ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

آبی عشق 1

نستوه عاشق این بود که یکی رو کنارش داشته باشه وباهاش از عشق بگه و بعد از این که اونو به طرف خودش جلب کرد باهاش حال کنه و ولش کنه . اون خیلی خوش قیافه بود . با چشایی آبی به رنگ دریا و آسمون . با لبایی سرخ و غنچه ای . 17 سالش بود و سال سوم دبیرستانو تموم کرده بود . اون یه خواهر داشت که یه سال ازش کوچیک تر بود به اسم نازی . پدرش نوروز خان تاجر فرش بود و مادرش هم که اسمش بود لیلا یه مدتی رو کار مند بانک بود و دید که نیازی نداره خودشو علاف حقوق کارمندی کنه واین جوری از رسیدگی به بچه هاش عقب می مونه تر جیح داد استعفا بده . این گروه خونه شون تهرون بود اونا یه دوست خونوادگی داشتند تو شمال که در قائم شهر زندگی می کرد که اتفاقا اونم تاجر بود ولی نه تاجر فرش بلکه خرید و فروش برنج می کرد به اسم عماد و زنشم نسترن که دبیر دبیرستان بود . دو تا دخترم داشتند به اسم نسرین و نسیم . نسرین که چهار سال از نسیم بزرگتر بود ازدواج کرده تهرون زندگی می کرد و نسیم 15 ساله هم سال دوم دبیرستانشو تموم کرده بود . پدر و مادرا بین سی و پنج تا چهل سال داشته هنوز اون شور و حال جوونی رو داشتند .عماد خان ده کیلومتر به طرف غرب شهرشون در شش هفت کیلومتری بابل یه باغ چند هکتاری مرکبات وسایر میوه ها داشت وبا چند صد متر فاصله چند هکتار شالیزار هم داشت ویه خونه ویلایی شیک و بزرگ هم وسط این باغ درست کرده بود وسالی حداقل سه بار در این ویلا پذیرای مهمونای تهرونیش می شد . یکی اوایل وتا حدودی اواسط تابستون که زمان رسیدن میوه هایی مثل سیب و هلو بود و شالیزار ها با بستر و فرش سبز خود زیبایی خاصی به منظره شمال می بخشید یکی هم اوایل و اواسط پاییز فصل مرکبات بهشتی و یکی هم نوروز . هر وقت تهرونیها عیدومیومدن شمال عماد به شوخی می گفت ما دو تا نوروز داریم . دو سالی می شد که اونا با هم دوست بودند شمالیها کمتر می رفتن تهرون . یکی دوبار تابستونا اونم هر بار که می رفتن نوروز خان اونا رو از تهرون می برد به ویلاشون تو لواسون که بعضی از مناظرش بی شباهت به مازندران نبود . نستوه دختر باز ما هنوز به خودش اجازه نداده بود که بره تو نخ نسیم و شکارش کنه . نسیم دختر جذابی بود . یه دختر فانتزی . هم در کل و هم در جزئیات . صورتش گرد و کوچولو لباش غنچه ای و بینی قلمی . هر وقت هم که با هم می خواستن برن بگردن خونوادگی می گشتن و در این مدت هیچوقت نشده بود که این دختر دزد ما بتونه با نسیم خلوت کنه و نسیم هم هیچوقت جلو نستوه رو سری از سر نمی گرفت . تهرونیا عاشق و دیوونه زیباییهای شمال بودند و مازنیها هم از هوای خشک و ییلاقی و طبیعت بکر لواسان خوششون میومد . هرچی هم از رطوبت می نالیدند نوروز بهشون می گفت قدر اینجا رو بدونین که بهشت روی زمینه و بهترین جای بهشت هم هست اعتدال زیبایی , حفظ شده ویه تنظیم و هارمونی خاصی بین آفتاب و بارونش وجود داره که باعث میشه من از مازندران بیشتر خوشم بیاد تا گیلان . اینجا انگار نورش بیشتر و غمش کمتره ... نسیم هم دختری نبود که تا به حال دوست پسر گرفته باشه . خواهرش نسرین اون وقتایی که مجرد بود یه خورده شیطون بود ولی اون اصلا تو این فازا نبود . هر چند شور و حال جوونی و عشق طبیعت یه حسایی رو در او بیدار می کرد ولی این سبب نمی شد که اون به بیراهه بره . هیچوقت هم تا حالا که بیشتر از دو سال از دوستی اونا با خونواده نوروز خان می گذشت تو چهره نستوه خیره نشده بود . سال قبل در همین وقتا بود که نسرین و شوهرشم پیششون بودند . نسرین وقتی بهش گفت سعی کنه نستوه خوش تیپه رو جورش کنه لجش گرفته بود و بهش بر خورده بود . اون متانت و سنگینی یه دختر رو از همه اینا بالاتر می دونست . تمام دوستاش همه شون دوست پسر داشتند . حتی اونایی که خیلی هم خودشونو امامزاده می دونستن ولی اون می خواست درس بخونه و با قبولی در کنکور برتری خودشو نشون بده . نستوه عاشق رود خونه ای بود که از کنار باغ عماد خان می گذشت وسطای تابستون بود اون روز بی هوا گوشه ای نشسته بود و به رود خونه نگاه می کرد وتو فکر صنمی بود که بتونه باهاش حال کنه . یک آن نسیم و نازی رو دید که کنار رودخونه ان . نسیم روسری از سرش در آورد تا مرتبش کنه . شلوارشو تا زانو بالا زده بود . نستوه با این که با خیلی از دخترای خوشگل طرف شده بود ولی اون لحظه حس کرد که یک دژتسخیر نا پذیر روبروش قرار داره . نسیم یه چرخش صد و هشتاد درجه ای زد ورودرروی نستوه قرار گرفت . اونم این زیباییها رو دوست داشت . رود خونه رو , درختای هلو رو دوست داشت . برای اولین بار بود که نستوه رو به لرزه در آورده وعطش اونو زیاد کرده بود ..... نستوه با خودش حرف می زد .. از تو خجالتی ترشو هم رام کردم تو که سهلی .. خودشو مخفی کرد و سعی کرد به نسیم نگاه نکنه . ترسید بهش بر بخوره و نقشه هاش خراب شه . هیشکی نتونسته بود تا به حال در مقابل این چشم آبی مقاومت کنه . نستوه تصمیمشو گرفته بود باید با اون جور می شد و باهاش حال می کرد ولی یک مشکل اساسی داشت که اگه از دستش خسته می شد و دلشو می زد اون وقت چه جوری از شرش خلاص می شد .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

5 نظرات:

دلفین گفت...

عالی بود

جيبر گفت...

داستان زيبايي هست اميدوارم كه به غيرازنسيم بابقيه ام سكس كنه تشكر

ایرانی گفت...

باسلام به دلفین و جیبر نازنین ..این داستان و داستان سیزده عشق داستانهایی غیر سکسی بوده و اگرهم در این داستان اشاره ای به سکس شده فقط بیان خصلت یک شخص بوده واین هم مثل ندای عشق سکس نداره .البته داستان آبی عشق رو تا به حال 4 قسمتشو نوشتم و تموم نشده وداستان سیزده عشق رو در سیزده قسمت نوشته تمومش کردم .البته آبی عشق رو فکر کنم کوبنده تر بنویسم ودرمجموع داغ تر بشه .موفق باشید ..ایرانی

مرتضی گفت...

درود به ایرانی عزیز.
تازه خوندن این داستان رو شروع کردم و با توجه به شناختی که از سبک نوشتنت تو داستان های عشقی دارم مطمنم عالی بشه.
سبک معرفی کردن شخصیت داستان هات خیلی جالب بود.

ایرانی گفت...

باعث افتخار منه که عزیز گلی مثل تو داره داستان منو می خونه و می دونم که می تونی راهنمای خوبی برای من در ادامه این داستان باشی مرتضی جان ..ایرانی

 

ابزار وبمستر