ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

میسترس اسلیو لزبین 1

هردومون دررشته نرم افزار کامپیوتر یکی از دانشگاههای تهران درس می خوندیم . من درسم خوب بود و اون اصلا درساشو بلد نبود . خیلی خوشگل بود . اسمشم بود کاملیا . ما هردومون 20 سال داشتیم . هردومون شهرستانی بودیم . من از خوابگاه استفاده می کردم و اون در یه آپارتمان مستقل . خودش بود و خودش . یه مگان نقره ای  داشت که خیلی تمیز و شیک بود و اکثرا با اون میومد دانشگاه . پدرش یکی از خر پولدارای شمالی بود و نمی دونم اصلا واسه چی داشت درس می خوند . شاید واسه این که یه کلاسی بذاره و بگه منم لیسانسم و یا بعدشم بتونه بگه فوق لیسانسم . اصلا به پسرا اعتنایی نمی کرد . برخلاف پسرا که دنبالش بودند اون هیشکدومشونو تحویل نمی گرفت . خیلی شیک و فانتزی لباس می پوشید و اصلا توجهی به محیط دانشگاه نداشت . حتی زبون برادرا و خواهرای بسیجی رو لال کرده بود و اونا جرات حرف زدن و ایراد گرفتن به اونو نداشتن . من هم تو یکی از شهر های شمال ولی در 20 کیلومتری اون زندگی می کردم البته تا قبل از این که بیام دانشگاه . از یه خونواده متوسط و معمولی بوده اسمم نگاره ودربیشتر درسای دانشگاه هم شاگرد اولم و در مجموع هم همین . واسه همین هم به وقت امتحان همه دوست داشتند ودارن که کنارم بشینن و من کوس خل هم تا بتونم به همه شون تقلب می رسونم . از نظر ریخت و قیافه هم بدک نیستم یه جذابیت و نمک خاصی دارم ولی به خوشگلی کاملیا نیستم . نمی دونم چرا با این که یه دختر بودم ولی از تماشای کاملیا لذت می بردم . یکی دو تا از کلاسامون که کاملا دخترونه بود روسریشو می گرفت و بدون توجه به محیط خودشو ناز ناز می کرد و من همین جور محو اون قد و قامت و هیکل رعناش می شدم . از وقتی که به وقت امتحانات اون کنارم می نشست تا بهش تقلب بدم بقیه کمتر دور و برم آفتابی می شدند . یه غرور عجیبی داشت . اگه نگیم صداش شبیه به صدای مردا بود شباهتی به صدای زنا هم نداشت . انگار همش می خواست دستور بده . یه حس خاصی نسبت به اون داشتم که واقعا نمی دونستم چیه . اگه واسه درس خوندن دو تا انگیزه داشتم یه انگیزه اش اون بود . عطری که به خودش می زد اون میکاپی که می کرد لباسایی که می پوشید و چکمه های لوکس و گرون قیمتی که پاش می کرد منو بیش از پیش شیفته خودش می کرد . هروقت تو امتحان کمکش می کردم خیلی خونسردانه در پایان کار یه تشکر معمولی می کرد و حرف دیگه ای هم نمی زد . راستش منم ازش دل گیر نمی شدم . فقط دوست داشتم ازم راضی باشه . چاق و چله تر و خوش گوشت تر و خوش پوست تر از من بود . خوابگاه ما یه خیابون با دانشگاه فاصله داشت . یه روز که کلاس تعطیل شده بود جلو دانشگاه واسم ترمز زد -سوارشو مثل آدمای مسخ شده به حرفاش گوش کردم . با خیابونای تهرون آشنایی نداشتم . یه نیمساعتی رو رفتیم و رسیدیم به یه واحد های آپارتمانی که روی هم رفته نه واحد در پنج طبقه بود . طبقه پنجمش یه واحد سیصد متری بود با پشت بوم اختصاصی که کاملیا تنها درش زندگی می کرد . یه نقطه بالای شهر بود . دنج و خیلی هم شیک و تمیز . آدم از جنگل یه صدای پرنده ای و خش خش مار و موشی رو می شنید که اینجا انگار جز همین چند تا آدم پرنده هم پر نمی زد . وقتی رسیدیم اونجا من فقط محو اتاقها و دکور های اونجا شده بودم . نمی دونم این چه عکسایی بود که بر در و دیوار نصب شده بود .. عکس زنای لختی که بر درودیوار زده بود که معمولا یکی بر یکی دیگه تسلط داشت . یکی گردن یکیشون یه قلاده بسته بود و اونو مث یه سگ به این طرف و اون طرف می کشوند . در یه قسمت دیگه یکی از زنا یه شیپوری رو از پشت فروکرده بود تو کوس یکی دیگه . چند دقیقه ای در حال و هوای خودم بودم و وقتی بر گشت مات موندم .. با یه شورت و سوتین جلوم ظاهر شد . اونم در اولین بر خورد خانگی . -تعجب می کنی ؟/؟ من این جوری راحت ترم . تازه همین دو تیکه ای هم که تنمه اذیتم می کنه . اگه دوست داری درش بیارم . آب دهنمو به زور قورت می دادم -ببینم توی اون خوابگاه تو اون همه شلوغی چطور زندگی می کنی و درس می خونی . دوست داری بیای اینجا ؟/؟ خرجت هم با من . ناسلامتی هم ولایتی هستیم . نمی دونم چرا از تماشای اندامش لذت می بردم . هیچوقت از دیدن یه پسر همچین احساسی بهم دست نداده بود . -ببینم خوشت میاد منو این جوری می بینی ؟/؟ من اهل حالم .تو اینجا راحت درساتو می خونی و انواع و اقسام سر گرمیها هم هست و منو هم از تنهایی در میاری . -ببینم مشروب می خوری ؟/؟ -ممنون من اهلش نیستم . -پس قبوله دیگه . -اصلا نمی تونستم بهش نه بگم . انگاری که اون رئیس من بود و من باید در مقابلش تسلیم می بودم و از این احساس خودم لذت می بردم .-می تونیم با هم حال کنیم خوش بگذرونیم .. اون تمام این حرفا رو با سیاست و تحکیم خاصی می زد . سیاستی که آدمو به یاد ملکه هایی مینداخت که تو فیلمها دیدیمشون . خب پس حاضری اسلیو من بشی . من نمی دونستم چی داره میگه ولی از این که هم خونه اش باشم و اونم در یه همچین خونه ای و تقریبا غم و غصه آشپزی نداشته باشم و از یه حموم تمیز استفاده کنم و کلی امکانات دیگه با دمم گردو می شکستم که همچه پیشنهادی به من شده -پس حاضری اینجا بمونی با هم حال کنیم و تو بشی اسلیو من .. این بار تقریبا مطمئن شدم که منظورش از اسلیو همون اسلیپ به زبان انگلیسیه که یعنی خوابیدن و یعنی این که من و اون در یه خونه استراحت کنیم .حالا این سوادش نم کشیده و این واژه رو این جوری تلفظ می کنه . منم واسه این که توی ذوقش نزنم گفتم باعث افتخار و سر بلندی منه که اسلیو شما بشم .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

6 نظرات:

ایرانی گفت...

باسلام و درود به همه خوانندگان و بازدید کنندگان و شب زنده داران گرامی !ازاین داستان فعلا همین یک قسمت اونو نوشتم وقسمت بعدیشو معلوم نیست کی بنویسم .درهرحال خواستم یه تنوعی هم بشه و یه توجهی هم به علاقمندان لز میسترس اسلیوی .بیشتر از چهار پنج قسمت هم فکر نکنم جا داشته باشه واین قسمتش بیشتر یه مقدمه چینی بود .شب و نیمه شب و صبح همگی به خیر ..ایرانی

ناشناس گفت...

مرسی مرسی مرسی...ممنون که به فکر بودی....واقعا که تکی.ممنون از اینکه اهمیت دادی

ایرانی گفت...

من هم از پیامت بی نهایت ممنونم . باور کن دوست دارم داستانهایی که می نویسم طوری باشه که بیشتر به خواسته هاتون نزدیک باشه ..ممکنه این داستانها اون جور که باید و شاید استاندارد و علمی در نیاد ولی سعی می کنم که حداقل سوژه و روابط سکسی پر تنشی داشته باشه ..مثلا یکی میگه این جوراب و بوسیدن چکمه و...نوعی فیتیشه و اسلیو نیست یکی ممکنه بگه که اگه یه خورده رابطه میسترس و اسلیو رو مهربانانه تر بگیری ممکنه اصولی نباشه ..سعی می کنم تا اونجایی که بشه این نکاتو رعایت کنم ولی از نظر من اسمش هر چی باشه مهم اون جذابیت داستان وقدرت تحریک بخشی اونه ومن سعی می کنم با حفظ اصول از عناصر متفرقه هم استفاده کنم .هر چند در زمینه فیتیش و مستر اسلیو تا به حال سه چهار تا داستان بیشتر ننوشتم و این اولین داستانیه که در زمینه میسترس اسلیو می نویسم .شباهت های زیادی به همون لز داره ودر داستان مامان آمپولی من یه چشمه های خفیفی از اون اومده ازاین نظر که رویا با علاقه می رفته طرف بقیه ولی حالت هارد نداشته .درهر حال آشنای خوبم اگه فرصت داشته باشم و فراموشم نشه به خواسته همه تون اهمیت میدم .یکی دو تا اشکال ادیتی کوچیک وجود داره که اگه اصلاح می کردم بهتر بود .مثلا من در ابتدای داستان سه بار از کلمه هردومون استفاده کردم که اگه یکی رو کم می کردم خوب بود .یه جا خط - رو نذاشتم .ولی خب در داستان حل میشه و منم دیگه بعد از انتشار حالشو نداشتم اصلاح کنم .موفق و شاد باشی و قسمت بعدی رو هم در چند روز اینده و هر وقت نوشتم منتشرش می کنم .منتظر پیامهای بعدیت هستم .شاد باشی و خندان ..ایرانی

دلفین گفت...

منکه خوشم امد عالی بود ایرانی عزیز

ناشناس گفت...

ممنونم...اساسا به خاطر همین قلم شیوا و فوق العاده ته که خواستم این داستانو بنویسی...حالا بین این همه نوشته های خوب یکی دوتا مشکل نگارشی ( که اونم اصلا به چشم نمیاد) اصلا مهم نیست.فقط بازم ازت تشکر میکنم و بازم میگم که منتظرم هرچه سریعتر قسمتهای بعدیشو بخونم..

ایرانی گفت...

باتشکر از دلفین عزیز و دوست گل آشنا و با محبتم .ازلطف و محبت شماست که توهین آدمای بی منطقی رو مثل اونی که بی دلیل در ذیل داستان مادر فداکار 12 به من توهین کرده و منم جوابشو دادم که بخونین بد نیست رو تحمل می کنم .آشنای خوبم راستش من قسمت دوم اونو هم نوشتم ولی عادت دارم یک قدم جلو باشم تا هیچوقت پیش شما نازنینان کم نیارم .منتظرم فرصتی پیش بیاد قسمت سومشو بنویسم تا بخش دوم اونو منتشرش کنم .البته روال داستان طوریه که از قسمت سوم به جاهای حساس تر می رسه .آخر هفته خوبی داشته باشید ...ایرانی

 

ابزار وبمستر