ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

حرف , حرف بابا 25 (قسمت آخر)

اولین مرحله نقشه من با موفقیت انجام شد . پریود من عقب زده بود . وقتی تست بار داری من مثبت در اومده بودم نمی دونستم از خوشحالی چیکار کنم . ولی اگه بابا متوجه می شد و حتی مامان مجبورم می کرد که سقط جنین کنم  من این طور نمی خواستم . این ترم رو هم با موفقیت پشت سر گذاشتم . تابستون رو هم سر کلاس نرفتم . تقریبا دو ماه رو با استرس پشت سر گذاشتم . فکر کنم سه ماهی می شد که بار دار بودم . هنوز به اون صورت شکمم بالا نیومده بود یه خورده چاق تر شده بودم و پهلوهام سفت تر شده بود واگه یه دقتی می شد می شد فهمید که من بار دارم . یه ماه بعد که تابلو بودم . یه بعد از ظهری که مست هوس بودم و مامان هم خونه نبود با با افتاده بود رو من و بد جوری داشت منو می گایید . ترسیدم که اگه رو من فشار بیاره بچه صدمه ببینه -شیدا حالت خوب نیست ؟/؟ امروز همش داری باهام قایم باشک بازی می کنی . نمی دونم چی شد که شک کرد . حالا با نگاش بود یا با لمس دستاش .. یهویی صداش لرزید -وااااااییبیییی شیدا تو بار داری ؟/؟ پهلوهات پرشده .. شکمت یه سفتی خاصی پیدا کرده چرا تا حالا متوجه نشدم چرا تا حالا چیزی به من نگفتی . باید این بچه رو سقطش کنی . خوشم نمیاد آبرو ریزی بشه -بابا گناه داره من میخوامش . مامان نگهش می داره . منو به حال خودم رها کرد و گذاشت تو خماری هوس . عصبی بودم . وقتی که مامان بر گشت به دروغ گفتم که از دوست پسرم بار دار شده و اون گذاشته رفته و هیچ نشونی ازش ندارم . اونم پدرمو خواست و فقط تنها چیزی که فکرشو نمی کردم این بود که بابا راستی راستی فکر کنه یکی دیگه بار دارم کرده .. منو برد اتاق خودم که مثلا تنها باهام صحبت کنه -شیدا خیلی پستی .اگه می خواستی با یه مرد دیگه باشی خب بهم می گفتی که دیگه طرفت نمیومدم . آزادت میذاشتم . چطور تونستی به بابات خیانت کنی و از یکی دیگه بار دارشی .. اشک از چشام سرازیر شده بود . انتظار همچین بر خوردی رو نداشتم . بابام حرف خیلی بدی بهم زده بود . هر چند تا حدودی حق داشت . مامان قضیه رو واسش تعریف کرده بود و اونم که نمی دونست بچه ای که تو شکم دخترشه از اونه نه از یه غریبه ساختگی .-اینجوری از دخترت از اونی که همیشه سوگلی خودت می خوندیش از این بچه ای که تو شکمشه و مال خودته حمایت می کنی فقط گوش کن ببین چی میگم به حرفام گوش کن بعد هر تصمیمی که می گیری بگیر .. فقط من دیگه نمی تونم و نمی خوام با پدرم یعنی همون پدر بچه ام باشم پدری که از جونمم بیشتر دوستش داشتم و شایدم داشته باشم . داستانو از سیر تا پیاز واسش تعریف کردم احترامشو نگه داشته به جای این که اونو بیرونش کنم خودم از اتاق بیرون رفته و خودمو انداختم رو کاناپه و زار زار اشک می ریختم . جواب فداکاریهای من این نبود . حالا بهم میگه از یه نفر دیگه بچه دار شدی ؟/؟ با این که می دونستم اشتباه اول رو خودم کردم که این سوءتفاهم درش ایجاد شده ولی وقتی کلمه پست رو از زبون عزیز ترین کس زندگیم شنیدم دنیا رو سرم خراب شد . ترجیح دادم برم اصفهان و همونجا بمونم . ترم رو هم مرخصی بگیرم و اونجا باشم یه خورده پس انداز داشتم ولی زیاد نبود . مادر گریه می کرد و نمیذاشت برم . پدر جراتشو نداشت جلومو بگیره وبه عذر خواهی های اوتوجهی نداشتم . کار خودمو کردم -مرد جلوشو بگیر اون داره میره . تو چی بهش گفتی . ما همین یکی رو داریم . چشم امیدمون به اونه . حالا کاریست که شده . چرا حرف زشت بهش زدی . تو که عمریه بالاتر از گل بهش  نمی گفتی .. وقتی در دیار غربت تنها شدم به هر چه از بچگی سرم اومده بود فکر می کردم . حالا من باید با این بچه چیکار می کردم . شایدم یه کار احمقانه ای بود که کرده بودم . می خواستم هم خودمو هم بابا مامانمو خوشحالشون کنم .. یه نوه براشون می آوردم و فقط بابا می دونست که بچه اونه . حالا زده بودند تو ذوق من . دست روشکمم می کشیدم و با کوچولوی ناز خودم صحبت می کردم -عزیزم من نمی خوام دوست ندارم تو رو از بین ببرم ولی کسی تو رو نمی خواد . من دوستت دارم .. نه من نمی تونم اونو بکشم . یه گناه بسه دیگه ... فقط به خاطر کوچولوم بود که غذا می خوردم . دوروز گذشت . هیشکی سراغم نیومد . پریز تلفن رو کشیده بودم و موبایلمو خاموش کرده بودم . در همان روز دوم صدای زنگ در آپارتمان یه هیجان خاصی درم به وجود آورد هرچند دیگه نمی خواستم خودمو در اختیار بابا بذارم که هر کاری دوست داره باهام بکنه . وقتی بابا شهریارو پشت در دیدم تمام بدنم به لرزه افتاد زانوهام سست شدند . می دونستم اومده نازمو بکشه ولی نه من نباید کوتاه میومدم . اون به من توهین کرده بود با احساسات من بازی کرده بود . دروواسش باز کردم . دستمو گرفت و گفت بیا بریم دختر -مگه زوره نمیام . دیگه دوست ندارم با شما مخصوصا تویکی  زندگی کنم .-عزیزم شیدا جونم من چه گناهی دارم مامانت وقتی اون حرفای تورو بهم گفت داشتم دیوونه می شدم -خب چی می گفتم بهش . می گفتم که از پدرم از شوهرش بار دارم ؟/؟ -شیدا تو که می دونی من چقدر دوستت دارم . عاشقتم . خوبی تو رو می خوام . مامان موافقت کرده که بچه تو رو داشته باشه و تو به زندگیت برسی . منم یه چند تا دوست و آشنا و پارتی گردن کلفت دارم یه جورایی ردیف می کنم که شناسنامه نوه امو به اسم خودم بگیرم . ببین شیدا چقدر دوستت داشتم مامانتو قانع کردم . اون داره برات می میره . از شنیدن این حرفا آروم گرفتم -باشه بابا ولی دیگه نمی تونم باهات باشم . یه نگاهی بهم انداخت و گفت باشه هر چی تو بخوای دیگه یواش یواش باید عادت کنیم که  این بر نامه های سکسی رو تعطیلش کنیم .. راستش یهو ورق بر گشته بود وهمه چی عوض شده بود . احساس آرامش , هوس منو بر گردونده بود ولی حس حسادت منم بر گشته بود .-آهای چیه بابا کور خوندی فکر کردی به همین سادگی ولت می کنم که بری دنبال زن بازیهای خودت ؟/؟ من از اول زندگیم فقط یه مردو می شناختم اونم تو ولی تو همه رو مثل خودت می بینی .. وقتی فهمید که بهش راه میدم اومد طرف من .خودمو انداختم تو بغلش . دلم پربود . اشک غم و شادی از چشام سرازیر شده بود . بابا منو می بوسید و اشکامو پاک می کرد -منو ببخش منو ببخش دخترم . دختر باوفا و نجیب و مهربونم . منو بوسید و دامن پیرهنمو داد بالا و دستشو رسوند به پهلوهام . دخترم فدات ! فدای مامان بچه ام . منو همونجا رو کاناپه درازم کرد و سریعتر از اونچه که فکرشو می کردم لختم کرد . خیلی به محبت نیاز داشتم و اونم اینو فهمیده بود و پس از این که کلی نازمو کشید و سنگ تموم گذاشت شروع کرد به کس لیسی و خوردن اون .-شیدا عزیزم آروم باش من کوستو همه جاتو می خورم . اگه هوس داشتی خواستی خودتو خالی کنی می تونی به موهام چنگ بندازی ناخناتو فرو کنی تو پهلوهام بهم سیلی بزنی . -بابا چقدر مهربون شدی ؟/؟ -قبلا نبودم ؟/؟-چرا همیشه بودی ولی امروز طور دیگه ای شدی . دستامو دور گردنش حلقه زده و اینجوری یه خورده به سرش فشار می آوردم تا دهنش بیشتر به کوسم بچسبه .-بابا کیرتو می خوام . زودباش -دیگه قهر نیستی ؟/؟-کی گفته دختر از باباش و زن از شوهرو پدر بچه اش قهر می کنه . حالا که من هر دو مدلشم . پدر این بار خیلی ماهرانه منو می گایید خسته نمی شد و آبشم  انگار عقب رفته بود . ظاهرا باید یه دوپینگی کرده باشه چون یه داغی خاصی در تمام بدنش احساس می کردم . از حرارت تنش گرم می شدم . حتی اگه باهام فاصله می گرفت . هرچه بود که خیلی باهاش حال می کردم . خیلی مراعات می کرد که رو شکم من فشار نیاره . نمی دونم از خوشی زیاد بود و آرامش یا چیز دیگه ای که حس کردم دارم ارگاسم میشم وشدم .-بابا تشنه امه زود بده آبتو . اونم عقده های هوسشو تو کوسم خالی کرد . آه که چقدر تشنه بودم  . تشنه محبت و منی و بابا هر دو تا رو به کام من ریخت . اون شب تا صبح با هم سکس کردیم . البته همون سر شبی مامانو خاطر جمعش کردیم که همه چی امن و امانه و فردا با هم بر می گردیم .. جایی از تنم نمونده بود که بابا نلیسیده باشه .. اوضاع همان طوری شد که من می خواستم . پسرم درست اول فروردین به دنیا اومد . اسمشو گذاشتیم نوروز . بابا هم به وعده هاش عمل کرد . حالا اون دوبرابر من سهم الارث داشت . اما من واسه خونواده ام عمری طولانی می خواستم و تازه نوروز در اصل پسرم بود و خیلی هم باید از این قضیه راضی می بودم که آینده اش تامینه چون اصلا در فکر این نبودم که به فکر مرد دیگه ای باشم . هرچند خونواده بیشتر اموالشونو به نام من کردند . برام مال و ثروت اهمیتی نداشت . عشق و محبت مهم تر از همه اینها بود . پزشکی عمومی رو تموم کردم و دارم در رشته قلب تخصص می گیرم . به هیچ مرد دیگه ای توجه ندارم و هنوز باهاپدرم  سکس دارم . نوروز من میخواد بره مدرسه . می دونه که من مامانشم ولی به مادر بزرگش بیشتر عادت کرده و اونو از همه بیشتر دوست داره . بابا شهریار ازم قول گرفته که دیگه سرش کلاه نذارم و قرصای ضد بار داری رو ول نکنم -بابا نگران نباش اون دفعه رو یه بهونه ای داشتم ولی هر دفعه که نمیشه گفت گول خوردم . -شیدا خیلی بلایی .. بیشتر زنا دست شیطونو از پشت بسته ان ولی تو دست همون زنا رو از پشت بستی . این شیدایی که من می شناسم بازم کار خودشو می کنه . خندیدم و گفتم هرچی باشم دختر توام ... پایان ... نویسنده .. ایرانی 

10 نظرات:

دلفین گفت...

دادش ایرانی خودم دمت گرم با این داستان زیبات ولی حیف شد که تمومش ولی میدونم یه داستان زیبای دیگه مثل این داستان میزاری دوست دارم شادتر از ششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششاد باشی

ایرانی گفت...

دلفین گل و نازنین و دوست داشتنی و محبوبم ! سعی می کنم داستانی رو که به جاش میذارم اگه قوی تر نباشه ضعیف تر هم نباشه . داستانی با اسم بابا تقسیم بر سه . و چهار شنبه این هفته که قسمت آخر داداش مرگ من یواش منتشر شد از هفته بعد به جاش داستان مامان تقسیم بر سه رو شروع می کنم و ماجراهای مامان زبل رو قصد دارم به جای داستان پرواز هوس انتشار بدم که اون میشه چند هفته دیگه وتا اون موقع وقت دارم یه چند قسمتی از اونو بنویسم فعلا یه قسمتشو نوشتم . داستان پرواز هوس رو تمومش کردم و در قسمت پانزدهم به انتها می رسه ..دلفین عزیز خیلی گلی ..ایرانی

ارباب " کازه-کاگه" گفت...

فوقالعاده! فوقالعاده! آخرین خبر!
ایرانی محبوب ترین نویسنده ایرونی شد!
خیلی توپ بود!
میگم بعد از بابا تقسیم بر سه, کاش ادامه این داستانو مینوشتی!
نوروز با مامانش (خواهرش) سکس کنه!

ایرانی گفت...

ارباب کازه کاگه بسیار گل و محبوب من ! هر داستانی یه جایی تموم شه بهتره . تازه من باید به داستانهای دیگه هم برسم . داستانهای در فکر خودم و داستانهای پیشنهادی دوستان و عزیزان خوبی مثل تو ارباب جون . آخه هر شب که من چند تا داستان میذارم به همون نسبت خودمو وادار می کنم که یه جایگزین از اونو یعنی قسمتهای بعدشو بنویسم و این خودش وقت می بره و منم شرمنده دوستان و حتی خودم میشم . بعد از فقط یک مرد یه داستان دیگه ای افتاد تو ذهنم که نمی دونم اونو کجا جاش بدم . هرچند شروعش نکردم ولی طرحشو ریختم و اسمشو هم انتخاب کردم . ارباب خوبم دیگه زیادی شر منده ام کردی . من اول از همه شاگرد امیر خوب خودم مدیر این مجموعه و بعد همه نویسندگان و پیشکسوتان عزیزم هستم . وبی نهایت از تشویق و دلگرمی دادنهات سپاسگزارم . شاد باشی ..ایرانی

ارباب " کازه-کاگه" گفت...

آقایـــی شما!
راستی چرا امیر جان دیگه پیداش نیست؟

ایرانی گفت...

ارباب کازه کاگه خوبم ! امیر به علت یه سری مشغله های شغلی و متفرقه دیگه ای که داره مدتیه که به ما افتخار نداده تا از داستانهای زیبایش بهره مند شیم . البته نظارت و کنترل داره و با مدیریت خوب خودش این مجموعه رو زیر نظر داشته و کنترل و انتشار نظرات هم مستقیما زیر نظر اوست . امیر جان ! خیلی دوستت داریم و آن قدر اثر از خود ت باقی گذاشتی و با مرام و اخلاق نیکت کاری کردی که دوستان با محبت هم هر گز فراموشت نمی کنند . ارباب جان و امیر گلم شاد و تندرست باشید ..ایرانی

ارباب " کازه-کاگه" گفت...

ممنون ایرانی جان.

ایرانی گفت...

منم ازت ممنونم ارباب گل .خسته نباشی ..ایرانی

ناشناس گفت...

با سلام و تشکر از ایرانی گرامی بابت زحماتی که انجام می دهند:ایرانی عزیز جسارت نباشه اما در اکثر داستان هایی که تا الان داخل این سایت خوندم یه مورد از جذابیت های داستان کاهش میده و اون زدن حرف های رکیک در سکس هست که البته این مورد ایرادی نداره، اما برای داستان های سکسی که بار اول اتفاق میفتن یه مقدار به نظرم از جذابیت داستان کم میکنه.
بازم تشکر از زحماتت

ایرانی گفت...

با سلام خدمت آشنای گل و گرامی و نازنین! من که از اواخر سال 89 شروع کردم به نوشتن داستانهای سکسی ولی تا اونجایی که می دونم داستان سکسی و حرفایی که داخلش رد و بدل میشه اصلا رکیکه وخیلی ها سکوت درسکس رونمی پسندند وحرفای سکسی دیگه همش یه معنا داره که خودمن دررابطه با دوستان ودرخارج از داستان اصلا به زبون نمیارم ..حالا می تونه این حرفا در داستانها شدتش کم یا زیاد باشه و بدون کلام سکسی داستانهای سکسی جذابیتی نداره اما احترام خاصی هست که معمولا در اولین سکسها و روابط جنسی باید بین دو طرف رعایت شه واگه زن ومرد درهمون محدوده خاص حرف بزنن بهتره که در این مورد به شما حق میدم ولی بازم باید در حد معمول یه سری حرفای سکسی بین طرفین زده بشه . در این مورد خاصی که فرمودید باید شخصیت های داستان و رابطه و نسبت آنها را هم در نظر گرفت . درهرحال متشکرم از دقت و توجه و حسن نظر و کلام منطقی شما . شاد و سربلند باشید ...ایرانی

 

ابزار وبمستر