ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

مامان آمپولی من 26

دوست داشتم در همون حالت بمونم . زمان از حرکت بایسته و من غرق در اون لذت باشم . زبونم بند اومده بود . انگاری نمی تونستم حرف بزنم . داشتم با خودم فکر می کردم اینا چطور می تونن خودشون منو به ارگاسم برسونن . یعنی میشه یه روزی بدون کیر مصنوعی ارضا شم ؟/؟ بازم باید یه نیروی جوون و تازه نفس مثل خودم این کارو انجام بده . وقتی که فریده و فتانه جون از ازدواج من و فر هاد صحبت می کردند یه جوری می شدم . منی که تا حالا یه کیر طبیعی و اصلی نخورده بودم خیلی برام سخت بود که با همچین وضعیتی روبرو شم هر چند اسم شوهر روش باشه . البته این مژده رو هم بهم دادند که اگه یه زمانی فرهاد بر گرده و باهام ازدواج کنه دوباره خیلی زود بر می گرده امریکا و ما به راحتی می تونیم به کارمون ادامه بدیم واز این نظر نگران نباشم . راستش خود منم با این زندگی زنانه راحت تر بودم . حس می کردم این زنایی که دور و بر منند و باهاشون بر نامه سکس دارم همه در واقع همون شوهرای منند و به نوعی هم دوست پسر . آخ که این همکلاسی هام داشتند خودشونو می کشتند . بعضی هاشون از عشق و عاشقی ودوست پسراشون می گفتند و بعضی ها هم از کیر های کلفتی که دوست پسراشون وارد کونشون می کردند . یه روز  یکی از دوستام سمیه واسم از کون دادنش تعریف می کرد -نمی دونی رویا چه دردی داشت . داشتم جر می خوردم ولی وقتی دیدم داره باهام حال می کنه و کیف می کنه منم یواش یواش از این که یه چیز گوشتی و داغ عزیز دلم رفته توتنم کیف می کردم . چه حالی داشت رویا . اگه بخوای تو رو با یکی از دوستاش آشنا کنم .. وقتی این حرفا رو می زدند حوصله امو سر می بردند . دیگه نمی دونستند من یه قدم از اونا جلو ترم و با کوسم دارم حال می کنم و به نهایت لذت می رسم . بعضی وقتا که از وراجی اونا خسته می شدم دستمو میذاشتم رو کوسشون البته از پشت شلوار واونا هم با فریاد بی تربیت بی تر بیت ازم دور می شدند . فکر می کردند باهاشون شوخی دارم . در حالی که اگه یه ذره آمادگی از اونا می دیدم می خوابوندمشون .. تابستون سالی بود که من 17 سال داشتم بالاخره اون لز دریا کناری که چند سال بود حرفشو می شنیدم داشت به واقعیت می پیوست . ظاهرا بر نامه و تشکیلات مفصلی بود که یکی از همکاران خانوم دکتر فریده تر تیبشو داده بود و اتفاقا اونم پزشک بود .ولی پزشک وجراح داخلی . اون یه ویلایی ساحلی تو شمال داشت . اون جوری که فریده جون می گفت اونا یه تشکیلات قوی داشتند . ساحل و دریای ویلای شمال برای اونا یه حالت اختصاصی داشت . هرچند محیطش امن بود ولی اون جوری که فریده جون می گفت با همه مشکلات می خواستند یه چادر اختصاصی واسه خودشون بزنن که یه غریق نجات هم داشته باشه . سه چهار نفر هم به عنوان نگهبان و به نوبت دور چادر کشیک بدن . من و فتانه و فریبا و فریده و مامان رزا و عزیز جون دعوت بودیم . شاید چند تا از مهمونای دیگه رو هم که این چند سالی باهاشون بر نامه داشتم می شناختم ولی فریده جون می گفت بیشترشون دعوت نشدند و خیلی  از اونایی که در این همایش سراسری هستند شمالی ان و ممکنه از شهر های دیگه هم داخلشون باشن . در هر حال خیلی می تونست با حال باشه . سکس در دریا . آشنایی با لز بینان جدید و کسب تجربه و آموختن حرکاتی جدید و یه تنوع و استراحت و تمدد اعصاب در کنار دریا .. سکس در آب . حتی شنیدم که این ویلای بزرگ یه استخر بزرگ هم داره و هرکی دوست داشته باشه می تونه اونجا هم بر نامه اجرا کنه . فریده جون که قرار بود مادر شوهرم بشه بهم گفت عروس گلم باید سنگ تموم بذاری . خیلی ها آوازه تو رو شنیدن و ما که داریم میریم اونجا باید روی تهرو نیا و بچه های تهرونو سفید کنی . باید نشون بدیم که دخترای تهرون تو لز بینی و لز کاری تک تکن ودیگه اونا حرفی واسه گفتن نداشته باشن . هر چند محیط دوستانه بوده و همه داریم میریم که با هم حال کنیم ولی من خیلی از زنای افاده ای رو می شناسم انگاری که میخواد مسابقه المپیک بر گزار شه دوست دارن همه جا بر تری خودشونو به رخ بکشن . منم یه چند روزی ورزشهای استقامتی و سرعتی خودمو زیاد کردم و پیاده روی هم می کردم . می خواستم خودمو رو فرم نگه داشته باشم . روز موعود فرا رسید . بار و بندیلها رو بسته و راهی سفر شدیم . خانوم دکتر با تویوتا کامری سفید و ما هم با ماکسیمای سفید خودمون . هرچند فریده جون می گفت یه ماشینه هم میشه رفت ولی 6 نفر بودیم و حوصله گیر دادن پلیس رو نداشتیم . دو تا گروه سه نفره شدیم و راه افتادیم من و مامان و عزیز تو ماشین خودمون و اون سه نفر هم تو اون یکی ماشین . راننده ها هم که مامان و فریده جون بودند . از جاده هراز رفتیم . هرچند اگه از جاده چالوس می رفتیم راحت تر و نزدیک تر بود ولی من این مسیر و تماشای قله دماوند رو خیلی دوست داشتم . بین راه ایستادیم و یه جای دنجی کلی رقصیدیم و حال کردیم . به نوبت یکی کشیک وای می ایستاد و بقیه با هم حال می کردند . می گفتیم و می خندیدیم و خوش بودیم .. عزیز می گفت شما ها دیگه کی هستین . یه روز هم تحملشو ندارین . فریده جون هم گفت این هوا و سلامت طبیعت جون میده واسه این کارا . سعی می کنیم بر گشتنی هم از این مسیر بیاییم که بیشتر صفا کنیم . چند ساعت بعد در یه ویلایی نزدیکیهای نوشهر بودیم . بالاخره به سرزمین موعود رسیدیم ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر