ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

دزد وکاهدان 3

سر کیرمو به سر سوراخ کونش چسبوندم . همون پنج ثانیه اول داشت آبم میومد که به خودم فشار گرفتم . سر کیر من با دو سه تا فشار رفت تو کونش . راحت تر از حد انتظار راهشو پیدا کرده بود . از سوراخ کون جنده ها هم گشاد تر بود . شایدم به شوهرش کون داده و واسه این که به من شخصیت بده همچین حرفی زده . سرکیر که رفت تنه کیر هم راهشو پیدا کرد . چه حالی می داد تماشای کون قمبل کرده و تپلش . منو به این هوس انداخته بود که با تمام هیکلم برم توی سوراخ کونش -ابی ابی این جوری میخوای جرم بدی ؟/؟  محکم تر . سینه های آبدارش از اون پایین مثل پاندول ساعت به این طرف و اون طرف می رفت -ابی خوشگله من کووووووونننننننم آب می خواد خیسسسسششششش کن بهش کود بده . آبش بده تا بر جسته تر شه . می دونم از کون بر جسته خوشششششت میاد . مگه می شد روی ساناز جونمو زمین بندازم ؟/؟ -بگیر بگیر این کیییییررررو بگیر . سوراخشو پر پر کردم طوری که وقتی کیرمو بیرون کشیدم آب های اضافه بر گشت کرده و روی سوراخ کوس و کونش منظره قشنگی درست کرده بود . این شروع کار ما بود و می دونستم از این به بعد از این بر نامه ها زیاد دارم . اونو به طرف خودم بر گردونده وتوی بغلم جاش دادم . سر تاپاشو غرق بوسه کردم مثل نوزادا نوک سینه هاشو چسبیده ولش نمی کردم . حس می کردم دنیا مال منه . دوست داشتم لذت ببره . هربدبختی رو که شوهرش نثارش کرده فراموش کنه .-ساناز دیگه نمیذارم عذاب بکشی . دوستت دارم -منم دوستت دارم ابی از موقعی که تو اومدی تو زندگیم دیگه اون حس نومیدی و انزجارو ندارم . همه چی برام رنگ و بوی دیگه ای پیدا کرده . اولین سکس ما هم تموم شد و رابطه ما هم صمیمانه تر . هفته ای چند بار با هم بر نامه داشتیم . هر وقت پدر و مادر مغازه نبودند ساناز میومد و هرچی دلش می خواست بهش جنس می دادم و ازش پول نمی گرفتم یا بعضی وقتا هم  خودم یه چیزایی واسش کنار میذاشتم و بهش می دادم . از نخود لوبیا صابون و شامپو گرفته تا مرغ بسته بندی شده و گوشت یخ زده برزیلی و انواع و اقسام خرت و پرت های دیگه  حد اقل روزی ده پونزده هزار تومنو پیاده می شدم . ولی این مبلغ و جنس اونجوری نبود که پدر و مادر متوجه شن چون سوپری ما خیلی وسیع بود و هرچی می خواستی داخلش بود . مدتی گذشت دلبستگی ما نسبت به هم خیلی شدید شده بود . اولش به مامان جریانو گفتم که ما می خوایم با هم ازدواج کنیم وبعدشم به پدرم موضوع رو گفتم . هردوشون تعجب کردن . مادر داشت خودشو می کشت . پدر می گفت که تو آبروی ما رو بردی . هردوشون می گفتند که این برای ما ننگه که پسر جوونی مثل تو با یک زن مطلقه مسن تر از خودش ازدواج کنه .-پدر!  مادر عزیز! عشق که این حرفا رو نمی شناسه مگه ساناز چه گناهی کرده که اسیر این سر نوشت شده ؟/؟  نمیدونین این کار خیر چقدر ثواب داره . اون از زندگی اولش شکست خورده . حالا قدر زندگیشو می دونه . با ازدواج با من همه غمهاشو فراموش می کنه ومی تونه منو خوشبخت کنه . مادر پدر مگه شما راحتی پسرتونو نمی خواین ؟/؟ من این جوری راحت ترم . هرچی روضه می خوندم اونا گریه شون نمی گرفت . دوست داشتند یک آکبند پلمب شده عروسشون بشه . دنیای من شده بود ساناز . نمی دونستم چیکار کنم ولی به هر حال به هر قیمتی بود باید باهاش ازدواج می کردم . با همه بحث می کردم می گفتم خوب و بد همه جا هست دلیل نمیشه چون دست سر نوشت باهاش لج کرده اون آدم بدی باشه . مامان بهم می گفت حق با توست ما هم میگیم اون خون نکرده ولی چی بگم . یه سری حرکات و رفتار هاش نشون میده که یه آدم تیغیه یعنی می خواد بچاپه -مامان اون واسه خودش شخصیتیه . هیچوقت ازم چیزی نخواسته . -پسرم از قدیم گفتم چشای عاشق کوره . روز ها و هفته ها می گذشت و روزی صد دفعه به خونواده ام می گفتم که من این دختره رو می خوام ولی کو گوش شنوا . هر چند یه خورده نرم تر شده بودند وساناز هم سعی می کرد هر طوری شده خودشو تو دل اونا جا کنه . اون قدر با عشق خودم صمیمی شده بودم که از تما م ریزه کاریهای  زندگی من و ما یعنی خانواده من خبر داشت . حتی از مخفیگاه جواهرات خونه ما هم با خبر شده بود ... ساناز جون نمی دونست طلا و جواهرشو کجا قایم کنه و من مثلا بهش می گفتم بذاره تو یخچال .. یه آخر هفته ای خونواده واسه یه شب می خواستن برن قم خونه دایی اینام و منم به ساناز گفتم که می خوام همراه خونواده برم ولی راستش نمی خواستم برم . دوست داشتم بمونم و غافلگیرش کنم واین واسش یه سور پرایز بشه . یه دوری توی شهر زدم و برگشتم طرف خونه . واییییی چرا در خونه مون بازه . در خونه ساناز اینا هم باز بود ترس برم داشت می خواستم برم تو خونه خودمون می ترسیدم ..... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر