ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

سیزده عشق 4


اون حرف می زد ومن حرف می زدم و فکر می کنم که هیچکدوممون نمی دونستیم که چی داریم میگیم . فقط می خواستیم که بین ما سکوت نباشه -درس خوندن خیلی سخته نه ؟/؟ -خب هرکاری واسه خودش زحمت داره . توچرا ادامه تحصیل ندادی -واسه همون چیزایی که از دفترخاطراتم خوندی . عاشق شدن نذاشت که من ادامه بدم . توخیلی چیزا درموردمن می دونی ولی من هیچی درمورد تو نمی دونم  -مثلا چی رومیخوای بدونی .. راستش این بیست سالی که ازسنم می گذره سابقه نداشته باهیچ پسری ازاین حرفا بزنم . بااین که تنها دختر خونواده هستم و خیلی هم هوامو دارن ولی یه احترام خاصی واسه خونواده ام قائل بودم وهستم . اصلا محیط شهر ومنطقه ما طوریه که خیلی بی خیال نمیشه دنبال این جورسرگرمیها و یا عشق وعاشقیها رفت . تازه ازبچگی سرم تولاک خودم بوده وهمیشه شاگرداول کلاسم بودم ودیگران هم خیلی منو از دوست پسر بازی و این کارا می ترسوندند حق هم داشتند موارد زیادی رو شاهدش بودم که دوستام سر خورده شدند و اکثرا دیدم که پسرا آدمای بد و خیانتکارین . -حالا هم که داری یه خانوم دکتر میشی و یه کسی واسه خودت . باید یه آینده ای رو واسه خودت  ترسیم کنی که با مراتب اجتماعی و شغلی تو ساز گاری داشته باشه چون اگه غیر این باشه یه ناهنجاریهای اجتماعی به وجود میاد . واسه اولین بار بود که می دیدم یه اخم عجیبی بهم کرد و به نوعی مخالفت خودشو بهم اعلام نمود . محترمانه داشت بهم می گفت این حرفایی  رو که زدی قبول ندارم و منم محترمانه بهش می گفتم که من و تو از دو طبقه مختلف اجتماعی هستیم یا میشیم . یه لحظه با هم شروع کردیم به بیان مطلبی و حرفامون رفت تو هم -اول تو بگو -نه اول تو بگو .. پس از چند تا تعارف اون همون حرف و تقاضایی رو که من داشتم بر زبون راند . -میای یه دوری همون جایی که دیروز با هم آشنا شدیم بزنیم ؟/؟ -باور کن لاله این همون چیزی بود که من می خواستم بگم -اگه بازم سگ حمله کنه چی -این بار زورم چند برابر زور دیروزه . -واسه چی ؟/؟ -واسه این که یه خانوم مهربون کنارمه و قدرتم چند برابر میشه . لبخند رضایتو در صورتش می خوندم . بریدگی رو دورزدیم تا بریم اون طرف بلوار . گوشه ای پارک کردیم و از تپه های سبز و نیمه سبز بالا رفتیم . یه جایی بود که شیب داشت و بااین که می دونستم اون می تونه این راه رو بالا بیاد ولی دست راستمو به طرفش دراز کردم و اونم دستشو به دستم داد . وقتی اونو بالا کشیدم هنوز دستش تو دستم بود . گرم نبود ولی برام یه گرمای خاصی داشت . یه حرارت و داغی عجیبی که اونو از بودن با صنم هم حس می کردم ولی انگار امروز یه حال و هوای دیگه ای داشت . چون یه امید خاصی در من زنده شده بود . اون روز هنوز نمرده بودم تا قدر زندگی روبدونم ولی امروز می خواستم زنده بمونم تا عاشق باشم ولی من و اون دوتا راه جداگانه داشتیم . هیشکدوم از ما دوست نداشت که دستشو ول کنه . حرفی نمی زدیم از ترس این که صحبت به تماس دست کشیده شه و ولش کنیم . واسه این که یه رو اندازی روی زمین پهن کنیم مجبور شدیم دستامونو از هم جدا کنیم . این بار زیاد از جاده دور نشدیم . به نهر آبی که از پایین تپه رد می شد خیره شده بودیم . دیگه از اون جمعیت و هیاهوی دیروز خبری نبود . روز گذشته که سیزده بدر بود این ناحیه خیلی شلوغ بود . -علی میای بریم جلوتر . بریم به همونجایی که دیروز دیدمت . -اگه بگی بریم اون سر دنیا با کمال میل باهات میام .. حس کردم که دختره از من دیوونه تره . رفتیم همونجا .. -ببینم وقتی که رفتی تهرون چیکار می کنی -هیچی به همون کارم ادامه میدم و با غصه های زندگیم می سازم . -نمی خوای یه جوری با این مسئله کنار بیای ؟/؟ -فقط اون رنج و درد نیست . یه درد دیگه به دردام اضافه شده -چه دردی . همین که سگ گازش گرفته دستتو می گم -بی ارتباط با اون نیست ولی یه دردیه که درمون نداره . گاهی وقتا آدم یه آرزوها و خواسته هایی داره که با خودش میگه قبل از این که زمان و دوره این آرزوها طولانی بشه فراموشش کنه بهتره -چرا فکر می کنی آرزوها برای آدما باید دسته بندی شه ؟/؟ به من بگو دردت چیه تا شاید بتونم یه کمکی بهت بکنم ..صدامو بردم پایین -لاله ازم دلخور نشو می خوام یه چیزی بگم که تو باهاش هنوز انس نگرفتی و نمی دونی چیه .. لاله درد من تویی تو تو .. -می خواستی منو نجات ندی . می خواستی بذاری بمیرم تا این قدر درد نکشی -لاله می دونی چی میگم ؟/؟ اون دردی که من می کشم خودتی تو .. حس می کنم .. حس می کنم .. -چی روحس می کنی -حس می کنم که دوباره دارم یه حسایی پیدا می کنم .. -خب تو تجربه شو داری و می دونی چی رو داری حس می کنی ولی منو بگو که واسه اولین باره که یه چیزایی رو حس می کنم . حالا واست میگم این چه حسیه و چه حالتی میشم . شاید تو بتونی واسم توضیح بدی که این چه حالتیه که من اسیرش شدم .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر