ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

عشق بر تر از هوس 6

در تمام راه نادیا حال منو گرفت همش گریه می کرد .. زانوی غم در بغل گرفته بود . هرچه دلداریش می دادم به گوشش نمی رفت که نمی رفت آخرش عصبیم کرد و سرش داد زدم -دیوونه چقدر بگم که دوستت دارم عاشقتم . خودت مرض داشتی من که احتیاط می کردم . -پس حالا تو دلت نمی خواست من مجبورت کردم . باشه عیبی نداره همه شما مردا همین طورین خرتون که از پل گذشت اصلا پشت سرتونو نگاه نمی کنین . نامرد .. گذاشتم هرچی دلش می خواد بگه .. بهش حق می دادم . فشار بیشتر رو دوش اون بود تا من . هرگز راضی نمی شدم که جواب محبت و ایثار گری اونو با نامردی بدم . تصمیم گرفتم فعلا چیزی نگیم . من بیشتر از مامان خدیجه حساب می بردم و اون از مردای خونه اش که  دو تا داداش بزرگتر از خودش بودند به اسامی نادر و ناصر و  بابا نریمانش . مامان نرگس اون و بابا خلیل من یه خورده مسلمون تر بودند ولی این جور نبود که ازمون دفاع کنند .. برای این که هر چه زود تر با نادیا از دواج کنم به آب و آتیش زدم . مامانم به راههای مختلف فتنه گری می کرد تا منو از نادیا جدا کنه . به خونواده اش پیشنهاد پول می داد حتی به خود نادیا .. چند هفته گذشت .. یه روز نادیا با چشایی اشکبار اومد پیشم و گفت که بار داره و محکومم کرد که چرا این قدر مادر ذلیلم و عقدش نمی کنم . می گفت که پدرش دست رو اون بلند کرده . مادرم وقتی این خبر رو یعنی خبر دسته گل به آب دادن منو شنید خونش به جوش اومد . رفت خونه نادیا و هر چه از دهنش در میومد بارشون کرد و اختلاف طبقاتی از نظر سرمایه رو به رخشون کشید . از این کار مامان خدیجه بی نهایت عصبانی شدم . تصمیممو گرفته بودم . دیگه باید عقدش می کردم . شناسنامه امو گرفتم و رفتم خونه محبوبه ام . این اولین باری بود که بعد از جریان بار داری منو می دیدند . -خسرو خان تو که عرضه نداری غلط کردی که این بلا رو سردختر ما آوردی .. شما سر مایه دارا همه تون از یه قماشین . دست نادیا رو گرفته و می خواستم به زور اونو ببرم .. -دخترمنو کجا می بری -اگه دخترت بود که دیگه نمیذاشتی زیر گوشش .. تو یه زن حامله رو زدی مادر بچه منو.  با آخرین قدرت زد زیر گوشم و گفت پدرشم می زنم حیوون . حالا یه حرامزاده می خوای تحویل ما بدی طلبکار هم هستی ؟/؟ نادیا واسه اومدن با من مردد بود . برادراش ریختند سر من و در حالی که هیچی حالیم نبود منو با سر و صورتی خونین انداختند بیرون . وقتی که به خونه رفتم ومادرم اون وضع منو دید یکی هم اون گذاشت زیر گوشم .. نصفه شبی صدای زنگ موبایل منو از خواب بیدارکرد . نادیا بود خیلی آروم حرف میزد و گریه می کرد نگران من بود -خوبم بد نیستم . فقط اگه یکی تو بذاری زیر گوشم همه چی تکمیل میشه . چرا با من نیومدی .چرا ؟/؟ چرا وقتی که میخوام رو پای خودم وایسم تو این اجازه رو به من نمیدی . اونا بالاخره مجبورن که با این وضعیت کنار بیان .-خسرو تو  حس می کنی که مجبوری باهام ازدواج کنی ؟/؟ اگه این وضع پیش میومد هر گز راضی نمی شدی که با من باشی ؟/؟ -اگه از اول این اخلاقی رو که این روزا داری رو می کنی رو می کردی هر گز عاشقت نمی شدم نادیا -الان هم اولش .. برو تنهام بذار . کسی مجبورت نکرده .. -نادیا شناسنامه اتو می گیری و از خونه فرار می کنی . من منتظرتم همون جای همیشگی . اگه اومدی اومدی . نیومدی دیگه نه من نه تو . این حرف آخرمه . نمی دونم چرا پدرت داره ناز می کنه . من که حرفی ندارم . حتما انتظار داره مادرم جلوش به خاک بیفته . اون که اصلا دوست نداره من و تو با هم ازدواج کنیم . در هر حال خودت می دونی . مجبورت نمی کنم نادیا من واسه تو هر کاری کردم و می کنم . حتی بهش گفتم اگه دلش خنک میشه می خواد حال مامانمو بگیره ازم شکایت کنه منو بندازه زندان من زیر بار همه این مسئولیتها میرم ولی باهام لج کرده .. اگه دوستم داری عاشقمی بیا همین الان بیا . بابام زن ذلیله ولی ازم حمایت می کنه .. خواهش می کنم من حاضرم حتی بدون کمک کسی روپای خودم وایسم و از تو و بچه ام نگهداری و حمایت کنم . دوستت دارم نادیا بیا ! از خونه اومدم بیرون . پدر مقداری پول در اختیارم گذاشت کلید ویلا رو داد بهم . ازم خواست با ماشین خودم برم اونجا و بر نامه خودم با نادیارو جورش کنم .. -رضایت پدر چی؟/؟  -خسرو جان نادیا بار داره شرایط فرق می کنه . اگه تو هم محکوم بشی اونم یه راهی داره . نادیا هم به سن قانونی رسیده .. با همه اینها اگرم مشکلی درست شد  که نمیشه  از یه تبصره ای میشه وارد شد من هستم کمکت می کنم فقط مامانت نفهمه که پوست از سرم می کنه -بابا من گربه رو دم حجله می کشم .البته اینوبه شوخی گفتم ولی تفاهم که بین دو زوج باشه چیزی به نام زن ذلیلی مفهومی نداره .- دوستت دارم اگر شما نبودید .. نادیا همراه من شد و ما در شمال عقد کردیم و همونجا موندیم واسه این که مامان ناراحت نباشه گاه واسش زنگ می زدم و اونم که مطمئن می شد من زنده ام با حالت قهر خدا حافظی می کرد .. نادیا هم همین وضعیت رو داشت .. دوماه گذشت و ما زن و شوهر تصمیم گرفتیم که بریم به خونواده هامون سر بزنیم . دیگه قهر فایده ای نداشت ومنم هنوز کاری واسه خودم جور نکرده بودم راستش محل زندگی من که دقیقا مشخص یا ثابت نبود . اول رفتیم خونه پدر زن .. نریمان با اون سبیل های کلفت و ترسناکش درو بروم باز کرد .. برادرا اومدن جلو .. مادره هم اومد و تنها کسی که نادیارو بغل کرد نرگس جون بود که نریمان دستشو کشید و انداختش یه طرف . منم فوری خودمو سپر بلای زنم کرده و گفتم این بار اگه کسی بخواد رو من یا زنم دست بلند کنه جوابشو میدم . یک تنه همه تونو حریفم . باهاش ازدواج کردم حرف حسابتون چیه ؟/؟  میذاشتم در میرفتم خوب بود ؟/؟  نادیا با من از دواج کرده با مادرم که از دواج نکرده . بالاخره اونم واسه خودش یه فلسفه ای داره که با گذشت زمان و به دنیا اومدن نوه اش حل میشه . شما مگه خوشبختی دخترتونو نمی خواین ؟/؟ من چه هیزم تری به شما فروختم ؟/؟ فرض کنین بعد از عروسی زنم بار دار شده ..حالا که زنمه .. این چه مهر و محبت و عاطفه ایه که خدا تو دل شما سه تا مردا گذاشته . باور کنین شما سه نفر از مادر منم بد ترین . اینو گفتم و دست نادیارو کشیدم که ببرم . پدر زنه که اشک تو چشاش جمع شده بود بغلم زد و پسراش هم پشت سرش نه تنها قبولم کردند بلکه به خاطر گذشته ازم عذر خواستند . یک ساعتی با هم درددل کردیم رفتیم طرف خونه پدرم . اونجا هم همین بازی از طرف مادرم راه انداخته شد . پدرم که من و عروسشو بغل کرد مادره دستشو گرفت ازمون دور کرد ..-مامان انصاف نیست . پسرتو از خونه بیرون کردی بدون این که بدونی کجا زندگی می کنه چی می خوره و چی می پوشه به خاطر خود خواهیهای خودت .. به خاطر این که یه عروس مثلا سر مایه دار و طبقه بالای اجتماعی بگیری و پیش همه پزشو بدی .. ببینم مامان به کسی هم گفتی که پسرتو از خونه بیرون انداختی ؟/؟ بلوز نادیا رو بالا دادم شکم بالا آمده زنمو که ماه چهارم بارداریش بود نشونش داده و گفتم تو حتی به یه بچه هم رحم نکردی . اون چه گناهی داره ؟/؟ اون از خون تو هم هست .مامان تو نه تنها عاطفه مادری نداری به نوه ات هم رحم نکردی . همش خواستی بگی که حرف حرف منه . ولی من دیگه یه لحظه هم اینجا نمی مونم . من مادر خود خواه نمی خوام . بچه منم از مادر بزرگ بیرحم و سنگدل و بی عاطفه ای که فقط خودشو تو آینه زندگی می بینه خوشش نمیاد . مامان سنگدلو به گریه آورده بودم .. فقط همینش مونده بود که جلو نادیا زانو بزنه .. یه دفعه از خواب گران بیدار شد . من و نادیا احساس خوشبختی می کردیم .. وارد خونه شدیم . مامان از این رو به اون رو شده بود . زیادی محبت می کرد . طوری رفتار می کرد که انگار نوه اش همین فر دا می خواد به دنیا بیاد . اون شب من و نادیا هر بلایی که می تونستیم سر هم آوردیم  .بعد از مدتها در نهایت آرامش با هم سکس کردیم . هر بار که از خواب پا می شدم می بوسیدمش لباشو ول نمی کردنم تا صداشو در نمی آوردم .. -خسرو چیکار می کنی منو که بیدار می کنی نی نی کوچولوتو دیگه بیدار نکن دیگه ..- تا نگی دوستم داری همین جور بیدارت می کنم نادیا! -تو که می دونی من دوستت دارم نمی دونم واسه چی می خوای این کلمه دوستت دارم رو بر زبون بیارم  -بالاخره میگی یا نه .. دوستت دارم که خیلی کمه واست می میرم می میرم می میرم .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

4 نظرات:

دلفین گفت...

دمت گرم

ایرانی گفت...

متشکرم دلفین جان ! تندرست باشی ..ایرانی

نیکی گفت...

خسته نباشی، دستت درد نکنه...

ایرانی گفت...

تو هم خسته نباشی نیکی نیک ! مثل همیشه برات آرزوی نیک ترین ها رو دارم مثل نام نیکت ..ایرانی

 

ابزار وبمستر