ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

ندای عشق 88 (قسمت آخر)

دیگه می رفتیم تا از شر تحصیل ندا خلاص شیم . ترم آخری بود که اون تحصیل می کرد و از اینجا به بعدشو نمی خواست ادامه بده وای که چقدر با حال می شد . بیشتر می تونستم اونو کنار خودم و تو بغل خودم داشته باشم چون هر روز که می گذشت بیشتر احساس می کردم که وابسته به اونم ولی این ترم آخری یه جریاناتی پیش اومد که اعصابمو خراب کرد.  میلیاردها بیننده تلویزیونی در سراسر جهان دیدند که چگونه ندایی که می تونست ندای منم باشه ولی ندای همه بود چشاشو بست و با خاموشی خود صدای بزرگترین فریاد برای جهانیان قرن بیست و یکم شد . در این آشفته بازار ندای من از من خواست که در این خصوص متن و مقاله ای بنویسم تا اون بره پشت تریبون و بخونه -دختر تو دیوونه شدی ؟/؟ اولا دست به قلم تو خیلی قشنگ تر از منه و بهتره و در ثانی می خوای واسه خودت دردسر درست کنی گور پدر سیاست . تو که می دونی کار سیاسی آدمو به جایی نمی رسونه -نوید  تو هم که می دونی من فرصتشو ندارم و نمی تونم خوب تمرکز کنم . من نمی خوام از دید سیاسی به این مسئله نگاه کنم . منم مثل تو از سیاست بیزارم . می خوام که جنبه انسانی این قضیه رو در نظر بگیرم . بنده علیل و ذلیل خدا چیکاره هست که بخواد حقوق انسانی ما رو بده . این بنده ای که خودش خاکه و دوباره هم خاک میشه ووقتی که به بستر بیماری میفته می فهمه که از هر ذلیلی ذلیل تره وجز نیکی و پاکی هیچی از انسان نمی مونه که توشه راهش باشه چی می تونه به یکی دیگه بده . ندا جون پاکشو به خاطر ما از دست داده به خاطر خدا به خاطر من و تو . اون که شعار مرده باد زنده باد سر نداده و من هم قرار نیست که از این کا را بکنم .-ندا عزیز دلم تو داری اینو میگی ولی خیلی ها هستند که یا حالیشون نمیشه یا می خوان خودشونو بزنن به نفهمی -ولی من و تو که می فهمیم . هر چند ندا بازم رگ خواب منو تو دستاش گرفت ولی این بار دیگه خودمم می خواستم خر شم . تمرکز کردم تا از دیدگاه انسانی با این مسئله بر خورد کنم منم دلم سوخت . فاصله بین مرگ و زندگی در کمتر از چند ثانیه ... این همون چیزیه که بشر در زندگی خودش بار ها و بار ها اونو به انواع و اقسام مختلف می بینه و ازش درس نمی گیره . فکر می کنه تا ابد میخواد زندگی کنه -ندا نکنه به موقع مدرکتو بهت ندن ؟/؟-غصه اونشو نخور فوقش بریم میدون انقلاب تهرون یه خورده پول خرج کنم واسه خودم یه دکترا بگیرم . این متنی رو که اون می خواست نوشتم و بهش دادم ولی از بد شانسی یا خوش شانسی دیگه فرصت نشد و امکانش فراهم نیومد که بره پشت بلند گوی دانشگاه بخونه یه چند روزی دانشگاه تق و لق شد و نشد که نشد .. و ندای من این متن رو که عنوانش بود فریاد ندا و یا فریاد نگاه گذاشت تو سایت خودش -نوید این زیبا ترین و پر احساس ترین متنیه که در تمام عمرم خوندم . ساده و روشن .. نوشته شده با تمام وجود .. من به تو افتخار می کنم . دوتایی نشستیم و این نوشته رو برای چندمین بار از مانیتور کامپیوتر مرور کردیم ..  فریاد ندا رو ..........  ستاره زمین چشمانش رابست تا از آسمان بدرخشد . آخرین نگاه او راز ها داشت .چرا از او نخوانم ؟/؟ چرا از او نگویم ؟/؟ چرا از او نخوانیم ؟/؟ چرا از او نگوییم ؟/؟  وقتی که به خاطر ما درخشید . چرا به خاطر او زمزمه نکنم وقتی که برایم فریاد زد . چرا در سوگ او فریاد نزنم وقتی که برایم سکوت کرد . او ندا ی من نیست . ندای ماست . فریاد عشق ما فریاد زندگی ... ستاره زمین چشمانش را بست تا به زمین و آسمان تا به خورشید و جهانیان روشنی ببخشد . چشمانش را بست تا ما چشمانمان را بگشاییم واو فریاد زد زمین را لرزاند تا به میهمانی ستارگان برود . پنجره ها را باز کرد سکوت را شکست . عشق را فریاد زد . ناگهان تیر شیطان قلب مهربانش را شکافت . چشمان زیبایش فرصتی نداشت که دیگر بیندیشد . چشمانش را بست تا ما چشمانمان را بگشاییم . روح بلندش را به آسمان آزادی سپرد تا آزادگان به او بنازند . فریاد جهان ستاره ای شد و در میان آسمان درخشید . کدامین نگاه بود که با نگاه تو از درون نگریسته باشد . کدامین نگاه بود که با نگاه تو قلبش نلرزیده باشد . کاش نمی دانستم که خداوندگار عالم یکیست تا بر این باور بودم که قاتلت را او نیافریده . کاش نمی دانستم که دنیا از آن همگان است تا رفتنت را باور کنم , نبودنت را باور کنم . کاش هستی از آن شیطان بود تا بر پرواز فرشته اشک نریزم . حسرت نخورم . ندای ما ! نامت را بر امواج دریای شمال می بینم . بر تخته سنگهای تخت جمشید که از آیین پاک جمشیدیان و از آزادگی پدرانمان می گوید . نامت را بر اریکه آسمان می بینم . نامت را در چشم ستارگان و بر منشور کوروش کبیر می بینم . می گویند که از تو یک بت نسازیم . تو را یک فرشته نخوانیم . می گویند بزرگت نکنیم .. مگر می توان بزرگی دید و بزرگش نخواند .. مگر می توان فرشته ای دید و فرشته اش نگفت .. نام تو را بر تبر لات و منات  و عزی شکن می بینم .. چه کسی گفته که تو یک بت هستی که تو بت های زمانه را شکسته ای .. ندای ما,  تو بت های درونمان را نیز شکسته ای . شاید هر گز تصور چنین روز هایی را نداشته بودی .. شاید نمی دانستی که روز گاری جهان با فریاد ندا فریاد می زند . شاید هم نمی خواستی که ندای تو خاموش گردد . اما اینک در بهشت خدا می دانی که ندای تو خاموش نگردیده . نگاه تو ,  فریاد تو ,  راز های چشمان زیبای تو ,  دنیای خاموش را بیدار ساخته است . مپندار که فراموشت کرده اند . مپندار که فراموشت کنند . ندای تو خاموش نگردیده . شیر های آزادی با ندای تو با ندای ما غریده اند تا روبهان جز مرگ خود و اندیشه های خود چاره ای نیابند .. ستاره زمین چشمانش را بست لبانش را بست اما آن که باید راز تگاهش را بداند می داند . آن که باید راز ندای لبانش را بخواند می خواند .. از مزارت بوی بهشت می آید . از مزارت بوی عشق می آید ,  از مزارت ندای عشق می آید , از مزارت خون سبز می آید ,  بر مزارت سبزه خون می روید .. بر مزارت دل مجنون می روید ... تو با خون پاک خود زنگار گلهای بهاری را شستی و بهاران را به شکوفه ها و جوانه ها رسانیدی . با تو در بهار ماندیم , با تو زندگی را فریاد زدیم و بر مرگ خندیدیم . تو به آسمان رفتی و ما در زمین ماندیم . ستاره ندا هر شب در آسمان می درخشد . حتی اگر ابر های تیره و تار این چنین نخواهند . وقتی که در بیابان بیکران اندوه خود را گم می کنم سر بر آسمان می سایم خدا را می ستایم تا ستاره همیشه روشنم را ببینم تا راهم را بیابم ... .اشکهای پاک مادرت مزارت را می شوید و اشکهای هزاران هزار ندا گونه , گونه خیس مادر را . شگفتا !شگفتا ! می بینم که ستاره ای به آسمان می رود و هزاران هزار ستاره بر زمین می ریزد . نمی دانم تو را چه بخوانم . تو را چه بگویم . زیبا ترین , درد ناک ترین و پر رمز و راز ترین نگاه قرن و شاید هزاره وشاید هم .. از آن توست . زیباتر از ژکوند ومعصومانه تر از چشمان آهوی بیگناهی که به دنبال ماه می گردد . بنواز مطرب بهاری که بلبل تو بر فراز این باغ می خواند . بنواز که گلهای بهشتی دورش را گرفته اند و باغبان طبیعت در گلستان جاودانگی جایش داده است . بنواز تا اندوه از دل مادر پریشان ستاره دیروز زمین و سوگلی امروز ستارگان بزدایی وبنواز مطرب بهاری که چمنها با اشک شبنم و نسیم روح ندا می رقصند . بنواز که عروس بهشتی ما بت شکن ما ستاره زمین و آسمان ما فریاد ما ندای ما سرود آزادگی سر داده است . بنواز که با ساز شکسته و دلهای شکسته هم می توان نواخت . بنواز که ندای آرام و خروشان ما با ساز فرشتگان می نوازد . بنواز که ندا با نوای ما می خواند . بنواز که ندا با ملودی عشق تو آرام می گیرد . بنواز نوازنده بهران که ندای ما با خون سبز تو جان می گیرد . جادوی چشمان تو آسمان و زمین را گرفته . تنها شیطان و شیطان صفتان از ترس بر خود می لرزند . بی تو خورشید نمی تابد ماه نمی خندد . بی تو ندای عشق خاموش است . و.. آتشفشان خاموش با تو خروشید . گلهای بهشت با خون پاک تو شکوفا شدند . چشمه های بهشت با لبان تشنه تو گوارا شدند . هر چه بودی هرکه بودی تو محبوبه , معبود ومعشوقه معشوق گردیدی وبه سر زمین موعود رسیدی .. به سرزمین عشق به بهشتی که بهشتیان روی زمین آرزویش را به گور خواهند برد و تو اینک به ملاقات خدا رفته ای . با من از عشق بگو از ندای عشق بگو . بگو ای ندای ندای عشق ندای تو چیست ؟/؟  تو با نگاهت چه می گفتی ؟/؟ کاش می دانستم حقیقت راز نگاهت را . آن رازی که دنیا را سوزاند و کاخ ستم را به آتش کشید , آن نگاهی که عرش خدا را لرزاند . بپوس ای جلاد پوسیده ! ای متعفن تر از عصاره خشخاش ! گل ندای ما پر پر نگردیده ... جهان گلستان نداست . بوی بهشت می آید . نوید ندا می آید . ندای مظلوم می آید . می دانم که می دانی چقدر دوستت می داریم . می دانم که می بینی . چشمان زیبایت را به روی این جهان بستی تا همیشه بینا گردی . تا دیگر کسی نتواند آن چشمان زیبا را ببندد . قلب پاک و مهربانت به تپش جاودانه رسید تا دیگر جلادی نتواند آن سینه مهربان و پر سوز و گداز عشق را بشکافد . به راستی به چه ندایی فریاد بزنیم که دوستت می داریم . از ندای عشق فریاد می سازیم وبا فریاد عشق ندای عشق را جاودانه . آری تو از دشتها و کوهها و صخره ها گذشته ای . تو از امواج دریا ها گذشته ای . تو حتی از ماوراءهم گذشته ای . تو به خدا رسیده ای و من در جستجوی توام  .تو از خود هم گذشته ای و به خدا رسیده ای . فقط در اندازه چشم بر نهادنی . به راستی این است فاصله از فرش تا عرش ؟/؟ تو از فرش زمین به عرش خدا رسیده ای هرچه بودی هر چه هستی تو ندای عشقی فریاد عشقی تو معنای عشقی ..................... سر ندا رو سینه ام قرار داشت و من با دستام اشکای صورتشو پاک می کردم ولی دست اون به خوبی به صورت من نمی رسید تا اشکای منو پاک کنه . لحظاتی بعد به نوازش موهای سرش پرداختم تا اونو در این آرامش طوفانی آروم ترش کنم -نوید منم وقتی چشامو بستم به خدا رسیدم و به تو .. من افتخار می کنم به خودم می بالم احساس خوشبختی می کنم که تو رو دارم تورو که از هر با احساسی تو این دنیا با احساس تری . ثروت زیاد مغرور ت نکرده . دوست داری دیگرانو خوشحال ببینی تا خوشحال تر شی . دوست داری شریک غمهای بقیه شی . اگه واسه یه چیزی احساس شادی می کنی خوشحالی خودتو زیاد نشون آدمای غمگین ندی تا اونا حسرت نخورن ومهمتر از همه هیچوقت نخواستی جواب گوش کشیدنهای منو با گوش کشیدن بدی .. همسر مهربانم را در آغوشم فشرده و لبان همیشه تازه و تشنه اشو بازم اسیر وشکار لبهای خودم کردم . ندا همه چیز من بود . سرمایه من زندگی و هستی من نفس من . عشق و امید من . ته دلم خوشحال بودم که فرصت نشد پیش بقیه دانشجویان نوشته منو که از دیدی انسانی به این مسئله توجه کرده بودم بخونه . ولی می دونم که تونسته رسالت خودشو در حد توانش انجام بده . اونو غرق بوسه اش کردم -نوید هر بار منومی بوسی فکر می کنم اولین بوسه مونه . همون هیجانو در من به وجود میاری -خب دیگه چه احساسی داری -هیچی دوستت دارم دوستت دارم .. ادامه نداد یه دستمو گذاشتم زیر چونه اش و اونو بالا آوردم چشاش از نیازش می گفت -نوید تو چشام چی می بینی ؟/؟ -همون چیزی که تو تو چشام می بینی -پس بریم توی اتاق خوابمون .. تا رفتیم پاشیم دیدیم چند تا دست کوچولو تن و بدن ما رو مورد نوازش شدید خودش قرار داد . نیما و نیلوفر بودند . نیما سه سال و نیمش بود و نیلوفر هم دوسالش .دوتایی با هم دعوا افتاده بودند و این خواهره با ناخناش صورت نیما رو خراش می داد و میومد طرف من . می دونست که من بیشتر نازشو می خرم . هر چند که نیما کوچولومو هم خیلی دوست داشتم . من و ندا یه نگاه معنی داری به هم انداختیم و به یادش آوردم که عزیزم چیکار میشه کرد دسته گلای بهشتی مان دیگه . میوه عشق من و تو . یه دستی به هیکل ندا کشیدم و گفتم تازه این درخت باید بارور تر هم بشه . همسرم اومد طرف گوشم و صدای آخ من باعث شد که دخترم مادرشو بزنه . نیلوفر خوشگله ام حریف همه می شد . پنجشنبه بعد از ظهر بود . خدیجه خانومو گرفتیم و رفتیم سر خاک بابا . می دونم اون از این که بابا ما رو دور هم ببینه و خوشبخت ,  خوشحال میشه . مامان طبق معمول کلی گریه کرد . ودرددل . دور ر و برشو خلوت کردیم تا راحت تر بتونه بابابام حرف بزنه . بابا صداشو می شنید ولی مامان نمی تونست اونو ببینه و حرفاشو بشنوه . مامان رفت داخل امامزاده تا زیارتی بکنه و ندا بهم گفت اگه دوست داری منم برم یه گوشه ای تا بابابات راحت باشی -عزیزم این چه حرفیه که تو می زنی تو هم جای دخترشی . بابام دختر نداشت و اگه الان زنده بود می دونم تو رو خیلی بیشتر از من دوست می داشت . دلم می خواست این همسر فهمیده امو بغل کنم و ببوسمش همیشه دوست داشت مراعات منو بکنه با دو تا دستام سرشو به طرف خودم کشونده و یه بوسه ای بر پیشونیش دادم -چیکار می کنی نوید . ندا یه طرف قبر بابا نشسته بود و طرف دیگه اش من بودم که دو تا بچه ها رو سمت راست و چپ خودم گرفته -بابا بازم نوه هاتو آوردم این نیما کوچولو رو هم آوردم اون هم بابای منه هم پسرمه . جات خالیه بابا ولی می دونم تو جات راحت راحته تو واسه زن و بچه ات جونتو دادی از زندگیت خیری ندیدی خدا همه اینا رو می بینه . منم تا بتونم واست خیرا ت می کنم ولی بابا تو خودت کار خیر زیاد کردی نمی دونم چی بود اون دفعه یه ملایی می گفت هر چقدر واسه مرده خیرات کنی ثوابش به مرده نمی رسه و من خیرات کننده ثوابشو می برم . راستش ما تا حالا چیز دیگه ای فکر می کردیم . امید وارم این هم از اون حرفای شکمی باشه من دوست دارم تو جات راحت باشه وهر کاری که به نیت تو می کنم خیرش به تو برسه . کوچولوها رو قبر بابا بزرگشون حوصله شون سر رفته بود . اونا که از مردن چیزی نمی دونستند . ندا دستمو گرفت و گفت عزیزم به این فکر نباش که این خرما و حلوا و یا هر خوردنی و خیر دیگه ای که به نیت پدرت انجام میدی بهش می رسه یا نه . اون چیزی که مهمه اینه که اون اثری که از بابات به جا مونده اثر خیر و نیکی اون تداوم  داشته باشه و اینه که ثواب جاودانه اش یا حداقل تا زمانی که زنده ای به بابات می رسه . تو فرزند نیک اون هستی . یاد گار بابات . نوید پاکشی . یه مردی که با شادی دیگران می خنده و با اشک دیگران غمگینه -ندا خودتو فراموش کردی ؟/؟ یادت رفته تو این چهار پنج سالی به چند تا زوج جوون کمک کردی تا در ابتدای زندگی مشترکشون به مشکل نخورن و تشکیل خونواده بدن ؟/؟ -وتو هم خوب میدونی که ثروت ما روز به روز داره زیاد تر میشه -وتو هم خوب می دونی که ما حتی فرصت بخشیدن هم کم میاریم -نوید اینو می دونی که من هر چی رو ببخشم یه چیزی رو نمی بخشم -چی رو -تو رو -یعنی از اشتباهات وخطاهای من که تو بیمارستان ولت کردم نمی گذری -دیوونه این بخشیدن نه یه جور دیگه منظورم بود . منظورم اینه که تورو خیرات نمی کنم که یکی دیگه بیاد و ازم بگیردت -حتی اگه با ماشین مدل تقریبا سی سال پیش هم برم تو دیوار بازم حرف خودتو می زنی . چند سال پیش هم بهت گفتم اگه بازم از اون عکسا دیدی نباید بهم مشکوک بشی -مثل این که این دفعه خیال جدی داری وباشه یکی طلبت رسیدیم خونه بهت بدم .. بازم به شب رسیدیم یه شب گرم ولی قابل تحمل تابستونی . بچه ها رو تو یه اتاق دیگه خوابشون کردیم وخودمون رفتیم تو اتاق خواب خودمون ترجیح دادیم کولر روشن نکنیم . پنجره های باز چند طرفه خونه نسیم خنکی رو به طرف ما هدایت می کرد . طوری که از این خنکی در هوای گرم تابستون فوق العاده لذت می بردیم . مخصوصا وقتی که تو بغل هم بودیم .-نوید هنوزم مثل قدیما دوستم داری ؟/؟  مثل اون روزای اولی که تازه عاشق هم شده بودیم .-آره مثل همون وقتی که چشات داشت باز می شد واز دستت در رفته بودم تا تو خوشبخت شی . این بار جفت دستای ندا رو محکم نگه داشته ونذاشتم که تنبیهم کنه . در عوض اونو به طرف خودم کشوندم وبا یه بوسه گرم که تبدیل به داغ شد تنمو نو داغ داغ کردیم . هردومون دوست داشتیم که درددل کنیم -ندای من نمی دونی چقدر از ناز کردنات خوشم میاد تو اگه سر سوزنی بدونی که از عشق من به تو کم شده این جور عاشقانه خودتو در بغل من نمیندازی . از پنجره باز به ستاره ها نگاه می کردیم . به دنیای بزرگمون .. به فاصله بین ستاره ها فکر می کردیم به کوچیکی خودمون .. به زیبایی دنیا -ندااصلا خدا واسه چی ستاره ها رو آفریده -حتما یه حکمتی داشته شاید آفریده تا ما بفهمیم در مقابل ورق دفترروز گار یه نقطه ای بیش نیستیم . حالا به نظر تو کدوم یک از این ستاره ها ممکنه ستاره ندا باشه .-من که فکرمی کنم اونی که از همه روشن تره و درشت تره .. ندای خوشگل من تو هم ندای عشقی ندای خوبیها هستی . هر لحظه اسیر هیجان بیشتری می شدیم .-اونم حتما دوست داشت حالا تو بغل عشقش باشه -ولی در عوض در کنار معبودشه عزیزم . فراموش نکن که تو هم یه فریاد دیگه از ندای خوبیها و عشق و پاکیهایی .. قبل از این که یه بار دیگه لبهای داغشو به لبام بچسبونه گفت درسته که من ندای عشقم وندای عشق توام ولی اون سلطان ندای عشقه .. پایان .. نویسنده .. ایرانی

20 نظرات:

سعید گفت...

سلام
اولا بابت این داستان زیبا و زحماتی که در طول نوشتنش کشیدی تشکر می کنم
دوما هم به ایده قشنگت که تو روز سیزده داستانهای قشنگی با همین موضوع گذاشتی درود می فرستم

ایرانی گفت...

سپاسگزارم ازت سعید جان به خاطر این که با نظرات گرم خودت منو برای نوشتن یا سعی برای نوشتن داستانهای بهتر آماده می کنی . واقعا سیزده به در درخور ستایشه و هرچی در باره اش بگیم کم گفتیم .هرچند نوروز مهمترین رسم به یاد مانده از روز گار قدیم و ایران باستانه ولی هیچ گرد همایی به اندازه سیزده به در نیست که این همه جمعیت در آن واحد متشکل شده و هدف و خواسته ای به نام طبیعت و لذت بردن از زیبایی اونو داشته باشند .حداقل پنجاه میلیون ایرانی از خونه هاشون میان بیرون .خیلی باشکوهه . وهیچ کس و هیچ چیزی نمی تونه جلوشو بگیره ..قوی تر از هر سیل و زلزله ای وقوی تر از هر بمب اتمی .لذت می برم از این که تبلیغات منفی بر علیه این روز باشکوه هیچ اثری نداره وایرانی آریایی با افتخار به ایرانی بودن خودهرسال با شکوه تر از سال قبل این گرد همایی رو بر پا کرده به گشت و گذار در طبیعت و کوه و دشت و جنگل و صحرا وحتی بیابان می پردازه .پاینده باد ایران پیروز باد ایرانی ...ایرانی

دلفین گفت...

ایرانی عزیز ممنونم ازت بابت ایداستان زیبات

ایرانی گفت...

منم به خاطر نظر گرم و همراهی تو سپاسگزارم ..ایرانی

ناشناس گفت...

فوق العاده مزخرف تموم كردي، بهتر بود سياسيش نميكردي! راستش فكر نميكردم آدم سياسي باشي، متاسفم داستاني ك ميشد قسمت آخرش ،قسمت قبل باشه، اينطور تموم شه

بدرود
حيف تاييد نميشه

دلفین گفت...

ناشناس عزیز احتیاجی به تائید شما ندار چون اونی که باید تائید کنه حتما ایکارو کرده که توسایت گذاشته پس یخورده دقت کن عزیزم

ایرانی گفت...

منم برات متاسفم دوست خوب ناشناسم که فرق بین انسانیت ومرده باد زنده باد را تشخیص نمیدی .فکرمی کنی هرکی رفته تو خیابون سیاسیه .این ما هستیم که به دیگران انگ سیاسی می زنیم . ببینم همین نظرت دموکراسی مآبانه یا دموکراسی منشانه منتشر شد . منم با تو مخالفت کردم. دوست نداری در یه جامعه ای زندگی کنی که به دور از شعار های سیاسی مزخرف که ما رو به اینجا رسونده با اصلاح خودت وخیر خواهی, جامعه رو به سوی اصلاح بکشونی ؟.وقتی آدما همه خوب باشند وقتی به داد هم برسند وقتی که جنازه ای روی زمین باشه وملت برای بر داشتنش از رو زمین رقابت کنند دیگه نیازی نداریم که سیاسی باشیم .تو معنای عشق و احساس و انسانیت را نمی فهمی . ناگهان تیری یر قلبی می نشیند چشمانی را می بندد وجانی را می گیرد .راستی می توانی آن لحظه را به تصویر بکشانی ؟ من تقریبا عادت ندارم آثار و مطالب خود را تشریح کنم ولی برای افرادی چون تو از این پس مجبورم گاه نوشته های خود تحلیل کنم تا درکش کنی .ندای عشق اثریست که شاید روزگاری جایگاه واقعی خود را بیابد وهنوز زود است که افراد تازه به دوران رسیده ای چون تو درکش کنند .انسان باش و معنای انسانیت را درک کن .به متن قسمت آخر توجه کن که هر کلامش دنیایی از معنا و تصویر است .به تشبیهات ادبی آن ..به تشخیص آن ..بازی با کلمات وروح و احساسی که در این اثر نهفته ..کور خوندی .افرادی چون شما ها از سیاست فقط کلمه آن را آموخته اید .سرت را پایین بنداز انسان باش نیکی کن به حق خود قانع باش ..برایت متاسفم دوست من .خودت را بکشی من حرف سیاسی نمی زنم چون واقعا از آن نفرت دارم .اما یک انسانم .دیدم که چگونه ستاره زمین چشمانش را بست تا از (در)آسمان بدرخشد . ستاره ای که می توانست مادر من خواهر من ویا مادر تو خواهر تو باشد . خداوند قلبت را از سنگ نیافریده این تویی که سنگینش کرده ای .مهربان باش انسا نها را دوست داشته باش .برای دوست و دشمن شخصیت قائل شو .دوست بدار تا دوستت بدارند .همه این مطالب به خاطر این بود که نوشتن کلمه مزخرف در پیام تو کلامی مزخرف بود ...اینم یه نوع بازی باکلمه از سوی من .منفی در منفی کرده و ندای عشق را دوباره مثبتش کرده ام .در این داستان کلمه به کلمه برای تمام انسانها با تمام اندیشه ها این تراژدی را به تصویر کشیده ام . خودم بار ها و بار ها متن خود را خوانده ام باورم نمی شود که این ها را خودم نوشته باشم و به قول یکی ازدوستان درچنین روزی مجبور شوم که برای خود نوشابه باز کنم .مشک آن است که خود ببوید نه آن که عطار بگوید . درهرحال ممنونم ازت که نظرتو فرستادی و منو وادار به قلم فرسایی کردی. دلم میخواد چیزای دیگه هم بگم ولی خوشم نمیاد صحبتای سیاسی بکنی .ازسایر نظردهندگان هم خواهش می کنم کاری به مسائل سیاسی نداشته و درپی تکذیب و یا تایید شخص سیاسی ومملکتی در این مجموعه نباشند وبا دیدی انسانی به این قضیه توجه نمایند . حتی اعلام هم کردم که دیدگاه ما دیگاه انسانیه و فراموش نکن که تو هم یک انسانی ....ایرانی

دلفین گفت...

ایرانی عزیز این انسانها انسانهای هستند که از روی غریزه حرف میزنن نه از روی فکر چون مغزی برای فکر کردن ندارن امیدوارم این متن بسیار قشنگی که نوشتی اون ناشناس رو حداقل یخورده سر عقل بیار امیدوارم

ایرانی گفت...

دلفین عزیزم از حمایتت متشکرم . درهر حال داستان ندای عشق پایانی خوش داشت پایانی خوش برای همه قهرمانان داستان .حتی برای ستاره ای که فقط در قسمت آخر به آن اشاره شد . ترسم از این است که روبه صفتان این اثر را به نام خود کپی کنند . البته این بار خانمان کپی کنندگان را به آتش خواهم کشید .چپ و راست به آنها حمله خواهم کرد . وبا همکاری خوانندگان خوب و همراهی چون تو رسوایشان خواهیم نمود .پاینده باشی ..ایرانی

ایرانی گفت...

دلفین نازنین ! به نکته بسیار جالبی اشاره کردی که آنان غریزی سخن می گویند آن چه راکه خود دوست می دارند , دوست می دارند که دیگران هم ملکه ذهن خود نمایند. تازه به این هم قانع نیستند خودخواهانه می اندیشند و در آینه زندگی تنها خود را می بینند و بازهم رضایت نمی دهند و با فکر می کنند با توهین می توانند حقانیت خود را ثابت نمایند .در واقع به این گونه افراد می توان گفت سیاسی که می خواهند شخصیت خود را به دیگران قالب وتحمیل نمایند وهمان گونه که گفتم من نمی توانم این گونه باشم و از سیاست بیزارم . برای این افراد فقط جان خودشان ارزش دارد این که فقط خود, حق زندگی کردن و لذت بردن دارند و این نثرروان کمترین هدیه من به ستاره همیشه روشن آسمان بود .ستاره ای که درزمین قدرش را ندانستیم .ستاره ای که وقتی چشمانش رابست برای همیشه بیدار شد و به جاودانگی رسید . جاودانگی با سعادتی ابدی ..خداوندا !چشمانمان را به حقیقت بگشا و ما را به سعادتی راستین برسان . خداوندا آن چنان نکن که ایمان را به نان بفروشیم وقلم را به قلب سنگ جلاد .ما همه از اوییم وبه سوی اوباز می گردیم .اما بعضی ها دوست ندارند این حقیقت را باور کنند . رستگار باشی دلفین مهربانم !...ایرانی

ناشناس گفت...

متاسفم ك اينطور برداشت كردي! من به كل داستان مزخرف نگفتم اگه دقت كني ميبيني كه اونجا نوشته قسمت آخرو مزخرف تموم كردي
تا قسمت قبل خيلي عالي بود

اما قسمت بعد اينه كه
خود من اصلا همچين حرفي نميزنم ك كشتن اون فرد كار خوبيه ! اما اگه يه خورده به اون اخبار هايي ك اون سال از شبكه هاي خارجي پخش ميشد ،گوش ميدادي، اين سوال پيش ميومد ك خود اونا چرا اين همه وحشي گري ميكنن؟ از كي تا حالا عاشق ايران شدن؟ و اگه بي طرفن بيكارن اين همه خرج تبليغات ميكنن؟
چرا هر كي به زنگ ميزد و يكم ضد اونا حرف ميزد تماسو قطع ميكردن؟ احمق فرض كردن مارو؟

ایرانی گفت...

بازهم سلام به تو دوست خوب و نازنین و گلم .من به یزید گم شده کاری ندارم آنچه برای من مهم است امام حسین مظلوم و بیگناه است .خود من هم از اون ور آب نشسته ها دل خوشی ندارم گوشه ای نشسته ان و میگن لنگش کن . زیاد در این مورد حرفی نمی زنم ولی به عبارت بعدی من یه خورده توجه کن تعبیرش را در ذهنت داشته باش ..امریکا شیطان بزرگیست که هم از توبره می خورد هم از آخور . وتاکید اساسی من در این عبارت به واژه های توبره وآخور است . این را هم هرگز فراموش نکن که به دیدن ناحق نباید از حق بگذری وبگریزی .حقیقت برتر از واقعیت است .درهر حال اگه خودمن از میان صدها و هزاران بند وقسمت آثار خودم متنی را بر گزینم فقط یک متن را , همین بند فریاد نداست که شما مزخرفش خوانده اید البته قدر قدر خدا هم خوب بود ولی این هم فریادی بود که به خدا رسید .من کاری به بیگانگان ندارم عاشق ایران و پیشرفت کشور خود هستم . این را هم فراموش نکن که بیگانه فقط به آنی نمی گویند که خارج از مرزهای این آب و خاک باشد . اگرروزگاری داستان ندای عشق به جاودانگی رسد فقط و فقط به خاطر قسمت آخر آن خواهد بود که از ستاره همیشه روشن جاودان خداوند گفته ام .ستاره ای که معشوقه و معبود معشوقش گردید ..هرکه باشد هر چه باشد اینک مطهر وپاک در نزد پروردگار خود روزی می خورد . ممنونم از این که با دیدی انسانی به این مسئله نگریسته ای و مسائل سیاسی را مطرح ننموده ای . این ها باشد برای سایتهای دیگر که به سرقت ادبی می پردازند تاوقتشان را برای بحثهای سیاسی صدمن یه غاز تلف نمایند . ما کارمان نوشتن مطالب سکسی و عاشقانه می باشد و تو دوست عزیز هم نظرت را اعلام نموده ای .از سایر خوانندگان هم انتظار می رود که بدون پیش کشیدن بحث های انحرافی در صورتی که نظری می دهند با دیدی انسانی و عاطفی به این قضیه بنگرند که خداوند عشق و احساس را در قلب همه ما به ودیعه نهاده مهم آن است که چگونه از آن بهره گرفته به فعلش برسانیم . این بحثهای تلفن قطع می کردند و فلان می کردند رو ولش من خودم بیشتر کانالهای شو و ترانه رو می بینم و حمید شب خیز رو و دو تا فیلم فارسی وان ..واینو هم یادت باشه یک قاضی وقتی می تونه به خوبی محاکمه کنه که جزئیات کار شاکی و متشاکی رو در اختیار داشته باشه و هردو طرف را به خوبی بررسی کنه . تا چونه ام بیشتر از این گرم نشده باهات خداحافظی می کنم . موفق و موید باشی ...ایرانی

دلفین گفت...

ناشناس عزیز شما قسمت اخر داستانو دوباره بخون وببین که اتفاقا از همه قسمتهای زیبا این داستان زیباتر تموم شد اما درباره قسمت بعد اون ربطی به ما نداره چون کار ما سیاسی نیست و نخواهد بود اون کارو بذار به عهده سیاستمدارا لطفا و خواهشن از کلمه مزخرف هم در اینجا استفاده نکن ممنونم ازت

ایرانی گفت...

دلفین جان بازم سپاسگزارم از حمایتت .منم کاری به سیاست ندارم که اگه داشتم الان اینجا نبودم ولی ناسلامتی انسان که هستیم . یه زلزله که میاد می پریم میریم تو سوراخ موش .اگر هم نریم رنگمون زرد میشه .همه اینا واسه این نفسیه که میاد ومیره . اون وقت یکی بیاد و این نفسو قطع کنه . ما باید خیلی پست و بی شرم وبی شعور و بی فرهنگ و بی ادب باشیم که حتی بخواهیم از یه یاد آوری خشک و خالی انسانی که فردای قیامت حسرت عاقبتشو می خوریم دریغ کنیم . یه یاد آوری از جنبه و دید گاه عاطفی وآدمیت . سپاسگزارم دلفین جان که تو هم با دیدگاه انسانی خودت از این سیاست بازیها گریزانی . موفق باشی ....ایرانی

مرتضی گفت...

دوست عزیز و خوبم ایرانی عزیز ممنون که ندای عشق رو به سرانجام رسوندی و ممنون که با نوشتن این داستان عشق و انسانیت رو عزیز شمردی .
خوب میدونی که از روز اول انتشار این داستان پا به پات پیگیر بودم و مثل خودت عاشق ندای عشق.الانم ناراحتم از اینکه چند قسمت آخر رو با تاخیر چند ماهه میخونم.به نظر من این داستان یکی از بهترین ها و جذاب ترین ها بود که توش پر از نکته های اخلاقی و انسانی بود.
این داستان میتونست خیلی قشنگ تر از باشه ولی من و دیگر دوستان خوب میدونیم که شرایط نویسندگی تو با دیگر نویسندگان فرق میکنه . تو هم زمان برای عده زیادی با سلیقه های مختلف و سبک های مختلف مینویسی و چاشنی سرعت و ( با توجه به نیاز خوانندگان) رو زمینه نگارش میکنی.
یک نکته هم در مورد "ندای عشق" ، مظلومیت این داستان بود که مخاطبش نسبت به داستان های دیگه کمتر بود.
سر بلند و عاشق باشی ایرانی عزیز

ایرانی گفت...

کاملا با تو هم عقیده هستم داداش مرتضی . این داستان می تونست بهتر از این ها هم نوشته شه .مخصوصا اواخر آن که بنا به دلایلی به همین کیفیت و کمیت بسنده کردم . اینو هم که گفتی که در آن واحد چندین داستان با سبکهاو سوژه های مختلف می نویسم و در کیفیت کار اثر میذاره یه واقعیتیه . یعنی یه چیزی حدود پونزده شونزده تا سوزه مختلف در طول هفته . باید حواسم باشه که تصویر سازی به نحو مطلوب انجام شه و...سخت ترین قسمتش هم همونجاییه که من برای مبارزه با تکرار و تکرار ها باید با تمام وجودم بجنگم و تلاش کنم و همیشه هم میگم خیلی سخته با صدها اثر آدم بخواد از سکس یه تصویری بده که تکراری نباشه مگر این که از عشقبازی و سکس با یک بیان سر سری سریع رد شم که دلم رضا نمیده .درهر حال از همراهی و همکاری تو سپاسگزارم و خیلی خیلی خوشحالم که برگشتی . فقط این متین و جاوید معلوم نیست چرا غیبشون زده . از برگشت سیزده پرسپولیسی هم که ناامید شدم یک دفعه جیم شد . راستی بعد از پرسپولیس و سپاهان , استقلال هم احتمالا صعود می کنه و باسپاهان تو اصفهان بازی داره . پرسپولیس هم تو عربستان بازی داره . راستش نه به پرسپولیس خوشبینم نه به استقلال ولی در هر حال امیدوارم ایران عزیز ما سر بلند باشه و یکی از نماینده های ماهم که شده بتونه آبرو داری بکنه . برقرار پاینده وپیروز باشی ..ایرانی

Al3x گفت...

واقعا کلمات تو وصف این داستان کم میارن. الان تمومش کردم.
یعنی اگه بگم فوق العاده بود شاید در حق این داستان جفا کردم.
چقدر در طول خوندن این داستان حسرت خوردم. حسرت اینکه کاش از روز اول و به صورت آروم اونو میخوندم و اینجوری زود تموم نمیشد.
فقط میتونم بگم این داستان نوشته آدمی با قلمی ناب هست که قلمش ارزش طلا رو داره.
ایرانی جون قلمت ایته دیگه چبکار میشه کرد...
عاشقتم

ایرانی گفت...

AL3X عزیز و دوست داشتنی ! از این که این گونه در مورد این اثریعنی ندای عشق قضاوت کرده ای بی نهایت خوشحالم ولی من تا این حد شایسته تعریف نبوده اما محبت و دلگرمی دادنهای دوستان نازنینی چون تو بهترین همراه من برای ارائه آثاری با کیفیتی مطلوب خواهد بود . قسمت آخر آن را بار ها و بار ها خوانده ام . با تمام وجود خود را در کالبد ندای شهید قرار داده و احساس پروازی چون پرواز اورا نمودم . دلم می خواهد زمانی فرصت آن را بیابم که تک تک قسمتها را خوانده و نقدی بر هر قسمت آن بنویسم و تفسیرش کنم . آلکس عزیز باور کن در تشبیهات و تفسیر مسائل از هر کلمه ام در جمله منظور خاصی داشته ام . مخصوصا در قسمت پایانی و در کلام عاشقانه و یا نوشته های گله آمیزی که نوید داشته و مسائلی از این دست ..برای هر جمله قسمت آخرش می تونم یه متن جداگانه ای رو بنویسم و تفسیرش کنم . ازندای عشق فریاد می سازیم ...یعنی از ندای شهید ...با فریاد عشق ندای عشق را جاودانه .. یعنی همون ندایی که باعث فریاد عشق و آزادی خواهی ما شده با همون فریاد اون ندا و یادشو جاودانه می کنیم .. تو از دشتها و کوهها و صخره ها گذشته ای ..تو از امواج دریاها گذشته ای تو حتی از ماوراء هم گذشته ای ..تو به خدا رسیده ای .... در اینجا میشه هم یاد ندا رو در نظر گرفت و هم روح ندا رو. یاد ندا و نام ندا در تمام دنیا پیچیده و روح هم از صخره ها و دریاها می گذره .. البته در به خدا رسیدن همان روح صحیحه و....نوید ندا می آید ..نوید در اینجا به معنای مژده هست اما ایهام به نوید و ندای قصه دارد ..چشمان زیبایت را به روی این جهان بستی تا همیشه بینا گردی .. اشاره به بهشتی شدن نداست ..بپوس ای جلاد پوسیده ! ای متعفن تر از عصاره خشخاش ! در این مورد توضیح نمیدم . چون در قانون این سایت بحث سیاسی ممنوعه ولی هرحدسی که زدی پیش خودت بمونه . حالا جلاد پوسیده و اون معتاد گندیده تر از تریاک کیه همه خودمون می دونیم . ستاره ای به آسمان می رود هزاران هزار ستاره بر زمین می ریزد .. ندا وقتی روحش میره آسمون پیش ستاره ها بقیه ستاره ها و اونایی که بزرگی می کنند در مقابل عظمت ندا می افتن زمین . سقوط می کنند .این یه چند برگ از درخت سرسبز قسمت 88 بودمن عادت ندارم به اثرخودم بگم خوب . درست نیست ولی وقتی روح خودمو از تنم جدا می کنم و میرم تو حس کلام و بازی با واژگانی که معنا داشته باشند حیفم میاد توضیح ندم . وای آلکس جان چقدر دلم میخواد واو به واو قسمت 88 رو که به افتخار ندای 88 در قسمت 88 تمومش کردم کاملا تفسیر کنم . لوتی اونو در 95 قسمت در تالار داستانهای نویسندگان منتشر کرد . قسمت های آخرشو که طولانی بود خودشون تقسیم کردند . در هر حال دستشون درد نکنه ودست امیر عزیز هم درد نکنه که این امکاناتو در اختیارم گذاشت که مطالبمو راحت بنویسم و دست تو هم درد نکنه که با حمایت از من و این داستان حرارت ندای عشق در قلب و روحمو بازم داغ داغ داغش کردی . درود بر تو آلکس جان ....ایرانی

Al3x گفت...

ایرانی جان من کاری نکردم که. فقط در حق این نوشته فوق‌العادت نظر بسیار جزیی دادم. دست شما درد نکنه.
ایرانی جان من اکثر داستانهات رو الان دنبال می کنم. واقعا قلم شیوایی داری ولی من در عجبم با فاصله یک و نیم روزه‌ای برای هر قسمت این داستان چقدر لطیف و گویا نوشتی.
همونطور که خودتم تو نقدت گفتی یکم قسمتهای آخر رو خلاصه گویی کردی و یا شخصیت حدیثه دیر وارد شد و تاثیر بسزایی گذاشت ولی این رو به حساب بقیه داستان و به حساب اینکه به صورت آنلاین منتشر می کردی و نه بازبینی کردی و نه چیز دیگه ای میشه گذاشت و واقعا در کل بینظیر نوشتی.
من مطمئنم اگه این داستان در قالب کتاب به فروش می رسید یکی از رمانهای پرفروش ایران می شد.
احساساتی که در نوشته های ندا و در اواخر در نوشته های نوید خرج کرده بودی، نه یک احساس آدم عادی یا داستان نویس، بلکه احساس یک آدمی با طبع شاعری و بسیار بسیار لطیف است.
دست مریزاد

ایرانی گفت...

ندای عشق 88: AL3X عزیز و مهربان جز این که بار دیگر از این همه لطف و محبتی که به من ابراز داشته ای و با قلم شیوا و روانت شرمنده ام کرده ای چه می توانم بگویم . دوستان نازنینی چون تو به من و روح قلم و اندیشه ام انگیزه می دهند . دهها عامل و عناصری گوناگون هنگام نویسندگی به سراغم می آیند . چقدر بازی پرمعنا با واژگان را دوست می دارم و موسیقی کلام را که جملات همانند موجی شناور سینه دریا را می شکافند و به ساحل اندیشه ها می رسند .قسمتی از متن فریاد ندا یا فریاد نگاه ...هرچه بودی هرکه بودی تومحبوبه معبود و معشوقه معشوق گردیدی ......هرچه بودی هرکه بودی رو به این خاطر آوردم که در همین عبارت کوتاه پاسخی باشه برای آن کوردلان ستمگر و ستمکشی که میگن این دختره که مومن نبود .محبوبه معبود ..محبوبه که ندای دوست داشتنیه و معبود هم که خدا معشوقه معشوق هم به این صورته . معشوقه نداست و معشوق خدا . موسیقی کلام و شناور بودن عبارتو خیلی دوست دارم . نداکلاس رقص و موسیقی می رفت کلاغ سیاه نبود . مثل محجبه های ستم گر یا ستم کش نبود البته همه شون این جوری نیستند منظورم اوناییه که ادعاشون میشه و از ستم وستمگرحمایت می کنند ..اما باید به اینا گفت که جان شیرینشو در چه راهی از دست داد .. هدیه خدا , هدیه ای شد برای خدا . خون قلبش جسم و روحشو پاک کرد و اونو به آسمانها برد . خدا ازش راضیه ..خدا به شهیدانش عشق می ورزه و ندای ما حالا در سرزمین موعوده در بهشت برین ..منظور از بهشتیان روی زمین اونایی هستند که لذتهای دنیوی رو بر همه چی ترجیح میدن دم از مذهب می زنن ولی در دنیای دیگه دوزخ انتظارشونو می کشه . مرگ نزدیکشونه ولی اونو نمی بینن . آلکس جان دوباره چونه ام گرم افتاد . وقتتو نمی گیرم . شاید یه روزی شرایط عوض شه این اثرو چاپش کردم . درهر حال نویسندگی و به جایی رسیدن علاوه بر مهارت بخت و اقبال هم می خواد و شرایط خاص اجتماعی و سیاسی و...فقط همینو می دونم که بزرگترین نویسندگان دنیا این جوری که ما ایرانیا داریم عین نون لواش از کوره داستان تحویل میدیم داستان نویسی نمی کردند .آلکس جان خیلی خیلی ممنونم به خاطر همه محبتها و حمایتهات و همچنین تشویق کردنهات .. دیگه نمی دونم چی بگم که کم نیارم . چون من معمولا دوست دارم یه سلام رو با چند علیک جواب بدم .. تبسم رو با لبخند پاسخ بدم امیدوارم اینجا رو دیگه کم نیاورده باشم و کم نیامده باشم . موفق و سربلند و شاد و پیروز و پاینده و پایدار باشی ...ایرانی

 

ابزار وبمستر