ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

تولدی دوباره 9


سعی کردم تا می تونم به مرسده حال بدم ولی یه فکری هم باید به حال خودم می کردم  . درهرحال اون روز گذشت و من سرتاپای مرسده جونمو لیس می زدم و امونش نمی دادم . اصلا نمی فهمیدم زمان چه جوری می گذره . اون روز پس از این که عشقبازی ما تموم شد رفتم پیش یه متخصص و موضوع ضعف در انزالو واسش تعریف کردم و اونم بابررسی شرایط من اول یه آزمایش اسپرم واسم نوشت . پدرم در اومد تا تونستم با جق زدن اسپرم خودمو تو قوطی آزمایش خالی کنم . یه ضعفهایی در من وجود داشت که باید بر طرف می شد . پزشک متخصص واسم دارو نوشت ولی نگران شده بودم . چون بااین ضعفها بعید بود که بتونم قدرت باروری داشته باشم . بااین حال تازمانی که مامان وکوکب خانوم از سفر زیارتی بر نگشتند من و مرسده هرروز بر نامه داشتیم و با این قرصهای تقویتی که دکتر بهم داده بود خیلی قوی تر شده بودم و آبم زیاد تر شده بود . ولی باید تغذیه مو بهتر می کردم . مامان من و مامان چنگیز از سفر بر گشتند . مرسده و شوهرش واسه یه دو سه روزی رفتند شمال خونه یکی از فامیلاشون و کوکب خانوم تنها موند . وقتی میومد خونه مون تا با مامان صحبت کنه دیگه اون ترکیب سابقو نداشت . یه خورده به خودش می رسید . دیگه مثل اولا پیشم رعایت نمی کرد . لباسایی می پوشید که جوونترا می پوشیدند . یه روز در حالی که یه بسته قرص و دارو و آمپول دستش بود اومد خونه مون و گفت هایده خانوم برام سخته برم بیرون آمپول بزنم با هادی جون راحت ترم . بیست تا آمپول هم دارم باید روزی یکی بزنم . -عیبی نداره هادی هم مثل پسرته .. مامان چون می دونست آمپول زدنو یاد گرفتم زیاد سخت نگرفت و در حضور من کوکب خانوم دمر شد و دامنشو زد بالا و شورتشو کشید پایین . کونش خیلی تازه تر از صورتش نشون می داد . عین هلوی پوست کنده .. آخ که چه حالی می داد گاییدن این کون و فروکردن تو کوس و کون مادر چنگیز . یعنی با این زن جاافتاده و عابد میشه کنار اومد ؟/؟ مامان هایده گفت چیه پسرم ماتت برده ؟/؟ مشکلی پیش اومده ؟/؟ از اون طرف صدای کوکب خانوم هم در اومد که : هایده جون اگه سخته شورتمو پایین تر بکش هادی جون جای پسرمه . یه خورده شورتو پایین ترکشیدم . دوست داشتم بیشتر با کونش وربرم و عکس العمل اونو ببینم ولی ملاحظه مامانو می کردم . زودکارمو تموم کردم واون شب تا صبح فقط در فکر این بودم که چطور می تونم این کونو تسخیر کنم . صبح مامان رفته بود بازار . صدای زنگ تلفن منو از خواب بیدار کرده بود کوکب خانوم بود -هادی جون من آمپول دارم می تونم بیام اونجا .. -مامان خونه نیست . شما هم اگه کمرتون درد می کنه و سختتون نیست من خودم میام اونجا واستون آمپول می زنم . مامان معلوم نیست کی از بازار برگرده و این جوری ممکنه دیرتون باشه .. -اگه زحمتتون زیاد نمیشه خیلی ممنون و خوشحال هم میشم . زود یه دستی به سر و صورتم کشیدم و رفتم خونه شون . واییییی خیلی خوشگل تر و جوونتر از قبل شده بود . خیلی به خودش رسیده بود . روسری رو دیگه از سرش در آورده بود و یه دامن تنگ و کوتاه به پا ویه بلوز چسبون تنش کرده بود . پاهاش لخت نبود ولی یه جوراب بلند رنگ پا پوشیده که تا بالای رونشو پوشش می داد . پس از یه تعارفات الکی وارد خونه شدم . -عزیزم خانومتو از انگلیس می آوردی ؟/؟ این جوری حوصله ات سر میاد -نه همونجا موند بهتر شد اگه میاوردمش شاید پس از چند روز اون حوصله اش سر میومد . خدارحمت کنه بابای چنگیز رو . جسارت نشه شما با این همه خوشگلی و جوونی اونم پس از گذشت این همه سال جای تعجب داره که هنوز ازدواج نکرده باشین . صورت کوکب سرخ شد ویه خوشحالی و هیجان خاصی رو در چهره اش دیدم . یه بالش آورد و روزمین دراز کشید خواست که خودش شورتشو بکشه پایین ولی من زیپ دامنشو کشیدم پایین و وسط کون بر جسته اش افتاد تو دید من . نمی دونستم چیکار کنم . شلوار اگه می پوشید بهتر بود . یاباید دامنشو می دادم پایین یا بالا تا کونش یه سره روبروی من قرار بگیره . ترجیح دادم بکشم پایین . شورت پارچه ایشو هم از دوطرف به یه اندازه کشیدم پایین . خط بالای شورت درست روی سوراخ کون کوکب قرار داشت . یعنی کون کوکب از یه خط طولی نصف شده بود و روبرو چشام قرار داشت . کف دست چپمو گذاشتم رو قاچ چپش و با دست راستم تزریق رو شروع کردم -کوکب خانوم اگه یواش یواش می زنم واسه اینه که دردتون نگیره و یهو بهتون شوک دست نده . کارم که تموم شد با کف دست چپم برش چپشو می مالوندم . کوکب با یه عشوه و ناز خاصی گفت آقا هادی آمپولو این طرف زدین ولی خوب چپو که می مالین راستمم آروم می گیره -پس دوطرفو با هم می مالم که خون بیشتری توی تنت به جریان بیفته -هرجوری دوست داری انجام بده بکن . دوطرفو چند دقیقه ای مالوندم و اونم چشاشو بسته بود و صداش در نمیومد . کیرم شق شده بود . چه حالی می داد گاییدن مادر چنگیز . ولی هنوز زود بود . برای امروز نمی شد . من باید اونو تا حدی حشری و دیوونه خودم می کردم که بدون کوچکترین تردیدی بتونم اونو بگام . ولی خواستم واسه امروز یه خورده داغ ترش کنم . -کوکب خانوم اگه تنتون درد می کنه من در ماساژدادن هم تخصص دارم . کوس شر می گفتم می دونستم اگه دستام به تن و کمرش برسه خود به خود طوری داغ میشه که مث یه دوشیزه چهارده ساله می تونه بر قصه .-هرکاری دوست داری بکن دکتر جون . بهتر از اینه که یه دکتر غریبه این کارو واسم انجام بده . بلوزشو دادم بالا تا مالشو از سر شونه هاش شروع کنم .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی

2 نظرات:

ABBAS گفت...

عاشق این داستانم فقط زودتر برامون بزار قسمت جدید فقط یک نرد رو هم بزار این داستان هم به این زودی ها تمومش نکن
کارت درسته موفق باشی

ایرانی گفت...

نیمه شبت به خیر عباس جان ! این داستان را به این زودیها تمومش نمی کنم وتا اونجایی که بشه در رابطه با سر نوشت و وضعیت هدیه یا هانی سوژه ای وارد کرد که فعلا چند تا از این سوژه ها رو در ذهنم دارم ادامه اش می دهم . هر وقت هم که می خوام تمومش کنم که به این زودیها نیست برای لحظات پایانی اون یه مطلب یا نکته جالب و مرتبط با داستان رو انتخاب کردم که فکر کنم مرتبط تر از این دیگه نمی تونست به ذهن من یکی برسه و فعلا چیزی نمیگم . بعضی قسمتهای اون ممکنه غلبه با مسائل عاطفی هم باشه که سعی می کنم در قسمت بعدی اون با ورود سکس حالت یکنواخت بهش ندم . این جور مسائل یا سر گذشت ها بدون پردازش به عشق و احساس و عاطفه نمی تونه جذاب باشه ..در هر حال اگه بعضی از داستانها رو همون هفتگی میذارم شاید به خاطر نظم بخشی به کارها باشه و یا این که دخیره بعضی داستانهام کمتره ودست به عصا تر کار می کنم ..داستان فقط یک مرد را که قسمت سومشو امشب نوشتم و درجا منتشر کردم .چون فعلا در جدول بر نامه هایم زمان مشخصی برای انتشارش نیست یه قیدی واسه خودم احساس نمی کنم .بازم چشم عباس جان اگه قسمتهای بیشتری رو نوشتم سعی می کنم بیشتر در خدمت تو عزیز مهربان باشم .خوش و خرم باشی ..ایرانی

 

ابزار وبمستر