ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

سیزده طلسم شکن

من اسمم سامانتاست .. سی سالمه و پونزده سال از شوهرم سامان کوچیکترم . البته اسم اصلی من ساراست ولی ازبس سامان سامانتا صدام کرده این اسم رومن مونده .. ما باهم زندگی خوبی داشتیم و در این مدت نه اون اهل خیانت بود و نه من . هرچند اون به منم به زور می رسید . وقتی دوستان صمیمی می نشستیم و با هم از سکس می گفتیم یه سری از اونایی که پرروتر بودند و به خیال خودشون صمیمی تر از کیر کلفت شوهرشون می گفتند و از این که دوبار اونا رو به ارگاسم می رسونن و آبشونو میارن . شوهرم خیلی زود موقع سکس خودشو خالی می کرد ومنم تاحدودی لذت می بردم اما همیشه بعد از تموم شدن کارمون بازم دلم می خواست منو بکنه ولی عین مادرمرده ها می گرفت می خوابید . با همه اینا خیلی خوشبخت بودیم . اون کارش بساز و بفروشی بود وهمین حالاشم من و هر کدوم از دو تا بچه های نوجوونمون که یه دختر و یه پسر هستن  صاحب یه آپارتمان هستیم  .. هفته دوم عید رو از تهران پاشدیم و راه افتادیم شمال ویلای اختصاصی خودمون . هوا گرم و آفتابی بود وحتی یه لکه ابر هم تو آسمون نمی تونستی ببینی . ما دو تا ماشین بودیم . خواهرم وشوهرش و پسر ودخترش هم باهامون بودند . صبح سیزده بدر واسه این که به ترافیک نخوریم دوست داشتیم زودتر برگردیم تهرون ولی هوای دلپذیر روکه دیدیم هوس کردیم بریم جاده آلاشت و بین راه اطراق کنیم . مثل ما خیلی ها بودند . بساط چای وقلیون و منقل وکباب راه افتاده بود . ناهاروکه خوردیم دسته جمعی دراز کشیدیم تا از این هوای دلپذیر لذت ببریم . دوسه ساعت دیگه هوا خیلی سرد می شد . شوهرم طبعش گرم بود و پس از پونزده سال ازدواج طوری رفتارمی کرد که انگار سال اول ازدواجمونه . یه نگاهی به من انداخت ومنم یه نگاهی به او .. بچه ها رفته بودن خودشونو با انواع و اقسام بازیها سر گرم کنند و بزرگا هم درحال چرت زدن بودند . این من و اون بودیم که هوسمون گل کرده بود . تا می تونستیم از اونا دورشدیم . یه خورده خوراکی و آب میوه و تخمه و آجیل هم با خودمون بردیم . انگار داشتیم می رفتیم به اتاق خوابمون صفا کنیم . شوهرم با این جاها آشنایی داشت و قدیما با دوستاش خیلی این طرفا میومد . یه ده دقیقه ای که دور شدیم دیگه نه هیشکی مارو می دید و نه ما  کسی رو می دیدیم . رفتیم یه جایی که تابش آفتاب اونجارو گرمتر می کرد وآسمون آبی و سر سبزی طبیعت زیبا ما رو آروم تر . صورتمون از هوس داغ شده بود . خنکی خاص همراه با گرما .. خودمونو کاملا لخت نکردیم اینجا تازه تابستونش آدم به زور می تونه لخت شه . با بوسه شروع کردیم هردومون احساس می کردیم که تب کردیم بلوزمو هم در آوردم و یه زیر انداز نخی رو که با خودمون آورده بودیم پهن کردم تا من و شوهر گلم مشغول شیم . شلوارمو هم ازپام در آوردم چون خیلی خیلی داغ شده بودم حتی از هوس زیاد می تونستم خودمو بندازم تو آب .. نهههههه بخشکی شانس این سر و صدا چی بود که از پایین میومد حتما یه زن وشوهر دیگه هم مثل ما اینجارو بلدن .-هیس ساکت باش سامانتا اینجا امنه بیخیال -سامان من می ترسم بیا لباسامونو بپوشیم . شیطونو لعنت کنیم و بریم ولی با این حال افتاده بودم روش و ولش نمی کردم . تو عالم هوس ناله می کردم -سامان داری پیر مرد می شی کوسم داره از هوس می سوزه یه خورده لخت تر شو . من که نباید کیرتو از پشت شلوارت بمالم . درهمین حال حس کردم که دستای سامان دور کمرم حلقه شده وبا قدرت خاصی که سابقه نداشت داره ماساژم میده . یه لحظه چشای پراز هوس و التماسمو باز کردم و دیدم دستای سامان رو زمین افتاده و اونم مث من تو عالم خودشه ولی دو تا دست دیگه دور کمرم بود -نههههههه ولم کن ولم کن . شروع کردم به فریاد کشیدن . شوهرم که تازه متوجه شده بود جریان چیه خواست بجنبه که دید زیر دست و پای من گیر کرده . یه نفر دومی اومد و اونو محکم نگه داشت و نذاشت که کمک بخواد یا از من و خودش دفاع کنه . اونا سه نفر بودند .-به به خانوم خوشگله می بینم که طبیعت سیزده رو دارین به گند می کشین -خواهش می کنم مارو ول کنین . اگه شما تعزیراتی و گشت هستین مارو ببرین پایین تپه ها تا بهتون ثابت کنیم زن و شوهریم . می دونستم دارم چرت و پرت میگم چون با این قیافه های درست و حسابی که داشتند نشون می دادند که تعزیزاتی و منکرات و از این جور کوس شرات نیستند .-خواهر ما قصد بدی نداریم  . اگه بخوای نوبتی صیغه ات می کنیم که حلال در بیاد . خودت که آماده آماده ای .-نه بهم دست نزنین . چشای سامان داشت از کاسه در میومد . سرش دود کرده بود دلم واسش می سوخت . ترس برم داشته بود . اگه مارو می کشتند هیشکی نمی فهمید .-بشیر تو مواظب این نره خر و این اطراف باش نوبتی کشیک میدیم . اون دونفری که قصد گاییدن منو داشتند شلوار و شورتشونو در آوردند ولی بلوزشونو در نیاوردند . کیرشون هنوز جا داشت که شق تر شه . همین حالاشم دو تا کلفتی کیر سامانو داشت و طولشم بیشتر بود . ترسیدم . اون مقدار خیسی کوسمم خشک شده بود . ازهمه اینا بدتر جلوی سامان باید گاییده می شدم .-خانوم خوشگله این که سن باباتو داره چه جوری پیشش می خوابی . ما جای داداش کوچیکاتیم ولی درعوض چیزای بزرگ داریم و کارای بزرگ می کنیم . دونفری افتادن روم . دست و پا زدن منم فایده ای نداشت . یکیشون شورت و یکی دیگه سوتین منو در آورد . یه خورده سردم شده بود و به خودم می لرزیدم . منو تو آفتاب قرار دادن تا کمتر احساس سر ما کنم . منو طاقباز انداختن رو زمین . یکی افتاد رو من و دیگری هم واسه کمک به اون نیمتنه منو با فشاری که به جفت شونه هام می آورد به زمین می چسبوند . هر وقت که می دیدم دهنم بازه یه فریادی می زدم که بشیر که نگهبان بود فریاد زد اگه شلوغش کنی چاقو میره توی قلب شوهرت . ساکت شدم . اون که شونه هامو فشار می داد وبعدا فهمیدم که اسمش بهروزه همین که دید من شل شدم کیرشو در آورد و اونو که دیگه به نهایت رشد و شقیت رسیده بود به لبم چسبونده بود ولی من دهنمو باز نمی کردم . از اون طرف  اون یکی که دقایقی بعد متوجه شدم اسمش رامینه سرکیرشو به کوس خشکم فشار می داد . همون بیرون احساس درد می کردم ولی چاره نبود باید تحمل می کردم تا زنده در می رفتیم تازه اگه بعدا بهمون رحم می کردند . دیگه ازجیغ کشیدن می ترسیدم .-ناناز عجب کوس تنگی داری . این شوهرت که سن باباتو داره مثل این که خوب بهت حال نمیده . شایدم راست می گفت و کیر غیر استاندارد سامان هنوز نتونسته بود کوس منو گشاد کنه . درد رو به زور تحمل می کردم خیلی آروم گفتم بیرحم سنگدل اونجام جرخورد .-کوسسسسستو میگی خجالت نکش ما اینجا همه با هم محرمیم .-یه خورده که حال کنی و گریس کاری کنی این کیر منو و رو غلتک که بیفتی خودتم میای کمکم .-نه نه وای دارم از درد می میرم .. یه فشاری به سر کیرش داد که یه خورده از کله کیرش رفت تو کوسم با یه فشار دیگه چند سانت دیگه رو فرستاد داخل . -خیلی خشکی نازنین . اسمتو که به ما نمیگی مجبوریم بهت بگیم نازنین چون خیلی ناز داری . ببین این طبیعت خوشگلو آب و هوای سالم و آسمون آبی سیر رو که حتی یه لکه ابر هم نداره . سابقه نداشت این موقع سال هوای اینجا تا این حد گرم باشه . بازم بگو سیزده نحسه .. آخ که می میرم واسه سیزده به در . من که سیزده خودمو همین جا در کردم . درد کوس داشت منو از پا مینداخت . فکرمو جای دیگه ای مشغول کردم , به چیزای بد که یه وقتی شیطون گولم نزنه خوشم بیاد . فکرمی کردم که از اینجا در بریم شوهرم باهام چه رفتاری داره . مثل گذشته منو قبول می کنه یا نه . اون یه خورده حسود هم بود . هر چند خیلی هم زن ذلیل بود . چند دقیقه ای گذشت . رامین خیلی با ملایمت کیرشو می فرستاد تا آخرای کوسم و می کشید بیرون .. -اوخ نازنین من .. داری یواش یواش میشی یه دختر خوب .. کیرشو گرفت جلوی صورت من و گفت اگه باورنداری از این بپرس .  می بینی همه آثار خیسی و هوس تو روش نشسته . راست می گفت . من بدون این که بخوام داشت خوشم میومد و خوشمم اومده بود ولی نمی خواستم سامان زجر بکشه . دوستش داشتم بهش احترام میذاشتم . اون شریک زندگیم بود . این جوونا با هوسهای لحظه ای خودشون می رفتند و من و شوهرم بودیم که باید عمری با هم زندگی می کردیم -نه نه من لذت نمی برم . خب اون داخل خودش یه خیسی خودشو داره ازتون متنفرم . ولی کار به جایی رسیده بودکه دیگه چشامو بسته بودم تا در اوج لذت خودم غرق شم ولی خیلی هم مراقب بودم که سامان نفهمه که دارم حال می کنم . بی اختیار دهنمو واسه کیر بهروز باز کرده بودم ولی قبل از این که کیرشو توی دهنم جا بدم متوجه شدم که سامان همه چی رو می بینه . طوری که شوهرم نفهمه آروم بهش گفتم منو ببرین جایی که ازدید سامان دور باشه . استرس عجیبی داشتم . یه خورده از خودم خجالت می کشیدم از این که داره خوشم میاد و اون تنفر اولیه داره به لذت تبدیل میشه اونم این قدر سریع . سامان بعد از این جریان چه رفتاری باهام در پیش می گیره . من دچار چه حالتی می شم ؟/؟ با این کشمکشهای درون خودم مبارزه کردم تا بتونم ازلحظاتی که در آن به سر می برم نهایت لذتو ببرم .  فکرشو نمی کردم این قدر راحت تسلیم بشم و تغییر موضع بدم . اصلا نفهمیدم کی از تیررس سامان دورشدم . فقط همینو می دونستم که رو دست اون دو نفر در حال حرکتم و جامو دارن عوض می کنن . از وقتی که بهشون چراغ سبز نشون دادم اونا مث موم تو دستام بودند . کف دستمو گذاشتم رو کوسم و خیسی اونو به رامین نشون می دادم اونم زبونشو می کشید رو کف دستم و اونو می لیسید . سرمو به عقب بر گردوندم و در حالیکه کیر رامین رفته بود تو کوسم کیر بهروزو گذاشتم تو دهنم و واسش ساک می زدم . حالا اون دو تا رو خیلی مهربون تر و جذاب تر می دیدم . یه جایی قرار گرفته بودم که اون دور دورا می شد رفت و آمد ماشینا رو دید . اکثرا می رفتند طرف جاده اصلی  . مسافرایی که در حال بر گشت به خونه هاشون بودند . اوایل بعد از ظهر بود . -خوشگله نازنین همینه .. ما همینو میخوایم . کیف نمی کنی داری یه کیر درست و حسابی می خوری -اوهوووووووآره آرررررره کیففففف داره کوسسسسسسم داره حال می کنه . من اسمم سامانتاست سامانتا ... کوسسسسسم داره جا میفته . چقده کلفته کیرررررررت رامین جون . حالا راحت تر میره و میاد .. کیرشو محکم تر می کرد تو کوسم و درش می آورد و از طرفی رو سینه هام خم شده و نوک هر یک از سینه هامو به نوبت می مکید . بازم یه لحظه به این فکر افتادم که نکنه این لذت بی نهایت یه بد بختی رو هم به دنبال داشته باشه ولی بازم فوری فکرمو متمرکز لحظه حال کردم تا حال کنم . یه کیر توی دهنم بود و یه کیر توی کوسم و یه جفت لب هم رو سینه ام و چها تا دست هم رو تنم .. تازه داشتم به این پی می بردم که بعضی از دوستام حق داشتند که از لحظه های زندگیشون نهایت استفاده رو می بردند و به یه مرد قانع نبودند .-رااااااااامین -جووووووووون -یه خورده کمرم رو زمین یخ کرده .. زیر انداز در مقابل سر مای زمین نازک بود . -ظاهرا این بهروز خان ما هم یه خورده یخ زده . بهروز برو به این بشیر بگو یه جوری سوژه رو آب بندیش کنه خودش بیاد اینجا . سامانتا خوشگله گرمگن می خواد ... یه لحظه ترس برم داشت -خواهش می کنم سر شوهرم بلا یی نیارین من هر جوری بخواهین بهتون حال میدم وخودمم دارم حال می کنم .. رامین از بغل کیرش انگشت کوچیکه شو کرد تو کوسم و درش آورد و خیسی کوسمو روبرو چشام گرفت و گفت از اینش معلومه که حرف راستو می زنی و بعدشم اونو گذاشت تو دهنش و انگشتشو میک زد .. این کاراش هوسمو زیاد تر می کرد . بهروز رفت و چند دقیقه بعد با بشیر برگشت . ظاهرا محکم تر شوهرمو بستند و توی دهنشم پارچه ای چپوندند .  لباسشونو تا زدند و انداختند زیر زانوم که در مقابل فشار به زمین درد نگیره آخه من پشت به اونا قرار گرفته و قمبل کرده رامین رفته بود زیر من و کیرشو از زمین به هوا کرده بود تو کوسم و بهروز هم  پس از این که یه چیزی که نفهمیدم چیه به کونم مالید کیرشو خیلی آروم فروکرد تو کونم -واااااایییییی جررررررخوردم پاره شدم نه نه اوخ اوخ . بهروزواسه اینکه گرمم کنه طوری که مزاحم گاییدن بهروز و رامین نشه دستاشو دور کمرم حلقه زده بود و با سینه ها و کمرم ور می رفت وقتی دید دارم جیغ می کشم و از درد کون می نالم کیرشو فرو کرد تو دهنم ومنم بی اراده همچین کیر کلفتشو گاز گرفتم که این بار جیغ بشیر رفت به آسمون .. بشیر وقتی کیرشو از دهنم کشید بیرون جای دندونام رو کیرش باقی مونده بود -وایییییی درد کون دارم منو ببخش از درد گازت گرفتم . یه خورده حالا بهتر شدم کونم حالا داره به کیر بهروز عادت می کنه -ولی کیر من داره می سوزه سامانتا جون . داره آتیش می گیره . بهروز که دلش سوخته بود کیرشو از کونم بیرون کشید و جاشو داد به بشیر و اونم کیرشو فروکرد تو کونم و حالا دیگه بهروز نقش گرمکن منو پیدا کرده بود -بهروز خیلی مردی رفیق .. کون سامانتا کیرمو شفا داده . انگاری دیگه سوزش و درد ندارم ... رامین با خونسردی داشت کارشو می کرد و بهروز و بشیر با دستاشون کونمو مورد نوازششون قرار داده بودند . حالا دیگه گرم گرم شده بودم . بیشتر از یه ساعتی می شد که داشتند منو می گاییدند و در این ده دوازده سالی که از ازدواجم می گذشت هیچوقت تا به این اندازه گاییده نشده بودم . خودمو رو رامین خم کردم . دوست داشتم لباشو ببوسم . دوست داشتم سه تایی فشارم بگیرن . دیگه از فریاد زدن هراسی نداشتم . سامانو هم فراموش کرده بودم . حس می کردم که دنیا و این سیزده به در زیبا فقط خودشونو آماده کردند تا من از این طبیعت زیبا و زندگی لذت ببرم . گاهی از خوشی زیاد واسه خودم و اونا آواز می خوندم . یه تغییراتی رو از نظر لذت سکس در خودم احساس می کردم که حس می کردم باید همونی باشه که دوستام از ارگاسم و ارضا شدن میگن . لذت و هوس دور سینه و کوسم یه حالتی پیدا کرده بود که انگار با یه سرعت فوق العاده و یه حرکت چرخشی در حال گشتنه . دستامو به زیر انداز و زمین فشار می دادم و با فریاد تقاضای کیر می کردم -وااااااییییییی نمی تونم تحمل کنم . محکم تر خواهش می کنم . من می خوام کیر میخوام همه رو می خوام دوستتون دارم عاشقتونم کیف کنین لذت ببرین لذت بدین . بکنین منو اوووووفففففف چرا من بی حیا شدم امروز من جنده شمام بکنین منو یه جوری منو بکنین که من دیگه واسه امروز نخوام . منو سیرابم کنین یه جوری بهم آب بدین که دیگه تشنه ام نباشه . رامین گفت سامانتا عزیزم ماهم طوری بهت حال میدیم که بفهمی کیف کردن و گاییده شدن یعنی چه .  واسه چند ساعتی سیر و سیراب میشی ولی دوباره هوس این کیرای چاق و چله رو می کنی . اون شوهری رو که من دیدم اگه بیست و چهار ساعته بخواد تورو بکنه محاله که آبتو بیاره -پس تو آبمو بیار من نمیدونم تو داری از چی حرف می زنی فقط می دونم هیچوقت از سکس سیر نشدم . هیچوقت به اونجایی که می خواستم نرسیدم همیشه تشنه بودم .. نزدیک بودبه خاطر محرومیت های گذشته  گریه ام بیاد ولی ضربات رفت و بر گشتی دو تا کیر تو دهنم و حرکات کمکی نفر سوم منو طوری کرده بود که هر لحظه داشتم بیشتر از لحظه قبل ازهوس  می سوختم وفکرم مشغول خوشی ها شد -جوووووون کون سامانتا رو عشق است . من که امروز با گاییدن این کون از 25 سالگی رسیدم به 20 سالگی .-بشیر اگه بدونی چه کوس تنگی داره از کوس یه دختر بچه هم تنگ تره . .-بشیر , رامین زود باشین منم میخوام با همه جاش حال کنم -صبر کن این خانوم خانوما رو ار گاسمش کنیم تا واسه همیشه یه خاطره خوش از سیزده به در و بچه  های شمال داشته باشه . حس می کردم دارم بیهوش میشم . دارم از حال میرم قلبم داشت از کار می افتاد . نمی دونستم آخرش به کجا می رسم . راهی بود که تا به حال ازش نگذشته بودم و به آخرش نرسیده بودم ولی خیلی حس و حال خوبی داشت .. فقط حرکتای کیر و اوج لذتمو احساس می کردم و داغی شدید و کوسم مث یه سماوری که شیرشو باز کرده باشن انگاری یه مایع داغی از خودش داد بیرون -آههههههه جوش آوردم یه چیزی داره ازم می ریزه .. رامین که این جور دیده بود گفت  جووووووون داری ارضا میشی .. داره آبت می ریزه و با همون سرعت به گاییدنش ادامه می داد . لذت من با یه کشش خاصی همراه بود .. -رامین بشیر من آبتونو می خوام . نوبتی بریزین می خوام دونه دونه و جهش به جهش باهاش حال کنم . اول رامین آبشو سر بالایی ریخت تو کوسم .. -جاااااااان سامانتا این تا حالا این جوری از گاییدن کسی کیف نکرده بودم .  و از اون طرف بشیر در حالی که با کف دستش به کونم می زد گفت اگه بدونی این چه کونی داره آدم به کونش که نگاه می کنه میخواد آبش بریزه چه برسه به این که کیرشو هم توش فرو کنه . اینو که گفت داغی آب کیرشو  یواش یواش تو سوراخ کونم احساس می کردم . واسه اولین بار طعم شیرین لذت نهایی رو چشیده بودم . از هیجان زیاد نمی دونستم چیکار کنم . کیر بهروز رو گذاشتم تو دهنم واسش ساک زدم و با لذت اونو لیسش می زدم و با مکندگی خاصی اونو به وجد آورده بودم . حس کردم که علاوه بر سوراخ کون و کوس از این طرف هم باید خودمو سیراب کنم . تا به حال پیش نیومده بود که آب کیر سامانو بخورم ولی اونا طوری سر حالم کرده بودند که من حاضربودم لیوان لیوان منی اونا رو نوش کنم . همین کارو هم کردم و بهروز در حالی که چشاشو بسته بود و منو محکم به خودش می فشرد آبشو ریخت تو دهنم و منم با لذت همه رو خوردم . چهار تایی تو بغل هم دراز کشیدیم و به آسمون نگاه می کردیم . با هم درددل می کردیم . اصلا یادمون رفته بود کی هستیم و کجا هستیم . شماره تلفن های همو به هم دادیم . واقعا سیراب شده بودم . روحیه گرفته بودم . تازه معنی زندگی و جوونی رو می فهمیدم . دوباره باهم ور رفتند و بعد از چند دقیقه ای هوسم برگشت و کیر های اونا هم دوباره شق شد . زیبایی طبیعت و منظره های اطراف و کوه و جنگل و رود خونه و دور نمای زیبا هم هوس منو دو چندان کرده بود . از اونجایی که یه بار آبشونو خالی کرده بودند این بار منو با مقاومت بیشتری می کردند و دست عوض کرده بودند تا هیچ کیری از هیچ سوراخی بی نصیب نمونه . باورم نمی شد که یه بار دیگه هم به ار گاسم رسیده باشم . دوست نداشتم ازشون خداحافظی کنم . من به اونا مدیون بودم و اونا هم ازم تشکر می کردند .. -سامانتا جون هر وقت نیاز داشتی روز قبلش زنگ بزن تا دسته جمعی یا حداقل یکی از ما بیاد پیشت و یه تجدید خاطره ای بکنه -من این خوبی شما بچه های باحالو هر گز فراموش نمی کنم . حتی اگه تا مدتها موقعیت جور نشه واستون زنگ می زنم و با هم حرف می زنیم . اون خوش تیپ ها رفتند ویه ده دقیقه ای صبر کردم تا از اونجا دورشن و خیلی هم به خودم فشار آوردم که فیلم بازی کنم و خودمو ناراحت نشون بدم که سامان بهم مشکوک نشه ... اونو بازش کردم و رفتم تو هم و با چهره ای گرفته روبروی سامان قرار گرفتم . هر کاری خواستم بکنم گریه کنم نشد . -سامان ! زندگی دیگه واسم ارزشی نداره من خودمو می کشم . می دونم دیگه واست ارزشی ندارم . من خودمو می کشم . می دونم تو دیگه دوستم نداری . -سامانتا واسه ما فیلم بازی نکن . گاهی صدات میومدو من چند کلمه ای رو که شنیدم داشتی لذت می بردی .. -وقتی خودمو کشتم وقتی بی سامانتا شدی اون وقت می فهمی که من لذت می بردم یانه .. اونا می خواستن تو رو بکشن اگه پیششون فیلم نمیومدم که می کشتنت .. اینه جواب این کار من ؟ خودمو به خاطر تو قربونی کردم . میرم الان خودمو می رسونم جاده و میندازم زیر ماشین تا از دستم راحت شی من دیگه نمی تونم این ننگو تحمل کنم . تا جاده فاصله زیادی بود . سامان که تحت تاثیر قرار گرفته بود دنبالم دوید و به من رسید -منو ببخش سامانتا . می دونم خیلی اذیت شدی . می دونی که چقدر دوستت دارم ولی از این که یکی دیگه با تو بوده انگار رو دلم کارد کشیده باشن -اگه بدونم با مرگ من این احساس ننگ در تو از بین میره این کارو می کنم -نه نه سامانتا مقصر منم که تو رو آوردم اینجا .. دوستت دارم .. -همدیگه رو بغل زدیم و بوسیدیم و اونم یه دست با اون کیر کوچولوش منو گایید و خواستم  که آبشو هم خالی کنه تو کوسم که اگه یه وقتی دسته گلی آب داده باشم بندازم گردن اون . هرچند قرص ضد بار داری می خوردم ولی خب یهو دیدی  که عمل نکرد . البته  این زن شیطون هر کاری از دستش بر میاد . فیلم بازی کردن رو به نهایت رسونده بودم .. سردرد رو بهونه کردم و تا تهرون رفته بودم تو عالم خودم . فقط به خوشی سیزده و خوش یمن بودن اون واسه خودم فکر می کردم , به این که  که دفعه دیگه چه جوری می تونم اونا رو ببینم . به این فکر می کردم که حالا راحت تر می تونم دوست پسر بگیرم . وقتی چند روز بعد پریود شدم یه نفسی به راحتی کشیدم .. پایان .. نویسنده .. ایرانی 

4 نظرات:

matin گفت...

خیلی عالی بود مرسی

دلفین گفت...

ایرانی عزیز خیلی قشنگ بود مخصوصا که تو طبیعت بود راستی ایرانی عزیز اون داستان تولد سکسی که قرار بود مامانه برای پسرش بیگره شروع نکردی

دلفین گفت...

ایرانی عزیز خیلی قشنگ بود مخصوصا که تو طبیعت بود راستی ایرانی عزیز اون داستان تولد سکسی که قرار بود مامانه برای پسرش بیگره شروع نکردی

ایرانی گفت...

ممنونم ازت متین جان ودلفین نازنینم ..ازبس داستانهای نیمه کاره دارم دیگه وقت نکردم ظاهرا گفته بودی تو جشن تولد همه باید لخت باشن. همین طوره ؟ یه خورده عجیب غریبه ..یه گوشه ای یاد داشت کرده بودم. یه خورده ذخیره هام زیاد بشه با راهنمایی مجدد و بیشتر تو حتما این کارو می کنم ...ایرانی

 

ابزار وبمستر