ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

آبی عشق 10

عاشق و معشوق جوان ما اصلا نفهمیدن کی به طرف خونه بر گشتن .. اونا فوق العاده هیجان زده بودند . نسیم یه خورده عقب نشینی کرده بود . حس کرده بود که به آغوش گرم و عاشقونه نستوه نیاز داره ولی در همون حدی که بوی عشقو احساس کنه .  حس کرد که چشم آبی می تونه ارزش این کار اونو درک کنه و عشق خالصانه ای رو که با تمام وجودش تقدیمش کرده قدرشو بدونه و با عشق خودش یه پیوند و عشقی واحد به وجود بیاره . احساسی مشترک که اونا رو به سوی هم بکشونه . تازه نزدیک خونه شده بودند که فهمیدن باید از هم جدا شن . واسه نسیم لحظه سختی بود همچنین برای پسر . اما واسه نستوه از این نظر سخت بود که حس کرد نمی تونه به هدفش برسه . اون جسم نسیمو می خواست . از این که می دید دختر داره وابسته عشقی و روحی میشه لجش می گرفت دلش می خواست که نسیم هم یه حس و حال جنسی داشت و باهاش راه میومد و قال قضیه رو می کندند . خلاص و همین . اون نمی تونست فقط با یه دختر باشه . اونم فقط با حرف و صحبت خشک و خالی و یه نوازشهای معمولی . نستوه و نسیم هر یک رفتند طرف خونواده خودشون البته تا ساعاتی دیگه در کنار هم قرار می گرفتند . مادر نسیم متوجه یه چیزایی شده بود ولی پیش خودش گفت شاید اشتباه می کنه و اونو به حساب تصادف گذاشته بود دیده بود که اون دو نفر نزدیک خونه از هم جدا شدند -نسیم جون با نستوه قدم می زدی ؟/؟ . دختر کمی سکوت کرد و گفت -نه مامان داشتم بر می گشتم اونو همین دور و برا دیدم .. صورتش سر خ شده بود و عرق شرم بر پیشانیش نشست . مادر یه خورده مشکوک شده بود ولی با این حال زیاد گیرش نداد و بازم این احتمالو داد که ممکنه اشتباه کنه . نسیم دل تو دلش نبود . بازم می خواستن برن دریا . حرکات عجولانه اش و آماده کردن وسیله ها برای رفتن به پیک نیک و کمک زیاد به مادرش یه خورده واسش تعجب بر انگیز بود . نستوه زیاد تو فکر چشم چرونی و هیجانات و احساساتی شدن نبود . واسه اون دید زدن به بدن پوشیده دوست دخترش دردی رو دوا نمی کرد . اون همه چیزو در سکس و یا یه رابطه غیر سالم جنسی خلاصه شده می دید . واسه اون این روز های پر تنش جوونی به هر صورتی که شده باید سپری می شد تا از این بحران نجات پیدا می کرد . از نظر اون کسانی که به سکس اهمیت نداده به خاطر افکار و اندیشه های عرفی و شرعی و موانع دیگر از آن گریزانند فرهنگ بالایی نداشته و جز عذاب خود نتیجه دیگری عایدشان نمی شود . این بار گشت و گذار در ساحل حس و هوای دیگری داشت . شوهر نسرین کاری داشت و نتونست باهاشون بیاد . این به نفع عشاق تمام شد . چون وقتی که خونواده ها رفتن تا در ویلای خودشون خوش بگذرونن به اصرار نستوه نازی یه تکونی به خودش داد تا به اتفاق داداشش ونسیم برن ساحل قدم بزنن . نازی رفت یه گوشه ای و اونا رو به حال خودش گذاشت . سنگ انداختن تو آب دوباره شروع شده بود . نمی دونستن از کجا شروع کنند . این بار نسیم دلش می خواست که نستوه دستشو تو دست اون  بذاره تا گرمی عشق و احساس اونو حس کنه . ازش واژه های دوستت دارمو بشنوه . چقدر همه چی واسش زیبا شده بود .آینده رو مثل حال می دید و شایدم می خواست که این جور ببینه . بالاخره نسیم مثل نسیم ملایمی به ملایمت سکوت رو شکست -عشق من دریا آبی به نظر میرسه .. آسمون آبیه .. حس می کنم تو آرامش دریای آرام عشق دارم شنا می کنم . سبکبال دارم تو دل آسمون پرواز می کنم ولی از همه اینها زیباتر و بالاتر این که خودمو به آسمون و دریای چشای تو سپردم . چشای خوشگلت که می دونم مثل دلت پاک و زیباست . دوستت دارم . دوستت دارم عزیزم که معنای عشقو و حس شیرین اونو به من فهموندی و چشوندی .... دست نستوه رو رو دست خود احساس می کرد -نسیم بیابریم پشت اون تپه و خونه خرابه .. دید نداره اینجا می ترسم نازی ببینه و یه جوری شه از این که چرا دوست پسر نداره -اوخ که تو چه داداش دلسوز و دلرحمی هستی . ببینم دلت نمیخواد خواهرت دوست پسر بگیره . ؟/؟  به خاطر خودش یا به خاطر داداش غیرتیش ؟/؟ -شایدم هر دوش .. -باشه عزیزم به خاطر تو میام ... اون دو تا رفتند پشت تپه . نستوه یه نگاهی به دور و برش انداخت . با یه نگاه به دور و اطراف اگه کسی رو نمی دیدند می تونست حدود یک دقیقه رو آزادانه با هم خوش باشن . نستوه یه خورده چرب زبونی کرد و از عشق پاکش گفت . یه لحظه و خیلی هم سریع اطرافو پایید و کسی رو ندید . در همین لحظه از فرصت استفاده کرد دستاشو دور سر و گردن نسیم حلقه زد و با نزدیک کردن لبای دختر عاشق به لبان خودش از نسیم سلب اراده کرد . لباشو گذاشت رو لبای داغ و پر عشق و احساس دختر عاشق . نسیم اول می خواست خودشو کنار بکشه ولی وقتی که شوق و ذوق نستوه رو دید حرفی نزد و راستش شاید خودشم مشتاق تر بود . حرارت و التهاب لبهای نستوه و صحبتای عاشقونه اش اونو کاملا آماده کرده بود . دیگه هردوتاشون بی خیال شده بودند . نسیم که اونجا رو با باغ پدرش اشتباه گرفته بود . اصلا نفهمیدن چند دقیقه لباشون رو لبای هم قرار داشت . یهو نستوه ترس برش داشت و خودشو کنار کشید . اون وقت بود که نسیم هم فهمید عجب ریسکی کرده اند ..-نستوه فکر می کنی از این بوسه هم بوسه شیرین تری هم خواهیم داشت . -عزیزم  لحظه های بین دو عاشقو نمیشه گفت کدومشون بهترینه .. بوسه هاشونو نمیشه گفت که کدومش شیرین ترینه .. هر لحظه شیرینی و لذت مخصوص خودشو داره و هر بوسه هم همین طور . ولی اولین بوسه یه لذت خاصی داره که هیچوقت از یاد آدم نمیره ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر