ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

یک عروس وهزار داماد13

توتک تک چشاشون خیره شدم . هرکدومشون یه نگاه معنی داری بهم انداختن . می دونم فرشاد دقتی به این مسائل نداشت و اگرم داشت اهمیتی نمی داد چون براش عادی بود . همین برخوردو با دوستاش هم داشتم . توی مهمونی ها و جاهای دیگه مخصوصا خیلی بی شیله پیله و فانتزی برخوردمی کردم و در برگشت به خونه و تو رختخواب می رفتم تو فیلم و حسابی واسش سنگ تموم میذاشتم . لذت می بردم از این که دارم فریبش میدم . آدمایی که خودخواه باشن و فقط خودشونو ببینن حقشونه که باهاشون چنین برخودی بشه . گذشت در مورد این دسته از انسانها نمی تونه مفهومی داشته باشه . فرشاد و دانشجوهاش دور میز دراز نشسته بودند . فرشاد پشت به من و اون سه تا خوش تیپ هم روبروی من قرار داشتند . من از اون فاصله نگاهشون می کردم . اونا انگاری باهم کنار اومده بودند که به نوبت نگام کنند . به بهانه های مختلف می رفتم آشپز خونه و با یه قر کمر خاصی که باسنمو بگردونه  حرکت می کردم . . در یخچالو باز کرده و الکی با محتویاتش ور می رفتم . ولی از کنار در حواسم به اون سه تا بود . به نظرم اومد یکی ازاونا که گستاخ تر و شجاع تر از بقیه شون به نظر می رسید کف دستشو برای ثانیه هایی گذاشت روی لباش و بعد اونو از رو لباش ورداشت و واسم بوس فرستاد . مردد بودم که چیکار کنم . نه از نظر عرضی فرصت داشتم نه طولی . عرضی این که نوبتی سرشونو بالا می آوردند و طولی این که ممکن بود درس تموم شه و تا چند روز بعد اونا رو نبینم . درنگو جایز ندونسته و منم یه بوس واسش فرستادم . اونو به لرزه در آورده بودم . سرشو با یه حالت لرزونک تکون می داد . می دونستم دیگه حواسشو پرت کرده و  کنترلش دست خودش نیست .  وقت اون نبود که بخوام لیلی مجنون بازی در آورده و زیاده از حد افه بیام و کلاس بذارم . اون کلاس گذاری که باید به موقعش انجام می شد . یه ذره ای باید شجاع ترشون می کردم . دستمو گذاشتم لاپام و یه خورده روی کوسمو یعنی اون قسمت از دامنو که کوسم زیرش قرار داشت خاروندم . . اون سه تا جوون وقتی که داشتند خداحافظی می کردند یکی از یکی حالی به حالی تر و خمار تر شده بودند . منم مثل اونا شده بودم . نگاهشونو می شناختم . می دونستم که حاضرن هر کدومشون دهها ضربه شلاق بخورن ولی واسه یه بارم که شده کوسم زیر کیرشون قرار بگیره . لذت می بردم از این که سه تایی شونو به آتیش کشیدم . شاید به دام انداختنشون راحت بود ولی در دامشون قرار داشتن یه خورده سخت بود . جای مناسبی که بشه باهاشون حال کرد و خودمو در اختیارشون بذارم تا این فرشاد سر خر سر و کله اش پیدا نشه . من از هر سکس خلاف به سکس دیگه ای فکرم همین طور مشغول بود . مشغول پیاده کردن نقشه ای که بتونم خودمو تو بغل یکی دیگه بندازم و اون جوری که میخوام باهاش حال کنم و بهش حال بدم . حالا هم داشتم به این فکر می کردم که تا چند روز دیگه که با این سه تا آقا خوشگله روبرو میشم چه بر خوردی باهاشون داشته باشم که بتونم در جهت جذبشون یه اقدام مفیدی کرده باشم . سعی می کنم یه جوری هم بر نامه رو ردیف کنم که تو همین خونه خودم باهاشون سکس داشته باشم و یا اگه هم اونا جایی امن داشته باشن که خیلی بهتره .. فکرم همش مشغول بود . دوروز بعد وقتی که فرشاد اومد و گفت میخواد برا چند روز بره سمینار که قراره در مشهد بر گزار شه من به جای این که خوشحال شم ناراحت شدم . چون یه جلسه کلاسی که با اون دانشجوها داشت لغو می شد و من دیگه نمی تونستم اون آقا پسرارو زود تر ببینم . هیچی الکی آب در هاون کوبیدیم . هرچی هم به من اصرار کرد که باهاش برم مشهد بار داری و دوری راه و خستگی رو بهونه کرده و به این امید که یکی رو گیر بیارم و باهاش حال کنم و دلمو خنک , موندم .. دومین روزی بود که فرشاد رفته بود و رسیده بودم به ساعتی که دانشجوها باید میومدن . کاش فرشاد بهشون نمی گفت که غایبه . البته شایدم اونا از جای دیگه ای می فهمیدن . اگه شماره تلفن اونا رو داشتم یه جورایی واسشون زنگ می زدم . می دونم از اونایی بودند که خیلی راحت می شد تسلیموشون کرد . رو کاناپه دراز کشیده با پهلوهام ور می رفتم و اندام خودمو تغییراتشو بر رسی می کردم که صدای زنگ درو شنیدم . ..وایییییی جوووووووون کور از خدا چی می خواد دو چشم بینا . به تنها آرزویی که در اون لحظه داشتم رسیدم . به آرزوی لحظه ای خودم که آرزوی بزرگ من خودش چیز دیگه ای بود . اون سه تا دانشجو بودند . یعنی چه مگه اونا نمیدونن که استاد فرشاد خونه نیست ؟/؟ بهشون نگفته که سمینار رفته ؟/؟ یعنی امروز باهاش کلاس نداشتن که بفهمن ؟/؟ فرشاد خودش گفت که من به اونا گفتم . یه کاسه ای باید زیر نیم کاسه باشه . حتما میخوان سرم شیره بمالن . من باید از ته و توی قضیه سر در بیارم . ولی بهتره که صداشو در نیارم اگه خیطشون کنم ممکنه بذارن برن . ازشون دعوت کردم بشینن و واسشون شربت آوردم . سریع رفتم یه شلوار تنگ و یه بلوز چسبون هماهنگ با اونو پوشیدم .و یه دستی هم به سر و روم کشیدم و بر گشتم . رفتم روبروشون و رو صندلی نشستم . در واقع من جای فرشادو گرفته بودم . -ببینم قراره که امروز شما بهمون درس بدین ؟/؟ -چیه بهم نمیاد استاد باشم ؟/؟ به قیافه ام نمیاد یا سنم کمه .؟/؟ -به نظرم شما یک نابغه این . ولی ما هنوز اسم جانشین استاد خودمونو نمی دونیم . -من اسمم شکوهه شما پسرا ی گلو که فرشاد خیلی تعریفتون می کنه به چه اسمی صداتون بزنم .. خیلی راحت خودشونو معرفی کردند . اونی که واسم ماچ فرستاد اسمش بود مانی و اون دوتا هم اسمشون بود جابر و بهمن . واسه لحظاتی رفتم یه اتاق دیگه و زنگ زدم واسه فرشاد .. -عزیزم شماره تلفن دانشجوها رو اگه داری بهم بده که بهشون زنگ بزنم نیان -من خودم به تک تکشون زنگ زدم تو زحمت نکش . من خودم دیروز بهت گفتم ..... پس این سه تا یکی از یکی کلک تر بودند و به تیر کوس من اومدن اینجا . باید یه حال حسابی باهاشون بکنم و سر به سرشون هم بذارم . این طوراهم نباید باشه که فکر کنن خیلی مفت می تونن منو به دست بیارن . دلم می خواست مدل به مدل لباسامو عوض کنم . قصد داشتم اونا رو واسه شام نگه داشته باشم و اگرم تونستم که باید حتما بتونم خوابیدن هم اونا رو داشته باشم. ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

7 نظرات:

دلفین گفت...

عالی عالیه مرسی دادشم ادامه بده فقط دادش گلم به امیرخان بگو طرح قبلی وبلاگ قشنگتر بود فقط داستانهای جدیدو اول وبلاگ بزارین بهتر میشه مرسی

ناشناس گفت...

ایرانی عزیز من معمولا داستان های دنباله دار رو توی فایل ورد ذخیره میکنم و با فونت مورد نظرم میخونم.چون این فونت کوچیکه و چشمم اذیت میشه.اما انگار امکان کپی کردن رو حذف کردی.میشه کمک کنی؟

ایرانی گفت...

اتفاقا منم همین نکته رو روز قبل به داداش امیر عرض کردم چون طرح گیلاسی بسیار قشنگی داشت . هم لطافت داشت هم متانت .ترکیب رنگها شاد بود و یه زیبایی خاصی به این مجموعه می بخشید و من علاوه بر کسی که خودمو مستقیما دخیل در این مجموعه می دونستم و می دونم به عنوان یک خواننده و بیننده هم از طرح قبلی لذت می بردم .و اتفاقا در حالت قبلی پس از این که لیبل بندی داستانها یعنی حروف بندی اونا تموم می شد می رسیدی به دسته بندی داستانها به روال ماهانه و سالانه وآماری دقیق یعنی همون حالت گذشته و تو می تونستی هر دو جنبه رو در این مجموعه کنترل کنی .نکته ای که من اونو به 223 عزیز هم گفته بودم ولی این حالت جدید و فعلی اون ویژگی رو نداره . با این حال امیر عزیز فرمودند اون حالتی که من و تو دوستش داریم یه سری مشکلاتی داشته که صلاح دیده از این طرح فعلی استفاده کنه . در هر حال هرچند که هیجده , بیست نمیشه ولی هرچی باشه هم این هیجده و هم اون بیست قبلی بهتر از اون زمینه مشکی داخل سفید که چشم خیلی ها رو اذیت می کرد هست . البته دلفین جان همین الان متوجه یک عیب دیگه این حالت شدم و اون این که قبلا در نهایت یک مجموعه داستانی می تونستی از حالت جدید و قدیم و صفحه اصلی استفاده کنی ولی هر بار که من مراجعه می کنم یه تغییری رو می بینم فعلا ته این چند تا داستان نوشته شده پیام قدیمی تر و تو اگه بخوای برگردی به اول دیگه با یک کلیک نمی تونی بر گردی البته اگه واژه سرچ یا جستجو در ابتدای صفحه کار کنه می تونی با کلیک به روی اون به داستانهای جدید برسی ولی اول باید برگردی به بالای صفحه . مطمئن باش امیر در خواست من و تو رو می خونه و بررسی می کنه وبیشتر از من و تو به این موضوع اهمیت میده و دوست داره خواننده هاش راحت تر به داستانهای این مجموعه دسترسی داشته باشند . در اون حالت مشکی هیچیک از مشکلات فنی رو نداشتیم فقط یه تغییر رنگ مورد نیاز بود . درپایان امید وارم که به تمام کارهات برسی و مشکلاتت رفع شه . شاد باشی ..ایرانی

ایرانی گفت...

درادامه پیام قبلی بگم که از عبارت سرچ در حالت قبلی می تونستی به اول داستان برسی ولی در اینجا اگه رو پیوندهای مربوط به این پیام کلیک کنی اون سه حالت قدیمی و جدیدی و اصلی مشخص میشه ولی اون لیست داستانهای جدید نشون داده نمیشه و در حالت قبلی بعد از پایان داستانهای حروف بندی شده می تونستی لیست داستانهای جدیدوماهیانه رو ببنی ومشخص کنی که فعلا همونشم محو شده .دلفین جون دوباره خداحافظ ..ایرانی

دلفین گفت...

دادش گلم دار حل میشه کارمو میگم

ایرانی گفت...

سلام دلفین عزیزم خوشحالم که کار و مشکلت داره حل میشه .. رنگ و روی سایت مثل دو سه روز قبل شد . امیر جان دستت درد نکنه . می دونم از دست این شل کن سفت کن های ما دیگه خسته شدی . درهرحال ممنونم . هر جور که تو راضی باشی و به مشکل نخوری ما راضی هستیم صاحب اختیاری. الان بعد از لیبل , لیست زمانی داستانها هم میاد روکار و با کلیک روی سرچ به متن آخرین داستان می رسیم .فقط تنها تفاوتی که این حالت با دو سه روز قبل خودش که عین همین بود داره اینه که قبلا نمایش آخرین نظرات اول صفحه و بالای لیبل ومستقیما در دید ونگاه اول قرار داشت وخوب بود ولی الان بین لیبل و لیست زمانی قرار داره که باید به وسط صفحه کلی سایت برسیم تا نظرات رو ببینیم . امیرجان دستت دردنکنه داداش دلفین شبت خوش ..ایرانی

ایرانی گفت...

دوست عزیز آشنام این پیام به صورت تکراری چند جای دیگه منتشر شده که من پاسخ کاملی به یکی از این پرسشهای مشابه دادم . شب خوبی داشته باشی ...ایرانی

 

ابزار وبمستر