ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

هرجایی 2


یه احساس عجیبی بهم دست داده بود . یه احساس لذت همراه با ترس و نگرانی و هیجان . همچین حالتی رو گاهی وقتا که یه لذت خاصی توی قفسه سینه و زیر شکم و ناحیه کوسم ایجاد می شد حس می کردم . گاهی فقط یه دست رو کوسم می کشیدم و باچند تا ذکر و دعا فکرمو مشغول می کردم به یه جای دیگه . مامان خیلی منو ترسونده بود . می گفت موقع ازدواج دوشیزگی برای عروس یعنی شرافت واین بزرگترین سرمایه اشه که قبل از ازدواج دست هیچ مردی بهش نرسه . مثل خونی که روز عید قربون ریخته میشه خون بکارت زن هم باید شب زفافش ریخته شه . از درو دیوار این خونه خرابه واسم خاطره می بارید . مدتی بود که خودمو قانع کرده بودم که بی مادر میشم ولی رفتن پدرو باور نداشتم . به غیر از پریود و مسائل خاص زنانگی باپدرم راجع به هر چیزی صحبت می کردم . اون واسم یه پدر بود دوست بود برادر بود همدم بود همه چیزم بود دارو ندار و هستی من بود . خودمو قانع کرده بودم که خدا حتما می خواد مامانو ببره بهشت که اونو داره زود ازمون می گیره . حتما یه حکمتی تو کارشه . می خواد به همه عذابایی که کشیده خاتمه بده . می خواد این زن پاک و نیک و  عابدو ببره بهشت . من و بابا تنها می مونیم . بابای وفادار من نسبت به من بیوفایی کرد ولی من می بخشمش . دگمه بلوزمو باز کرده بود و دستشو رسونده بود به سینه های دست نخورده و ندوشیده ام . یه سوتین بدقواره که اون موقع تازه بهش می گفتن کرست و بیشتر جاهام می گفتن سینه بند بسته بودم که گیره های پشتش زنگ آورده بود . -نکن بده چیکار می کنی . ما که هنوز زن و شوهر نشدیم -خب میشیم دیگه . هفته دیگه اگه راضی باشی یه خورده که اعصابت آروم گرفت عروسی می کنیم . اگه فکر می کنی آمادگیشو نداری و توهین میشه به روح عزیزانت , صبر کنیم تا سال بشه . من که دوست داشتم زودتر به ثبات برسم ترجیح دادم که زودتر قال قضیه کنده شه یعنی ازدواج کنیم . این اولین هیجان زندگیم بود . -امیر از اینجا جلوتر نرو . نه نکن خوب نیست اون وقت دیگه بیمزه میشه نه . هرچی به موقعش . هرچی باید سر جای خودش و هر کاری هم باید به جاش انجام بشه . ولی انگار امیر خودشو واسه جنگ تویه میدون بزرگ آماده کرده بود . مثل دامادا شده بود . لباس مرتب . ریش و سبیل تیغ کرده واسه اولین بار بود که اونو جذاب می دیدم . یه ادکلن تند هم زده بود . زیاد تند هم نبود بوی دارچین می داد یه نوعی از ادویه . اسمش مکسی بود . هنوزم این ادکلنو گوشه کنارا که می بینم یاد اون روز میفتم . بااین که ملایم نبود ولی واسه یه دختر محروم مثل من هوس انگیز بود . موهای مشکی و بلند مو که افشون شده بود و دیگه دستای بهشتی مامان نبود که واسم گیسش کنه جمع کرد و داد هوا وشروع کرد به بوسیدن پس گردنم ونوک زبونشومی کشید داخل گوشم . صورتمو غرق بوسه کرده بود . دستشو دوباره رسوند به سینه هام وبا دوتا نوکش که مثل تیری شده بودند که می خواستند از کمان شلیک شن بازی می کرد . بی اختیار چشامو بسته بودم و روزمین ولو شده بودم . یک لحظه متوجه شدم که زیاد پیشروی کرده ایم ولی یه چیزی انگار دهنمو بسته بود . منو توبغلش گرفت . از پیشونی بوسید نمو شروع کرد تا این که رسید به لبام . اینجارو دیگه بهم چسبید و این چسبیدنش خیلی بهم چسبید . شوهر آینده ام داشت منو می بوسید . اینم اولین بوسه یه مرد غریبه بود . احساس شرم و حیای خاصی بهم دست داده بود . تمام تنم داغ شده بود . فکر می کردم تب دارم . آره احساس شرم می کردم ولی حس یه گناه کارو نداشتم . امیر بلوزمو در آورده بود . التماس کردم که این کارو نکنه ولی گوشش به این حرفا بدهکار نبود . چاره ای نداشتم باید می سوختم و می ساختم . جایی رو هم نداشتم که برم حتی با این شرایط شهرنو هم راهم نمی دادند واسه اونجا رفتن هم باید پارتی می دیدم . سوتین منو در آورد . -جوووووووون چه پستون کوچولو و نازی داری . تایه ماه پس از عروسی خودم می کنمش اندازه یه لیمو درشت شیرین . لبای کلفتشو انداخت به جون نوک سینه ها و خودسینه های من که این کارا واسه این قسمت تنمم تازگی داشت . دلم می خواست قیمت و ارزش خودمو پایین نیارم ولی کار دیگه داشت از کار می گذشت . داشت سینه هامو می خورد و آشوبش اون دو رو برای کوس داشت دیوونه ام می کرد . خیلی بیحال شده بودم . حال خودمو نمی فهمیدم . می خواستم بلند شم می خواستم مقاومت کنم می خواستم برم پیش بتول خانوم مادر شوهر آینده ام و جریانو بهش بگم که وضع اینه اگه کار به جاهای باریک بکشه ازم گله مند نباشه ولی نتونستم . شایدم اگه زور می زدم می تونستم شایدم نمی خواستم ومی خواستم طعم شیرین این لذتو برای اولین بار تو زندگیم بچشم .. نه نباید بذارم جلوتر بره ول کن سینه هام نبود -نه امیر تورو خدانه من نمیخوام ولم کن . بذاریم برای بعد هروقت زنت شدم . یه جوری خودتو راضی کن . کمرتو سبک کن . منو ولم کن . دوستت دارم عزیزم . من براتوام توهم مال منی بذار یه عروس سنگین رنگین بشم . الان روح بابا مامانم عذاب می کشن -روح بابامامانت وقتی ببینن دخترشون به آرامش رسیده آروم می گیرن . حلال همه مشکلات تو پیش منه خودم کاری می کنم که غم و غصه هارو فراموش کنی . تن لاغر من اسیر تن و بدن مردونه اش شده بود . پیشروی خودشو خیلی زیادتر کرده بود . کار داشت به جاهای باریک می کشید ودر حالی که روی شکار طاقباز دراز کشیده اش یعنی من سوار شده بود دستشو از پشت و زیر کمرم به بالای دامنم رسوند . باسنمو داد بالا و دستشو به زیپ دامن رسوند و کشیدش پایین . چشامو به زور باز نگه می داشتم تا نفهمه که چقدر هوس دارم . آره واسه یه دختری که تازه همه چیزشو همه کس و کاراشو از دست داده خیلی سخت بود که این امتیاز خودشم از دست بده هر چند امیر می خواست شریک زندگیم شه . واسه همون دختر بازم سخت بود که پس از هفده هیجده سال زندگی بازم توی ریاضت سکس باشه دامنمو داد پایین . خجالتم میومد . -امیر امیر اگه تا همین جاست بسه دیگه . یه خورده باهام ور برو منم لذت می برم بقیه رو بذاریم بعدا -عصبانیم می کنی شقایق . مگه بهم اعتماد نداری ؟/؟-چرا -مگه منو به عنوان شوهر خودت قبول نکردی ؟/؟-خب چرا . -پس دیگه چیه که ازم فرار می کنی ؟/؟-خواهش می کنم . امیردستش به کونم رسیده بود . جز یه شورت دیگه هیچی رو تن خوشگل و لاغرم باقی نمونده بود . حالت امیر که حالا فقط با یه شورت روبروم قرار گرفته بود نشون می داد که یه سودای بزرگی در سر می پرورونه . ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

4 نظرات:

ناشناس گفت...

این داستان به نظرم داستان جالبی خواهد بود ازشروعش معلومه اشاره داره به اتفاقاتی درخانواده سنتی که باعقاید پوچشون باعث فروپاشیدن اکثرپیوندهای تازه تشکیل یافته شده اند.البته من نظرم این شایددرادامه فرق کنه خلاصه بحثهای جالبی پیرامون مسایل جامعه خواهدبود... فدات فردین

ایرانی گفت...

ممنونم فردین خوبم که با تجزیه و تحلیل های زیبایت نشان می دهی که با دقت خود پیگیر داستانهای بی دقت نوشته من هستی . البته هسته اصلی این داستان یک زن هرجایی می باشد . خواسته ها و نیاز های او ..این که او هیچ تفاوتی با دیگران ندارد و نباید که داشته باشد ..این که او هم می خواهد زندگی کند عشق بورزد ..پاک باشد با درماندگیها بجنگد . این که هرگز عاشق سقوط و غرق در منجلاب تباهی نیست . این که باید دوستش داشت و به او احترام گذاشت .. روند زندگی یک زن همراه با سوژه های سکسی که طرفداران سکس از این داستان خسته نشوند و با دیدی روانشناسانه و اجتماعی برای این که خود من از سکس خسته نگردم . درود بر تو فردین گرامی .خدا نگه دارت ...ایرانی

دلفین گفت...

واقعا عالی داری جلو میری دادشی

ایرانی گفت...

سپاسگزارم داداش دلفین . نظر لطفته ..ایرانی

 

ابزار وبمستر