ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

زن نامرئی 3

-اوههههه ناصر ناصر ناصر نهههههه نههههههه جیغ می کشم نادیا می شنوه . بابا دستشو گذاشت جلو دهن مامان و تخت بالا و پایین می رفت و کیر ناصر جون هم تا ته کوس گشاد مامان رفته بود و مشخص نبود چون بابا تا می خواست اونو بکشه بیرون و دوباره بکنه توش خودش با تخت بالا و پایین می شد . ولی یه جای کار کنترلو در دست گرفت . کمر مامانو گرفت و اونو با یه حالت قمبلی گایید . هوس مامان معلوم بود خیلی زیاد ه کیر بابا از خیسی کوس و هوس مامان خیس شده بود . مرتب به هم حرفای عاشقونه و هوس انگیز می زدند . از اونا فاصله گرفته و مراقب بودم که سر و صدا نکنم . یه گوشه ای نشسته و با کوسم ور می رفتم . خیلی هوس داشتم .اولین باری بود که پس از اون واقعه غم انگیز شور و حال سکس به سرم افتاده بود و همش تقصیر این بابا مامان یا فضولیهای خودم بود . فکر نمی کردم بابا و کیرش این قدر سر حال باشن . خلاصه خیلی زود مامانه به ارگاسم رسید و بابا جون هم تو کوسش خالی کرد . هر چه صبر کردم این در یا پنجره رو باز کنند نشد که نشد . خسته شده بودم . می خواستم برم تو اتاق خودم و یه جوری حال و هوا عوض کنم . یکساعت تمام داشتند درددل بعد از سکس رو انجام می دادند تا این که چشای هر دو تا شون بسته شد . تر جیح دادم که پنجره رو آروم باز کنم و بپرم پایین . اگه قفل درو می خواستم باز کنم کلید رو کجا میذاشتم و تازه این در موقع باز شدن صدای شدیدی هم می داد . پنجره رو یواش باز کردم و پریدم پایین . پاهام درد گرفت ولی چاره ای نداشتم . رفتم اتاقم و دو سه بار به این بازوم فشار آوردم تا دوباره مرئی شدم . خیلی حال کرده بودم ولی راستش حالا باید خماری می کشیدم . این دیگه چه وضعشه . شانس آورده بودم که به خیر گذشت . پس این پیر مرده راستشو می گفت و من بی خودی فکر می کردم که اون کوس خل شده . با رویاهای  شیرینی که از به دست آوردن این قدرت تو سرم افتاده بود به خواب رفتم . خیلی بیش از اونچه که فکرشو می کردم می تونستم از این قدرتم استفاده کنم . بااین حال گفتم بهتره فعلا بهش فکر نکنم تا ببینم بعدا چی پیش میاد و به زندگی عادی خودم ادامه بدم بهتره . یهو دیدی مثل این پیر مرده بد بخت شدم که تو یه کوچه خلوت افتادن به جونش و اصلا معلوم نیست چه جوری داره زندگی می کنه . دلم برای فرهاد کوچولو خواهر زاده ام تنگ شده بود دلم می خواست یه سری به خواهرم نسترن بزنم . دامادم پویا یه دو سه سالی از خواهرم بزرگتر بود و آدم خیلی مثبتی بود و هوای خواهرمو داشت و اصلا بهش سخت نمی گرفت . رئیس یه شرکت بود که راستش آخرش نفهمیدم کارش چیه و واسم فرقی هم نمی کرد ولی اکثرا خونه بود . تصمیم گرفتم که شب فردای اون شبی رو که من متوجه قدرتم شده بودم رو برم خونه خواهرم . هر سه تاشون از دیدنم خوشحال می شدند . ولی وقتی که رفتم اونجا نسترن و فر هاد رو ندیدم -پویا جون بچه ها کجان ..-اونا رفتن رودهن خونه دوستمون .. عروسی دعوت بودیم -پس تو چرا نرفتی ..-یه کار مهمی داشتم تو شرکت که باید صبح اول وقت حاضر می بودم . اونا اونجا می مونن و من فردا میرم و با هم بر می گردیم ..اصلا متوجه نمی شدم چی داره میگه ...-خب من دیگه زحمتو کم کنم -باش یه شربت برات بیارم خنک شو بعدا ..اون که رفت آشپز خونه در همین لحظه موبایلش یه تک زنگ خورد . حس کنجکاویم گل کرده بود . نمی دونم چرا حس زنونه ام می گفت باید یه خبرایی باشه .موبایله رو گرفتم و همراه با اون خودمو نامرئی کرده و رفتم یه اتاق دیگه . به همون شماره زنگ زدم ..صدای زنی رو شنیدم -عزیزم چرا جواب نمی دی . الان دارم میام . قربونت . برگشتم سر جام ولی پویا بر گشته بود و هاج و واج به دنبالم می گشت . این موبایل هم دستم بود و نامرئی . خدا کنه زنگ نخوره گندش در بیاد . سینی شربتو گذاشت زمین و رفت اتاقای دیگه رو بگرده که فوری به حالت اولیه بر گشته موبایلو گذاشتم سر جاش . در همین لحظه صدای زنگ در خونه اومد و پویا دستپاچه شد . -نادیا جون برم ببینم کیه .. با یه لحنی که مثلا دارم شوخی می کنم ولی در اصل داشتم حالشو می گرفتم بهش گفتم ببینم نکنه سر خواهرمو دور دیدی دوست دخترتومی خواهی بیاری خونه. بیشتر زرد کرده بود و به تته پته افتاد .-این چه حرفیه می زنی نادیا . من یه تار موی خواهرتو به تمام زنای دنیا و کل دنیا نمی دم . زن به اون خوبی , با وفایی , خوشگلی و مهربونی من از کجا می خوام گیر بیارم . واسه چی آبرو خودمو ببرم . من نیازمو با همون تامین می کنم -خب بسه دیگه پویا نمی خوای بیشتر از این وارد جزئیات شی که من دارم از خجالت آب میشم برو حالا درو باز کن جواب بده که دارن از پاشنه درش میارن .. دیگه واسم یقین شده بود که اون یکی رو میخواد بیاره خونه و باهاش حال کنه ..... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

7 نظرات:

jemco گفت...

عالی بود
خسته نباشی
ادامه بده داداش گلم

محمدرضا گفت...

سلام ایرانی عزیز.
مثل همیشه گل کاشتی.
ادامه بده منتظریم.

محمدرضا گفت...

سلام ایرانی عزیز.
بازم مثل همیشه گل کاشتی.وفت این هرکی به هرکی زودتر خلاص کن.
دستت درد نکنه.

ایرانی گفت...

متشکرم جمکوی نازنین از پیام گرم و محبت آمیزت ...ایرانی

ایرانی گفت...

سلام به محمد رضای عزیز و گلم ! لطف کردی . قسمت دوم پیام دومت در مورد هرکی به هر کی رو خوب متوجه نشدم یک کلمه این ور و اونور شده در هر حال داستان هر کی به هر کی که یک داستان طولانی خواهد بود درروز های یکشنبه و پنجشنبه منتشر میشه و آریا تدریجا در قسمتهای آینده سیاست و قدرت خودشو به رخ خواهر و دوستاش می کشه و نشون میده که به این سادگیها از میدون به در نمیره . محمد رضای گلم شاد و خندان باشی ...ایرانی

دلفین گفت...

عالیه

ایرانی گفت...

درود بر تو دلفین گل و عزیز ..ایرانی

 

ابزار وبمستر