ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

هرکی به هرکی 44

نمیدونم از روی نومیدی بود یا چه عامل دیگه ای که ازدواج کرد . وقتی می خواست ازدواج کنه یعنی روز عروسیش  منم که تازه ازدواج کرده بودم با شوهرم بودم دبی ولی چند روز قبلش بهم گفت که من دارم عروسی می کنم . اگه صد دفعه هم عروسی کنم با صد تا مرد هم طرف شم نمی تونم داداشمو ببینم که به یکی دیگه توجه داره . حتی از این که تو آهو رو دوست داشته باشی لجش می گرفت . اون دچار یک بحران روحی شده بود . می خواست و می خواد این عقده های درونشو یه جوری نشون بده و بیان کنه . به خودش ثابت کنه که شکست نخورده اما غافل از این که در این آتیشی که خودش روشن کرده داره می سوزه . اون نیاز به کمک  داره -فکر می کنی چیکار می تونم واسش انجام بدم . بهش محبت می کنم نمی خواد . زورمیگم حالیش نیست . می خوام اونو بگام بازم حالیش نیست . آخه من چیکارش کنم . -ببین آریا من بهت حق میدم . شاید هرکس دیگه ای جای تو بود تا این حد تحمل نمی کرد . هردوتون اشتباهات زیادی داشتین و دارین ولی تو در این اشتباهاتی که داری مقصر نیستی یعنی اون راهی واسه فکر کردن و درست فکر کردن واست باقی نذاشته . ولی حالا که میدونی جریان چیه باید کمکش کنی . اونو درمانش کنی . -آخه چه طوری ! -ببین من یه چیزایی تو ذهنمه . شاید اشتباه کنم . اگه خودت بتونی تشخیص بدی و خودتم راه درمانو پیش روی خودت بذاری از همه چی بهتره . -بهش محبت کن . باهاش مدارا کن . بهش نشون بده اونو تو دنیا از هرکس و هر چیزی بیشتر دوست داری . حتی اگه نداشته باشی و به این کارت تداوم ببخشی -اتفاقا بعد از شنیدن حرفات همچین قصدی هم رو داشتم . -ولی راه خیلی سختی در پیش داری .  شاید بشه یه بیماری مزمن جسمی رو به یه کلکهایی درمان کرد ولی اگه بیماریهای روحی مزمن بشه دیگه کار خیلی خیلی سخت میشه -خاموم حنا . واسه آریا هیچ کاری نشد نداره -می تونم یه خواهش دیگه ای هم ازت داشته باشم ؟/؟ -خب بگو .. -یکی این که صبر و تحمل داشته باشی و یکی هم هر جا که لازم شد غرورتو زیر پا بذاری . اگه دست به یه کار هایی زد که از روی عجله و نوعی جنونه مدارا کنی در عوض روشهای درمانی خودتو شروع کنی . -مگه اون قصد انجام دادن کاری رو داره -خب چند روز پیش یه چیزایی می گفت در این مورد که اگه نتونست حالتو بگیره و یه جوری واست شر درست کنه می خواد چند تا از دوستاشو با خودش همدست کنه و البته به منم گفت که میخوان تو رو ببندن و ببرن به یه جایی که  خود آرمیلا تصمیم می گیره کجا باشه دست و پاتو ببندن و بهت تجاوز کنن . حالا میخوای راضی باشی می خوای نباشی . در هرحال اون میخواد به یه نحوی تحقیرت کنه و حال کنه . البته این کارو چه انجام بده و چه نده زیاد فرقی نمی کنه . ولی به نظر من اگه بذاری کارشو انجام بده بهتره . تو می تونی یه استفاده به جا از این حرکتش بکنی . -ببینم خودشم  بهم تجاوز می کنه یا نه ؟/؟ -راستش در این مورد چیزی بهم نگفت . من با توجه به شناختی که ازش دارم اون این کارو نمی کنه . یه فلسفه و غرور خاص خودشو داره . اون در مقابل تو با توجه به احساس سر خوردگی که داره میخواد احساس غرور کنه تا این تحقیر شدنهاشو مثلا یه جوری از یاد ببره و از طرفی اگه بخواد  به زور خودشو بهت بچسبونه و توهم بری شکایت مجوز اون لغو میشه هر چند شاید نتونی ثابت کنی ولی اون خیلی زود خودشو می بازه . -خیلی خسته شدی حنا جون . چطور -آخه حرف زدن و حلاجی کردن مسائل هم خستگی داره ؟/؟ -پس تو چه کاره ای .بیا خستگیمو در کن . یه بار دیگه با هم عشقبازی کردیم و من یه خورده با آرامش خیال رفتم طرف خونه . به این فکر می کردم که باید چیکار کنم . .اصلا فکرشو نمی کردم اون چهره و درون جلاد گونه ای که از آرمیلا واسه خودم ترسیم کرده بودم در حقیقت طور دیگه ای باشه .. حالا هضم این مسئله که یه برادر بکنه تو کوس و کون خواهرش برای ما و خونواده ما جا افتاده ولی اون موقع که از این بر نامه ها نبود و حالا دقیقا نمی دونم از چه تاریخی این بر نامه های خانوادگی رونق پیدا کرد . فردای اون روز وقتی که من و مامان تنها تو خونه بودیم و کاری هم نمی کردیم سر و کله آرمیلا پیداشد . مثل برج زهر مار بود . می دونستم که مرضش چیه . هم فیلمه رو گم کرده بود و هم این که در مورد شناسنامه من و لو دادنم هیچ غلطی نتونست بکنه . بااین که حنا واسم خیلی چیزا گفته بود و منم تا حدودی با شخصیت حقیقی خواهرم آشنا شده بودم ولی بازم وقتی این حرکاتشو می دیدم نسبت بهش خیلی خشمگین می شدم . .  -فکر نکن به همین سادگیها هر خلافی که دلت خواست انجام بدی و مفت درری . دوباره خشمگینم کرد -مدرک داری رو کن آبجی خودم با پای خودم میرم زندان .. -تو رو به زانو در میارم . کاری می کنم که به پام بیفتی . یواش یواش داشتم به این فکر می کردم که نکنه حنا در موردش زیادی انعطاف پذیر بوده . هر لحظه سایه آدم ربا ها رو رو سرم احساس می کردم ... نمی دونستم از دستشون در برم یا خودمو تسلیمشون کنم ؟/؟  هر گوشه و کناری که اجتماع چند تا زن و دختر رو می دیدم فکر می   کردم الان میان سراغم . دوسه روز گذشت و یه روز دیدم یه ماشین جلو پام تر مز زد .  یه پراید سفید بود . چهار تا زن داخلش بودند . اومدن جلو پام ترمز زدند . چند قدم رفتم عقب تر تا یه حالت دفاعی به خودم بگیرم -ببخشید منزل آقای ... رو می دونین کجاست ؟/؟  چند تا خونه اون ور تر عروسی داشتند . بهشون آدرسو داده و خودمو لعنت کردم که چرا این قدر بد بین و وسواسی شدم . دیگه ماشین بعدی رو که یه پژو با 4 تا زن توش بودند و همین پرسشو ازم کردند بیخیال شدم . نمی دونم چرا کوس خلیم گل کرده بود وقتی که راننده  یهو خاموش کرد و ماشین روشن نشد من رفتم جاش نشستم تا روشن شه . دقت هم نکردم که چرا دو تای جلویی پیاده شدند . .یعنی راننده و بغل دستش . با یه استارت و گاز ماشین آماده حرکت شد . خواستم از طرف بغل دست راننده پیاده شم که خانومه بیاد سر جاش که دیدم یه دستی  اومد طرف پهلوهام و یه اسلحه گذاشت رو کمرم که اگه حرکت کنی و جیغ بکشی می کشیمت . هیچی چهار تا زن منو بردن به یه جای دور افتاده ای در اطراف شهرکه  چند تا درخت داشت وجزما آدمیزادی هم اون دور و برا نبود .. خانوم حنا داخلشون نبود . هر چند به گفته های حنا شک نداشتم ولی دیگه حالا کاملا یقین داشتم که خواهرم آرمیلا کوس خلی رو به نهایت رسونده .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

2 نظرات:

دلفین گفت...

داداشی جریان این چهارتا زن چیه تو مهمونی ها شرکت میکنن

ایرانی گفت...

دلفین جان این چهار تا زن ربطی به مهمونی ندارند . اینها از دوستان و یا اجیر شده های آرمیلا خواهر آریا بوده که قصد تجاوز به آریا را دارند . که ادامه اش رو در روز پنجشنبه منتشر می کنم ...ایرانی

 

ابزار وبمستر