ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

فقط یک مرد 52

کیرمن توی سوراخ کونش نمی تونست نفس بکشه . هر چقدر فشار آوردم بیشتر از پنج سانت نتونستم بکنم تو کونش . صورتش کبود شده بود و از درد کون به خودش می پیچید . طوری شده بود که منم وقتی می خواستم بیشتر کیرمو بکنم توش آلت منم به شدت درد می گرفت . به همون میزان قانع شدم و چند بار عقب جلوش کردم تا به این وضع عادت کرد . بد جوری به خودش پیچیده بود که پس از چند دقیقه حالش بهتر شد و راحت تر تونست با این وضعیت کنار بیاد . من روش افتاده بودم و اجازه حرکت بهش نمی دادم . نمیذاشتم تکون بخوره . واسه این که یه خورده بیشتر بهش حال داده باشم دستشو از جلوی بدنش به کوسش رسونده با کوس خیسش ور می رفتم تا حال و هواشو یه خورده عوض کنم . -کوروش -جوووووون گلاره بالاخره به حرف اومدی ؟/؟ میدونم خیلی اذیت شدی . ولی خیلی ایستادگی کردی که  صدات در نیومد . -خلق کرد خیلی طاقتش بیشتر از اینهاست . -عزیز نازم . خیلی به خودم می بالم که تو هم از اون شیر زنایی هستی که با رغبت خودتو در اختیار من گذاشتی . -این چه حرفیه که می زنی  داشتن تو واسه همه یه آرزوست . کف دستمو رو کمرش می کشیدم دلمون نمیومد که از جامون بلند شیم . فقط داشتیم عشق و حال می کردیم و از سکس با هم لذت می بردیم . نمی دونم بازم چرا بی اختیار یاد اون دنیا افتادم و این که اگه کار خیر کنم جام تو بهشته و بازم از این نعمتها نصیبم میشه . یعنی به خاطر این گاییدنها به حساب من ثواب نوشته میشه ؟/؟ من که دارم کار خیر انجام میدم و جامعه بشری رو از انقراض نجات میدم . گلاره زیر کیر من خوابیده بود و من داشتم با کون و سایر اعضای تن و بدنش کیف می کردم . مثل این که اینجا رو با خونه اشتباهی گرفته بود . بااین حال من دست از مالوندنش بر نمی داشتم و سر تاپاشو مورد نوازش خودم قرار داده بودم . بازم این کیر من داغ کرده بود هر چند چند قطره بیشتر نتونستم تو کونش خالی کنم ولی یه دنیا بهم حال داد . وقتی کارم تموم شد دست از نوازش و بوسه هایی گرم بر بدن گلاره نکشیدم و به کارم ادامه دادم . پس از لحظاتی خودشو بر گردوند و روبروی من قرار گرفت ازم خواست که اونو بغلش کنم و ببوسم و منم با تمام وجودم در آغوشش کشیدم . با چشای خوشگل و درشتش تو چشام زل زده بود . -منم نگاهشو با نگاه خودم پاسخ می دادم . چیه دختر چی می خوای ؟/؟ بازم طلب داری ؟/؟ -یه چیزی ازت میخوام که نمی تونی بهم بدی . شایدم اگه بخوای نتونی بدی -بگو چیه . کمک مالی میخوای ؟/؟ من به اندازه کافی پول دارم .-نه کوروش این با پول خرید و فروش نمیشه . این عشقه . حس می کنم که دارم عاشقت میشم . عاشق تو. دوستت دارم و دلم میخواد که مال من باشی . تو خیلی خوبی صاف و ساده و بی غل و غش و بی ریایی .-گلاره من هیچی نیستم . آدمی هستم که اگه خودمم نخوام باید با خیلی از زنای دنیا باشم . -شاید این یه نعمتی واست باشه . ولی همینم ممکنه باعث شه که هیچوقت معنی و لذت عشقو اون جوری که باید و شاید درک نکنی .. راستش از حرفای گلاره یه چیزایی شو حالیم می شد و یه چیزایی شو هم نه . من تا می رفتم به یکی دل ببندم ازش دل می کندم . افسانه .. کبوتر صحرا , حمیرا و حالا هم گلاره .. نمی تونستم بگم کدومشونو بیشتر دوست دارم ولی افسانه به خاطر من خیلی عذاب کشیده بود .. -گلاره زمان و لحظه ها میگذره . هیچ لحظه بعدی مثل لحظه قبلی نیست . ما تا پایان زندگی نمی تونیم همین جوری تو بغل هم بمونیم . اگه یه ماه بمونیم بازم به خاطره ها می پیونده و اگه یه سال و مثل حالا یه ساعت بمونیم بازم متصل به خاطره ها میشه . به یه جایی می رسی که می بینی زندگیت داره تموم میشه . -کوروش من نمی تونم تو رو فراموش کنم -گلاره ! خودت قول دادی که تا مهاباد همراهیم کنی - و شایدم تا مراغه باهات بیام که از اونجا با قطار بری تهران . -تو خیلی خوبی گلاره خیلی .. شماره موبایلمو بهش دادم و گفتم اگه عوضشم کردم تو رسانه های ملی اعلام می کنم و اگه به مشکلی خورد برام پیام بده .. دیگه وقت رفتن بود . رفتیم خونه و با پدر و مادر و برادرش خداحافظی کردیم . بار و بندیلو بستیم و دیگه باید از مرز خودمونو به اون طرف  می رسوندیم . هر چند اون جایی که ما ازش سر در می آوردیم نزدیکای استان کردستان خودمون بود و با مهاباد خیلی فاصله داشت ولی اون ازم خواسته بود که تا اونجا رو با هم باشیم . هرچند پنج شش ساعتی راهمو دور تر می کرد ولی راستش منم یه جورایی بی میل نبودم که چند ساعتی رو بیشتر با گلاره باشم . اون ازم قول گرفته بود که تو مهاباد هم باهم سکس داشته باشیم . -گلاره تو اگه زنم می شدی فکر کنم دیگه هیچ زن و دختری جراتشو نمی کرد که به من نگاه کنه -چشاشو در می آوردم . از مرز خیلی راحت رد شدیم . همرام پولهای خارجی و دلار بود و همه اینها رو گلاره واسم تبدیلش می کرد به ریال . خودم وارد بانکها نمی شدم . یه لباس کردی هم تنم بود و وقتی هیکل خودمو با اون لباس می دیدم خنده ام می گرفت . این لباس مال داداش گلاره بود و رو تنم داشت آواز می خوند که پولامو که تبدیل به ریال کردم یکی شیکشو خریدم . از چند تا استان رد شدیم و از سردشت خودمونو رسوندیم به مهاباد . وای چقدر بزرگ شده این شهر . چقدر زیبا و قشنگ شده . چه شهر سازی جالبی ! خیلی بهش رسیدن . به نسبت اون  شناختی که من ازش داشتم از زمین تا آسمون فرق کرده بود ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

5 نظرات:

ایرانی گفت...

احتمال داره این داستان را از حالت هر شب انتشار به یک شب در میان انتشار در آورم به این صورت که اون نصفه سهمیه اش رو بدم به یه داستان جدید به نام زن نامرئی . این کار می تونه چند مزیت داشته باشه . یکی این که یه تنوع و توازنی میشه با یه شب قهرمان داستان مرد و شب بعدش قهرمان داستان زن .از طرفی با این که در خصوص زن و مرد نامرئی فیلم زیاد ساختن ولی جنبه سکسی اون می تونه تازگی داشته باشه با سوژه های متنوع و خاص خودش درسته یه خورده تخیل داره ولی جذابیت سکس طوری خواهد بود که این تخیل را تحت الشعاع خود قرار خواهد داد . از طرفی قهرمان داستان در موارد خاصی به اراده و تشخیص خودش نامرئی خواهد شد نه همیشه . شاید فرداشب قسمت اول اونو منتشر کردم . پس با این حساب به ترتیب میشه یک شب فقط یک مرد و یک شب زن نامرئی . از ویژگیهایی که در داستان زن نامرئی می تونه وجود داشته باشه که در داستان فقط یک مرد نشه اونو گنجوند اینه که قهرمان داستان هم می تونه خودش مجری سکس باشه هم شاهد سکس که در اینجا دست نویسنده برای این که در سکس به زنان ومردان مختلف توجه داشته باشه بازتره وسکس منحصر به یک زن یا یک مرد نمیشه . با سپاس از همه شما عزیزان شب و روز همگی خوش ...ایرانی

دلفین گفت...

داداش گلم فقط یک مرد که خیلی عالی زن نامرئی بایدعالی باشه

ایرانی گفت...

داستانهام هرچه باشن به خوبی خواننده هایی مثل تو نمیشن . خواننده های با اخلاق و کیفیتی مثل تو . مهربان و دوست داشتنی و خونگرم ...ایرانی

دلفین گفت...

چون داداش ونویسنده بزرگی چو تو داداش گلم دارم

ایرانی گفت...

نظر لطفته دلفین خوب و عزیزم ! قدرت و توان من شما عزیزان گلم هستین ..ایرانی

 

ابزار وبمستر