ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

فقط یک مرد 58

کوروش چرا این جوری می کنی ؟/؟ مگه من گر دارم ؟/؟ واسه چی ازم فاصله می گیری ؟/؟ راستش یه خورده دستپاچه شده بودم . نمی دونستم جواب کتی رو چی بدم ..نه نه ..من خواهرمو دوست دارم آخه واسه چی باید به دیدن اون این جوری بشم . من که یه نیم دور دور دنیا رو گشتم و سیر خورده ام . لعنتی . یه خورده از وسط بدن خودمو باز تر کرده ولی از قسمت بالا خودمو به خواهر م چسبوندم ولی اون دوباره این فاصله رو پر کرد . این فکر لعنتی رو جای دیگه هم متمرکز می کردم بازم نمی شد که نمی شد . -ببینم بابا مامان می دونن که من اومدم ؟/؟ -تو که چیزی بهشون نگفتی . منم که وقتی تو رو پشت در دیدم چیزی بهشون نگفتم .  الان تو رو می برم بهشون نشون میدم . ولی اول تو میری پشت در,  من ازشون مژدگونی می گیرم ... فقط جای شکرش باقیه که هنوز نمی دونن چطور از داخل خونه و دوربین ,  فضای حیاط و جاهای دیگه رو نگاه کنن . کارکردن با اونو وارد نیستن . .کتی پیش افتاد و من پشت سرش . یه پاشنه بلندی پاش کرده بود که منو یاد نوک لک لک و اون مداد چوبی هایی مینداخت که تو دبستان خیلی ازش استفاده می کردیم . خواهر اسپورتی من با این کفش پاشنه دراز چه جوری حرکت می کرد خدا میدونه . این دامن کیپ و چسبونش دو تیکه کون و خط وسطشو خیلی قشنگ و واضح نشون می داد . یه جوری هم راه می رفت که برجستگی کونش از سمت راست به چپ و از چپ به راست مرتب در حرکت بود . دویست متر راه رفتیم تا رسیدیم به اتاقی که قرار بود بریم توش . این که خونه نبود یه قصر شاهی بود . کنار در قایم شدم . چند لحظه بعد کتی بر گشت . -ببینم مژدگانی رو گرفتی ؟/؟ -آره داداش -پس نصف نصف .. منتظر بودم یه هزار تومنی تحویلم بده ولی دیدم یه تراول صد هزار تومنی بهم داد .. هنوز تو خواب و خیال قدیما بودم . کتی دویست تومن کاسبی کرده بود که صد تومنشو بهم داد . بابا کاوه به دیدن من دو دقیقه گریه کرد و مامان بیست دقیقه . بعدش خنده بود و شادی . بوی تن بابا مامان یه چیز دیگه ایه . اگه دنیا رو بگردی بهترین خوشی ها بیان سراغت بازم اون عشق و صفای دیدار پدر و مادر چیز دیگه ایه . شاید تو به معشوقه و معشوقت بگی عزیزم تو وجود منی تو از گوشت و پوست و خون منی ولی جز پدر و مادر کی می تونه به اذن خدا به آدم زندگی بده . با تمام وجودم از بوی مادر لذت می بردم . از نگاه رضایت بخش پدر احساس آرامش می کردم . از هردری سخن گفتیم . کتی می گفت که هر وقت میومدی پشت تلویزیون مامان فقط گریه می کرد . یه خورده خجالت می کشیدم که در مورد قدرت خودم حرف بزنم . لزومی هم نداشت که در این مورد صحبت کنم . تاثیری نداشت . چشام دیگه باز نمی شدند . نفهمیدم کی خوابم برد . وقتی بیدار شدم دیدم رو یه تخت هشت نفره تو یه اتاق هشتاد متری قرار داشته و معلوم نبود کی و چه جوری منو آوردن اونجا و لباسای روی منو هم در آوردند . کنار من کتی با یه لباس خواب فانتزی دراز کشیده بود که دست وپاها و از خط روی سینه به بالاش همه لخت بود .. با تعجب بهش نگاه می کردم . --داداش بالاخره بیدار شدی ؟/؟ زودباش تا یه ساعت دیگه مهمونا میرسن -مهمون کیه . -من یه سری از فامیلای کله گنده و پر مدعا رو دعوت کردم . -کتی من چند ساعت خوابیدم ؟/؟ -هشت ساعت . خیلی دلم برات تنگ شده بود کوروش . الان فامیلاهمه میان . اونایی که حتی عید و اول بهار هم رغبتی نمی کردند تا بیان خونه ما حالا بیان و ببینن که کوروش بن کاوه چه کار ها که نمی کنه همان  کوروش آریایی . اونایی که منو تحویل نمی گرفتن بیان و ببینن که چطور کتایون مدیر بر نامه های داداششه -مدیر برنامه ها ؟/؟ چه بر نامه هایی ؟/؟ .. کتی یه مکثی کرد و گفت منظورم همون بر نامه های اقتصادیه . -کتی من یه دو هفته ای رو از رژیم مرخصی گرفتم می خوام استراحت کنم واسه من شر درست نکن . -راستش داداش منم دوست ندارم کسی استراحت تو رو بهم بزنه ولی اون اوایل خیلی ها بهم متوسل شدن که هر وقت داداشت برگشت بهش بگو هوای ما رو داشته باشه و حاضر بودن هر کاری رو انجام بدن . یعنی هر چی من بگم انجام بدن .. -تو این طور میخوای کتی که داداشت خسته شه .. -راستش نه . کتی خودشو بهم چسبوند و طوری لبامو شکارشون کرد که راستش منم از این بوسه لذت می بردم . شیرینی بوسه با بوی خوش صورت و بدنش در هم آمیخته بود . بازم حس کردم که کیرم داره شق میشه . وسط بدنمو عقب کشیدم . مثل صبح یه بار دیگه خودشو بهم چسبوند . دیگه یه جورایی داشتم بهش مشکوک می شدم .. نه نه.. اشتباهه .. خواهرم همچین فکری نداره . من دوستش دارم . اون سه سال ازم بزرگتره . من یه احساس و احترام خاصی نسبت بهش دارم . نه این یک کابوسه که بخوام با خواهرم طرف شم . شایدم اون بی شیله پیله و از روی محبت و علاقه داره این جور باهام گرم می گیره . -کوروش داداش دوستت دارم بهت افتخار می کنم .. نمی دونم شاید اشتباه کرده باشم که مهمون دعوت کردم . راست گفتی خسته ای باید استراحت می کردی . عیبی نداره داداش . بگو خسته ای . بگو می خوای چند روز استراحت کنی . نمی دونم چرا این روزا این قدر گیج شدم . بگو کوروش منو به خاطر این کارم می بخشی .. ... نمی دونستم کتی چرا این قدر پرت و پلا میگه . خودش میهمون دعوت می کنه بعد پشیمون میشه .. دوست نداره کسی بیاد طرف داداشش . اون اول به خاطر پز دادن به همه وعده و وعید میده . از کیسه خلیفه کیر می بخشه . -بگو منو بخشیدی -کتی عزیزم خواهر نازم تو که کار بدی نکردی . این بار اونو بغلش کرده به سینه ام فشرده و استارت یه بوسه داغ دیگه رو زدم . حس کردم که واقعا دارم حال می کنم . بااین حال بازم قصد داشتم که اونو از خودم دورش کنم تا شیطون بیشتر گولم نزنه که صدای زنگ اتاق اومد . . -کتی اتاقت زنگ داره ؟/؟ -فکرکردی هنوز تو کلوخی آباد زندگی می کنیم ؟/؟ مانتو رو تنش کرد و گفت برم ببینم مسئول تدارکات چی میگه ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

6 نظرات:

دلفین گفت...

دادشی دمت گرم ایولا داری

علی تنها گفت...

اگه امکانش هست این آبجی کتی همیشه پیش کوروش بمونه و مدیر برنامه هاش بشه و هرجا کوروش میره دنبالش باشه.
فقط در حد یه پیشنهاده.

ایرانی گفت...

با تشکر از دلفین عزیز . کامروا باشی ..ایرانی

ایرانی گفت...

علی آقای گلم خسته نباشی . پیشنهاد خوبی دادی ولی با توجه به این که خود کتی نسبت به رابطه زنای دیگه با داداشش در صورتی که از نزدیک شاهد جریان باشه حسادت می کنه و از طرفی بر نامه های کوروش یه حالت خود جوش داره و مرد دیگه ای به غیر از کوروش کاره ای نیست دور دنیا گشتن کتایون ضرورتی نداره اگه سبک داستان به گونه ای دیگه می بود خیلی خیلی جالب می شد که کتی همراش باشه . درهر حال از دقت و نکته سنجی علی آقای نازنینم سپاسگزارم . پاینده باشی ..ایرانی

saeed گفت...

خیلی داستان باحالیه
من که دیشب از ساعت 11:30
شروع کردم از قسمت اول
الانم ساعت 3:7 دقیقه ی صبحه تمومش
کردم همیه ای قسمت ها رو خوندم
تازه داره جالب میشه
دمت گرم عالیه ادامش رو اگه می تونی زود بزار

ایرانی گفت...

درود بر سعید خان قهرمان و پهلوان ! خسته نباشی . منو یاد زمانی انداختی که عادت به خوندن رمان داشتم . البته در این داستان بازم سفر های خارج از کشور داریم ولی یه مدتی رو تو همین ایران می مونیم . این داستان فعلا یک شب در میون منتشر میشه و ممنونم از پیامت . شاد باشی ..ایرانی

 

ابزار وبمستر