ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

فقط یک مرد 60

راستی کتی من یه لباس درست و حسابی ندارم .. -داداش یه کت و شلوار شیک از اونایی که تیپ تو رو بیست بیست می کنه برات آماده کردم با یه کراوات خوشگل . -کتی من تو کت و شلوار کباب میشم . -الهی برات بمیرم داداش ولی کولر روشنه . جای نگرانی نیست -کتی کراواتو تو برام ردیف می کنی ؟/؟ -تو منو کشتی . الان تو مرد شماره یک دنیایی . خیلی بی سر و صدا داریم این مجلسو بر گزار می کنیم . قرار بود بریم تو حیاط . نمی دونی یه قسمتش چقدر مصفاست و گل کاری شده . مامان اونجا رو بهشت درست کرد با کلی چراغای خوشگل و.. ولی نمی خواستیم همسایه ها بفهمن -کتی من اومدم استراحت -داداش منم دلم نمیخواد خسته شی ولی فامیلا ازت انتظار دارن . -خب امشب همه شونو می بینم .. کاش کار به همین دیدن بود . واقعا تو چه بد بختی گیر افتاده بودم . تو فامیلای ما از هر 5 تا بچه چهار تاش دختر بود من اگه یک سال هم اینجا موندگار می شدم مگه می شد به همه رسیدگی کرد ؟/؟ -کتی کاش این دعوتی رو نمی دادی .-راست میگی منم پشیمون شدم درهرحال بر نامه رو جور کردیم کتی خیلی به خودش رسیده بود . طوری که حس کردم یه ونوس روبروم سبز شده . بی نهایت زیبا . سنگ تموم گذاشته بود . منم یه کت و شلوار سفید خیلی شیک تنم کردم با یه کراوات چند رنگ . اولش فکر می کردم بهم نمیاد ولی خیلی خوش تیپم کرده بود . بابا مامان هم خیلی تیپ زده بودند . یادم میومد بابا یه کت داشت که از بچگی تا موقعی که اون اتفاق تو معدن واسم افتاد تنش می کرد کتش از بلندی تا زانوش می رسید و شلوارش از کوتاهی یک وجب پایین تر از زانو بود . یه بار با هم رفتیم یه مجلس عروسی من و کتی از خجالت داشتیم آب می شدیم ...  بریم به مجلس فعلی خودمون .. عجب احترامی بهمون میذاشتن . بابا کاوه بهم می گفت که هوای عمه کاملیا رو داشته باشم و مامان معصومه هم می گفت که به خاله مینا بی احترامی نکنم . تا چشم کار می کرد همه زن و دختر بودند . هیشکدومشونو نشناختم .. -کتی اینا کین -دیوونه همه فامیلاتن ضایع نکن . یه خورده که خیره بهشون نگاه کردم یکی یکی شونو شناختم . یه خورده زیادی روغن کاری کرده بودند . شاید پنجاه تا مرد بیشتر نبودند ولی پونصد تا زن و دختر بودند . دخترا اومدن دور و بر منو گرفتند و حسابی شلوغش کردند . عمه و خاله اومدن جلو و تا می تونستن منو بوسیدن . خیلی تیپ زده بودند . خاله که جوونتر از عمه بود یه جوری خودشو بهم چسبونده بود و لبامو می بوسید که فکر کردم تا چند لحظه دیگه می خواد خودشو لخت کنه هر چند چند تا تیکه پارچه به عنوان لباس تنش بود . یه دختر از همون روبرو داشت فیلم می گرفت و از همین ابتدا دخترا داشتند بلوتوث کاری می کردند . یکی از اونا که دخترخاله ام بود داشت به دختر عمه ام می گفت که فیلم اگه لختی باشه خیلی با حال تره -اگه کوروش بذاره فیلم بگیریم . -فکر می کنی کدوم ما رو قبول کنه -نامردیه اگه نخواد به همه برسه . -دیوونه نشو با عقل جوردرنمیاد به همه برسه . فعلا مامان مینا به جای این که فکر دخترش باشه خودش داره کوروشو می خوره . عصبانیت رو تو چهره کتی می دیدم . اگه بهش کارد می زدی خونش در نمیومد . جو به هم ریخته بود . -کتی واسه ما شر درست کردی . افتادم به جون خواهرم . ناراحتش کردم باهام قهر کرد ولی دید که صرف نداره اگه ولم که بره این دخترا پوست از سرم می کنن همون دور و برم نشست . -متلک بارون فامیلا شروع شد -خانوم ناظم چوب دستش گرفته نمیذاره ما نزدیک شیم . تازه به دوران رسیده ها همینن دیگه . این عید به اون عید هم ریختشونو نمی دیدیم .. حدود سی نفر در حال پذیرایی از مهمونا بودند و خیلی از دخترا هم واسه خود نمایی رفته بودند کمک و می خواستن خودی نشون بدن . اگه چاره داشتن لباساشونو تا شورت یکی یکی در می آوردن . دایی محسن و عمو کمبوجیه هم اومدن جلو و ازم خواستن که هوای زناشونو داشته باشم ولی در جواب بهشون گفتم خاله مینا و عمه کاملیا در اولویت قرار دارن . اونا به جای این که هوای خواهرشونو داشته باشن اول غصه زنشونو می خوردن . رفته بودم وسط دخترا با همه شون می گفتم و می خندیدم و به نوبت منو می بوسیدند . در همین لحظه دیدم کتی با یه ناراحتی و حرص خاصی از تالار بسیار وسیع پذیرایی خارج شد و رفت طرف حیاط .. از خانوما عذر خواهی کرده و منم رفتم بیرون . این حیاط از بس بزرگ بود هر طرفو که نگاه می کردم اونو نمی دیدم . بااین حال اون مسیری رو که حدس می زدم بیشتر از اون طرف رفته باشه در پیش گرفتم رفته بود طرف اون قسمتی که گل و گیاه داشت و چراغاش خوشگل و خیلی هم رویایی بود . کتی  پشت به من بود و متوجهم نشده بود و اگه این سگای لعنتی واق واق نمی کردند می تونستم از پشت بزنم چشاشو بگیرم . گریه کنان داشت می رفت . -جو اشمیت , گرگی ...ولش کنین اون از خودمونه .. رو یه نیمکت سنگی نشست -کتی خوشگله قربون اون چشای خوشگلت بشه کوروش . این جور که اشک می ریزی اون ریمل و مداد هایی که داخل و گوشه چشات کشیدی همه صورتتو سیاه کرده -به درک . من اینا رو میخوام چیکار -چی شده ؟/؟ -چی شده کوروش ؟/؟ از خودت بپرس . دخترا و زنا رو دیدی دیگه همه چی از یادت رفت ؟/؟ فراموش کردی که باید منو تحویل بگیری ؟/؟ -مگه من چیکارت کردم ؟/؟ وقتی اونا ازم حساب می برن و می دونن که نمیذارم اذیت شی تو مثل ندید بدیدا می ری طرفشون ؟/؟ -باور کن منم خوشم نمیاد ولی زشته بده .. راستش چند تا تیکه باحال هم داخلشون بود ولی اون جوری نبود که مثل سابق آتیشی باشم . از پشت رفتم بالا سر کتی . سرشو خم کرده بود و داشت آروم گریه می کرد و منم ایستاده بودم . دستامو گذاشتم رو شونه های لختش . یهو یه تکونی خورد و دستم سر خورد و رفت پایین خواستم دستمو بکشم بالا که دیدم کتی جفت دستاشو گذاشت رو دستای من و کاری کرد که دستام به دوطرف بالای سینه هاش بچسبه . -داداش -چیه -یه قولی بهم میدی -بگو -امشب با هیچکدوم از زنایی که اینجان نباشی . حالا بذارش برای فرصتی دیگه .. -کتی مگه من آدم آهنی هستم . قربون شکل ماهت برم ولی برات چه فرقی می کنه . -فرقش اینه که میخوام امشب در کنار تو باهات درددل کنم . تو چشت که به بقیه میفته خواهرتو فراموش می کنی . نمی دونی چقدر چشم انتظارت بودم ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

7 نظرات:

ناشناس گفت...

سلام ایرانی عزیز واقعا جالب بود هر شب ساعت 12 منتظر داستان بعدی هستم!
پاینده و پیروز باشی
ارمیا

دلفین گفت...

دادشی مرسی خیلی ب حال داز پیش میره

ایرانی گفت...

سلام و درود به تو ارمیای عزیز و دوست داشتنی ! خوشحالم که با خواندن این داستانها به من انگیزه نوشتن می دهی . شاد و پیروز باشی ..ایرانی

مجتبی گفت...

سلام
یک داستان میخوام بزارید توی وب دوس دارم خط کلیش رو بهتون بدم:
داستان ازین قراره که یه پسر که امسال کنکور داده و یه سال داشته درس میخونده و همه تفریحا رو به خودش حروم کرده بوده میخواد با مامانش بره دبی.
پدر که سر کار هست و فقط یه خواهر داره که اونم چون کار میکنه نمیتونه باهاشون بیاد.
پسر اول اصلا فکر سکس نداره ولی وقتی وارد دبی میشه و خانمها رو با لباس باز میبینه و کنار ساحل اونا رو با مایو خیلی خیلی تحریک میشه.
توی هتل چون اتاق کوچیک هست برای حموم رفتن باید لباس رو توی اتاق دربیارن و بعد برن حموم...
پسر خیلی دلش میخواد با مامانش کاری بکنه ولی میترسه و دوس داره توی این مدت کم سفر خودشو بچسبونه به مامانش..
این خط کلی داستان هست بقیش با شما...

ایرانی گفت...

سلام مجتبی جان خسته نباشی و زحمت کشیدی و پیشنهاد داستان جالبی رو دادی . اگه داستان دنباله داری باشه که فعلا نمیشه نوشت ولی فکر کنم به صورت خلاصه و یه قسمتی بتونم درش بیارم که بعد از نوشتن چهار پنج داستان در خواستی دوستان برای هفته های آینده به صورت یه قسمتی وکوتاه ردیفش می کنم و خیلی هم ازت ممنونم . البته به این سبک و یه چیزایی در این حالت و به صورت گسترده تروهیجان انگیز ش در داستان پرواز هوس و سکس بین مادر و پسر وجود داشت واونا در تایلند بودند ولی مادره اونجا شوهر نداشت و یه خورده سوژه فرق می کرد . چون داستانها زیاده ممکنه نخونده باشی ولی سکس مادر و پسر در این داستان بدک نیست . همین یکی دوماه پیش در حال انتشار بود که بعد از اون مامان زبل رو شروع کردم . بازم ازت سپاسگزارم ..شاد باشی ..ایرانی

ایرانی گفت...

سلام مجتبی جان خسته نباشی و زحمت کشیدی و پیشنهاد داستان جالبی رو دادی . اگه داستان دنباله داری باشه که فعلا نمیشه نوشت ولی فکر کنم به صورت خلاصه و یه قسمتی بتونم درش بیارم که بعد از نوشتن چهار پنج داستان در خواستی دوستان برای هفته های آینده به صورت یه قسمتی وکوتاه ردیفش می کنم و خیلی هم ازت ممنونم . البته به این سبک و یه چیزایی در این حالت و به صورت گسترده تروهیجان انگیز ش در داستان پرواز هوس و سکس بین مادر و پسر وجود داشت واونا در تایلند بودند ولی مادره اونجا شوهر نداشت و یه خورده سوژه فرق می کرد . چون داستانها زیاده ممکنه نخونده باشی ولی سکس مادر و پسر در این داستان بدک نیست . همین یکی دوماه پیش در حال انتشار بود که بعد از اون مامان زبل رو شروع کردم . بازم ازت سپاسگزارم ..شاد باشی ..ایرانی

ایرانی گفت...

متشکرم دلفین عزیز . خوش و خرم باشی ..ایرانی

 

ابزار وبمستر