ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

فقط یک مرد 61

داداش بغلم بزن . ازت می خوام بغلم بزنی . بهم آرامش میده . دوستت دارم کوروش . تنهام نذار .ولم نکن .... عجب گیری افتاده بودم . درست مث یه معشوقه باهام رفتارمی کرد بغلش کردم و دستامون دور کمر هم بود . سرشو به شونه ام تکیه داده بود . دستمو گذاشتم زیر چونه اش و سرشو بالا آوردم . چشاش یه حالتی داشت که منو به یاد زنای حشری و پر هوس مینداخت . داشتم فکر می کردم که لباشو ببوسم و به این جریان خاتمه بدم یا نه .. اگه اینکارو بکنم نکنه بر داشت بد کنه .. نکنه هیجان زده شه .. تواین افکاربودم که دیدم خود کتی پیش قدم شد و طوری توی اون گوشه حیاط لبامو قفل کرد و پاهاشو به لاپام چسبوند و وسط بدنم قرار داد و دستاشو محکم دور کمرم حلقه زد که هر کاری کردم نتونستم در رم تا متوجه بالا اومدن کیرم نشه . نفس کشیدنهامون حکایت از هوس شدید واسه یه عشقبازی داغ داشت . این یه اشتراک بین من و اون در این زمینه بود. ولی یه اختلاف بزرگ هم داشتیم و اون این که اون احتمالا دوست داشت که این کارو انجام بده و من با وجود تمایل شدیدم ازش فراری بودم . فکرشو نمی کردم که یه روزی با خواهرم بخوام همچین بر نامه ای داشته باشم . ولی با تمام وجودم داشتم از این بوسه لذت می بردم . بوسه ای به شیرینی یک دوست داشتن پاک و خالص . ولی کتی اونو مثل یک عشق دختری به پسر احساس می کرد . شاید من اشتباه می کردم . من می تونستم با نیمی از انسانهای دنیا باشم باهاشون سکس کنم . دیگه از این هراسان نباشم که کسی از من خوشش نیاد و مانع دیگه ای روبروم باشه ولی نیمی از دنیا یا انسانهای دنیا فقط می تونست با یه نفر باشه . -کتی بیا بریم تو میون جمع .. دیگه ... در همین لحظه دیدم یکی از دخترای فامیل که نمی دونستم کیه و چه جوری خودشو رسونده پیش ما که نه من و نه کتی متوجه اش نشدیم خودشو به من رسوند و دستمو کشید . -کتی جا کم آوردین ؟/؟ یه خورده فکر ما هم باشین دیگه . دختر این قدر خود خواه نباش . کتایون با عصبانیت دستمو کشید و بی آن که توجهی به اون دختره مزاحم بکنه با هم رفتیم میون مهمونا .. واسه خودشون بر نامه ای داشتند . قرار بود سه نفر تعیین شن که من فردا برم سراغشون . عمه جون کاملیا رو افتخاری به خاطر این که سنش بیشتر بود به عنوان یکی از این سه نفر تعیین کردند . مامان معصومه بهم گفت که تحت هر شرایطی باید به خاله مینا حال بدم وگرنه شیری رو که به من داده حلالم نمی کنه . بد جوری تهدیدم کرده بود . -مامان تو ازم جون بخواه چرا این جوری تهدید می کنی . تو اگه لب باز کنی من تا اون سر دنیا واست میرم . تا حالا دو تا تقریبا جوون و میانسال به گیرم افتاده بود . من و کتی رفتیم اون وسط و با هم رقصیدیم . کتی قشنگ تر از من می رقصید .. از گوشه وکنار دخترا دم گرفته بودند و دورمون کرده بودند . قرار شد از دو نفر دیگه یکی رو به قید قرعه انتخاب کنند و یکی دیگه رو من با چشای بسته انتخاب کنم . .در یه میدون دایره ای یه نگاهی به دخترا انداختم . یکیشون خیلی خوشگل بود . ناز مثل یک عروسک . بالبایی کوچولو. صورتی گرد و سفید . اندامی که همه چیزش میزان بود . نفهمیدم کیه . ولی یه چشمکی بهش زدم . اونم با دو تا چشمک جوابمو داد . یه انگشتشو گذاشت تو دهنش و چند بار گازش گرفت . حس کردم که یه پیامی بهم داده .. یه بازی راه انداخته بودند . چشامو بسته بودند و ازم می خواستند که با دست کشیدن رو صورت اونا یکی رو انتخاب کنم ... به یکیشون که رسیدم انگشتمو گاز گرفت .. این باید همون باشه . بینی و لب و پیشونیشو بر رسی کردم دیدم با همون دختره مو نمی زنه .. انتخابش کردم و حال بقیه رو گرفتم . چهارمی رو هم که با قرعه انتخاب کردیم اسم زن دایی در اومد که عمو جان اومد جلو و پس از مشورت با دایی جان و هماهنگی قرار شد زن دایی نصف وقتشو بده به زن عمو .. شدن 5 نفر اونم علی الحساب . دوباره شدن همون کله گنده ها . فقط اون خوشگله رو نمی دونستم کیه .. ظاهرا دختر بود . دختر یکی از فامیلا .. مثل یک پادشاه و ملکه احترام پدر و  مادرمو نگه می داشتند . ومن و کتی هم در واقع شاهزاده های مجلس بودیم .. مهمونی تموم شد و همه دخترا ازم قول گرفته بودند که تا وقتی که در ایران هستم هواشونو داشته باشم . همه چی رو به حال خودش گذاشتیم و این کتی خیلی واسه خواب عجله داشت . منو هم به هر زوری بود برد تو رختخواب . اصلا از بابا مامانم هم خجالت نمی کشید . شایدم اونا در جریان نبودند . با یه هوس و هیجان خاصی رو تخت دراز کشیدم . دوسه روز یعنی از وقتی که اون خواهر بسیجی  همون جنده سابقو که دیگه نمی تونست جندگی کنه رو گاییده بودم سکس نداشتم و دیدن این همه دختر و بودن با خونواده و استراحت و غذای خوب خیلی وسوسه ام کرده بود ولی هنوز نتونسته بودم واسه خودم هضمش کنم که با کتی باشم . سرمو در جهت مخالف کتی قرار داده سعی کردم نگاش نکنم . یه لحظه که چشمم بهش افتاد دیدم که از شب قبل هم زده جلو و اون لباس خوابو هم تنش نکرده یه شورت و سوتین دکوری فقط تنشه .. چند دقیقه گذشت و دیدم صداش در نیومد . با این که باید می رفتم دستشویی از ترس این که صدام کنه از جام بلند نمی شدم ولی اون خیلی سمج تر از این حرفا بود . دستشو گذاشت رو شونه ام و با لحنی تند گفت راستی راستی داری می خوابی ؟/؟ اون خوشگلا رو که دیده بودی خوب دور گرفته بودی حالا که به ما رسیدی خوابت گرفته ؟/؟ .. ادامه دارد ... نویسنده .. ایرانی 

10 نظرات:

reza bomb 1965 گفت...

ايراني عزيز لطفا ايميلتو بنويس من محتواي يك داستان تو ذهنم دارم كه بالاي 150 قسمت ميشه خيلي داستان جالبيه.اينجا نميكم كه بعدا تكراري نشه.موفق باشي

Ermiya گفت...

سلام ایرانی جون
بازم مثل همیشه قشنگ بود, این داستان واقعا جا داره که خیلی طولانی بشه حتی طولانی تر از رازنگاه که 100قسمتی بود.
قربونت
ساعت 12 هرکار کردم نظرم نیومد!!!

دلفین گفت...

دادشی عالیه ادامه بده

ایرانی گفت...

رضا جان عزیز خیلی به من لطف و محبت داری که نمی دونم چه طور پاسخ محبتها ی تورو بدم . من الان حدود یکسال و نیمه که سرم این جا گرمه یه خورده در مورد ایمیل دست به عصا راه میرم . وچند بار هم در این مورد با دوستان عزیزم گفتگو کردم . حتی من شرمنده اونایی هم شدم که به من لطف کردن و ایمیلشونو گذاشتن با این حال بازم این سعادت نصیبنم نشد که خودمو قانع کردم که به صورت ایمیل مراوده ای داشته باشم وپیامی براشون ارسال کنم .. البته در مورد داستان دنباله دار که من تا اینایی رو که مشغولم تموم نکردم و اونایی رو هم که قولشو چند ماه پیش به دوستام دادم شروع نکردم فعلا داستان دنباله داری رو نمی تونم شروع کنم چون هم فرصت تعقیب و پیگیری اونو ندارم و هم این که از بقیه یعنی قبلی ها می مونم. یه سری شرایط محیطی و خانوادگی تا همین جاشم منو پناه بر خدایی داره پیش می بره . ولی اگه چند وقت دیگه بعد از شروع هفت هشت دنباله دار دیگه مثل الان هنوزم بهم لطف داشتی و تنهام نذاشتی و می تونی سریع همین جا عنوان کنی و منم سریع و ضربتی چند قسمتی رو شروع کنم که یه عده فرصت طلب سوژه دزدی نکنن هرچند خیلی ها این قدر تنبلن که همون کپی بر داری رو به زور انجام میدن و تنبلیشون میاد چه برسه به این که بخوان داستان بنویسن خیلی خیلی ممنونم میشم ..عجب عبارت طولانیی شد ..یعنی از ولی اگه ...تا ممنونم میشم .رضا جون پاینده و پیروز باشی ..ایرانی

ایرانی گفت...

ارمیای عزیزم من هم همین قصدو دارم که تا اونجایی که میشه طولانیش کنم . هم اینو و هم زن نامرئی و هرکی به هرکی رو و به دادم برس شیطان و..اصلا انگشت رو هر داستانی که میذارم از اونجایی که می بینم هر کدومش یه گروه خاصی رو به عنوان علاقمند داره خودم قاطی می کنم کدومو زود تر تموم کنم ولی هر داستانی رو هم نمیشه هر جا که دلم خواست به پایان برسانم چون یه خط سرعت و حرکت هم دارند . شاد و سر بلند باشی ..ایرانی

ایرانی گفت...

حتما داداش دلفین نازنینم . برقرار باشی ..ایرانی

ایرانی گفت...

سلام به آقا رضا بمب عزیز ! در پاسخ قبلی ام سطر پنجم کلمه اول فعل کردم باید به فعل کنم تبدیل شه . این یه اشتباه دستوری در اثر عجله بوده .تندرست باشی ..ایرانی

ایرانی گفت...

سلام به آقا رضا بمب عزیز ! در پاسخ قبلی ام در سطر پنجم, کلمه اول از فعل کردم باید به فعل کنم تغییر پیدا کنه که این یک اشتباه دستوری یا ادبی در اثر عجله بوده . تندرست باشی..ایرانی

ناشناس گفت...

خیلی داستان قشنگی
تازه داره قشنگتر هم میشه
ممنون ایرانی

ایرانی گفت...

سپاسگزارم از تو آشنای گل و دوست داشتنی ! شاد و خندان و همیشه سر حال باشی ...ایرانی

 

ابزار وبمستر