ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

بابا تقسیم بر سه 8

نیما جون بابا نیما . درس شیرینه .. ادامه بده .. آخخخخخخ -عزیزم بسه دیگه من میخوام برم . باید برم . دیگه درس طولانی شده -نههههه نرو نرو بابایی . اگه بری دیگه قهر می کنم و هیچوقت باهات حرف نمی زنم . بابا بخور این قدر حرف نزن اوخخخخخخ جووووون . یه لحظه دست یعنی همون زبون از کوس خوری کشیده و گفتم دختر جون این قدر جیغ نکش خواهرات بیدار میشن و اون وقت به جای دو سه دقیقه دیگه همین الان پامیشم میرم . -بابایی این قدر خودتو لوس نکن دیگه . الان  ساعت درس ما کمتر از یه ساعت نیست . تو پنج دقیقه نیومده می خوای بری . این جوری اگه باشه من میگم هیچی حالیم نشده دوباره باید درس بدی . به جای حساسی گیر داده بودم . منم دیگه حالا مثل نورای خودم کاملا لخت بودم . و دو تایی مون رو تخت یک نفره و نیمه دخترم قرار داشتیم . کیرمو فشارش می دادم به تشک و خودمو رو زمین حرکت می دادم . نمی خواستم اون کیرمو ببینه و متوجه حالتم بشه . شایدم هنوز فرق بین کیر بیدار و خوابیده رو نمی دونست ولی در هر حال اینم جزو یه قسمتی از آموزش بود که دخترم باید از اون با خبر می شد تا خودشو برای هر گونه حوادث غیر مترقبه آماده کنه  . دستمو بردم بالاتر و رسوندم به سینه هاش . سینه های دخترونه و کوچولوش رو گرفتم تو دستام . پیدا کردن نوکشون زیاد سخت نبود ولی دوست داشتم ببینم چه جوری تیز میشه . یه تیزی تازه ای داشت . -آههههههه بااااااباااااااجونم . تمام درسا رو هم که با هم میدی چقدر زود یاد می گیرم بازم بهم درس بده . نوک تیر و کوچولوی سینه هاشو تو دستام می گردوندم . دختر ناز و تازه بالغ شده ام رو بیش از اونچه که دلم می خواست و انتظارشو داشتم حشری کرده بودم . دلم واسش می سوخت . نمی دونستم باید چیکار کنم . حس می کردم اشتباه کردم که اونو تا به این حد حشری کردم که حالا نه راه پیش داشتم و نه پس . این همه هیجان واسش خوب نبود . دستای کوچولوشو به سرم فشار می داد تا من با نیروی بیشتری  لاپاشو لیس بزنم و چوچوله های ناز و کوچولو و داغشو با میک زدن آماده هر کاری بکنم . موهای سرمو می کشید و من میذاشتم هر کاری که دوست داره بکنه . درد و سوزشو به جون می خریدم . دخترم بود و نمی خواستم دلشو بشکنم . آدم بعضی وقتا از میون دو چیز اونی رو که ضررش کمتره باید انتخاب کنه . من اشتباه کرده بودم و باید خودمم یه جوری حلش می کردم . صورتش گر گرفته بود . بدنش داغ و ملتهب شده بود . چشاش قرمزشده و یه حالت  خماری داشت . از اون حالتایی داشت که حاضر بود هر عملی روی کوس و کونش پیاده شه تا دیگه به جایی برسه که نهایت کیف و لذت باشه . اون که نمی دونست ارگاسم چیه و می دونستم تا به حال طعم این لذتو نچشیده . شاید فکر می کرد که تا ابد باید در همین حالت باقی بمونه . -نورا اجازه میدی من برم ؟/؟ سوال مسخره ای کرده بودم که جوابشو می دونستم -ناچ . ناچ بابایی . تو که خودت جواب سوالتو می دونی پس الکی چرا با من در میون میذاری . اگه دخترتو دوست نداری و دیگه نمیخوای باهاش حرف بزنی و اونم باهات حرفی نداشته باشه سرتو بذار پایین برو . این کارا رو می کنی من این درسایی رو که تو داری بهم میدی یادم میره . خودت میدونی اون وقت تو رو بیشتر اینجا نگهت می دارم . بابا جونم تو چرا از جات بلند نمیشی ؟/؟ تا کی می خوای همین جوری خودتو به تخت بچسبونی . یکی اونجاتو ببینم ؟/؟ حالا من غریبه شدم ؟/؟ -دخترم عزیزم نورا جونم . خوب نیست تا این حد آدم دنبال رمز و راز کارای هم نمیره -مگه بین دختر و پدرش هم باید رازی وجود داشته باشه ؟/؟ بابا بلند شو  . یالله زودباش حرف دخترتو گوش کن . دختر ذلیل ! می خوام اونجاتو ببینم . اووووویییییی بابا چقدر تیز و دراز شده . -عزیزم تو که هیچوقت نمی بینیش عزیزم . همیشه تو شلوارمه . -بابا پیش  قاضی و معلق بازی . به دخترتم داری دروغ میگی ؟/؟ این اگه تو شلوارتم بخواد اینجوری باشه هر وقت که میری خیابون باید یه مخروط درست شه که . راستشو بگو واسه چی این جوری شده . خودت گفتی که بهم آموزش میدی .-نورا بس کن . اگه ساکت نشی هرچی دیدی از چش خودت دیدی . سرشو برگردوند و دوباره قهر کرد . در آخرین لحظه دیدم که لباشو ورچیده . با صدایی گرفته و لحنی بغض  آلوده گفت اگه مامان مهناز بود اینجوری نمی کرد . خیلی بدی بابایی .. دیگه دوستت ندارم . -باشه حالا که منو دوست نداری من دیگه رفتم -بابا اگه بری  می دونم که دوستم نداری و منم دیگه از این خونه میرم . دیگه منو نمی بینی .. کار به جایی رسیده بود که یه الف بچه داشت تهدیدم می کرد . -خب نورا تومیگی دوستم نداری پس من واسه چی اینجا بمونم .  از جاش پاشد و خودشو انداخت تو بغلم و نازم کرد و خودشو واسم لوس کرد و صورتمو بوسید و گفت بابا جونم کدوم دختره که باباشو دوست نداشته باشه . باورت شد که این حرفمو از ته دلم زده باشم ؟/؟ .. کیرمم که یه خورده شل شده بود و دلم خوش بود که موضوع رو فراموش کرده با این جور بغل زدنم دوباره شق کرد و نورا حرکتشو رو بدنش احساس کرد .-بابایی بابا ی خوشگله من . این دوباره داره حرکت می کنه . اسمشو می دونم تا تو نگی به زبون نمیارم . زودباش دیگه واسم توضیح بده چرا مثل فنر کوتاه و دراز میشه ؟/؟ ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 
 

ابزار وبمستر