ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

بابا برگرد

روز پدربود . ولی برای من یه روز غم انگیز بود . یه روزی که دوست داشتم بمیرم . بمیرم و درد بی پدری رو احساس نکنم . اون عزیز ترین کس زندگیم بود و منو از هرکسی تو دنیا بیشتر دوست داشت . یادش بخیر پارسال توهمین لحظات بود که من دوتا کراوات خوشگل با یه پیرهن و یه ادکلن خوشبو و ملایم بهش هدیه داده بودم ولی حالا دیگه پیشم نبود . دیگه صدای منو نمی شنید . بابام دخترشو  منو ریحانه 18 ساله شو بیشتر از هرکسی تو این دنیا دوست داشت . از وقتی که بچه بودم و خودمودنیای اطراف خودمو شناختم اونو بیشتر از هرکس دیگه ای تودنیا دوست داشتم . وقتی درباز می شد واونو می دیدم خودمومینداختم تو بغلش . شبا تا سرمو رو سینه اش نمیذاشتم خوابم نمی برد . وقتی که یواش یواش بزرگتر شدم بازم همین کارومی کردم . مامانم عصبانی می شد و من توجهی به اونمی کردم . بابا هم ازمن طرفداری می کرد . حتی وقتی داداشم رضا که هفت سال کوچیک تر از منه به دنیا اومد نه تنها محبتش کم نشد بلکه علاقه شو بیشتر نشون می داد . چقدر از بوی صورت بابا جونم خوشم میومد . ازریشی که تازه میخواست دربیاد و صورتمو سیخ می داد . بابام خیلی خوشگل بود . چشایی سبز و صورتی سفید و هیکلی درشت داشت . زنا و دخترا همه دوستش داشتند و عاشقش بودند ولی اون فقط مال من و مامانم بود وداداشم . به هیشکی ازاون زنا توجه نداشت . بابارحیم ناز من اصلا اذیتم نمی کرد . وقتی که خانوم ترشدم و روسریمو می دادم عقب و لباسای چسبون می پوشیدم گیر نمی داد . یادم میاد اولین باری که به لبام روژزدم و از ریمل استفاده کردم مامان تا می تونست دعوام کرد -دختر اون زمان ما پد ردخترودر می آوردن اگه می خواست تو این سن هنوز ازدواج نکرده از این غلطا بکنه. بااین که مامان امروزی بود ولی از این حرفا بهم می زد .. بازم این بابای خوشگلم بود که ازم حمایت می کرد . مامانو هم دوست داشتم ولی اون عشقی رو که بابا می داد یه چیز دیگه ای بود . اون بهم گیر نمی داد .. -بابایی تو چقدر خوبی . اصلا بهم نمیگی این کاری که می کنم بده یا خوبه -دخترم آدم بعضی چیزارودر عرصه زندگی خودش متوجه شه بهتره .تو بزرگ شدی . چشم وگوش و عقل وهوش داری . راه را از چاه تشخیص میدی . فقط حواست باشه که گرگهای سرراهتو خوب بشناسی . زرنگ باش .. بازم شبا قبل از خواب می رفتم سر وقت بابام . اصلا به این کاری نداشتم که زن وشوهر میخوان با هم خلوت کنن . سرمو میذاشتم رو سینه بابا همونجا خوابم می برد . گاهی خودم پامی شدم می رفتم سر جام و گاهی هم همونجا تا صبح می خوابیدم . پدر دلش نمیومد سرمو از روسینه اش برداره .. عاشقش بودم . واسش می مردم . وقتی باماشین میخواستیم بریم جایی و اون که رانندگی می کرد صندلی کنارش مال من بود . تو همه کارا باهاش مشورت می کردم . به وقت ثبت نام تو مدرسه اکثرا اون کارامو دنبال می کرد . وقتی با دوستام قهر می کردم یا یه مسائلی بین ما پیش میومد بابابام حرف می زدم . اون دوست من بود . عزیزدل من . وقتی که روز پدر یا مادر نزدیک می شد پول بیشتری بهم می داد . درکم می کرد . حتی یه بار که مزاحم خیابونی داشتم که بهم اظهار عشق کرده بود باهاش درمیون گذاشتم . وقتی که اون جوونه رودید گفت دخترم این از اون لاتای عوضیه و من هرچی بابام می گفت قبول می کردم . بابای خوشگل و منطقی من .. فقط عیبش این بود که زیاد سیگار می کشید . من که تو عمرم حتی یه نخ سیگار هم تا حالا نکشیدم ولی از بچگی به این بو عادت کردم . از بوی سیگار تنش هم لذت می بردم . خیلی سیگار می کشید . یه روز قلبش درد گرفت و افتاد . دکترا از کشیدن سیگار منعش کردند ولی گوشش بدهکار نبود . جراحی کرد ولی بازم می کشید . این اواخر باید ماهی یه آمپول می زد تا سر پا باشه و بتونه فعالیت کنه . حالا من سر قبرش بودم . هیچوقت بهم حرف بد نزد .هیچوقت منو نزد . هیچوقت دلمو درد نیاورد . می دونم از خیلی کارای من دلخور می شد ولی به روش نمی آورد . اون بهترین بابای دنیا بود .. دخترا و پدرایی رومی دیدم که دست تو دست هم با هم میرن سر خاک عزیزانشون . کاش بابام الان پیشم بود . اون وقت بهش می گفتم بابایی دوست داری نازگلت چطورباشه . چیکار کنه . چی بپوشه . هرچی توبخوای همون میشم . به خدا همون میشم . زندونی تو میشم . فقط پیشم بمون و تنهام نذار . وقتی فردا برم مدرسه و بقیه دخترا بفهمن که بابا ندارم اون وقت من به کی و به چی بنازم ؟/؟ نمی خوام کسی دلش به حالم بسوزه . بابا تودلت واسم نسوخت ؟/؟ نگفتی که نازگلت ریحانه تو بی تو چیکار کنه ؟/؟ بابا یادت هست که همش می گفتی من چطور می تونم تو رو بدم دست یه مرد دیگه ؟/؟ ولی این رسم روز گاره که دخترا یه روز عروس بشن . بابا توکه اینقدر بیرحم نبودی . توکه خیلی دوستم داشتی . پس چی شد . برگرد بابا . بابا برگرد . برگرد . دلت درد می کرد ولی می گفتی که سرمو بذارم رو سینه ات . عیبی نداره . بهت فشار نمیاد . بابا برگرد . من نوازش دستای گرم تو رو می خوام . میخوام دوباره بوی تن تو رو حس کنم . چشام پر اشک شده بود و گونه هام خیس خیس . هرچی به مغزم فشار می آوردم که یه کار بد در حق من کرده باشه چیزی به یادم نمیومد که دلم خنک شه .. بابام خیلی به نیازمندا کمک می کرد . یادم میاد یه روز به وقت ناهار درزدند یه فقیری بود پول نمی خواست .غذامی خواست .. .. اون از غذای خودش به فقیر داد و خودش یه چیز دیگه ای خورد . بابام وضعش بد نبود . درآمدش هم خوب بود . لوازم یدکی ماشین می فروخت . امروز همه تو خونه مون جمع شده بودند و از خوبیهاش می گفتند . چهره هایی رو برای اولین بار می دیدم که همه شون می گفتند بابا  بهشون کمک می کرده و می خواسته به کسی چیزی نگن . ولی بابا من روز قیامت دامنتو می گیرم و میگم که نبرنت بهشت تو دخترتو اذیت کردی واسه این که اصلا اذیتش نکردی . آره بابا بزرگترین آزارت این بود که اصلا اذیتم نکردی . خدایا من که بهت گفتم بنده خوب تو میشم . نمازمو میخونم . دیگه تنبلی نمی کنم . من دوستت دارم . خدای عشق و عاشقا من که بهت گفتم . گفتم بابای منو نجاتش بده .. موبایلم زنگ خورد دلم هری ریخت پایین . دستم می لرزید . حدس می زدم که باید چی شده باشه . بابام پس از آمپولی که آخرین بار زده بود تو همون درمانگاه رفته بود تو کما . حالا اونوبرده بودن بیمارستان و دکترا گفته بودند که آخرین لحظات زندگیشه -رضا چی شده نگو که .. -نه بابا هنوز نمرده . نزدیکه -خفه شو کثافت بی شعور زبونتو گاز بگیر این چه طرز حرف زدنه -ولی همه میگن دیگه مرده .. گوشی رو قطع کردم .. دست به دامان علی شدم یا مولا امروز روز توهه . می دونم تو یاور یتیمایی . می دونم که اگه بابام بمیره من تنها دختر بی پدر این دنیا نیستم و نمیشم . یا مولا تو اگه از خدا بخوای بابامو نجات میده . امروز روز توهه یا علی . یا مولا . نذار که من در روز پدر بی پدر بشم . ببین همه چقدر خوشحالن ؟/؟ ببین بچه ها همه دارن به باباشون کادو میدن . علی جان قول میدم که به همون یتیمایی که تو می رسیدی برسم . قول میدم آدما رو  نیاز مندارو دوست داشته باشم هرچی از دستم بر میاد کمکشون کنم . من نمی تونم غروب فردا رو از همین حالا حس کنم که دارم حسرت غروب امروزو می خورم . بابامو به من بر گردون . تو اگه از خدا بخوای نه نمیگه . یا مولا تو آقایی تو سروری . من کنیزتم . من کنیزتم . کمکم کن . به خدا بگو . اون صدامو نمی شنوه . صدای تو رو می شنوه .. چند نفر اومده بودن دور و بر من و یکیشون تعجب کرده بود . چون می دید من دارم رو سنگ قبری که هنوز مرده ای داخلش نیست گریه می کنم . بابا قبرشو آماده کرده بود و هر شب جمعه می رفت داخلش دراز می کشید و چند  دقیقه ای تمرین می کرد . مشتمو به قبر سنگی می کوبیدم .. -نهههههه خاک بیرحم من نمی تونم ببینم که بابامو تو دل خودت جا دادی هنوز زوده . من چه طور می تونم اون خاطره ها رو فراموش کنم ... یک بار دیگه موبایل به صدا در اومد . -خدا می دونم صدامو نشنیدی و به من میگی مگه تو تنها دختر بی بابای دنیا میشی ؟/؟  اگه من این کارو بکنم یکی دیگه اعتراض می کنه میگه در حق ریحانه پارتی بازی کردم . خدا بهت نیاز دارم یا علی ناامیدم نکن .. رضا بود -ریحانه اون کادویی که قرار بود روز پدر برای بابا بخری برا من بخر .. -رضا بابا مرد ؟/؟ -نه باید به من مژدگونی بدی . بابا چشاشو باز کرد همه میگن معجزه شده . فعلا نمی میره -خفه شو دیوونه .. هرچی بخوای واست می گیرم .. هرچی بخوای .. باهاش خداحافظی هم نکردم . مثل دیوونه ها افتادم رو سنگ قبر بابا و بازم با مشت به این طرف و اون طرف می کوبیدم . دوباره دور و برم جمع شدند .. فریاد می زدم بابا من شوهر نمی کنم . همیشه پیشت می مونم و هر کاری بگی انجام میدم . خدایا من نمازمو میخونم الکی نمیگم . از امشب شروع می کنم . علی جان ممنونم ممنونم . هر عهدی رو که بستم بهش وفادار می مونم . بابام نمرده . دیگه نمیذارم سیگار بکشه . دیگه سرمو رو دلش نمیذارم تا دل پر محبتش درد بگیره . تمام راهو تا بیمارستان می دویدم . می دویدم و اشک می ریختم . می دویدم و خدارو شکر می کردم . این بهترین روز پدری بود که من تا حالا داشتم . علی و خدای علی صدای منو شنیده بودند . همه عالم و آدم یه جور خاصی نگام می کردند . بابام زنده بود . بابام زنده بود . این بهترین روز زندگیم بود . می دونستم دیگه بهتر از این روزی تو زندگیم نخواهم داشت . اگه بابام می رفت که خدا دیگه برش نمی گردوند . الان که زمان عیسی مسیح نبود که بگیم مرده ها رو به یه بهونه ای زنده می کنه . خدایا متشکرم . خودمو انداختم تو بغل مامان و زار زار گریه می کردم . ساعتها کنار اتاق بابا نشستم و چشم رو چشم نذاشتم تا بتونم اونو ببینم و باهاش حرف بزنم . اجازه ملاقات نمی دادند . بعد از یه روز گذاشتند که واسه دو سه دقیقه برم پیشش . اونم وقتی که اونو آوردند یه قسمت دیگه . صورت و پیشونیشو بوسیدم .. یه خورده می تونست حرف بزنه -بابا دیروز روز پدر بود ولی خونه نبودی پیشم نبودی تا واست کادو بگیرم .. -دیدم چشای بابا پر اشک شده -بابا گریه نکن واسه دلت خوب نیست . ریحانه پیش مرگت شه . من بدون بابام نمی تونم زندگی کنم . واسه چی گریه می کنی فقط اگه میخوای ازت دلخور نشم باید یه قولی بهم بدی -چی دخترم هرچی بگی گوش می کنم -دیگه سیگار نکش -همین ؟/؟ -آره همین .. -دخترم در مقابل چیزی که تو به من دادی این که چیزی نیست -من بهت چی دادم بابا ؟/؟ من که همش واست مایه دردسر بودم و می دونم خیلی حرصت دادم و به روی خودت نمی آوردی و تحملم می کردی -عزیزم ریحانه پاک و نجیب من تو دلت پاکه و خوبی . خداست که می دونه تو دل بنده اش چی میگذره . راستش تو این دو سه روزه وتو عالم خواب تنها چیزی که به یادم میاد اینه که یهو دیدم در یه جای تاریک و سیاهی قرار دارم ناگهان  همه جا نورانی شده و چهره سفید و نورانی و زیبای تو مثل مهتاب همه جا رو روشن کرده و داره میاد طرف من . مثل یه عقابی که ازآسمون میخواد بیاد زمین و شکارشو با خودش ببره . وقتی که با اون نور تماس گرفتم چشامو باز کردم ... گریه امونم نداد . نمی خواستم واسه بابا تعریف کنم ولی دیگه نباید بین پدر و دختر چیزی مخفی بمونه . وقتی موضوع رو براش گفتم بهم گفت عزیزم تو نظر کرده خدا و مولای خدا شدی . پس سعی کن از این فرصت و نعمتی که خدا در اختیارت گذاشته نهایت استفاده رو ببری . راستی ریحانه گفتی روز پدر واسم چیزی نگرفتی -نه بابا منو ببخش حالت که خوب شد بر گشتی خونه واست می گیرم -دختره دیوونه خودت بزرگترین هدیه واسه منی . هیچ اینو می دونی که اگه دعاهای تو و نیاز و خواسته قلبی و ضجه های تو نبود خدا منو به زندگی بر نمی گردوند ؟/؟  دخترم تو بزرگترین هدیه ای رو که یه دختر می شد به پدرش بده بهم دادی . شاید هیشکی دیگه نتونه همچین هدیه ای به پدرش بده . تو به اذن خدا زندگیمو بهم دادی . تو به من زندگی دادی . زندگیمو بهم بر گردوندی . باعث شدی که خدا وند بهم فرصتی دوباره بده تا اشتباهات گذشته مو جبران کنم . واین بزرگترین هدیه ای بود که تا حالا گرفتم ... پایان .. نویسنده .. ایرانی 

14 نظرات:

دلفین گفت...

ایولا داری

ایرانی گفت...

با سلام و تبریک مجدد به مناسبت فرا رسیدن روز مرد وپدر و خجسته زاد روز حضرت علی (ع ) یاور راستین مستضعفین ! اولش می خواستم این داستان رو به گونه ای بنویسم که دختره پدرش مرده باشه . بعد دیدم که روز جشن و شادیه ..از طرفی یه سری هم از داستان غم انگیز خوششون میاد بر خلاف من که اصلا داستان غم انگیز نمی خونم مگر آن که بی خبر یه داستانی رو بخونم که با آخر غم انگیزش روبرو شم . گفتم یه کار کنم که به دوکار بیارزه . حال و هوای داستانو طوری شروع کردم که هرکی بخونه تا نیمه های داستان و شایدم بعد از اون فکر کنه دختره پدر نداره و در اوج نومیدی ورق رو برگردوندم . من که کاره ای نبودم دعای دختره و خدا و..برگردوند . الهی که دل همه تون خوش باشه اونایی هم که بابا ندارن طوری باهاشون بر خورد شه که احساس بدی نسبت به زندگی نداشته باشن . بهشون محبت کنیم . محبتی که رنگ عشقو داشته باشه نه ترحم . خودمونو شریک غمها و شادیهاش بدونیم . شب و روز و دل همگی تان خوش ! ...ایرانی

ایرانی گفت...

دوباره سلام ! خودم این داستان خودمو خوندم . اشک تو چشام جمع شد . خوشحال شدم که پدر دختره نمرده . رفتم ترانه یاعلی از خواننده خوش صدا نوش آفرین رو گوش کردم تا یه خورده آروم بگیرم. البته ودر واقع این خدای علی بود که به پدر ریحانه زندگی دوباره ای داد . دست علی وخدای علی به همراهتان ..ایرانی

ناشناس گفت...

ایول داری داداشی.فدات فردین

ایرانی گفت...

با تشکر از دلفین وفردین گل و نازنینم ! روز وشبتان خوش ...ایرانی

m گفت...

روز مرد را به شما و همه ی دوستان تبریک میگم
ایرانی جان از قلمت خیلی خوشم میاد و همن طور ا ز ثلم امیر سکسی لطفا داستان بابا تقسیم بر سه و مامان تقسیم بر سه را زودتر تکمیل کنید
با تشکر
آره داداش aredadash

m گفت...

سپاس و تشکر از زحمات شما لطفا داستان های دنباله دار را خیلی با تاخیر نگذارید

ایرانی گفت...

آره داداش خوب و نازنینم ! ممنونم که برام پیام دادی . سعی می کنم تلاشمو بیشتر کنم ولی خب محیط خانوادگی و فرصت نگارش و تمرکز رو هم باید در نظر گرفت .همیشه شاد و خندان باشی ..ایرانی

ناشناس گفت...

ایرانی جون روزمردرابه شماوتمامی مردصفتان تبریک عرض مینماییم صبح بعدازخواندن داستانت به یکباره فیلترم خراب شدنتونستم تبریک وتشکرکنمازطرفی همباخوندن بابابرگرد دلگیر شدم آخه پدرم را چندماهی فوت شده خدا رفتگان شمارا بیامموزه به بازماندگان طول عمربده سلامتی شما وخانواده محترم راازمنان خواستارم.فدات فردین

ایرانی گفت...

فردین عزیزم خدا پدر گلتو رحمتش کنه و یه جای خوب در بهشت واسش در نظر بگیره . این رسم زندگی و زمونه هست ولی خیلی دردناکه . آدم باید قدر عزیزانشو تا وقتی زنده هستن بدونه . با عشق اونا رو بغل بزنه بو کنه .دوستشون داشته باشه . وقتی پیر میشن بهشون اهمیت بیشتری بده . با تمام وجود نشون بده که دوستشون داره .ولی سخت تر از اینا از دست دادن پدر یا مادر در سنین کمتره . در هر حال من برای پدر و مادر خودم و همه پدر ها و مادر ها طول عمر آرزو می کنم و برای اونایی هم که به مصلحت خداوندی عزیزشونو از دست دادن صبر و تحمل آرزو می کنم . و به راستی چه بسا خاطرات ما از لحظاتی که در آن به سر می بریم شیرین ترند . فردین جان قدر باز ماندگانت را بدان و دوستشان بدار .شاد باشی ..ایرانی

m گفت...

ایرانی عزیز : درود بیکران
می دونم نوشتن داستان و ویرایش و بقیه ی کارها چقدر سخته و وقت گیر اما به عقیده ی من اگه رو چند تا داستان خودت را متمرکز کنی و دامنه ی داستان ها را ( از نظر تعداد ) خیلی زیاد نکنی شاید دوستان عزیز طرفدار وبلاگ بیشتر خوششون بیاد
البته شما خودتون استادید و به قول حافظ بزرگ عرصه ی سیمرغ جای جولان ما نیست از اینکه پاسخم را دریافت کردم ازت سپاسگذارم.
دوستار شما : آره داداش aredadash

ایرانی گفت...

آره! آره داداش خوبم .کاملا حق رو به شما میدم . این جوری کیفت داستانهای در جریان بهتر میشه ولی این کار به دو سه دلیل در حال حاضر امکانش ضعیفه . یکی این که من علاوه بر داستانهایی که خودم شروعش می کنم بعضی وقتها دوستان یه پیشنهاد کلی هم میدن . مثلا عباس آقای گل بارها ازم خواست که یه داستان در مورد دو جنسه ها بنویسم و من داستان تولدی دوباره رو شروع کردم ..دلفین داداش ازم خواست یه تولد لختی همراه با جریان پسر ومامان بنویسم و من تولد عشق و هوسو شروع کردم احسان در مورد سکس حاشیه دار مادر و پسر ازم خواست و من نوشتم و دهها مورد دیگه رو خودم شروع کردم . احساس می کنم اگر به خواسته های دوستان همین توجه اندک را هم نداشته باشم بی احترامی کرده ام . شاید هم در آینده این کار را انجام دادم ولی خیلی از داستانها به این زودیها تموم نمیشن و من اگه بخوام قطع یا خلاصه شون کنم خراب میشن چون جهتشون از اول یه حالتی پیدا کرده که مشخصه باید طولانی بشن . از دقت و هوشیاری شما ممنونم . من به همکاری و همراهی اندیشمندانی چون شما نیاز دارم و خیلی خیلی از این افتخاری که به من و این مجموعه داده پیام می فرستی سپاسگزارم . شاد و سر بلند باشی ..ایرانی

ناشناس گفت...

عـــــــــــالی بود واقعا تحت تاثیر قرار گرفتــــــــــــــم...

ایرانی گفت...

سپاسگزارم دوست خوب و آشنایم .. امیدوارم که هیچ کودک و نو جوون و جوونی بی بابا نشه ..البته مرگ حقه ولی خیلی بده آدم تو زندگی تکیه گاه و امید خودشو از دست بده هرچند امید واقعی ما باید به خدا باشه . همیشه دلت شاد باشه وکانون گرم خانوادگی تو چه مجرد باشی و چه متاهل پایدار باشه . سربلند باشی ...ایرانی

 

ابزار وبمستر