ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

دوستی یا عشق 1

ببین ساهارا لجبازی رو بذار کنار . منم یه جورایی دوستت دارم . حالا این دوست داشتن رنگ و بوی عشقو نداره یا نمی تونه به یه حالت دیگه در بیاد من واست یه احترام خاصی قائلم و نمی خوام تورو از دست بدم . -تو متعلق به یکی دیگه هستی .. -ساها را انسان آزاد آفریده شده . شاید من الان ازدواج کرده باشم ولی یه جورایی از اخلاق و رفتار و منش تو خیلی خوشم میاد -حتما خیلی پهلوونم نه ؟/؟ -حالا منو دست میندازی ؟/؟ -ناراحت شدی آریا ؟/؟ -نه من خودم اخلاق تو رو می دونم و بهش عادت کردم -یعنی این قدر مزخرفه ؟/؟ -نه من مزخرفم دختر این چه تکیه کلامیه که تو داری -اگه خوشت نمیاد پس چرا می خوای باهام دوست باشی -نمی دونم شاید یه عادته ..عادت -آها فهمیدم داری حرف منو بهم پس میدی . باشه عیبی نداره پسر یکی طلبت . -وای ساهارا پسر کجا بود من که حالا نزدیکه پیر مرد شم . من و ساهارا تو رشته ادبیات درس می خوندیم . من درسم از بقیه بهتر بود . مخصوصا تو یه درسی به نام آیین نگارش و یه چیزی تو مایه های انشای مدرسه .. استاد شیفته من بود و بقیه هم مدام باهام بحث می کردند و نظر می خواستند . ساهارا هم این جوری بود که  بهم نزدیک شد . وقتی که فهمید متاهلم یه جورایی دلش نمی خواست باهام گرم بگیره . منم دلم نمی خواست که به این آسونیها اونو از دست بدم . استاد آیین نگارش از اون پیر مردای خیلی سختگیری بود که جز من به هیچ دانشجوی دیگه ای دلبسته نشد . خواسته بود در مورد شهری که در آن زندگی می کنیم ودرش به دنیا اومدیم یه تحقیق بنویسیم .. خیلی از دوستان و همین ساهارا ازم  خواستند که من این کارو براشون انجام بدم -ببین آریا زودتر از همه باید تحقیق منو بنویسی .. اون وقت بعدا کله ات کار نمی کنه این استاد پدر منو در میاره . -پس من خودم چی ؟/؟ چه جوری مخم بکشه در مورد بیست تا شهر بیست مدل تحقیق بنویسم . -چیه تو به بقیه دوستات خیلی توجه داری به من که دوست مثلا صمیمی تو هستم کمتر توجه نشون میدی ؟/؟ تو که خودت بیستی .. هیچی ننویسی بهت میده بیست . به بقیه توجه داری جز من . الکی ادعا نکن که دوست منی . -دختره لجباز کجا داری میری . شوخی کردم . وایسا . -واسه چی وقتی ایمیلتو خواستم بهم ندادی . چرا پیش جمع خیطم کردی . -دختر حواست نیست . من جلو جمع چطور این کارو می کردم . اگه راست می گفتی تو می خواستی مال خودتو یواشکی بدی به من . من که برات مطلب تحقیقی رو از اون طریق می فرستادم می تونستی آدرس منو هم داشته باشی . تازه ما که الان همیشه با همیم . میای مجید و حمیده رو با هم آشتی بدیم ؟/؟-مگه من ننه ترزا هستم ؟/؟ تازه یکی می خواد من و تو رو با هم آشتی بده . ساهارا آرام ولی سرکش و حساس بود . با دنیایی از غم درون و لبخندی که نشون می داد هنوز در جستجوی شادیه . هر چند می دونست پیدا کردنش یک رویا بیشتر نیست . اون حس می کرد که آدمای این دوره زمونه یا خوابند یا در جستجوی خواب کردن دیگرانند . واسه همین از هر دو دسته فراری بود ولی  اینم  حس می کرد که من  با بقیه فرق دارم هرچند که به کاهدان زده بود . حالا من و اون رو یه نیمکت نشسته بودیم . من همش سعی می کردم فاصله خودم با اونو حفظ کنم تا راجع به من نظر بدی پیدا نکنه . شایدم یه خورده زیاد نمایشی کار می کردم . جایی که من نشسته بودم آفتاب درست روبرو چشام بود .. -وااااای این زنه که داره میاد طرف من قیافه اش چقدر آشناست . نفیسه اینجا چیکار می کنه ..اونم این وقت روز . اون باید الان تو مغازه باشه . یه بوتیک داشتیم که دو سه نفری اداره اش می کردیم . من که هیچی یا دانشگاه بودم یا سرگرم مطالعه هر وقت دلم می خواست کتابامو دست می گرفتم می رفتم پیش اون . -احوال آقا .. خسته نباشی . پیک نیک بد نمی گذره که .. ای خدا اگه جلوشونگیرم این ساهارا بهش بر می خوره . تازه داشتم یه جورایی روبراهش می کردم -عزیزم این ساهارا بهترین دانش جوی کلاس ماست و من واسه تحقیقات و کارای دیگه چون مشکل دارم ازش کمک می گیرم .واسش چاخان کرده بودم . اون دو تا زن یه سلام علیکی کرده و من و نفیسه رفتیم یه گوشه ای -اینجا چیکار می کنی -مزاحم شدم ؟/؟ دیدم موبایلت خاموشه . منم ماشینو لازم داشتم برم دنبال جنس . الان خواهرت آزیتا تو مغازه تنهاست و منم تنهایی باید برم تولیدی .. تو هم که اینجا بیکار نشسته ای .. -بابا اینم جزو تحقیقاته -چی رو می گی . کنار دختره نشستن ؟/؟ هرجوری بود اونو فرستادم و ساهارا رو هم دیگه ندیدم . اون قهر کرده بود . خیلی حساس بود . زود بهش بر می خورد . اون به شخصیت خودش خیلی اهمیت می داد و نسبت به بیشتر آدما هم بد بین شده بود . کجا غیبش زده بود. هرچی دور و بر خودم گشتم و تا دوردستها رو نگاه کردم ندیدمش .. یه لحظه دیدم پشت یه درختی یه مانتویی رو زمین از پهلو مشخصه . لو رفته بود . رفتم پیشش .. -دختر یهو چرا غیبت زد ؟/؟ -واسه چی این قدر میای دنبالم ؟/؟ -خب من همکلاستم . دوستتم . یکی دو تا پیرهن بیشتر ازت پاره کردم -اینو قبول ندارم . چون ما دخترا خیلی بیشتر از شما پسرا با لباس سر و کار داریم -ولی شما پارش نکرده همون یکی دو دفعه که پوشیدینش میندازین دور .. پس ما بیشتر پاره می کنیم . -آره شما بیشتر پاره می کنین .. یه جوری این حرفو بهم زد که هیچ جوری نمی تونستم جوابشو بدم . هرچی بهش می گفتم می دونستم یه جوابی واسه گفتن داره . مثل بازی شطرنجی بود که هر حرکتی می کردم مشخص بود یه چیزی واسه دفاع داره و دفاع اون یه نوعی حمله بود . حتی اگه به جمله اش اعتراض می کردم فوری سر و تهش می کرد . -ببین آریا اینجا محیط دانشگاهه . من نمی خوام نفیسه ازم دلخور شه .. -منم نمی خوام تو ازم دلخورشی ؟/؟ -فقط واسه همین ؟/؟ من واسه چی ازت دلخورشم آریا ؟/؟ من که ازت چیزی طلبکار نیستم . به اندازه کافی از آدما دلخور شدم . دیگه عادت کردم . همه فکر خودشونن . وقتی به خواسته هاشون رسیدن و همه چی واسشون یکنواخت شد سرشونو میندازن پایین و میرن . اگه بتونن یه خداحافظی خشک و خالی هم نمی کنن . فکر می کنن دل آدما مث یه توپ فوتباله آریا ..همه می خوان شوتش کنن  -ولی من این جوری فکر نمی کنم .. -شاید تو یه خورده بهتر از بقیه باشی ولی مثل همونایی . دلت می خواد  واست هورا بکشن .. -بهت ثابت می کنم این طور نیست . -چه فایده ! اینو بدون دلم دیگه خیلی کم باد شده و به این راحتی ها شوت نمیشه .... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

3 نظرات:

sara گفت...

تا اینجا رو که خوندم به نظرم کار ساهارا خیلی خیلی اشتباه بود و خیلی احمقانه.

ایرانی گفت...

سارای عزیز اگه به بحث منطقی و محترمانه همراه با کل کل کردنای آریا و ساهارا توجه کنی در اصل قضیه کار اشتباهی صورت نگرفته و ساها را هم حماقتی نکرده . چون آریا نظر بدی نداشته . علت ناراحتی ودلخوری آریا از ساها را به این خاطر بوده که دختره می خواسته ترکش کنه ولی پسره موضوع رو تو جیهش کرده . منم که دانشگاه بودم همکلاس دختر زیاد داشتم یعنی رو بر می گردوندم و با هاشون حرف نمی زدم ؟ یا در حد معمول و منطقی دوست نمی شدم ؟ دردوران جوانی دوست دخترم یه دوست داشت که دوست پسر داشت . گاهی اون دوسته واسم تلفن می زد درددل می کرد راهنمایی می خواست و در مورد احساسات پسرا و خواسته هاشون می خواست نظر منو بدونه که اگه فلان جا قهر و گله ای پیش اومد چیکار کنه . کاملا احترام همو رعایت می کردیم و تلفنی شوخی هم می کردیم . در هر حال سارا جان عقاید همه برام محترمه و همچنین تو ..امیدوارم تا زمانی که این سایت هست تو هم باشی و از راهنماییهای ارزنده ات ما رو بهره مند کنی .گفتی بنا به دلایلی می خوای بری و من خیلی ناراحت شدم چون دوست ندارم همراهان گلی مثل تو رو از دست بدم واین ضربه بزرگی برای من بود. فکر کردم عذر خواهی تو به خاطر تصمیمت برای رفتن بوده ..به اندازه کافی دوستان خوبی رو از دست دادم و اعتراض منم به همین بود . و قسمت دیگه عبارتتوبه صورت منطقی پذیرفته بودم . بازم به بزرگواری خودت منو ببخش اگه سهوا جسارتی کرده ام . با درود برتو ..ایرانی

ایرانی گفت...

سارای گل ! من به نظرت در قسمت 4 این داستان پاسخ دادم . فقط پاسخش هست . ببین من خیلی مراقب نوشته هام هستم . من حتی علامت ! را در سطر اول و در جایی به کار بردم که رعایت احترام بیشتری کرده باشم .اگه اونو بعد از کلمه بعدی به کار می بردم یا اصلا به کار نمی بردم یه معنای مالکیت پیدا می کرد . منظورم اینه که اینجا رو خونه خودت بدون . رعایت احترامت بر ما واجبه و هر وقت درس نداشتی و قبولمون داشتی فراموشمون نکن . ..دیگه چی بگم . ..ایرانی

 

ابزار وبمستر