ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

مامان تقسیم بر سه 20

من و معین بالاخره واسه خوابیدن رفتیم به اتاقمون . درو قفل کردیم ولی پنجره باز بود .هردومون خسته بودیم و تو بغل هم خوابمون برد . هر کدوم که تو نیمه های شب چشممونو باز می کردیم تا دوباره ببندیم بازم با هم ور می رفتیم و به هم لذت می دادیم . نزدیکای ظهر بود که با در زدنای مبین و میلاد از خواب پا شدیم . اونا پشت در اتاق ما رو می زدند . حالا با خودشون کلید برده بودند یا از دیوار پریده بودن رو نمی دونم . پاشدیم خودمونو مرتب کردیم . واسه بچه ها ناهار درست کردم . راستش یه جورایی دلم می خواست که با معین تنها باشم . حس وقتی رو داشتم که تازه با محسن از دواج کرده بود . روز بعد از شب زفافم بود و بازم دلم می خواست که لخت تو بغل شوهرم باشم و با هم حال کنیم اما خونواده شوهرم اومده بودن بهمون سر بزنن . خیلی اعصابم خرد شده بود . زمان چقدر زود می گذره . ولی این سکس و هم بستری با پسرم خیلی آرومم کرده بود . حالا همون روحیه و نشاطو داشتم و همون حس رو با پسرم همونی که جسممو در اختیارش گذاشته بودم  تا هر کاری که دلش می خواد باهام انجام بده داشتم . با این تفاوت که دو تا مزاحم دوست داشتنی هم در کنار ما بودند . ناهارو که خوردیم بچه ها دور و بر من بودند . معین خودشو بد جوری بهم چسبونده بود . انگار داشت از سر و کول من بالا می رفت و منو می لیسید . خیلی سختم بود . اون باید متوجه بعضی مسائل میشد . مبین نزدیک بالغ شدنش شد . شایدم حالا شده باشه و یه جورایی داره از من مخفی می کنه . خجالتش میاد . با این که میگن پسرای دومی روشون زیاد تره و باهوش ترن ولی این همه جا صدق نمی کنه . من نگران اون بودم . نمی خواستم همین حالا و بی مقدمه یه احساس بدی راجع به من داشته باشه . اون یازده سال و خوردی سنش بود . شاید با این حالتای نیمه سکس و فانتزی که از مادرش دیده بود خیلی راحت تر و زودتر می تونست به سن تکلیف برسه . شایدم رسیده باشه . می خواستم در این زمینه از معین کمک بگیرم و یه جورایی جاسوسی بکنه برام تا از حال و روز داداشش با خبر شم ولی می دونستم با توجه به حرفایی که زده و حسادتهایی که نشون میده اگه خودم دست به کار شم خیلی بهتره . اگه دست معین بود حتی اگه مبین به بیست سالگی هم می رسید می گفت که اون هنوز بالغ نشده . اون منو فقط واسه خودش می خواست و راضی نبود که در خصوص رابطه جنسی داداشاشو شریک بگیرم و به اونا هم سهمی بدم . راستش خودمم هنوز جدی به این قضیه فکر نکرده بودم چون دیگه سیر سیر بودم و می دونستم پسر بزرگم تامینم می کنه ولی سر انجام این کارا چی میشه و من تا کجا می تونم پیش برم . آخه این پسره هنوز هیچی نشده مثل آدمای کوس ندیده و کوس نکرده بدجوری بهم چسبیده بود . مثل سابق همراه برادراش نبود . ناهارو که خوردیم دو تا می خواستند برن بخوابن . معین اومد کنارم خودشو بهم چسبوند و منو بوسید .. یه جوری هم می بوسید که اگه یه کور هم می دید می فهمید که یکی داره معشوقه خودشو می بوسه و ازش یه انتظاراتی داره .. یواشکی زیر گوشش گفتم معین زشته بده .. داداشات شک می کنن .. بهش بر خورد . -مامان اونا هیچی حالیشون نیست بذار بکنن .. دیوونه حتی داشت به سینه هام از پشت سوتین هم دست می زد . بازم یواش اونو کشیدم یه گوشه ای و گفتم عزیزم تو که تا دیروز از این کارا نمی کردی . خواهش می کنم یه جورایی کوتاه بیا . واسه این که زیاد جلب توجه نکرده باشیم رفتم طرف اون دو تا پسر خودم بغلشون کرده و اونا رو به سینه هام چسبوندم که مثلا یه جورایی بهشون نشون بدم که این حرکات برای من عادیه و یه وقتی شک نکنن .. خطاب به مبین و میلاد گفتم پسرا برین اتاقتون بخوابین من با داداشتون یه حرفایی دارم .. اونا رفتند و من و پسر بزرگه ام دوباره رفتیم تو رختخواب -عزیزم بی خود ازم ناراحت نشو . من از حرفات فهمیدم که  در سکس و این جور حال کردنا دوست داری فقط مال تو باشم .. این حرکاتو که انجام میدی داداشات فکر می کنن من زن توام -مامان دست خودم نیست . یه حس و حالی دارم نمی دونی چقدر خوشحالم . هرکاری می کنم نمی تونم . آخه تو مامانمی .. ولی حالا  حالمو گرفتی .. می دونستم که این عادتشو به این سادگیها ترک نمی کنه . خواستم که از دلش در بیارم .حالا یه چیزی دستی بده هم شده بودیم . با این که می دونستم بازم در این مورد جنگ و دعوا خواهیم داشت و اون به زور جلوی بقیه خودشو می چسبونه بهم و شاید همه رو متوجه کنه که مادرشو میگاد ولی اون لحظات یه خورده هم خودم هوس داشتم و هم نمی خواستم دل پسرنازکدل و حساسمو بشکنم . هر چه بود من به اون و کیرش مدیون بودم . اون با همه کم تجربگی خودش به من روحیه داده بود . رفتم طرفش و اونو بوسیدم . عزیز دلم حالا قهر نکن . دیگه دوست نداری با مامانت باشی ؟/؟ اگه نمی خوای بهم بگو منم دیگه کاریت ندارم . خودشو خیلی آروم انداخت تو بغل من . با نفسهای آرومش لباشو گذاشت رو لبام . یه حالتی داشت که حس می کردم میخواد گریه کنه ولی دستمو از داخل شورتش رسوندم به کیرش و یواش یواش با شق کردن کیرش اونو به هیجان آوردم و حس کردم که لبخند هوس رو لباش نشسته ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

4 نظرات:

دلفین گفت...

دمت گرم

ایرانی گفت...

تشکر داداش دلفین ...ایرانی

ناشناس گفت...

داستانات حرف نداره
جيبر

ایرانی گفت...

خودتم حرف نداری جیبر دوست داشتنی ...ایرانی

 

ابزار وبمستر