ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

آبی عشق 22

نسیم باخودش فکرمی کرد که مگه بازم قراره تو زندگیش عاشق بشه ؟/؟ هنوز این شکستو نتونسته هضمش کنه و تا آخر عمرشم نمی تونه که این کارو بکنه . به این فکر نمی کرد که غفور روز به روز داره خودشو به اون نزدیک تر می کنه . از اون طرف فکر نستوه همچنان مشغول بود . دراین مدت اتفاقات دیگه ای روی داد که می تونست فاصله مکانی بین نستوه و نسیمو تا حدود زیادی پرکنه . خونواده عماد خان بیشتر روزای سالو تو خونه ویلایی خودشون بودند و صاحب ویلا و باغ بغلی هم از اونجایی که می خواست بره خارج و نیاز مالی داشت ملک خودشو به قیمتی خیلی ارزون تر از قیمت واقعی می خواست بفروشه و عماد به نوروز خان این پیشنهادو داد که اونجا رو بخره و نوروز هم با کمال میل این کارو انجام داد . حالا نوروز خان و خونواده نستوه توسه شهر تهران لواسان و بابل و خونواده عماد و همون نسیم تو شهرهای بابل و قائم شهر خونه داشتند . هیشکی به اندازه نستوه از این خرید پدرش خوشحال نبود . هرچند این باغ وویلا به اندازه یک چهارم خونه همسایه نمی شد ولی ساختمونش همون بود و مهم این بود که نستوه می تونست هر وقت که دلش بخواد بیاد این طرفا .. واسه همین  چشم آبی عاشق تا می تونست در نظافت ومرتب کردن باغ و خونه به خونواده اش کمک کرد . حتی بیشتر از خواهرش نازی فعالیت می کرد .. -داداش چته دختره دیگه تحویلت نمی گیره ؟/؟ شنیدم که داشتی با نیاز .. اونم شما رو دیده و از اون روز به بعد .. من خودم همه چی رو می دونم . تو حالا باهام غریبه شدی و چیزی بهم نمیگی ؟/؟ -تو حرف اون دختره لوس از خود راضی کله خر و قبول می کنی ؟/؟-همونی که داری واسش پرپرمی زنی و می میری ؟/؟ حقت بود داداش . -نازی توهم حرفای اونو قبول می کنی ؟/؟ -ببینم نیاز با تو بودیا نه -آره بود یعنی من نمی خواستم باشه نیاز عوضی خودشو انداخت کنار من و همین موقع نسیم هم سر رسید و به حرفام توجهی نکرد . نازی کمکم کن . خواهش می کنم . دارم دیوونه میشم . بیچاره غفور هر کاری از دستش بر میومده کرده ولی از خر شیطون پیاده نشده . شاید تو به عنوان یه هم صحبت  و هم جنس و این که سالهاست زبون همو می فهمین بتونی یه جوری قانعش کنی . -داداش من جات بودم بی خیالش می شدم . شاید اون ته دلش یه جورایی عاشقت باشه . کاری ندارم که تو خیانت کردی یا نه ولی از نظر اون یه بی وفای خائنی . اون غرور داره نمی خواد برگرده طرف تو . بی خیالش شو . اون دیگه تو رو نمی خواد ازت متنفره . تو رو به عنوان یک هوسبازی که نمی تونه عاشق باشه و کسی رو دوست داشته باشه می شناسه . اون ازت بدش میاد چرا نمی فهمی داداش . چرا داری خودتو نابود می کنی تو داری از دست میری آب میشی . تلف میشی . واسه کی ؟/؟ یکی که به نظر خودت حرفتو نمی فهمه ؟/؟ تازه می تونی با خیلی خوشگل تر از نسیم دوست شی و باهاشون باشی . خیلی ها قشنگ تر از اون عاشقت میشن . مامان و بابا خیلی نگران توان . یه چیزایی رو فهمیدن ولی هنوز اطمینان ندارن . باورشون نمیشه نستوه دختر باز عاشق شده باشه . اون تو رو جادو کرده . یه چیز مهم دیگه این که به این رفیق عوضی خودت غفور اطمینان نکن . حرکاتش نشون میده که دختره رو واسه خودش میخواد .. -نازی تو که همش منفی بافی . -بهت گفته باشم من این طور فکر می کنم . نمی دونم شایدم راست بگی . اون اول که نسیمو دیده بود بهم می گفت که ازش خوشش اومده ولی بعد که بهش گفتم اون مال منه دیگه بی خیالش شد و بعد هم که برای حمایت از من اومد تو کار .. -این ظاهر قضیه هست داداش . اون داره از آب گل آلود واسه خودش ماهی می گیره و شایدم گرفته باشه . عماد و نوروز باهم هم پیاله های خوبی بودند . -نوروزخان حالا که خودت دیگه اینجا صاحب خونه شدی یه خونه هم تو لواسون و توهمسایگی خودت واسه ما دست و پا کن که ما دیگه هر وقت اومدیم اونجا مزاحمتون نشیم -این چه حرفیه عماد خان ما همینشم که تهیه کردیم از برکت وجود شماست داداش . خیلی مردی . می تونستی این تیکه باغ و زمینو بخری و بندازی سر خونه زندگیت . هر وقت تشریف آوردی لواسون قدمت روی چشم . اصلا ما در مقابل شما و محبتهای شما که صاحب خونه نیستیم . بازم یه تابستون نسیم اومد به ولایت ییلاقی نستوه . دوست نداشت پاشو بذاره تو اون مسیر .. -چیه دختر قبلا هر وقت که اسم لواسونو می شنیدی پرپر می زدی و می خواستی خودتو زودتر از ما برسونی اینجا .. چیزی رو اونجا گم کردی ؟/؟ که حالا نیومده میگی بر گردیم ؟/؟ -نازی تورو خدا کمکم کن که یه چند دقیقه ای رو با نسیم تنها باشم -داداش اگه دوستش داری و از خواب شیرینت می تونی بزنی  من فردا صبح زود از اتاقم میرم بیرون شما رو تنها میذارم . اگه جیغ کشید و سرو صدا کرد پای خودت . من دستشویی بودم . منو دخالت نده .. تا موقعی هم که حرفاتون تموم نشد بر نمی گردم . سرانجام لحظه موعود فرارسید . نسیم روزمین خوابیده بود . موهای افشون و قشنگ سرش حتی قسمتی از صورتشو هم پوشونده بود . می شد تو خواب هم یه احساس غمو توچهره اش حس  کرد .نستوهی که با سه سوت قشنگ ترین دخترا رو واسه خودش جور می کرد در مقابل عشق پاک اون احساس درماندگی می کرد . دستاش می لرزید وقتی که می خواست صداش کنه . در اتاقو بست که با شنیدن صدای احتمالی خودشو یه گوشه ای قایم کنه یا از پنجره در ره ولی کار سختی بود . قلبش به شدت می تپید .  ظاهرا نسیم باید دامن پاش بوده باشه چون پاهاش تازانو لخت بود و از پتو زده بود بیرون . پتو رو کشید پایین تر تا پاهاشو بپوشونه و بهونه دست نسیم نده ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

2 نظرات:

دلفین گفت...

دادشم منتظر ادامش هستم

ایرانی گفت...

مثل همیشه درخدمتم دلفین جان .. درسته این داستان عاشقونه و بدون سکسه ولی همچنان درحال اوج گیریه .. مثل یه نردبون بلند بلند پله پله ازش دارم میرم بالا ..بالا تر یعنی قسمتهای بعدی ..شبت خوش دلفین عزیز ...ایرانی

 

ابزار وبمستر