ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

تولدی دوباره 29

اصلا حال و حوصله هیچی رو نداشتم . می خواستم طوری قایم شم که مرسده و کوکب هم سراغم نیان . زندگیم دگرگون شده بود . عاشق شدن .. نیاز جنسی داشتن . به فردا نگریستن . وقتی اومدم خونه طبق معمول پدرم با همون لحن همیشگی خودش جواب سلام منو داد . اصلا نمی پرسید که دارم چیکار می کنم و حالم چطوره . دلم واسه داداش بزرگه ام و آلیس تنگ شده بود . حالا دیگه یواش یواش اعضای فامیل فهمیده بودند که من دیگه دختر نیستم . باید از مخفیگاه خارج می شدم . رفت و آمدها یه مدتی به خاطر وجود من کم شده بود . باید با خیلی ها روبرو می شدم واسه خیلی ها توضیح می دادم که جریان چی بوده ولی حوصله شو نداشتم . اوایل خیلی شوق و ذوق داشتم که جزئیات اونچه که بر سر م اومده رو واسه همه بگم ولی حالا دیگه حوصله پر چونگی رو نداشتم . دلم نمی خواست با فک و فامیلا روبرو شم . ولی عمه جون هم مارو شام به خونه شون دعوت کرد . رابطه ام با این یکی عمه خیلی خوب بود . بیچاره چهل سالش بود که شوهرشو از دست داد و حالا همه شون سر و سامون گرفته بودند . پنج شش سالی می شد که بیوه شده بود . اونم وقتی این خبرو شنید از تعجب داشت شاخ در می آورد . راستش بار ها و بار ها منو برده بود حموم و من وقتی نگاه به اون اندام لختش می کردم همون حسی بهم دست می داد که از دیدن مرسده و سمانه بهم دست می داد . دلم می خواست سینه های درشت عمه جونو بگیرم تو دستام و اونا رو از نوک بذارم تو دهنم . عمه خیلی خوشگل بود . شباهت زیادی هم به من داشت یعنی اون وقتی که هدیه بودم . حالا هم باید تا حدودی همون شباهت رو داشته باشه چون با چند تا تفاوت جزئی همون قیافه رو داشتم . اون تن و بدن لختشو بارها و بار ها دیده بودم وقتی که بعضی شبا می رفتم خونه شون تا تنها نباشه . حالا می خواست حس کنه که هدیه ای که هادی شده چه شکل و شمایلی پیدا کرده . خدا کنه اون مثل خاله هوس اینو نکرده باشه که منو مورد آزمایش قرار بده . وقتی اونو دیدم خیلی زیباتر از همیشه به نظر می رسید . خیلی .. خیلی هم جوون تر شده بود . مثل همیشه به خودش می رسید . بر خلاف بابا که حال و روزی مذهبی داشت و جا نماز رو آب می کشید ولی به من اعتنایی نمی کرد اون زیاد در قید و بند آداب مذهبی نبود و اگرم بود سعی می کرد همیشه خودشو شاد و سر زنده نگه داشته باشه با همه اینها این بار یه پیراهن یکسره بلند ی به تن کرده بود به رنگ قرمز شاد و از کناره ها چاک دار که وقتی حرکت می کرد پاهای سفید و کشیده و لختش از مچ تا انتها مشخص می شد . کاش یه خورده دیگه این چاک پیراهنش حرکت می کرد تا من بتونم اون کون خوشگلشو ببینم . یه خورده حال و هوای سمانه و مطب و این بر نامه ها داشت موقتا از سرم دور می شد ولی این طور نبود که فراموشش کنم . فعلا داشتم با سوژه عمه خانوم خودمو تسکین می دادم . دیگه نمی شد که اونو مثل سابق کاملا بر هنه ببینم . درسته که بی خیال بود و خیلی راحت تو خونه می گشت و با دیگران بر می خورد ولی فکر نکنم یه حس و حالی مثل روحیه خاله رو می داشت که خودشو در اختیار من بذاره . هر چند لحظه اول غصه ام شده بود که بیام خونه شون ولی حالا دلم می خواست تر تیب اونو هم مثل خاله بدم . اون واجب تر از خاله بود . چند سالی بدون شوهر بودن اونو واجب الکیر خوردن کرده بود و من باید وظیفه برادر زادگی خودمو انجام می دادم . ولی جرات ریسک کردن رو نداشتم . اگه گند می زدم شاید عمه گذشت می کرد ولی بابام اعدامم می کرد و من هنوز از اون خیلی حساب می بردم . هنوز نسبت به اون اگه نگیم احترام یه ترس خاصی داشتم . وقتی این مهمونی کلیشه ای تموم شد به وقت خداحافظی یه امیدی تو دلم زنده شد . -ببینم داداش امشب هانی جون یا همون هدیه جان خودمونو می خوام ازت قرض بگیرم . باهاش خیلی حرفا دارم . امید وارم ناراحت نشی . -تا هر وقت دلت می خواد پیشت بمونه -نه خیلی  حرفاست که باید باهم بزنیم . هنوز هم تو شوک این وضعیتم . -ما همه مون تو شوکیم حوا خانوم . من که هنوز باورم نمیشه . یعنی من یه دختر هم نباید داشته باشم ؟/؟ -داداش ناشکری نکن . این چه رفتاریه که تو داری . داداش دقت کن خدا بهت دختر نداده که بخواد دخترو ازت بگیره .. خدا بهت یه دو جنسه داده در شکل یه دختر . پس نمی تونی مدعی باشی که دختر داشتی و حالا نداری . گذشته از همه اینها تو نسبت به داده خدا ناشکری می کنی ؟/؟ توی دلم گفتم دمت گرم عمه جون . جواب دندون شکنی به پدرم دادی . عقل من نمی رسید که همچین حرفی تو ذهنم بیاد هر چند که قدرت بیانشو نداشتم . اگه بدونم عمه حوای خوشگل من که تو طالب کیر منی من یکی تا هر وقت که دلت بخواد فدایی کوس و کونتم . .. درهر حال مهمونا یعنی خونواده من به همراه بر و بچه های عمه جون رفتند و من و حوا خانم رو با هم تنها گذاشتند . به یاد بحث با خاله افتاده بودم که منجر شده بود به سکس . ولی هرچی  منتظر بودم این عمه جون از یه جایی شروع کنه شروع بکن نبود .. -عمه گلم پس خیلی تعجب کردی که هدیه دختر شده هانی پسر . حتما باورت نمیشه .. -باورش که سخته ولی از حالات صورت و صدات و حرکاتت مشخصه که یک مرد هستی ولی نمی دونم اون هیجاناتی رو که یه مرد در روبرو شدن با یه زن داره می تونی داشته باشی یا نه . می خواستم بهش بگم تو که عمه ام هستی کیرمو شق کردی چه برسه به این که یه زن غریبه ای روبروم قرار بگیره ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر