ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

هرکی به هرکی 71

مثل این که تو فراموش کردی که من با چند نفر دیگه بودم . -آریا !اگه من فراموش نکنم چیکار می تونم بکنم ...... با خودم گفتم عیبی نداره بالاخره از کس و کار خودم بودن که اومدن طرف تو . تو یه زن تنهایی چیکار میشه کرد . تازه منم همچین آدم سالمی نیستم . -حنا هر طوری که حس می کنی اون جوری زودتر سر حال میشی بیا به سمتم . من یکی آمادگی هر حرکتی رو دارم -شیطون !اصلا این هیکل و قدرتی که داری به سن تو نمی خونه . تو خیلی قوی تر و سن دارتر یعنی مردونه تر از اونی که باید باشی هستی و نشون میدی ..-این خوبه یا بد ؟/؟ -مسلمه که خوبه و من با کمال افتخار خودمو تقدیم و تسلیم تو می کنم . در حالی که حنا رو زمین دراز کشیده بود افتادم روش و با بوسه های پی در پی اون آتیشهای خفته اشو روشن کردم و در حال بوسیدن لبهاش یه انگشتمو کردم تو کوسش و از همون دست شستمو فرو کردم تو کونش و دو تایی رو خیلی آروم حرکت می دادم . آروم به این خاطر که اون انگشتی که تو کونش فرو کردم دردش نیاره . -حنا چه احساسی داری . -خیلی خوشم میاد . حس می کنم تویی که فقط می دونی منو به آخر هوس و حال برسونی . -وحتما هم این کارو می کنم . از فشاری که به خودش می آورد حس کردم که اون انگشتی که تو کونشه باید دردش آورده باشه .  -ببینم دردکون داری ؟/؟ یه نگاهی بهم انداخت و گفت اگه تو حال می کنی نه . هر جور عشقته و خوشت میاد همون کارو باهام انجام بده . از این جور جواب دادناش خوشم میومد . اگه مجرد بود و شرایط طور دیگه ای می تونستم اونو جایگزین آهو کنم ولی فعلا واسه تفریح و یه حس و حال رماننتیک تا همین حد کافی بود . دیدم دستشو رسونده به کیرم و باهاش داره بازی می کنه . حس کردم که دیگه باید شروع کنم و اونو ردیفش کنم و بعد اونو همون شبونه برسونمش خونه اش . چون دلم نمیومد صبح وقتی که دسته جمعی در حال رفتن به خونه مامان بزرگم  بودیم مارو ببینه و حسرت بکشه . پاهاشو به دو طرف باز کرده خودمو کمی جلوتر کشوندم و کف دو تا دستامو به دیوار روبرو چسبوندم و با اون آبایی که ازم رفته بود دیگه اسیر زود انزالی هم نبودم . روبه جلو با یه نیرویی فوق العاده کیرمو می کوبیدم به ته کوس حنا و میشد گفت این ضربه ها در اصل به سر کوس وارد می شد که کیرم بتونه اون داخل کاری صورت بده . دوتا سینه های درشت حنا رو تو دستام نگه داشته و حالا دیگه سرمو به دیوار فشار می دادم .-نههههههه آریااااااااا کوسسسسسسم کوسسسسسسم . کییییییررررررررر تو رو تو بغلش جا داده . آبش کن کوسمو .. آبمو بیار .. من میخوام .. ا نگشت کوچیکه شو می ذاشت رو کیر در حال حرکت من و خیسی اونو فرو می برد تو دهنش و انگشتشو می لیسید -جووووووون چقدر مزه میده . یعنی همه اینا از هوس منه ؟/؟ کیرمو کشیدم بیرون و جلو صورتش نگه داشته و گفتم این کلفتو ببین . از هوس خود منه که این جوری شده . کیر من و کوس تو هر دو تا شون شیطونن و همو میخوان . کف دستشو گذاشت دور کیرم و اونو به طرف دهنش برد منم دلشو نشکستم و گذاشتم که به خواسته اش برسه . با یه ساک زدن مختصر حالمو جا آورد و دوباره کیرمو فرو کردم تو کوسش و این بار با حرارت و لذت بیشتری اونو می گاییدم . چون ساک زدنش خیلی بهم حال داده و روبراهم کرده بود . حنا دیگه حرفی نمی زد و چیزی نمی گفت . اون کاملا ساکت شده فقط همراه با ناله هایی آروم لباشو گاز می گرفت . دیگه  تمام تلاشمو گذاشتم فقط در همین قسمت که اونو بتونم به ارگاسم برسونم . فشار عجیبی به خودش می آورد . نمی دونم چرا دوست نداشت صداش به بیرون درز کنه و شایدم این جوری بیشتر حال می کرد . هنوز هم پس از این همه سکس با افراد مختلف بازم از تماس کیر با کوسهای  متنوع لذت می بردم . کوس تنگ حنا یکی از اون لذت بخشها و تر و تمیز هاش بود که هر بار می کردمش واسم همون تازگی رو داشت . چند بار به ار گاسم رسوندن حنا دیگه منو متوجه روحیه و حالتش کرد . وقتی حس کردم که داره ارضا میشه نذاشتم تکون بخوره اونو با یه حالتی نگه داشتم که لذت تو همه تنش پخش شه حالت نفس کشیدنش نشون می داد که من تا ثانیه هایی دیگه موفق میشم . اون ارضا شد اونو به طرف خودم کشوندم و دقایقی توی بغلم نگهش داشتم . با صدایی آروم و دلنشین بهم گفت تو نمی خوای خودتو خالی کنی ؟/؟ می خواستم بهش بگم که من باید حالا خودمو پر کنم . هرچند این هوسو داشتم که تو کوسش آب بریزم . -عزیزم از هر طرفی که دوست داری آبتو بریز تو کوسم . خیلی حال کردم و میخوام بهت حال بدم . ترجیح دادم که از پشت بکنم تو کوسش تا در هر ضربه لرزش کون تپلشو ببینم . فکر نمی کردم بازم بتونم تا این حد داشته باشم که تو کوس حنا جونم خالی کنم . خلاصه با مهمون افتخاری یه پیشواز درست و حسابی رفتیم تا بدنهامون رو فرم باشه . هرچند به نظر من باید استراحت می کردیم . ولی زنا که عین خیالشون نیست . اونا در واقع و اکثر اوقات یه بار زیر کارن و اگه چند تا تلمبه هم واسه خالی نبودن عریضه بزنن زود تلنگشون در میره . حنا را رسوندم خونه شون و همه مون با هیجانات ناشی از میدان فردا خوابیدیم . انگاری که می خواستیم پا به یه میدون جنگی لذت بخش بذاریم . جنگی که واسه همه حکم پیروزی رو داره ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

2 نظرات:

ناشناس گفت...

به به ميبينم كه رفتم تو اوج داستان حرف نداري
جيبر

ایرانی گفت...

خوبی از خودته داداش جیبر عزیز ...ایرانی

 

ابزار وبمستر