ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

خانوما ساکت 9


وقتی وارد فضای مخصوص دفتر استراحت معلمین شدم بقیه یه خورده مراعات منو کردند و همهمه کمتری می کردند . یواش یواش باید با خانوما آشنایی بیشتری پیدا می کردم . بعضی ها تمام  ساعات کاریشون مختص همین جا بود و بعضی ها هم جاهای دیگه ای  هم تدریس می کردند . معلم انگلیسی خانوم انوشه اندیشه اسمش بود از اون خوشگلایی که نصف موهاش ریخته بود بیرون و خانوم مدیر همیشه چپ چپ نگاش می کرد ولی اون اعتنایی به این چیزا نداشت . دبیر ادبیات خانوم فرزانه فراست از اون زنای زیرک و باهوشی بود که سعی می کرد همه رو از خودش راضی نگه داشته باشه . معلم بینش اسلامی هم خانوم درسا دین زاده از اون جانماز آب کش ها بود . آزاده بهم گفت که اون سال گذشته از اون نقاب هایی که صورتشم پوشش می داد به خودش آویزون می کرد که یه بنده خدایی بهش گفت بابا اینجا که مرد نیست تو داری حجاب می کنی . واقعا بعضی ها درجه کوس خلیشون به نهایت می رسه . دوای درد همچین آدمایی یه کیر کلفته که بره تا ته کونشون جرشون بده . یه دبیر جامعه شناسی دیگه هم داشتیم که اسمش بود جمیله جهانی . و چند تا دبیر دیگه . همه اینا متاهل بودند و بین 25 تا 35 هم سنشون بود . انگلیسیه خیلی خوشگل بود و خوش صحبت خانوم مدیر همیشه اخمو بود . از مردا خوشش نمیومد . می گفتند ازدواج نکرده ولی از غزاله شنیده بودم که اون ازدواج کرده از شوهرش جدا شده .. چون شوهره اهل پای منبر رفتن نبوده . البته غزاله می گفت اون به خونه بخت نرفته ولی دقیقا نمی دونه که خانم سروش دختر باشه یا نه . فضولی ام گل کرده بود . دلم می خواست یه جوری با یکی از این خانوم معلما جیک شم و اونو ببرم خونه مجردی خودم و تر تیبشو بدم . فرزانه فراست دبیر ادبیات : شنیدم که شما تدریس خصوصی ادبیات هم دارین آقای هوشیار -خب در اثر علاقه به این درس بوده که من در دوران دبیرستانم هر چی رو که در این زمینه می خوندم به ذهنم می سپردم . منتظر بودم این درسا خانوم دوباره نقابی بشه ولی نه دیگه از این خبرا نبود . دوساعت اول کلاس نداشتم و باید می رفتم تو اتاق مشاوره می نشستم . واقعا به من ظلم می شد . هرچند پولشو می گرفتم ولی به خستگیش نمی ارزید . من باید ذهنمو مشغول می کردم تا ببینم از چه راهی چه کسی رو بهتر می تونم تور کنم . جووووون خونه مجردی رو عشق است . عشقبازی با غزاله شجاع ترم کرده اعتماد به نفس منو زیاد کرده بود . خدا کنه مشتری نداشته باشم .. نهههه خدای من مادر و بچه باهم اومدن .. وای چه تیکه ای بود این مامانه .. عجب هلویی داشت جای اون دوتا ممه خودش . یه روسری سرش کرده بود که قسمت پایین اون یه خورده از قفسه سینه لختشو می پوشوند ولی اگه یه خورده دقت می کردم و اون پایین روسری حرکت می کرد سینه اش مشخص بود .. چی پوشیدی زن ؟/؟!  مجبور بودم یا به هوا نگاه کنم یا به زمین . -بفرمایید خواهر در خدمتم . عذر میخوام اسم شریفتون ؟/؟ من میترا عنایت و اینم دخترم مینا کرامت از دانش آموزان شما .. -من در خدمتم . -دخترم مینا یه مدتیه که نمی تونه خوب درس بخونه و نمراتش هم ضعیف شده . -خب به خاطر چی آخه .. -ما هم اومدیم همینو از شما بپرسیم . مغزم داشت سوت می کشید . صدرحمت به غزاله کوس خل . این درس نمی خونه من باید علتشو بفهمم . دهن شما رو گاییدم که دست به دامان من نشده باشین . آخه مگه من علم غیب خوندم .. -خواهرم شرمنده اگه میشه من جدا جدا باهاتون حرف بزنم . آخه درمورد بعضی مسائل نمیشه الکی نظر داد . یه دلیل خاصی داره .. حتما یه حکمتی هست که درساشو نمی خونه . من که خواب نما نشدم بفهمم که این چرا درس نمی خونه شما تشریف داشته باش بیرون تا من مشکلو یه جوری بررسی کنم و بعدش با شما هم حرف می زنم . با مینا تنها شدم .-خب مینا خانوم نترس هرچی تو دلته بریز بیرون . من محرم اسرارتو هستم . حرف دلتو اگه به من نزنی پس به کی می خوای بزنی . سعی می کنم مشکل تو رو یه جوری حلش کنم . نمی دونم چرا احساس می کردم که اونم مثل غزاله دوست پسر داره و در مورد این مسئله غصه می خوره و فکرش مشغوله -ببینم خجالت نکش با دوست پسرت دعوات شده -اصلا از این کارا خوشم نمیاد . این بچه بازیها چیه . اگه هم یه وقتی قسمت شه و بعدا بخوام ازدواج کنم با یه مردی ازدواج می کنم که ده سال ازم بزرگتر باشه . سرد و گرم چشیده باشه و درکم کنه . مثلا یه اختلاف سنی مثل من و شما داشته باشه -خوبه دختر حالا این قدر حاشیه نرو حقیقتو بگو . -قول میدی به مامانم نگی و پیشت بمونه ؟/؟ -من اگه از اعتماد تو سوءاستفاده کنم در واقع به خودم خیانت کردم چون دیگه کسی بهم اعتماد نمی کنه . بابام تو بیمارستان کار می کنه و هفته ای یه شب کشیکه . اون یه شب مامان با دوست پسرش میره بیرون و خوش می گذرونه .. باعرض معذرت گاهی هم دوست پسرشو میاره خونه و با هم .. دیگه بقیه شو نگم بهتره . -اون نمی دونه که شما از موضوع با خبرین . -شاید ندونه وشاید بدونه ولی خیلی پوست کلفته . هرچند همیشه اونو از در پشتی میاره تو اتاق خوابش که من نبینمش . من بابامو خیلی دوست دارم و از مامانم متنفرم از این که این جوری پدرمو داره فریب میده . ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

4 نظرات:

saeed_2012 گفت...

سلام ایرانی جان خسته نباشید
خیلی داستان قشنگی نوشتی ممنون
موفق باشی ایرانی عزیز

ایرانی گفت...

منم ازت متشکرم سعید عزیز . دوست خوب و با محبت من .سربلند باشی ...ایرانی

ناشناس گفت...

خیلی ممنون

ایرانی گفت...

احمدآقای عزیز منم ازت ممنونم به خاطر پیامت . خسته نباشی ...ایرانی

 

ابزار وبمستر