ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

چه رفتنی ! چه اومدنی !

ماشینمو داده بودم تعمیرگاه . یه تعمیرگاهی که نمایندگی هم بود و از همونجا ماشینمو گرفته بودم . بااین که استاد دانشگاه بودم ولی  از اونجایی که اوایل راه بودم هنوز زیاد وضع مالی   روبراهی نداشتم . من حتی نمی دونستم اون ماشینی رو که اون زنه با مانتوی سرخپوست نشونش از اون پیاده شده و یه رنگ مشکی سیر وخیلی خوشگل داره اسمش چیه . همرنگ مانتوی صاحبش بود . وقتی طرف صورتشو برگردوند پاهام واسه یه لحظه سست شده بدنم به لرزه افتاد . باورم نمی شد خودش باشه . اعصابم به هم ریخته بود . خودش بود . خود خودش . اون حالا باید تو امریکا باشه . اینجا چیکار می کنه . حتما اومده یه سری بزنه و برگرده . من که با خودم عهد کرده بودم هر وقت که دیدمش یا یه تف بندازم تو صورتش یا رومو برگردونم . -ببخشید ماشینو کی می تونم ببرم -غروب حاضره . سرمو انداختم پایین . خدا کنه لیدا متوجهم نشده باشه . هرچند دیگه اون ارزشو واسش نداشتم . شایدم هیچوقت نداشتم . لعنتی کی بهت گفت دوباره پیدات شه ؟/؟ چرا نمیذاری زندگیمو بکنم ؟/؟ بودنت و نبودنت برام سمه . اصلا خودت سمی . از اونجایی که من وایساده بودم تا خروجی فاصله زیادی بود و می دونم که اگه روشو به سمت خروجی بر می گردوند منو می دید . قلبم تو سینه می تپید . یه روزی تو آسمونا دنبالش می گشتم ولی حالا که پیداش کرده بودم می خواستم از دستش به آسمونا فرار کنم . چند قدم با خروجی بیشتر فاصله نداشتم -پیام ! پیام ! منم لیدا .. وایسا نرو .. جوابشو ندادم .. عوضی حالا که رفتی تو غربت و ازدواج کردی یاد من افتادی ؟/؟ سریع خودمو رسوندم به ایستگاه اتوبوس و تاکسی . می خواستم سوار اولین ماشین شم و خودمو از اونجا دور کنم . مقصد واسم مهم نبود . همین کارو هم کردم . قالش گذاشتم . از شرش خلاص شده بودم . ولی می دونستم این اون چیزی نبود که ته دلم می خواستم . من هنوزم عاشقش بودم . اون آخرای دلم هنوزم یه جایی واسش داشتم . گمشده یا بیوفایی که یه روز رفته بود و منو با آرزوهام تنها گذاشته بود . پنج سال همدیگه رو می خواستیم . عاشق هم بودیم . واسه هم می مردیم . اون عشقی رو که تو کتابا خونده بودم می تونستم تو رابطه خودم و اون ببینم . اونم بهم می گفت که باورش نمیشه یه مردی مثل من باشه که عشقو با تمام وجودش بپرسته و با تمام احساسش از وفا بگه .. وضع مالیشون خیلی بهتر از ما بود . خونه شونو فروختند و از همسایگی ما رفتند . رفتند امریکا تا پیش داداشش باشن . اونا همونجا موندن و اون وقتا خیلی راحت تر از حالا می شد اقامت گرفت . اون رفت و دیگه ندیدمش . فقط از فامیلاش شنیده بودم که ازدواج کرده . سه سال بعد از این که رفته بود خارج با یه جوون ایرونی ازدواج می کنه . منم که تا یک قدمی روانی شدن پیش رفته بودم با یه دختر مهربونی به نام نغمه ازدواج کردم . اون یکی از هم دانشگاهیهام بود . تا لیسانس خونده بود و دیگه ادامه نداد . عاشقش نبودم ولی اون خیلی پاک و مهربون و نجیب و دوست داشتنی بود . همه دردهای زندگیمو بهش گفتم . گفتم که جریان اینه و اونم باهام راه اومد . کمکم کرد . کمکم کرد تا بتونم سرپاوایسم . به درسم ادامه بدم . با سختیهای زندگیم ساخت . من دکترامو گرفتم ودر رشته مدیریت بازرگانی واسه خودم متخصص شدم . حتی درخیلی از رشته های دیگه مرتبط با اون راحت می تونم تدریس کنم . استاد پروازی هم هستم وگاهی هم با یه هواپیما واسه چند ساعت تدریس میرم مشهد و یه شبم اونجا می مونم . نغمه واسم یه دختر خوشگل آورده که مثل یه پروانه دور باباش می گرده . اسمش هم هست پروانه .. من دیگه نمی تونم به گذشته های تلخم کاری داشته باشم . اما دلم بود پیش لیدا . کاش می رفتم نزدیکش و اون تفو مینداختم تو صورتش . کاش بهش می گفتم خیلی پستی . یه جایی از ماشین پیاده شدم . با توجه به این که تهرون خیلی بزرگ و پیچ درپیچ شده و این مسیری رو که با تاکسی رفته بودم شخصی رو نبود می دونستم که لیدا اگرم بخواد تعقیبم کنه پیدام نمی کنه .. .ولی این دوره زمونه پول حلال مشکلاته . وقتی از تاکسی پیاده شدم اونوپشت سر خودم سمت پیاده رو دیدم . آب دهنمو جمع کرده و می خواستم بندازم تو صورتش ولی نتونستم . -اون وقتی که باید میومدی دنبالم نیومدی . چیکارم داری بی وفا . سنگدل .. پست ..عوضی .. آشغال .. -پس از ده سال این طوری ازکسی که یه روز واسش می مردی پذیرایی می کنی پیام ؟/؟ -یه روزی واست می مردم ولی حالا حاضرم با دستای خودم بکشمت -من حاضرم پیام . حرفی ندارم . حاضرم با دستای تو بمیرم . اگه خوشحالت می کنه . اگه این جوری منو می بخشی . چیکار می کردم . همراه خونواده ام رفته بودم امریکا . راه برگشت نداشتم . اولش قرار بود 3 ماهه برگردیم . شد 6 ماه و بعد یواش یواش موندیم . اصلا نمی خواستم ازدواج کنم . حتی یه سال هم شوهر نداشتم . همش به فکر تو بودم . آخرشم ازش جدا شدم . کاری از دستم بر نمیومد . تو دانشجو بودی . من تو ایران با چه امیدی و پیش کی می موندم -تو حتی این موضوع رو با من درمیون نذاشتی که نظر منو بدونی .. برو زندگی منو خراب نکن -ولی زندگی من خراب شده .. -چیه حالا بر گشتی ایران که چی بشه . -یه خورده که تونستم روپام وایسم و خودمو بگیرم دیگه اومدم ایران . تنها برگشتم . من اسیر خاطره هام هستم -لیدا الان ده ساله گذشته . ده ساله از اون  ظلمی که درحق من کردی .. خیلی مسخره ای . ولی اون اومده بود تا آتیش به خرمن پر محصول زندگی من بزنه . مثل مسخ شده ها دنبالش راه افتادم -اصلا عادت ندارم تو ایران زندگی کنم . اومدم تو کوچه قدیمی مون . از خونواده ات آدرستو خواستم بهم ندادن . ساعتها جلو در خونه  بابات کشیک وایسادم تو رو ندیدم . اصلا یکی به بابات سر نمی زنی ؟/؟ -اون ساعتایی که تو کشیک وای می ایستی نه . من تنهام . قراره بابا و مامان تا چند وقت دیگه بیان و ییلاق و قشلاق کنن ولی من دلم برات تنگ شده بود . -لیدا فکر نکن اینجا امریکاست که خیلی راحت و مسخره با همه چی بر خورد کنی . من واسه خودم شخصیت دارم . خوشگل تر و چاق تر شده بود . آخرین باری که دیدمش بیست ساله بود و حالا سی سالش بود . بهترین سالهای زندگیشو دور از من بود و من فقط دو سال ازش بزرگتر بودم با یه ماشین دوباره بر گشتیم کنار تعمیر گاه . ماشینشو گرفت و منم ناخواسته کنارش نشستم . راستش این بعد از ظهرو استراحت داشتم و مجبور بودم وقت تلف کنم تا ماشینم حاضر شه . اون منو به هر طرف که می خواست می کشوند . انگار که اتفاقی نیفتاده . یه خونه ویلایی شیک طرفای ونک واسه خودش ردیف کرده بود . دلارهای امریکایی کار خودشونو کرده بودند . -ببینم تنهایی نمی ترسی ؟/؟ --لیدا و ترس ؟/؟ ! -معلومه دختری که سابقه آدمکشی داشته باشه از چی باید بترسه . لیدا شماره موبایل منو گرفت و شماره خودشو داد به من . خیلی پوست کلفت بود . ده سال رابطه مونو باد هوا کرده بود و طوری رفتار می کرد که این ده سالی انگاری فقط ده دقیقه بوده و هیچ اتفاقی نیفتاده . مانتوشو در آورد و اون روسری نازکشو هم انداخت یه گوشه ای . فکر کنم یه مدل از اون لباس غربی هاشو تنش کرده بود . نمی دونم این چه مدل لباسی بود که یک وجب درمیون بدنشو لخت نشون می داد . کمرش کاملا لخت .. سینه های درشتش بیرون زده . ..پاهاش تا قسمتی از بالای زانو لخت .. -پیام اینجا دیگه کسی نیست . نمی خوای بهم خوش آمد بگی ؟/؟ -ببینم کس دیگه ای رو پیدا نکردی که فریبش بدی ؟/؟ ازحال کردن با غربیها خسته شدی .. دستشو تا اونجایی که می تونست برد عقب و یه سیلی جانانه گذاشت زیر گوشم .. اینم جواب این همه وفاداری من .. راستش صورتم می سوخت .. دلمم می سوخت . دردم کرده بود . ولی یه جورایی احساس آرامش می کردم از این که این جور عکس العمل نشون داده . اون حرفمو باور نداشت و من خودمم باور نداشتم و دوست نداشتم که باور داشته باشم اون به غیر از اون یک سالی که شوهر داشته با کس دیگه ای بوده . با این حال سرمو انداختم پایین و خواستم که واسش یه نازی کرده باشم . اون ده سال عذابم داده بود و تازه می رفتم یه جورایی فراموشش کنم . اون آماده بود خودشو در اختیار من بذاره .. یه روزی این بزرگترین آرزوی زندگیم بود که بدن لختشو در آغوش بگیرم و هنگام سکس بهش بگم که با تمام وجودم دوستت دارم می خوامت . واست می میرم . تا آخر زندگی به هیچ زن دیگه ای فکر نمی کنم . راستش این هوس هوس در آغوش کشیدن اون هنوز در من وجود داشت ولی دیگه چه جوری بهش می تونستم بگم که بهت وفادار می مونم تا آخرین لحظه زندگیم با توام . من عشق و هوس هردو رو با هم می خواستم .. حالا هم عاشقش بودم . حس کردم که هنوزم می تونم براش بمیرم ولی اون زنی اون نغمه ای که چشم به راهمه . پروانه ای که دورم می گرده . من با اون گذشته تلخ و تاریکم چیکار کنم . چه طور می تونم روشنش کنم . چطور می تونم بهش بگم دوستش دارم . دراین صورت  چطور می تونم واسه نغمه خودم از دوست داشتن زمزمه کنم و پر زدنهای پروانه امو ببینم و لذت ببرم ؟/؟ دوتا زن عاشقم بودند . دوستم داشتند ولی من نمی تونستم عاشق هر دو تا باشم  . شاید دوست داشتنو بشه تقسیم کرد ولی عشقو نمیشه قسمت کرد . لیدا خودشو انداخت تو بغل من . مثل ابر بهار اشک می ریخت . -دستم بشکنه پیام . من همش به فکر تو بودم . همش تو رو تو خاطرم داشتم . حتی جراتشو نداشتم که یه تماس باهات بگیرم . مجبور شدم ازدواج کنم . اشکهای من و اون به لبای داغمون که رو لبای هم قرار داشتند رسیده بود . اون منو برده بود به گذشته های دور . دیگه داشت خیلی چیزا فراموشم می شد یا دلم می خواست که فراموش کنم زن دارم و بچه .. دلم می خواست فراموش کنم که به اولین عشق و شایدم آخرین عشق زندگیم نرسیدم .. دلم می خواست سر تاپای عشق از دست رفته امو که در نهایت ناباوری دوباره به دستش آورده بودم غرق بوسه کنم . اون سدی رو که عبور از اون واسم یه عقده شده بود بشکنم . یه روزی اون فرسنگها ازم دور بود و من ناتوان از رسیدن به اون بودم و حالا که در کنارمه بازم از رسیدن به اون ناتوانم . خدایا .. ای خدا بگو واسه چی من و ما و عشقو آفریدی .. آفریدی تا این همه عذاب بکشیم ؟/؟ -پیام ! من هرگز فراموشت نکردم . دستمو که می ذاشتم لای پیرهنش خود به خود با یه جایی از بدن لختش در تماس بود . عطری به خودش زده بود که تا حالا بوشو در هیچ جایی حس نکرده بودم . نمی دونستم درکجا قراردارم . آخر خوشبختی یا ته بدبختی .. خدایا چرا بعضی وقتا بهترین آرزوهای آدم تبدیل به بدترین آرزوها میشن .. خدا چرا ..چرا.  نمی دونستم چند بار لبای لیدا رو لبام قرار گرفت و ول شد . دونیروی مخالف درتضاد با من بودند . وجدان یا بی وجدانی .. بودن یا نبودن .. ماندن یا رفتن .. من درکجای کار و زندگی هستم . چشام پراشک شده بود . اما اون با همه زیبایی و ثروت اومده بود تا جسم و روحشو تقدیم من کنه .. -لیدا تو نمی دونستی که من زن دارم ؟/؟ -چرا به گوش من رسیده بود . فکر می کردم شاید تو هم بعد از ازدواج یه حسی مثل حس بعد از ازدواج منو داشته باشی فکر نمی کردم این قدر بی عاطفه باشی . با این حرفاش داشت خامم می کرد و منم دوست داشتم که فریبشو بخورم . همون عشوه گریها رو داشت . همون لیدای نازمن بود .. تپل تر ولی همون صدا و همون نگاه .. -شنیدم تو دانشگاه تدریس می کنی ... درهمین لحظه نغمه واسم زنگ زد . از لیدا فاصله گرفتم -عزیزم یه کلاس فوق العاده واسم گذاشتن .. دیرم شده -پیام شوخیت گرفته تو که امروز بعد از ظهرو تعطیل بودی .. -شوخی کردم عزیزم .. ماشینو دادم تعمیرگاه اومدم خونه یکی ازدوستام همون نزدیکیها تا دو سه ساعت دیگه بر می گردم .. نمی دونم چرا دست پاچه شده بودم و هنوز هیچی نشده رفته بودم تو فاز دروغ . -پیام چقدر دلم برای اون نگاه آشنات تنگ شده همون نگاهی که با عشق و صفا بود . همون نگاهی که درش دنیایی  پاکی و نجابت بود و از وفا می گفت . دستامو دور کمرش حلقه زده گفتم توکه می دونی یه آدم هیچوقت اولین عشقشو فراموش نمی کنه . کاش هرگز بر نمی گشتی .. -ناراحتی از این که منو دیدی ؟/؟ -آدم گاهی وقتا حسرت چیزایی رو که از دست داده می خوره .. ولی بعضی وقتا حسرت چیزایی رو که از دست داده و می تونه به دست بیاره و نمی تونه بره طرفش می خوره .. -پیام می دونم درحقت خیلی ظلم شده می دونم بدون این که بخوام مقصر منم . البته ناخواسته ولی گناه این جدایی میفته گردن من . تو دیگه نمی تونی کاملا متعلق به من باشی ولی من می تونم کاملا مال تو باشم تا هر وقت که تو بخوای تا هر وقت که تو دوست داشته باشی . حاضرم  با دستای تو بمیرم ولی جدایی از تو رو نبینم .. بغلم کن لختم کن .. هرکاری دوست داری باهام انجام بده . من فقط می خوام با تو باشم . اون گمشده رویاهامو می خوام . عشقمو می خوام من تو رو میخوام . یه قسمتی از وجودتو .. تو رو .. می بینی که زن خودخواهی نیستم . نمی خوام زندگی تو رو خراب کنم . قسم می خورم که هیچ توقع زیادی ازت نداشته باشم . قسم می خورم . منم دلم شکسته .  هیچ مردی دیگه نمی تونه بیاد تو زندگیم . فقط تو و من . می رفتم تا به یکی از آرزوهای خاک شده ام برسم . آرزویی که فراموشش کرده بودم . لحظاتی بعد دوتایی مون تو اتاق خواب بودیم . سرش رو سینه ام بود . این بار من بودم که نازشو می کشیدم . با بوسه های آروم خودم اونو که از خداش بود یواش یواش لختش کردم و اونم از طرف دیگه دستش رو لباسای من کار می کرد . موبایلمو خاموش کردم . نمی خواستم به هیچی فکر کنم جز لیدا . بذار یه خورده با گذشته دفن شده ای باشم که دوباره جون گرفته بود .  از پوشش من و اون فقط یه شورت رو تنمون بود . سر لیدا بازم رو سینه هام قرار داشت و منم از نوازش موهاش رسیدم به سینه هاش .. سینه هاش خیلی درشت تر از سینه های ده سال پیشش بود . هرچند هیچوقت کاملا بر هنه ندیده بودمشون . نوکش تازه بود . پوستشم لطیف و خودشم سفت . دستمو گذاشتم رو اون سینه ها .. و اون یه دستشو با هوس گذاشت لای شورتشو با کوسش ورمی رفت . اون دستشو گرفتم تو دستم و از توشورتش کشیدم بیرون و انگشتاشو دونه دونه گذاشتم تو دهنم -اووووهههههه نهههههه پیام .. نههههه نهههههه .. خواهشششش می کنم .. وقتی اون این حرکاتو نشون می داد بیشتر حسرت گذشته مو می خوردم . من عشق و هوسو با هم می خواستم . دست راستمو گذاشتم لای شورت لیدا رو کوس خیسش و دست چپمم رو سینه هاش کار می کرد . رو عشقم خم شده و در سه زاویه باهاش ور می رفتم . کوس و سینه ها و لبامو هم که رو لباش قرار داده اونو می بوسیدم . اونم دستشو کرده بود تو شورتم و با کیرم بازی می کرد . دیگه نمی خواستم به هیچی فکر کنم . نه به تقدیر نه به بازی سرنوشت نه به زن و فرزند نه به شکست و پیروزی .. مگه زندگی چیه .. شکار لحظه ها اگه لحظه ها رو شکار نکنی وقتی می رسه که خودت شکارمیشی . شورتامونو هم از پامون در آوردیم . اون بهم می گفت برم روش و منم بهش می گفتم که نمی خوام سنگینی مو بندازم روت . با این حال یه خورده خودمو سبک کرده و روش قرار گرفتم . -لیدا بالاخره گولم زدی . ده سال قالم گذاشتی . ده سال هر شب و هر روز به یاد تو و اون خاطرات 5 ساله عذاب می کشیدم ولی ده دقیقه ای فریبم دادی -دوست نداشتی فریب بخوری ؟/؟ عشق من تو فریب منو نخوردی . فریب عشقو خوردی . فریب دلتو خوردی .. اون چیزی که حقته خواستی و بهش رسیدی . -دوستت دارم لیدا .. دوستت دارم .. کیرم مماس با کوسش بود . مثل بقیه قسمتهای بدنم که از روبرو با هم در تماس بودیم . کیرمو روی کوس آبدارش حرکت می دادم . رو اون حفره کوچولوش زوم کرده بودم . چقدر آرزوی این لحظه رو داشتم . یک آرزوی فراموش شده و شاید هم رویایی که  دیگه هرگز فکر رسیدن به اونو نمی کردم . گاهی وقتی در بدترین شرایط یا در زمانهایی که اصلا فکرشو نمی کنی خدا تو رو به اون خواسته های رویایی ات می رسونه .. -پیام دیگه بیشتر از این منتظرم نذار . -لیدا تو هم احساس منو داری ؟/؟ با نگاهی که درش عشق و هوس موج می زد سرشو تکون داد سر کیرم لبه های کوسشو به دو طرف باز کرده راه عبورشو هم به خورده باز کرد . یواش یواش و با لذت کیرمو به طرف ته کوس لیدا می فرستادم -چه با احساس داری منو می کنی . اگه بدونی چقدر لذت می برم . هنوز نمی تونم باور کنم . بغلم کن . فشارم بگیر عشق من . وقتی تو رو اون جور عصبی و فراری دیدم حس کردم که دیگه برا همیشه از دستت دادم ولی وقتی نگاهتو دیدم فهمیدم که همون دل کوچولو و مهربون و عاشقتو داری . دوستم داشته باش پیام . همیشه عاشقم باش . دلم می خواست همونجوری که دوستم داره و انتظار عشقو ازم داره و عاشقشم به  همون صورتم ارضاش کنم . حس کنه که می تونه رو من حساب کنه . اون تنها زن زندگیم نبود ولی حالا که اونو در اختیار داشتم دلم می خواست که برای همیشه تنها مرد زندگیش باشم . این همون چیزی بود که خودش می خواست و می گفت . پس نمی تونست بهم بگه که خود خواهم . گویی که رو ابرها در حال پرواز بودم . ابرای خیال . زندگی رو خیلی شوخی تر از اونی که  قبلا فکرشو می کردم می پنداشتمش . این جوری بود که تونستم از اون ثانیه ها استفاده کنم . چرا چرا دنیا به کام من نباشه .. -لیدا واسه چی این طور شد . -مهم نیست . از این لحظه ها لذت ببر . مهم اینه که حالا در کنار همیم . بذار لیلی و مجنون غصه بخورن و اونایی که به هم نرسیدن . ما دیگه نمی تونیم مدعی باشیم که از هم دور موندیم -ولی به چه قیمتی ؟/؟ -به قیمتش کاری نداشته باش عزیزم . چیزی که مهمه قیمت عشق من و توست . به من بگو چند می ارزه . -بیشتر از یه دنیا . از همه شادیهایی که توی این دنیا وجود داره بیشتر ولی نه به قیمت غمگین کردن آدمای مهربون . منظورمو فهمیده بود . می دونست که من و اون نباید کاری کنیم که نغمه و پروانه ناراحت شن . -نمی تونی و نباید که به من ایراد بگیری لیدا -من همچین حرفی نزدم . یه بار خودمو فدا کردم ولی به خاطر تو سعی کردم فنا نشم . خودمم چوبشو می خورم . همون که صدای نفسهاتو می شنوم و خودمو به آغوشت سپردم و تو هم منو تو بغلت جا دادی واسم یه دنیا می ارزه . اون تو این شهر بدون فامیل نبود ولی فعلا تنهای تنها زندگی می کرد و خودشو به من سپرده بود . با اون به یه نشاط و تازگی خاصی رسیده بودم . سکس با لیدا هم برام تازگی داشت . در مدت پنج سال آشنایی فقط چند بار همو بوسیده بودیم و بدنهامونو از پشت لباسامون در تماس با هم قرار داده بودیم . همین و بس ولی خیلی بی پروا و سریع می دونستیم که چی می خوایم . تن همو داغی بدن و هوسو که خون عشق در رگهای هوس ما جریان داشت همان طور که رگهای عشق ما پر از خون هوس بود و من و اون جسم و روح خودمونو متعلق به هم می دونستیم . یکی دو بار افکار مزاحمو از خود دور کردم . داشتم به این فکر می کردم که این نمی تونه و نباید آخرین تماس ما باشه ولی من نمی تونستم با ریا و دورنگی زندگی کنم . خیلی برام سخت بود . لیدا دومین زنی بود که باهاش سکس داشتم . حالت کوسش همون حالت وتنگی کوس نغمه رو در اوایل ازدواجم داشت . دستاشو گذاشته بود رو سینه هاش و با هوس فریاد می زد .. -پیام می خوام که برای اولین بار لذت سکسو به من بچشونی . من هنوز نمی دونم  یه زن وقتی که به اوج هوس می رسه و ارگاسم میشه چه حالی پیدا می کنه . هنوز به اون نقطه نهایی نرسیدم . -راستشو می گی لیدا ؟/؟ -فکر می کنی با تو دورنگم ؟/؟ -بازم نگاه ناز و مظلومانه ولی شیطنت بارش نشون می داد که داره حقیقتو میگه .. لذت می بردم از این که خودشو داده دست من تا اونو به اونچه که می خواد برسونم . حس کردم که قدرتم چند برابر شده .. یه حس غیرت و مسئولیت بهم دست داده بود . بیچاره تا حالا چقدر باید عذاب کشیده باشه . کیرمو از کوسش بیرون کشیدم تا یه خورده با  میک زدن اون بتونم داغش کنم و بعد برم به همون گاییدنش مشغول شم . -دختره غربی ده سال تو دیار غربت .. خیلی سختمه باور کنم فقط همون یه مدت کوتاه ازدواج و بعدش چند سال دوباره مجرد بودن و...-فکرمی کنی دنیای غرب یعنی دنیای آلودگیها و هرکی رفت اون ور آب نمی تونه سرشو بالا بگیره ؟/؟ درحالی که تو ایران خودمون  خیلی بدتره . تو نمی تونی به این آسونیها خوب رو از بد تشخیص بدی . کوس ناز و کوچولوی لیدای قشنگمو گذاشتم تو دهنم و با تمام وجود و حسم  لیسیدن ومکیدنشو شروع کردم . با همون حرکت اولم دو تا دستاشو گذاشت رو سرم و می خواست اونا رو با آخرین نیروش به عقب بفرسته ولی من به کوسش فشار بیشتری آورده و نمی ذاشتم که دستاش کاری بکنن . زبونمو رو چوچوله اش می گردوندم و قسمت بالاشو بین دو تا لبا و زبون و دندونام قرار داده و با فشار میکشون می زدم . لیدا که دید نمی تونه کاری کنه که سرمو از رو کوسش بر دارم دستاشو گذاشته بود روی ملافه تشک و  رو اون چنگ انداخته یود . مچ هر یک از دستاشو گذاشتم تو کف یکی از دستای خودم . دستشو باز کرده و انگشتاشو با دستام آروم فشار داده و هوسشو تنظیم می کردم . -پیام خیلی خوشم میاد .. نههههه ... تنهام نذار .. با من بمون .. دوستم داشته باش .. واسه همیشه . اونو جلز و ولزش کرده بودم . در مرحله بعدی کف دستمو گذاشته بودم رو کوسش و باهاش ور می رفتم . دیگه از حال رفته بود . مثل آدمای بیهوش که باید رو صورتشون آب می پاشیدی تا چشاشو باز کنن شده بود . می دونستم اون هوس یه دوشیزه و یه دختر در اوایل جوونی خودشو داره و منم با یه خورده تحرک می تونم اونو به ارگاسم برسونم . خوب که اونو نرم و ردیفش کردم دهنمو بردم قسمت بالا و منتهی الیه کوسش و دوسه تا از انگشتامو فرو کردم تو سوراخ کوس و و با حرکت انگشت و میک زدن اونو داغ داغ داغش کردم و وقتی دیدم داره از حال میره یه بار دیگه روش سوارشدم و این بار سریعتر از قبل و با شدت بیشتری کیرمومی کردم تو کوسش و می کشیدمش بیرون . -لیدا باورم نمیشه -شاید باور نکنی که منم باورم نمیشه ولی اون جادوگرو که تو کوسم احساس می کنم .. جونمو می بینم که داره برای تو پر می کشه و می خواد فدات شه باورم میشه که در آغوش توام  . به دستام استراحت نمی دادم و با هر قسمت از تن لطیفش که می تونستم و دستم بهش می رسید ور می رفتم . یه جا بند نبود . دو تا پاهاشو بهم می فشرد . غمهای دنیا رو از یاد برده بودم . -پیام یه حالی دارم که هیچوقت نداشتم . نفسم انگاری بالا نمیاد . قلبم یه جوری می زنه .. حس می کنم داره از جاش در میاد . دستای کوچولو و تپلشو رو سینه هاش می گردوند و اونا رو فشارشون می گرفت .. با ناله های هوسش وادارم می کرد که با قدرت بیشتری جلو گیری کنم . به چشاش فشار می آورد مشتاشو گره می کرد و از این سو به اون سو می غلتید ..-پیام .. پیام جونم بیا رو من بیابچسب بهم . فکر کنم آبم اومد .. اون جوری شدم که آرزوشو داشتم . آرزوشو که تو منو به این آرزوم برسونی . می دونم خیلی ازم دلخوری . می دونم مثل اون وقتا دوستم نداری . می دونم مثل قدیما عاشقم نیستی .. می دونم خیلی دلت می خواست  تو تنها مرد زندگیم باشی و من جز تو واسه کسی لخت نشم .. باور کن هنوز مایع و مایه زندگی کسی رو تو کوسم راه ندادم . می خوام آبتو بریزی تو کوسم .. تشنه ام . به همون اندازه که تشنه محبتتم .. مثل آدمایی که قرصای روان گردان می خورن منم به هیچی فکرنکرده کمر ناز و گوشتالودشو بغل کرده و یه خورده اونو به طرف خودم کشیدم و با یه بوسه داغ بازم با سرعتی که لذت کیر و پوست کیرمو زیاد تر می کرد و تمام تنمو می لرزوند به گاییدن عزیز به دست آورده از دست داده ام ادامه دادم .. -لیدا لیدا .. عشق من دوستت دارم .. آروم شده بودم . فقط به اون آبی که در حال ریخته شدن به کوس لیدا بود فکر می کردم . چشامو بسته بودم . اونم محکم منو بغل زده بود . تمام سکسهایی رو که فقط با یه زن داشتم فراموش کرده بودم . فکر می کردم برای اولین بارمه که می خوام تو کوس یه زن آب بریزم .. چقدر احساس آرامش می کردم . اون برای اولین بار بود که می خواست آب کیر و منی رو با کوسش جذب کنه ولی من اولین بارم نبود که می خواستم تو کوس زنی خالی کنم .. همین افکار تا حدود زیادی به من آرامش می بخشید تا این غمو فراموش کنم که اون یه سالی رو شوهر داشته . یک ساعت دیگه هم با هم سکس کردیم . ماساژش می دادم . به کون خوشگلش چنگ مینداختم . گاه برای دقایقی به اندام سفیدش خیره می شدم . من چه طور می تونستم اونو تنها به حال خودش ول کنم . دوباره حس می کردم که مالک اونم . مالک جسم و جان اون . اون منو به تعمیرگاه رسوند . ماشینو گرفتم و رفتم خونه . فکرم پریشون بود . دلم می خواست برگردم سمتش . دلم می خواست پیشش باشم . از سالهای جدایی بگم . خسته و خمار رسیدم خونه . نغمه و پروانه دوتایی شون مثل پروانه دورم می گشتند . یواش یواش داشتم از خواب گران بیدار می شدم . باورم نمی شد که اون برگشته باشه .. وقتی بی ریایی و صداقت نغمه رو می دیدم شرمنده می شدم . من تا کی می تونستم به این بازی خودم ادامه بدم . غرور اون در هم می شکست اگه متوجه جریان می شد . مثلا می خواستم چیکار کنم دوتایی رو با هم داشته باشم ؟/؟ نغمه رضایت نمی داد . اگرم می خواستم به این موش و گربه بازیهای خودم ادامه بدم چطور می تونستم با زنم باشم و به زن دیگه ای فکر کنم . من چطور می تونستم عشق و هوسمو قسمت کنم . به این امید بودم که شاید گذشت زمان نوبری بودن این لحظاتو کم کنه و من با هردو زن بر خوردی منطقی داشته باشم . حتی حس می کردم که دارم به دختر پنج ساله ام هم خیانت می کنم . اون شب وقتی که نغمه خودشو لخت کرد تا خودشو در اختیارم بذاره بوی عطر خاصی رو از روسینه هام و زیر گلوم شنید . یه جاهایی که لیدا خیلی باهاش ور رفته بود .. یه خورده اخماش رفت تو هم -اگه نمی شناختمت فکر می کردم با یه زن دیگه بودی -عزیزم خونه دوستم بودم بوی عرق تنم داشت خفه ام می کرد از عطر زنش استفاده کردم . دیگه اخم کردن نداره .. یه خورده هم هوس داشتم ولی بیشتر به خاطر این که مشکوک نشه با شور و حال خاصی با نغمه عشقبازی کردم و ارضاش کردم تا فکر نکنه که سرد شدم ولی فکر لیدا این اولین و آخرین عشق زندگیم از سرم بیرون نمی رفت .  کارم در اومده بود . هفته ای حداقل دوبار  شبا باهاش بودم . یه شبی رو که در اصل تو مشهد بودم  ولی یه شب دیگه رو هم به یه بهونه ای به خونه می گفتم که خارج از شهرم و واسه خودم ماموریت جور کرده بودم تا هفته ای دوشبو با لیدا باشم . اون شبی رو که راستی راستی در مشهد بودم لیدا هم باهام میومد و معمولا با من پرواز می کرد یعنی تو یه هواپیما می نشست . اون خیلی خوب بود . سعی می کرد حسادت خودش به نغمه رو نشون نده . اونو صیغه اش کردم تا واسه ما شر درست نشه . وقتی نغمه برام از عشق و صداقت و دوست داشتن می گفت دلم می خواست زمین دهن باز کنه و منو ببلعه . چقدر از دورنگی بیزار بودم .. خدایا چرا گاهی وقتا آخر خوشبختی آدمو طوری می کنی که شبیه ته بد بختی بشه .. ولی من سعی می کردم که این روزای خوشم به پایان نرسه . لیدا ازم بار دار شد . من و اون مواظب حرکاتمون بودیم . اون بیگدار به آب نمی زد . می دونم دلش می خواست طول هفته رو باهام باشه ولی باید به همینشم قانع می بود . وقتی می خواستم با نغمه سکس کنم بیشتر وقتا حس می کردم که لیدا رو در کنارم دارم . وقتی با لیدا بودم حس می کردم که دارم درحق نغمه ظلم می کنم . هرچند یه جورایی خودمو با وضع موجود وفق دادم و سعی می کردم هردوشونو راضی نگه داشته باشم ولی خیلی سخت بود که بتونم شخصیت خودمو عوض کنم . قبلا با یه شوق و ذوق خاصی میومدم خونه . شیرین زبونیهای پروانه و بازیگوشیهای اون و دلبریهای نغمه واسم یه لذت و هیجان دیگه ای داشت . همش از این هراس داشتم که یه روزی همه اینا بر ملا شه و دیگه نتونم تو روی نغمه نگاه کنم . تازه اگه لیدا همراه و کمکم نبود دیگه باید چیکار می کردم . اگه بابا مامانش از امریکا بر می گشتند و می پرسیدند شوهرت کیه و بابای این بچه ای که تو شکمته مال کیه چی می شد . حالا هفت ماه از برگشتن لیدا می گذره . یه دوسه ماهی به زایمانش مونده . مدتیه به فک و فامیلاش سری نمی زنه . بهم قول داده وقتی بابا مامانش بر گشتن نذاره آبروم پیش زنم بره ولی من این یکی مادر زنمو می شناختم . اون تا از رادیو تلویزیون اعلام نمی کرد ول کنم نبود . اون روزی که لیدا فهمید بچه پسره انگاری که دنیا رو بهش داده باشن . خیلی خوشحال بود از این که برام پسر میاره . از این که نغمه واسم دختر آورده و اون پسر . می گفت مردا خیلی پسر دوست دارن . به خودش می بالید . راستی پروانه  و داداشش تا چند سال باید همدیگه رو نشناسن و نبینن  ؟/؟ شبا که نغمه می خوابید گاهی می رفتم تو حیاط و یه گوشه ای تلفنی با لیدا حرف می زدم . اون با این شرایط کنار اومده بود . دیوونه خودشو خوشبخت ترین زن دنیا می دونست . اون روزایی که می تونست خیلی راحت همه چی رو حلش کنه رفت و با بر گشتن خودش راه سخت تر رو انتخاب کرد . راستی آینده چی میشه ؟/؟ گناهکار کیه ؟/؟ مقصر کیه ؟/؟ تا کی باید نگران باشم . تا کی باید لبخند های پاک و بی ریای دو زنو ببینم و ندونم که آخرش چی میشه ؟/؟ من نغمه رو هم دوست دارم . شریک غمها و شادیهای خودمو . اون بود که در سخت ترین شرایط کمکم کرد تا رو پام وایسم و تسکینم داد تا با غم از دست دادن لیدا کنار بیام . خیلی سخته با دلهره زندگی کردن .. هر لحظه نگران بودن از این که پرده ها بره کنار و راز ها بر ملاشه . یه شبی من و نغمه با هم نشسته بودیم و فیلم می دیدیم . مرد داستان وضعیتی مشابه وضعیت منو داشت وتنها فرقش با من در این بود که زن دومش عشق اولش نبود .. نغمه که داشت این فیلمو می دید گفت اگه من جای زن اولی باشم اصلا طاقت نمیارم . یه لحظه بند نمیشم . مهرم حلال جونم حلال .. وقتبی اون این جوری حرف می زد چهار ستون بدنم می لرزید . اصلا نمی دونم به دانشجوهام چه جوری درس میدم . دلم به این رویا خوش بود که شاید نغمه , لیدا رو در کنار خودش تحمل کنه ولی  با این جور حرف زدناش از خواب بیدارم کرد ولی چه فایده که من همچنان دوست داشتم که درخواب بمانم . شاید در این میونه نشه کسی رو گناهکار دونست ولی همینو می دونم که نغمه و پروانه من بی گناهند ... پایان .. نویسنده .. ایرانی 

13 نظرات:

ایرانی گفت...

با سلام خدمت همه نظر دهندگان و نظر ندهندگان گل و گرامی ! این هم از داستان تک قسمتی امشب . علاوه بر سکس و عشق به جنبه اجتماعی اون هم توجه داشته و آخرشو هر جور که دوست دارین فرض کنین جالب میشه هر کی با عقیده خودش یه بحثی در مورد اون بکنه . به نظر شما چه باید کرد ؟! میشه کاری کرد که نه سیخ بسوزه نه کباب ؟ دنیای عجیبیه . از این مسائل در زندگی ما انسانها خیلی دیده میشه . حالا شاید طرف نرفته باشه امریکا ..همین جوری ازدواج می کنه بعدا پشیمون میشه و می فهمه چه اشتباهی کرده .. من نوشتن این جور داستانهای تازه رو بهتر و متنوع تر می دونم تا اونایی رو که واقعاو راستی راستی کلیشه ای و زیادی تکراری شدن هرچند گاهی وقتا نمیشه از دست این کلیشه ای ها در رفت .درضمن من دست از سر این ندای عشق ور نمی دارم چون هنوز حس می کنم به جایگاه خودش نرسیده . در قسمت نظرات ندای 88 آلکس عزیز نظری داده و منم جوابشو دادم حتما بخونیدش بهتر از این داستانهای سکسیه خیلی بهتر .... شب و نیمه شب و صبح همگی خوش . ..ایرانی

Galeri.azin گفت...

با عرض سلام خدمت شما استاد گرامي.
خيلي دوست داشتم كه بدانم اخر اين داستان از نظر شما چه بود؟چون دقيقا مانند زندگي من در اين چند روز است و تنها تفاوت اينها اين است كه اين از امريكا نيامده و هنوز باردار نيست.در هر صورت چنان درگير احساسات خود شده ام كه بخاطر احساس گناه و نامردي خودم را مجازات ميكنم ولي باز يك احساس قديمي در مقابل تمام دليل ها و عقل پيروز ميشود و ناخوداگاه راهي را كه اين احساس قديمي دستور ميدهد را ميروم و در كل زندگي اين روزهاي من مانند آخرت يزيد شده است و شك ندارم كه اخر اين راه نابودي و يك عمر احساس عذاب است.
هر شب بيصبرانه منتظر ساعت 12 هستم تا با كمك داستانهاي شما چند لحظه اي را از خودم و دنياي اطرافم فرار كنم و به هيچ چيز و هيچ كس فكر نكنم.
اميدوارم كه هميشه ايام به كامتان باشد.

ایرانی گفت...

گالری آذین گرامی ! خیلی ناراحت و متاثر شدم که گرفتار همچین وضعیتی شدید . آخر این داستان هرچیزی می تواند باشد . چه باید باشد ؟ چه می تواند باشد ؟ دوست دارید چه باشد ؟ چه می شود ؟ هریک از این سوالات پاسخ های گوتاگونی دارد و هر پاسخ تفسیر های مفصلی ..بعضی ها هم در حساب احتمالات می گنجد . اما اگر واقع بین باشیم اگر شرایط به این صورت پیش برود جز لو رفتن قضیه در نهایت کار و رسوایی و آبروریزی اثر دیگری ندارد . خجالت برای مرد روشدن ماجرا .. این بیشترین احتماله .. حالا ده سال دیگه ..دوسال دیگه ..پنج سال دیگه قضیه روشن میشه . یک قضیه و روایت دینی هست که من بهش اعتقاد دارم و میگه اگه رازی در بین بیشتر از دو نفر مشخص شه اون موضوع بالاخره بر ملا میشه ..یعنی اگه موضوع شما رو از نزدیک کس دیگه ای بدونه و در ارتباط با هردوتون باشه قضیه آشکار شدنیه البته کار که به اینجا کشید به دنبال مقصر گشتن دیگه فایده ای نداره .. هیچ چیز مثل اولین عشق نیست .. برای انجام یک کاری باید همه جوانب را سنجید .. این که یک نامردی را نباید با نامردی دیگری پاسخ داد . اون وقت یه آدم مگه چند تا وجدان داره که با همه شون بشینه و غصه بخوره . هرجای مسئله رو که بچسبی یه ابهامی درش هست .. آیا هنوز به عشق اولت عشق می ورزی یا احساس گناه تو را به سوی او می کشاند ؟ اگر فقط احساس گناه و نامردیست پس کار بد دیگری انجام دادن جز این که بر عذابت بیفزاید تاثیری ندارد . انتظارات رویایی را هم نمی توان نادیده گرفت ولی یک رویاست ..بقیه در نظر بعدی

ایرانی گفت...

ادامه ....رویایی که اگر هم به واقعیت بپیوندد مشکلات خاص خودش را دارد . مثلا دو تا زن با هم کنار آمده و قبول کنند که مردی را با هم قسمت کنند .. از خواب و خیال این موضوع که بگذریم مسائل مادی و اقتصادی را هم فراموش کنیم می ماند مسائل روحی و احساسی و عشق و محبتی که یک مرد می تواند به یک زن بدهد و انتظار پاسخ آن را دارد . زن نیمی از مرد را از آن خود می داند و مرد یک ضربدر دو را .. دو احساس عجیب و متفاوت ..هرچند این حالت رنج کمتری دارد ..درهر حال جزئیات زندگی تو را نمی دانم ولی خود من تحت تاثیر خواندن داستانهایی که مردان و پسران بی وفایی می کردند و اونا را گرفتار عذاب می کردند بود که تصمیم گرفتم اگر زمانی خودم عاشق شدم این عمل را انجام ندهم و به عهدم پای بند بودم و پس از ده سال مبارزه با اولین عشق خود ازدواج کردم . پس این داستانها در من تاثیر مثبت داشته . درهر حال کاریست که شده ..باید زندگی کنی . شاید اگر شهامت آن را می داشتی و با صداقت اشتباه گذشته و احساس باز مانده از آن روز گار را برای همدم جدیدت توضیح می دادی از بار عذاب وجدانت کاسته می شد ..او دل می سوزانید ولی همه و همه یک رویا و یک احتماله .. گاهی اوقات می بینی یکی ایثار گر می شه و کارایی می کنه که ازش انتظار نمیره . شاید اگه می تونستی یه جورایی از دل عشق گذشته ات در می آوردی تا کمتر ناراحت باشی بازم برات خوب بود اون وقت خودت چی آیا هنوز دوستش داری ؟ از زندان خاطره ها می تونی در بیای ؟ همه این چیزا رو باید سبک سنگین کنی و ببینی آیا این مسئله اون قدر ارزششو داره که آشکارش کنی و خودتو از این بار عذاب روحی خلاص کنی ؟ باید دید که چه کسی بیشتر قربونی میشه . در داستان من زن بیشتر مقصر بود هر جند از روی ناچاری پرواز کرد ولی در عشق و ثبات عشق چیزی به نام ناچاری نداریم پس میشه گفت زن کاملا مقصر بود ولی درمورد تو طبق گفته خودت خودت مقصری ...بقیه در پیام بعدی

ایرانی گفت...

ادامه ..3-در این گونه موارد اون تازه وارد ونفر سوم بی گناه و بی خبر از همه جا وارد جریان شده .. انصاف نیست که اونو هم زیر پات له کنی ..می دونم با این طرز نوشتنم بیشتر ناراحتت می کنم ولی واقعیت قضیه همینه دلم نمی خواد آدمای دوست داشتنی و پاکدل رو ناراحت کنم . نمی تونم بگم اینو ول کن برو دنبال اون ..همه حقی دارن و حتی خودتو ..هیچ چیز مثل صداقت راهگشا نیست . بالاخره یکی قربونی میشه ..شاید یکی باشه که راحت با موضوع کنار بیاد . شاید همدم فعلی و قانونی تو درکت کنه ..شاید فردایی برسه که باز هم بخوای اشتباه دیگه ای انجام بدی ..شاید عشق قدیمی درکت کنه .. انسان گاه در زندگی به جایی می رسه که نمی تونه به دنبال انتخاب بهترین راه باشه . اون باید کم بدترین راه رو انتخاب کنه . راهی که زیان کمتری داشته باشه و کمتر به یک شخص آسیب برسونه . خودتو عذاب نده . اگه به خودت فشار بیاری ادامه زندگی برات سخت میشه . اون وقت اونایی که دوستت دارن بیشتر زجر می کشن و از ناراحتی و رنج و تغییر روحیه تو غصه می خورند و خودتم نمی تونی در مورد مسائل زندگی تصمیم گیرنده خوبی باشی . بهترین روانشناس آدم برای خودش , خودشه . خودتو بهتر از هر شخص دیگه ای درد خودتو می دونی . شاید من یک مربی ناشی فوتبال باشم که یه خورده این راهها و تکنیک ها رو بدونم اما بازیگر و قدرتمند اصلی تویی . تویی که باید بجنگی . سرتو بالا بگیر . سربلند باش . عیبی نداره . با همه پیچیدگیها هیچ گرهی نیست که نگشودنی باشه . از خدا کمک بخواه که اگه عشق به اونو اصلی ترین عشق و تنها عشق حقیقی به حساب بیاریم مشکلات عشق واقعی و انسانی (انسان به انسان ) خیلی راحت حل میشه . کم ضرر ترین راه رو انتخاب کن . سوختن و ساختن ؟ سوختن و سوزوندن ؟ به همین سبک و به امید آینده ادامه دادن ؟ ..در بیشتر این موارد و در شرایط داستان بالای من معمولا زن موضوع رو می فهمه و تقاضای طلاق می کنه و مرد با اونی که دوستش داره ادامه میده .یعنی کانون خانواده از هم می پاشه . اینه ته واقعیت .. واقعیت قضیه اینه ..ومی دونم دوست نداری این جوری بشه . اما و اگر و استثنا اونا دیگه چیزای دیگه ایه .. آدم خوشبختی خودشو در ارتباط با خوشبختی دیگران هم باید جستجو کنه ..اون کاری رو که تو امروز به فکرش افتادی ...ولی حسرت نخور که چرا دیروز به این فکر نبودی ..خوب فکر کن ..به احساسات همه بیندیش .. فعلا به همین صورت پیش برو و بیشتر فکر کن ..عیبی نداره عجله نکن ولی نه این که برای تصمیم گرفتن سالها فکر کنی ..من بازم در خدمتت هستم . سوالی اگه داری بکن ..جوابای بی نتیجه زیاد دارم (شوخی ) همین که از کرده و اشتباهت پشیمونی و می خوای که خوب باشی این خودش یه دنیا ارزش داره . پس به خودت افتخار کن که می تونی خوب و یک مرد باشی . یک انسان , همونی که باید باشی . تو سر بلندی . گالری آذین با وجدان درود بر تو و بر اندیشه تو به امید حل شدن مشکلات تو و بیدار بودن همیشگی وجدانت ...ایرانی

ناشناس گفت...

سلام ايراني جان خيلي عالي بود و ممنون كه به پيشنهادم گوش كردي.راستي دو تا مشكل داشت داستان كه فردا مينويسم حالا بايد قرآنمو بخونم فردا آزمون اجزاء دارم.

Galeri.azin گفت...

ممنونم جناب ايراني كه وقت خود را صرف من و مشكلات من كرده ايد.
در اين ميان من در شرايطي قرار دارم كه نه ميتوانم از كسي كه بعداز 13 سال دوباره بر سر راهم قرار گرفته دست بكشم و نه ميتوانم با احساسات يك زن ديگر كه در تمام اين سالها در كنارم بوده بازي كنم و حالا برم بگم كه عشق اولم برگشته و بر سر دو راهي قرار دارم.وقتي كه در كنار عشق اولم هستم احساس گناه و نامردي در حق همسرم دارم و وقتي كه با همسرم هستم باز فكرم درگير عشق اولم است.و يك احساس خشم كه چرا بايد اين يك روز با رفتنش و يك روز با امدنش زندگي من را تباه كند؟ولي چون خودش هم در اين سالها سختي هاي زيادي را تحمل كرده نميتوانم اين خشم را به او انتقال بدهم و گرفتار يك چرخه افكار بي پايان شده ام كه هيچ نتيجه اي در ان نيست و فقط باعث خود ازاري و عذاب روحي است.و اينكه قرار باشد زندگيم را با دو نفر شريك بشوم يعني ظلم و ستم در حق همه افرادي كه به نوعي با اين حركت درگير اين ماجرا ميشوند.و در اخر تنها كسي كه هميشه در حال عذاب است من هستم ولي باز با تمام دلايل منطقي و عقلي يك چيزي در درونم من رو به سمت تباهي و نابودي ميكشد ولي اسمش نه عشق است و نه هوس.در هر حال اخر اين جريان چيزي جز نابودي و يك احساس گناه ابدي يا حسرت نيست.اين بازي در هر صورت باخت است و برد ندارد.
اميدوارم كه در زندگی يا با عشق اشنا نشويد يا يك بار و ان را ابدي تجربه كنيد.

ایرانی گفت...

ساراجان ! ممنونم از پیامت و از دقتت . پیشاپیش از اشکالاتی که وجود داره پوزش می طلبم . امید وارم همان قرآن نگه دار و ضامن موفقیت و پیروزی تو باشه و به هرچی که می خوای برسی . جوانی و هزار امید و آرزو داری . حالا من جوان دیروزی هستم . دیگه نوبت شما امروزیهاست . یه خورده که سرت خلوت تر شد بیشتر بهم سر بزن . فکرتو خوب متمرکز کن . برات دعا می کنم هرچند می ترسم دعای بنده گناهکاری مثل من کارتو خراب کنه . شاد و پیروز و سربلند باشی ...ایرانی

ایرانی گفت...

گالری آذین عزیز ! بعد از 13 سال بر سر راهت قرار گرفته ؟.. مجرد بوده ؟ چرا پس از این همه مدت ؟ مثل لیدا و پیام داستان ما دست تصادف شما رو مجددا بر سر راه هم قرار داده ؟ اگه دست تصادف نبوده چرا زودتر نیومده ؟ چرا تو زودتر نرفتی سراغش ؟ درهر حال اما و اگر ها زیادند . برای اسیر نشدن در این دام های عنکبوتی بود که من ده سال عذاب کشیدم در 14 سالگی عاشق شدم و در 24 سالگی با اولین عشقم ازدواج کردم . نوشتی که یک روز با رفتنش و یک روز با آمدنش ... وقتی که می رفت مقصر بود ؟ البته بعضی رفتنها رو نمیشه به نوعی تقصیر داشتن نسبت داد . عوامل مختلفی هستند که به این سادگیها نمیشه در موردش قضاوت کرد . فعلا که این جوری شده . تو از چاله و چاه باید چاله را انتخاب کنی . اگه بخوای به این وضع ادامه بدی هردو زن رانابود می کنی .. اگه همسرتو ترک کنی ..میری دنبال آینده ای نامعلوم ..پس از سیزده سال ..اگه واقعا در اون روز اون شناختو داشتی خب همون روز می موندی ..سعی نکن با یک احساس , زندگی همسر و فرزندی رو که نمی دونم داری یا نه(فرزند) به تباهی بکشونی .. چه می دونی در این سیزده سال افکارعشق اولت دستخوش چه تغییراتی شده .. با درونت بجنگ ..مثل یک معتادی که می خواد ترک اعتیاد کنه ..اگه همسرت خوبه باهات ساز گاره تباهش نکن . بیمارش نکن . کاری نکن که بعدا پشیمون شی .. چاله بهتر از چاهه یعنی راضی بودن به زندگی خانوادگیت .. در آمدن از چاله راحت تره .. آبی که به زمین بریزه رو دیگه نمیشه جمع کردا .. گالری جان یه وقت نگی این ایرانی قاطی کرده پیشنهاد چاله رو میده ..فعلا من جات بودم تا اطلاع ثانوی هردوتا رو نگه می داشتم بیشتر فکر می کردم وآخرشم می رسیدم به چاله . خودتو داغون نکن . این مویرگهای مغزت رگهای قلبت یه وقتی کاردست میدن . حواست باشه ها . من نمی خوام یه دوست و برادر خوبو از دست بدم . پاشو به صورتت یه آب بزن این قدرم غصه نخور . منم برم یه چند تا داستان بنویسم و ببینم این سارا خواننده و دوست خوب ما کی درساش تموم میشه و چه آشی واسه ما می پزه . نمی دونم کجای داستان ایراد داشت که فردا می خواد بهم بگه ..گالری دوست داشتنی و خوب و با وجدانم یادت نره ها زیاد فکرنکن . شاد و سالم و لب و دل خندان باشی ...ایرانی

رضا بمب گفت...

بابا سارا كيه؟من بودم اشتباهي زدم رو ناشناس.حالا هر ناشناسي ساراست؟

ایرانی گفت...

آقا رضا بمب عزیزم خیلی باید ببخشی که تو رو با سارا اشتباهی گرفتم . البته اونم واسه خودش یک بمبه . در هر حال سارا دختر محترم و خوب ونجیب و یکی از خوانندگان نازنینه و پیامی که به اسم ناشناس برام اومده بود هرچی فکر کردم هشتاد درصدش به حال و هوای سارا می خورد . این سارای ما امتحان داره برای مراحل بالاتر دانشگاهیش ..قبلا هم اهل قرآن و عبادت بوده و حالا هم شاید باشه ..صحبت اجزا شد و این چیزا .. منم گفتم حتما امتحانش نزدیکه .چون نمیدونم رشته اش چیه . فقط قسمت اول عبارتو متوجه نشده بودم که مثلا سارا به من گفت ممنون که به پیشنهادم گوش کردی ..هرچی فکر کردم سارا به من چه پیشنهادی داده یادم نمیومد .. گفتم حالا ولش حتما قدیما ازم خواسته که یک داستان سکسی عشقی بنویسم حالا من در پیامم چیزی نمیگم شلوغش می کنم رد میشم . ...بگذریم رضا جان من در روز های سه شنبه و جمعه یک داستان سکسی منشر می کنم . در همان جمعه یک داستان عشقی یا اجتماعی هم می ذارم . گاهی اگه وقت کنم و داستان سکسی آخر هفته ام کوتاه باشه دوتا میذارم . الان تا جمعه داستان یک قسمتی نداریم . یعنی من اگه بخوام فقط یک قسمتی بنویسم باید قید دنباله دار ها رو بزنم . تازه فوق العاده سریع فکر می کنم و سریع تایپ می کنم . ولی با همه اینها برای یک داستان عادی دنباله دار در همین حجم فعلی به طور متوسط 45 دقیقه ..حالا یه خورده کم و زیاد هم میشه وقت صرف می کنم و برای یه داستانی به اندازه همین تک قسمتی چه رفتنی چه اومدنی ..تقریبا 5 ساعت ..4/5 ساعت ..اونم اگه یکسره بشینم . کسی صدام نزنه رشته افکار آدم بار ها و بار ها پاره میشه تازه از خیلی چیزا می زنم .. مثلا دیشب که بر نامه نود داشت می داد بیشتر صداشو می شنیدم . اونم یه خورده حواسمو پرت می کرد . رضا خان ..یاد رضا شاه کبیر افتادم .. رضای عزیز بازم بنده رو ببخش .. حتما سر و کله سارا هم حالا پیداش میشه و میگه چرا منو با آقا رضا بمب اشتباهی گرفتی . جواب اونو دیگه چی بدم . هرچند اون کارش معلوم نیست کی پیداش شه ... خدا نگه دار تو ...ایرانی

رضا بمب گفت...

پس ديگه تا آخر هفته خوندن داستان يوخ.

ایرانی گفت...

خب داداش رضا می تونی داستانهای دنباله دار رو بخونی . صدها داستان تک قسمتی رو که در عرض یک سال و نیم اخیر نوشتم و مطمئنم که خیلی از اونا رو نخوندی و خیلی از اونا از این داستانهای فعلی هم خیلی بهترن بخونی .. داستان زیاده رضا جان . البته میشه کل داستانهای دنباله دار را قطع کنم و ادامه ندم و به اصطلاح کات کنم اونجوری می تونم هر شب حداکثر یک داستان تک قسمتی بنویسم فقط یکی اونم اگه تمام داستانهای دنباله دار رو قطع کنم که فکر کنم بقیه دوستام اعتراض کنند . یا این که برم مثل کاربرای نازنین در جاهای دیگه مدام از این و اون داستان بگیرم بنویسم از فلان سایت . که این در پوست من نمی گنجه .. رضا جان منطقی من شاد باشی خدا نگه دار تا آخر هفته که پیام بعدی تو رو بخونم ...ایرانی

 

ابزار وبمستر