ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

تنبیه عشق

ازدستش دیگه خسته شده بودم . دختر خوبی بود . قیافه اش هم بد نبود . خیلی زیبا نبود .ولی جذاب بود . چهره ای مظلوم داشت . صورتی گرد و کوچولو . بینی کوچولو و ریزه میزه و خیلی حسود . درسش خوب بود . از این که همه جا باهام باشه به خودش می بالید . ما همه مون ترم اول رشته دندانپزشکی بودیم . دخترا و پسرا همه با هم بودیم . گاهی که با دخترای دیگه حرف می زدم اون فوری خودشو به ما نزدیک می کرد . هما رو میگم . خودشو نزدیک می کرد و با حرفای بی ربط خودش ذهن ما رو می ریخت بهم . نمی دونم چرا همش دوست داشت دنبال من باشه . شایدم کس دیگه ای تحویلش نمی گرفت . من که این طور فکر می کردم . آخه گناه من چی بود . تنها که می شدیم همش از درس و کلاس و استادای خوب و بد حرف می زدیم . یه بار صحبت به دخترا و پسرا و دوستی بین اونا کشید . صورتش عین لبو اگه نگیم عین هلو شده بود . -رضا این دخترای کلاس ما بیشتراشون از یه جنسن . فقط می خوان سر به سر پسرا بذارن و بخندن . حواست باشه . می دونستم این حرفا رو واسه این می زنه که منو از اونا دور نگه داشته باشه . من خصلتم این بود که با همه دخترا گرم بگیرم . همه دوستم داشته باشن و این جوری احساس غرور کنم . یه روز من و نوشین یه گوشه دانشگاه رو یه نیمکت کنار هم نشسته بودیم  اون زیبا تر از هما بود . خیلی هم به من علاقمند بود . تصمیم گرفته بودم باهاش صمیمی تر شم . به نظرم میومد که اونم یه حسی مث حس منو داشته باشه . پشتمون به دیوار بود . به روبرو و پهلوهامون نگاه که می کردیم و کسی رو که نمی دیدیم دستمونو میذاشتیم تو دستای هم . از گرمای دستاش احساس لذت می کردم . یه بار رفتم دست هما رو بذارم تو دستام اون دست خودشو پس کشیده بود . دختره عقب افتاده . مثلا دانشجوی دندانپزشکی هم بود . اون روز خیلی بهم بر خورد . ولی نوشین خیلی گرم تر و اجتماعی تر از اون بود . متوجه شدم که اشتباه می کنم با این که پسرای دیگه هم دنبال هما بودند و به نحوی می خواستند خودشونو بهش نزدیک کنند ولی هما هیشکدومشونو تحویل نمی گرفت . خیلی ساده تر از بقیه می پوشید و بی شیله پیله تر بود . زیاد به صورتش نمی رسید . اون روز من و نوشین رقتیم یه گوشه خلوت تری . نمی دونم چرا دوست داشتم بغلش کنم و بوی تنشو حس کنم .درمن  یه نیاز شدیدی واسه این کاربه وجود اومده بود . گرمی تنشو حس می کردم . امکاناتشو هم نداشتیم که بریم یه جای خلوت . یه خورده که نسبت به هم صمیمی تر شدیم یهو یه صدایی شنیدیم . فوری از هم فاصله گرفتیم ولی هما دیده بود که دست من دور کمر نوشین حلقه شده . همزمان با اون خیلی های دیگه هم از راه رسیدند و من و نوشین هم از اون محوطه دور شدیم . دیگه هما باهام حرفی نزد . بهم اعتنایی نکرد . بی خیالش شده بودم . تازه حس می کردم که راحت شدم . هما خیلی گرفته بود . با هیشکی دیگه زیاد حرف نمی زد . اون با افسانه هم که دوست جون جونیش بود و همه درددلهاشو واسه اون می کرد هم دیگه حرفی نمی زد یا مثل سابق راز دلشو بهش نمی گفت . افسانه دوست دختر حسین بود و حسین هم دوست من . افسانه به حسین گفت که هما فکر می کرده که من رضا اونو دوست دارم و یه جورایی بهش علاقمندم . هما همش پیش افسانه از من حرف می زد و از این که با بقیه فرق دارم .. اون یه جورایی دوستم داشت و وقتی منو با نوشین دیده بود یکه خورده بود . محیط دانشجویی یا حداقل  در این رشته درسی ما طوری بود که دختر ا وپسرا همه با هم بر می خوردند و کسی به فکر عشق و عاشقی نبود ولی من حس می کردم نوشین با بقیه فرق می کنه . یه روز بهش گفتم که خیلی دوستش دارم . اون روز اونو بردم خونه مون . خونه مون کسی نبود . وقتی برای اولین بار بوسیدمش لباش یه حرارت خاصی داشت که تمام بدنمو داغ کرده بود . خیلی چیزای دیگه هم دلم می خواست ولی حس کردم که نباید پا رو از گلیم خودم دراز تر کنم و اونو نسبت به خودم و عشق خودم بد بین کنم -عزیزم عاشقتم . نوشین با شنیدن این حرف خودشو بیشتر بهم چسبوند و این بار اون بود که با حرارت لباشو رو لبای من حرکت می داد . روز به روز بیشتر عاشق و دلخسته اش می شدم . هما یه تغییراتی در خودش به وجود آورده بود . به صورتش بیشتر می رسید . هروقت که امنیت بیشتری بر قرار بود موهاشو بیشتر از روسریش می ریخت بیرون . اون دیگه ازمن نا امید شده بود و منم زیاد بهش اهمیتی نمی دادم . ولی خیلی خوشگل تر شده بود . گاهی می دیدم نگاهش طرف منه تا متوجه می شد که متوجهشم روشو بر می گردوند . از گوشه و کنار یه خبرایی به گوشم می رسید . یکی از دانشجویان پسر کلاس ما که بهش می گفتیم بچه خوشگل و اسمش بود ناصر شنیدم که یه جورایی با نوشین ارتباط تنگاتنگ داره و اونو می بره بیرون و خونه مجردی خودش .. یه منبع موثق بهم گفته بود که حتی ارتباط جنسی هم با اون داشته .. فقط ازم خواست که از این موضوع به کسی چیزی نگم . ناصر واسه پز دادن و این که نشون بده دون ژوان کلاسه موضوع رو به حسین گفته بود و ازش خواسته بود به کسی چیزی نگه . حسین هم به من گفته بود . چند شب تا صبح خوابم نبرد . دلم طاقت نمی گرفت تا این که یه شب جلوی خونه ناصر کشیک وایسادم و وقتی که اونا رو با هم دیدم همونجا یه تف انداختم تو صورت نوشین و دورشدم . ناصر واسه پز دادن می خواست باهام دست به یقه شه ولی از عواقب کار می ترسید .. دیگه از هرچی دختر بود بدم اومده بود . نوشین هم از من پول می گرفت هم از ناصر . حتی هما هم نمی تونست دردمو دوا کنه . وقتی اونو می دیدم خجالت می کشیدم . نوشین غرورمو خرد کرده بود . با کمال پررویی ازم می خواست که از این بابت چیزی به دانشجوهای دیگه نگم . واسم اشک تمساح می ریخت و می گفت وضع مالی خوبی نداره .. هرزه , دروغ می گفت . هنوز نتونسته بودم خودمو بگیرم که دیدم یه روز هما و ناصر این خوش تیپ گرگ صفت دارن با هم میرن . یخ شدم . رفتم جلو شون وایسادم .. -هما همراه این آشغال کثافت نرو بیرون . اون یه عوضیه . زبونم بسته ولی اون یک آشغاله .. -ربطی به تو نداره . مگه من تو کارای تو دخالت می کردم ؟/؟ تو نه داداشمی .. نه پدرمی و نه شوهرم .. به تو چه ربطی داره .. می دونستم هما خیلی زرنگ تر از این حرفاست ولی شیطونه دیگه . حس کردم که اینو نمی تونم تحمل کنم . دنبالشون راه افتادم . به محض این که از در دانشگاه خارج شدند رفتم جلوشون و دعوا شروع شد . بچه خوشگله رو داغونش کردم . و تا می تونستم زدمش .. دور و برمون جمع شدند . جراتشو پیدا نکرد ازم شکایت کنه . حالا کجای کارش می لنگید نمی دونستم دست هما رو گرفتم و از اونجا دور شدم اونو به زور از اون منطقه رد کردم . خیلی عصبی بود . با هم رفتیم پارک . نمی خواست باهام حرف بزنه . خنده دار بود هردو یه سمت نیمکت نشسته بودیم و اون روشو کرده بود یه سمت دیگه -خیلی بچه ای رضا . تو که با نوشین بودی مگه من کارت داشتم -ناصر عوضیه .. آشغاله . اون از اون دختر بازاست . -من بهش اجازه نمی دادم بهم دست درازی کنه . اگه این جورایی که تو میگی باشه . تازه چه ربطی به تو داره . نکنه چون از تو خوش تیپ تره حسودیت میشه . -نه این چیزا مهم نیست . مهم باطن آدم و زیبایی درونه . من که اصلا به این چیزا اهمیتی نمی دم -واسه همین بود رفتی دنبال نوشین ؟/؟ یه متلکی بهم انداخته بود که خوردم و دم نکشیدم . -آره رضا شما مردا همش به ظاهر دخترا نگاه می کنین . نوشین ازمن خوشگل تر بود . منم اگه به خودم می رسیدم شاید زیاد باهاش تفاوتی نداشتم . همونجوری که حالا اومدی دنبالم -نه این طور نیست . .. می خواستم جریان ناصر و نوشین رو واسش بگم روم نمی شد حس می کردم شاید فکر کنه چون ناصر با نوشین ارتباط جنسی بر قرار کرده من دست از پا دراز تر بر گشتم طرفش .. ولی با این حال دلو زده به دریا حقیقتو بهش گفتم -هما ناصر با نوشین رابطه جنسی داشته .. اون یه دختر بده و ناصر یه پسر کثیف -و تو حالا واسه همین اومدی دنبال من ؟/؟ چون از عشق با نوشین به جایی نرسیدی ؟/؟ .. حالا اومدی سراغ زاپاس ؟/؟ کورخوندی پسر . برو خدا روزیتو جای دیگه ای حواله کنه . انتظار نداشتم که این بر خوردو باهام داشته باشه . -هما منو ببخش ازت معذرت می خوام . من شاید در اصل تو رو دوست داشتم . نمی دونم چی شد رفتم اون طرف .. باور کن احساسم به سمت تو بود . هما در حالی که خنده های دردناکی می کرد گفت احساست به سمت من بود ولی پاها و چشات به سمت نوشین .. برو واسم قصه تعریف نکن .. دستشو گرفتم -ولم کن توی پارک جیغ می کشم آبروتو می برم -هما خواهش می کنم . به حرفام گوش کن . من دوستت دارم . عاشقتم . بعضی وقتا آدم یه ضربه ای می خوره تازه می فهمه چه کسی رو دوست داره . من اشتباه کردم منو ببخش . می دونی چرا عاشقتم ؟/؟  می خوای باور کن می خوای نکن . وقتی جریان نوشین با ناصرو فهمیدم تمام وجودم پر از کینه و نفرت شد . یواش یواش آروم شدم . حالا حس می کنم غرورم شکسته ولی می تونم دوباره به دستش بیارم . اما وقتی که تو رو هنوز هیچی هم نشده با ناصر می بینم فکر می کنم که دارم می میرم . دارم خرد میشم . به خاطر خود تو هم زجر می کشم . هما من گناهکارم . منو ببخش . اشتباه کردم . تو هم مثل نوشین یه جور دیگه ای منو زیر پات له کن ولی دور این ناصرو قلم بکش . قول میدم دست از سرت بردارم و مزاحمت نشم . قول میدم . قول میدم که دیگه نگم عاشقتم و دوستت دارم . -ازت بدم میاد رضا . متنفرم ازت . شاید یه جورایی راست بگی . باشه قبوله . حسین و افسانه هم یه چیزایی می گفتند . حالا برو نمی خوام ببینمت .. روز بعد و روزهای بعدش تو دانشگاه همدیگه رو دیدیم . نه اون با پسری گرم می گرفت و نه من با نظر خاصی دنبال دختر دیگه ای بودم . دخترایی بودند که ازخداشون بود باهام دوست شن ولی من به هیشکدومشون اعتنایی نمی کردم . حس می کردم از اولش عاشق هما بودم . اونو دوست داشتم . شاید یه لحظه غرور بیجای من منو به دنبال زیباتر کشوند . چند وقت گذشت . بعضی ها باهامون شوخی می کردند و یه عده می گفتند که عروس دومادو باید با هم آشتی بدیم . ناصر مثل سگ ازم می ترسید و دوباره به همون نوشین دل خوش کرده بود . یه روز درس عملی داشتیم و رفتیم تو یکی از این  درمانگاههای دولتی که یه خورده کارای عملی رو دندونای مردم انجام بدیم . یه لحظه دیدم دور و بر ما خالی شده . در یه فضایی هستیم که فقط من و هما موندیم . از فرصت استفاده کرده رفتم طرفش .. -هنوز منو نبخشیدی ؟/؟ -خب مثلا بخشیدم که چی بشه .. -آخه تو هم با ناصربودی .. -فکرکردی منم مثل توام ؟/؟ می خواستم یه درسی بهت داده باشم . من از اولم جریان این عوضی رو می دونستم . حسین و افسانه واسم توضیح داده بودند . -براتو چه فرقی می کرد که من درس بگیرم یانه -واسه این که دلم خنک شه -واسه چی دلت خنک شه .. دستشو کشیدم و بردمش به یه اتاقی که درش کسی نبود خودمو از پشت به در چسبوندم و نذاشتم که از دستم در ره -بگو واسه چی . -ولم کن هردومونو اخراج می کنن . -پس ساکت باش به حرفام گوش بده .. واسه چی می خواستی من عبرت بگیرم . سرتو بالا بگیر تو چشام نگاه کن . فقط بهم بگو دوستم نداری .. من این بار به خودتو که از همه دنیا واسم عزیزتری قسم می خورم که دیگه دنبالت نیام واسه همیشه فراموشت کنم . سرشو انداخت پایین . تو چشام نگاه نکرد . -هما من تنبیه شدم . عشق تو منو تنبیه کرد . دیدی که دیگه دنبال کسی نبودم . چند بار ازت عذر بخوام . چرا گذشت نداری . چرا ؟ اگه سنگدلی بده پس تو چرا حالا سنگدل شدی ... تو چشام نگاه نمی کنی .. نگاه نکن . فقط بهم بگو دوستم نداری .. زودتر بگو تا کسی نیومده .. سکوت کرده بود . دستشو ول کرده از جلوی در کنار رفتم . سرشو همچنان پایین انداخته بود . وقتی دو قطره اشکی رو که از گونه هاش درحال غلتیدن بودند دیدم منم گریه ام گرفت ولی بر خودم مسلط شدم . -بگو سنگدل بیرحم .. نامهربون . بگو که دوستم نداری -سرشو بالا گرفت . این بار با چشای خوشگلش تو چشام زل زد و گفت سنگدل و بیرحم تویی . تویی که جلو چشام رفتی با یکی دیگه بودی .. -من که باهاش  کاری نکردم -ولی عشقتو می خواستی بدی به اون -اما ته دلم تو رو دوست داشتم یه غباری جلو چشام بود که رفت کنار .. -اگه نوشین خیانت نمی کرد اون غبار کنار نمی رفت -بس کن هما تو بگو دوستم نداری من میرم .. -تو چشام نگاه کن رضا .. همه کار باهام کردی ..غرورمو شکستی .. نمی دونی دخترا چقدر مسخره ام می کردند وقتی که قالم گذاشتی . به خاطر تو بود که یه خورده به خودم رسیدم . تو ازم میخوای بهت به دروغ بگم که دوستت ندارم ؟/؟ دوستت دارم .-منو می بخشی ؟/؟ -چیکار می تونم بکنم . اگه تو رو نبخشم باید تو رو ببخشم واسه همین باید  تو رو  ببخشم تا تو رو نبخشم . داشتم به حرفاش فکرمی کردم که یهو یه بوسه کوتاه رو روی صورتم حس کردم اون از در خارج شد و منم دنبالش راه افتادم . اون منو بخشیده بود ولی باید یه بار دیگه اون عبارتو تکرار می کرد تا بفهمم که چی گفته و چطوری با کلمات بازی کرده ... پایان  .. نویسنده .. ایرانی 

4 نظرات:

ارباب کازه-کاگه گفت...

عالی بود داداش. دستت درد نکنه

ایرانی گفت...

ممنونم ارباب کازه کاگه عزیز ! دست شما هم درد نکنه . خسته نباشی ...ایرانی

نیکی گفت...

قشنگ، قشنگ و خیلی قشنگ...

ایرانی گفت...

ممنونم نیکی عزیز از پیام قشنگ وخیلی قشنگت ..شاد و پیروز باشی ...ایرانی

 

ابزار وبمستر