ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

نفرین عشق

گفته بودی که تا آن گاه که خورشید می درخشد مرا با عشق خود خواهی سوزاند .. مرا سوزانده ای .. اما نه با عشق خود .. با بی مهری و بی وفایی خود .. هنوز به یاد دارم آغاز آشنایی را وقتی که چهره ام را در میان گلها می دیدی و زیباترین گلم می خواندی .. هنوز به یاد دارم وقتی را که به دیدنم گونه هایت گلگون می گشت . راستی عشق را به کدامین قفس انداخته بودی که تو را به خاطر آزادی خود نفرین می کند . به تو گفته بودم که تا آخرین نفس دوستت می دارم . به تو گفته بودم که به خاطر تو می میرم ولی نه به دست تو .. دیگر بهار را با تو نخواهم دید . شکوفه درختان را .. بازگشت پرستوها .. وقتی که لاله ها ی سرخ از غم سرخ می سرودند به من گفتی که قلبت همیشه برای من سبز خواهد بود . .با تو بهاران را دیده ام . سرم بر روی سینه ات , نوازشم کرده ای . وقتی که در پاییز زیبا و در جشن برگ ریزان هم صدا و هم نفس با ابر های تیره و تار می باریدم تو با خورشید قلب و کلام عاشقانه ات بهاران را به یادم می آوردی  . می گفتی که قلبت بهاریست . می گفتی که همیشه دوستم خواهی داشت . می گفتی که هرگز فراموشم نخواهی کرد . می گفتی که آرام بگیرم .. با تو همیشه بهاری بودم . عاشق بهاران .. وقتی که  با اشک خزان می گریستم این تو بودی که از فردای بهاری می سرودی تا با آهنگ عشق تو آرام گیرم  تا برای پاییز زیبا بخوانم که باز هم به بهاران خواهد رسید . اما اینک در پاییزی دیگر که چون همیشه نیاز مند توام تا با کلام شیرین و عاشقانه ات مرا به باور عشق و امید برسانی تنهایم گذاشته ای . تو آخرین و شاید تنها باورم بودی . آن زمان که حتی خود را باور نداشتم تو را اسطوره خود می دانستم . تو را باور داشتم ,  تو را و پاکی قلب تو را . تو را و نگاه پاک تو را . تو را که به من زندگی بخشیدی و با ارمغان عشق  از نیاز به بی نیازیم رساندی که نیاز من تو بودی که حس می کردم همیشه از آن منی .. سرشار از عشق .. سرشار از محبت .. خداوندا می گویند گناه است   و کفر که از تو به تو شکایت کنیم  ولی به من بگو .. مگر احساس خوشبختی گناه است که مرا به این احساس سوزانده ای ؟/؟  محبوب خیانتکارمن ! می گفتی که هر گز از یادم نخواهی برد ولی حالا این کلام را به دیگری می گویی .. جز تو آغوش دیگری نخواسته بودم . جز تو دلم را به کسی نسپرده بودم . جز تو به دیگری نگفته بودم که دوستت دارم . من تنها قلبم را به تو باخته بودم . و تو ناباورانه رفتی تا بر باور های من خط بطلان بکشی . .. آن شب   هنگامی که درمیان اشک و اندوه و آه چشمانم را بسته بودم ندانستم  که کی خوابم برد .. تو را در کنار خود دیدم . چون گذشته ها. چون آن زمان که برایت بهترین و زیبا ترین بودم . آن زمان که برایت یگانه بودم . حس کردم رنجها را , بی وفاییها را نامردی هایت را در خواب دیده بودم . تو در کنارم بودی .. باز هم در پاییز از بهاران می سرودی .. باز هم می گفتی که برای همیشه در کنارم خواهی بود با من و برای من .. من و تو .. می گفتی که عشق فقط برای من و تو آفریده شده .. و من چه خوش باورانه باورت کرده بودم . ناگهان دیگری را دیدم . زیبایی دیگر .. شاید او هنوز از دلهای شکسته هیچ نمی دانست  .. شاید هنوز تو سنگدل را نمی شناخت . بی آن که مرا ببیند چشمانش را به تو دو خته بود و تو با همان نگاه او را به سوی خود کشانده بودی .. افسونگرانه .. ناگهان زیبایی دیگر از راه رسید . در آغوشم کشید . ندانستم که زن است یا مرد .. فریاد زدم من جز او دیگری را نمی خواهم و او فریاد زد که من عشقم .. عشق .. آمده ام تا تو را بر بالهای خود بنشانم و بگویم که بر از دست داده های این دنیای پوچ اشک مریزی .. آمده ام  تا نفرینش کنم آن که قلب عاشق مرا لرزانده است . به عشق گفتم که من بد معشوق جفاکارم را نمی خواهم .. اما او گفت که من از حق خود نمی گذرم .. هر چه التماس کردم و اشک ریختم که تو را به من ببخشد و از گناه تو در گذرد نپذیرفت ..... چند روز بعد : ... من اینک می بینم که عشق چگونه انتقامم را از تو گرفته آن که مرا به خاطر او رها کرده ای تو را به خاطر دیگری رهایت کرده است .  چه زود ؟! شاید تو را شناخته باشد . شاید که عشق به خوابش آمده بیدارش کرده باشد . دل شکسته من می خندد . دل شکسته من در بهشت عشق آرام گرفته .. اما دل شکسته تو هرگز آرام نخواهد گرفت . با من از بخشش با من از عشق نگو که هرگز نخواهمت بخشید .. عشق تو را از سرزمین خود رانده است و من در تنهایی خود  به این می اندیشم که آنچه  روزگاری در واقعیت دیده ام رویایی بیش نبوده است ... پایان .. نویسنده .. ایرانی 

3 نظرات:

ایرانی گفت...

نفرین عشق درمورد دختری عاشق است که معشوق رهایش کرده با دیگری می رود . شخصیت عشق که به او بر خورده معشوق خائن را نفرین می کند و همان بلایی را که معشوق بر سر معشوقه آورده دیگری بر سر او می آورد .. تشبیهات و ایهام بسیاری در این متن وجود دارد .. یک جا عشق می گوید آمده ام تا نفرینش کنم آن که قلب عاشق مرا لرزانده است ..در اینجا قلب عاشق مرا می توان هم به خود عشق نسبت داد و هم به دختری با وفا که عاشق عشق است ...شب همگی خوش ..ایرانی

دلفین گفت...

عالی بود

ایرانی گفت...

سپاس دلفین خوب و عزیزم ...ایرانی

 

ابزار وبمستر