ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

عجب بله برونی ! 10

اصلا لباسا مون معلوم نبود کجا پخش و پلا شده . فقط شورتمونو پامون کردیم . -افسون جون دیگه فایده ای نداره . باید از این در بریم بیرون . یه وقتی دیدی یکیشون سکته کرد مرد . اون وقت دیگه بله برون بی بله برون .. -زبونتو گاز بگیر افشین . من اصلا دوست ندارم همچین اتفاقی بیفته . خدا نکنه این طور شه . در اتاقو باز کردیم .. نمی دونم چرا اونا پخش و پلا نشده بودن . حس کردم که اونا هم به این عقیده رسیدن که جنگ اول به از صلح اخر . آخه از قرار معلوم باید سکس خانوادگی رو یه جای کار پیاده می کردند . و از این زمان وقت بهتری هم نبود . قبل از این که درو باز کنیم به افسون گفتم که سرت رو پایین بنداز و اولش چیزی نگو .. بالاخره یه بزرگتری گفتن یه کوچیکتری گفتن . یه ادبی گفتن یه احترامی گفتن . .. خلاصه  وقتی ما دو تا روبروی اون چهار تا قرار گرفتیم دیگه تا چند لحظه ای که فکر کنم یه چند دقیقه ای می شد ساکت بوده و  گاهی به هم و گاهی به زمین نگاه می کردیم . آخرش بابا افرود من به حرف اومد و گفت بچه ها از کی تا حالا اینجایین .. خب افسون که  نمی تونست چیزی بگه . یعنی جایی که مرد بود صلاح نبود که زن لب به سخن باز کنه اونم در یک همچه وضع بحرانی -پدر جون شما دیدین که ما از این در وارد شیم ؟/؟ این سوالی بود که باید مامان و عمو از ما می کردند چون اونا قبل از شما و زن عمو این جا تشریف داشتند .. -پسر شما حساب نمی کنین که قبل از از دواج این کارا بده ؟/؟ هر کاری وقت و زمانی داره ؟/؟ قرار بود که امشب مراسم داشته باشیم .. بد جوری به خودم فشار آوردم که جلو خنده امو بگیرم . نمی دونستم باید چیکار کنم که نخندم .  . چهار تا آدم لخت کنار ما وایساده بودند و داشتن با هم سکس ضربدری می کردند . دو تا داداش با دو تا خواهر .. اون وقت می خواستند به ما درس اخلاق  بدن . یه نگاهی به افسون انداختم که ببینم اون داره می خنده یا نه ؟/؟ .. عمو افراز : شما از همون اولش بودین ؟/؟ -پس به نظر شما ما از کی اومدیم . اگه می خواستیم وارد اتاق شیم باید از جلو چشای شما رد می شدیم . ما راستش فکر نمی کردیم شما تشریف بیارین و امر خیر داشته باشین . وگرنه به هیچ وجه دوست نداشتیم مزاحم شما شیم . پس این جور که معلومه همه چی رو دیدین .. -بله عمو جان از همون اولش به جای این که وصفشو بشنویم خودشو دیدیم .. دو تا خانوما ساکت بودن . نمی دونم اینا خجالت می کشیدن یا نه . عمو رو کرد به دخترش و گفت افسون جان تو این جور جلوی بابات  لختی و با این وضع به نظرت کار درستیه ؟/؟ .. افسون ساکت موند و چیزی نگفت ولی این بار دیگه من نتونستم جلو خنده هامو بگیرم . بعد از من عمو خندید و بعد هم پدرم . و بعدش اون سه تا زنی که اونجا بودند خندیدن رو شروع کردند . شکمامونو داشتیم و از خنده طوری ریسه می رفتیم که من یکی داشتم رو زمین ولو می شدم .. زن عمو یا خاله افسر رو کرد به من و گفت بچه ها ما فکر می کردیم خیلی پیشرفته و متمدن هستیم ولی شما دو تا دست ما رو از پشت بستین .  مامان افشید : راستش همیشه نگران بودم که اگه شما یه روز بفهمین چی میشه . نگرانی به جای خود این قصد رو هم داشتیم که بهتون بگیم . حالا که می بینیم شما خودتون  قبل از بله برون دست به کار شدین دیگه نمی دونم یا باید به خودمون آفرین بگیم  که همچین بچه هایی تر بیت کردیم یا به شما . حالا حس می کنم که میشه با اعصابی راحت سر به بالین گذاشت .. داشتم به این فکر می کردم که اونا چه طور دارن از عمل سکس ما میگن و این که گستاخانه این کار رو کردیم در حالی که خودشون با یکی دیگه غیر از همسرشون بودند . در همین لحظه خاله افسر چشمش افتاد به لاپای دخترش در حاشیه شورت ..-افسون تو چیکار کردی ؟/؟ تو دیگه دختر نیستی ؟/؟ این خشکیده های خون دیگه چیه . من نمی دونم تو چرا هنوز مراسمی انجام نشده صحبتا رو نکردیم خودتو وا دادی .. -مامان این حرفا چیه .. افسر شورت دخترشو تا زانو پایین کشید .. خون خشکیده بیشتری اون دور و بر مشاهده می شد . یه لبخندی گوشه لبای بابا مامانم نقش بسته بود . انگاری که از پل پیروزی رد شده و سر زمین دشمن رو فتح کرده باشند .. پدر با کف دستش زد به پشت من و گفت خب داش افشین می بینم که گل کاشتی فقط از این زنت خوب مراقبت کن که آش کشک خالته بخوری پاته نخوری پاته .. با این که بابا شوخی کرده بود به پز قبای مادرزن و دخترش بر خورد .. -شوخی کردم خانوما .. اومد جلو و پیشونی عروسشو بوسید و گفت من خودم دختر ندارم و افسون جون هم برادر زاده امه هم دخترم میشه و هم عروسم .. من میگم چطوره اصلا مراسم بله برونو در همین جا انجام بدیم . یه سری صحبتایی هست که باید بشه . .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

هرکی به هر کی 190

من خیلی خوشحال می شدم ومیشم که بتونم یه کمکی بهت بکنم . اگه یه وقتی مشکلی داشتی من در خدمتم ولی نیمه شب ممکنه خانواده به نحوی نگران شن .. -ببینم آریا تو پسر دوست داری یا دختر .. -راستش برای من فرقی نمی کنه . مامانش که تویی و باباش هم که میشه شوهرت . بچه بیچاره شاید واسه هیچوقت  نفهمه که پدرش من بودم .. البته با این بر نامه هایی که در محفل سکس خانوادگی راه اندازی میشه من ته دلم دوست داشتم  که بچه پسر باشه . چون یه دختر و زن که میره زیر کیر نامحرم و مردای دیگه جلوه خوبی نداره . هر چند ما هم زن و دختر و خواهر و مادر خیلی ها رو می کنیم . به اصطلاح چیزی که عوض داره نباید گله داشته باشه . شکم تانیا رو غرق بوسه اش کرده بودم . اون از این کار من خیلی لذت می برد . -آریا اگه بدونی کوچولوت چقدر خوشحال میشه و لذت می بره از این که باباش این قدر دوستش داره .. -مامانشو هم دوست داره دیگه .. راستش حس کردم که کوچولو رو بیشتر از مامانه دوست دارم . آخه این مامان که متعلق به مرد دیگه ای بود یا بهتره بگم که زن مرد دیگه ای بود . خلاصه تا می تونستم تا نیا رو سر حالش کردم . خیلی هم حس گرفتم که به خودم بقبولونم که اون فقط مال منه و این من بودم که تونستم کاری کنم که اون بار دار شه واسه همین ارزش من واسه اون زیاده تازه خودشم گفته که حتی ممکنه منو از شوهرش بیشتر دوست داشته باشه .. خلاصه بی خود نباید نگران می بودم . چون بچه که بی سر پرست نبود . کامی هم مرد خیلی آقا و فهمیده و با شخصیتی بود . خدا کنه که بچه  پسر باشه این جوری اعصاب من هم خیلی راحت تره . ..من و تانیا با هم یه حال درست و حسابی کردیم و دیگه براش از جون مایه گذاشتم . شاید بیشتر از یک ساعت تمام داشتم اونو می کردم و در این مدت دو دفعه هم ارضاش کردم .. -آریا این جوری که بهم حال دادی من عادت می کنم . بد جوری هم بهت عادت می کنم . -شاید منم بهت عادت کرده باشم -ببینم به خاطر کوچولوته که دوستم داری ؟/؟ -خودت هم خیلی خواستنی هستی ولی نباید فراموش کنی که شوهر داری . -اتفاقا کامی هم خیلی غیرتیه و اگه ببینه یه مردی به من نظر بد داره خیلی ناراحت میشه . ولی در مورد تو استثناءقائله میگه ما به گردن تو خیلی حق داریم . می تونم یه چیزی بگم فقط نخندی .. -بگو تانی جون .. اگه خنده دار باشه با هم می خندیم . فدای  خنده هات شم که برای کوچولوی منم خیلی خوبه . -دوستت دارم آریا .. من و کامی اون دفعه که با هم حرف می زدیم گفت که اگه ما زن و شوهر در حال سکس باشیم و آریا از در غیب پیداش شه فوری از رختخواب و از کنار من پا میشه و منو تحویل تو میده .. -واقعا شوهرت جوانمرد و با مرامه . ای کاش همه مردا ازش یاد می گرفتن . -شیطون که چی بشه ؟/؟ زناشونو تقدیم تو کنن ؟/؟ -تانی چرا گوشامو می کشی حسود . من که نگفتن به نفع من جا خالی کنن . همدیگه رو در آغوش کشیدیم و قبل از خداحافظی بازم شکمشو بوسیدیم .  در بعضی از قسمتهای شکم و پهلو هاش یه سفتی خاصی رو احساس می کردم . نمی دونم چرا یه علاقه خاصی نسبت به اونی که در شکم تانی بود پیدا کرده بودم . ولی از این موضوع نباید به کسی چیزی می گفتم . پیش اومده دیگه . راستش از یه نظرم واسم مهم نبود که بقیه چیزی بدونن یا نه .. در هر حال یک سفر آبگرم و شمال غربی کشور رو هم در پیش داشتیم .  اون وقت  تانی اگه می خواست لخت بگرده و مردای دیگه بهش فشار بیارن چی .. -تانی جون ما دو ماه دیگه قراره بریم چند روزی رو در فضای باز و آب و هوایی خوش اپن سکس یا سکس باز داشته باشیم . حتما تو هم میای . از الان بهت بگم که باید هوای کوچولوی ما رو داشته باشی . -نگران نباش . بابا کامی اونم خیلی دلواپسشه . اگه بدونی چقدر دوستش داره . از همین حالا  هم لباسای دخترونه براش ردیف کرده هم پسرونه .. اوخ اگه بدونی چقدر واسش خوشحالم . الهی دلت خوش  باشه که دل ما رو خوش کردی . امیدوارم هر کی که بچه نداره خدا بهش بچه بده . -این جوری ؟/؟ -خب اگه زن و شوهر توافق دارن چه اشکالی داره ! ..تانی رفت و من همونجا دراز کشیدم . راستش  تا به وقت غذا حال و حوصله هیچ کاری رو نداشتم . خیلی خسته بودم . یه چیزی پشت در گذاشتم و خودم بهش تکیه دادم . کیرم دیگه شل و ول شده بود . آخ که چقدر کوفته بودم و دلم یه خواب جانانه می خواست ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

اتوبوس هوس 34

هیجان و هوس من و رویا رو از این رو به اون رو کرده بود .  اراده مون دیگه دست خودمون نبود . فقط یه لحظه متوجه شدیم که دو تایی مون لخت در آغوش همیم و اون چه جوری به طرف کیر من یورش برده و اونو گرفته به دهنش . -جااااااااان ایمان ایمان!  بدون تو ایمان من کامل نمیشه . من دارم لذت می برم . .. بده بده اونو به من .. -نههههههه نهههههه رویا اگه الان رستم بیاد .. -بذار بیاد بذار بیاد چند بار باید بگم که عیبی نداره دررو که قفل کردیم . مامانش داره کیف می کنه . هر چی من سر حال باشم به اون بیشتر می رسم .. -رویا رویا ! هر بار که می بینمت انگاری رویایی تر از دفعه قبل میشی .. -چشات قشنگه ایمان . همون چشایی که میشه چشای من تا با اون دنیا رو خیلی قشنگ تر ببینم . -چقدر به من افتخار میدی ؟!.. چون این حرفو قشنگ ترین زن دنیا داره بهم می زنه . می خواستم فشار زیادی به رویا وارد نکنم .. -چقدر ملاحظه منو می کنی . عیبی نداره بذار گونه هام گلگون شه پسرم بفهمه که مادرش  حال کرده . این جوری حسابی آب بندی میشه . من خیلی خوشم میاد . .. داشتم به این فکر می کردم که بیچاره رستم تا میره این مسئله رو که من دارم مادرشو می کنم هضمش کنه می بینه که چند نفر دیگه هم دارن از وجودش مستفیض میشن .. اونجا باید دم این شیلا رو ببینم یا یکی دو تا از این دخترا رو که حسابی حال اونو جا بیارن تا همه چی به خیر و خوشی بگذره وگرنه بد جوری گند کار در میاد . ولی حالا باید کون این رویا رو در یابم . نمی دونم چرا این روزها کون کلفت کردن و خوش کون بودن میون زنا مد شده . باسن های بر جسته و هوس انگیز .. حتی یه سری ورزشهایی هم در این زمینه رونق پیدا کرده که خانوما باسن های خودشونو تنظیم می کنند تا به فرم دلخواه آقایون درش بیارن ولی این رویا جون من از اون وقتی که یادم میاد و دیگه کلاس ورزشی هم در کار نبود همین جور خوش کون بود ولی الان به فکرش افتاده که برای حفظ فرم اون بره ورزش . -رویا من فدای  اون کونت . هرچی گنده تر و چاق تر بهتر . دست از گاییدنش کشیده و سرمو گذاشتم لاپاش .. -نکن ایمان ولت نمی کنم . داری یه کاری می کنی که اگه الان رستم هم بیاد بهت میگم جلو اون منو بکن . چون دیگه هیچی جلو دار من نیست . من فقط تو رو می خوام . فقط کیر تو رو می خوام . ولی خوشم میاد که با لذت داری همه جامو می خوری .. واسه این که  به وقت رسیدن رستم  کیر و کمرم سنگین نباشه سرعت عملیاتو زیاد کردم . دو طرف کون رویا رو بازش کرده اون سوراخ خوشگل کسشو  انداختم توی دید . اصلا نفهمیدم این کیرم کی رفت تا ته کس این زن حشری .. دیوونه اش کرده بودم -رویا ساکت ساکت الان رستم کلید داره میاد صدات رو می شنوه می فهمه که زیر کیر منی . زشته بده . من چه جوری تو روش نگاه کنم . -خوبه .. خوبه .. من باید بیشتر خجالت بکشم خیالم نیست تو می خوای روزی دو ساعت فقط پیشش باشی . عشق من چی داری میگی . این قدر حساس نباش . بذار صدام در بیاد . این جوری بهم بیشتر مزه میده .. بیشتر حال می کنم .  بذار رستم  بدونه . من که دیگه گیرش نمیدم . اونم منو بذاره به حال خودم . . شل نشو ایمان . با همون سرعت منو بکن که رویا فدای ایمانت شه . .. بعد از چند دقیقه حس کردم که اونو ارضاش کردم .  پس از لحظاتی سکوت و آرامش بعد از سکس که سینه هاشو در دستام نگه داشته و حرکتی نمی کردم  آب کیرم خود به خود روونه کسش شد .. . ولی اونو از توی کس بیرون نکشیدم . نگاهمو به دو تا قاچای کونش دوخته بودم . -رویا کمرت درد گرفت ؟/؟ -نه عزیزم نه عشق من تا هر وقت که دوست داشته باشی همین جوری واست زانو می زنم .. اصلا به پات میفتم . -ملکه زیبای من .. -عزیزم کیرت که داره بازم شق می کنه -این بار واسه کونته . تو که می دونی زیارت من قبول نمیشه اگه یه طواف و زیارتی از کون مقدست نداشته باشه . کیرمو در آورده و  با خیسی کس و منی های بر گشتی خودم روی سوراخ کون رویا جونو آب مالی کرده و کیرمو فرو کردم توی کونش .. -خیلی می چسبه و حال میده رویا .. -تو چطور دلت میاد که  این بدنو این کس و کونو زیر کیر یکی دیگه ببینی .. -سعی می کنم وقتی که این حادثه شوم اتفاق افتاد نبینم .. -دیوونه همیشه یه حرفی واسه گفتن داری . ولی من اصلا دلم نمی خواد یکی دیگه به بدن من دست بزنه . فرق ما زنا با شما مردا در همینه دیگه . وقتی ما به یک مردی وابسته میشیم دیگه همه جوره وابسته میشیم .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

به دادم برس شیطان 91

این بار این منیره بود که به طرف کس لیلا رفت و زبونشو گذاشت روی کیر اعتماد و همراه با لیس زدن کیر نوک زبونو روی کس لیلا هم می کشید . لیلا به شدت لذت می برد . از این حرکت منیره خیلی خوشش اومده بود. دوست داشت که زن به این حرکت خودش همچنان ادامه بده . -اوووووففففففف منیره جون اعتماد .. بازم دلم می خواد .. عزیزم اگه دوست داری می تونی یه خورده به منیره جون برسی .. ته دلش نمی خواست که شوهرشو در اختیار کس دیگه ای ببینه ولی حس می کرد که این آخرین دقایقیه که شوهرشو میده به دست کس دیگه ای . حالا که منیره تا اینجا اومده و  با شوهرش حال کرده پس اشکالی نداره که به خوبی و خوشی این لحظات طی شه .. اعتماد که دو تا کس رو در کنار خودش می دید از این که کیرشو از این کس بکشه وارد اون کس کنه خیلی هیجان زده بود هوسش هم زمانی بیشتر می شد که می دید دو تا زن تشنه اونن و اون می تونه به هر دو تا حال بده . خیلی دلش می خواست منیره رو بیشتر در کنار خودش داشته باشه . ولی از این که می دید لیلا دوباره داره همون آدم حسود سابق می شه لذت می برد . هر چند اون قدیما گاهی از این که اون حسادت کنه لجش می گرفت ولی تازگیها به جایی رسیده بود که دلش واسه اون زمان تنگ شده بود . منیره و اعتماد  دقایقی رو با هم مشغول بودند . خلاصه اون لحظات هم گذشت .  هر سه شون خیلی خسته شده بودند . .. لیلا احساس نشاط و جوونی می کرد و اعتماد هم بهش آرامش خاصی دست داده بود . وقتی که منیره رسید به خونه شون فقط خودشو رو تخت ولو کرد . دیگه حس هیچی رو نداشت . دلش می خواست تا ساعتها بگیره و بخوابه . یه وقتی به خودش اومد که دید کبری بالا سرش وایساده .. تا چند لحظه نمی دونست اون کیه . مثل آدمایی که بیهوش باشن و هاج و واح به دور و بر خودشون نگاه می کنن منیره هم همچین حالتی رو داشت -چقدر هلاکی . مگه چیکار کردی .. -چیکار کنم خستگی و فشار کاریه دیگه .. -تصمیمت چیه منیره جان .. بالاخره می تونی در دفتر آیت الله شریف مشغول شی ؟/؟ اتفاقا کار های ما بیشتر بعد از ظهر بعد از اقامه نماز ظهر و عصره که حاج آقا که جماعت رو بر گزار کردند پس از تناول ناهار و استراحت میان در دفتر می شینن . اگه دوست داری کار ستاد رو ول کن فقط بیا اینجا .. -من اتفاقا به کار در ستاد علاقه مندم . می تونم به کارام برسم . بعد از ظهر رو بیام اینجا . یه چشمکی به کبری زد و گفت اگرم بعد از ظهر ها کاری برام پیش اومد شما می تونین جای من باشین ..-حتما این کاررو می کنم . می دونم که اگه در امر خیر شما رو کمک کنم ثوابش زیاده . فقط این کمال و جمال منو در یابید که مدتیه ازش غافل موندین . من نمی خوام اونا به گناه کشیده شن . بازم تازگیا احساس می کنم که دست به عمل استمناء می زنن . -من بمیرم کبری چان! منیره زنده باشه اونا همچین کاری بکنن ؟/؟ باشه  کارم که ردیف شد وقتی رو ردیف می کنیم که بتونم با این پسرای گل باشم . ببینم ذر مورد من با حاج آقا صحبت می کنی یا خودم بیام .. -منیره جان من هرچی بگم حاجی هیچ حرفی نداره ولی بازم نظرشو می پرسم . فقط سعی کن مثل همیشه حجاب و شئونات اسلامی رو رعایت کنی . چون ما باید مبلغ دین مبین اسلام باشیم ندا و صدای اسلام باشیم تا دنیا بدونه که هر کاری که ما می کنیم درسته . -دنیا تا حالا فهمیده .. از اون طرف وقتی که کبری موضوع رو با شوهرش در میون گذاشت شریف هم از خوشحالی نمی دونست چیکار کنه هنوز مزه کس منیره زیر کیرش نشسته بود . -به خواهر منیره بگین که تشریف بیاره تا با هم در این مورد حرف بزنیم . این که زیاد به در آمد این کار فکر نکنه و رضای خدا رو هم در نظر بگیره ....وقتی منیره و شریف در کنار هم قرار گرفتند مجتهد خان   که مطمئن شده بودکه تنهای تنها هستند رفت طرف منیره و بغلش زد .. -کجایی تو عزیزم که دین من بدو ن تو کامل نمیشه .. جووووووووون .. اینجا کنار خودمی .. چه عالی میشه -حاج آقا فراموش نفرمایید که کبری به گردن من خیلی حق داره اون نزدیک منه و ما باید خیلی مراقب باشیم . -درستش می کنم . درست می کنم . فکر در آمدش نباش . -حاج اقا من اگه گاهی برام کاری پیش بیاد کبری جون می تونه جای من باشه ؟/؟ -اووووووخخخخخخ تو جون بخواه هلوی من .. فقط یه مدت پیش خودم باش باهات احکام کار کنم .. ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

زن نامرئی 170

از همون اول قفل کرده بود . نمی دونست چی بگه .. -نادیا خانوم من نمی دونم شما در مورد چی دارین حرف می زنین . این از همون حرفاییه که مامان هم بهش اعتقاد داره و عقیده هر کسی محترمه .. ولی این چیزایی که شما می فرمایید بیشتر به خرافه شبیهه . .. با خودم گفتم یه خرافه ای بهت نشون بدم که اون سرش نا پیدا . تا دیگه هستی با  ننه ات  جرات نکنی که بیای خواستگاری من . - کریم خان ! برای من مهر و این جور چیزا مهم نیست خوشبختی نمیاره ولی اینی که مثل سایه به دنبال منه طوریه که گاهی در بدن من حلول می کنه و اصولا خود به خود با یه حالت نامرئی میره سراغ هر مردی که ازش خوشش بیاد . حتی این احتمال هم هست که گاهی هم خودشو نشون بده . یعنی شما اگه یه وقتی من و تو زن و شوهر شدیم و اومدی خونه و دیدی که مرد دیگه ای در بستر من قرار داره نباید تعجب کنی . اگه همزاد خودشو نشون نده که خوبه ولی تو اون مرد رو می بینی حرکاتشو می بینی .. -نادیا خانوم .. این جور افکار شما رو من براش ارزش قائلم و می تونیم وقتی که با هم از دواج کردیم بیشتر در مورد این مسائل با هم حرف بزنیم . نظر شما چیه .. ..مثل این که هنوز متوجه جدی بودن قضیه نشده بود . ظاهرا به مقدمه چینی  نیازی نداشت . اینو از همون اول باید می رفتم برای آب بندیش . تا حسابی ردیفش کنم . از دستش دیوونه شده بودم . حالا این چیزایی که می گفتم کس شر بود ولی این اگه می خواست شوهرم شه که دیگه از همون اولش نمیومد حرفای منو گوش کنه . از دستش خسته شده بودم . در اتاقو قفل کردم . از نگاهش کمی شرارت هم می بارید . طوری آروم در رو قفل کردم که کسی متوجه صداش نشه . هر چند می دونستم مامان میاد یه سری می زنه ولی  خب پشت در های بسته . می خواست یه چیزی بگه و پشیمون شده بود .. -راستی کریم خان اینو هم بگم که همزاد من وقتی که میره داخل بدنم و غیب میشه صداش شبیه به صدای منه . اگه با همچین شرایطی روبرو شدین تعجب نکنین . همچنان داشت پوز خند می زد . انگاری به قول مردا و اون لاتاش این حرفای من پشم کیر اون و پشم کس من هم حساب نمی شد . در جا خودمو غیب کردم .. اون هنوز متوجه نشده بود که من کجام . فضای اتاق هم همچین جایی هم نداشت که من بخوام خودمو پنهون کنم . -نادیا خانم کجا رفتین .. آروم آروم بهش نزدیک شدم .. با صدایی ملایم رفتم سراغش -کریم خان چرا نمی خوای قبول کنی که هر چی این همزاد من نادیا میگه درسته . بیشتر ما آدما فقط اون چیزایی رو که می بینیم قبول داریم . در حالی که نادیدنیهایی هستند که واقعیات دنیای ما رو تشکیل می دهند . دنیا فقط برای ما آدما ساخته نشده . درسته ما اشرف مخلوقات هستیم ولی سایر موجودات هم حق زندگی کردن دارن . خایه های کریم جفت کرده بود و من واسه خودم داشتم فلسفه می بافتم . اونم مثل ننه اش در این شرایط آب دهنشو به زور قورت می داد . -یادم باشه به همزاد نادیا بگم که شب عروسی کراوات هم بزنی . بهت خیلی میاد اگه بزنی .. دستشو دراز کرد تا به یه جایی پیله کنه و در بره .. ولی توانشو نداشت . -پسر اگه بخوای فرار کنی خودم می کشمت .تو نمی تونی تکون بخوری و نباید حرکت کنی . نمی شد اونو  کاملا بر هنه اش کرد . نمی خواستم حالت لباساش طوری  بشه که مثل آدمای از جنگ بر گشته به نظر بیاد . نمی خواستم دیگه چیکار کنم . اون جوری شاید گند کار یه جور دیگه ای در میومد . ولی کسی نمی تونست متوجه شده که تمام این مرض بازیها و کرم ریختنها زیر سر نادیای شیطون و زبله . من شوهر نمی خوام کی رو باید ببینم . ولی خیلی هم حال می داد این جوری حال کردن . هم از سکسم لذت می بردم و هم مخشونو کار می گرفتم . شلوار جناب کریم خانو کشیدم پایین -مرد حسابی این چه کیریه که داری . ما همزاد ها خیلی عصبی میشیم وقتی این کیر های شل و وا رفته رو می بینیم . اون دفعه یکی از همجنسای من  که یک کیر شل شغالی به کیرش افتاده بود از بس اعصابش خرد شد که با کارد کیرشو قطع کرد . شانس آورد که طرف نمرد .. یعنی طرف شانس آورد که نمرد ولی چه فایده که دیگه مردونگی خودشو از دست داده .. منم اگه عصبی شم احتمال داره یه همچین حالتی به من دست بده . کیرشو گذاشتم توی دهنم . اونم ظاهرا مجبور شد تمر کز بگیره .. -اگه پسر خوبی باشی بهت قول میدم من و نادیا جون با هم کنار بیاییم یه بار که با اون بودی یه بار هم با من باشی . این جوری خیلی حال می کنی . یک  ازدواج و دو زن .. یک بلیط و دو فیلم .. خیلی با حاله . این جوری خیلی راحت تری . فقط نباید به کسی چیزی بگی . ... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی 

لز با دختر خجالتی 58

زلیخا و بهاره بی خیال و خوشحال نشون می دادند . ولی زهیدا طوری شده بود که انگاری شوهر منه . شاید  فکر می کرد که من به جمعیت خانوم دکترا اهمیت بیشتری دادم . .. نغمه : بچه ها اگه بدونین چقدر واسه زیبا جون روضه خوندیم تا بالاخره قبول کرد که دیگه دختر نباشه . قبولشو که کرده بود ولی می گفت که من اگه بخوام اینجا تر تیب خودمو بدم اون وقت دخترا مخصوصا زهیدا جون ازم ناراحت میشه . حتما فکر می کنه من به اونا بی توجه بودم که پیش اونا بهشون حال ندادم . تحویلشون نگرفتم . می دونی دخترا من بهش چی گفتم . ؟/؟ گفتم عزیز دلم وقتی که راه عبورت بازشه این تویی که بیشتر حال می کنی و لذتشو می بری . اون طرفت اگه دستش بیرون باشه یا درون کش واسه اینه که تو لذت ببری . حالا پیش اومده دیگه ..  یه نگاهی به دوست در هم رفته ام انداخته بهش گفتم دختر  برات تلفن هم زدم ولی گوشی خودت رو بر نداشتی .. بعد می خواستم دوباره باهات تماس بگیرم که بودیم خارج از فضای خونه میون درختا و جنگل و شارژر همرام نبود .. یه نگاه اگه به موبایلت بندازی متوجه میشی که من همیشه و در همه جا به فکر تو هستم .. خنده دار بود من بی بکارت شده بودم حالا باید ناز یکی دیگه رو می کشیدم که ناراحت نباشه . ولی بازم لب و دهن استاد نغمه درد نکنه که اومد و تا حدودی تونست موضوع رو بازش کنه .. استاد رفت و من با دخترا تنها شدم . زلیخا و بهاره دورمو گرفتن . حالا خوب با بزرگا می گردی . ببینم می تونی با ما حال کنی ؟/؟ -دخترا هر گلی یه بویی داره . ببینم مگه به خواهر گلم کم توجهی کردین . ؟/؟   زلیخا : خواهر گل تو خواهر اصلی منم هست .  -امید وارم این دفعه یه بر نامه ای جور شه که دسته جمعی بریم میون خانوم دکترا .. -اونا خانوم دکترن و یکی رو می خوان که در آینده با اونا بپره . ما پرستا را واسشون افت داریم -چی میگی بهاره . شوخیت گرفته ها .. -اگه بدونین دخترا چقدر خسته ام .  زهیدا : معلومه با ده نفر حال کردن همین درد سرا رو هم داره دیگه .. راستش خودم دیگه قاطی کرده بودم و اصلا  واسه یه لحظه شک کردم ده نفر بودیم یا هشت نفر .. ولی حرف درستی می زد این زهیدا . .. بهاره و زهیدا رفتن طرف آشپز خونه تا یه چیزی درست کنن . -ببینم زلیخا ! خواهرت چشه .. -نمی دونم تا قبل از این که شما بیایین خوب بود . شوق و ذوق زیادی هم داشت که بر گردی . هر چی هم بهش گفتیم که زیبا خسته هست و می دونم که حال نداره گفت نه واسه من حال داره . من و اون هیچوقت از حال کردن با هم خسته نمیشیم . -زلیخا می تونم یه خواهشی ازت بکنم ؟/؟ با این که خیلی خسته ام و خوابم میاد ..ولی ازت می خوام که تو و بهاره امشبو کاری به کار من و خواهرت نداشته باشین تا من ببینم چه جوری می تونم سر حالش کنم . آخه چه فرقی می کرد کی بزنه پرده مو پارش کنه تا دیگه دختر نباشم . اصلا دیگه این بازیها از مد افتاده . امروز پاره کن فردا یکی دیگه بذار . الان که دیگه دوره عصر حجر نیستیم ؟/؟ -کی زیبا ! به همین چند سال پیش میگی عصر حجر ؟/؟ حسابی که خندیدیم با هم رفتیم پیش اون دو تا دختر .. همش سعی داشتم  طوری با زهیدا حرف بزنم که از دلش در بیارم . حالا برعکس اون دفعه شده بود . اون نازمو می کشید حالا من باید نازشو می کشیدم . شامو که خوردیم بهاره و زلیخا معلوم نبود کجا غیبشون زده . زهیدا هم در اتاقی دیگه با لباس خوابش دراز کشیده چشاشو رو هم گذاشته بود . منم رفتم کنارش دراز کشیدم . -ببینم حالا ما رو تحویلمون نمی گیری ؟/؟ من که هر جا برم بازم پیش شمام .. چرا ساکتی عزیزم . من که حرف بدی بهت نزدم . ببینم اگه منو بزنی دلت  خنک میشه .  مچ دستشو گرفتم و لبمو گذاشتم رو صورتش . می دونی که چقدر دوستت دارم . حالا این قدر واسه ما ناز نکن .. -ببینم تو اصلا واسه چی اومدی پیشم . اصلا تو دیگه حالی واست مونده که واسه ما کنار گذاشته باشی ؟/؟ ..می دونستم دردش از کجاست -عزیز دلم نغمه که برات تو ضیح داده . باور کن من برات زنگ زده بودم . می خواستم باهات حرف بزنم . -که چی بشه ؟/؟ -فکر می کنی من دوستت ندارم . بهت اهمیت نمیدم ؟/؟ یا از این که من رفتم شما رو تنها گذاشتم ناراحتی . من که دوستت دارم . هر سه تا تونو دوست دارم .  اگه دوستت نمی داشتم که اینجور منت تو رو نمی کشیدم . می گفتم به درک زهیدا دلخور باشه . دستمو از زیر لباسش رسوندم به سینه هاش . لباسشو دادم بالا چند بار می خواست برش گردونه سر جاش و خودشو بپوشونه ولی من نوک سینه شو گذاشته بودم توی دهنم . عین دختر بچه ها واسم ناز می کرد ولی می دونستم چه جوری ردیفش کنم . .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

پسران طلایی 27

تو اصلا توجهی به من نداری داداش . همش به فکر خودتی . زشته .. همش میگی واست یه دختر جور کنم . خوب نیست . پیش من از این حرفا می زنی . اصلا خوب نیست . من ازت دلخورم . -پاشو یه چیزی درست کن بخوریم دست و پا چلفتی . این قدر دردونه بازی در نیار . مامان خیلی لوست کرده .. ساناز سکوت کرده بود . لجش گرفته بود . -چرا با من این جوری حرف می زنی . تو که هر کاری که دلت بخواد انجام میدی و کاری به کارم نداری . همه داداش دارن ما هم داریم -خب اونا چیکار می کنن که ما نمی کنیم ؟/؟ همه رو نمیگما .. داداشای دیگه رو میگم .. -هوای خواهراشونو دارن . مراقبن که کسی بهشون متلک نگه .. -ببینم می خوای  هر وقت داری راه میفتی طرف دانشگاه بهم بگی که همرات راه بیفتم اگه کسی بهت جسارت کرد خرخره شو بگیرم .. تو هم یه چیزیت میشه ساناز .. سینا چشاشو به زحمت باز نگه داشته بود . تا خواهره رفت یه چیزی بیاره اون همونجا دراز شد و خوابید .. ساناز روی داداشه خم شد تا اونو بیدارش کنه . بوی عطر زنونه سینا مشکوکش کرده بود . آخه عادت نداشت از این عطرا به خودش بزنه . حتما یکی دو تا از اون مسافرای بد به تورش خورده . بابا که دنبال عیاشی خودشه مامان هم که همش غصه می خوره ..منم که ازم کاری بر نمیاد پس چه کسی مراقب کارای سینا باشه .. -داداش چیزی نمی خوری ؟/؟ -ساناز بعد از ظهر که کلاس نداری -نه چی بود داداش .. -به مامان گفتم که تو و اونو با هم ببرم بازار با اولین در آمدم یه پیراهنی یه  هدیه کوچیکی براتون بگیرم . مامان  تشکر کرد و گفت که نه .. فعلا چیزی نیاز نداره .. حالا می خوام تو رو ببرم . -نه داداش منم چیزی نمی خوام .. -چیه فکر می کنی داداشت خسیسه ؟/؟ ما هر قدر خسیس بودیم واسه تو یکی که نبودیم . دوست نداری باهام بیای ؟/؟ -میام  به خاطر این که فقط با تو باشم . یعنی خوشم میاد باهات قدم بزنم فقط چند تا شرط داره -بگو آبجی . حالا واسه ما شرط تعیین می کنی .. واسه خودت دیگه خانومی شدی . اولا من نمی خوام زیاد خرج بندازم گردنت بعدش این که  پیش من که هستی هی چش چرونی نکنی به این دختر و اون دختر نگاه نکنی .. -ببینم این جوری که معلومه من تا آخر عمرم باید عزب بگردم . -نمی دونم . به موقعش من و مامان برات ردیف می کنیم . -پس این وسط بابا چیکاره هست . -ما  دخترا و زنا هم جنسای خودمونو بهتر و بیشتر می شناسیم . -اگه دست تو یکی باشه میگی که اصلا زن نگیرم .. سینا ناهارشو خورد و خوابید . بعد از این که بیدار شد یه دوشی گرفت و اون و خواهرش رفتن بیرون . بیشتر از چهار صد تومن همراهش بود .. وقتی به خواهرش گفت می تونه فلان عطر و فلان لباسو بگیره که حدود سیصد تومنی می شد  ساناز گفت داداش ببینم تو دو روزه این قدر کاسب شدی ؟/؟ نکنه داری قاچاق می کنی ؟/؟ -زبونتو گاز بگیر ساناز . اصلا به داداشت میاد که خانمان بر افکن باشه ؟/؟ فدات شم .. -من هیچی نمی خوام .. بیشتر از صد تومن هم نباس واسم هزینه کنی . همینشم واسه  اینه که نگی خواهرت خودشو می گیره . -ببینم همه چی ردیفه ؟/؟ خواهرم یه زن داداش خوب نداره که امید وارم یکی مثل خودش خوب به تور ش بخوره -داداش باز شروع کردی ؟/؟ -چته ساناز . اومدیم فردا پس فردا یه خواستگار خوب برات پیداشد هر چند من نباید از این حرفا با تو بزنم . چون مردی گفتن زنی گفتن .. ولی خب چون دوستت دارم میگم .. فرض می کنیم خواستگار بیاد اون وقت من بهت بگم ساناز من از این پسره یا اصلا از هر کی که میاد خواستگاریت خوشم نمیاد اصلا دوست ندارم حالا حالا ها بری خونه بخت .. به نظر تو این کار من درسته ؟/؟ -اگه تو با تمام وجودت با عشق و علاقه و محبت ازم بخوای من قبول می کنم . میگم هر چی داداش جونم بگه -دختر تو دیگه کی هستی  منو که از رو بردی . ساناز از این که داداش این جور باهاش حرف می زنه و بهش اهمیت میده و توجه خاصی داره خوشحال بود . دلش می خواست سینا نسبت به اون و احیانا پسرایی که تمایل به دوستی با اونو دارن غیرتی باشه . ..یکی دو ساعت بعد : -ساناز ! تو چرا اون مانتویی رو که سی تومن گرون تر بود نخریدی .. -داداش  جنسا همون بود یه بوتیک گرون تر می داد یکی ارزون تر . من چرا بخوام به ضرر داداش جونم کار کنم . .... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی 

تنهام نذار

چهره ملیحه من بیش از اندازه زرد و کم خون نشون می داد . یه سری آزمایش ها و عکس و.. رو بردیم پیش دکتر متخصص خون .. یه نگاهی بهش انداخت و از بالا پایین بودن یه چیزایی گفت .. چند تا آزمایش خون دیگه نوشت و داد به دستم .. من و ملیحه پونزده سالی می شد که با هم ازدواج کرده بودیم . همدیگه رو خیلی دوست داشتیم عاشق هم بودیم . حاصل از دواج ما فقط یه پسر 14 ساله بود به نام رضا . ملیحه کم خونی داشت .. گاهی هم به مشکل افسردگی دچار می شد . ولی حالت چهره اش منو تر سودنده بود . پزشک اعصاب ما رو فرستاده بود نزد دکتر خون .. پنهونی آزمایشو دوباره بردم پیشش .. نگام کرد و گفت چی بگم .. یه سری علائم و نتایجی در این آزمایش وجود داره که ما اونو در بیماران مبتلا به سر طان خون می بینیم .. -یعنی راهی نداره ؟/؟ -اول باید ثابت شه که همین هست یا اشتباهی روی نداده باشه .. فعلا اگرم باشه شدتش کمه ولی اینو باید پزشک متخصص جواب بده .. چیزی به همسرم نگفتم . فقط به خاطرات با هم بودن فکر می کردم .. نمی دونم چرا اونو از دست رفته احساس می کردم . نسبت به اون مهربون تر شده بودم . همش به این فکر می کردم که اگه اونو از دست بدم چطور می تونم به زندگی ادامه بدم . رضا چیکار می کنه . اون عاشق مادرش بود . من و اون دو تایی چیکار می کردیم . چطور می تونستم جای خالی اونو ببینم و خونسرد باشم . دلم می خواست همسر آروم و قانع و کم توقع من پیشم باشه ..سرم داد بکشه ..تا می تونه بهم دستور بده ولی صدای نفسهاشو بشنوم . خنده ها شو ببینم .. اون چیزایی رو که ازم می خواد و در توانمه براش فراهم کنه . هر چند خیلی کم پیش میومد که چیزی ازم بخواد .دلم می خواست بازم برام حرفای قشنگ بزنه .. دلم می خواست دیگه بهم نگه تو بیش از اونی که عمل کنی حرف می زنی . من چطور می تونم گنجه لباساشو ببینم و اونو نبینم که اون لباسا رو تنش کنه ..اون که خیلی مهربونه ..اون که خیلی دوست داشتنیه .   راستش تازگیها خیلی خسته شده بودم . بیماری اون منو از پا انداخته بود . خسته ام کرده بود . . ولی هیچوقت شکایت نمی کردم . تحمل می کردم . اما ترس عجیبی به دلم راه افتاده بود .  اون خیلی بی خیال نشون می داد و من به یاد خاطرات پونزده  سال زندگی مشترکم با اون افتاده بودم .  اون زیبایی گذشته رو نداشت . ترس در تمام وجودم ریشه دوانده بود . نمی خواستم نفوس بد بزنم ولی فکر وحشتناک این که اون سر طان خون داشته باشه یه لحظه ولم نمی کرد . این که اونو از دست بدم .. این که با خاطره هاش زندگی کنم . نه من بدون اون نمی تونم . اشک در چشام حلقه زده بود . -چیه روزبه خیلی مهربون شدی .. -ببین ملی جون من کی تا حالا باهات نا مهربونی کردم .. -ولی حرکاتت یه جوریه . حس می کنم خیلی خالصانه داری باهام تا می کنی -دیوونه من کی نا خالصی داشتم . به چهره کم خون و زردش خیره شده بودم . به این که آدما  خودشون که نمی خوان مریض شن . وقتی که ناتوانی میاد سراغشون خودشون عذاب می کشن از این که سر بار یکی دیگه شن . اون نمی دونست من برای چی ناراحتم . وقتی که فکرشو می کردم یه وقتی بیام خونه و اونو نبینم وقتی بیام و همه جا بوی اونو احساس کنم و اثری ازش نباشه یه چیزی به قلبم چنگ مینداخت .. تا چند شب خوابم نبرد .. وقتی نتیجه آزمایش خونو بردم پیش پزشک دست و پام می لرزید . ملیحه هم که خب به عنوان بیمار با من بود . به زحمت بر خودم مسلط شدم . دکتر یه دستوراتی داد . دارویی رو اضافه نکرد . گفت سه ماه دیگه هم بهش سر بزنیم .. وقتی  من و ملیحه از در مطب خارج شدیم به یه بهونه ای بر گشتم و می خواستم خاطرم آسوده تر شه -آقای دکتر چیزی که نیست .. مشکل خونی .. -مشکل که وجود داره ولی همو گلوبین بالا پایین میشه ..باید از نظر غذایی تقویت شه و قرص های مکمل رو هم حتما بهش بده ... حس کردم که با رفع شدن این ابهام دوباره متولد شدم . اون شب وقتی ملیحه با نوازشهای من چشاشو بست و خوابید و من به اون چهره مظلومانه اش نگاه می کردم بی اختیار اشک از چشام سرازیر شد . عادت نداشتم به این جور گریه کردن . دلم پربود .پس از دقایقی آروم گرفتم . خوشحال بودم که ملیحه سرطان خون نداره و تا اطلاع ثانوی تنهام نمیذاره .. پایان ... نویسنده ... ایرانی 

از فردا آدمت می کنم

اعصابمو خراب کرده بود .. زن غرغروی خودمو می گم . همش نق نق . همش غرولند و غر دن به جونم . اصلا حالیش نبود که من چقدر پول دارم و چقدر ندارم . همش به دنبال پودر و ماتیک خودش بود . ریخت و قیافه درست و حسابی هم نداشت .خونه هر کی که می رفت و هر امکاناتی که اونجا داشت به من می گفت که ما هم باید داشته باشیم و شوهر فلانی حتما عرضه داشته که تونسته پول در آره . عجب گرفتاری شده بودم از دست این زن . این همه خواستگار خوشگل و با کلاس داشتم که به تیپ من بخورند مادر خواهر ذلیل من رفت و خواهر زده شو واسه من مادر ذلیل درست کرد که تبدیل بشم به زن ذلیل .. گاهی وقتا به زنم می گفتم ببینم  بلند تر از برج میلاد نمی خوای که واست درست کنم ؟/؟..خلاصه میون جمع که بودیم گاهی بد جوری  با تکیه کلامهای خود خواسته یا نا خواسته خیطمون می کرد همش می خواست ادعای فضل کنه .. یه فیلمی که از ماهواره نگاه می کردیم اگه یه زن بد لباس درش بود اون به جای نگاه کردن به فیلم داشت به من نگاه می کرد . -بس کن میترا از دست تو دارم دق می کنم . نمی تونستم باهاش دهن به دهن شم . غیر قابل تحمل شده بود .چند بار به اتفاق بزرگترا نشستیم و به نتیجه نرسیدیم . جدا شدن از اون که هنوز بچه هم نداشتیم کمی دشوار به نظر می رسید . با این مهریه سنگینی که  واسه من بریده بودند دیگه تا آخر عمر باید غلام حلقه بگوشش می بودم .. دیگه راهی نمونده بود  که بازی خطر ناکی رو شروع کنم . تا که شاید خودمو این جوری تسکین بدم . لیلا زن همسایه ما بود . یه دختر و یه پسر کوچیک داشت . شوهرش به جرم کلاهبر داری افتاده بود زندان . اونم از نظر ریخت و قیافه دست کمی از زنم نداشت . با این حال یه نگاههای عجیب و غریبی به من مینداخت که نشون می داد از اون نگاههای طالب کیریه که اگه یه اشاره کنم کافیه که بیاد طرف من . من قبل از از دواج خیلی شیطون بودم ولی پس از از دواج با میترا دیگه همه چی رو ول کرده بودم . خلاصه چندین بار این لیلا خانوم گفته بود که اگه مشکلی دارید من در خدمت شما هستم ولی من چیزی نگفته بودم . من چه مشکلی می تونستم داشته باشم که اون در خدمت من باشه . تازه اون خیلی هم خودشو ردیف می کرد و همیشه هم میومد خونه مون . اصلا روسریشو بر می داشت میترا خیلی سرش پیش اون پایین بود . شاید به خاطر دک و پزش بود و سر مایه داری اون که خودشو همش ازش کوچیک تر می دونست . اکثرا یه پیراهن یکسره چسبون به رنگ روشن تنش بود که بر جستگی کون و زوایای اونو به خوبی نشون می داد . طوری که  کونشو عین دو لپه ای مینداخت توی دید . همون چند ثانیه دید زدن کافی بود که متوجه شم اصلا خط شورتی رو نمیشه دید . یعنی اون زیر شورت نداره و کون لختشو که فداش شم انداخته اون زیر . پوستش روشن بود ولی خیلی سفید نبود . خلاصه با توجه به این که قبل از از دواج خوشگلای زیادی رو گاییده بودم دیگه اینو که می خواستم بکنم باید نگاه به صورتش نمینداختم . همون کونشو فرض می کردم که صورتشه . با همون صورت درشتش گاهی همچین به قسمت کیر دان شلوارم جهت می گرفت و نگاش می کرد که منو از رو می برد . نمی دونستم چیکار کنم . .. من چه مشکلی می تونستم داشته باشم که اون بتونه  در خدمت من  باشه . تازگیها باهام دست هم می داد . اونم جلو چش زنم . زبون میترا انگاری در مقابلش قفل بود . نمی دونم انگاری باید یواش یواش به این جادو جنبل بازی هم معتقد می شدم . خیلی دلم می خواست یه جوری دلمو خنک کنم از خودم خجالت نکشم که چه جوری با دست پخت ننه ام خودمو قربونی کردم .   لیلا رو یه گوشه ای گیر آورده گفتم لیلا خانوم من در مواردی می خواستم با شما مشورت کنم نمی خواستم میترا چیزی در این مورد بدونه -باشه برای فرداشب بیا منزل ما .. منم برای میترا بهونه آوردم که برای پیدا کردن یکی از بد هکارام که چک بر گشتی سنگین داره و آخر هفته ها میشه غافلگیرش کرد باید برم شهرستان . صحبت پول که می شد زبونش بند میومد . از اونجایی که لیلا به میترا گفته بود که  شب جمعه رو می خواد بره خونه پدر شوهرش .. میترا هم گفت که میره خونه باباش هر وقت که من اومدم برم دنبالش . آخه اگه اون یه شب لخت توی بغلم آروم نمی گرفت خوابش نمی برد . همش باید کس لیسی می کردم ولی کیر منو ساک نمی زد . خلاصه رفتم خونه لیلا که آپارتمان و واحد روبرویی ما در طبقه سوم بود . ماشینمو هم چند تا کوچه اون ور تر پارک کرده بودم که میترا چیزی نفهمه . راه دیگه ای نداشتم . این بار چی درست کرده بود این لیلا خودشو   بازم پیراهن یکسره تنش کرده بود ......... از وسطای سینه به بالا و قسمت کمر کاملا برهنه بود . دلم می خواست همونجا می خوابوندمش . -ببخشید شما می خواین جایی تشریف ببرین .. -نه ولی مهمان عالی مقامی دارم که نمیشه همین جوری پیشش گشت .. چشام خیره مونده بود . هر چند صورتش کمی زیبا شده بود ولی همون فرم سابقو داشت در عوض هیکلش خوردن داشت . منی که  سالها کس حرام نخورده بودم برام نعمتی بود .. -خب ساسان خان مشکل شما چی بود .. -می خواستم در مورد میترا با شما مشورت کنم . شما رو اون نفوذ زیادی دارین . اون خیلی نق نقو شده . اخلاق و رفتارش خیلی ناساز گارانه شده .. -یعنی به نظر شما من تاثیر منفی درش گذاشتم ؟/؟ خواهش می کنم . من کی همچین حرفی زدم . اتفاقا می خوام که اثرات منفی اونو از بین ببرید .. -من با خیلی از خصوصیات اون آشنایی دارم . من و اون مثل دو تا خواهر با هم درددل می کنیم . -راستی بچه ها کجان -گفتم شما تشریف میارین اونا رو فرستادم خونه بابا بزرگشون . -از دیدنشون خوشحال می شدم -ولی وقتی که مهمون دارم  از بودنشون خوشحال نمی شم ساسان خان .. ووووووویییییی چه رک و افسونگرانه صحبت می کرد . علنا داشت می گفت که سر خر نمی خواد .  می دونستم که باید در این گونه مواقع و موارد چیکار کنم . با این که سالها بود پی این قضایا نرفته بودم ولی می تونستم راحت مخ زنی کنم . گاهی وقتا مخ زنی ها با حرف زدنهای پیاپی نیست . ممکنه دو سه کلمه ای نیاز باشه . ولی گاهی سکوت و نگاهی صمیمانه و عاطفانه از همه اینها بر تره . نگاهی که مظلومیت و شیطنت و خواسته ات روبا تمام وجود و بی ریایی به طرف نشون بدی  . به سینه های لیلا نگاه کردم . نگاهمو به صورت و چشاش دو ختم . چش ازش نمی گرفتم . اونم حس منو داشت . لبای گوجه ای و کلفت و هوس انگیزش مکیدن داشت . --چی شده آقا ساسان . انگاری بیهوش شدی .. -از دیدن شما و زیبایی شما و خوش لباسی شما بیهوش شدم . خوش به حال شوهرتون -آره بی عرضه شوهرم  زن و دو تا بچه شو به امون خدا ول کرده رفته . دیگه حساب اینو نمی کنه ما در این شرایط اقتصادی باید چیکار کنیم . از طرفی شکم آدم سیر میشه ولی این که تمام نیاز های یک زن نیست . صورتمو به صورتش نزدیک تر کردم . خودشو کنار نکشید . بلکه اونم یه چند سانتی خودشو کشوند طرف من . می دونستم اگه بتونم لباشو ببوسم دیگه کار تمومه . هر چند تا حالا دیگه نوددرصد یقین پیدا کرده بودم که می تونم موفق شم . لبای داغ و تشنه مو به لباش چسبوندم . چقدر خوش طعم و با مزه بود . بوی خوش عطر این زن دیوونه ام کرده بود . زنم میترااز نظرخوشبو بودن درونی به وقت سکس  زیاد به خودش نمی رسید . گاهی بوی عرق تنش خفه ام می کرد . -نهههههههه داری چیکار می کنی . داری منو می سوزونی .. لبای لیلا رو به لبام قفل کرده بودم . دستمو گذاشتم داخل پیراهنش . یکی از سینه های درشتشو از سوتینش هم در آوردم و انداختم بیرون . هنوز از خوردن لباش سیر نشده بودم که دو دستی به اون سینه چسبیده و نوکشو گذاشتم توی دهنم . با اون سینه اش هم همین کارو انجام دادم . -نههههههه اقا ساسان . این کارا چیه .. -من فقط می خوام بدونم زیر دامنه پیر هنت روی کونت اصلا شورت داری یا نه .. -آهههههههه نههههههههه نههههههههه نکن .. دستمو از زیر پیراهن رسوندم به کونش . قبل از این که دستم به کونش برسه رسید به کس لخت و بدون پوششش . دیگه جوابمو گرفتم . حدسم درست بود . این فتنه گر زیر پیراهنش شورت نمی پوشید . بغلش کرده و بردمش رو همون تختی که شوهرش اونو می گایید . خودشو آماده آماده کرده بود . بدنش کاملا بوی عطر هوس و عطر حمام را می داد . همه جاش نرم و برق انداخته .. انگاری که می دونست منم اومدم تا تر تیبشو بدم . -لیلا .. خیلی وقته اینو می خواستی .. -تو هم  همینو می خواستی . من نگاه شما مردا رو می شناسم . .. راستش می خواستم بهش بگم فقط تازه به فکر گاییدنت افتادم اما چیزی نگفتم . گفتم بذار به این فکر کنه که عقل کله .. وقتی که دو تایی مون برهنه شدیم و خواستم برم طرف کس درشت و بشقابی اون و طبق عادت کس لیسی کنم دیدم اومد طرف کیرم و قبل از این که دهنشو بذاره روی اون گفت می دونم که میترا بهت خیلی سختی میده و کیرت رو زیاد ساک نمی زنه . ولی من سیرت می کنم .. امان از دست این زنا . ما مردا که کنار هم می شینیم از این حرفا با هم نمی زنیم . اون دهنشو گذاشت روی کیر من .. چقدر خوشم میومد . بعد از از دواج تا حالا کیرم این جوری ساک زده نشد . نهایت لذت من وقتی بود که این زن هوسباز و حشری که شوهرش هم بود زندان طوری آب کیرمو کشید و وارد دهنش کرد که داشتم از حال می رفتم . حس کردم که حسابی سیراب شدم ........... داشت غصه ام می گرفت که این کیر چه جوری می خواد تیز شه فرو بره توی کس لیلا . ولی همچین دوباره ساکش زد و در جا رفت روش نشست  و افسونگرانه خودشو روش بالا و پایین می کرد که حس کردم از اولش هم تیز تر و شق تر شده . اون با فشار و سرعت هر جوری که می تونست خودشو روی کیر حرکت می داد . -کشتی منو زن .. -باید بکشمت . به تو هم میگن همسایه .. حق همسایگی اینه که هر شب کیرت رو می کنی توی کس زنت و اون وقت من بی نصیب باشم ؟/؟ اینه مسلمونی تو ؟/؟ -سعی می کنم از این به بعد اسلامی رفتار کنم . -من که تسلیم توام . ولی کس درشتی داشت . چه قدرتی داشت ! به این سادگیها هم آبش نمیومد ولی دست بر دار نبود . منم با کف دستام با سینه هاش بازی می کردم و گاه دستمو میذاشتم پشتش و کون درشت و قاچای کونشو می گردوندم . عجب هیکلی داشت . بعد از چند دقیقه طوری سرعتشو زیاد کرد و یک دفعه افتاد روم که دست و پامو گم کردم . دراز کش شدم و اون روم خوابید . کس گشادشو روی کیرم می گردوند . همش فریاد می زد اومد اومد اومد .. آبش اومده بود .. در همین لحظه موبایلم زنگ خورد . زنم میترا بود .. لیلا با اشاره دست حالیم کرد که بهش بگم که شبو خونه نمیام .. هنوز یک ساعت نشده بود داشتم از حال می رفتم ولی خب نخواستم که روی همسایه رو زمین بندازم . خلاصه یه بهانه ای تراشیدم که بتونم شبو با لیلا تنها باشم . این بار اون قمبل کرد و دستاشو گذاشت رو قاچای کونش و به من گفت که بذار توی کونم . کون دادن به من حال میده . بعد از ار گاسم و ار ضا شدن خیلی می چسبه آدم یه کیری رو توی کونش حس کنه . -همین جور خشک ؟/؟ -کاریت نباشه .. با خودم فکر کردم من که آدما رو نمی شناسم . حتما اون یک کونی حرفه ایه . خیلی حال داد . کیرم با این که خیلی راحت رفت توی کونش ولی صدای آخ و واخ و فریادش فضای اونجا رو پر کرده بود . از دو تا واحد اون طبقه فقط ما دو نفر بودیم و تا دلش می خواست جیغ و داد می کشید حالا این که صداش به طبقه بالا برسه یا نه دیگه اونشو خبر نداشتم . ..مگه از گاییدن کونش سیر بشو بودم ؟/؟ -جااااااان عجب هیکلی داری تو . -همش مال تو همش مال تو بخورش .. من فکر کنم حداقل سه سال برای شوهرم ببرن .  کاش بیشتر براش می بریدن .. وووووویییییی بذارش بذارش تا ته بره تا ته کونم بره -جر می خوری یه وقتی و اون وقت دیگه کاری از دستمون بر نمیاد . -نه بذار پاره شم  . بذار با کیر تو جر بخورم . چقدر واسم طاقچه بالا میذاشتی . من خیلی وقته منتظرش بودم .. -نمیشه زیاد با هم بود بچه هات هستند .. -نه اونا عاشق خونه بابا بزرگشون هستند . خونواده شوهرم .. پدر شوهر و مادر شوهرم چشم دیدن منو ندارن . اونا میگن بریز و بپاش های من باعث شده که پسرشون بیفته زندون .. به درک . چشمش کور این کا را رو نکنه . انگاری من بهش گفتم که بره قاچاق کنه .. می تونست بره یه کار و کاسبی نون و آبدار راه بندازه .. مگه ملت همه شون قاچاقچی ان .. تو کارت رو بکن .. کف دستشو گذاشته بود روی کونش . -خیلی خوش کونی لیلا .. راستی راستی از گاییدن کونش سیر بشو نبودم . امونمو بریده بود . واسه این که پیشش کم نیارم یکسره اونو می کردم . چقدر پر توان بود این زن . امید وار بودم که در روز های بعد که اونو می کنم مثل حالا این قدر گرسنه نباشه . وگرنه چیزی برای من نمی ذاشت که برم سراغ میترا . حالی واسم نمی ذاشت . بدون این که به فکر خالی کردن باشم طوری کونشو به بدنم چسبونده بود که  فقط داشتم حس می کردم که آب کیرم داره میره توی کون لیلا .. بعد ازاون طوری همو بغل زده بودیم که من یکی داشتم خفه می شدم . طوری هم اونو نوازش کردم که خوابش بگیره . بعد از این که خوابش کردم خودمم توی بغلش خوابیدم و دم صبح وقتی بیدار شدم که کیرم توی دهنش بود و داشت ساک می زد .. خلاصه حسابی اونو گاییدم و میترا که  بر گشت اعتماد به نفس عجیبی پیدا کرده بودم . احساس قدرت می کردم . حال و حوصله سکس با اونو نداشتم ولی بالاخره زنمون  لختمون کرد . لاپاشو باز کرد .. بلیسش .. منم کیرمو بردم طرف دهنش گفتم بذارش توی دهنت .. -روت خیلی زیاد شده ساسان .. -از این به بعد همینه . اگه نمی خوای بذار بخوابم .. -نشونت میدم ساسان . آتیشت می زنم . تحریمت می کنم -هر غلطی که دلت می خواد بکن .. -حالا امشبه رو هیچی از فردا درستت می کنم . از فردا آدمت می کنم . یک بار دیگه کیرمو به دهنش چسبوندم ..-حالا امشبه رو خودت آدم شو نیازی نیست که منو آدم کنی . چاره دیگه ای نداشت . دهنشو باز کرد و کیرمو شروع کرد به ساک زدن . راه دیگه ای براش نمونده بود . با یه هیش کردن من جا رفته بود . دمت گرم لیلا که تونستی کاری کنی که خودمو باور کنم .. آره این من بودم که زنمو آدم کرده بودم ولی هنوز بدهی زیادی به لیلا داشتم . در واقع این من بودم که شب گذشته روی کس لیلا با زبون بی زبونی داشتم می گفتم میترا از فردا آدمت می کنم ... پایان ... نویسنده ... ایرانی 

شیطون بلا 13

..بهنام که کیرشو از کسم بیرون کشید فقط چند قطره سرخ رو روی کیرش دیدم . انگاری خون زیادی نداشتم . حتی سوزش زیادی رو هم حس نمی کردم . اون خیلی زود دوباره کیرشو توی کس من فرو کرد . ووقتی اونو داخل بدن من حرکت می داد من  یک لحظه به یاد اون شبی افتادم که در ساحل داشتم به اون جوجه تیغی کون می دادم . نمی دونم چرا حس می کردم دلم واسه شیطونی تنگ شده دوست داشتم سر به سر یکی بذارم اذیتش کنم . مثل حالتی که زنگ در خونه یکی رو بزنم و فرار کنم . یا یه سوزن ته گردی بذارم زیر صندلی معلم .. یا این که  با پسرا فوتبال بازی کنم و  با لگد بزنم زیر پای یکی .. آخه این حاج آقای ما که با سلام و صلوات می خواد بیاد  هر شب یه ساعت ما رو بکنه و بره که دیگه نشد زندگی . فکر کنم بیشترین تفریح من فقط همین باشه که صبر کنم که شوهرمون کی میاد و با ذکر و دعا بیاد سر وقت ما . ولی من باید بی خیال این حرفا هر کاری رو که خودم دوست داشتم انجام می دادم . فعلا که جای این افکار نبود . گذاشتم که هر طوری که دوست داره از همسرش لذت ببره .تمام هیجانات اون شب واسم تازگی داشت . منم واسش سنگ تموم گذاشتم . بازم جای شکرش باقی بود که به وقت سکس و عشقبازی بهم نگفت که حجاب خودمو حفظ کنم . تا می تونستم سعی کردم که از اولین شب ازدواجم نهایت لذتو ببرم . میگن اون شب  برای دو طرف یک شب به یاد ماندنیه ومی تونه  برای خیلی ها لذت بخش ترین شب سکس باشه . ولی یه حسی می گفت که شاید برای من این طور نباشه و من بتونم شبای پر هیجان دیگه ای هم داشته باشم . دوبار منو به ار گاسم رسوند ولی از اونجایی که ازش خواسته بودم تا یک سالی رو بچه دار نشیم و از زندگی دو نفره زناشویی مون لذت ببریم  به وقت انزال از کاندوم استفاده کرد . هر چند دلش بچه می خواست . می گفت که منی نباید اسراف شه . انگاری که من کار خانه آدم سازی باشم . اون شب تا می تونستیم در هم غلتیدیم . لحظاتی بود که حس می کردم اون بهترین لحظات زندگی منه . لحظاتی که از اون بیشتر و بالاتر اوجی رو نمی دیدم . حس می کردم که بالهای پروازم دیگه توانی برای پریدن ندارند .  و این اوج سکس و لذت بردن  بود . خیلی ها می گفتند که این روز ها واسه آدم یکنواخت میشه اگه بر نامه هایی واسه زندگی خودمون نداشته باشیم که به اون تنوع بدیم . دلم می خواست با یه آهنگ اکشن .. یه موزیک رقص و هوس انگیز لحظه های عشقبازی و سکس خودمونو پیش ببریم . ولی گذاشتمش برای  دفعه بعد . به اندازه کافی سعی کرده بودم پیش بهنام تابو شکنی کنم . اون تازه داشت در مورد بعضی مسائل واسم امر به معروف می کرد . به نهی از منکر هاش فعلا کاری نداشت می دونستم بعد ها به اونجاش هم می رسه . اون شب بیشتر از دو ساعت داشت منو می کرد در آخرین  دقایق با شوق و لذت خاصی در آغوشم کشیده لباشو بر روی لبام قرار داد . با این که خودمو کاملا در اختیارش گذاشته بودم نمی دونم چرا دلم رضا نمی داد که اونو ببوسم . حس می کردم که باید یه احساس خاصی نسبت به اون داشته باشم که اجازه بدم اون منو ببوسه . لذت نمی بردم . کیرشو ساک زده بودم چون فکر می کردم بهش خیلی بدهکارم . چرا من این جوری شده بودم . فقط به این فکر می کردم که در محیط کاری من چه خبره . چه طور می تونم  با سایر همکاران ار تباط بر قرار کنم . یعنی خودمو به کارم فروخته بودم ؟/؟ نه ..نه ...این طور فکر نکن شراره .. چقدر دلم می خواست سر به سر شوهرم بذارم . واسش برقصم . شاد و شیطون باشم . ولی اون از همون شب نشون داد که کمی خشکه .. خلاف اون چه که قبلا نشون می داد  اهل شوخی هست . شاید کمی انعطاف پذیری نشون می داد که من به طرفش کشیده شم . اون شب هم به هر صورتی بود تموم شد و شب های بعد من چند بار از موسیقی استفاده کردم . اون کمی سختش بود . از حلال و حرام می گفت ولی آرومش کردم . -عزیزم این قدر سخت نگیر . امروزی باش . من سعی می کنم خودمون که هستیم و خودمون این جور نرم و اکشن باشم . -شراره ما هیچوقت تنها نیستیم . خدا با ماست . -بهنام ما فقط می خواهیم کمی شاد باشیم .. نمی دونستم ممکنه تا این حد حساس باشه .. خلاصه یک هفته ای گذشت و دلمو به این خوش کردم که می تونم برم سر کار و واسم یه تنوعی شه تا بتونم شرایط خونه رو بهتر تحمل کنم . سعی می کردم بهترین غذاها رو براش بپزم . کار اداری من طوری نشه که به کار خونه ضربه بزنه . بهترین لباسا رو واسش می پوشیدم . رعایت حجاب و رعایت حال اونو پیش دیگران می کردم . دلم می خواست یک زن متعهد باشم . روز اولی بود که می رفتم سر کار . رفته بودم به یکی از شعبه های بزرگی که شاید حدود هشتاد تا پرسنل داشت . رئیس بانک می خواست منو به سایرین معرفی کنه .... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی 

هوس اینترنتی 66

یک بار دیگه و مردی دیگه .. نمی دونستم اسم اینا رو چی بذارم . خوشم نمیومد به من بگن یک زن خیانت کار . دلم نمی خواست کسی منو بد و بی وفا بمونه . هر چند فرید با بوسه های بعد از سکس آرومم کرده بود ولی حس می کردم  یه حال عجیبی داره بهم دست میده . حالتی که از هر زاویه ای بهش فکر می کردم فقط پشیمونی بود . البته نه فقط پشیمونی از این که خودمو در اختیار فرید قرار داده بودم . چون از این که با مهرداد هم از دواج کرده بودم پشیمون بودم . حس می کردم  که شاید شوهرمو از روی عادت دوست داشته باشم ولی هیچوقت عاشقش نبودم . حداقل نمی تونم عاشق کسی باشم که نمی تونه برای زنش ارزشی قائل باشه و نوعی بیماری روحی داره که از این که زنشو زیر کیر دیگران ببینه لذت می بره .. به این فکر می کردم که اگه فرید دوست پسرم بود یا عشق من می تونستم لذت ببرم یا نه . ؟/؟ آیا این همون چیزی بود که من می تونستم از زندگی بخوام . ؟/؟ نمی دونم . نمی دونم .  چه رفتاری رو باید پیش می گرفتم که اعصابم آرومتر شه ؟/؟ انگاری که داشتم با زمین و زمان لج می کردم . تا زمانی که کسم و تمام بدنم احساس سنگینی می کرد به این فکر می کردم که خودمو باید در اختیار فرید بذارم حالا که این کار رو انجام داده بودم حس می کردم که اون غروری رو که به عنوان یک زن نجیب و با شخصیت و با کلاس دارم در هم شکسته شده . به فرید و چهره زیباش نگاه کردم . من و اون به هم میومدیم . پس نبایستی بی خود خودمو سر زنش می کردم . اون خیلی راحت می تونست هر دختری رو تور کنه ولی منو به این آسونی ها هم به دست نیاورده بود . عیبی نداره طناز .. کسی که نمی دونه تو تا حالا چند مورد داشتی . این فتانه هم دهنش قرصه .. راستش با این که می دونستم که فتانه از مورد کیوان و این یکی هم با خبره ولی هنوز این اجازه رو به خودم و به اون نداده بودم که در این مورد با هم حرف بزنیم . شاید یه روزی باهاش در این مورد حرف می زدم ولی حالا خیلی داغون بودم .. داغون و خسته .. با این که خودمو قانع کرده بودم که خیلی سخت تسلیم شدم ولی از طرفی فکر می کردم که راحت خودمو در اختیارش قرار دادم . .. -طناز ناراحتی ؟/؟ پشیمونی ؟/؟ .. واسه این که نشون ندم آدم سستی هستم گفتم نه فرید از چی پشیمون باشم . من و تو که بچه نیستیم . هر دو مون لذت بردیم -اگه بخواهیم بازم می تونیم از این لحظه ها داشته باشیم . -فرید من زندگیمو دوست دارم . من شوهر دارم . ولی اگه یه وقتی خواستم و خودت هم خواستی حتما با هم هماهنگ می کنیم . وقتی رسیدم خونه یه دستی به سر و صورت خودم کشیدم و یه دوشی گرفتم  تا اعصابم آروم تر شه . وقتی که دستمو روی کسم می کشیدم حس می کردم هنوز لذت ضربه های کیر فرید روی کسم و دورش نشسته . هنوز حس می کنم که اون داره منو می کنه .. طناز ! طناز بی خود این قدر فکر نکن و خودت رو عذاب نده . اصلا واسه چی داری خودت رو رنج میدی .. خواستم که خودمو خیلی آروم نشون بدم . دستامو گذاشتم زیر سرم و به سقف نگاه می کردم .. مثل یه آدمی بودم که حس می کردم اون اهمیت سابقو نداره . من پیش خودم حس می کردم که ملکه زیبایی دنیام . .. طناز .. دختر خوب مگه ملکه نباید تسلیم شه ؟/؟ مگه اون حق استفاده از زندگی و زیباییهای خودشو نداره ؟/؟ مثلا که چی ؟/؟ خب از مردا دلفریبی می کردم ؟/؟ اونا رو لب چشمه می بردم و تشنه بر می گردوندم ؟/؟ چی می شد ؟! این فقط به درد یه سری داستانهای سکسی می خورد و یه عده پسر و دختر که به هیجان بیان که ببین یک زنی هم هست که آدمو به هیجان میاره و این قدر راحت تسلیم نمیشه . کجای دنیا دیدین که زنی یا مردی تسلیم نشه . از سکس فراری باشه .. مگر اون که بیمار باشه یا مشکل روحی و جسمی خاصی داشته باشه .. رفتم سراغ عکسهای اینترنتی خودم .. کامنتهای جدیدی داشتم . بعضا از این عکسها بیشتر از پنجاه تا پیام براش اومده بود . می دونستم فرزاد کیر طلا هنوز هم عکسای منتشر نشده زیادی داره .  زده بود به سرم  . دوست داشتم بشمرم و ببینم چند تا مرد می خوان که با من سکس داشته باشن . تا دویست تا رو شمردم و خنده ام گرفت . .. وقتی که شب مهرداد بر گشت و منو در هم دید گفت طناز چته .. اگه حالت خوب نیست ببرمت دکتر .. -نه مهرداد چیزیم نیست . -ببینم نکنه خوب بهت نرسیدم .. می خواستم بهش بگم که تو اصلا به من نمی رسی که خوب یا بد داشته باشه . ولی با همه اینا اون شب خودمو از همون اول برهنه کردم . در آغوشش جای گرفتم تا به یاد بیارم که من هنوز یک زن شوهر دارم و مهرداد همسرمه .... ادامه دارد .. نویسنده .... ایرانی 

ماجراهای مامان زبل 74

خلاصه همه چی دست به دست هم داد و من هم یه جوری برای خودم ردیف کردم که از یه نقطه ای در حاشیه در که شریف برای من باز می ذاره بتونم تمام اون صحنه های هیجانی رو شاهد باشم . اگر هم اوضاع خطری شد بتونم فوری اونا رو خبر کنم . خیلی قاطی شده بود . فعلا که دو سه ساعتی بود که شریف و احترام رو با هم تنها گذاشته بودیم . اونا همچنان در مورد مسائل مذهبی صحبت می کردند .  ما حالا پشت قسمتی از اتاق قرار داشتیم که راحت می تونستیم حرفاشونو گوش کنیم . -احترام خانوم .. نمی دونم شما نظرتون چیه .. ولی  اینو که می دونین اگه یک مردی از زنی خوشش بیاد و بخواد درمسیر حلال با اون باشه می تونه این خواسته اش رو بیان کنه -یعنی خواستگاری دیگه .. -همچین چیزایی -میشه کمی روشن تر بفر مایید .. صدای احترام خیلی آروم شده بود . من لرزش و خجالت خاصی رو در طرز کلامش احساس می کردم . می دونستم خیلی سختشه که این جور داره با شریف صحبت می کنه و با شناختی که ار اون داشتم می دونستم خیلی هیجان زده شده و به طرز عجیبی هم این هوسو داره که خودشو در اختیار شریف قرار بده . من این تمایل رو در حرکاتش حس می کردم . از چشاش می دیدم .. شریف دیگه خیلی راحت بهش گفت . احترام خانوم من می خوام از شما اگه امکانش هست دعوت مرا برای امر خیر و حلال بپذیرید . ناراحت نشین . می تونین قبول نکنین . میگن برای راحتی کار تازگی ها صیغه یکی دوروزه و یک وعده ای هم در اومده . نیازی هم نیست که ایمان جان را در جریان بذاریم که باعث ناراحتی و تکدر خاطر ایشان بشه . چون هر چیزی که برای شما اهمیت داره برای منم ارزش داره و منم باید به اون توجه داشته باشم .. یکی دو دقیقه ای صدایی به گوش نمی رسید . نمی دونستم آیا احترام چیزی بر زبون آورده که من نشنیده باشم یا نه . دلم برای فضولی لک زده بود . نزدیک بود من و ماه منیر بریم وسط اونا .. خلاصه  من همچنان داشتم به عقربه ساعتم نگاه می کردم . درست سه دقیقه طول کشید که عروس خانوم لب باز کرد و با ناز و عشوه و کرشمه بله رو گفت .یعنی قبول کرد که بعدا بله رو بگه . . -آقا شریف ماه منیر ناراحت میشه .. تازه من و شما کجا می تونیم به هم نشون بدیم که زن و شوهریم و این سنت اسلامی رو پیاده کنیم ..... آخیش .. جوووووون احترام یهویی خیلی پیشرفت کرده بود .. -احترام خانوم شما بله رو بگو کاریت نباشه .. چقدر شما خوشگل و ناز و خواستنی هستین .. اگه چشمات بگن آره هیچکدوم کاری نداره .. آخ که این شریف مخ این احترام رو بد جوری تیلیت کرده بود .. نمی دونم شریف این قسمت از کار رو می خواست به چه تر تیبی قرار بده که به احترام گفت شما و اشرف جون دوستای قدیمین .. اگه دوست دارین این مسئله رو پیش اونم سکرت داشته باشین من حرفی ندارم . ولی به نظر من اگه باهاش صحبت کنین و ازش بخواین که همراهیتون کنه بد نیست .. -ولی اگه به ماه منیر بگه -می تونی ازش  بخوای که به اون چیزی نگه .. شما که گناه شرعی نمی کنی . حالا دور از شما باشه بعضی خانوما اون قدرت پذیرش احکام اسلامی رو ندارن ولی خوشبختانه شما خودت داری یکی از این احکام مقدس و زیبا رو که در جهت جلوگیری از اشاعه فساد و گناه در جامعه هست پیاده می کنی .. ..این جای کارو می دونستم که احترام پاک قاطی کرده . فقط داره به آهنگ صدای شریف گوش میده ..می دونستم  تمام بدنش داغ شده  .. نفس نفس می زد . طوری شده بود که می دونستم همین حالا داره حس می کنه که در بغل شریف قرار داره و داره با اون عشقبازی می کنه . ولی اون نباید همچین حسی می داشت . چون این جوری ممکن بود خیلی تابلو بازی در بیاره و حتی کنار ایمان نتونه خودشو کنترل کنه و همه چی رو لو بده . من احترام رو خوب می شناختم . در هر حال همون احساسات رو داشت . شگرد ها و خصلتهای آدمی و روحیات اون به این سادگی عوض نمیشن . اون وقتی چیزی رو با تمام وجودش می خواست دوست داشت که علاقه خودشو نشون بده و اگرم می خواست این عشق و علاقه رو مخفی کنه به خوبی از عهده کار بر نمیومد . .. صحبتاشون تموم شد .. -ماه منیر جون حالا تو و شریف با هم برین مشغول شین . حدس می زنم این احترام بخواد یه کار خصوصی با من داشته باشه و من بهش مشورت بدم .. همین طور هم شد . خیلی سریع تر از اونی که فکرشو می کردم . احترام اومد پیش من .. من و من کرد . سکوت کرده بود . سرشو انداخته بود زمین -خانومی مشکلی پیش اومده ؟/؟ خدای نخواسته برای ایمان مشکلی پیش اومده ؟/؟ -نههههه ..من نمی دونم چه جوری بگم احترام جون .. من نمی دونم . فقط یه سوال ازت داشتم .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

هرکی به هرکی 189

تانیا رو  به خودم چسبونده بودم و آروم آروم با سینه هاش بازی می کردم . هنوز در شوک این بودم که می خوام بابا شم . باور کردنش برام مشکل بود . خیلی هم مشکل بود . در یه حالت ناباوری و این که نمی دونستم باید ذوق زده باشم یا ناراحت . .. چرا تانیا این کار رو کرده بود .نکنه یه روزی گند کار در بیاد . اونی که دنیا میاد در واقع میشه وارث من . حالا اینا رو ولش . من که اهل دین و ایمون و این بر نامه ها نیستم . به من بگو کس مفت گیر بیار و اونو بکن . -آریا ناراحت شدی ؟/؟ -نه تانی جونم . خیلی خوشحالم از این که می بینم  منو انتخابم کردی واسه این که بابای بچه ات باشم .. -نترس به هیشکی نمیگم . فکر کردی من و کامی دوست داریم آبرومون پیش فامیل و در و همسایه بره ؟/؟ ما هم متوجه هستیم که شرایط چیه و ممکنه آبروی همه در خطر باشه .. تانی با حرفای خودش آرومم کرد . حالا می تونستم با یه دید بهتر و آرامش بیشتری به این قضیه نگاه کنم هر چند  اونی که در شکم تانیا بود  از خون من بود . حقیقتو که نمیشه عوض کرد . شاید بشه واقعیت رو دست کاری کرد . هنوز کس تانیا حالت قبل از بار داری خودشو حفظ کرده بود .  کمی شل به نظر میومد . شاید این حالتو قبلا هم داشت چون من دفعه قبل که اونو می کردم این تمرکز و دقت رو نداشتم . فقط یه چیزایی یادم میاد که اون روز اون مصر شده بود که هر جوری شده توی کسش خالی کنم . نمی دونم از کجا می تونست مطمئن باشه به این که بار دار میشه .. -تانیا خیلی خوشحالم . خیلی .. از این که دارم بابا میشم . ببینم من می تونم کوچولوی خودمو ببینم ؟/؟ -هروقت که اراده کنی . هر وقت که بخوای . البته  غیر از من و کامی کسی نباید خونه مون باشه . چون  اون جوری ممکنه متوجه جریان شه .. حالا بیا منو ببوس بغلم کن . سعی کردم به همون صورت که پاهای تانیا رو شونه هام انداختم بهش فشار نیارم . کیرمو یواش یواش فرو کردم توی کسش . -خیلی آماده ای تانیا .. -از اولین لحظه امروز و از دیشب آماده بودم آریا . تو که نمی دونی این روزا بهترین روز های زندگی منه . همین طور هم کامی . داشتن یک بچه برای ما یک آرزو بوده . حالا همه فکر می کنن که کامی پدر بچه منه . اون به خودش می باله و احساس غرور می کنه . همه اینا رو مدیون مرحمت تو هستیم آریا . -خواهش می کنم ... بعدش از زبونم جمله دیگه ای پرید که نشون دهنده کس خلی من بود و این که بازم دنبال درد سر هستم چون بهش گفتم که بازم در خدمت هستم و باعث افتخار منه .. اونم در جا جواب داد بذار این یکی دنیا بیا بعدا زحمت میدیم .. داشتم مادر بچه مو می گاییدم . شاید تصور هر کسی رو داشتم که مادر بچه ام شه جز همینو .. یا اونایی رو که برام تقریبا حکم غریبه ها رو دارن . چون خیلی از فامیلا رو برای اولین بار اونم در این محفل سکس خانوادگی دیدم . واقعا این مجالس که میگن ثواب داره به همین میگن . تانیا هم مثل بیشتر زنای این مجلس خیلی خوشگل و ناز و خواستنی بود پاهاشو گذاشتم رو زمین .. این جوری فشار کمتری بهش میومد .. -نهههههههه عزیزم عزیزم .. کوچولو به باباش میگه هوای مامانشو داشته باشی.. اوووووخخخخخخخ بزن منو بزن .. فدات شم کسسسسم چقدر می خاره . همش داره تو رو داد می زنه اگه بدونی دیشب تا حالا چقدر خوابشو می دیدم . اگه بدونی چند بار از خواب بیدار شدم و فکر می کردم که دارم با کیر تو حال می کنم . -ببینم کامی کنارت نبود که بتونه خواب تو رو تعبیر کنه .. -من تو رو می خواستم اون لحظه کیر تو رو می خواستم خیلی دلم می خواست که تو پیشم باشی .کامی مرد خوبیه . خیلی فداکاره .اون از این که من با همه این شرایط کنارش موندم خیلی ازم راضیه . برام هر کاری انجام میده . اون به خاطر بار داری من هدیه زیادی به من داده . خیلی دوستم داره . عاشق منه . منم عاشق اونم دوستش دارم . دیشب همش تو رو صدا می زدم کیر تو رو می خواستم . باور کن اون می خواست بیاد سراغ تو . می خواست بیاد ازت خواهش کنه که نیمه شبی بیای و فکری به حال من کنی . چون می ترسید که نیاز من باعث شه که من مشکل عصبی پیدا کنم و این روی جنین اثر بذاره . ولی من بهش اجازه همچین کاری رو ندادم . با این که آدم کمرو و خجالتیه ولی به خاطر من حاضربود و حاضره هر کاری انجام بده .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

مامان بخش بر سه 34

-آخ ماما ن گل من که این داداش گل من یه چیز خیلی گلی گفته که حرفشو باید با آب طلا نوشت . این درمان باید همیشگی باشه وگرنه این درد بر می گرده .. -حالا نمیشه به جای این همه حرف زدن یه چشمه شو نشونم بدین تا ببینم که راست میگن اون چیزایی رو که شنیدم ؟/؟ اشکان : مامان مگه تو چی شنیدی ؟/؟ -شنیدم که شنیدن کی بود مانند دیدن .. افشین کیرشو به سمت کس  من راست کرد و گفت با اجازه مادر جان و برادر گرامی که می دونم اون به ما حق میده واسه داداش بزرگش حق درمان قائله . به سلامتی اقدام خیر خواهانه برای مامان .. -زود باش افشین درد من لحظه به لحظه داره بیشتر میشه . من نمی تونم طافت بیارم . سوختم . دارم می سوزم افشین . -مامان اون جوری که من خوندم این قدرت درمانی اون خیلی زیاده . انرژی درمانی به همین میگن . -اثرشو تا حالا دیدی ؟/؟ ...افشین خیلی زرنگتر از این حرفا بود که رو دست بخوره . دست منو خونده بود . هرچند که حس می کردم شایدهم تجربه ای در این زمینه نداشته باشه و اونم جواب داد که من تا حالا آزمایش نکردم . رو من دراز کشید . کیرشو به چاک کسم چسبونده بود . داشت منو داغم می کرد . آتیشم می زد . با من حال می کرد . می خواست بگه مامان این کیر منه که فرمان میده همه کاره هست . درسته که تو مادر منی ولی به عنوان یک دوست دختر .. یک معشوقه ..این کیره که رهبری می کنه . رهبری در اینجا با کیره . خودمو به طرفش حرکت دادم . با زبون بی زبونی حالیش کردم که می خوامش . می خوام اون وجودشو اون کیر شق شده رو .. حرکتشو احساس می کردم . اون داشت وارد کسم می شد . همون جایی که می خواستم و انتظارشو می کشیدم ..سومین کیر رو در عرض دو روز در کسم حس می کردم .. افشین کیرشو خیلی آروم وارد کسم کرده بود . داغ داغ شده بودم . کف دستشو گذاشت روی کس ورم کرده من .. . لحظه به لحظه سرعتشو زیاد تر می کرد . تونسته بودم اونو به دام خودم بکشونم . یا بهتره بگم اونم منو به دام انداخته بود . منو به خواسته ام رسونده بود . خواسته ای قوی . قوی تر از هر چیزی که تصورشو می کردم . و چهارمین کیر هم منتظر وایساده بود . می دونم هیجان اشکان بیشتر از هیجان و انتظار من بود . چون من یکی رو داشتم که در حال حال دادن به من بود . لبام آماده  این بود که فریاد هوسمو بده بیرون ولی لبای اشکان رو لبام قرار گرفته تا به جای فریاد با مکیدن لبهای چهار مین پسرم که در انتظار کسم بی تابی می کرد لحظه های شیرین و داغ سکسو پیش ببرم . پاهامو از دو طرف به کیر داغ افشین فشار می دادم و اون با حرارت بیشتری به گاییدن مادرش ادامه می داد . . اشکان در یه حالت خوابیده لباشو رو لبای من قرار داده بود تا مزاحم حرکات افشین نشه . یه سینه منو اشکان می مالید و یکیشو هم افشین .  من فقط می تونستم همین فرصتو داشته باشم که فکر کنم به این که اونا دارن با من چیکار می کنن . خوشحال بودم از این که تا این حد با هم تفاهم داریم و می تونیم نیاز های همو درک کنیم . لذت می بردم از این کارشون . -مامان .. چطوره . گرما و حرارت رو احساس می کنی .. دهن اشکان رو دهن من قرار داشت و فقط می تونستم تو دهنی حرف بزنم . -اشکان دهنشو بر داشت تا بتونم جواب داداششو بدم . -همون اول اثر کرده .. خیلی هم خوب اثرشو نشون داده . فقط ولم نکن ولم نکن .. اشکان هم گفت مامان نگران نباش . داداش هر وقت کار دارو در مانیشو تموم کرد منم هستم . دیگه تا ما رو داری راحت بخواب . بابا هم اگه یه روزی بر گرده   با دارو های قوی تر و تازه تری که از ما می رسه باید درمان شی . -می دونستم که پسر بزرگ کردم که یه همچه روزی به دردم بخورن . بازم شر گویی من گل کرده بود . سرمو آوردم بالا تا ببینم کیر افشین که از کسم بیرون میاد چه حالتی داره و اون چیزایی رو که بیرون می کشه چیه . آثار خون روی کیر افشین کاملا مشخص بود . . -کیرتو بذار توی دستم واست تمیزش کنم . .. -مامان خوبه بازم میره توی کس همون میشه .. سرمو به عقب برگردونده و اشکان آماده رو دیدم که بالا سرم وایساده . -کیرشو شق و آماده دیدم که دنبال شکار می گرده .. دستمو از پشت به کیر اشکان رسونده با باز کردن دهنم  و بعد با علامت دادن  لبام متوجهش کردم که می تونه کیرشو فرو کنه توی دهنم . .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

بابا بخش بر چهار 26

-الهه عزیزم .. -جون بابا جونم .. یواش یواش داری میشی همون بابایی که من می خوام . همون پدر دوست داشتنی و خوبم که وقتی ازم می خواد که این جریانو به الناز نگم منم میگم چشم . .. اون هنوز داشت ازم باج می گرفت و این اون چیزی نبود که من دوست داشتم . من از این جور تهدید ها ی مهربانانه هم خوشم نمیومد . هر چند می دونستم که هیچوقت راضی نمیشه به این که باباشو اذیت کنه ولی می دونستم که هیچوقت راضی به این نمیشه که اونو ناراحت کنه . دلم می خواست که هر چهار تا دخترم ازم راضی باشند و در محیطی آرام و دوستانه به دور از هر هیاهویی با هم در صلح و صفا زندگی کنیم . من که با اونا مشکلی نداشتم اونا باید به خوبی با هم کنار میومدن .  نوک خوشمزه سینه های خوشمزه الهامو گذاشته بودم توی دهنم ..  تمام این سینه ها و پوست بدنها تقریبا یک طعم و بوی خاصی رو می داد حالا بعضی ها شون عطر و ادکلن خاصی رو  به همراه داره .. ولی طعم طبیعی اون  اگه بوی عرق و  عطر ند ه نمیشه گفت که تفاوت خاصی با هم داره ولی همین که حس می کنی با یکی دیگه هستی همون برات یه تنوع و هیجان خاصی رو به همراه داره و من وقتی که گاییدن الهام جونمو شروع کردم این تنوع و تازگی رو به خوبی حس می کردم . المیرا هم آماده و در چند متری ما ایستاده بود . هر چه هم این الهام بهش می گفت که می تونه از اتاق بره بیرون می گفت مسئله ای نیست . می خواد به صحنه نگاه کنه و با حرکات و اون حالتهایی که من علاقه دارم آشنا شه -هر جور راحت تری خواهر گلم . من به خاطر تو میگم ..  می دونستم که الناز اصلا خودشو در این شرایط قرار نمیده و حساب و کتابش با اینا جداست .. وووووویییییی اون اگه بفهمه که جریان چیه من باید کاسه کوزه ها مو جمع کنم و از این شهر و دیار برم . کف دستمو گذاشته بودم روی شکم دخترم و با یه حالت ماساژی شکمشو نوازش می کردم .. -بابا خوب یادت مونده که من از چی خوشم میاد . فکر کردم که حالا که صاحب چهار تا دختر شدی دیگه خیلی چیزا رو فراموش می کنی . تو حالا خیلی عاشق الناز جونتی . نفست فقط واسه اونه .. -مگه من میشه دخمل خوشتلمو فراموش کنم .. -بابایی مثل اون وقتا که کوچولو بودم داری با من حرف می زنی . چقدر دوست دارم وقتی که این جوری مهربون میشی . چرا چند وقت به ما توجه نداشتی ؟/؟ -عزیزم بذار حالمونو بکنیم . تو و المیرا از دواج کرده بودین . شوهر داشتین  من چیکار می کردم . عاشق همسراتون بودین . منم دیگه حس کردم باباتونو فراموش کردین و فقط تمام فکر و ذکرتون در جهت جلب رضایت شوهراتونه . دیگه به نظر شما چیکار می کردم . نمی تونستم حلوا حلواتون کنم و بخورم . -اووووووفففففففف چی داری میگی بابا . حالا حلوا حلوام کن و منو بخور .. بگو کجای دخملت حلواست .. سرمو خم کرده و بدون این که حالتشو روی تخت بهم بزنم اومدن پایین و پایین تر و کون تپلشو از همون قسمت  خیلی نرم و با حالت قلقلک دندون گازش گرفته گفتم اینجا حلواست . هم به شیرینی اون و هم  به حالتش .. -الهه شیرینتو بخورش .. سرمو گذاشتم که لای کسش بمونه . یه نگاهی هم به المیرا داشتم که ببینه چیکار می کنه . اونم که دستشو از روکوسش بر نداشته بود . -بابا خواهش می کنم .. نهههههه ....نهههههههه .. سوختم پدر .. بگو بگو .. بگو فقط  با من بودی و با منی .. بگو می خوام دروغاتو بشنوم اون دروغی رو که بگی با الهام نبودی . بگو پدرم .. دهنمو رو کسش می غلتوندم و با لبا و دندونام کسشو میک زده آروم آروم می رفتم طرف پایین تر . ولی مالش شکمشو فراموش نکرده بودم . نوک زبونمو گذاشته بودم روی سوراخ کونش .. با نوک انگشتم هم با داخل نافش بازی می کردم .. -پدر پدر .. چشاشو مرتب باز و بسته می کرد . حال و حوصله هیشکاری رو نداشت جز این که خودشو بسپره به دست من که هر کاری که دوست دارم باهاش انجام بدم . -باباجونم .. سرشو آورد بالا با التماس به کیرم نگاه می کرد . دستشو گذاشت رو کیرم و به شیوه ای که انگار داره اونو می دوشه به طرف جلو اونو می کشید و حرکت می داد . طوری فنی این کارو انجام می داد که اگه خودمم می خواستم جق بزنم این جوری خوشم نمیومد و نمی تونستم ماهرانه کار کنم . -الهه ! الهه ! عزیز دلم نههههههه -آره بابا .. زود باش منتظرم .. منتظرم . نمی تونم یه جا بند شم . منم باید بغلت بزنم بخوابم مثل الهام که بغل تو خوابیده بود . بمال پدر کیرت رو به کس من بمال .. کیرمو روی خط کسش می کشیدم .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

گناه عشق 30

-خیلی نامردی ناصر ..خیلی .. من دیگه با چه زبونی باهات حرف بزنم . چه جوری احساسمو برات بگم . خیلی چیزاست که تو الان متوجهش نمیشی . خیلی چیزاست که حالا نمی تونم بهت بگم . تو کافیه که لب باز کنی . به من بگی که همین حالا جلو این همه جمعیت این لباسو بر تنم پاره کنم فریاد بزنم تا همه عالم و آدم بفهمن که دوستت دارم این کارو انجام میدم چون در دایره عشق جز خودم و تو کسی رو نمی بینم . شاید جسمم بالاجبار در کنار نیما قرار بگیره چون خودت خواستی ولی وجودم ,  روحم همیشه در کنار توست . من متعلق به توام . هر وقت که اراده کنی . اگرم می بینی که رعایت می کنم فقط به خاطر اینه که تو این طور می خوای تو این طور میگی . نیاز تو این طوره . ولی من بدون تو می میرم ناصر . من خوشبختی رو در با تو بودن می بینم . -نلی اشکاتو خیلی آروم پاک کن . آرایشت به هم می ریزه . -بگو دوستم داری ناصر .. اگه حس کنم دیگه به سراغم نمیای امروز بد ترین روز زندگیمه .. -نه ..عزیزم فردا می بینمت ولی ای کاش .. -ای کاش دختر عمه ات آکبند و دوست دوم نشده میومد سراغت ؟/؟. دیگه حساب اینو نمی کنی که روح و وجود و هستی اون فقط متعلق به توست . فقط تو رو می بینه . فقط عاشق توست . اینا که برات هیچ اهمیتی نداره . تو فقط خودتو می بینی به خودت توجه داری . .. خلاصه برنامه و جشن عروسی به انتها رسید . ناصر هم نلی رو دوست داشت و هم این که حس می کرد غرورش لگد مال شده .. حس می کرد که حقی که اون بر نلی داره بیشتر از حقیه که نیما بر زنش نلی داره . اون هنوز نمی تونست قبول کنه ک دختر دایی اش در آغوش کس دیگه ای باشه . حداقل دوست داشت این احساسو داشته باشه که اول اون بوده که دختری دختر عمه شو گرفته ولی دیگه کار از کار گذشته بود ..  هر کاری کرد که نوشین متوجه تغییر حالتش نشه نشد .. -ناصر چته . مثل این که خیلی واسه نلی ناراحتی  -نگرانم از این که ...-نگران بابت چی .. بابت این که به وقت انجام وظایف زناشویی نیما به نلی فشار نیاره ؟/؟ ببینم تو تا این حد غصه زنتو می خوردی ؟/؟-خب من کنار تو بودم .-نکنه دلت می خواد حالاشم کنار نلی بودی -چته نوشین . اون شوهر داره . واسه چی بهش حسادت می کنی ؟/؟ -حسادت ؟/؟ به خاطر چی ؟/؟ مگه تو و اون زبونم لال روابط اونچنونی دارین .  تو و اون مثل برادر و خواهرین -پس اگه این جوریه چرا جوش آوردی ؟/؟ -من دارم می بینم که تو چطور مثل شمع داری آب میشی . اون دختر خودش پدر و مادر داره که غصه شو بخورن . تو دیگه لازم نکرده ناراحتش باشی -اصلا کی به تو گفته من ناراحتشم . با تو یکی نمیشه بحث کرد نوشین . تو همش داری حرف خودتو می زنی . اعصابمو به هم می ریزی . از حرکات تو خوشم نمیاد . تازگیها خیلی عوض شدی نوشین .. -کاش اینو زود تر می فهمیدی تا باهام از دواج نمی کردی -نوشین اون روی سگمو بالا نیار .. مرد روشو به سمتی برگردوند و بی توجه به زنش به ساعت دیواری چسبیده به دیوار نگاه می کرد .  نور اون قدر بود که بتونه متوجه زمان شه . زمان خیلی کند پیش می رفت . اون می خواست زودتر به صبح برسه به لحظاتی که بتونه نلی رو ببینه . نلی حالا چیکار می کنه .. حالا دیگه دختر نیست ؟/؟ اون از بچگی کنارم بوده .. اون دوستم داره . اون مثل این نوشین دیوونه این قدر سر به سرم نمیذاره . درکم می کنه . عصبی ام نمی کنه .. چرا خدا .. سرم داره می ترکه .اون همیشه کنارم بوده . قدرشو ارزششو نمی دونستم . شاید یکی رو می خواستم که به دست آوردنش واسم سخت تر باشه .. نلی حالا داره لذت می بره ؟/؟ اون خوشش میاد ؟/؟ اون که میگه منو دوست داره . اون که وجودشو متعلق  به من می دونه .اون که عاشق منه .. یعنی این قدر براش ارزش داشتم که به خاطر ان که با هام باشه رفته از دواج کرده ؟/؟ پس من باید خیلی احمق باشم که به این سادگی ازش گذشتم . نه ..نه..نلی مال منه . اون عاشق منه . اون به نیما فکر نمی کنه .. ناصر دستای نوشینو دور کمرش حس می کرد .. نوشین واسه آشتی پا پیش گذاشته بود ولی اون حواسش به دختر عمه اش بود . -ناصر می دونی که چقدر دوستت دارم .. همش به خاطر همینه .. ناصر روشو به سمت زنش برگردوند .. می خواست به خودش بقبولونه که باید واقعیتو قبول کنه .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

خانوما ساکت 70

کیرم دیگه دست به فرمون خوبی داشت . اولین بارش نبود که به این قسمتها می رسید . قرار بود وارد اتوبانی جدید بشه . هر اتوبانی هیجان خاص خودشوداشت . رانندگی با کیر خیلی کیف می داد . حرکت در یک خط مستقیم و برگشت به عقب . .. کیرم آروم آروم وارد کس درسا شد . با همون دنده یک شروع کردم . با سرعتی کم . تا موتورم گرم بیفته . البته از همون اول داغ کرده بودم و می تونستم با دنده پنج برم ولی باید اتوبان رو هم می دیدم . ولی عجب جاده باریکی بود. -هوتن .. عزیزم به چی فکر می کنی .. -به این که کس در سا خوشگله خانوم دینی من چقدر تنگ و قشنگه .. -دیگه به چی فکر می کنی . -به این که باور کنم که تو زیر پامی یا نه .. -من فکر کنم به یه چیز دیگه ای هم فکر می کنی .. -مگه تو جادوگری -تو یکی رو که جادو کردم هوتن -فکر نمی کنی منم تو رو جادو کرده باشم .. -اتفاقا این همون چیزی بود که من می خواستم حس خودت رو در موردش بگی و رابطه داشت با این که به چی فکر می کنی . -راستش من به اینم فکر می کنم که چطور شد یک خانوم خوشگله مومن و معلم دینی رو تورش کردم .. -آخ زدی به هدف . هم به قلبم هم به اونجایی که داره ازش آتیش می باره .. -فدای اون آتیشت درسا .. نذاشتم دیگه زیاد حرف بزنه . هر وقت می خواستم تمر کز بگیرم و نیاز به سکوت داشتم لبا رو قفل می کردم تا هم لذت ببرم وهم این که بتونم با آرامش و دقت بیشتری به خودم و طرفم حال بدم . حالا درسا رو در اختیارم داشتم . تر و تازه و سفید و آبدار .. چقدر گاییدن معلم دین و ایمان هیجان داشت . اونم از طرف برادر هوتن که خیلی ها اونو مکتبی می دونستند . ولی ریشمو کاملا برق انداخته بودم تا وقتی که با کس درسا جون در تماسه اذیتش نکنه . بوسیدن طرف فقط تنها اشکالش این بود که سرعت کیر آدمو کم می کرد . درسا خیلی خوش عطر و بو شده بود . هر چند با مقنعه و پوشش خیلی زیبا بود ولی وقتی تمام این پوشش ها رو داد به کنار مثل خورشیدی بود که ابر ها  از جلوش محو شده باشن . خورشیدی که داشت منو می سوزوند ..چقدر حرکت کیرم در کس درسا به کندی صورت می گرفت . یه حرکتایی هم به خودش می داد تا کسشو اون جوری که بیشتر بهش حال میده با کیر من تنظیم کنه . لبامو شلش کرده خودمو کمی بالا تر کشیدم . با سینه هاش بازی می کردم . پاهاشو به پاهام فشار می داد ولی نمی ذاشتم زیاد تکون بخوره . دستامو گذاشتم پشتش .. آروم آروم دستامو رسوندم به کونش . اون کون بر جسته رو با پنجه هام فشارش می گرفتم . چقدر دلم می خواست که زودتر اونو برش گردونم و با قسمت عقبش هم حال کنم .  .. واقعا چه نعمتیه که یک  دبیر مرد در دبیرستان دخترونه کار کنه و تنها مرد همونجا باشه . اینایی رو که تا حالا گاییده بودم همه شون زنان شوهر دار بودند . معلوم نبود اگه میون اینا یک زن مجرد به تورم می خورد اون چه شور و حالی از خودش نشون می داد !نمی دونم چرا هوس کرده بودم که یه پیرهن تنگ و چسبون یکسره تنش کنم که زیرش هم شورت نپوشیده باشه اون وقت خودم اون لباسو از پایین بدمش بالا و اون کون لختشو ببینم . و دوباره بکشمش پایین . چه حالی می کنم . ازش پرسیدم که چقدر وقت دارم . گفت تا هر وقت که تو بخوای ولی فکر کنم بیشتر از سه ساعت وقت نداشتم .-عزیزم دلم می خواد هم سینه هاتم حسابی بخورم و هم حسابی و با سرعت کستو بکنم .. تا اینو گفتم خودشو ازم جدا کرد . اومد رو کیرم نشست . -هوتن جونم خسته شدی حالا خودمو روی کیرت حرکت میدم تو هم تا اونجا و هر قدر هم که دلت می خواد می تونی سینه هامو بخوریش .. . راست می گفت . هر چند حرکات در سکس حرکات تازه ای نیست و اگه هزار نفر رو هم بکنی بازم همون حرکات تکراری و کلیشه ایه ولی  در سکس با هر شخص جدیدی  پیاده شدن این حرکات تازه به نظر می رسه . -خوشم میاد هوتن چشاتو این جور گرد و حریص می بینم . اوووووففففففف چقدر کلفته کیرت هوتن .. اگه بدونی چقدر به من مزه میده .. بگو همش مال منه فقط مال منه - مال توست درسا . مال تو عزیز دلم .. -ولی یه جوری خانوما رو نگاه می کنی که انگاری می خوای با چشات اونا رو بخوریش .  -خب تو وقتی منو با این نگاهها احساس می کنی دلت چی می خواد .. -دلم می خواد اون چشاتو از کاسه درش بیارم ؟/؟ -دلت میاد درسا ؟/؟ اون وقت اگه این کارو بکنی من که نیستم بیام پیشت بخوابم . -باشه در عوض هوس اینو هم نداری که پیش بقیه بخوابی -کی گفته من همچین تمایلی دارم . ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

زنی عاشق آنال سکس 20

وقتی خودمو در اون حالت و جلو آینه می دیدم دلم می خواست که حداقل دو تا پسر میومدن و کلی باهام حال می کردند . کف دستشونو میذاشتن روی کسم . با سینه هام و با لبام ور می رفتند . بعدش من از داخل آینه می دیدم که اونا چه جوری کیرشونو فرو می کنن توی کونم .. اون وقت هر چه فکر می کردم کیر دوم چه جوری بره توی کونم عقلم به جایی قد نمی داد . یک بار با یه پسری آشنا شدم به نام مهران . راستش  اون یه بار در یه کوچه خلوت یه متلکی بهم انداخته بود .. ساکت بودم و چیزی بهش نگفتم .  از اون مانتو کوتاهایی پام کرده بودم که جین تنگ و چسبون زیرش کونمو بیش از حد گنده و بر جسته نشون می داد طوری که وقتی حرکت می کردم مانتو به شلوارم می چسبید و پسرا رو تحریک می کرد . تمام این حرکات منو دوستام زیر نظر داشتند و اگرم می دونستم که پسرا رو تحریک می کنه از منابع موثق به اطلاع من می رسوندن .. تازه خیلی از پسرای پررو هم می گفتن عجب کونی .. از ریخت و قیافه هر کی که خوشم نمیومد و از این متلک ها می پروندند منم با کمال پررویی می گفتم مال ننه ات چطوره ؟/؟ ولی اون روز مهران گفت رفیق می خوای ما هستیم .. اینو نمی شد به حساب متلک گذاشت .. ساکت موندم و چیزی نگفتم . راستش حال و حوصله دوست پسر بازی رو نداشتم و تا حالا هم به کسی دل نبسته بودم . من و مونا و سحر که تا می تونستیم فقط کون داده بودیم و به چیزای دیگه فکر نمی کردیم . تازه یکی دوبار هم که خودم مستقلا کار کرده بودم . یواش یواش در بعضی موارد اون رو در بایستی هارو کنار گذاشتم .  دلم می خواست یه متلک دیگه هم بگه و من رومو برگردونم بهتر نگاش کنم و ببینم که چه تیپی داره . ازم فاصله گرفته بود .. روز بعد بازم پیداش شد . -ببخشید آتنا خانوم اگه دیروز ناراحتتون کردم . -نگاش کرده گفتم ببینم اولا مگه شما خودت خوار مادر ندارین که دنبال دختر مردم راه افتادی .. بعدش اسم منو از کجا می دونین .. جواب درستی نداد .. با خودم گفتم نکنه یکی از پسرایی که منو گاییده گزارش منو بهش داده .. باشه داده باشه اون که ازم خواستگاری نکرده ولی در ابتدای کار اون جوری که من دارم براش کلاس میام شاید ته دلش به من بخنده بگه من که خودم می دونم از اون کونی ها هستی این قدر واسمون عشوه نیا .. -ببینم تا تو نگی از کجا اسم منو می دونی من حرفی واسه گفتن ندارم . -راستش من میگم ولی جزئیاتشو نپرس . دختر عموم باهات همکلاس بود .. یه سری اتفاقاتی رو که دو سال پیش سر کلاسمون افتاده بود که فراموش نشدنی هم بود تعریف کرد و حرفشو قبول کردم .. داشتم فکر می کردم که من که نمی خوام خودمو وابسته به پسری بکنم و فقط عاشق اینم که یکی با کیرش به کونم حال بده پس دیگه کلاس اومدن نداره . من و مهران با هم دوست شدیم . بیرون می رفتیم . اونو  با این که کمی هیز دیده بودم و چشم چرونی های خاصی داشت ولی نمی دونم چرا اون جور که من دوست داشتم گستاخ نبود . ظاهر آراسته ای داشت و خوش ترکیب بود . مثل بعضی از پسرا که ریخت و قیافه شونو خیلی مسخره درست می کنن و ادعاشون هم میشه نبود . خلاصه نمی دونم چه معجزه ای شد که  من و اون توی خونه شون خلوت کردیم . دو هفته ای از آخرین باری که کون داده بودم می گذشت . یک هفته شو به خاطر درد شدیدی که از آخرین گاییده شدن داشتم دلم نسوخت که چرا شکاری به تورم نخورده یا این که من شکار یکی نشدم ولی هفته دومشو دیگه این مهران داشت حوصله مو سر می برد . تازه خیلی هم از این می گفت که مامانش اگه بفهمه که منو اون با هم دوستیم کاری می کنه که بهم بزنیم . تازه یه شب جمعه ای خونه دار بود و با ترس و لرز قبول کرد که بعد از ظهری رو با هم باشیم . یه تاپ بدون آستین خیلی خوشگل به رنگ جیگری تنم کرده واز روژلب و گونه  هم تقریبا به همون رنگ استفاده کردم . جین استرچی هم که پام کرده بودم طوری کونمو گنده  و با حال نشون می داد که یه لحظه که مهران از اتاق رفته بود بیرون و خودمو در آینه تمام قد بر انداز کرده بودم به هوس افتادم .. آخ مهران بی عرضه هر کی دیگه جای تو بود تا حالا تیکه پاره ام کرده بود . این پسره در این ده روزی که باهاش دوست بودم فقط از این می گفت که خیلی چشم پاکه و اصلا به این فکر نمی کنه که دختری رو فریب بده .. ولی وقتی از آشپز خونه اومد بیرون و نگاهمو به شلوارش دوختم کیرش داشت شلوارشو پاره می کرد ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

لز با دختر خجالتی 57

این خانوما هم خیلی زرنگ بودند . ناها رو سبک خوردند تا بتونن فعال تر باشن . اینا چه جوری به کار و زندگی خودشون می رسیدن . به خونه و خونواده . به حرفه شون .. شاید همین کارا بود که به اونا آرامش می داد . این که باید یه جوری فعالیت و تحرک می داشتند . اندام زیبای تک تک این زنا رو خوردن  داشت . همه به همه حال می دادند . وقتی که می خواستیم بر گردیم همه شون می گفتند که من یکی باید همیشه پای ثابت این دور هم بودن ها باشم . این حرفشون به من لذت می داد . حس می کردم واسه خودم کسی هستم . ولی نیاید اسیر غرور کاذب می شدم . باید همیشه این آمادگی خودمو حفظ کرده اونو با درسام هماهنگ می کردم . این زنا سیر نمی شدند .. زنا با هم شوخی می کردند و می گفتند این قدر همو نخورین یه خورده هم واسه این شوهرای بد بختتون بذارین . ..البته همچین شوخی شوخی هم نبود . یکی دیگه می گفت شما از کجا می دونین شوهرامون از این که ما چیکار می کنیم خبر ندارن . ..نغمه : خواهش می کنم این یه تیکه رو از صداقت و این جور چیزا چیزی نگین . آدم که همیشه نمی تونه صداقت داشته باشه . حالا که اومدین اینجا باید حقه بازی رو هم چاشنی کارتون قرار بدین . اصلا چه لزومی داره که بگین چیکار کردین . داشتین از طبیعت و آب و هوای سالم اینجا استفاده می کردین . غیر از این هم که نبود . کارتونو کردین حالا به وقت رفتن همه تونم با وجدان هم شدین ؟/؟ من نمی دونم به شما چی بگم . از دست شما ها آخرش باید خودمو بکشم . .. سپیده : حالا که می خوای خودت رو بکشی می تونی اندام خودت روبه من ببخشی . مثلا کستو بدی به من .. -بالا سرم بذارم سپیده جون .؟ تو خودت همونی که الان همراهته از بس گشاده نمی تونی حملش کنی .. -تو به من میگی گشاد ؟/؟ اتفاقا می خوام جراحی کنم گشاد ترش کنم . - به جراحی نیازی نیست . چند شب کنار من بخوابی خودم گشادش می کنم . بحث های این چنینی داغ شده بود .   قبل از این که بریم یک خواب دو ساعته داشتیم که خستگی از تنمون در بره . تمام کار هاشون استاندارد شده از روی بر نامه بود . حالا وقتش بود که به این فکر کنم که زهیدا با من چه بر خوردی می تونه داشته باشه و زلیخا و بهاره خب اونا برام اهمیت کمری داشتند .  ولی نغمه جون هم حرفش کاملا منطقی بود . این که تو آزاد بودی و هستی . به کسی ارتباطی نداره که تو می خوای با بدنت چیکار کنی و چه کسی می خواسته این کار یعنی بر داشتن بکارتت رو انجام بده . با همه اینا حکم یک گناهکار رو داشتم که  می خواستم هر طور شده خودمو آروم کنم . با این که دو ساعتی رو خوابیده بودم ولی بدنم کمی درد می کرد . نغمه بهم قرصی داد که حداقل یک بیست و چهار ساعتی رو آرومم می کرد تا پیش دوستام کم نیارم . -نگران نباش . یه چند دقیقه ای رو میا م پیش تو و بچه ها هستم . با هاشون حرف می زنم تا دیگه ناراحت نباشی ..  خودم می دونم چی بگم . ولی می دونم و هنوزم میگم تو اگه بخوای از الان به خاطر هر چیز و این مسائل حساسیت نشون بدی نمی تونی فردا در جامعه خودتو با مسائل دیگه وفق بدی و با هاشون کنار بیای .  نغمه شده بود خانوم پلیس ومنم حکم یک دزد رو داشتم .. خلاصه دست منو گرفت و با هم رفتیم به  جمع دوستان . این زهیدا که منو دید خیلی خوشحال شد . من و نغمه با اونا روبوسی کردیم . طوری که هر کی می دید فکر می کرد که از یک سفر زیارتی بر گشتیم .. .نغمه : بچه ها این زیبا چقدر شما رو دوست داره . اول تا آخر مجلس همش حرف شما بود . مخصوصا این زهیدا جونو به یاد داشت . اگه بدونین من چه جوری حالشو گرفتم . هر چند نمیشه گفت حالش گرفته شد . چون بعدا به اندازه کافی بهش حال دادم . همش می گفت نه .. این زهیدا باید بیاد و واسم این کارو انجام بده . منظورش بر داشتن بکارتش بود . بهش گفتم دختر مگه تو می خوای از دواج کنی ؟/؟ تازه ما خانوم دکترا اینجاییم . اگه مشکلی پیش بیاد ردیفت می کنیم . خلاصه زهیدا جون حالا زیبا رو طوری ردیف کردمش که با شما هماهنگی داشته باشه . همه تون می تونین اون جوری که دوست دارین با هم حال کنین و به هم حال بدین . یه لحظه متوجه رنگ پریدگی خفیفی در چهره زهیدا شدم . من بمیرم شاید انتظار اینو نداشت . ولی به قول نغمه من که زنش نبودم . رفتم طرفش . دستشو گرفتم . به چشاش نگاه کردم . می خواستم نشون بدم که چقدر دوستش دارم . .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

پسران طلایی 26

شیرین واسه سینا ناز و عشوه می کرد ازش می خواست که بیاد و باهاش حال کنه . می خواست از دل پسر در بیاره ولی سینا فقط به رفتن فکر می کرد .. به هر حال اون نمی تونست به شیرین اخم کنه بهش نیاز داشت . وقتی به خودش اومد که شیرین بدن لختشو در آغوش کشیده در حال ساک زدن کیرش بود .  با توجه به این که سینا دو تا دختر خوشگلو گاییده بود دیگه هیچ تمایلی واسه کردن شیرین نداشت .. خسته بود . دلش واسه خونواده اش تنگ شده بود . حس کرد هیچ راه فراری نداره جز اینکه زود تر این زنو ارضاش کنه . سرش هم درد می کرد ولی چاره ای نداشت . . کیرشو از دهن شیرین بیرون کشید و اونو درجا فرو کرد توی کسش . سعی کرد ملیسا و مهشید رو به یادش نیاره تا از گاییدن شیرین لذت بیشتری ببره . و تلاش کرد که با اشتها و هیجان اونو بکنه . چون شیرین خیلی زرنگ بود و سینا نمی خواست کاری کنه که اون متوجه شه که حال نمی کنه . هر چند خیسی کس زن تا حدودی سینا رو داغش کرده بود و به اون لذت می داد -پسر ! دیدی بهت گفتم .. کیرت واسه شیرینت چقدر کلفت شده .. -جنس خوب دیده دوباره کلفت شده .. -دلم می خواد فقط مال من باشی -شیرین جون حواست باشه که خودت به من گفتی که در این کار نباید عاشق شد . تازه تو شوهرهم داری -راست میگی نباید عاشق شد ولی حسود که میشه بود . خوشم اومد وقتی اومدی و حسادت کردی .. -خیلی بد جنسی شیرین جون که از سوختن من لذت می بری -فدای تو .. فقط با کیرتو حال می کنم . فرزاد هم پسر بدی نیست . الان اون جوری که مشتریای ما زیاد میشه ما نیاز به پرسنل زیادی داریم . این که نمیشه تمام بار ها و کار ها روی دوش تو باشه . اگه می کشی همه رو بسپرم به تو .. شیرین همچنان می خندید .. -نه .. شاعر میگه کم بکش همیشه بکش .. -فقط یادت باشه سینا جون یه جای خالی همیشه واسه من داشته باشی .. عاشقتم پسر .. - اگه بدونی سردار چقدر ازت خوشش میاد . -شوهرت از من خوشش میاد ؟/؟ -آره میگه باید یه بر نامه ای بچینیم که من و سینا تو رو بکنیم . -یعنی سردار تا این حد راضیه ؟/؟ -آره عزیزم ولی من واسه این که تو ناراحت نشی و کیر دیگه ای رو نزدیک من نبینی قبول نمی کنم .. سینا که برای رفتن به خونه عجله داشت دستاشو رو سینه های زن قرار داد و اونو که در یک حالت قمبلی گذاشته به شدت مورد ضربات و حملات کیرش قرار داد .  کس شیرین همچنان آبدار بود و کیر کلفت سینا رو به خوبی تحمل می کرد . -جوووووووووون عجب کس و کونی داری شیرین -جدی میگی سینا .. تو که ملیسا رو با همه تر و تازگی خودش گاییدی دیگه ما چه به دردت می خوریم .. -اوخ نگو .. تو با عشق و با یه احساس خاصی زیر کیر من و در آغوش من  هستی و همین خیلی به آدم حال میده . یک احساس طبیعیه . این جور سکس ها خیلی می چسبه -پس بچسبون . خودت رو به من بچسبون . تا خوب بچسبه .. -حالا هم چسبیده شیرین جون .. شیرین حس می کرد که در حال ارضا شدنه .. -سینا عزیزم شل نگیر .. محکم .. همین جوری مردونه منو بکن .. -فدات شم .. ای به روی چشم و به زیر کیر .. پس بیا بگیر .. وقتی شیرین ارگاسم شد سینا هم چند قطره از آب کیرشو روونه کس شیرین کرد تا زن فکر نکنه که نسبت به اون بی حال و بی خیاله . زن دست بردار نبود .. -سینا جون اگه سیر نشدی بازم می تونی منو بخوری - مگه آدم از شیرین و چیز شیرین خوردن سیر میشه ؟/؟ولی حس می کنم که فردا هم باید یه کار جدید داشته باشم یه سری هم باید به خونه مون بزنم .. سینا با ماشین مثلا آژانس که در اختیارش بود و مثلا داشت کار می کرد رفت خونه شون .. خیلی خسته بود ..پدرش سر کار بود . ساناز و مادرش سارا خونه بودند .. -مامان چرا بازم چشات قرمزه ..مگه بابا بازم رفته دختر بازی ؟/؟ پدرشو در میارم .. رفت اتاق ساناز .. صورت خواهرشو بوسید .. خواهرش هم خیلی عبوس و اخمو نشون می داد . -آبجی کوچولوم واسه چی ناراحته ؟/؟ -داداش من کوچولو نیستم . من واسه خودم خانومی شدم . میرم دانشگاه .. -آخرش واسه ما یه  دختر تر و تمیز ردیف نکردی . به تو هم میگن خواهر ؟/؟ خیلی خسته ام . به طرف ساناز رفت و صورتشو بوسید . -خواهر کوچولو خیلی خسته ام دو روز یکسره داشتم دنده می زدم و کلاج ترمز می گرفتم . سینا خودش خنده اش گرفته بود . به یاد حرکات کیرش افتاده بود که می شد گفت همون دنده زدنه . .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

آن سوی بن بست

-مهوش ..عزیزم دوستت دارم .. دوستت دارم . فقط مال منی .. -نه مهیار حالا نه ..حالا نه .. داشتم بهش می گفتم حالا نه .. ولی من و اون دو تایی مون کاملا برهنه در آغوش هم قرار داشتیم . بدن داغمون به هم چسبیده بود . انگاری هیچ چیزی نمی تونست  مارو از هم جدا کنه . می تونستیم بیشتر به هم بچسبیم . بیشتر داغ شیم . فاصله ها رو از بین ببریم . کف دستشو گذاشته بود روی کسم . با انگشتاش با لبه های کسم بازی می کرد .. -خواهش می کنم . نکن این کارو . می ترسم .. اگه اشتباهی می کردم نمی تونستم تو روی بابام نگاه کنم . اون منو می کشت . -مهوش عزیزم تو که می دونی من دیوونتم .  -اینو که راست میگی .. -به من اعتماد نداری ؟/؟ -به تو چرا ولی به سر نوشت نه .. -من می خوام باهات ازدواج کنم . چرا حالیت نیست .. وقتی که هوس یه دختری رو که برای اولین بار خودشو کاملا لخت در آغوش عشقش می بینه بسوزونه راستی راستی به هیچی نمی تونه فکر کنه ... اون لحظه نتونستم به هیچی فکر کنم . غرق عشق مهیار فقط به حرفای شیرینش فکر می کردم . به این که می تونیم روزای قشنگی رو با هم داشته باشیم . نگاهشو به نگاهم دوخته بود . عشق و هوس و سادگی رو به خوبی در اون نگاه می دیدم . یعنی بابام موافقت می کنه که اون باهام ازدواج کنه . مهیار پسر خوبی بود . وضع مالی خوبی داشت .همه اینا رو در اثر حمایتهای پدرش کسب کرده بود . باباش دوست داشت که اون به تحصیل ادامه بده .. ولی مهیار می گفت حوصله درس خوندنو نداره .. با رویاهایی شیرین چشامو بستم تا اون هرکاری که دوست داره انجام بده . در این چند سال نشون داده بود که جواب صداقت رو با صداقت میده .  کیرشو وقتی به کس داغ من چسبوند دیگه نمی تونستم به چیزی جز اون فکر کنم . اون از سکوت من فهمیده بود که من راضیم . حرکت کیرشو به طرف کسم و عمق اون احساس می کردم . به این فکر می کردم که واقعا در زندگی یک دختر ایرانی و جامعه ما چه چیز هایی که نقش اساسی رو بازی نمی کنند ؟!  کار از کار گذشته بود . دیگه همه چی تموم شده بود . اون کارشو کرده بود . الان این من بودم که دیگه ولش نمی کردم . می دونستم که جواب محبت منو با محبت می ده .  در لحظاتی قرار داشتم که دلم می خواست به گذشته و آینده فکر نکنم .زمان فقط زمان حال باشه .. و اون حالی که باید بکنم . -مهیار عزیزم داغ شدم .. حتی به این فکر نمی کردم که داخل کسم چه خبره . احساس درد خفبفی کرده ولی شیرینی لذت بیشتر از طعم درد بود . وقتی کیرشو کشید بیرون وسطای آلتش خون سرخ کسمو می دیدم . با دستام اون خونو پاکش کردم . . هنوز چند قطره از اون خون باقی بود . پیشونی من و خودشو قرمز کرد و به خون پاک من قسم خورد که تنهام نمیذاره و به من وفادار می مونه -عزیزم این کارا چیه مگه من نمی شناسمت . ولی از خونواده  می ترسم .. اما دیگه در اون لحظات هیچ چیز جز هماغوشی من و اون معنا نداشت . خودمو در بست در اختیارش گذاشته بودم . دیگه حتی نمی تونستم فکر کنم به این که چیکار کنم . اون اجازه فکر کردنو هم ازم گرفته بود . چشامو بسته بودم و با انگشتام پشتشو لمس می کردم . فقط حرکات رفت و بر گشتی کیرش بود که در کسم حسش می کردم . و نوک سینه هایی که با لباش مکیده می شد . به حالتی رسیده بودم که  انگاری مثل گلوله ای با دوری تند در محیطی دوار در حال چرخشم که به ناگهان می خوام در یک خط مستقیم به فضای بیرون پرت شم . این حالت در کس و زیر سینه هام بود . من به یه آرامشی رسیده بودم که حس می کردم نهایت لذت سکس باشه ولی بازم می خواستم در اغوش مهیار باشم . با حرفای قشنگش آرومم کنه .  اون این بار کیرشو با هزار و یک دردسر فرو کرد توی کونم . می رفت تا تمام لذتهای ناشی از هماغوشی با مهیار به درد تبدیل شه که اون با قرار دادن کف دستش و آروم بازی کردن کیر با سوراخ کونم کاری کرد که از این حرکت اونم لذت ببرم . من خودمو با عشق تقدیمش کرده بودم و این از هر چیزی واسم لذت بخش تر بود . اون آبشو توی کونم خالی کرد .. -مهوش خیلی دلم می خواست توی کست خالی کنم ولی اون باشه برای وقتی که زنم شدی .. -آفرین پسر خوب .. آفرین .. ولی من تشنه بودم . کسم تشنه آبش بود .. مجبور شدم از قرص استفاده کنم و از ماه بعد ازش خواستم که شیره هوسشو به کام کس تشنه و گرسنه من بریزه .. چند ماه بعد بختم پرزد و رفت . اون بدون این که به من بگه واسه ادامه تحصیل رفت خارج .. من موندم و دنیایی از درد .. دیگه نمی تونستم به عشق فکر کنم . حتی به هوسی که بهش عادت کرده بودم . و حتی به نفرتی که پیدا کرده بودم . فقط به ترس فکر می کردم . این که چیکار کنم که خونواده من نفهمن که من دیگه دختر نیستم . جز گریه و اشک و زاری کاری از دستم بر نمیومد . به کی شکایت می کردم و از کی ؟ جز خودم به کی می تونستم اعتراض کنم . خودم مقصر بودم . برای فرار از ترس از ننگ فقط دوست داشتم که ازدواج کنم و طرف منو با همین شرایط بپذره .  با هر کی که باشه .. با دو نفر دوست شدم . وانمود کردم که عاشقشونم .. البته در آن واحد نه ... مخشونو زدم .. ولی این حقیقتو گفتم که من یک فریب خورده ام . حس می کردم که می تونن دوستم داشته باشن .. این بار به هیشکدومشون راه ندادم .. خواستم متانت خودمو حفظ کنم .. ولی اونا هم رفتند . بهم اعتماد نکردند . من از نظر اونا یک فاسد بودم یا یکی که خیلی راحت خودشو وا داده . نمی دونم چرا از همه واهمه داشتم . دچار نوعی افسردگی شده بودم . مراجعه به دکتر اعصاب و روان هم دردی رو دوا نکرد . چون حواسم جفت بود که قسمت خطر ناک قضیه رو تعریف نکنم . گاه خواستگارای جوونی میومدن که وضع خونه و زندگیشون هم خوب بود و از نظر اخلاقی هم ردیف بودن ولی  یه بهانه ای می تراشیدم . .. تا این که موضوع رو با یکی از دوستان صمیمی ام در میون گذاشتم .. زن داداشش مرده بود و یه دختر هفت ساله هم داشت . گفت که با داداشش صحبت می کنه و منم خودمو ببینم  اگه جور شد با هم از دواج کنیم . خونواده هم فکر کردن من قاطی کردم . اون همه خواستگار دست اول رو رد کرده حالا به این چسبیدم ولی گفتند شاید از این سردر گمی نجات پیدا کنم واسه همین زیاد گیر ندادن . منم دارم میرم به خونه بخت . به عنوان یک همسر و یک مادر ولی به خوبی می دونم این اون چیزی نبود که من انتظارشو داشته در رویاهام می دیدم . ... پایان ... نویسنده ... ایرانی 

زن نامرئی 169

خیلی دیگه داشتم بهش حال می دادم .  ولی اون از حال رفته بود . با یه سرعتی این کارو می کردم که حس کردم علاوه بر این که یک زن نامرئی هستم یک زن آهنین هم هستم . اون چشاشو بسته بود .. فقط ازم می خواست که بکنم . بکنم و بکنم . داشتم با خودم فکر می کردم که نکنه طوری بهش حال بدم که اون در  مورد خواستگاری از من ثابت قدم باشه و به خاطر همزاد و حال کردن همچنان بمونه . ولی باید به این نقشه ام ادامه می دادم . ترسش می دادم وکاری می کردم که  در حال کردن و حال دادن بچسبه به قسمت بی ضرر تر . باید اونو وحشت زده اش می کردم . اگه نادیا ساربونه می دونه که شتر رو کجا بخوابونه . اون که دیگه بی اندازه حشری شده بود همچین با سرعت انگشتامو فرو می کردم توی کسش و اونو بیرون می کشیدم که  بی خیال جیغی کشید که دستمو قرار دادم روی دهنش تا صدا به اون طرف نرسه . حالا  پیرزن به خودش فشار می آورد . کاملا شل شد . کارشو تموم کردم . بعد ار دو سه دقیقه ای که بهش اجازه دادم در حالت کیف و خلسه بمونه بهش گفتم حالا می تونی خیلی آروم لباساتو بپوشی و بری اون طرف بشینی . تا سر ور من همزاد من نادیا بیاد و با پسرت کریم خان حرف بزنه . از این بابت چیزی هم به کریم نمیگی ..  صبر کردم تا اون لباساشو تنش کنه . از اون فضا دور شدم . قبل از این که دور شم گفتم قبل از این که نادیا بیاد تو حق بیرون اومدنو نداری .. دهنش از تعجب وا مونده بود . انگاری یه چیزی می خواست بگه که حرف توی دهنش مونده بود .. -پس نادیا اون بیرون .. مادرش صداش می زد .. تو کی هستی ؟/؟ -هنوز خیلی مونده تا با این خونواده آشنا شی .  ولی خب حواست باشه اگه بخوای با ما بپیچی ممکنه اجنه هم اذیتت کنن . اجنه بر دو قسمند . اجنه خوب و اجنه بد .. ما بیشتر با خوباش سر و کار داریم .. رفتم و یه نگاهی توی آینه به خودم انداختم و هر چه لک و لوک بود ردیفش کردم و به اتاق بر گشتم .  البته به محض این که وارد اتاق شدم مرئی شده و شروع کردم به صحبت با اکرم -خب صحبت ما به کجا رسیده بود ؟/؟ .. داشت دیوونه می شد .. -اکرم خانوم گرم صحبت بودیم .. ولی شما یه حرکات عجیب و غریبی از خودتون نشون می دادین . یه حرفای خاصی می زدین .نمی دونم مشکل عصبی دارین ؟/؟ -من نمی دونم .. من می ترسم . من فقط می خوام ار این جا برم بیرون . چیزایی که شما در مورد همزاد گفتین . -حب میشه اون مطالبو یه جورایی هضمش کرد . حالا من منتظرم ببینم یک مادر فهمیده و با درایت و با فرهنگی مثل شما چه پسری می تونه داشته باشه . وصلت با شما و با خانواده شما برای من افتخاری بزرگه . الان همزاد  من به من الهام کرده که خیلی از شما خوشش اومده . گفته که شما می تونین یک لزبین به تمام معنا شین و خیلی هم اهل حالین . بدن شما خیلی خوش فرمه . یه چیزایی به من گفت اکرم خانوم که روم نمیشه بگم .. -واااااییییییی من بمیرم . پس تمام این جریانات حقیقت داشت . -آره .. می تونم یه نشونی هم بدم . اینو همزاد به من گفته . .. به من گفته که یه جوش تیز و درشت در قسمت چپ باسن نزدیک شکاف وسط وجود داره .. اکرم به لرزه افتاده بود .. ..  در حال خروج از اتاق بود .واسه این که پشیمون شه و در نره خودم کریم  رو صداش کردم .. حالا یک بر نامه خاصی رو هم باید روی اون پیاده می کردم . .. سلام علیک ها و احوالپرسی ها و تعارفات اولیه  رو انجام دادیم .. چند ثانیه ای اون به من نگاه می کرد و منم به اون نگاه می کردم . همه کار ها از بس سریع پیش اومده بود منم باید فی البداهه فکر می کردم و نقشه می چیدم . -کریم خان من برای مامان هم تشریح کردم . من یک آدم استثنایی هستم . شما که خودت مسلمونین .می دونین هر آدمی از بدو تولدش یک همزاد داره . این همزاد همیشه با اونه . انگاری یک حسیه که همراهشه . این همزاد در مواردی خودشو نشون میده .. و خودش انگار یک شخص جدا میشه . ...شروع کردم به مغلطه بافی .. -حتی بعضی ها میگن که اینجا یک جنبه تنا سخی داره . یعنی که گاهی همزاد و اون شخص یکی میشن بدون این که اون شخص چیزی از اون قضیه بدونه .. خیلی مات و مبهوت به من نگاه می کرد . حق هم داشت . از همون اول سیمها رو قاطی شده نشون داده بودم . .... ادامه دارد ... نویسنده ..... ایرانی 

شیدای شی میل 31

-لاله ! عزیزم دوستت دارم .. دیگه نتونستم حرفی بزنم . فقط دلم می خواست اونو تا می تونم به یه حدی برسونم که لذت ببره . عشق کنه .. ولی از اون جایی که کیرمو توی کس فروغ فرو کرده بودم و مزه کس اومده بود زیر زبونم و کیرم .. خیلی دلم می خواست که یه اسبابی هم فراهم می شد که می تونستم کیرمو توی کس لاله جون فرو کنم ولی نمی شد  من که نمی تونستم بهش بگم هوس  اینو دارم که کستو بکنم . دلم می خواد باهات حال کنم . اون باید از دواج می کرد تشکیل خونه و زندگی می داد . فکر نمی کردم که هوتن بتونه زوج مناسبی برای اون باشه . اون آدمی نبود که بتونه واسه لاله موندگار باشه یا اون جوری که دوست من می خواد بهش حال بده . اون بیشتر با کون دادن حال می کرد . با این که من با کیرم این پسر رو گاییده بودم ولی اون همجنسگرایی رو هم خیلی دوست داشت . شاید فری تنها کسی نبود که هوتن رو می گایید و پسرای دیگه و گروه همجنس باز ها یا گی ها با هم حال می کردند . من یکی که از ورود به جمع گی ها خیلی خوشحال می شدم ولی به خاطر لاله مجبور بودم رعایت کنم . حالا هم با تمام وجودم سعی داشتم کاری کنم که اون به ار گاسم برسه و خوشحالش کنم . شاید این جوری تا حدودی از عذاب وجدان من کم می شد . لاله طوری به هوس اومده بود که گذاشتم هر کاری که دوست داره باهام انجام بده .  بازم خوب بود که موهای سرم ریشه محکمی داشت . اون لباشو از هوس گاز می گرفت و منم لبامو از درد گاز می گرفتم . ولی ول کن کس خوشمزه اش نبود . آخ که این کس گاییدن داشت . کیر شیدای شی میل واسه کس دوستش لاله جون می داد .. طوری دست و پا می زد و حشرش زده بود بالا که حس کردم تا دقایقی دیگه کارش تمومه . -شیدا دوستت دارم . دوستت دارم .. درسته بخورش .. فدات شم دوست من .. چقدر تو خوبی .. خیلی .. عاشقتم ... شیدا .. ولم نکن .. منم ولش نمی کردم . فقط لحظه به لحظه کسشو محکم تر لیس می زدم . اون همه چیزم بود و اگه این فری و هوتن سوتی می دادند دیگه کار تموم بود . دیگه نمی تونستم پیش اون سرمو بالا بگیرم ... لاله رو ارضاش کردم . حالا نوبت من بود که  بایستی باهاش حال می کردم . البته اونم لذت می برد و هوس اینو داشت که من کیرمو توی کونش فرو کنم . چه استیل قشنگی داشت کون لاله .. طراوت و تازگی کون لاله رو کون فروغ نداشت . تماشای کون دوستم به من حال می داد . از وسط بازش کرده و اول لبامو گذاشتم روی سورخ کونش . اون جوری که دلم می خواست و به من حال می داد نمی تونستم ماچش کنم . خود منم که دو طرفه فعالیت داشتم از این که یکی سوراخ کون منو ببوسه خیلی حال می کردم . واسه همین می دونستم که لاله هم می تونه چه حسی از این حرکت من داشته باشه .  انگشتامو گذاشته بودم روی کس خیس اون . چقدر بهم مزه می داد . دلم می خواست کیرمو می کردم توی کس رفیق خوشگلم . کاش من شوهرش می شدم . دوباره قاچای کون لاله رو از وسط بازشون کرده این بار نوک زبونمو گذاشتم روی سوراخ کونش .. می دونستم از این حرکت منم خیلی خوشش میاد . خیلی دوست داشت که کونشو همش زبون بزنم . خودشم چون می دونست که این حرکت خیلی حال میده برای همین همیشه سعی می کرد که رو منم پیاده کنه .. -شیدا کونتو بگیر طرف من تا سوراخشو لیس بزنم . می دونم خیلی خوشت میاد .. -لاله جون کیف که داره و خیلی دلمم می خواد ولی حالا بیشتر دوست دارم که کیرمو فرو کنم توی کونت و لذتمو کامل کنم .. -پس بکن بکن عزیزدلم عشق من کون من آماده آماده هست . حالا هوس  کیرت رو داره . -هوس کیر هوتن رو چطور . دوست نداری اون تو رو بکنه . -داغ رو دلم نذار که دلم از دستش خونه . اون آدم بشو نیست .نمی دونم چیکار کنم . می دونم هنوزم به پسرا کون میده . اون می دونه و وجدانش . من که نمی بخشمش . -خب لاله جون حتما کون دادن بهش خیلی حال میده . همون جوری که من و تو حال می کنیم -شیدا چی داری میگی . اون یک پسره .. یک مرده . کون دادن برای پسرا خوبیت نداره . اصلا از شخصیت ومردانگی اونا کم می کنه . -تو که می دونی این جوریه پس چرا عاشقش شدی . پس چرا ولش نمی کنی .. -نمی دونم نمی دونم چرا . برای دوست داشتن و این که چرا عاشق یکی میشی نمیشه جواب مناسبی داشت .. حتی واسه این که بگم چرا توی شیدا رو دوست دارم و از بچگی دلم می خواست همیشه با تو باشم هم جواب درستی پیدا نمی کنم ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

هرجایی 81

دیگه یواش یواش وقتش شده بود که مثل خانوما زندگی کنم . نیلوفر نمی خواست اون خونه قدیمی رو بفروشیم .می گفت اجاره اش میدیم و چند سال بعد که بدهکاریهاشو داد اونجارو که صد و خوردی متر زمینه اش بود می کوبه و آپارتمان سازی می کنه . -مامان تو دیگه راحت میشی . همه چی در خونه جدید برات فراهمه -عزیزم تو این روزا همش به من توجه داری . این چند ترم فوق تخصصی خودت رو بخون ..-مادر تا اینجاشو اومدم از اینجا به بعدش هم میرم . دخترت رو دست کم نگیر . -بر منکرش لعنت . یه هیجان عجیبی در خودم احساس می کردم . دلم می خواست جوون باشم . از نو زندگی کنم . شاد باشم . دیگه چیزی به نام گذشته تلخ برام وجود نداشته باشه . بتونم به خوبی حال کنم . چقدر احساس آرامش می کردم . پس از مدتها و شاید سالها  یه شور و شوقی رو در خودم احساس می کردم که دوست داشتم جسممو با علاقه تقدیم یکی کرده ازش لذت ببرم و به من لذت بده .. این اون چیزی نبود که نیلوفر من می خواست . ولی خب منم دیگه یک زن هرزه نبودم . یه روز که از دو تا خیابون نزدیک خونه مون رد می شدم دیدم یه ماشین جلوم ترمز زد . یه مرد میانسال تقریبا هم سن خودمو دیدم . سوار شو بریم . می رسونمت . شقایق ؟/؟ اگه اشتباه نکرده باشم -ببخشید مطمئنی که اشتباه نگرفتی ؟/؟ -بیست سال چه زود می گذره . انگار همین دیروز بود . نمی دونستم اون دیگه کیه . ولی حس کردم باید یکی از اونایی باشه که منو گاییده . -تو اصلا هیچ تفاوتی با گذشته نکردی . انگاری خیلی خوشگل تر شدی و پوستت باز تر شده . نمی دونم چه جوری بگم یه طراوت و تازگی خاصی داری . -من هنوز شما رو به جا نیاوردم .  شاید چند صد تا مرد منو گاییده بودند وخیلی ها شون هم قیافه هاشون شبیه به هم بود . -یادت نمیاد اون شروینی رو که یک زن زشت و اخمو و بد اخلاق و پولدار داشت که رئیس شرکتش بود و شروین خان حال نمی کرد و شقایق جان هواشو داشت . یک سال  بود که هفته ای دوبار رو با هم بودیم . چه زود یادت رفت -اوه شروین تویی ؟/؟ ولی خیلی چهره ات فرق کرده . پیشونی ات بلند شده موهات جو گندمی شده قدت کوتاه تر به نظر میاد انگار یه آدم دیگه ای شدی . من که کف دست بو نکردم .  این زن مادر فولاد زره ما رو برد اروپا و یه مدت اونجا زندگی کردیم و حالا بر گشتیم . اینجا اعصابم خرد میشه . انگاری اونجا آزادی بیشتری داشتم نمی تونست زیاد غر بزنه . اصلا حس می کرد که اگه تا حدودی آزادم بذاره کلاس داره . ولی اینجا دیگه پدر آدمو در میاره . انگاری خودشو با هر جامعه ای که در اون زندگی می کنه وفق میده . -میای با هم یه تجدید خاطره ای بکنیم ؟/؟ اون وقتا خیلی هوامو داشت . دوبرابر اون چه که  نرخ کار من بود به من پول می داد . -باشه بریم .. راستش برای اولین باری بود که به خاطر پول باهاش نمی رفتم . این نیلوفر دیگه نمی ذاشت که من سختی بکشم . احساس شرمی هم داشتم از این که دارم به دخترم نیلو نارو می زنم . من باید الان به فکر این می بودم که این دخترمه که نیاز به مرد داره و خیلی خود خواهیه که من به فکر خودمم . اما هر چی که فکرشو می کردم من که نمی خواستم برم دنبال کاسبی . احساس آرامش من هوسمو زیاد کرده بود .  سعی می کردم به عکس العمل نیلو در صورتی که بفهمه فکر نکنم تا بتونم راحت تر شم . ولی احساس یه زن خیانتکار نسبت به شوهرشو داشتم . من خودمو مدیون دخترم می دونستم و اونم می گفت مامان هرچی برات بکنم کمه . انگاری که زمین بیل زده باشم و بزرگش کرده باشم . خلاصه با شروین  راه افتادم که ببینم منو به کجا می بره . ظاهرا یه آپارتمان  جمع و جور هفتاد متری برای خودش دست و پا کرده بود . -ببینم این از اون پول توجیبی هاییه که از عیالت گرفتی ؟/؟ دو تایی مون کلی خندیدیم . اون وقتا هر وقت منو می گایید و بهم پول می داد بهش می گفتم بازم از پول توجیبی هایی رو که از خانومت می گیری برام  آوردی . ؟/؟ می خندید . خیلی هم می خندیدیم . چقدر با هم خوش بودیم . اصلا  با من  اون بر خوردی رو نداشت که حس کنم یک هرزه ام و من هم حس نمی کردم که اون یه مردی باشه که فقط به دنبال عشق و حال باشه . چون قسم می خورد که غیر از زنش فقط با منه . من اول چطور اونو نشناختم .؟/؟! بیش از اونی که خود زمان حال ما رو به هم پیوند بده گذشته مون واسمون عزیز شده بود . سرمو گذاشتم رو سینه اش . هر چند هیچوقت جز هوس چیزی بین ما حاکم نبوده ولی دوستی ساده ما کمی از هوس ارزشمند تر بود . این همون نیازی بود که من داشتم و از این بهتر نمی شد .   شروع کردم به باز کردن دگمه های پیراهن شروین . با موهای سینه اش بازی می کردم . موهایی که دیگه سفید شده بود . می دونستم که این تار موها با تار موهای اون روزا فرق دارند . اون باید حالا پنجاه رو رد کرده باشه . دو سالی رو ازم بزرگ تر بود . .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 
 

ابزار وبمستر