دلم نمیومد لبمو از رو کسش بر دارم . هر طرفو که دوست داشتم میکش می زدم . زبونمو فرو می کردم توی کس .
-اووووووههههههه باااااابااااااااا می بینی .. می بینی ؟ ازت یه چیز دیگه ای می خواد . باید بهش بدی ..
کسشو رو دهنم حرکت می داد ..
-اووووووهههههههه سوختم سوختم سوختم بابا جونم . من کیرت رو می خوام ..
-فرار نکرده همین جاست . مال توست .
-نه نهههههه یه جای دیگه ام کیرت رو می خواد .
-نکن . الناز نکن منو مستم نکن .
-بابا من خیلی وقته که مست مستم . از عشق تو .. دیوونتم بابا . خیلی وقته که منتظر این لحظه ام .منتظرم که برسه اون شبی که خواهرام میرن به خونه بخت و منم برم ..
در آغوشم کشید سر تاپامو غرق بوسه کرد . حالا من مونده بودم و همین یه دختر . اون سه تا داشتن زیر کیر شوهراشون دست و پا می زدند و اون کنار من بود . ازم می خواست که بشم شوهرش . همون کاری رو که دامادم باید باهاش انجام می داد من باید با اون می کردم .البته از نظر اون . تمام تنم سست و ناتوان شده بود . وقتی اومد روی من قرار گرفت و خودشو روی من مالوند کیرم از درازا یه لحظه رفت وسط کسش ..
-حواست باشه دختر که اگه دست از پا خطا کنی دیگه رابطه پدرفرزندی من و تو به هم می خوره .
-تو حواست باشه که خطا نکنی بابا جونم اگه تو هوامو نداشته باشی من زود تر این رابطه رو به هم می زنم .
-حالا کارت به جایی رسیده که تهدیدم می کنی ؟
تا اینو گفتم خودشو واسم لوس کرد و شروع کرد به بوسیدن لب و دهنم .
-فدات شم بابا جونم . تو که می دونی الناز نفسش واست میره . حالا دل منو نشکن دیگه .. تو چه می دونی من چه می کشم . وقتی خودت با اون سه تا دختر حال می کنی خواهرامو میگم اون وقت دیگه اصلا به این فکر می کنی که من چی می خوام و چی می کشم ؟ به فکر من هستی ؟
-من چی بگم بهت ؟
-وسط سینه هات چی گذاشتی . تو چیکار کردی .. منو وارد فضای هوس می کنی .. عطر یاسو به خودت زدی . من این جا گل یاسو هم می بینم . تو که خودت یاسی .. سفید و خوشبو و دوست داشتنی ..
افتاده بود روی من . دستشو گذاشته بود رو کیرم .. واااااییییییی .. یه حالی می کردم که تا حالا سابقه نداشت . شاید واسه این بود که راستی راستی فکر می کردم دارم داماد میشم .
-عزیزم دوستت دارم دوستت دارم ..
انگشتمو گذاشته بودم رو سوراخ کونش و با اون ور می رفتم .
-بابا خوب داری اعلام می کنی که تا چند دقیقه دیگه کونمو می کنی تا خودت رو از شر کس من خلاص کنی .
-کلک! واقعا خیلی خوب منظورمو می گیری ..
-اگه هنوز نخوام بابامو بشناسم که باید نمک بارم کنن .
-تو هم دیگه یواش یواش باید شوهرت رو بشناسی.
-بابا حرفشو هم نزن . من درس دارم تا درسم تموم نشده اصلا فکر ازدواج به سرم نمیفته . این حلقه رو از گوشت در بیار که بخوای از شر من خلاص شی .
خلاصه ول کنم نبود .. یه احساس خوشی و سر مستی عجیبی داشتم . کیرم بیش از اندازه داغ و تیز شده بود . باید حتما اونو به یه جایی از بدن دخترم فرو می کردم . -الناز دوست دارم بذارم توی کونت .
-می خوام امشب جریمه ات کنم .
-آخه واسه چی دختر خوشگلم.
-واسه این که تو بابای حرف گوش کنی نیستی .
-من هواتو ندارم ؟
-ناچ .. بابایی . دلمو می شکنی .
-عزیزم . تو که خودت داری می بینی من در عمل تو رو بیشتر از بقیه دخترا دوست دارم.
-فقط حرفشو می زنی
.-من که همیشه در عمل نشونت می دم .
کیرمو گذاشت کف دستش و محکم فشارش گرفت ..
-من اینو می خوام که بره به همون جایی که امشب شوهر خواهرام می ذارن به اون جای زنشون .. همین نشون میده که تو منو از اونا کمتر دوست داری . تو خوشبختی منو نمی خوای . نمی خوای من خوشحال باشم ..
- الناز من که نباید دلسوزی الکی داشته باشم . تو هم که همش ازم انتظارات بیجا داری.
-چیییییی ؟ چی گفتی ؟
-انتظارات بیجا ..
گریه رو سر داده بود .
-دختر نکن این کارو . حالمو نگیر .
-اگه مادرم بود این رفتارو باهام داشتی ؟
-چه ربطی داره که همش اسم اون خیانتکارو میاری
. -می دونم اون بهت خیانت کرده ولی با همه اینا بازم مادر مونه و ما باید بهش احترام بذاریم .
-من که چیزی نگفتم . دیدی که چطور به خودشم احترام گذاشتم .
-دوستت دارم پدر جونی خوشگل من .
-حالا هندونه زیر بغلم نذار .
بازم شروع کرد به ور رفتن با همه جام . امونم نمی داد ..... ادامه دارد ... نویسنده ..... ایرانی
-اووووووههههههه باااااابااااااااا می بینی .. می بینی ؟ ازت یه چیز دیگه ای می خواد . باید بهش بدی ..
کسشو رو دهنم حرکت می داد ..
-اووووووهههههههه سوختم سوختم سوختم بابا جونم . من کیرت رو می خوام ..
-فرار نکرده همین جاست . مال توست .
-نه نهههههه یه جای دیگه ام کیرت رو می خواد .
-نکن . الناز نکن منو مستم نکن .
-بابا من خیلی وقته که مست مستم . از عشق تو .. دیوونتم بابا . خیلی وقته که منتظر این لحظه ام .منتظرم که برسه اون شبی که خواهرام میرن به خونه بخت و منم برم ..
در آغوشم کشید سر تاپامو غرق بوسه کرد . حالا من مونده بودم و همین یه دختر . اون سه تا داشتن زیر کیر شوهراشون دست و پا می زدند و اون کنار من بود . ازم می خواست که بشم شوهرش . همون کاری رو که دامادم باید باهاش انجام می داد من باید با اون می کردم .البته از نظر اون . تمام تنم سست و ناتوان شده بود . وقتی اومد روی من قرار گرفت و خودشو روی من مالوند کیرم از درازا یه لحظه رفت وسط کسش ..
-حواست باشه دختر که اگه دست از پا خطا کنی دیگه رابطه پدرفرزندی من و تو به هم می خوره .
-تو حواست باشه که خطا نکنی بابا جونم اگه تو هوامو نداشته باشی من زود تر این رابطه رو به هم می زنم .
-حالا کارت به جایی رسیده که تهدیدم می کنی ؟
تا اینو گفتم خودشو واسم لوس کرد و شروع کرد به بوسیدن لب و دهنم .
-فدات شم بابا جونم . تو که می دونی الناز نفسش واست میره . حالا دل منو نشکن دیگه .. تو چه می دونی من چه می کشم . وقتی خودت با اون سه تا دختر حال می کنی خواهرامو میگم اون وقت دیگه اصلا به این فکر می کنی که من چی می خوام و چی می کشم ؟ به فکر من هستی ؟
-من چی بگم بهت ؟
-وسط سینه هات چی گذاشتی . تو چیکار کردی .. منو وارد فضای هوس می کنی .. عطر یاسو به خودت زدی . من این جا گل یاسو هم می بینم . تو که خودت یاسی .. سفید و خوشبو و دوست داشتنی ..
افتاده بود روی من . دستشو گذاشته بود رو کیرم .. واااااییییییی .. یه حالی می کردم که تا حالا سابقه نداشت . شاید واسه این بود که راستی راستی فکر می کردم دارم داماد میشم .
-عزیزم دوستت دارم دوستت دارم ..
انگشتمو گذاشته بودم رو سوراخ کونش و با اون ور می رفتم .
-بابا خوب داری اعلام می کنی که تا چند دقیقه دیگه کونمو می کنی تا خودت رو از شر کس من خلاص کنی .
-کلک! واقعا خیلی خوب منظورمو می گیری ..
-اگه هنوز نخوام بابامو بشناسم که باید نمک بارم کنن .
-تو هم دیگه یواش یواش باید شوهرت رو بشناسی.
-بابا حرفشو هم نزن . من درس دارم تا درسم تموم نشده اصلا فکر ازدواج به سرم نمیفته . این حلقه رو از گوشت در بیار که بخوای از شر من خلاص شی .
خلاصه ول کنم نبود .. یه احساس خوشی و سر مستی عجیبی داشتم . کیرم بیش از اندازه داغ و تیز شده بود . باید حتما اونو به یه جایی از بدن دخترم فرو می کردم . -الناز دوست دارم بذارم توی کونت .
-می خوام امشب جریمه ات کنم .
-آخه واسه چی دختر خوشگلم.
-واسه این که تو بابای حرف گوش کنی نیستی .
-من هواتو ندارم ؟
-ناچ .. بابایی . دلمو می شکنی .
-عزیزم . تو که خودت داری می بینی من در عمل تو رو بیشتر از بقیه دخترا دوست دارم.
-فقط حرفشو می زنی
.-من که همیشه در عمل نشونت می دم .
کیرمو گذاشت کف دستش و محکم فشارش گرفت ..
-من اینو می خوام که بره به همون جایی که امشب شوهر خواهرام می ذارن به اون جای زنشون .. همین نشون میده که تو منو از اونا کمتر دوست داری . تو خوشبختی منو نمی خوای . نمی خوای من خوشحال باشم ..
- الناز من که نباید دلسوزی الکی داشته باشم . تو هم که همش ازم انتظارات بیجا داری.
-چیییییی ؟ چی گفتی ؟
-انتظارات بیجا ..
گریه رو سر داده بود .
-دختر نکن این کارو . حالمو نگیر .
-اگه مادرم بود این رفتارو باهام داشتی ؟
-چه ربطی داره که همش اسم اون خیانتکارو میاری
. -می دونم اون بهت خیانت کرده ولی با همه اینا بازم مادر مونه و ما باید بهش احترام بذاریم .
-من که چیزی نگفتم . دیدی که چطور به خودشم احترام گذاشتم .
-دوستت دارم پدر جونی خوشگل من .
-حالا هندونه زیر بغلم نذار .
بازم شروع کرد به ور رفتن با همه جام . امونم نمی داد ..... ادامه دارد ... نویسنده ..... ایرانی
0 نظرات:
ارسال یک نظر