ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

خانواده خوش خیال 87

سپیده : اووووووووووهههههههه حالا که فکرشو می کنم مامان سوسن حق داشت که تو رو استخدامت کنه . واقعا که من داشت سرم کلاه می رفت ..
امیر : کاری نداره الان سرت کلاه می ذارم . همون چیزی رو که به مامانت دادم و به زن داداشت و به زن برادر زاده و خلاصه به خانومای دیگه الان به تو هم میدم ..
-آره بده بده . آقا خوشگله . ولی این طور نشه که بعدا منو فراموشم کنی . بری و انگار نه انگار . اینو هم بدون که منم مثل مامانم تا خوبم خوبم .. ولی اگه بخوام رو نده لج و چپ بیفتم دیگه هیشکی نمی تونه جلوی منو بگیره .
امیر داشت با خودش حساب می کرد که اگه همه زنا بخوان مثل سوسن و سپیده باشن اون شب و روز باید در حال دوپینگ کردن باشه و چاره ای براش نمی مونه . جوووووووووون ..  یک وجه اشتراکی  بین این زنا دیده می شد و اون کون های خوش استیلی بود  که با یه بر جستگی و گودی کمر خاصی خودشو نشون می داد . این  رو بیشتر در فیروزه دیده بود که به اون هیجان و لذت خاصی رو می داد و دوست داشت که همین حالا شم اونو بیشتر احساسش کنه ..
سامان و بقیه مردا در اون سمت در حال بحث کردن با سوسن و بقیه زنا بودند .
سامان : ببینم خانوما وقتی که مامان داشت این تصمیمو می گرفت شما نمی تونستین بهش بگین که خانواده خوش خیال نمی تونه مرد غریبه ای رو وارد سیستم خودش بکنه ؟
 سحر : عزیزم ما عمری رو در جامعه امریکا زندگی کردیم تا  به معنای واقعی کلمه با دموکراسی آشنا شیم . نه یک کلمه کمتر نه یک کلمه بیشتر . اگه سیستم خونواده خوش خیال یک زن رو وارد کنه که این آقایون خوششون بیاد ایراد نداره ولی اگه یک مرد رو بخوان وارد کنن پر از اشکاله ؟ امان از دست شما  مردا که همش به فکر خودتون هستین . من دیگه از دست شما دارم دیوونه میشم .
یه نگاهی به فیروزه انداخت  و یه چشمکی بهش زد که فیروزه دوزاریش افتاد که باید یه خودی نشون بده و یه آبی بر آتیش بریزه .  هر چند سوسن داشت به حرفای اونا گوش می داد . اون نمی خواست بیش از این پسرشو خیط کنه ... با این حال اگه می دید که اون داره لجبازی می کنه می تونست با یه تشر دیگه ختم غائله کنه ..  
سحر : فیروزه جون می تونی لباساتو در آری و بپری توی آب . این جا شنای دسته جمعی خیلی حال میده . همه ازهم لذت می برن . می بینی که استخر این جا چقدر بزرگه و در کنارش هم یک مینی استخر هم داریم . این خونه رسیدگی می خواد و استخدام امیر خان هم یک امر ضروری بود و تازه ما از نظر مالی  اون قدر قوی هستیم که تا بیست تا سی تا کار گر رو هم می تونیم راحت استخدام کنیم ..
 سامان همه کاره خونه بود و رو حرفش حرف نمی آوردند ولی در مسائل این چنینی و هر بار که سوسن دخالت می کرد اون نمیتونست  رو حرف مادرش حرف بیاره . فیروزه با یه لبخند و یه چشمکی که به سامان زد انگاری آب به روی آتیش ریخته باشن . فیروزه لباساشو در آورد و با یه شورت و سوتین قصد پریدن توی آبو داشت . مردا دیگه پاک فراموش کردن که سر چی بحث داشتن .. سامان هم رفت به سمت فیروزه ..
-فیروزه خانوم شما شنا واردی ؟ اگه بلد نیستی خودم یادت میدم .
-نه من بلدم ولی دوست دارم که بشنوم از تجربیات شمارو ...
 بقیه زنا و مردا نگاهشون افتاده بود به بر جستگی کیر  سامان که داخل شورت اون یه حرکت رو  جلو داشت . امیر  هم که در اون سمت سپیده رو کاملا لختش کرده بود و کمرشو محکم نگه داشته واز پشت کرده بود توی کس سپیده .
-اووووووووففففففففف کسسسسسسم کسسسسسم امیر امیر جوووووووون .. بزن بزن .... انگشت بکن توی کونم . ولم نکن .. وووووووییییییی تنم داره می لرزه . تند تر . می خاره .. خیلی می خاره ...
 امیر : استخدامم ؟ استخدامم ؟
 سپیده : نمی دونم نمی دونم . از من چرا میپرسی از این زبون بسته سینه چاک که بهش میگن کس و داره خودشو واسه تو جر میده بپرس ..
 امیر : اون که داره همش گریه می کنه .
-بذار بکنه .. بذار بکنه .. حقشه .. خیلی تحمل کرده تا به این جا رسیده .
امیر با دستاش سینه های سپیده رو می غلتوند .. خوشش میومد ازحرکت و لرزش این سینه ها . سپیده یه حس طراوت خاصی داشت از این نظر که حس می کرد تازه از دواج گرده و اون شور و حال شب زفاف ازکیر امیر نثار اون شده . برای همین مرتب از اون می خواست که سرعتشو زیاد تر کنه ...
 و در اون سمت مردا و زنا یکی یکی خودشونو انداختن توی آب . فیروزه طوری عشوه گری می کرد که مردای دیگه فقط داشتن به سامان حسادت می کردند ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

نامردی بسه رفیق 86

یه احساس عجیبی داشتم . انگار تمام اینا یه فیلم بود .تعجب می کردم که چرا اونا تا این حد نسبت به من بی پروا شدن . چرا بی خیال نشون میدن . چرا ... هر کاری رو که دوست دارن راحت انجام میدن . من این طور دوست نداشتم که بخوام خودم وارد ماجراشم . خوشم میومد از این که می دیدم  میلاد رفته پشت زهره . زهره کونش یه بر جستگی خاصی داشت که   برای لحظاتی آرزو کردم کاش جای میلاد بودم .. اون بیچاره حرفی نداشت . ولی یه چیزی مانعم می شد و نمی ذاشت که من برم طرفش ..  شاید اگه می رفتم سمتش .. اگه با یکی دیگه غیر فروزان سکس می کردم تمام این بلاهایی رو که بر سرم اومده بود می تونستم یه جوری جبران کنم . شاید می تونستم آروم بگیرم . سرم بالا باشه .. دیگه احساس حقارت نکنم . حالا داشتم زمین و زمانو متهم می کردم .. نگاهمو به ضربات کیری دوخته بودم که از پشت وارد کس زهره می شد . مهران و زری هنوز به  مرحله اوج نرسیده بودند . دو تایی در حال قلقلک دادن هم و خندیدن بودند. برای لحظاتی مهران نگاهشو به من دوخت . متوجه عمق ناراحتی من شد .
-چته فر هوش . ما هم ناراحتیم . از دست دادن سپهر برای ما هم ضایعه بزرگی بود . سعی کن متوجه باشی که زندگی بدون اون هم ادامه داره . از روزی که آدم خلق شده تا حالا میلیونها و شاید هم میلیارد ها انسان جونشونو از دست دادن . و علاوه بر اون میلیارد ها موجود ریز و درشت دیگه با واژه مرگ آشنا شدند ...
زری : اینا رو آقا فر هوش وارده نمی خوای این جا فلسفه با فی کنی .. زری اومد سمت من ..
 زری : با اجازه آقا مهران .. می خوام ببینم می تونم حال آقا فر هوشو جا بیارم یا نه .. با همون شورت و سوتینش اومد سراغ من . دستشو گذاشت رو سوتینش اونو پایین کشید . نوک سینه شو به دهنم چسبوند . گیج شده بودم که چیکار کنم . یعنی نمی بایستی توی ذوقش می زدم ؟ یه لحظه به نظرم اومد که اون  از همون عطری استفاده کرده که فروزان به سینه هاش می زده . گاه یه گل یاسی بین سینه هاش می ذاشت و می گفت که این عطر و بوی طبیعی رو داره .. منو مست مستم می کرد . حالا اون رفته بود . مهران سوتین زری رو باز کرد .. شورتشم در آورد .. زری حس کرد که سینه هاش دلمو برده . وقتی سرمو رو سینه اش گذاشت انتظار داشت که نوک سینه هاشو بذارم توی دهنم و میکشون بزنم . دو دستی سینه و نوکشو به طرف دهنم می فرستاد ولی من جفت لبامو بسته بودم .  زری کمر بندمو باز کرد . دستشو گذاشت رو کیرم و با هاش بازی کرد .. خیلی خوشم میومد .. ولی خودمو کنار کشیدم . واسه لحظاتی حس کردم که  حالا فروزان داره با یکی دیگه این کارو انجام میده .. اشک از چشام جاری شد .. اشکی که سینه های زری رو خیس کرده بود . ازش فاصله گرفتم .. .. .
-مهران دستت درد نکنه .. من اصلا حالشو ندارم . زری جون منو باید ببخشی . شما با هم خوش باشین .
انگار  به قلبم کارد کشیده باشن . خاطرات با فروزان بودن یکی پس از دیگری برای من زنده می شد . دویاره خودمو انداختم رو کاناپه .
 زری : آقا فر هوش من نمی خواستم ناراحتت کنم . ولی تو که خودت هوس داری .. سکوت کردم و چیزی نگفتم .. هیشکی نمی دونست که من عاشق فروزانم . نمی دونست که من چوب نامردی و صداقتمو می خورم وتقاص لحظاتی رو پس میدم که با صحنه  سازی فروزانو به خودم علاقه مند کردم . ولی عشق بین من و او یک عشق دروغین نبود . من دوستش داشتم و دارم .. و. تا ابد خواهم داشت . چرا اون اینو نفهمید . مهران عین گرگها به طرف زری حمله ور شده بود . اونو بغلش کرد و ایستاده  و در حالی که  اونو رو پا هاش قرار داده بود از زیر کیرشو می زد به سقف کس زری .. زری : آییییییییی مهران .. مهران جون مهران جون فدات شم .. کسسسسم کسسسسسم ... زهره که عین کشتی گیری که اون زیر قرار داشته باشه مدام از این سمت به اون سمت فتیله پیچ می شد . در یه حالت دستاشو رسونده بود به لبه های فلزی تخت و در یه حالت دمر قرار گرفته و میلاد هم افتاده بود روش  و کیرشو از پشت می کرد توی کس زهره و درش می آورد .. پی در پی این کارو انجام  می داد و من با لذت شاهد این صحنه بودم ولی فقط سعی می کردم که شاهد باشم . هی با خودم زمزمه می کردم بس کن فر هوش فروزان مرده .. فرض کن اصلا وجود نداشته .. اونم یک نامردیه مثل خودت . وقتی بهش حقیقتو گفتی اون بهت اهمیتی نداد و رفت . یعنی تو هم باید دروغ می گفتی ؟ تو هم بی وجدان می بودی ؟ در این دوره و زمونه هیشکی نمی تونه سالم زندگی کنه . اگه بخوای سالم زندگی کنی ناسالم میشی . سلامتی و تندرستی ازت دور میشه .. ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

نگاه عشق و هوس 53

سارا پاهاشو باز کرد ..تا سعید راحت تر بتونه آخرین فاصله بین اون و خودشو از بین ببره .و پسر خیلی راحت دستاشو دور کمر زن حلقه زد و کیرشو به آغوش باز کس سارا فرستاد . سر و صورت سا را رو سینه های سعید قرار داشت .. باز هم فاصله ای بین اونا نبود . صدای عشق و زمزمه های اون به خوبی شنیده می شد . سکوت  عشق را به دست فریاد آب سپرده بودند . فقط صدای محبتی بود که هر دو شون به خوبی می شنیدند . و هر دوی اونا در وجودشون عشق رو فریاد می زدند , زمزمه می کردند و نیاز رو . نیازی که اونا روبه  فردای زندگی می رسوند  . دوست نداشتن که این لحظه ها تموم شه . دوست نداشتند که از آغوش گرم هم جدا شن . حتی سعید هم دیگه باورش شده بود که زندگی یعنی فقط لحظاتی که در کنار عشق زندگیشه . حس می کرد که دنیا اون قدر مهربونه که از تماشای پیوند پر شکوه اون و سارا لذت می بره . حس می کرد که دنیا فقط عشق اون و سارای خودشو می بینه . عشقو با تمام سادگی خود در آغوش کشیده بود . اونم عشق رو وارد قانون و مقرراتی نکرده بود . سعید هم مثل سارا عشق رو در قانون خونه دلش می دید . به نظر اون همین عدالتخانه برای عشق کافی بود . پسر خودشو خم کرد تا بتونه لباشو بذاره رو موهای خیس زن . سارا عشقو از لبان و بوسه های سعید به خوبی حسش می کرد .. اونم به آرومی لباشو رو سینه های سعید حرکت می داد ... حس کرد که کیر داغ سعید هم به وجد اومده و داره شادی و شعف و حرکتشو به خوبی در عمق بدن اون در کس داغ و پر هوسش نشون میده ... بک بار دیگه سعید نتونسته بود جلوی خودشو بگیره .. سارا دستاشو دور کمر سعید محکم حلقه زدده بود تا اونو در همین حالت نگه داشته باشه . تا اون به اوج لذت برسه  و بخواد که بازم به حرکتش ادامه بده . . می خواست حرف بزنه .. یه چیزی بگه ولی صدای آب نمی ذاشت . صدای آب به اون این اجازه رو نمی داد .. می خواست بگه که شیرینی این لحظات رو فقط به شیرینی لحظات با اون بودن عوضش می کنه ... یعنی دنیایی که فقط اونو می بینه . فقط اونو می خواد ...نمی خواست باور کنه بی او بودن را .. بی او خندیدن را .. نمی خواست باور کنه که تن بر هنه اش رو باید که باز هم به تن بر هنه مرد دیگه ای بسپره که اسم شوهر روشه .. به مردی که نسبت به اون عشقی  احساس نمی کنه .. بلکه یک عادته که اونو در کنارش نگه می داره و شاید هم فرزندی که نمیشه گفت محصول عشقه . دستای سعید رفت پایین و پایین تر و رو باسن سارا قرار گرفت ... سارا ارضا نشده بود برای همین این حرکات پسر اونو به آتیش کشیده بود . سعید شیر آبو بست و سارا رو به همون صورت خوابوند .. حالا سارا می تونست حرف بزنه . می تونست از عشق و احساس و هوسش بگه ..
 -سعید تو دیوونه ای دیوونه ای ..
 سعید سارا رو کف حموم خوابونده بود . پشت زن رو زمین قرار داشت ... خنده اش گرفته بود . از این دیوونه بازیها .. از این که عشق و هوسشونو اسیر یه جای تنگ کرده بودند .  اما در همین جای تنگ هم احساس بزرگی می کردند . سارا با دو تا دستاش محکم شیر آبو نگه داشته بود .. سعید خودشو به سمت جلو می کشوند .. 
-نههههههه عشقم .. عزیزم ... چقدر داغه ..سعید .. خیلی گرمه ...
سعید : ولی نه به اندازه گرمی عشق من به تو ..
سارا : آهههههههه نههههههههه این همون عشقه که فرستادیش به بدن من .. این همونیه که من و تو رو برای همیشه تا ابد در کنار هم نگه می داره . عشقی که به معنای لذته و لذتی که همون عشقه .. دوستت دارم .. بگو بهم عزیزم . بگو سعید که عشق و هوس از هم جدا نمیشن آخخخخخخخ  ادامه بده .. همه رو با هم می خوام .. و سعید لذت می برد از این که همچنان با لذت داشت به سارای خودش لذت می داد . احساس غرور می کرد .. اعتماد به نفسی که اونو به آینده ای که سارا همچنان خودشو وابسته به اون بدونه امید وار می کرد .
 -دوستت دارم .. دوستت دارم . سارای من .. تو که خودت می دونی عشق من به تو از همه اینا بالاتره .. نگاه تو ..تن تو .. وجود تو همه اینا رو حس می کنه ..
سارا کمی خودش. بالاتر کشیده بود ...
 -دارم می سوزم سعید .. می خوام این کاشی ها رو بشکنم می خوام این دیوار بریزه و  فرار کنم .. واسم راه فرار نذاشتی ...
سعید : تو اسیر آغوش منی .. به هر طرف که فرار کنی فقط منو می بینی . منم و من . منو باید حسم کنی . فقط منو . تو باید که فقط منو ببینی ..
 سارا : بگو مرد من .. بهم دستور بده ... بگو آقای من .. هر چی تو بگی همونه .. بگو عشق من .. من فقط به حرفای تو گوش میدم . به حرفای عشق خودم . به حرفای کسی که دوستش دارم .. راست گفتی که راه فرار ندارم . آخه  به هر طرف که نگاه می کنم آغوش توست .. تویی و. عشق تو .. تو .. تو .. فقط تو ... لحظه به لحظه صدای سارا آروم و آروم تر می شد . می رفت تا ار گاسم شه ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

استاد عشق 8

میگن عشق فاصله ها رو از بین می بره . ولی شاید بعضی  فاصله ها هم بین خودشون یه دیواری کشیده باشن که نذارن عشق بیاد بینشون و اونا رو از بین ببره . ممکنه نتونی به اونی که دوستش داری بگی عاشقشی .. چون ممکنه ازت بزرگ تر باشه ..ممکنه از یه طبقه اجتماعی بالاتر باشه .. ولی همیشه یک راهی پیدا میشه برای این که حس خودت رو بیان کنی .. وقتی که حس کنی که عشق  تو در قلب کسی که عاشقشی نفوذی نداشته  یه احساس شرم بهت دست میده .. تا به حال این مورد برای من پیش نیومده . ولی وقتی که فکرشو می کنم به کسی که سنش ازم بیشتره و موقعیت شغلی و اجتماعی بهتری از من داره اظهار عشق کنم و اون جواب منفی بهم بده از خجالت باید آب بشم و برم زیر زمین .. اما این چاره کار نیست . و من باید هر طوری شده بتونم حس خودمو یه جوری بهش نشون بدم . اونو متوجهش کنم که دوستش دارم . میشه واسش یه چیزی نوشت . میشه یه چیز کلی رو براش شرح داد و مسئله رو از جنبه عام بر رسی کرد که اگه یه وقتی به روت آورد و باز خواستت کرد تو بتونی انکار کنی ..  در صورتی که اونی که دوستش داری .. دوستت داشته باشه این می تونه یک بازی جالب باشه ولی با همه اینا بازی خطر ناکیه . وقتی که حس می کنی همه چی رو با یه حس و رنگ دیگه ای می بینی ..  راه رفتن , خندیدن , حرف زدن , خوردن , خوابیدن و حتی فکر کردن های تو به شکل دیگه ای در اومده و اونو در رابطه با یه کسی می دونی که بهت آرامش میده شاید بتونی حس کنی که عاشقش شدی . که عشق بالاخره در خونه ات رو زده .. اگه اون تا یه حدی با هات همراهی کنه دیگه می تونی این موش و گربه بازیها رو هم در نیاری و خیلی راحت بهش بگی که دوستش داری و اونو می خوای .............
سروش در این متن بار ها و  بار ها از موضوع اصلی دور شده به حاشیه رو آورده بود . فرشته اینو به خوبی حس می کرد . می دونست که سروش داره از اون میگه ولی حتی چند درصد تردید هم داشت آزارش می داد ... هم دوست داشت  که  اون دختری رو که سروش ازش حرف زده   اون باشه و هم این که نگران بود از این که وقتی که سروش به اون بگه دوستش داره اون باید چه عکس العملی نشون بده . می ترسید .. تا حالا کسی بهش نگفته بود که عاشقشه و اونم از کسی خوشش نیومده بود ... حس می کرد بدنش گر گرفته .. تا صبح چش رو چش نذاشت .. نتونست خوب بخوابه ... فقط یکی دو ساعت مونده بود به این که بره به دانشگاه تازه خوابش برده بود . دو ساعت اول رو هم با سروش کلاس نداشت ولی همش در این فکر بود که چی میشه . وقتی اونو ببینه چی بگه . سعی کرد خونسردی خودشو حفظ کنه .  خودشو خیلی آروم نشون داد . انگار نه انگار که اتفاقی افتاده ولی در قلبش آشوبی بر پا بود . بالاخره ساعتی رسید که  استاد فرشته و دانشجو سروش روبروی هم قرار گرفتند . سروش نگرانی عجیبی داشت . فرشته ساعتها تلاش کرده بود که بر خود مسلط شه ولی انگار سروش این تمرینو با خودش نکرده بود . سرشو انداخته بود پایین . می خواست نگاش نکنه ولی نمی تونست . شرایط فرشته هم همین بود .. با این حال دقایقی گذشت تا سروش تونست خودشو پیدا کنه . نگاهشو  به فرشته دوخت .. برای لحظاتی فرشته سرشو بالا گرفت .. و برای ثانیه هایی نگاهشونو به هم دوختند . وقتی زنگ خورد سروش صبر کرد بقیه برن ... فرشته هم به روش نیاورد ..
سروش : هوا داره گرم میشه آدم حوصله اش سر میره اگه بخواد زود بره خونه . میگم موافقی که امروز هم قبل از رفتن به خونه بازم یه دوری بزنیم ..
 فرشته : ممنونم من ماشین خودمو آوردم . و کار دارم ..
سروش پکر شد ... سرشو انداخت پایین و چیزی نگفت و از کلاس خارج شد . .
 میلاد : چته سروش .. تو هم باید پکر باشی و ما هم پکر ؟  این استاد فرشته هم ما رو گیر آورده .. انگار ما بچه مدرسه ای باشیم راه میره بهمون انشاء میده ..تحقیق میده . دانشجو های دوره دکترا این جور بهشون فشار نمیاد . می تونم ازت خواهش کنم  در مورد این آخرین موضوعی که  داده یه چیزی واسم بنویسی . یه جوری ماسمالیش کن ... چیه با استاد بحثت شد ؟
سروش : نه اتفاقا می خواستم بحث کنم که نشد ..
 میلاد : تو که با هاش دوستی .. رابطه اش با تو خوبه . تو نویسنده درجه یک کلاساشی ..
سروش : میلاد در یه صورت من این کارو برات می کنم که تو هم یه کاری واسم بکنی .. کار تو خیلی راحت تره ولی حساس تر .. می دونم تو خیلی زبل هستی .. حداقل دو تا از لاستیک های استاد رو پنچرش کن ...
میلاد : واسه چی ؟
 سروش : شاید یه روزی بهت بگم ..
میلاد : اگه بخوای سه تا لاستیکشو پنچر می کنم ..
سروش : همون دو تا کافیه .. فقط خیلی مراقب باش کسی نفهمه .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

استاد عشق 7

سروش : اگه تو نیای عروسی نمی کنم ..
 فرشته برای لحظاتی خیره به سروش نگاه کرد و به فکر فرو رفت . نمی دونست چی بگه .. اونو بازم با حرف دیگه ای به فکر فرو برده بود . نه ..اون چه منظوری می تونست داشته باشه . اون نباید این جوری حرف بزنه .. اون از من کم سن تره .. نه .. -سروش منو برسون خونه ..
دوست داشت زود تر اون نوشته رو بخونه . یه حسی بهش می گفت که یه چیزایی نوشته که شاید بتونه خیلی چیزا رو روشن کنه . من نباید این قدر دستپاچه شم . من اصلا نمی دونم دوست داشتن چیه . اگه این جوره پس چرا تا به حال دوبار که خواستگار اومده حس وابستگی به سروش نذاشت که من در مورد اون خواستگارا خوب فکر کنم .. فرشته به خونه رفت . وقتی می خواست شروع کنه حس کردتمام تنش می لرزه .. سروش  این موضوع روخیلی ساده و خودمونی نوشته بود ...با انگشتایی که می لرزید شروع کرد به خوندن . رفته رفته بر خود مسلط شد ....
راستی ما چه طوری می تونیم احساس خودمونو به کسی که دوستش داریم بیان کنیم . این کس می تونه هر کسی باشه .. پدر , مادر , خواهر , یک دوست .. همکلاسی و یا یک جنس مخالف که می تونه به عنوان یک عشق و یک آرام بخش زندگی برای هر کسی باشه . راستی چه جوری میشه بهش گفت که دوستش داریم ؟ آدما عشق و دوست داشتنشونو باید بیشتر در عمل نشون بدن .. چه در اول کار و چه بعدا .. ولی یه وقتایی  آدما باید اون چیزی رو که تو دلشونه به کسی که دوستش دارن بگن .. اگه احساسشونو نگن شاید  فاصله ها خودشو نشون بده ... میگن دلها ی عاشق صدای همو می شنون ولی گاه صدای سکوت خیلی قوی تره .. یه جرقه ای لازمه تا  آتش عشقو شعله ور کنه . وقتی که این آتیش روشن شد دیگه هیچی نمی تونه خاموشش کنه . خیلی سخته آدم نتونه به اونی که دوستش داره بگه که دوستش داره . خیلی سخته که ندونه عکس العمل اون چیه .. خیلی سخته سالها با یکی بگی و بخندی ولی ندونی وقتی که بهش  بگی عاشقشی اون چیکار می کنه .. بهت میگه این دیوونه بازیها چیه ؟ یا درکت می کنه . همرات میاد ؟   وقتی که از خواب پا میشی و چهره یکی مرتب میاد تو خاطرت .. وقتی که با یاد یکی چشاتو رو هم می ذاری وقتی آفتابو به رنگ دیگه ای می بینی .. وقتی سرت رو به سمت آسمون می گیری تا ستاره های آسمون بهت آرامش بدن و تو با اونا حرف بزنی .. وقتی که دنیا رو قشنگ می بینی و دلت به دیدن همونی که همه اینا رو واست ساخته می تپه متوجه میشی که دوستش داری . عاشقشی .. وقتی که هراس داری که بهش بگی دوستش داری متوجه میشی که چقدر دوستش داری . آخه می ترسی اگه بهش بگی دوستش داری اون خونه رویایی تو رو خرابش کنه .. تو رو از خواب خوشت بیاره بیرون . همه آرزو هاتو باد هوا کنه . خیلی راههاست واسه این که یکی به یکی بگه که دوستش داره .. بعضی چیزا رو باید حس کرد . اما بعضی حس کردنی ها رو باید بیانش کرد . اگه گفته نشن تو هرگز به چیزی که دوست داری نمی رسی . دیگه فرصتها از دست میرن . خیلی سخته  احساس کنی عاشق کسی هستی با دلی مهربون و عاشق ولی ندونی چه جوری بهش بگی منم همون حس تو رو دارم . شاید تارهای عنکبوتی تردید روح منو آزار میده .. می تونی کلمات رو احساس درونتو طوری بهش برسونی که بعدا بخوای عکس العمل اونو ببینی .. شاید اون وقت راحت تر بهش بگی که دوستش داری . راحت تر بهش بگی که رنگ آفتابی عشقو با عشق و احساس اون به گونه دیگه ای می بینی . باید گفتنی ها رو زود تر گفت . شاید یه روزی دیگه فرصتی نباشه . یه روزی که دیگه مرغی رو که دوستش داری از قفس عشقت پریده .. یک عشق رویایی . رویا قشنگه .. آدم با رویاهاش زندگی می کنه . با دنیای خیالی خودش . رویا به آدم انرژی میده .. ولی آدمایی که در رویا هستند نباید همش در خوابی رویایی به سر ببرند . ماه هیچوقت زیر ابر پنهون نمی مونه . این که بخوای به یکی بگی دوستش داری گناه نیست . شاید عشق و یک رابطه عاطفی رو هر قدر مقدس تر حسش کنی بیان این احساس برات سخت تر باشه . به خصوص این که تا به حال در زندگیت عاشق کسی از جنس مخالف نشده باشی ... و من به هر صورتی که شده پیاممو بهش می رسونم . بهش میگم که دوستش دارم . میگم بدون اون نمی تونم زندگی کنم . عاشقشم . می خوام تا آخر عمرمو کنارش باشم . با یک عشق پاک . عشقی که ریشه اش هوس نیست . عشقی با تمام وجود و با تمام احساسم ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

زنی عاشق آنال سکس 139

جبار بیشتر از من هیجان داشت .  واقعا شده بود عین آدمای ندید بدیدی که تازه چشمشون به یه زن میفته ..
-آههههههههه جبار جبار . چقدر تو حریصی . چقدر منو دوست داری . چقدر برای همه چی ارزش قائلی  .
 کف دستای کلفتشو گذاشته بود روی کون من و با چنگ اندازی به روی اون امونم نمی داد . ولم نمی کرد .
 -آتناااااااااا .. جوووووووووون .. هر بار که می بینم انگار بهتر از دفعه قبل شده ..
 -اووووووفففففف جبار تو که دو دفعه بیشتر ندیدیش .
 - در همون دو دفعه هم بار ها و بار ها دیدمش . همین حالا هم همین حسو دارم .. یک دقیقه دیگه هم یه احساس تازه ای دارم .
-اووووووههههههههه  امون از دست تو و زبون تو که اصلا حریف  اون نمیشم . 
-منتظرم که کی پشتتو کونتو آزادش کنم و زبونمو بکشم رو اون سوراخ کون نازنین تو .. وووووووووییییییی ... چقدر حال میده ....
 شمعها به اندازه های مختلف بودند . چقدر حرص زده بودم  . چه خبر بود این همه شمع به اندازه های مختلف ! راستش چند تا فیلم دیده بودم که مردا دارن از این فرم استفاده می کنن . حالا این یه حس داغ بود یا نه احتمالا هوس رو به یه صورتی پخشش می کرد . دوست داشتم منم این حسو داشته باشم . وقتی اونا می تونن چرا من نتونم . با شیرین که در این مورد حرف زده بودم اون می گفت که این می تونه قابل تحمل باشه . یه بار امتحان کرده بودم . راست می گفت . یه حرارتی داشت که تا می رفتی فکر کنی چه حسی بهت میده برات عادی می شد . ولی امید وار بودم لک نکنه .. مهم هم نبود . دیگه می تونستم واسه شوهرم پژمان هر چیزی رو بسازم .
 -جبار اوووووووخخخخخخخ یه خورده بیشتر فشارش بده بره . دلم می خواد تا آخر کیرت بره توی کوسم . بکن .. بکن دیگه . مگه غذا نخوردی ؟ بکن .. بکن .. بازم فشارش بده که بره . نترس راه باز می کنه ...
-آتنا .. کس تو  و کس همه آدما تا یه حدی جا داره ..
-وووووویییییی نهههههههههه تو از کجا از کس بقیه خیر داری . تو که این قدر شیطون نبودی . نبینم عشق من بی حیا باشه ..
 - این کیر واسه توست . واسه تو عشق خوب من .
چشامو بسته بودم ..  یکی از شمعهایی رو که سفت تر و کلفت تر بود دادم به دستش .. -عزیزم ببین  توی اون کاسه کنار تخت من روغن زیتون گذاشتم . می تونی این شمع رو با اون روغن چربش کنی بذاریش توی کون من  .. بکن .. بکن .. بکن توی کون من . می خوام عادتش بدی که وقتی کردی توش دیگه یک دفعه درد نکشه .. من اینو واسه این می گفتم که حتی پنج دقیقه دیگه هم طاقت نداشتم که کون من بی کیر بمونه .  وگرنه کیر جبار هم تا می رفت توی کون من می تونست همون عشق و حال رو برای من به همراه داشته باشه و دردم نیاره .. یا اون جوری نباشه که دادمو در بیاره .  خودم دور شمع کلفت رو روغن مالی کرده  و اولش دهنمو گذاشتم رو اون شمع . مثل  یه کیر ساکش زدم و بعد دستمو دورش لول کرده و به صورت جق زدن  عمل کردم . چشامو خمار کرده برای جبار عشوه می ریختم . دوست داشتم اونو بیشتر به شور و هیجان بیارم و اون با شور و حال بیشتری به گاییدن کسم ادامه بده ار گاسمم کنه . شمع کلفت رو دادم به دستش . می دونستم که این می تونه علاه بر لذت دادن تمرین خوبی هم برام باشه . کیر کلفتش در حال وول خوردن توی کسم بود و اون سر شمع رو چسبوند یه سر سوراخ کونم . ووووویییییی چه حس خوبی داشت . شمع رو هم کیر یک انسان فرض کردم که صاحب کیر از این که داره کیرشو فرو می کنه توی کون من بینهایت لذت می بره .
- وووووووییییییی جبار جبار ... بکن .. بکن .. بیشتر بکن .. بذار بره توی کون من . این شمع از اون جنس خوباست . حرف نداره . مخصوص کون منه .. وااااااااییییی بکن بکن .. کونم داره آتیش می گیره .. جااااااان جاااااااان ..  چه حس قشنگیه .. خیلی عالیه . جبار از پشت همچنان داشت می زد به کس قمبلی کرده من و کون بر جسته ای که به سمت صورت اون بود و میدونستم که داره به اندازه ای عشق و حال می کنه که اگه دنیا رو هم بهش می دادند تا این حد خوشحال نمی شد .  دست چپشو هم گذاشته بود رو سینه هام و مدام این سینه به اون سینه می کرد .
 -اوووووووووویییییی ووووووووویییییی . جووووووووون ... چقدر خوب واردی. همه کار ها شو به سرعت انجام می داد . حرکت کیر توی کس .. حرکت شمع توی کون و حرکت دستش  رو سینه ها و قفسه سینه و جلوی بدن من .
 -واااااایییییی جبااااااارررررررر کسسسسسسم کسسسسسسم کوننننننم کوننننننم ..وااااااییییی کیییییرررررررر بکن ...  اووووووففففففف  .. داره میاد داره میاد ... ادامه بده . آتیش گرفتم ... بکن .. ..
 احساس کردم که دارم ار گاسم میشم . اون بی حسی هم طوری توی کون من اثر کرده بود که می تونستم  هر چیزی رو که توی کونم میره حسش کنم بدون این که درد بکشم .. به اشک شمعی فکر می کردم که تا دقایقی دیگه قرار بود بریزه روی کونم . بذار بسوزه . بذار دلش واسه کون من بسوزه .. ولی اون که حالا توی کونمه ..... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی 

لزاستاد و دانشجو .. عروس و مادر شوهر 37

کارینا : وووووووییییییییی ماااااااااماااااااااان اوووووووخخخخخخخخ کسسسسسسم ..  دوست دارم فقط پیش تو باشم . از کنارت جنب نخورم .
کیمیا : عزیزم تو حالا داری این حرفو می زنی ولی به موقعش که همه کنار هم قرار بگیریم و شیر تو شیر حسابی بشه دیگه منو فراموشم می کنی و دلت می خواد با هر کی که بهت حال میده خوب تا کنی و منو فراموشم می کنی ..
 کارینا : اوه مامان یعنی راجع به من این طور فکر می کنی ؟ دخترت بی وفا نیست . خودشو بیشتر به آغوش مادر شوهرش چسبوند و واسش ناز کرد  ... 
مهوش : -وااااااااایییییییی شما دو نفر که دیگه حسابی منو از این رو به اون رو کردین . دلم می خواد ماشینو یه گوشه نگه داشته باشم  و از این هوای زیبای طبیعت استفاده کنیم و بعد به راهمون ادامه بدیم . ولی هر چی که فکرشو می کنیم دخترا با اون ماشین پرادوشون وقتی که ما رو نبینن دلواپسمون میشن و اون وقت میان دنبالمون می گردن  کیمیا : خب بگردن . مگه ما رو پیدامون می کنن ؟ ما خیلی راحت می تونیم توی انبوه جنگلای این جا گم شیم . می زنیم به یه بیراهه ای .. باشه مهوش جون هر چی تو گفتی . دیگه دخترمو نازش نکنم ؟
مهوش : کی میگه این کارو نکن ..
ماریا سرشو گذاشته بود رو پاهای مادر شوهرش مهوش که سر گرم رانندگی بود .. .
 -مامان مزاحم که نیستم ..  
مهوش که حالی به حالی شده بود و خیلی آروم چشاشو می بست و باز می کرد گفت نمی دونم انگاری که با چشایی بسته دارم رانندگی می کنم . خیلی دوست دارم همین جا در دل طبیعت سبز یه حالی بکنیم . قبل از این که برسیم به ویلا یه حالی هم همین جا بکنیم .
کیمیا : اگه خودمون بودیم و خودمون می شد ولی اون سه تا مزاحمو چیکارش کنیم . امان از دست اون دخترا ..
 مهوش : شوخی کردم استاد . هر کاری دوست داری انجام بده . می  خواستم بگم من لذت می برم از این که شما دو تا رو این جوری می بینم . که خیلی خونگرم و صمیمی در کنار همین  . من و ماریا هم نسبت به هم همین رفتار رو داریم .
 کیمیا : بر منکرش لعنت .  من که رفتار صحیح رو از شما یاد گرفتم . از شما یاد گرفتم که چه جوری با کارینای خودم خوب تا کنم ..
کارینا : مامان چی داری میگی ؟ تو بهترین خوبان دنیایی . اصلا خوبی رو از وجود تو ساختن ..
کارینا که به شدت هیجان زده شده به وجد اومده بود پاهاشو یه وری کرد و شورتشو تا آخر پایین کشید و لاپاشو باز کرد .
 -اووووووخخخخخخ ماااااامااااان باید منو ببخشی . دست خودم نیست .. نمی دونم چرا من دیگه اون آدم سابق نیستم . باید منو ببخشی . دوستت دارم .دوستت دارم .. واااااایییییی ..
-قبلا دوستم نداشتی ؟
کارینا : چرا .. چرا مامان خوشگلم .حالا می تونم راحت بر زبونش بیارم .
کیمیا خودشو خم کرده با وجود تنگی جا پا هاشو گذاشته بود لای پای کارینا و کسشو میک می زد .
-جوووووووووون .. ماااااامااااااان .. کسسسسسم چقدر می خاره .. می خاره ..
کارینا کسشو  پی در پی به چونه و صورت کیمیا می مالوند و از این کارش تعجب می کرد که چرا این قدر راحت می تونه احساساتشو نشون بده . ماریا سرشو به عقب بر گردونده  به اون دو نفر نگاه می کرد . اونم آروم شورتشو یه نصفه و نیمه ای پایین کشیده بود و کف دستشو گذاشته بود لای پاش و خیلی آروم با کسش ور می رفت ..  مهوش : عزیزم ماریا جون مثل این که تو هم تحملشو نداری . خیلی این دور و برا قشنگه ... اگه می خوای یه چند دقیقه ای یه گوشه کناری یه تر مزی بزنیم . این جا چه رود خونه های قشنگی داره .
 اون سه تا دختر که عاشق گاز و سرعت و پز دادنن . همین حالاشم سحر رو گمش کردیم . یعنی اون ما رو گم کرده ...
ماریا : اووووووفففففف مااااااماااااااان این که خیلی عالی میشه ولی اگه پسرایی این دور و برا باشن و بخوان ما رو اذیت کنن چی ؟
مهوش : مگه شهر شهر هرته ؟ پدرشونو در میارم . حالشونو می گیرم . ..
 بالاخره مهوش به یه بیراهه ای پیچید و به نقطه ای رفت که که کمتر کسی بودکه از این سمت عبور  کنه .. کوه جنگلی  انبوه و رود خونه ای که از جاده دویست سیصد متری رو فاصله داشت ..
مهوش : حالا این جا کسی نسبت بهمون دید نداره .
کیمیا : اگه اونا نگران ما شن و بخوان بیان دنبالمون چی ؟
مهوش : خب بذار بیان . اون دیگه بستگی به خود ما داره . تا بخوان یه حرکتی کنن و بیان ما دیگه این راه رو بر گشتیم . در عوض سر حال و سبک و تر و تازه بر می گردیم ..
 کیمیا : احسنت که دوست خودمی ..
 مهوش : شاگرد توام استاد .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

پسران طلایی 157

مامان سارا در حالی که در حال بر هنه کرد سینا بود گفت عزیزم پدرت  که امشب هم نمیاد خونه و یک خبر خوش دیگه این که ساناز هم امشبو می خواد بره خونه رودابه و در نتیجه من و تو تنها هستیم . تنهای تنها می تونیم کاملا با هم خوش بگذرونیم . آخ که دلم می خواد  کاملا لخت بگردم توی خونه .. برات برقصم . خوشگل کنم ... .. چیه سینا مثل این که زیاد خوشحال نشدی ؟
- نه مامان اتفاقا خیلی هم خوشحال شدم . از خوشحالی نمی دونم چیکار کنم . فقط این رانندگی اعصاب آدمو خرد می کنه و خیلی خسته ام می کنه . دوست دارم کمی استراحت کنم .
 -فدات شم عزیزم . تا صبح کلی وقت داریم . هر چقدر دوست داری استراحت کن . فقط می خوام توی بغل خودم باشی .  خیلی عالی شد که بابات هم بیشتر شبا رو خونه نمیاد . تازه وقتی هم که بیاد خوشحال میشه که من طرفش نمیرم . یه وقتی حسودیت نشه عزیزم . من بهش راه نمیدم . اون گاهی واسه این که به خیال خودش هوای منو داشته باشه میاد سمت من ولی من آدم حسابش نمی کنم . تحویلش نمی گیرم .
-بهترین کارو می کنی سارا جون .. مامان خوشگلم . من دوست دارم که تو فقط مال من باشی .مال خودم .  این فقط من باشم که باهات حال می کنم .
 -عزیزم همین طوره که تو میگی ..
-مامان بذار بخوابم . هر کاری که دوست داری می تونی با بدن من انجام بدی  . فقط می خوام چشامو ببندم . اگه عکس العملی نشون ندادم یه وقتی ناراحت نشی ها ...
-باشه عزیزم . می دونم خسته ای . مادرت توقع نداره که تو پس از یک روز سخت کاری بیای و این جور خسته و هلاک ولو شی و اون وقت منم بخوام اذیتت کنم . فقط امید وارم که خوابت رو نپرونم ..
-نه مامان اگه نرم نرم به بدنم دست بکشی تازه لذت هم می برم و خوابمم می گیره .
 سینا چشاشو بست تا آروم بگیره و بخوابه . سارا هم دستشو رو سینه های پسرش می کشید وآروم آروم با کیرش بازی می کرد . لباشو گذاشته بود رو کیر سینا ... و سر کیرشو زبون می زد و از سر کیر به سمت تنه حرکت کرد . سینا راستی راستی با این حرکات مادرش خوابش گرفته احساس سستی می کرد . بین حالت خواب و بیداری قرار داشت . هر چند لحظه در میون متوجه می شد که سارا  با کدوم نقطه از بدنش داره حال می کنه ولی در اون لحظات در حال ساک زدن کیر سینا بود . سینا خوشش میومد از حرکات آرام بخش مادرش .. دوست داشت تا ساعتها می خوابید و مامان سارای اون بهش حال می داد . وقتی که سارا دو تا تخمای پسرشو گذاشت توی دهنش اون دیگه واقعا از این رو به اون رو شده بود . مادرش لیس زدن و خوردن بیضه ها رو به خوبی وارد بود و این کار رو بهتر از هر کس دیگه ای انجام می داد . 
طوری بیضه هاشو می ذاشت توی دهنش و اونا رو همون داخل دهن به چپ و راست و دور و اطراف داخل دهنش   می گردوند که با احساس لذت در تنه کیرش و شق شدن اون  به هوس می افتاد .. ولی با همه اینا در اون لحظات خوابش برده بود .  . در 
آغوش سارای قشنگش چشاشو بسته بود . .. سارا با بدن برهنه سینا بازی می کرد . غرق هوس بود .. یه دستشو روکسش گذاشته بود و با دست دیگه اش با بدن سینا بازی می کرد . سینا وقتی چشاشو باز کرد مادرشو در آغوشش خفته دید . دستشو گذاشت روی کسش . لبه هاشو به دو طرف باز کرد . شکافش مشخص شد . کس کاملا چرب و خیس و روغنی بود . با این که  سارا در آغوش گرم سینا به خواب رفته بود ولی هنوز آثار هوس در کسش باقی بود .. سینا حس کرد که خستگی اون تا حدود زیادی رفع شده با این که اون جور که باید و شاید تمایلی برای سکس نداشت ولی برای این که مادرشو تامین کنه و یک بار دیگه افکار خاصی به سرش نیفته لباشو رو کس مادرش گذاشت و زبون زدن به شکاف و چاک وسط رو شروع کرد .. سارا اولش حس می کرد که داره خواب می بینه ...خیلی زود چشاشو باز کرد ..
 -مامان بیدارت کردم ؟
-نه عزیز دلم ..خیلی منتظر بودم . ولی دیدم خسته ای و گفتم بذارم بخوابی . چه شب خوبیه . کاش از این شبهایی که بتونیم با هم تنها باشیم زیاد داشته باشیم .
-سارا جون تو هنوز خسته نشدی از این که این همه با من بودی ؟ دلت رو نزدم ؟
-هرچی بیشتر باهات سکس می کنم بیشتر دلم می خواد که  پیش تو باشم .  خیلی دلم می خواد با هم یه سفر دو نفره بریم . فقط من و تو .
-سانازو چیکارش کنیم ..
 -نمی دونم . همینشو بگو .
 سینا کف دستشو تا اون جایی که می تونست بازش کرد و کس مادرشو درچنگ خودش گرفت . ...ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

یک سر و هزار سودا 78

سودابه : چقدر خوشم میاد ... تا حالا این جوری نشده بودم . تا حالا این حس  بهم دست نداده بود . ولی خوشم میاد . خیلی خوشم اومد که چشاتو به وقت خالی کردن آبت رو سینه هام دیدم که چه جوری باز و بسته می شه . یعنی تو اون قدر هوس داشتی که با حرکت رو سینه هام تونستی آبت رو خالی کنی ؟! آخخخخخخخخ من دیگه چی بگم . چقدر خوشحالم . چقدر منتظر این لحظات بودم . باورم نمیشه ...
راستش من خودمم باورم نمی شد .  این طرز حرف زدنش نشون می داد سودابه قالتاقی که من اونو یه آرسن لوپن فرض می کردم در واقع یه آرسن نبوده . اون خیلی ساده تر و پاک تر از اونی بوده که من تصورشو می کردم . سودابه : دوست دارم کیرت رو بکنی توی دهنم . ولی بذار اول تر تیب این آبا رو بدم . دستشو گذاشت  رو قسمت زیر مرز بین دو سینه اش و با انگشتاش خیلی آروم منی منو جمعش کرده و با لذت می ذاشت توی دهنش .. تا اون جایی که تونست همه شو خورد ..
-جوووووون چقدر مزه داد به من . من بازم می خوام  . بازم می خوام سیر نشدم ..
حس کردم که تمام این حرفتارو برای این می زنه که کیر منو در اختیارش بگیره و ساک بزنه . واسه همین کیرمو گذاشتم رولبش . اونم  انگار منتظر همچین حرکتی بود و شاید اگه این حرکتو انجام نمی دادم خودش دهنشو واسه کیرم باز می کرد . کیرم رفت توی دهنش ...
-سودابه ... تو این جور میک زدنو چه جوری یاد گرفتی ؟
حس کردم که  این سوال من باعث شده که به سودابه بر بخوره . سرشو مرتب از این سمت به اون سمت حرکت می داد و می خواست که تاسف و تاثر خودشو نشون بده . بعد با انگشت اشاره به چشام نگاه کرد . متوجه منظورش نشدم .  با این که می دو نستم کیر من داره به دهنش حال می ده و اون حسابی در حال لذت بردنه دهنشو از رو کیرم بر داشت و گفت ..
-به جون تو, تو اولین مردی  هستی که دارم با هاش سکس می کنم .از وجودش لذت می برم و دوست دارم که با لذت دادن به اون بیشتر لذت ببرم .  من از نگاه پر هوس تو می فهمم که باید چیکار کنم . چه جوری باهات عشقبازی کنم .  
کیرمو گذاشتم رو دهنش تا یک بار دیگه ساک زدن با حالشو شروع کنه ..
-من که منظور بدی نداشتم . شروع کن دختر . اگه بدونی این جوری چقدر به من حال میدی ...
حالا چنگ انداری پنجه هام  به کون سودابه و از قسمت زیر بدنش شروع شد ..
 -سودابه عزیزم .. می دونی که تا یه کاری انجام ندم ول کن معامله نیستم ..
 کیرمو از دهنش کشیدم بیرون . در آغوشش کشیدم . بدنمو روبدنش قرار دادم . رفتم تا سینه هاشو ببوسم .. ولی خود به خود به سمت لبش کشیده شدم و سینه هام رو سینه های اون قرار گرفت . این بار حس کردم عطش لبای اونو دارم .  دستامو گذاشتم دور گردنش .. سرشو آوردم بالاتر تا راحت تر ببوسمش . لبامو رو لباش گذاشته و نوک  تیز سینه هاشو به خوبی رو سینه هام حسش می کردم . چه لحظات داغی بود . تمام تنشو غرق التهاب کرده بودم .. لبامو گاز می گرفت . مرتب ناله می کرد .. حس کردم که هر دو مون طوری حشری شدیم که  حا ل  خودمونو نمی فهمیم . حتی من ترس برم داشت که نکنه دست به کارای عجیبی بزنم . از بس از مرز کس رد شده بودم یهو یه وقتی این حس در من تداعی می شد که سودابه هم دختر نیسنت و میشه کیرو از  مرز کسش رد کرد. این دختر داشت فکرمو از کار مینداخت . واسه همین بود که کسشو میک زده بودم تا اونو ار گاسمش کنم . واسه همین سریع اونو یه دور بر گردوندم و از حالت طاقباز به صورت دمر در آوردم . سر و صورتمو رو کونش گذاشتم .. 
-جوووووووون بخورم .. اون کون نازت رو بخورم .
 چه سوراخ کونی داشت ! حتی با انگشت کوچولوی دستم می خواستم راه کونشو باز کنم نمی شد که نمی شد . می دونستم از اون کون هاییه که باید براش مصیبت زیادی بکشم . نمی دونستم که باید چیکار کنم .. دیدم سودابه دستشو دراز کرد و  یه تیوب کرم رو داد به دستم و گفت بمال  به اون جام .. یک بار دیگه هم تمایل خودشو به کون دادن به من گفته بود و از این حرکتش واقعا خوشحال شده  بهش آفرین گفته بودم . اونو به خاطر این شجاعتش تحسین کردم . نزدیک بود از کون کردن پشیمون شم .
 -سودابه جون اگه بخوای بی خیالش میشم ..
سودابه : ولی من بی خیالش نمیشم . دلم می خواد که تو لذت ببری . کیف کنی .
 -فدات شم سودابه . من به قیمت عذاب کشیدن تو حاضر نیستم که این کاروانجام بدم .
- من هر سختی رو به خاطر لبخندو لبخند رضایت تو تحمل می کنم .. حس کردم که یه عاشق دیگه به عاشق های من اضافه شده .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

زن نامرئی 256

سالار به حرکات انگشتاش توی کس و کونم ادامه داد . وقتی هم بیشتر از این حرکت اون خوشم اومد که انگشتاشو که بیرون می کشید اونو فرو می برد توی دهنش و به آرومی میکش می زد . طوری هم صدا می داد که آدم فکر می کرد داره عسل می خوره .
 -آقا  سالار شما مگه زن نداری .. که داری این جور عسل می خوری ؟
 -عسل ها طعم و بو های مختلفی دارن . بعضی  هاشون اصلن . بعضی ها شون قاطی دارن . ولی این عسلی که من حالا دارم می خورم انگار خالص خالصه . حالا تو حتما مجبوری از دواج کنی ؟
 -میگی من چیکار کنم این که نمیشه همش گناه کنم .  شما خودت یک فرد مذهبی هستی ..
-کون لق همه شون کرده . ولی پیش خودمون بمونه . یه وقتی نری نگی ها سر دار همچین حرفی زده .
-نه سالار خان من دهنم قرصه . الان می بینم مردم بیچاره با چه بد بختی دارن زندگی می کنن . و برای صنار سه شاهی دارن سگ دو می زنن .
  -حرف سیاسی دیگه نزدن نادیا جونم .
سرمو که بر گردوندم دیدم سالار خان کاملا لخته .
-پسر تو کی خودت رو به این صورت در آوردی .
  -نمی دونم چه طور شد خودش یهو اومد پایین دست خودم نبود .
از اون کیر های چاقالو و جون دار بود این کیرش .. . کی فکرشو می کنه نادیای مبارز و انقلابی این جور به حال کردن خودش اهمیت بده . یه سالار و سرداری نشون بدم که اون سرش نا پیدا ... موبایل سالار خان زنگ خورد ... اون تازه می خواست کیرشو به کس وکون قمبل کرده من بچسبونه که صدای زنگ تلفن رشته افکارشو پاره کرد . ازم فاصله گرفت و رفت به اتاق بغلی . می خواستم همراش راه بیفتم و برم . ولی از اون جایی که فاصله نزدیک بود  صلاح نبود که از این نیروی خودم استفاده کنم . باید می ذاشتم برای وقتی که اون ندونه من این دور و براهستم یا این که فاصله در اندازه ای باشه که خودمو سریع بتونم برسونم به سر جام .  دقایقی بعد بر گشت . رنگش پریده بود ..
-چی شده عزیزم خیلی پکری .. مگه بازم انقلابیون کاری کردن ؟
-فتنه گران . همون فتنه گرانی که نمی تونن پیشرفت کشور ما رو ببینن . ببینن که  دنیا چه جوری داره روما حساب می کنه .
-آره سالار خان . من خودم همه اینا رو دیدم . از اینترنت هم دیدم . الان دنیا روی کس و کون و کیر ایرانی حساب باز کرده .  زنان و مردان ما نشون دادند که می تونن در بهترین و پر هیجان ترین فیلمهای پورنوی بین المللی شرکت کنن .  و واقعا باید دولت رو تحسین کرد و شرکت کنندگان در مذاکرات هسته ای رو که از خودشون شروع کردند پیشقدم شدن .. و نشون دادن که ایرانی می تونه ....
سالار فقط داشت نگام می کرد . می دونستم که بازم به این مسئله اشاره می کنه که حرف سیاسی نزنم . ولی نمی دونستم کجای این حرف سیاسیه . آخه مردم دارن میگن سر نوشت خودمون باید به دستان خودمون باشه  ..
 -سالار خان چیزی شده ؟ نبینم کیرت این قدر شل شده باشه . نکنه زنت زنگ زده گفته می خواد برگرده ..
-نه ای کاش زنم زنگ می زد .. الان از دفتر مقام معظم رهبری تماس گرفتن که برای سر کوبی آشوبگران  و ایادی استکبار جهانی به سر کردگی امریکا و انگلیس و اسرائیل جلسه داریم ..
-اوووووووهووووووویییییییی چه خبرته سالار خان . انگار داری اخبار می خونی . حالا بی خیال این حرفا .. اول حالت رو می کنی بعد میری به جلسه اضطراری ... 
-البته پیشت بمونه ..
 -حتما می مونه . حالا چی قراره بگین ..
 -نادیا خانوم دیگه بیشتر از این دختر خاله نشو . تازه من اینو برای این گفتم که خواستم بهت نشون بدم که با آدم کوچیکی طرف نیستی . از بیت رهبری با هام تماس می گیرن ..
 دستمو به کیرش مالوندم و خیلی آروم تونستم اونو به همون شق بودن قبلش برسونم . در حالی که زبونمو رو کیرش می کشیدم گفتم ..
 -من خودم می دونم که تو وکیرت هر دو تا تون چقدر بزرگین چون همین تلفنی رو که حالا واست شده پشم کیرت هم حساب نکردی  ..
دیگه اصلا یادش رفته بود جلسه و منزل رهبر و این بند و بساط ها رو .
-زود باش سالار خان . فرو کن توی کسم . نماز شک دار نخون . اگه دوست داری زود تر خودت رو برسونی به جلسه اضطراری این کار رو انجام بده . ولی تا منو  راضیم نکردی اون وقت من دیگه میلم نمی کشه که بیام این جا ها ... عاشقتم .. دوستت دارم .. سالار خان ...
یه فکری به سرم افتاده بود . پس از عشقبازی با سالار می تونستم  همین جا بمونم .. بهش بگم که  به خاطر مسائل امنیتی و این که کسی ما رو با هم نبینه من خودم میرم .  تازه فکر کنم چند تا محافظ هم اومده بودن تا اسکورتش کن  . سالار کمرمو محکم نگه داشت و کیرشو از پشت به کسم چسبوند .
-آخخخخخخخخ ...  سالار سالار ....حرف نداری ...
 سرعتشو زیاد تر کرد ....
-سالار خان .. تو بدون غسل جنابت می خوای بری به بیت رهبری ؟
متوجه شد که دارم  متلک بارش می کنم . فقط می خندید . .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

مردان مجرد ,زنان مناهل 36

وقتی سمیر دید که منصور اونو به نزد خودش فراخونده و داره در مورد زنش باهاش حرف می زنه دلش هری ریخت پایین . خودشو بست به فحش که ای کاش با  زن دکتر منصور رو هم نمی ریخت و خودشو از نون خوندن نمینداخت .
منصور : همون طور که تا حالا متوجه شدی من علاقه زیادی به همسرم گلوریا دارم و خوشی اون خوشی من و لذت بردن منه . نمی خوام که اون احساس ناراحتی کنه  . برای این که اون خوش باشه حاضرم هر کاری رو انجام بدم .من از گوشه و کنار شنیدم که قراره یه بر نامه ای از پسران مجرد و زنان متاهل بر گزار شه که شاید در ظاهر به معنای بی بند و باری و بی قیدی باشه . اما اگه بری توی بحر ماجرا به خوبی می بینی که این در واقع نوعی لذت بردن از زندگیه و عشق و حالی که پسرای مجرد و زنای  متاهل می تونن داشته باشند تا از زندگی خودشون اون جوری که باید و شاید لذت ببرن . و اگه بشه این دو دسته رو درکشون کرد میشه گفت که معناش یعنی داشتن یک فر هنگ و حس بالا که زندگی رو واسه هر دو گروه شیرین تر کنه . .
سمیر هنوز حواسش به این بود که ممکنه شوهرگلوریا بخواد دعواش کنه . واسه همین هنوز به جهت حرفای منصور توجه و دقت نکرده بود تا این که منصور بالاخره اون حرفی رو که سمیر انتظارشو نداشت بر زبون آورد ..
 منصور : سمیر تو جوون خوبی هستی . من نباید این حرف رو بر زبون بیارم . شاید پیش خودت بگی که چه مرد بی غیرتی هستم . اما تو می تونی اینو یه حس عاشقونه ای از طرف من حسابش کنی که دوست داره شادی و نشاط همسرشو ببینه . شریک شادیهای اون باشه و غمشو نخواد . می خوام اگه دوست داری و دلت می خواد گلوریا رو در این مهمونی همراهی کنی . در این مجلس هر زنی با دیگر زنها به اشتراک گذاشته میشه .شاید می شد به جای پسران مجرد از شوهرای اون خانوما استفاده کرد ولی ظاهرا  مردا می خواستن نشون بدن که چه فر هنگ بالایی دارن .
سمیر : این چه حرفیه که شما می زنید منصور خان .ما نون و نمک شما رو خوردیم . گلوریا جان به جای خواهر بزرگ ما هستند  . مثل ناموس منه . من باید ازش محافظت کنم .
 -خب پسر حالا این قدر نمی خوای پیاز داغشو زیاد کنی .  کاری به اما و اگر ها و چه کنم ها ندارم . فقط همینو میخوام که تو و اون با هم شرایط این مجلس رو بر رسی کنین . با توجه به این که اون عادت نداشته با مردی به غیر من باشه و تو هم که میگی اونو به عنوان ناموس خودت و خواهر بزرگت می دیدی و شاید سختت باشه که به ناگهان اونو در میون مردایی ببینی که خودت هم نسبت بهش حقی داری از تو می خوام که دقایقی رو با اون باشی تا اون فضایی رو که بین تو و اون وجود داره و به نوعی تابو مشهوره شکسته شه . در ضمن من و تو و گلوریا باید بریم به همین جایی که میگن واسه این بر نامه ثبت نام می کنند و سه تایی رضایت خودمونو اعلام کنیم ... راستی یه چیزی یادم رفت . اصلا خودت راضی هستی ؟
سمیر در حالی که فکر می کرد داره خواب می بینه گفت ..
 - مگه میشه رو حرف شما حرف آورد . شما هر چه بفر مایید من اونو با کمال میل می پذیرم . با جان و دلم . با تمام وجودم . حرف بزرگتر شنیدن ادب است . گلوریا خانوم هم خواهرمه .. هم زن داداشمه ..
منصور : شما هم ..هم جای برادر شوهرشید و هم جای برادرش .
 منصور : عزیزم ! گلوریا ! بیا این جا ببینم .
زن دل تو دلش نیود . برای اولین بار جلو شوهرش می خواست یه بر خوردی متفاوت داشته باشه .. حالا اون سه تا در کنار هم قرار داشتند . منصور خیلی راحت با این مسئله بر خورد می کرد .
 منصور : من یه پیشنهاد داشتم برای این که همه مون با این فضا آشنا شیم . و راحت بتونیم این جریان رو قبول کنیم . چون زن من با این  فضا آشنایی نداره . خود منم ممکنه برای لحظاتی از این که گلوریا پا شو گذاشته به یه مجلسی که براش آشنا نیست و همچنسن برای خود من یکه بخورم . مجلس و فضایی که ممکنه درش دوزن و یک مرد و دو مرد و یک زن هم با هم باشند یا به تعداد بیشتری این معادلات به هم بخوره . برای همین من پیشنهاد دارم اگه موافق باشین یه بر نامه سه تایی رو همین  با هم پیاده کنیم . یعنی سمیر جان .. من و تو دو تایی مون به گلوریا حال بدیم . چون اون باید با فضای این مجلس به خوبی آشنایی پیدا کنه . نمی خوام که اون احساس سر خوردگی و خجالت کنه که از اون زنا عقب تره . نا سلامتی اون زن دکتر منصوره باید کلاسشو حفظ کنه . گلوریا واسه لحظاتی از این که حس کرد سمیر باید شاهد سکس اون و همسرش باشه یکه خورد ولی با توجه به این که در سکس پارتی .. سمیر بار ها و بار ها باید اونو با دیگران ببینه  دیگه خیالش نبود . .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

نگاه عشق و هوس 52

 سارا در حمومو باز گذاشته بود .. و سعید خودشو آروم آروم به حاشیه در نزدیک کرد . به خوبی می دید که سارا چه جوری دستشو رو بدنش می کشه . لای پا هاشو باز می کنه . انگار که داره با عشق و هوس این کارو انجام میده . دوست داشت خودشو به عشقش می رسوند . بغلش  می کرد . با اون هماهنگ می شد . براش از دوست داشتن می گفت . می گفت که لحظه های عشق و هوس و در کنار اون بودن هر گز سیرش نمی کنه  ولی ترسید که عشقش بترسه و یا از این که سعید اونو در حالتی که داره با هوس به بدنش دست می زنه دیده .. خجالت بکشه ... صبر کرد تا در یه فرصت مناسبی خودشو به سارای خودش نزدیک کنه . یه نگاه به کیرش انداخت و خودشو کنار کشید . چون ترسید که لوش بده . انگاری کیرش یک قدم از اون جلو تر بود . موهای خیس سارا رو کمرش ریخته بود . و با این که بدنش  لاغر نشون می داد ولی اندامش تناسب و هار مونی خاصی با هم داشته و مهم تر از همه این بود که اونو خیلی کمتر از سنش نشون می دادند . پوستش یه تازگی و طراوتی داشت که اونو کمتر از سی سال نشون می داد . برای سعید هیشکدوم از اینا مهم نبود . براش زیبایی سارا مهم نبود . اون براش اون حسی مهم بود که سالها پیش سارا درش به وجود آورده بود . حسی که نمی شد اونو با هیچ حس خاص دیگه ای سنجید جز یه احساس عاشقونه . عشقی که می تونه همه چی رو حل کنه . فاصله ها رو پر کنه  حتی اینو توجیه کنه که زنی متاهل می تونه عاشق پسری شه که عشقو با تمام وجودش حس کرده و در وجود اون می بینه .  سعید بازم خودشو بیشتر کنار کشید . هوس آغوش سارا رو کرده بود . دست زدن به بدن خیس اون .. و این که موهای  خیس و قشنگشو لمس کنه . براش حرف بزنه . بهش بگه که دوست داره واسه همیشه در کنارش بمونه . به اون بگه که  رویای این روز ها رو هر گز از یاد نمی بره . یه حس ششم قوی در وجود سارا شکل گرفته بود . حسی که داشت قلبشو از جا در می آورد . سارا نمی دونست چرا ولی احساس می کرد که سعید داره اونو می پاد .. شاید این همون چیزی بود که اون می خواست . شاید هم این یه رابطه درونی بین اون و سعید بود .. ولی بوی پسرو احساس می کرد ... نه سارا! اشتباه می کنی اون خوابیده ولی می دونست که اشتباه نمی کنه . ... می خواست روشو به سمت در بر گردونه ولی هراس داشت . شاید اشتباه می کرد . خودشو کمی یه پهلو کرد . فقط یه قسمت از آینه می تونست قسمتی از در رو نشون بده .. اون باید خودشو به انتهای حموم می کشوند و شاید استیل اون در این حالت کمی عجیب به نظر میومد ولی دوست داشت این حسو داشته باشه که حسش اشتباه نمی کنه . حس این که عاشقه و عشقشو با تمام وجود درک می کنه . بوی اونو از در و دیوار  وجود و زندگیش حس می کنه .. سارا در همون حالتی که پشت به در قرار داشت خودشو به انتها کشوند  .. درست یه حالتی به خودش گرفت که انگاری داره آبو از سرش به طرف پایین بدنش هدایت می کنه ... یه لحظه بدن سعیدو دید که خودشو کشید ه بود جلو تر .. قلبش به شدت لرزید . دوست داشت به اون بگه که می تونه بیاد پیشش . اونم ترسید از این که عشقش خجالت بکشه .. ولی لذت می برد از این که هنوز سعید سیر نشده . تشنه اونه . اونو می خواد ..  باید چیکار می کرد تا عشقشو به این سمت می کشوند . نباید کاری می کرد که سعید بفهمه که اون متوجه شده . شیر آبو بست ..
-سعید ! سعید جان ! هنوز خوابی ؟ اگه بیداری  و بیای پشتمو لبف بزنی خیلی ممنون میشم ..
اینا رو با صدای بلند گفت .  سعید دل تو دلش نبود . واسه یه لحظه ترسید که نکنه سارا بیاد و اونو ببینه . ببینه که داره اونو دید می زنه . با این که می دونست دیگه بین اون و عشقش از این حرفا نیست ولی بازم کمی خجالت می کشید ... سریع به سمت اتاق خواب رفت و خودشو رو تخت ولو کرد ... سارا حرکت و بر گشت اونو حس کرد . واسه همین این بار بلند تر صداش زد ...
سعید : بله سارا جون . الان اومدم .. چی شده عزیزم ...
سعید خودشو به سارا رسوند . حالا به اون چه که می خواست رسیده بود ..
 سارا : دوست نداری دو تایی مون با هم حموم کنیم ؟
سعید : اگه شیطون گولم بزنه چی ؟
سارا : یعنی میگی می ترسی که من گولت بزنم ؟حالا نمیشه که تو گولم بزنی ؟ چرا .. آخ عشق من ! من چی دارم میگم . فرشته خوشگل من . آقاسعید من . تو هم شیطونو گول زدی . سارای خودت رو با عشق فریبش دادی .. چه فریب زیبایی ! چه عشق قشنگی ! بیا عزیزم . بیا منتظرتم . بیا که می خوام صدای دوستت دارم های ما زیر آب شنیده شه که داره بدنمونو غسل عشق میده . عشق پاکی که هنوزم میگم خیلی ها نمی تونن اونو تصورش کنن  . سارا و سعید همدیگه رو در آغوش کشیدند .. صدای آب و بوسه های داغ اونا و زمزمه های دوستت دارم لحظات خوشی رو واسه هر دو اونا رقم زده بود . ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

استاد عشق 6

سروش  دوست داشت یه جورایی به فرشته بگه که دوستش داره .. اون همه صمیمیت و خندیدن های با هم .. صمیمی بودن ها .. حسی که  در کلامشون نهفته بود .. و نوشته هایی که به عنوان موضوع نگارشی تحویل استادش می داد همه و همه رو با تمام احساس و حتی در مواردی خارج از موضوع مربوطه می نوشت . جالب این جا بود که فرشته به بهانه های مختلف از دانشجوهاش می خواست که در مورد موضوع خاصی مطلب بنویسند و اینو بهونه کرده بود که یک دانشجوی رشته ادبیات وقتی که داره فارغ التحصیل میشه نباید از نوشتن هراسی داشته باشه . باید بتونه احساس خودشو بگه .. روزها برای هر دو نفرشون خیلی سریع می گذشت ... فرشته دلهره خاصی داشت .. نمی خواست که این روزا و این ترم به انتها برسه .. پسر فکر می کرد که دیگه نمی تونه بهونه ای داشته باشه برای این که بتونه فرشته رو ببینه . حالا سروش یه فرصت دیگه داشت برای این که بتونه از احساسش بگه . از این که چگونه می تونه به یکی بگه دوستش داره . چگونه می تونه عشقشو نشون بده . حالا اون باید در مورد احساسش می نوشت .. در مورد این موضوع که علاقه خودتونو به کسی یا چیزی که دوستش دارین چه جوری ابراز می کنین .. البته استاد از دانشجوهاش خواست که موضوع رو به گونه ای مطرح کنن که با رعایت اصول و ضوابط خاص  جامعه ما باشه .. ..  اون روز  غروب بود که کلاس تعطیل شد ..  سروش و فرشته با هم به سمت خونه رفتند  . طبق معمول فرشته زود تر پیاده می شد ..
-میریم  یه چیزی بخوریم ؟ هوس بستنی کردم ..
 فرشته : موافقم . به شرطی که این بار من حساب کنم .
سروش : درست نیست که وقتی یک مرد هست یه زن دست به جیب کنه .
 فرشته : این که نمیشه همیشه تو برنده شی ...
 سروش : استاد چی میل می فرمایند ؟
 فرشته : این جا هم استادم ؟
 سروش : یک زن همیشه رئیس و استاده .
فرشته : حریف زبونت نمیشم . همون جوری که حریف نوشته هات نمیشم .
سروش : مگه من باهات جنگ دارم ؟ ولی انگار این جور گشت و گذار های ما تا چند هفته دیگه بیشتر دوام نداره . اصلا میای یه کاری می کنیم ..
فرشته : چه کاری ! سروش : تو منو بنداز .. یعنی بهم نمره نده ...
 فرشته : واسه چی ؟
سروش : واسه این که یه ترم دیگه هم درس بخونم  
فرشته : خب برای چی ؟
 سروش : واسه این که یه ترم دیگه بازم با هم بیاییم و بگردیم ..
فرشته : خب تو خودت می تونی هر درسی رو که دوست داری حذف کنی ولی خودت هم می دونی که این کارت درست نیست . اونم از دانشجوی ممتاز و درجه یک دانشگاه ما .. که من دوست دارم در جشن فارغ التحصیلان تو رو اون بالا بالا ها ببینم  سروش : واقعا این طور دوست داری ؟ واسه چی ؟
فرشته : برای این که حقته .
 سروش : راستی تا یادم نرفته این نوشته رو تقدیم تو کنم که گفته بودی چه جوری احساس خودمونو بگیم برای اونایی که دوستشون داریم یا حالا در مورد هر چیزی می تونه باشه ..
 فرشته : ببینم طوری ننوشتی که نشه خوند ..
سروش : اینو فقط نمیشه خوند .. اینو با تمام احساسم نوشتم . شاید برای اون آدم خیالی که یه روزی ممکنه بهش علاقه مند شم . شایدم یه مقداری خارج از موضوع نوشته باشم ..
فرشته : زمان خیلی زود می گذره .. انگار همین دیروز بود که من تدریسمو شروع کردم ..
 سروش : و من تحصیلمو ..
 فرشته : این که شروع تحصیلت نبود ..
سروش : و همین طور شروع تدریس تو ..
فرشته دل تو دلش نبود ..  دوست داشت زود تر فرصتی پیدا کنه و بخونه که سروش چی نوشته . به نوشته هاش و به خود اون عادت کرده بود . با این حال یه وحشت خاصی داشت . از این که یه روزی با حالتی روبرو شه که براش تازگی نداشته .. حالتی که بهش میگن عاشق شدن .. وابستگی .. یک احساس لطیف .. لحظات رو به امید یکی دیدن سپری کردن .. بیش از نیمی از این حالات رو همین حالاشم داشت .  و سروش هم دوست داشت که فرشته زود تر نوشته هاشو بخونه .  طوری نوشته بود که فرشته حدس بزنه که اون نامه روواسه اون نوشته .
 فرشته : تا حالا روزای خوبی رو با بچه ها گذروندم .  باید یاد بگیرم که دیگه شرایط من طوریه که باید از خیلی ها دل بکنم . از دانشجویانی که واسه من بهترین دوستن .. فرشته نمی دونست چه جوری ادامه بده . فرشته : راستی منو عروسیت دعوت می کنی ؟
 ... سروش یکه خورد ... تا به حال سابقه نداشت که فرشته باهاش از این حرفا بزنه .. خیلی دوست داشت بهش بگه که دوست دارم تو عروسم بشی ... فرشته سوالشو تکرار کرد ... و سروش هم جوابی دوپهلو داد
سروش : اگه تو قبول بکنی ...... ادامه دارد .... نویسنده ..... ایرانی 

استاد عشق 5

و از اون پس سروش خیلی راحت تر با فرشته بر خورد می کرد . البته در حضور دانشجویان اون سیاست و رابطه دانشجویی استادی رو باهاش داشت . هرچند فرشته مثل روز های اول خشک نبود .. و از طرفی حالت و سبک کلاسها به گونه ای بود که درهر کلاسی نسبت به کلاس دیگه دانشجوها یکدست نبودند و اون به خاطر این بود که در انتخاب واحد همه که با هم هماهنگ نبودند و یه حالت پس و پیش داشتند .. زمان برای سروش خیلی زود می گذشت ..کار به اون جایی رسیده بود که پسر  تک نوشته هاشو به صورت پیام  برای استادش می فرستاد .  فرشته به نوشته های سروش عادت کرده بود .. به غیر از فرشته یه استاد زن دیگه هم به دانشگاه اومده بود که یکی از ترمها دو واحد درسی سروش با اون بود .. با حضور اون فرشته یه حس عجیبی پیدا کرده بود . انگار که دلش نمی خواست اون استاد اون جا باشه . از این فکرش خنده اش گرفته بود ..  حالا دیگه کار به جایی رسیده بود که بعضی روزا ماشینشو نمی آورد تا سروش اونو برسونه . مسیرشون با هم یکی بود و اتفاقا پس از این که  پیاده می شد سروش به راهش ادامه می داد . دیگه هم از این باکی نداشت که بقیه چی میگن . ولی با همه اینا خط قرمز هایی بود که رابطه اونا رو  تا یه حدی پیش می برد و این اجازه رو به اونا نمی داد که از این مرحله پیشروی کنن . سروش خیلی دوست داشت یه روزی عشقشو به فرشته ابراز کنه .. با این که صمیمیت اونا فوق العاده شده بود ولی سروش هنوز نتونسته بود خودشو قانع کنه که بتونه به فرشته اظهار عشق کنه .. زمان خیلی سریع می گذشت .. بازم روز زن دیگه ای از راه رسید . روز تولد فاطمه پاک و مقدس ... این بار سروش یک جفت گوشواره به شکل قلب برای عشقش گرفت ... فرشته : این چه کاری بود که کردی .. نه .. اینو دیگه نمی تونم قبولش کنم ..
سروش : یعنی اینو مثل پیام من نمی تونی پاکش کنی ؟ ..
فرشته یه نگاهی به سروش انداخت .. و دودل بود که آیا این حرفی رو که توی قلبشه بهش بزنه یا نه . می خواست بگه اون پیامهای گرم تو .. اون نوشته های تو هر کدومش واسم بیشتر از یه جواهر گرون قیمت ارزش داره .. می خواست بگه همه شونو ذخیره کرده ..
 فرشته : من پاکش نکردم .. ولی کار درستی نکردی ..
سروش : می دونی یاد چی میفتم ؟
فرشته : یاد چی میفتی ؟
 سروش : سال گذشته هم که برات پیام فرستادم بهم اعتراض کردی ..
 فرشته : بد جنس نشو .. این جور بهت اعتراض کردم ؟
سروش : می خواستی با شمشیر سر از بدنم جدا کنی ؟
فرشته هدیه رو پذیرفت .. و چند هفته بعد روز مرد بود .. فرشته هم یه پیراهن مردونه واسش گرفت .. سروش باورش نمی شد ...
 فرشته : می دونم خیلی ساده هست ولی خب دیگه نمی دونستم چیکار کنم .. در مقابل هدیه تو ...
برای اولین بار پس از گذشت دو سال برای ثانیه هایی  نگاهشونو به نگاه هم دوختند . فرشته صورتش سرخ شد . سرشو انداخت پایین .. انگار از تدریس خسته نمی شد ... نگاهش همیشه یه نقطه از کلاسو می دید . خیلی مراقب بود که کسی به این حالت هاش دقت نکنه .. وقتی دختری با سروش همکلام می  شد دوست داشت یه جوری کلامشو قطع کنه . دلش نمی خواست اون پسر به کس دیگه ای توجه کنه . هنوز اسم این حسشو یه احساس عاشقونه نذاشته بود . چون ازش فرار می کرد . نمی خواست قبول کنه که عاشق شده . نمی دونست عشق چیه .. دوست داشتن به چی میگن ..  با این که در موردش خیلی چیزا نوشته بود ولی اونو خیلی رو یایی تر از این حس می کرد . و رسیدن تقریبا به ترم آخر درس سروش ... این ترمو پسر واحد های کمتری گرفته بود . چون  زیاد نمونده بود . و تعداد درسایی رو هم که با فرشته داشت از نصف درسای ترم قبل هم کمتر بود . این یعنی این که اونا کم تر همو می دیدن .. فرشته تازه داشت متوجه می شد که جدایی چقدر می تونه براش درد آور و کشنده باشه . اون ساعتهایی رو که با سروش درس نداشت واسش مثل سالها می گذشت . اصلا از همه چی بدش اومده بود . اونم دیگه به پیام بازی عادت کرده بود .. پیامها رو خیلی ساده می نوشت .. طوری که خودشم متوجه بود که یه حالت اعتدال داره .. دیگه گیج شده بود ..  یواش یواش یه ترس خاصی برش حاکم شد . اون حالا هم از عشق می ترسید و هم از جدایی ...و هر دو تا داشت میومد به سراغش ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

شیدای شی میل 104

خلاصه من وسط دو تا مرد گیر کرده بودم و حسابی با اونا حال می کردم . اونم از نوع درجه یک یک ..
بیژن : خیلی خوشم میاد .. خیلی حال میده . کون دادن یک احساسه . این که تا چه حد از طرفت لذت ببری . من که  از این به بعد دوست دارم به تمام شی میل های دنیا کون بدم . کیر وقتی میره توی کون آدم یه حس ورزش و نرمش به آدم دست میده . یه حس خوش که آدم نمی دونه چه جوری وصفش کنه . همراه با لذت زیاد . خیلی زیباست این احساس ... اگه بنفشه جون اجازه بوده من حاضرم هم با اون و هم با شیدا ازدواج کنم ... بکن شیدا جون .. کونم کیر می خواد فقط کیر تو رو ...
فکر کنم بیژن داشت شوخی می کرد ولی لاله اینا رو جدی گرفته بود ..
لاله :  دیگه حرفشم نزن . شیدا مال خودمه و ما از بچگی با هم بودیم . هیشکی نمی تونه و نباید اونو از من بگیره . دوستش دارم .
  بیژن : حالا نمیشه با تو شوخی هم کرد ؟ مگه بنفشه جون قبول می کنه ؟
 بنفشه : من باید یک شکم سیر کیر شیدا جونو بخورم و تستش کنم تا متوجه شم چی به چیه . شایدمنم از شیدا خواستگاری کردم ..
-این قدر سر من دعوا نیفتین . من متعلق به همه شما هستم . هم به شما حال میدم و هم از حال کردن با شما ار ضا میشم . دیگه این قدر بحث کردن نداره . هم از کون زنا خوشم میاد و هم از کون مردا .
 بنفشه : از کس ما خانوما چی ؟
-اون که جای خود داره .  
بنفشه : آخخخخخخخخ چه حالی میده وقتی که آدم یک شی میلو میاره  به رختخواب خودش و خونواده نمی دونن که چی به چیه .. آخ اگه بدونی اون چه کیفی داره . یک کیر آماده رو همیشه در کنارت داری که بهت حال میده . لذت میده ..  ظاهرا اون طرف دیگه کار سکسشونو تموم کرده بودند و اومدن سمت ما . فقط نگاهشون به سوراخ کون بیژن بود که چه جوری توسط  کیر من شکافته میشه ... بنفشه رفت سمت بیژن و مثلا می خواست ادای خبر نگارا رو در بیاره . دستشو لول کرد گذاشت جلوی دهن بیژن و  می خواست بگه که این یک میکروفونه ..
 بنفشه : ما در این جا یک مصاحبه ای داریم با بیژن خان آخرین کونی کره خاکی ..
بیژن : این چه  وقت مصاحبه کردنه . بذار کونمو نو بدیم .
بنفشه : قول میدم همین یک سوال باشه .. اگه الان یک مرد بخواد بکنه توی کونت چه حسی داری .  شما فر مودید که کون دادن لذت بخشه وقتی که یک کیر داخل کون آدمو نوازش بده . اونم کیر یک شی میل که از نظر روحی خودت رو آماده کنی قانع کنی که در اختیار اون باشی . اگه یه وقتی که شی میل دم دستت نباشه و هوس کیر رو داشته باشی آیا حاضری که یک مرد تو رو بکنه ..
 بهرام : من اگه یک سگ نر رو بکنم اینو نمی کنم ..
بیژن : اگه سرم بره به یه مرد کون نمیدم . اگه کون بهرامو بکنم بهش کون نمیدم .
اینو که گفت آن چنان سیل خنده ای راه افتاده بود که ظاهرا بهرامو با خودش برده بود . چون همه می خندیدند جز اون .  
بنفشه : دمت گردم بیژن با این جواب دادنت که ار کون دادنت هم قوی تر بود . حالا به خودم افتخار می کنم که تو در آینده می خوای که شوهر من شی .جووووووووون ... چه حالی میده آدم یه شوهر فهمیده داشته باشه ..
 من دوست داشتم در سکوت کون بدم و کون بکنم . دستامو گذاشته بودم رو  کون خودم  و تا اون جایی که دردم نگیره اونو به دو سمت بازش می کردم  . ولی حس می کردم که بهرام داره با خشم منو می کنه .  کیرش خیلی شق بود و داغ . و به کونم لذت می داد . دوست داشتم مدت زمان بیشتری منو بکنه . ولی اون انگاری همون یک بار که روشو کم کرده بودم کمش بود و بازم باید حالشو می گرفتم ..
بنفشه : بیژن جون می تونم یک سوال دیگه هم ازت بکنم ؟
 بیژن : تو که فقط می گفتی یک سوال داری . اونم سوال قبلی تو که شامل چند سوال بود ..
بنفشه : می خواستم بپرسم نظرت راجع به آب کیر شیدا چیه وقتی که وارد سوراخ کونت میشه . به عنوان یک مرد چه احساسی داری .
بیژن : هنوز که توی کون من چیزی ریخته نشده . اجازه بده جواب این سوال رو وقتی بدم که شیدا جون آبشو ریخته باشه توی کون من ..
وقتی این حرفو زد تمام تنم لرزید . اگه آبم نیاد چی .  
بیژن : شیدا جون هر وقت تونستی و خواستی من حرفی ندارم ولی بهرام انگار عجله داشت  ... کمرمو گرفت و چند بار کیرشو به سمت جلو ی کونم حرکت داد و حرکت رو به عقب  اون هم با نوعی خشم و دق دلی خالی کردن بر سر من بود . با این حال من دندون رو جیگر گذاشتم و وقتی هم که حرکت آب کیرشو توی کونم حس کردم لذت زیادی بردم .. بهرام هم نشست یه گوشه ای و گفت حالا ببینیم این شیدا بی خایه چیکار می کنه . بازم خون منو به جوش آورده بود ..
-بهرام خان من بین کون تو و کون بیژن عدالت رو رعایت می کنم . همون قدری که توی کون تو آب ریختم توی کون بیژن خان هم می ریزم تا گله ای نداشته باشه .. حضرت آقای کونی ... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی 

خارتو , گل دیگران 114

جاوید و جمشید به خوبی با هم هماهنگی داشتند . جاوید از پشت کرده بود توی کس ماندانا و جمشید هم در حال  کردن کس ویدا بود .. دو تایی شون یه چشمکی به هم زدند .. جمشید یه اشاره ای به جاوید زد که قوطی کرم رو از کنار پاش برسونه به اون . دو تایی شون چند تا انگشتشونو  آغشته به کرم کردند بدون این که به اون دو تا زن چیزی بگن . قصد داشتن که در یک لحظه با هم کارشونو شروع کنن . می دونستن که زنا از کون دادن هراس دارن و درد شدیدی روباید تحمل کنن . جمشید یه سری واسه جاوید تکون داد و این بار دو تایی انگشتای کرم مالیده رو به کون طرفشون فرو کردند . ویدا و ماندانا که هنوز ازلمس کیر پسرا توسط کسشون لذت می بردن دوزاریشون افتاد که تا لحظاتی دیگه باید کون بدن . تا بخوان فکر کنن که کونشون تا چه اندازه خیس خورده و چرب و روون شده فشار کیر رو روی سوراخ کونشون حس کردند . ماندانا : پسرا کون دادن هم واسه خودش حالی داره . فقط یه خورده یواش تر که ما تا سه روزی مهمون شما هستیم اون وقت اگه یه طوری بشیم شما خودتون ضرر می کنین . جمشید که دیگه حسابی داغ شده بود و عنان اختیار از کفش رفته بود دستاشو گذاشت زیر وسط بدن ویدا و کونشو آورد بالا .فقط واسه یه دقیقه داشت اون استیلو نگاش می کرد و با اون حال می کرد . جاوید هم همین کارو با ماندانا انجام داد . ظاهرا کون ماندانا کمی سنگین تر بود . با  این حال فکر لذت بردن از این کون نیروی پسرا رو چند برابر کرده بود .. زنا هم خودشونو سبک کرده بودند که فشار زیادی به کمر پسرا نیاد .
 ماندانا : اوووووووههههههههه .... اوووووهههههههههه جاوید جاوید .. عشقم .. کونمو بکن زود تر ... زود تر . می خواد باهات حال کنه . با کیر تو .. بذارش اون داخل .. اگه بدونی کونم چقدر حسادتش می شد  وقتی که کیر از داخل کس رد می شد و یه سلامی بهش نمی کرد .
 جمشید که با سر کیرش در حال مالوندن کون ویدا بود گفت
-مانی جون ! من کیر بی ادب ندارم . کیر من همون اول به کون تو سلام کرده .
ماندانا : کونم فدای کیرت .. اون حالا داره جواب سلام تو رو هم میده . ما وقت زیاد داریم هر وقت جاوید جون کارش تموم شد به کیرت بگو بیاد و جواب سلامشو تحویل بگیره .
 جاوید یه قسمت از کیرشو فرو کرده بود توی کون ماندانا و با لذت کیرشو توی کون اون حرکت می داد ..
جاوید : جمشید جون تو هنوز سیر نشدی از بس به کون ویدا جون خیره شدی . الان  که کارم تموم شد می خوام بیام اون طرف به کون ویدا جون عرض ادب کنم و تو هم باید بیای این سمت و جواب سلامتو بگیری
 ویدا که تازه کسش رفته بود با کلفتی کیر جاوید حال کنه فشار کیر رو روی کونش حس می کرد ..  جمشید دستاشو گذاشته بود رو سینه های ویدا اونو به سمت خودش فشرد .. ویدا با چرخشی که به کونش می داد جمشید رو حشری تر می کرد . حالا جمشید دو دوستی کمر ویدا رو نوازش و مالشش می داد . جاوید تقریبا نصف کیرشو کرده بود توی کون ماندانا ولی از اون جایی  که سوراخ کون ویدا تنگ تر نشون می داد جمشید به زحمت یک سوم کیرشو کرده بود توی کون .
ویدا : مانی جون در چه حالی ؟ خیلی دردت میاد ؟
جاوید : نصف کیر من رفته توی کونش . بایدم خیلی درد بکشه ...
 ویدا : زن داداش منو این جوری نگاه نکن صبرش خیلی زیاده .
ماندانا : فدات شم . من که از این دو تا آقایون جز حال دادن چیز دیگه ای ندیدم . حال کنین بچه ها . راهمون آزاده . دیگه دختر که نیستیم استرس داشته باشین .
 جاوید  هم دو تا سینه های ماندانا رو گرفته بود بین دو تا دستاش و اونو در یه مسیر دایره ای می گردوند . جمشید حس کرد که کیر کلفتش توی کون ویدا دیگه تاب نداره و هر لحظه امکان این که آبش بیاد هست . و این اطمینانو داشت که بازم اشتها داره . هنوز زود بود که بخواد خسته و زده شه . جمشید یه اشاره دیگه ای به جاوید زد .. جاوید : میگم خانوما شما تا حالا فیلمای سکسی رو دیدین که دو تا مرد با یه زن حال می کنن ؟
ماندانا : ما سه تا و چهار تا و پنج تا به بالا مرد رو هم دیدیم که با یه زن حال می کنن . سه تا کیر توی کس و کونشون .. دو تا توی دهنشون .. چند تا ازاین مردا هم افتادن به جون سینه ها و کمر اون زنا . خلاصه یه حالی دادن به این زنا .. من که خوشم اومد  . اون زن هم حتما خیلی حال کرده ..
 جمشید : اگه موافق باشین شما رو هم به نوبت  دو تا به یکی بکنیم ..
ماندانا : وااااااااووووووو خیلی عالی میشه . معرکه هست . البته اگه شما خسته نشده توانشو داشته باشین .
جمشید : من و جاوید شیریم .. ویدا :  اینو که خیلی خوب متوجه شدیم .. شما هم شیرید هم شمشیرید . البته شمشیر های تیزی دارین .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

نامردی بسه رفیق 85

مهران و میلاد هنوز اون شناخت گذشته ها رو در مورد من داشتند . در مورد دید من نسبت به دخترا .  واسه همین وقتی بهشون گفتم میرم یه جا دیگه می خوابم و خونه یا واحدمو در اختیار اونا می ذارم قبول نکردند و گفتن داداش تو الان روحیه ات ضعیفه و مشکلی واست پیش اومده که باید حسابی حالتو جا آورد . ازم خواستن که با این دخترا حال کنم . احساس نیاز شدیدی می کردم . ولی با همه اینها ته دلم از همه این بر نامه ها بدم اومده بود . اما زهره و زری خیلی خوشگل و ناز بودند . خیلی هم خونگرم نشون می دادن .
مهران :  دخترا رفتن یه دوری بزنن و بیان . در مورد تو هم با اونا حرف زدم و کلی هم خوشحال شدن که باهات حال کنن و بهت حال بدن . راستش ازت خوششون اومده.. -بچه ها شما ناراحت نمیشین که این دو تا لقمه چرب و نرم رو شریکتون شم ؟
 میلاد : اتفاقا این جوری خیلی بیشتر به ما حال میده . من میگم رفقای با مرام یه لقمه چرب و نرمو که دارن باید با هم بشینن و بخورن و حالشو ببرن . مردی و مردانگی به همین میگن . ما اینو از تو یاد گرفتیم فر هوش جان . یادمون نرفته که تو چقدر هوای ما رو داشتی . این قدر نمک نشناس که نیستیم . دورا دور شنیدیم که  تو خیلی اذیت شدی و شاید به خاطر مشکلات کاری و روحیه ضعیف دیگه نتونی بری دنبال این بر نامه ها یا این که بتونی یه تیکه ای رو برای خودت جور کنی .
به هر مصیبتی بود از دست ستاره خلاص شدم . خودمو خیلی آراسته کردم تا بتونم زهره و زری رو به طرف خودم بکشونم . هر چند این اونا بودند که باید منو به طرف خودشون می کشیدند . هر دو تا شون تپل بودن و یه استرچی پاشون کرده بودن که دلم می خواست از همون پایین پا تا با بالای باسنشونو یکسره توی دیدم داشته باشم . خیلی ناز بودند . ولی با همه اینها با همه تحریک شدنها نمی دونستم چرا دلم بود پیش فروزان و این که من آخرین بار با اون بود که سکس کردم و این تقریبا دوساله اخیر رو با هیچکس دیگه غیر از فروزان نبودم . از زمانی که به اون دل بستم تا به حالا . ولی مهران و میلاد کارشونو کردند .  میلاد و زهره رفتن روی تخت و مهران و زری هم اون پایین خودشونو رو تشک ولو کرده بودند . به همین سادگی و بی پر وایی هر چند مهران و میلاد گفته بودن که اونا جنده نیستن ولی با همه اینا نشون نمی داد که از اون دخترایی باشن که قبلا دست مرد دیگه ای بهشون نرسیده و حتما هم  باید همین طور باشه . چون وقتی به همین راحتی خودشونو رسوندن به این جا و از خونواده جدا کردن دیگه نمیشه گفت که مثلا از اون تیپ آدمایی هستند که تا قبل از اومدن به این جا آفتاب روی ماهشونو ندیده . من درست رنگ و حالت پسر خجالتی ها رو پیدا کرده بودم . از اونایی که انگار تا به حال دستشون به دختر غریبه و نا محرمی نرسیده .  خودمو انداخته بودم رو کاناپه .. و به اون چهار نفر نگاه می کردم . با این که شور و حال خاصی در من زنده شده بود ولی  فضایی رو احساس می کردم که من و فروزان در اون فضا داریم با هم از عشق و هوس و رابطه صمیمانه خودمون  میگیم .  مهران خودشو رسوند به من و آروم طوری که بقیه نشنون ولی می دونم حواسشون به ما بود گفت پسر  آبرومونو نبر من به این دخترا گفتم که تو شیر می کشی و پلنگ  می کشی و از این حرفا و گفتم که هر کدومشونو به تنهایی سه بار تا صبح ار گاسمشون می کنی . دیگه ما رو خیطمون نکن دیگه . اگه سه بار نتونستی دوبار رو که می تونی .. با همه ناراحتی و خرابی اعصابم خنده ام گرفته بود که بعضی ها چقدر دلشون خوشه که دارن سر چی با هم کلنجار میرن ؟ ! دلم می خواست از خونه میومدم بیرون . احساس کردم که فروزان داره منو می بینه . یه حس بدی داشتم .  رو همون تختی که من و فروزان بودیم حالا میلاد و زهره داشتند عشقبازی می کردن . خیلی وقت بود که من از سکس دور بودم . میلاد با دست بهم علامت می داد که من برم جای اون . نمی دونم حالا زهره متوجه این دست تکون دادن ها شده بود یا نه ولی حتم داشتم که براش فرقی نمی کرد که چه کسی با اون عشقبازی کنه . دستای میلاد رفته بود روی شورت زهره .. وقتی اونو پایین کشید و کون گنده شو  کاملا بر هنه رو بروی چشام قرار داد دیگه چشامو بستم ولی کیرم طوری شق شده بود که می دونستم  هر کی به سمت من نگاه کنه کاملا متوجه میشه که من چقدر مشتاق سکسم . ولی نمی خواستم که فروزانمو ناراحت کنم .  اون رفته بود .دیگه به من فکر نمی کرد و من هنوز در خونه رویایی شیشه ای که واسه عشقمون ساخته بودم به سر می بردم . .... ادامه دارد ..... نویسنده .... ایرانی 

خانواده خوش خیال 86

فیروزه هم که با اونا اومده بود داشت به این فکر می کرد که مدتیه که  امور آرایشگاهش تق و لق شده .. و مدام به یه بهونه ای کلاس یا آرایش خانوما رو به عقب میندازه .. حس کرد که این کارش ممکنه باعث شه که خیلی از مشتریاشو از دست بده ... سامان که به دیدن فیروزه به وجد اومده دیگه زیاد در بند این موضوع نبود که امیر و خواهرش سپیده با هم رفتن به پشت ساختمون . سروش  هم محو فیروزه شده بود و دیگه به این موضوع که امیر همراه زنش رفته به پشت ساختمون اهمیتی نداد . سهیل هم متوجه شده بود که مردا حواسشون رفته پیش فیروزه . و این که چقدر دوست دارن که با این زن باشن . سوسن داشت به این فکر می کرد که در صورت اعتراض بقیه به حضور امیر اون  چه جوری حرف بزنه . اتفاقا سیامک , شوهرش .. یک بار دیگه به حرف در اومد و گفت
 -این قرار نشد که شما هر کی رو که دیدید بر دارید و بیارین خونه .
 سوسن : شوهرم .. می دونی این حرف تو برای ما خانومای نجیب این جا چقدر گرون تموم میشه و تو هین آمیزه ؟ نمی خوام جلوی همسایه محترم خودمون فیروزه خانوم چیزی بگم .  ما زن خیابونی نیستیم . یک زن هر جایی نیستیم . واسه خودمون ارزش و اعتبار داریم . احترام داریم . یعنی تو با این حرفت همین شخصیت رو برای فیروزه جون قائل شدی ؟
یه چشمکی به فیروزه زد که  فیروزه دوزاریش افتاد . سوسن ادامه داد
 -تو با این حرفت داری به فیروزه میگی که چرا این جاست ..
 سیامک  که مثل بقیه مردا گلوش پیش فیروزه گیر کرده بود و کیرش  واسش شق شده بود گفت حساب فیروزه جون جداست . اون تاج سر ماست . اون صاحب خونه ماست ..
سوسن : امیر خان هم یکی از اون پسرای کار درست و چشم پاکه .
سوسن نتونست دیگه حرفی بزنه . چون حرفی رو شروع کرده بود که ادامه اش حتی خود اونو هم می خندوند .. ولی سیامک به مفهوم حرفاش توجه نداشت . فقطذ خشم سوسنو می دید .. و دیگه متوجه شد وقتی که امیر یه حامی به نام سوسن داره بنابراین بهتره که دیگه چیزی نگه ..
وامیر و سپیده رسیدن به جایی که دیگه اهالی خونه رو نمی دیدن ..
 سپیده : تو اصلا یکی خبر منو می گیری ؟ میگی که سپیده هم آدمه ؟ ببین من دختر سیامک خان و سوسن جون هستم ..
امیر : اگه مردا دوست نداشته باشن من این جا بمونم چی ؟
 سپیده : تا مامان سوسن منو داری غم نداشته باش و منو . اگه یه وقتی مامان منم بخواد یه اعتراضاتی بکنه یا گله ای ازت داشته باشه وقتی که من چیزی رو بخوام اون به من نه نمی تونه بگه در نتیجه کی قدرتش بیشتره ؟
 امیر فقط داشت نگاش می کرد . حواسش رفته بود به جای دیگه . به این خوشگل ها و خوشگلی ها . این همون بهشتی بود که منتظرش بود .
سپیده : نگفتی که من قدرتم بیشتره یا مامانم ..
امیر : تو .. تو ..معلومه که تو قدرتت بیشتره . ولی باید احترام مامانتو داشته باشی و پیش اون چیزی نگی
سپیده : آخ قربون آدم چیز فهم ..  از مامان من که نمره قبولی گرفتی . اگه دوست داری رفوزه نشی باید بیای تا منم ازت امتحان بگیرم ..
 امیر : اگه یه وقتی بقیه مردا ببینن چی . ممکنه ناراحت شن .
سپیده : اونا دیر یا زود باید همه چی رو ببینن و تو هم دیر یا زود باید همه چی رو بدونی . امیر جان بیا دیگه . من و تو زیاد داریم حرف می زنیم . حالا باید زتعارف کم کنیم و بر مبلغ بیفزاییم .
 امیر فضای سر سبز اون جا و چمنها و گلها و گیاهان و درختانو که در کنار استخر و دیگر زیبایی ها می دید حس کرد که با وجود سکس با چند تن از اعضای خونواده خوش خیال باز هم هوس اینو داره که با یکی دیگه از اونا سکس کنه . سپیده ادامه داد
-فقط اینو هم بدون که ما خونواده خوش خیال خونواده خوشگذرونی هستیم . دیگه این که کی زن کی باشه و کی شوهر کی واسه ما معنایی نداره . خونواده نجیبی هستیم ولی درون خودمون یکسره عمل می کنیم . حتی اونایی هم که سنشون از مرز هیجده گذشته باشه از نظر ما می تونن در سکس فامیلی ما شرکت کنن . از این نظر ما قانونمند کار کرده و به مقررات بین المللی که این روز ها در اینترنت هم می تونی شاهد ش باشی عمل می کنیم . پس ببین چقدر برای ما خواستنی و دوست داشتنی هستی که تو رو آوردیم این جا بین خودمون . فقط باید نشون بدی که ما در انتخاب خودمون اشتباه نکردیم . امیر رفت طرف سپیده
-به تک تکتون نشون میدم که اشتباه نکردین . هر چند تا حالا به چند تایی نشون دادم .
امیر سپیده رو بغلش زد ..  با خودش گفت هر چه باداباد .  حالا که این طوره و مردا جلو چشای هم زنای همو می کنن پس  در صورت تمایل زنا می تونن خودشونو هماهنگ کنن با این که مرد دیگه ای با زن اونا باشه .. امیر  بلوز سپیده رو داد بالا . لباشو گذاشت رو سینه سپیده ..
 -آهههههههه ... از همون اول داری خوب نشون میدی .. نترس .. نترس .. تو واسه ما غریبه نیستی .  اون زن تپلی رو که دیدی و اسمشم هست فیروزه مثل تو یک خوش خیال نیست .. ولی ما نسبت به هر دو تاتون خیالات خوشی داریم ...
کف دست امیر همون از زیر شورت سپیده در حال مالش کس سپید سپیده بود .. .. ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی 

نگاه عشق و هوس 51

سارا می دونست که لبخندی رو لباش نقش بسته که به این سادگی ها محو نمیشه .  دوست داشت که عشقش در اون لحظات بیدار شه و حس اونو درک کنه . باهاش همراهی کنه . احساس اونوبفهمه  . شب و روز همچنان در حال عشقبازی بودند . شاید هم سپیده محصول مشترک اونا بود . چقدر آرامش شبو دوست داشت . می دونست این آرامش شاید که محصول نا آرامی های زیادی باشه .. و در سر زمین های بسیاری هستند آدمایی که در همین لحظات نگاهشونو به ستاره ها دوخته  به فردای خودشون فکر می کنند . اونا در جستجوی خوشبختی ان . این که آدما بخوان به خوشبختی برسن شاید کار زیاد سختی نباشه .. راهشم زیاد سخت نباشه . ولی این که بخوای در کنار خوشبختی بمونی و کاری کنی که اون ازت دور نشه عاشقت شه این مهمه . این که بتونی فردای خودت رو بهتر از امروز احساس کنی . خوشی ها واست یکنواخت نشه . چی می تونه تو رو به آینده امید وار کنه ؟ سبب شه که از لحظات زندگی استفاده کنی ..  یه نگاه سارا به چشای بسته سعید بود و یه نگاهش به آسمون . به فضایی آروم .. که مدتها بود این جور نگاش نکرده بود . حالا تمام این ستاره ها دیده بودند که اون چه جوری با سعید عشقبازی کرده . چه جوری جسم و روحشو تسلیم اون کرده . حتی فرشته ها هم شاهد این کارش بودند . نه .. نهههههههه سارا . این نمی تونه گناه باشه که تو خودت رو تسلیم کسی کردی که دوستش داری و بدون اون نمی تونی نفس بکشی . انگار تیغه های آفتاب قلب تیره آسمونو روشنش کرده بودن . دیگه سپیده اون حال و هوای  دقایق پیش رو نداشت . سارا منتظر خورشید بود . خورشید ی که از راه برسه  تا تابش نور عشقو با لذت  بیشتری حس کنه . خودشو  بیشتر به بدن سعید فشرد . بازم شروع کرد به نوازش سعید و  بوسه هایی آروم از لب و صورتش برداشتن . خورشید کمی بالا آمده بود . مثل عروس پشت پرده ناز می کرد . می خواست که آروم آروم خودشو نشون بده .بالاخره خودشو نشون داد . حس کرد که شب دیگه رفته . آهههههههه نههههههههه دوست نداشت که حتی یک روز از هفت روزی رو که با سعید می گذرونه به این سرعت گذشته باشه . لحظات خوشی رو با اون سر کرده بود ولی انگار همه اینا در یک دقیقه گذشته بود . نهههههه یعنی شش روز دیگه هم به همین صورت می گذره ؟ چقدر آسمون زیبا بود . ستاره ها ها رفته بودند . هوا روشن شده بود . بدون لکه ای ابر .. یواش یواش صدای رفت و آمد های مردم و ماشینها بیشتر شنیده می شد . روز دیگه ای شروع شده بود . ولی برای سعید و سارا فرقی نمی کرد . اونا در بهشت خونه خودشون بودند . خونه ای که واسشون حکم بهشتو داشت . چه می خواست شب باشه و چه روز . خونه واسشون روشنی عشق و هوسو به دنبال داشت .  ستاره ها حالا رازشو می دونستند . خورشید هم می دونست و آسمون آبی . هوس عشقبازی و بوسیدن سعیدو داشت . سارا حس کرد که  بدنش کمی خفه و عرقی شده .دوست داشت واسه عشقش تمیز باشه .. تمیز و خوشبو .. حتی مختصر بوی نا خوشایند رو هم نمی تونست تحمل کنه . دوست داشت وقتی که سعید چشاشو باز می کنه یک سارای تر و تازه و تازه از حموم اومده و خوشبو و  نرم و لطیفو در آغوش داشته باشه . تصمیم گرفت که بره و یه دوشی بگیره . خیلی آروم خودشو از سعید جدا کرد و رفت به سمت حموم . . دوست داشت که سعید هم اونو همراهی می کرد و با هاش میومد . کاش میومد .. ولی اون باید استراحت می کرد . استراحت واسش  خیلی خوب بود . می تونست بعدا بیشتر بهش برسه .  رفت زیر دوش .. آب با فشار به روی سرش می ریخت   ..  سارا به آرومی به بدنش دست می کشید .. و تصور اونو داشت که سعید د اره این  کارو براش انجام می ده .. از تماشای اندامش لذت می برد . خودشو می  ذاشت جای سعید که اون  از دیدن سارا چه حسی بهش دست میده و به چی فکر می کنه . سرشو بر گردوند . به باسنش نگاه می کرد .. به قطرات آبی که روی باسنش می ریخت و پوستشو براق تر نشون می داد . به نوک سینه هایی که اسیر لبان عشقش شده و سستش کرده بود . و به بدنش و به سارایی که تونسته بود بدون این که بخواد سعیدو جادوش کنه . جادوی عشق .. حتی هوس هم غرق و تسلیم جادوی عشق بود .. آخخخخخخخخ سعید عزیزم عشق من کاش که این جا بودی ...
 اون طرف سعید بیدار شده بود .  برای لحظاتی به این فکر می کرد که این جا کجاست . چرا کاملا بر هنه روی تختی قرار داره که تخت اون نیست .. چند ثانیه نکشید که فهمید این همون  شیرین ترین رویای زندگیشه که به واقعیت پیوسته .. صدای شیر آب متوجهش کرد که سارا رفته به حمام . تصمیم گرفت که بره پیشش .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

یک سر و هزار سودا 77

باورم نمی شد . دختر لجباز اون جوری بیاد و خودشو تسلیم من کنه . دو تا دستامو رو بازوهاش قرار دادم . نگاهشو به نگاه من دوخته بود . ولی لحظاتی بعد چشاشو بست .خیلی مراقب بودم که کیرم به حالت کاملا خوابیده باشه که یه وقتی  خانوم هوس نکنه با یه حرکت اریب زندگی منو از این رو به اون رو کنه ..
-آهههههههه شهروز .. شهروز .. چیکار کنم آتیشم بخوابه ..
 -همون کاری که من  می کنم تا کیرم بخوابه ..
-بگو چیکار می کنی .. تو چیکار می کنی  تا منم همون کارو انجام بدم .
 -هیچی من باید آب کیرمو خالی کنم تا  سبک شم . وقتی سبک شم انگار یه آبی رو آتیشم ریخته باشن .
-پس تو آبتو رو آتیش داغ من بریز . خواهش می کنم . یه کاریش بکن . من تا حالا با کسی سکس نکردم . باور کن . ..
 برام جای تعجب داشت . آخه یه دختر در این سن اونم مربوط به عصر حاضر خیلی سخت بود باورکردنش که تا حالا دوست پسری نداشته که بهش حال داده باشه . ولی باید باور می کردم . چون اون اصلا تجربه سکسو نداشت . نمی دونست که باید چیکار کنه . بهشم نمیومد که فیلم بازی کنه .
-پس سودابه جون تو بخواب و من بیام روت .می خوام تا اون جایی که از دستم بر میاد کاری کنم که آتیشت بخوابه .
 -باشه خودت می دونی . من دیگه تحملشو ندارم . زود باش .
راهی واسم نمونده بود جز این که آخرین تکنیک های میک زدن رو روی کسش پیاده کنم .  لبامو گذاشتم روی کس .. کسی که طعم تازگی رو می داد . من با طعم های مختلف آشنا بودم . یه کس خیلی تازه و انرژی بخش .. سعی کردم تا می تونم با تعریف کردن از اندامش اونو به نقطه ای از هوس برسونم که جز ارگاسم راه دیگه ای نداشته باشه . ولی واقعیتش این بود که  تازگی اندامهای یک دختر منو به وجد می آورد طوری که نمی تونستم هیجان خودمو پنهون کنم .. . زبونم اسیر کس خیس و تازه و شیری سودابه شده بود ..
 -نه نهههههه ... شهروز ... اوخ .. چقدر خوشم میاد .. منو ببخش .. که این جوری فشار میارم ..
 چه زوری داشت پاهاش .. پاهاشو به دو سمت صورتم می فشرد .این کارش باعث می شد که نتونم به خوبی کسشو میک بزنم . ولی از بینی ام استفاده کرده و مثل یه کیر اونو گذاشته بودم به وسط و شکاف کسش و به سرعت اونو به چند طرف حرکتش می دادم .
 -وووووووییییی . شهروز .. خیلی بلایی . خیلی .. خیلی .. کارت درسته .  اصلا لحظه ها رو تلف نمی کنی ..
می تونستم حسشو درک کنم . ما پسرا وقتی به این نقطه می رسیم راحت ترین کار اینه که اگه فقط به فکر خودمون باشیم درجا  به کیرمون این اجازه رو بدیم که آبشو خالی کنه ولی یه دختر در همون حالت لذت می مونه . اون واسه این که خودشو خالی کنه به یه فشار قوی تری نیاز داره ..  یه حس و هوس قوی باید اونو به حد انفجار برسونه .  این جاست که میگن  یه زن در در لحظات اوج گیری هوس  جز همین به هیچی دیگه نمی تونه فکر کنه ..با فشاری که به پا های سودابه آوردم اونو به حالت قبل برش گردوندم . این بار دیگه  به صورتی مقاومت نکرد که مانع کارم شه .  طعم ملس کس سودابه واسم خیلی شیرین بود . یه تازگی خاصی که بهم اعتماد به نفس می داد . 
-شهروز ! عزیزم .. کسم .. آتیش گرفته .. عزیزم .. عشق من ...
حرکاتش نشون می داد که دیگه رسیده به آخراش . کیرم خیلی سفت شده بود . اونو به تشک فشارش می دادم . حواسم بود که آبمو رو تشک خالی نکنم که یه وقتی واسه دختره شر نشه .. . این بار هر کاری کرد نتونست پاهاشو به دو طرف صورتم فشار بده . یعنی من اجازه این کارو بهش ندادم . چون اگه لبام از کسش جدا می شد  باید از نو می رفت به حس ار گاسم
-شهروز بد جنس . من دارم دیونه میشم . سوختم سوختم .. تقصیر خودته .. آخخخخخخخخخ ..
 دستاشو گذاشت رو سرم  و تا اون جایی که زورش می رسید موهامو می کشید . می دونستم که دست خودش نیست . دیگه نمی دونستم چی داره میگه . هرچی دوست داشت بر زبون می آورد ... حس کردم که صورت و چونه و جفت لبام کاملا خیس شده ... یه آب تازه ای دور و بر دهنمو خیس کرده بود . سودابه آروم گرفته بود . نفس نفس می زد . تنش داغ بود ولی من همچنان هوس داشتم .  خودمو کمی بالا کشیدم . چشاشو باز کرده بود ..
-می خوای بذاری توی کونم ؟
 -اون که آره . ولی دنگ و فنگ داره . چون تا حالا کون ندادی به این سادگی ها هم نیست ...
خوشم اومده بود که مثل دخترای سوسول نگفته بود که می ترسم . هر چند حق هم داشتند .
-بگو چی دوست داری شهروز ..
 جفت سینه های ترو تازه اش با اون نوک های تیزش چشامو خیره کرده بود . کیرمو گذاشتم بین دو سینه اش . خودش سینه هاشو بین  کیرم می غلتوند ... چه با لذت و نرمی و بدون کمترین فشاری آبم بین سینه هاش خالی شد ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

استاد عشق 4

سروش این پیامو برای فرشته فرستاده بود ..
روزت مبارک ای زن که اگرتو نباشی عشق نیست ..که اگر تو نباشی زندگی نیست ..که اگر تو نباشی دنیای من نیست و دنیا نیست و نابود خواهد شد ..الهه عشق واحساس ومحبت و مهربانی ها ! روزت مبارک ! ...سروشی عاشقانه از سروش عاشق .....
 سروش حس می کرد که کمی غلیظ نوشته .. آخه اون عادت داشت در نوشته های خودش هم کمی  پرچاشنی عمل کنه  و می تونست در این جا هم این توجیه رو بیاره که منظورش از عشق نوعی عشق آسمونی بوده . به شرطی که استاد هضمش کنه .. همین اونو نگران کرده بود ..
 فرشته در ساعت تفریح بین دوکلاس اینو خوند . .. پیامو خیلی زیبا و دلنشین دید . با این که اون احساس ناخوشایند اولیه رو نسبت به سروش نداشت و احساس اونو تحسین می کرد ولی از این که یک دانشجو جرات کرده برای اون پیام داده اینو یک گستاخی می دونست .. قبل از این که ساعت بعدی شروع شه در گوشه ای سروشو صداش زد ... -آقای سروش سرمدی اینو شما نوشتین ؟
سروش : خب به نظر شما کار بدی کردم ؟ که از یک زن  و مقام اون زن و از استاد خودم قدر دانی کردم .؟ 
فرشته : شماره تلفن منو کی به شما داده .. اصلا از این اس ام اس بازیها خوشم نمیاد .. می دونی  اگه بقیه متوجه شن چه بر داشتی می کنن ؟
سروش : برام مهم نیست . مهم اینه که شما چه بر داشتی بکنین .. ؟ این واسم مهمه ..
فرشته : که برات مهمه من چه بر داشتی بکنم ؟ آقای سروش عاشق ؟
سروش که خودشو برای همچین نکته سنجی هایی آماده کرده بود گفت ..
 -چه اشکالی داره ؟ مگه شما عاشق نیستین ؟ مگه خدای ما عاشق نیست ؟ منم عاشق دنیا و خوبی هاشم . عاشق خدایی که ما رو آفریده . حس قشنگ عاطفه ها رو درسینه ما گذاشته . بهمون گفته که چطور عاشق باشیم . همدیگه رو دوست داشته باشیم . به هم احترام بذاریم ..
فرشته : شماره منو از کی گرفتی ..
 سروش : از کسی نگرفتم . یه بار از شما اجازه گرفتم که یه زنگی  خونه ام بزنم چون شارژگوشی تموم شده بود .فرشته : من که چیزی یادم نمیاد ..حالا دروغم میگی ؟ از تو انتظار نداشتم ..
 سروش حس می کرد که فرشته بیشتر از همه از قسمت آخر پیام یکه خورده .
سروش : یعنی به نظر شما یک دانشجو نمی تونه با استادش دوست باشه ؟ صمیمی باشه ؟
 فرشته : می تونه صمیمی باشه .. ولی سوءاستفاده هرگز ..
 سروش : مگه من چیکار کردم .استاد  دو تا خواهش از شما دارم .. یکی این که این ساعتو بهم اجازه بدین در کلاس شرکت نکنم اصلا روحیه شو ندارم یکی دیگه این که می خوام محترمانه یه چیزی به شما بگم ..
 فرشته : اگه توهین نباشه بفر مایید ..
 سروش : توهین نیست . بسته به بر داشت شما داره . فقط خواستم بگم من از شما معذرت می خوام که اون پیامو براتون  فرستادم . در واقع یه اشتباهی شده . من باید این پیامو در روز مرد برای شما  می فرستادم . چون شما هیچ حس زنانه  و عاطفه  اونا رو ندارین .
 سروش واژه بهتری پیدا نکرده بود . فهمید گند زده .. ولی فرشته رو تحت تاثیر قرار داده بود ... سروش رفت و فرشته حس کرد کمی تند رفته .. از این که سروش بهش گفته بود تو حس و عاطفه  زنونه نداری خیلی ناراحت شده بود .با خودش می گفت  چرا اون نباید شرایط منو درک کنه . اون روز و دو ساعت بعدی رو فرشته خیلی ناراحت بود .. نمی تونست اون صحنه ای رو که سروش با ناراحتی ازش جدا شده رو فراموش کنه . اون شب وقتی پاش به خونه رسید دو ساعت داشت با خودش فکر می کرد که آیا برای سروش زنگ یزنه ؟  نمی دونست چی بگه و چیکار کنه . نمی خواست ازش معذرت بخواد ... بالاخره خودشو راضی کرد که تماس بگیره ..
 فرشته :  سروش خان امید وارم متوجه منظورم شده باشی .. در ضمن این که من یک احساس مردونه دارم یا زنونه اینو نمیشه به همین سادگی ها قضاوت کرد . الان خود تو هم یک مردی ولی راستش  منم می تونم یه چیزی بهت بگم ؟
سروش : بفر مایید استاد ..
فرشته : تو هم بیشتر یه حالت زنونه داری یعنی زیادی حساس و عاطفی و زود رنج هستی ..
سروش : فکر می کنی این حسی که من دارم یه حس انسانی نیست ؟
فرشته : تو که همش می خوای نکته بگیری . خلاصه یادت باشه امروزو ازم اجازه گرفتی و نیومدی ولی این اجازه رو برای فردا بهت نمیدم . جات خالیه . اگه تو نباشی کلاس اون شور و حالی رو که باید داشته باشه نداره .. سروش با شنیدن این حرف حس کرد که دنیا رو بهش دادن . تمام اون دلخوری هاش از بین رفت ..  حس کرد که عاشق شده .. یه حسی که تا حالا به این صورت به سراغش نیومده بود ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 
 

ابزار وبمستر