ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

این تو و این مامانم

وقتی بهم گفت که دوست داره مامانشو بکنم داشتم دیوونه می شدم . رو کردم بهش و گفتم حامد ما نون و نمک همو خوردیم ولی اون گفت اگه تو نکنیش همش از  این می ترسم که یه غریبه اونو بکنه . بابام  از وقتی که زن دوم گرفته به مامان کمتر می رسه .. اون روز به روز بیشتر روحیه شو از دست میده . تو که می دونی بابام دستش به دهنش می رسه و مشکل مالی نداره .
 من و حامد از بچگی با هم دوست بودیم . هر دو هیجده سالمون بود و سال اول دانشگاه درس می خوندیم و همکلاس و همسایه دیوار به دیوار هم بودیم و بیشتر شبا من خونه اونا می خوابیدم .یه خواهر بزرگ تر از خودش داشت که از دواج کرده رفته بود خونه بخت .  یه شب حامد  کنار دیوار پنجره پشتی اتاق خواب مادرش یه نردبون گذاشت و گفت می تونی یواشکی دید بزنی .. فقط متوجهت نشه .  مامانش یه زنی بود حدود 47 سال با هیکلی درشت و تپل . سینه هایی درشت و کونی برجسته . از اون زنایی که من فکرشو نمی کردم هیکلشو به این صورت بندازه توی دید یا بخواد خود ارضایی کنه . زنی بود  که پیش من روسری از سرش نمی گرفت . ولی حامد می گفت جمال جون تازگی ها  مامان منیژه من در مهمونی های خصوصی و عروسی ها یه تیپی  می زنه که آدم فکر می کنه یه دختر مجرده که به دنبال شوهر می گرده . حتی در عروسی پسر عمه اش یکی از دوستای داماد داشته با اون می رقصیده و دستشو دیده که رفته رو باسن مادرش و مامانش چیزی نگفته ..
-حامد تو که اینا رو میگی من چه جوری بخوام مامانت رو بکنم .. چه جوری با هاش جور شم .
 -هیچی من صدام در نمیاد . میرم یه گوشه ای قایم میشم و تو برو سمتش .
 -اگه در اتاقش قفل باشه چی ..
-من کلیدشو دارم ..
-اگه کلیدشو رو سوراخ بذاره و کسی نتونه از اون سمت درو باز کنه ؟
-یه شب امتحان می کنیم اگه همینی که تو گفتی شد شب دوم من قفلو خرابش می کنم . یه کاریش می کنم . تو فقط اونو بکن . من نمی خوام کس دیگه ای بهش حال بده . اون داره از دستم میره . من مامانمو دوست دارم ..
 داشتم شاخ در می آوردم ..
-بهم این جوری نگاه نکن جمال . فکر نکن من دوست دارم مامانم بره زیر یه کیری غیر کیر بابام . من از بین تب و مرگ به تب راضی شدم .
 با خودم گفتم یه تبی نشون تو و مادرت بدم که دست کمی از مرگ نداشته باشه . حالا که تو این جور می خوای باشه . اون شب موعود از راه رسید .  فقط فکر یه جا رو نکرده بودیم که اگه شب اول موفق نشیم این مامانه ممکنه صدای کلید انداختن ما رو بشنوه و دیگه کار به شب دوم نکشه .. دل تو دلمون نبود . حامد کلیدو داد به دست من .. قبلش از پنجره پشتی دیدیم که مامانه رفته جلوی آینه و داره به کون و کپلش نگاه می کنه و دستشو می کشه لاپاش ..
-جمال  تو که از همین حالا کیرت واسه مامانم شق شده ..
 -این غریزیه ..
 -آخ که چقدر دلم می خواد یک داداش داشته باشم که باباش تو باشی .. رابطه مون خیلی  عالی میشه . تو میشی نا پدری من ...
 ظاهرا زده بود به سرش . این اواخر دعوای بابا مامانش اونو کس خل کرده بود .
  -ببین جمال اگه دست و پا زد تو ولش نکن .. تهدیدش کن . بگواگه حامد بیاد و همه چی رو ببینه میگم که تو ومن از قبل بر نامه ریزی کرده بودیم . حالا این تو و این مامانم . .
 دلم مثل سیر و سرکه می جوشید . اوخ جون  کلید داخل قفل چرخید و درو باز کرد تا اون زن بخواد بفهمه چی شده درو از داخل قفل کردم و یه جیغی کشید که  خودمو انداختم روش .. جلوی آینه بود و داشت خودشو دید می زد و یه موز هم توی کسش فرو کرده بود ..
 -منیژه جون سر و صدا نکن که اگه حامد بیدار شه و بیاد این طرف من میگم که  تو و من از پیش قول و قرار کرده بودیم .
دست و پا می زد . دستمو گاز می گرفت . لگد می زد .. ولی من اونو محکم فشارش گرفته و نمی ذاشتم از دستم در بره . کیرمو به کونش چسبونده بودم . با اون هیکل تپل و درشتش  و زوری که نشون می داد دو طرف کونشو به هم چسبونده بود و نمی ذاشت که حرکتی داشته باشم .
-آخخخخخخخخخ چه کونی داری . چه سینه هایی داری ! منیژه  جون وقتی شوهرت به تو نمی رسه چرا از این موز بی زبون کمک می خوای . کیر جمال خان بی منت در خد مت شماست . حیف نیست اندام به این خوشگلی و مامانی رو ازش طوری کار نمی کشی که بهت حال بده ؟!  در ضمن من دوست ندارم معشوقه من بخواد بی بند و بار باشه و بقیه بهش نظر بد داشته باشن .
 دستمو همچنان جلوی دهنش داشتم . فقط می خواستم اونو بکنم .. کیرم سفت و دراز شده بود .
 -نگاه کن .. حس می کنی ؟ این کیر کلفت تر از موزیه که قبلا توی کست بود و الان در دست توست و دراز تر از اونه . با اون هیچ تفاوتی نداره ..
 دیدم با خشونت کاری پیش نمیره .. با دستم شونه ها و سینه هاشو به آرومی  مالشش دادم . با نوک انگشتام رو تمام پوست تنش کشیدم . ولی با همه اینا دستمو از رو دهنش بر نداشتم . هر چند حس کردم خیلی آروم تر شده و دستمو گاز نمی گیره . اون اگه جیغ هم می کشید سر و کله حامد پیداش نمی شد و این مدل دست جلو دهنش گذاشتن به این خاطر بود که  اولا همسایه ها متوجه نشن  و در ثانی حامد هم  مشکوک جلوه داده نشه از این نظر که با من دست داره . صورتمو به دهن منیژه نزدیک کردم . یک آن دستمو گرفته و لبامو رو لباش گذاشتم  . در همین حال یه لحظه نگام به پشت پنجره افتاد . وای حامد اون جا وایساده بود . تابلو بود .. با دست راستم یه علامت بهش دادم که حواسش باشه . فکرشو نمی کردم که دوست داره گاییده شدن مامانشو ببینه . بی خیال شدم . دو تا دستامو رو کمر منیژه گذاشته اومدم پایین و پایین تر .. این بار که کیرمو به کونش چسبوندم دیگه مجبور شدم لبامو از رو لباش بر دارم . که بدنم کاملا به بدنش بچسبه . با دو تا دستام کونشو باز کرده و کیر رفت رو سر کسش .. دلم می خواست فرو کنم توی کونش . ولی گفتم بهتره یه حال اساسی به اون بدم .. کیر یه تکونی خورد . خیلی راحت تا انتهای کس مادر حامد رفت .. خیلی داغ و چرب بود . ولی کس گشادی هم نشون می داد . با این حال برای من که مفت بود  و خیلی هم دلچسب . قبل از این که تلمبه زدن رو شروع کنم حس کردم که یه چیزی از کیرم در حال خالی شدنه .. جلو شو نگرفتم می دونستم که وقتی آبم حرکت کنه  بهتر می تونم کیرمو توی کس حرکت بدم و طرفمو سر حال کنم ..
 -جوووووووون .. مامان حامد! خیلی می چسبه ..
 -بی شعور کارت رو کردی .. نا مرد . حامد اگه بیاد چی ؟
-در قفله .. تازه از کجا بدونه که من این جام ..
-نههههههه تو چیکار کردی . چرا این کار خطر ناکو کردی .. چرا توی شکمم آب ریختی ..
 -توی کست منظورته ؟
-بی تر بیت . فکر نمی کردم حامد رو این طور تر بیت کرده باشم که دوستایی مث تو رو واسه خودش انتخاب کرده باشه .
دیگه خبر نداشت که این خود حامده که مامانشو تقدیم من کرده .  بی خیال حرفاش اونو می کردم ..
 -آهههههههه نههههههه این گناهه .. من گناهکارم .. نههههههههه ... چرا باید کارم به این جا بکشه ..
 ولی من ولش نمی کردم ..  اونو بردمش سمت تخت .. و این بار طاقباز انداختمش رو تشک و خودمو انداختم روش . چشاشو بسته بود . فکر کنم خجالت می کشید که نگاهشو به من بدوزه .. ولی لذت می برد . پا هاشو از وسط باز کرده بود . من یه سینه هاش دست می زدم . منیژه رو طوری روی تخت انداخته بودم که حامد  راحت می تونست مامانشو دید بزنه بدون این که نگران این باشه که مامانه متوجه اونه چون سر منیژه پشت به حامد قرار داشت . منیژه یه بالش بین لباش فرو کرد تا خودشو کنترل کنه .. اون به همون صورت یه حالت رقص به خودش گرفت و وقتی هم که ساکت شد فهمیدم که تونستم ار گاسمش کنم . ولی این زن عجب کونی داشت .. اونو بر گردوندم و حریصانه به کون و کپلش نگاه کردم . از پشت پنجره واسه یه لحظه حامد رو دیدم که داره دستاشو به هم می زنه و انگاری داره واسم کف می زنه و تشویقم می کنه . خوشش اومده بود که  بازم دارم ادامه میدم . حتما فهمیده بود که می خوام کون مامانشو بکنم . سرمو گذاشتم لای کون منیژه  سوراخ کونشو لیس زدم و بعد با کیرم اون جا رو هدف گرفتم .
-اوووووووخخخخخخ .. اووووووووخ نههههههههه .. کونننننننننم .  نهههههههههه .. ولی من که تا این جاش اومده بودم ول کن کونش نبودم ..
-رفت رفت منیژه جون بیشتر از این نمی فرستم . یک سوم کیرمو کرده بودم توی کونش . می دونستم سه چهار سانت دیگه هم جا داره . کون بر جسته اون می خورد به زیر شکمم و داغم می کرد . حس کردم بازم میل به انزال شدن دارم . ولی گاییدن اون کون خیلی می چسبید . حامد هم که فکر کنم سیر بشو نبود هر چی که این مامانشو می گاییدم . چه کونی داشت این زن ..
-اوووههههه فشارش بده .. فشارش بده . .. کونم جا داره .. جا داره ..
 یه فشار دیگه به کیرم آوردم حالا نصف کیرم توی کونش جا داشت .. طوری هیجان زده شده بودم که نتونستم جلومو بگیرم . پرش های کیرمو توی کونش حس می کردم . -جووووووون .. زود داری آبتو میدی .. ولی ایراد نداره .. آخخخخخخخخخخ ..
دلم نمیومد کیرمو بکشم بیرون ولی وقتی که اونو درش آوردم درجا سرشو بر گردوند و کیرمو قاپید تا بفهمم چی به چیه کیرمو توی دهنش حس کردم . بازم از اون بالا می دیدم که حامد چه جوری بوس می فرسته و کف می زنه که جلوی چشاش این جوری دارم مامانشو میگام .. .. کارم که با هاش تموم شد بر گشتم پیش حامد .. صورتمو بوسید . پیشونی مو بوسید .. روز بعد حامد به مامانش گفت که همه چی رو می دونه .. مادر و پسر سخت همدیگه رو بغل زدند .. از این که تا این حد همو درک می کنن . ولی این جور نبود که با هم سکس کنن . چون حامد حرمت مادرشو حفظ می کرد و مادره هم سکس با محارم رو جایز نمی دونست .
 حالا شش هفت ماهی از رابطه من و مامان حامد می گذره . اون از من بار داره که بچه رو انداختیم گردن بابای حامد .. دل تو دل حامد نیست .. از وقتی که سونو گرافی کرده متوجه شدیم بچه پسره و اون داره صاحب یه داداش میشه که باباش بهترین دوستشه خواب و خوراک نداره ... فقط به حامد گفتم رفیق حواست باشه وقتی که پسر من یا همون داداش تو به دنیا اومد نکنه ما رو فراموش کنی ...
-نوکرتم جمال .. تو هم بهم یه داداش دادی و هم مامانمو بهم بر گردوندی ..ولی تو همیشه بهترین داداشم خواهی بود رفیق . خیلی مردی .. خیلی با مرامی .. فدایی داری .  و چند روز بعدش بهم گفت جمال جان تازگی ها دامادم این خواهرمو خیلی اذیت می کنه ..
-حامد جان من همین یک زنی که دارم واسه هفت پشتم بسه . یه وقتی خواهرت رو واسه ما جور نکنی ها . تازه حریف مامانت نمیشم .
 -جمال جون مامانم این آبجی مونو خیلی دوست داره .. اگه همه چی رو با هم ردیف کنم چی ؟ .. داشتم به این فکر می کردم که چه جوری کیر و کمرمو با این دو تا زن هماهنگ کنم که بتونم  هر دو تا شونو سیر کنم .. یعنی خواهر حامد هم موافقت می کنه ؟ حتما به مامانش رفته ... پایان ... نویسنده .... ایرانی 

زن نامرئی 261

ظاهرا این روحانی از اون رو حانی های بسیار با حالی بود که لنگه نداشت .. گفت که ایرادی نداره که بخواد به همین صورت عمل کنه . چون بهر آزادی کس از مرز کون باید گذشت ..
-باشه حاج آقا هر طور راحت ترید .. هر جور که دوست دارید عمل بفر مایید ..
 -خواهر فقط کمی این طرفتر تا من مراقب اوضاع و احوال باشم . چون  درسته که این نظام مبتنی بر اصل ولایت فقیه و اسلام نابه ولی حسود زیاد داریم که نمی توانند شاهد موفقیت و تکامل افراد خود ساخته و تقوای آنان باشند ..
دستمو گذاشتم روی کیر زیر شلوار حاج آقا و گفتم این تقوای شما ما رو کشته .
  حاجی ادامه داد به انگشت فرو کردن توی کون  . اون قدر عالی این کارو انجام می داد که نشون می داد در این کار به اندازه کافی تخصص داره و ظاهر در این مورد هشت ده واحد تخصصی پاس کرده . انگشتو داخل مقعد به گونه ای می گردوند که آدم باورش نمی شد یه چیز خارجی رفته باشه توی کونت . ولی وقتی که کیف می کردی تازه متوجه می شدی که یه چیزی داره توی  کونت وول می خوره و اون لحظه ای که انگشت میومد عقب تا دوباره بره توی کون  مثل گلوله ای بود که به سرعت می گشت و هم حرکت دورانی داشت و هم حرکت مستقیم تا بتونه خودشو به مقصد برسونه .
 -واااااااایییییییی حاج آقا حاج آقا . من  دیگه جواب این جا رو چی بدم . راستی شما انگشت که توی کون فرو می کنین بازی کردن با این ناحیه گناه نداره ؟ حرام نیست ؟
 -این کار اگه توسط یک متخصص  صورت بگیره و برای امر درمانی و تشخیص بیماری یا شفا باشه امری لازمه و اصلا صحبت گناه و این حرفا نیست .
 -پس منو هم در ثواب خودتان شریک بفر مایید .
-حاج آقا منو باید ببخشید که شما رو از مستفیض شدن بیانات گهر بار امام محروم کردم ..
 -عیبی نداره خواهر! وقت برای شنیدن این کس شرات .. آخ ببخشید خواهر از این سخنان بعد از فلوت زنی زیاده .   شنیدن این سخنان واجب کفاییه . یعنی کفایت می کنه حتی اگه یک نفر این حرفا رو بشنوه . از گردن بقیه ساقط میشه ..
 -یعنی شما الان دارین منو معاینه می فر مایید از گردن بقیه ساقط شده که بخوان بیان و این ثواب کردن رو روی من اعمال کنن ؟ ..
 حاجی یه سر و صدا هایی شنید و من خودمو در جا نا مرئی کردم . دست و پاش می لرزید . ظاهرا یکی  از محافظین اومده بودبه سمت ما ..
-حاج آقا کاری از دست من بر میاد ؟
 حاجی که رنگ و روش پریده بود گفت نه برادر من کمی خفه شدم . فشارم رفت بالا اومدم این جا تا یه هوایی بخورم .
 -ولی حاج آقا این جا که خودش خفه تره .. بفر مایید از این طرف من شما رو به یکی از این اتاقا راهنمایی کنم .
 آخونده که دوست نداشت جا شو عوض کنه چون حس می کرد اگه تکون بخوره منو دیگه نمی بینه گفت نه همین جا خوبه . آب و هواش بهتره و این جا صدای مقام معظم بهتر به گوش من می رسه .. .. ولی بالاخره مجبور شد همراه محافظ راه بیفته .. این جایی که رفته بودیم یه جای جدید و درست و در مون بود .. تخت نداشت . به شکل سنتی چند تا پشتی تر کمنی گذاشته بودند و همه جا نشون دهنده یک زندگی ساده و مردمی بود . طفلک امام ! این مردم چه جوری دلشون میاد پشت سر این بزرگوار غیبت کنن . میان و از گرونی حرف می زنن . دیگه نمی دونن که ما در حال سازندگی بعد از دوران جنگ تحمیلی هستیم .  حاجی منتظر موند  که اون نگهبان از اون اطراف دور شه .  ظاهرا می خواست خودشو برسونه به جای قبلی و بیاد منو ببینه . از پشت زدم یقه شو گرفتم . یه لحظه ترسید و نزدیک بود فریاد بزنه و چند تا ورد هم زیر لب خوند . ولی  دستمو محکم گذاشتم جلوی دهنش . حسابی حالشو گرفته بودم .  
-نترس حاج آقا منم . منم یه خواهر چریک مثل شما هستم . توسط برادران فلسطینی تعلیم گرفتم . من از شما یک سوال کرده بودم که به من بفر مایید من پاک شدم  یا نه ؟ دیگه این قدر کش دادن نداره که ..
 حاجی دستاش می لرزید .. منم که معلوم نبود چادرمو کجا انداختم فوری کسمو گذاشتم رو دهنش ..
-اگه با انگشتات تستش نمی کنی می تونی با اون لب و دهنت این کارو انجام بدی . ولی من اصلا خوشم نمیاد که مرد سبیل و ریش داشته باشه ..
-منظور از ریش همون محاسنه ؟
-بله حاج آقا . جسارت نشه ها . شما ملایان , عربی صحبت کردن رو به اندازه کون دادن دوست دارین ..
 اینو دیگه از روی خشم گفته بودم  . نتونستم خونسردی خودمو حفظ کنم . حاجی لال مونده بود . نتونست چیزی بگه در حالی که سوراخ کون منو لیس می زد انگشتشو فرو کرد توی کسم .... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی 

مردان مجرد , زنان متاهل 48

منصور کاملا داغ شده بود .. با ذوق و شوق زیاد  آب هوسشو توی کون زنش خالی کرد . منتظر موند تا مقداری از این آب به بیرون بر گشت کرده و در شرایط دو کیره  همراه با ریزش منی از قالب کون زنش فیلم بگیره .. بازم  به خواسته اش رسید و اون یه فیلم دبش از این صحنه گرفت .. کیرشو بیرون کشید ..
-سمیر جان حالا هر جوری که دوست داری کون زنمو بکن . البته ببین اون چه جوری می پسنده و دوست داره . هر طوری که اون می خواد همون طور عمل کن . بذار اون حال کنه . کیف کنه .
 گلوریا : فدای تو عزیزم . هر جوری که تو عشق کنی منم عشق می کنم . تو خیلی خوبی عزیزم . سمیر حالا تو شروع کن .. من آماده ام که از این صحنه فیلمهای جالبی بگیرم .
 گلوریا هم منتظر بود که سمیر شروع کنه ولی از حرکت تند کیر توی کونش هراس داشت که کونش درد بگیره با این حال لذت می برد بی اندازه حال می کرد از این که خوشحالی شوهرشو می دید و این مجوزی که به اون داده بود در این مجلس شرکت کنه . با این حساب روزای زندگی برای اون تنوع داشتن . یعنی هر روز از زندگی اون بهتر از روز قبل بود .  گلوریا درد خفیفی رو در ناحیه کونش احساس می کرد .. سمیر دو دستی کمرشو چسبیده و در یه حرکت رو به بالا به شدت کیرشو  در یه حرکت زمین به هوا می کرد توی کون گلوریا و به آرومی می کشید عقب ..
منصور : جاااااااااان  گلوریا .. زن خوشگل من . من که این جور از تماشای کیر سعید توی کون تو دارم حال می کنم تو که داری مستقیما این کیر رو نوش جون می کنی دیگه چه حالی می کنی !
گلوریا :  منصور جون تو خوشت بیاد انگاری که من دارم لذت می برم . من که این جور شور و حال و به هیجان اومدن تو رو می بینم حال کردنم بیشتر میشه ..
منصور : تو که این  همه از حال کردن با یه پسر جوون عشق می کنی چرا زود تر از اینا به خودم نگفتی که برات ردیف کنم ..
گلوریا : اوووووووووفففففف کونم .. آخخخخخخخ .. حالا هم که بد نشد . شاید قسمت و حکمت این بوده که این جوری با بهترین و خوش کیر ترین پسر دنیا آشنا شدم .
منصور می خواست بگه که این قدر زود و عجولانه قضاوت نکن . هنوز  خیلی از خوش کیر ها شو ندیدی . ولی یهو یادش اومد که پیش سمیر گفتن این حرفا خیلی زشته و ممکنه بهش بر بخوره و این رسم مهمون نوازی و جوانمردی نیست .
سمیر : می تونم حالا تمومش کنم ؟
گلوریا : عزیزم تو هر وقت که دوست داشته باشی می تونی شروعش کنی و هر وقت هم که بخوای می تونی تمومش کنی . دیگه این که اجازه گرفتن نداره . تو صاحب اختیاری . اختیار داری که هر وقت که بخوای منو بکنی هر وقت دوست داری شروع کنی و هر وقت هم که عشقته تمومش کنی .
سمیر هم با چند حرکت نرم و سریع وقتی که حس کرد دیگه حجم و میزان منی اون برای حرکت به اوج رسیده و آماده انفجاره دستاشو گذاشت رو کون گلوریا ..
-آقای دکتر حالا می تونین از این صحنه پر هیجان یک فیلم قشنگ بر دارین . فقط تا چند ثانیه دیگه هوسمو خالی می کنم توی کون گلوریا جان .. توی کون  همشیره .. توی کون زن داداش .. هرچی می خواین حساب کنید .. -
بگو خالی می کنم توی کون معشوقه ام . این تعارفات دیگه چیه .. زن و این حرفا دیگه چیه .
 منصور دوست داشت که یکی دیگه بود و از آخر سکس زنش و دوست پسر زنش فیلم می گرفت تا اون با لذت عشقبازی گلوریا و سمیر رو به خوبی بر رسی و ارزیابی می کرد . هیجان دیدن کیری دیگه در کون زنش یک بار دیگه سر حالش کرده بود  حتی گوشی دستش این اجازه رو به اون نمی داد که  حواسش به کیرش و ور رفتن با اون باشه ..
-وااااااییییییی سمیر کیرت رو نگه داشته باش ولی آروم آروم بکش بیرون . می خوام لحظه به لحظه صحنه رو داشته باشم و هیچ صحنه ای رو از دست ندم . پسر چقدر توی کون زنم آب ریختی .. همین جور داره بر گشت می کنه و تموم نمیشه . گلوریا ! یعنی تو واقعا این قدر تشنه ات بود ؟
گلوریا : این یه تیکه رو کونم تشنه بود ..
سمیر و دکتر با هم دست دادند و در این اندیشه بودند که با تفاهم و توافق , یکی از این روزا برن و کارت مجوز ورود به جلسه توسط گلوریا و سمیر رو ردیف کنن . .. بالاخره در چهار گوشه شهر هر کی که توانایی اونو داشت واسه خودش ردیف کرد که بتونه لحظات خوشی رو در این مجلس داشته باشه .. و سر انجام آن روز موعود رسید . روزی با حاشیه های جذاب و خاص خودش .... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی 

نامردی بسه رفیق 97

می خواستم فکر کنم تمام اون چیزایی رو که دیدم اشتباه بوده . اون ستاره  نبوده . من اون دختر رو دوست داشتم . براش احترام قائل بودم . حساب اونو از بقیه جدا می دونستم . با این که می دونستم علت این که این کارا رو می کنه چیه ولی شاید از اون جایی  که انتظار این حرکاتو نداشتم خیلی ناراحت بودم . اون می گفت که فقط برای من داره این کارو می کنه ..
 ستاره : نه امکان نداره تو کس دیگه ای رو دوست داشته باشی .
-مگه تو خودت بار ها و بار ها بهم نگفتی اینو ؟ اینو ازم نپرسیدی ؟ منتها طوری عاطفی بر زبون نیاوردی که حس کنم برای تو اهمیت داره .
ستاره : من ازت پرسیدم . ولی انتظار داشتم که از زبونت بشنوم که نه همچین چیزی نیست .  بازم حداقل اینو بشنوم که تو کسی رو دوست نداری تا این امید برام باشه که یه روزی تو برای من بشی و من خودمو خوشبخت ترین آدم دنیا احساس کنم . آدمی که بتونم بهش تکیه کنم . عشقی که از وجودش لذت ببرم روش حساب کنم . من اون روز رو می دیدم . می تونستم به خودم امید وار باشم . این بود اون زندگی که من دوست داشتم و اونو در رویاهام می دیدم . حالا تو  حتی می خوای رویاهای منو هم خراب کنی و بگی که همچین چیزی نیست ؟ نه من نمی ذارم خرابش کنی . می خوای دوستم نداشته باش من همه اینارو قبول می کنم . ولی بهم دروغ نگو برای فرار از من دروغ نگو که کس دیگه ای رو دوست داری .   من مدتهاست با توام .. نگو که کسی رو دوست داشتی و داری . هیچی ازت ندیدم . نگو کسی قالت گذاشته . چون اون جوری که من می دونم تو همه رو قال می ذاری .
 -و تو با همه اینا دوستم داری .
 ستاره : نمی دونم چرا .. نمی دونم .  اصلا نمیشه عشقو شناخت . نمیشه هیچ منطقی براش تصور کرد . اون وقتا که با وجود چند سال کوچیک تر از تو و داداش بودم  شما رو با هم می دیدم خب یه احترام خاصی برای هر دو تون قائل بودم ولی این تصور رو نداشتم که یه روزی ازت خوشم بیاد . یه روزی حس کردم که دیگه اون دختر سابق نیستم . حس من به دنیا و به خودم عوض شد . من یه دختر بالغ شدم .  راستش از اون روزا سالها می گذره .. بیشتر از پونزده سال و شایدم شونزده سال .. حس می کردم که دوست دارم بیشتر ببینمت و دلم می خواد همیشه با داداشم باشی .. گاه می رفتم یه گوشه ای پنهون می شدم و می دیدمت .. در خیالم خودمو کنار تو می دیدم . ولی به عشق پاکم قسم هیچوقت به این صورتی که امروز منو می بینی این تصور رو نداشتم که در کنار تو باشم . خودمو با یه حس عاشقونه در کنار تو می دیدم . با یه حسی که ازش بوی زندگی بیاد . بوی همون عشق .. خیلی سخته زندگی کردن به امید کسی که ندونی در مورد تو چه عکس العملی نشون میده . نمی تونستم چیزی بگم .. هم از خودم خجالت می کشیدم هم از خونواده و داداشم و مهم تر از همه از تو . از این که منو یه دختر کوچیک بدونی در حالی که چند سال ازت کوچیک تر بودم .  وقتی می دیدم با دخترای دیگه دوستی و یکی دو بار هم بدون این که بخوام حرفای بابا مامانمو در مورد تو شنیدم که با دخترای زیادی هستی دوست داشتم سرمو می زدم به دیوار تا عقده هام خالی شه .. می دونی اون وقت دیگه چی واسم مهم بود ؟ این مهم بود که تو با اونا کار خاصی نکنی . با اونا همبستر نشی . به همینش قانع بودم . دوست داشتم دیگه به اون فکر نکنم . اون قدر بی خیال بودی  که چند بار که من دیدمت با یکی دیگه هستی تو اصلا متوجهم نشدی .. نمی دونم چرا دوست نداشتم تو همیشه با یکی باشی . شاید به این دلیل بود که دوست نداشتم احساس وابستگی کنی  . شاید منتظر بودم که یه روزی هم به من توجه کنی و متوجه شی که ستاره کوچولو یه دختر بزرگ شده . اون وقتی که تازه به سن بلوغ رسیده بودم شاید تو یه چیزی حدود پونزده سال داشتی نمی دونم ولی طوری با هام رفتار می کردی که انگاری با یه بچه طرفی .. من این عشقو سالهای سال توی سینه ام حبس کردم  . و حالا هم نمی دونم چی شد که تونستم حرفای دلمو بزنم . یه جایی خونده بودم که اگه آدم می خواد به اون چیزی که می خواد برسه باید شجاع باشه . نباید خجالت بکشه . باید حرفشو بزنه .. -آره ستاره تو هم باید حرفتو می زدی . حستو می گفتی ولی نه این که به این صورت خودت رو بر هنه کنی .. ستاره : فکر می کنی من دختر بدی هستم ؟ من حس کردم شاید این جوری صدای منو بهتر بشنوی . بیشتر منو قبول کنی ..
 -به نظرت همونی شد که تو می خواستی ؟
ستاره : می دونم که دوستم نداری .. ولی حس می کنم که سبک شدم ..
-حالا که سبک شدی هنوز می خوای که با من باشی ؟
ستاره : آدم همیشه تسلیم کسی هست که با تمام وجود دوستش داره . اگه غیر این باشه مطمئن باش که دوستش نداره و من با تمام وجودم بیشتر از خودم دوستت دارم ..
ستاره وقتی این حرفو  زد تمام وجودم پر از درد و تاثر شد . به این فکر می کردم که هنوزم که هنوزه همون احساسو نسبت به ستاره دارم .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

منتظرت بودم عزیزم 2 (قسمت آخر )

آرمین : این چه وضعشه .. سر در نمیارم .. من به بابا گفتم که بهت نگه که من دارم میام .. گفتم بهش نگه که یه دو روز مرخصی گرفتم .
الهام دوزاریش افتاد . بهترین کار این بود که در این شرایط یه جوری مسئله رو راس و ریسش کنه تا بعدا یه جهتی به این دروغاش بده ..
 الهام : عزیزم من منتظر شوهر جونم بودم .  حالا خوشت نمیاد ؟ دوست نداری ؟ من دلم براش تنگ شده بود .یعنی برای تو شوهر گلم .  آخه یک زنم . نیاز دارم ..
 آرمین : هنوز هیچی نشده ؟ بذار عرق تنمون خشک شه . چهار کلام حرف بزنیم . نمی دونی توی زندون دلم چقدر گرفته . همش به تو و الهه فکر می کنم . دلم می خواد مدت محکومیت من زود تر تموم شه بیام بیرون پیش شما باشم و از زندگی لذت ببرم .
 الهه : منم برای بر گشت تو ثانیه شماری می کنم . دختر,  بابا می خواد . زن شوهر می خواد . اگه بدونی چقدر غصه می خورم . کارم هر شب اشک و آه و ناله کردنه  ..
 هفته قبل الهام به ملاقات آرمین رفته  بود . ولی مرد هنوز سر در نمی آورد که حالا در خونه این چه طرز استقبال کردنه ؟! الهام دو نگرانی داشت . یکی این که ایمان سرشو بندازه پایین و بیاد داخل خونه که این یکی دست به نقد تر بود و یکی دیگه این که پدر شوهره به شوهرش بگه که در مورد مرخصی دو روزه آرمین چیزی به اون نگفته .. اگه اینو بهش بگه شوهرش مشکوک میشه به این که زنش انتظار چه کسی رو می کشیده ؟ !
 الهام اعصابش به هم ریخته بود .. دستپاچه شده بود . هر کاری می خواست بکنه خونسریشو حفظ کنه نمی تونست . شوهرشو بغل زد و اونو بوسید .. یکی یکی دگمه ها ی پیر هنشو باز کرد .. و اونو لختش کرد . با خودش گفت کاش می تونستم اونو ببرمش به حمام .. ولی اون جوری هم خطر ناک بود .. اون باید هر طوری شده با ایمان تماس می گرفت که نیاد .. ولی چه جوری ؟!
آرمین : بالاخره لختم کردی
 -خب دیگه دو روز موندن همین درد سرا رو هم داره ... منو ببوس ..می خوام با تو باشم ..
 -از چیزی نگرانی ؟
-نه واسه چی ؟ من الان یه دنیا عشق و حال و شادی هستم ..
 الهام به ناگهان چشمش افتاد به دو سه قطره از منی دوست پسرش ایمان که روی ملافه ریخته شده بود . فوری کف دستشو رسوند به اون و پخشش کرد ..
 آرمین : تو که می دونستی من میام واسه چی دختر مونو تحویل خاله اش دادی ..
-چقدر حرف می زنی تو حالا کارت رو بکن .. تموم که شد زنگ می زنم بیارنش ..
 آرمین دونه به دونه انگشتاشو توی کس زنش فرو می کرد ... زن کاملا حشری شده بود .. ترس سبب شده بود که به دوست پسرش و خلاف فکر نکنه . اون نمی تونست و نمی خواست زندگی خودشو از دست بده . آرمین پشت بدن و شونه های همسرشو غرق بوسه کرد.
-زود باش .. زود باش .. آرمین من هوس دارم .
از اون طرف ایمان متوجه شده بود که شوهر معشوقه اش اومده خونه .. چون در همون لحظه درب آپار تمانشو  باز کرده بود و اونو دیده بود که داره  با کلید درو باز می کنه و وارد خونه شون میشه .
-عزیزم کون تپل تر شدی . انگار من که  نیستم آب زیر پوستت رفته ...
الهام خوشش میومد از این که آرمین داره باهاش سکس می کنه ولی  به این فکر می کرد که   دوست پسرش ایمان داره  با اون سکس می کنه ... غیبت ایمان طولانی شد و یه حسی  به الهام می گفت که ایمان متوجه شذه که شوهرش بر گشته . آرمین حریصانه زنشو می کرد .  اون اصلا خوشش نمیومد در فضای زندان یه جایی پیدا شه که با زنش  سکس کنه ..
 آرمین : اووووووهههههه عزیزم تو چرا این قدر حریصی .. تو که اول نمی خواستی ..
الهام : زن شیطونه .. وقتی که تحریک کنه کاریش نمیشه کرد .. باید بخوریش ..
ایمان کس زنشو شیرین تر و خواستنی تر از هر وقت دیگه ای حس می کرد ... خیسی های کس یه حالت کره ای و روغنی ایجاد کرده بودند .
ایمان : عزیزم .. عزیزم ..
-نه ..نگو بی تحمل شدی . می خوای آبتو خالی کن بعد دوباره بکن .. ببین شونه های لختمو ..کون لختمو .. کس نازمو .. تن پوست پیازمو ... اینا همه برای کیه ؟ برای شوهر خوشگلمه دیگه ..
در همین لحظه آرمین یه چیزی دید که  آرزوی اونو کرد که در همون لحظه زمین دهن باز کنه اونو ببلعه . یه چیزی از سوراخ کون زنش ریخت بیرون . از اون جایی که با پنجه هاش دو طرف کون همسرشو باز کرده بود یه قسمت از آب کیر ایمان که ته کون الهام مونده بود به سمت عقب بر گشت . این اشتباهه ..نه .. نهههههه .. من که توی کون زنم فرو نکردم و تازه آبم ریخته باشم . این مال کیه .. نهههههه .. نههههههه .. دوست داشت خودشو به دیوار بکوبونه .. بکشه ..نابود کنه ... هر چه می خواست به خودش بقبولونه که این منی نیست ولی نمی تونست . دختر کوچولوش ,  سیصد چهار صد میلیونی رو که به دست زنش سپرده بود ..اینا چی میشه .. من دارو ندارمو بدم به دست این زن و اون وقت اون این جور منو دور بزنه ؟!
 -عزیزم اگه دوست داری آبتو خالی کن توی کسم دیگه ...
آرمین دوست داشت با دستای خودش گردن زنشو تا اون جایی فشار بده که خفه اش کنه . من بیام و هر کاری واسش انجام بدم بهش اعتماد کنم و اون جوابمو این جوری بده ؟! این زن واسش شده بود یه انگل .. ولی چطور می تونست بقیه زندانو تحمل کنه ..
 -آرمین چت شده .... می خوای انزال شی آبتو بریز توی کسم . بعدا ادامه بده ارضام کن ..
آرمین به زحمت جلو اشکاشو گرفت .. شاید این نفرین اونایی باشه که مالشونو خوردم ... ولی باید به زنم درس بدم .. فعلا به روش نیارم .
 یک بار دیگه دستاشو گذاشت روی کون زنش و اونا رو به دو سمت بازش کرد . سعی داشت نگاهش به سوراخ کون زنش نیفته .. کیرشو چند بار وارد کس الهام  کرد و بیرون کشید تا ببینه چیزی اون جا می بینه یا نه . سر انجام خودشو مجبور کرد به این فکر کنه که داره یه جنده رو می کنه و این زن کثیفو قبلا نمی شناخته . هر چند اون مادر بچه شه .مجبور بود فبلم بازی کنه تا زنش مشکوک نشه ..
-جااااااااان عشقم آبم داره میاد ..
 الهام سر مست از این لحظات .. سر مست از پول مفتی که بهش رسیده و دوست پسری که داشت ... کونشو دور کیر شوهرش می گردوند  تا این که آرمین پس از چند حرکت کیر درون کس و اونم از پشت آبشو ریخت اون داخل . از جاش پا شد و یه نگاهی به سوراخ سنبه های خونه انداخت . با این که به صلاحش بود که به روی زنش نیاره  الهام : عزیزم چی شده فکرت ناراحته ..
آرمین : هیچی .. من الان داخل زندان با یه عده ای آشنا شدم که با چهار صد میلیون پولم می تونم در ظرف کمتر از دو ماه دو میلیارد کاسبی کنم .
 -خلاف یا غیر خلاف ؟
-تو کاریت نباشه عزیزم دنیا رو به پات می ریزم ..
-پس من پولو میدم بهت هر کاری که می تونی انجام بده .
 آرمین : یه مقدارشو هم نگه داشته باش تا اموراتت بگذره .. ولی دو میلیارد پول تا دو ماه دیگه میاد به سمتت کجا می خوای حفظش کنی .. ببین چقدر دوستت دارم هر کاری واست انجام میدم ..
الهام : عزیزم نمیای یه دوش بگیریم ؟
 -تو برو من خیلی خسته ام . شاید اومدم .. تو برو ....
 الهام رفت تا دوش بگیره .. قبلش هم یه تلفن هم واسه دوست پسرش زد و گفت تا شنبه رو نمی تونه در اختیارش باشه ..
 آرمین به سمت پنجره رفت .. بازش کرد .. به غروب غم انگیز خورشید نگاه می کرد ..از این غروبا زیاد در زندان دیده بود .. فکر می کرد که اگه غروب غمو در کنار عشق و شریک زندگیش ببینه تمام لحظه های تلخ در زندان بودنو می تونه فراموش کنه ولی حالا دوست داشت که با همه دل گرفتگی هاش زود تر بر گرده به زندان .. صورتشو میون دستاش گرفته بود . خورشید هنوز نرفته بود ولی دنیای اون به شبی تیره و تار تبدیل شده بود .. هق هق گریه امونش نمی داد .. دیگه پول و سر مایه واسش ارزشی نداشت .. فقط دوست نداشت که زنش بیش از این به ریشش بخنده ... پایان ... نویسنده ... ایرانی 

منتظرت بودم عزیزم 1

الهام غرق هوس بود .. هی از این سمت به اون سمت می غلتید .. دلش می خواست که دوست پسرش بکنه توی کسش ولی اون کرده بود توی کونش . ایمان عاشق کون الهام بود و بیشتر وقتا اونو از کون می کرد ..
-ایمان ! توکی می خوای بکنی تو کسم .. الهه کوچولو رو دادم خونه خواهرم تا بتونم راحت باهات حال کنم .
 -عیبی نداره الهه هم باشه مگه اون چند سالشه .. یه دختر دو ساله که این چیزا سرش نمیشه .
 -اتفاقا خیلی هم حالیشه .. ولی باشه . الهه هم باشه من با هات حال می کنم .
 الهام  بیست و پنج سالش بود . تقریبا هم سن و سال دوست پسرش ایمان بود که در همسایگی اونا زندگی می کرد . یه دختر کوچولو داشت به نام الهه که دوسالش بود . شوهرش  به علت اختلاس و کلاهبرداری افتاده بود زندان . از اون جایی که شوهرش آدم زرنگی بود  پولا رو به صورت نقد و  طلا و چک های تضمینی در آورده و در اختیار همسرش قرار داده بود و این خونه ای رو هم که درش زندگی می کردند به صورت اجاره بود .. دو سال حبس برای شوهرش بریده بودند  . هنوز دو ماه نگذشته بود که اسیر نگاههای پسر خوش تیپ و خوش اندام   همسایه واحد روبروییش شده بود . یه جوون دانشجویی که تنها زندگی می کرد . الهام خودشم باورش نمی شد که چه طور شده به این آسونی تسلیم هوی و هوس شده . شاید پول حرام و خلاف باعث شده بود که براش مهم نباشه این گونه تا بو شکنی . هر چند شوهرشو دوست داشت و به اون احترام می ذاشت .. با این که پدر و مادرش و پدر شوهر و مادر شوهرش بیشتر وقتا اونو با خودشون می بردن که تنها نباشه ولی تر جیح می داد که بیاد خونه و مراقب پولهایی که مخفی کرده باشه . که البته بعدا اونارو در جای امنی مخفی کرد . از این می ترسید که به نحوی قانون پیگیر قضیه شه و مصادره اموال و وجه نقد بکنه . حالا اون به روزای خوب زندگی فکر می کرد که با این پولای مفت زندگی راحتی رو بگذرونه .. شاید تا چند وقت دیگه این پسر در زندگیش نباشه و بره پی کارش . چون یکی دو تا از دوستاش که اونا هم با وجود متاهل بودن دوست پسر داشتن  همیشه توصیه می کردن که اگه با پسری دوست شدی به اون دل نبند و یکی دیگه رو در نظر داشته باش و همزمان با دوستی با نفر بعدی ,  اون قبلی رو ولش کن .. الهام به ایمان علاقه مند شده بود . پسر محجوبی نشون می داد . سعی می کرد تا اون جایی که می تونه کاری کنه که اون از سکسش لذت ببره . ولی یه عیبش این بود که وقتی  نگاهش به باسن بر جسته الهام میفتاد در هر شرایطی وسوسه می شد و اولین کاری که می کرد این بود که اونو از کون می کرد.. با این حال  بیشتر شبایی که الهام خونه بود ایمان میومد و شبو پیشش می  خوابید . به هم عادت کرده بودند .  ایمان یه دستشو دور کمر الهام حلقه کرده و در حالی که به سوراخ کون و کیری که داخلش فرو کرده نگاه می کرد گفت
-هر دفعه از دفعه قبل خواستنی تره ..
 -پس کی می خوای بکنی توی کسم ..
 -ببین  الهام جون الان دیگه نمی تونم تحمل کنم .. نمی تونم .. دست خودم نیست . تو هم که یه جوری می چسبونی که کیرم اون داخل کاملا آب میشه .. نههه  نهههههه ..
 و  ایمان پنجه هاشو گذاشت روی کون الهه و در حالی که محکم  به کونش چنگ انداخته بود آبشو توی کون الهام خالی کرد ..
 ایمان : من میرم خونه چند دقیقه دیگه بر می گردم . یه چیزی روی گاز روشنه .. می ترسم بسوزه ...
 -باشه برو زود بیا .. کلید همراهت باشه ..دلم می خواد همین جوری سکس توی رختخواب بمونم تا تو بر گردی .
 -باشه وقتی بر گشتم جبران می کنم .....
-باید کسمو تا اون حدی که من بهت گفتم بخوری ... بعد دیگه حق نداری کونمو بکنی تا بهت دستور بدم ..
 زن خیلی حشری بود . با این که از حرکت کیر ایمان توی کونش لذت می برد  ولی برای ار گاسم نیاز داشت که ایمان با کسش ور بره ... می دونست که ایمان بیشتر از حالت به دمر افتاده اون حشری میشه . خودشو به همون صورت برهنه و دمرو انداخت رو تخت تا پسر بر گرده ..
 -زود بیا ...
غرق لذت و هوس و انتظار بود .. بیا پسره دیوونه . کسم کیرت رو می خواد ... تصور لحظاتی رو داشت که کیر ایمان با حرکات انفجاری و گاه نرم و گاه تند خود اونو سر حالش کنه ..  یه دستشو گذاشت رو سینه اش و دست دیگه شو گذاشت روی کسش ...
پنج دقیقه نشد که الهام صدای درو شنید .. کسشو بیشتر به تشک می مالوند و با عطش بیشتری انتظار دوست پسرشو می کشید ... حالا وجود اونو در چند قدمی خود احساس می کرد ..
 -عزیزم بیا .. چقدر زود اومدی ... بیا دیگه بیشتر از این منتظرم نذار ....
یه لحظه سرشو بر گردوند .. یه جیغی کشید که فوری خودشو جمع کرد ..  ترس برش داشته بود .. شوهرش آرمین بود .... نه نه .. اون چی دیده ؟!من چی گفتم ؟!! ایمان کجاست .. نمی دونست چی به چیه ؟
آرمین : این چه وضعشه .. مثل این که منو دیدی خوشحال نشدی ..
زن نمی دونست چی باید بگه !.... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

خانواده خوش خیال 96

سیامک و سامان دو تایی شون فیروزه رو اسیر خودشون کرده بودند و امونش نمی دادن .. فیروزه یه نگاهش به عرفان بود که چه عکس العملی نشون میده . سحر هم که دست از سر کیر عرفان بر نمی داشت و از بس  با کیر عرفان به سبک جق زدن ور رفته بود عرفان حس می کرد که دیگه کیرش  به دست سحر عادت کرده و همش دوست داره که در این حالت حال کنه . .. یه نیم نگاهی هم به قلب کون مامانش داشت که چه جوری دو تا کیر وارد چاک کون فیروزه میشه و اون داخل حرکت می کنه . اون واسه مامانش ارزش زیادی قائل بود . راستش از این که زنای متاهل و دارای کس و کار رو بکنه احساس تاسف که نمی کرد هیچ ,  راضی هم بود ولی دلشو نداشت که کسی با مامان اون طرف شه .. نه ..نه .. عرفان این قدر خود خواه نباش . تو داری با زن  سامان و  عروس سیامک خان حال می کنی . خب اونا هم دارن اشتراکی مادرت رو می کنن . چه ایرادی داره ! تازه کلی زن دیگه از خونواده خوش خیال هستن که تو هنوز با اونا طرف نشدی . امیر کمی استرس داشت . انگار یه عده فقط اومده بودن که به اونا زل بزنن .
امیر : سپیده جون اینا چرا این جوری می کنن . انگاری که ندید بدیدن .
 سپیده : ندید بدید که نیستن . خواهش می کنم این جور در مورد اونا حرف نزن و قضاوت نکن . اگه این بلا بر سر خواهر و مادرت میومد  تو چه عکس العمل نشون می دادی ؟
 امیر : راستش خونواده من یه خونواده با ایمان هستند . نمیگم اون جوری خشک هستن ولی مامان و خواهرم حجابشونو حفظ می کن . می دونم چی میگی سپیده .
سپیده : ببین امیر تو به نگاههای اونا کاری نداشته باش . من و تو به اندازه کافی آب بندی شدیم . حالا این تو هستی که باید اونا رو آب بندی کنی . به اندازه کافی به من حال بدی .. یعنی نشون بدی که داری حال میدی و منم باید نشون بدم که دارم حال می کنم . پس اگه می تونی حس بگیر و بریم توی خط طبیعی و مصنوعی .. ولی تا می تونی باید کارایی رو که در اوج هوس نشون میدی این جا هم نشون بدی و با آب و تاب بیشتر و زیاد تر کردن پیاز داغش .
 امیر : وااااااایییییییی سپیده نگاه کن که سر فیروزه بیچاره دارن چه بلایی میارن ! سپیده : چه بلایی ! انگاری که تو هم تمام حواست به سمت اونه . ولش کن بی خیال این حرفا شو ..
امیر خیلی دلش می خواست خودشو برسونه به اون سه نفر  . به اندازه کافی با سپیده حال کرده بود . یک بار دیگه هوس فیروزه رو داشت ولی مجبور بود که به حرفای سپیده گوش کنه . هر چند کون و کپل سپیده هم  بدک نبود .
امیر : عزیزم قمبل کن  و زانوهاتو بذار زمین . می خوام با کونت ور برم و پر و پاچه اتو از پایین به بالا و در سمتهای مختلف حرکت بدم ...
 سپیده : چشم عزیزم ..  
امیر دو تا دستاشو مثل یه اهرم گذاشت زیر هر کدوم از برش های کون سپیده و اونو با یه تکون های لرزشی و ژله ای طوری به لرزه در آورده یود که برای لحظاتی مردای بیکار به کون سپیده نگاه کرده و با کیراشون بازی می کردن ..
 امیر : سپییده جون خیلی خاطر خواه  داری . خیلی ها طالب کون و کپل تو هستن . سپیده در حالی  که  سرشو به سمت امیر بر گردونده بود خیلی آروم زیر گوشش زمزمه می کرد عالیه . عالیه همین جوری ادامه بده . بذار بقیه حساب کار دستشون بیاد . این جوری خیلی ها طالبت میشن ..
عرفان هم یه لحظه سرشو به سمت سپیده بر گردوند ...
 سحر : ببینم خوشت میاد ؟ تو که قبلا با هاش آشنا شدی . اگه پسر خوبی باشی و این قدر به مامانت گیر ندی می تونی همه اینا رو داشته باشی . می تونی با هر زن و دختری که در این خونه هستن حال کنی .. یکی میدی هفت هشت تا می گیری تازه صاحب اختیار همون یکی هم نیستی . این جا کسی مالک کسی نیست . جامعه آزاد و دمکراسیه .  
سپیده : امیر جون حالا تو حریصانه پنجه هاتو بنداز روی کونم .. لا کونمو بازش کن طوری که کسم قشنگ توی دید باشه.. کیرت رو هم بفرست بره به اون جایی که باید بره .
اون سمت مردای خونواده که در کنار بعضی  زنای  بیکار به صحنه های این سه مورد نگاه می کردند بیشتر از دست امیر عصبی بودند و زنا هم حسرت اینو می خوردند که کاش به جای سپیده زیر کیر امیر می بودند .
سهیل :  بابا بزرگ سپهر ! ببین چقدر این پسره پرروست هنوز نیومده فکر می کنه همه کاره شده ..
سپهر : امیر رو میگی دیگه .. آخه عرفان هم تازه وارده .
 سهیل : ولی شخصیت عرفان فرق می کنه اون خیلی محجوب و خجالتیه . ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

خارنو , گل دیگران 125

ویدا به طرز خاصی به جفت کیر ها نگاه می کرد . نگاه ماندانا دست کمی از نگاه اون نداشت . اما بااین حال حس می کرد که تا حالا رو صبر کردن و از این به بعد هم باید صبوری کنن .
ویدا : فکر نمی کنی به اندازه کافی اونا درس گرفته باشن ؟
  ماندانا :  خوبه .. کافیه .. ویدا جونم . اگه بگم هوس من بیشتر از توست و دوست دارم زود تر از این وضع خلاص شیم شاید با ورت نشه . ولی چاره چیه که دوست دارم اون دو جوون با شور و حال بیشتری ما رو بکنن . ماندانا تمام این حرفا رو در گوشی به ویدا می زد .
بهروز : اصلا چه معنی داره که وقتی دو تایی مون این جا هستیم شما در گوشی با هم حرف می زنین . نمی دونم چی بگم .
ماندانا : آقایون ..  به شما دو تا گفتیم که می تونین تشریف بیارید و ما رو ببینین که چه جوری با هم حال می کنیم . دیگه نگفتیم که کیرتون رو بکشین بیرون تا ما شاهد جق زدن شما باشیم .
 مهیار : ما که دارییم این فیلمها رو از تلویزیون می بینیم در یه همچین حالتی هستیم .
ویدا : یعنی واقعا  تن و بدن لخت ما خانوما تا این حد در شما آقایون اثر داره ؟  دارم به خودم امید وار میشم .. بهروز : اوووووفففففف تا کی باید تو این خماری بمونیم .
مهیار : یعنی دیدن  بهروز کوچولو و مهیار کوچولو در شما هیچ تاثیری نداشته .
 ماندانا : خیلی باید ببخشیدا اینو اسب و خر هم داره . یعنی ما اونا رو  هم که دیدیم باید بریم سمت اونا و بغلشون بزنیم ؟ این که نمیشه ..  
ماندانا بازم دهنشو گذاشت زیر گوش ویدا ..
- ببین دختر این دو تا قیافه شیش در هشتی که دیدم هر لحظه امکان داره بیفتن روی ما و هوس,  او نا رو طوری از خود بی خود کنه که تمام تنمونو کبود کنن . اون وقت دیگه حریف اونا نمیشیم ..
ویدا : پس یه جوری ردیفش کن که اونا بازم تیپ های بازنده باشن . بذار بفهمن که قدرت و دنیا در دست زنانه .. ماندانا : باشه ویدا جون هر کاری که تو بگی انجامش میدیم .. منم همین طور دوست دارم یه کاری بکنم که نه سیخ بسوزه و نه کباب وهمین جور دنیا در دست ما خانوما باشه . آقایون ! من و ویدا جون این جا فر ماندهی می کنیم .به خاطر این که پسرای خوبی هستین و صداقت خودتونو نشون  دادین من از شما می خوام که یواش یواش بیایین به سمت ما . اما من و ویدا جون کار گردان کارای شما خواهیم بود .. یعنی در واقع کار گردان خود شما ..
 بهروز : آخرش چی میشه ..
 ماندانا : اگه پسرای خوبی باشین واسه شما جوایز خوبی هم در نظر داریم و جایزه بزرگ هم اینه که می تونین یه سکس جانانه هم با ما داشته باشین . فقط باید پسرای حرف گوش کنی باشین .
 بهروز : زود باش اولین کاری رو که باید انجام بدیم چیه . من دیگه دارم از حال میرم .
 مهیار : من یکی که از حال رفتم . دیگه تحمل اونو ندارم . دیگه نمی تونم صبر کنم . خواهش می کنم . کمکم کن .  ماندانا : پسرا شما الان میاین کنار ما ..   هر کدوم شما یکی از من یا ویدا رو انتخاب می کنه و از کف پا تا فرق سرو  خوب لیس می زنه . فقط دو جا رو نمی تونه لیس بزنه . همون دو سوراخ معروف رو ..
بهروز : این چه بازیه که راه انداختین . ما در همون مرحله اول نمی تونیم این کارو انجام بدیم یا  کلا نباید کس و کونو لیس یزنیم ؟ شما که خودت گفتی که اگه دستورات رو گوش کنین یه جایزه خوب داریم و آخرکار می تونیم سکس داشته باشیم .
 ویدا : صبر کنین بذارین  مانی جون حر فاشو بزنه . انگاری شش ماهه به دنیا اومدین . چرا این قدر عجله می کنین . کاری نکنین که اون عصبی بشه . تازه این قدر رو هم که دارین در اثر خواهش منه . اگه منو هم عصبی کنین  میگم بهتون ارفاق نشه .. شروع کنین به لیسیدن از کف پا ..
مهیار : بهروز من میرم به سمت ماندانا تو برو ویدا رو بچسب . بعدا با هم عوض می کنیم ..
بهروز مهیار رو به سمتی کشید و خیلی آروم گفت مهیار جون یه سوالی برام پیش اومده ..  به ما گفته شده که در مرجله اول نمی تونی  دو تا سوراخ رو بخوری . سینه  و کون که اشکالی نداره . منظورم قسمتای گوشتی کون و کپله ..
 مهیار : رفیق ! کس خل نشی ها . به اونا زبون نده . حرفشو هم نزن . تو اگه به اونا یاد آوری کنی که چی به چیه اونا میگن که کون و سینه رو هم نخوریم . حرف توی دهنشون نذار . شاید حواسشون نبود  که از این بگن . شایدم نمی دونن که این دو ناحیه برای ما مردا چه اهمیتی داره . حواست باشه که همون اول نری و به کون و کپل و سینه نچسبی . اول خوب قسمتای تنو از پایین لیس می زنی . به هر نقطه که رسیدی رو همون زوم می کنی و طوری هم می خوری که اونا از هوس ندونن چیکار کنن . ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

نگاه عشق و هوس 64

سعید : سارا ! راستشو بگو . تو پشیمونی از این که  من و تو با همیم ؟ یعنی به اندازه ای از صمیمیت رسیدیم که نمی تونیم از هم دل بکنیم ؟ می دونم برات درد سر درست کردم . شاید تو حسرت اون روزایی رو می خوری که خیلی راحت داشتی زندگیتو می کردی .
سارا : تو که دو دقیقه پیش یه حرف دیگه ای می زدی . دوست داری بازم ازم بشنوی که با تمام وجودم و نیازم  دوستت دارم ؟ حاضرم بمیرم و از دستت ندم . هر کاری که دوست داری برات انجام بدم ؟  دوست داری اینا رو ازم بشنوی ؟ همه اینایی هست که حالا بهت گفتم .
سعید : منو ببخش سارا جون . من نمی خوام فکر کنی که به خاطر من ضرر کردی . آبروت رفته . و شاید مسائلی پیش بیاد که نشه جمعش کرد ..
سارا : نمی دو نم نمی دونم چی میشه . فقط همینو می دونم که اگه به گذشته بر گردم همون کاری رو انجام میدم که انجامش دادم و منو به این جا رسونده . پشیمون نیستم . آدم در زندگی یه انتخابی می کنه . شاید هیشکی از این انتخاب خودش راضی نباشه . شاید هیشکی دوست نداشته باشه اون جایی رو که درش قرار داره . و من اون جایی رو که من و تو در کنار هم هستیم دوست دارم . حالا به هر قیمتی که شده . شاید اگه سهیلی وجود نمی داشت امروز خیلی راحت می تونستم عصیان کنم . ولی با همه اینا بازم اگه مجبور شم و راه دیگه ای برام نمونه این  کارو انجام میدم . اگه بدونم چاره دیگه ای برام نمونده . زندگی خیلی با ارزشه و ارزششو وقتی بیشتر نشون میده که آدم در کنار او نی که دوستش داره و عاشقشه باشه . باورم نمیشه که  می خوای بری .. سعید : منم همین طور .. فقط وسایلمو  اول بذارم دم در واحدمون .. بعد این که کسی هم نباید متوجه شه که من از این در خارج شدم .
 سارا : من مراقبم . ..
سعید به سمت در رفت .. سارا صداش زد ...  تلاقی نگاه مظلومانه اونا هماغوشی دیگه ای رو به دنبال داشت . سارا خودشو در آغوش سعید انداخته بود . سرشو گذاشته بود رو سینه اش .. برای دقایقی سکوت و نوازش همراه و همدمشون بود .. سکوتی که هزاران راز آشکار به همراه داشت . سکوتی که همراه با فریاد بود . با حرفای دل دو عاشق . هیشکدومشون حس حرف زدن نداشتند .. راستش می دونستن حرف دل همو . نگاه همو می خوندن . وقتی که در آغوش هم بودن با صدای نفسهای سکوت و سکوت نفسها حرف می زدند .. یک بار دیگه فشار لبها و بوسه ای داغ دیگه نشون داد که چقدر همو دوست داشته به هم فکر می کنن . حالا سارا با نگاهش به سعید می گفت که دوستت دارم و سعید هم نگاهشو با نگاهی عاشقونه جواب می داد . پسر رفت به خونه شون .. و دروغ ها رو تحویل خونواده داد . اما همش در فکر سارا بود .. زن مثل کسی که عزیزی رو از دست داده باشه از پنجره بیرونو نگاه می کرد . اون باید واقعیتها رو می پذیرفت . همه چی مثل یک رویا بود . اما دوست نداشت که عشق مثل یک رویایی باشه  دست نایافتنی . اون به این رویا رسیده بود . نمی خواست که از نو و از صفر شروع کنه . من نمی تونم .. نمی تونم .. حس می کنم یه عزیزی رو از دست دادم ..من نمی تونم . تقریبا یه هفته در کنار هم بودیم ..  به هر گوشه که نگاه می کرد سعیدو می دید . وقتی رو تخت دراز کشید  هر لحظه منتظر بود که دستی دور گردنش دور کمرش حلقه شه .. گاه سعید واسش می شد کیسه خواب .  سر و بدنشو طوری رو بدن سعید قرار می داد که راحت و در نهایت آرامش می تونست بخوابه . سعید کجایی . بغلم بزن ..من تو رو می خوام . اشک از چشای سارا جاری شده بود . هنوز ده دقیقه نمی شد که اون پسر رفته بود و سارا بی قراری رو شروع کرده بود . این انتظارو داشت که برای ساعاتی بعد بهتر شه . در همین لحظه موبایلش زنگ خورد ... عشقش بود .. اشکاشو پاک کرد .. طوری که انگاری سعید داره اونو می بینه .. پسر هم حالش گرفته بود . اونم روحیه درست و حسابی نداشت . سارا سعی داشت که سعید متوجه نشه که اون ناراحته و گریه کرده .
سعید : عزیزم چته نمی تونی حرف بزنی ؟
 سارا : چرا .. یه جوریم .
 سعید : صدات گرفته عشقم ..
سارا : مگه تو از دوری من خوشحالی ؟!
سعید : فکر می کنی زنگ زدم که بهت بگم از این که از تو دورم خوشحالم ؟ از این که نمی بینمت احساس آرامش می کنم ؟ دلت میاد این جور با هام حرف می زنی ؟ آره سارا ؟ تو که بد جنس نبودی .
-منو ببخش ..عزیز دلم دست خودم نیست سعید .. به من بگو دوستم داری . می خوام بشنوم .می خوام اون چه رو که می دونم آهنگشو در وجودم احساس کنم . ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

زنی عاشق آنال سکس 148

وقتی چشامو باز کردم و خودمو توی بغل پژمان دیدم برای لحظاتی تعجب کردم . راستش خستگی و بی خوابی من تا حدود زیادی رفع شده بود ولی چند ثانیه ای این انتظارو داشتم که جبار رو در کنار خودم ببینم نه پژمان رو .  همون چند ساعت بودن با جبار برای من عادت شده بود . من و شوهرم کاملا لخت توی بغل هم بودیم . خیلی خوشم میومد از این که به وقت خواب و استراحت کاملا برهنه در آغوش عشقم و شوهرم باشم . و در رابطه با جبار هم همین جوری دوست داشتم و عمل می کردم .
 -عزیزم بغلم بزن . با من ور برو منو ببوس ..
و انگاری که اون می دونست که زنش چی می خواد و چه روحیه ای داره و احساسش چیه . چون همه اون کارایی رو که دوست داشتم اون در حال پیاده کردن روی من بود .
-دوستت دارم . دوستت دارم آتنا به وجود تو افتخار می کنم . آرزوی هر مردی اینه که یک زنی مثل تو داشته باشه  - فدات شم تو الان برای چند مین باریه که این حرفو می زنی و منو شر منده می کنی . فکر نمی کنی که با گفتن این حرفا من دیگه خودمو بگیرم و اون آدم سابق نباشم ؟
 -اتفاقا هر بار که بیشتر بهت میگم دوستت دارم تو بیشتر پای بند زندگی و اصول زنا شویی میشی .
من نمی دونستم که دقیقا اون رو چه چیزایی از من انگشت گذاشته و من چه کارایی انجام دادم که اون به این نتیجه رسیده ؟  خیلی سریع دستاشو رسوند به کون من .  با این که عاشق این گونه ور رفتن هاش بودم و دوست داشتم که بیشتر با کون من بازی کنه ولی نمی دونم چرا در اون دقایق دوست داشتم که اون منو ببوسه نازمو بکشه . به من بگه دوستم داره .. خاطرمو خیلی می خواد . لبامو باز و بسته کردم .. پژمان فهمید که باید چیکار کنه . حالا من و اون رو بروی هم قرار داشتیم البته از پهلو . اون لباشو رو لبای من قرار داد . حس کردم که جبار داره منو می بوسه   با این که پژمانو دوست داشتم ولی گویی دوست داشتم فانتزی جبار رو از یاد نبرم تا به امید با اون بودن این دقایق رو سپری کنم . پژمان دستاشو به لای پام رسوند .. از همون مسیر انگشت شستشو کرد توی کس من و انگشت وسطی دست راستشو هم کرد توی کون من . انگشتو تا به آخر فرو کرد توی کونم و طوری هم  با عضلات مقعد من بازی می کرد که حس می کردم که من همونو یک کیر حساب می کنم . ولی اون با این کارش منو برده بود به خاطرات چند ساعت قبلم که جبار هم همین کارو باهام انجام داده بود . یه حس دفع بهم دست داده بود ولی یواش یواش عادت کردم . خوشم میومد .. اوخ که چقدر با حال بود ..
-اووووووووهههههه ..نههههههه ..نهههههههه .. عزبزم .. فدات شم . این روزا خیلی تنهات می ذارم . باید منو ببخشی . اصلا دوست ندارم ولت کنم و برم .
 -این چه حرفیه می زنی آتنا .. من به تو می بالم . خیلی ها آرزوشونه که یه زنی مثل تو رو داشته باشن ..
این حرفا رو بر زبون آورد و یه بار دیگه لباشو  به لبام چسبوند .. چقدر قشنگ حرکات  انگشت توی  کونو انجام می داد . دیگه جز کیر هیچی نمی تونست سر حالم کنه . مدام جبار رو می دیدم که با کیر کلفتش افتاده به جون من .. اونو تصور می کردم تا سکس با شوهرم و اصلا این لحظات برام کلیشه ای نشه .. و وقتی هم که با معشوقم بودم با یه حسی که دارم یه کار اصولی و منطقی رو بر مبنای عشق و احساسم انجام میدم با هاش عشقبازی می کردم و سعی داشتم به خودم بقبولونم که این کار درسته .    با حرکاتی که نشون دادم شوهرمو وادار کردم که منو بر گردونه و کونمو زیر بال و پر کیرش بگیره . نمی خواستم مجبورش کنم که حتما کونمو بکنه ولی دلم طاقت نمی گرفت . کیرشو از پشت توی دستم گرفتم .. یه لحظه حس کردم که اون  می خواد اونو فرو کنه به کسم . ولی بازم مثل بیشتر وقتا این کون بود که کیر می طلبید . کیرشو گرفته بودم  و اونو رو ی سوراخ کونم حرکت می دادم ..
 -عزیزم . کونم در خد مت توست می تونی کیرت رو فرو کنی داخلش ..
انگشتای جبار کونمو آماده کرده بود و حالا با کیرش بود که باید پرواز می کردم . چشامو بسته بودم و با حس گاییده شدن توسط جبار اون لحظاتو سپری می کردم . قسمتی از کیر شوهرمو توی کونم حس می کردم ..
-جاااااااان چه کیفی داره .. تا می تونی بذار که بره . بره بچسبه به روده ام .. یه جوری منو بکن که کیرت رو اون داخل حرکت بدی .. اوخ عزیزم عزیزم .. چقدر کیف داره .. اون کیرشو در یه حالت خلاصی هم می تونست توی کون من حرکت بده .. کونمو یه پهلو تر کرده دستامو گذاشتم دو طرف کونم .. نزدیک بود بگم جبار کونم جا داره  کیرت رو بیشتر بفرست بره . ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

لز استاد و دانشجو .. عروس و مادر شوهر 46

کارینا حریصانه و با تمام وجود خودشو رو تن کیمیا حرکت می داد ...
-اووووههه ماااااااماااااااان حواست  به من باشه . نمی خوام چیزی حواست رو پرت کنه . خوشت میاد کیمیا جون من ؟ استاد نازم ..
 کیمیا : اوووووووخخخخخخخ .. بغلتون .. بغلتون .. همین جوری خوبه .. قالبشو بنداز رو قالب من ... دو تا لبه هاشو رو هم قرار بده .. خودت رو بکش روش . از پایین به بالا حرکت بده .. چقدر خوب این کارو می کنی . هیشکی مث تو نمی تونه کس چرخونی و کس غلتونی کنه ...
اون طرف که مهوش و ماریا کنجکاو شده بودند خودشونو به پشت در باز اتاق اونا رسوندن . از کناره های در شاهد بودن که سحر چه جوری قفل کرده یه گوشه ای وایساده مات و مبهوت داره اونا رو نگاه می کنه  . نمی تونست چیزی بگه . ماریا  دست مادر شوهرشو به سمت خود کشید و دو سه متری از اون نقطه دور شدند تا یه چیزی بهش بگه
-مامان فکر می کنی سحر حالش خوبه ؟ انگار در این عالم نیست . نکنه سنکوب کرده باشه .
 مهوش :  دخترم چی داری میگی . اون اگه می خواست سنکوب کنه الان تکون نمی خورد و میفتاد رو زمین . اون شوکه شده . در یه حالت ایستایی . چی بگم باورش نمیشه . اون واسه خودش خیالبافی هایی کرده بود که با شکست روبرو شد . فکرشو نمی کرد که کارینا هم خط خودش شده باشه . خوشم اومد . تازه اون هنوز یه دختره . مثل ما که نمی تونه حال کنه .  سحر به خوبی می دونه که شکست خورده . ولی در همین مدت  کوتاهی که با هاش آشنا شدم مطمئن باش اون سعیشو می کنه به هر نحوی که شده زهرشو بریزه . از این آدما باید دوری کرد تا  بهمون ضرر نرسه یا یه جوری آدم شن که من فکر نکنم آدمای حسود به این سادگی ها آدم بشو باشن . ... بیا بریم صحنه رو نگاه کنیم حال کنیم ..
ماریا : یه وقتی متوجه ما نشن و ناراحت شن..
مهوش : واسه چی ؟! کار خلاف که نیست . اونا هم می تونن ما رو ببینن که داریم با هم لز می کنیم . تازه ما که با کیمیا و کارینا جون مشکلی نداریم و سحر هم همین طور .. ولی اون الان در شرایطیه که نمی تونه شکست رو تحمل کنه .. مخصوصا اگه بفهمه ما اونو در این شرایط دبدیمش .. .. بیا حالا نگاه کنیم و حالشو ببریم ..
مهوش و ماریا از کنار در  بدون توجه به سحر که یه گوشه اتاق ایستاده بود و پا هاش شل شده به صحنه لز کارینا و کیمیا نگاه می کرد ند ... کارینا پاهای کیمیا رو به دو سمت بازش کرد و لباشو انداخت رو کس  اون .. زبونشو تا می تونست از حلقومش در آورد و اونو مثل یک شمشیر تیز وارد کس مادر شوهرش کرد .. کیمیا با موهای سر عروسش بازی می کرد ..
-آخخخخخخخخخ عزیزم .. عشق من . عروس خوشگل من .. هیشکی تو دنیا به اندازه تو نمی تونه به من حال بده . سحر چون چرا وایسادی اون جوری نگامون می کنی . فدات شم . کارینا جون می دونی سحر جون چشه ؟ الان بهت میگم اون نگران من و حال و احوال منه .  همش از این هراس داره که نکنه به من خوش نگذره .. اوووووففففففف فدات شم کارینا جون . اون حالا داره می بینه که من چقدر دارم ازت لذت می برم .. بخور کسمو .. بخور .. فدای تو دختر خوشگلم بشم .  
کارینا احساس آرامش می کرد . با این که دختر بی رحمی نبود ولی از بس بی رحمی های روز گار و گستاخی های سحر رو دیده بود خوشش میومد که اونو بیشتر و بیشتر بسوزونه . جیگرشو آتیش بده .. سحر هنوز خودشو نگرفته بود .. نمی تونست هضم کنه که چی شده . کارینا دستشو گذاشته بود رو سینه های کیمیا ..
کیمیا : عالیه عزیزم .. خیلی خوبه .. همین جوری خوبه ..
سحر خیلی زود وا داده بود . عین آدمایی که  دچار افسردگی بوده به نقطه ای خیره میشن سحر هم همچه حالتی داشت و از پنجره بیرونو نگاه می کرد . کارینا و کیمیا سعی می کردند بدون اعتنا به سحر به کارشون ادامه بدن .. . سحر به اون دو نفر نگاه می کرد وبه این فکر می کرد که یعنی تا حالا اونو سر کار گذاشته بودن ؟ یعنی این آخرین امید اونم باد هوا شده ؟ نقشه اش نقش بر آب شده ؟ نه .. اون کسی نیست که شکست رو قبول کنه . کارینا شروع کرد به بوسیدن کیمیا از پیشونی به طرف نوک پاشو .. این کارو به آرومی و با هوس انجام می داد .  کیمیا چشاشو بسته بود ..
کیمیا : آههههههه عزیزم .. منو می بخشی .. اگه تکون نمی خورم واسه اینه که حس ندارم . نمی تونم .. خوب که ردیف شدم ردیفت می کنم ..
کارینا : فدای تو مامان خوشگلم بشم . تو که سر حال باشی انگاری من سر حالم .. .... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی 

پسران طلایی 166

سینا خودشو ئرسونده بود به یه شهر دیگه .  و درست رفت به همون آدرسی که شیرین داده بود ..  جایی هم که بهش پا گذاشته بود عین یه قصر بود .. خونه ای که نظیرشو در یکی دو بار دیگه از این ما موریت هاش رفته بود ولی این یکی حال و هوای دیگه ای داشت . یه خونه ای در کنار شهر . با دور نمایی زیبا از درختان تبریزی و نمایی از رشته کوههایی که به وقت  غروب و طلوع آفتاب جلوه زیبایی به این خونه بخشیده و چشم انداز قشنگی بهش می دادن .. خونه ای که   خد متکاراش که همگی زن بودن خیلی بیشتر از اعضای اون بود . سینا وارد اون خونه شد .. صدای پارس چند سگ اونو به خودش آورد که نباید همچین به گشت و گذار در این ساختمون دل خوش کنه . تازه اون نیومده بود این جا که بگرده . هدف اون چیز دیگه ای بود و اون لذت  بردن و لذت دادن بود .. بالاخره به یک سر سرای بزگی رسید . زنی رو دید خوش ترکیب و روسری به سر بسته . با یه مانتوی بلند که خودشو رسوند به نزدیکی اون .
 -بفر مایید آقا سینا .. از این سمته .. خوش آمدید . منتظر شما بودیم .
حس کرد که زن سخنشه که این جوری خودشو بهش نزدیک کرده . یه نگاهی از همون پشت به سر تا پای اون زن انداخت و به این فکر کرد که یعنی باید این زن رو بکنه ؟ این همونیه که  به شوهرش گفته که باید یکی رو برای من بیاری تا من موافقت کنم که با دخترت باشی ؟ دخترش تازه هیجده سالش شده بود و پدر تونست قانع شه که حالا دیگه موردی نداره که با اون باشه .. لحظاتی بعد پسر در کنار اون  سه نفر قرار داشت . دختر لاغر بود . مثل  باباش . می شد گفت که خیلی خوشگله . مادرش هم ناز بود و تپل .. ولی پوست بدن پدر و دختر سفید تر بود . هر چند مادرش جذابیت خاصی داشت . پدر نگران بود .. زن اسمش بود عاطفه و دختره  رو هم عطیه صداش می زدن .. پدره هم که یه چیزی حدود چهل و پنج سال  نشون می داد اسمش بود مسعود . عطیه  خودشو به پدرش چسبونده بود .. سینا دستشو به طرف زن دراز کرد تا با هاش دست بده .. ولی زن سختش بود . نمی دونست که باید چیکار کنه و چه عکس العملی نشون بده . اون هنوز باورش نمی شد که مسعود و عاطفه این تصمیمو گرفته باشند . زن تازه چهل سالش تموم شده بود . یه چیزی حدود پنج سال از شوهرش کوچیک تر بود .   فکر می کرد که نباید دختر و باباشو تا این حد آزاد می ذاشته که با هم برن به دنیای مجازی و اینترنت . وقتی هم که دستشون به جایی بند نباشه همدیگه رو پیدا کنن . عاطفه بیشتر شبا رو خسته بود و زود می خوابید . طبعش هم زیاد گرم نبود . با این حال اگه می خواست پیش شوهرش بخوابه بیشتر این کارا رو روزا انجام می داد . وحالا اون نتونسته بود مادر خوبی برای  تنها فرزندش باشه .
مسعود : حتما اطلاع دارین  که برای چه کاری  این جایی ..
 سینا گفت آره  می دونم .
 -و حتما اینو هم می دونی که من دوست ندارم که یک تار مو از سر دخترم کم شه . اگه اون جیغ بکشه و داد بزنه و بگه که من  از این پسره ناراضی هستم اون سگایی که صداشونو شنیدی خیلی ناراحت میشن .
 سینا از این یه تیکه خوشش نیومد . حس کرد که این سه تا باید یه مشکل روحی خاصی داشته باشن . پدر و دختر دیوونه به نظر می رسیدند هر چند که زن هم دست کمی از اونا نداشت . دختره  یه ساپورت مشکی پاش بود  که روش یه مانتوی کوتاه انداخته بود و مادره هم که وقتی مانتوشو در آورد اون جینی که پاش کرده بود نشون می داد که چه کون تپل و بر جسته ای داره . عاطفه در همون نگاه اول از سینا  خوشش اومده بود . ولی اون عمری رو در کنار شوهرش گذرونده بود .  و براش سخت بود که بخواد این جوری به یه پسر غریبه چراع سبز نشون بده . با این حال نمی تونست تحمل کنه که شوهرش در نهایت گستاخی بیاد و با دخترش طرف شه . اگه اون به خاطر ثروت و پولی که از پارو بالاتر می رفت می خواست هر روز با یه زنی باشه چه کاری از دست او ساخته بود ! بهترین راه رو در همین دیده بود که این پیشنهادو بده که مقابله به مثل کنه . تا حدودی امید وار بود که با پیش کشیدن این تقاضا شوهره از سکس با دخترش منصرف شه ولی دو تایی شون تحت تاثیر دنیای مجازی قرار گرفته بودند .
 مسعود : بریم یه چیزی بخوریم بیشتر با هم آشنا شیم ..
عطیه روسری از سرش بر داشت .
 -مامان تو هم می تونی روسریتو بر داری ..
عاطفه یه نگاهی به دخترش انداخت و اخمی کرد که دختره ادامه نداد . مسعود اومد طرف زنش ..
-دخترت حق داره ..
 و خودش گره روسری همسرش رو  باز کرد . حالا سینا داشت به این فکر می کرد که نمیشه گفت کدومشون قاطی ترن ...ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

یک سر و هزار سودا 88

چرا این روزا خیلی ها مثل نسترن دوست دارن که برن دنبال عشق و حال و تفریح و با مردایی غیر از شوهرشون حال کنن . شاید در بیشتر این موارد شوهرشون خیلی خوش تیپ تر و سکسی تر و سر حال تر از دوست پسرشون هم باشه اما اونا عاشق هیجان هستند هیجانی که به زندگیشون یه تنوع خاصی بده . این که بخوان یه کاری رو دزدکی و مخفیانه انجام بدن لذت اون کار براشون زیاد میشه . ولی اون جوری که نسترن بهم گفت و نشون داد هم از تیپ من خوشش میومد و هم این که دوست داشت یه تنوعی در زندگیش داشته باشه .. پوست تنشو با نوک انگشتام می مالیدم . ول کن کسش هم نبودم . دستامو رو سینه هاش نگه داشته و یواش یواش با اون بازی می کردم  . 
-آهههههههههه شهروز .. عزیزم ...  دوستت دارم .. دوستت دارم . همین هیجانو حفظش کن . بذار غرقت بمونم . بذار تا می تونم با تو حال کنم . سینه هام آتیش گرفته .. اووووووووخخخخخخخ  همه پوست تنم می سوزه . بگو تو هم لذت می بری  . بگو خوشت میاد ..
 برای لحظاتی به این فکر رفته بودم که اگه شوهر این زن برسه اون وقت چی میشه . اصلا نمی دونستم چی به چیه . ولی اینو می دونستم که یک زن خوش چهره و کس تنگ و کون گنده , زیر کیر من داره دست و پا می زنه و از اوناییه که بهم نمیگه که سیر شده و اگه تا یک شبانه روز هم یک ضرب اونو بکنم جا داره . چون با تمام وجودش داره لذت می بره و این لذت بر دنشو نشون میده . دستاشوگذاشته بود رو سینه هاش و اونا رو می گردوند .  در حالی که کیرمو به سرعت فرو می کردم توی کسش وبیرون می کشیدم دستامو جای دستای اون گذاشتم رو سینه هاش .
 -دوستت دارم عشقم دوستت دارم . شهروز .. ولم نکن . دستات همین جور رو سینه هام کار کنه .
  حالا با دستام داشت شونه ها شو می مالوندم . چقدر دلم می خواست چندتا دست می داتشتم و با همه اونا یک قسمت از بدن نسترن رو مالش می دادم  .
-واااااایییییی پسر .. پسر .. سینه هام داره می سوزه ...
 -اون جایی که کیرمو فرو کردم توش چی ؟ اون جا نمی سوزه ؟
 -خوشم میاد .. خوشم میاد . دلم می خوام همین جور پیشم بمونی . پیشم بخوری و بخوابی و زندگی کنی .
 -چی داری میگی عزیزم . با این بر نامه ای که تو داری میگی انگاری باید یه تخت سه نفره سفارش بدی که منم بیام به رختخواب شما ..
 -اینم فکر بدی نیست .
 -تو دیگه کی هستی دختر . مثل این که خوشت میاد زندگیت رو از هم بپا شونی . نسترن : حالا من یه شوخی کردم تو چرا اونو جدی گرفتی . ..
-وااااااخخخخخخخ شهروز .. شهروز .. حس می کنم دیگه هیچ حسی واسم نمونده . لباتو به لبام بچسبون . نمی خوام زیاد حرف بزنم . می خوام در سکوت و آرامش به نهایت حال کردن برسم .
 پاهای سفیدش و اون هیکل تپلی و گوشتی اون آتیش به خرمنم زده بود .  در حال بوسیدن لباش بود که فهمیدم اون خیلی بیشتر از اونی  که من تصورشو کنم حشریه . چون طوری لبامو می مکید  که جریان خون هوسو در تمام تنم پخش می کرد . مخصوصا اون داغی رو به کیرم می رسوند . اون مثل یک جواهر بود .. تنش مثل  یاقوت سرخی بود که بر گلهای سپید نشسته باشه . نسترن لبامو با شدت بیشتری گاز می گرفت ..کسشو هم خیلی داغ تر از قبل حس می کردم و اون داخلش که گلوله آتیش بود .. یه حسی بهم می گفت که اون داره ار ضا میشه لبام از رو لباش کنده شد .. 
نسترن : عزیزم .. خیلی خوشم میاد .نمی دونم چه جوری بگم . گازم بگیر .. لبامو گازش بگیر ... اوووووووففففففف دارم می سوزم .. آبم اومد .. بازم دوست دارم بیاد .. آهههههه.. کسسسسسم .. بازم می خوام که بیاد . بازم باید ارضام کنی ..
راست می گفت کسش سر شار از خیسی های هوس بود .. اون آبی هم که ازش ریخته بود نشون می داد که اون آب اولیه هوس نیست . همونیه که به نسترن خوشگل و خوش کس حال داده و  اونو به ار گاسم رسونده . حالا نوبت این بود که کمی هم با کونش ور برم .
-نمی خوای بهم آب برسونی ؟ من دو بار ار گاسم شدم . اونم با فاصله کم . سابقه نداشت که تا حالا همچین حسی داشته باشم . اینا فقط از شهروز خوشگل من بر میاد . می خواستم بهش بگم اگه یه خورده شوهرت رو تحویل بگیری و به اون حال بدی اونم می تونه این جور سر حالت کنه ولی حس می کردم که شوهرش نتونه رفیق و شریک خوب سکس اون باشه . کیرمو در انتهای کسش نگه داشتم و گذاشتم که لحظه به لحظه  داغ تر شه .. یه لحظه انفجار نرمی رو در کس نسترن احساس کردم .. بازم کیرم داشت خودشو سبک می کرد .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

هوسباز با مرام

در باز شد و منم وارد خونه شدم . انتظار داشتم که  یکی بیاد به  استقبالم .. ولی دیدم یه زنی با بی حالی میگه  بیا بالا .. اون یه زنی بود مطلقه که با فاحشگی اموراتشو پیش می برد و منم یک مرد متاهل بودم که برای تنوع هر چند وقت در میون میومدم سراغ این جور زنا . زن چادرو از سرش در آورد .وبعد به دمر روی تخت دراز کشید .
 -زود باش بیا کارت رو بکن .. منتظرم نذار . من کار دارم . بچه الان بیدار میشه زشته منو این جوری ببینه ..
 -راستش من اومدم این جا بتونم با هات حال کنم .  نمی خوام که زهر ماریم شه . . اون زن اندام خوبی داشت .  باسن بر جسته و درشت و سینه های سفت با پوستی تازه .. ولی از یه قسمت بدنش خوشم نیومد و اونم شکمش بود . خیلی آروم  شورتشو  از همون پشت از پاش در آوردم . این جوری به من هیجان می داد که یهو یه پرده میره کنار و من  اون  کونو کاملا لخت روبرو م می بینم . بعد از شورت سوتینشو هم باز کردم . دلم می خواست شونه ها شو می مالوندم . تمام تنشو غرق بوسه می کردم و اونم کیرمو ساک می زد . به این فکر می کردم که مثلا اون جنده نیست و دوست دخترمه زنی که  مختص منه .. اما بازم سر و صدای اون زن باعث شد که من دیگه مجبور شم  سریع خو دمو بر هنه کنم و پس از این که یه دقیقه ای کونشو  آروم آروم گازش می گرفتم اونو از وسط بازش کردم  و کیرمو از همون سمت فرو کردم توی کسش ..
-آخخخخخ ..اوووووهههه چه گرمه پسر .. چه داغه .. خوشم میاد ..
 چند بار کونشو به طرف کیرم حرکت  داد تا  داغ ترم کنه . خیلی وارد بود ..
-زود باش اگه مجبور نبودم که این کارا رو نمی کردم ..
یه لحظه دیدم در باز شد و یه دختر کوچولوی دو ساله خوشگل و مامانی وارد شد .. متاثر شدم . حس کردم حق با اون زنه ..
 -دیدی .. دیدی گفتم بیدار میشه . من که این کاره نیستم .  فقط یکی تو برام کافی هستی ..  شکم من و این بچه سیر باشه کافیه .
به یاد دختر کوچولوی خودم افتاده بودم . فکر کنم هم سن اون بود .. درسته این لحظات و این تصویر به یادش نمی مونه ولی آینده اش چی می خواد بشه .. دلم برای اون زن سوخت ...
-باشه الان خیس می کنم .. فقط یه خورده با هام راه بیا ..
زن چشاش پر اشک شده بود و من در همون حالت اولیه که از پشت کرده بودم توی کسش  به حرکتم ادامه می دادم .. یک آن کیرمو کشیدم بیرون و مسیرشو به طرف سوراخ کون تغییر دادم .. باورم نمی شد با یه فشار نرم کیرم رفته باشه توی کونش .. جیغی کشید که دختر کوچولوش گریه رو سر داد و منم ترسیدم و  اون زنم شروع کرد به فحش دادن ..
-باشه الان خیس می کنم . الان خیس می کنم ..
و با چند حرکت گایشی درون کون آبمو ریختم اون داخل .. دوبرابر نرخ هم بهش پول دادم . دلم برای اون و دخترش سوخت . واسه گریه هاش .. گریه های مادر و دختر . چه بد بختایی پیدا میشن .. کار که تموم شد و به پولی بیشتر از اون چه که انتظارشو داشت رسید گفت باشه دفعه دیگه جبران می کنم . سعی می کنم این دفعه بچه رو بسپرم به خونه خاله اش . ولی خیلی مردی .. خیلی با مرامی .. لذت می بردم از این که این جنده ازم تعریف می کنه . ولی شایدم جنده نباشه . به من می گفت فقط با منه .. ولی اگه این جوره این دوستم که اونو بهم معرفی کرده بود از کجا می شناختش ؟! از خونه اومدم بیرون یه چند متر که رد شدم بی اختیار پشت سرمو نگاه کردم .. دیدم یکی دم در خونه همین جنده خانوم داره با موبایل واسه یکی زنگ می زنه ... یه پسر خوش تیپ و از اون مو دم اسبی بسته ها بود ... بدون این که زنگ در خونه رو بزنه در باز شد و رفت داخل .. بستم خودمو به فحش و گفتم ای کس خل .... خونه میری با عیالت حال می کنی تازه کلی هم منتت رو می کشه و همه جوره بهت حال میده اون وقت باید بیای این جا کس و کون گندیده رو بزنی که چی ؟! تنوع داره ؟! تازه اونم چی این جنده تا دسته فرو کرده توی کونت .. توی کس خل رو کاری کرده که دلت واسش بسوزه ... حرص می خوردم . بهم کارد می زدن خونم در نمیومد . لعنت بر من . نزدیک بود بیشتر بهش پول بدم .  دو دستی زدم توی سر خودم و گفتم گیریم که این جنده تا دسته توی کونت فرو نمی کرد مثلا می خواستی خودت رو با مرام معرفی کنی ؟ پس زنت چی ؟! اون بنده خدای وفاداری که بهت وفاداره ..چشم به راهته و بهت ایمان داره چی ؟ دنیا پر از بد بخت و بیچاره هست .. این جوری که این زن داره کاسبی می کنه ده برابر تو در آمد داره .. خاک توی سرت کنن که با مرام نباشی و حق زن و بچه ات رو به غریبه ها ندی ..... تصمیم گرفتم که دیگه به دنبال جنده بازی نرم .. ولی خودمونیم درس خوبی بهم داد ..... پایان ... نویسنده .... ایرانی 

شیدای شی میل 109

حالا دیگه در حال کردن کس بنفشه انگشتمو هم کرده بودم توی کون بیژن . و انگار با این کار خودم کیر بیژن رو هم بیشتر به حرکت در آورده بودم .
لاله : شیدا تو با این بیژن چیکار کردی که انگاری داره منو پرتم می کنه و می زنه به در و دیوار ...
 راستش من می خواستم یه چیزی بگم که بیژن زود تر به حرف اومد .  
بیژن : درست مثل یه خری که به کونش نشادر فرو کرده باشن . اگه بدونی شیدا با این کارت چه جوری داری بهم حال میدی .باور کن من حس می کنم تمام آدمای دنیا از این که یه چیزی مثل کیر حالا نازک تر یا کلفت تر توی کونشون وول بخوره خوششون بیاد .. چه مرد چه زن .. ولی  خیلی از مردا به خاطر غیرتی بودن و متعصب بودن و این که بعضی ها با یه لفظی بهشون نکن کونی و این نوعی تحقیر کردن نباشه نمیرن به سمتش .. ولی من این مسئله رو با کیر شیدا جون شی میل حل کردم . من لذتمو از اون می خوام .. که به قول خودش کیرشو فرو کنه تا یه جایی که مسواک زده باشه . کیف داره شیدا .. خوب بگردون انگشتتو . مخصوصا این که ناخن نداری و خیلی حال میده .. سر مقعدم به آرومی باز میشه .. یهو با سفتی ولی نرم و ظریف یه چیزی وارد کون آدم میشه ..آخ که چقدر آرومم می کنه .
 لاله دستشو از پشت به سمتم دراز کرد و منم دستشو گرفتم . می خواست بهم بگه که  دوستم داره و اونو به حساب خیانت و این حرفا نذارم . راستش من که اصلا همچین فکری نمی کردم چون اگه بیطرفانه قضاوت کنیم من با افراد بیشتری غیر لاله سکس کرده بودم  و اصلا بین من و اون روابط عاطفی قوی وجود داشت که با چند تا سکس با غریبه ها زیر سوال نمی رفت .
بنفشه :  شیدا جون .. فکر نمی کردم که سکس با تو این قدر به من حال بده .. واااااااییییی کسسسسسسم کسسسسسسم داغ شده شیدا جون . بگردون .. بگردون کیرت رو .. خوشم میاد می پیچونیش ...
 منم لذت می بردم . چه کیفی داشت !  کیف می کردم و انزال نمی شدم و این همون چیزیه که یک زن قبل از ار ضا شدن دوست داره که طرفش همچین حالتی داشته باشه که کیر از فرم خارج نشه و بتونه تا آخرهمراهیش کنه .  .. لاله یه نگاهی به بنفشه کرد و در حالی که خودشم در حال از حال رفتن بود گفت شیدا جون ولش نکن .. بنفشه داره ارضا میشه ... لاله و بنفشه سراشونو به هم نزدیک کردند و با یک بوسه لب به لب  به استقبال اوج هوس رفتن . دو تا زنا با هم دستشونو تکون می دادن و به من و بیژن اعلام می کردند که آب کیرمونو توی کسشون خالی کنیم . بیژن  کمر لاله رو محکم گرفت و با ضربات زمین به هوا و شلیک های افقی کون لاله گل منو به توپ بست و کسشو منفجر کرد ..
بیژن : آییییییییی لاله جون .. بگیرش .. بگیرش .. آبو داشته باش .. واااااااییییییی من دیگه هلاک شدم . دیگه از حال رفتم .. واااااااااییییییییی ...
 ولی از این طرف من هر کاری می کردم نمی دونم چرا آبم نمیومد . راستی راستی هنگ کرده بودم . بازم تمام تنم خیس عرق شده بود .. خفه شده بودم . اعصابم تحریک شده بود . به خودم فشار می آوردم .. فقط دو قطره هم که شده باید خالی می کردم تا پیش این دختره بنفشه آبروم نره ..  بیژن کیرشو از کس لاله بیرون کشید .. آب از پشت و از مسیر کس لاله زد بیرون . بیژن کیرشو برد به سمت دهن لاله و می خواست کیرو بکنه توی دهنش تالاله واسش ساک بزنه که عشق من متوجه شد که من نیاز به کمک دارم . طوری لاله رو نگاش می کردم که متوجه شده بود که دیگه راستی راستی کم آوردم . اون می دونست که در این مواقع من نیاز به آرامش دارم . اومد سمت من ..
لاله : شیدا جون عزیزم . می دونم که داری با کس بنفشه حال می کنی .. بنفشه جون .. شیدا خیلی حشریه . اون داره با کست حال می کنه . خیلی لذت می بره . دوست داره بازم حال کنه و خیلی هم حال کنه بعد انزال شه ..
 بنفشه : باشه من که عجله ای ندارم . تا هر وقت که دوست داره با من حال کنه . اتفاقا منم این جوری لذت می برم . حس می کنم بازم داره خوشم میاد .. آخخخخخخخ جووووووون چه کیری ..
بیژن : من می دونم چی میگی بنفشه جون .چون منم از این کیر خورده دارم  ..
داشتم به این فکر می کردم که چه جالب شده که  عاشق و معشوقی که هر دو یک مدل کیر خورده , اونم کیر منو می خوان با هم زن و شوهر شن .. بیژن با سینه هام بازی می کرد و خیلی آروم  نازشون می کرد . لباشو هم به نوبت می ذاشت رو نوک یکی از سینه ها و میکشون می زد . لاله هم که دستاشو رسونده بود به پشتم . کمرمو ماساژ می داد و شونه ها مو می مالوند .  خیلی کیف می کردم . حال کردن از این بهتر نمی شد . من و بنفشه هم که همو می بوسیدیم ... لاله می دونست که بهترین کار اینه که در این شرایط سکوت کاملا رعایت شه . و من در اون لحظات بیش از هر لحظه دیگه ای در  ماههای اخیر دونستم که بدون لاله نمی تونم زندگی کنم . اونی که منو درکم کرد و دونست در اون لحظات به چی نیاز دارم . اولش پیش بنفشه طوری نشون نداد که من کم آوردم .. بعد بیژن رو دیگه ردش کرد و به جای ساک زدن کیرش ازش خواست که بیاد به سراغ من .. و  بعد از رسیدن به اوج در عشقبازی با بیژن  ..دیگه واسش ساک نزد با این که پسر خیلی دلش می خواست اما اون تر جیح داد که ازش بخواد که بیاد سمت من  و سر انجام آن چنان آرامش و لذتی بهم داد که چند قطره هم که بود توی کس بنفشه خالی کردم و طوری هم با عشق و هیجان و هوس این کارو انجام داده و محکم به کمر بنفشه چنگ انداختم که اون فکر کرد که دریایی از هوسو توی کسش خالی کردم . ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

مردان مجرد , زنان متاهل 47

حالا سمیر داشت از این لذت می برد که دو تا کیر داره توی کون معشوقه اش وول می خوره . چقدر این لحظات واسش هیجان انگیز بود . و تصور اون ساعاتی رو که میرن به سکس پارتی و در واقع گلوریا میشه زن همراه اون و  زن اون در اون مجلس.. کون گنده گلوریا رو در چنگش داشت . و منصور حس می کرد که دوست داره ساعات این لحظه هایی که زنش رو با دیگری می بینه بیشتر شه . خیلی ناراحت بود از این که باید تا دقایقی دیگه به عملیاتشون خاتمه بدن . هوس دکتر منصور بیشتر به خاطر این بود که می دید یکی دیگه از زنش لذت می بره وگرنه خودش دقایقی پیش می تونست به نهایت لذت برسه .. سرشو برد عقب .. کیرشو به آرومی توی کون گلوریا حرکت می داد . به هنگام فیلمبرداری سعی داشت طوری زوم کنه که دو تا کیر و کس و قسمتی از قالب کون در بهترین حالت خودشون باشن . علاوه بر اون هم یه دور بین دیگه تنظیم کرده بود که قالب کون رو در یک دور  نما و چشم انداز دیگه به خوبی نشون بده .
 -حالا می تونم خوشحال باشم از این که گلوریای من می تونه به یک ثبات برسه . از لحظات زندگیش لذت ببره و همش سر حال باشه . حالا دیگه احساس خوشبختی می کنم . حالا دیگه می تونم بهت بگم  بهترین و خونگرم ترین همسر دنیا ..
گلوریا : و منم می تونم بهت بگم مهربون ترین و بهترین و با فر هنگ ترین شوهر دنیا .. در واقع تو مرد با غیرت و با تعصب و با کلاسی هستی . وقتی زنت رو خوشحال حس کنی و آرامشو بهش هدیه بدی می دونی اونم برات بهترین زندگی رو ردیف می کنه و همون جوری که خوشبختش کردی اونم برای خوشبختی تو تلاش می کنه و از جون مایه می ذاره .
 سمیر در حالی که به آینه نگاه می کرد  مرتب می دید که دکتر منصور چه جوری کیرشو از بغل کیر اون فرو می کنه توی کون زنش . ولی اون که حدود پنج شش سانتی از کیرشو کرده بود توی کون گلوریا به اون صورت نمی تونست حرکت و مانوری داشته باشه .. اما با این حال شروع کرد به حرکت دادن کیرش .. این جوری شاید دکتر منصور نمی تونست کیرشو در کون گلوریا به خوبی قبل حرکت بده ..با این حال سمیر هم دست به کار شد . منصور فشار کیر سمیر رو روی کیر خود حس می کرد . گلوریا دردش گرفته بود ولی یه نگاهی که به داخل آینه انداخت و قسمت بالای کیر  دوست پسرش و همچنین شوهرشو دید که چه جوری فرو رفتن توی کونش تمام جسم و جونش به لرزه افتاده بود و نمی دونست که باید چه عکس العملی نشون بده اونم چاره ای نداشت جز این که ساکت بشینه و ببینه که اون دو نفر تا کجا پیش میرن . تعجب می کرد از توان و ادامه حرکت شوهرش . شاید انتظار اینو نداشت که اونو تا این حد کاری ببینه . گلوریا تا حدودی فکر می کرد که شوهرش ممکنه به این فکر کنه که دوست نداره کم بیاره . دوست نداره به این فکر کنه که که دوست پسر زنش از اون پیش افتاده . هر چند که خودش این پیشنهاد رو داده که سمیر با اون باشه . ولی با این حال  حس کرد که منصور دوست داره قدرت خودشو نشون بده . برای همین  بیشتر دوست داشت به شوهرش بگه و نشون بده که چقدر از تماس با کیر اون لذت می بره و اونم تا چه حد تونسته زنشو راضی نگه داشته باشه .
-اوووووفففففف منصور منصور عزیزم . هیچوقت تا به این حد از کیرت راضی نبودم . هیچقت تا به این حد به من حال نداده بودی . دوستت دارم . دوستت  دارم . اووووووففففففففف .. ولم نکن . ولم نکن . امروز کیرت  جوندار تر از همیشه نشون میده ..
 یه چشمکی به به سمیر زد ..
 منصور : آخخخخخخخخ عزیزم .. گلوریا ... کیر سمیر جونم هم خیلی با حاله 
گلوریا : جووووووووون .. حس می کنم اون تکون خوردن های کیرت رو . تکون خوردنهای اتومات اونو . می بینم و حس می کنم داری انزال میشی منصور جون .  خودت رو ول کن . من منتظرم . نگران نباش .. بریز خالی کن .. تو اگه کیرت سنگین شده سعی کن خودت رو کنترل کنی عیبی نداره که حالا  انزال شی .
-باشه .. باشه .
سمیر هم که حال و روز اون زن و شوهرو می دید هوسش خیلی بیشتر شده بود . حالا اون دوست داشت که منصور مدت زمان بیشتری کیرش رو در کنار کیر اون و توی کون زنش نگه داشته باشه . این جوری بیشتر می تونست حال کنه .
منصور : جووووووووون داره میاد داره میاد .. منصور دوست داشت چشاشو ببنده تا با تمام وجودش لذت ببره و حس بگیره . ولی واسه این که کنترل فیلمبرداری رو داشته باشه برای همین سعی داشت با چشایی باز انزال شه . ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

نامردی بسه رفیق 96

نه .. نه ... این نمی تونه درست باشه . این نمی تونه ستاره باشه . اون چرا خودشو این شکلی در آورده . باورم نمی شد . ستاره این قدر گستاخ شده باشه . من نمی خواستم اونو این جوری ببینم .
 -دختر تو دیوونه شدی ؟ این چه کاریه که داری انجام میدی . زده به سرت . پاشو نمی خوام تو رو با این ریخت و قیافه ببینم .
 ستاره : منم نمی خوام دیگه تو رو در یه حالتی ببینم که  مثل گرگای گرسنه داری به زنای دیگه نگاه می کنی . انگار که دوست داری درسته اونا رو بخوری . مگه تو همینا رو نمی خوای .مگه تو دیدت در مورد زندگی و رابطه آدما همین نیست ؟ 
 -ستاره پاشو  خودت رو بپوشون . می خواستم یه ملافه ای روش بندازم . ولی اون مقاومت می کرد و نمی ذاشت .
-بیا پیشم . بیا کنارم بخواب .  من دیگه خسته شدم .  دیگه نمی تونم با فکر از دست دادن تو زندگی کنم . حاضرم خودمو از دست بدم ولی تو رو از دست ندم ..
به ستاره پشت کردم . بالاخره اون چیزی که ازش می ترسیدم خودشو نشون داده بود . اون روزی که ازش می ترسیدم  رسیده بود . کاش در یه شرایط معمولی و عادی خودشو نشون می داد . بار ها رفته بود این کارو بکنه من نذاشته بودم . با حرفام جلوشو گرفته بودم . دیگه حالا رو چیکارش می کردم . چطور می تونستم جریانو تمومش کنم بدون این که از عشق و احساساتش بگه . عشق که دیگه به معنای دلسوزی نیست که من بخوام ستاره رو دوستش داشته باشم . من اونو دوست ندارم . من نمی تونم عاشقش باشم . این که زور نیست . به همون دلیل که اون عاشقمه من عاشقش نیستم . نمی خواستم حرفاشو بشنوم . نمی خواستم بشنوم که دوستم داره . من معنای شکستو چشیده بودم . طعم تلخ نا امیدی رو فروزان بهم چشونده بود . نمی خواستم دیگری حس کنه که منم دارم طعم مرگ و شکستو بهش می چشونم . هر چند من به ستاره نگفته بودم که دوستش دارم . بهش نگفته بودم که تا آخرین لحظه زندگی در کنارش می مونم .  اما فروزان اینا رو به من گفته بود . به من گفته بود که بهم وفادار می مونه . تا آخرین نفس در کنارم می مونه . تا آخرین نفس .  چه عبارت قشنگی ! تا حالا از این زاویه بهش فکر نکرده بودم که این آخرین نفس رو چه کسی می کشه .. من  یا خودش ؟ در هر حال این آخرین نفس چه از طرف خودش باشه و چه از طرف من گفته بود بازم در کنارم می مونه ..
ستاره : چرا ماتت برده . چیه ؟  در من نمی بینی که اون چیزی رو که از دیگران انتظارشو داری بر آورده کنم ؟ من فکر خیلی چیزا رو نمی کردم .. شاید حالاشم نکنم . ولی می بینم که هست .. من حالا خودمو غرق تو می دونم .
 -ستاره  ! من همه اینا رو ندیده و نشنیده می گیرم . خواهش می کنم تمومش کن .. ستاره : این تازه شروع شده . این تازه اول کارمه . دیگه نمی خوام ساکت بشینم . 
-ستاره تو چی رو می خوای بهم بگی ..
 ستاره :  باورم نمیشه تو هنوز نفهمیده باشی که من عاشقت شدم . و هستم و خواهم بود . چرا چشاتو بستی ؟ چرا دریچه دلتو بستی ؟ ببند .. همه اینا رو ببند .. ولی حالا که نمی تونی گوشاتو ببندی  . می تونی ؟ حتی اگه تو گوشات پنبه فرو کنی بازم می شنوی .. این که میگن توی گوشت پنبه فرو کن تا نشنوی همش بی خوده . می خوای بهت پنبه بدم توی گوشات فرو کن . ستاره همراه با گریه هاش می خندید ..
- می شنوم حرفاتو فقط نمی تونم تو رو این جوری ببینم .
 ستاره : من ناراحت نمیشم . اتفاقا خوشحالم میشم . این جوری حس می کنم تونستم بهت نشون بدم که چقدر دوستت دارم . که واسه خوشحالی تو واسه لذت تو .. واسه هوسبازیهای تو هر کاری می کنم .
 یه لحظه خونم به جوش اومد .. شونه های برهنه شو گرفتم محکم فشارش دادم . طوری که اثر پنجه هام رو شونه هاش افتاد .. ولی به زحمت بر خودم مسلط شدم و از فشار دستام کم کردم .
 ستاره : هیچوقت نذاشتی نخواستی حرفامو بزنم .. بیا .. با دستای خودت آخرین پوشش منو هم از تنم در آر . کارت رو بکن . بهت نمیگم هوسباز .. منو ببخش .. کاری نمی کنم که بهت بر بخوره .. ستایشت می کنم . عیبی نداره . دست نامحرمی جز تو بهم نرسیده . به پسری نگفتم دوستت دارم . خودم واسه کسی با خاک یکسان نکردم . شاید فکر کنی که من یک دختر بد و بد کاره ام . هر فکری می کنی بکن ولی من اون دختر بدی که فکر می کنی نیستم . من همونی هستم که وقتی اون لاله کثیفو باهات دیدم دوست داشتم که همون لحظه چشام کور می شدند یا نفسم بند میومد و تو و  اونو با هم نمی دیدم .
 -ستاره باور کن من قصد انجام کار زشتی رو نداشتم .
-تو به این میگی زشت ؟ تو اصلا می دونی زشتی یعنی چه ؟ بیا .. عزیزم . بیا نترس . بغلم بزن . هر کاری دوست داری با هام انجام بده . بهت نمیگم بد جنس .. ولی می تونم به خودم بگم که عاشق کسی بودم که خودمو به خاطرش فدا کردم . فنا کردم ..
 -ستاره بس کن ..
 -چی رو بس کنم . این که نگم دوستت دارم این که لال شم ؟
 -ببین تو میگی دوستم داری .. اگه یکی بیاد بهت بگه که عاشق توست تو قبول می کنی ؟
-منظورت رو نمی فهمم . ولی خب بهش میگم یا به خودم میگم من که فر هوشو دوست دارم چه طور می تونم عاشقش باشم ؟!
-دلت براش نمی سوزه ؟ چهره غمگین و نگرانش متاثرت نمی کنه ؟
ستاره رو سوال پیچش کرده بودم . می خواستم بهش بفهمونم که من یکی دیگه رو دوست دارم . دلم برات نمی سوزه ؟! عشق به معنای دلسوزی نیست .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

گناه عشق 153

وحالا زن عاشق باید طوری رفتار می کرد که بتونه تمام این مهره ها رو با هم پیش ببره . شطرنج سختی بود . کافی بود که یکی از مهره ها نقششو به خوبی انجام نده . دیگه نمی تونست کاری کنه . در این جا نمی شد گفت مهره قوی و ضعیف کدومه .  نوشین با این که از شوهرش ناصر نفرت داشت و دوست نداشت اونو اونم در این شرایط , قدرتمند بدونه ولی حس می کرد که اون وزیر این بازی شطرنجه . اون حالا خیلی ماهرانه می تونست کاراشو پیش ببره  . نمی تونست پیش بینی کنه که  چه اتفاقی میفته ولی امید وار بود . چون می دونست که عاشقه برای رسیدن به عشقش مبارزه می کنه . و زندگی یعنی مبارزه . پس به خودش گفت نوشین تو باید اعتماد به نفس داشته باشی . از نتیجه کار هم اصلا هراسان نباش . به این فکر کن که اگه مثلا شکست هم بخوری شرایط از اینی که هست بد تر که نمیشه . پس تو چیزی رو از دست ندادی . و در همین شرایط هم خیلی راحت می تونی خودت رو در کنار نادر احساس کنی . حتی اگه تعداد دیدار هات با نادرو زیاد هم کنی اگرم آدمای فضولی که نمیشه در دهنشو نو بست رو کاری کنی که دست از فضولی ها شون بر دارن بازم هیچ اهمیتی نداره .. باشه چند روز صبر می کنم اگه شرایط خیلی نا مساعد شد  علیه همین  ناصر با این شرایطش شکایت می کنم . به من چه مربوطه که اون پا هاشو از دست داده . من که نباید زندگیمو به خاطر دلسوزی نسبت به یک حیوون کثیف خراب کنم . تازه اون که دوستم نداره . اون فقط از این که غرورش پایمال شده می خواد دوباره به چنگم بیاره .. کور خونده ...
 نوشین سعی کرد خونسردی خودشو حفظ کنه . اون به فر دا و فر داهای دیگه می اندیشید . به روزایی که بتونه در آغوش عشقش نادر به نهایت آرامش رسیده باشه . دیگه دغدغه اینو نداشته باشه که شوهر کثیفی به نام ناصر بلای جونش شده . مرد کثیف و هوسبازی که دوست داره با زن دیگه ای باشه ولی وقتی که زنش عاشق یکی دیگه میشه نمی تونه تحمل کنه . بهت نشون میدم ناصر که این باور تو و همه  مردای پستی که فکر می کنن دنیا مال اوناست یک باور غلطه . نقره داغت می کنم . همین جوری که تا حالا کردم . دستت  درد نکنه نلی که از من و نادر فیلم گرفتی و نشون معشوقت ناصر دادی .. جیگرشو آتیش زدی .. نشون دادی که نوشین هم می تونه .. ولی دیگه اینا واسم مهم نیست . مهم اینه که من حس می کنم این بار دیگه اشتباه نکردم . این  بار به اونی که می خواستم رسیدم .  با این همه این دفعه  باید حواسمو جفت تر کنم . ولی نادر این جوری نیست ..
نوشین چشاشو رو هم گذاشت .. دوست داشت برای چند ساعتی بخوابه و در نهایت آرامش بره سراغ  دختر عمه یا همون معشوقه شوهرش نلی ..  نوشین دلش واسه پسر عمه اش نیما می سوخت .. اگه همه به چیزی که می خواستند می رسیدند نیما می تونست تنها قر بانی این ماجرا باشه ...
 چند ساعت بعد نلی و نوشین با هم بودند .. نوشین از نلی خواست که بیاد خونه شون  -زیاد وقتتو نمی گیرم نلی .. می دونم که ازم خوشت نمیاد . همون احساسی که من نسبت به تو دارم .  قبلا هم بهت گفتم کاری  که تو کردی زشت و زننده بود . اومدی و پا  توی زندگی یکی دیگه گذاشتی .. ولی هر چی بود دیگه گذشته .. حالا من عاشق یکی دیگه هستم و تو هم نشون دادی که ناصر رو از صمیم قلبت دوست داری . اونو با همه بدیهاش تحمل کردی . تنهاش نذاشتی . من واقعا از این احساس تو از این عملکرد تو واقعا تحت تاثیر قرار گرفتم . اینو جدی میگم .. ولی من زن ناصر هستم .. تو هم زن نیما هستی .. این جا شرایط خیلی در هم و بر همه .. الان  من و تو چشم دیدن همو نداریم .. ولی گاه دشمنا و اونایی که خط همو نمی خونن بالاخره در یه جایی یه اشتراک خواسته ای دارن که اونا رو به هم نزدیک می کنه .. مجبورشون می کنه که به هم کمک کنن . نمیشه گفت یک همزیستی مسالمت آمیز . چون من که در کنار تو زندگی نمی کنم . خلاصه می کنم نلی .. ما هر دو مون عاشقیم . این یک نقطه رو مشترکیم . نقطه اشتراکی که از نیاز ما میگه .. درسته عاشق یک نفر نیستیم ولی این احساس عاشقونه در وجود ما هست ..
نلی : چی می خوای بگی ؟
نوشین : دوست داری به ناصر برسی ؟ دوست داری زنش بشی ؟
نلی : اگه در دنیا یه آرزو داشته باشم فقط همینه ..
نوشین : من نمیگم  که می تونم برای رسیدن تو به این آرزوت بجنگم . تازه عاشق جمالت هم نیستم که برای تو تلاش کنم . به خودمم فکر می کنم . تو باید همراهم باشی ..کمکم کنی .. فعلا مجبوری منو به عنوان یک دوست قبول کنی .. هر چند دوست دارم تو رو بگیرم زیر مشت و لگد و تا جون داری بزنمت ..
نلی : دست شما درد نکنه ..
نوشین خیلی آروم و شمرده تمام ماجرا رو واسه نلی تعریف کرد ..
 نلی : باورم نمیشه .. تو چطوری تونستی این جور به همه چی فکر کنی .. بابا تو دیگه کی هستی ..
 نوشین : هنوز هیچی نشده .. الان مونده بازی تو .. تو یک بازیگر ماهری هستی . خیلی ماهر تر از من . اون وقتا که من یک بیننده بودم تو یک هنر پیشه خوب بودی .. نلی : ولی تو حالا دست منو از پشت بستی ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

خانواده خوش خیال 95

امیر : امروزکیرم به اندازه کافی  فعالیت داشته . دیگه نمی دونم چه جوری بهش بگم که بازم کارکنه  . ولی باشه .. خیلی نرم این کارو انجام بدی خوبه . فقط  از اون قوطی روغنی  که کنار سکوی  استخره یه خورده شو بمالی رو کیرم و مالشش بدی اثر داره .
سپیده بی خیال به غرو لند بقیه این کارو واسه امیر انجام داد تا تونست کیرشو شق تر کنه .
سپیده : بذار بقیه زنا حسرت تو رو بخورن . تو حالا در اختیار منی . سپیده با تو حال می کنه .
امیر : ولی از نگاههای اون مردا خوشم نمیاد انگار باهام لجن و خوششون نمیاد که من و تو با هم باشیم .
-غلط می کنن . مگه دست خودشونه .
 در همین لحظه سروش شوهر سپیده اومد جلو ..
سروش : سپیده جریان چیه .
سپیده : عزیزم چیه چرا عصبانی نشون میدی . جریان همونیه که تو الان اونو در دستای من می بینی . دیگه جریان دیگه ای نداریم .
سروش : به همین آسونی ؟!
 امیر اعصابش به هم ریخته بود . همه اونایی که اون دور و بر بودن یا کاملا سکسی بودند  یا زنا همه با یه خط نازک شورت و به اصطلاح شورت لاکونی دل مردا رو برده بودن .
 سپیده : می تونم ازت خواهش کنم بس کنی و بری سراغ یکی از اون زنایی که دور و برت هستند ؟ الان آقا امیر مهمون که چه عرض کنم  خونه محرم ما شده . همه فن حریفه به خیلی از کارای فنی وارده . در اصل راننده ماست و کارای دیگه هم ازش بر میاد .
 سروش : می بینم کارای دیگه اونو ..
-میگم سروش عصبی ام نکن .. الان نگاه کن که سحر چه جوری داره کیر عرفانو پیش روی شوهرش ساک می زنه ؟ تازه عرفان هم جزو گروه خوش خیال نیست ..
-در عوض سامان هم داره با مادرش سکس می کنه .
-عزیز دلم این جا که معامله پایاپای نیست .. تو می تونی بری هر زن دیگه رو هم بچسبی . اگه این عرفان خان مادر نمی داشت چی می شد ؟  دیگه این قدر بد جنس نباش دیگه . فکر کردی در این دنیا خودتی که فقط کیر داری و می تونی حال کنی ؟ این انصاف نیست . باید در وجودت رحم باشه و بدونی که داری چیکار می کنی .
 در همین لحظه سوسن که دیده بود امیر و دخترش روبروی نگاه تیز و خشمناک دامادش سروش قرار گرفته خودشو  به صحنه رسوند و ضمن این که یه چشمکی به  امیر زد رو به سروش کرد . گفت داماد گلم این امیر خان دیگه از فردا که چه عرض کنم از همین الان مباشر و مشاور ما هست و ما باید در هر کاری از اون کمک بگیریم . هر چی باشه ما سالهاست که در ایران نبودیم و اون به مسائل روز و اقتصادی کشور بیشتر ازما آشنایی داره ..
 -ولی مامان تو الان به این شرایط میگی مسائل کشوری ؟
 -بیا بریم دا ماد عزیزم . این روزا نسبت به من خیلی بی توجه شدی . دیگه من  که نباید بهت بگم .
سوسن هم مثل سحر و سپیده که کیر عرفان و امیر رو از زیر و با یه استیل خاصی توی دستشون گرفته بودند در دستش گرفت و روی سروشو به سمت خودش بر گردوند  و شروع کرد به ساک زدن .. و اون طرف هم عرفان همچنان از این که مادرشو وسط کیر دو تا مرد می دید هم ناراحت بود و هم کمی راضی ..  از این حالت تضادش خودشم تعجب می کرد . حالا شاید بیش از اون چه احساس کنه غیرتی شده نوعی حس حسادت به سراغش اومده بود . چون دوست داشت  مهم ترین مسئله زندگی مادرش باشه  ولی حالا با وجود مردان زیادی که مادرش با اونا آشنا شده بود حتما بسیاری از ساعتهای روز رو به این فکر می کرد که کی می تونه با اونا باشه . حتی دیگه مثل سابق دست و دلش به کارای آرایشگاه نبود و نمی رفت .سامان و سیامک که در حال کردن فیروزه بودند واسه لحظاتی به امیر و سپیده نگاه می کردند . سامان که برادر سپیده بود و سیامک هم پدرش . حالا پدر و پسر فیروزه رو بغلش کرده به لبه استخر بردند . سامان حس کرد که گاییدن فیروزه داخل آب ممکنه باباشو خسته کنه . عرفان یک بار دیگه کیرشو در دست سحر می دید .. فیروزه اومد بالا و کناره استخر نشست . با اشاره دست و چشم و ابرو و ناز کردن مردا رو یعنی همون دو مردی رو  که لحظاتی پیش در حال گاییدن اون بودند به نزد خود فرا خواند . سامان و سیامک دو تایی شون هیجان زده  بودند . سامان به باباش گفت که زیر فیروزه دراز بکشه و بکنه توی کسش و خودش از پشت کیرشو می کنه توی کون فیروزه .... ادامه دارد ... نویسنده .. ایرانی 



 

ابزار وبمستر