ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

همسایه نازمن

یک داستان واقعی : برای اولین بار که دیدمش یه بچه کوچیک همراش بود که  دو یا سه سال بیشتر نداشت . اون زن همسایه روبرو مون بود . تازه واحد روبرومونو خریده بودن . اسمش بود لیدا ... شاید سی سالش می شد . آرایش غلیظی داشت . خیلی ناز بود .. شوهرش صبح زود با ماشین از خونه خارج می شد حدس می زدم که باید کار مند باشه .. منم برای باز کردن فروشگاهم  که کتابفروشی بود باید تا کنار شهر می رفتم . زنم خونه دار بود و خیلی  هم هوای همو داشتیم .هر بار که می خواستم بر گردم خونه لیدا رو می دیدم .. می گفت از مهدکودک بر می گرده .. شوهرش ماشینو با خودش می بره و اونم مجبوره این دو سه تا خیابونو پیاده بیاد .. اوایل زیاد به حرفاش توجه نمی کردم .. ولی بعدا تعجب کردم از این که چرا با این که گاه چند دقیقه زمان حرکتم جا به جا میشه ولی اونو تقریبا در یه جای ثابتی می بینم .. خیلی زود با من دختر خاله شده بود . خیلی سریع کارو رسوند به این جا که شوهرش بهش توجهی نداره و خیلی سرده ... یواش یواش حس کردم که یه جورایی دوست داره خودشو به من بچسبونه . اما متاهل بودن من و علاقه ای که به همسرم داشتم مانع این کار می شد . در مقابل حرفاش تنها کاری که می تونستم انجام بدم این بود که تاییدش کنم . فقط همین ازم بر میومد .  اون حتی با زنم خودمونی شده بود و پسر دبستانی ام با دخترش بازی می کرد . یه روز صبح که زنم رفته بود کلاس ورزش و پسرم به مدرسه تازه قصد خروج از خونه رو داشتم و در واحدمو به قصد خروج باز کردم که اونو دیدم . بازم خیلی غلیظ آرایش کرده بود . روسری سرش نبود یه تاپی تنش کرده بود که بر جستگی های سینه شو نشون می داد .. یه دامن کوتاه چرمی هم پاش بود .. که ابتای رون پاشو کاملا مشخص می کرد .. طوری نگام می کرد و به چهره اش چین انداخته بود که می شد التماس  رو در نگاهش خوند . وسوسه شده بودم .. به همسرم فکر کردم . شیطونو لعنت کردم ..  بعد از از دواجم یک بار با زن مطلقه ای رابطه داشتم .. بعد از چند بار ترسیدم و دیگه سراغش نرفتم . از همسرم سارا هم هراس داشتم ..اما این که بخوام با زنی شوهر دار رابطه داشته باشم شاید تو کتم نمی رفت ..
 -تو مرد نیستی ؟
 برای یه لحظه حس کردم که می تونم با اون باشم . شوهرش بود سر کار .. بچه ها مون خونه نبودند . سارا هم نبود .. یه نگاهی به لای پام و بر جستگی کیرپنهون شده توی شلوار م انداخت .. لبخندی زد که متوجه شدم دیگه می دونه احساس منو .. انگار یه چیزی منو هل داد سمت خونه شون .. امونم نداد ... همون وسط پذیرایی دستشو برد سمت کمر بندم .. درسته که خوشم میومد کیرمو ساک بزنه ولی از این که فکر کنم  این زن به خیلی های دیگه هم پا داده ناراحت بودم ..ولی بعدا فهمیدم که اون خیلی با سارا صمیمی بوده خیلی چیزای داخل رختخوابی و احساسات خودمونو از زیر زبونش بیرون کشیده .. فهمیده بود که من چقدر دوست دارم کیرم ساک زده شه ..  خوشم میومد از این که با من ور بره . لختم کرد .. با مو های سینه ام ور می رفت . چقدر با هوس کیرمو ساک می زد ..  زنم سارا آبمو نمی خورد و همش به خودم فشار می آوردم که آبم توی دهنش خالی نشه همین کارو هم در مورد لیدا انجام می دادم ولی اون سرعت ساک زدمشو به اندازه ای زیاد کرده بود که فقط پرشهای آب کیرمو توی دهنش حس می کردم و تا بیام خودمو کنار بکشم اون طوری با دهنش کیرمو قفل کرده بود و با سرعت کیر و آب کیرمو می مکید و آبمو قورت می داد که در ظرف کمتر از یک دقیقه حس کردم که سبک شدم . کیرمو از دهنش در آورد و سمت تخت رفت این بار این من بودم که افتادم سرش .. دامن و تاپ و شورت و سوتینشو در آوردم .. اون لحظه به هیچی فکر نمی کردم جز به آمیزش با لیدا . کون براق و بر جسته اون که  با شیبی تند به کمرش چسبیده بود  و یه چالک انتهای کمرش اونو خیلی هوس انگیز کرد . سر تا پاشو غرق بوسه و لبام کردم ... یک دهن  سیر کسشو خوردم .. و اون یک بار دیگه کیرمو گرفت توی دستش اما این بار کیرمو خودش به کس مالوند .. خوشش میومد با لبه های دوطرفش بازی می کرد . پا هاشو از دو طرف پهلوهام رد کرد خودشو بهم چسبوندطوری که لا پای من و اون بهم چسبید کیرم سر خورد و به انتهای کسش رسید . دستا مونو دور کمر هم حلقه زده سینه ها به هم چسبید و لب روی لب قرار گرفت .. در حرکت بعدی اونو طاقباز خوابوندم و روش منطبق شدم . دستاشو به طرف عقب و بالا باز کرده بود . . .و منم به شدت کیرمو می کردم توی کسش و می کشیدم بیرون .. سرشو مرتب به چپ و راست و به سمت بالا و پایین پرت می کرد ..
-آخخخخخخخخ بکن .. بکن ... خوشم اومد ... خوشم اومد ... وووووووویییییی ..
 اصلا خودم نفهمیدم چیکار کردم .. وقتی کیرمو کشیدم بیرون فقط شاهد اون بودم که منی  یهو از کسش ریخت بیرون .. کیرم شل شده بود .. چند دقیقه ای صبر کردم تا اونو از کون هم کردم . لیدا خیلی حشری بود .. با هم رفتیم حموم .. می خواست هر طوری شده طوری به من لذت بده که بازم قبول کنم پیشش بخوابم .. سارا هیچوقت آب کیرمو نخورده بود . ,ولی لیدا این کارو به خوبی انجام می داد .. وقتی با هم خدا حافظی کردیم احساس سبکی و آرامش می کردم . حالا هنوزم که هنوزه من و لیدا رابطه داریم .. رفت و آمد خانوادگی هم داریم .. رابطه سکسی ما در حد و اندازه هاییه که دم به تله ندیم .. خیلی راحت به دو تا زن رسیدگی می کنم و اصلا هم هیچ  حس خاصی ندارم به این که لیدایی که زیر کیر من حال می کنه با شوهرشم هست .. چون می دونم از من بیشتر لذت می بره .... پایان .. نویسنده .... ایرانی 

از عشق تا ضربدری 4

پرویز حس کرد که از این بهتر نمیشه
 -عزیزم اگه تو حس می کنی که می تونی کاری کنی که عشقت رو نشون بدی الان بهترین موقعیته . آدم در بعضی موقعیتهاست که عشق و دوستی هاشو نشون میده .
 زن حس می کرد که شوهرش نوعی بیماری روحی جنسی یا سادیسم داره . یه نوع عقده یا کمبود و یا تنوع طلبی . اون هنوز نتونسته هدف از تشکیل زندگی و خونواده رو تشخیص بده . نمی خواست در این مورد زیاد با هاش بحث کنه . تصمیم گرفت که مثل خودش بشه و گام به گام با اون حرکت کنه .
پرویز : عزیزم . تو تا حالا دیدی من حرفی بزنم و خلاف اون رفتار کنم ؟ من همین جا پیش تو و به تو نوشته میدم با امضای خودم که اگه تو در این راه و به خاطر پیشبرد اهداف ما در انجام سکس ضربدری حتی اگه قبل از برنامه گروهی با پیمان باشی من هیچ اعتراضی هم ندارم و حتی تشویقت هم می کنم . فقط به شرطی که قول بدی که اونم کاری می کنه که زنش بیاد توی خط . اونم راضی بشه که با حال و هوای ضربدری خوبگیره .
-اومدیم و زنش قبول نکرد . اون وقت ما باید چیکار کنیم ؟
-ببین عزیزم . زنا شیطونن فتنه گرن . تو می تونی . تو می تونی از بهترین تر فند هات استفاده کنی که اون حتی برای دوباره بودن با تو هر کاری رو انجام بده . تازه تو از زنش خوشگل تری  ..
 -ولی چی شده که چشای تو رو گرفته ..
 -عزیزم . پرستوی قشنگم . تو که می دونی من یک تار موی تو رو به تمام دنیا نمیدم و خیلی دوستت دارم . من چون دیدم اخلاقش به ما می خونه و از طرفی هم خودم سکس ضربدری رو دوست دارم و می دونم به زندگی ما تنوع میده پذیرفتم که اونو بیاریمش توی خط . وگرنه نظر خاصی نسبت به این شخص خاص ندارم .
 پرستو : چه می  دونم گفتم یه وقتی  نکنه عاشق پونه شده باشی فقط یک شرط دیگه رو هم بگم که من تعیین کننده هستم که با چه آدمایی باشیم و اگه یه زمانی خواستم کنار بکشم تو حق اعتراض نداری . من اگه این جا رو دارم کوتاه میام یه دلیلش هم اینه که پونه رو می شناختم ... .
-پس راضی هستی ؟باشه هرچی تو بگی .  من حتی حاضرم بعضی شبا نیام خونه تا تو بتونی خوب نقشه هاتو پیاده کنی . هر وقت تو یه حرکت مثبتی انجام دادی منم می تونم برم  و با پیمان حرف بزنم  که بر نامه رو چه جوری ردیفش کنیم ...
پرستو : فرقی نمی کنه چه روزی باشه ؟
-حتی می تونه همین الان باشه . من میرم بیرون یه جایی بالاخره می خوابم ..
 -نمی دونم چی بگم پرویز . خیلی دوستت دارم . نمی تونم بهت بگم نه . باشه ..
 روز بعد پرستو برای پیمان زنگ زد که بیاد خونه شون و با هاش کار داره ... پیمان تعجب کرد یعنی چی می تونه باشه . اون می تونه چه کاری با هاش داشته باشه اونم شب .. می خواست به پیمان بگه که یه بهانه ای واسه خونه بتراشه  که گفت بهتره دست  نگه داشته باشه تا ببینه اون چیکار می کنه .. .
پیمان : چی شده امشب از این رو به اون رو شدی ؟ نه به اون اخلاق بد دیشبت ؟
 پرستو : شروع نکن که من همچین حال و حوصله بحث با تو رو ندارم .
-ولی خیلی به خودت رسیدی .  خوب یادته که من از رنگ بنفش خوشم میاد .  
-و اون روز آخر دوست داشتی که یه دامن کوتاه پام باشه . حالا در عوضش یه مینی پیراهن بنفش به تنم کردم .. ولی قبل از همه چیز اینو بگم که فکر نکن من خیلی دوست داشتم که از دواج کنم . شرایط  اروپا به این صورت بود که دیگه مجبور شدم  اسم یکی رو روی خودم بذارم . الان هم فکر نکن که از زندگیم راضی هستم . فکر کردن منم به تو تاثیری نداشت . حالا هم که دیدمت دوباره تمام اون خاطره ها واسم  یه طراوت خاصی پیدا کرده . منو گذاشته بین دنیای حسرت ها و باید ها و نباید ها . من عاشق شوهرم نیستم ولی همین که در کنار من زندگی می کنه و هوامو داره قابل احترامه و واقعیت اینه که تو هم از دواج کردی و ما باید این زندگی رو بپذیریم . باید قبول کنیم که  گذشته ها دیگه گذشته .. اما یه اخلاق خاصی داره پرویز .. اون عاشق سکس ضربدریه . از روزی که از دواج کردیم حالا چند وقت بعدش مدام به من پیشنهاد همچین بر نامه ای رو داده اما من نپذیرفتم .. ولی الان شرایط به این صورت شده که من موافقت خودمو اعلام کردم . ولی بهش نگفتم که من و تو قبلا همدیگه رو دوست داشتیم و علت این که موافقت خودمو اعلام کردم چیه . ولی تو هم باید کاری کنی که پونه هم بیاد به گروه چهار نفره سکس ضربدری ما . اون وقت ما چهار تا هر کدوممون عملا دو تا زن یا دو تا شوهر داریم . این اون چیزیه که شوهرم می خواد . . منم به خاطر تو قبول کردم ....حالا میل خودته .. اگه واست اون ارزشو دارم  موافقت کنی بر نامه زنت رو جور کنی همه چی ردیفه ..... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی 

پسران طلایی 197

سینا حس کرد که دیگه فراموش کرده بر سرش چی اومده . می تونست چند روزی رو حتی این جا هم بمونه و حتی پیش شیرین . بذار سارا و ساناز قدر اونو بیشتر بدونن و این قدر سر داشتن اون با هم رقابت نکنن .  هیشکدوم حق نداشتن اونو محکوم کنن . نبایداین اجازه رو به خودشون می دادند که با اون یکی به دو کنن . سینا بد جوری از دست مادر و خواهرش عصبانی بود ... نهههههه نههههههه اونا نباید با من این رفتار رو می کردند . نباید فکر می کردند که من بزرگترین جنایتکار تاریخم . من که اونا رو بی اندازه دوست داشتم . هر دو نفرشونو در واقع هر سه نفرشونو .  رودابه چه نقشی می تونست داشته باشه .. سیما خودشو روی کیر سینا حرکت می داد و سعی داشت با عشوه گریهاش بیشتر اونو به خودش وابسته کنه .. اما فکر سینا به نا گهان مشغول شده بود . با این که  سعی داشت خودشو قانع کنه که براش مهم نیست که خواهر و مادرش رو ترک کرده اما نمی تونست نسبت به اونا بی توجه باشه . از این که اونا رو به حال خودشون ول کرده . اگه پدرش بر گرده خونه چی فکر می کنه . و رودابه چی ؟! دختری که اونو با همه بدیهاش دوست داشت . به اون منتی نمی ذاشت بابت کارایی که انجام می داد . چرا رودابه باید اونو با همه بدیهاش دوست داشته باشه .. فکرش بد جوری مشغول بود ..
فرشاد : اتفاقی افتاده سینا جون ..
سینا : نه همه چی آرومه  ..
 فرشاد : فقط یادت باشه که به من چی گفتی ..
 سینا : فرشاد خان من چیزی نگفتم . حواست باشه که من دارم زن سابقت  رو می کنم .
 سینا طوری این حرفو بر زبون آورد که فرشاد متوجه شد فعلا نباید پیش سیما سوتی بده تا همه این کارا به خیر و خوشی پیش بره .  دستای سینا رو شونه های سیما قرار گرفته بود . و به آرومی مالشش می داد .سیما برای اولین  بار حس می کرد که داره طعم سکسی واقعی رو می چشه .  اون بعد از این که مدتی رو با شوهرش زندگی کرده  لذت آن چنانی نبرده و از هم جدا شده بودند راه فحشاء رو پیش گرفت و در این گذر هم نتونسته بود اون لذتی رو که میشه گاه گاهی از تن فروشی هم برد , ببره .. اما در اون لحظات حس می کرد که سینا خیلی راحت داره اونو به اوج می رسونه . به جایی که شاید چند بار اونم خیلی سخت و با خستگی زیاد به اون جا رسیده .
 سیما : ووووووووییییییییی سینا جون جووووووووونم .. بزززززززن کسسسسسسسسم کسسسسسسسم ... می خاره ..می خاره ... اوووووووففففففففف ...
فرشاد که شاهد عشقبازی زن سابق و هم خونه فعلی اش با سینا بود گفت
-داداش الان می تونی با پنجه هات روی کس سیما جونو بخارونی . این جوری اون خیلی حال می کنه .. خیلی لذت می بره و خوش به حالش میشه .
سینا : آخخخخخخخخخخخ .. پسر ! داداش ! زنت چیز توپیه .. خیلی حال میده . ...
 ولی در همون لحظات در منزلی دیگه  ساناز و سارا و رودابه رفته رفته نگران سینا شده بودند ..  با این که رودابه حس می کرد که سینا رفته باشه به خونه پسران هر جایی و فاحشه , اما بازم دلواپسش بود .  ساناز و سارا به شدت دلواپس شده بودند . و سارا هم همش حرص اینو می خورد که اگه  شوهرش سیاوش بر گرده چی میشه ! اگه بر گرده و خبر سینا رو بگیره . سینایی که  گوشی رو خاموش کرده به تماس های اون پاسخی نمیده .
 ساناز : مامان نباید می ذاشتی بره .. چرا این وقت شب این جوری گذاشتی بره .. باید جلو شو می گرفتی ..
سارا : بس کن ساناز .. مقصر رفتن اون تو هستی ... رودابه  شا هده . با این که من از دست سینا خیلی ناراحت بودم ولی هر گز اونو بازخواست نکردم . این تو بودی که از اول تا آخر داشتی اونو سر کوفت می زدی .. منت می ذاشتی به اون . طوری رفتار می کردی که انگاری زن رسمی اون باشی . از مادرت ارث پدر طلبکار بودی . من و تو در یه گناهی وجه اشتراک داریم .. گناهی که   میوه اش خیلی شیرین و لذت بخشه .. و طعمشو رودابه هم حس کرده . اما در این گناه درد ناک و تلخ و نا بخشودنی یعنی روندن سینا و فراری دادن اون فقط تو مقصری باید هر طوری شده اونو پیدا کنی . من پسر خودمو از تو می خوام ..
ساناز : نگو پسر .. بگو دوست پسر , بگو معشوق , ...
 سارا : بس کن ساناز .. باز که شروع کردی . هر چی دوست داری بگو . من دست از سرش بر نمی دارم . از دستش نارا حتم که چرا دختری خواهرشو , دختری رودابه رو گرفته ولی با همه اینا بازم دوستش دارم و مثل تونیستم که عذابش بدم ..
  ساناز : مامان ! یعنی اگه  شرایط ردیف شه بازم پیش پسرت می خوابی ؟ سارا : مگه تو دیگه پیش داداشت نمی خوابی ؟ .. .... ادامه دارد .... نویسنده ..... ایرانی 

مردان مجرد زنان متاهل 95

بنفشه و مهرزاد در همون حالت وارد اتاق و سوئیت افشین شدند ..  افشین یه نگاهی به زنش انداخت که چه جوری خودشو از پشت می کوبه به بدن مهرزادی که دستاشو دور کمرش حلقه کرده و یک ریز داره اونو می کنه ... بنفشه وقتی خودشو انداخت روی تخت مهرزاد واسه لحظاتی از اون جدا شد طوری که کیر خیس شده از کس بنفشه  و خیسی دور و بر شکاف کون زنش نشون می داد که اون تا چه اندازه لذت برده و داره می بره . مهرزاد به بنفشه که به دمر افتاده بود روی تخت رحم نکردو کیرشو یک ضرب  فرستاد تا ته کس اون بره و در همون  حال به تلنبه زدنش ادامه داد . دهن ستایش از تعجب وا مونده بود . چون تازه اومده بود توی خط با این حرکات آشنایی نداشت .  اما مهناز که بار ها و بار ها با این موضوع مواجه شده  تعجب نکرد . هر چند اونم هنوز مثل سایرین نمی دونست که افشین و بنفشه زن و شوهر ند و با این که هر دو شون پذیرفتن که در این مجلس باشن ولی ته دلشون حسادت می کنن .
بنفشه : اووووووووخخخخخخ بکن .. بچرخون کیرت رو ..  بچه ها ببخشید  ..من باید با دو تا مرد وارد می شدم که بشه کمبود مرد رو در این جا جبران کرد . خیلی از تون عذر می خوام دختر خانوما . هر چند که دیگه دختر نیستین .
افشین کلافه شده بود . چون متوجه بود که بنفشه داره رو مخش راه میره . ولی زن نیم نگاهی هم به شوهرش داشت .. مهناز خودشو روبروی افشین قرار داده طاقباز کرده بود و اون داشت کسشو لیس می زد و از طرفی ستایش هم اومده بود و کیر افشینو گذاشته بود توی  دهنش . همه با هم ناله می کردند و فقط ستایش بود که ناله هاش تو دهنی شده بود .
 مهناز: اوووووووووففففففف جووووووون کسسسسسم کسسسسسسسم ... افشین جون بکنش بکنش تا ته ...
 این صدای مهنازبود که دمی اونا رو راحت نمی ذاشت و مدام کیر می خواست . بنفشه رو کیر مهرزاد قرار گرفته بود و حالا اون بود که رو کیر مهرزاد تلنبه می زد . افشین برای لحظاتی به کون زنش نگاه کرد .. دور و بر حلقه کس بنفشه خیسی هوس و لکه های سفیدی رو دید که دلش رفت .. به این فکر می کرد که آیا مواردی هم بوده که زنش رو تا به درجه ای از هوس رسونده باشه که تا به این حد لذت برده باشه؟ تا به این حد بدنش داغ کرده  دور و بر کس این جور روغن بسته باشه ؟ چقدر هم حرصش می گرفت که می دید کیر کلفت مهرزاد رفته توی کس زنش اونم از راه قالب کون و شاهد اونه که چه جوری و با چه هیجانی این کیر تا ته کس زنش میره و بر می گرده . بنفشه : ووووووووویییییییی نهههههههههه اووووووفففففف کسسسسسسم کسسسسسسم داره می لرزه .. مهرزاد جون ..مهرزاد جون کسسسسسسسم داره آتیش می گیره .. تنم داره می لرزه .. وااااااایییییییی بزن بزن .. کیرت رو می خوام . کسسسسسسسم کییییررررررررت رو می خواد .. آخخخخخخخ ..طوری مهران رو به وجد آورده بود که پسر  نتونست جلوی خودشو بگیره ..
 -آخخخخخخخخخخخ بنفشه جون .. بنفشه جون ... بنفشه : جوووووووووون فدای کیرت بشه بنفشه .. بماون .. دو دستی سینه ها مو بمالون . من خوشم اوموه , خوشم اومده لذت می برم . بزن .. بزن بازم تلنبه یزن ...
مهران : آهههههههه داره میاد داره میاد .. بنفشه : خالی کن .. زود باش ... هر کاری دوست داری با من انجام بده تو آزادی .
مهرزاد : آخخخخخخخخ داره میاد . داره می ریزه .
 صدای بر خورد کس و کیر به هم و حرکات موجی شکل و ژله ای کون بنفشه یه جلوه و روشنی خاصی به اون فضا داده بود ... آهههههههه  نهههههههه .. مهرزاد حریص و داغ شده .. چند ضربه دیگه هم به کون بنفشه زد ..
 مهرزاد : آخخخخخخخ بگیرش که اومد .. بگیرش که الان کس تو داره میشه یک کس بارون زده ..
بنفشه : بکن بکن خوشم میاد ..محکم بزن .. بزن . تاب و توان ندارم  . دارم دیووووونه میشم ..
 مهرزاد : اومد .. جووووووووون ..
 بنفشه صدای پرش های کیر مهرزاد رو توی کسش به خوبی احساس می کرد .
بنفشه : جوووووووون .. چه پرشهایی ! چه جهشهایی ! چه خوب داری آبت رو توی کس من خالی می کنی .. من بچه هم ندارم . اگه بار دار شم جواب شوهرمو چی بدم .. افشین در این لحظه به حرف اومد و گفت خیلی از خا نوما قرص ضد بار داری می خورن . تو هم همچین حالتی داری ...
 مهرزاد دیگه خالی کرده  بود
 مهرزاد : جااااااااان ..اووووووویییییییی .. بگیر ...
 بنفشه داغی آب کیر رو با تمام وجود توی کسش حس می کرد . وقتی مهرزاد کیرشو بیرون کشید ستایش اومد به این سمت,  تا کیر مهرزاد آزاد شد فوری دهنشو گذاشت رو کیر اون پسر ..... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی 

خارتو , گل دیگران 162

یه جفت آشنای دیگه وارد بدن ویدا شده در حال حال دادن به اون بودند .
ویدا : دلم می خواد بخوابم .. خیلی آروم و راحت ...
 چهار نفرشون دیگه از این که سه زن منتظرشون هستند عین خیالشون نبود . اونا خیلی زود رفته بودند به پیشواز لحظات با هم بودن ... نه پسرا و نه این زنا فکرشو نمی کردند که این قدر زود و راحت بتونن در کنار هم باشند ..  خونه پرش اونا فکر می کردند که بتونن وقتی که به ویلای جنگلی رسیدن در کنار هم باشن .
مهران دستاشو گذاشته بود روی کون ویدا و در حالی که یه نگاهی به دو تا سوراخای ویدا داشت که چه جوری با التهاب باز میشه و به دو تا کیر اجازه میده که حرکات خودشونو به نرمی و با هوس انجام بدن به این فکر می کرد که این زنا چه خوب و راحت و بی دغدغه می تونن از زندگیشون لذت ببرند و هم به اون دو نفر برسن .. حتما شوهرا شونم هواشونو داشته  اونا رو زنای زندگی می دونن  . تمام این دونستن ها نسبیه . همه از زندگی خودشون لذت می برند . بدون این که اتفاق خاصی بیفته که مانع لحظات خوش اونا بشه . ولذت زندگی هم در همین لحظات خوش و به یاد ماندنیه .
ویدا : اوووووووههههههه .. مهران ! دردم میاد .. یواش تر .. یواش تر ...
ویدا هم یه پهلو رو زمین دراز کشیده بود . خستگی شو به زمین داده بود و می خواست که که در یه حالتی قرار داشته باشه که از تماس کیر پسرا با بدنش به نهایت لذت برسه و هم احساس خستگی نکنه و با نگاه کردن به طبیعت و مناظر زیبا و سر سبز به اوج لذت برسه .  با این که حرکات  این چنینی و در آغوش پسرا قرار داشتن براش یه حس و حالت تکرار رو داشت  ولی ویدا از این تکرار ها لذت می برد . چون آدمایی که  به اون طعم این تکرار رو می چشوندن تکرار نبودند و همین براش تنوع داشت . ..
ماندانا : عزیزم  خواهر شوهر نازم ! جیگرم ! خوب حال کن .. این جا قشنگه ... اصلا من دلم نمی خواد پاشیم بریم .. ویدا با تعجب محو حرکات ماندانا شده بود که پس از این همه سکس همچنان در حال ور رفتن با خودش بود . معین که  حالا از روبرو کرده بود توی کس ویدا و زیر گردن و شونه های اونو می بوسید گفت اون جایی که الان داریم میریم خیلی خوشگل تر از این جاست ...
 ماندانا : آخخخخخخخخخخ نگو که دلم رفت و دیگه من ول کن شما نیستم ...
ویداپشتشو به بدن مهران می مالوند . دوست داشت به پسرا لذت بیشتری بده و با اونا بیشتر حال کنه  . اونا در ابتدای سفر بودند و هنوز کلی هم راه داشتند . خیلی زود تر از اونی که فکرشو می کرد تسلیم پسرا شده بودند . اون جوری که پسرا تعریف می کردند جایی که داشتن می رفتن از این جا هم قشنگتر بود و سر سبز, طبیعت فشردگی بیشتری داشت . معین و مهران خودشونو  بیشتر و بیشتر به بدن ویدا چسبونده مهران لباشو گذاشته بود پشت گردن ویدا و معین هم لباشو رو لبای زن قرار داده بود و به آرومی اونو می مکید و کیرشو هم توی  کس ویدا حرکت می داد ... احساس گرمای ناشی از ورود دو کیر به بدن همراه با نسیم خنکی که در حال نوازش بدن ویدا بود آرامش خاصی بهش می داد . چشاشو کاملا بسته بود و به حرکت کیر ها فکر می کرد ... ماندانا خودشو به نزدیک اونا رسونده بود .. اون از حالت و سکوت ویدا فهمیده بود که نزدیکه ار گاسم شه با اشاره دست پسرا رو متوجهشون کرد که به همین سبک ولی کمی سریع تر ادامه بدن . سعی می کرد با ایما و اشاره با پسرا حرف بزنه و سکوت رو نشکنه که تمرکز ویدا بهم نخوره . ویدا هم کاملا  به حرکت و سوختن و لذت فکر می کرد و به این که این حرکت به همین منوال ادامه داشته باشه .. لباش باز شده و به آرومی ناله می کرد ..
 -ولم نکنین ..ولم نکنین .. ادامه بدین پسرا .. ادامه بدین ... دارم منفجر میشم .. منفجر میشم ...
پسرا حسابی خسته شده بودند . ولی مهران که از تماشای کون سفید و براق ویدا بی اندازه حشری شده به اوج رسیده بود به  نرمی کیرش رو به داخل کون ویدا می فرستاد و آروم آروم بیرون می کشید ولی معین سرعتشو زیاد تر کرده بود .. پسرا هم هنوز این حس رو داشتن که دارن خواب می بینن . براشون باور این موضوع که دو تا خانوم خوشگل رو تورش کرده و اونم در فضایی بسیار زیبا و روح پرور در حال سکس با اونا باشند رویایی نشون می داد .. وقتی ویدا دیگه حرکتی نکرد .. معین و مهران دو تایی شون همزمان آخرین ضربات کیرشونو هم بر تن ویدا وارد کرده و با این که این که این بار خیلی کمتر انزال شدند ولی ویدا حس کرد که تمام وجودش به این آب و جذب اون نیاز داشته ..... ادامه دارد .... نویسنده ...... ایرانی 

زن نامرئی 289

اون دختر از جاش پا شد و ظاهرا برای لحظاتی از اون پسر دور شد حالا به قصد دستشویی رفته بود یا کار دیگه رو نمی دونستم . ولی کمی اضطراب داشت .. یه جورایی بهش مشکوک شدم . باید می دونستم که اون می خواد چیکار کنه . نمی دونم چرا فضولیم گل کرده بود و می خواستم هر طوری که شده از جریان سر در بیارم . بهتر دونستم که همراه دختره برم و متوجه شم که چی به چیه .
 واااااااییییییی چه چیزا که نشنیدم ! ظاهرا دختره یه دوست پسر دیگه هم داشت و می خواست بعد از این که از اون پسره خدا حافظی کرد بره سمت اون ... خیلی عالی شد .ولی من چه جوری می تونستم اثباتش کنم .  این مرض مثل خوره افتاده بود به جونم که بخوام هر طوری که شده بین اون دو نفر رو به هم بزنم .. رفتم و کنار پسره نشستم . هر چند اون  سه چهار سالی رو از من کم سن تر نشون می داد ولی با این حال دلم می خواست  اونو هم تجربه اش کنم ... یه جوری نگام کرد که انگاری اومده باشم و خونه شو صاحب شده باشنم ..
 -ببخشید خانوم با کسی کاری داشتید ؟
- مگه شما با کسی کاری داشتید که اینجائید ..
 پسره هم با کمال پر رویی از دوست دخترش گفت . از این که یکی هست که این دور و براست و باید تا لحظاتی دیگه بیاد اون جا و کنارش بشینه ...
 -راستش من اصلا از این بازیها  یعنی از این عشق و عاشقی بازی ها خوشم نمیاد .. پسر طوری با تعجب نگام می کرد که انگار از کره دیگه ای اومده باشم . چون خیلی زود با هاش دختر خاله شده بودم .. ادامه دادم ..
-همین الان داشتم میومدم یه دختری داشت با دوست پسرش حرف می زد و نگران بود ... طوری که انگار توی همین محوطه داره با کس دیگه ای حال می کنه ... اصلا دوره زمونه عجیبی شده . من خودم یک زن هستم .. نمی خوام زنا رو بکوبونم . ولی واقعیت این جاست که الان دیگه نمیشه به زنان و دختران اعتماد کرد . ان دوره دیگه با دوران قبل تفاوت زیادی داره که به زن جماعت می شد  اعتماد کرد .. نگاه کن اون دختر داره میاد . همونی که پشت اون بوته ها و درختا داشت با دوست پسرش حرف می زد ...
 رنگ از رخسار پسره پرید ... خوب زده بودم توی ذوقش . البته کار بدی هم نکرده بودم . چون واقعیت رو همون  جوری که بود براش تعریف کردم و اون نمی تونست از من گله مند باشه یا این که پیش خودم عذاب وجدانی رو تحمل کنم . .. دختره با تعجب داشت نگام می کرد ...  یه نگاهی هم به دوست پسرش انداخت ... ادای دخترای عصبانی رو در آورد ..
-آقا رامین افتخار آشنایی با چه کسی رو دارم ؟ همین دو دقیقه که رفتم و بر گشتم ؟ 
-می تونم اسم شما رو بپرسم خانوم ؟ من از تمام ماجراهای زندگی شما خبر دارم . فکر نکن که آقا رامین ببو گلابی بوده و شما هر بلایی که دوست داری می تونی سرش  بیاری .. فکر نکن اون کسی که با هاش وعده ملاقات می ذاری با تو خیلی صمیمی و یکرنگه .. همین حالا به من زنگ زده و گفته که تو با هاش قرار ملاقات گذاشتی ... ولی خب من از این کارش ناراحت شدم . تو دوست پسر منو تور کردی .. البته اون به غیر من و تو دوست دخترای دیگه ای هم داره . من براش پول خرج می کنم و مجبوره که با من راه بیاد .
بد جوری مخشو کار گرفته بودم ...
 رامین : بهناز موبایلتو بده .. بده اون گوشی رو به من ببینم ..
 بهناز : تو به من اعتماد نداری و به حرف این غریبه دو به هم زن گوش می کنی ؟ اصلا پا میشم میرم .
شونه های دختره رو گرفته اونو رو نیمکت نشوندم . می خواست جیغ بزنه و در بره .. ولی ولش نکردم .. طوری شده بودم که انگاری  راستی راستی اون رو دستم بلند شده و دوست پسر منواز من گرفته .. نمی دونم چرا در اون لحظه فکر می کردم که من شدم فرشته نجات روی زمین و باید که جامعه رو اصلاحش کنم .. شایدم می خواستم یه جورایی با این پسره حال کنم . ظاهرا بهناز از بس به این پسره اعتماد داشت و مخ اونو کار گرفته بود شماره دوست پسر دیگه شو محو نکرده بود ..
 -بیچاره ات می کنم بهناز .فکر کردی می تونی صاف در بری ...
 بهناز : اگه راست میگی بگو اونی که با هاش دوستم و مدعی هستی که دوست پسر توست چه شکلیه و چند سالشه ...
-یعنی تو انکار نمی کنی که همچین شخصی در زندگی تو هست ؟ رامین خان !سوتی از این بالاتر ؟!
دیگه گوشی بهناز در دست رامین بود .... راستش خیلی دلم می خواست یه جورایی سر به سر اونا بذارم و بیش از این دو به هم زنی کنم . اسم اینو نمی شد گفت دو به هم زنی .  حق این دختر بود که له و لورده اش می کردم . پسر ظاهرا خیلی محجوب و متین به نظر می رسید . .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

خانواده خوش خیال 143

سحر یواش یواش داشت صداش در میومد ...  بعضی از مردا هم می گفتند که نمی دونیم این فرخ لقا و سامان دارن چیکار می کنن  و اعتراض داشتن به این که هر وقت یه لقمه چرب و چیلی تازه ای میاد سامان فوری اونو می بره سمت خودش ... با این که این مردا غر می زدند ولی به محض دیدن سامان ساکت می شدند ... انگاری همه شون ساکت شده بودند و منتظر بودن ببینن سامان و فرخ لقا چیکار می کنن و کی از راه می رسن .
 سحر : من نمی دونم این عروس و دوماد کجا رفتن . امیر جون مامان تو شده عروس پشت پرده ها . خوب دارن حال می کنن .
امیر : چیه حالا تو هم نگرانش شدی ؟
 سحر : اتفاقا اگه نگران تنها کسی که درمیان جمع نباشم همان مامان توست . اون که دیگه نگرانی نداره . تازه راه کیر رو پیدا کرده . اگه بدونی چه حالی می کنه . ولی اون باید به بقیه مردا هم توجه کنه . اون دیگه الان مارک خوش خیال خورده به تن و بدنش . باید بدونه مقررات خونواده خوش خیالو . البته بر و بچه های خوش خیال به طور خود جوش همه اینا رو می د ونن .
حالا این امیر بود که به سحر می گفت بذار که مامانم حال کنه . چون از این می ترسید که تا بر گرده به میون جمع بقیه به طرفش یورش ببرن و هر کی بخواد که اونو داشته باشه ...
امیر : سحر جون حالا دارن با هم حال می کنن . سامان جون مرد آقاییه وخیلی هم دوستش داره ..
 سحر : می دونم . سامان خیلی چیزا رو دوست داره اون شده مثل کد خدا یا ارباب ده .. که اول باید دختری دخترا رو می گرفت و بعد اونو تحویل شوهرش می داد .
 در همین موقع سر و کله سامان و فرخ لقا پیدا شد . درست شده بودن مثل نو عروس و نو دوماد . دست تو کمر هم ..عین عشاق جوان داشتن با هم حال می کردن و میومدن .. لحظاتی بعد فرخ لقا دستشو گذاشته بود رو کیر سامان .. و در همون حالت راه رفته به سمت جمعیت میومدن ... همه طوری اونا رو نگاه می کردن که انگاری دو تن از بهترین هنر پیشه های جهان را دیده که در حال فیلم بازی کردنن . فرخ لقا کیر سامان رو گرفته بود توی دستش و اونو به شدت می فشرد .. به صورتی که اونو به طرف جمعیت گرفته و با اون  بازی می کرد ... چند تا از زنان شروع کردند زیر لب زمزمه کردن و اصطلاح ندید بدید رو به فرخ لقا استناد دادن . امیر هم با تعجب به مادرش نگاه می کرد .. خودشو رسوند نزدیک عرفان  و گفت داداش من نمی دونم مامانم چرا داره این جوری رفتار می کنه . بازم خوبه که من و تو اونو حسابی آب بندیش کرده بودیم .
عرفان : من و تو و سهیل جان  پدر همین سامان خان ..
 امیر : راست میگی ولی حالا مامان طوری ذوق زده نشون میده که تا حالا انگار یه کیری نخورده که اونو سر حال بیاره . این حس داره منو ناراحت می کنه .. نگاه کن .. این جا چه بچه بازی راه افتاده !
سمیر و سیاوش و دو تا پیر مردا سیامک  خان و سپهرهفتاد ساله هم خودشونو رسوندن به نزدیک اونا و با دستاشون به بدن فرخ لقا و باسن اون می زدند ..
 سیامک : به! به ! عجب لرزشی داره !
سپهر هم با دستاش سینه های فرخ لقا رو تکون داد و گفت سینه هاش هم حرفی نداره . امیر خیلی عصبانی شده بود . حس می کرد  که مامانش شده یک کالایی که خیلی ها دارن سبک سنگینش می کنن .
 فیروزه حس کرد که جو داره سنگین میشه . رفت سمت امیر و در حالی که اونو  بر انداز می کرد گفت ..
-به این جا عجب بازار مکاره ای شده ! همه به دنبال کالا های تازه ای هستن . کسی نیست که کالای منو بخره ؟ یه نگاهی به امیر انداخت و کف دستشو گذاشت رو  بیضه های امیر  و با تخماش بازی کرد و گفت عجب دانه درشتیه این ...
 و در حالی که دستشو گذاشته بود رو آلت و کیر امیر و اونو به سمت عقب می کشید گفت خوش به حال اون کس و کونی که این کیر واردش میشه .
فیروزه : پس بچه ها بیاین به تن و بدن هم دست بمالونیم و ببینم کدوم قشنگ تر می لرزه و بیشتر می ارزه .. البته این یک شوخی هستا .. و این دلیل نمیشه به گفته یا خواسته من باشه ..
فرخ لقا دوست داشت به بقیه لذت بده . همه با اندام اون حال کنن ..
 ستاره و سوسن رفته بودن سمت شوهراشون . ستاره با کیر سپهر بازی می کرد و سوسن هم به کیر سیامک دست می زد . وقتی که اون دو زن دستاشونو از رو کیر شوهراشون بر داشتند این فرخ لقا بود که به سمت اونا رفت . چون  دو تا پیر مرد رو به شدت حریص می دید و می خواست که اون دو تا از بدنش لذت ببرند و با اون حال کنن .
 عرفان : سپیده جون ! بیا من و تو حالمونو بکنیم و اونا رو بذاریم به حال خودشون که هر کاری که دوست دارن انجام بدن .. اینم شد کار که هر کی داره تن و بدن یکی رو دست می زنه و می لرزونه ؟ که چی بشه ؟!
 سپیده : خب یه نوع بازیه دیگه .. حالا نمیشه توی ذوق زد .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

شیدای شی میل 144

رو کردم به سمیه و گفتم ببین خانوم خانوما این جا که اومدیم باید حال کنیم . ادای زنای مذهبی و متعصب رو در نیار ..
 سمیه : وااااایییییی شیدا جون تو به من میگی مذهبی ؟ اصلا به من میاد که این جوری باشم ؟ نه ... خواهش می کنم اصلا حرفشو هم نزن . اگه من مذهبی بودم  هیچوقت نمی ذاشتم که شوهرم این رفتار رو با خودش داشته باشه یا با تو .. یا این که تو بخوای با من باشی ..
-میگم راستشو بگو سمیه .. خوشت نمیاد الان در این دنیا و در این فضا زندگی می کنی ؟ هر کسی داره همون جوری زندگی می کنه که بهش خوش بگذره ؟ در این جا همه از داشته های خودشون تا به اون حدی استفاده می کنن که  ازش لذت ببرن . نگاه کن .. دلت نمی خواد یکی از اون مردا تو رو در اختیار خودش داشته باشه ؟
 سمیه در حالی که سرخ شده بود و لباشو گاز می گرفت گفت  ..
-این مردایی که معلوم نیست با چه زنایی بودن ؟
 -عزیزم اینا همه شون بهداشتی هستند .. اگرم رعایت می کنن به خاطر اینه که در روز ناقل ویروس و بیماری نباشن ..
-حالا که چی من دلم بخواد یا دلم نخواد . چه تاثیری داره
-تاثیرش اینه که به همه مون خوش می گذره و لذت می بریم . کیف می کنیم از این که بتونیم دور هم باشیم و کیف کنیم . یه تنوعی هم میشه برای ما .. خیلی حال میده ...  حالت سمیه نشون می داد که  راضیه به این کار ... دیگه من معطل نکردم . دوبار ازسمیه پرسیدم که راضیه یا نه و سکوت اونو که شنیدم   فوری رفتم سراغ مهران و اونو کشیدم یه گوشه ای ..
-ببین مرد زنت راضیه .. حالا خودت رو ببین اگه می تونی با هاش تفا هم داشته باشی و از این که اونو با یه مرد دیگه ببینی نا راحت نمیشی  جورش کن که همه مون با هم حال کنیم .. اگه دو تا مرد و یه زن جور کنی بد نیست .. یا مثلا سه تا مرد و یه زن . خیلی عالی میشه .. یک مردروهم بفرست سراغ من  چون استیل من به زنا بیشتر می خوره تا مردا . از مردا فقط کیرشو دارم .. ولی اندام و باسن من خیلی به اندام خانوما می خوره . واسه همین , یک مرد رو بیشتر وسوسه می کنه .. فقط مهران جان من از  این تایلندی ها و کلا چشم با دومی ها خوشم نمیاد .. یعنی مرداشون به دردی نیستن . شاید خا نوماشون اهل حال باشن و جذابیت داشته باشن . ولی از مردا خوشم نمیاد . مهران : اتفاقا منم از مردای چشم با دومی خوشم نمیاد . کیرشون زیاد حال نمیده .. کیر تو خیلی از کیر اونا بهتره و به آدم حال میده .
 -میگم مگه تو قبلا هم این جا اومدی و زیر کیر  اینا نشستی و حال کردی ؟
 مهران : نه یواش تر به گوش سمیه می رسه بازم آبروی آدمو می بره . من فقط اینا رو توی فیلما دیدم .
می خواستم سر به سر مهران بذارم و اذیتش بکنم .
 -اگه اینا رو فقط توی فیلما دیدی پس چرا این قدر از زنت می ترسی . حتما یه مشکلی با اون داری دیگه .
بالاخره یه چند جایی رفتیم . انواع و اقسام  اتاقها و  دکه های مخصوص ماساژ به گیرمون افتاد ولی اون جوری که مد نظر این مهران خان بود به پستش نخورد تا این که  بالاخره موفق شدیم همون جوری که می خوایم یه جایی رو پیدا کنیم که  سه تا مرد و یه زن رو واسه خودمون جور کنیم که بشه طرف مقابلمون . هر چند در مورد من هم می تونست یه زن ما ساژور بیاد و کار رو انجام بده .. سمیه هیجان زیادی داشت .. -شیدا جون یعنی یه مدت که شد  یکی از این مردا میاد و با هامون ور میره ؟
 -نمی دونم این جور که بوش میاد همین جوره . الان شوهرت هم داره با اونا حرف می زنه . من نمی دونم چیکار کنم .. چه حسی داشته باشم .. نههههههه ... ..
رفته بودیم به یک سالن تقریبا بزرگ . البته یه فضایی رو در اختیار ما گذاشته بودند که مختص خودمون بود . ظاهرا مهران خیلی هم هزینه کرده بود ...
سمیه: باید لخت شیم ؟
-نه با لباس بریم ما رو بما لونن . تازه این که آخرش معلومه چی میشه .
سمیه : به همین راحتی ؟از بس سختی کشیدیم حالا تحمل راحتی رو هم نداریم ...
-سمیه چه مردای خوش تیپی هستن ....می بینی لاپا شونو ؟
سمیه : یعنی کیرشون واسه ما شق کرده ؟
 -شاید هنوز به اون درجه ای که منظورته نرسیده باشه . اصلا این طایفه در حد نر مال همین باشن .
 من و لاله و سمیه و مهران در یک مسیر دایره ای قرار گرفتیم طوری که همه می تونستیم همدیگه رو ببینیم .. وایییییییی .. واسه من و لاله و سمیه نفری یه مرد در نظر گرفته شده بود . اما  رو سر مهران یه مرد و یه زن ایستاده بود .. ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

ازعشق تا ضربدری 3

برای لحظاتی نگاه پیمان و پرستو با هم تلاقی کرد . پرستو و پونه دوستان دوران راهنمایی هم بودند .  و تا اون لحظه  صحبتاشون به اون اندازه گرم نشده بود که پونه از شوهرش بگه و پرستو متوجه شه که همون پیمانه . البته قبلا با هم در آغازسلام و علیکی داشتند ولی پرستو در ابتدای مجلس  یادش رفته بود که اسم دوستش پونه بوده و فقط می دونست که همکلاسش بوده . .. وقتی پیمان از پونه می گفت فکر نمی کرد که منظور دوست قدیمی پرستوست . مردا با هم دست دادند ... و از کاراشون گفتن . پیمان از این گفت که مدیر یکی  شرکتهای تجاری پدر زنشه و پرویز هم یه حرفای مشابهی برای گفتن داشت ...
-پیمان جان خیلی خوشحال شدم که با هات آشنا شدم . واقعا خانوم نجیب و سر به زیری دارین . با این که بر خورد و. طرز لباس پوشیدنش امروزیه ولی اون متانت خودشو حفظ کرده .  و کلا حرفاش حساب شده و منطقیه ..
.  پیمان اینو به حساب مبادی آداب بودن پرویز گذاشته بود ولی کلا از این که چرا در اولین بر خورد پرویز از زنش این جور تمجید می کنه تعجب کرده بود .... پرستو دلش بود پیش این که چرا پیمانو رنجونده ... پرویز حس می کرد که پیمان و پونه می تونن زوج خوبی برای سکس ضربدری اونا باشن . این که بدن بر هنه پونه رو در آغوش بکشه براش شده بود یک رویا .. اما زنشو چیکار می کرد . خود پرستو هم شده بود یک گره پیچیده ... فکرش بد جوری مشغول بود . به هر قیمتی حاضر بود که این سکس ضربدری انجام شه . حواس پیمان جمع پرستو بود و زیاد متوجه نگاههای خریدارانه پرویز به همسرش نشده بود ...
پرویز : خیلی دلم می خواد با هم رفت و آمد داشته باشیم ..
پرستو : البته اگه آقا پیمان سلیقه شون بگیره و به ما افتخار بدن ...
 پیمان : به شرطی که بعضی ها ناراحت نشن ...
 پرویز : اینی که شما دو تا گفتین یعنی چه ؟ ! دارین فیلم بازی می کنین ؟ من که سر در نمیارم .
خلاصه قرار بر این شد که شب جمعه ای رو شام برن خونه پرستو اینا ... یه خونه ویلایی وسیع و شیک داشتند درست مثل پیمان و همسرش .. با این که پونه دوست پرستو بود ولی از وقتی که متوجه شد که اون همسر پیمانه , یه حسادت خاصی نسبت به اون پیدا کرده بود . با این که اون بر خورد رو با پیمان داشت ولی نمی تونست این تصور رو داشته باشه که عشق سالهای دورش در یک بستر , بر هنه این زن رو در آغوش کشیده با هاش سکس می کنه ... پیمان و پونه دعوت اونا رو برای هفته بعد پذیرفتند . ..
وقتی پرویز و پرستو رسیدن به خونه , پرویز نتونست علاقه مندی خودشو به داشتن سکس ضربدری با پیمان و پونه پنهون کنه ..
-به نظرت چطور بودن . فکر می کنی بشه اونا رو برای یک سکس ضربدری آماده شون کرد ؟
 پرستو یکه خورد . 
-تو هنوز فکرت رو این چیزا دور می زنه ؟
وقتی  که  پرویز اینو به پرستو گفت اولین چیزی که به ذهنش رسید این بود که پیمان در مورد اون چی فکر می کنه . حتما فکر می کنه که بار ها و بار ها این کارو کرده .. یا این که یک زندگی حیوونی داره .
-چرا می خوای آبرومونو همه جا ببری .. -آخ اگه بدونی این مدل سکس ها چه لذتی داره .
 -مگه تو قبلا از این کارا کردی ....
 واسه لحظاتی به ذهن پرستو خطور کرد که این تنها راهیه که  بدون دور زدن شوهرش و در نهایت یکرنگی می تونه با عشقش پیمان سکس کنه .. به هیجان اومد ... ولی نمی خواست کاری کنه که شوهرش متوجه شوق و ذوق اون باشه . باید هر طوری شده این موضوع رو پنهون شده نگه می داشت . اون نباید می فهمید که پیمان و پرستو قبل از ازدواج و در آغاز جوانی عاشق هم بودند . حالا پرستو حس کرد که می تونه از یک راهی وارد شه که قدرت و حرف اول با اون باشه . سکان امور رو در دست خودش داشته باشه . اما پرویز نباید متوجه تمایل اون بشه .
 -عزیزم تو که می دونی من دوستت دارم . برای رفاه و خوشبختی تو هر کاری می کنم . بهت احترام می ذارم . از هیچی کم نذاشتم . به خاطر این که دوست داشتم تو از من راضی باشی و بهترین زندگی رو داشته باشی . چون با تمام وجودم تو و زندگی خودمو دوست دارم . دلم نمی خوادناراحتی تو رو ببینم . تو حالا داری یه چیزی میگی . تو میگی منو دوست داری . من به خاطر تو حاضرم بمیرم . ولی اگه من بخوام با یه مردی سکس ضربدری کنم و بعد از تموم شدن کارا تو ناراحت و پشیمون شی و منو بندازی دور با یه دید دیگه ای به من نگاه کنی چه خاکی تو سرم بریزم ؟! من نمی تونم بر خورد و نگاه تو رو به خودم به عنوان یک زن هر جایی تحمل کنم .... پرویز به وجد اومده بود ... حس کرد که الان بهترین فرصتیه که قلق زنشو بگیره و حداقل اونو با خودش هم عقیده کنه .فکر نمی کرد که زنش این قدر دوستش داشته باشه که حاضر بشه از خود گذشتگی بکنه ...... ادامه دارد .... نویسنده ..... ایرانی 

یک سر و هزار سودا 122

اولش یک آن ترس برم داشته بود .  ولی بعد این ترس جای خودشو داده بود به شگفتی و بعد هم یواش یواش همه چی عادی شده بود . راستش نمی دونستم به چی فکر کنم و تا چه حد هم می تونم فکر کنم . اما سه تا مرد همچین به صحنه عملیات من و خانوماشون نگاه می کردند که انگاری دارن یک فیلم جذاب سکسی رو می بینن و با این فیلم می خوان خودشونو هیجان زده کنن  برای سکس با کسی که دوستش دارند . من نمی تونستم خودمو با این مسئله وفق بدم . ولی حالا راستش با لذت به اون سه تا مرد نگاه می کردم ...
آذر : آقایون کمی صبر و قرار داشته باشین . چرا این قدر تحمل شما کمه . این جور که شما رفتار می کنین حواس این بیچاره پرت میشه و نمی دونه چه جوری ما رو بکنه اون جوری خود شما هم بیشتر ضرر می کنین ..
میلاد : اوووووووووففففففف خواهر زن عزیزم اگه بدونی که من چه جوری دارم با حال کردن شما حال می کنم . منتظرم زنم آزاده جون بره رو کیر شهروز خان بیشتر حال کنم . مگه افسانه ول کنه .؟!.. افسان جون عروس خوشگلم . کیر شهروز جونو از اول تا حالا گرفتی و ضبطش کردی . چرا ول کنش نیستی . چرا ....
 امید : بابا جون بذار همون افسانه بشینه روی پسرت یه حالی کنه ....
 داشتم به این فکر می کردم که اون سه تا مرد واسه این که زنا شون با من حال کنن دارن با هم رقابت می کنن . پسر و پدر و پدر زن . که در واقع پدر زن میشه شوهر خاله داماد و پسره ... منم دیگه خیلی خوشحال و هیجان زده بودم . می خواستم کاری کنم که به هر سه این مردا خوش بگذره ..
امید : شهروز جون بزن .. بزن جرش بده .. افسانه رو پاره پاره اش کن .
افسانه : چی میگی امید شوهر بد جنس من . تو دلت میاد راجع به زنت این جوری حرف می زنی ؟ چی رو پاره پاره اش کنه . نه .. نه  این قدر دیگه مار مولک و بد ذات نشو دیگه . این قدر بد جنس نشو ...
امید : من اگه دارم میگم تو رو جرت بده این نیست که راستی راستی پاره ات کنه . می خوام به تو حال بده . لذت بده . طوری که وقتی زیر کیر من می خوابی فکر کنی که شهروز جون اومده تو رو داره می کنه و حال کنی .. هیجان داشته باشی ....
وقتی به قیافه اون سه تا مرد کس خل نگاه می کردم که چه جوری دلشون می خواست که من به زنا شون حال بدم یه جوری می شدم .. ولی یه حس ترس هم دلشتم از این که نمی تونم  وظیفه خودمو به خوبی انجام بدم و اونا رو عصبی کنم ..
افسانه : امید بس کن .. ساکت باش . بذار حواسم جفت باشه . می خوام حال کنم . ..
امید : باشه من ساکت میشم ... شهروز جون .. اون نزدیکه .. نزدیکه که آبش بیاد ..
 دو تا دستامو زیر کون افسانه نگه داشته و تا می تونستم کیرمو از زیرمحکم به سقف کسش می کوبیدم . آذر و آزاده همچنان در حال ور رفتن با من بودن .
 -اوووووووووووووهههههههه شهروز ..کسسسسسم .. کسسسسسسسم ....
 امید با هیجان خودشو به نزدیک ما رسوند ....
 امید : داداش کس زن ما بد جوری ورم کرده ... فشارو بیشترش کنم ..
در این حالتی که قرار داشتم و از زیر به بالا می کوبیدم دیگه حسابی دچار کمر درد شده بودم ولی ولش نمی کردم . افسانه به شدت به سینه هاش چنگ انداخته بود .. یه لحظه از حال رفت و از پشت رو من دراز شد .. طوری که خاله و مادرش جا خالی داده و از کنارم دورشدن ... افسانه ار گاسم شده بود . هر چی هم به من می گفت که توی کسش آب بریزم خالی نکردم . می خواستم با همون لذت و هیجان برم سر وقت آذر و آزاده ... آذر امون نداد که دخترش درست و حسابی ازدور و بر من رد شه ...
آذر : امید بیا اینو مرتبش کن .. طوری کیر خورده که آدم فکر می کنه از وقتی که با اون ازدواج کردی تا حالا نکردیش .
امید : مامان جون چیکار کنم اون حس و طبعش این جوریه دیگه . هر وقت می شینیم با هم فیلم سکسی نگاه می کنیم علنا به من میگه که عاشق کیر های کلفته  . حالا هم که بهش رسیده این جور از حال رفته ..
آذر : حق داره دخترم ... واااااییییییی من دیگه دارم می میرم . تحمل یه لحظه دوری ازکیر شهروز  جونو ندارم . حالا دیگه نوبت میلاد بود که بخواد از زنش بگه ..اون که دیگه رفته بود پای تخت دراز کشیده با لذت به همسرش نگاه می کرد . زنشو طاقباز روی تخت خوابونده بودم و می خواستم از رو برو بکنم توی کسش که صدای شوهرش در اومد که اونو طوری یه پهلو کنم و از بغل بکنم توی کس که  بتونه به خوبی شاهد ورود و خروج کیر باشه ... نزدیک بود سرشون داد بکشم که مگه ما داریم فیلم سوپر بازی می کنیم که فوری بر خودم مسلط شدم . باید با این دیوونه ها مثل خودشون رفتار می کردی ... نشون می دادی که مثل خودشون قاطی داری وگرنه معلوم نبود که چه بلایی بر سرت میارن .  .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

مردان مجرد , زنان متاهل 94

بنفشه نمی دونست چه خبر شده .. ولی یه حس آشنایی داشت به اون چیزی که در حال حرکت روی بدنش بود . یه حس تازگی داشت , این که اونی که به تنش چسبیده بود واسش یه حال و هوای تازه ای رو داشت . . نههههههه ..نهههههههه .. اون کیرشو گذاشته بود رو  سوراخ کونش .  امان از دست این مردا . این همه جای خوب و حساس رو ول کرده و به کون چسبیده .. چشاشو به آرومی بسته بود .. براش فرقی نمی کرد که اون مردی که داره اونو می نه کیه . اون دراون لحظات نیاز داشت به این که یکی با اون ور بره و بهش حال بده تا این جور که داره شوهرشو با دو تا زن دیگه می بینه این قدر عذاب نکشه . با این که تا ساعتی پیش این احساسو نداشت . ولی حالا تا حدودی احساس خستگی می کرد .. شاید به خاطر این خستگی ها بود که  یک بار دیگه به یادش اومد که این جا چه خبره و  اون در چه جایگاهیه . و چه حالی داره ....بنفشه خودشو کمی کنار کشید و از جلوی در کنار رفت تا افشین و مهناز و ستایش متوجه نشن  .. دستشو هم از کناره های پاش گذاشت روی کسش و با هاش ور می رفت تا نشون بده به اون مرد که خیلی دوست داره که یه حال اساسی هم با کسش بکنه .. می دونست که هنوز هم مردان زیاد ی در این مجلس هستند که اون نتونسته و فرصت نکرده که با اونا باشه . مگر ظرفیت یک آدم تا به چه حدیه که درچند ساعت بتونه با همه حال کنه و از همه لذت ببره؟! یه حرکاتی به بدنش می داد که  اونو بتونه از خود بی خودش کنه .
مهرزاد از اون جوونای با نشاطی بود که تا قبل از این بر نامه ها کمی خجالتی بود . و همین باعث شده بود که زن همسایه شون که  به اتفاق شوهرش تازه  از زندگی در فرنگ بر گشته بود و سنش هم حول و حوش  شصت بود بتونه روش نفوذ کنه و قلق اونو بگیره . سوفیا طوری به خودش می رسید که  تیپ زنای چهل ساله رو داشت . مهرزاد هم از خانواده ای بود که امکانات مالی خوبی نداشت . و سوفیا تا می تونست به اون رسید .. حتی یکی دو بار هم با اجازه شوهرش اونو آورده بود به خونه شون و با هاش حال کرده بود ... شوهرش هم هر وقت دوست داشت می رفت به دنبال تفریح . اونا با هم این حرفا رو نداشتند و به خوبی با هم کنار میومدن .. همزیستی مسالمت آمیز . هر گاه که نیاز می شد و شخص ثالثی بین اونا فاصله نمینداخت می تونستن از وجود هم لذت ببرن .
حالا مهرزاد پس از چند  روز سکس و حال کردن با این و اون دیگه شجاع شده بود . بنفشه سرشو بر گردوند و وقتی که چهره خوش تیپ و اندام ورزیده مهرزادو دید دلش رفت ... ولی اون هیکل با این کیر متوسط اصلا با هم هار مونی نداشتند ولی کیر,  کلفتی خوبی داشت .. .
بنفشه دلو زد به دریا و دستشو از عقب رسوند به کیر  پسر و  یه حرکتی به باسنش داد تا با یه حرکتی که رو دست مهرزاد آورده به اون نشون بده که کسش می خاره .. کیر مهر زاد رو گذاشت سر کسش .. و در حرکت بعدی دستاشو روی کونش قرار داد و اونو به دو طرف بازش کرد .کون بر جسته بنفشه,  مهرزاد رو حالی به حالی کرده بود ... با یه حرکت کیرشو تا ته کس بنفشه فرستاد ....
 بنفشه بی اختیار آخی گفت که افشین و ستایش و مهناز متوجهش شدند ... ستایش و مهناز زیاد اهمیتی به این مسئله ندادند ولی افشین آخ زنشو می شناخت . متوجه شد که زنش بازم شکار جوان دیگه ای شده . می دونست می تونه لذت رو از عمق آخ گفتن های همسرش درک کنه .. اون لحظه یه حالی بهش دست داده بود . شاید دوست داشت که بنفشه از اون نهایت لذت رو ببره و در کنار اون باشه ....
مهرزاد هم که به اندازه کافی انزال شده بود خیلی راحت کیرشو می کرد توی کس بنفشه و یا ضربات پی در پی که تا به انتهای کس می فرستاد و بیرون می کشید با اون حال می کرد .
افشین : بنفشه خانوم بفر مایید داخل کمر تون درد می گیره ...
 مهرزاد تازه به حرف اومده بود
-اونا از کجا ما رو دیدن . من سر در نمیارم . ..
 بنفشه : آههههههههه نیازی نیست که ما رو ببینن . این جا با صدا همه همدیگه رو می بینن .
 بنفشه از حالت صدای شوهرش  افشین خوشش  اومده بود . چون به خوبی می تونست حسادت رو از صدای اون تشخیص بده . اوهوم خوب شد .. حالا تو هم همون حس منو که چند دقیقه پیش داشتم داری .
بنفشه این قصدو نداشت که حس حسادت افشینو تحریک کنه ولی حالا که خود به خود این طور شده بود لذت می برد که حال شوهرشو بگیره .
مهرزاد و بنفشه ر بدون این که از هم جدا شن وارد اتاق شدن .... ادامه دارد ... نویسنده ..... ایرانی 

زنی عاشق آنال سکس 195

جبار : بیا ! خواهش می کنم زود تر بیا .. بیا داخل ماشین . بیا بریم خونه ما .
 -چی داری میگی جبار .. من نمی تونم . این کارو نمی کنم . نمی تونم .. الان باید بر گردم خونه . با من این رفتار رو نکن . به اندازه کافی مایه درد سر شدی ...
 معلوم نبود چه گناهی کرده بودم که باید این قدر درد سر می کشیدم . مگه من چقدر تحمل داشتم . که باید جواب همه رو بدم .. راستش می ترسیدم که متوجه من شن ... سریع رفتم کوچه بغلی اونم به دنبالم اومد . و دیگه مجبور بودم پیشش بشینم . یه لحظه دستم به پاش که رسید یه چیز سفت و دراز و چماق مانندی رو حس کردم که متوجه شدم کیر شق شده اونه که انگاری اونو نزدیک زانوش احساس کرده بودم . بد جوری سست و بی تاب نشون می داد و همین منو نگران می کرد . 
-جبار من خسته ام . باشه برای شنبه . فردا جمعه رو من نمی تونم از خونه در بیام .
 -اگه نمی تونی پس همین حالا بیا قبل از ظهر می رسونمت ..
 -نه من راضی نیستم . نمی تونم .
 ولی راستش ترس برم داشته بود می ترسیدم . که اون بخواد به من حمله کنه . وقتی جبار این شکلی می شد می رفت توی خط سکس خشن و منم اگه در فضایی باز قرار می داشتیم میومدم سراغ کیرش . با هاش ور می رفتم . براش ساک می زدم . اونو نمی ذاشتم توی دهنم و اونم لذت می برد شل می شد و دیگه کاری به کارم نداشت . اما حالا در این فضای بسته چه کاری از دستم بر میومد . چه کاری می خواستم انجام بدم . من که توانی نداشتم . با چهار تا مرد بودن دیگه حس و حالی برای من نذاشته بود .. کوفته بودم . نمی تونستم عشوه گری کنم . حال و هوای سکس نمی تونست به من راه پیدا کنه ...
 -جبار دست از سرم بر دار . حداقل برای روز شنبه رو من می تونم با هات بیام بیرون . فر داجمعه رو پژمان باید حس کنه که زن داره . البته به جون تو که من اصلا با این مرد بی حوصله ام رابطه سکسی ندارم . تازه جبار من که تنها زن زندگی تو نیستم که این قدر در مورد من تعصب داری ..
-هیشکی نمی تونه این جوری که تو داری با جبار حرف می زنی با من حرف بزنه .  
منی که اون روز داشتم واسه حال کردن با جبار و کیر اون دیوونه می شدم  الان به جایی رسیده بودم که جز بی حوصلگی نمی تونستم حس دیگه ای به اون داشته باشم .راه دیگه ای نداشتم که دیگه یه جورایی به عنوان پنجمین مورد امشب اونو هم وارد فاز خودم کنم .  می خواستم آبشو خالی کنم تا اون دست از سرم بر داره . ولم کنه  خوشش میومد از این که من خودم دست به کار شم و زیپ شلوارشو باز کنم . این کارو به آرومی انجام دادم .
-چرا این قدر به خودت عذاب میدی .. بیا بریم به خونه مون ..
 -دیرم میشه . باشه فردا شنبه ..یه کاریش می کنیم .
 می دونستم اگه امروز هم با هاش برم فردا رو هم از دست اون در امون نیستم .. کیرشو به آرومی از شلوارش بیرون کشیدم . ولی همچین آروم آروم هم نبود . دستمو کشیدم روش . ساکتش کرده بودم . می دونستم حتی اگه منم حالا بخوام اون دیگه از جاش حرکت بکن نیست .
 -جبار کسی که از بیرون ما رو نمی بینه ..
-سوار درشکه نیستی که . بالای سیصد تا قیمت این ماشینه ..
 -آره اینو که راست میگی . مثل شاسی تو بلنده .
مرد به اون گندگی که کیرش تا نزدیکی های زانوش می رسید کاملا بی حس نشون می داد .وقتی دیدم که حسابی تونستم ساکتش کنم و یواش یواش صدای ناله هاشم در بیارم کیرشو گذاشتم توی دهنم .. خودم سیر بودم ولی اگه می خواستم حس مرد گرسنه ای مثل جبار رو درک کنم باید به این فکر می کردم که  ممکنه  کیر اون مثل کیر یک اسب آبشو خالی کنه توی دهنم .. نفسم بند اومده بود . حتی نصف اون کیر هم به زور توی دهنم جا می شد . داشتم خفه می شدم ولی سعی کردم طوری جفت لبامو روی کیر حرکت بدم که اونو به اوج لذت برسونم . ولی حس کردم که حرکت کیر جبار توی دهنم غیر عادی نشون میده . فشار میک زدنمو بیشترش کردم .. جبار هم همچنان حرکتشو سریع تر می کرد . دستاشو گذاشته بود پشت سرم و سرمو محکم به کیرش می فشرد ... راستش خوشم میومد از این که تونسته بودم اونو این جور سست و تسلیمش کنم ..ولی شاید یه صد متر اون طرف تر سیاوش نگران من هنوز خوابش نبرده بود اون فکر می کرد که شوهرم منو صدا کرده .. طفلک ! خیلی نگران بود و. منم در شرایطی بودم که نمی تونستم خبری بهش بدم که همه چی امنه  . اونم چه امنی ! دهنم یه حالت گس پیدا کرده بود و بعد یواش یواش طعم و مزه آب کیر جبار رو به خوبی احساس می کردم .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

-فقط مال من باش !

تازه واسه دانشگاه قبول شده بودم ... البته واسه نیمسال دوم .. دختر همسایه سال آخر درسش بود .. یه چند ماهی رو باید توی خونه می موندم . پریسا خیلی ناز بود .. مادرش خیلی دوستم داشت بهم احترام می ذاشت .  همش از ادب و تر بیت من تعریف می کرد و می گفت که منان خیلی پسر مودبیه و منم مثل پسرم دوستش دارم ... این چند ماهی رو که از فاصله مهر تا بهمن  توی خونه بودم می گفت که بیام و پریسا رو درس بدم . راستش پریسا دختری خود مونی بود ... نه می شد گفت جلفه و نه می شد گفت خشک و حجابیه .. ولی اون پیش من روسری سرش نمی ذاشت .. موهای صاف و بلندی داشت .. کمی لاغر ولی خوش اندام بود . موهای سیاه سرش انگار اتو کشیده بود .. ولی می دونستم خیلی طبیعیه و همین جوری صافه .. چشاش هم به  رنگ موهاش بود .. خیلی خوشگل بود . اکثرا یه  بلوز زنونه به شکل پیر هن مردونه و یه دامن که تا زانوش می رسید به تن داشت . پا هاش از زانو به پایین بر هنه بود . نمی دونم چرا از هفته دومی که بهش درس می دادم حس می کردم که حواسش به درس نیست . می خواستم کاری کنم که اون درسا رو  تا به حدی بخونه که بتونه از پس کنکور بر بیاد . ولی پس از مدتی دیدم که اون نمی تونه درساشو خوب بخونه .  اونی که  تقریبا آرایش نمی کرد به تدریج  این تا بو رو هم شکست . .. منم رفته رفته بهش عادت کرده بودم .. دیگه واسم مهم نبود که اون تا چه حددرساشو می خونه ... به مامانش هم گفته بودم که اون اگه تلاش نکنه موفق نمیشه و من تضمین اینو دیگه نمیدم ..  حس کردم که دوست دارم بغلش کنم .. اونو ببوسم .. با هاش ور برم ... گاه بر جستگی داخل شلوارم به حدی می رسید که واسه این که متوجه شق شدن کیرم نشه خودمو یه وری می کردم . ولی اون خیلی زرنگ تر از این حرفا بود و درست نگاهشو به همون نقطه زوم می کرد . یه روز مامانش رفته بود مهمونی .. من و اون خونه تنها بودیم .. حس کردم که شیطون بد جوری رفته توی جلدم .. ولی قبل از این که من بخوام کاری کنم پریسا بود که عشوه گری رو شروع کرده بود . یقه بلوزشو به سبکی سینه چاکش کرده بود که من سینه های کوچولو شو می تونستم به راحتی ببینم .. می دونستم که وقتی اونا رو بمکم می تونم حسابی اونو دراز کشش کنم .. یکی دو بار با دخترای دیگه این کارو کرده بودم . یه بار فرصتش نشد ادامه بدم و در یه مورد دیگه دختره قبول نکرد که به من کون بده از درد می ترسید ..
پریسا : مامان خیلی  دوستت داره .
  با این که دو با ر با دخترای دیگه ور رفته بودم ولی به زحمت خودمو قانع کردم که یه حرفی به پریسا بزنم .
 -خب دخترش چی ؟
پریسا یه نیم نگاهی به من انداخت و گفت ..
-این که دیگه پرسیدن نداره .
  نگاهشو به به نگاهم دوخته بود .. از نگاهش فقط شهوت می بارید و تمنای هوس .. نگاهی عاشقانه نداشت .  خیلی خوشگل تر از همیشه شده بود . حس کردم که این بار نباید اشتباه دو بار قبلمو تکرار کنم . این بار باید به خودم نشون می دادم که می تونم ... خیلی آروم لبامونو به هم نزدیک کردیم .. با موهای سرش بازی می کردم .. خیلی خوشش میومد .. نفسهای بریده اش .. صدای ناله هاش .. چشای خمارش .. سستی بدنش . شل شدن پا ها و کمرش همه و همه نشون می داد که اون مدتهاست که تحمل کرده تا به این جا رسده ... دستامو از همون روی لباس رو سینه هاش قرار دادم .. وقتی واکنش اونو مثبت دیدم دستامو گذاشتم داخل و دو نه به دونه سینه هاشو آوردم بیرون 
-نههههههه نهههههههه این کارو نکن ..
  ولی در واقع داشت می گفت که بکن .. هر دو مون غرق  در لذت شده بودیم . گفت بیا بریم رو تخت مامان و باباش ولی من قبول نکردم . تر جیح دادم رو  کاناپه باشم و سوتی ندیم . خیلی راحت لباساشو در آوردم ..  رسیدیم به جایی که من و اون فقط با یه شورت کنار هم بودیم .. اون نگاهشو همچنان به کیر بر جسته داخل شورتم دوخته بود .. می خواستم برم سمت کسش و مکیدن اون .. ولی به ناگهان اون بود که پیشدستی کرد و شورتمو پایین کشید تا بفهمم چی شده کیرمو گذاشت توی دهنش ..
-آههههههههه نههههههه نهههههههه یواش تر ..
 کیر سفت و توپ شه من توی دهن نقلی پریسا به زور جا می شد .. ولی اون با عشوه گری کارشو کرد و می دونست  که داره چیکار می کنه ... منم با خودم گفتم خودت خواستی .. توی دهنش خالی کردم و افتادم روش ..اون تمام آبمو خورده بود ..  حالا من بودم که شورت دخترونه اش رو کشیدم پایین و طوری اونو به طرف سقف پرت کردم که  صدای هوسش در اومده بود ..
-جوووووووووون .. اوووووووفففففف ... نههههههههه نههههههه ... .
چشاش از حدقه در اومده بود . طوری حرفه ای کیرمو ساک زده بود که از دو حال خارج نبود یا قبلا توی فیلمها دیده بود یا این که تجربه شو داشت . کس کوچولوش منو به یاد کس نوزادان مینداخت .. خیس خیس بود ...
 -نههههه نههههه منان .. یواش تر سوختم .. ووووووویییییی ماااااااماااا.. ااانم جوووووون من می ترسم ...
-من مامانت نیستما ...
 دو تا پا هاشو محکم به زمین فشار دادم . موهای سرمو می کشید ولی من که نمی تونستم بکنم توی کسش سعی داشتم با میک زدن ار ضاش کنم .. ولش نمی کردم .. گذاشتم تا هر قدر که دوست داره مو ها مو بکشه جیغ بزنه فریاد بکشه .. ساکت که شد فهمیدم که از بس کسشو میک زدم ار گاسم شده . هوس کردن کونشو داشتم .. یعنی اینم از دستم در میره ؟ ولی وقتی که دیدم چه جوری فکرمو می خونه می خواستم با تمام وجودم اونو غرق بوسه اش کنم ...  خودش یه قوطی کرم داد دستم . کونشو گرفت سمت من و در حالی که خودش کونو به دو سمت باز کرده بود من اونو کرم مالیش کردم .. برای یه لحظه داشتم به این فکر می کردم که یعنی ممکنه قبلا تجربه این کارو داشته ؟ .. بس کن منان داری حالشو می بری . اصلا به این چیزا فکر نکن .. سر کیرمو به سوراخ کونش فشار دادم . خیلی کیپ بود ..
 -آخخخخخخخخ منان .. منان .. بازش کن .. دوست دارم تو پلمبشو باز کنی .. دوست دارم همیشه مال تو باشم برای همیشه .. جووووووووون ..
با این حرفاش انگار کیرم آروم گرفت و با ترس و لرز کمتری از شکافتن کون اون رفت داخل ولی بیشتر از چهار پنج سانت اونم به زور واردش نشد .. . اگه قبلا توی دهنش خالی نکرده بودم الان دیگه نمی تونستم جلو گیری کنم . چه کون نازی داشت .. دستامو گذاشتم رو سینه هاش .. لبامو گذاشتم رو لباش .. اووووووففففففففف .. جوووووووووون ... دیگه بی حس شده بودم ... اونو هم از خود بی خود کرده بودم .. یکی از دستامو آزاد کرده گذاشتم روی کسش ... طوری جیغ می کشید که من ترس برم داشته بود .. ولی یواش یواش عادت کرده بودم . اونم از پشت خودشو به من می مالوند ...پریسا کونشو دور کیر من می گردوند . موهای صاف و لختش رو شونه ها و کمرش ریخته شده وقسمتی از باسنشو پوشش می داد . چقدر از این حالت خوشم میومد .. ووووووویییییییی چه لذتی می داد . جوووووووون .. یک بار دیگه به سوراخ کون کوچولوی اون دختر نگاه کردم ... و همین نگاه سبب شد که داغ داغ شم و با تمام حسم توی کونش خالی کنم . وقتی کیرمو بیرون کشیدم  و آبمو دیدم که چه جوری از کونش  داره می ریزه رو پا هاش هیجان زده شدم .. کیرمو  گرفتم طرف دهنش .. ..و اون این بار کیرمو کاملا پا کسازی کرد .. چند وقت بعد رفتم دانشگاه ...  میگن وقتی با یکی سکس کنی اونم قبل از از دواج تمام حسی رو که نسبت به اون داشتی و اون حس عاطفی قشنگت کم رنگ میشه . من نسبت به اون این احساسو پیدا نکردم که بعد از سکس زده شم ..  تازه یه احساسی هم نسبت به اون پیدا کردم .. چون می خواستم که اون فقط مال من باشه . به خاطر من و با کارای من از هوس ناله کنه .. از عشق بگه .. نمی تونستم این حسو داشته باشم که اون روزی از کسی غیر از من لذت ببره ... اون سال وقتی که واسه عید بر گشتم  شهرمون از پریسا پرسیدم اگه یه روزی ازت خواستگاری کنم جوابمو چی میدی ؟
-میگم به یه شرط حاضرم بگم بله ..
 -به چه شرطی پریسا !
 -فقط مال من باشی ..
تو چشاش نگاه کردم و یک آن لبامونو به سمت لبای دیگری نزدیک کردیم .. اونم یه حسی مث حس منو داشت .. 
-پریسا دوستت دارم ..
 -منم دوستت دارم منان ..
اصلا فکرشو نمی کردم یه روزی از هوس به عشق برسم . و می دونستم   این حس قشنگ , ما رو به خوشبختی و آرامش می رسونه و شایدم رسونده باشه .... پایان ... نویسنده .... ایرانی 

پسران طلایی 196

فرشاد به تنها چیزی که فکر می کرد این بود که زود تر صبح شه و به نحوی  خودشو برسونه به شیرین تا بتونه یه کاری پیدا کنه . اون از سینا و مرامش خیلی خوشش اومده بود .. البته سینا در میون پسرایی که به شغل روسپی گری مشغول بودند با فرزاد بیشتر از بقیه صمیمی بود .. حالا با فرشاد می شدند سه ستاره . هر چند نیروهایی که در اختیار شیرین بودند همه شون خود ساخته و فعال بودند . ولی با همه اینا شیرین حس می کرد و یقین داشت که قدرت سینا از همه شون بیشتره . بیشترین طرفدار رو در میون زنا داشت و هر کی زیر کیر سینا می خوابید دوباره هم دلش می خواست که سریع بیاد و با هاش حال کنه .
سیما خودشو کاملا آراسته کرده بود ...
 فرشاد : حالا می تونی با زن سابق من حال کنی ..
سینا : ببینم پسر تو واقعا هیچ حس خاصی نداری از این که همسر سابقت در اختیار من قرار می گیره ؟..
-الان برای چند مین باره که این سوالو می کنی .اتفاقا من   دارم به این فکر می کنم که سیما باید کاری کنه که تو لذت ببری خوشت بیاد دیگه سرم پیش تو پایین نباشه .. فرشاد سینا رو به سمتی کشید  و گفت سیما زن خوبیه و اهل حاله . اصلا نگرانش نباش من خودم اونو تنظیمش می کنم . اگه می خوای بدونی اون از چه حرکاتی  بیشتر خوشش میاد و باید چیکار کنی تا اون لذت بیشتری ببره همینو بگم که اون خوشش میاد تو انگشت بذاری روی سوراخ کونش و با نوک زبونش اون سوراخو لیس بزنی ... فرشاد این یه تیکه رو خیلی آروم اومده بود ..
 سیما : آهای پسر ! چی داری پشت سر من بلغور می کنی . حواست باشه اون وقتی که شوهرم بودی بهت اجازه خود نمایی و نفس کشیدن ندادم که هر کاری که دلت خواست انجام بدی . چه برسه به حالا که دیگه اسمت توی شناسنامه من خط خورده . فرشاد می خواست هوای سینا رو داشته باشه  .. و زن سابقش سیما هم کاری کنه که سینا با تمام وجودش لذت ببره و احساس کم و کسری نداشته باشه . .
فرشاد : عزیزم چرا الکی به دل می گیری . من و سینا جون خودمون با هم یه حرفایی داریم و اصلا ربطی به تو نداره . حالا چون یه سری حرفای مردونه بود داشتیم پچ پچ می کردیم . .
سینا : خیلی خوشگل شدی سیما جون .
 سیما : چشات خوشگل می بینه . هر چی باشم مال تو ام ...
 سینا : با اجازه آقا فرشاد ...
 فرشاد : خواهش می کنم داداش . این , اون موقع که با من بود اجازه اش دست خودش بود وای به حال حالا ...
سیما : چرا این جوری صحبت می کنی فرشاد ؟هر کی ندونه  فکر می کنه من از اون زنای هرزه بودم .. یعنی بی بند و بار و ولنگار ..
سینا : خب حالا نمی خواد با هم دعوا بیفتین .  همش دوست دارین کل کل کنین . سر به سر هم بذارین . معلوم نبود اگه شرایط مثل همون قبل می بود چی می خواست باشه . سیما خودش داشت حال می کرد و از دیدن کیر درشت سینا به وجد اومده بود . ولی برای اینه که شوهر سابقش فرشاد رو عصبانی کنه و باعث لجش بشه کیر سینا رو گرفت توی دستش و گفت من از این مدل کیر خوشم میاد .. حتی اگه کا ملا ایستاده نباشه اون تپل بودن و کلفتی اون می ارزه به کل تیر برق های دنیا ..
سینا کمر سیما رو گرفت و در حالی که اون زن  روی تخت قرار گرفته بود دستاشو گذاشته بود دو طرف کونش و خودشو به سمت بالا پرت می کرد طوری که کیرش به انتهای کس سیما برسه ..
-وااااااایییییییی کسسسسسسم سینااااااااا کسسس داره آتیشششششش می گیره .. محکم تر محکم تر .. بازم آتیشم کن .. خاک و خاکسترم کن .
 سینا فقط می دونست اون زنی که به عنوان یک زن هر جایی اومده بود سراغش حالا داره از سکسش لذت می بره .
 فرشاد : سیما خوشگله اگه می تونی طوری به آقا سینای ما حال بده که هر وقت از خونه اش قهر کرد بیاد سراغ تو ...
 سیما طوری حشری شده بود که فراموش کرده بود که یک ساعت پیش چه جوری برای کسب در آمد خود را به آب و آتش زده بود . سینا حس کرد که حالا کمی شرایط روحیش بهتر شده . خیلی با خودش جنگیده بود که خودشو بی خیال نشون بده . با این که مادر و خواهرش تنها بودن خونه ولی مجبور بود خودشو قانع کنه که مقصر نیست و شرایط سخت روز گار باعث شده تا همچین سر نوشتی واسه اون رقم بخوره . در هر حال اونم نباید به این زودی ها و به این سادگی ها بر گرده خونه . شایدم اصلا خونواده دیگه پذیراش نشن . ساناز و سارا که نمی تونن این اتفاقات رو کاملا واسه پدرش باز گو کنن که این میشه یک فاجعه ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

از عشق تا ضربدری 2

پیمان : حالا دیگه جوابمو نمیدی ؟ راستش اون بالا دیده بودمت . کمی چاق تر شدی ... شک کردم . از این و اون پرسیدم تا بهم گفتن که تو کی هستی ...
 پرستو نمی تونست حرفی بزنه و چیزی بگه . زبونش بند اومده بود . به یاد اون روز ها و هفته ها و ماهها و فصلها و سالهایی افتاده بود که به یاد اون اشک  می ریخت و حسرت می خورد که چرا امکاناتی در اختیارش نیست تا بتونه با عشقش در تماس باشه .  و حالا پیمان رو در کنارش می دید ..
 -خیلی بی رحمی پرستو .. خیلی بی وفایی . خیلی بد جنسی .. رفتی و پشت سرت رو هم نگاه نکردی  . گاهی فکر می کردم که اگه اون کارو باهات نمی کردم شاید از پیشم نمی رفتی .. شاید یه خبری از خودت بهم می دادی . خیلی سخته آدم با خاطراتش زندگی کنه و از دور و برش غافل  بمونه ..
پرستو حس کرد که توان رفتن نداره . رو نیمکت نشست . پیمان هم پیشش نشست .. خیلی آروم .
-زندگی چه زود می گذره ! من هفده سالم بود و تو هم پونزده سال داشتی ... پونه هم همسن توست . شاید من اونو واسه این انتخاب کردم که حرکاتش شبیه تو بود .. هم سن تو بود .. اسمشم با همون حرفی شروع می شد که با اسم تو شروع می شد . شاید به اندازه تو زیبا نباشه ...همه میگن که من به خاطر ثروت باباش با هاش از دواج کردم ..گاه خودشم این فکرو می کنه ولی این طور نیست . من همیشه به فکر تو بودم . راستش دیگه فکر نمی کردم یه روزی تو رو این جا ببینم . فکر نمی کردم بر گشته باشی .  زندگی فراز و نشیب زیادی داره . پستی و بلندی هایی که واسه آدم غمها و شادیهای زیادی رو به دنبال داره . یعنی دلم می خواد سرت داد بکشم .. بزنمت .. ولی حالا دیگه تو برای من نیستی .. نمی تونم کاری بکنم ... شاید عشق ما هم به اون حد از پختگی نرسیده بود که بخوای واسش فداکاری کنی ....
 پرستو می خواست بگه که مگه از یک دختر چه کاری ساخته هست ؟! اونم در یک دیار غربت ... اونم در زمانی که پدرش یک جراحی سنگین داره و هر لحظه در حال دست و پنجه نرم کردن با مرگه . پرستو خیلی حرفا داشت . انگار که با سکوتش داشت سیزده سال حرف نگفته رو واسه عشقش می گفت . فکر می کرد که اگه یه روزی اونو ببینه یه هاله ای از بیگانگی بر سر عشقشون سایه افکنده باشه ...تیپ ها عوض شده ... ولی غافل از این که افکار و اندیشه و احساس آدما هم هر قدر که تغییر کنه اون درون و روح و من بودن اونا تغییر نمی کنه . پرستو زبونش بند اومده بود .. پیمان یکریز حرف می زد ...  دست پرستو رو گرفت ... زن دستشو کنار کشید . نمی خواست آتش نهفته ای شعله ور شه . 
-خواهش می کنم . مگه تو خودت زن نداری .؟
 -چرا .. ولی تو هم جزوی از زندگی من هستی ..
 پرستو : زندگی من طور دیگه ای رقم خورده ..
 -راضی هستی ؟
پرستو : آره راضیم . پرویز همه طرفه هوامو داره . اهل هیچی نیست ...
پیمان : من هنوز عاشقتم .. دوستت دارم .. هنوزم به تو فکر می کنم .
-تو حالا باید به زنت فکر کنی ...
 پیمان : دستتو ازم نگیر .. من دوستت دارم . دوستت دارم .. مگه عشق توی قلب آدم از بین میره ؟ مگر این که از اول عاشق نباشی .
 -بس کن . خواهش می کنم بس کنی .
 -نه ..من هیچی رو بس نمی کنم .. الان یکی میاد ما رو می بینه خوب نیست .. خواهش می کنم .
ولی پیمان ول کنش نبود . خشم عجیبی داشت . اون پرستو رو مقصر تمام این جدایی ها می دونست . پرستو می خواست دست خودشو از دست پیمان درش بیاره بدون این که بخواد آرنجش محکم به پهلو و شکم پیمان خورد .. ضربه شدید نبود ولی حساسیت اون طوری بود که  پیمان احساس درد کرده و درد شدید ترش به خاطر این حرکت عشقش بود ..
پرستو : منو ببخش نمی خواستم این طور بشه ...
پیمان : سیزده سال ندیده بودمت ..  سیزده کلمه حرف هم به زور زدی .. یعنی من واسه  این پرستو داشتم خودمو می کشتم ؟!
 پرستوی من پر کشید و رفت . اون با پاییز از سرزمین من رفت . اون دیگه بر نگشت .. اون رفت .. تو اون پرستوی من نیستی ..  الان هم بهار نیست . نه تو اون نیستی .. منو ببخشید خانوم . اشتباه گرفتم ...
-نه نرو پیمان . صبر کن .. خواهش می کنم .. من شوهر دارم .
 -داشته باش .. مگه بهت گفتم که بیا آخرین خاطره خودمونو تجدید کنیم ؟
پیمان از فضای پارکینگ و محوطه سبز بیرون رفت . خودشو رسوند به خیابون . اون فقط هیاهو می خواست . داشت خودشو آروم می کرد . پونه واسه زندگیشون سنگ تموم می ذاشت ولی اون تا حالا احساس خوشبختی نکرده بود . اون فقط می خواست بدونه چرا .. چرا زندگی و سر نوشت خیلی ها به این جا می رسه که حسرت گذشته رو بخورن .. به تالار بر گشت ..خشکش زد ... پرویز و پرستو و همسرش پونه رو دید که دور یک میز و در کنار هم نشسته اند .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

ازعشق تاضربدری 1

پرستو : ببین پرویز  من چند بار باید بهت بگم که من اهل این بر نامه ها نیستم . من اصلا از سکس ضربدری خوشم نمیاد . این چه معنا داره که دو تا مرد  و دو تا زن یا حالا هر چند تا خودشونو به اشتراک بذارن و این بره سمت اون و اونم بره سمت اون پرویز : خواهش می کنم  عزیزم  تو فقط موافقت خودت رو اعلام کن و یک بار این کار رو انجام بده ببین چه حالی داره !
-اوه نه از این بی غیرتی ها در من نمی گنجه .
 پرویز سی سالش بود و پرستو 28 سالش .اونا دو تایی شون در آلمان  با هم آشنا شده همون جا از دواج کرده  بودند .. پرویز از کودکی و پرستو از ابتدای جوونی رفته بودند به آلمان .. البته همراه خونواده هاشون . خونواده پرستو برای در مان بیماری پدر خونواده رفته بودند و بعدش از اون جایی که وضع مالی عموی پرستو که ساکن همون جا بود خوب بوده و علاقه زیادی هم به پدر پرستو یعنی داداشش داشت اونو همون جا نگه داشت وحالا پس از سیزده سال شرایط کاری و زندگیشون طوری شده بود که بر گشته بودند به ایران   .. این بحث اونا در یک تالار عروسی  بود . مراسم مربوط به پسر عموی پرویز بود .... پرویز عاشق تنوع بود .  با این که به همسرش پرستو علاقه زیادی داشت و نمی تونست خیانت و بی وفایی اونو تحمل کنه اما برای خودش فر هنگ و فلسفه ای قائل بود که اگه در چهار چوب اون فر هنگ و فلسفه  حرکت می کرد و بر نامه های زندگیشو تنظیم می کرد موردی نداشت . مثلا اون راضی بود که سکس ضربدری داشته باشن  و این مسئله بین خودشون بمونه و به بیرون درز نکنه و پس از پایان سکس دو تایی شون مثل یک زن و شوهر عادی به زندگیشون ادامه بدن . ولی پرستو زیر بار این خواسته پرویز نمی رفت . و همین پرویز رو عذاب می داد . با این حال از اون جایی که برای همسرش احترام زیادی قائل بود ولی دوست نداشت ناراحتش کنه .  تازه با این که برای  خود  اونم سکس ضربدری یک  تجربه جدید بود و تا حالا این کار رو انجام نداده بود ولی دوست نداشت که با هر خونواده ای رفت و آمد داشته باشه . یا از هر زنی برای این کار دعوت شه . اون دوست داشت زنی رو که انتخاب می کنه همون ویژگی های همسر شو داشته باشه . مثل اون متین و خوش بر خورد باشه . نجیب باشه . حرکاتی جلف آمیز ازش سر نزنه و بدونه که کدوم حرف رو در کجا بایدبر زبون بیاره . رو این حساب بودکه خیلی مشتاق بود . .. پرستو اعصابش دیگه خرد شده بود . سالها بود که پاشو به وطن نذاشته بود .  راستش اون علاقه خاصی هم نداشت که بر گرده به ایران .  چون شهرش و کشورش واسش خاطرات اولین و آخرین عشقش رو تداعی می کرد . خاطرات زمانی رو که برای اولین و آخرین بار خودشو برهنه در آغوش  پسری می دید  که عاشقش بود و برای همون یک بار بود که با اون آنال سکس داشت . بعدش برای همیشه  اونم در زمانی که اون پسر با خونواده اش  به یک سفر تابستونی تقریبا طولانی رفته بودند به خاطر بیماری پدرش رفتن آلمان و کار به این جا کشید ... اونم دیگه دید داره سنش میره بالا وپرویز هم پسر خوب و امروزیه با هاش از دواج کرد . تازه وضع مالی پدر پرویز هم خوب بود ودر ایران چند شرکت تجاری داشت .. ولی اصلا فکرشو نمی کرد که پس از یک سال از دواج, شوهرش از اون همچین تقاضایی بکنه  .. نه اون حق نداره همچین چیزی از من بخواد . من از دواج  نکردم که بدنم در اختیار هر مردی که از راه می رسه قرار بگیره . من فقط یک شوهر کردم . اون نباید همچین چیزی ازم بخواد .  درسته که  من دوستش دارم ولی عاشقش نیستم ولی این دلیل نمیشه که من بهش خیانت کنم . آخه چرا ....
 در گوشه ای از فضای سبز تالار و در زیر نور چراغهای کم نوری که یه فضای شاعرانه ای درست کرده بودند نشست .  از وقتی که اومده بود ایران برای بار ها و بار ها به یاد تنها عشق زندگیش افتاده بود . عشقی که براش خاطره ای شده بود . خاطره ای که انگار در غبار ها گم شده بود .. اما هراز گاهی قاقلکش می داد ....
-پرستو ! پرستو ! پرستو ! ..
 برای لحظاتی تمام وجود پرستو غرق لرزش و اضطراب شد ... چقدر این صدا براش آشنا بود ...
-پرستو .. تویی ؟ تویی ؟ پرستو حس کرد که خیال برش داشته .... دچار استرس عجیبی شده بود . تر جیح داد از جاش پا شه و بر گرده به تالار .. از جاش پا شد .. یه لحظه  یکی رو رو بروش دید ... تمام وجودش یک بار دیگه لرزید . اون خیال برش نداشته بود ..  این پیمان بود که روبروش وایساده بود ..... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

خانواده خوش خیال 142

سهیل و سمیر و سیاوش سه تایی رفته بودن سراغ فیروزه .. انگار این زن خستگی ناپذیر نشون می داد . سپیده هم  در حال بازی کردن با کیر عرفان بود . عرفان دیگه راستی راستی خوابش گرفته بود و تا حدودی احساس خستگی می کرد . تفریح اون دیگه از حد گذشته بود  و دلش می خواست بخوابه . ولی سپیده هیجان زده تر به نظر می رسید . اون می خواست از فضای خونواده خوش خیال بیاد بیرون . .. عرفان در حالی که دراز کشیده بود و سپیده هم کیرشو گرفته بود توی دستش و با اون بازی می کرد یه نیم نگاهی هم به مادرش انداخت که چه پر تلاش میون سه تا جوون دست و پا می زنه . خیلی راحت داشت به هر سه نفر اونا سر ویس می داد . عرفان یه دستی برای مادرش تکون داد که اولش فیروزه متوجه نشد .. ولی سهیل یه ندایی به فیروزه داد و گفت
-ببین عرفان چه جوری داره برات دست تکون میده ؟
فیروزه : ووووووویییییییی این پسر نمی دونه که من الان طوری دراز کش شدم که خوب نمی تونم سرم رو به سمتش بر گردونم . خب الان اون چه در وضعیتیه . الان کی دور و بر شه ؟
سمیر : عمه سپیده داره با هاش حال می کنه ... این عمه هم تن و بدن خوبی داره .. فیروزه : خانومای خونواده خوش خیال همه شون خوش فرمن .. حتی اون مادر بزرگای شما سوسن و ستاره که بزنیم به تخته انگار چهل ساله نشون میدن .
 سیاوش شوهر سانازهم اشاره کرد به فیروزه و گفت ولی خودمونیم هیکلی که شما دارین در بین همه این زنایی که این جا هستن حرف نداره .. بیسته ..
فیروزه : کجام از همه تک تره ..
 سیاوش خودشو به باسن فیروزه نزدیک کرد و در حالی که دو تا دستاشو رو دوسمت کونش می ذاشت گفت همین جایی که الان دارم چنگش می گیرم از همه جات با حال تره ...
سهیل هم از جلو دستشو گذاشت رو سینه های درشت فیروزه و گفت چرا این جا شو نمیگی . چرا ممه شو نمیگی . این خودش واسه خودش کلی جذبه داره و حال میده . سمیر شوهر سلنا هم اومد جلو تر و گفت بچه ها یه جایی هم واسه ما باز کنین .
سهیل : داداش !  سیا جون کون فیروزه خانومو واسه کیر شما باز کرده . حالا می تونین با خیال راحت بفرستید بره ....
 فیروزه : اول باید اذن ذخول بگیرید تا حلال در بیاد .
سمیر : هر کی هر زنی که وارد خونه خوش خیال میشه دیگه میشه گفت به عقد تمام اعضای خونه در اومده و بین اونا یک پیوند همیشگی  و دائمی بر قراره .
سمیر کیرشو از همون پشت تا به انتها فرو کرد توی کس فیروزه ...
 عرفان حالا صدای ناله های مادرشو می شنید  سپیده هم رفته بود روی کیر عرفان و تلنبه می زد .. عرفان در حالی که انگشتاشو به علامت پیروزی سمت مادرش گرفته بود اونو صداش زد و گفت مامان حال کن ..    کمک نمی خوای ما هم بیاییم ؟
 فیروزه در حالی که می خندید گفت  کاری نکن که وقتی رسیدیم خونه تنبیه و تحریمت کنم ..
عرفان : مامان بذار به خونه برسیم . این جور که بوش میاد دیگه امشب در حد خود کشی همین جور باید فعال باشیم .
 فیروزه : طفلک عرفان جون من ..  فعلا دارم حال می کنم . دیگه این سه تا دسته گل   نمی ذارن من تکون بخورم . خیلی پسرای گل و آقایی هستن . به منم خیلی حال میدن جووووون .
 سمیر : آخخخخخخخخ  ...   داره میاد ...
فیروزه : بذار بیاد ... فدای اون کیر و کمرت بشه فیروزه ... بریز خالی کن .. خیلی داغم .. خیلی تشنه ام ... آب می خوام .  آب می خوام . بریزش اون داخل . جوووووووون .. جووووون
سمیر : آخ ..آخخخخخخخخ .. کیرم دیگه نمی تونه تکون بخوره .. قفل کرده .. قفل کرده .
 فیروزه کون گنده شو طوری از عقب به بدن سمیر چسبونده بود که اونو پرس کرده بود ... پرشهای کیر سمیر رو داخل کسش حس می کرد .... .. در سمتی دیگه و دور از جمعیت , سامان و فرخ لقا همچنان مشغول بوده هر چند لحظه در میون صدای جیغ و داغ فرخ لقا به گوش می رسید . امیر هم با این که اون استرس اولیه رو در موردش نداشت که ممکنه زخمی شده باشه ولی خیلی دوست داشت بره زود تر معلوم کنه که مادرش در سلامت کامل به سر می بره و این ناله هاش فقط به خاطر هوسشه . عرفان دستاشو گذاشته بود دور کمر سپیده و سینه هاشو دو نه به دونه می ذاشت توی دهنش و نوک اونا رو می مکید .. و اما فرخ لقا طوری حشری شده بود و با کیر سامان بازی می کرد و التماس که  ازش می خواست تا صبح توی بغلش بمونه ...
سامان : من خیلی دلم می خواد که اختصاصی مال من باشی ولی  اعضای خونواده خوش خیال همه با هم ندارند ... ادامه دارد ... نویسنده ..... ایرانی 

خارتو , گل دیگران 161

ماندانا : پسرا اگه همین جوری به همین شیوه ادامه بدین تا چند دقیقه دیگه کارم تمومه .. خیلی خوشم میاد ..
 ویدا که در عالم رویا و طبیعت سیر می کرد خیلی دوست داشت که پسرا زود تر بیان به سراغ اون .. هر لحظه بیش از لحظه پیش احساس نیاز می کرد .. حس می کرد که  از لحظات خودش نهایت استفاده رو ببره .
ماندانا : پسرا می دونم که منو درک می کنین ... حس نکنین که من زن بدی هستم .. خیلی گستاخم . این جوری دارم لذت خودمو نشون میدم ..
معین که همچنان در  حال نگاه کردن به سوراخ کون ماندانا بود و کیری که آروم آروم اونو به اون سوراخ فرو می کرد و می کشید بیرون گفت ..
-نه اتفاقا دنیای دموکراسی و لذت بردن در محیطی آزاد چنین احساساتی رو هم می خواد ...
 ویدا رفته بود به فکر .. که این احساسات و حرفای معین چه جوری با احساسات روشنفکرانه جور در میاد .. شاید تا  چند وقت پیش و شاید همین حالاش که اینا رو می شنید براش یک داستان به نظر میومد .  یک رویا . رویایی که حتی تحقق  اونم یک رویا به نظر می رسید . دور از دسترس . .. اون حتی نمی تونست تصور این زندگی رو در فضایی خارج از این جا و حتی محیط زندگی و کشور خودش داشته باشه .
پسرا یه لحظه از خود بی خود شده بودند . شاید یه حسی به اونا می گفت که تا می تونن باید از این لحظاتشون لذت ببرن . در لحظات حال , حال کنن . چون همین لحظاته  که زندگی اونا و اساس اونو شکل میده . برای همین یک آن با علامتی که بین خودشون رد و بدل کردن , معین کمر ماندانا رو گرفت و مهران کیر رو از کس بیرون کشید .. و لحظاتی بعد دو تایی شون  رو هوا در حال سکس دو به یک بودند . ماندانا خودشو به نزدیک درختی رسونده بود . با دستش شاخه کلفت بالا سرشو گرفته بود ..
  معین این بار طوری می کرد توی کونش و کیرشو بیرون می کشید که ماندانا تا حدودی احساس درد می کرد . از اون فاصله جاده خیلی ریز به نظر می رسید .. ضربات  کیر مهران و لذتی که ازاون می برد درد حاصل از کیر معین رو واسش تحمل پذیر می کرد .. نگاهشو همچنان به اون دور دستها دوخته بود ... یه لحظه حس کرد که دوست داره همه اون آدمایی که دارن از این جاده  وزیبایی های اطرافش رد میشن بدونن که ماندانا چه جوری داره از زندگیش لذت می بره . چه جوری می تونه به همه چیز برسه شوهرشم اونو دوست داشته باشه بدون این که آب از آب تکون بخوره .. دوست داشت فریاد بزنه ای انسانها ! ای آدمهایی که این قدر از این جاده راحت رد میشین ... جاده ای هم به نام جاده زندگی وجود داره .. ما هر روز هر ساعت و هر دقیقه داریم از این جاده گذر می کنیم ..  جاده ای با همسفران بسیار . نباید به خودمون سخت بگیریم که با کدوم همسفر می تونیم راحت تر به مقصد برسیم . البته اگر اون جوری که میگن مقصدی هم وجود داشته باشه . ماندانا هم دوست داشت چشاش باز باشه و هم این که چشاشو ببنده .. یه لحظه نگاهش به ویدا افتاد که روی زمین و چمنها به پشت و طاقباز دراز کشیده بود آسمونو نگاه می کرد و دستش روی کسش قرار داشت و با خودش ور می رفت ..گاهی هم خواهر شوهرش یه نیم نگاهی هم به اون می انداخت . . ماندانا حس کرد که باید حواسشو خوب جفت کنه که زود تر ار گاسم شه تا ویداهم بتونه حال کنه ...باورش نمی شد که رو دستای دو تا جووون و در یک فضای سبز و رویایی در حالت لذت بردن باشه ... پسرا یک آن ول کنش نبودند . چشای ماندانا دیگه باز  نمی شد . فقط تنها همین حس مونده بود براش که به اون دو تا کیری فکر کنه که داره فضا ی کس وکون اونو می شکافه و داخل بدنش میشه و بر می گرده  . حس کرد که داره ار گاسم میشه ... با تمام وجودش جیغ می کشید ... پسرا هم دیگه عین خیالشون نبود ... گذاشتن که ماندانا تا اون جایی که می تونه احساسات خودشو خالی کنه . مهران حس کرد که آب رقیقی از تن ماندانا  روی کیرش ریخته شده .. ماندانا ساکت شده بود .. اونو آروم آروم گذاشتن رو زمین .  پسرا یه نگاهی به هم انداخته رفتن سراغ ویدا . دیگه اون توانشو نداشتن که اونو رو هوا بکنن . این بار معین و مهران هم جا شونو عوض کردن . معین زیر ویدا قرار گرفت و زن به آرومی خودشو انداخت رو بدن پسر . مهران هم از پشت کیرشو به سوراخ کون ویدا فشار داد .
ویدا : اوووووووووخخخخخخخخ جر خوردم .. وووووووویییییی ..
ماندانا مثل آدمای مست به صحنه فرو رفتن کیر ها در بدن خواهر شوهرش نگاه می کرد و لبخند می زد .
ماندانا : عزیزم ! ویدا جونم . نگران نباش جر نمی خوری ... من که صاف در رفتم تو هم می تونی ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

زن نامرئی 288

انگار هر سه نفرشون مسخ شده بودن و نمی تونستن کاری انجام بدن . نمی دونستن که من دارم چی میگم . .. دیگه از دیدشون محو شدم ... سه تایی شون صدام می کردن .. برای هر کدوم یه سوالاتی پیش اومده بود . ولی سرمو انداختم پایین و رفتم . من حالا وظیفه مهم تری داشتم . باید شرایط رو به خوبی بر رسی می کردم و می دیدم که مردم از چه راههایی می تونن به خواسته ها شو.ن برسن . آیا همون بلای سال 57 می خواد به سرشون بیاد ؟ باز هم امریکا نقشه می چینه ؟ متاسفانه اون نپختگی سیاسی و احساس مسئولیت در کشور ما سبب شده که بیگانگان از این وضع سوء استفاده کنند و به خوبی در مسیر اهداف خودشون پیش برن که این نمی تونه به نفع ملت و آینده اونا باشه . اما چه جوری میشه این توطئه ها رو کشف  کرد چه جوری میشه کاری کرد که ملت رو بیدار کرد ؟! کاری کرد که اونا به خوبی آگاه بشن از  اون چه که عده ای به عنوان دوست می خوان بر سرشون بیارن . عده ای همگام با بیگانگان بوده  این نمی تونه به نفع انسانهایی باشه که در پاسداری از  اهداف مقدس آزادی و عدالت خواهی خون دادند ...  به یاد این افتادم که یک بار وارد مجلس  شدم و با خیلی از این نمایندگان حال کردم .. دوست د اشتم یک بار دیگه هم برم اون جا .. برم به هر جلسه ای که  مسائل امنیتی درش رعایت می شد . بدون شک می تونستم از این مجالس خیلی چیزا رو متوجه شم . بنا بر این ,  این می تونست کمک بزرگی باشه برای من که بتونم به اون چه که می خوام برسم . راستش با این قدرتی که داشتم نیاز چندانی هم نبود که از دیگران بترسم . با صحبتایی که بابا ناصر کرده بود و مطالعاتی که از تاریخ کشور داشتم و شرایط اجتماعی اون روز ها ر و از زبون بابا شنیده بودم ,  وضعیت مشابهی رو بین این روز ایران و آن روز ها احساس می کردم . شاید مردم فعلی نسبت به ساده دلان آن روز ها که سر نوشت خودشونو به دست عده ای نا دان  و هوشیار و طماع و دزد و احمق سپرده بودند از رشد و بینش فکری بهتری بر خوردار بودند اما با این حال هنوز زمینه های لغزش و انحراف از مسیر خواسته ها وجود داشت . این ملت تا چیزی روبه  چشم نبینن به باور نمی رسن .. و اگر هم چیزی رو بدون پایه و اساس به عنوان باور تلقی کنن براش جونشونو هم میدن و همین احساساتی بودن اونا ست که باعث می شه ازشون سوء استفاده شه  .. دیگه سعی کردم تا غروب کارم باشه رفتن به نقاط و اماکن حساس تصمیم گیری ... جلسه وزارت اطلاعات و مامورین امنیتی ... مجلس شورا ... منزل رهبری با به اصطلاح دهن پر کن و عربی صفتانه بیت رهبری ... تمام این اطلاعات رو کنار هم جمع می کردم تا به یک جمع بندی اساسی برسم ... داشتم فکر می کردم که از این شرایط چه بر داشتهایی میشه کرد و چه نقطه ضعفها و مثبت هایی میشه گرفت . رفتم پارک تا کمی قدم بزنم ... حال و هوای چند تا دختر جوون منو به  عالم تحصیلم برد . دوران لذت بخش و پر خاطره ای که دیگه بر نمی گشتند . یه احساس قشنگ .. بیشتر اونایی که توی پارک نشسته بودن دخترا و پسرایی بودن که شاید آخرین باری بود که با هم بودند .. عشقا و روابط این دو ره زمونه بی دوام و پایه هاش سست شده . این روزا واژه عشق رو به بازی می گیرند . در یه گوشه خلوت اون جا که  گلها و گیاهان زیادی جلوی نیمکتی رو گرفته بود  دختر و پسری در شرایط عجیبی در کنار  هم نشسته بودند . پسره دستشو از داخل شلوار اون دختر رد کرده بود . چشای خمار اون دختر نشون می داد که دست اون پسر رسیده به جا های حساس ... کیر پسر هم داخل شلوار تیز شده بود .. این یه تیکه رو گذاشتم واسه خودم کنار و گفتم یه دوری بزنم و بر گردم . در گوشه ای دیدم که دو تا جوون دیگه  دارن بر نامه های زندگی خودشونو تنظیم می کنن و ازموانعی که بر سر راه ازدواجشونه شکایت دارن . یه گوشه پارک چند تا جوون نشسته بودند که همه شون پسر بوده یه چیزایی رد و بدل می کردند . به نظر میومد که مواد مخدر ی چیزی باشه . دیگه اینا همه عادی شده بود . اینا رو که می دیدم اعصابم داغون می شد چرا باید به جای راه انداختن تولیدی ها و ایجاد کار , شرایط باید طوری شه که جوونا بیان این جا و خودشونو با این آشغال ها سر گرم کنن .. فکر کردم به جای این اعصاب خرد شدنها بهتره برم کمی سر به سر اون پسری بذارم که کیرش شق شده و داره شلوارشو پاره می کنه .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

خواهر , مادر یا زن داداش ها ؟ 5

بالاخره  لحظات زفاف و آمیزش توسکا و پویا رسیده بود .. پویا که چهار سال از توسکای 22 ساله بزرگتر بود هیجان خاصی داشت .. لباس عروسو از تنش در آورد .. ست لیمویی متمایل به طلایی توسکا رو پوست سفید بدنش می درخشید .. چشمان هوسباز پویا رو تن توسکا خیره شده بود . اما توسکا  که رو تخت و طاقباز دراز کشیده بود به برادر شوهرش پار سا فکر می کرد به این که چطور می تونه کاری کنه که با اون باشه . از فکر این که خودشو بسپره به دست اون تمام تنش از لذت و هوس مور مور شده بود . پویا خودشو به همسرش نزدیک کرد ... البته اونم تیپ  بدی نداشت . ولی حالا توسکا فقط به برادر شوهرش فکر می کرد و این که چه جوری می تونه خودشو به اون بچسبونه و اتصال بده ..
-عزیزم .. عزیزم . به چی فکر می کنی ... بگو .. بگو به چی فکر می کنی .. تو سکای قشنگم .. نترس .. نترس عشق من .. استرس داری ؟ نهههههه ..نههههههه  
دستای پویا رفته بود رو تن توسکا ... تمام بدن پویا می لرزید . توسکا بر جستگی کیر شوهرشو داخل شورت دیده بود .... همش می خواست این تصور رو داشته باشه که این پارساست که داره با اون ور میره .. چشاشو خمار کرده بود ...
 پویا : عشق من نترس . من کاری می کنم که دردت نگیره ...
 توسکا بازم به این فکر می کرد که حالا در آغوش برادر شوهرش قرار داره و می  خواد با فانتزی اون خودشو در اختیار شوهرش قرار بده .. این که پار سا نگرانه که اون دختره اگه بخواد دختریشو بگیره پویا متوجه میشه .. ولی حالا می خواد این سد رو بشکنه تا راحت خودشو در اختیار پارسا قرار بده .. اون دوست داشت زود تر از این مرحله عبور کنه ..
 پویا : عزیزم من همیشه دوستت دارم . چه ساعتی دیگه که زن بشی چه حالا که اسم دختر روی توست .. عاشقتم .. آروم لباشو گذاشت رو صورت زنش .. توسکا سرشو برد به سمت عقب .. آخخخخخخخ نهههههه نههههههه .. عزیزم ... نزدیک بود از زبونش اسم پا رسا بپره بیرون که در آخرین لحظه متوجه شد که داره چه سوتی میده فوری جلو شو گرفت . پویا دستاشو به کمر توسکا رسوند و سوتینشو باز کرد .. لباشو گذاشت رو نوک تیز سینه همسرش ... توسکا به آرومی چشاشو باز و بسته می کرد ... نگاهشو به سقف اتاق دوخته بود . حالا اون داره چیکار می کنه . برادر شوهرش داره چیکار می کنه . از این که مهمونی و مجلس عروسی تموم شده بود خیلی خوشحال به نظر می رسید . حساسیت زیادی داشت از این که دخترای دیگه دور و بر پار سا باشن . حتی نمی تونست تحمل کنه که جاری اون تلکا هم دور و بر پار سا بپلکه . ولی شرایطش طوری بود که نمی تونست همون اول حس و حساسیت خودشو نشون بده ... تلکا .. تلکا .. اون  جاری واسش شده بود یک رقیب . می تونست نگاههای  اونو حس کنه . نباید بذارم تلکا اونو ازم بگیره ... یعنی من اشتباه می کنم ؟ امکان نداره . من خودم یک زن هستم . می تونم نگاه زوم شده یک زن روی یک مرد رو متوجه شم ..  شاید از اون نگاههایی نبوده باشه که حتما بخواد خودشو در اون لحظه بندازه به آغوش پار سا ولی اگه یه اقدامی هم از طرف اون صورت می گرفت  و پارسا ازش تقاضای سکس می کرد تلکا دست رد به سینه اش نمی زد . یعنی ممکنه پارسا همچین چیزی بخواد ؟ تا عشوه گری نبینه .؟ تازه اون زن داداششه . از کجا بخواد اون احساسی رو که من از تلکا متوجهش شدم , متوجهش شه ... توسکا غرق در اندیشه های خود بود که حس کرد پویا شورت و کسشو دو تایی با هم گذاشته توی دهنش ... . دستای توسکا رفته بود رو سر شوهرش و به آرومی موهاشو می کشید .  حالا صورت پار سا رو تصور می کرد که لای پاش قرار داره .. وقتی که پویا شورت زنشو پایین کشید و این بار چونه شو به کس همسرش مالوند توسکا دیگه کاملا از خود بی خود شده بود و به زور جلوی جیغ زدنشو می گرفت
-آههههههههه پویا .. پویا تو چقدر حریصی !یعنی همه مردا مثل تو حریصن ؟!
 پویا : چی میگی عزیزم تو به همه مردا چیکار داری ؟  
توسکا  بازم حس کرد که یه نیمچه سوتی داده .  چرا من این جوری شدم . مدتها بود که آرزوی همچه شبی رو داشتم . حالا که بهش رسیدم حالا که می دونم دارم خانوم خونه پویا میشم  هنوز هیچی نشده می خوام برم به دنبال دل خودم ؟ آخخخخخخخ نهههههههههه .... راست میگه پویا من چیکار به کارمردای دیگه دارم .  حالا اونه توی بستر من ..
-هیچی عزیزم تو کارت رو بکن . من فقط می خواستم یه حرفی واسه گفتن داشه باشم . .... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی 

زنی عاشق آنال سکس 194

تمام بدنم لرزید ... دست و پامو گم کرده بودم .. ..
 -ببین من از اون در پشتی فرار  می کنم ... تو چیزی نگو .. جواب نده ..
 -نه آتنا این وقت شب کجا می خوای بری ..
-آبروم رفت .. دیگه لو رفتم .
-آتنا ! ..آتنا ! ..
خوب که دقت کردم صداش اصلا شبیه به صدای پژمان نبود . نه اون شوهرم نبود . می دونستم که اون نیست . نهههههه اون نیست . پس کی می تونست باشه ... چرا این جور قاطی کرده بودم .. نه نههههههههه امکان نداره .. این وقت شبی پژمان این جا چیکار می کرده ... یعنی انتظار منو می کشیده که از مهمونی بر گردم ؟ وااااااایییییییی نههههههههه ..از یه نظر بد شده بود و از یه نظر خوب ..ولی قسمت خوبش  می ارزید . اگه شوهرم می فهمید خیلی بد بود ... اما سیاوش هم نباید می فهمید که یک مرد غریبه منو صدام می زنه صدای جبار بود . .. نههههههه .. حالا چیکار کنم ..
 -عزیزم من در میرم . تو به هیچ وجه درو باز نکن ..
-منو ببخش آتنا واست درد سر درست کردم .
 -اصلا حرفشو هم نزن . هر کی خر بزه می خوره پای لرزش هم می شینه و من می دونم که بازم از این روزا داریم . اگه آتنا ساربونه که می دونه شترو کجا بخوابونه ... اصلا نگران نباش سیا جونم . خودم حلش می کنم . فقط خودت رو نشون نده .
اوووووووووخخخخخ نههههههههه عجب مخمصه ای گیر کرده بودم . از در پشتی فرار کردم .  می دونستم چه جوری با فریب زنونه همه چی رو به هم بپیچونم . حالا فقط از تنها چیزی که می ترسیدم این بود که جبار به زور وارد خونه سیاوش شه .. این دیگه آخر آبرو ریزی بود ..
 -ببین درو باز نکنی ها .. من خودم درستش می کنم ....
از خونه رفتم بیرون .... معلوم نبود با چه سرعتی از این کوچه به اون کوچه می رفتم . می خواستم هر طوری که شده خودمو از اون منطقه دور کنم . دیگه کسی متوجه من نشه . آخخخخخخخخخ نهههههههههه این چه بد بختی بود که اسیرش شده بودم . کمی وایسادم تا نفس بگیرم ... سیاوش فکر می کرد که اون شوهرمه که صدام زده .  یه زنگ زدم واسه جبار ... گوشی رو گرفت ...  اجازه نداد که سلام و علیک کنم و چاخان گفتن هامو شروع کنم ... 
-چی داری میگی جبار .. دیوونه شدی ؟ مخت تاب بر داشته ؟ من الان خارج از شهرم ... تازه می خوام راه بیفتم بیام . الان دم در تاکسی تلفنی هستم ... مثل این که قاطی کردی ها ... چند بار باید بهت بگم با آبروم بازی نکن .. اون وقت شب بری  به همسایه ام چی بگی ... چرا با آبروی من بازی می کنی ؟ اصلا کاری می کنی که دیگه نخوام تو رو ببینم و به سمت خودم بکشونم . دیگه پاک زده به سرت .. همون جا وایسا ببین من تا نیم ساعت سه ربع دیگه می رسم یا نه ؟ خجالت هم خوب چیزیه .. اصلا دیگه نمی خوام  ببینمت ..
حالا این من بودم که به اون اجازه حرف زدن نمی دادم ... طوری کولی بازی در آوردم و گوشی رو به روش قطع کردم که پشت بندش ده بار برام زنگ زد .. پیام داد و عذر خواهی کرد که آخه یکی رو دیده که کاملا شبیه به من بوده .. مو نمی زده و از این چرندیات ... با این که تنم مثل بید می لرزید ولی از این خوشحال بودم که تونستم اونو بپیچونم . بی اراده رو زمین و کنار تیر برق نشستم ... ولی خیلی زود از جام پا شدم که یه وقتی منو با هرزه های معتاد اشتباه نگیرن  . بیشتر از بیست دقیقه راه رفتم تا خودمو رسوندم به یک تاکسی تلفنی ... و یه خورده هم راننده رو گردوندم و بعد هم مسیر خونه رو بهش گفتم .. چقدر ترسیده بودم .. احتمالا جبار همین دور و برا بود .. حدسم درست بود ... خیلی آروم اومد سمت من ...
-ولم کن . دستت رو بکش . بهم نزدیک نشو . این جوری بهم اعتماد داری ؟  شوهرم به اون عظمتش و حقش کاری به کار من نداره .. چهار تا طلا واسم گرفتی فکر کردی  منو خریدی .. همه رو بهت پسش می دم ..
دستمو گرفت و به زور می خواست ماچشون کنه ... حالا از این می ترسیدم که نکنه سیاوش این دور و برا باشه و یه جورایی صحنه رو ببینه . آخ که چقدر بد می شد برام .  یعنی ممکنه دلوا پسم بوده  یه جورایی این جا رو زیر نظر داشته باشه ؟ مگر این که اومده باشه کنار در ...
-جبار زشته .. بریم توی ماشین . نمی خوام این دم صبحی کسی ما رو ببینه و خیال بد کنه ؟  من زندگیمو دوست دارم .نمی خوام آبرو ریزی شه ..
 -عذر می خوام . منو ببخش . غلط کردم .
-ببین من دوست ندارم پشت سر من راه بیفتی و کار آگاه بازی در بیاری . قبلا هم بهت گفتم هر وقت می خوای برای دیدن من بیای یه چند روز قبلش به من اطلاع بدی .. اما تو امتحانت رو بد پس دادی ..
 اصلا حوصله اونو نداشتم . مخصوصا در اون لحظات .. با این حال از این که تونسته بودم تموم بر نامه ها رو ردیف کنم و از خطر در برم به خودم آفرین می گفتم . یعنی من با سه تا مرد در گیر می شدم . اگه پژمان میومد بیرون .. اگه جبار و سیاوش همو می دیدن .. اوووووووخخخخخ که از این فاجعه بالاتر نمی شد ... سه تا مرد می فهمیدن که من چه آدمی هستم و بد تر از همه آبروم پیش شوهرم می رفت . شایدم عشقم سیاوش برام مهم می نمود .. ولی اون که هنوز خودشو اون جوری که باید وابسته موندگار نشون نداده بود . ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 
 

ابزار وبمستر