ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

خارتو , گل دیگر182

ویدا : اگه این زن داداشمه که بالاخره کارخودشو می کنه و نمیشه حریفش شد . تا حالا  ندیدم چیزی رو بخوای ونتونی به اون برسی .
ماندانا : این خواسته هر زنیه که بتونه به یه سری آزادی هایی دسترسی داشته باشه که حق اونه .
 ویدا : میگم از کی تا حالا حقوقدان زنان شدی ؟
 ماندانا : بالاخره یکی که باید از حق و حقوق ما زنا دفاع کنه .
 ویدا : همون که راه میفتیم و هر جور که دوست داریم خودمونو میندازیم تو بغل مردان دیگه اینم یه نوع  دنبال حق و حقوق بودن خودمونه دیگه .من نمی دونم داری چیکار می کنی . خلاصه یه کاری نکن که آبرومون پیش شوهرامون بره   و پیش دوستای وحید ..
 ماندانا : ویدا جون .. تو هم یه خورده زیادی حساس نشون میدی . می دونی چرا ؟ واسه این که اگه یه حالتی پیش بیاد که ما بتونیم با دوستای وحید رو هم بریزیم اونا که دیگه نمیان ما رو لو بدن . خودشونم یه پای قضیه هستند . بنابراین هیچوقت خودشونو بد نمی کنن . و از طرفی از نقطه نظر شخصی اونا چه احساسی می خوان راجع به ما داشته باشن ؟! یعنی فکر می کنی ما رو بد بدونن ؟ من که این طور فکر نمی کنم . چون خودشون هم باید این تصور رو داشته باشن که ما اونا رو آدمای بدی تصور کنیم ویدا : تو میون این جمعیت  چه جوری می خوای خودت رو به اونا بچسبونی ... به مسعود و محمودو مجید .. اونا یه چیزی حدود دو برابر ما سن دارن . بقیه رو چیکار می کنی ؟
-تو کاریت نباشه . فقط اگه بتونی از خوابت بزنی خیلی عالی میشه . می تونیم با اون سه تا هم یه  جورایی حال کنیم . من اخلاقشونو می دونم ..
 -از کجا ؟
 -مثل این که مدتهاست دوست وحیدنا .. ببین اونا صبح زود در این هوای سالم و دلپذیر میرن خودشونو می سازن .. ما هم میریم یه جور دیگه ای خودمونو بسازیم . اگه بدونی وقتی که اونا ساخته شن حسابی می تونن حال ما رو جا بیارن . اون وقت موتورشون از موتور یه جوون تازه نفس هم بیشتر کار می کنه . اون قدر تو رو از این رو به اون رو می کنن که نه تنها سر حال میشی و تمام تنت از لذت و هوس می لرزه بلکه خودت هم پیش دستی می کنی و میگی زود تر عملیات آب رسانی رو انجام بدن و دیگه تمومش کنن ..
ویدا :  من که خیلی خوابم میاد .تازه تو از کجا می دونی این حس اونا رو ؟ نکنه با یه فرد ی در همچین حالتی بودی ؟
 ماندانا : می دونم دیگه .. راستش من به اون زن و شوهرایی که خیلی راحت با هم کنار میان و با زوجهای دیگه سکس ضربدری می کنن حسادتم میشه . اگه بدونی چه حالی میده ! آدم کنار شوهرش خودشو بده به دست یک مرد دیگه و شوهرببینه که زنش چه جوری داره حال می کنه و فقط اون خودش نیست که به همسرش حال میده .. ویدا : عزیزم همین حس رو هم تو از اون سمت در مورد شوهر خودت داری .
ماندانا : برای من چه فرقی می کنه . من همین حالا شم راضیم که وحید بره دنبال یه زن دیگه تا شرمندگی وجدان نداشته باشم .
  اینو که گفت دو تایی شون شروع کردن به خندیدن  .. طوری که از فشار  خنده اشک از چشاشون زده بود بیرون ..
ماندانا : چیه به ما نمیاد شر مندگی وجدان داشته باشیم ؟ ..فقط من جات بودم الان می گرفتم می خوابیدم .. اخلاق وحید و رامین رو هم که می دونم . اونا از بس خسته اند و به اون صورت  هم اهل دود و دم نیستن صبح به این زودیها پا نمیشن ..
-پسرا چی ؟ یه وقتی موی دماغ پدراشون نشن
-به اونش کاری نداشته باش . وقتی بتونیم خیلی زود مخ زنی کنیم دیگه می تونیم با بابا ها شون بریم به یه جای دنج .. در ضمن اونا فکر می کنن که ما با شوهرمون هستیم و پیگیر ما نمیشن و تا اون جایی که می دونم وقتی اون سه تا مرد با هم همسنگر میشن دیگه بچه ها شون کاری به کارشون ندارن ..
-ماندانا ! من می ترسم . انگار تو همش می خوای به دنبال رکورد شکنی باشی . تو ایران ما بهت جایزه نمیدن ..
 ماندانا : فکر کردی من این کارا و می کنم که تشویق شم ؟ من برای دل خودم این کارا رو انجام میدم .
-فدای دلت .. پس بریم بخوابیم ... ولی وحید و رامین چی ؟!
-اونا دیگه خرشون از پل گذشته فکر نکنم  براشون فرقی کنه که پیش ما بخوابن یا نه ؟ تازه خیلی هم خوشحال میشن که ما کاری به کارشون نداشته باشیم . ..
- زن داداش عزیزم ! تو انگار حواست به همه چی هست . اگه تو رو نداشتم چیکار می کردم .  امید وارم یه جای کار سوتی ندیم ...
 -فقط یه نیم ساعتی رو اگه بیدار بمونیم و یه دلبری هایی بکنیم بد نیست ... خیلی حال میده ... یه مقداری هم هیکلمونو چسبون تر نشون بدیم خیلی راحت تر  می تونیم کارمونو پیش ببریم ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

مردان مجرد , زنان متاهل 114

افشین یه نگاهی به پری انداخت و چهره افسونگرانه اش  اونو به یاد این انداخت که این اواخر با زنان زیادی حال کرده ولی هر بار که چهره جدیدی رو می دید یه حس تازه ای در اون به وجود میومد که اونو وادارش می کرد برای رسیدن به اون زن تلاش کنه .. پری هم نگاه مردان رو به خوبی می شناخت و می دونست که وقتی به این سبک نگاهشون می کنن باید تا ته خطو رفت . برای اون موارد زیادی پیش اومده بود که تا لب چشمه رفته تشنه بر گشته بود . مهرداد و مهوش هم یه  گوشه ای با نگاههای ملتمسانه ای که به هم انداخته بودند لحظاتو سپری می کردند .
مهرداد : افشین اگه کاری نداری با هم بریم به آپارتمانمون ....
افشین : میگم من از این دو تا خانوم خوشگل متاهل می ترسم .. یه وقتی بلاملایی سرمون نیارن ..
 پری یه نیشگون از دست افشین بر داشت طوری که اون دو نفر دیگه متوجه نشن .. افشین خیلی آروم زیر گوش پری گفت باشه یکی طلبت ..
  پری : من دوست دارم خیلی طلبکار باشم . ببینم می تونی طلب منو بدی یا نه .... چهار تایی شون به سمت خونه مهرداد یا همون آپار تمان مجردیش به راه افتادن ... پری خیلی دلش می خواست که با افشین درددل کنه . اون از اون زنایی هم نبود که  به سادگی  با کسی رو هم بریزه ... چهار تایی شون رسیدن به خونه ... افشین و پری رفتن به یه اتاق و مهرداد و مهوش هم به اتاقی دیگه .. انگار خیلی زود تعیین کردند که باید چیکار کنن و اصلا واسه چی با هم خلوت کردند ...  افشین و پری هم می دونستند این چه عاملیه که اونا رو به هم پیوند داده . پری هم می خواست خودش لذت ببره و هم این که به یک جوون مجرد لذت بده .. و این اعتماد به نفس رو در خودش به وجود بیاره که هنوزم می تونه دلبری کنه ... پس از این که مانتوشو در آورد و یکی دو تا از دگمه های بلوز چسبون بنفش رنگشو باز کرد تا سینه های درشت و سفیدشو بندازه تو دید افشین . حس کرد که دوست داره هر چه زود تر اون سینه ها توسط دستان اون پسر حشری لمس شه ...
 افشین : خیلی خوشگلی پری ..
 -تو هم خیلی صبوری افشین .
-چرا این طور فکر می کنی ؟
 -هر کی دیگه جای تو بود  منو تا حالا صد  دفعه تیکه پاره ام کرده بود ..
-شاید منم قصد همچین کاری رو داشته باشم . منتها می خوام نرم نرم تیکه پاره ات کنم . ضمنا من بهت یه بدهی هم دارم .
 -وااااایییییی شما مردا چقدر بد جنسین . حتما باید تلافی کنین .. حالا بگو ببینم چیکار می خوای بکنی ؟
 -می خوام نوک سینه ات رو گاز بگیرم ...
پری یه لحظه تمام بدنش لرزید . با این که می دونست آخر این لحظات به کجا می رسه ولی به این زودی انتظارشو نداشت ... افشین صورتشو به آرومی به صورتش نزدیک کرد و گفت چه حسی داری ؟! خانوم متاهل ...
پری : چیه می خوای به روم بیاری که من دارم به شوهرم خیانت می کنم و تو سر بلند میای سراغم ؟ من می خوام از زندگیم لذت ببرم . از لحظه ای که درش قرار دارم . تو هم همینی دیگه ..
 -پس اگه می خوای از لحظاتت لذت ببری دیگه باید حرفای اضافه رو فراموش کنیم . بده به من اون لبای داغ و شیرینو.  همونی که  کانون عشق و هوسه ..  هم کانونشه هم شروعش ..
پری : تو اینا رو از کجا می دونی . مثل این که تجربه ات در این مورد خیلی زیاده .. نکنه تو با زنای متاهل زیادی بودی ...
-نمی دونم ..شاید . مگه برای تو هم فرقی می کنه ؟
پری : نمی دونم . شاید حس حسادت من گل کرده باشه .
-حالا من ازت خواهش می کنم که این قدر حسود نباشی و اینو حس کنی که حالا که توی بغل منی فقط منم و تو . فقط من و تو باید همو احساس کنیم و از وجود هم لذت ببریم ..
-داری چیکار می کنی ؟ تو که داری لختم می کنی ...
 پری بی اختیار می لرزید . لبای افشین رو بازوی راست پری قرار داشت و به آرومی میکش می زد ..
 -آخخخخخخخخ نکن . کبودش می کنی ...
 -حریف شوهرت نمیشی ؟
-نمی دونم . هر کاری دوست داری بکن . بذار اونم بفهمه که منم می تونم حال کنم ... -داری تلافی می کنی ؟
-نه .. خودم لذت می برم . می خوام واسه خودم زندگی کنم . اگه دوست داری نوک  سینه  هامو گاز بگیر . بگو دوستم داری .. بگو منو می خوای .. دوست دارم دلم بخواد . وقتی دلم بهم یه دستوری بده تنم خیلی راحت همه چی رو قبول می کنه . آههههههههه .. نهههههههههه ... چی داری می خوری که این قدر خوشمزه هست .. خوشم میاد .. خوشم میاد که ازم خوشت میاد ... ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

خواهر.. مادر یا زن داداش ها ؟ 15

پارسا ناله های توسکا رو که می شنید هیجانش بیشتر می شد ...  و توسکا هم کاملا حس می کرد که آماده هست که یک بار دیگه ار گاسم شه ... کسش تشنه آب کیر پارسا بود و می دونست که اگه بار ها و بار ها از آب پارسا پر شه بازم جا داره .. بازم جا داره که  اون آبو نوشش کنه ...
 پارسا : خیلی چشات خوشگله ...
 -ولی نه به خوشگلی چشای تو که هوسمو زیاد می کنه ...
-دوستت دارم عشقم ..
-جووووووون بگو .. بازم واسم حرفای قشنگ بزن . بگو توسکا رو دوستش داری . بگو که فقط مال منی عشق منی و منو می خوای .. 
-فقط تو .. فقط تو رو می خوام  .. تو نازمنی .. نیاز منی .. همه چیز منی .. عشقمی ....
-بازم بگو .. حس می کنم دارم  اوج می گیرم . پر واز می کنم . دیگه همه چی برام حکم یه رویا رو داره ...  یک رویای قشنگ و واقعی .. آخخخخخخخخخخ پارسا منو ببوس .. ببوس گازم بگیر ...
کیر پارسا توی کس زن داداش گاه طوفانی و گاه آروم عمل می کرد . اون یه انگشتشو گذاشته بود رو سرسوراخ کونش و باهاش بازی  می کرد ..
 -اوووووووووهههههه نهههههههه .. وقتی داری این کارو باهام می کنی دلم می خواد یه کیر دیگه هم می داشتی و می کردی توش ...
-تو فقط رضایت بده ... به اون جا هم بعدا می رسم .
 -همه جای تنم مال تو . تو که می دونی هر کاری که دوست داری می تونی با هام انجام بدی .
 -ولی توسکا .. عزیزم خیلی تنگه ..
-اون لحظه که میخوای بکنی توش برات گشادش می کنم . می ذارم لذت ببری . کیف کنی ...
 -می دونم خیلی تنگه و درد می کشی .. ولی حالا حس می کنم کست چقدر خیسه .
-آخخخخخخخخخ گفتیا .. حس می کنم دوباره دارم ار گاسم میشم . با روش بازی کن ... همه جاشو بمال .. می خوام خیلی راحت حست کنم . جووووووووون .. چه حس خوبی به آدم میدی .. منو ببوس . ببوس .. لمسم کن .
و پارسا این بار کف دستاشو گذاشت روئ سینه های نوسکا و با نوک سینه هاش بازی می کرد ... و کیرشو که این بار از پشت کرده بود توی کسش آروم آروم و بعد با سرعت می کرد توی کس و می کشید بیرون ..
توسکا : آهههههههه نهههههههه .. ادامه بده ... باهاش بازی کن . دستتو بمالون روش .. هنوزم حس می کنم که دارم خواب می بینم . باورم نمیشه  که تونسته باشم شکارت کنم ...
 پارسا : شکارم کردی یا شکار شدی ؟
-شکار کردن تو خیلی سخته . کار هر کسی نیست . هنر می خواد .
-خیلی بلایی زن داداش ...
-تو که بازم داری اذیتم می کنی ... من حالا اسیر توام . معشوقه توام . عشق توام . هر کاری که دوست داری می تونی با من انجام بدی . هر جوری که دوست داری می تونی ازم لذت ببری . جوووووووون . به من بگو چرا این جوری شدم پارسا ؟! چرا هرچی بیشتر باهام ور میری بیشتر می خوام و بیشتر لذت می برم ..
 پارسا : نمی دونم . من که فرقی با سایرین ندارم . توسکا : وا یه حرفی می زنی که انگار من با مردای زیادی بودم -حالا به دل نگیر ممکنه طرز حرف زدن من این طوری بوده .
 پارسا یه پای  توسکارو انداخت رو شونه هاش . در این حالت کس توسکا باز تر نشون می داد ولی پارسا که یه قسمت از تن  زن داداششو رو دوشش حس می کرد خودشو جلو کشید تا با سرعت و هیجان بیشتری کیرشو توی کس توسکا بکنه  و بکشه  بیرون ...
-پارسا جونم دارم آتیش می گیرم . هلاکتم .. محکم تر .. بکوبون .. هر وقت ازت خواستم که خالیش کنی داخل این کارو انجام بدی
 -اگه این کارو نکنم چی ؟
 -خب اون وقت دیگه باهات قهر می کنم ...
توسکا : قهر می کنی و میری دنبال یکی دیگه ؟
-این چه حرفیه که تومی زنی عشقم -شما مردا ؟!
 پارسا : شما زنا از این حرفای تحریک کننده به سمت بقیه  می زنین که ما مردا رو می کشونین سمت زنای دیگه .. توسکا متوجه شد که کمی زیاده روی کرده . با این که حسادتش گل کرده کمی هم عصبی نشون می داد .......دوست داشت پارسا فقط فانتزی سکس با اونو توی فکرش داشته باشه و در واقعیت هم اون تنها دوست دخترش باشه ..
 -داره میاد عشقم داره میاد .. اوخ چه کیفی داره . ولم نکن ... می خوام حال کنم . چقدر تو حریصی . تموم شدم .. تموم کردم ... وااااااایییییی کسسسسسسم ...  خیلی آب می خواد .. دوست دارم با عشق خالی کنی توش .. منتظرم ... می خوام کونمو جرش بدی ... کس و کونم هر دو تا رو خونینش کنی ...
-بگیر که اومد ..
-چه عجب نگفتی زن داداش
 -اتفاقا داشتم می گفتم جلوشو گرفتم ..
 -دارم خالی میشم .. تو هم خودت رو خالی کن ..... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

زنی عاشق آنال سکس 214

دیگه پاک خسته اش کرده بودم .. کونمو همین جور دور کیرش می گردوندم . پیچش کیر رو توی عضلات مقعدم به خوبی حس می کردم . یه چرخش داغ  که دور داخل کون و مقعدمو طوری می سوزوند و آتیش می داد که دلم می خواست به اندازه یه لیوان منی خودشو توی کونم خالی می کرد ..
 دیگه نیازی نبود که به سیاوش بگم که آب کیرشو توی کونم خالی کنه . آب خود به خود حرکتشو توی کونم شروع کرده بود .  حس کردم که  از دریافت هیچ آب کیری تا به این حد لذت نبردم ... با این که حجم آب جبار توی کونم خیلی بیشتر بود ولی لذتی که از این بردم خیلی بیشتر نشون می داد .. آخخخخخخخخخ چه حالی داشت ... وقتی که اون در همون حالت خیسی کون و کیر , کیرشو همچنان توی کونم حرکت می داد . تازه داشت قلق منو می گرفت که من چه جوری بیشتر حال می کنم و لذت ی برم .
-بزن .. بزن سیا .. بکوبون منو . همین جوری حال میده ... دستتو بذار روی کسم .. فشارش بگیر .. آخخخخخخخخ چقدر سنگینم . چقدر دلم می خواد آبمو بیاری و. بهم حال بدی . دوست دارم پیشت بخوابم .. دوست دارم ازت لذت ببرم . دوست دارم با تو حال کنم ... همیشه .. همیشه .. همیشه تا اون جایی که زندگی هست و عشق وجود داره . می خوام که مال تو باشم . جز تو هیشکی بهم دست نزنه ..
 -مگه حالا غیر از اینه ؟
-همینه که تو میگی . حتی به شوهرمم رو نمیدم . اینو مطمئن باش ...
-فدای تو آتنا . اگه بدونی این کون چقدر بهم می چسبه ..
 -اگه نمی چسبید که این جور آبت نمیومد ... اگه بدونی چه حسی داشتم سیاوش , وقتی که داشتی آبتو توی کون من خالی می کردی ..
-چه حسی داشتی ..
 - یه حس آرامش .. لذتی بی نهایت ولی مهم تر از اون می تونستم درک کنم که تو هم با چه عشق و هوس و لذتی داری آبتو توی کون من خالی می کنی . من بیش از اونی که بخوام از این کارت حال و هوای هوسو حس کنم حس عاشقونه ات رو درک کردم . منو ببوس . سینه هامو فشارش بگیر ..
 دوست نداشتم به این زودی ها ولم کنه ... با این که تمام تنم و کس و کونم می سوخت ولی گذاشتم هر کاری که دوست داره با هام انجام بده . آخه خودمم اینو دوست داشتم و می خواستم . وقتی کف دستاشو به دو طرف کونم می زد و بازشون می کرد و می بست طوری لذت می بردم که دوست داشتم همراش برم تا خونه شون و با خیال راحت تا صبح توی بغلش بخوابم .  ولی دیگه یواش یواش دو تایی مون دچار استرس خاصی شدیم و برای این که آینده رو از دست ندیم ترجیح دادیم پس از این که چند ساعتی رو با هم بودیم قبل از طلوع آفتاب  دیگه از هم جدا شیم . یعنی اون رفت خونه اش . تازه قبلش برای شوهرم پژمان زنگ زده بودم و از اون جایی که گفته بود تا دو ساعت دیگه به خونه بر می گرده منم واسه این که دیگه خودمو کاملا به حالت اول در بیارم و جای سوتی نمونه رضایت دادم که این دو ساعتو تنها بمونم ..
-عزیزم بازم می بینمت ؟ حواست به دخترا ی دیگه باشه ها ؟
-حواسم باشه یا حواسم نباشه ؟
 -چی ؟!!!! پدرتو در میارم . من الان به شوهرم هم نمی رسم چون فقط متعلق به تو هستم و عشق تو هستم اون وقت تو داری این حرفا رو می زنی ؟
 -آتی جونم من که چیزی نگفتم ... فقط یه چیزی پرسیدم .
وقتی اون رفت طبق معمول خودمو شسته رفته کردم و اون قدر با سوراخام ور رفتم تا مطمئن شم که دیگه خبری نمیشه ... ... یعنی آبی از بدنم خارج نمیشه که پیش شوهرم رسواشم ...
 دیگه تصمیم گرفتم بخوابم تا شوهر جونم بر گرده . خیلی خوب و قشنگ خودمو ردیف کردم و یه حالت قمبلی هم که پژمان خوشش بیاد به خودم گرفتم و می دونستم وقتی که بر گرده حسابی تحریک میشه . می خواستم بهش نشون بدم که چقدر دوستش دارم و منتظرشم . هر چند دوست داشتم اون درجا کیرشو بفرسته توی کونم و سر حالم کنه .. راستش من از سکس با سیاوش سیر نشده بودم و با فانتزی اون می خواستم تسلیم شوهرم شم . هنوز اشتها داشتم ... خودم از این همه هوس تعجب می کردم . با این که هوس زیادی داشتم و بی اندازه داغ بودم .چشامو بستم و با لذت و خوشحالی به این فکر می کردم که از این کابوس یکی دوروزه خلاص شدم ... اونم با پایانی خوش ...
در یه حالت خماری  حس کردم که یه کیری داره با سوراخ کونم ور میره .. ظاهرا پژمان بر گشته بود .. ولی این کیر حس کیر شوهرم پژمانو بهم نمی داد .... ادامه دارد .... نویسنده ... ایرانی 

خانواده خوش خیال 161

عرفان یه حال و روز خاصی داشت . یه تنوع طلبی درش به وجود اومده بود که نمی تونست چشای هیزشو از رو زنا بر داره ... اونا رو به داخل خونه هدایت کرد . فیروزه بهش گفته بود که یه یک ساعتی اونا رو سر گرم کنه تا یه جورایی به وضعیت خودش سر و سامون بده .  اون سه زن با تعجب به عرفان نگاه می کردند ...
 مهین : من نمی دونم این فیروزه چرا این قدر لفتش میده . مثلا می خواد یه چیزی یادمون بده که بتونیم سر خودمونو چاره کنیم .. انگار می خواد دوره کار آموزی واسه مون بذاره ..
شهین : میگم مهین می بینی پسره رو ؟! با این که جین پاش کرده ولی لاپاشو نگاه کن بر جستگیش زده جلو . صورتش طوری سرخ شده گل انداخته که من حاضرم  قسم بخورم که الان از رو کس یه زن بلند شده ..
مینا : اواااااااا چرا این طوری حرف می زنی .. عفت کلام داشته باش ..
 شهین : زن ! تو اصلا خودت عفت داری که داری این حرفا رو می زنی ؟ ولی این پسره خیلی خوش تیپه ها .. میگم چه طوره قبل از این که مامانش برسه مخشو بزنیم . خیلی میشه باهاش حال کرد ...
مهین : به نظرت چند سال می تونه داشته باشه ؟!
 شهین : من که فکر می کنم زیر بیست باشه ..  الان ته و توی قضیه رو در میارم .. شهین : آقا عرفان ! شما غیر از کمک به مادرتون کار دیگه ای هم انجام میدین ؟ عرفان : من دانشجو هستم و دراصل دارم درس می خونم .
مینا : چه خوب ! من از جوانانی که به کسب علم و دانش علاقه مندند خوشم میاد .. شهین : ای بابا مینا جون .. چه حرفی می زنی! این روزا کسی واسه درس ارزش قائل نیست .
مینا : پس جوونا باید چیکار کنن که یه جورایی نه سیخ بسوزه نه کباب ...
 مهین که خنده اش گرفته بود گفت اتفاقا می تونن یه کارایی بکنن که هم سیخ بسوزه هم کباب ...
 هر سه زن مانتوشونو که در آورده بودن  ساپورت هاشون بیداد می کرد . اون باسن درشتشونو طوری کیپ و در حال ترکیدن نشون می داد که  دل عرفان به تالاپ و تولوپ افتاده بود . سینه هاشون هم سفت و درشت بود .. عرفان نمی دونست توجهش بیشتر سمت کدومشون باشه . شهین رو زبون دار تر حس کرده بود . مینا کمی زیبا تر به نظر می رسید . حس کرده بود که هر سه این خانوما اهل حالن و خیلی راحت پا میدن ..
 البته باید با یک استارت قوی می رفت به سمت اونا که احتمال شکستی وجود نمی داشت . زنا موهای سرشونو هم که افشونش کرده بودن . عرفان هم که  سکس با خونواده خوش خیال و مادرش اونو گستاخ و سر حال و خیلی رک کرده بود گفت شما خانومای خوشگلی هستید .. خوش به حال شوهراتون .. شهین : فرض کم ما مجردیم مثل تو ... دیگه یک زن اگه ازدواج هم کرده باشه دیگه همیشه که نمی تونه خودشو در قید و بند احساس کنه . عرفان در حالی که سست شده بود و هنوز مزه سکس دقایقی پیش در خونه خوش خیال اونو مست و سر حالش داشته بود گفت من هم با شما موافقم . در یک جامعه باید آزادی وجود داشته باشه .. زنا آقابالاسر و مردا هم به مادر فولاد زره نیازی ندارن . زنا هر چه فکر کردن که منظور عرفان از مادر فولاد زره چی می تونه باشه به جایی نرسیدن .. خلاصه چهار تایی شون با هم حسابی گرم گرفتند . عرفان دیگه هر کاری کرد نتونست جلوی اینو بگیره که کیر شق شده اش جلب توجه نکنه ... ولی نمی خواست به این زودی ها نقطه ضعفشو نشون بده و کاری کنه که مادرش وقتی رسید خونه , اونا رو مشغول حال کردن ببینه ...
 در طرفی دیگه پدر و پسر همچنان در حال کردن زنی بودند که برای یکی از اونا حکم مادرو داشت وبرای دیگری حکم یک همسرو .
فرخ لقا : آخخخخخخخخخ می چسبه .. می چسبه .. هم به کونم می چسبه و هم به کسم . چقدرحال کردن با شما دو تا آقایون بهم لذت میده . از این به بعد هر وقت که من توی خونه با شما دو تا بودم باید این جوری به من حال بدین .. خیلی حال میده ..کیف داره .. لذت می برم .
امیر ارسلان در حالی که همچنان پنجه هاشو رو کون زنش انداخته بود کیرشو با فشاری زیاد تر وارد کون می کرد و برش می گردوند ..
فرخ لقا : آهههههه شوهرم .. ارسلان چقدر کمرت قوی شده ... داری حسابی سر حالم می کنی .. امیر .. کیرت هم داره آتیشم میده من  خوشبخت ترین مادر دنیام  و خوشبخت ترین همسر دنیا . حالا دو تایی با هم سرعتو تند ترش کنین و هم زمان توی کس و کونم آب بریزن  که فرخ لقا هر اشتباهی که کرده تکرارش نمی کنه .
 وفرخ لقا با این حسرت که چرا از سالها پیش این سیستم رو انتخاب نکرده اون لحظات رو سپری می کرد ... ادامه دارد .. نویسنده .... ایرانی 

از عشق تا ضربدری 23

 پرستو پاهاشو مخصوصا به دو طرف باز کرده بود تا وقتی که پیمان کیرشو می کنه توی کسش پونه  اونو به خوبی ببینه و متوجه باشه که پیمان چه با اشتیاق داره اونو می کنه ! ..
پرویز : عشقم پرستو .. خوب حالت رو بکن که دیگه تا یه مدت که کنارت باشم حوصله تو رو ندارم ..
پرستو : اتفاقا  منم این حس رو در مورد تو دارم . نمی دونم چرا یه مدتیه که اشتهام در مورد تو کم شده ...
 پرویز : کیرمو نکردم توی دهنت تا آبشو بخوری واسه همینه که خیلی چیزا یادت رفته .
 -من که این طور حس نمی کنم . چون اگه آب کیر پیمان جونو بخورم برای اولین باریه که می خوام این کارو بکنم . بنا براین دیگه خودت رو این قدر لوس نکن .... پرویز : خوشم میاد این جوری حرف می زنی و داری به پیمان جون حال میدی ...  پونه : عزیزم .. پیمان ! .. شوهرم ... ببین چقدر پرویز هواتو داره و پرستو رو دو دستی تقدبم تو کرده . معرفت و مرام و جوانمردی در سکس ضربدری به این میگن . نگران نباش ..من این طرف جبران می کنم . نمی ذارم شخصیت تو بره زیر سوال و کم بیاریم ... درسته پرویز جون ؟
 پرویز مثل دقایقی پیش با تعجب به پونه نگاه می کرد فکر نمی کرد اون در حرف زدن تا این حد شجاع شده باشه .. کیرشو که از پشت کرده بود توی کس پونه بیرون کشید  و اونو هم هم ردیف پرستو و به همون حالت در آورد و کیرشو از روبرو فرو کرد توی دهن پونه ...
پونه هم تا کیر رو به دهن گرفت آه و ناله هوس داشتنو سر داده بود .
 -جوووووووووون .. بخور بخور کیرمو بخورش .  دلم می خواد تا قطره آخر آبمو بخوری . پرستو اصلا از این کارا واسه من انجام نمیده .
 پونه نگاهشو به کیر شوهرش که رفته بود توی کس پرستو نگاه می کرد . طوری خودشو کج کرده بود تا از کناره ها بتونه  اون مسیر رفت و بر گشتی کیر پیمان به کس پرستو رو ببینه ... اون  خودشم می دونست که حالا صحنه سکس شوهرش با پرستو واسش یه فیلم سوپری شده که اونو فوق العاده حشری می کنه .. و تصور این که اولین ساعتی که از دست شوهرش خلاص شه و  تنها باشه می تونه یه جورایی خودشو برسونه به پسر همسایه ..
پونه کیر پرویز رو با اشتهای هر چه تمام تر میک می زد . لباشو گرد و حلقه می کرد و تا به انتها ی کیر می رسوند و وقتی به سرش میومد زبونشو رو کیر می کشید . پرویز طوری خوشش میومد و کیف می کرد که نزدیک بود آبش بیاد ....
 پرویز : آخخخخخخخ جاااااااااان الان داره آبم میاد .. الان می خوام همه رو یه سره خالی کنم ...
 پرستو :وووووووووییییییی .. چه صحنه با حالی شده ! زنت چه با لذت و کیف داره کیر شوهرمو ساک می زنه . یه جوری بهم مزه میده  که نگو و نپرس ..  پونه هوای شوهرمو داشته باشی ها ...  بیشترشو بخور و یه مقدارشو هم از کناره های لبت بریز بیرون . طوری  که رنگ سفید و شیری آب کیر شوهرم مشخص شه و من کیف کنم .. آخخخخخخخ پیمان محکم تر....
 پرویز : ببینم پرستو اگه این صحنه رو ببینی آب کیر منو از رو صورت پونه جون لیسش می زنی ؟
 پرستو : من حالا متعلق به پیمان جونم هستم فقط آب کیر اونو می خورم .
پونه با این که کمی چندشش می شد که آب پرویزو بخوره ولی با تصور این که خودشو به اغوش سیامک جوان سپرده و از سکس با اون لذت می بره طوری کیر پرویز رو از ته تا به سر می کشید که مرد دو تا دستاشو گذاشت رو دو طرف صورت پونه .. 
-آخخخخخخخ داره می ریزه توی دهنت ..
 پونه با اشاره دست پرویز رو متوجهش کرد که خودشو رها کنه ...
پرستو : پونه جون خوب ساک بزن .. کمر شوهرمو حسابی سبکش کن .تو اونو به این آرزوش برسون ...
اون طرف هم پرستو مدام لباشو به لبای  پیمان می چسبوند و ولش می کرد .
 پرویز : آههههههههه کیرم .. کیرم . درسته توی دهنت داره آب میشه پونه جون .. پونه طعم آب کیر پرویز رو توی دهنش حس می کرد .
پرستو از خوشحالی جیغی کشید و گفت عزیزم بالاخره کار خودت رو کردی ؟ پونه جون یه خورده شو از بغلای لبات  خارج کن . چقدر خوشم میاد اون صحنه ای رو که آب کیر از دو طرف و کناره  لبها میاد بیرون . پونه جون یه خورده شو خالی کن ... پونه هم همین کارو انجام داد ...
پیمان  : پرستو جون اگه دوست داری منم توی دهنت خالی کنم ..
  -اول بریز توی کسم و بعد درش بیار و بذار توی دهنم .
 پرویز : زود باشین باید جابه جایی هم داشته باشیم .... ادامه دارد ... نویسنده  .. ایرانی 

خارتو , گل دیگران 181

چهار تایی شون برگشتن به میون جمعیت ... میلاد و مهران و معین و لیدا خوابیده بودند . و میانسالهاش هنوز بیدار بودند  و کلی گپ می زدند و می خندیدند . ماندانا و ویدا تو فضای گروهی بازم با هم خلوت کرده بودند و  سه تا زن دیگه هم کنار هم بودند و از هر دری حرف می زدند .
حمیده : ببینم شما چهار تا کجا رفته بودین ؟
وحید تا بناگوش سرخ شد .
 ماندانا : رفته بوئدیم کمی قدم بزنیم . خب شما هم با ما میومدین دیگه .
حمیده : نمی خواستیم خلوت شما رو به هم بزنیم .
ماندانا : نکنه خلوت خود شما به هم می خورد .
 حمیده : از ما دیگه گذشته ..
ماندانا : چی رو از شما گذشته ؟! چرا الکی بند آب میدین ؟
 ویدا به زور جلو خنده اش رو می گرفت . اون از این که ماندانا داره مخ کار می گیره لذت می برد . اون سه تا زن حسابی کلاس گذاشته بودن و پز چیزایی رو می دادن که اصلا ربطی به اونا نداشت و در این زمینه تخصص زیادی هم نداشتند .
ماندانا : ویدا میگم رو مخ این سه تا هم کار کنیم ؟
ویدا : حالا می خوای شر درست کنی ؟ اونا همکارای وحیدن . اون وقت اگه از یه کانالی به گوش داداشم برسه که زنش اهل حاله ممکنه ناراحت شه . اصلا باورش نمیشه که تو اونو دور زده باشی .
ماندانا : راستم میگی ها .. ولی حال کردن که باشه اگه کس یک زن به خارش بیفته و مورد با حالی رو هم گیر بیاره دیگه پیه همه این چیزا رو به تن می ماله . براش  عمق رسوایی مهم  نیست . فقط می خواد از زندگیش لذت ببره . ماندانا : خیلی دلم می خواد امشبه رو پیش خواهرشوهرم  بخوابم . این جوری که از شوهرای وا رفته مون پیداست اونا از همین حالا هنگ کردن که نکنه یه وقتی نصف شبی بهشون بگیم که باز هم با ما باشن و یه حال اساسی به ما بدن .
 -خب چه اشکالی ذاره !  بذار همین کارو بکنن .
-میگم مانی جونم من خیلی دلم می خواد رو مخ این سه تا مرد کار کنم .
 -یعنی می خواد تنها و بدون من این کارو بکنی ؟
 -چیکار کنم اونا همکارای شوهرت هستند . اگه به گوش وحید برسه خیلی بد میشه و داداشم دق می کنه . اصلا راضی نیستم که این جوری حالش گرفته شه .
-فدای تو ویدا جونم بشم که هوای شوهر منو این جوری داری . ولی به نظرت من با کدومشون باشم بهتره ؟. خطرش کمتره ...
 ویدا : زن داداش . یه مثالی هست در مورد زنای حشری که اگه بگم خیلی بده ... ماندانا : چون من بگو .. چی میگن ؟
 -هیچی میگن آلت خر هم براشون کمه ..
-چیه ویدا جونم حالا خجالتی شدی و داری این جوری حرف می زنی ؟ تو خودت بگو کیر خر هم برای  این جور زنا کمه دیگه . یعنی واسه من ...
 -تو ده تا رو هم با هم می تونی جواب بدی ؟
 -چی رو مرد رو یا خر رو ....
ویدا : جون من دیگه این جوری حرف نزن . اگه این مدل حرف زدنای ما رو ببرن به داستانای سکسی اون وقت میگن ببین داستان چقدر بی کلاس شده!..
ماندانا : واااااااااا .. مگه داستانهای سکسی کلاس هم داره ؟! همه شون دارن از یه چیز حرف می زنن ته خط هم معلومه ..
ویدا : حالا یه خورده یواش تر حرف بزنیم  ممکنه مردا مشکوک شن .
 -خب مشکوک شن . من که می خوام مشکوک شن .. البته شوهرامون که عین خیالشون نیست . وحید فقط هر موقع که من از اون دورم خیلی حساسیت نشون میده .
 -یواش تر ماندانا
-اگه دوست داری بریم بیرون حرف بزنیم . هر چند دلم می خواد اون سه تا مرد میانسال هم با ما بیان . ولی دوست دارم اول با مجید خان پدر میلاد باشم .
ویدا : می تونی کار دستمون بدی بالاخره شوهرامون بدون یک ریال مهریه و نفقه ما رو به حال خودمون رها کنن ؟
ماندانا : نترس عزیزم کارو به اون جا نمی کشونم . من حواسم خیلی جفته .
 ویدا : من نمی دونم حالا چرا در این لحظات به اون سه نفر پیله کردی .
ماندانا : ای کاش می شد که ما شش نفری یه سکس ضربدری انجام می دادیم . ولی فکر نکنم اگه سالها روی مخ شوهرامون کار کنیم اونا به همچین کاری رضایت بدن .. ویدا : خب حق مسلم اوناست . پس جامعه دموکراسی به چی میگن ؟! نمیشه که به زور چیزی رو به کسی تحمیل کرد . حتی خیلی از تبلیغات به ظاهر آزادی خواهانه این روزا نوعی تحمیل و دیکتاتوریه .. یعنی به نوعی با پنبه سر بریدن .
ماندانا : ولی خیلی دلم می خواد بدونم که وقتی یه مرد میانسال از من لذت می بره چه حالی پیدا می کنه و تا چه حدازم لذت می بره . حتما ناز منو هم می کشه و لوسم می کنه . این جوری خیلی دوست دارم . .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

مردان مجرد , زنان متاهل 113

پری : راستی راستی بوی بهشتو احساس می کنی ؟ من به خودم امید وار میشم .
مهرداد : این دوست من شامه اش خیلی تیزه . اگه بدونی چه احساس قویی داره !
افشین یه چشمکی به مهرداد زد که مهرداد خنده اش گرفت .
  مهوش هم دوست داشت که پری تا حدود زیادی به افشین گرایش پیدا کنه  چون تازگی ها حس کرده بود که مهرداد توجه زیادی به پری نشون میده و می خواد که با اون دوست شه . پری هم حس کرد که می تونه افشینو تورش کنه .. پری مثل مهوش  در دوستی و سکس با سایر مردان زیاد اوج نگرفته بود و بیشتر فعالیتهایش در همون مقدمات کار دور می زد . مهوش .. پری رو به سمتی کشید و به بهانه این که می  خوان چند تا جنسو دید بزنن به پری گفت به نظرت چطور اومده ؟
 پری هم خیلی آروم گفت که عالیه ... ولی اگه دوست داشته باشه با من جور شه که خیلی خوبه ...
 مهوش : افشین باید آرزوش باشه که بخواد با تو جور شه ..
 پری : ولی من که شوهر دارم . مهوش : اتفاقا پسرای جوون زنای متاهل رو بیشتر می پسندن . به خاطر این که اون زنا خیلی راحت تر بهشون حال میدن. دخترا همش باید بترسن  و در واقع به پسرا ضد حال می زنن .
-جدی میگی ؟
-شوخیم کجا بود ؟ تو که خودت استاد فن این کارایی .
 پری : ولی نمی دونم تازگی ها چرا شوهرم همش می خواد کاری کنه که من با یه مردی خلوت کنم و مدام از زنای خیانتکاری میگه که سر شوهراشونو که دور می بینن فوری زیر آبی میرن و در جامعه ای که اساس اون دموکراسیه زن و شوهر باید این مسائل رو حل کنن و با هاش کنار بیان . اما بعضی وقتا حس می کنم که اسیر حسادت میشه و خلاف اون چه که گفته عمل می کنه . به خاطر همین دو گانگی شخصیت اونه که من می ترسم به حرفش گوش کنم  و با پسرای دیگه دوست شم ..
 مهوش : من که از کارای تو سر در نمیارم و نمی دونم چی میگی ؟ ترس نداره عشقم .
 پری : نه آدما رو نمیشه شناخت . هر کاری دزدکی اون خیلی حال میده .
مهوش : کاش شوهر من حتی به شوخی هم که شده این حرف رو بر زبون می آورد . اون وقت من می دونستم چیکار کنم . فورا از این حرف اون استفاده می کردم و می گفتم که خودت اینو عنوان کردی . ..
پری : ولی من نمی تونم این جوری باشم ..
مهوش : من می تونم . چون لذت این کار رو تا عمق وجودم چشیدم . می دونم چه حسی به آدم دست میده و به چه عالمی می بره . !
 پری : جون من راست میگی ؟
 مهوش : فدای تو . حالا بریم پیش پسرا . می ترسم مشکوک شن که چی داریم با هم پچ و پچ می کنیم . ..
افشین با پری گرم گرفت . می دونست که این زن شوهر دار اهل حاله و می تونه با اون راه  بیاد  واسه همین سعی داشت مخ اونو کار بگیره .
افشین با خنده و طوری که مثلا تر کیبی از شوخی و جدی رو به کار برده باشه و در یه حالتی مودبانه به پری گفت -حالا تو می تونی  حوری من شی ؟
پری : به نظر شما دو تا مرد می تونن یه حوری داشته باشن ؟  
افشین : حوری می تونه قلبا از یه مرد طلاق بگیره .. و تازه از کجا معلوم که هر دو تا مرد اونو بخوان . اون باید بره سمت مردی که اونو با تمام وجودش می خواد ...
مهرداد و مهوش  واسه این که پری و افشینو تنها بذارن به گوشه ای دیگه رفته سرگرم صحبت شدن ... پری : می تونم بپرسم کی کی رو می خواد ؟ ! افشین : من تو رو می خوام .. پری برای لحظاتی ساکت موند . با این که فانتزی های زیادی داشت و در موارد زیادی هم با دوست پسراش حال کرده بود ولی در این مورد خاص فکر می کرد که غافلگیر شده دقیقا نمی دونه چه عکس العملی نشون بده .  پری در اون لحظه دوست داشت دستشو بذاره لاپاش . اون لذت می برد از این که بتونه به یک جوون مجرد حال بده .
 وقتی افشین به آرومی دستشو گرفت و تو چشاش نگاه کرد پری حس کرد که کاملا سست شده .. دوست داره در اون لحظات فقط به این فکر کنه که اگه اون و افشین  در یه جای دنج و امنی تنها شن تا چه حد می تونه به اونا خوش بگذره و از لحظه هاشون لذت ببرن ..... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

خواهر ..مادر یا زن داداش ها ؟ 14

پارسا نگاهشو به زن داداشش دوخته بود و از این که اون چه جوری داره آب کیرشو با لذت می خوره و یه ملچ ملوچ حسابی راه انداخته بود لذت می برد . دوست داشت یه دنیا حرف عاشقونه سرشار از لذت و هوس تحویلش می داد ولی نمی دونست که از کجا شروع کنه ..
توسکا هم همین حسو داشت . اون تازه حس می کرد  معنای سکس و عشقبازی رو . هر گز تا به این حد از هوس و تمتع نرسیده بود ..
و برای لحظاتی نگاهشونو به هم دوختند . نگاهی سر شار از عشق و دنیایی از حرف نگفته ... بازم نمی دونستن که به چه کلامی شروع کنن .
پارسا لباشو گاز می گرفت وتوسکا نگاهش می کرد ..
توسکا : پشیمونی ؟
-توچی خانومی ؟
 توسکا لبخندی به لبانش آورد و گفت اگه می خواستم پشیمون بشم که این کارو نمی کردم . هر کسی مسئول کاریه که می کنه و حتما تشخیصش این بوده که بازم می تونه انجام بده ..
 پارسا : یعنی اگه بخوام بازم می تونم این کارو انجام بدم ؟
 توسکا : تا هر وقت که بخوای و اراده کنی . به هیچی دیگه نباید فکر کنی و فکر کن به  خودمون . این که  من کی هستم و تو کی هستی و چه نسبتی با هم داریم نباید مانع پیوندمون بشه .  دوستت دارم پارسا . دلم می خواد صاحب اون چشای قشنگ فقط به من توجه کنه منو بخواد از من لذت ببره و منم بهش لذت بدم .. هر چی رو که می خواد من واسش تامین کنم ...
توسکا با عشوه گری چشاشو خمار کرده  لباشو گرد می کرد و خودشو به پارسا نزدیک می کرد و با این کاراش دل پسر رو برده بود .. 
-جاااااااااان عزیزم عشقم .. با این کارات نمی دونی چه آتیشی به خر من من می زنی ؟!
-هنوز کجاشو دیدی ؟! این تازه اولشه . تو اگه با توسکا باشی معجزه ها ازش می بینی .
زن کاملا سست شده بو .. وپارسا هم که کیرشو تازه سبک کرده بود حس می کرد که یک بار دیگه سرشار از هوس و نیاز و خواهشه ... این نیاز وقتی به اوجش رسید که توسکا سرشو روی کیر خم کرد و دهنشو به آرومی باز کرده جفت لباشو گذاشت رو کیر برادرشوهرش ....  به خودش  می گفت بالاخره شکارت کردم به هدفم رسیدم و نتونستی از دستم در ری . این همون چیزی بود که من می خواستم این نهایت خواسته و آرزوی من بود . جوووووووووون ... حالا تا می تونم حال می کنم . تلکا هم نمی تونه و نباید که تو رو از من بگیره و نه هیچ دختر دیگه ای ...تو فقط مال منی .. عشق منی عزیز منی .. دوستت دارم . دوستت دارم ....
 کیر پارسا توی دهن توسکا لحظه به لحظه دراز و کلفت تر می شد تا این که به نهایتش رسید ..
-آخخخخخخخخ توسکا ... عشقم .. دوستت دارم ...
 و زن از شنیدن این جملات نهایت لذتو می برد ... پسر کیرشو آروم آروم از دهن زن داداش بیرون کشید ... توسکا لباشو باز کرد .. همچنان چشاش خمار بود و با حرکاتش نشون می داد که یه بوسه لب به لب و عاشقانه می خواد . پا هاشو به دوسمت باز کرد و لباشون رو لبای هم قرار گرفت و پارسا کیرشو باز هم گذاشت لاپای توسکا .. و دو تایی شون حریصانه لباشونو رو لبای هم می گردوندن .
-توسکا تو مال منی فقط مال منی .. ناز منی .. دوستت دارم . همه چیزت مال منه . با تمام وجودم دوستت دارم و می خوامت .. می خوام همه جای بدنتو بخورم بلیسم ..
 -بخورش .. بلیس فقط مال توست عشقم .. عاشقتم .... باورم نمیشه .. باورم نمیشه که تو بغل تو باشم . فشارم بگیر . گازم بگیر . کبودم کن . بذار .. بذار پویا ببینه .. بذار بدونه .. وووووووییییییی خوشم میاد .... محکم بزن ... چقدر دوست داشتم چند دقیقه قبل حرف می زدم . جیغ می کشیدم می گفتم که من اسیر توام شکار توام . هر کاری دوست داری با من انجام بده . حالا دیگه خیلی راحت می تونم با هات حرف بزنم .. حالا می تونم همه اینا رو بگم ... می تونم .
-آره بگو بگو عشقم .. می دونی که چقدر دوستت دارم .
-چقدر خوشم میاد که تو این کلمه رو تکرار می کنی .. خودت رو بهم بچسبون پسر .. بغلم بزن ... بذار بسوزم . خاکسترم کن ....
 -بازش کن .. بازش کن توسکا .. می خوام خیلی آروم بکنمش تو ...
-بیا عزیزم .. همش مال تو ...
زن پا هاشو کاملا باز کرده بود و دستاشو هم دور کمر برادر شوهرش گذاشت . پارسا یک بار دیگه کیرشو  تا انتها گذاشت توی کس توسکا .. پارسا حس کرد که حس تعلق خاصی به زن داداشش پیدا کرده و اینو هم می خواد که توسکا فقط برای اون باشه .. اما می دونست که این امکان نداره و پویا هم زنشو می خواد .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

زنی عاشق آنال سکس 213

با این که کسم خیلی می سوخت ولی لبای داغ عشقمو تحمل می کردم و نمی خواستم که اونو ناراحت کنم . خیلی هم خوشم میومد . بی اندازه خسته شده  بودم . اصلا فکر نمی کردم  وقتی برسه که  بتونم در یک روز تا به این حد سکس داشته باشم و بازم بخوام که با یکی دیگه باشم .
 من از بودن با سیاوش لذت می بردم و اصلا به این فکر نمی کردم که تا حالا در این بیست و چهار ساعته چند نفر ازم لذت برده بودند . فقط می خواستم اون خوشش بیاد . کسم به شدت می سوخت . کونمم که به شدت درد می کرد . نوک سینه هام یه حالت خاصی پیدا کرده بود . با این که از هوس تیز شده بود ولی حس می کردم که به شدت داره می سوزه ..
با این حال سیاوش طوری اونو میک می زد که  من خوشم میومد . 
-اوووووووووههههه بخورشششششش عزیزم .. بخورشششش اگه بدونی چقدر منتظرش بودم ..
با همه دردی که داشتم حس کردم که خیلی دلم می خواد که با کونم ور بره . ازش خواستم که انگشتشو فرو کنه توی کونم و همزمان با مکیدن کسم به این سبک هم بهم حال بده . جوووووووووون ... همین کارو هم کرد ... یواش یواش حس کردم که سوزش کسم بهتر شده . انگار که اون با بزاق دهنش کسمو ترمیم کرده بود .. -جووووووووووون آروم آروم بخورش .. اوخیششششش خیلی بهم حال میدی . لذت میده . جااااااااان سیاوش عشقم .. بیشتر .. انگشتتو بیشتر بکن توی کونم . اگه بدونی من این جوری چقدر حال می کنم این قدر دیر دیر به من سر نمی زنی.. همش میای سراغم عشقم ..
 -چی داری میگی آتنا . من که همیشه هر وقت بخوای بهت سر می زنم .این قدرگله نکن عزیزم .
 وقتی از جاش پا شد و کیرشو به سمت کسم گرفت از هیجان داشتم به خودم می لرزیدم . ولی این هیجان با شدت عجیبی به جفت سوراخای کس و کونمم رسیده بود . با این که دلم می خواست از روبرو منو بکنه و بغلش بزنم ولی اینو هم دوست داشتم که در یک استیل سگی طوری منو بکنه که مرتب کیرشو در گردش بین سوراخ کس و کونم داشته باشه و این جوری تا می تونه به من حال بده و لحظات  خوشی رو برای من رقم بزنه .
 -اووووووووووففففففف جوووووووون ..
 تا بخوام یه تکونی به خودم بدم و در یه حالت سگی قرار بگیرم اون دستاشو دور کمرم حلقه کرد و منو به همون حالتی که دوست داشتم در آورد
-آههههههههههه سیا جونم .. باید هر جوری که دوست دارم با من عشقبازی کنی . . هرجوری که من می خوام .
-تو چه جوری دوست داری . دوست داری چه جوری با هات حال کنم و بهت حال بدم .  براش توضیح دام که مرتب از توی یه سوراخ در بیاره و فرو کنه توی یه سوراخ دیگه . با این که خیلی ها باهام این کارو کرده بودند ولی در اون لحظه دلم می خواست که عشق من این کارو برام انجام بده . اصلا احساس خستگی نمی کردم . چشامو بستم ... وووووووویییییی همچین کرد توی کسم که خودم تعجب می کردم این همه هوسو  دوباره از کجا پیدا کردم . اون جوری که می خواستم به من لذت می داد .. کیرشو تا به همون حد و اندازه ای که من حال می کردم و با همون سرعت می فرستاد توی کسم و چند بار که پشت هم می کرد تو و می کشید بیرون و منو به اوج هوس می رسوند کیرشو به نرمی می کرد توی سوراخ کونم . دوست داشتم جیغ بکشم و بهش بگم این آتنا اون آتنایی که فکر می کنی نیست . اون قدر کون داده که  اگه  محکم تر هم بکنی یه آخ هم نمیگه . به اندازه کافی عادت کرده و لذت می بره .
 در یکی از این دفعاتی که کیرش رفته بود توی کونم و دستاش روی سینه هام قرار داشت و با اون ور می رفت خودمو بهش چسبوندم و کونمو دور کیرش گردوندم ... صدای آخ و واخش بلند شد که من به این زودی نمی خوام آبمو بیارم . ولی من که خیلی خوشم اومده بود دوست داشتم داغی آبشو توی کونم حس کنم با گردش و چرخش های پی درپی هر لحظه بیشتر از لحظه پیش تحریکش می کردم . کون و داخل مقعدم آتیش گرفته بود ..
 -آبتو بیار عزیزم
-زوده آتنا .. زوده ...
-بیارش دیگه . اگه زود تر بیاریش می دونم که خیلی سبک میشی ... منم حال می کنم . لذت می برم . 
 اینو که گفتم  گفت من واسه تو هر کاری می کنم ..
-دیوونه تو که سرا پا آتیشی ..
 -در این که کون تو جادو می کنه شکی نیست .
-پس بزن ... بکوبون آتیش بده .. آب بریز .. خاکش کن ... بده به دست باد کیرت این جادوگرت رو ...
-تو افسونگر منی ..
-حالا یه خورده کیرت رو آروم آروم توی کون افسونگرت حرکت بده بعد آبتو بیار .تو که می دونی من فقط برای تو هستم ..... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

زیرپیراهن خونی

دیوونه وار دوستش داشتم .. اونم می گفت که دیوونه منه . نسترن همسایه دیوار به دیوار ما بود . می گفت که می خوان به زور شوهرش بدن و اون جز من کسی رو دوست نداره . شصت کیلو وزنش بود . ده کیلو لاغر تر از من . ولی  اندام متناسبی داشت . عاشق هم بودیم .
-ناصر  من مال توام . من می خوام فقط مال تو باشم . اجازه نمیدم که کسی غیر تو بهم دست بزنه .
 ازش می پرسیدم نسترن مال کیه و اونم می گفت مال ناصرشه ... تا اون روز سکسمون در حد مقدماتی بود ولی اون روز نسترن یه حس عجیبی داشت . می گفت من می خوام امروز مال تو بشم .. هیچکس جز تو نباید بهم دست بزنه ولی این جوری این آرامشو دارم که تسلیم تو شدم .. متعلق به تو شدم  .
 نسترن موهاشو جلوی آینه افشونش کرد .. رفته بودیم خونه شون .. پدر و مادرش نبودند ... صورتمو به صورتش چسبوندم . بهم گفت که لباشو ببوسم .. لبای پایین و بالاشو به ترتیب بین لبام قرار دادم و به آرومی میکشون زدم . نسترن پریود بود اما می خواست که پرده شو بزنم . با این که به خاطر عادت ماهانه اش اول از سکس کامل منصرف شده بود .  اما بوسه های من و شاید هم تصور کمبود وقت نسترن رو مجبور کرد که ازم بخواد که دختریشو بگیرم ... خیلی زود بر هنه شدیم . نسترن در آغوش من بود .. بدنشو غرق بوسه و نوازشهای خودم کرده بودم . لبامو گذاشتم رو سینه اش  -نسترن ! سینه هات مال کیه ؟
  -مال ناصره
-کی می تونه اونا رو بخوره
-فقط تو .. فقط ناصرش ..
 می خواستم کس خونی نسترن رو  بخورم ولی اون این اجازه رو به من نداد سختش بود .. 
-دستمو گذاشتم روی کسش و بهش گفتم ..
 -نازت برای کیه ..
-برای ناصر ..
 -کی می تونه اونو بخوره ..
 -فقط تو ..
 -کی می تونه توش آب بریزه
-فقط تو ..
-شونه هات مال کیه ؟
 -مال تو عزیزم .. فقط مال توئه ..
-حالا به من بگو ببینم نسترن مال کیه ...
-فقط مال ناصرشه ...
نمی دونم چرا یه حس عجیبی بهم دست داده بود از این که بخوام کیرمو بکنم توی کس نسترن و دختری اونو بگیرم . چشای خوشگل و پر التماسش صادقانه ازم می خواست که این کارو انجام بدم . باورم نمی شد که قبل از از دواج با نسترن بخواهیم با هم باشیم .. یعنی این کار به نفع هر دومونه ؟ طوری که حتی در شرایط پریود هم باید کیرمو  توی کس نسترن فرو کنم ؟ .. چه کس تنگ وداغی نشون می داد . شاید پریود بودن نسترن سبب شده بود که کمتر استرس داشته باشم ولی جواب فداکاری اونو چه جوری می تونستم بدم ؟! باورم نمی شد که کیرم داره میره توی کسش ... لبامو رو لباش گذاشتم .. قبلش سینه های تر و تازه شو حسابی میک زدم ... چند بار به آرومی کیرمو کردم تا ته کسش و بیرون کشیدم . کیرم کاملا خونی شده بود ... قسمتی از اون خون روی پای نسترن یه اثر روشنی گذاشته بود ... انگار یه خون تازه و خیلی روشن بود که با خون پریود فرق می کرد ... من چه جوری از نسترن تشکر می کردم ؟! جواب خوبی اونو چه جوری می دادم ؟! خون خیلی رقیق نشون می داد ... دقایقی بعد این خون رقیق تبدیل به خونی غلیظ شده بود که حس کردم این دومی باید مربط به پریود باشه
-فقط حواست باشه توش خیس نکنی ..
 -حواسم هست نسترن ..
لبه های انتهایی زیر پیراهنم از خون پرده بکارت نسترن قرمز و خونی شده بود .. درش آوردم ... و از همون روبرو شروع کردم به فرو کردن کیرم توی کسش .
 -آخخخخخخخ ناصررررر ناصر بگو برای همیشه مال همیم . بگو هیچوقت تنهام نمی ذاری .. من مال توام .. نسترن مال ناصرشه . بگو ناصرم مال نسترنشه ..من و نسترن غرق هم شده بودیم .. دنیا در دستان ما بود .. زیر عشق و هوس ما . در استیل سگی هم با اون سکس کردم . .  نسترن می خواست کیر منو با همون شرایط خونی و رنگ و بوی خون بخوره ولی شستمش تا واسم ساک بزنه ... چه لذتی می داد ساک زدن نسترن فداکار .. حس می کردم که تمام جسم و روحم با این کارش به آرامش می رسه ... قطرات آبم توی دهن نسترن جاری شد و اون همه شو خورد .. لحظاتی بعد هر دو در آغوش هم بودیم .. و اون با مو های سینه ام بازی می کرد ...
من و نسترن مدتی بعد با هم از دواج کردیم ..
-ناصر چرا نمی ذاری اون زیر پیرهن خونی رو بشورم ..
 -نسترن اون خون واسم مقدسه لحظه ای که تو بهم اعتماد کردی و جسم و روحتو در اختیار من گذاشتی . ..
 -قسمت خونو که اون پایینه و رو لبه اشه نمی شورم ..
-می ترسم آب بخوره ...
 -خیلی دیوونه ای ناصر ..
-دیوونه توام نسترن .. دوستت دارم .. عاشقتم .. هیچوقت تنهام نذار نسترن ..
 -من تنهات نمی ذارم ناصر .. تو هم واسه همیشه برام بمون ..
 -فقط یه شرط داره نسترن ..
 -می کشمت حالا واسم شرط می ذاری ؟ ! بگو چه شرطی ؟!
 -شرطش اینه  کاری به زیر پیراهن خونی نداشته باشی ..
 -فدات شم .. هرچه واسه تو مقدسه واسه منم مقدسه .
دستامو دور کمرم عشقم حلقه کرده و لبامو رو لباش گذاشتم و حرکت برای سکسی دیگه رو شروع کردم یعنی شروع کردیم ...پایان .. نویسنده ... ایرانی 

من همانم 8

به ترانه زل زده بودم و باورم نمی شد که اون بازم اومده باشه . فراموشش نکرده بودم ولی اون با اون همه غروری که داشت فکرشو نمی کردم که این قدر راحت سر و کله اش پیداشه . چند بار رفتم یه چیزی بگم که فوری جلو زبونمو گرفتم .
-میگم تو الان کار داری ؟
 -چی بود ترانه جون .. واسه تو کار ندارم ..
-نه دلم نمی خواد به خاطر من از کار و کاسبی بیفتی ..  
-اگه بابا بیاد  بگه چرا بسته یه بهونه ای میارم میگم رفتم دنبال فلان جنس ..
 -این جوری دوست ندارم . دروغ میشه ..
-حالا چه ایرادی داره کمی هم به خودم برسم ...
 -خودت می دونی . میگم  حالشو داری که تو رو به یه پیتزا دعوت کنم ؟
-نهههههه دختر ببینم تو گنج پیدا کردی ؟ راستش من خیلی دوست دارم دعوت تو رو قبول کنم ولی هر چی فکر می کنم خیلی زور بزنم بازم همون همبر گر رو بهت بدم . یه لبخندی زد و گفت اگه می خوای بیای بیا که منم درس دارم . و باید برم . اگرم نیومدی دو تایی شو با هم می خورم .
 راستش من راضی بودم هیچی نخوریم و با هم قدم بزنیم .. با هاش حرف بزنم . یه چیزی توی وجودم نشسته بود . به قلبم چنگ انداخته بود . انگار نمی ذاشت که من حرکت کنم .. فقط می خواستم به ترانه و حرکات ساده اش نگاه کنم . شیک پوش نبود ولی تمیز می پوشید . دوست داشتم بغلش می کردم .. ولی نه .. نه ..کامیار این قدر زود خودت رو اسیر نکن . همه از عاشق شدن بد تعریف می کنن . خیلی ها هستند که عاشق تواند . تو رو دوست دارن . تو رو می خوان . می خوان با تو باشن کامیار ... ولی خب همه شون لوسن ... سادگی و رک گویی این دخترو ندارن . اون خودشه .. دوست داره خودش باشه ..  نمی تونستم بهش فکر نکنم . بی اراده مغازه رو بستم و با هاش راه افتادم . پولای دخلو که فکر نکنم قیمت دو تا مینی پیتزا هم می شده از دخل بر داشتم ... دستمو خونده بود ..
 -نمی خوای ولخرجی کنی ..
گفتم دعوت من دیگه ..
 -حالا نمیشه ساندویچ گاز بزنیم ؟
 -و اون وقت تو مال خودت رو بدی به سگ ؟
 -آخه اونم حیوونه ..
وقتی این حرفو زدم دو تایی مون خندیدیم ...چقدر خوشگل تر می شد وقتی که می خندید . دندونای سفیدش مثل یاس های سفیدی بودند که نور خورشید برشون تابیده باشه  و خود صورتش مثل ماه و خورشید می شد .. انگشتاشو گرفت جلو چشام و گفت 
-اوهوی عامو .. چی شده ؟! خوابت برده ؟!
-اون وقت اگه من نتونم از این کارا واست بکنم چی میشه ؟!
 -تو بالاخره یه روز این کارو می کنی . یعنی اگه دستت بر بیاد هر کاری که دوست داری انجام میدی ... ولی بگذریم . اصلا هیچی معلوم نیست شاید دیگه این طرفا پیدام نشد . آخه من دوست ندارم به کسی بدهکار باشم . تازه من یادم نرفته که تو یه دختر پولدار می خواستی .. یه دختری که بتونه خرج تو رو بکشه . خونه و ماشین داشته باشه . زندگی تو رو تامین کنه . اصلا چطوره یه مهریه هم واست در نظر بگیره ..
-دستم میندازی ترانه ؟
-نه اصلا صحبت این چیزا نیست . اومدیم و به گیر یه همچین دختری افتادی . حالا فکر نمی کنی وجود من باعث شه که تو از همه اینا عقب بمونی ؟ این طور نیست ؟ من نمی خوام مانع پیشرفتت شم ..
 واسه این که یه حرفی واسه گفتن داشته باشم و یه شوخی هم کرده باشم گفتم حالا تو دخترشو گیر بیار. ..
 یه اخمی بهم کرد که جا رفتم ... متوجه شدم که اون آمادگی شوخی نداشته ... هیچی نشده قهر کرده بود ...
-ترانه کجا داری میری ..من شوخی کردم . اصلا همه اینا شوخی بود ... حالا بیا دیگه روزمونو خراب نکن ... ..
از درون خودمو بستم به فحش .. ای کامیار لعنتی حرف نداری بزنی خفه شو دیگه . حالا باید کلی ناز این دخترو می کشیدم تا  بر گرده سر جای اولش .. یعنی اون فقط اومده بود تا بدهی خودشو به من بده ؟ چون بهش یه ساندویچ درب و داغون داده بودم می خواست زیر بار منت من نباشه ؟ یا می خواست این طور نشون بده که باید به این صورت ازش پذیرایی کنم . ای خدا چرا این جوری شده بود ..
 -ترانه من دیگه دنبال اون جور دخترا نیستم . اصلا ازت چیزی نمی خوام .. پولت رو هم نگه داشته باش . تو دانشجویی خرج داری ...
-صد دفعه بهت گفتم من از اون دخترایی که فکر کردی نیستم . من واسه خودم شخصیت قائلم .. هر پسر خیابونی که از راه برسه و یه لبخند بهم بزنه و با هاش برم نیستم . دوستی های خیابونی بیشترش توی همون خیابون تموم میشه . می رسه به بن بست . فهمیدی ؟ راجع به منم خیال بد توی سرت نداشته باش ..
-ترانه ! من چیکار کردم که تو داری این حرفا رو می زنی ..
 حس کردم بهتره که یه قهر, منم داشته باشم . سرمو انداختم پایین و گفتم باشه حالا که راجع به من این طور فکر می کنی من نمی خوام اذیت شی ..
 رفتم سمت مغازه که مثلا یه نازی واسش کرده باشم ... ولی دیدم یه نگاهی تو چشام انداخت وبهم گفت باشه هر جور راحت تری .. دیگه هم این طرفا پیدام نمیشه ...
بازم گند زده بودم ...
 -صبر کن ترانه ! کجا داری میری ..
 -همون جایی که تو داری میری .. من از آدمای دروغگو خوشم نمیاد ..
-واسه چی بهم میگی دروغگو ..
-واسه این که چشم و دلت یه چیزی میگه زبونت یه چیز دیگه . بی خود نخواه سرم شیره بمالی ...
مثلا از نگاهم خونده بود که دارم فیلم بازی می کنم . این دختر دیگه حسابی  رو مخ آدم راه می رفت . چشامو گرد کرده نشونش دادم
 -ببینم حالا چی می بینی توش . حالا فکر می کنی که چه حسی دارم .
-حالا فکر می کنم که تو با تمام وجودت می خوای که منو بزنی ..
-وای ترانه تو دیگه کی هستی ؟! ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی

از عشق تا ضربدری 22

پیمان دستشو به کف دست زنش رسوند . انگشتاشو دونه به دونه می مکید .. نگاهشو واسه لحظاتی به نگاه خمار پونه دوخت . می خواست حس کنه که لذتی که اون می بره از مکیده شدن انگشتاشه ..
 ولی دستای پونه رو که دید رو باسنش قرار گرفته و اونا رو به دو سمت بازش کرده که پرویز کیرشو  راحت تر فرو کنه توی کسش و هر دو شون لذت بیشتری ببرن ..
-اوووووووووووففففففف بکن .. بکن منو ..
 پیمان صدای زنشو می شنید و می دونست  که مکیدن انگشتای اون فقط داره آماده ترش می کنه که بهتر و بیشتر زیر کیر پرویز حال کنه ... دهنشو جمع کرد و لباشو رو لبای پرستو گذاشت .. پرستو از پهلو لباشو گرد کرده بود تا عشقش پیمان این قدر در بند زنش نباشه ....
پرویز هم در حالی که با سینه های پونه بازی می کرد خیلی آروم  و زیر گوشش گفت ببینم تو عادت کردی ؟
و پونه  انگشتشو به طرف کسش گرفت و جایی که کیر می رفت داخل و میومد بیرون .. و اون جا رو نشون داد ..
 یعنی ببین که من دارم لذت می برم حال می کنم . یعنی عادت کردم . اینو که با اشاره  گفت پرویز با دلگرمی بیشتری کمر پونه رو  میون دستاش گرفت و ضربات انفجاری خودشو یکی پس از دیگری می فرستاد به انتهای کس پونه ...
پرستو هم حرصش می گرفت از این که پیمان مدام یه نگاهی به زنش میندازه . حالا  دیگه دوست داشت کاری کنه که پیمانو عصبی کنه و اون متوجه باشه که شوهرش داره زن پیمانو می کنه .
 پرستو : پرویز جون تا می تونی به پونه حال بده که بازم میل داشته باشه که از این ورا بیاد .
پرویز : تو هم به پیمان جون ما حال بده و نشون بده که خیلی سکسی و اکشن هستی . تا به آقا پیمان ما هم خوش بگذره ....
 پرستو : یه خورده کون پونه جونو بچرخون تا ببینم چیکار کردی ؟ وااااایییییی جووووووون چه حالی می کنه پونه ... عزیزم . عشق من پونه خوشگله من راحت باش . وقتی که چهار تایی مون این جوری کنار هم قرار داریم و داریم از سکس ضربدری مون لذت می بریم نباید به فاصله ها فکر کنیم . نباید فکر کنیم که کی همسر کیه ؟  باید از لحظاتمون استفاده کنیم تا به همه مون خوش بگذره . اگه بخوای حساب دو دو تا چهار تا رو بکنی که همه چی از دست آدم در میره .
پرویز : فدات شم پرستو جون که این قدر  بلبل زبون نباشی .
حرص می خورد این پیمان .. ولی نمی دونست چی بگه ... می خواست خودشو مثل اون سه نفر عادت بده به فضای سکس ضربدری . دیگه تا حدودی هم به خودش حق می داد ..
 از زبونش پرید که اگه بخواد یه شبی جای پونه و پرستو عوض شه  موافقن ؟ که پرویز و پرستو در جا موافقتشونو اعلام کردند . هر چند ثانیه هایی بعد پیمان در دل از این حرفی که زده بود پشیمون شد ولی پرستو از پونه پرسید
-پونه جون تو چرا ساکتی . تو هم یه چیزی بگو دیگه . اگه یه شبی ضربدری رو خواستیم به صورت دو تا دو تا و دور از هم انجام بدیم تو موافقی ؟ احساس غریبی نمی کنی ؟
 پونه هم با رندی گفت
-من هر چی که شوهرم بگه با هاش مخالفتی ندارم هر طور  اون راضیه و لذت می بره منم لذت می برم .
 پیمان فقط داشت حرص می خورد و به حرفای اون دو نفر گوش می داد . پونه و پرستو سرشونو به هم نزدیک کرده لبای همو می بوسیدن .  پیمان محو حرکات اون دو نفر شده بود .
  پرویز : عزیزم از این به بعد هر وقت که میخوایم سکس ضربدری داشته باشیم از پیمان جون بپرس  که از کدوم عطر بیشتر خوشت میاد . طبق میل اون کار کن ... پرستو : یعنی میگی پونه جون هم باید همینو ازت بپرسه ؟
 پرویز : برای هم هر عطری که بزنه خوشبوست .. بوی تنش خیلی خوشه ....
پرستو : پیمان جون من دوست دارم صورت تو رو تن تو رو موقعی که داری با من حال می کنی از روبرو ببینم . این جوری هوس منو بیشتر می کنه و لذت بیشتری به من میده .
 پرستو دوست داشت که پونه بیشتر اونو بینه و زاویه دید بیشتری نسبت به اون و شوهرش  داشته باشه .  پیمان پرستو رو بر گردوند و طاقبازش کرد . دوست داشت که زنش پونه ببینه که اون چه جوری و از روبرو داره پرستو رو می کنه  و هم این که پرویز شوهر پرستو هم متوجه باشه که پرستو داره کیف می کنه ..
ولی پونه در خصوص شوهرش حساسیتی نداشت . براش فرقی نمی کرد . اون به یاد گذشته ها خودشو تسلیم پیمان کرده بود . .  پیمان پا های پرستو رو انداخته بود رو شونه هاش , خودشو به سمت جلو می کشید ...
 پرستو : تند تر .. تند تر بکن پیمان .. عزیزم .. آخخخخخخخ دارم آتیش می گیرم .. می سوزم .. ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

خواهر .. مادر یا زن داداش ها ؟ 13

توسکا گرمای هوسو در عمق وجودش احساس می کرد . دستاشو دور کمر پارسا گذاشته پا هاشو دور پا ها و باسن پسر قفل کرده بود تا  بیشتر بهش بچسبه .. برای لحظاتی پارسا حرکتش در کس توسکا رو آروم تر کرده بود ...خودشو رو تن زن داداشش می کشید ..  شیرینی و سوزش لذت اونوبه یه عالم بی وزنی رسونده بود ... همراه با التهاب و طوفانی که در وجودش بود حس آرومی داشت . حسی که دوست داشت همچنان ادامه داشته باشه و اون همچنان در عالم بی خبری بمونه . بمونه و به همون لحظاتی که در اون قرار داره فکر کنه .. پارسا گردنشو خم کرد لباشو رو چونه توسکا قرار داد .. زن سرشو به آرومی بالا برد از این حرکت خیلی خوشش میومد .  دوست داشت همچنان اسیر دستان و حرکت پار سا باشه .. پا هاشو باز کرد .. و دستاشو هم به شکل اون در آورد . حس می کرد که بعضی از این حرکات تکراری شده ولی می خواست غرق در این تکرار ها همچنان بمونه و بسوزه ..
پار سا چشاشو باز کرده به صورت قشنگ توسکا  نگاه می کرد . نگاه زن پر از التماس بود . التماس و التهاب لحظاتی که اونو آروم آروم به سمت ار گاسم می کشوند . ولی دوست نداشت که اون لحظات به همین زودی ها به پایان برسه . تداوم لحظه های شیرین هوسو می خواست . حس وجود گداخته ای رو داشت که در حال ذوب شدنه .این حال و حالتو به خوبی می دونست .. نتونست جلوی ار گاسم خودشو بگیره .. پنجه هاشو به بدن پار سا فشرد .. فقط به اون فکر می کرد .. به کیری که توی کسش حرکت می کرد و به سینه های برادر شوهری که به اون چنگ انداخته بود . حس ذوب و آب شدن در اون وجود داشت ...
حرکت داغ رو لای پاش به خوبی حس می کرد .. لباشو به شدت گاز می گرفت .. دوست داشت با آخرین توانش به پارسا چنگ مینداخت ولی  از این بیم داشت که نکنه اونم با این حس که توسکا ار ضا شده بخواد سریع تر کارو تموم کنه . می دونست که مردا وقتی که آبشون بیاد تا حدود زیادی آروم میشن ولی خیلی از زنا اونایی که عاشقونه خودشونو تسلیم می کنن با احساس خاصی بازم نوازش می خوان و در ادامه دوست دارن که یک بار دیگه هم بدن بر هنه شونو در اختیار کسی قرار بدن که با تمام وجود دوستشون دارن . ولی دستاش بی اختیار رفته بود رو شونه های پارسا .. پسر از این چنگ انداختن های زن داداش لذت می برد . به خوبی حس کرده بود که اون داره به نهایت هیجان می رسه . با فشار هر چه بیشتر انگشتای زن داداش , پار سا هم سرعت کیرشو زیاد تر کرده بود و اونو به سمت بیرون کس فشار می داد .. توسکا در یکی ازاین فشار ها بود که حس کرد داره ار گاسم میشه .. حس سوختن و ذوب شدن بیش از هر لحظه دیگه ای به سراغش اومده بود . دیگه به هیچی فکر نمی کرد جز به این که بتونه به آرامش برسه و با تمام وجودش از لحظاتی که روز ها براش صبر کرده و به اون فکر کرده بود لذت ببره .. به لحظاتی که از شب بله برون فکرشو به خود مشغول داشته و اونو یک رویا می دید . حالا این رویا براش شده بود یک واقعیت ...توسکا مدام سرشو از این طرف به اون طرف حرکت می داد ... بی اراده شده بود . آبش آروم آروم از نقطه ای که خودشم نمی دونست کجاست حرکتشو به طرف خروجی کس شروع کرده بود و مثل یک موج لذتشو به سمت اوج می کشوند .. و بعد اون موج با ار تعاش و التهاب آرومی به سمت پایین اومد . اون حالا جای آبی که ریخته بود آب پار سا رو می خواست ..
این بار دستاشو دور کمر برادر شوهرش قفل کرد و نذاشت که اون حرکتی بکنه .. حالا دیگه به این هم فکر نمی کرد که آیا اون می خواد ادامه بده یا نه . فقط دوست داشت به اوج هیجان در این فاز از سکسش برسه ..
اون گرما و داغی منی پارسا رو می خواست . می خواست که اونو در وجودش حس کنه ...
و پسر هم دیگه نتونست جلوی خودشو بگیره . زن لباشو گرد کرده بود .. و با هر جهش کیر پارسا چشاشو می بست و باز می کرد ... و پسر لبای زنو به آرومی میون لباش می جوید . چشاشو بسته بود و به  پرشهای کیری فکر می کرد که می دونست هم خودشو به آتیش کشیده و هم زن داداش حشری خودشو ....
و توسکا لذت می برد از این که اسیر پرشهای پی در پی کیر پارسا شده و خیلی هم ادامه داره .
 وقتی پارسا کیرشو بیرون کشید توسکا سرشو به سمت لاپاش خم کرد تا بتونه منی برگشتی از کسو ببینه . دستشو لای پاش قرار داد و با انگشتاش قسمتی از آب کیر پارسا رو جمع کرد و به طرف دهنش برد ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

خانواده خوش خیال 160

عرفان قبل از این که بره از مادرش پرسید که اونا در چه وضعیتی هستند ایا شوهر دارن یا نه ..
فیروزه در حالی که کیر سامانو مرتب در گردش از کس به کونش و عکسش حس می کرد و حرف زدنش با آه و ناله همراه بود گفت
- پسر تو چرا همش فکرت متوجه این جور چیزاست . یه وقتی با اونا داری حرف می زنی نکنه حواست رو ببری سمت چیزای دیگه . اونا از مشتریای خوب من و پول بده هستند . یه جوری سر اونا رو گرم کن تا من بر گردم . اومدن مو ها شونو ردیف کنن و از طرفی قول دادم بهشون که تا یه حدی به اونا کار عملی یاد بدم که چاره خودشونو بکنن در عوض  خیلی هم کمکم می کنن .
 -جدی میگی ؟
-شوخیم کجا بود . ولی یه چیزی رو هم در نظر بگیر اولا این که این روزا یه زنی که می خواد حال کنه و اهل عشق و حال و تفریح باشه دیگه نگاه نمی کنه به این که شوهر داره یا نه . اون فقط مرد می خواد . اگه شوهرش کنارش باشه که هیچی .. اگه نه هر مردی می تونه شوهرش باشه ... و از طرفی تو به اونا کاری نداشته باش . ممکنه یه وقتی فکر کنن نظر خاصی بهشون داری و همین اونا رو زده کنه و فراری بده . امید وارم متوجه حرفام بشی و شده باشی ..
عرفان : کاملا متوجه هستم و می دونم چی داری میگی مامان .
 -تازه تو هم که به اندازه کافی این روزا حال کردی و دیگه جونی ازت نمونده . از بس که یه چیزی رو زیاد خوردی انگار اشتهات بیشتر باز شده بیشتر تنوع طلب شدی ..
 -مامان ! چیکار کنم . این یه چیزی هست که اشتهای آدمو باز می کنه . تا وقتی که نخوری فکر می کنی با همون یک مدل همه چی حله ..
 فیروزه : بس کن عرفان بدو که دیر شده . اگه خبر منو گرفتن بگو کار داره تا بعد از ظهر بر نمی گرده ..
سامان : فیروزه جون اگه کار داری می تونی بری
-نه سامان خان . جای داغ و  گرم و نرم و به این راحتی رو کجا ول کنم . تازه این فرخ لقا و امیر ار سلان هم هستند و باید ببینم تکلیف اونا چی میشه . گاه این سواره و گاه اون سوار . این امیر هم خوب و حسابی میون پدر و مادرش  رو جوش داده . نگاه کن چقدر هیجان انگیزه . زن نشسته در حالت سگی . شوهره کرده توی کون زن و پسره گذاشته توی کسش . دو تا کیر با هم وارد میشه و خارج میشه آخخخخخخخ عاشق این جور صحنه ها هستم . خیلی به آدم حال میده . روحیه آدمو شاد می کنه . کاش شوهر منم می بود و دو تایی با عرفان می افتادن به جون من .  
سامان : می دونم چی داری میگی . من و سهیل هم گاه با سحر همچین کاری رو انجام میدیم . حالا عیبی نداره فرض کن منم جای بابای عرفان ..
امیر و فرخ لقا و امیر ارسلان هم که سه تایی شون سخت در حال حال  کردن بودند و ارسلان  هنوز هم محو دو تا کیری بود که وارد سوراخای کس و کون زنش می شد .
-جوووووووووون .. واااااااییییییی ..
 امیر : چی شده بابا ... کون مامان خیلی چسبناکه ؟ اگه نمی تونی تحمل کنی به کمرت فشار نیار . خالیش کن توی کون . لذت ببر . حال کن .. 
فرخ لقا : چی داری میگی امیر ! بذار بابات تا می تونه به من حال بده . بد عادتش نده
-مامان . اون بابامه ...
 -منم مادرتم
-عوضش من دارم از این پایین می کنم توی کست و تو داری حال می کنی ..
ارسلان : بازم پسر آدم هوای آدمو داره . ولی  عیبی نداره . می تونم ادامه بدم . بذار سیر سیر مادرت رو از کون بکنم این قدر چشمش به دنبال کیر دیگران نباشه .
عرفان خودشو رسوند به دم در خونه اش .. شهین و مهین و مینا سه تا زنی بودن که منتظر فیروزه بوده خیلی هم شیک پوش وفانتزی نشون می دادند . هر سه اونا قدی کوتاه داشته  و تپل بودن .. دم در که رسیده بودن روسری های خودشونو هم بر داشته بودن . ..
عرفان تا اونا رو دید لباشو گرد کرد و با خودش گفت هر سه تا تون از اونایین  که اگه آب ببینین شناگرای خوبی میشین ..
سه تاشون هم از اون فرنگ رفته هایی بودن که اگه پا می داد بدشون نمیومد که حال کنن . سنشون هم بین چهل و پنج تا چهل و هفت بود . شوهراشون هم از اون سر مایه دارایی بودن که بیشتر دوست داشتن که از دست زناشون خلاص باشن  و کاری هم به کار اونا نداشتن .. این زنا هم خیلی رک صحبت می کردن ..
شهین :  تو باید عرفان باشی . مادرت کجاست نکنه رفته دنبال عشق و حال خودش و تو رو به امون خدا ول کرده .. اونا عرفانو دیده بودن که از خونه خوش خیال اومده بیرون ....
عرفان حس  کرد که یه سر و صد اهایی از خونه خوش خیال میاد هر چند فاصله استخر و محل عملیات تا اون جا زیاد بود ولی سر و صدای اونا هم زیاد بود .. .. ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

مردان مجرد , زنان متاهل 112

فرزین : من همیشه همین حس رو راجع به تو دارم . همیشه واسه من تازه ای ...
بنفشه : فدای تو .. فدای اون حرکات و خنده های تو .. فدای اون خواسته های تو .. فرزین : خواسته من تویی . دوستت دارم ...
بنفشه : می دونم که از استیل کون من خیلی خوشت میاد . بده اون کیرت رو ... به هر کدومش که می خوای فروکنی بکن ..
 فرزین : تو که می دونی من هر دو تا شو دوست دارم .
 -آههههههههه بزن .. بزنش .. جووووووووون ..بزن .. بکن .. به سلامتی شوهرم که حالا داره با یه زن دیگه ای حال می کنه . ..
افشین و انوشه هم تا نزدیکای صبح در کنار هم بودند ...
 افشین : دیگه باید برم .. اگه شوهرت بیدار شه اون وقت همه چی به هم می خوره و نمیشه کاریش کرد .
-نه .. نهههههه زوده ..
-نکنه دوست داری که ما سه تایی صبحونه رو با هم بخوریم .
 انوشه : باشه هر چی تو بگی . اصلا دوست ندارم از هم دور شیم .
افشین به سمت خونه به راه افتاد . یه حسی بهش می گفت که زنش هم سرش با یکی دیگه گرمه اون دوست نداشت که روی زنش باز شه به این صورت که اون و بنفشه در حالت خلاف بنفشه همدیگه رو ببینن و از طرفی حدس می زد که فرزین  با هاش باشه و اگه اون پسرو می دید متوجه می شد که شوهر بنفشه بوده و دفعه قبل با نیرنگ خودشو یه غریبه جا زده و زنشو واسه اون جور کرده ...
 یه تماسی با زنش گرفت ... فرزین هم رفته بود ...
بنفشه یه دوشی گرفت و افشین هم خودشو رسوند به خونه . دید زنش به طرز وسوسه انگیزی روی تخت دراز کشیده . به همون حالتی که اون دوست داره . کمی شگفت زده شد ..
 بنفشه از حالت افشین متوجه شد که  اون با یکی دیگه بوده ... اما افشین با این که حس می کرد بنفشه شبو باید با یکی سر کرده باشه ولی حالت اونو که می دید مثل تشنه  تازه از کویر در آمده ای بود که با تمام وجودش التهاب سکسو داشت .
 بنفشه : دوست نداری بیای سمت من ؟ مثل این که اشتهای منو نداری .
 افشین دوست داشت یه نگاهی به چشای زنش بندازه ولی بنفشه سرشو پایین انداخته بود . دستشو خونده بود . دقایقی بعد افشین با همه خستگی و کوفتگی خود واسه این که نشون بده که اونم تمایل داره و لذت می بره ساعتی رو با بنفشه عشقبازی  کرد . هر چند دو تایی شون تا حدودی لذت می بردند اما حرکات نمایشی زیادی هم داشتند . .. چند روز به همین منوال گذشت . یکی از بعد از ظهر هایی که افشین بیکاربود یه سری به دوستش که بوتیک داشت زد ..
 -تو کی می خوای زن بگیری مهرداد ..
مهردا د: من و زن ؟! این همه رنگ و وارنگ که این جا هستند همه زنای منن . همون تو خودتو اسیر مادر فولاد زره کردی کافیه . الان نگاه کن اون جا رو اون دو تا خانوم خوشگله رو می بینی که دارن میان سمت من ؟ یکیش اسمش مهوشه یکی هم پری ..  هر دو تاشونم تازه شوهر کردن و بچه ندارن . عاشق اینن که با مردای مجرد حال کنن . با مهوش یه جورایی ریختم رو هم . ولی این پری هم خیلی خوشگله . اگه قول بدی تکون نخوری و تا یکی دو ساعتی رو پیش من بشینی یه کاری می کنم که تو و پری هم با هم جور شین .
-کل اگر طبیب بودی سر خود دوا بکردی ..
 -راستش من اگه خودم بودم و خودم می تونستم پری رو هم واسه خودم جور کنم ولی مگه این مهوش اجازه میده من جز اون به هیشکی دیگه نگاه کنم ؟
-فکر می کنی پری هم اهل حال باشه ؟
 مهرداد : چقدر تو ساده ای ؟ نگاه به مجرد و متاهل بودن زن نکن . وقتی یه زن با این دک و پز و شسته رفته میاد بیرون و از بیست متری بوی عطرش میاد و مثل آفتاب می درخشه خب معلومه چی می خواد ! اگه مردای دو طرف خیابون بریزن رو سرش  نه نمیگه  ...
 افشین : من دوست دارم یکی رو داشته باشم که مال خودم باشه .
 مهرداد :  من اینو به عنوان مثال گفتم . حالا کجا بود که همه یهویی بریزن سر یه نفر . پری و مهوش خودشونو رسوندن به اونا .. پری با عشوه و ناز گفت ..
 -ببخشید آقا مهرداد اون عطری رو که سفارش داده بودم آوردین ؟
 افشین زیر چشمی نگاهش می کرد  و  به یاد مجلس سکس پسران مجرد و زنان متاهل افتاده بود . به این هم فکر می کرد که چه جالبه که این دو تا زن هم دوست دارن با پسرای مجرد حال کنن .
افشین : انگار بوی عطر بهشتی میاد ...
پری : مگه شما تا به حال به اون جا هم سر زدین ؟
 افشین : نمی دونم چی بگم .. باید مسافرای بهشتی مثل حوریان بیان و ما رو با خودشون ببرن . ..... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی 

خارتو , گل دیگران 180

وحید خوشش میومد که زنش داره با کیرش بازی می کنه ولی از این که رامین و ویدا متوجه حالت اون شن سختش بود . ماندانا می دونست  که شوهرش نمی تونه جلو گیری کنه و مقاومتش کمه .  هر چند اون با این حس که داره با پسرای دیگه عشقبازی می کنه لحظه هاشو سر می کرد .
وحید : آروم تر آرومتر ...
ماندانا : لذت ببر .. از این  آب و هوا و نسیم لذت ببر .
 ماندانا به یاد آورد ساعتی قبل رو که در آغوش پسرا بود و بعد هم که میلاد شوهر لیدا اومد سر وقتش ... چقدر اون کیر ها بهش تنوع می داد .   عاشق تنوع بود .
 -آخخخخخخخخخ وحید .. بذار لای پام . می خوام گرمای اونو حس کنم . می خوام حس کنم که تو مال منی . جون منی . همه چیز منی ...
و مرد مست از حرکات زن و بدون این که فکر کنه همسرش تا حالا با بیش از ده مرد غیر اون بوده کیرشو گذاشت لای پای همسرش . و ماندانا در  اون لحظه فقط به لذت بردن از شوهرش و آمیزش با اون فکر می کرد .    با این که فانتزی مردان دیگه به سراغش میومد اما سعی کرد تا می تونه از همسرش وحید لذت ببره .
 بذار حس کنم که زندگی حیوانی دارم . بذار حس کنم که همه چی در شهوت خلاصه میشه . اخه همینه که منو آروم می کنه . به من آرامش میده . فردای منو می سازه .. 
-آخخخخخخخ وحید عزیزم همسرم عشقم .   فشارم بگیر . منو توی آغوشت بچسبون . منو فشارم بگیر . دوستت دارم . دوستت دارم . تو عشق منی .. عزیز دل منی ...همه چیز منی .
 وحید هیجان زده شده بود . از این که  چرا تا حالا به زنش و حشر و هوسش کم توجه بوده کمی حسرت می خورد .  با دستاش باسن تپلی و بر جسته زنشو فشار می گرفت و کیرشو مستقیم از روبرو  می کرد توی کس ماندانا ..
 -خیلی خوشم میاد وحید جون ...
می دونست که شوهرش دوست داره که  خیلی زود آبشو بیاره . این جوری بیشتر لذت می برد ..
-خاطرم جمع باشه که اونا چیزی نمی بینن ؟
 -عزیزم . وحید جون اگه اونا بخوان ما رو ببینن که ما هم اونا رو می بینیم . توکارت رو بکن . نمی خوام حواست پرت شه . فقط به خودمون فکر کن . فکر کن که چقدر همدیگه رو دوست داریم و در کنار هم احساس خوشبختی می کنیم .
 دستای ماندانا دور کمر وحید قفل شده بود . داغی کیر رو درون کسش به خوبی حس می کرد . ماندانا آروم آروم ریزش منی وحیدو با تمام وجودش حس می کرد .
-بغلم بزن .. ولم نکن ...
و در طرفی دیگه ویدا سرشو گذاشته  بود رو سینه شوهرش و آروم با موهاش بازی می کرد ..
-دوستم داری رامین ؟
-اگه  نمی داشتم که الان کنار هم نبودیم . خیلی دوستت دارم . بیشتر از  تمام دنیا . بیشتر از اونی که تصورشو بکنی . بیشتر از هر چی که فکرشو کنی . من بدون تو می میرم .
-واااااایییییییی رامین چقدر احساساتی شدی ...
برای لحظاتی ویدا متاثر شده بود  از این که سادگی رامینو می دید و خیانتهایی که کرده بود ..
 -پس واسه چی این قدر به من کم توجهی  . همش سرت تولاک کارای خودته .. همش کار , کار و کار ...
-چند بار باید بهت بگم اگه الان این کارو نکنم پس کی بکنم ؟ چند روز دیگه که پیر شدم و توانی برام نمونده . ؟
-آخه منم زنتم . منم نیاز به محبت دارم . باید به من توجه کنی . باید نشون بدی که دوستم داری .
-وااااااااییییییی فدات شم عزیزم . عشق من .
زن وقتی که می دید شوهرش تا این حد بهش اظهار عشق می کنه کمی احساس شر مندگی می کرد  و به خاطر همین دیگه ادامه نداد . ویدا سر تا پای شوهرشو غرق بوسه کرده بود ...  و بعد روی کیر شوهرش نشست . دستای رامین رو کمر همسرش قرار گرفت . و آروم آروم اومد پایین ترو باسنشو به دو طرف باز کرد تا کیرش راحت تر توی کس زنش حرکت کنه . ویدا لذت می برد .. خیلی خوشش میومد . ولی می دونست به اوج لذت نمی رسه . چون ساعتی پیش با سه مرد بود و اونا به اندازه کافی بهش حال داده بودند . ویدا دستاشو گذاشته بود رو برشهای کونش و اونا رو در قسمت وسط طوری که کیر شوهرشو کاملا قفل کنه به هم می چسبوند ..
 -اوووووووووففففففف خیلی داغ کردم .. خیلی .. جووووووووون ...
 -به خودت فشار نیار رامین .. آبتو خالی کن .. بذار حست کنم . بذار حسش کنم .دوستت دارم .
 -همین الان این کارو می کنم .. ووووووووویییییی .. نههههههههه چقدر گرمه اون داخل ...
-خیلی می چسبه رامین ... هوسم خیلی زیاد شده
 -اگه دوست داری ادامه بدم ...
 ویدا : نه دیگه عشق من کارت رو بکن ...
 رامین همون سر بالایی آبشو توی کس زنش خالی کرد .. ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

زنی عاشق آنال سکس 212

رستم از چپ و راست ول کنم نبود . انگشتو کرده بود توی کونم و با هاش بازی می کرد و از طرفی هم کیرشو محکم می زد به ته کسم ...
-چه کمری داری تو پسر ! خیلی خوشم میاد .
 رستم : و چه طاقتی داری تو آتنا که  یک ریز دارم می کنمت و هنوزم داری حال می کنی !...
 -بد جنس تو به زور کارت رو پیش بردی . من که اصلا دلم نمی خواست . تو خودت این کارا رو کردی .
 -معلومه ...
خندیدم و گفتم حالا ادامه بده شاید خوشم اومد
 -تو که الان گفتی آبت داره میاد .
 -من گفتم ؟  اگه من گفتم پس ادامه بده .
 دستامو به دیوار چسبوندم و دیگه یه استیل سگی مشتی و جانانه رو نشونش دادم طوری که وقتی سرمو بر گردوندم به عقب و تصویر خودمو در آینه می دیدم کلی لذت می بردم .  خوشم میومد کون بر جسته و قلمبه شده خودمو می دیدم . دلم می خواست مثل یک فیلم حالت خودمو می دیدم که جفت سوراخام باز شده و کیر هر لحظه تا به انتها بره توی کسم و انگشت اون هم وارد کونم بشه ... گاه این تصور رو هم داشتم که دارم به عشقم  سیاوش خیانت می کنم ولی در اون لحظه کیف کردن به صورتی در اومده بود که من دیگه نمی تونستم دست از لذت بردن بر دارم .
جووووووووون  چه حس خوبی داشتم من  . با همه درد و سوزش خودم احساس لذت می کردم . یه آرامش خاص . یه کیفی که نمی دونستم اونو به چی تشبیهش کنم . حالا کار به جایی رسیده بود که  وقتی انگشتشو می کرد توی کونم حس می کردم که کیرشو فرو کرده اون داخل ...
 -آخخخخخخخخ کسسسسسسم وااااااایییییی رسسسسسستم داره میاد .. ببین از پشت داره می ریزه ...
 کمی ساکت شدم و فقط رستم در برابر صدای ناله های ایف و اوف من می گفت جاااااااان جاااااااااان ...
-حالا دیگه خالیش کن . جای اون آب روشن , آب سفید خودت رو خالی کن .. ووووووییییییی .. جووووووووون . چه عشقی می کنم . چه لذتی بهم میده . دو تا دستامو به دیوار چسبوندم و اونم محکم خودشو بهم چسبوند .. کیرشو تا انتها توی کسم نگه داشت . خیلی آروم حرکتش می داد ... پرش خفیف و جهش شدید آبشو حس می کردم . گرما و بعد داغی آب کیرش   سر حالم کرد .. چشامو آروم بستم و انگشت وسطی دست چپمو کردم توی کونم  که رستم انگشتمو از توی کونم بیرون کشید و انگشت خودشو گذاشت جای اون ..
 -آخخخخخخخخخخ پسر تو چقدر هاتی ... همین جوری اگه ادامه بدی ولت نمی کنم ... کیرش انگار همون کلفتی رو داشت . پس از انزال تا چند دقیقه ای  همچنان منو می کرد ..
بالاخره بهش گفتم که برادر شوهرم ممکنه برسه خونه و چند تا خالی بندی دیگه تا دست از سرم بر داشت ..
 سرانجام  رستم رو هم فرستادم رفت . می دونستم که عشقم سیاوش منتظره . ولی واسه اونم زنگ زدم و یه بهونه ای تراشیدم که یه نیم ساعتی رو مهلت داشته باشم که سر و وضعمو مرتب کنم تا یه وقتی لو نرم از این که با یکی دیگه بودم .  خودمو خیلی خوشگل کردم و تا می تونستم با داخل کس و کونم ور رفتم تا متوجه شم که دیگه اثری از آب کیر رستم خان توی تنم نمونده . ..
 بالاخره سیاوش اومد
 -چرا این قدر اخمویی ؟
 -اصلا به من توجهی نداری
-اگه بهت توجه نمی داشتم که الان بر نامه رو جور نمی کردم که با هم باشیم .
 هر چی می خواست یه حرفی پیدا کنه که جواب این حرف منو بده نتونست .  قبل از این که حرف دیگه ای بزنه بغلش کردم و سخت بوسیدمش .
-عزیزم جون دلم فدات شم . خیلی دوستت دارم . تو که می دونی من حتی با شوهرم رابطه بر قرار نمی کنم و بیشتر وقتا از دستش فرار می کنم که نشون بدم چقدر دوستت دارم . پس تو باید کاملا منو درکم کنی ..
 واااااییییی داشتم از پا می افتادم . دیگه حس و جونی برام نمونده بود . خیلی هم سکسی کرده بودم و می دونستم که دلشو به اندازه کافی بردم . می خواستم با اون ور برم و این من باشم که  استارت کارو می زنم ولی خستگی زیاد و سکس با مردان بسیار,  دیگه حال و روزی واسم نذاشته بود . ولی انگاری اون خیلی تازه نفس بود . من فقط یه پیر هن خونگی که زیر اون چیزی نداشتم تنم کرده بودم . که دیگه کار سختی نداشته باشم . می دونستم که خیلی دوست داره که من لذت ببرم . واسه همین سریع لختم کرد .  سرشو گذاشت لای پام و شروع کرد به میک زدن کسم . انگار حسی که اون بهم می داد با حسی که از بقیه می گرفتم تفاوت زیادی داشت . 
-اووووووففففففففف همین جوری بخورش . لبه های کسمو به دو طرف کشیدم تا پهنای زبونش بیشتر با وسط کسم در تماس باشه ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

از عشق تا ضربدری 21

پونه کیر پرویز رو توی کسش حس می کرد .. اون بالاخره پا به دنیای غریبی گذاشته بود که ازاون هراس داشت . حالا خودشو به خوبی با اون فضا وفق  داده بود .   نگاهشو به پیمان و پرستو دوخته بود و به این فکر می کرد که وقتی که به خونه بر گرده می تونه از پسر همسایه دلبری کنه و  خیلی راحت هم خودشو تسلیم اون نمی کنه . جووووووووون ...  می تونه براش ناز و دلبری کنه . عشوه کنه . حالا هم می تونه به اندازه کافی حال بده ... دیگه فکر و ذهنشو آماده این سکس کرده بود ... حتی دوست داشت شوهرشو آتیش بده ..
یواش یواش صداشو برد بالاتر ..
 -آخخخخخخخخ وااااااایییییییی ... جونم .. جونم ... پرویز جوووووووون من عادت ندارم .  تا حالا جز کیر شوهرم کیر دیگه ای رو نوش جون نکردم . فقط اون بوده که به من حال داده .. من از سکس با اون لذت بردم . به من جون بده .. حال بده , لذت بده . پرویز جون .. بیشتر عادتم بده ..
پرویز مات مونده بود که اون پونه سر سخت چطور یهویی به این صورت در اومده . باورش نمی شد که اون تا این  اندازه داره  حال می کنه . داشت با خودش فکر می کرد که نکنه این از فیلم و نقشه اش باشه  . ولی اون همه خیسی و داغی و چربی هوس پونه رو که می دید به خوبی مطمئن شده بود که این فیلم و نقشه نیست . دستاشو گذاشت رو دو طرف باسن پونه و بدنشو داد  به  عقب و محکم کیرشو می زد به انتهای کس پونه ..
-آخخخخخخخ تند تر .. تند تر ...   به کیرت بگو دراز ترشه . کلفت تر شه ... بیشتر حال بده . من می خوامش .. جووووووون .. یکسره بکوبون . چه مزه ای داره . از این بهتر نمیشه ... پرستو جون .. تو هم به پیمان من حال بده . اون خیلی حشریه . بیشتر سکسی رو دوست داره که ادامه داشته باشه . سعی کن زود آبشو نیاری . اون خودش وارده که چیکار کنه .
پرستو : حالا شما دو تا چرا اون پایین وایسادین . سعی کنین بیایین  پیش ما .. این جوری بیشتر حال میده . می تونیم یه نگاهی به اونی که سکس قبلی مونو با هاش انجام دادیم بندازیم . خیلی هیجان انگیزه . یه حال عجیبی به آدم میده که تحرک اونو بیشتر می کنه .
 حالا تنها کسی که تا حدودی حساسیت نشون می داد پیمان بود .. داشت حرص می خورد از این که می دید زنش داره کیف می کنه از این که زیر کیر پرویز قرار داره و دست و پا می زنه . پرستو آروم زیر گوش پیمان نجوا کرد  -عشق من عزیزم مگه من و تو عاشق هم نیستیم ؟ این قدر نگران و دلواپس نباش . دیگه باید فکر کنی که بقیه هم مثل من و تو انسان هستند و اونا هم دل دارند و حق دارند که از زندگی و لحظات زندگیشون نهایت استفاده رو بکنن . بکن دیگه . این قدر ناز نکن . پشیمونم نکن دیگه ..
 لبای پیمان رو سینه ها و زیر گلوی پرستو حرکت می کرد ..
 پرویز و پونه خودشونو رسوندن به روی تخت . کنار پیمان و پرستو قرار گرفتند . حالا پیمان به خوبی می تونست کون بر جسته زنشو ببینه و کیری که از پشت وارد سوراخ کسش می شد و بر می گشت .
پرستو : عزیزم چرا شل شدی .. نگاه کن .. پرویزو نگاه کن . چه جوری با عشق و حال داره زنت رو می کنه  تو هم نشون بده که خوب می تونی زنشو بکنی ..
پرویز :  داش پیمان اخماتو واکن . نگاه کن .. چه حالی داره که آدم یه زنی رو می کنه که شوهرش کنارشه .  تو چه حسی د اری . رفیق یه دست بده ببینم . من و تو با هم دیگه نداریم . دو تا داداشیم .. حالتو بکن . پرستو خیلی حال میده ...
 پرستو فوری حرف شوهرشو قطع کرد . دوست نداشت که اون از سکس خودشون پیش پیمان آب و تاب بده . چون می تونست حس کنه  که پیمان همه چی رو واسه خودش  و اون می خواد و دوست نداره لحظاتی رو حس کنه که پرویز داره ازش لذت می بره . پونه دستشو به طرف شوهرش پیمان دراز کرد  . تصور هماغوشی با پسر همسایه هم اونو بیش از پیش حشری کرده بود  و حتی پایان این لحظات خوش می تونست انتظاری باشه برای لحظات خوش و پر تنش دیگه ای .. پیمان اولش نمی خواست دستشو به دست همسرش بده که در یه حالت سگی در حال کس دادن به پرویز بود ....ولی بالاخره این کارو انجام داد و دستشو رد نکرد ..
- جوووووووووون ... جووووووووووون پیمان .. عزیزم خوب داری حال می کنی .. آخخخخخخخخخ .. دوستت دارم .. دوستت دارم ..منم دارم کیف می کنم . خوشت نمیاد زنت داره لذت می بره ؟ تو که منو خیلی دوست داشتی .. بگو .. بگو بازم دوستم داری ...   ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

عشق وجود داره

عشق وجود داره حتی اگه زیر پاهای آدمایی له شه که ادعای دوست داشتنشو دارن .. عشق وجود داره حتی اگه سراسر دنیای ما رو نامردی و نامردمی و خیانت و بی وفایی گرفته باشه ..
 عشق وجود داره .. عشق زیباست به قشنگی غنچه های انتظار وقتی که می شکفد .. به شکوه لحظات آغوش گشوده با روی گشاده دو عاشق , وقتی که حرارت عشق می سوزاند و سبز می کند , می سوزاند و زندگی می بخشد .
 عشق وجود داره حتی اگه حس کنی که تنهات گذاشته حتی اگه آدمایی باشن که عشقو به بازی بگیرن.
 عشق وجود داره .. حتی اگه ازش زده بشن .
واسه عشق تا حالا هزاران مطلب نوشتم و نوشته شده .. از غروب خورشید بگیر تا به وقت سحر , از ماهتاب بگیر تا به آفتاب , از لحظه شکوفاشدن غنچه ها بگیر تا زمانی که غنچه لبهای کودکی برای مکیدن سینه مادرش می شکفد ... از نگاه دو جنس مخالفی که آرامش را در کنار هم طلب می کنند و زندگی را در کنار هم می خواهند و می جویند . می دونیم عشق چیه .. عشقو فقط میشه از خدای بزرگ گدایی کرد . عاشق حقیقی اونه . عشق های زمینی محکوم به شکست هستند تا زمانی که عشق آسمانی رو واسطه اش قرار ندیم . برای عشق نیازی به بنده هایی که می خوان عشقو زیر پا هاشون له کنند نداریم . این روزا خیلی ها از خیلی ها گله دارند که بی مرام و بی وفا هستند . در دوستی ها و در عشق و روابطی عاشقانه به هم نارو می زنن . همدیگه رو رها می کنند . اونی که نارو می خوره و وفا داره و می مونه عذاب می کشه و اونی که میره فکر می کنه به آرامش رسیده رها شده ,  دنیای خوشبختی رو در آغوش کشیده یا هزار بهانه و توجیه برای خودش میاره . اما هیشکدوم از اینا نیست . عشق یعنی کلید خوشبختی انسانها , کلیدی که حداقل دو نفر باید برای بر داشتن اون و باز کردن دری که ما رو به سوی خوشبختی هدایت می کنه  قدم بر دارند . عشق وجود داره حتی اگه آدمایی باشن که اونو قبول نداشته باشن . اساس دنیا بر عشق و دوست داشتنه . یه نوع پیوند قلبی بین ما و اون چه که دوستش داریم . دیگه در این مورد در گذشته هر چی بود رو نوشتم . اما چرا عاشق میشیم چرا این حس قشنگ در ما وجود داره . این نیرو از کجا  اومده توی وجود ما و خودشو نشون میده . در فطرت همه ماست . حتی سخت ترین موجودات هم به نوعی این حس و عاطفه و پیوند رو نشون میدن . حتی گاه برای رسیدن به عشق مرز های خیانت هم شکافته میشه . اما این عشق ها نمی تونه دوام داشته باشه .. زیبا ترین و تنها عشق حقیقی ,  عشق انسان به خداست .. بعد از اون میشه از عشق مادر به فرزندش گفت ... و بعد از عشق جنسای مخالف به هم .  عشق به اشکال گوناگون دیده میشه . اما همه اونا در یه چیز وحدت دارند . یه حس پیوند قلبی و گرایش عاطفی که آدم دوست داره اون حس پاک و لطیف و محبت خاص خودشو نشون اونی بده که دوستش داره . با تمام وجودش خودشو وقف اون می کنه . آره عشق وجود داره .. حتی اگه کسی که تا دیروز مدعی عاشق بودن بوده دیگه صداتو نشنوه ... کور خوندن آدمایی که بخوان صدای عشقو خفه کنن . عشق هرگز نمی میره . عشق محتاج من و تو نیست .. ما به اون نیاز داریم . در وجود ماست . به ما نفس میده .. به ما جون میده .. دیروز روز عشق بود , امروز و فردا هم روز عشق خواهد بود , حتی اون وقت که جدایی بیداد می کنه و قلب عاشقی رو به درد میاره بازم روز عشقه . حتی وقتی که آدمی به خاطر وفا و محبتش می شکنه و جز خدا پناهی پیدا نمی کنه این عشقه که اونو سر پا نگه می داره . والنتاین , روز عشق را به عشاق جهان تبریک می گوییم باشد که دلدادگان زمینی , عشق و وفا را از خدای یگانه بیاموزند و بدانند که جز نیکی هیچ نمی ماند که به کارشان آید و عشق پاک راهنمای انسان به سوی نیکی هاست .
والنتاین روز تولد من , روزی که خداوند مرا از رحم مادر به دنیای خاکی آورد خدایا ستایشت می کنم و به خاطر هدیه زندگی سپاست می گویم . ..
آری عشق وجود داره , تغییر نمی کنه حتی اگه ما آدما تغییرکنیم . عشق مقدسه , عشق هدیه خدای عاشقه ..
و در پایان  اشاره ای می کنم به  عبارت کوتاهی که چند ماه پیش ساختمش البته در این جا جمعش بستم ..
عشقبازی کنید اما با عشق بازی نکنید .. نویسنده : ایرانی 
 

ابزار وبمستر