ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

دانلود رایگان کلیپ عاشقانه با آهنگ جدید حمید طالب زاده

سلام به دوستان گلم و اونهاییکه عاشق هستن.این کلیپ عاشقانه کم حجم رو از طرف خودم تقدیم میکنم به همه دختر و پسرهاییکه عاشق هستن.با آهنگ جدید حمید طالب زاده.امیدوارم خوشتون بیاد.عاشقها دانلود کنید


                                                                        دانلود

سکس در روستا

من مرتضي الان پسري 21 ساله ودانشجوي رشته عمران دانشگاه آزاداصفهان هستم.ماچندسالي هست كه ساكن اصفهان شديم ولي اصليت مابرميگرده به روستايي درنزديكي شهرنياسر-كاشان.روستايي كه درحدود15 خانوارداره دركناررشته كوههاي كركس.چون پدرومادرم هميشه سرگرم كارشون هستن وحتي يك روز آزاد ندارن،من هميشه تعطيلات تابستان روبه روستايمان مي رفتم وسه ماهه تمام پيش مادربزرگ وپدربزرگ تنهايم زندگي مي كردم.آخه آنهادوتابچه داشتن كه يكيش پدره من كه به اصفهان اومده بود و ديگري عمه ام كه باشوهرش درمشهد مقدس زندگي ميكنن.داستان سكس من برميگرده به سه سال پيش يعني روزي كه كنكورم رو دادم.اونسال ازفرط خستگي همون عصركنكورتصميم گرفتم باروبنديلمو ببندم وبرم روستامون.عصري يه آژانس گرفتم ساكها وكامپيوترم(آخه من نمي تونستم سه ماه يدون كامپيوترم زندگي كنم) توماشين گذاشته وحركت كردم. شب دم دماي 8شب رسيدم.بعداز احوالپرسي با پدرومادربزرگم وسايلم رو به اتاق بالا بردم.(اينم بگم خونه مادربزرگم به صورت دوطبقه بود كه درپايين حمام واشپزخانه ويه اتاق كه پدرومادربزرگم اونجازندگي مي كنند ويه اتاق بزرگ يه دست درطبقه بالا،كه شده بود اتاق من).درحال وصل كردن كامپيوترم بودم كه تلفن زنگ زد.فكر كردم مامانمه.واسه همين سريع رفتم پايين كه ديدم مادربزرگم باعمه ام كه پشت خطه صحبت ميكنه.بعداز تموم شدن صحبتش بهم گفت كه عمه ام وخانواده اش قراره واسه دوهفته بييايند اونجا.ازشنيدن اون صحبت ناراحت شدم چون ازيه طرف آرامش تنهايي ام روبهم ميزد و ازيه طرف عمه ام يه دختره لوس وننر يكي يه دونه داشت كه حالم ازش بهم ميخورد(البته سه چهارسالي ميشد كه ديگه اونو نديده بودم)ولي چاره اي نبود.عصر روزبعدعمه ام دوباره زنگ زد.تلفن و برداشتم و بدترين خبرو شنيدم.عمه ام گفت:چون به شوهرم مرخصي نميدند من وشوهرم نميتونيم بياييم ولي سميرا(دخترشون)مي خواست حتمن بياد،اونو با اوتوبوس فرستاديم.فرداصبح زودازخواب بيدارشدم وباهزارنفرين عازم شهر شدم تاشاهزاده خانوم رواز ترمينال بيارم.تو راه انواع نقشه هاروتو ذهنم گذروندم تا همون روزاي اول سميرا(دخترعمه ام)رو پشيمون كنم تااو زودتر بره پيش مامان جونش.وقتي به ترمينال رسيدم،ديدم كه اتوبوس مشهد رسيده وتموم مسافراش دارن پياده ميشن.رفتم پاي اتوبوس كه ناگهان يه دخترخيلي زيباوناز از اتوبوس پياده شد.خيلي دوست داشتم همون جا مخش رو بزنم ولي حيف كه واسه يكاره ديگه رفته بودم كه ناگهان همون دختر يه نگاهي بهم كردو بلند گفت:تويي مرتضي.واااي باورم نميشد اون سميرا باشه.با اون سميراي قبلي خيلي فرق كرده بود.يه دوسه دقيقه اي به صورت خوشگلش خيره شدم كه باصحبتش كه احوالپرسي مي كرد به خودم اومدم.بعد از سراغ واحوال گيري به سمت روستامون به راه افتاديم.تو ميني بوس كنارهم نشستيم.واي چه دختري شده بود،هنوزباورم نميشد.همينطور كه باهام صحبت مي كرد من نگام به رانها وسينه هاش بود.همونطور كه توفكر بودم كه چه جوري شب نشده كارشو بسازم،به روستامون رسيديم.وقتي به خونه رفتيم سريع وسايلش رو به اتاق بالا برد وبا يه تي شرت تنگ و يه شلوارجين برگشت.من كه كيرم از اون صحنه جق كرده بود،يه لحظه به سرم زد همونجا حتي اگه ازروي شلوارش هم كه شده يكمي بكنمش.ولي دوهفته اي وقت داشتم.اون روز همش به صحبت هايي گذشت كه يا من ازخودم وخانواده ام تعريف مي كردم يا سميرا ازخودش و خانواده اش وياحتي صحبتهاي جالب مامان بزرگم.گذشت گذشت تا شب شدو زمان موعود (خوابيدن)رسيد.خيلي سعي كردم سميرا رو راضي كنم تا اونم بياد اتاق بالا بخوابه ولي نشد كه نشد.دو روزي گذشت ولي من حتي هنوز موفق به يك انگشت انداختن ساده نشده بودم.با اينكه خيلي بامن شوخي مي كرد ولي من جرات نزديك شدن به اورانداشتم.صبح روزه سوم واسه دوش گرفتن به حمام رفتم.وقتي ازحمام بيرون اومدم فقط بايه حوله كه روي خودانداخته بودم؛داشتم ازپله ها بالا مي رفتم كه صداي ترانه اي به گوشم خورد.فهميدم سميرا اومده بالا وپشت كامپيوترم نشسته.يه فكري به ذهنم رسيد.حوله رو روسرم كشيدم وخودموبه كوچه علي چپ زدم وباخوندن آواز و بدن كاملا عريان وكيرشق كرده خودم روبه بالا رسوندم.دريك لحظه صداي جيغ سميراروشنيدم بعد حوله رو ازروسرم برداشتم وسريع مثله آدماي ازهمه جابي خبر،حوله روجلو كيرم گرفتم.بي شعور،كلمه اي بودكه سميرا گفت وسريع رفت پايين.من ازكارم پشيمون شدم ولي عصري باعذرخواهي سميرا كه مي گفت نبايد بدون اجازه من مي رفت بالا؛قضيه ختم به خيرشد.
شب بودكه پسري از اهالي روستا به درخونه اومد ومن وزنمو (چون آدماي روستاي ما،زود ازدواج مي كنند،فكر مي كردند منو سميرا زن وشوهريم)به كوهگشت خونوادگي دعوت كرد.ماهم دعوتش روقبول كرديم وفرداصبح ساعت 5:30 بودكه عازم شديم وحدودساعت نه ونيم برگشتيم.وقتي به خونه رسيديم حال پدربزرگم خوش نبود واسه همين اونوبه بهداري بردم وتا يازده اونجابوديم.وقتي به خونه رسيدم سريع رفتم بالا ومثله جنازه تو رخت وخوابم افتادم.حدودساعت يك بودكه باصداي سميرا واسه خوردن ناهاربيدارشدم.بعداز خوردن نهاردوباره رفتم بالا وكامپوترم روروشن كردم وبعدازگذاشتن موسيقي ملايمي دوباره به رخت وخواب كه جلوي كامپيوتربود،رفتم.داشت خوابم مي برد كه سميرا اومد بالا.سميرا كه هوس شوخي به سرش زده بود ترانه اي گذاشت وناخودآگاه شروع به رقصيدن كرد.منم كه خواب ازسرم پريده بود همينطور نگاش مي كردم.بعدرفت گوشه اي نشست ومشغول گوش كردن موسيقي شد.بعدازگذشت يه ربع سميرابهم گفت فيلم ميلم چيزي نداري؟منم بهش گفتم فقط فيلم سوپر روي هارددارم.سميرابعدازكمي مكث گفت:اگه جنبه شو داري بذارببينيم.منم ازخدا خواسته پريدم وفيلم روگذاشتم.سميرا اومد جلوي كامپيوتر ودريه متري من نشست.اوفيلم ميديد ولي من نگام به خطه سينه هاي اوبود.دوباره كيرم راست شد دوباره خرشدم.واسه اينكه سميرابزرگي كيرموببينه پاهامودراز كردم وخودمو به خواب زدم.بعددوسه دقيقه چشماموبازكردم وديدم سميراحواسش بيشتر به كيره منه،تافيلم.داشتم ازشهوت ميميردم.واسه همين رفتم كنارسميرا وبعدازكمي مقدمه چيني گفتم:سميرا من دختري به خوشگلي تونديدم.واقعا تواين مدت عاشق توشدم.سميرا كه منظورمو فهميد بهم گفت:منظور؟ديگه طاقت نياوردم وبهش گفتم جون هركسي كه دوست منواذيت نكن،بذار يه ذره باهات حال كنم.يه خنده اي كرد ومنم مثله برق توبغلش گرفتم.واي چه لحظه اي بود.اول يه ماچ گنده ازلباش گرفتم.بعدازدوسه تالب وليسيدن صورت ديگه وقتش بود.بلندش كردم اول تي شرتش وبعدكرستشو درآوردم وشروع به خوردن سينه هاي آبدارش كردم.يه ده دقيقه اي سينه هاشو خوردم.بعدسميرا گفت بلندشو،حالانوبته منه.هنوزباورم نميشه.سميراشلوارموكشيدپايين وشروع به ساك زدن كرد.بعدازچنددقيقه گفت بسه ديگه،بهترتمومش كنيم.امامن ميخواستم بكنمش،حداقل ازراه كون.بهش گفتم ولي قبول نكرد.بنابراين به زور شلوارشوپايين كشيدم. رو لحافها به پشت خوابوندمش ويه بالشت زيرشكمش گذاشتم.يه تف گنده روكونش اندختم وكيرم رو روسوراخ كونش گذاشتم.چندبارعقب وجلوكردم تاسوراخ قشنگ بازبشه.بعد ازچندبارتلمبه زدن كوچولو ديگه وقتش بود.بااينكه ميدونستم سميرابخاطربزرگي كيرم احساس دردزيادي داره ولي ناگهان باتمام قوا كيرم رو تاتخمها تو كونش فرو كردم.بااينكه پدربزرگ ومادربزرگم درست نمي شنوند(تاحد كري)اماسميرامي ترسيد داد بزنه.بعد ازگذشت حدود ده دقيقه تلمبه زدن توكونه تنگ وخوشگله سميرادست ازكاركشيدم.سميرا بهم گفت چراقطع كردي.ادامه بده،تازه خوشم اومده.من كه هوس كس كرده بودم بهش گفتم حالاديگه وقتشه كه تو كست كنم.سميراوقتي اينوشنيد به شدت مخالفت كرد وگفت كه من يه دخترم.خجالت نمي كشي ميخواي پرده بكارتم روپاره كني.ولي ازشدت شهوت اين حرفا توگوش من نرفت كه نرفت.چون ميدونستم احتمال داره بعدازپاره شدن پرده اش ازكسش خون بياد؛ازجابلندشدم ويه تكه بزرگ مشما (نايلون)كه به ديوارچسبيده بود كندم.اونوگوشه اتاق پهن كردم وملافه سفيدي رو روش كشيدم.سميراهمينطوركه بابهت بهم نگاه ميكرد،بهم گفت ميخواي چيكاركني.دستشو گرفتم ورو ملافه به پشت خوابوندمش.پاهاشو ازهم باز كردم وكيرمو سر سوراخ كسش گذاشتم.خواستم فشاربدم كه ناگهان سميراخودشوعقب كشيدو شروع به التماس كردن كرد.ولي من طاقت نياوردم وبالاخره كاره خودموكردم..كيرموگذاشتم لبه سوراخ كسش ويكمي فشاردادم.بعدفشاروبيشتر كردم وهمينطوربيشتر...بيشتر..بيشتر..تا اينكه جاش كمي بازشد.بعد شروع به تلمبه زدن كردم.يه پنج دقيقه اي تندتندتلمبه زدم تااينكه آبم داشت ميومد.واسه همين سميرا را رو روشكم خوابوندم وباكونش ادامه دادم بعد تمام ابمو توش خالي كردم.وقتي تموم ابم بيرون ريخت ديگه هيچي حاليم نبود ازيه طرف كوهنوردي صبح وازيه طرف سكس واقعاخسته ام كرده بود.واسه همين خودمو يه گوشه اي پرت كردم وبه دودقيقه نكشيده خوابم برد.بعدازگذشت چنددقيقه باصداي گريه سميرا ازخواب بيدارشدم.خواستم علت گريه اش رو بپرسم كه ناگهان نگاهم به ملافه سفيدي خورد كه الان ديگه باخون قرمزشده بود.تازه ازكثافت كاري خودم باخبرشدم.بعدازنيم ساعت سميراهنوز گريه ميكرد.خواستم دلداريش بدم.رفتم جلو با اولين كلمه اي كه گفتم سميرانگاهي بهم كردوبعدبا تمام قدرت يه شاكي محكم توصورتم خواباند.يه لحظه سرم گيج رفت.اصلن منگه منگ شده بودم.رفتم گوشه اي ديگر اتاق نشستم وسرم روگذاشتم رو زانوهاموناخودآگاه زدم زيره گريه.همينطور كه گريه مي كردم ديدم سميرا اومد كنارم.سرشو گذاشت رو شونه هام وهق هق كنان بهم گفت:اين چه كاري بودبامن كردي؟من ديگه خجالت مي كشم توروي خونواده ام نگاه كنم و...فكركنم منظورشوفهميدم.اوبيشتر بخاطرآينده اش ازلحاظ ازدواج مي ترسيد.براي اينكه بهش دلداري بدم گفتم كه من تورو دوست دارم اگه راضي هستي بهت پيشنهاد ازدواج ميدم.نگاهي بهم كردوچيزي نگفت.ازجا بلند شدم ملافه هاي كثيف وبرداشته واتاق را مرتب كردم.چون حمام طبقه پايين بود به سميراگفتم اول تو برو بعد من.وقتي ازحمام بيرون اومدم ديدم سميرا كنارايينه داره هق هق گريه مي كنه.شونه رابرداشتم موهاشو شانه زدم.كمي اروم گرفت.دراين حال بودكه مامان بزرگم صدام زد تابرم نون بگيرم.چون تا نانوايي فاصله زيادي داشتيم به سميراگفتم واسه اينكه آب وهوايي عوض كني لباساتو بپوش تاباهم بريم(همونطوركه گفتم اهالي روستافكرمي كردند مازن وشوهريم واسه همين بهمون مشكوك نميشدند)اونم قبول كرد.بعدازاينكه نون گرفتيم واسه قدم زدن به باغ رفتيم.اونجابود كه سميرا بهم گفت كه مرتضي پيشنهاد ازدواجت جدي بودياواسه اينكه دل منوخوش كني گفتي.منم بهش گفتم كه جدي جدي بود!!اون بدون نازو عشوه پيشنهادمو قبول كرد.باورم نميشد روزي باچنين دختر زيبايي ازدواج كنم.دلم ميخواست همون موقع بريم باهم عقد كنيم.ولي بالاخره رسم ورسومي وجودداشت.از اون روز ديگه منو سميرا باهم يكي شده بوديم.اصلاهيچ تعارفي باهم نداشتيم.انگاري واقعازن وشوهريم.سميرا بايه دامن بلند ويه تي شرت توخونه مي گشت وديگه ازشورت وكرست وشلوارخبري نبود.اونم واسه اينكه مامان بزرگ وپدربزرگم بهمون شك نكنند كه البته بنده خداها اونقدر به مااطمينان داشتند كه وقتي ازبيست وچهارساعت همش منو سميرابا هم بوديم ياحتي وقتي منوسميراباهم بالاميخوابيديم،چيزي نمي گفتند.اصلاچون ميدونستيم اونا نمي تونند پاشونو بالا بذارن اتاق رو منطقه آزاد كرده بوديم.راست راست لخت ميگشتيم.ويه سره منوسميرا باهم حال ميكرديم.تو چهار روز پنج باربا سميرا سكس داشتم.انواع حالتها راباهاش كاركردم. يه روزصبح كه ازخواب بيدارشدم به سميراكه كنارم خوابيده بودنگاهي كردم رفتم برم روش كه بخاطراحساس كمردرد شديدي نتونستم ازجايم تكون بخورم.ازكمردرديه قدم يه قدم راه ميرفتم.بيچاره سميرا خيلي ترسيده بود.بالاخره دمدماي غروب خودموبه حموم رسوندم وبا ماساژه آب گرم حالم كمي بهترشد.ازاون روز تصميم گرفتم يه روز درميان باسميرا سكس داشته باشم.كمربيچاره خشك خشك شده بود.روز يازدهمي بودكه باسميراباهم بوديم كه مامانش(عمه ام)زنگ زدوبهش گفت موندن بسه بهتره برگرده.اماسميرا بهش گفت نميخواد روستاروترك كنه.بهش مي گفت تازگيها چندتارفيق پيداكردم كه خيلي مهربونند.بعد عمه ساده ام قبول كردودخترشو به من سپرد وگفت كه مواظبش باش. (منم خيلي خوب ازش مواظبت كردم)چون سميرا قرارشد تا هروقت دلش ميخواد اوجا بمونه پس مانياز به تقويت جسماني داشتيم(آخه باشكم خالي كه نميشه سكس داشت)واسه همين روزه بعدعازم شهرشديم وتموم پولي روكه واسه سه ماه گرفته بودم صرف موادمقوي وويتامينهاي مختلف وخريدكاندوم كردم.دوماه وخرده اي باهم بوديم.بيش از سي بارباهم سكس داشتيم.اونقدر جرات پيداكرده بوديم كه چهارپنج بارتو باغ سكس كرديم.جالبتر اينكه چندبارتوسط اهالي روستاواسه مهموني دعوت شديم وچندبارم واسه شب نشيني به خونه دوستامون رفتيم.به غيراز سه روزي كه خواهرم وشوهرش اونجابودند بقيه روزا منو سميرا اتاق بالا تنهابوديم.سميرااونقدركيرمو دوست داشت كه اصلا حاضرنميشد اونوتنهابذاره.همش ياكيرم تودستش بو ياتوكون وكسش.اونروزا گذشت تابالاخره روز اعلام نتايج كنكوررسيد.يه خبرخوب.تونسته بودم رتبه قبولي روبيارم.واسه همين بايد به اصفهان برمي گشتم تافرم انتخاب رشته رو ارسال كنم.جداشدن ازسميراخيلي سخت بودولي چاره اي نبود.دوتايي بارمونو بستيم وباپولي كه قرض گرفتيم با اژانس به شهراومديم وسميرا روبه ترمينال رسوندم وقتي سميراميخواست سواره اتوبوس بشه دستشوگرفتم همينطوركه نگاه بهم ميكرديم هردوچشممان پرازاشك شد،اما اتوبوس ميخواست حركت كنه وسميرا روازمن جداكرد.اونروزمن به خونه اومدموفرداش دفترچه انتخاب رشته ام روپست كردم و...يه چندروزي غمگين كنج خونه نشستم.تابالاخره يه روزعمه ام زنگ زد.اون به مامانم گفت كه به مرتضي بگو،تونميدوني چراسميرا ازوقتي كه ازمسافرت برگشته،ناراحت وعصبانيه.وقتي مامانم بهش گفت كه مرتضي هم چنين حالتي داره،صداي خندههاي عمه ام ازپشت گوشي شنيده ميشد.اون فهميده بودمادوتاعاشق يكديگه شديم.جريان وبه مامانم گفت ومامانم به پدرم.پدرم وقتي قضيه روفهميدهمه چيزروبه عهده خودم گذاشت واينطوربود كه...مامانم روزبعدبه صورت تلفني ازسميراخواستگاري كردو اون وخونواده اش قبول كردند.بعدقرارشدتاتابستان صبركنيم تاسميراپيش دانشگاهي اش تموم بشه وبعد عقد.همه چيزبه راحتي تموم شد.توي اون يه سال منوسميرا به دفعات باتلفن بايكديگه صحبت ميكرديم وازخاطرات گذشته وبرنامه هاي آينده مون يادمي كرديم(يادم رفت بگم همون تابستون من دردانشگاه ازاد اصفهان رشته عمران قبول شده بودم) تااينكه تابستون سال بعدرسيد.يه روزبه خونه عمه ام زنگ زدم وبهش گفتم كه حالاديگه وقتشه.اونايه هفته بعد به اصفهان اومدند ودريك مراسم ساده باحضورتمام اقوام منوسميرابه عقديكديگه دراومديم.دوروزبعدازعقدزمان رفتن خونواده عمه ام رسيد.راستش خيلي مي ترسيدم سميرا روباخودشون ببرند.آخه قرارشد عروسي روبعدازگرفتن ليسانس بگيريم(چون بابايم تاموقع سربازي بالاي شصت سال ميشد معاف بودم)ولي اونروزخونواده عمه ام دخترش روبه منوخونواده ام سپرد وعازم شهرشون شدند.بعدازرفتن اونا مامانم يكي ازاتاقهاي خونه روخالي كرد وبه سميراداد.من ازاين بابت غمي نداشتم.چون پدرومادرم از 6صبح تا6بعدازظهرسركاربودند وماتو اين مدت ميتونستيم باهم سكس داشته باشيم كه مانم اين كاروكرديم.الان كه دوسالي از عقدمون ميگذره چندصدبارباخيال راحت وتوي خونه خودمون باهم سكس داشت وهيچ كسي هم ازقضيه رابطه ماخبردار نشد(فقط يه روزوقتي خواهرم به خونه اومدمنو روكارديدكه بعدش بهم گفت كه چون عقدكرده ايد اشكالي نداره وبهم قول داده كه به مامان وباباچيزي نگه.تازه ازاونروزبه بعدهروقت ميخواد بيادخونه،اول زنگ ميزنه اجازه ميگيره وبعدش مياد)يادم رفت بگم سميراهم سال بعدازعقدمون دررشته كامپيوتردانشگاه اصفهان قبول شد.الان منوسميرا خيلي همديگه رودوست داريم وخيلي دلمون ميخوادهرچه زودترعروسي كنيم!!!آخه سميرا ميگه شب عروسي دستمال خوني ازكجا بياريم تا نشون بديم..

من بچه میخوام5

منوچهر سرم رو رها كرد و كير شو گرفت دستش و يه خورده بهش ور رفت و وقتي كه تونست ادرارش رو بياره ، سر كيرشو گرفت سمت شكم و كسم مشغول شاشيدن شد و با خنده گفت : بچرخ ، مي خوام كمي هم رو كونت بشاشم. چرخي به خودم دادم و پشتم رو بهش كردم در حالي كه با دستام كونم رو از هم باز مي كردم كونم رو به طرفش دادم . وقتي روي كونم و مخصوصا رو سوراخ كون مي شاشيد و داغي ادرارش ، لذت فراواني بهم مي داد. وقتي كارش تموم شد. نگاهي به بهش كردم و لبخندي زدم و بهش گفتم : ديگه همه جور آبت اومد نه ؟ اجازه هست خودم رو بشورم.بعد رو كردم به حسين و گفتم : ببينم تو شاشت نمي ياد ، اگه داري پاشو خجالت نكش.لبخندي زد و گفت : فكر نمي كنم داشته باشم ، ولي اگه دوست داشته باشي يه امتحاني ميكنم.لبخندي زدم و گفتم : ده پاشو ديگه ، مي خواي بيام نازش كنم.نزديكم شد ، من كونم رو به سمتش دادم و كمي خم شدم و كونم رو با دستام تا جايي كه مي شد از هم باز كردم. بغل كونم زانو زد و مشغول ور رفتن به كيرش شد. چند دقيقه كه گذشت ، داشت حوصله ام سر ميرفت.كه حركت شاش شو روي كونم حس كردم با دستاش سوراخ كونم رو از هم باز مي كرد و مي ماليدش و مثل اينكه داشت كونم رو زير آب ادرارش مي شست.آنقدر لذت مي بردم كه نمي تونم بيان كنم. وقتي كه كارش تموم شد و رفت عقب با خنده در حالي كه كسم رو مي ماليدم رو كردم به هشون و گفتم : شما ها دوست نداريد رو بدنتون ادرار كنم. آخه منم حسابي ادرارم گرفته.با خنده روي كف حمام دراز كشيدن و من رفتم طرف اولين نفر كه رضا بود و خواستم رو كيرش قرار بگيرم كه ديدم نمي تونم تعادلم رو حفظ كنم. نزديك بود بخورم زمين كه منوچهر سريع اومد طرفم و كمكم كرد و زير بغلم رو گرفت. روي كير رضا كه قرار گرفتم اجازه دادم شاشم بياد. و با حركت انگشتم رو آلتم سعي مي كردم شاشم رو كير رضا بريزه. وبعد با كمك منوچهر رفتم طرف حسين و كمي هم رو كيرش شاشيدم. وقتي كه به محمد رسيدم عمدا كمي خودم رو جلو تر دادم و روي صورتش نشستم و همه شاشم رو روي صورتش خالي كردم. دلم مي خواست اينطوري حالش رو بگيرم كه با تعجب ديدم بد جنس داره مي خنده و كير شو مي ماله.سري تكون دادم و با خنده گفتم : خوشت اومد ، خاك بر سرت. بايد جونت در بياد و عصباني باشي الاغ جون.خنديد و گفت : نمي دوني چه حالي داد ، انگار يه بار كس و كونت رو با هم گاييده باشم.لبخندي زدم و خودم رو به طرف دوش كشيدم. منوچهر همچنان زير بغلم رو گرفته بود. گفتم : ولم كن بابا، در كه نمي رم. چسبيدي به من.لبخندي زد و گفت : ولت كنم مي خوري زمين عزيزم.دستاشو كنار زدم و از بغلش زدم بيرون هنوز يه قدم نرفته بودم كه ولو شدم. منوچهر منو تو بغلش گرفت ، با خنده پرسيدم : من چم شده ؟لبخند خوشگلي زد و گفت : مستي عزيزم ، هنوز مستي. اون نوشابه ها كه شير شدي و خوردي دلستر نبود عزيزم مشروب بود.اخمي كردم و گفتم : واي خدا جون ، حالا چطوري برم خونه. تو با من مي ياي.لبخندي زد و شير دوش رو باز كرد و كمي كه آب رو سرد كرد. و منو ماساژ داد. حسابي حالم جا اومد. همگي مشغول ماليدن و ماساژ دادنم شدن. خيلي مزه مي داد چند تا مرد با كير هاي نيمه برافراشته دورم رو گرفته بودن و هر كدوم يه جايي مو مي ماليد و ماساژ مي داد ، آنقدر خوشم آمد كه يه بار ديگه به ارگاسم رسيدم.چند دقيقه بعد حسابي حال اومدم و آب سرد كار خودشو كرد و تقريبا مستي از سرم پريد و تونستم رو پاي خودم از حموم بيام بيرون.تازه موقعيت خودم رو درك كردم به تندي لباسامو پوشيدم و نگاهي به ساعتم انداختم ساعت نزديك شش بعد از ظهر بود. بايد سريع مي رفتم خونه و يه فكري براي شام مي كردم. مي دونستم كه اگه كمي منتظر بمونم و اونها بيان بيرون تا يه بار ديگه با من حال نكنن اجازه نمي دادن برم. براي همين سريع خودم رو مرتب كردم و به تندي از خونه زدم بيرون.دو سه ماهي كه گذشت از رو حالات و روحيه ام من و همه اطرافيانم متوجه شدن حامله هستم. از همه بيشتر من ذوق ميكردم.چند باري تو مهموني هاي مختلف يوسف بهم پيله شد كه اجازه بدم يه حالي بقول خودش باهام بكنه ، ولي من ديگه محلش نمي دادم و آنقدر تند و خشن باهاش تا كردم كه ديگه هواي كس و كون من حسابي از سرش رفت و فهميد. چيزي از من بهش نمي ماسه.بچه كه بدنيا آمد پسر بود. جواد اسم شو گذاشت اميد و من هم مخالفت نكردم. اصلا مهم نبود كه اسمش چيه ، فقط مهم بود كه حالا يه پسر خوشگل داشتم و از همه مهمتر جواد رو داشتم.يه روز نزديك غروب كه رفته بودم خريد ، موقع برگشتن كنار خيابون منتظر ماشين بودم كه يه ماشين جلو پام ترمز كرد سرم رو خم كردم كه مسير رو بگم كه از ديدن منوچهر تو ماشين خشكم زد. لبخندي زد و در رو برام باز كرد.اول مي خواستم سوار نشم ولي ترسيدم سر لج بيافته و كار دستم بده ، آهسته نشستم تو ماشين. ماشين رو به حركت در آورد و نگاهي به من و اميد كه تو بغلم بود و پلاستيك خريد هام كرد و با خنده گفت : فكر مي كني مال كي باشه ؟ من ؟ و يا يكي از دوستام ؟خيلي خجالت كشيدم با ناراحتي رو كردم بهش و گفتم : آقا منوچهر من از شما ممنونم كه كمكم كرديد و هيچ اهميتي نمي دم پدر اين بچه كي باشه مهم اينه كه من و شوهرم دوستش داريم و من هم جواد رو دارم. حالا لطف كنيد و ديگه منو فراموش كنيد و بزاريد زندگي مو بكنم.لبخندي زد و گفت : من كه حرفي ندارم مي دوني فردا يه پارتي دوستانه و مجردي داريم. نتونستم كسي رو پيدا كنم كه يه حالي به ما بده و بزم ما رو گرم كنه. يه لطفي بكن و فردا بيا خونه و يه حال كوچولو بهمون بده. تازه مگه دوست نداري يه پسر خوشگل هم داشته باشي تا جنست جور بشه.با ناراحتي گفتم : اولا بچه ام پسره و دختر نيست و در ثاني من همين يه بچه برام كافيه. حالا لطف كن نگه دار تا پياده بشم.لبخندي زد و گفت : جدي ؟ اين پسره. فكر مي كردم دختره. خوب فرقي هم نمي كنه يه دختر كم داري.با عصبانيت گفتم : نه ، نمي خوام.اخمي كرد و گفت : ديگه داري خيلي ناز مي كني ، جنده بازي رو بزار كنار فردا منتظرتم. اگه نياي ممكنه نتيجه آزمايش واقعي رو واسه شوهرت بفرستم اداره ، برات خيلي بد مي شه ها.دلم هوري ريخت پايين. همه زندگي قشنگم داشت بهم مي ريخت با دلخوري.گفتم : تو اينقدر پست نيستي ؟لبخندي زد و گفت : معلومه كه نيستم ، حالا يه فردا ، ما رو بساز ديگه مزاحمت نمي شم. قول ميدم.اخمي كردم و گفتم : قول ميدي ؟لبخندي زد و گفت : بله قول ميدم.هيچ چاره اي جز قبول كردن نداشتم ، با دلخوري گفتم : بيا خونه ما ، من خونت نمي يام ، فقط به تو حال مي دم و اون هم يه بار ديگه و ديگه همه چيز بايد تموم بشه.لبخندي زد و گفت : باشه. حالا خونه كجاست ، هم مي رسونمت و هم بايد ياد بگيرم تا فردا بيام ديگه.با راهنمايي من به خونه رسيديم. داشتم پياده مي شدم كه يه دفعه متوجه ماشين جواد شدم كه داشت به ما نزديك مي شد ، با دستپاچگي گفتم : برو زود برو شوهرم داره مي ياد. تو رو خدا زود برو.لبخندي زد و گفت : شوهرت كي بايد بره سر كار ؟اخمي كردم و گفتم : شب كاره ساعت نه شب بايد سر كارش باشه ، حالا برو گمشو ديگه.بعد به تندي رفتم سمت در و در حياط رو باز كردم و رفتم تو وانمود كردم جواد رو نديدم به تندي رفتم تو آشپزخونه و پلاستيك خريد رو گذاشتم رو ميز آشپزخونه و مشغول در آوردن خرت و پرت هايي كه براي شام خريده بودم كردم و زير چشمي مواظب در بودم. چند لحظه بعد در باز شد و جواد آمد تو حال و يك راست اومد طرف آشپزخونه پشت من ايستاد و دست شو گذاشت رو باسنم و در حالي كه كونم رو مي ماليد با خنده تو صورتم نگاهي انداخت و پرسيد : جايي رفته بودي ؟لبخندي زدم و لبم رو جلو بردم تا منو ببوسه ، بعد از اينكه منو بوسيد با خنده گفتم : آره عزيزم ، رفته بودم واسه شام يه چيزهايي بخرم. مي خوام واست خورش كرفس درست كنم. دوست داري ؟يه فشار به باسنم داد و گفت : مي دوني كه خيلي دوست دارم.سپس به طرف يخچال رفت و در حالي كه واسه خودش آب مي ريخت رو كرد به من و گفت : سعي كن تو هواي گرم ، زياد بيرون نري. مخصوصا واسه اميد هيچ خوب نيست ، ممكنه گرما زده بشه. امروز هم خيلي هوا گرم بود و حتما باز كلي پياده روي كردي ؟حدس زدم اون حتما ماشين منوچهر رو و شايد هم پياده شدن من رو از اون ديده بوده لبخندي زدم و گفتم : الان كه با آژانس اومدم. راستش خيلي خسته بودم.نمي خواستم خيلي تو فكر ماشين منوچهر بره ، اميد رو دادم بغلش و با خنده گفتم : برو بخوابونش تا من هم بكارام برسم ، مي ترسم شام دير بشه.با خنده اميد رو از بغلم كشيد بيرون و گفت : واي ، چه كار سختي. من بيشتر مايلم خود تو رو بخوابونم.با خنده گفتم : من حرفي ندارم ، منو ببر خواب كن ، ولي بايد واسه شام خودت يه فكري بكني. من كه از خدامه خوابم كني.در حالي كه مي خنديد و با اميد بازي مي كرد از آشپزخونه رفت بيرون و در همون حال گفت : باشه واسه بعد ، دوست ندارم خورشت كرفس رو از دست بدم.مشغول تهيه شام شدم و حدود هشت بود كه غذا رو كشيدم و رفتم تا جواد رو كه طبق معمول كه اميد رو مي خوابوند ، خودش هم خوابش مي برد. بيدارش كنم.كنار اميد روي تخت خوابش برده بود دراز كشيدم كنارش و كمي با موهاش بازي كردم چشاي قشنگ شو باز كرد و يه دفعه منو بغل كرد و كشيد رو خودش و در حالي كه لباشو محكم رو لبام فشار مي داد ، دستاشو رو باسنم گذاشت و دستشو كشيد زير دامنم و شورتم رو گرفت و نيم خيز شد و بتندي شورتم رو از تنم در آورد و انداختش تو كف اتاق ، لبام رو به لباش گذاشتم و بعد يه بوسه طولانيو شيرين با خنده گفتم : بي خودي هوسيم نكن ، مگه نمي خواي بري اداره.نگاهي به ساعتش انداخت و آهي كشيد و لبخندي بهم زد و گفت : خدا بهت رحم كرد.از رو تخت بيرون رفتم و دستشو گرفتم و در حالي كه اون رو به طرف ميز غذا كشيدم و در همون حال با خنده گفتم : آه ، آره. خيلي هم رحم كرد.بعد از شام حاضر شد و واسه اين كه يه خورده داشت دير مي شد با عجله از خونه زد بيرون.مشغول مرتب كردن ميز شدم كه زنگ زدن. آيفون رو برداشتم. جواد بود با خنده گفت : يه دقيقه بيا دم در.رفتم تو حياط و در رو باز كردم. بلافاصله امد تو و لبام رو بوسيد و با خنده گفت : بوسه خدا حافظي يادم رفت.بعد از بوسه دستشو برد زير دامنم و دستشو كشيد رو كسم و با خنده و از روي شيطوني گفت : تو خجالت نمي كشي بدون شورت. اومدي دم در ، اون هم جلو در نيمه باز حياط.با خنده گفتم : تو چي ؟ خجالت نمي كشي. دست تو گذاشتي روش و فشارش مي دي ؟ اون هم جلو در نيمه باز حياط.با خنده به سمت ماشينش دويد و من هم در رو بستم و برگشتم تو آشپزخونه. چند دقيقه بعد دوباره زنگ زدن. به ساعت نگاهي انداختم كمي از نه شب گذشته بود. با عجله رفتم تو حياط و در حالي كه در حياط رو باز مي كردم. با خنده گفتم : جواد ، چرا امشب اينقدر شيطون....با ديدن منوچهر ناخودآگاه خودم رو پشت در كشيدم و اخمي كردم و با ناراحتي پرسيدم : تويي ؟ تو اينجا چكار مي كني ؟كمي در رو باز كرد و آمد تو حياط و در رو پشت سرش بست و با پر رويي رفت سمت داخل خونه ، من هم به دنبالش راه افتادم. تو حال نفس عميقي كشيد و گفت : آه ، چه بوي خوبي مي ياد. ببينم از اين شام خوشمزه چيزي اضافه اومده يه خورده بهم بدي ؟ خيلي گشنه ام شده.و رفت تو آشپزخونه و نشست پشت ميز و نگاهي به ظرف خورشت و ديس پلو انداخت و با خنده گفت : ظاهرا غذا خيلي اضافه اومده ، ببينم پيش بيني كرده بودي من ممكنه شام بيام پيشت.با عصبانيت گفتم : چرند نگو ، اصلا هم منتظرت نبودم. قرار بود مادر شوهرم شام بيان خونه مون كه براشون مهمون رسيد و نيومدن.نگاهم كرد و با خنده گفت : واسه پدر اميد ، نمي خواي غذا بكشي ؟يه پشقاب برداشتم و براش برنج كشيدم و گذاشتم جلوش.كمي نگام كرد و با خنده گفت : نمي خواي بهم قاشق بدي؟خواستم براش قاشق بيارم دستم رو گرفت وگفت : نمي خواد ، ببينم قاشقي كه خودت غذا خوردي كدومه ؟اخمي كردم و پرسيدم : منظورت چيه ؟لبخندي زدو گفت : مي خوام با قاشق تو شامم رو بخورم.قاشقم رو از رو ميز برداشتم و گذاشتم جلوش ، رو ميز.اون رو برداشت و بويي كرد و با خنده گفت : آره بوي دهن تو رو مي ده ؟با دلخوري گفتم : خانمت بهت شام نمي داد ، اومدي اينجا ؟پاهاشو از هم باز كرد و دستم رو گرفت و كشيد طرف خودش و منو روي رون يه پاش نشون و به تندي دامنم رو بالا كشيدپاهاشو از هم باز كرد و دستم رو گرفت و كشيد طرف خودش و منو روي رون يه پاش نشون و به تندي دامنم رو بالا كشيد.. با عجله دامنم رو گرفتم و سعي كردم اون رو برگردونم پايين. اخمي كرد و زد رو دستم و با ناراحتي گفت : جنده خانم ، چي شده يهو عابد شدي ؟ مثل اينكه يادت رفته من كس و كونت رو سرويس كردم و روت شاشيدم.حالا چي رو داري مي پوشوني.دامنم رو روي شكمم بالا كشيد و با لحن خشني گفت : دامن تو نگه دار دستم رو به دامنم گرفتم و اون رو بالا نگه داشتم. قاشقم رو برداشت و يه ليس بهش زد و آوردش سمت كسم و با خنده گفت : شورت هم كه تنت نيست شيطون ؟ نگفتم منتظرم بودي ؟ يا نكنه شورتت رو هم واسه مادر شوهرت درش آوردي ؟در حالي كه قاشق رو آهسته فرو مي كرد تو كسم لبخندي زد و گفت : تو نبايد. از من خجالت بكشي ، سعي كن منو شوهر دوم خودت به حساب بياري. تو بچه منو با عشق و علاقه بزرگ مي كني ، نبايد با پدرش اينقدر بي لطف باشي.دلم نمي خواست باهاش حرف بزنم. حرفهاي اون عذابم ميداد.قاشق رو تا نيمه تو كسم فرو كرد ، با اينكه دردم گرفت ولي بروي خودم نياوردم ، كمي قاشق رو تو كسم حركت داد و بعد آروم اون رو كشيد بيرون و كمي باهاش از تو پشقابش برنج برداشت و برد تو دهنش و در حالي كه لباشو به قاشق فشار ميداد قاشق رو از دهانش بيرون كشيد. و بعد مشغول شام خوردن شد. خواستم از رو پاش بلند بشم كه دستم رو گرفت و منو به طرف خودش كشيد و گفت : بيا يه خورده بخور.اخمي كردم و گفتم : من شام خوردم.با وقاحت دگمه شلوارشو باز كرد و بعد از اين كه زيپ شلوارشو داد پايين دستشو فرو برد تو شورتش و كير شو كشيد بيرون و با دست يه خورده تكونش داد و گفت : بيا ديگه ناز نكن.سپس به تندي موهامو گرفت و سرم رو پايين كشيد. جلو پاش زانو زدم و دستم رو به كيرش گرفتم و اون رو بردم تو دهنم و مشغول ساك زدن شدم و اون هم به غذا خوردنش ادامه داد.در اين موقع صداي گريه اميد از تو اتاق خواب شنيده شد به تندي دست و دهنم رو شستم و دويدم پيشش ، وقت شير خوردنش بود. رفتم رو تخت نشستم و اميد رو گرفتم تو بغلم و دگمه هاي جلو پيرهنم رو باز كردم سينه ام رو كشيدم بيرون و گرفتم سمت دهن كوچولو و ناز اميد و اميد هم با اشتياق مشغول مك زدن به سينه هام شد.وقتي كه منوچهر اومد تو اتاق. با دلخوري گفتم : برو بيرون ، بزار بخوابونمش بعد مي يام پيشت.لبخندي زد و مشغول در آوردن لباس هاش شد و حتي شورتش رو هم در آورد. نگاهي به سينه من و به اطراف كرد و چشمش افتاد به شورتم كه جواد از پام در آورده بود. لبخندي زد و رفت طرفش و اون رو از رو زمين برداشت و اون رو به كيرش ماليد و در همون حال به من گفت : الان احساس خوبي نداري ؟ من شورت تو رو كيرم مي مالم ؟اخمي كردم و گفتم : نه.ولي دروغ مي گفتم : اون شورتم رو طوري به كيرش مي ماليد و آه مي كشيد كه انگار كسم به كيرش كشيده مي شد ، دلم يه جورايي قلقلك اومد.ولي دوست نداشتم بروم بيارم ، شايد هم روم نميشد.شورتم رو گذاشت رو تخت و نشست كنارم و سپس سينه ديگه مو كشيد بيرون و كرد تو دهنش و مشغول زبون زدن به نوك سينه ام شد. كمي كه اين كار رو كرد حس كردم دارم داغ مي شم و چشام داشت دو دو ميزد.وقتي سينه مو برد تو دهنش و مشغول مك زدن شد.آهسته پاهامو به هم فشار دادم و ناله خفيفي كردم.كمي ديگه از سينه هام شير خورد و نشست كف اتاق و پاهامو از هم باز كرد و سرشو فرو كرد لاي پام و مشغول خوردن كسم شد... آه و اوف من در اومده بود. رون پاهامو به صورتش فشار دادم و با بي حالي گفتم : بسه ديگه اذيت نكن ، بزار شير اميد رو بدم. داره دست و پام شل مي شه.گوشش بدهكار نبود و حاضر نبود دست از كسم برداره. يه خورده ديگه كه كسم رو ليس زد. انگشتشو هم فرو كرد تو كسم. كمي كه از فعاليت زبون و انگشتش تو كسم گذشت. اميد رو كه تقريبا خوابش برده بود. گذاشتمش رو تخت كوچولوش و با بي حالي افتادم رو تخت. خودش رو انداخت روم و لباسامو از تنم در آورد. و روم دراز كشيد و در حالي كه تو چشام نگاه مي كرد بادست كير شو گذاشت رو چاك كسم و محكم فشارش داد تو. لب مو به دندون گرفتم و چشامو بستم.. ده دقيقه اي تو كسم تلم زد. و بعد لبامو بوسيد و با خنده گفت : آبم رو كجا بريزم ؟چشامو بستم و گفتم : نمي دونم فرقي نمي كنه.يه فشار محكم به كيرش داد و بي حركت شد و با خنده گفت : حس كردم شايد يه دختر بخواي ، واسه همين واست يه دختر كاشتم. همه آبم رو ريختم تو كست.لازم نبود اون بگه من خودم از حركت آب داغش رو تو كسم فهميده بودم كه آبش اومد
از روم بلند شد و با خنده گفت : عجب كس ماماني داري ، من كه از گاييدنش هيچ وقت خسته نمي شم. حيف بايد برم و كار هاي پارتي فردا رو انجام بدم و مقدمات اومدن توي خوشگل رو فراهم كنم و گر نه شب تو بغلت مي خوابيدم.با عصبانيت گفتم : من كه نمي يام ، مگه حالتو نكردي ؟ قرارمون يادت رفت؟ من قرار نيست بيام خونه تو و اصلا چنين خيالي ندارم.شورتم رو از روي تخت برداشت و آمد سمت من و شورتو كمي به كوسم ماليد و بعد اون رو گذاشت تو جيب شلوارش و با خنده گفت : فردا اومدي خونه بهت مي دم ، بي خودي هم خودت رو لوس نكن گفتم كه يه پارتي كوچولو دارم كه بدون تو اصلا مزه نمي ده ، همه دوستام هم مشتاق هستند كه تو رو ببينن. بهر حال ساعت ده شب فردا تو خونه منتظرت مي مونم و اگه نياي فرداش قبل از هر كاري اون نتيجه آزمايش رو واسه شوهرت مي فرستم اداره ، ولي بهتره بياي من دارم براي تكميل تحصيلاتم واسه چند سالي مي رم فرانسه و ديگه همه چيز تموم مي شه ، بچه نشو حتما بيا به نفعته.با بغض گفتم : تو رو خدا منوچهر كوتا بيا و دست از سرم بردار
لبخندي زد و گفت : نگران نشو ، اين آخرين باره.سپس به سمت در رفت و با لحن تهديد آميزي گفت : من آدم صبوري نيستم و زود عصبي مي شم ، و بهتر براي حفظ زندگيت هم كه شده دير نكني.تمام روز بعد رو تا شب دچار تشنج شده بودم. كنترلم رو بسختي حفظ مي كردم وقتي جواد منو بوسيد و رفت اداره. يه آژانس خبر كردم و اميد رو بردم در خونه اشرف خانم همسايه مون كه خيلي هم با هم دوست هستيم و ازش خواهش كردم مواظب اميد باشه تا برگردم بهش گفتم از بيمارستان بهم تلفن كردن ، يكي از دوستاي نزديكم تصادف كرده و من بايد برم بيمارستان ديدنش و مواظب اميد باش تا برگردم.با حالت عصبي و نگراني كه داشتم ، حسابي باورش شد و در حالي كه اميد رو از من مي گرفت ، گفت : برو مينا جون ، اصلا نگران اميد نباش من مواظبش هستم.راهي خونه منوچهر شدم. تو خونه از سر وصداي شلوغي و موزيك معلوم بود كه يه جشن يا بقول منوچهر پارتي خداحافظي در جريانه. دوباره منوچهر بود كه به استقبالم اومد و منو برد پيش مهمون هاش و بهشون معرفي كرد. بجز حسين و محمد و رضا كه دفعه قبل باهاشون آشنا شده بودم چند نفر ديگه هم تو اون جمع بودن ، روي ميز كلي خوراكي و نوشيدني بود. خيلي سعي كرد بهم مشروب بده ولي ديگه نخوردم اون بار هم گول خورده بودم و واقعا فكر مي كردم دارم دلستر ، نوشيدني كلاس بالا مي خوردم. منوچهر از من خواست مجلس رو گرم كنم. و مجبورم كرد كه مانتو و شلوارم رو در بيارم و با بلوز و شورت براي مهموناش برقصم. دو ، سه ساعتي به نوبت با همه شون رقصيدم. و گاهي هم تو هنگام رقص منو مي بوسيدن و يا بدنم رو مي ماليدن.روي مبل نشسته بودم و داشتم ميوه مي خوردم كه منوچهر دستم رو گرفت و منو بلند كرد و با خنده به دوستاش كه مشغول صحبت و موزيك گوش كردن بودن گفت : خوب بچه ها شيرين ترين قسمت پارتي شروع شد. اول من مراسم رو شروع مي كنم و شما ها هم مي تونيد براي خودتون قرعه بكشيد و نوبت هاي بعدي رو مشخص كنيد. محمد بلند شد و گفت : منوچ جان اجازه بده ، دو نفري مشغول بشيم اينطوري تند تر نوبت بقيه مي شه ، همه يار هاي جفت انتخاب كنند و من يكي مطمئن هستم دوتايي گاييدن اين خوشگل به همه بيشتر حال مي ده من كه خيلي ، خيلي حال مي كنم.منوچهر كه مثل بقيه كمي مست بود رو كرد به من و با خنده گفت : نظر تو چيه ؟حسابي عصبي بودم ، آنقدر اعصابم بهم ريخته بود كه دست و پام داشت مي لرزيد. با عصبانيت دستم رو از دست منوچهر بيرون كشيدم و و با صداي بلند داد زدم : كثافت عوضي ، تو داري واقعا از من سو استفاده مي كني. من فقط با تو حال مي كنم و بعد بايد برم خونه. نمي تونم زياد بمونم اميد ، هر لحظه ممكنه بيدار بشه. من اون رو پيش همسايه گذاشتم. يه ساعت بيشتر نمي مونم.منوچهر با خنده دستم رو چسبيد و گفت : شنيديد بچه ها ، وقت رو طلف نكنيد. زود بايد كار تون رو انجام بديد. هر گروه دوتايي نبايد يه ربع بيشتر طولش بده.من با عصبانيت مانتو مو برداشتم و در حالي كه مشغول پوشيدن بودم داد زدم : تو فكر كردي شوخي مي كنم احمق ، حال كه اينطوري شد. من همين الان ميرم.منوچهر به طرفم آمد و يه سيلي به گوشم زد.

رمان دو روی عشق11

بنده خدا جا خورده بود.ك : برو تو ديگه. چرا وايسادي ؟
ف : مريم واقعا راست ميگه. مثل اتاقه ارواح ميمونه. ولي جالبه.
ك : اينجا جاييه كه من توش به آرامش ميرسم. خلوتگاه منه.
فرانك وارد شد من هم پشت سرش. داشت همه چيز رو از نظر ميگزروند.ديوارهاي اتاقم يه دست رنگ مشكي داره. يه رگه هاي سفيد هم با قلم مو روي همه جاي ديوار رنگ پاشيدم كه يكنواخت نباشه. ( بدبخت اون كسي كه اتاقم رو رنگ ميزد يكي از دوستام بود. يه يه هفته اي وقت صرف كرد تا اونچيزي كه من ميخوام رو در بياره )
از در كه وارد ميشي رو ديوار رو برو يه دست كامل لباس تكواندو به حالتي كه مثلا يه نفر يه ضربه از ضربات تكواندو رو روي هوا زده چسبوندم ( تيو تيچاگي ) سر يكي از آستيناي پيرهنش هم يه شمشير سامورايي نصب كردم كه خيلي قشنگ شده.( البته به نظر خودم ).بقيه فضاي اون ديوار رو انواع سلاح رزمي احاطه كرده. از شمشير و خنجر بگير تا نانچيكو و سانچيكو. به اضافه حكمهايي كه تو دوران ورزش كردنم گرفتم و يه عكس دسته جمعي از بچه هايي كه باهاشون ورزش ميكردم كه البته چند تا از اونها الان براي خودشون كسي شدن تو تكواندو.ديوار سمت چپم كلا كتابخونمه. در حدود ششصد و پنجاه تا كتاب دارم كه اغلبش چاپشون قبل از سال 60 هستش و كتابهاي ارزشمندي هستن و چند تاييش رو هم اگر ازم بگيرن اعدام رو شاخشه.يه ميز تحرير كوچولو و يه چراغ مطالعه هم همون جا بغل كتابخانه دارم اما اغلب مواقع موقع مطالعه ميرم ميشينم رو صندلي نعنويي تو حال.ديوار سمت راست هم كه يه مقدارش براي پنجره رفته و باقيش هم لوازم ورزشي ديگه ام هستش. مثل چوب بيلياردم و لوازم كوهنورديم.ديوار ديگه اتاقم هم توسط ميزكامپيوتر و لوازم صوتي و تصويري احاطه شده. داخل اتاق يه تخت خواب هم هستش كه با رنگ اتاقم سته و البته دو نفره هم هست تا اگر مهمون داشتم راحت بتونيم بخوابيم.فرانك از ديدن اتاقم به وجد اومده بود.
ف : كامران نگفته بودي اينقدر دپرسي.
ك : دپرس چيه بابا. من از رنگ مشكي خوشم مياد به دپرس بودن چه ربطي داره ؟
ف : شوخي كردم بابا. واي كتابخونش رو ببين. من كه ديگه هر روز ميام خونه تو به خاطر اين كتابخانه.
ك : بايد كارت عضويت بگيري.
ف : مسخره. خيلي هم دلت بخواد.
رفت سمت كتابخونم و كتابها رو ورانداز كرد.
ف : واي. خداوند الموت. كامي اين رو بده من بخونم برات بيارم.
ك : خيلي معذرت ميخوام اين رو ميگم ولي سعي كن دو چيز رو از من نخواي. يكي كتابامه. يكي جونمه.
ف : حالا نميخوام بخورمش كه. ( خيلي بهش برخورده بود )
ك : ميدونم عزيزم. ولي قبول كن اگر ميخواستم هر كس ازم كتاب بگيره بهش بدم الان نصفه همين هم كه دارم رو هم نداشتم. باور كن الان در حدود 150 جلد كتابم دست اين و اونه كه اصلا بروي خودشون هم نميارن.
ف : عيبي نداره. هروقت خواستم ميتونم بيام اينجا و كتاب بخونم. ؟
ك : قدمت رو چشم منه. حتما.
فرانك يه دوري زدو رفت سمت يكي از ديوارها كه روش حكمهام رو زده بودم.
ف : اينا چي هستن ؟
ك : اينا حكمهاي ورزشهاييه كه قديما انجام ميدادم. حكم كمربندو مسابقه و از اين چيزا.
ف : تو با اين همه دلمشغولي كه داشتي چه شكلي درس خوندي ؟
ك : خودم هم هنوز نفهميدم. ديدم همه ميخونن يه مدركي ميگيرن. من هم همين كار رو كردم.
ف : واقعا كه. جواب دادنتم مثل آدميزادها نيست.
با صداي مريم صحبتمون قطع شد.
م : اگر دل و قلوه دادنتون تموم شد بياين. چايي سرد ميشه.
با فرانك از اتاق رفتيم بيرون و به مريم ملحق شديم. در حين چايي خوردن يه كم سر به سر هم گذاشتيم و شوخي كرديم.
م : فرانك. تو بهش بگو رنگ اتاقش رو عوض كنه. حرف منو كه گوش نميده.
ف : والا من چي ميتونم بگم. هر كسي از يه چيزي خوشش مياد. منو تو كه نميتونيم نظر شخصيه خودمون رو به كسي تحميل كنيم. تازه اون اتاق اتاقه خواب كامرانه. يعني خصوصي ترين جا تو زندگيش. پس براي من و تو و.... نبايد فرقي داشته باشه كه بايد چه شكلي باشه.از خنده روده بر شده بودم. مريم بد جوري ضد حال خورده بود ولي سريع خودش رو جمع و جور كرد.
م : البته من هم به خاطر خودش ميگم. پس فردا افسرده ميشه ميوفته رو دستمون.
ك : نترش عزيزم. با وجود امثال تو و فرانك خانوم من هيچ وقت افسرده نميشم.
ف : خوبه خوبه. حالا من يه ذره طرفداريت رو كردم پر رو نشو. اصلا مريم راست ميگه. چرا ديوار اتاقت بايد مشكي باشه ؟
ك : خوب بابا. پس كنيد. حرف ديگه اي نداريد بزنيد گير داديد به اتاق خوابه من. هر كس خوشش نمياد از اون اتاق نياد اون تو.
م : باشه بابا. با اون اتاقت.
يه كم ديگه كل كل كرديم و وقت گذرونديم. فرانك بلند شد و آماده شد كه بره خونشون. ميخواستم ببرم برسونمش كه نذاشت. براش آژانس گرفتم.
موقع خداحافظي فرانك خيلي تشكر كرد و آرزو كرد كه بتونه جبران كنه زحماتي كه ما مثلا براش كشيده بوديم رو.
فرانك كه رفت مريم گفت : كامي بيا يه كم آشپزخونه رو مرتب كنيم.
ك : بذار براي بعد از ظهر خودم مرتب ميكنم خونه رو. تو هم ميخواي بري برو كه ديرت نشه.
م : نه بابا. من تا شب اينجام. كسي خونه نيست برم خونه چيكار كنم. ؟
ك : باشه. من ميرم يه چرتي بزنم. تو نميخوابي ؟
م : چرا. شايد من هم يكم بخوابم من هم خسته شدم امروز.
ك : واقعا شرمندم. خيلي تو زحمت افتادي.
م : نه بابا. خيلي هم ممنونم كه من رو هم دعوت كردي.
رفتم سمت اتاقم و ولو شدم رو تخت خوابم. داشتم فكر ميكردم كه فرانك ميتونه دختر قابل اطميناني مثل مريم باشه يا نه ؟از فكرم خندم گرفته بود.واقعا مريم تو همه چيز تك بود.اخلاق. رفتار. شخصيت و....ديدم مريم هم اومد تو اتاق و كنارم رو تخت دراز كشيد.
ك : چه عجب. شما هم پا به خونه ارواح گذاشتي.
م : عزيزم تو هر جا باشي. من هم هستم حتي اگر بري جهنم.
ك : دروغ نگو ديگه. اونجا تو رو راه نميدن.
م : مسخره. مگه من چمه ؟
ك : هيچ چي. فقط تو فرشته اي. جات تو بهشته. با ما جهنميها چيكار داري.؟
م : هرهرهر خنديدم. مسخره اي تو به خدا.
ك : حقيقت رو گفتم. مريم باور كن خيلي دوست دارم.
م : ميدونم. من هم دوست دارم. از اينكه كنارتم و نظرم برات مهمه خيلي خوشحالم.
ك : لوس نشو ديگه. حالا بگو ببينم چطور بود ؟
م : خيلي خوشمزه بود.
ك : چيو ميگي ؟
م : مگه غذا رو نپرسيدي ؟
موهاش رو كشيدم و گفتم : مسخره فرانك رو ميگم. اونوقت تو راجع به لازانيا نظر ميدي ؟
م : شوخي كردم خوب. ببينم ميتوني كچلم كني اينقدر كه موهام رو ميكشي. ؟ با فرانك از اين كارا نكنيا. حيفه موهاش. خيلي قشنگن.
ك : نظرت رو نميگي ؟
م : چرا ميگم. راستش كامران چجوري بگم كه ناراحت نشي.
ك : چي شده. بگو ناراحت نميشم.
م : قول داديا ؟
ك : آره قول دادم.
م : راستش. راستش.
ك : راستش چي ؟
م : خوب هولم نكن الان ميگم.
ك : بگو ديگه. جون به لبم كردي ؟
م : بابا ميخوام بگم. دمت گرم انتخابت حرف نداشت. خداييش دختره خوبيه. من كه خوشم اومده ازش.
خودش فهميد كه بايد فرار كنه. تا اومد در بره گرفتمش.
ك : منو دست ميندازي مسخره.
داد ميزد : جون كامي ببخشيد. ميخواستم يكم اذيتت كنم. به خدا قصد بدي نداشتم.
خودم رو كشيدم روش و تمام وزنم رو انداختم رو بدن ظريفش.
م : كامي غلط كردم. كامي له شدم. بلند شو از روم.
ك : ديگه از اين كارا نكنيها.؟
م : كامي جون فرانك كه عزيزه برات بلند شو ( زد زير خنده )
ك : عجب بچه پر رويي هستيا.(خودم هم خندم گرفته بود. تو بدترين شرايط هم كم نميا ورد. اين اخلاقش رو دوست داشتم).تو همين حين كه داشتم مثلا تنبيهش ميكردم حس كردم كه مريم هم از اين قضيه كه من روشم خيلي احساس رضايت داره. خودم هم بدم نميومد يه كم شيطنت كنم. چند وقتي بود كه با هم سكس نداشتيم. تازه داشتم متوجه ميشدم كه چرا مريم بعد از رفتن فرانك نرفت و موند خونه من.يواش يواش از خشونتم كم كردم و به لطافتم زياد.مريم هم فهميد و سعي كرد كه كمكم كنه.به شوخي بهش گفتم : ايندفعه اگر از اين كارا بكني يه كاريت ميكنم كه تنبيه بشي.
م : مثلا چيكار ميكني ؟
ك : خودت ميدوني. نميخواد ديگه من بهت بگم.
م : من نميدونم. بگو تا از زبون خودت بشنوم.
ك : باشه. تنبيهت از اين به بعد اينه كه باهات سكس ميكنم.
م : آخ جون پس من از اين به بعد هر روز اذيتت ميكنم تا تومنو تنبيه كني.
ك : خيلي پر رو شدي. از الان تنبيهت شروع ميشه.
م : هورا هورا. آفرين كامي. مريمو تنبيهش كن.
ك : وقتي اشكت در اومد ميفهمي كه نبايد سر به سرم بذاري.
م : نه ديگه اونقدر هم خشن تنبيه نكنيها. مگه من عسل تو نيستم ؟
ك : عسل كه هستي. ولي بپل زيادي شيرين نباشي بپري تو گلوم.
م : تو هم كه اصلا بدت مياد از عسل. مگه نه ؟
ك : نه.
لبامون بهم نزديك شد و بعدش قفل شد تو هم. اونروز با مريم دو بار سكس كردم و خاطره شد برام. واقعا خيلي چسبيد بهم اون سكس.ص : نميخواي بياي بيرون. خوبه صبح حموم بودي وگرنه تا شب اونجا ميموندي.
ك : اومدم عزيز.
با صداي ص از گذشته به حال اومده بودم. الان ديگه فرانك نبود. ( يعني خودم خواستم كه نباشه بنده خدارو).طبق معمول هميشگي آب گرم رو بستم و يه نفس عميق كشيدم و رفتم زير دوش آب سرد. سرماي آب تو تنم رخنه كرد. عادت دارم به اين كار. ( از آب سرد خوشم مياد. با بچه ها كه ميريم سونا كل كل ميكنيم كي بيشتر بمونه تو حوضچه آب سرد. طبيعتا هميشه من برنده ام.بچه ها بهم ميگن Sub zero. )حولم رو تنم كردم و اومدم تو حال. ص آرايش كرده بود و يه لباس سكسي خوشگل به رنگ ليمويي تنش كرده بود. دوست داشتني شده بود به نظرم.
ص : عافيت باشه.
ك : سلامت باشي.
ص : چيكار ميكردي اين همه مدت تو حموم ؟
ك : هيچ چي. آب گرم خيلي لذت بخش بود زيرش وايساده بودم.
اومد سمتم. دستش رو انداخت دور گردنم و يه لب ازم گرفت.
ص : واي كامي. تو نميخواي اين اخلاقت رو ترك كني.؟ آخه كدوم آدم عاقلي تو زمستون دوش آب سرد ميگيره. ؟
ك : تو كه ميدوني من عادت دارم به اين كار. تازه 2 تا خاصيت داره اين حركت. 1 - اعصاب آدم آروم ميشه. 2 -عضلات بدن شل نميشه.
ص : خوبه رشتت مهندسي بوده وگرنه ادعاي دكتري داشتي.
ك : چه كنم ديگه تو كه ميدوني من تو هر سوراخي يه انگشتي ميكنم.
ص : آره والا. مخصوصا اگه سوراخش گرم و مرطوب هم باشه كه كارت از انگشت هم فراتر ميره.
با هم خنديديم و من رفتم تو اتاقم كه لباسام رو تنم كنم. يه ركابي تنم كردم و از رو شرتم هم يه شلوارك.
رفتم بيرون ديدم ص جلوي آكواريوم وايساده. ( 1 سالي ميشد كه به پيشنهاد يكي از بچه ها آكواريوم خريده بودم )
ص : كامي بيا به اينا غذا بده من ببينم.
ك : باشه براي بعد. امروز بايد دل بخورن. بايد برم بخرم براشون.تموم شده.
ص : خوب از اين غذا خشكها بريز. حالا يه بار به خاطر من برنامه غذاييشون رو به هم بزن.
ك : باشه بابا.
داشتم به ماهيها غذا ميدادم. ص هم وايساده بود و با لذت نگاه ميكرد به اين كار.
ك : خوب غذاي اينهارو كه دادم حالا كي ميخواد به من غذا بده ؟
ص : من مگه مردم. خودم غذا ميدم بهت عزيزم.
ناهار رو خورديم. من يه سيگار آتيش كردم و نشستم رو كاناپه. عادت كرده بودم به كار كردن. اون روز كلافه بودم در اثر بيكاري.
ك : ميگم از مغازه پايين چه خبر ؟
ص : رامين كه ميگه چيزي در نمياد. نميدونم فكر ميكنم بايد جمعش كنيم.
چند وقتي بود كه من و ص و رامين كه يكي از دوستاي من بود يه مغازه اجاره كرديم و توش لوازم آرايشي ريختيم. قرار بر اين بود كه رامين مغازه رو بچرخونه و من و ص هم اوقات بيكاريمون بريم كمكش در عوض پولي كه ميخواستيم به يه شاگرد بديم رو به رامين بديم. اينجوري اون هم دل گرم ميشد به كاسبي. البته من اصلا دنبال سود نبودم ققط ميخواستم يه كاسبيه ديگه هم داشته باشم.
ك : آخه يكي نيست بهش بگه وقتي سر چراغي مغازه رو ميبندي ميري دنبال كس كلك بازي خوب معلومه در آمد مياد پايين.
ص : ميگم ميخواي من هر وقت كارم تموم ميشه برم در مغازه وايسم. ؟
ك : نميدونم والا. سختت ميشه برات.
ص : نه بابا. تازشم بعضي از دخترها ميبينن يه پسر فروشندس نميان تو مغازه. من برم بهتر ميشه.
ك : فكر بدي نيست. اگر دوست داري برو.
ص : باشه پس من از فردا ميرم اونجا.
ك : من هم مغازه رو زودتر ميبندم هر روز ميام اونجا تا با هم برگرديم.
ص : عاليه. بهتر از اين نميشه.
ص با دو تا ليوان آبجو خوري كه توش چايي بود اومد طرفم. يه لب جانانه بهم داد و نشست كنارم. تو چشاش برق شيطنت رو ميديدم.
ص : كامي ؟
ك : جانه كامي ؟
ص : ميشه امشب مشروب بخوريم ؟
ك : آره. چرا نميشه.
ص : ايول. پس يه چرتي بزن. بعد بر يه كم بند وبساط بگير بيار كه امشب ميخوام حسابي مي خوري كنم. ميخوام تو اين دنيا نباشم.
ك : يعني اينقدر از در كنار من بودن عذاب ميكشي كه ميخواي با مستي فراموشش كني ؟
ص : ديوونه اي ها. من منظورم اين نيست كه. ميخوام امشب مست باشم و بهت يه هديه بدم.
ك : جدا. مثلا مست نكني نميتوني هديه بدي ؟ بعدشم هديه بابت چي ؟
ص : اولا هديش خواصه. دوما به خاطر كاري كه امروز به خاطر من انجام دادي مستحق گرفتن اين هديه هستي.
دقيقا فهميدم منظورش چيه. چون با فرانك خداحافظي كرده بودم خوشحال بود. يه لحظه حالم ازش به خورد. خيلي حالم گرفته شد.مگه ميشه آدمها به خاطر ناراحتيه ديگران خوشحال بشن.
چاييم رو برداشتم و گفتم : پس من برم بخوابم. ساعت 4.30 بيدارم كن باشه ؟
ص : برو. من هم الان ميام پهلوت.
نشستم لبه تختم و چاييم رو خوردم. ليوان رو گذاشتم رو ميز كنار تخت و ولو شدم رو تخت. چشام رو بسته بودم و داشتم فكر ميكردم كه وجود ص رو در كنارم حس كردم.
ص : بخواب كه امشب باهات خيلي كار دارم.
ديگه مثل قديمها نبودم كه هر دختري پهلوم بود حتما بايد چند بار باهاش سكس كنم. ديدم نسبت به سكس عوض شده بود. اون وقتها فقط سكس ميكردم كه به تعداد دفعات سكسي زندگيم افزوده بشه. اما الان دوست داشتم از ته دل طالب سكس باشم. هم خودم و هم پارتنرم.ص رو بغل كردم و يكم معاشقه كرديم و بعد خوابيديم. تو آغوش هم. فكر ميكردم كه ديگه براي خودمه. اصلا همه كاري ميكردم كه فقط براي خودم باشه. از شكستن دل يه آدم خوب مثل فرانك تا سرمايه گذاري به نام اون تو جاهاي مختلف. همين مغازه آرايشي فروشي رو هم من سرمايه گذاشتم ولي به رامين و تو قرار دادمون نصفش رو به نام ص نوشتم.از خواب كه بيدار شدم ص هنوز خواب بود. تو خواب چقدر معصوم بود. آروم از كنارش بلند شدم و لباس پوشيدم و زدم بيرون از خونه. اول از همه يه دربست گرفتم و رفتم سراغ دكه روزنامه فروشي. بعد از دادن مشخصات كيفم رو گرفتم و يه پول چايي هم به يارو دادم و برگشتم سمت خونه. توي راه يه كم خرت و پرت خريدم براي مي خوريه شبمون. دو تا دونه مرغ هم گرفتم براي جوجه كباب درست كردن.وارد خونه كه شدم ديدم ص نشسته داره تي وي ميبينه. سلام كردم. اومد سمتم و خريدها مو از دستم گرفت. با هم رفتيم تو آشپزخونه و من مشغول شدم به خورد كردن مرغ ها براي جوجه درست كردن. ص هم نشسته بود و به كارهاي من با دقت نگاه ميكرد.
ص : كامي ؟
ك : جانم ؟
ص : زنگ بزنم افسانه هم بياد اينجا ؟
ك : براي چي ؟
ص : همين جوري. دلم ميخواد امشب اون هم اينجا باشه.
ك : نميدونم. از نظر من كه مشكلي نداره ولي ما كه تا حالا همو نديديم.
ص : خوب ميخوام بگم بياد با هم آشنا بشيد ديگه.
ك : بگو بياد. ولي مگه نميخواستي مشروب بخوري ؟
ص : خوب اون هم ميخوره چه عيبي داره ؟
ك : هيچ عيبي نداره عزيزم. بگو بياد.
ص : مرسي عسلم.
ك : كاري نكردم كه تشكر ميكني. سهمه سگ و گربه هاي محل رو ميخوايم بديم به اون بخوره. ثواب هم ميكنيم. ( زدم زير خنده )
ص : خيلي بدي. حالا دوست من شد سگ و گربه ؟
ك : شوخي كردم. پاشو زنگ بزن بگو بياد ديگه.
ص : چشمممممممممممممممممممممممممممممممممم.
ص دويد سمت تلفن و شماره گرفت و شروع كرد صحبت كردن.اين افسانه خانوم از اون دختر هاي پاچه ورماليده بود. چند باري باهاش پشت تلفن كل كل كرده بودم. خيلي بچه پررو بود. يه بار ميخواست با يه رنو 5 لگن با من كورس بذاره ميگفت هر ماشيني هم دوست داشتي بيار با خودت. بد بخت بهش يه رنو فروخته بودن بهش گفته بودن تقويته. بيچاره توهم زده بود فكر ميكرد با اين رنو ميتونه مسابقه بده. البته بعدا تو ماشينش يه كاري كردم كه ديگه بابت رانندگي كل نميزد برام. ( ايشالا اگر عمري باقي بود براتون تعريف ميكنم ).ص : كامي گفت كه تا يه ساعت ديگه مياد. من برم لباسم رو عوض كنم.
ك : همين خوبه بابا. مگه پسره كه ازش رو بگيري ؟
ص : آخه فكر ميكنه دوستيه ما يه دوستيه سادس.
ك : مگه الان از اين مدل دوستيها هم پيدا ميشه ؟
ص : حالا به هر حال.
تيكه هاي مرغ رو زعفران و پياز زدم و آخرش هم روغن مايع ريختم روش و گذاشتم تو يخچال. يه كم تو خونه دور زدم.
ص هم رفته بود تو آشپزخونه رو مرتب ميكرد.
ك : ميگم. حتما من هم بايد لباس رسمي تنم كنم آره ؟
ص : نه. ولي اون لباس ورزشيهات رو بپوش كه سته.
يه دست گرمكن ورزشي نايكي داشتم مريم برام خريده بود. خيلي بهم ميومد. تنم كردم و يه دستي هم به موهام كشيدم. با كتيرا موهام رو خوابوندم رو سرم و به سمت عقب شونه زدم. ( ص از اين مدل مو خوشش ميومد )
صداي زنگ در اومد و ص رفت در رو باز كرد.
يه دختر اومد تو خونه خدا نصيب هر مردي بكنه از اين دختر ها منتها با اخلاقش رو.
WoW چي بود لا مصب. آخر تيكه بود. شايد اگر تو خيابون ميديدمش حاضر ميشدم 100 تومن بدم و يه راه باها ش سكس كنم.قدش از من بلندتر بود. يه جفت بوت براق پاش بود با يه شلوار جين تنگ. مانتو هم نداشت از اين پانچوها تنش بود. يه شال هم با پانچوش ست كرده بود كه هارموني قشنگي داشت. صورتش هم خوشگل بود و نمكي ولي زير يه خروار مواد آرايشي گم شده بود.رفتم جلو. ص من رو بهش معرفي كرد.
ص : افسانه جان اين هم آقا كامران كه دوست داشتي ببينيش. كامي جان ايشون هم افسانه است كه پشت تلفن باهاش كل كل ميكردي.
افسانه دستش رو آورد سمت من و با هم سلام و احوالپرسي كرديم.
بعد از اين كه تعارفش كردم بياد تو ديدم داره همين جوري با بوت ميره تو خونه يه نگاه به ص كردم متوجه شد و به افسانه گفت كه صبر كنه تا دمپايياش رو براش بياره.
من هم رفتم داخل خونه و يه نگاه ديگه به اطراف انداختم. افسانه اومد داخل و با راهنماييه ص به سمت كاناپه حركت كرد.
ا : آقا كامران. خونه قشنگي داريد. تبريك ميگم.
ك : به صاحبش بايد تبريك بگيد من اينجا سرايدارم.
ا : كاش من هم سرايدار همچين خونه اي بودم. خيلي باسليقه چيده شده. ص اينا كاره تو ا مگه نه ؟
ص : نه بابا. كامي به من اجازه اين كارا رو نميده كه. سليقه مريم دختر داييه كاميه. خيلي باسليقه اس.
ا : آره. معلومه.انگاري كه خونه خودش رو چيده. تمام هنرش رو به كار برده.
ك : بالاخره من پسر عمشم ديگه. بايد هم اين كارا رو بكنه. ( ميخواستم جلوي اين بحس رو بگيرم )
نشستيم رو مبل. ص رفت و با سه تا نسكافه برگشت. براي من رو تو ليوان آبجو خوريم درست كرده بود.
ا : واي. ص اين ديگه چيه ؟ نسكافه رو كه اين تو براش ميريزي مشروبش رو تو چي ميخوره ؟
ك : والا راستش ما خلافمون قتله عرق خوريمونم با سطله. شما نگران نباش. ( هممون زديم زير خنده )
يه كم كه گذشت افسانه با محيط وفق پيدا كرد و لباس هاش رو در آورد. شال و پانچوش رو از تنش در آورد و گذاشت رو مبل كناري.يه تاپ يقه دار تنش بود به رنگ قرمز و آستينهاش هم حلقه اي بود و سفيديه بدنش به چشم ميومد با رنگ تاپش. يه تتو با طرح سيم خاردار هم دور بازوي چپش خود نمايي ميكرد.موهاش رو هم هاي لايت كرده بود. فندقي بود اگر اشتباه نكنم و يه مقداري هم هاي لايت شرابي و كله غازي قاطيش بود. خيلي بهش ميومد. تو دلم گفتم : كوفتش بشه اوني كه اينو ميكنه.تصوري كه ازش داشتم درست بود. با وجود اينكه خيلي لوند بود و خواستني ولي معلوم بود آدم زياده خواهي هم هست. از اين دختر هايي كه در آن واحد با بيست تا پسر دوستن و همشون رو هم ساپورت ميكنن. با وجود خوشگليش ازش خوشم نيومد. اخلاقش منحرف بود.بعد از سر و كله هم زدن و خوردن نسكافه پرسيدم : خوب. بچه ها مشروب چي ميخوريد ؟
ص : چي داري ؟
ك : ويسكي هست. ودكا هست. عرق هم هست.
ص : من ودكا ميخورم.
ك : شما چطور ؟
ا : هر چي كه شما بخوريد من هم ميخورم.
ك : من خودم عرق كشمش ميخورم. با اين يكي مشروبا حال نميكنم.
ا : باشه پس من هم عرق ميخورم.
بلند شدم و رفتم تو حيات خلوت. يه نصفه 20 ليتري عرق داشتم به اندازه 5 بطر ازش ريختم تو يه ظرف و بردم گذاشتم تو يخچال يه كم خنك بشه. يه نصفه شيشه Sky Vodka هم تو يخچال داشتم.
يواش يواش داشتم براي تهيه سور و سات اقدام ميكردم. ص پرسيد : كامي از الان زود نيست ؟
ك : تو كه ميدوني من الان بشينم پاي اين تا ساعت 2 ميشينم. پس دير و زود نداره.
رفتم تو تراس و زغال ريختم تو منقل. يه كم هم الكل ريختم رو زغالها و آتيشش زدم. ص هم با ظرف حاوي جوجه ها اومد تو تراس. بهش گفتم كه بره سيخ ها رو هم بياره.يه صدايي از پشت سرم اومد كه كمك نميخواي ؟

سکس با دختر دانشجو2

به دو دقیقه نرسید که سیل به راه افتاد از روم بلندش کردم و دوباره شروع کردم به خوردن لبش همون طور که ازش لب می گرفتم با سوراخ کونش بازی می کردم که مریم دوباره سر حال شد و ایندفه من فقط رو تخت دراز کشیدم و اون برام ساک می زد و من که دیدم بی کار شدم اون رو کشیدم رو خودم و شروع کردم با سوراخ کونش بازی کردن اول با یک انگشت و بعداز 2 دقیقه دو انگشتی کردم که یه جیغ کوچیک کشید و برای تلافی سر کیرم رو گاز کوچیکی گرفت که فکر کردم دارم از درد بال در میارم برای همین از دهنش کشیدم بیرون و خوابوندمش رو تخت و خودم رفتم روش کمی با سر کیرم با لبه های کسش بازی کردم و برای طلافی اون گاز یک دفعه کل کیرم رو کردم توش که یک جیغ وحشتناک از مریم شنیدم که پرده گوشم کر کره اش خراب شد و شروع کرد به بد و بیرا گفتن و من بدون توجه به اون تلنبه می زدم [عجب کوس تنگ و نرم و خیسی داشت؟] (فکر کنم جر رفت) دو دقیقه که شد اون هم دردش کم تر شد و داشت لذت می برد و قربون صدقه کیرم میرفت( جووووون چقدر بزرگه، جوووون دارم جر میرم ، جرم بده ، جون فقط مال خودمه ، بکن بکن)من هم 20 دقیقه از کس تو همون حالت کردمش و کیرم رو کشیدم بیرون و کنارش دراز کشیدم کهمریم دادش رفت هوا و که ادامه بده چون داشت برای بار سوم به ارگاسم می رسید و دید که من بلند نمیشم خودش اومد روم و بالا و پایین می پرید که سینه هاش ریتم خاصی به خودشون گرفتن و همین خیلی حشرم رو بیشتر می کرد و با سینه هاش ور می رفتم که سریع به ارگاسم رسید و روی من دراز کشید و من هم اون رو در آغوش گرفتم و بدنش رو رو بدنم گذاشتم و از گرمای بدنش خودم رو گرم کردم و در همون حالت شروع کردم تلنبه زدن بعد از کسش کشیدم بیرون و رفتم پشتش و کونش رو خیس کردم و کیرم رو گذاشتم دم سوراخش که مریم مثل برق گرفته ها از جاش پرید و گفت نه از عقب جر می رم از جلو بکن و من هرچی اصرار کردم نزاشت و من هم رفتم سمت شرتم.و اون رو گرفتم که تنم کنم که مریم گفت: بیا از جلو بکن تا آبت بیاد ، بیا وگرنه همین جلو رو هم از دست میدی ها!!!!؟و من هم بدون توجه به حرفش شرتم رو پوشیدم و رفتم کنارش رو تخت خوابیدم که اون گفت:بیا دیگه! قهر نکن.بهش گفتم اگه میزاری از عقب بکنم بیام وگرنه بزار بخوابم.که مریم گفت من به شوهرم که کیرش نصفه کیرته از عقب نمیدم!!!!؟ حالا هم که از جلو نمی کنی پس بزار برات ساک بزنم تا آبت بیاد.(خودش سه بار به ارگاسم رسید حالا هم که دیگه احتیاج نداشت).من هم خواستم کم نیارم گفتم نخواستیم بابا بگیر بخواب.شب بخیر. و رفتم به کیرم اسپره زدم تا بخوابه و خودم هم بخوابم، هنوز لخت بود و داشت می خوابید (چقدر این زن ها بی معرفت هستن) رفتم خوابیدم.صبح که از خواب بیدارم کرد ساعت 8 بود که گفت بیا صبحانه بخوریم(فقط با شورت و سوتین بود) بعد از خوردن صبحانه گفت: من دوباره می خوام
من هم گفتم:خوب بشین بخور (مثلا منظورش رو اشتباهی فهمیدم)
مریم گفت:نه منظورم صبحانه نیست
گفتم پس منظورت چیه؟
اون هم گفت: من دو باره حشرم زد بالا
من هم برای اینکه به کونش راه پیدا کنم رفتم از یخچال یه خیار آوردم و بهش دادم
مریم:این چیه؟
من:خیار!
مریم:می دونمخیاره ولی چرا می دیش به من؟
من:خوب با این هم میشه حشرت رو خالی کنی!
مریم:شوخی می کنی؟
من:نه اتفاقا کاملا جددی هستم!
مریم:آخه واسه چی؟
من:تو دیشب سه بار به ارگاسم رسیدی اما نزاشتی من یه بار هم آبم بیاد
مریم:خودت نخواستی وگرنه من که حرفی نداشتم
من:پس چرا نزاشتی من کارم رو بکنم؟
مریم:خوب از عقب درد داره
من:تو که اولی نیستی و آخری هم نیستی
مریم:یعنی می تونم بهت اعتماد کنم؟
من:100%
مریم:پس اسپره نزن که زودتر کارت تموم بشه.من هم که از خوش حال بال در آوردم،رفتم از تو کشوم یه کاندم تأخیری آوردم و گذاشتم کنار تخت و اون رو صدا زدم که دیدم لخت اومد تو اتاق اما انگار ترس داشت.برای همین رفتم و دستش رو گرفتم و کشوندمش سمت خودم و لبش رو بوسیدم و شروع کردیم به لب گرفتن بعد چند دقیقه حشرش زد بالا و با ولع لبم رو می مکید کمی که گذشت رفتم سمت سینه های ناز و درشتش و چند تا بوس کردم و بعد شروع کردم نوبتی نوک سینه هاش رو خوردن که صدای شهوت انگیز مریم بلند شد (آه آه بخور بخور همش برای تو هستش بخور که دارم حال می کنم آه آه)و بعد سرم رو به سمت پایین فشار داد....

سکس با مادر زنم در مسافرت

آخرای اسفند بود یه شب با زنم داشتیم حال می کردیم گفت داود امسال عید جایی نمی ریم؟ گفتم تنهایی مزه نمی ده. گفت شاید سودی اینارم بیان گفتم اگه امدند می ریم شروع کردم به کردنش گفتم رفتنمون شرط داره گفت باز چهار نفری حال کنیم؟ گفتم اره. گفت اون که معلومه باهم باشیم شما نیوفتین به جونمان. یه دفعه چیزی به ذهنم اومد گفتم مامانت رو هم ببریم گفت بس چهار نفری نمی شه گفتم خوب پنج نفری میشه. اونم گفت دیگه لوس نشو گفتم لوس چی؟ شما دوست ندارین دو تا داماد مامانتون سیر بکنن گفت چرا؟ ولی نمی شه. کمکم شوخیمان جدی شد حسابی کردمش و خوابیدیم.صبح گفتم زنگ بزن سودی و محمد شام بیان اینجا.گفت من حال دو نفری ندارم اگه تنهایی می کنی باشه قبول کردم عصر از مغازه اومدم دوتا خواهر با شلوارک و تاب داشتند شام اماده می کردن رفتم پیششان یه بوسی از لبشان کردم زدم لا پای سودی. زنم گفت بدجنس زنتو ول کردی خاله رو گرفتی از لاپای اونم زدم گفتم اینم مال تو. شب شد محمدم امد باشوخی و حال شاممان رو خورد یم مشغول ورق بازی شدیم گفتم بچه ها بریم مسافرت سودی گفت اتفاقا دیشب موقع کردن صحبتشو می کردیم ومی گفتیم باهم کیف میده زنم گفت چه تفاهمی حتما می گفتین باهم هم حال کنیم محمد گفت دقیقا من گفتم ولی من یه چیز دیگه در نظرم هست اونا گفتند چیه؟ گفتم مادر جونم ببریم زنم گفت بد جنس باز گفت. گفتم بدجنس چی؟بد ادم مادر خانومش ببره مسافرت سودی گفت راست میگه زنم گفت حقه باز بقیه شم بگو گفتم منو اق باجناق یک کم بهش برسیم محمد گفت اخ گفتی چقدر هوس کون مادرزن کردم سودی بامشت زد سینه محمد گفت یه زمان رو دل نکنی گفتم به هرحال نظر من اینه سودی گفت گیرم بریم چه جور می خواین بکنیین گفتم اون بامن بازیمان تمام شد ساعت دوازده بود گفتم جدا می خوابین یا باهم محمد گفت تو صاحب خونه ای من گفتم ما دیشب داشتیم سودی گفت ماهم داشتیم زنم گفت جدا می خوابیم ولی هرکی با مال خودش محمد گفت اگه ما خواسیم عوض کنیم چی؟ گفت اون دیگه باخودتونه.من رفتم بخوابم اون رفت ماهنوز نسشته بودیم سودی گفت شما خوابتان نمیاد من بلند شدم تا برم سودی دستمو گرفت به محمد اشاره ای کرد اون رفت به من گفت چیه فرار می کنی ؟گفتم در خدمتتم باهم حرف زدیم محکم کردمش. تو اتاق هم زنم ومحمد حال می کردند صبح چها رتایی رفتیم حموم وصبحونه سر میز گفتم مادرجون روببریم؟ اونارم فبول کردن وسرحال و قبراق رفتیم سر کار توی مغازه نقشه چه جور بردن مادرزن می کشیدم یاد م افتاد قطره اسپانیش فلای دارم اصل اصل بود یه شب دادم زنم خورد دیگه من کاره ای نبودم چنان رو کیرم می پرید که انگار روفنر می پره ول فرداش تا دو روز نمی تونست راه بره ودیگه هم از اون نخورد پس ده قطره کافی بود تا مادر زنم رس من وباجناق رو پکشه البته من کرده بودمش با من حرفی نبود ول پیش دختراش وبا جناق جور نبود اول زنگ زدم محمد گفتم کیرتو چرب کن واسه مادر زن جونت. اون گفت چه جوری گفتم تو فقط بکن قطع کردیم بعد زنگ زدم به مادرزن بعد از احوال پرسی وشوخی گفتم می خوام ببرمت مسافرت وانجا ترتیب تو بدم گفت جون چه خوب پیش دخترم می کنی نه ؟ گفتم اره گفت نمی شه گفتم اماده شو می ایم دنبالت گفت چند نفری؟ گفتم سودی و محمد هم هستند. گفت ازمنه باشه اگه حاجی قبول کرد می ام خلاصه دختراشم به پدرشون گفتند اون نمی تونست بیاد ولی قبول کرد مادر زنم باما بیاد به محمد گفتم اونم تو کونش عروسی بود عید شد رو بوسی دید وباز دید ویادمه مادر زن بوسی از من کرد یادگاری زنم و خواهرش شک کردن ولی نمی دونستند که من ترتیب مادرشون رو دادم و به اونم قول داده بودم که از ماجرای الاغه و خودمون کسی بو نبره.شب فردای عید باهم هماهنگ کردیم صبح زود محمد وسودی رو سوار کردیم سر راه هم مادر جون و راه افتادیم به سمت جنوب با شوخی و بگو بخند می رفتیم منو محمد جلو بودیم و اونا هم عقب بعد از یک دو ساعت محمد گفت من یکم استراحت کنم و بعد شما استراحت کن. صندلی عقب زنم وسط بود و مادر زنم سمت راست بود گفتم پس برو عقب راحت بخواب بغل جاده نگه داشتم محمد رفت عقب و مادر زنم گفت من می رم جلو دوباره راه افتادیم محمد کنار زنم بود از ایینه حواسم بهشان بود قشنگ بهم چسبیده بودند محمد دستشو انداخته بود لا پای زنم کم کم اونا خوابیدند ولی مادر زنم بیدار بود دستمو دراز کردم و گذاشتم رو پاهاش. اون کشید طرف من رونش رو می مالیدم و اونم کیف می کرد دکمه مانتوشو باز کرد زیرش یه دامن کوتاه داشت دامنشو کشید بالا یه چنگولی از رو نش گرفتم زد رو دستم از ایینه نیگا کردم اونا خواب بودن یواشکی گفتم این دفعه دو کیره می کنیمت گفت نه زشته قضیه مون لو می ره.گفتم تو چیکار به قضیه داری ؟اصلا اون تموم شد رفت برای ناهار نگه داشتم اونا هم بیدار شدن مادر زنم مانتو و لباسشو مرتب کرد بعد از ناهار و استراحت دو باره راه افتادیم و محمد رانندگی می کرد منو مادر زنم وسودی عقب بودیم سودی وسط بود مادر زنم خوابید منو سودی شروع کردیم به مالیدن هم. بعد از دو ساعت جامونو عوض کردیم من و سودی رفتیم جلو و محمد و زنم اومدند عقب هوا تاریک شده بود رسیدیم اهواز گفتم شب استراحت کنیم صبح بریم فبول کردند دوتا چادر داشتیم یکی شش نفره یکی چهار نفره گفتم همون بزرگه بسه همه قبول کردند گفتم من برم شام بخرم شما چادر و وسایلو اماده کنین تا زود بخوابیم خستگیمان در بره در مورد شام هم همه نظرشان پیتزا بود بعد از یک ساعتی برگشتم یادم افتاد مادر زنو باید اماده کنم یواشکی یکی از نوشابه ها رو باز کردم و15 قطره ای از اسپانیش توش خالی کردم تو چادر دور هم نشسته بودیم سفره رو باز کردیم اول نوشابه مادر زنو دادم و بعد مال بقیه رو ساعت یازده شده بود و چادر های دور و برمان دور تر بودند بعد از نیم ساعتی حال مادر زنم عوض شد گفت ولی چقدر گرممه چرا این طوری شدم؟ گفتم نکنه مسموم شدی گفت نه زنم گفت مامان گرمت روسری تو باز کن منم گفتم راست میگه اصلا راحت باشین غریبه که نیستیم اونا هم مانتو و رو سری شون در اوردن مادر زنم نمی تونست بشینه مدام وول می خورد سودی گفت اگه حالت خوب نیست ببریمت دکتر گفت نه حالم اتفاقا خیلی خوبه ولی دیگه ادامه نداد ماد زنم گفت دامادا شرمنده یه لحظه بیرون باشین تا من لباسمو عوض کنم خیلی گرممه ما رفتیم بیرون کنار چادر محمد گفت ناقلا چی کردی ؟ یه قرصی بهش دادم و از تو ماشین اسپری رو اوردم گفتم بزن خوبه. گفتم مامان جون گر گرفته فقط کیر داماداشو می خواد گفتم بشین همین جا.کنا ر چادر بودیم و صداشونو راحت میشنیدیم مادر زنم گفت نمی دونم چرا یک دفعه گر گرفتم انگار بدنم اتیشه لای پام داره اتیش می گره زنم گفت شلوارتو در بیار لا پات عرق سوز نشه گفت دخترا اونجام خیلی می خواره ابروم می ره چیکار کنم؟ سودی گفت ما پشت می کنیم شورتتو در بیار ببین چته مادر زنم گفت شما از تو من در اومدین تازه از شما خجالت بکشم ؟ دونستم حالش حسابی خرابه زنم گفت مامان ببین چته زود یخوابیم مادر زنم گفت دخترا لا پام باد نکرده ؟زنم گفت چرا خوش بحال حاجی مادر زنم بی تعارف گفت بد جنس ها شما مال خودتون اوردی و من باید تو کف بمونم دیگه خراب خراب بود که با دختراش از این شوخی ها می کرد سودی گفت دوتاشم مال تو انگار تحفه نطنزن صدا کردم گفتم تموم نشد مادر زنم گفت داود جان ببخشید بیاین تو رفتیم تو اون فوری شلوار شورتشو چپوند تو ساکش دونستم که بدون شورته سودی گفت دستشویش کجاس؟ گفتم بلند شین تا ببرم زنم گفت من نمی ام محمد گفت من رفتم. من سودی و مامانشو بردم اول مادرزنم رفت سودی یواشکی گفت تو به مامانم هم رحم نمی کنی؟ گفتم مگه چی کردم ؟گفت ناقلا چی دادی خورده؟گفتم کیر اسب مادر زنم اومد بیرون وسودی رفت مادر زنم گفت خیلی کوسم می خواره همش می گم یه طوری بشه منو بکنی شاید خارشش بیفته گفتم باشه سودی اومد و رفتیم محمد و زنم داشتند حال می کردند از وضیعتشان معلوم بود گفتم باهم بخوابیم یا اون یکی چادرو بزنیم مادر زنم گفت نه جدا بخوابیم من روم نمی شه سودی والی موافقت نکردن گفتند ما می ترسیم جا بزرگه تازه اینا هم دامادتن مگه غریبن مادر زنم با بی میلی قبول کرد جا که فقط پتو بود من و زنم زیر یه پتو سودی و محمد هم باهم ومادر زنم تنها رفتیم تو جا بعد دو سه دقیقه زنم گفت من گرممه تو بیا وسط من رفتم وسط پیش مادر زنم چراغ بیرون قشنگ تو چادر رو روشن کرده بود مادر زنم پتوشو داد کنار گفت گرمه ما حرفی نزدیم اون فکر کرد خوابیدم دستشو برد تو دامنش و کوسشو می مالید و وول می خورد دستمو بردم پتو کشیدم روش دستمو برد م لای پاش طرف من چرخید و سه انگشتی کرد م تو کوسش اونم کیر منو گرفت کشید طرف خودش مالید به کوسش زنم چرخید طرف ما من دونستم بیداره مادر زنم تکان نخورد زنم خور ناس کشید اون فکر کرد خوابیده دو باره شروع کرد اصلا حالیش نیود ممکنه بیدار باشن چرخید کونشو داد طرف من منم که دیگه ترسی نداشتم کیرمو کشیدم بیرون واز پشت گذاشتم تو کوسش اویییییی گفت که سودی بیدار شد شاید م بیدار بود گفت مامان چته باز بدنت می خاره گفت اره تو بخواب خسته ای سودی گفت بزار بمالم دستش اورد رو کوس مامانش دید یه چیزی توشه فهمید کیر منه چوچوله مامانشو مالید اونم هی وول میخورد منم ساکت به بغل خوابیده بودم مادر زنم صداش در او مده بوده همه می دو نستن چی شده حتی زنم چرخید طرف من واز پست خایهای منو گرفت می مالید و منو طرف مامانش هول می داد محمد هم بیدار شد گفت چی شده ؟سودی گفت بی بخار تو بخواب مامانم بدنش می خاره خارششو می ندازیم محمد هم پتو رو زد کنار دید بله ما مشغولیم سودی رو طاق باز خوابوند و رفت روش منم رفتم رو مادر زنم و بدون خجالت تو کوسش تلمبه می زدم مادر زنم یه بار ارضا شد کشیدم بیرون زنم که دیگه اماده بود پاهاشو داده بود بالا و از زیر کونش انگشت کرده بود تو کوسش کردم تو کوسش چنان اوییییی گفت که محمد گفت یواش تر صدات میره بیرون اونم سودی رو ارضا کره بود قرص و اسپری کار خودشو کرده بود زنمو ارضا کردم محمد با مادر زنم مشغول شد و من رفتم رو سودی. سودی گفت جووووون این کیرها بمیری محمد با اون دودولت محمد حرصش گرفته بود محکم تلمبه می زد سودی پاهاشو داده بود بالا و من رو پاش نشسته بودم بالا پایین می کردم خیلی کیف می کرد اونا باهم دیگه کاری نمیکردند وهرکی ارضا می شد کنار می کشید و فقط کوسشو می مالید سودی دو باره ارضا شد.دو سه بار جاها مونو عوض کردیم من گفتم مادر زن دو نفری دو ست داری اونم فقط با سر اشاره ای کرد محمد خوابید زیر مادر زنم روش منم از پشت رفتم سراغش خواستم تو کونش بزارم سودی کیرم رو کرد تو کوس مامانش خیلی راحت جفت کیر رفت تو کوسش.محمد گفت من د ادادرم می ام و خالی شد تو مامان جون اب کیرش ازتو کوس مامان جون زد بیرون با تلمبه من صدای فرج فرجی می داد که دختراش می گفتن جون قربون اون صدا مادر زنم یه دفعه گفت دادادمادا و ارضا شد منم ابمو تو کوسش خالی کردم افتادم روش صبح که از خواب بیدار شدم دیدم هنوز کیرم تو کوسشه و باد کرده دوباره تکان دادم گفت داماد جون بسه دیگه اوناهم بیدار شدن زنم گفت دیگه پررو نشو شب می کنی روزم می خوای لباس پوشیدیم بعد صبحانه رفیم حمام نمره محمد ازم تشکر کرد بعد از حموم هم راه افتادیم برای بندر گناوه اون جا هم باز شب مشغول شدیم سفری شد که همیشه تو خاطرمان بمونه.پایان

سکس با ملیحه

ملیحه همسایه رو بر.یمون بود و الان رفتند تهرون. اصلیتش شیرازی بود و دانشگاه شهر ما درس می خوند و اینجا هم با پسر همسایه ما دوست می شه با هاش ازدواج می کنه ولی چه ازدواجی پسره ناتوانی جنسی داشت. قبلا زیاد باهاش دوست نبودم و در حد سلام علیک و احوال پرسی با زنم دوست بودند و خانه ما هم می امد موقع حرف زدن با من تو چشمم خیره می شد و منم اینو به حساب صمیمیت وخونگرمیش می ذاشتم ولی کم کم دیدم چیز بدکی نیست یه کم چهره اش سبزه بودو چثه اش بزرگ یه روز ظهر رفتم خونه بعد از ناهار زنم گفت ملیحه می گه کامپیوترم خراب شده اگه اقا داود سر در می اره یه نگا بهش بکنه گفتم باشه غروب. غروب بازنم رفتیم خونشون شوهرش نبود برای کار رفته بود تهرون واو با مادر شوهرش بودند امد جلو احوال پرسی کنه با یه چادر خونگی بود بدون رو سری و دامن جریانو پرسیدم گفت هم کانکت نمی شه هم بعضی وقتها بالا نمی یاد.گفتم زیاد کانکت می شی ؟گفت اره همش الکی. ایراد نرم افزاری نداشت سیم تلفنش قطع بود اونو درست کردم براش تست کردم گفتم حجم برنامه هات زیاد مگه چی داری توش ؟گفت هیچی اهنگ وفیلم ر مادر شوهرش گفت اگه زیاد کار داره ما تو هال می شینیم تا سرت خلوت باشه اونا رفتند ملیحه سر پا ایستاده بود گفتم بشین اون نشست گفتم باید برنامه ها تو سبک کنی گفت من فقط بلدم گوش کنم خودت برام انجام بده با تعجب نگاش کردم گردن سینه هاش قشنگ معلوم بود گفت هرکدوم خواستی دلیت کن بجز این پوشه یه فایلی بود به اسم ملیح به اون حساس شدم فایلها رو چک می کردم اضافی هارو دلیت کردم مشکل سیستمش بهتر شد ولی زیاد نه گفتم احتمالا یکی از برنامه هات ویروسیه گفتم فایل میلح هم برات چک کنم اونم حرفی نزد بلند شد رفت توهال اونو باز کردم یه سری عکس و فیلم عروسیشان بود اونارو بی خیال شدم یه پوسه دیگه باز کردم پر عکس سکسی بود ودوتا هم فیلم سکسی صداش کردم گفتم اینارو هم حذف کنم خودش فهمید گفت حذف شان کن برنامه هاش سبک شد و مشکل سیستمش رفع شد گفتم هر چی اومد تو سیستمت نریز اگر ویروسی بشه باید ویندوزتو دوباره نصب کنی.ازم خیلی تشکر کرد یه فیتلر شکن توپ داشتم الان هم ازش استفاده می کنم اونو رو سیستمش نصب کردم وگفتم با این هرسایتی که می خوای باز می شه بعد از خوردن میوه خدا حافظی کردیم اومدیم خونه خودمون به زنم گفتم دختر خوبی حیف که تو خونواده ایناست زنم گفت اره خیلی خودمونی طفلک دلش خونه ازم پرسید تا حالا اقا داود وسط کردن کشیده کنار ؟ منم خواستم خجالت نکشه گفتم بعضی وقتها گفت علی یه دفعه خودشو می کشه کنار و وسط کار ولش می کنه و چیزش می خوابه گفتم از اقا داود بپرسم ببینم از چی میشه ؟منم به زنم گفتم پسره فکر کنم معتاد البته همین طورم بود زنم گفت طفلک اون اصلا نمی دونه من فهمیدم که حتما هم کمبود سکس داره شمارشو ازتو گوشی زنم برداشتم فردا بهش زنگ زدم اول نشناخت خودمو معرفی کردم گفت بعدا زنگ می زنم زنگ زد وکلی ازم تشکر کرد گفتم زنگ زدم ببینم سیستمت درست شده هرموقع کاری داشتی بگودیگه بامن راحت بود گفتم یه فلش بهت می دم برا خودت ولی کسی نفهمه چند تا فیلم سکس و هزارتایی عکس براش ریختم تو فلش ظهر دادم بهش به شوخی گفت فیلم ترسناک نباشه من می ترسم اخه تنهایی نیگا می کنم گفتم نه خدا حافظی کردم رفتم خونه خودمون دوسه بار باهم تماس داشتیم ولی انگار نه انگار من می دونم فیلم سکسی نیگا می کنه به زنم هم چیزی نگفتم یه روز زنگ زد گفت اقا داود شرمنده کیبوردم خراب شده اگه ممکنه یه کیبورد برام بیاری فقط خانمت نفهمه من اینقدر مزاحمت می شم وبه موبایلت زنگ می زنم کیبورد خریدم رفتم زنگ درشون رو زدم امد جلو در گفت بفرما تو یه نگاهی دور وبر کردم رفتیم توهیچ کس نبود گفتم پس موشک (به مادر شوهرش می گفتم)گفت رفتن باغ من بدبخت باید تا صبح دق کنم دل خوشیم شده این کامپیوتر داشتم کیبورد براش وصل می کردم برام شربت اورد ازش تشکر کردم گفت واقعا شرمندم نمی دونم شمارو نداشتم تو شهر غریب چی می کردم اینا که اصلا هیچ چی بارشان نیست بیرونم بدون اجازه اینا نمی تونم برم براش ناراحت شدم گفتم من همه جوره در خدمتم هر کاری داشتی فقط به خودم بگو گفت مرسی خودم می دونم گفت اقا داود زنگ بزن خونه بگوناهار نمی ری یه لقمه باهم بخوریم منم تنهام بهم مزه بده اول قبول نمی کردم دلم سوخت زنگ زدم به خانمم گفتم ظهر نمی ام ملیحه خوشحال شد گفتم ملیحه خانم یه زمان نفهمند برامون بد بشه اونم گفت خیالت تخت تا فردا نمی ان رفت اشپزخونه ناهار حاضر کنه گفتم بی خیالش شو بیا بشین یه کم حرف بزنیم گفت اخه نمی شه که گرسنه بمونیم شما بیا اینجا رفتم اشپز خونه چادرشو انداخته بود رو شونش رنگ موهاش به ادم حال می داد همینطور بی خیال سیب پوست می کند گفتم علی نمی اد گفت نه بابا من از شوهرم هم شانس نیاوردم منو ول کرده خودش معلوم نیست کجاست گفتم واقعا سخته درک می کنم به شوخی گفتم این دفعه اومد بچسب بهش نذار بره گفت همون نیاد بهتره بود و نبودش برام فرقی نداره گفتم واسه چی ؟گفت بد بختی مشکل داره گفتم مشکل چی ؟ گفت خانمت نگفت گفتم چرا یه چیزایی گفت گفت اقا داود راهی براش نمی دونی گفتم سیگار زیاد می کشه گفت اره هرموقع هم می اد با دوستاش جمع می شن اتاق در قفل می کنند گفتم اگه سیگار بزاره کنار خوب می شه گفت خیلی گفتم یه بارم منو زد گفت به تو ربطی نداره چشماش پر اشک بود برگشت یه نگاهی به من کرد گونه هاش خیس بود بلند شدم رفتم پیشش دست بردم اشکاشو پاک کردم از دستم بوس کرد وکشید به صورتش رفتم جلوتر به خودم چسبوندمش چادرش افتاد سرشو گذاشت رو شونم از گردنش بوس کردم یه تکونی خورد خودشو جمع کرد لبمو گذاشتم رو لبش شروع کردیم به لب گرفتن از پشت باسناشو گرفتم و مالیدم حسابی حال می کرد خودشو به من می مالید گفتم ملیحه باجون جوابمو داد گفتم اگه دوست نداری ادامه ندیم گرفت از کیرم گفت حال منو خراب نکن رو صندلی نشستیم کونشو تو بغلم جا می دادگفت داود باجون جوابشو دادم گفت بریم تو اتاق تو بغلم بردمش انداختم رو تخت گفت لباسامو در می اری یکی یکی در اوردم تا رسیدم به شورتش لامبادو داشت درش نیاوردم با دستم کوس وکونشو مالیدم تو اسمونا بود افتادم به جون کسش حالش عوض شد گفت چرا اینطوری شدم واییییییییییی چه کیفی میده بخوربخور جیغی زد وبدنش شل شد یه کم صبر کردم نازش کردم تا حالش جا اومد گفتم خوبی با سر گفت اره گفت چه کیفی داشت از عروسیم اینطور نشده بودم گفتم یعنی تا حالا ارگاسم نشده بودی گفت ارگاسم چیه؟ گفتم ابتو نریخته بودی گفت نه شلوارمو کشیدم پایین دست برد کیرمو گرفت گفت واییییی چه بزرگه در اوردم بیرون گفتم ساک بزن گفت ساک ؟گفتم بخورش دیدم معطل می کنه خوابوندمش رو تخت بحال69بخوابیدم روش کوسشو لیس می زدم اونم حال می کرد دیدم کیرمو کرد دهنش وبرام ساک می زنه دوباره جیغاش شروع شد کارمو قطع کردم رفتم رو کوسش گفتم می خوای سرشو تکان داد با کیرم چوچولشو مالیدم گفت بزار تو گذاشتم کوسش تونمی رفت گفت فشار بدن نترس فشار دادم نصف کیرم رفت دیدم اشکش در اومده گفتم ملیح درد داری گفت نه عزیزم از خوش حالیمه تاته فرستادم تو کوسش تلمبه می زدم با کیف تموم اویی اوییی می کردوجون می گفت ابم داشت می اومد گفتم ملیح دادادادارم می اااام ابمو خالی کردم تو کوسش اونم حال کرد ه بود می گفت جون چه داغه بریز الهی قربونت برم بدنم شل شد وافتادم روش اونم منو بو س می کرد وصورتمو نوازش می کرد یادم افتاد چی کردم فوری از روش بلند شدم گفت چی شد؟ گفتم پاشو بریز بیرون دستمو گرفت منو کشید طرف خودش گفت بی خیال عزیرم می خوام ازت یه یادگاری داشته باشم تا همدم تنهایم باشه گفتم اخه خونواده شوهرت گفت خودم درستش می کنم فردا قراره علی بیاد هر طور شده نمی زارم در بره تا ابشو بریزه توکوسم منم می گم از خودشو یه بویی حس کردم گفتم بوی چیه گفت وای غذام سوخت دوید طرف اشپز خونه کون وسینه هاش بالا پایین می پریدند دو باره کیرم سیخ شد از پشت گرفتمش نشستم رو صندلی اون برگشت طرف من پاهاشو انداخت دو طرفم وکیرمو گذاشت تو کوسش طوری بالا پایین می کرد که از لذت وشهوت داد می کشیدیم دوباره با هم خالی شدیم بعد از اینکه حالمون سرجاش اومد همونطور تو بغلم بردمش حموم ورفتیم زیر دوش تو بغلم بود زیر دوش انگشت کردم تو سوراخ کونش گفت باشه دفعه بعد کیرمو کشیدم بیرون کیرمو برام شست اومدیم بیرون گفتم من سر کوچه منتظرم بریم ناهار یواشکی رفتم بیرون اونم اومد رفتیم یه پرس جوجه خوردیم گفت امروز معنی زندگی ر و فهمیدم بعد ناهار گذاشتمش سر کوچه و رفتم مغازه بعد اون زیاد می اومد خونمون دیگه فرصت نشد سکس کنیم بعد یه ماه زنم گفت ملیحه حامله اس من خوشحال شدم که اونو از تنهایی در اوردم بعد از یکی دو بار سکس دیگه یادش دادم که چطور شوهرشو بیاره تو خط و موفق هم شده بود اونا رفتن تهرون یه روز زنگ زد بخاطر همه چی ازم تشکر کرد و گفت دیگه مادر شده اونم مادر دو قلو البته اینو زنم بهم گفته بود.پایان

سکس با نسرین

نسرین زن برادربزرگ خانممه یه هیکل چاق و گوشتی هر رون و لنبر اندازه کل هیکل منه وسینه هاش هرکدوم فکر کنم 10 کیلو باشه یه زنییه خودمونی وساده وازحرف زدن زیاد هم بدش نمی یاد نسرین پنجمین زن فامیل خانمم بود که کردمش یک روز بعد از ظهر خونه مادر خانمم دسته جمعی باهم نشسته بودن من از بیرون امدم زنم و خواهرش مادرشون با نسرین روی بالکن که نیم متری از حیاط بالاتر بود نشسته بودند نسرین لبه نشسته بود و پاهای چاقشو اویزون کرده بود.من تو حیاط ایستاده بودم نسرین خواست بلند شه بره پاهاشو که جمع کرد یه لحظه چشمم به وسط پاش افتاد از بس چاق بود شلوارش از دوختاش چاک برداشته بود و رون و شورت قرمزش معلوم شد وسطش هم قلمبگی کوسش دیده میشد اونا باهم مشغول بودن و فقط سودی فهمید که من لا پای نسرین رو دید می زنم هیچی نگفت نسرین هم متوجه شد و فقط یه لبخندی زد نگو خودشم می دونسته خشتکش پارس اینو موقع کردنش گفت.نسرین گفت خونه هیچکس نیست و شبم شوهرش شیفته و خداحافظی کرد و رفت منم حشری شدم به فکر کردنش افتادم میدونستم که نسرین اکثر شبا تنها می خوابه دو دل بودم که امشب برم یا نه با خودم گفتم نکنه اهل حال نباشه و ضایع بشم داشتم تو ذهن خودم منصرف می شدم که مادر خانمم گفت با بچه ها برین باغ یه کم انگور بیارین باغشونم کنارخونه پسرش بود زنم گفت من نمی ام سودی گفت اقا داود بلند شو باهم بریم توراه سودی گفت نسرینو تور کردی گفتم نه گفت به من چه که جورش کنم گفتم حالا کی گفت که جورش کنی ؟گفت یعنی تواز گوشت به این خالصی گذشت کردی؟ گفتم پس چی همچین مالیم نیست گفت کوسش دو برابر ما ل منه گفتم تو کجا دیدیش گفت یه روز تو حموم براش لیف می کشیدم جلو سودی کم نیاوردم و نگفتم که جورش کن ولی اون دونست که می خوام. رسیدیم باغ نسرینم با یه زنبیلی اومد پیش ما مشغول چیدن شدیم اونارم هم شروع کردن به کرم ریختن سودی گفت اقا داود خودتو خسته نکن ما می چنینیم نسرین گفت می خوای برو تو خونه استراحت کن گفتم نه بچینین بریم نسرین دو لا شد بود انگور می چید سودی گفت زن داداش اونا چیه یکم لاغرشون کن گفت ویلان بمونه ابم می خورم بدتر چاق میشم س.دی بشوخی گفت اخه اب داریم تا اب نسرین گفت سودابه توفضولی مگه؟راست می گی مال خودتو لاغرکن سودی گفت من دارم ولی نه اندازه تو بیچاره داداشم چقدر باید زور بزنه سو.دی دیگه تیر خلاصو زده بود نسرین گفت اقا داود خدایش کداممان چاق تریم من که سیخ کرده بودم گفتم شما چاق ترین ولی مال سودی نسبت به هیکلش گنده اس تازه به سن تو برسه باچرثقیل باید بلندش کنیم سودی گفت شما چرا باید بلندم کنین گفتم من نه شوهرت باید بلند کنه سودی گفت اخه میگی بلندت کنیم تازه ببین خودتو خواهرم به چه روز انداخته راست می گی یه کم بخودت برس نسرین گفت اتفاقا لاغر خوبه دیگه قبراق و فرز میشه سودی گفت چیه زن داداش هوس قبراق کردی ؟مگه داداشم قبراق نیست نسرین گفت ما اون بیچاره رو کی دیدیم که ببینیم قبراق یا قبراق نیست دو شب یک شب خونس اونم ازبس ختس شامشو خورد می خوابه معلوم بود نسرین خیلی توکفه کیره سودی گفت نسرین شبا نمی ترسی یکی بیاد؟خونه من که تو اپارتمان می ترسم چه برسه به خونه توباغ نسرین گفت ترسی نداره مگه من دخترم منظورشو فهمیدیم سودی گفت می خوای امشب ما بیاییم پیشت گفت خوش اومدین من گفتم من شام دعوتم بعد شام می ام سودی گفت مارم برای خواب می اییم. چیدن انگور تموم شد من ازجلوتر می رفتم یه لحظه برگشتم عقب دیدم سودی زد کون نسرین وگفت تکونشان بده کیرم دیگه نمی خوابید دستموگرفتم ازش و اونا هم فهمیدند توی راه سودی گفت رد کن بیاد گفتم چی؟ گفت شیرینی اونی که شب می افتی روش گفتم من که نمی خوام گفت اره از کیرت پیداست نمی خوای حرفی نیست ماهم می ایم گفتم بیاین گفت لوس نشو شامتو خوردی میری اونجا منم تلفنو میکشم گفتم تا مال من هست چرا تلفن خندید گفت از پریز رفتیم خونه مادر خانم جون اونم بد جور هوس کیر کرده بود خواستم برم گفت شب بیا اینجا و دست گذاشت رو کوسش یعنی بیا بهت می دم من هوس کوس دیگه کرده بودم گفتم وقت زیاده یه شب دیگه اخه فردا هم زیاد کار دارم بعد از شام رفتم در خونه برادر زنم زنگو زدم نسرین اومد جلو در وبا همون شلوار خشتک پاره بود بدون دامن زود دوید گفت ببخشید من برم یه دامن تنم کنم وقتی جلوتر می دوید لمبراش بدجور تکون می خوردند خواستم از پشت بگیرمش.رفتم تو نسرین اومد گفتم پس بچه ها نیومدند؟ گفت نه گفتم زنگ بزن بیان اونم گفت تلفن مان قطع با موبایلم زنگ زدم گوشی رو برنداشتند گفتم شاید نیان اخه سودابه توراه گفت اگه دختر خاله ها بیان ما دیگه نمی ایم منم چایمو خوردم می رم.نسرین گفت کجا یه شب بد بگذره شما که غریبه نیستین جا بزرگه شما بخوابین تو اتاق خواب منم تو هال می خوابم با تعارف قبول کردم. وفتی می خواست بلند شه چون چاق بود پاهاشو طوری می ذاشت که لا پاش معلوم می شد دیدم شورتم نداره و قشنگ قلمبگی کوسش پیداس همون طور جلو من معطل می کرد گفتم نسرین خانم یه جا می دی به من؟ گفت برو رو تخت ما بخواب گفتم اخه گفت اخه نداره این قدر تعارفی نباش گفت چیزی خواستی صدام کن اگه بلند نشدم تو یخچال همه چی هست خودت زحمت شو بکش منم خوابم سنگینه گفتم شرمنده اونا هم نیامدند منم مزاحم شدم گفت مزاحم چی دیگه یه شب خوابیدن خالی مزاحمت نداره من رفتم تو اتاق خواب شلوارمو در اوردم هوا گرم بود لخت شدم.با شلوارک خوابیدم البته ملافه رو کشیدم نسرین تو هال خوابید برق رو هم خاموش نکرد دامنشو در اورد وانداخت کنار جاش خودشو من نمی دیدم خوابم نمی برد بعد از نیم ساعتی دیدم خیلی گرمه ملافه رو از رو خودم انداختم و کیر سیخ شدمو گرفتم میخواستم برم بیفتم روش با خودم گفتم بزار اون بخواد اتاق خواب تاریک بود واز تو هال معلوم نمی شد بلند شدم رفتم مثلا اب بخورم دیدم نسرین بیداره ولی تا منو دید چشماشو بست همون طور طاق باز خوابید ه بود و تیشرتشم داده بالا وشکمشم بیرونه رفتم اشپزخونه مثلا اب بخورم برگشتم دیدم پاهاشو جمع کرده ولی وسط پاش بازه وخشتکشو بیشتر پاره کرده وکوسش قشنگ پیدا س کوسش اندازه کون یه دخت کوچولو بود کیرم سیخ سیخ بود دونستم که اونم چراغش سبزه خواستم بیفتم روش ولی صبر کردم رفتم رو تخت دراز کشیدم دیدم نسرین بلند شد اومد منو صدا کرد جواب ندادم فکر کرد من خوابیدم البته می دونست خواب نیستم اومد نزدیکتر از نزدیکتر صدا کرد بازجواب ندادم کیرم سیخ بود واز پاچه شلوارکم بیرون بود نسرین منو نگاه می کرد دست تو شلوارش کرده بود غلت زدم برگشتم طرف اون صداش در اومده بود داشت حال می کرد چشممو باز کردم انگار هول شده باشم بلند شدم نشستم گفتم نسرین خانم چیزی شده؟اونم دستشو از تو شلورش بیرون کشید و گفت وای شرمنده هول شدین دو سه بار صدات کردم بیدار نشدی یه صدایی اومد ترسیدم .بلند شدم برم بیرون رو نگا کنم نسرین گفت اقا داود سرما نخوری؟ منم انگار حواسم نیست گفتم وای ببخشید و دنبال زیر پوشم گشتم نسرین اونو داد دستم و همین طور منو نگا می کرد اونو تنم کردم رفتم بیرون الکی نگاهی کردم بر گشتم گفتم هیچ چی نیست نسرین گفت ببخشید شما رم بد خواب کردم رفت اشپز خونه و با سینی و یه هندونه اومد برق رو روشن کرد من همون طور با شلوارک بودم خواستم شلوارمو بپوشم گفت اقا داود گرمه من که غریبه نیستم بیا بشین یه قارچ هندونه بخور خنک بشی ساعتو نیگا کردم تازه دوازده بود نسرین چهار زانو نشته بود و داشت هندوانه می برید وهمه چیش حتی لبای کوسشم معلوم بود منم همین طور میخ شده بودم نسرین نگاهی به وسط پاش کرد و گفت وای ببخشید بلند شود که بره گرفتم از دستش گفتم من که غریبه نیستم سینی رو یه طرف هول دادم و نسرین رو کشیدم طرف خودم گفتم بیا پیشم بخواب می ترسی اونم راحت اومد رو تخت ازش لب گرفتم اونم بیکار نموند سینه های منو فشار می داد تیشرتش رو در اوردم سوتین نداشت سینه هاش تو چنگم جان نمی شدن با دست اونو رو بغل کردم افتادم به جونشون با یه دست از جای پاره شلوارش گرفتم و اونو ج ردادم گفت اخ جون الان خودمم جرمی دی دیدی عصر چه خشتکی نشونت دادم منم دلم می خواست منو بکنی کوسش تو کف دستم جاش نمی شد چوچولشو مالیدم اونم شروع کرد وول خوردن و به کمرش قر میداد دست کرد شلوارکمو داد پایین زیرش شورت نداشتم کیرم عین فنر پرید بیرون و همین طور بالا پایین می شد نسرین گفت اخ جون چه کیریی این می خواد کوسو کونمو جر بده سرشو بلند کرد و کیرمو انداخت دهنش منم سه انگشتی مشغو ل کردن کوسش بودم اون با یه دست دستمو زد کنار و گفت برو روش از عصری هلاک شدم باهاشو نمی تونست بالا ببره یه بالش زیر کونش گذاشتم و پاها شو به حالت خم گذاشت پایین کیرم با ساک اون خیس بود گذاشتم دم کوسش و هول دادم تو از بس تنگ و چاق بود نصفصش رفت تو باهاشو باز تر کرد تا ته کردم تو یه اوییی گفت که تا حالا اون طور حال نکرده بودم شروع کردم به تلمبه زدن صدای فرج فرج و شالاب شولوبی میداد که فکر کنم همسایه هاشون می شنیدند کیرمو در اوردم تا حالتوشو عوض کنه با دست زد رو تخت گفت تورو خدا در نیار بده تو منم با ضربه زدم تو اون جیغ که نه هوار می کشید و می گفت لا مذهب جرم بده پارم کن بکوب بکوب منم تند تند ضربه می زدم اون ارگاسم شد داغی ابشو با کیر حس کرد که زد بیرون دست بردم زیرش سوراخ کونش انگار که اب تو چاله جمع شده باز وبسته می شد اون بی حال افتاد گفتم نسرین خوبی گفت بهتر از این نمی شه گفت نریختی؟ گفتم نه سری دوم اونم با حالت عشوه وناز گفت واییییی نه فردا نمی تونم راه برم کیرمو کشیدم بیرون گفتم سگی بخواب اون خوابید و کونشو داد بالا سوراخ کونش از اب کوسش برق می زد انگشت کردم سوراخش گفت از کون دوست داری گفتم اره گفت فقط چند تا تلمبه.کیرمو گذاشتم دم سوراخ کونش یه فشار دادم تا ته رفت بدون درد و ناراحتی گفت کیف کردی گفتم اخ چه جورم دو سه تا تلمبه زدم گفت در بیار کار دارم ازتو کشو زیر تخت یه کیرمصنوعی در اورد گذاشت دهنش وخیسش کرد داد دست من منم با این کارش عشق می کردم و رمز کون گشادشو دو نستم کیره 30سانتی بود و کلفتی شم هفت سانت میشد گفت بذار کونم اونو گذاشتم کونش بدون واهمه ای کشید تو کیره خیلی نرم بود بادست میزدم عین فنر بالا پایین می شد و سوراخ کونشو باز و بسته میکرد می خواست ابم بیاد گذاشتم توکوسش گفتم نسرین می خوام پرت کن گفت حالا نه بزار یه حال اساسی بکنم تنهایی بهم مزه نمی ده بعدشم لوله مو بستم هر چقدر خواستی پرم کن کیرمو در اوردم گفت کیر بلند رو بزار تو کوسم سر کیرو خم کردم وگذاشتم توکوسش چه حالی می کرد از وسطش کیر گرفتم و عقب جلو کردم با کف دست از وسطش فشار دادم کامل رفت تو لمبرای کونشو جمع کردم وکیر به اون بلندی وکلفتی توش گم شد کونشو باز و بسته می کردم و کیره خودش عقب جلو می کرد گفت واییی داود جونم کلفترش کن فکری به خاطرم رسید گفتم تو کونت یا کوست گفت کوسم برش گردوندم و تخت خوابید لنگاشو دادم بالاو بالشو گذاشتم زیرش و با حالت اویزون نشتم لای پاش و کیر خودم رو دادم تو اول نمی رفت یه کم فشار دادم تا ته کردم توش نسرین گفت اوییییی جوووون چه کیفی می کنم انگار سه نفر من میکنن و با دستش کیرو عقب جلو می کرد منم دیگه نمی تونستم صبر کنم خوابیدم روش تند تند تلمبه زدم اون دیگه عقب جلو نمی کرد فقط حال می کرد گفتم نننسرییین و تموم ابمو خالی کردم توش و اونم ابشو ریخت کیرم تو کوسش خوابید و اونم پاهاشو جمع می کرد صدای فرت فرت جمع شدن کوسش حال قشنگی به ادم می داد کیرمو کشیدم بیرون وتا صبح کنارش خوابیدم صبح بلند شدم دیدم اندازه نصف لیوان اب من و خودش ریخته زیرش و کیره همون طور توش بود اونو کشیدم بیرون کوس وکونش همون طور باز مونده بود خواب بود تخت خوابوندمش دوباره کردم تو کوسش با بی حالی و شهوت گفت دادوم سیر نشدی من تلمبه میزدم و صدای فرج فرج خیلی کیف می داد دوباره ابمو ریختم تو کوسش اون حتی بیدارم نشد رفتم حموم و دوش گرفتم رفتم ساعت ده زنگ زدم تازه بیدار شده بود ازم تشکر کرد و قول سکس دیگه ای ازم گرفت بعد اونم سودی زنگ زد گفت خسته نباشی مرد کوس ندیده خوب از چنگم در رفتی منم باز ازش تشکر کردم و اونم گفت عشقم واسه سکس سه نفری اماده باش و خدا حافظی کردیم.پایان

خاطرات سربازی من

هفده سالم بود كه عاشق دختر همسايمان شدم. براي اينكه زودتر با او ازدواج كنم داوطلبانه عازم سربازي شدم.هنوز ريش وسبيلم درنيامده بود واز اين جهت بين سربازان ديگر كه اكثرا يغور وخشن بودند ممتاز بودم. آن موقع براي پسربچه ها شناسنامه ديرتر مي گرفتند تا ديرتر به سربازي بروند وبيشتر كار كنند وشايد هم مي ترسيدند كه اگر زودتر به سربازي بروند در كونشان مي گذارند چيزي كه براي خودم اتفاق افتاد.اولين شبي كه در آسايشگاه خوابيدم شب بدي بود چراكه تمام سربازان مي خواستند كنار تخت من بخوابند ومن نمي دانستم چرا آنها به انحا مختلف تلاش مي كردند كنار تخت آنها بخوابم. از قضا در كنار ديوار وپيش يكي از سربازان خشن جاگرفتم. من با آنكه بچه شهر بودم ولي از بسياري از رسومات بي خبر بودم.چراغ آسايشگاه خاموش شد ومن كه از بدوبدوي روزانه خسته شده بوم به راحتي خوابيدم. فكر كنم تازه خوابيده بودم كه حركات دستي مرا از خواب بيدار كرد. دست زيپ شلوارم را باز كرده بود ودر حال بازي با دولم بود. اصلا تصور نمي كردم در بين اينهمه جميعت كسي پيدا شود وبخواهد اينكار را به صراحت انجام دهد. در تاريك روشن آسايشگاه چهره آن سرباز خشن را به سختي تشخيص ميدادم.تشرزدم: چكار ميكني احمق؟.زمزمه وار گفت: حال كن خره.انصافا حال مي كردم و دولم كم كم راست مي شد و او سعي مي كرد حركات دستش را تندتر كند بدنم داغ داغ شده بود. انگار يك گلوله آتش شده بود. لبهاي داغش را روي لبهايم گذاشت وزبانش را داخل دهانم نهاد سبليش وارد دهانم شده بود. نفسش بوي الكل مي داد. خودش را به من چسباند. بي اختيار منهم دولش را در كف دستم گرفتم.انگار با دست خالي زغال گداخته اي برداشته باشم داغ داغ بود وبه چه كلفتي.از ميان له له زدنش شنيدم: برگرد.تنم داغ شد آيا قصد تجاوز به من را داشت؟ از فكر اينكه آلت به آن كلفتي وارد من شود بدنم لرزيد. بايد هر جور بود از دستش خلاص ميشدم.: تو اول برگرد.خنديد ولبم را گاز گرفت. حركات دستش سريعتر شده بود احساس چنان خوشي وشادي به من دست داده بود كه متوجه خونين شدن لبم نشدم. انگار در آسمان سير مي كردم. يكدفعه با تمام فشار به كف دست او خالي شدم. تمام دوشك كثيف شد و او با احساس اين صحنه هارتر شد و به زور در حال برگرداندن من بود كه يكدفعه چراغ آسايشگاه روشن شد واو با حداكثر سرعت خود را به روي تخت خود پرتاب كرد. پاسبخش بود.آنشب تا صبح نخوابيدم وبدون اينكه كشيك باشم در بيرون پادگان قدم زدم. هنوز يك ساعت بيشتر نبود كه در بيرون قدم مي زدم كه افسر خوشپوشي به من نزديك شد. من آنموقع سواد آنچناني نداشتم تا درجه ها را تشخيص دهم ولي از طرز حرف زدنش فهميدم كه افسر مافوق اوست.او نگاه خريدارانه اي به من كرد: تازه وارد پادگان شده اي؟اولين شبه كه در اين پادگانم.او به آرامي لبم را نوازش كرد: كسي اذيتت كرده است؟با سر اشاره منفي كردم: بگو اگر فردا بفهمم چه كسي است كه اينكار را با تو كرده است خشتكش را مي برم.احساس مي كردم با يك افسر غيرتمند روبرو هستم: به دنبالم بيا ازامشب تو در پناه من هستي.به دنبال او به را افتادم. مرا به خانه هاي سازماني برد. خانه هاي سازماني همه يكدست ساخته شده بود. در كنار خانه هاي افسران اتاق كوچكي هم براي گماشته ها ساخته شده بود.من بعدها متوجه اين جزييات شدم.افسر مرا مستقيم به اناق گماشته ها برد. يك تخت و يك يخچال در گوشه اتاق خودنمايي مي كرد. افسر مرا به داخل اتاق راهنمايي كرد.خودش لباس رسميش را درآورد وبا لباس زير در روي تخت نشست: تو هم راحت باش. لباس سربازي را دربياور.من معذب بودم: جوان راحت باش من دو روز است كه گماشته ام را روانه شهرش كرده ام او پايان خدمت گرفت من در اين دو روز احساس تنهاي مي كردم تا اينكه تو را ديدم تو از امشب گماشته من هستي.گيج شده بودم: گماشته چيه جناب سروان؟خنديد:به من بگو فرزاد من هم كامي صدايت مي كنم باشه؟او از جا بلند شد و از يخچال بطري بزرگي را بيرون آورد: هنوز چيزي تهش مانده است معلوم است كه امشب شانس با ماست.او از داخل بطري مايع رنگيني داخل دو ليوان ريخت يكي را به من داد ويكي را هم خودش برداشت. من قبلا اصلا لب به مشروبات الكلي نزده بودم ولي بوي مايع در همان اول معلوم كرد كه محتويات ليوان مشروب است.سروان يك ضرب ليوان را بالا رفته بود و بروبر مرا نگاه مي كرد: بخور.به زور جرعه اي خوردم بوي گند مايع حالم را به هم زد سروان فوري قاشق ماست را به داخل دهانم گذاشت. مزه ماست مزه مشروب راشست. هنوز مايع در داخل گلويم بود كه احساس كردم سرم گيج مي رود. مشروب از آن فرداعلي ها بود.سروان به زور تمام ليوان را به خوردم داد. او با هر جرعه قاشق ماستي به دهانم مي گذاشت. مشروب كم كم اثر مي گذاشت ومن احساس مي كردم كه حالت بسيار خوشي دارم.سروان خودش ته بطري را بالا آورده بود وگيج گيج شده بود.. او كمك كرد تا لباس سربازي را از تنم درآوردم. او با لباس زير روي تخت دراز كشيد ومرا هم كنار خود خواباند: خوب نگفتي علت زخم كنار لبت چيه؟مست خواب بودم: يك سرباز زمخت مي خواست اذيتم كند.يك سرباز زمخت؟ فردا پدرش را درمي آورم.سروان دستش را دولم گذاشته بود: اون كه كاري نكرد؟با سر اشاره كردم: نه.سروان لباس زيرم را درآورده بود وخودش هم لخت كنارم خوابيده بود: يك ذره بيا جلو.مست خواب بودم ومست شراب. سروان با دولم بازي مي كرد انگار دوباره قضييه تكرار مي شد ومن دوباره تحريك مي شدم. دولم راست شده بود ودر دست جناب سروان جان گرفته بود. او مقداري از ماست را روي دولم ريخت وشروع به ليسيدن كرد. احساس خوشي به من دست داده بود و تنم مور مورشده بود: خره يك ذره حال بده.
نمي دانستم منظورش چيست. او دستم را روي دولش گذاشت. گرم بود. كوچك ولي كلفت: ليس بزن.شروع به ليسيدن آلتش كردم اول چندشم مي شد ولي كم كم خوشم آمد. شش نه كرده بوديم واو نيز آلت مرا مي ليسيد. ولي او حرفه اي بود با دندانهايش آلتم را قلقلك مي داد احساس چنان سرخوشي به من دست داده بود كه احساس مي كردم در آسمان پرواز مي كنم و يكدفعه با فشار در دهان سروان خالي شدم.سروان خودش را كنار كشيد ومن مست ومخمور روي تخت افتادم اين دومين دفعه بود كه امشب تخليه مي شدم.كم كم خوابم مي برد كه احساس كردم سروان روي پشتم سوار شده است وماده سردي روي مخرجم مي مالد. با وجود اينكه مست بودم ولي احساس بدي به من دست داده بود اين اولين بار نبود كه با همجنس خود حال مي كردم ولي قبلا هرگز به اين شكل نبود. من در بچگي با بچه هاي ديگر لاپايي وكنار ديوار حال مي كرديم ولي اين بار مسله فرق ميكرد.سروان وقتي حسابي مرا چرب كرد با آلتش شروع به فشار دادن نمود درد شديدي در تمام وجودم پيچيده بود ومن در حال پاره شدن بودم. افسر گويي متوجه بود: اولين شبت است زياد اذيتت نميكنم.فقط قسمتي از آلت او در درونم بود و او در حال عقب و جلو بود. درد رفته بود و به جاي آن لذت آمده بود او با استادي تمام در حال سپوختن بود.ميخواهي كمي بيشتر فرو كنم؟با سر اشاره كردم و او سرم را برگرداند ولبهاي داغمه بسته خود را روي لبهايم گذاشت. به آرامي لبهايم را ميك مي زد و آلتش را بيشتر فرو مي كرد. تمام تنم داغ شده بود و او در حال تلمبه زدن بود. بدون اينكه متوجه شوم تمام آلتش را قورت داده بودم ودر حال لذت بردن بودم. واو كم كم آهنگ تلمبه زدنش را بيشتر كرد ويكدفعه احساس كردم آلتش داخل مقعدم راست شده است ومتعاقب آن او خالي شد.احساس مي كردم نفس راحتي كشيد به آرامي از من دور شد ودر روي ميز شروع به جستجوي سيگار نمود. در اين موقع پشتش به من بود. او ارضا شده بود ولي من نه. با وجودي كه آنشب دوبار خالي شده بودم ولي احساس مي كردم كه هنوز هم شهوت آلود هستم. پشت او به من بود وكون سفيدش درست مقابل من قرار داشت بي اختيار كونش را بغل كردم. او سيگار را پيدا كرده بود ودر حال دود كردن آن بود. من كاملا مست بودم واز خود بي خود. بدون اينكه از خود اختياري داشته باشم به زور به رو خواباندمش. آهي كشيد وبدون اينكه حرفي بزند سيگارش را دود ميكرد.كرم را از روي تخت برداشتم وتمام آلتم و مخرج او را چرب كردم براي اولين بار بايد يك سور حسابي به كيرم ميدادم.به آرامي به داخل سوراخش فشار دادم و شرع به عقب وجلو كردم: يواش يواش بده تو.از شنيدن حرفش هارتر شدم: يواش چيه؟ بايد پاره ات كنم.وقتي تمام آلتم درونش جاي گرفت ديگر نتوانست سيگار را دستش نگه دارد و سيگار به صورت روشن روي زمين افتاد تمام آلتم كيپ كيپ درونش بود شروع به عقب وجلو كردم تمام تنم داغ شده بود مشروب با تمام وجود درون رگهايم جريان داشت ومن هارتر از هميشه كتف او را گاز گرفتم.هرچه بيشتر تلمبه مي زدم او سرختر مي شد ولي من به اين زودي سر خالي شدن را نداشتم. كونش را قلمبه كردم ولمبرهايش را فشار دادم كيرم به سختي در حال آمدورفت بود او هم بيشتر حال ميكرد: بكش بيرون بگذار بيشترحال كنيم.كشيدم بيرون او با كاغذ دستمالي آلتم را پاك كرد.او وضعيت خود را تغيير داد مرا روي زمين خواباند وخودش روي آلتم نشست كيرم درسته به سوراخش فرورفت. اينبار او بالا پايين مي شد. از لذت تمام احشايم در حال بالا آمدن بود وكمي بعد خالي شدم. او با كاغذ دستمالي آلتم را تميز كرد ماچ كوچكي به لبهايم داد وخودش داخل حمام شد.وقتي از در بيرون مي رفت خسته خسته بود ولي لبهايم را مكيد: متشكرم اين بهتري شب زندگي من بود بلند شو دوش بگير.از جا برخواستم ووارد حمام شدم. هنوز باور نمي كردم كه تمام وقايع در بيداري اتفاق افتاده است. آيا تمام اينها خواب وخيالي بيش نبود؟ ولي آنشب خبر هيجان انگيز ديگري در انتظارم بود. وقتي لخت وپتي از حمام بيرون آمدم كاملا سرحال بودم مستي خواب وشراب از سرم بيرون رفته بود. دنبال حوله مي گشتم تا خودم را خشك كنم و ناگهان اورا ديدم.زيباتري زني بود كه ديده بودمش. به بهترين وضعي آرايش كرده بود و تقريبا لباس نپوشيده بود. يعني لباسي كه پوشيده بود لباس نبود. با تعجب نگاهش مي كردم اين زن از كجا آمده بود. بدون اينكه متوجه باشم لخت مادرزاد جلويش ايستاده بودم.زن به شيريني لبخند زد: نمي خواهي خودت را بپوشاني؟با دستپاچتگي ملفه اي دورم پيچيدم و روي تخت نشستم: شهرستاني هستي؟با سر اشاره كردم.از جا بلند شد ودو ليوان كريستال آورد از كنار ميز بطري كه تا به حال نديده بودم آورد و هر دو ليوان را پر كرد: تا به حال از اينها خورده اي؟ليوان را برداشتم كمي مزمزه كردم. برخلاف مشروبات ديگر گس بود وخوشمزه. تا ته سركشيدم چشمهايم به اشك نشست: معلوم است از دواخورهاي حرفه اي هستي.با سر گفتم نه: اين اولين بار است كه مشروب ميخورم.اين بهترين مشروب دنياست من هميشه ازاين مي خورم. اسمش شامپاينه.مشروب در درونم ولوله انداخته بود ورگهايم فرياد مي كشيدند. ولي تا مستي كامل فاصله زيادي داشتم اينبار ليوان را خودم پرپر كردم. لبخندي به زن ناشناس زدم: به سلامتي تو فرشته رحمت.ليوان را لاجرعه سر كشيدم از ابتداي زبانم شروع به سوختن كرد. زن به من خيره مي نگريست. ملافه را به دور انداختم و او را روي تخت خواباندم. لباس او با يك زيپ باز شد واو چون بت آبنوسي مقابلم تمام قد خوابيده بود: نمي خواهي بداني چه كسي هستم واينجا چكار مي كنم؟لبهايم دهنش را كاملا كيپ كرد چنان احساس سرمستي مي كردم كه گويي اين من نبودم كه اين شب پرماجرا را از سر مي گذراندم.پستانهايش به اندازه گردو بودم هرچه بيشتر مي مكيدم بيشتر احساس لذت مي كردم. وقتي دستم را روي كوسش گذاشتم خيس خيس بود معلوم بود كه سرحال آمده است به آرامي آلتم را درونش جاي دادم از شدت لذت نفس نفس مي زد. شراب در رگهايم آواز مي خواند و من در حال عقب جلو بودم ولي انگار احتياج به حال بيشتري داشتم بسيار گشاد وولنگ واز شده بود و من ديگر احساس لذت نمي كردم. امشب سه بار پشت سرهم ارضا شده بودم و براي بار چهارم امكان تخليه نداشتم.به پشت برگرداندمش. روي پشتش سوار شدم و آلتم را به زور در جلويش فرو كردم اينطور كمي تنگتر مي شد باز هم شروع به تلمبه زدن كردم از هفت سوراخ بدتم عرق مي ريخت واو از شدت درد آه وناله مي كرد حسابي گر گرفته بود و از شدت تب مي سوخت. ولي آبم به اين زودي سرآمدن نداشت. بايد داخل كون مي شدم والا از شدت هيجان مي تركيدم. كرم را برداشتم و مخرجش را چرب كردم ناليد: نه نه از كون نه.لب بر روي لبش گذاشتم: نمي گذارم درد بكشي لذت خواهي برد.به آرامي سرش را فرو كردم. از شدت هيجان ديگر اختيار دست خودم نبود بايد تا ته فرو مي كردم ولي بايد رعايتش را مي كردم. كمي عقب وجلو كردم انگار نفت رويم ريخته بودند و كبريت كشيده بودند تا ته سوخته بودم وجز خاكستري از من نمانده بود. اين كون نبود سرتاپا لذت و عشق بود.كم كم فرو كردم و تا ته رفت واينبار همينطور عقب وجلو ميكردم.كمي صبر كن.قمبل كرد.حالا شروع كن.لذت در رگهايم در جريان بود و من در آسمانها سير مي كرد بايد از شب كاملا استفاده مي كردم والا ممكن بود كه واقعا فردايي نباشد ويا من ديگر فردا را نبينم. بايد از لحظه استفاده مي كردم والا باخته بودم. بالاخره تخليه شدم براي بار چهارم در يك شب. بوسيدمش. از تخت بلند ش ووارد حمام شد. به ياد سوالش افتادم اين زن چه كسي بود. بدون اختيار پلكهايم روي هم افتاد وخوابيدم اين راحت ترين خواب زندگيم بود ومن امشب به اين خواب احتياج داشتم.با بوسه اي از خواب بيدار شدم ولي به جاي شاهزاده اين سروان بود كه بالاي سرم ايستاده بودو لبهايم را مي بوسيد: مي داني چه ساعتي است؟گيج خواب بودم: ساعت پنج بعد از ظهره. مثلا تو هم سربازي. امروز برايت غيبت رد كردم
چشمكي زد فهميدم شوخي مي كند سريع بلند شدم لباساهايم را پوشيدم: زنم برايت عصرانه پخته است. گفتم شهرستاني هستي جايي را نداري او هم دلش برايت سوخت غذاي بسيار خوبي پخته است گفتم تو هم با ما غذا بخوري او هم دلش سوخت وقبول كرد.با هم از اتاق بيرون رفتيم: باور كن گول زدن زنها بسيار ساده است مخصوصا زن من كه فكر مي كند براي خدا تورا از پادگان آورده ام.بدون اينكه حرفي بزنم وارد اتاق جناب سروان شدم ميز غذا خوري به بهترين وجهي چيده شده بود وچند نوع غذا روي ميز سرو شده بود: پري اين هم گماشته جديد ما جوان بسيار ساده و سر به زيري است سعي كن جاهاي دور براي خريد نفرستيش والا گم مي شود آخر تازه به اين شهر آمده است.پري برگشت لبخندي به لبهايش شكفته بود: خودت مي داني كه من كاري با گماشته هاي تو ندارم اگر مي خواهي براي خريد بفرستشان واگر ميخواهي نفرستشان.خشكم زد پري همان پري ديشبي بود كه با نورش كلبه بي رونق مرا صفا داده بود.

خاروندن آبجی

از صبح اول وقت كه پا ميشدم و به كلاس درسم ميرفتم اونايي كه يكي دوسالي رو درجا زده بودن و به اصطلاح قديميهاي كلاس بودن اون آخر آخرهاي كلاس مينشتن و عكسهاي سکسي نگاه ميكردند يا زنگهاي تفريح از كوس و كون دختر و زنهاي محله واسه هم تعريف ميكردند و ما رو هم اصلا جزء آدمها نمي آوردند. اين موضوع واسم عقده شده بود واسه همين يه تصميم عجيب و غريب و نشدني از نظر خودم گرفته بودم كه هرطوري شده بايستي عمليش ميكردم. راستي من فرامرز هستم و دو تا خواهر دارم يكيشون 17سالشه و دوسال از من بزرگتره و ديگري 1 سال ازم كوچكتره اسم بزرگه شهلا و كوچيه عفت. مامانم حدود 40 سالشه و بابام 45 سالشه.خلاصه يه چندروزي با خواهر كوچكترم گرم شدم يعني عفت جونم كه الهي من قربون اون كون قلمبش برم كه اگه جا ميشد خودمم با سر ميرفتم چه برسه به كيرم. خلاصه چند وقتي هر چي ميخواست واسش تهيه ميكردم و كاراشو واسش راست و ريست ميكردم. تا اينكه يه روز منو اون توي خونه تنها بوديم و رفتم سراغ كامپيوترآبجيم و رفتم سراغ سايتهاي ***ي كه هميشه نگاه ميكرد و خودمو زدم به بيخيالي يعني حواسم نيست و لاي دراتاق رو هم گذاشتم باز و دستمو كردم توي شلوارم و با كيرم بازي ميكردم. يه لحظه سايه شو از سمت راستم ديدم.تا برگشتم به سمتش سريع از اتاق بيرون رفت ، رفتم سراغش و خودمو زدم به ناراحتي و همش ازش خواهش ميكردم كه به شهلا چيزي نگه و اون هم قبول كرد ولي من گفتم تو دروغ ميگي و وقتي شهلا اومد ميري بهش ميگي ، هرچي قسم خورد قبول نكردم و اون گفت چكار كنم تا باور كني منم گفتم تو هم بايد بياي توي اتاق و اون عكسها رو يه بار هم كه شده نگاه كني تا نتوني به شهلا حرفي بزني چون اگه چيزي گفتي منم ميگم خودت هم با من نگاه كردي.خلاصه قبول كرد و اومد از خدا خواسته همه رو نگاه كرد و در حين نگاه كردن ديدم دستش لاي پاهاشه ، منم فرصت رو غنيمت شمردم و گفتم ميدوني بدي اين عكسها چيه؟ گفت نه چيه ؟ گفتم آدمو وادار ميكنه اونجاشو بخارونه ،اونهم گفت آره راست ميگي فرامرز مال منم ميخواره. سريع گفتم پس مياي مال همديگه رو بخوارونيم كه عفت گفت واي نه زشته مامان بفهمه پوست كلمونو ميكنه. منم گفتم بابا بي خيال اگه خودمون بهشون نگيم از كجا ميفهمن كسي كه اينجا نيست و سريع شلواركمو پايين بردم و كير سيخ شدمو نشونش دادم و دستشو گرفتم و گذاشتم روي كيرم. مثل برق گرفته ها دستشو عقب كشيد و گفت چقدر تب داره خيلي داغه ، گفتم بيا جلو نترس دست كه بهش بزني آروم ميشه و دوباره دستشو گذاشتم روي كيرم و آروم دستشو بالا و پايين ميبردم كه روش بازي كردن با كيرمو ياد بگيره و خودمم سريع دامنشو پايين كشيدم و شورتشو در آوردم بدون هيچگونه مخالفتي از اون دستمو بردم لاي پاهاش خداي من مثل كوره داغ بود و بهش گفتم عفت جونم مال خودت كه از آتيش هم گرمتره و درازش كردم و بالاي كوسش رو بوسيدم و مثل فيلمهاي كوتاهي كه شهلا از اينترنت گرفته بود و من اونا رو ديده بودم براش كوسشو ليس زدم و تموم لباساشو از تنش درآوردم و اونو روي شكم خوابوندمو از پشت گردنش شروع كردم به بوسيدن و ليسيدن تا رسيدم به سوراخ كونش. لاي چاك كونشو باز كردم و زبونمو گذاشتم لاي سوراخ كونش و با يه دستم سينه هاشو كه باندازه يه نارنگي شده بودن رو ميماليدم. يهو گفت داداشي من جلوم ميخواره تو رفتي سراغ پشتم. گفتم عجله نكن به اون هم ميرسيم ، سوراخ كونشو حسابي واسش خوردم تا جايي كه سر و صداش بالا رفته بود و سركيرمو با كمي كرم ليز كردم و كمي هم به دور سوراخ كونش و درون سوراخ كونش ماليدم وقتي انگشتمو توي سوراخ كونش كردم گفت وايييييي داداشي چقدر خوشم مياد ، منم گفتم تازه كجاشو ديدي و سر كيرمو با كونش تنظيم كردم و با يه فشار آروم سر كيرم توي كونش جا شد يهو گفت فرامرز كمي ميسوزه درش بيار تو فقط قراربود برام بخوارونيش ولي داري يه كار ديگه ميكني. گفتم عفت جون از سوزش كونته كه سوراخ كوست ميخواره و كونتو كه نميشه دست بكنم توش مجبورم با كيرم بخارونمش كمي تحمل كن عادت ميكني خلاصه تا اومد بجنبه تا دسته كير قلمي و خوشگلمو توي كون سفيد و ژله ايش چپوندم بقدري اين كون نرم بود كه وقتي بهش دست ميزدم انگار دست توي آب كردي و تموم باسنش ميلرزيد بعد شروع به عقب و جلو كردن كيرم توي كونش كردم و واسه چند ثانيه عفت لرزيد و بعد بيصدا شد و من هم ضربات كيرمو توي كونش تندتر كردم تا اينكه بدنم سست شد و همه كونشو پر از آب كير كردم و اون داد زد وايييييييي فرامرز شاشيدي توي كونم چرا اينقدر داغه و من گفتم نه نشاشيدم آب مخصوص خارش رو ريختم توي كونت تا ديگه نخواره و هر دومون لباس پوشيديم . از اون به بعد تا الان كه حدود 4 ساله ميگذره يه شب درميون با هم سکس داريم و حدود دوسال است كه پردشو هم زدم البته كمي پول واسه دوختنش جمع كردم تا قبل از عروسيش ببرمش و پرده كوسشو بدوزم.

سکس با خاله های زنم

جریان گاییدن مادر خانمم ازکون رو تعریف کردم وحالا می خوام کردن اونو با خواهراش رو تعریف کنم.مادرزنم دوتا خواهر کوچیکتر از خودش داره اسم وسطی فاطی واسم کوچیکتره سولماز براتون گفته بودم زن های طائفه زنم همشون کوس تشریف دارن و کوس کوساشون این سه تان چون اونای دیگه یا ازتو اینا دراومدند یا راه ورسم کوس دادن از اینا یاد گرفتند.خلاصه بعد ازاینه مادر زنم از کون کردم دیگه باهش راحت شدم وشوخی های سکسی می کردم یه روز تنهایی برا کاری رفته بودم0خونشون. به من گفت دو دولت چطوره منم گفتم دیدی که نفست رو بند اورده بود حالا چه دودول چه کیر کلفت گفت اینقدر به دودولت نناز طوری میدم بکشنش که خودت داد بزنی دیگه بسه گفتم مثلا کی؟ فکر نکنم کسی تاب 5دقیقه کیر منو داشته باشه. اول گفت هرکی ولی دوباره پرسید دوست داری کی باشه ؟چند نفری رو اسم بردم اونا نبودن مادر زنم گفت اینا که گفتی کیر خروسم ریشه شون در میاره چه برسه به دو دول تو خاله فاطی وسولماز. می ارمشون تا رستو بکشند تا دیگه هوس کون مادر زن نکنی باخودم گفتم وای بدبخت شدم سیر کردن اونا مکافاته. ولی کم نیاوردم گفتم باهات شرط می بندم از کونشونم نه از کوسشون جرشان میدم گفت اگه نتونستی سیرشان کنی چی ؟ گفتم اگه خستشون کردم چی؟ اون گفت اگه تونستی یه دفعه بزار تو کون من اگه نتونستی مامانتو بیار من کیر خر رد کنم توش فبول کردم وقرار شد بهم زنگ بزنه. یه روز زنگ زد گفت دودول کوچیک مامانتو بردار بیار خاله ها اینجان منمم یه قرص امریکایی خوردم اسپری رو برداشتم رفتم به زنم زنگ زدم ناهار جایی دعوتم نمی ام وفتی رسیدم دیدم به به چه کوسایی هم قراره بکنم رفتم توخیلی راحت باهاشون رو بوسی کردم پس نگو اونارم سر کیر من با مادر زنم شرط کردن سولماز کمی لاغرتر بود وسفید با یه شلوارک قرمزوتاب بندی صورتی فاطی چاقتر بود وسبزه بایه ساپورت مشکی که کوسشم قشنگ معلوم بود فاطی خیلی حشری تر بود به کیرم گفتم کیرجون خودتو اماده کن قرصه داشت کار خودشو می کرد کیرم طوری سیخ شد که حتی فاطی به مادرزنم گفت ابجی کونتو اماده کن پرسیدم جریان چیه؟ سولماز تعریف کرد گفت یه روز یادته همه مون اینجا مهمون بودیم ؟گفتم خوب و ادامه داد ابجی فاطی خواسته بود بیاد دستشویی تو تو دستشویی بودی ابجی در باز کرده بود کیرت رو دیده بود اومد به من گفت داماد ابجی عجب چیزی داره وجریانو تعریف کرد که چطور دیده اون روز نشد با ابجی حرف بزنیم یه روز خونه اقا بزرگ بودیم که جریانو واسه ابجی تعریف کردیم و کلی خندیدیم ابجی فاطی گفت ادم با کیر داماد ایجی سیر میشه ها نه با کیر شوهرای ما. ابجی گفت شمارو کیر اسبم سیر نمی کنه چه برسه به کیر داماد من.اون دخترمو هم نمی تونه سیر کنه من گفتم اتفاقا از بس دخترت رو کرده اینفدر کون کنده شده خلاصه هی گفتیم گفتیم تا رسیدیم به شر ط بندی که تو اگه یکی ازمارو سیر کردی جلوما ابجی به تو کون بده اگه دوتامو سیر کردی دوبار کون بده اگه نتونستی ابجی کیر خرو بزاره توما با خودم گفتم مادر زن جون برو کونت چرب کن.به اونا گفتم از کجا دونستین من می کنمتون؟ فاطی گفت داماد جون نمی خوای که کیر خر جرمون بده خودت جر می دی دیگه؟فهمیدم مادر زن از جریان خره چیزی نگفته منم دیگه سه نکردم انگار که قبلا هیچ اتفاقی نیفتاده ومن فقط به خاطر دوست داشتن مادر زنم اومدم گفتم شما اماده بشین تا بیام رفتم تمام کیرمو رو اسپری زدم چون قرصه اثر کرده بود همون طور سیخ مانده بود کم کم بی حس بی حس شد اومدم پیش اونا گفتم اماده اید اونا که لخت لخت شده بودن هجوم اوردند رو من وهر کدوم نوبتی کیرمو ساک می زدند منم اصلا انگار نه انگارگفتم اول؟ حرفم نصفه موند فاطی گفت من شمسی گفت من. چون فاطی هم حشرتی تر بود وهم بزرگتر دست گذاشتم رو سرش و هولش دادم عقب خوابید لنگاشو داد بالا گفتم بخورم گفت نه بابا الان سیل راه می افته بفرست جلو اب رو بگیره با این حرفش خیلی حشری شدم کیرمو گذاشتم دم کوسش یه فشار دادم تو نصفش رفت فاطی جیغی کشید تقصیر نداشت کیرم همه کوسشو پر کرده بود مادر زنم تا اون لحظه ساکت بود گفت کوفت الکی جیغ نکش داماد چون وانسا بده تو همشو منم تا ته کرد م تو کوسش فاطی خیلی دردش گرفته بود با دست نمی ذاشت تلمبه بزنم مادر خانمم اومد جلواز پشت منو هول داد رو فاطی اونم گفت ابجی نکن بخدا نفسم بند اومد مادر زنم دستشو ول کرد و امیدش به اب من بود که وقتی اومد دیگه من نتونم سولماز رو بکنم واونم هم شرط با منو ببره هم شرط با اونارویه کم صبر کردم تا فاطی حالش جا اومد گفتم خاله جون می خوام بریزم گفت بریز الهی خاله قربون کیر کلفتت زود باش که از پشتم می زنه بیرون با یه فشار دیگه هوار فاطی رو در اوردم اشکاش در اومده بود وهمش میگفت تورو خدا بسه ابمو توش خالی کردم ولی کیرم هنوز سیخ بود یه کم شل شده بودم ولی ادامه دادم فاطی التماس می کرد بسه سولماز ترسیده بود مادر زنم گفت بسه دیگه خسته شدی بکش بیرون اون می خواست کم نیاره فاطی مثل تیر از زیرم فرار کرد و اونطرف کوسشو می مالید و که نگار سوخته باشه اوف اوف می کرد یه کم که اروم شد گفت هزار رحمت به کیر خر لا اقل اونو ادم نمی ذاره زیاد بره ولی کمر داماد روچی کار کنه؟چشم حسود کور به یه فیل حریفه من هم تو دل خودم به کیرم عشق می کردم که زنی رو که چهل ساله داره کیر می کشه بااون همه شهوت دادشو در اوردم. به سولماز نیگا کردم خیلی ترسیده بود اخه اون بدنش لا غر تر بود و واقعا کیر منم جرش میداد از طرف دیگه من نمی کردمش با ید کیر خر می کشید این بدتر بود مادر خانمم به من گفت اگه دودولت خوابیده عیب نداره مامانت جورتو می کشه با کیر سیخ طرفش برگشتم از تعجب دهنش باز مونده بود ولی به خاطر اینکه کم نیاره گفت سولماز برو جلو سولماز قیافش عین ادمای ترسیده شده بود بوسی ازش کردم گفتم نترس چنان بزارمت که کیف دنیا رو بکنی سولماز گفت اره خاله قربونت یواش بزار جرم ندی گفتم خاله چه جوری بهت حال میده گفت تو بخوابی من بشینم رو کیرت من خوابیدم سولماز کیر منو با کوسش میزون کرد و سرشو داد تو یه بار رفت بالا دوباره نشست یک چهارم کیرم رفت توش دو سه بار تکرار کرد تا اینکه تا ته داد تو. سولمازخوششش اومده بود چون سبک بود راحت بالا پایین می پرید و سینه هاش چرخ می خورد ومنو حشری تر می کرد گفتم خاله خسته شدی بگو گفت الهی قربونت برم بیا عزیرم بپر رو خاله. منم دیگه کیرمو در نیاوردم همون طور که روم بود خوابوندمش زمین لنگاش رفت بالا یه فشاری دادم شمسی یه اویی گفت که همون جا می خواستم ابمو بریزم گفتم خاله جون خوب کشدیا دیدی گفتم نترس گفت اخ خاله قربون اون کیرت دوسه تا بزن که دارم میام چند تایی کیرم تو کوسش کوبوندم اونم با کیف تموم ارضاشد منم همون طور تلمبه میزدم سولماز دستشو اورد جلو که یعنی بسه مادر زنم دهنش باز مونده بود می دونست که شرط رو باخته حرفی نمی زد من تو کوس شمسی تلمبه می زدم فاطی هم ما رو نیگا میکرد چوچوله کوسش رو می مالید باز حشری شده بود اومد جلو کیرمو ازتو شمسی بیرون کشید گفت نوبت منه مادر زنم گفت داماد پر تلاشم بسه دیگه باختی لجم گرفت با چنان حرصی کردم تو کوس فاطی که اون گفت کوست اتیش بگیره ابجی جر خوردم.اب من خیال اومدن نداشت یه کم خسته شده بودم ولی کیرم حسابی سیخ بود گفتم فاطی از کون بکنمت گفت نه قربونت همون کوسم تا یک ماه بزور جمع بشه. به مادر زن گفتم کونتو چرب کردی گفت بزار برسه اونجا تو همون بدون چرب کردن بکن تو کونم گفتم می کنمتا ؟گفت باشه تو حالا فاطی رو سیر کن به فاطی چشمکی زدم یعنی کوبیدم تو یه جیغ بلند بکش اونم پاهاشو کامل باز کرد چنان تو کوسش کوبیدم که خودم شک کردم الکی هوار کشید با واقعا دردش گرفت از زیرم فرار کرد و شروع به مالیدن کوسش کرد سولماز هم دیگه طرف من نیا مد با دست رو باسن مادر زنم زدم تعجب کردم چطور تا الان شورتشو در نیاورده اونم دید که شرطشو باخته گفت بیا کیر خر تو کوس ابجیی هام و مامان تو که زد وبند کردین.منم به شوخی گفتم حالا چیه همش از کیر خر مایه می زاری خیلی خوشت میاد؟ اونم منظورمو فهمید وساکت شد سولماز که حالش بجا بود گفت ابجی قمبل کن باید سه بار داماد جون کونتو جر بده مادر زنم باز کم نیاورد گفت باشه اون همون یه بار تونست من بیست بار بهش میدم فاطی حالش خوب شده بود با دست رو باسن ابجیش زد وگفت کم قپی بیا یه تفی انداخت رو سوراخ کونشو کیر منو گرفت گذاشت توش وبا یه دست منو هول داد روش مادر خانمم گویا اماده بود تمام کیر منو تا ته کشید تو کونش همه مون تعجب کردیم فاطی گفت وا ابجی خدا خفت نکنه چه جور کشیدیش اونم گفت شما الکی نکشیدین که من ببازم کم کم داشت باورم میشد که یه دفعه سولماز یه خیار سالادی پیدا کرد گفت بله خانوم بایدم بتونه ازکییه خودشو با خیار گشاد می کنه همه مون خند ه مون گرفت کیرمو کشیدم بیرون اونا فکر کردن جا زدم خوابیدم زمین به مادر زنم گفتم بیا روش کیرمو از زیر گذاشتم تو کونش به فاطی گفتم خیارو بکن تو کوسش مادر زنم خواست در بره گرفتم از زیر شکمش تا ته کردم تو کونش فاطی خیار رو کرد تو کوسش ماد رزنم داد می زاد نامردا دارم جر می خورم سولماز که با این صحنه خودشو ارضا کرد گفت نا مرد تویی یا ما که می خواستی کلک بزنی حالا خیار رو با کیر داماد باید با هم بکشی.من گفتم من که نامردی نکردم شمارم که مرد نیستین وهمه مون خندیدیم ابم داشت می امد باخودم گفتم با این کون گشاد مادرزن کمر واسم نمی مونه برا همین گفتم خاله های جیگر من یه چیز میگم نه نگین گفتند چیه ؟گفتم بیاین صلح کنیم اونا که فهمیدند جریان از چه قراره گفتند باشه ما کوتاه میایم به مادرزن گفتم قبولی گفت باشه ولی شرط داره. خندیدیم سولماز گفت ابجی خیلی سرتقی باز شرط می ذاری مادر زنم گفت چیزی نیست تو گوش دامادجونم می گم تو گوشم گفت منو از کوس بکن هولش دادم جلو گفتم در نیاری همون طور قمبل کن اونم قمبل کرد کیرمو ازتو کونش گذاشتم تو کوسش ومحکم تلمبه می زدم چنان صدای با حالی میداد که سولماز و فاطی خودشون رو ارضا کردن و جیغ و داد می کردن منم با فشار تمام خالی شدم تو مادر زنم اونم چنان هواری کشید که انگار تا حالا ارضا نشده بود همه مون بی حال افتادیم بعد از کمی چهار نفری رفتیم حموم اونجا باشوخی وخنده همدیگر رو شستیم همگی اومدیم شهر شمسی وفاطی رو خونشون پیاده کردیم اونا ازمون تشکر کردند و قول یه بار دیگرو گرفتند. مادر زن عزیزمو بردم خونمون تا یه هفته ای بمونه.پایان
 

ابزار وبمستر