ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

امیر و ترانه قسمت اول

اين داستان تقديم به علي آقاي عزيز و خانم گلش که قولش رو بهشون داده بودم و تقديم به همه دوستان عزيزيکه عاشق سکس ضربدري هستن.........من اميرم 10 ساله كه ازدواج كردم و خيلي خوشبختم و ترانه همسرمو خيلي دوست دارم.اونم همينطور رابطمون عاشقانه شروع شد و بي نهايت احساسي بود و پس از پايان دوران تحصيل باهم ازدواج كرديم ترانه دانشجوي پرستاري بود و من هم داشتم درسمو تموم ميكردم كه باهم آشنا شديم .من درحال حاضر مدير فروش يه شركت خصوصي هستم و ترانه هم تو يه بيمارستان خصوصي درجه يك رئيس پرستارهاي بخشه ارتوپدي است.منو ترانه فوق العاده تشنه سكسيم.ازهمون دوران نامزدي كه همديگه رو ميديديم به روشهاي مختلف باهم سكس داشتيم و ازهرموقعيتي براي دستمالي هم استفاده ميكرديم.ترانه اوايل بخاطر شغلش خيلي ميترسيد كه من از اون مرداي شكاك باشم و بخوام هي تومحل كار چكش كنم و يا اگه شيفت شب موند من بخوام شكاك بازي دربيارم اما من همون اول آب پاكي رو ريختم دستش كه منو با مرداي امل و بي فرهنگ مقايسه نكن.تومحل كارت هرچي ميگذره بمن مربوط نيست و هر مدل لباس وآرايش كه خواستي ميتوني كني و محدوديتي دراين مورد نداري .توهم يه انساني و هرمدل كه دوست داري و دلت ميخواد ميتوني فكر كني و لباس بپوشي و از زندگيت لذت ببري.فقط بهش گفتم كه تو رابطه با مرداي ديگه مواظب باش وابسته احساسي نشي كه باعث بهم ريختن زندگيت شه و توي احساست نسبت بمن تاثير بذاره.خلاصه اينكه خيلاشو راحت كردم كه من مرد حساسي نيستم و تعصب به زن رو غيرت نميدونم وبهش فهموندم كه اين حرفا ديگه قديمي شده.ترانه با شنيدن اين حرفا خيلي خوشحال بود و بهمين ترتيب زندگيمون رو به جلو و سكسي عشقولانه پيش رفت و ميره موقع سكس به زنم گفتم كه هيچ محدوديتي نداري و هرحرف و كار و مدلي كه به بدنت لذت ميرسونه رو بگو تا انجام بديم.مثلا بعضي وقتا كه خيلي همسرم خستس من براش با دست چوچولش رو ميمالم تا ارضاشه و يا اكثر وقتا برا اينكه اون بمن حال بده بهم كوووووووون ميده با وجوديكه سوراخ كون تنگ و داغي داره و براش كمي درداوره اما براحتي بهم كووووووون ميده.البته منم طوري ميكنمش كه حال كنه و درد رو از ياد ببره.ترانه سينه هاي خوبي داره و کووووووون و پاهاش هم كاملا باهم تناسب دارن و اون مدلهايي كه تو روپوش پرستاري كاملا کون و سينه هاش خودنمايي ميكنن.باوركنين بعضي وقتا عكسايي كه با لباس لختي ازش گرفتمو ميذارم جلوم توي كامپيوتر و باهاش جلق ميزنم و خودشم ميشينه نگاه مكنه و آخرسركه آبم اومد همشو از سركيرررررررم ميمكه و ميخوره و ميگه كه خيلي از ديدن اين كارم حال ميكنه.ترانه توي مهمونيا كاملا راحت لباس ميپوشه و به هيچ قيدي بند نيست و گاهي وقتا كه همكاراي مرد و زن و يا دوستان پسر و دختر دوران دانشگاهشو دعوت ميكنه بصورت مختلط و يا زمانيكه دوستاي من ميان خونمون فقط يه تاپ يه تيكه كه تا روي باسن و كمي روي رانها رو پوشش ميده ميپوشه و دو تا بند تاپ هم كمي روسينشو ميپوشونه واز زير شورت هم نميپوشه و تموم هيكل لختش معلومه و وقتي هم دولا ميشه چيزي تعارف كنه تموم كووووون و كوووووسش ميفته بيرون و براحتي قابل ديدنه.خلاصه ميبينم كه دوستاي من يا همكاراي مردش خيلي جلو خودشونو ميگيرن كه ازحالت عادي خارج نشن اما ميدونم كه سخته و ترانه هم اينو ميدونه.يكي دوبارهم بهش اشاره كردم كه دوست من كيرش آنچنان راست شده كه براحتي از رو شلوارش معلومه ولي نميتونه كاريش كنه معلوم نشه.ترانه بهم ميگه امير جون توروخدا اگه از طرز لباس پوشيدن من ناراحتي ميشي بگو منم بهش ميگم اين سوال تو منو بيشتر ناراحت ميكنه واينكه منو شبيه مرداي بي فرهنگ ميبيني درد آوره برام.ترانه گاهي هم با همكلاسي هاي سابقش برنامه دوره اي كوه نوردي يا مهموني ميذارن و گاهي وقتا هم با رضايت من تنهايي ميره تو اين پارتي ها.تو محيط كار خيلي با همكاراي مردش راحته و بعضا هم مياد واسه من تعريف ميكنه كه چجوري بعضي از همكاراي مردش باهاش شوخي ميكنن و يا اس ام اس هاي سكسي واسش ميفرستن ومن هم ميخندمو ريلكس به حرفاش گوش ميدم اوايل گاهي وقتا فكر ميكردم ميخواد حساسيت منو بسنجه اما بعدا فهميدم كه رو اعتمادي كه بمن داره و ميدونه من متعصب نيستم اين حرفا رو بهم ميگه.ترانه يكي دوبارهم يه دي وي دي سكسي از بيمارستان اورده بود كه تماما مربوط به سكس گروهي و چند مرد با يك زن بود.خودش گفت يكي از پرستارهاي خانم بهش داده اما بعدا كه داشت راجع بش تلفني با دوستش حرف ميزد يهو وسط حرفش لو داد كه از يكي ازهمكاراي مرد بيمارستان گرفته فيلمو وقتي ديد لو رفته با خنده بهم گفت كه ترسيده كه من ناراحت بشم چون دراين مورد خواص عكس العمل منو نميدونسته.وقتي بهش لخند زدم و لبامو رو لباش گذاشتم فهميد كه فكر احمقانه اي كرده و بعد ازمن معذرت خواهي كرد و خيلي قربون صدقم رفت كه من اينطوري فكر ميكنم و براش ارزش قائل ميشم و دموكرات برخورد ميكنم.يه شب وقتي مشغول سكس بوديم و از كوووووووون داشتم ميكردمش بهم گفت امير جووووووون ميخوام يه مطلب بهت بگم.گفتم بگو.ترانه گفت: دوست داري يه مرد ديگه منو بكنه؟؟؟ دوست داري دوست پسر داشته باشم؟؟؟ منم كه داشتم آروم آروم توكون تنگ و گرمش عقب و جلو ميكردم گفتم تو چي؟؟؟ دوست داري بدن لخت يه مرد بدن گرم و لطيفتو لمس كنه؟؟؟ ترانه ناله اي از شهوت كرد و گفت آرهههههههههه عزيزمممممممم.ميميرمممممممممم براشششش.بعد كونشو محكمتر عقب جلو كرد بدون اينكه احساس دردكنه وآروم لبشو رو لبام گذاشت و زبونشو كرد تودهنم و گفت اجازه ميدي با سامان همكارم دوست شم؟؟ خليلي وقته دنبالمه و ميخواد باهاش دوست شم؟؟؟ من سامانو ميشناختم.هموني بود كه ترانه ازش فيلم سكسي گرفته بود.يه بارم كه رفته بودم بيمارستان دنبال ترانه تواتاقه ترانه ديده بودمش.پسر جذاب و خوش تيپي بود.توهمون حال كه داشتم از ترانه لب ميگرفتم گفتم ترانه جان تو هركاري كه ازش تو سكس لذت ميبري رو انجام بدي من ناراحت نميشم فقط از وابستگي احساسي ميترسم.ترانه گفت:توكه ميدوني سامان خودش زن داره و رابطش با زنشم خوبه.اما ما فقط ميخوايم باهم سكس داشته باشيم.توبيمارستان سامان همش چشمش دنبال منه و همش خودشو بهم ميماله و ميگه عاشق اندام سكسي منه.اما من زياد بهش رو ندادم و اين آخري هم بهم يه فيلم سكسي داد چون گفته بودم كه شوهرم هم به فيلم سكسي علاقه داره.ترانه همينطوركه لباي منو ميخورد از سامان ميگفت.من تا اون روز نميدونستم كه از شنيدن حرف سكس زنم با مرد ديگه اينقدر حشري ميشم اما اون شب همينطوركه ترانه داشت حرف ميزد داشتم از شدت شهوت ميمردم.ترانه گفت امير نظرت چيه؟؟؟.ميخوام توهم با اين رابطه موافق باشي.منم در يك جمله جوابشو دادم ترانه جون هركاري تو سكس دوست داري بكن و دوست پسرتم نوش جونت.هركاري ميخواين باهم كنين با شنيدن اين جمله ترانه ناله اي از شهوت كرد و گفت آبتو بريز تا آخرش تو كووووووونم واييييييييييي اميرررررررررر منم چند لحظه بعد اينكارو كردم بعد از ترانه خواستم كه بشاشه تو دهنم چون من اينكارو خيلي دوست داشتم منتها وقتي ترانه خيلي حشري بود اين خواهشمو برآورده ميكرد و براحتي درمواقع ديگه زير بار نميرفت خلاصه دهنمو زير چاك كووووووووس ترانه باز كردم و اونم شاش گرمشو با فشارررررررر خالي كرد تو دهنم.بي نهايت شاش خوشمزه اي داشت و هيچوقت شاشش شور يا بد مزه يا پررنگ نبود براهمين من واقعا از خوردن شاش ترانه لذت ميبردم.فردا صبح كه از خواب بلند شديم ترانه تورختخواب نگاهي بمن كرد و گفت از حرفاي ديشبم كه ناراحت نشدي اميرم؟ گفتم نه عزيزم خيلي هم لذت بردم.گفت:پس هنوزم ناراحت نميشي اگه منو سامان باهم باشيم؟؟؟ گفتم نههههههههه.هرچقدر بيشتر از سكس لذت ببري جوونتر ميموني و آرامش بيشتري داري سامانم اونطوركه ميگي قصد خراب كردن زندگيتو نداره و فقط پاي سكس درميونه.پس چرا بايد نگران باشم هرچي ميتوني به بدنت لذت برسون.ترانه باخوشحالي 10 دقيقه فقط لبو زبونمو خورد و بعد آماده شد رفت بيمارستان.خلاصه قرارشد كه ترانه يه شب با سامان قرار بذاره بعنوان مهمون بياردش خونه.البته قرار گذاشتيم سامان اولش نفهمه كه من راضي به اين رابطه هستم تا بعدا مشكلي براي سوءاستفاده بوجود نياد.عصر شد و من و ترانه ازسركار برگشته بوديم من ترانه رو بردم حموم و تموم پشماي كوسشو اصلاح كردم و موهاي دور سوراخ كونشوهم زدم و كلي به بدنش رسيدم تا جلوي سامان يه سكس لذتبخش داشته باشه.ساعت 8 شب بود كه سامان زنگ رو زد و ترانه رفت استقبالش.با يه تاپ سفيد يه تيكه چسبون و تنگ كه فقط روي باسنشو ميپوشوند و بندهاش هم كمي رونوك سينه ش رو مخفي ميكرد.با سامان دست داد و بمن معرفيش كرد.من و سامان هم كمي باهم خوش و بش كرديم و احوالپرسي معمول.الحق كه سامان پسر خوش تيپي بود و با اين تي شرتي هم كه پوشيده بود خيلي توچشم ميزد.خلاصه رفتيم رومبل نشستيم و ترانه هم مشغول پذيرائي شد.من بدجوري حشري شده بودم.ازاينكه فكرشو ميكردم اين پسر امشب قراره كيررررررررشو توي كووووووووس و كووووووون ترانه كنه و هردوشون لخت توبغل هم قراره عشق بازي كنند بدجوري راست كرده بودممممممم.ترانه هم مشغول حرف زدن با سامان از اتفاقات محل كارش شد و منم گوش ميكردم.دراين بين منم رفتم و3 تا گيلاس مشروب ريختم و آوردم و به ترانه و سامان تعارف كردم.ترانه با سامان رو يه مبل دونفره كنارهم نشسته بودند و ترانه يكي از بنداي تاپش افتاده بود از سرشونش پايين و قسمت زيادي از سينش معلوم بود و سامان هم با ولع و بطور نامحسوس به سينه ش نگاه ميكرد.مشروبها روكه خورديم ترانه و سامان حرفاشون تموم شد و ترانه پيشنهاد كرد شام بخوريم.همگي قبول كرديم و سفره شامو چيديم.بعداز شام من به سامان شلوارك راحتي از اين نازكها دادم كه بپوشه و راحت باشه و گفتم تي شرت و زيرپوششم دربياره و فكركنه منزل خودشه خودمم با يه شرت تنگ كه كيررررررمو كامل نشون ميده نشستم تا سامان هم راحت باشه.قرارم با ترانه اين بودكه من به بهانه سردرد از سامان معذرت خواهي كنم و برم تواتاقم بخوابم و وقتي سكس اونا شروع شد برم ديدشون بزنم.بعداز شام مشغول ورق بازي شديم و وسطاي كار بودكه من به ترانه گفتم سرم بدجوري درد ميكنه.شايد بخاطر مشروبه.سامان گفت خوب بريد دراز بكشيد يه كم حالتون جا مياد؟؟.گفتم نه من بايد اينجور مواقع بخوابم تا صبح حالم سرجاش بياد.سامان گفت هرجور راحتي من الان رفع زحمت ميكنم.گفتم نه بابا اين حرفا چيه من با شما راحتم شما تشريف داشته باشين من ميرم يكم بخوابم.اينجا منزل خودتونه هرجوركه ميخواي راحت باش.بعد بلند شدم و به حالت بيحالي رفتم تواتاقم درو هم بستم تاسامان خيالش راحتشه.يكم كه گذاشت يه سكوت محض برقرارشد شايد حدود نيم ساعت و بعد رفتم ازتو پنجره پاسيو آروم توي پذيرائي رو ديد زدم.ترانه و سامان ايستاده همديگه رو بغل كرده بودند و آنچنان مشغول عشقبازي بودند كه انگار شيرين و فرهادن سامان لب و زبون ترانه رو آنچنان با ولع ميخورد كه ترانه نميتونست كاري كنه.سينه هاي ترانه هم كاملا بادكرده و برجسته شده بود و با دستهاي سامان داشت نوازش ميشد.البته هنوز لباساشونو درنياورده بودن.ترانه بعدا گفت كه سامان خواسته بيشتر از رولباس دستماليش كنه.عشقبازي ترانه و سامان ادامه داشت تا اينكه ترانه شلوار سامانوازپاش درآورد و كير سامانو مثل يه تيكه گوشت لذيذ كرد تودهنش و شروع كرد به مكيدن و خيس كردن خايه ها و سراسر كيرررررر سامان و آبم از دوردهن و لب ترانه همينجور ميريخت بيرون.نميدونستم كه اينقدر ترانه قشنگم خوب ساك ميزنه؟؟؟.البته برامنم خوب ساك ميزد اما ديدن ساك زدن ترانه براي كير مرد ديگه يه حال ديگه اي داشت.كمي كه ساك زد سامان هم ترانه رو لخت كامل كرد و بعد هردو با بدن لخت آنچنان همديگه روبغل كردن كه من از ديدن اين صحنه شروع كردم به ماليدن كيرررررررررررممممم.سامان داشت ذره ذره بدن ترانه رو ميليسيد و لبهاي جانانه و پرآب ازش ميگرفت و كووووون و سينه وشكم ترانه رو بزيبائي نوازش ميكرد.تو همون حال وسط پذيرائي بصورت 69 روهم دراز كشيدند و شروع كردن به ليسيدن كوس و كير و خايه و كون همديگه.ترانه عاشق اين بود من سوراخ كونشو با زبون محكم بليسم و الانم دقيقا سامان داشت همينكارو براش ميكرد.طوريكه ترانه ازخود بيخود شده بود و التماس ميكرد به سامان كه محكمتر سوراخشو بليسه و خودشم با شدت بيشتري ساك ميزد البته بعداز يه كم ساك زدن توف و آب دهنشو تودهن سامان خالي ميكرد و اونم با ولع همشو ميخورد.تو اين بين ناگهان يه حركتي ديدم كه جاخوردم؟؟؟؟.ترانه يدفعه از روي سامان بلند شد و كووووووسشو گذاشت رو دهن سامان و بعد ناگهان شاشو با فشارررررررر تو دهن سامان خالي كرد.شاشش همينطور پاشيده ميشد تودهن و لب و صورت و همه صورت سامان و اونم با ولع داشت قطره قطره شو ميخورد و ميگفت بازم ميخوااااااممممممممم شاش كمههههههههههه رو كيررررررررررم  بريننننننن روكيررررررممممممم ان کنننننننننن؟؟؟ ترانه هم كه ازخود بيخود شده بود سوراخ كوووووون نازشو رو كيررررررر سامان تنظيم كرد و درحاليكه لمبرهاي كونشو با دست باز كرده بود بعد از دادن يه گوزآروم تموم شامي رو كه خورده بود از طريق سوراخ كونش خالي كرد رو كيرررررر سامان و سامان همون لحظه با ناله گفت ترانه جوووووووووونم فدايييييي انت شممممممممممم قربون ان گرمت شمممممممممم.بعد ترانه رو بدن سامان دراز كشيد و مشغول لب گرفتن شدن.داشتم شاخ درمياوردم؟؟؟.نميدونستم كه از ديدن ريدن ترانه رو بدن يه مرد ديگه اينقدر شهوتي ميشم.نميدونم چجوري براتون وصفش كنم.فكر ميكردم من جزو معدود مردايي هستم كه از خوردن شاش زن لذت ميبرن اما سامانو كه ديدم فهميدم ازمن پيشرفته ترش و كله خرابترشم هست چون ترانه بعدا بهم گفت سامان ازش خواسته روش ان كنه چون عاشق ديدن ان كردن زناست البته حاضر به خوردن نيست و فقط اين مدلي از اسكت بازي لذت ميبره.من باورم نميشد كه ترانه از اينكار خوشش بياد اما بعدا بهم گفت وقتي حشري ميشه حاضره هر نوع سكسي رو تجربه كنه و اينكارهم با رضايت خودش بوده...ادامه دارد....

دانلود رایگان فیلم سکس ایرانی محسن و دوست دخترش قسمت اول

اینم یک کلیپ ایرانی از آقا محسن و دوست دخترش که البته جدید نیست اما بنظرم جالب و زیباست.قسمت اولش رو براتون آپلود کردم اگر خوشتون اومد نظر بدید تا قسمتهای بعدیش رو هم براتون آپلود کنم و بذارم.با تشکر امیر سکسی


                                                                          دانلود قسمت اول

                                                    رمز فایل www.amirsexi.blogspot.com

دانلود رایگان فیلم سکس ایرانی و خارجی

سلام به دوستان گلم تعداد زیادی از دوستان درخواست کرده بودند تا لینک دانلود این 3تا کلیپ رو که در وبسایتم گذاشتم رو براشون آپ کنم و بذارم منم اطاعت امر کردم و لینک دانلود کلیپهای کیرررررر بده درد کوووووووون و 2تا کیررررر رو براتون آپلود کردم لطفا از لینک زیر برای دانلود رایگان این کلیپهای ایرانی و خارجی استفاده کنید ضمنا لین فوق به همراه تعدادی لینک داستان برای اعضا محترم ارسال گردید با تشکر امیر سکسی


                                                               دانلود

                              رمز فایل www.amirsexi.blogspot.com

سکس من با مامان نگین قسمت سوم

یکشنبه بود من از مدرسه اومدم و دیدم مامانم جلومیز آرایش نشسته بود.من: سلام مامانی م- سلام عزیز دلم.بیا زود نهارت رو بخور من دیرم شده.من: کجا میخوای بری؟؟؟میخوای بری کوس بدی اینقد آرایش میکنی؟؟؟ م- خفه شو بچه همین دوتا شوهر برام کافیه.من: حالا کجا میری این قد آرایش غلیظ کردی که هرکی ببینه کیرش راست میشه؟؟.م- میرم جشن تولد دوستم.من: مامان حالاکه اینقدر خوشگل شدی یه حالی کنیم باهم؟؟؟ م- نه خیر دیرم شده وقتی اومدم بهت کوس میدم عزیزم.منم نهارم رو خوردم و مامان رفت.موندم توخماری تا مامانم از تولد بیاد.دو سه ساعتی خودم رو با کامپیوتر مشغول کردم.دیدم مامانم نمیاد زدم بیرون.یه ساعتی بیرون گشتم وقتی اومدم خونه واییییییییی فکر میکنید چی دیدم؟؟؟؟ دیدم بابام که به گفته مامان خیلی کم باهاش حال میکرده اومده خونه و دراتاقشونم بستن.بله بابای سرد من با دیدن اون قیافه زیبا و آرایش کرده مامانم هوس کرده بود به یاد دوران جوانی مامانم رو بکنه.صداشون تا بیرونم میومد.کارشون که تموم شد ساعت حدود 6 بود.میدونستم بابام باید بره شیفت عصر بانک.خودمو بخواب زدم تا بابا رفت.همینکه بابام در رو بست بلند شدم و رفتم سراغ مامانم.من: خسته نباشی مامان کوووووست رو جررررررر داد یا کووووونتو؟؟؟. م- چیه غیرتی شدی مثل اینکه شوهرمه هاااااا.من: بله شوهرته صاحب کووووس و کوووووووونته.م- حالا ازکجا فهمیدی داره منو میکنه؟؟؟؟.من: فکر میکنی خرم آره؟؟؟ م- نه عزیزم این چه حرفیه؟؟؟.من: مگه قرار نبود با آرایشت بمن کووووووس بدی؟؟؟.م- آخه  بابات زودتر اومد چیکار میکردم؟؟؟حالا هم آرایشم پاک نشده میتونی کارت رو کنی.من: نمیخوام برو دست و صورتت رو بشور دوباره آرایش کن.مامانم قبول نکرد ولی با اصرار من رفت این کارارو کرد و یه آرایش غلیظ تر کرد و اومد.منم تو این مدت داشتم داستان سکسی امیر سکسی رو میخوندم.م- من حاضرم پسر گلم بفرما بکن.من: بههههههه چه آرایشی کردی مامان جووووووون.تاپ و شلوارکش رو درآوردم با شرت و سوتین خوابوندمش روتختم.گفتم : میگی بابا چطوری کوس و کونت رو کرد؟؟؟.م- ول کن توهم حال داریاااااا.من: خواهش میکنم مامانی بگوووووو.مامان شروع کرد بگفتن.منم درحال دستمالی مامان و گوش دادن بودم.مامان : وقتی اومد خونه گفت چه خبره نگین جوووون؟؟.گفتم رفته بودم تولد نهار میخوری؟؟.گفت نه جیگرتو میخورم.اومد و دستش رو توی موهام چنگ زد سرم رو گرفت شروع کرد ازم لب گرفتن.گفتم چه خبره حشری شدی؟؟؟؟ تو که درماه به زور یه بار بما حال میدادی؟؟.گفت این آرایشی که تو کردی کیر پیرمرد رو راست میکنه چه برسه بمن.لختم کرد برد خوابوند روتخت دونفرمون نوک زبونش رو چند بار به کووووووسم زد و انگشت وسطیش رو برد توکووووووسم.یه کم بازی داد تا حشری شدم.خودشم افتاد روتخت و به کیررررررش اشاره کرد.رفتم براش حسابی ساک زدم چندبار کیرررررشو کامل بردم تودهنم و درآوردم.گفت بلند شو بسهههههه.نشستم رو کیرش تا کیرش همش فرورفت توکوسم.گفت نگین جون خودت بهم حال بده.منم اطاعت کردم براش تلمبه میزدم.حدود 5 دقیقه رو کیرش نشستم و بلند شدم.دیدم داره خودش تلمبه میزنه.چندتا که تلمبه زد فهمیدم حشریه نزدیک آبش بیاد.بلند شدم و کیرشو کردم تودهنم براش ساک زدم و آبش اومد.منم تو این مدت که مامانم داشت تعریف میکرد داشتم سینه هاش و رونهای مامانو میمالیدم.نمیدونید چه حالی میداد جاااااااان.اصلا شنیدن داستان سکسی از زبون یه زن و یه صدای زنونه واقعا حال میده.حرفهاش که تموم شد رفتم اسپری آوردم حسابی زدم به کیرم شروع کردم به لب گرفتن از لبهای مامانم.یه رژلب قرمز سکسیم زده بود.وقتی چشمهای سایه زده مامان رو میدیدم حشریتر میشدم منم همه جای اون صورت آرایش کرده رو لیسیدم و بوسیدم.لپش که سرخ و سفید شده بود و چندبار بوسیدم و آروم گاز گرفتم لباش رو بوسیدم توهمه اینمدت با دستم موهای طلاییش رو چنگ میزدم.بعد یه کم کرم آوردم دادم بهش گفتم شلوار و شورتمو خودت دربیار و کرمو بمال به کیرم.آخ خ خخخخخخ که مالید کرم با اون دستهای ناز و تپلی و سفید مامان چه حالی داشت جووووووووون.منم سینهاش رو نوازش میکردم.خوابوندمش رو لبه تخت کیررررررم رو آروم گذاشتم دم سوراخ کوووووووونش من همیشه از سکس خشن خوشم میومد و مخصوصا امروز که مامان بهم بدقولی کرده بود میخواستم گریش رو دربیارم.کیرمو چنئ با بردم تو و آروم درآوردم.دوباره اسپره به کیرم زدم و کردم توکوووووووونش و شروع کردم به تلمبه زدن.کم کم سرعت تلمبه هامو زیاد کردم.آه ه ه ه و اوه ه ه ه مامانم رفته بود هوا ولی من توجهی نمیکردم.انقدر سریع کیررررررر بزرگم رو تو کوووووووونش با فشارررررررر فرومیکردم که مامانم داشت خودشو از درد میزد.وایییییییییی یواشتررررررررر جررررررررررررممممممممم دادییییییییییی مردممممممممممم خدااااااااااااااا من هیچی حالیم نبود میخواستم اشک مامانمو ببینم.بازم تلمبه زدم تا بالاخره مامانم تحمل نکرد و گریه کرد.حالا کیرررررررم رو درآوردم گذاشتم تودهنش.مامانم با گریه و صورتی که از اشکهاش خیس شده بود برام ساک زد موهاش رو گرفتم دهنشو تو کیرم عقب جلو میکردم.دیگه آبم داش میومد موهاشو با سرشو محکم فشار دادم به کیررررررررررمممممممم تا همه آبم رو تودهنش خالی کردم.بعد از یکی دو ساعت مامانم رفت بود حموم وقتی دراومد ازم تشکر کرد و گفت هیچوقت بخاطر داد و گریه زنها کارت رو ول نکن چون بیشتر از نصف داد زنها بدلیل حالشونه نه دردشون.منم بوسش کردم و گفتم چشششششششمممممممم....ادامه دارد

خانم مهندس قسمت پنجم

بارآخري که کشيد بيرون گفت ديدي راست گفتم بهاره؟؟؟ الان کير اسبم براش کمهههههههه.بهاره گفت آرههههههه بعد ر بمن برگشت و گفت انگار تو کارت با اين چيزا راه نميافته يه لحظه صبرکن الان ميام؟؟؟.يه سرماي لذت بخشي رو روي سوارخ کونمم احساس کردم بهاره بود که داشت به سوراخم کرم ميزد.بهرام داشت نگامون ميکرد که بهاره گفت چي رو نگاه ميکني؟؟؟ تو کارتو بکن چيکار به کار ما داري؟؟؟ بهرام هم دوباره کيررررررشو گذاشت توکووووووسم.گفتم بهاره چيکار ميخواي کني؟؟؟ گفت سه تا انگشت کم بود ميخوام بيشترش کنم شايد تا مچ بره توشششششش.ترسيدم و از زير جفتشون در رفتم يه گوشه خودمو جمع کردم و گفتم بسهههههه ديگههههههه من نيستم.بهاره اومد پيشم و گفت مگه خودت بيشتر نميخواستي؟؟؟ نترس درد نداره.بجون روشنک اگه دردت گرفت خودم درش ميارم.گفتم بهاره من اين يه کارو نيستم مگه من جندم که اين کارا رو باهام ميکني؟؟؟ دستي بسرم کشيد و گفت خانمي تو صميمي ترين دوستمي مگه ميشه من بخوام اذيتت کنم يا باهات بدرفتاري کنم؟؟.بهرام از اونطرف گفت بابا هرکاري ميخواين بکنين فقط زودباشين اين خوابيد بخداااااااا.بهاره برگشتو به بهرام گفت اه بهرام بميري توچه مرگتههههههه؟؟؟ ميکني توش ميگي آبم زود مياد ميکشي بيرون ميگي خوابيد؟؟؟ بعد دوباره رو بمن برگشت و گفت پاشو خانمي پاشو بشين رو مبل و تکيه بده پاهاتو بده بالا تا يه حال حسابي بکني.خودش دستمو گرفت و منو نشوند رومبل.با دستش پاهامو بالا نگه داشت و به بهرام اشاره کرد بياد.بهرام اومد جلوم ايستاد و دوباره کيررررررشو گذاشت توکوووووووسممممم.چون نميتونست خوب تعادلشو حفظ کنه يخورده هم روم خم شد.بهاره هم رفت پشت سربهرام و از اون پايين سوراخمو ماليد.گفتم بهاررررررره ه ه ه توروخداااااا آروم ترررررر.گفت خيالت راحت باشه.بعد چهارتا انگشتشو جمع کرد و فشارشون داد توکووووووونم.آییییییییییییییی اولش درد نداشت ولي همزمان که بيشتر دستشو ميکرد تو دردشم شروع ميشد.توي اون لحظه فقط لبامو گاز ميگرفتم و سينه هاي بهرام رو چنگ مينداختم.يمقدار دستشو عقب جلو کرد تا جا باز کنه.چون بهرام جلوم ايستاده بود نميتونستم ببينم دقيقا داره چيکار ميکنه ولي از درد شديد که تموم بدنمو گرفت فهميدم دستش تا نزديکاي مچ داره ميره توکوووووووونم.شروع کردم داد زدن واااااااییییییییي خدااااااااا جررررررررر خورررررددددممممممممم ديگهههههههههه.بهاره گفت ميخواي بکشم بيرون؟؟؟؟؟ همونطورکه نفس نفس ميزدم گفتم نههههههههه بذار توشششششش باشههههههه.بهاره گفت آره اگه يخورده ديگه تحمل کني دردش کم ميشهااااااااا؟؟؟.فقط داد ميزدم ماااااامااااااااانننننننن جررررررررررر خوردددممممممم.ديگه حتي جون نداشتم لبامو گاز بگيرم.با دستم نوک سينمو ميماليدم داد ميزدم اوووووووووووففففففف مردمممممممممم. بهرام هم که از اونور تلمبه ميزد.بهاره شروع کرد دستشو توکونم عقب جلو کردن.گفت خوبهههههههههههه؟؟؟؟؟ گفتم آرهههههههههههههه داره ديووووووووونممممممم ميکنهههههههههه کووووووووونم اندازه يه غااااااااارررررر گشاد شدهههههههه.يدفعه دستشو کشيد بيرون.گفتم چيکار ميکنيییییییییییی بهاااااااااااره؟؟؟؟ بکننننننننن توشششششششششش.با خنده گفت ايندفعه بايد ازم خواهش کني وگرنه نمکنم.گفتم توروخدااااا بکنننننننن توششششششش خواهش ميکنممممممممم التماس ميکنمممممممم فقط بکننننننننننن توششششششششش.بهرام که دوباره کيرشو کشيده بود بيرون تا آبش نياد گفت اذيت نکن بهاره.بهاره خنديد و گفت حالا دختر خوبي شدي و دوباره دستشو کرد توکوووووووووووووونم.آ خخخخخخخخخخخخخ جوووووووووووون.بعداز چند دقيقه بهرام کشيد بيرون و کيرشو گرفت جلودهنم.گفت بخورش آبم داره مياااااااااااادددد.کيرشو گرفتم و براش ساک زدم.وقتي دستم دور کيرش بود احساس کردم يه چيزي هي ميخوره به دستم  پايين رو نگاه کردم ديدم بهاره با اون يکي دستش داره از زير تخم هاي بهرامو ميماله؟؟؟.توهمين حين بود که بهرام کيرشو از دهنم کشيد بيرون و همزمان که آه ه ه ه ه  ميکشيد آبشو ريخت روصورتم يه مقدارش دور دهنم ريخت که با زبونم ليسيدمش بعد دوباره کيرشو کردم دهنم تا هرچي آب سرش مونده بخورم.بهرام کارش تموم شد رفت اونور سالن و از خستگي رويکي از مبل ها دراز کشيد.بهاره هنوز داشت دستشو توکوووونم عقب جلو ميکرد.يه نگاهي به کوسم کرد و گفت اوه اوه ببين چقدر خيس شده کوست؟؟؟.ميخواي برات يخورده بخورمششششششش؟؟؟؟ گفتم واقعا ميخوري؟؟؟ جوابي نداد و سرشو برد طرف کوسم و شروع کرد به ليسيدن و مکيدن چوچولم بعداز چند لحظه سرشو بالا آورد و گفت روشنک خيلي دوستت دارم نگاهش کردم و گفتم منم خيلي دوستت دارم عزيزم.ديدم لبشو آورد جلولبم.به هم گره خورده بوديم.بعد لبمو ول کرد و شروع کرد به ليسيدن آب کيرايي که روصورتم ريخته بود.گفتم نکن بهاره اينا آب داداشته خنديد و گفت ميدونم فقط دوست داشتم بدونم مزش چجوريه؟؟.چندلحظه بعدشم مثل هميشه انگار يه چيزي تودلم خالي شد و به يکي بهترين لحظه هاي زندگيم رسيدم.بعداز ارضا شدنم رفتم پيش بهرام و گفتم چرا اينجوري شدي تووووو؟؟؟ حالت بده؟؟؟؟چشماشو باز کرد و گفت نه عزيزم فقط يه کم خسته شدم.گفتم آخه چندروزه پشت سرهم مياي فکر کردم شايد اذيت شدي؟؟؟.گفت دستت درد نکنه ديگه؟؟؟ آقا بهرام از ايناست که واسش آب قند بيارن؟؟؟؟ خنديدم و گفتم نه بهرام کارش درسته و همونجور لخت پريدم بغلش دستمو روسرش کشيدم و لبمو گذاشتم رولبش باورش نميشد باهاش اينجوري رفتار کنم.اول تعجب کرد ولي بعدش خودش باهام همراه شد.لبشو ول کردم و بدنشو دستمالي کردم چشمم افتاد به کيرش که شل و آويزون شده بود.گرفتمش دستم و يخورده تکونش دادم و گفتم ببين چقدر دودولت کوچيک شده؟؟؟؟.گفت مگه ميخواي بزرگ شه؟؟؟؟ گفتم مگه ميتونه الان بزرگ شه؟؟؟؟ گفت اگه تو بخواي شايد بزرگ شد.لبمو بردم در گوشش و آروم گفتم برام بزرگش ميکني عزيزممممممم؟؟؟؟ با تعجب نگام کرد و گفت بابا تو دست هرچي جندست ازپشت بستي توکه تازه همين الان ارضا شدي؟؟؟؟.خنديدم و گفتم جنده ي خالي اون خواهرته من يه خانم مهندس جنده هستم.سرشو به اطراف چرخوند و گفت راستي بهاره کجاست؟؟؟؟ دوباره درگوشش آروم گفتم اون جنده رو ولش کن رفته دستاشو بشوره.ايندفعه ميخوام من و تو تنها باشيم فقط من و تو؟؟؟؟.احساس کردم کيرش تودستم داره بزرگ ميشه.همونطورکه لبم درگوشش بود دوباره آروم گفتم داري برامن راست ميکني؟؟؟؟ انگار کنترلشو ازدست داده بود گفت آرههههه عزيزممممممم همششششش براتو.گفتم پس بيا بريم توحموم هم يه دوش ميگيريم که تميزشيم هم يه دست حسابي منو ميکنيیییییی.بعد کيرشو محکم گرفتم و دنبال خودم بطرف حموم کشيدمش.تو راه داد زد باشه بابا اومدمممممممم کنديششششششش.شير آب رو بازکردم تا وان پراز آب شه.بهرام بيرون وان ايستاده بود و داشت کيرشو ميماليد.رفتم دودولشو گرفتم دستم و اون يکي دستموهم بردم پشتش.انگشتمو آروم روسوراخ کونش گذاشتم و باهاش بازي کردم.خودشو جمع کرد و گفت چيکار ميکني؟؟؟؟ گفتم چيز بدي نيست حتما خوشت مياد.بعد جلوپاهاش زانو زدم و کیررررشو گذاشتم دهنم با انگشتمم سوراخ کونشو ميماليدم.انگار خوشش اومده بود يه آهيیییییییییی کشيد و سرم رو بخودش فشاررررررررر داد.توهمين حين بود که بهاره درحموم رو بازکرد و با يه حوله اومد تو.لختِ لخت بود.تا مارو ديد گفت بابا شما ديگه کي هستين؟؟؟؟؟ خوبه همين الان توبغل هم بودين؟؟؟.گفتم بهاره اگه شد يجا مارو راحت بذاري؟؟.گفت کاريتون ندارم فقط ميخواستم يه دوش بگيرم بعدزود ميرم بيرون.توجهي بهش نکردم و به ساک زدنم ادامه دادم.وقتي داشت از کنارمون رد ميشد يکي زد درکون بهرام و گفت زياده روي نکن پسر مريض ميشي هاااااااااا.بعدرفت زيردوش.بهرام کيرشو ازدهنم درآورد و گفت خوبه ديگه.حالا ميخوام بکنمت جر بخوری؟؟؟؟.منم رفتم يه پامو گذاشتم رولبه وان و خودم با دستم لبه ي کوسمو براش بازکردم.بهاره تووان زيردوش بود.منو که ديد گفت ماشاالله به اين اشتهااااااااا.خنديدم گفتم حسوديت ميشهههههه؟؟؟؟ گفت داري خودتو به کشتن ميديااااااااا آخه به چيت حسوديم بشه؟؟؟.بعدازچند دقيقه که بهرام توکوووووووووسم تلمبه زد کشيد بيرون و گفت حالا نوبته کووووووونته.منم پامو گذاشتم زمين و دستامو رو وان قرار دادم و کووووووونمو طرفش قمبل کردم يه توف به سرکيرررررررش زد ولي نکرد توششش.گفتم چي شد پس؟؟؟؟ گفت خشکه نميره توششششششش؟؟؟.بهاره از وان بيرون اومد و گفت بذار من برات درستش ميکنم.برگشتم ديدم چند تا توف انداخت کف دست خودش و يهو کيرررررررر بهرامو گرفت دستش و هر چي توف بود روش ماليد بهرام کف کرده بود باورش نميشد بهاره همچين کاري براش کنه.انگار دفعه اولي بود که انقدر بهش نزديک شده بود.بهاره چند دفعه دستشو روکيررررررر بهرام کشيد تا خوب ليزشه و بعد دوباره يکي زد درکونش و گفت حالا بکننننننن توشششششششش.دوباره قمبل کردم ايندفعه کيرررررش خيلي راحت رفت توششششش.بعدازچند دقيقه بهاره خودشو آب کشيد و رفت بيرون.من و بهرام هم نزديک يه ربع سکس داشتيم و اومديم بيرون.وقتي اومدم بيرون ديدم بهاره يه شلوار ورزشي آبيه پوما با يه تاپ به همون رنگ تنشه.به ساعت نگاه کردم. تازه 6 عصر بود.هنوز کلي تا شب وقت داشتيم.انگار بهاره يه مقدار آت و آشغال براخوردن آورده بود که داشت اونا رو روي ميز ميچيد.وقتي ما رو ديد گفت خسته نباشين؟؟؟؟.خنديدم و گفتم بهاره لباس داري بمن بدي؟؟؟ يه نگاهي کرد و گفت از هميني که تن خودمه يه دست صورتيشو دارم ميخواي؟؟؟؟ گفتم آره خوبه.رفتيم تواتاقش و لباسو بهم دادمثل لباس خودش يه شلوار ورزشي پوما با يه تاپش ولي صورتي.وقتي اومديم پايين بهرام همونجور لخت رومبل نشسته بود و داشت با گوشيش ور ميرفت.بهاره تا بهرام رو ديد گفت بهراااااااامممممممم؟؟؟؟ گمشو برو لباس بپوش خجالتم خوب چيزيه.بهرام دستشو تکون داد و گفت فعلا خسته ام بعد ميرم ميپوشم.بهاره بهش چشم غره رفت و گفت بهت ميگم همين الان شنيدي یا نهههههههه؟؟؟ بهرام يه نگاهي بهش کرد و پاشد رفت سمت اتاقش.انگار خيلي از بهاره حساب ميبرد.رفتيم با بهاره نشستيم روي مبل راحتي هاي سالن دم دستيشون يمقدار هله هوله آورده بود گفت چايی يا قهوه؟؟؟ گفتم مثل هميشه چايی.چند لحظه بعد با دوتا فنجون چايی اومد و نشست رومبل روبروييم.همينطورکه فنجون چایی منو جلوم ميذاشت گفت امروز زيادکه اذيت نشدي؟؟؟ گفتم راستش آخريش با عليرضا بود بعداز اينهمه مدت خيلي چسبيد ولي کاش..حرفمو قطع کرد و گفت راستي ازعليرضا ديگه خبر نداري؟؟؟ خاک برسرت که ولش کردي.هردختري آرزوش بود که با همچين پسري باشه؟؟؟.گفتم همه چيزش عالي بود ولي خيلي عصبي بود نميتونستم تحملش کنم.گفت خوب خيلي پسرا عصبي هستن بايد سياست داشته باشي و رامشون کني اينا زود خر ميشن اگه ديوونه هم باشن با سياست ميشه آدمشون کرد.يه نگاهي بهش کردم و گفتم تو ديگه چرا اين حرفو ميزني؟؟؟ توکه خودت شاهد بودي دفعه آخري چجوري کتکم زد.تا يه هفته دست راستمو نميتونستم تکون بدم؟؟.سرشو پايين انداخت و چيزي نگفت.همين موقع بود که بهرام با يه شلوارک و يه رکابي اومد پايين هنوز سرش تو گوشيش بود.اومد کنارم نشست.يه سيگار از سيگاراي بهاره روشن کردم و رو به بهرام گفتم داري با اون دختره اس ام اس بازي ميکني؟؟؟؟ همينطورکه سرش پايين بود گفت آره.گفتم بهراااااااممممممممممم؟؟؟؟ اينطوري ميخواستي بامن باشي؟؟؟؟؟ جلومن داري با يکي ديگه اس ام اس بازي ميکني هاااااااان؟؟؟ يهو سرشو بالا آورد و به ته ته پته افتاد.بهاره خنديد و گفت مگه داداشم ازت خواستگاري کرده؟؟؟؟ با خنده گفتم بلهههههههه اصلا امروز منو براهمين اينجا کشيده بعد داره جلومن با يکي ديگه لاس ميزنه.بهرام آب دهنشو قورت داد و گفت خوب دارم بخاطر تو ميپيچونمش ديگه الانم دارم حاليش ميکنم که ميخوام بهم بزنم باهاش.گفتم خر خودتي نيم وجبي.گفت بخدا راست ميگم.به جون روشنک من فکر نميکردم قبول کني وگرنه حتي شماره اين جنده رو هم پاک ميکردم.گفتم حالا کي گفته من قبول کردم؟؟؟ من فعلا زيرنظر دارمت که ببينم پسر خوبي هستي يا نه ولي تا الان که چند تا نمره منفي داشتي.سريع گوشيشو خاموش کرد و گفت بيا اينم گوشيم بخاطر تو خاموشش کردم.گفتم اگه راست ميگي بهش زنگ بزن و چند تا فحش حسابي بهش بده تا باورم شه ديگه نميخواي باهاش باشي؟؟؟؟.گوشيشو روشن کرد و گفت باشه.ديدم جدي جدي داره زنگ ميزنه به اون دختره بيچاره فحش بده.گفتم نميخواد زنگ بزني همينکه جلومن چند تا فحش بهش بدي بسه.گفت آخه اون جنده ي هرزه آدمه که من بخوام بهش فحش بدم؟؟ اون مادرجنده بايد زيرخر بخوابه اصلا لياقتمو نداره با اون سينه هاي کيريش و کون گشادش.بعد يه نگاهي بهم کرد و گفت خوبههههههههههه؟؟ الان باورت شد ازش خوشم نمياد؟؟؟ خنديدم و گفتم اينم يه نمره منفي ديگه.تو بخاطر اينکه بامن باشي هرچي دلت خواست به اون دختر بيچاره گفتي پس حتما فردا اگه يکي بهتر ازمن به پستت بخوره همينا رو ميخواي بمن بگي؟؟؟؟.تا اومد جواب بده بهاره خنديد و گفت پسره خنگ اين داره اوُسکلت ميکنه اونوقت تو باورت شده و هي گولشو ميخوري؟؟؟ ديگه بهرام چيزي نگفت ولي از قيافش معلوم بود خيلي عصباني شده.دستمو روسرش کشيدم و گفتم آخي نازي حالا چرا اخم کردي؟؟؟؟ دستمو پس زد و دوباره اخم کرد.از اونور بهاره هم زد زير خنده.ساعتو نگاه کردم داشت 7 ميشد.گفتم بهاره من ديگه يواش يواش برم که زود برسم خونه.يدفعه دوتاييشون باهم گفتن کجااااااااا؟؟؟؟ بهاره گفت نميشه کجا بري؟؟؟ امشبو ميموني اينجا.گفتم نميتونم بخدا ميخوام برم خونه فردام که بايد برم سرکار.بهرام باخواهش گفت خوب امشبو بمون ديگه فردا باهم ميريم سرکار.الکي نگو منکه ميدونم خونه کاری نداری؟؟؟؟...ادامه دارد/....

رمان دو روی عشق31

ک : قدمتون روی چشم, ولی شما خسته نشدید این چند روزه این همه دادید؟؟؟
ا : خیلی هم دلت بخواد.
ک : همین رو بگو.
رفتم تو اتاق و خودم رو خشک کردم و لباسام رو تنم کردم. وسایلم رو هم جمع کردم و ریختم تو ساکم و یکم هم اتاق رو مرتب کردم و یه سیگار روشن کردم و شروع کردم به کشیدن.کی با این کون گشاد حال داره این جاده رو برگرده.دخترها هم از حموم اومدن بیرون و با داد و بیداد های من سریع خودشون رو جمع و جور کردن و بعد از بستن درهای ویلا و چک نهایی اونجا افتادیم تو جاده.عجله ای برای برگشتن نداشتم و خیلی آروم میروندم. توی راه نزدیک عباس آباد توی یه قهوه خونه نگه داشتم تا صبحانه بخوریم. من املت خوردم و دختر ها هم نیمرو خوردن. بعد از صبحانه دوباره راه افتادیم. از داخل عباس آباد انداختم تو جاده عباس آباد به کلاردشت و با سرعت کم تو جاده شروع کردم به حرکت. واقعا زیباست این جاده و انسان از دیدنش سیر نمیشه. همین جوری نمور نمور جاده رو اومدیم تا رسیدیم به کلار دشت و بعد از پر کردن باک ماشین به راه افتادم و انداختم تو جاده چالوس. با سرعت متوسط میروندم و با جاده عشقبازی میکردم. صدای موزیک فضای ماشین رو پر کرده بود و هر کدوممون سرمون به کار خودمون بود. حرفی رد و بدل نمیشد. ص بقل دست من نشسته بود. پای راستش رو گذاشته بود رو ی داشبورد و به بیرون زل زده بود. افسانه هم پشت سر ص نشسته بود و داشت جاده رو تماشا میکرد. من هم که داشتم رانندگی میکردم و با موزیک حال میکردم. کندوان رو رد کردیم رسیدیم به گچسر.
ک : بچه ها چیزی برای خونه نمیخرید ؟
ص : من که نه.
ا : منم نه.
ک : اوکی پس بریم.
راه افتادم و دوباره روز از نو روزی از نو.بعد از سد کرج به بچه ها گفتم اگر گشنشونه که پیاده بشیم برای غذا خوردن اگر هم که نه میریم خونه و یه چیزی میخوریم. به این نتیجه رسیدیم که بریم خونه غذا بخوریم. من هم گازش رو گرفتم و راه افتادم سمت خونه. ساعت تقریبا 2.45 بود که رسیدیم تهران سر راه سه تا ساندویچ از موسیو گرفتم و رفتیم خونه. ماشین رو انداختم تو پارکینگ ولوازم من رو برداشتیم و رفتیم بالا.این سفرم تموم شده بود و فقط خاطره های خوب و بدش به یاد موند. خاطره هایی که آدم در حسرت تکرارشون میمونه. خاطره هایی دور اما دل انگیز و روح نواز که بعضی وقتها پیوند دهنده گذشته به آینده هستن.سکوت مطلق خونه با صدای ما سه نفر در هم شکست و دوباره خونه تبدیل شد به میدان جنگ زمان جنگهای صلیبی. با وجود اینکه گرد راه به صورتامون نشسته بود و خسته بودیم ولی همچنان پر انرژی تو سر و کول هم میزدیم. ناهار رو خوردیم و بعدش من به داش عل زنگ زدم تا باهاش هماهنگ کنم برای تحویل ماشین و کلید های ویلا قرارمون افتاد برای بعدازظهر.چند ساعتی وقت داشتم تا یکم استراحت کنم.هر کدوممون یه جایی ولو شده بودیم و من روی کاناپه بودم و اون دو تا هم تو اتاق خواب من. نفهمیدم کی خوابم برد نزدیکای غروب بود که از خواب بیدار شدم و رفتم حمام و یه دوش گرفتم تا از کرختی در بیام.اون دوتام که هنوز خواب بودن.لباسام رو تنم کردم و راه افتادم سمت خونه علی شون یه زنگ به علی زدم که بیاد پایین چون اگر میرفتم بالا در رفتن از چنگال تیز مادر بزرگش برای من ناتوان خیلی سخت بود. علی جلوی در وایساده بود که من رسیدم بهش بعد از سلام و احوالپرسی ازش تشکر کردم بابت همه چیز و ماشین و کلید های ویلا رو دادم بهش و میخواستم خداحافظی کنم که
علی گفت : الان کجا میخوای بری؟؟؟
ک : میرم خونه دیگه. چطور ؟
ع : هیچ چی. میخوای بیام برسونمت ؟
ک : نه دادا با خط 11 سیر میکنم, برو به زندگیت برس.
ع : تعارف که نمیکنی ؟
ک : نه بابا خیالت راحت برو داداش برو.
خداحافظی کردیم و من هم یه تاکسی دربست گرفتم و راه افتادم سمت خونه. توی راه به برنامه هایی که داشتم فکر کردم و یه کم تحلیلشون کردم.رسیده بودم دم در خونه تصمیم داشتم برم سراغ تیمسار و ببینم با بابا صحبت کرده یا نه.یه کوچولو هم به خودم نهیب زدم که : داش کام ( به قول علی joker_2006 ) قشنگ فکراتو بکن چون بعد از ازدواج بساط کس کلک بازی رسما تعطیله و باید بشی مرد زندگی. یه وقت نیای دختر مردم رو بیاری تو خونه ات و بعدش بخوای دوباره بری دنبال جوونی کردن و این جور چیزا.
ک : نه بابا. مگه کسخلم ؟ میچسبم به زندگی و یه زندگیه ردیف درست میکنم و سعی میکنم تو این مدتی که از عمرم باقی مونده به نحو احسنت حالشو ببرم و سعی کنم که ص هم حالشو ببره. مگه یه مرد از زندگیش چی میخواد ؟
تو این فکر بودم که اسم بچه امون رو چی بذاریم, خودم از این همه کسخل بودنم خنده ام گرفته بود.حالا اگر بابا قبول نمیکرد چی ؟ اگر بابای ص قبول نمیکرد چیکار باید میکردیدم؟ بریز بیرون این فکرای مسخره رو. مگه میخوای آپولو هوا کنی, یه پسر و دختر علافید که هر دو خانواده راضی هم هستن که شما دو تا با هم ازدواج کنید و از شرتون خلاص شن.با این افکار زنگ خونه تیمسار رو زدم. شادی آیفون رو برداشت و پرسید کیه ؟
ک : منم منم مادرتون.
ش : سلام آقا کامران. جدیدا خیلی با مزه شدید.
ک : آره. به خاطر اینه که شبا تو پیت خیار شور میخوابم. پدرتون تشریف دارن ؟
ش : والا رفته تا جایی و لی الان دیگه پیداش میشه. راستی شنیدم میخوای بری قاطی مرغها.
ک : ای بابا. تو این دورو زمونه نمیشه به کسی اعتماد کرد. بابا جونت همه چیز و بهت گفته ؟
ش : نخیرم. وقتی داشت بابابات صحبت میکرد فهمیدم. به هر حال مبارک باشه.
ک : حالا معلوم نیست چی میشه که ؟
ش : آره بهتره وایسی بابا بیاد ازش بپرسی.
ک : باشه مرسی. کاری نداری ؟
ش : نه خداحافظ.
ک : خداحافظ.
دست انداختم کلید رو از جیبم در بیارم که دیدم تیمسار داره با خانمش میاد سمت من, به من که رسیدن با هاشون سلام و احوالپرسی کردم و بعدش خانمش از ما جدا شد و رفت توی خونه.
ت : چطوری جوون ؟
ک : خدا رو شکر بد نیستم.
ت : خوش گذشت ؟
ک : ای, جای شما خالی بد نبود.
ت : دوستان به جای ما.
ک : زنگ زدید به بابا ؟
ت : آره زنگ زدم و بهش هم گفتم.
ک : خوب چی شد ؟
ت : هیچ چی. بابات میگه کامی حق اینکه برای خودش زن انتخاب کنه رو نداره, من خودم باید براش پیدا کنم.
بد خورد تو حالم فکر نمیکردم بابام این حرفا رو بزنه.
ک : خوب حتما راست میگه. از اینکه زحمت کشیدید و باهاش در میون گذاشتید ممنونم.
با لب و لوچه آویزون ازش دور شدم و میخواستم برم یه کم قدم بزنم که تیمسار صدام کرد.
ت : بچه ننر بیا ببنیم. کجا داری میری ؟
ک : میرم جایی کار دارم.
ت : باشه برو به کارت برس. تقصیر منه که با داداشت هماهنگ کردم با هم بریم خونه دختره و با پدرش حرف بزنیم.
ک : کدوم دختره ؟
ت : همون ص دیگه. مگه با چند تا دختر میخوای ازدواج کنی شیطون ؟
ک : عمو جان اذیت نکن, بگو ببینم چه خبره. اذیت نکن دیگه.
ت : پسر خوب تا حالا دیدی بابات بد تور و بخواد ؟
ک : نه والا.
ت : اون حرفی که زدم شوخی بود بابات گفته که یه قراری بذاری من و داداشت بریم خونه اشون یه صحبتهایی رو بکنیم اگر اوکی شد برای عید که اومد ایران براتون یه مراسم بگیریم و بعدش هم ما یه شیرینی بخوریم که خیلی وقته منتظر این لحظه ایم.اینگار دنیا رو بهم داده بودن, تو کونم عروسی بود بد فرم اگر کسی انگشت میکرد حتما داماد کور میشد.یکی از معدود دفعاتی بود که تو زندگیم از شنیدن یه خبر اینقدر به وجد بیام و از خوشی بترکم. پریدم تو بغل تیمسار و غرق در بوسه اش کردم. خیلی خوشحال بودم بابت این خبر. با دستپاچگی کارایی که باید میکردم رو ازش پرسیدم و دویدم تو خونه. اصلا یادم رفت ازش خداحافظی کنم.دویدم تو اتاق خواب دیدم اون دوتا نشستن و دارن با همدیگه حرف میزنن. با دیدن من از جاشون بلند شدن و به سمتم اومدن.
ص : کامی چته ؟ چرا اینجوری شدی ؟
ک : چجوری شدم ؟
ص : نمیدونم ولی دگرگونی.
ک : یه مژدگونی بده یه خبر خوب بهت بدم.
ص : اول بگو بعد.
ک : پس نمیگم.
ص : باشه بابا, بیا.یه ماچ آبدار از صورتم کرد که صداش هنوزم که هنوزه تو گوشمه
ک : امشب تیمسار زنگ میزنه خونه اتون و با بابات صحبت میکنه.
ص : دروغ میگی.
ک : دروغم چیه دیوونه ؟
ص : وای کامی اصلا باورم نمیشه. بگو که خواب نیست و حقیقته.
ک : باور کن راست میگم, میخوای انگشتت کنم که باورت بشه بیداری ؟
افسانه که ترکید از خنده.
ص : مسخره.
ا : وای بچه ها من که خیلی خوشحالم از شنیدنش. به پای هم پیر شید.
ک : ممنونم عزیزم.
ص : افی زود باش که خیلی کار دارم. بریم من و برسون خونه.
ک : کجا با این عجله ؟
ص : باید برم خونه, میخوام ببینم بابام چی میگه. من دق میکنم به خدا.
ک : باشه هر جور راحتی عزیزم.
ص : فردا شب حتما میام میمونم پیشت.
ک : لازم نکرده. حالا بگو ببینم فکر میکنی نظر بابات چی میتونه باشه ؟
ص : نمیدونم, ولی ایشالا که مشکلی پیش نیاد.
ک : ایشالا.
دخترها حاضرشدن و رفتن سمت خونه هاشون کامی موند و حوضش.یکم تو خونه چرخ دور زدم یه جور حس شبیهه دل شوره داشتم که برام جذاب بود. دقیقا مثل زمانی که از بانجی جامپینگ میخوای بپری پایین. یه حس آمیخته به ترس که خیلی هم دلپذیره. یادمه تو تایلند تجربه کرده بودم این حس رو, نه یه بار بلکه 4 بار. هر دفعه که راهم میافتاد اونوری حتما از بانجی جامپینگ استفاده میکردم. یه جورایی میخواستم پوز این حس که تو وجودت رخنه میکنه رو بزنم ولی به شخصه هیچ وقت نتونستم. بعدها به این نتیجه رسیدم اگر این حس وجود نداشته باشه که پایین پریدن اصلا مزه نمیده به آدم.الان هم همین فکر رو میکردم. با تمام وجودم با این حس لعنتی حال میکردم.بالاخره ساعت مقرر فرارسید و تیمسار اومد پایین تو خونه من ؛ آمار بابای ص رو داشتم و میدونستم که خونه است. شماره خونه ص شون رو گرفتم.البته نه تلفن مستقیم ص رو,بلکه تلفن خانوادگیشون رو بعداز حدود چندتا بوق یه صدای مردونه از پشت خط به گوش رسید.گذاشته بودم رو اسپیکر گوشی که من هم بفهمم چی میگه
# : بفرمایید ؟
ت : سلام عرض میکنم. منزل آقای..؟
# : بله بفرمایید.
ت :عرض ادب دارم خدمتتون. بنده.... هستم, میخواستم ببینم میتونم برای چند لحظه مصدع اوقات شریف بشم ؟
# : حتما. من در خدمتم.
ت : خدمت از ماست. والا غرض از مزاحمت اینکه....
در حدود 20 دقیقه صحبت کردن و بالاخره قرار شد من بهمراه تیمسار و برادرم برای فرداش برای آشنایی اولیه بریم خونه ص.تو دلم غوغایی به پا بود, داشتم از خوشحالی بال در میاوردم. واقعا نمیدونستم این انرزی رو چه جوری تخلیه کنم.تیمسار باهام خداحافظی کردو رفت خونه خودش قرار بر این شد که آخر شب برم ازش بپرسم که چیکار میخوایم بکنیم. یکم تو خونه فر خوردم دیدم نمیشه. یه زنگ زدم به ص.
ص : سلام بابایی ؟
ک : سلام عزیزم. چرا گریه میکنی ؟
ص : اشک شوقه بابایی. باورم نمیشه که به قولت عمل کنی.
ک : دختر خوب کامی هر حرفی بزنه روش وامیسه. تا حالا نفهمیدی اینو ؟
ص : چرا بابایی ولی این یکی یه رویا بود که داره رنگ واقعیت به خودش میگیره.
ک : آره منم دارم پرواز میکنم.
یکم دیگه صحبت کردیم و بعدش تلفن رو قطع کردیم.باورم نمیشد یعنی با این سرعت قرار بود که پیش بریم. پس کارای عقب افتاده ام چی ؟شماره مریم رو گرفتم.
م : سلام کامی. چه عجب نگرانت شدم.
ک : خوبی ؟ چه خبر ؟
م : سلامتی, کی رسیدید ؟
ک : ظهر بود.
م : خوش گذشت ؟
ک : جای شما خالی. مریم پس فردا چیکاره ای ؟
م : چطور ؟
ک : برای دکتر دیگه آی کیو.
م : آهان ؛ راستش کلاس دارم. نمیشد فردا بریم ؟
ک : نه عزیز فردا من یه کار خیلی مهم دارم.
م : چه کاری ؟
ک : حالا بعدا بهت میگم.
م : نه اول باید بگی.اینقدر کلید کرد تا بالاخره من رو به حرف آورد
ک : میخوایم بریم خونه ص برای خواستگاری و از این حرفها.
یه لحظه شوکه شد, لال مونی گرفته بود.
ک : مریم. مریم. هستی ؟
م : آره ؛ هستم. تو مگه بابات اومده ایران که میخوای بری خونه اونا.
قضیه رو براش تعریف کردم. خیلی به هم ریخت.
ک : خوب نگفتی پس فردا بریم یا نه ؟
م : بذار ببینم چی میشه.
ک : بابا جان باید بگی که من به افسانه بگم برات وقت بگیره.
م : کامی ؟
ک : جانم ؟م : من منصرف شدم. دیگه نمیخوام ریکاوریش کنم.
ک : یعنی چی ؟ تو که الان داشتی میگفتی فردا بریم ؟
م : خوب الان میگم که دیگه نمیخوام.
ک : مثلا که چی ؟ چی شد دوباره.
م : تو که میخوای بری سر زندگیت. به زندگی من هم کاری نداشته باش از این به بعد. خواهش میکنم ازت.
ک : من نمیتونم به این سادگی از این قضیه بگذرم.
م : کاری بوده که خودم دوست داشتم انجام دادم و به تو هم هیچ ربطی نداره. دیگه نمیخوام راجع بهش حرف بزنیم.
ک : ولی مریم جان.
م : دیگه نمیخوام بشنوم, به پای هم پیر شین. خداحافظ.
نذاشت من باهاش حرف بزنم. گوشیو قطع کرد. دوباره گرفتمش. ریجکتم کرد. یه بار دیگه بازم ریجکت. دفعه سوم : دستگاه مشترک مورد نظر خاموش است.
ک : تف به ذات هر چی دختره. خوب احمق به من چه که بابات تو رو به من نداد. مگه من سعیم رو نکردم. مگه نیومدم با دایی صحبت کنم. خودت که دیدی جوابش چی بود. حالا مگه قتل کردم ؟ میخوام با دوست دخترم ازدواج کنم. میخوام خوشبختش کنم. میخوام بشم مرد آرزوهاش. مگه تو خودت دوست نداشتی من سر و سامون بگیرم.
ک : کامی خاک بر سرت با این خبر دادنت. این همه ملت رو میپیچونی یه هفته هم این دختر رو میپیچوندی کاراش رو تموم میکردی بعدش بهش میگفتی. حناق میگرفتی اگر جلوی خودت رو نگه میداشتی؟ همینجوری با خودم حرف میزدم و تو خونه راه میرفتم. عیشم کوفتم شده بود. از دست خودم شاکی بودم و به خودم فحش میدادم. دیدم بمونم خونه کلافه میشم یه زنگ زدم به رضا و بهش گفتم بیاد بریم یه دوری بزنیم بیرون. میخواستم از اون حال و هوا در بیام.رفتم تو پارکینگ و یه دستمال برداشتم و کشیدم رو موتور. یه مگنوم مغز پسته ای رنگ که باهاش زندگی میکردم, خودم از سی کی دی درش آورده بودم و جمعش کرده بودم. باک اولش رو تو شهر سوزونده بودم و باک دوم جاده چالوس بودم. حسابی آب بندی بود و به قول موتور سوارا گرگ بود برای خودش. خیلی وقت بود سوارش نشده بودم, هوا که سرد میشد موتور رو میکردم تو پارکینگ تا بهار بعد. زمستون حال نمیکنم موتور سواری کنم. ولی اون شب عجیب زده بود به سرم که یه دوری با موتور بزنیم تو خیابونا. با یه نیش هندل روشن شد یه نیمچه گاز کردم تو کونشو بعدش از رمپ پارکینگ رفتم بالا و انداختمش تو کوچه رضا رسیده بود جلوی در. در حیاط رو بست و اومد نشست پشتم.
ر : چطوری داش ؟ رسیدن به خیر ؟
ک : نوکرتم داداش. فدای تو.
ر : چه عجب رخش رو آوردی بیرون.
ک : دلم گرفته بود گفتم بریم یه فری بخوریم. پایه ای که ؟
ر : برو که باهاتم.
از رو پل رد شدم و انداختم تو خیابون. گازشو گرفتم و انداختم تو نواب رو به شمال. از توحید انداختم تو چمران و از پل گیشا که رد شدیم دیگه گاز کش بودیم. دنده بود که میکردم تو کون موتور. صدای اگزوز شکاری تو گوشم بود. همیشه همین بود صدای اگزوز رو که میشنیدم از خود بی خود میشدم. موتورم حسابی سر حال بود و گاز میخورد. رضا هم از اون پشت تشویقم میکرد به اضافه کردن سرعتم. خروجی ملاصدرا رفتم داخل و جلوی بهروز برگر نگه داشتم. از چشام به خاطر سرعت زیاد اشک اومده بود پایین. موتور رو زدم رو جک و به رضا گفتم : چی میخوری ؟
ر : مهمون منی ها ؟
ک : خفه شو بابا. آوردمت بهت سور بدم اونوقت تو میخوای مهمون کنی ؟
ر : سور چی چی داداش ؟
ک : حدس بزن.
ر : حتما باز کسخل شدی و یه مغازه دیگه راه انداختی.
ک : نه بابا. همون یدونه هم داره دهنم و میگاد مگه کسخلم ؟
ر : جون کامی بگو حوصله فکر کردن ندارم.
ک : اصلا مغز داری که فکر کنی ؟
ر : آره هر چی تو بگی. بگو بینم مردم از فضولی.
با دهنم آهنگ بادا بادا مبارک بادارو زدم براش.
ر : دروغ میگی ؟
ک : نه به خدا.
ر : با کی ؟ ص ؟
ک : آره. ایراد داره ؟
ر : نه داداش چه ایرادی ؟ مبارکه. به خدا خوشحال شدم. بالا خره تو هم یه چیزی شدی.
ک : یعنی چی ؟
ر : هیچ چی بابا. به قول بهزاد همه یه گهی شدن ما همون آقایی هستیم که بودیم.
تا بیام به خودم بجنبم ناکس در رفته بود.
ک : دهنت سرویسه.
ر : شوخی بود بابا.
ک : میدونم.سفارش دو تا چیز برگر دادیم و همونجا نشستیم به خوردن. تموم که شد یه نخ سیگار روشن کردم و یه کام عمیق گرفتم ازش.
ر : میگم کامی فکر نکنی با یه ساندویچ همه چیز تموم شد ها. یه سور حسابی باید بدی.
ک : ای به چشم. اونم به وقتش.
ر : ولی جدا از شوخی خیلی خوشحالم که داری سرو سامون میگیری.
ک : ممنونم رفیق. ایشالا یه روز هم نوبت شما میشه.
ر : نه دادا ش قربونت خودت خر شدی بسه. از من یکی بکش بیرون.
ک : خیلی هم دلت بخواد. کون گشاد همچین میگه بکش بیرون اینگاری الان صد تا داف مشتی پشت در خونشون صف وایسادن تا آقا با یکیشون ازدواج کنه.
ر : نه داداش همون یدونه هم که داریم از سرمون زیاده. خواهر... فکر میکنه واقعا زنمه بعضی وقتها یه توقع های بیخودی ازم داره که تو کونم هویج سبز میشه از شنیدنشون.
ک : بیخیال رضا. بالاخره دخترا با هزار امید با یه پسر دوست میشن. نمیتونی اون امید ها رو ازشون بگیری.
ر : دیگه هر خواسته ای که دارن اسمش امید نیست که.
ک : میدونم چی میگی ولی به هر حال باید بسازی باهاش. اتفاقا دختر خوبیه. من که خوشم میاد ازش.
ر : آره والا این یکی خوب اومدی. یه موی گندیدش رو با صد تا دخترجنده مثل اینا عوض نمیکنم.سه تا دختر مکش مرگ من داشتن از اونجا ردمیشدن
ک : خانم ببخشید فضولی میکنم ولی این آقا بهتون فحش داد.اون سه تا برگشتن و یه نگاه عاقل اندر صفیح به ما کردن و راهشون رو گرفتن و رفتن
ر : خاک بر سرت کامی. دیگه داری زن میگیری از این کارا نباید بکنی.
ک : بابا جان دختر بازی که نکردم. فقط بهشون اطلاع رسانی کردم که تو چی بهشون گفتی.
ر : بیخود کردی اطلاع رسانی میکنی. پاشو راه بیافت بریم که دیره.
ک : بزن بریم.
برگشتنی خیلی آروم انداختیم از میدون ونک و خیابان ولیعصر اومدیم پایین. توی مسیر راجع به چگونگی قضیه ای که پیش رو اومده بود حرف زدیم و درد دل کردیم.
ر : ولی کامی زن بگیری دیگه کس کلک بازی تعطیل میشه ها.
ک : آره. ولی به هر حال باید یه روزی تموم بشه. باور کن خسته شدم دیگه. میخوام زندگیم رو هدفمند کنم ببینم چی کارم ؟
ر : آره. این رو هستم.
رسیده بودیم تو محل رضا رو سر کوچه اشون پیاده کردم و خودم هم رفتم سمت خونه. موتور رو انداختم تو پارکینگ و خودم هم رفتم بالا. یه زنگ زدم خونه تیمسار و باهاش صحبت کردم. قرار شد فردا من ساعت 5 خونه باشم و با تیمسار و داداشم و زن داداشم بریم خونه ص اینا. فقط نمیدونم این زن داداشم چرا خودش رو قاطی کرده بود. راستش با هم میونه خوبی نداشتیم ولی میدونستم که میخواد بیاد فقط حس فضولیش رو آروم کنه. بعضی وقتا جو میگرفتش و میخواست من رو نصیحت کنه من هم که همیشه با یه زخم زبون کارش رو میساختم و بهش میفهموندم که تو کارای من فضولی نکنه. خیلی دلش میخواست آپارتمانی که من توش زندگی میکردم رو برای خودشون کنه و من خیلی خوب این رو میدونستم که اغلب مواقع داداشم رو تحریک میکنه بر علیه من ولی من پر رو تر از این حرفها بودم که جلوش کم بیارم. بایدیه پادزهر برای این حرکت پیدا میکردم. آهان این شد.زنگ زدم خونه تیمسار اینا و بهش گفتم که از خانومش هم دعوت کنه بیاد.
ت : معلوم هست چی میگی پسر جان. مگه میخوایم بریم جبهه داری لشکر میکشی ؟
ک : نه عمو جان بالا خره دو تا خانوم باید باهامون باشن که با خانومهای اونا گرم بگیرن.
ت : باشه حالا که خودت میخوای من حرفی ندارم. اتفاقا خوشحال هم میشه بهش بگم.
ک : ممنونم عمو جان ایشالا جبران کنم براتون.
ت : برو پسر جون, من خوب میشناسمت تو چه جونوری هستی. میخوای پوز زن داداشت رو بزنی.
کرکم ریخت پایین. تا حالا راجع به این قضیه هیچ صحبتی با هم نکرده بودیم ولی این از کجا میدونست ا... اعلم.
ک : این حرفها چیه عمو جان. پوز زنی چیه ؟
ت : ولش کن برو به زندگیت برس بچه جان.
ک : چشم.
ت : بی بلا. خدا حافظ
ک : خدا حافظ
خوب این هم یه پادزهر مناسب برای زن داداش عزیز که دیگه پاشو تو کفش من نکنه.قیافه اش فردا دیدنیه.خدا رو شکر الان اینجا نیستن که من بخوام باهاش سرشاخ بشم.چون الان دیگه اون کامی جنگنده نیستم.آماده شدم برای خواب فردا خیلی دل مشغولی دارم.باید استراحت میکردم تا جون بگیرم برای فردا.

سکس من با مامان نگین قسمت دوم

من دیگه با مامانم تقریبا شده بودیم یه زن و شوهر و هروقت که دلمون میخواست سکس میکردیم .صبح جمعه که من با دوستام قرار داشتیم بریم فوتبال بابام هم با چندتا از دوستاش رفته بودن کوه نوردی.بعداز بازگشت از سالن دیدم مامان داره ناهار درست میکنه.یکم دستمالیش کردم و گفتم من میرم یه دوش میگیرم.مامان پرید توحرفم و گفت برو منم میام.گفتم باشه و رفتم حموم یکم که خودم رو شستم و بوی عرقم رفت مامانم در رو زد و اومد تو.من: مامان جون دو تا سوال ازت دارم.م- چیه عزیزم بپرس؟؟؟ من: اول اینکه چرا تو اومدنی در زدی مگه من چیزیم ازت دارم که قایم کنم؟؟ م- نه فکر کردم دیگه سکس با مامان رو ترک کردی؟؟ من: نه بابا مگه میشه از این بدن سفید و سکسی گذشت؟؟ م- فعلا برات نو به بازار نیومده بزار بیاد بعد بهت میگم؟؟؟ من: نه مامان جونم من زنم بگیرم هفته ای یه بار میام مامان جووووون رو میکنمششش.م- ببینیم و تعریف کنیم؟؟ من: دومین سوالم اینه که الان برا دوش اومدی حموم یا برا سکس؟؟؟ م- تو به اینکارا کار نداشته باش.من: جون من بگو مامان؟؟؟. م- برا سکس.من: چرا به سکس بامن علاقه داری مامانی؟؟؟ م- چون بابات ازم سیر شده ولی من به یه مرد احتیاج دارم. منم گفتم نگران نباش من همیشه براحال دادن به این تن ناز و سفید و گوشتی آماده ام.مامانم گفت ایول به این پسری که مامانشو درک میکنه مرسییییییی.منو بشوخی و آروم هول داد و رفت زیردوش.حموم ما تقریبا 3 در 3 که یطرفش دره.یطرف یه طاقچه پر برای نشستن و یطرف دوشه.من نشسته بودم و داشتم بدن سفید و تپلی رو زیر آب میدیدم که باید تا چند دقیقه دیگه ترتیبش رو میدادم.به مامان گفتم مامان میذاری بشورمت؟؟؟ گفت آرههههههههه.دستمو صابونی کردم و بدون لیف با دست لختم مثلا داشتم مامانو میشستم.با این دستای لیز اون رونهای تپل رو مالیدن یه حس عالی داشت.واییییییییی خدااااااااا.بند سوتین مشکیش رو بازکردم و با دست صابونیم سینه هاشو میمالیدم.دیگه مامانم توحس رفته بود و چیزی حالیش نبود.بردمش زیر دوش و آبش کشیدم.شروع کردم به لیسیدن سینه هاش بعد از 3-4 دقیقه نشستم رو طاقچه و به مامان اشاره کردم بیاد برام ساک بزنه.مامانم داشت برام ساک میزد و منم موهاش رو نوازش میکردم.داشت آبم میومد.مامان با ساک زدن تلمبه میزد.وقتی فهمید آبم داره میاد همه کیررررررمو تودهنش نگه داشت و همه آبمو خورد.جاهامون رو عوض کردیم و حالا من کووووووووس تمیزش رو میلیسیدم مامانم حشری شده بود فقط میتونست سرم رو فشار بده لاپاش. ووااااییییییی ووووواااایییییی چند دقیقه که خوردم مامان حسابی حشری شده بود.روهمون طاقچه دوتا پاشو دادم روشونه هام و کیرررررررررررمو دادم توکووووووسش.مامانم همش نالههههههه میکرد و کم کم خودشو عقب جلو میکرد منم کیرررررررمو کلا درآوردم و دوباره با فشارررررررررر کردم تو اون کووووووووس تمیزششششششش جاااااااااااااان.مامانم لرزید و ارضا شد.منمکه برای باردوم حشری شده بودم مامانمو برگردوندم و کیررررررمو با آب مامان لیز کردم یواش یواش کردم توکوووووووووونششششش.اوووووووووووف تنگه تنگههههههه چند بار تلمبه زدم مامانم داشت حرفهای سکسی میزد.تموم کیررررررررمو گذاشتم توکوووووووونش.مامانم رو بلندش کردم و ازپشت با دوتا دست سینه هاشو میمالیدم.احساس کردم داره آبم میاد داد زدم ماااااااماااااااااننننننن جووووووووووون و همش رو توکوووووووونش خالی کردم.بعد همدیگه رو شستیم اما من کیرم دوباره راست شده بود.مامان گفت پسر تو سیر نمیشی؟؟؟؟ خندیدم گفتم نههههههههه.خلاصه همدیگه رو شستیم و اومدیم بیرون.ادامه دارد....

کیر من و کوس خاله جونم قسمت آخر

دیگه خالم ناامید شده بود و فقط منتظر بود زودتر تمومشه.منمکه تو آسمون ها بودم یه بار آب کیرم برای اولین بار زیر ده دقیقه اومد ریخت رودماغش.یک کم هم رولبش.دستاش کیپ زیرم بود چون دماغش پر آب کیر داغ من بود ناچار شد دهنشو بازکنه همین باعث شد آب کیرررررم که داشت از دماغش پایین میومد بره توی دهنش.باز به ناچار با شروع گریه قورتش داد.کیررررممممم اصلا نخوابید.دوباره که سینه هاشو دیدم کیررررررممممم داغ شد خالم فکر میکرد کار تمومه ولی وقتی دید من تازه شروع به مالیدن کووووووووسش کردم دوباره رفت توهمون حس قبلیش وقتی دست روی کوسش کشیدم یه کم لرزید اونطورکه تو داستانهای دیگه نوشته شده اینطوری نیست که تا دست به کوس دختر میزنی دیگه کامل راضی میشه و پا میده این لرزشم بخاطر حال نبود بیشتر بخاطر اینکه تا حالا کسی به اون قسمتش دست نزده بود.شروع به مالیدنش کردم چند بار تف انداختم روش و شروع به مالوندن کوووووسش کردم به چوچولش کاری نداشتم.بهش گفتم حالاکه من دارم کارمو میکنم میخوای همینطوری اسیر باشی یا دستاتو آزاد کنم؟؟ گفت آزاد کن.گفتم خودت میدونی کلید توشلوارمه تا بخوای از زیرم دربری کلیدو برداری در رو باز کنی من گرفتمت و کار رو طولانی تر میکنی.هیچی نگفت.دستشو آزاد کردم.تونستم بیام عقبتر.کونمو گذاشته بودم تقریبا رو زانوش شایدم پایین تر.شروع بخوردن کووووس خیس شدش کردم.مثل حیوون میخوردم.اونقدر خوردم که صداش دراومد.این صدایی که ازش شنیدم برای اولین بار توعمرم بود چون صدای گریه دعوا.ناز کردن.خر کردن.با صدای حشریت خیلی فرق داره.این صدای حشریت بود.بکارم ادامه دادم.حالا یکی از دستامو بردم سمت سوراخ کونش دست دیگمو بردم سمت چوچولش شروع به نوازشش کردم.یدفعه انگار باطری هاش روعوض کرده باشن انرژی گرفت.کمرشو بالا پایین و عقب جلو میکرد اینکار ناخداگاه بود حالتی رو داشت که انگار داشت یه نفر میکردش.با یه دستم سوراخ کونشو با 3 انگشت باز کرده بود با زبونم داشتم بکار خوردن کووووووووسش ادامه میدادم.یواش یواش دیدم که از کوووووووسش داره آب میاد.فهمیدم ارگاسمش نزدیکه.نقشه کشیدم.یکم کارمو سریعتر کردم تا اینکه دیدم میخواد به ارگاسم برسه.خیلی سریع کارمو کند کردم.دیدم هی خودشو میده سمت من فهمیدم منظورش اینه که ادامه بدم.روش نمیشد یک کلمه بگه.سرعتمو کم کردم شروع کرد بمالوندن خودش بمن منم عقبتر رفتم و نذاشتم زیاد بماله درعوض 5 تا انگشتمو کردم توکووووونش چون نزدیک ارگاسم بود زیاد حالیش نمیشد.اندازه 20 ثانیه دوباره با سرعت کوووووووسشو خوردم.دوباره ول کردم دیدم داره بال بال میزنه.گفتم چیههههههه نه به اون ندادنت نه به بال بال زدنت خاله جوووووونممممممم قربونت بررررررممممممممم.خوب شد خودتو برام نگه داشتی؟؟؟ خالم باز با این حالش خواست به مغروریتش ادامه بده.صداش درنیومد چون اگه درمیومد تابلو بودکه حشریه و از اونطرفم نمیخواست بگه من راست میگم سعی کرد تکون نخوره. من دوباره 10 ثانیه رفتم تو کارش دیدم ایندفعه خیلی به ارگاسمش نزدیکم.زور میزد خودشو بمن بماله گفتم خاله اگه حرف نزنی تا عبد اینکارو میکنماااااااا؟؟؟ 1 بار دیگه انجام دادم.گفت بابا کشتی منو توروخدااااا بخورررررشششششششش دارم میمیرممممممممم اگه منو دوست داری ادامه بدهههههههههه.من اول شروع کردم با کووووووونش ور رفتن بد سریع کوووووووسشو خوردم دستمو بردم سمت چوچولش.یدفعه لرزشی گرفت 10-20 ثانیه با قدرت تموم هرچی تو توانم بود گذاشتم.چهره خالم تواوج لذت برام از سکس با هاش لذت بخشتر بود.اخرای اورگاسمش بود که زود بلندشدم کیرررررمو بسمت کوووووونش بردم میدونستم تا جاییکه میشده بازش کردم.یکم مالیدم به کووووووسش.اون هنوز توی ارگاسم بود.بعد با آب کووووسش کیررررمو خیس کردم بردم سمت سوراخ کوووووونش.با قدرت و فشارررررررررر فرستادم توکووووووونش.برخلاف انتظارم تا نصف توششششششش رفت.یه لحظه حالت خفگی بهش دست داد درست مثل یه بچه که زیاد گریه میکنه نفسش بالا نمیاد 3-4 ثانیه نفس نمیکشه.نه صدایی ازش درمیومد و نه کاری میکرد بعد یدفعه دیدم دوباره داره میلرزه.این لرزش معلوم بود که ارگاسم دومی هست نگو درد توی اون چند ثانیه اونقدر بالا بوده که شوک وارد کرده که ارگاسم دوم بعد از ارگاسم اول اومده منم دیدم تا تنور داغه بایه دست کووووووسشو میمالیم با یه دست چوچولش و کیررررررمو تا تهههههه داده بودم توکوووووووونش.جووووووووون.حالا تند تند تبلمه میزدم اونم دستاشو آوردم بود بالا روسینه هام گذاشته بود داشت چنگ میزد که صبر کنم و ادامه ندم.چون خیلی زورصرف کرده بود دیگه قدرتشو نداشت الان جلومنو بگیره.لرزشیکه توصورتش بود هیچوقت یادم نمیره.اینکارای من باعث شد براچند ثانیه از هوش بره.بعد بلند شد.منم کیررررررمو تا تهههههه دادم توکوووووونش همونجا نگه داشتم آروم چوچولش رو میمالیدم روش دراز کشیدم شروع کردم به بوس کردنش.صداش دراومد بصورت بریده گفت وووو-اااااا-ییییییی چییییی-کااااا-ررررر-مممممرم-کردییییییی.توروخداااااااا فرصت بدهههههههه اینطوری سکته میکنماااااااااااا.حالش بهتر شده بود.گفت دارم میمیرم از درد گفتم واقعا فقط درد بود؟؟؟؟ دید دیگه هیچ چیز ازم پوشیده نیست.خواست بحرف زدن ادامه بده که من چوچولش رو سریعتر مالیدم کیرررررررمو بحرکت درآوردم گفت یکی دیگههههههه؟؟؟ نههههههههه.اما خودشو عقب جلو میکرد.گفتم نه اینکه تو خیلی ازش بدت میاد؟؟؟؟.کارمو ادامه دادم.ایندفعه انگشت یه دستمو بجای مالیدن به کوسش داخل کوووووسش کردم.داد زد نهههههههههههه من دخترمممممممممم؟؟؟. گفتم نترس مواظبم خالههههههههه.ادامه دادم پردشو حس کردم.3 تا انگشتمو وارد کووووووسش کردم تا جاییکه پردش بود.شروع به جلق زدن کردم براش.روشم گاهی میخوابیدم.لبو بوس میگرفتمو یا سینه هاشو میمکیدم.دوباره دیدم داره میره توی اوج تموم کارهامو متوقف کردم گفتم اگه بدت میاد قطع کنم؟؟؟ دو سه ثانیه طول کشید تا جواب بده.گفت واقعا بدجنسی توکه میدونی من دوست ندارم اغرار کنم ولی تو میخوای غرورمو ازم بگیری؟؟؟؟.دیدم داره بلبل زبونی میکنی دوباره شروع کردم و سرموقع قطع کردم.صداش قطع شده بود.گفتم میگی یا نه؟؟؟ تیکه تیکه گفت چی بگم تو چی میخوای ازم؟؟؟ منو که پاره کردی؟؟؟ واقعا چی میخوایییییییی؟؟ گفتم میخوام رضایت بدی از این به بعد ماله خودمی باید بگی که بهت بد نگذشته و دوست داری من ادامه بدم؟؟؟ با کلی مکث گفت باشهههههههه هرچی تو بگیییییییی من ماله تواممممممممممم الان توروخداااااااااا ادامه بدهههههه دارم میمیرماااااااااااااا.منم 5 ثانیه ادامه دام دوباره ایسادم.گفت چرااااااااااا ایستادییییییییییی پسسسسسسس منکه گفتم منو که خورد کردی دیگه چی میخواییییییییییییی؟؟؟ گفتم حالاکه مال من شدی باید همه چیزت ماله من باشههههههه حتی کووووووست؟؟؟ با ترس و تعجب منو نگاه کرد؟؟؟ منم نذاشتم حرف بزنه بکارم ادامه دادم تند تند با قدرت هرچه تمومتر به ارگاسم سومش رسید.گذاشتم خوب حال کنه.چون آب کیرم یدفعه اومده بود و مکثهایی که هی میکردم خیلی بهم قدرت داده بود.آخرین لرزه های ارگاسمش بود که دستمو از توکووووووسش درآوردم کیرررررررمم همینطور.اما چوچولشو میمالیدم.دستش به علامت صبر کردن روسینه من بود و میگفت صبر کننننننننن.اول فکر کرد میخوام صبرکنم اما کیررررررمو دستمو برداشتم دیگه آخرین رگه های ارگاسمش بود که کیررررررررمو با فشارررررررررررررر بردم بالا و با سرعت هرچه تمومتر تا جاییکه میتوسنتم کردم توکووووووووووووسش.یه جیغغغغغغغغغغغغغ کشید که موهای تنم سیخ شد.همزمان با حالت رعشه گریه اش گرفت و بازم همزمان ارگاسم چهارمش صورت گرفت..خواستم کیررررررمو عقب جلو کنم انقدر توشششششششش داغ غ غ ع غ شده بود که جمعا با 3-4 تلبمه منم رفتم توی ارگاسم.اونقدر ارگاسم این سری طولانی بود که تازه فهمیدم واقعا چقدر انرژی میخوا چندتا عین این اورگاسمو آدم بگیره.دیگه وسطای ارگاسمم بود که ارگاسم خاله جونم تموم شد.حدود 15 دقیقه کیرم توکوسش بود روش خوابیده بودم.اونقدر ضعیف بودم بعد از15 دقیقه تازه قدرت بلند شدنو پیدا کردم.وقتی بیدار شدم دیدم خالم زیرم افتاده و چشماش بسته است.خیلی ترسیدم.فکر کردم مرده.اما بعد گفتم یا بیهوش شده و یا خوابش برده.طفلک 4 تا ارگاسم بعلاوه یه جنگ با منو پاره شدن پردش و جرررررررررر خوردن کووووون و کووووووسش همه دریه شب اتفاق افتاده بود.دیدم کیررررررررم هنوز توکوووووسشه.درآوردم دیدم خونیه.هنوز داغ بود پنج دقیقه قدرتمو جمع کردم بعد بلندش کردم بردم حموم.خیلی خوب شستمش.گذاشتمش روی تخت خواب.بعد رفتم از بیرون چند تا آب میوه و کیک تازه و کلی خرت و پرت بعلاوه یه دسته گل و کلی گل رز قرمز خریدم رفتم خونه دیدم خوابه به مادرم زنگ زدم گفتم من پیش خاله هستم و نگران ما نباش.اونم گفت مادر بزرگم حالش خوب میشه اما شب اونجا میمونه خلاصه خیالم که از اونا راحت شد رفتم گلهای روز قرمزو پر پر کردم ریختم روتخت خوابش.اونقدر رز تواتاقش و تخت خوابش ریختم که بوی گل همه جا رو گرفته بود.خلاصه صبح بلند شده بود منم کنارش خوابم برده بود.اول منو بیدار کرد اومد مثل سابق باهام محکم حرف بزنه اما درعوض تو چشام نیگاه کرد و زد زیرگریه.زود بغلش کردم گفتم تو دیشب قول دادی که ماله من باشی اما من به تو قولی ندادم الان بهت قول میدم که همیشه تا زمانیکه تو بخوای از شوهر برات عزیزتر میشم.همیشه ماله تو خواهم بود.یک کم با شنیدن حرف جدیم آرومتر شد اون چیزیکه همیشه میدونستم ازش میترسه رو دورانداخت اونم تنهایی بود من رفتم با آب میوه و کیک برگشتم و دسته گلم که تویه گلدون قشنگ بود آوردم گذاشتم کنارش دوباره گریه کرد.گفتم چیه؟؟؟هیچی نگفت ولی فهمیدم از خوشحالیش بوده.بهش گفتم رابطه منو تو بین خودمون میمونه ولی من ازشوهرم بتو نزدیکتر خواهم بود خلاصه از اون روز به بعد من عاشق خالم هستم و از وقتی کار گرفتم اکثر درآمدم رو خرج اون میکنم هنوز ازدواج نکرده و مادر بزرگم فوت کرد خونه رو دادن به اون که توش زندگی کنه همه فامیل فکر میکنن کار میکنه اما نمیدونن که تموم خرجشو من میدم بهش گفتم اگر بچه دوست داشته باشه میتونیم درخارج بچه دارشیم و با انواع کلک اونو مثلا به فرزندی قبول کنیم و یا این که اصلا یک بچه از ایران به فرزندی قبول کنیم..که هنوز جواب نداده.شاد باشید دوستان با تشکر.امیر سکسی.پــایــان

خانم مهندس قسمت چهارم

همينطورکه گردنمو مي ليسيد دستشواز زير بردطرف سينه هام و سينه سمت چپمو گرفت.گفتم بهرام اونجاييکه گرفتيش خسته نيستاااااااا ميتوني ولش کنيییییییی.گفت روشنک خانم شما نميدوني اونجام خسته شده.ايدفعه بيشتر فشاررررررش داد.براي اينکه بيشتر فشارنده دستمو گذاشتم رودستش.يخورده که گذشت احساس کردم کیرش داره به کونم ميخوره.کیرررررشو هي به کوووووووننم ميکشيد وبالا پايين ميکرد.دستمو بردم پشتم و کیرشو گرفتم و محکم فشاررررررش دادم.حسابي دردش اومد داد زد آییییییییییییییی.گفتم نوچ نوچ ايندفعه ازاين خبرا نيستاااااا.سعيکن خودتو کنترل کني.داد زد بااااااااشه باااااااااشه فقط ولش کننننننننن کندیشششششششش.ولش کردم و برگشتم بصورتش نگاه کردم.گفتم قرارشد من بعدا جواب بدم که ميتونيم باهم باشيم يا نه تا اونموقع هم چون هيچ چيز خواصي بينمون نيست اينکارها معني نداره منکه جنده خيابوني نيستم هروقت هوس کردي بياي سراغم؟؟ قيافش نشون ميداد خيلي حشري شده.گفت ببخشيد ولي يکدفعه کنترلشو ازدست داد و لبمو گرفت.منم يخورده تحريک شده بودم.ازاين بوسه هاي داغ بهرام هم خوشم اومده بود ازطرفي هم ميخواستم با اين چيزا راضيش کنم تا بازسراغ جاهاي ديگه نره براي همين موقع لب گرفتن باهاش همراه شدم.زبونمو تودهنش ميچرخوندم واونم لبامو ميخورد.خيلي خوب کارشو انجام ميداد.خودمو ازش جداکردم رفتم عقبتر بازم لبشوآرود جلو منم يه بوس رولبش زدم و دوباره رفتم عقبتراونم هي ميومد جلوتر ومنم فقط يه بوس رولبش ميزدم.خندم گرفته بود چه دست و پايي ميزد تا بتونه لبمو بگيره.دستمو گذاشتم روشونه هاش وفشارش دادم پايين فقط سرش ازآب بيرون بود سرمو بردم بالاسرش وگفتم دهنتو بازکن؟؟؟ دهنشو بازکرد منم از بالا آب دهنمو آروم فرستادم پايين تا رسيد بدهنش.همشو قورت داد.خنديدم و لبمو بردم طرفش و بهم گره خورديم با دستاش محکم پشتمو ميماليد و منو بخودش فشاررررررر ميداد.توهمين حال بوديم که يدفعه ديدم يکي ميگه: به به ببين اينجا چه خبره ه ه ه؟؟؟ سرمو بالا آوردم واییییییی بهاره بود.آروم خودمو ازبهرام جدا کردم با پشت دستم دهنمو پاک کردم.زير لب به بهرام گفتم ديدي بالاخره آبرومون رو بردي؟؟؟ گفت ولش کن روشنک خانم بهاره چيزي نميگه خودمونيه.بهاره عينک آفتابيشو ازچشمش برداشت وهمراه کيف وسوييچ ماشينش گذاشت روي ميز کناراستخر.گفتم سلام چطوري؟؟ باخنده گفت سلام.منکه خوبم ولي انگار شما بهترين دارين خوش ميگذرونين؟؟.گفتم انگار به برادر کوچيکه ي شما بيشتر داره خوش ميگذره؟؟ خنديد و گفت اونکه معلومه بعد روبه بهرام کرد و گفت بهرام راند چندمه؟؟؟؟ گفتم بهارررررره ه ه؟؟؟ خجالت بکشششششش.بهرام خنديد و سرشو پايين انداخت.زير لب گفت ديدي گفتم بهاره از خودمونه.بعد به بهاره گفت هنوز شروع نشده منتظر داورش بوديم که تازه الان رسيده؟؟؟ بهاره زد زير خنده گفت من ميرم يه تلفن به مامانم اينا بزنم بگم که رسيدم.وقتي رفت به بهرام گفتم انگار خواهر و برادر چيزي ازحيا نميدونين؟؟ بهرام خنديد و شنا کنان رفت طرف عميق استخر.منم يخورده سردم شده بود براهمين رفتم زيرآب تا گرمترشم.چند دقيقه بعد بهاره اومد يه مايو دوتيکه دستش بود.گفت اجازه هست منم بيام؟؟؟ گفتم آره اينطوري من از دست داداشت راحت ميشم.بهاره خنديد و گفت پس الان ميام بعد همونجا کنار استخر تاپ و شلوارشو درآورد داشتم ازتعجب شااااااخ درمياوردم.جلو داداشش داشت لخت ميشد؟؟.شرتو سوتينشم درآورد و بعد مايو رو پوشيد و پريد توآب؟؟ اومد سمت من و گفت داداشم که اذيتت نکرده؟؟؟؟ اگه کرده بگو خودم همينجا توآب خفش کنم؟؟.گفتم نه بابا ولش کن گناه داره زياد اذيت نکرد فقط يه کم شيطونه.با خنده يه چشمک زد و گفت حتما به خواهرش رفته؟؟ بعد به بهرام گفت اگه من مزاحم کارتون بودم ميخواي برم بيرون؟؟؟؟ من پريدم وسط حرفش و گفتم واااااه ه ه بهاررررررر ه ه ه؟؟؟ ما کاري نميکرديم چرا الکي حرف درمياريییییییی؟؟.بهرام اومد جلو و گفت روشنک خانم راست ميگه ما کاري نميکرديم بخداااااااا.يه کم شنا و آب بازي کرديم من ديگه واقعا خسته شدم و از آب رفتم بيرون.يکي از نيمکت هاشون برقي بود.يعني با برق داغ ميشد.رفتم روي اون ازجلو دراز کشيدم.بهاره گفت قدم من بد بود روشنک؟؟؟ چرا رفتي؟؟؟ همينطورکه روتخت دارز کشيده بودم گفتم الان يه ساعته توآبم خسته شدم.بهرام هم از آب بيرون اومد و گفت منم خسته شدم بعد اومد روتخت کناريه من دراز کشيد.گفت سيگار ميکشي؟؟؟ گفتم بدم نمياد.رفت از کيف بهاره که روميز بود پاکت سيگارشو آورد.بهاره هنوز داشت توآب شنا ميکرد.بهرام ازجاش بلند شد و اومد پشتم.گفت ميخواي ماساژت بدم؟؟؟ بعداز شنا ماساژ خيلي حال ميده.چشمامو بسته بودم چيزي نگفتم.اومد روي باسنم نشست و شروع کرد به ماساژ دادن شونه هام.گفتم بهرام توروخدا ولکن ديگه جلوبهاره برام آبرو نمونده يه وقت شک ميکنه بهمون؟؟.گفت روشنک خانم منکه قبلا گفتم بهاره از اينجور آدمها نيست تازه مگه الان داريم کار بدي ميکنيم؟؟؟ ماساژ دادن مگه سکس کردنه؟؟؟ گفتم آخه من عاقبت کارتو ميدونم.اولش با ماساژ شروع ميشه و آخرش خدا ميدونه چيکار ميکني؟؟ خنديد و گفت نه قول ميدم خودمو کنترل کنم و به ماساژ دادنش ادامه داد.دستشو برد پايين تر و کمرمو ميماليد.وقعا راست ميگفت اين ماساژ بعداز شنا خيلي مي چسبيد مخصوصاکه بهرام هم انگار دکتراي ماساژ دادن داشت.احساس کردم دستشو از کنار بدنم بسمت سينه هام برد تا اومدم بگم بهرااااااممممممم دستشو آروم گذاشت رودهنم و گفت هیسسسسسسسس خودم حواسم هست  قول ميدم جلوترنرم.بعد دستشو از رودهنم برداشت و سينه هامو ماليد ميترسيدم با اين کاراش هم کنترل خودشو ازدست بده و هم منو تحريک کنه ولي با وجود بهاره تقريبا مطمئن بودم که چيزي نميشه.درحين اين مالشها ميتونستم برخورد کیرشو به کونم حس کنم معلوم بود دوباره سفت شده.کیررررشو هي به کووووووونم ميکشيد تا اينکه صداي آه ه ه ه و اوهشو شنيدم يدفعه سينه هام رو ول کرد و ازپشت روم خوابيد صداي نفس نفس زدن هاش توگوشم مي پيچيد سنگيني بدنش يه کم ناراحتم ميکرد ولي گرماش لذت بخش بود.باخودم گفتم اينطوري بهتره زودتر ارضا ميشه و ولم ميکنه ازطرفي خودم هم داشتم تحريک ميشدم.آروم گفتم بهرام بهاره ببينه ديگه يه لحظم اينجا نميمونم؟؟؟ درگوشم آروم گفت چيزي نمونده الان تموم ميشه.گفتم يوقت پشتم کثافت کاري نکنيهااااااااا.گفت نترس حواسم هست.فقط خدا خدا ميکردم زودتر کارش تمومشه چون خودمم حالم بدشده بود و ميترسيدم يوقت ناخودآگاه کاري کنم.توهمين حين بود که يدفعه بهاره داد زد آهایییییییی بهرررررراااااااامممممممم چيکار ميکنيیییییی؟؟؟ با روشنکم چيکار داري؟؟؟ اذيتش نکننننننن ولش کننننن بذار راحت باشه حالا يه روز اومده اينجا مهمونمون شدهاااااااااااا.انگار بهاره متوجه نشده بود بهرام دقيقا داره چيکار ميکنه و فکر کرده بود فقط داره باهام شوخي ميکنه.بهرام عين برق گرفته ها ازجاش پريد و بخودش اومد.گفت کاريش ندارم فقط دارم ماساژش ميدم يخورده هم سردش شده بود.بهاره گفت سردته روشنک؟؟؟ ميخواي برو توساختمون که يوقت سرما نخوري؟؟؟.گفتم اگه اين داداشت بذاره حتما ميرم ازجام بلند شدم و حولمو از روميز برداشتم و دورخودم پيچيدم.بهرام داشت ملتمسانه نگام ميکرد آروم طوريکه بهاره نشنونه گفتم تقصيره خودته منکه بهت گفتم شروع نکن حالا خماريشو بکش تا آدم شي.رفتم توساختمون و حولمو بازکردم خواستم برم آشپزخونه براي خودم چایي بريزم که يکي ازپشت محکم منو گرفت سرمو برگردوندم ديدم بهرامه.گفتم بچه پررو انگار توآدم بشو نيستي؟؟؟ گفت اگه تو همونموقع ميذاشتي من کارموکنم الان ديگه تموم شده بود.از اين پرروبازياش خندم گرفته بود با خنده گفتم تو اصلا غلط کردي که بخواي کارتو با من کني مگه من جندمممممممم؟؟؟ همونطورکه ازپشت منو محکم گرفته بود کیرررررررشو به کوووووووونم چسبوند و گفت من غلط کنم همچين فکري درموردت کنم فقط نميتونم جلوت مقاوت کنم.گفتم حالا باشه براي يوقت ديگه الان ديگه ولکننننننن.گفت توروخدا روشنک خانم دو دقيقه بيشتر طول نميکشه.گفتم يعني ارضاشي ديگه ولم ميکني؟؟؟ گفت آره بخدا.گفتم پس ولمکن تا يه کاري کنم سريعتر کارت تمومشه.نميخوام بيشتر ازاين آبروم بره ولم کرد و برگشتم سمتش يه نگاه به مايوش کردم ديدم کیرش حسابي قلبمه شده.دستمو کردم تومايوش و کيرشو گرفتم دستم.يه آهي کشيد.توهمون مايوش براش کيرشو ماليدم تازودتر ارضاشه ولي مگه آبش ميومد؟؟؟ با اون دستم از رومايو تخماشو ماليدم که دستشو گذاشت روسينه هام و سوتينو کشيد پايين.سينه هام بزرگتر شده بودن و تا سوتين اومد پايين پريدن بيرون.گفتم خجالت بکش بچه پررو قرار نبود اينا رو ببيني؟؟ گفتم منم نميخوام ببينمشون ميخوام بخورمشوننننننننننن.گفتم غلط ميکنيییییییی.گفت مگه نميخوايي زودتر آبم بياد؟؟؟ اگه با اينا بازي کنم زودتر ارضا ميشمااااااااا.چيزي نگفتم اونم نوک سينه هامو ميمکيد.واقعا داشت حالمو بدترميکرد.گفتم پس چرا آبت نميااااااااااادددددددد؟؟؟ سرشو بالا آورد و گفت اينجوري فايده نداره همونجور مثل قبل برگرد فکر کنم اونجوري زودتر آبم بياد.دستمو از مايوش درآوردم و پشتمو بهش کردم.گفتم زودتر تمومش کنننننننننن.يدفعه بند سوتينمو بازکرد و درش آورد تا خواستم حرفي بزنم مايوم رو هم ازپام پايين کشيد گفتم چيکار ميکني ديوونهههههههههههه؟؟؟ گفت لاپايي زود تموم ميشه.نميدونستم ديگه چي بهش بگم.خودش با دست لاپامو بازکرد و کيرررررشو گذاشت لاش و شروع کرد عقب جلو کردن.حس خيلي خوبي داشت وسط پاهام داغ شده بودن.با هرعقب جلويي که ميکرد کيررررررش به لبه هاي کووووووووسم کشيده ميشد و ديوووووونم ميکرد.دستشو گذاشت روکمرم و فشارررررم داد پايين و گفت دولاشوووووو.هم دستاش ميلرزيدن و هم صداش البته خودمم وضعم بهتر از اون نبود.گفتم يوقت بهاره ميادااااااا؟؟؟ گفت نه فعلا داره شنا ميکنه.تا دولاشدم کيرررررشو از وسط پاهام بيرون کشيد.فکر کردم آبش اومده سرمو برگردوندم تا ببينم آبشو کجا ريخت ولي ديدم روی دوزانوش نشست پشتمو گفت همينجور دولابمون بعد با دستاش لاي کوووونمو بازکرد و زبونشو کشيد روسوراخ کووووووووونم.اوووووووووووفففففف.حتما از سکس قبليمون فهميده نقطه ضعفم کجاست خودمو جمع کردم يه لحظه بدنم لرزيد.ديگه نميتونستم خودمو کنترل کنم يخورده جلوتر رفتم تا بتونم دستمو بذارم رومبلي که جلوم بود.چندبار زبونشو کرد توسوراخ کووووووونم و بعد با انگشت بازش کرد صدام درنميومد.هرقدر خواستم خودمو کنترل کنم که جلوي اين لذت بايستم نتونستم.صداي نالم رفت هوا.گفتم آخرکار خودتو کردي ديووووووونه؟؟؟ گفت مگه الان بده؟؟؟؟ بشماکه بيشتر از من داره خوش ميگذره ايندفعه دوتا انگشتشو کرد توسواخم و گفت خوبه خانميیییییییی؟؟؟ گفتم بجاي اينحرفا کووووووسمو بخوررررررررر.گفت چشششششششم چرا که نه.همونطورکه انگشتاش توسوراخ کووووووونم بود سرشو برد زير پاهام و شروع کرد بخوردن کوووووووووووسسسسسمممممممممم.وااااایییییییییی.چشمامو بسته بودم و توحال خودم نبودم.حتي ديگه ياد بهاره هم نبودم که ممکنه پيداش شه.يخورده که کوسمو خورد گفت حالا نوبت منه.ازپشتم پاشد و اومد جلوم.هنوز دستم رومبل بود و بحالت دولا ايستاده بودم.کيرشو جلوصورتم گرفت و چندبار با دستش تکونش داد بعد آوردش جلوتر و سرکیرشو هي به لبم کشيد.خندم گرفت يه بوس به سرکیرش زدم.يمقدار آب سرش جمع شده بود گفت نميخوريشششششششش؟؟؟ يه کم سرکيرشو ليس زدم تاآبش بره و بعد دهنمو بازکردم.خودش کيررررررشو فرستاد تودهنم.ازشدت حشريت ميخواستم اون کيررررررررو قورت بدم.توي اون حالت که ايستاده بودم نميتونستم براش ساک بزنم براهمين جلوش زانو زدم و کيررررررشو گرفتم دستم.معلوم بود تازگي ها اصلاح کرده ولي روتخماش يه کم پشم داشت.گفتم بهرام اينا روهم بزن ديگه آدم حالش بد ميشه.بعد گذاشتمش دهنم و شروع کردم به ساک زدن.دستامو گذاشتم پشت کونش تا بتونم تعادلمو حفظ کنم.کيرررررش تا تهههههههه تودهنم ميرفت و برميگشت.خود بهرام هم دستشو گذاشت روسرم و سرمو به کيرررررررررش فشارررررررر ميداد.چشماشو بسته بود و صداي آه ه ه ه ه و اوه ه ه ه کردنش تموم سالن رو پرکرده بود.از دهنم درش آوردم و گفتم داره مياد؟؟؟؟ گفت نه ولي هروقت خواست بياد خودم ميکشمش بيرون گفتم نميخواد بذار تودهنم بريزه.دوباره کيرشو کردم تودهنم.يه کم که ساک زدم سرمو محکمتر بخودش فشاررررررر داد و بعداز چند تا تکون آبش تموم دهنمو پرکرد.جاااااااااااااااان.خيلي زياد بود براهمين همشو قورت دادم.بهرام دستشو دورکيرش گرفت تا ازدهنم درش بياره ولي دستشو پس زدم لبامو دورکيرش محکم حلقه کردم و از ته کیرررررررش تا سرکیررررررش پايين کشيدم تا کاملا خالیشه.بهرام آههههههههه بلندي کشيد معلوم بود از ته دل ارضا شده.دلم نميخواست کيرشو ازدهنم دربيارم.دوست داشتم هميشه تودهنم بمونه و ازش لذت ببرم ولي خودش کشيدش بيرون و گفت برگرد.با اينکه آبش اومده بود ولي کيرش هنوز راست بود.اولش مردد بودم ولي ديگه ازمغزم فرمون نميگرفتم.دوباره ايستادم و دستامو رومبل راحتي گذاشتم و به سمتش قمبل کردم.کيرشو گرفت جلوم.گفت خيسش کننننننننن ميخوام کووووووونتو جرررررررررششششش بدممممممم.يه تف سرش انداختم و با زبونم تفمو دورکيرش چرخوندم تاکاملا خيس شه.بعد رفت پشتم خودشم يه تف انداخت روسوراخ کونم و با انگشت تفش رو فشارررررر داد توسوراخم.سر کيرررررررشو گذاشت دم سوراخ کووووونمممممم گفتم بهررررررررااااااااامممممممم جووووووووون فقط آرومممممممممم دفعه قبلی خيلي دردم گرفت.گفت چشششششمممممم خانمی و آورم کيرشو فشار داد.درد تموم بدنمو گرفت ولي خوب ميدونستم بعداز اين درد چه لذتي بهم ميرسه.گفت دردت گرفت؟؟؟؟ گفتم نههههههههههههه بيشترررررر فشارررررررررر بده ه ه ه.اونم بيشتر فشاررررررر داد.فکر کنم نصف کیررررررششششش رفت توششششششش.يه آخ خ خ خخخخخخخخخخ بلند کشيدم که یدفعه بهرام کشيد بيرون.گفتم چيکاررررررررررر ميکني احمق بکنننننننننن توووووشششششششششششش.دستپاچه شد و بيشتر کرد توش و بيشتر فشار داد.با همون وضعيت شروع کرد به تلمبه زدن گفتم جووووووووووون تا تهههههههههه بکننننننننننننننن جررررررررررم بدههههههههه.محکمتر تلمبه ميزد و کيررررررررش تا تهههههههههه رفته بود تو کوووووووونمممممممم واییییییییییییییی.با هرعقب جلويي که ميکرد تموم بدنم ازحراراتش ميسوخت.دوست داشتم هيچوقت اون حس ازبين نميرفت.دستمو بردم طرف کووووووووسم و با چوچولم بازي کردم بهرام گفت خوبههههههه يا بيشترررررررر بکنمتتتتتتتتتتتت؟؟؟؟ با اون حالت حشري داد زدم کوچيکههههههههههههههه تموم کووووووووووونمو پر نميکنهههههههههه.انگشت شصتشو از زيرکيرش کرد توسوراخم و گفت حالا بهتر شدددددددددد؟؟؟؟؟ گفتم آرههههههههههههههه بکنننننننننننننن تندترررررررررر تندترررررررر جررررمممممممم بدههههههههه تا تهههههههه بکننننننننننننننننن توششششششششششش میخارهههههههههههههه.بعداز چند دقيقه کشيد بيرون و نشست رومبل.گفت من ديگه خسته شدم بيا تو بشين روکيرم.رفتم رومبل و پاهامو گذاشتم دوطرفش و کيرشو تنظيم کردم روسوراخ کونم.گفت نه ميخوام از کوس بکنمت.کيرشو کشيدم جلوتر دقيقا زير کوسم.آروم نشستم روش آیییییییي درد داشت.دستمو گذاشتم روسينش و آروم آروم خودمو روکيرش بالا پايين کردم.هم دردش کمترشد هم جاش بازتر.همزمان که بالا پايين ميکردم سرمو بردم طرفش لبشو گرفتم.اونم با دستاش داشت سينه هامو ميماليد.جاااااااااااان کيرررررررشو توبدنم کاملا احساس ميکردم تموم کووووووووووووسمو پر کرده بود.چندبار کيرش دراومد که خودم دوباره گذاشتم توکوسم.سرمو بلند کردم و با خنده گفتم خوب بهت کوووووووس ميدمممممممممم؟؟؟؟ گفت عاليههههههههههههه.گفتم تا حالا دوست دخترات اينطوري بهت کوووووووووووی دادن؟؟؟؟ اونم با صداي لرزون گفت نههههههههههههه هيچکسي کوووووووووووسش کوووووووووس تو نميشهههههههه جووووووووووون.خنديدم و آروم زدم توصورتش و گفتم ديووووووووونه.شايد توي اون لحظه با اون وضعيت هيچکدوم نميفهميديم داريم چي بهم ميگيم.ايندفعه دستمو دورگردنش حلقه کردم تا راحت تر بالا پايين شم.همينموقع بود که صداي بسته شدن درپشتي ساختمون اومد.سرمو بطرف درسالن برگردوندم وایییییییی بهاره بود.باهمون مايوش اومد توسالن تا ما روديد گفت اوووووووه ه ه ببخشيدددددددد حواسم نبود.بعد روشو برگردوند و رفت طرف آشپزخونه.توي راه که ميرفت گفت ديووووووونه ها مگه جا قحط بود؟؟؟؟ خوب مي رفتين تويکي از اتاقها.توهمون حالت ثابت موندم و روکيرش نشستم.سرمو بردم طرف گوشش و گفتم بهرررررراااااامممممممم من جلوبهاره خجالت ميکشممممممم بيا بريم تواتاق؟؟؟ گفت ميخواي بيخيال شيم؟؟؟؟ گفتم گوه خوردي اگه بکشي بيرون فقط بريم تواتاق؟؟ گفت ولش کن بهاره کاري نداره الان خودش ميره بيرون.راستش خودمم دوست نداشتم از اون حالت دربياييم و ميخواستم همونجا کارمونوکنيم.آشپزخونه ويلاشون اوپن بود و به سالني که ما توش بوديم کاملا ديد داشت.برگشتم ديدم بهاره پشتش به ماست و داره از تويخچال چيزي برميداره.بعد گفت چيزي لازم ندارين؟؟؟؟؟ بهرام گفت نه فقط روشنک جلوي تو خجالت ميشکه اگه ميشه برو تواستخر الان ماهم مياييم.بهاره گفت غلط کرده من تاحالا ده دفعه لختشو ديدم خجالت براچيییییییییی؟؟؟؟ مونده بودم به اين خواهر و برادر پررو چي بگم؟؟؟ با صداي بهرام بخودم اومدم:روشنک داره ميخوابه هاااااااااااا.دوباره روکيرش بالا پايين کردم.سينمو بردم طرف دهن بهرام تا برام بخورشون.بهرام هم نوکشونو هي گاز ميگرفت.از شدت حشري بودن تموم بدن بهرامو چنگ انداختم.دوباره برگشتم تا ببينم بهاره رفته يا نه؟؟؟ ديدم به اوپن آشپزخونه تکيه داده و داره به يه سيب گاز ميزنه و ما رونگاه ميکنه.تا ديد دارم نگاش ميکنم با خنده گفت خوش ميگذره؟؟؟؟ گفتم تو نميخواي بري بيرون؟؟؟؟؟ گفت نههههههههه شما کارتونو کنين منکه کاريتون ندارم؟؟؟ گفتم عين اين داداش خرت عوضي هستي.بهرام با دست صورتمو بطرف خودش چرخوند و گفت ولش کن.منم دوباره رفتم سراغ لباش.پاهام از بالا پايين کردنها خسته شد.گفتم بهرام من خسته شدم.گفت چهار دست و پا بشين روي زمين.منم به حالت سگي نشستم طوريکه سمت راستم بطرف آشپزخونه و بهاره بود سرمو بطرف بهاره برگردوندم.بهم خنديد و گفت روشنک عجب جنده اي بودي و من اين همه سال خبر نداشتم؟؟؟ گفتم خفه شووووووو بهارررررررههههههههه ميخواي جلوي داداشت بگم جنده کيهههههههه؟؟؟؟ خنديد و گفت غلط ميکني.بهرام گفت بابا اونو ولش کن بکنم تو کونتتتتتتتت؟؟؟؟ گفتم آرههههههههه ولي با تف نههههههههه با تف ميسوزههههههههه برو يه کرم بيار.بهرام روکرد به بهاره و گفت ميشه يه کرم بياري؟؟؟؟ بهاره خنديد و گفت چشششمممم داداشییییییی بعد رفت سمت اتاق هاي طبقه دوم.سرمو برگردوندم و گفتم بهرام تو جلوخواهرت با اين وضعيت خجالت نميکشي؟؟؟؟ گفت نه منو بهاره از بچگي باهم راحت بوديم خيلي وقتها سکس منو دوست دخترهامو توخونه ديده.گفتم الحق که خواهر و برادر عوضي و بي حيا هستين اين همه ساله که با بهاره دوستم ولي نميدونستم اينجوريه.همينموقع بهاره با کرم اومد پايين.همينطورکه بسمت ما ميومد يه مقدار از کرمو سرانگشتش ميزد.رفت پشت سرم.گفتم چيکار ميکني؟؟؟ گفت مگه برا کارتون کرم لازم ندارين؟؟؟؟ خوب منم ميخوام کرم بزنم ديگه.گفتم بهاره من همينجوريش دارم از خجالت ميميرم ديگه تو بدترش نکن بده خود بهرام ميزنه؟؟؟ گفت تو اگه خجالت حاليت بود با برادرم اينکار رو نميکردي حالا برگرد و سوسول بازي درنيار.بهرام زد زي خنده و منم گفتم مرررررض فردا که تا شب ازت کار کشيدم ديگه نميخندي.بهاره با کف دستش يکي زد درکونم و گفت بيشتر قمبل کن مگه تاحالا نداديیییییییییییی؟؟؟ اينجوريکه سوراخت معلوم نيست.کمرمو دادم پايين تر و کونمو بيشتر دادم بيرون.سرماي کرم که به سوراخم ماليده ميشد لذت باورنکردني برام داشت.احساس کردم بهاره داره انگشتشو ميکنه توکونم زود دستشو گرفتم و گفتم نکننننننننننن بهاررررررررررهههههههههه خوشممممممممم نميااااااااااددددددد.خنديد و گفت باشه چرا عصباني مشي؟؟؟ گفتم حالا اگه ميشه برو بيرون تا راحت باشيم؟؟؟ خنديد و گفت من قول ميدم مثل يه بچه خوب اينجا بشينم و کاريتون نداشته باشم فقط نگاه ميکنم.گفتم اذيت نکن بهاره؟؟؟ گفت تو داري اذيت ميکني مگه اينجا بشينم چي ميشه؟؟؟؟ تا اومدم جوابشو بدم بهرام کيررررررررشو تا تههههههههه کرد توکووووووووونم اوووووووووووووووف با اينکه همين چند دقيقه قبل ازعقب سکس کرده بودم ولي باز دردم گرفت و يه آآآآخخخخخخخخخخخ بلند کشيدم.بهاره هم رفت رومبل روبرويي مون نشت و پاشو انداخت روپاش.باهمون مايويي که تنتش بود.اينبار خيلي وحشيانه تر تلمبه ميزد احساس درد و لذت باهم قاطي شده بودن شدت ضربه هاي بهرام بقدري شديد بود که حتي نفسم بالا نميومد تا بتونم داد بزنم.سرمو پايين انداختم و خواستم از اين درد بيشترين لذت رو ببرم.بهرام هم معلوم بود ازمن بيشتر حشري شده.ديگه کم کم عقب جلو کردنهاش با عربده کشي همراه شده بود.هي داد ميزد بهاررررررررههههههه بيا ببين دوستت چه کووووووووووووني دارههههههههه جوووووووووووووون بيا ببين وقتي تلمبه ميزنم چجوري کوووووونش ميلرزه.از شدت درد دهنمو باز ميکردم ولي صدام درنميومد.سرمو آوردم بالا تا ببينم بهاره چيکار ميکنه؟؟.موبايلش دستش بود فکرکنم داشت اس ام اس ميداد.بعداز چند لحظه موبايلو گذاشت روميز عسلي کنار دستش و گفت بهرام چرا وحشي بازي درمياري؟؟؟؟ آروم باشششششششش.بهرام گفت آخه توکه نميدوني چه کووووووني دارهههههههه.بهاره خنديد و گفت راست ميگه روشنک؟؟؟؟ دهنم خشک شده بود آب دهنمو به زور قورت دادم و گفتم خفه شووووو بجاي اين چرت و پرتا بيا جلوداداشتو بگير داره پاااااررررررمممممممم ميکنههههههه.گفت توهم کولي بازي درنيار ديگه صبرکن دردش آروم ميشه.گفتم اگه اين کيررررررر اينجوري توکووووووووونت ميرفت بهت ميگفتم کي کولي بازي درميارهههههههههه؟؟؟ بهاره خنديد و گفت منکه خواهرشم هيچوقت تو کونم نميره.گفتم اين برادرت رو که من ديدم به توهم رحم نميکنه بعد داد زدم يواااااششششششش حيوون جررررررررررر خوردممممممممم.بهرام يه کم سرعتشو کم کرد.گفت ولش کن بهاره حرف مفت ميزنه اين وقتي حشري شه کير اسبم براش کمه هنوز کامل حشري نشده.بهاره خنديد و گفت خودم ميدونم 12ساله دوستمه.يواش يواش داشتم داغ ميشدم که بهرام کشيد بيرون.توهمون حالت سگي که بودم سرمو بطرفش برگردوندم و گفتم چي شد؟؟؟ چرا کشيدي بيرون؟؟؟؟ با دستش يخورده کيرشو ماليد و گفت داشت آبم ميومد نميخوام به اين زودي بياد يخورده صبر کن.بعد با کيرش هي ضربه زد روکونم و رولبه هاي کوووووووسم ميکشيد.گفت خوشت مياااااااادددددد؟؟؟؟ نتوسنتم جوابشو بدم و فقط آه ه ه ه ه کشيدم.احساس کردم با دستاش لاي کووووونمو بازکرد ولي ايندفعه چيزيکه روي کووووووسم کشيده ميشد کيرررررررررش نبود داشت با زبون ليس ميزد.ووووووااااااااایییییییییییییییي خدااااااااااا داشتم ديووووووووونه ميشدم.براي اون لذت فقط ميتونستم چشمامو ببندم و آههههههههههه بکشم.بهاره که قيافه حشري منو ديده بود با همون خندش گفت بهرام بذار توشششششششش يوقت ارضا ميشه ديگه بهت نميده هااااااااااا؟؟؟ بهرام گفت آخه اگه باز بکنمش آبم مياد.بهاره جواب داد خوب بذار بياد مگه چي ميشه چند دقيقه بعد دوباره ميکنيش.منم گفتم راست ميگههههههه بذار توووشششششششششش.بهاره گفت اينبار ازجلو بکنش.بهرام هم که دوباره داغ شده بود کونمو ول کرد و آروم کيرشو گذاشت روکوسم و فشارش داد توش.دوباره همون سوزش قبلي.داد زدم وااااااااااییییییییییي مااااااماااااااننننننننن.بهاره گفت باز داري کولي بازي درمياريااااااااا حالا خوبه کيررررررش همچين کلفت نيست؟؟ بهرام همينطور تلمبه ميز احساسي که داشتم عالي بود ولي بازکم داشتم ميخواستم تموم بدنم از اين سکس لذت ببرن.دوست داشتم اونموقع يه کير ديگم توکونم بود.اولش جلوبهاره خجالت ميکشيدم اينحرفو بزنم ولي آخر تصميممو گرفتم و گفتم بهرااااااممممممم جووووووووون انگشتتو بکننننننننن توسوراخ کوووووووووونم ميخوام دوتا سوراخم پرشهههههههه.بهاره باز خنديد و گفت وااااییییییی چه خوش اشتها.بهرام انگشتشو تفي کرد و آروم گذاشت تو سوراخم ولي چون بدنش تکون ميخورد نميتونست خوب دستشو جلو عقب کنه.آخر خودش گفت ببخش روشنک اينجوري نميوتنم تعادل ندارم.گفتم عيبي نداره.یدفعه بهاره ازجاش پاشد و اومد پشتم.اول چند تا درکوني بهم زد و گفت بهرام راست ميگه ها ببين چجوري داره کونت ميلرزه؟؟؟.گفتم چيکار ميکنيیییییییی؟؟؟؟؟ گفت مگه نگفتي ميخواي دوتا سوراخت پرشه؟؟؟؟ بذار بهرام کارشوکنه من خودم برات پرش ميکنم بعدش دوتا انگشتشو جلودهنم گرفت و گفت خيسشون کن.نميتونستم قبول کنم که بهاره هم بخواد با من کاري کنه نگاش کردم خودش گفت خجالتو بذار کنار روشنک ميدونم که دوست داري.انگشتاشو با ترديد ليس زدم و خيسشون کردم.وقتي دستشو از دهنم درآورد گفت حالا شدي يه دختر خوب.بخوبي ميتونستم انگشتاي بهاره رو توسوراخم احساس کنم ولي چون تازه ازعقب داده بودم برام دردي نداشت.خودشم اينو فهميد و اينبار سه تا انگشتشو کرد تودهنم و بعد تو کوووووونم.گفت الان خوبههههههههه؟؟؟ گفتم آرهههههههههه فشاررررررشششششش بدههههههههه بيشترررررر فشاررررررر بدهههههههههه جاااااااااااااااان.گفت ديگه اين آخرشه.بهرام هرچندبار که تلمبه ميزد ميکشيد بيرون تا يوقت آبش نيادددددددد.ادامه دارد

رمان دو روی عشق30

دقیقا درست حدس زد معلوم بود که دخترهای نجیبشون حسابی راجع به قیافه اون دوتا اطلاعات کامل دراختیار آقا اشکان گل گذاشتن
ک : ما هم خوشحالیم که شما قابل دونستین و ما رو به عرصه سیمرغ دعوت کردید.
ص : من هم همینطور واقعا از دیدارتون خوشوقتم.
ا : من هم همین طور آقای اشکان.
% خوش اومدیداینجا رو ویلای خودتون بدونید.ویلسون هم به جمع ما پیوست.من یادم افتاد که هدیه ای که براشون آورده بودیم رو یادم رفته بیارم.برگشتم سمت ماشین و دوشیشه مشروبی که یکیش ابسولوت لیمو بود و اون یکیش هم یه ویسکی B W بود رو برداشتم برگشتم به سمتشون.
ک : به رسم ادب تقدیم به شما. ببخشید که متای ناقابلیه و قابل شما رو نداره.
% : خواهش میکنم پسر جون. حضور شما جوونا خودش بهترین هدیه است برای ما.
دست پهنش روی شونه هام سنگینی میکرد. داشتم با خودم فکر میکردم که ما اینجا چیکار میکنیم و اینها برای چی ما رو به جمع خودشون راه دادن, یه لحظه پشیمون شدم ولی دیگه حاصلی نداشت. با مشایعت آقای اشکان داخل عمارت ویلا شدیم.خدای من چی میدیدم. ضلع شمالی ویلا که رو به دریا بود و فاصله اندکی هم تا دریا داشت که اون محیط هم خودش جزو مشاع خود ویلا بود از شیشه سکوریتهای بزرگی تشکیل شده بود و یک ویو فوق العاده رو به نمایش در میاورد. چه زیبا بود این منظره خلق شده توسط آهن و شیشه. و چه زیبا بود منظره غروب خورشید که به راحتی میشد تو زمان خودش از این مکان به تماشا نشست. با سرو صدایی که به پاشد من به خودم اومدم, مهدیه و سمیرا اومده بودن به داخل سالن و چنان با ص و افسانه خوش و بش و چاق سلامتی میکردن گو اینکه از دوران طفولیت داخل قنداق همدیگه جیش میکردن. چنان صمیمی که هر کسی که جمع رو نمیشناخت فکر میکرد این چند نفر سابقه دوستی دیرینه با هم دارن و خیلی هم با همدیگه عیاق هستند.دو زن شیک پوش و میانسال با لباسهای فاخر به جمع اضافه شدند و بعد از سلام و احوالپرسی و روبوسی با ص و افسانه به سمت من اومدن که مثل این بچه گداهای سرتق که سر چهار راه وامیستن همونجا وایساده بودم. به سمت من اومدن و به همدیگه توسط سمیرا معارفه شدیم و من هم خودم رو معرفی کردم و ازشون بابت مزاحمتی که ایجاد کرده بودیم معذرت خواهی کردم. مادر سمیرا رو به من گفت : آقا کامران به قیافتون نمیخوره آدم بد قلق و خشکی باشید.
ک : اشتباه به عرضتون رسوندن. راوی دروغ گفته.
# : حتی چکی که تو گوش دخترم هم زدین دروغ بوده ؟
یکم شوک شدم, با خودم گفتم : دیدی کون رو به گا دادی
ک : نخیر اون رو راست گفتن ولی باید یه نفر این مسئولیت خطیر رو به عهده میگرفت تا بعدها مشکل جدی تری پیش نیاد خدای ناکرده.
# : اتفاقا برای همین دیروز برای معذرت خواهی فرستادیمشون پیش شما.
ک : واقعا میگم اصلا نیازی به اون کار نبود وظیفه من بود که برای معذرت خواهی خدمت برسم.
% : خوب دیگه تعارف بسته بریم بشینیم یه پذیرایی از شما به عمل بیاریم.
همگی با هم به سمت مبلهای راحتی داخل سالن رفتیم و نشستیم روی اونها. مهدیه از جمع جدا شد و بعد از چند لحظه برگشت و نشست پیش ما ها. تو دلم گفتم : معلوم نیست کی میخواد پذیرایی کنه همه که اینجا نشستن.تو همین حین یه خانم میانسال دیگه با تعدادی چای که توی استکانهای کمر باریک شاه عباسی ریخته شده بود به جمع ما ملحق شد و من به این نتیجه رسیدم که بعله اینها اعوان و انصار زیاد دارن. کلفتی و نوکری و از این قبیل چیزها. ما رو باش دیشب از این دو تا دختر ناز پرورده چقدر کار کشیدیدم.
% : خوب جوون تعریف کن ببینم چی کارا میکنی ؟
ک : والا چی بگم ؟ من کامران هستم و شغلم هم کامپیوتره و در حال حاظر نوت بوک میفروشم و در کنار این کار هم یه مغازه لوازم آرایش فروشی داریم که جنسهای بنجلمون رو میفروشیم به جماعت نسوان. ایشون هم نامزدم ص هستش که هم توی مغازه با من شریکه و هم توی بیمارستان.... کار میکنه و تحصیلات شون هم فوق لیسانس.... هستش و ایشون هم که دوست شفیق ص و البته من افسانه خانم هستن که شغلشون هم.... هستش.
% : ماشالا چه نفسی. من هم که خودم رو معرفی کردم و میدونید که پدر مهدیه هستم و شریک پدر سمیرا خانم که در حال حاظر در ایران نیست. ایشون هم همسر من هستن و ایشون هم که مادر سمیرا جان. من و پدر سمیرا از 17 سالگی با هم دوست هستیم و الان هم شریک تجاری هم هستیم و البته به غیر از زنامون همه چیزمون رو شریک هستیم. شغلمون هم..... هستش که توی کارمون میتونم بگم جزو بهترینها هستیم.
ک : از اینکه با شما آشنا شدم واقعا خوشحالم. ممنونم که مارو قابل دونستین و دعوت کردید.
% : ما از شما ممنونیم که دعوت ما رو پذیرفتید. بچه ها راحت باشید و فکر کنید اینجا خونه خودتونه. کامران خان پدر و مادر چه کار میکنن و کجا هستن.؟
ک : پدر که در حال حاضر توی کار فرش هستند البته نه در ایران و مادرم هم که در قید حیاط نیستن و عمرشون رو دادن به شما.
% : خدا بیامرزدشون
ک : خدا اموات شما رو هم بیامرزه. راستی آقای اشکان واقعا تبریک میگم به خاطر حسن سلیقه اتون بایت طراحی و ساخت ویلا تون من که خیلی خوشم اومد از این محیط.
% : قابلت رو نداره کامی خان کج سلیقگی من و پدر سمیراست.
ک : صاحبش بیشتر لازم داره خیلی هم شیک و بی نقصه.
% : مهدیه راست میگفت که از زبون کم نمیاری.
ک : نه به خدا من اتفاقا همیشه ریپ میزنم موقع صحبت کردن باور کنید.
% : پر واضحه. ولی مهدیه هم از ویلای شما خیلی تعریف کرده و گفته که یه ویلا جنگلی دنج و با عشق دارید توی دو هزار.
ک : اونجا برای من نیست. برای یکی از دوستان هستش که لطف کرده و اجازه داده ما سرایدارش باشیم برای چند روزی.
% : خدا این دوستان رو از آدم نگیره.
ک : الهی آمین.
یکم دیگه با همدیگه صحبت کردیم و جمع به نسبه صمیمی شده بود. به پیشنهاد آقای اشکان بساط تخته نرد پهن شد و تقسیم شدیم به دو جبهه. آقای اشکان با زنش و مادر سمیرا یک طرف و من و اون چهار تا خل و چل یک طرف دیگه. دست اول خیلی معمولی بازی کردم و باختم مثلا میخواستم تستش کنم ببینم چقدر وارده. لا مصب خدای تخته بود دستش هم که معرکه میومد. خداییش هنوز تو کف تاس ریختنش هستم. نبرد وحشتناکی بود با زدن هر مهره ای که روی زمین بود صدای داد همه در میومد. این دختر ها اینقدر جیغ زدن پشت سر من که پرده گوشم داشت سوراخ میشد. دو تا 7 پارت بازی کردیم که مساوی تموم شد.
% : کامران خان تخته رو از کی یاد گرفتی ؟
ک : از بابام. هنوز هم تو حسرت اینم که بتونم ببرمش خیلی با فکر بازی میکنه.
% : از سبک بازیت معلومه که حریفت قدر بوده.
تخته رو جمع کردیم و شروع کردیم صحبت کردن راجع به کار و کاسبی و از این حرفها. خانمها هم که شروع کرده بودن به حرف زدن راجع به این ور و اونور که مادر سمیرا ازم پرسید : آقا کامران ایشالا کی شیرینی عروسیتون رو میخوریم ؟
ک : هر وقت شما امر بفرمایید. من همیشه در خدمت گذاری حاضرم.
# : پس ما هم دعوتیم دیگه.
ک : حتما. چه کسی از شما ها بهتر.
# : به پای هم پیر بشین ایشالا.
ک : ممنونم از شما بابت این همه محبت که نسبت به ما دارید.
متوجه گذشت زمان نمیشدیم غرق بودیم تو صحبت کردن و گپ زدن.واقعا انسانهای شایسته ای بودن.آقای اشکان که مرد پخته ای بود و البته با مطالعه. راجع به هر چیزی با هم بحث کردیم و تبادل نظر کردیم.این تکه کلامی که من میگم به نظر شخصیه من.از همون موقع تو مغز من رسوب کرد. هر وقت میخواست نظرش رو بگه از این واژه استفاده میکرد و هیچ وقت نظر خودش رو به طرف مقابلش تحمیل نمیکرد.وقت ناهار شد و میز غذا خوری یواش یواش رنگ گرفت از انواع خوراکیهای متنوع. با مشایعت آقای اشکان همگی به سمت میز حرکت کردیم و پشت میز مستقر شدیم. جای همگی خالی تقریبا 5 نوع غذا روی میز بود که ماهی اوزون برون توی همش تک بود. دوستانی که عرق خوری میکنن میدونن که بهترین و لذیذ ترین خوراکی در کنار عرق ماهی اوزون برونه که البته اگر کبابی باشه خیلی بهتره. سرم رو با ماهی گرم کرده بودم که اقای اشکان با دو تا پیک نسبتا بزرگ مشروب به دادم رسید.
% : خوب کامی جان من سلیقه مشروبت رو نمیدونم ولی ایشالا که خوشت بیاد.
افسانه این وسط خودش رو قاطی کرد و گفت : آقای اشکان این کامی فقط با عرق کشمش حال میکنه.
یه چش غره بهش رفتم که یعنی آبروم رو بردی بچه با این عرق کشمش گفتنت.
% : اتفاقا خود من هم با عرق بیشتر حال میکنم.
بنده خدا از جاش بلند شد و رفت داخل آشپزخونه و با دو تا لیوان دیگه برگشت که از رنگش میشد حدس زد عرق ناب محمدیه.
% : بزن روشن بشی آقا کامی که خیلی با عشقه این عرق. سرگله.
یه بوی کوچولو کردمش و یه مقداری خوردم. واقعا عرق خوبی بود اون چیزی بود که من خودم دوست داشتم. به هر حال غذا رو با اشتهای کامل خوردم و تقریبا 3 تا لیوان هم عرق باهاش ریختم تو خندق بلا. حسابی داغ بودم و داشتم حال میکردم با گرمای مشروبی که تو وجودم به گردش در اومده بود. بابت ناهار تشکر کردم و از آقای اشکان اجازه گرفتم یه چند دقیقه ای جیم شم توی حیاط و برگردم. ازم پرسید کجا میری که بهش گفتم با اجازتون میرم یه نخ سیگار بکشم و بیام.
% : بیا پسر جون همینجا بکش. من هم خودم سیگاریم. فکر میکردم ناراحت بشی برای همین نکشیدم.
ک : این دیگه از اون حرفها بودا. شما صاحب خونه ای من مهمون برای چی باید ناراحت بشم.
% : رسم ادب حکم میکنه پسر جان.
ک : ممنونم از توجهتون.
آقای اشکان از بسته سیگارش به من یه نخ تعارف کرد و بعدش هم برام فندک روشن کرد. با همدیگه نشستیم و شرو ع کردیم به سیگار کشیدن. تقربا ساعت 3 بود که یه فکری به نظرم رسید. ص و افسانه رو کشیدم کنار و بهشون گفتم : میتونید فردا رو هم سر کار نرید و امشب رو هم بمونیم ؟
ص : آره من که از خدامه.
ا : من هم مشکلی ندارم.
ک : اوکی پس من به اشکان میگم برای شام بیان ویلای علی اینا.
ص : وای کامی چه فکر بکری.
ک : فقط اگر حوصله اش رو دارید ها.
ا : نه بابا. حتما این کار رو بکن. خیلی حال میده.
برگشتم پیش آقای اشکان و گفتم : آقای اشکان من واقعا ازتون ممنونم بابت پذیرایی امروزتون.
% : از این حرفها نزن که خوشم نمیاد یه لقمه غذا بود در کنار هم به لذت و شادی خوردیم.
ک : میخوام یه خواهشی بکنم فقط خواهشا روی من رو زمین نندازید.
% : بگو جوون.
ک : امشب شام مهمون ما هستید. حتما هم باید بیاید. چون اگر نیاید ناراحت میشم.
% : ببین من اهل تعارف نیستم. ولی تا اونجایی که یادمه گفته بودید که امشب بر میگردید تهران.
ک : الان تصمیم گرفتیم که بمونیم و فردا برگردیم.
% : باشه من حرفی ندارم ولی اجازه بده از وزرای جنگ که خدا رو شکر تعدادشون هم کم نیست کسب تکلیف کنم.
هر دومون خندیدم. اشکان رفت به سمت خانمها و دعوت من رو به گوششون رسوند. دختر ها که از خوشحالی جیغ میزدن و خانمها هم با کمال میل قبول کردند.
% : فقط باید قول بدی زیاد تو زحمت نندازی خودت رو.
ک : چشم. یه نون پنیر در کنار هم میزنیم و حالشو میبریم.
% : اوکی پس ما میایم.
ک : ممنونم که دعوتم رو قبول کردید. پس با اجازتون ما مرخص بشیم تا شما تشریف بیارید به کارهامون برسیم.
% : قولت یادت نره جوون.
ک : شما که میدونید جوونای الان یکم بد قولن ولی چشم. حتما.
با ص و افسانه حاضر شدیم که بزنیم بیرون که دیدم مهدیه و سمیرا از مادراشون اجازه گرفتن و میخوان با ما بیان. من هم آدرس ویلا رو هم به صورت کتبی و هم به صورت کروکی کشیدم و دادم به آقای اشکان. اون دوتا میخواستن ماشینشون رو بیارن که من گفتم با ماشین من میریم شب هم که آقای اشکان هست و با ایشون برمیگردید.قبول کردند و راه افتادیم که بریم به سمت ویلا تا هر چه سریعتر بساط سور وساط شب رو تهیه کنیم.توی راه خرید های لازم رو انجام دادم و به دختر ها هم گفتم که هر چیزی که لازم میدونید رو تهیه کنید تا همه چیز به نحو احسنت تهیه بشه. مقداری هم میوه و تنقلات خریدیم و بعدش هم به سمت ویلا حرکت کردیم. فقط مونده بود چند تا ماهی قزل آلای تازه که اونم قرار شد از توی جاده دو هزار از سر حوضچه بخریم که هم تازه باشه و هم سایزش کوچیک باشه که خوشمزه تر باشه.صدای ضبط تا دسته زیاد بود و کسخل بازیهای ما به اون دوتا دختر باکلاس هم سرایت کرده بود و پابه پای ما میخوندن و داد میزدن. با صدای همیشه سحر انگیز شهیار قنبری که میخوند :نخواب ای حسرت سفره گل گندم
نباش تو دالونای قصه سردرگم
نخواب رو بالش پرهای پروانه
که فریاد تو رو کم دارن این مردم
لالا لالا دیگه بسه گل لاله
بهار سرخ امسال مثل هرساله
هنوزم تیر و ترکش قلبو میشناسه
هنوزم شب زیر سرب و چکمه می ناله
نخواب آروم گل بی خار و بی کینه
نمی بینی نشسته گوله تو سینه
آخه بارون که نیست رگبار باروته
سزای عاشقای  کرد  ما اینه
نترس از گوله ی دشمن گل لادن
که  عزالدین  و داره سرزمین من
اجاق گرم سرمای شب سنگر
دلیل تا سپیده رفتن و رفتن
نخواب آروم گل بادوم ناباور
گل دلنازک خسته، گل پر پر
نگو باد ولایت پر پرت کرده
دلاور قد کشیدن رو بگیر از سر
دوباره قد بکش تا اوج فواره
نگو این ابر بی بارون نمی ذاره
مث  کرد  دلاور نشکن از دشمن
ببین سر می شکنه تا وقتی سر داره
نذاشتن هم صدایی رو بلد باشیم
نذاشتن حتی با همدیگه بد باشیم
کتابای سفیدو دوره می کردیم
که فکر شبکلاهی از نمد باشیم
نگو رفت تا هزار آفتاب هزار مهتاب
نگو کو تا دوباره بپریم از خواب
بخون با من نترس از گوله ی دشمن
بیا بیرون بیا بیرون از این مرداب
نگو تقوای ما تسلیم و ایثاره
نگو تقدیر ما صد تا گره داره
به پیغام کلاغای سیاه شک کن
که شب جز تیرگی چیزی نمیاره
نخواب وقتی که هم بغضت به زنجیره
نخواب وقتی که خون از شب سرازیره
بخون وقتی که خوندن معصیت داره
بخون با من بیا تا من نگو دیره
سکوت شیشه های شب غمی داره
ولی  کرد  تو مشت محکمی داره
عزیز جمعه های سرخ آزادی
کلاغ پر بازی با تو عالمی داره
دوران خوشی بود و سرمستی از عشق  یادش به شر.بعد از خریدن تعدادی ماهی قزل آلای تقریبا 250 گرمی راهی ویلا شدیم. به ویلا که رسیدیم تقسیم مسئولیت کردیم. من شدم مسئول تدارک شام و بقیه هم شدند مسئول تهیه سالاد و پذیرایی و سفره آرایی و غیره.با سرعت نور ماهیچه هایی رو که گرفته بودم بارگذاشتم و رفتم سروقت ماهیها بعد از نیم ساعت ماهیها سیخ شده بودن و آماده بودن برای کباب شدن. مقداری هم جوجه کباب آماده کردم. بعد از این که کارم تموم شد رفتم سر وقت دخترها که ببینم چی کار کردن. تو کاراشون بهشون کمک کردم و بعدش هم دسته جمعی میز ناهار خوری داخل ویلا رو به روی تراس منتقل کردیم و شروع کردیم به چیدن میز.داخل ویلا رو هم مرتب کردیم و بالاخره کارمون تموم شد و وقت کردیم که یه کمی استراحت کنیم. افسانه و ص بساط چای رو براه کردن و تنقلاتی رو هم که خریده بودیم رو داخل ظرفهای مخصوص به خودشون ریختن و چیدن روی میز عسلیهای داخل پذیرایی. عرقی که مونده بود رو ریختم توی یه ظرف گذاشتم داخل یخچال تا خنک بشه. دیگه کارمون تموم شده بود و منتظر بودیم تا مهمونها بیان.تو همین حین یه زنگ به داش عل زدم و بهش قضیه رو گفتم که منتظرم نباشه چون فردا میام سمت تهران. یه زنگ هم به مریم زدم و حالش رو پرسیدم.
ک : سلام به مرمری خودم. خوبی ؟
م : علیک سلام. خوبم ولی مثل اینکه شما بهتری.
ک : نه بابا چه خوبی. اینقدر اینجا بدبختی دارم که نگو.
م : کاش همه مردم بدبختیهاشون مثل تو بود اونوقت دنیا گلستان میشد. میدونم دیگه الان فقط داری میخوری و میخوابی و حال میکنی.
ک : خوب حالا که چی ؟ میخوای بیام تهران بشینم ور دلت تا یه وقت شیطونی نکنم تا تو ناراحت نشی.
م : نخیر. ولی الان 4 روزه از من خبر نگرفتی. نمیگی ببینم مریم زنده است. مرده. بلایی سرش اومده و....
ک : راست میگی. بهت حق میدم عزیز. شرمنده اصلا نفهمیدم چه جوری گذشت این چند روز.
م : شما پسرا همتون همین جوری هستین.
ک : بیخیال من رو با بقیه مقایسه نکن.
م : آره راست میگی تو از همشون بدتری.
ک : مثل اینکه اشتباه کردم بهت زنگ زدم. برو به کارت برس خداحافظ.تا اومد بگه کامی گوشی رو قطع کردم روش. چند بار زنگ زد ولی ریجکتش کردم. یه اس ام اس زد و توش معذرت خواهی کرد ولی من خره خودم رو سوار بودم و دیگه جوابش رو ندادم.دختر ها داشتن با هم حرف میزدن و میخندیدن. ص اومد پیش من و گفت : بابایی با کی حرف میزدی ؟
ک : با مریم.
ص : حالش خوب بود ؟
ک : آره سلام رسوند.
ص : سلامت باشن. چیزی میخوری برات بیارم ؟
ک : اگه یه چایی بیاری میخورم.
ص : چشم بابایی.
ک : بی بلا.
چایی رو خوردم و دراز کشیدم روی تخت یه نخ سیگار روشن کردم و رفتم تو فکر.از یه طرف میخواستم با ص ازدواج کنم و از طرف دیگه مریم به من دلداده بود و ول کن نبود. شده بودم عینهو آدمی که اره رفته تو کونش نه راه پس داشتم و نه راه پیش.تو همین فکرا بودم که ص اومد تو اتاق و گفت: کامی بلند شو مهمونا الان میرسن.از جام بلند شدم و یه نگاه تو آئینه به خودم کردم و یه دستی هم تو موهام کشیدم. یه شیشکی هم برای خودم بستم و بعدش هم یه نیشخند. این هم از محاسن کسخل بودنه دیگه.مهدیه گفت که باباش اینا پشت در هستن من هم رفتم تا در رو باز کنم براشون.از جاده سنگلاخی رفتم به سمت در و بازش کردم. زانتیا نوک مدادی پشت در ایستاده بود و آقای اشکان پشت فرمون بود. با دیدنشون یه دست تکون دادم براشون و دعوتشون کردم داخل. ماشین به حرکت در اومد و خیلی خرامان خرامان به سمت عمارت به حرکت در اومد. در رو بستم به سمتشون حرکت کردم. ماشین از حرکت ایستاد و آقای اشکان و مادر مهدیه و سمیرا از ماشین پیاده شدن. داشتن به اطراف نگاه میکردن و صحبت میکردن که من رسیدم بهشون.
ک : مخلص آقای اشکان. خوش آمدید.
% : سلام به کامران عزیز. ببخشید مزاحم شدیم.
ک : نزنید از این حرفها. مزاحم رو یه نقطه اش رو بردارید میشه مراحم.
بچه ها هم به جمع ما اضافه شده بودن.
% : میگم آقا کامران از طرف من به دوستتون به خاطر سلیقه ای که تو ساخت ویلا به خرج بردن آفرین بگید. واقعا جای خارق العاده ایه. آدم به آرامش میرسه اینجا. بیخود نیست که دختر ها از اینجا اینقدر تعریف میکردن.
ک : نمیتونم بگم قابل نداره چون متعلق به من نیست ولی من هم با نظر شما کاملا موافقم. اینجا جاییه که من خودم واقعا هر وقت میام داخلش آرامش از دست رفته ام رو پیدا میکنم.
ص : میگم کامی جان مهمونها پاشون درد گرفتا. بفرمایید داخل.
ک : راست میگی. تو رو خدا بفرمایید داخل. من اصلا حواسم نبود.
با تعارف و این چیزها همگی به داخل ویلا رفتیم و توی پذیرایی نشستیم. ص و افسانه رفتن داخل آشپزخونه و با سینی چای برگشتن پیش ما. من و آقای اشکان هم داشتیم خوش و بش میکردیم و شوخی میکردیم با هم. با وجود اینکه فاصله سنیمون زیاد بود و از لحاظ وضعیت مالی هم با هم هیچ گونه سنخیتی نداشتیم ولی حسابی با هم گرم گرفته بودیم و انگار فامیل هم هستیم.دوباره بساط تخته نرد به راه شد و دوباره جیغ های بنفش ص و افسانه و مهدیه و سمیرا داشت گوشمون رو کر میکرد. حسابی سر گرم بودیم و هیچ رقمه متوجه گذشت زمان نمیشدیم. بعد از بازی من بلند شدم و از جمع اجازه گرفتم که برم برای آماده کردن سور و سات.آقای اشکان هم بلند شدو دنبالم اومد هر چی بهش التماس کردم که بشینه میون جمع قبول نکرد. داشتم منقل رو درست میکردم و آقای اشکان هم وایساده بود و نگاه میکرد.
% : آقا کامران خیلی خوشم اومد از جمع شما ها. من و یاد زمان جوونی خودم میندازی. پر شور و انرژیک و حاضر جواب.
ک : شرمنده میکنید به خدا. خال مه رویان سیاه و دانه فلفل سیاه...... هر دو سوزانند اما, این کجا و آن کجا ؟
من انگشت کوچیکه شما هم نمیشم.
% : از این تعارفها نکن که اصلا خوشم نمیاد. نگاه به ظاهرمون نکن. ما هم مثل خودت خاکی هستیم.
ک : باور کن آقای اشکان خاک هم با خاک فرق میکنه. خاک شما مرغوب تر بوده.
% : امان از دست تو پسر بازیگوش. بنده خدا پدرت چی کشیده تا تو به این سن برسی.
ک : وینستون قرمز میکشه.
% : نه نمیشه اصلا با تو کل کل کرد.
ک : من بیجا کنم با شما کل کل کنم.
% : دور از جونت.
یکم کل کردیم و بعدش من بساط کباب جات رو از تو یخچال آوردم بیرون و چیدم رو میز.ص و افسانه هم برنج رو آماده کرده بودن و دیگه چیزی نمونده بود که بخوان بکشنش تو دیس. یه سر به ماهیچه زدم دیدم قشنگ جا افتاده و آماده خوردنه. با کمک آقای اشکان شروع کردیم به کباب کردن جوجه کباب و ماهی قزل آلا.خانمها یواش یواش اومدن دور میز نشستن و دختر ها هم با دیس برنج و بقیه خوراکیها که آماده کرده بودیم به جمع ما پیوستن. تو همین حین من هم رفتم و ظرف عرق رو برداشتم و اومدم سر میز و به آقای اشکان تعارف کردم که بیکار نشینه. طبق عادتم یه سیخ گذاشته بودم کنار برای خودم و همزمان با پختن جوجه ها ازش میخوردم و پشتش هم مشروبم رو میزدم وحال میکردم. اشکان هم به من پیوست و شروع کردیم همونجا پای منقل به می خوری کردن. جوجه ها که حاضر شد بردم سر میز و به همه تعارف کردم که مشغول بشن. ماهیها رو چیدم رو آتیش و ص هم با ماهیچه ها سر و کله اش پیدا شد. جالب اینجا بود که مادر سمیرا از من دستور طبخ ماهیچه رو پرسید و اشکان موادی که به جوجه زدم رو پرسید. خداییش از حق نگذریم دستپختم خوبه.شام رو با شادی و خنده خوردیم. خدا رو شکر همه از شام خوششون اومدو البته به اندازه هم پخته بودیم و اضافه نیومد که بخواد اصراف بشه. بعد از شام دختر ها ظرفها رو جمع کردن و بردن داخل آشپزخونه.
% : میگم کامران جان ممنونم بابت پذیراییت. خیلی عالی بود.
ک : شرمندمون نکنید تو رو خدا کاری نکردیم که.
% : نه اتفاقا خیلی هم عالی بود فقط قولت یادت رفته بود.
ک : من که بهتون گفتم روی قول جوونای این دوره زمونه نمیشه حساب کرد.
% : امان از دست شما جوونا.
بعد از اینکه ظرفها شسته شد نشستیم به ورق بازی کردن اونم چی ؟ قاشق بازی. کلی خندیدیم. بنده خدا آقای اشکان سرعت عملش پایین بود و اغلب مواقع آخر میشد. چقدر تنبیهش کردیم. یه تریپ هم مهدیه باخت که بهش گفتم باید صدای گوسفند در بیاره که هممون اینقدر خندیدیم اشک از چشامون سرازیر شده بود.بالاخره زمان خداحافظی فرارسید. آقای اشکان با در آغوش کشیدن من ازم تشکر کرد و شماره اش رو بهم داد و گفت که هر وقت کا ری داشتم میتونم باهاش تماس بگیرم. دختر ها هم از همدیگه خداحافظی کردن و رفتن سوار ماشین شدن. بعد از رفتن اونها ما هم برگشتیم داخل ویلا و ظرفها رو جمع کردیم و با کمک همدیگه ویلا رو مرتب کردیم. ساعت از 1.30 گذشته بود که کارامون تموم شد و با فراغ خاطر نشستیم جلوی شومینه.
ص : کامی جان بابت همه چیز ممنونم. این چند روزه حسابی خوش گذشت.
ا : منم همینطور. خیلی عالی بود.
ک : خواهش میکنم. من که کاری نکردم تازه اشم من باید از شما تشکر کنم. الانم بلند شید بریم بخوابیم که فردا میخوایم راه بیافتیم بریم تهران.
بلند شدیم و رفتیم داخل اتاق خواب و آماده شدیم برای خواب. تازه داشت چشام گرم میشد که یه دست اومد رو کیرم و شروع کرد به مالیدن. ص بود از صدای نفسهاش میشد فهمید.
ک : بچه جان بگیر بخواب کار میدم دستتها.
ص : آخجون من میخوام دستم کار بدی.
ک : خیلی وقته دستت کار دادم نفهمیدی.
ا : منم بازی. منم بازی.
ک : بگیر بخوا ب بابا حال نداری.خلاصه اینقدر به پرو پای من پیچیدن تا مجبور شدم به انجام عملیات فتح المبین 28.سکسی چنان با شور و هیجان که خیلی کم پیش اومده تو زندگیم اینجوری سکس کنم. بدجوری تحریکم کرده بودن و من رو به هوس انداخته بودن.صبح که از خواب پاشدم یه سره رفتم حمام و داشتم خودم رو میشستم که دیدم در حمام باز شدو افسانه اومد داخل.
ک : اینجا چیکار میکنی؟؟؟ برو بیرون من الان میام بعدش تو بیا.
ا : بیخیال کامی.چه عیبی داره من هم با تو حموم کنم ؟
ک : برو عزیز یه وقت ص میاد یه فکرایی میکنه.
ص : سلام بابایی من اینجام.
ک : سلام و زهر مار. مگه این حموم چقدر جا داره که سه نفری اینجا باشیم؟؟؟
ص : بابایی ما اومدیم تو رو بشوریم.
ک : بیخود کردید برید بیرون بینم.
ص : نمیریم.
ک : خودتون خواستیدهاااااااا
دوش آب گرم رو بستم و با آب سرد بهشون آب پاشیدم. جیغ میزدن و التماس میکردن که بیخیال شم ولی چه کنم که کرمم گرفته بود و بیخیال نمیشدم.بالاخره فراریشون دادم و خودم رو شستم و اومدم بیرون. اون دوتا هم وایساده بودن جلوی در تا من بیام بیرون.
ص : حالا که اینجوری شد ما امشب میایم خونه تو میخوابیم.
 

ابزار وبمستر