ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

گناه درمانی قسمت اول

پری زنی بسیار زیبا بود با چشمانی آبی موهایی طلایی صورتی سرخ و سفید مومن خشک نبود اما پای بند مسائل اخلاقی و زندگی بود.عباداتش را بجای می آورد لباسهای شیک میپوشید اما در مراسم عروسی و میهمانیها جاییکه نامحرم بودند روسری از سر برنمیداشت.خانه دار بود و سی وهشت ساله شوهرش جمشید چهل ساله و پزشک متخصص مغز واعصاب بود.زندگی آنها با عشق آغاز شده و حاصل آن فقط یک پسر بنام جواد بود که اکنون 19سال داشت و در رشته پزشکی دانشگاه تهران درس میخواند.انها در مشهد در یک خانه ویلایی بزرگ در خیابان خیام زندگی میکردند.این زن و شوهر زندگی مشترک خود را بر پایه صداقت و راستی و احترام به یکدیگر بنا کرده بودند تا اینکه یک روز با خبر شد که منشی شوهرش منیژه 25ساله با او رابطه دارد.خشم سراپای وجودش را فرا گرفته بود.زمین و زمان دور سرش میچرخید باور کردنی نبود پس از بیست سال حتی فکرش را هم نمیکرد.کارش شده بود شب و روز اشک ریختن و غصه خوردن.وفاداری این زن و شوهر نسبت بهم زبانزد خاص وعام بود.رنج و ناراحتی او زمانی بیشتر شد که فهمید پس از لو رفتن قضیه شوهرش منیژه را بمدت یکسال صیغه کرده است.هر چه میخواست سرش را با مسائل پیرامون خود گرم کند نمیشد.انگار رگهای مغزش در حال ترکیدن بودند.این را هم اضافه کنم که او در نجابت پا کدامنی بخشندگی کمک به یتیمان و دستگیری مستمندان و صدقه دادن و هر کار نیک دیگری در فامیل تک بود.خاله اش رقیه که زنی جا افتاده و گرم و سرد چشیده بود به او گفت چیزیکه عوض داره گله نداره تو هم به او خیانت کن اما پری با خاله اش جر و بحث کرد و گفت که من شرف و ایمانم را هرگز نمیفروشم هرگز راضی نمیشوم که دست کسی بغیر از شوهرم بمن برسد اون آدم پستی شده چرا من باید پست باشم؟/؟.در خانه ویلایی و مجهز 1500متری که حدود600متر زیر بنایش میشد احساس تنهایی میکرد ضجر میکشید حتی حس رانندگی هم نداشت تویوتای سفید کامری او هم دیگر کارش شده بود خاک خوردن که گاهی کارگر خانه تمیزش میکرد.یک روز بعد از ظهر که دلش گرفته بود برای زیارت و راز و نیاز به حرم رفت.موقع برگشتن چادر را داخل کیفش گذاشت قصد داشت ماشین دربست بگیرد تا به خانه برود.حواسش پیش کارهای شوهرش بود.اون و منیژه حالا چیکار میکنن؟؟/؟؟ همون کارایی رو که با من میکرد با اون میکنه؟/؟ توی حال خودش نبود.حتی وقتیکه چادر از سرش برداشت مانتو و لباسهایش طوری بود که برجستگیهای باسن و سینه اش را نشان میداد.بی اختیار در پیاده رو مانند سربازانیکه در یک محوطه چند متری نگهبانی میدهند قدم رو میکرد.اصلا توی حال خودش نبود و نمیدونست داره چیکار میکنه در اینموقع یک پراید سفید جلوی پایش ترمز زد.بیا بالا.او مثل مسخ شده ها بدون اینکه مقصدش را بگوید سوار شد نمیدانست چه باید بکند.تصور اینکه زندگی مشترکش را با دیگری شریک شود دیوانه اش کرده بود.هنوز به پسرش چیزی نگفته بود.حدود نیم ساعت در افکارش غوطه ور بود که ناگهان متوجه شد مسیری که میروند سمت خواجه ربیع است و ربطی به خیام ندارد.ببخشید آقا شما کجا میرید؟؟/؟؟ کمی ترس برش داشته بود - آقای راننده با شمام من میخوام برم خیام؟/؟- شما لازم نبود اول مسیرتونو بگید کارمون که تموم شد شما رو میرسونیم خیام- کار؟/؟ چه کاری؟؟/؟؟ مسافر سوار کردی اول وظیفه داری اون رو بمقصد برسونی راننده و دو نفر مرد که اون پشت نشسته بودند به خنده افتادند.یکی از اون مردها گفت تا ما بمقصود نرسیم شما بمقصد نمیرسید.پری تازه جریان را فهمید.شروع به جیغ زدن کرد اما آنها به کوچه ای خلوت رسیده بودند و دهانش را گرفتند و چاقویی هم زیر گردنش گذاشتند.- جنده اگه نمیخواستی بیای کوس بدی از همون اول میگفتی واسه قیمتش ناراحت نباش ما کنس نیستیم.پری را به خانه ای قدیمی در منطقه ای پرت بردند.زن وحشت زده بود.- ولم کنید من اونیکه شما فکر میکنید نیستم بخدا من شوهر دارم.- یعنی زن شوهر دار جنده نمیشه؟/؟ حرف بزنی خلاصت میکنیم عوضی گفتیم بیا بالا اومدی.پری نجیب و مهربان و بهشتی همچون پری زیبا هرچه دست و پا میزد فایده ای نداشت به زور لختش کردند او اشک میریخت.تو رو خدا هر چه بخواهید میدم ولم کنید.البته منظورش پول بود.اما سه نفر داخل پراید و دو نفر چشم انتظار داخل منزل به او رحم نکردند.ما فقط کوس و کون میخوایم تنتو میخوایم. میخوایم باهات حال کنیم سینه های سفت و کوچک پری اندام کشیده او کون گرد و قلمبه اش و کوس کوچولویی که اون وسط بود دل آنها را برده بود 2 نفر از این 5 نفر در همان حال که به پری حمله ور شده بودند جلق میزدند یکی سینه اش را میخور یکی کووووووسش را یکی به باسن گوشت آلودش چنگ میزد و دو نفر کیرشان را به زور به دهان غنچه ای او فرو کرده بودند.پری دیگر بی رمق شده بود ضجر میکشید اشک میریخت عذاب وجدان گرفته بود خود را در جهنم میدید یک عمر حفظ گوهر پا کدامنی کرده بود و در یک لحظه همه چیز به باد فنا رفته بود.به شوهرش لعنت میفرستاد که باعث و بانی همه این جریانات شده.آن 5 تا نره غول با هم دعوا داشتند هر یک مدعی بود که کیرش کلفت تر و بزرگ تر است.آخر با هم قرار گذاشتند که هنگام کردن پری آخ و اوخهایش را بررسی کنند هر چه آخ درد شدیدتر کیرهم کلفت تر است.- نه.نه.نباید خوشم بیاد این کیرها بر من حرام است من تا بحال خیانت نکرده ام من راضی نیستم به زور دارند مرا میکنند.نه.نه.نهههههههه.نمیخوام تو رو خدا بسه.هر چه پاهایش را جمع میکرد تا کوسش را نکنند نمیشد تمام کیرهاییکه به بدنش میخورد از کیر شوهرش کلفت تر و درازتر بود.- به به عجب کوس تنگی داره.جووووووون کوسش از کوس دخترها هم تنگتره حسن برو روغن زیتون رو بیار.پری جیغ میزد فریاد میکشید اما یکی از آنها بشدت دهانش را داشت.- نه نه باید فکرمو جای دیگه ببرم نباید کوسم خیس بشه نباید هوسم زیاد بشه اگه خوشم بیاد اگه هوسم زیاد بشه گناه کرده ام دیگر بهانه ای ندارم.در یک لحظه احساس کرد که 3 کیر در بدن او قرار گرفته است 2 تا در کوس و یکی در کون هر کدام از آن 5 نفر که به نوبت کونش را میگایید در جا ابشان خالی میشد سوراخ تنگ کون پری مقاومتشان را ازبین برده بود تازه امروز پلمب کونش باز شده بود و برای اولین بار بود که کووووون میداد خوشبختانه او و شوهرش در این مورد تفاهم داشتند.شوهرش دکتر بود و میگفت که اینکار بهداشتی نیست و پری هم احساس لذت جنسی را در تماس کیررررر با کوووووس میدانست.برگردیم به اصل مطلب.پری در آن لحظات احساس تنفری شدید همراه با لذت داشت اما بشدت فکر خود را بجای دیگری معطوف میکرد تا گناه نکند.هر یک به نوبت کوس او را می لیسیدند با سوراخ کونش ور میرفتند به سینه هایش چنگ می انداختند.- تو رو خدا بسه دیگه من هرزه نیستم اشتباهی گرفتین.از سوراخ کونش اب منی همراه با خون جاری بود هر کدام از آن 5 نفرحداقل 2 بار خیس کرده بودند بعضی ها هم آبشان را داخل کوس پری ریختند.اشک و خون پری و مایع منی ان مردان بربدن زن بیگناه که دامن عفتش لکه دار شده جاری بود.پس از دو ساعت متجاوزین متفق القول بودند که خیلی حال کرده اند.پری نای برخاستن نداشت.راننده تاکسی که قلچماق تر از بقیه بود بار دیگر کمر پری را چسبید و با کیرش که انگار سیرمونی نداشت و دوباره شق شده بود به کوس و کون او میکوبید.از کووووونش درمیاورد و توی کوووووسش میگذاشت و برعکس.اینکار را بیش از صد بار تکرار کرد.بقیه هم که کیرشان شق شده بود دل نداشتند از پری دل بکنند و در نوبت ایستادند گویی که در صف نانوایی و منتظر دریافت نان از نانوایند.پس از انکه هریک به نوبت 5 دقیقه دیگر کوس و کون او را یکی کردند دست از او برداشتند.چشمان زن باز نمیشد.از نظر روحی و جسمی داغان شده بود.دویست هزار تومان پول داخل کیفش گذاشتند.البته پری نیمه هوش بود به زحمت لباس تنش کردند و او را که آش و لاش شده بود و نای حرف زدن که بهتر است بگویم جرات حرف زدن و سر و صدا کردن نداشت را 4 نفری سوار ماشین کرده و بطرف خیان به راه افتادند.یکی از آنها همراهشان نرفت.قبل از خیام 2 نفر از انها پیاده شدند و راننده و یک نفر دیگر که با پری پشت نشسته بود و مواظب بود فرارنکند به راهشان ادامه دادند.انکه در کنار پری بود انگار هنوز هم حشری بود شلوار پری را داخل همان ماشین پایین کشیده و با کوسش ور میرفت.- باز هم لذت همراه با تنفری شدید و مشغول کردن فکر خود بجای دیگر از کارهای ان زن بود.او دیگر حوصله و توانی نداشت میخواست بمیرد.احساس شرم میکرد.کسیکه با همه ثروت و زیبایی اش هرگز مغرور نمیشد از کمک به دیگران دریغ نمیکرد و خود را نمیگرفت و مهمتر از همه پیش نا محرم حجاب خود را خفظ میکرد به چه وضع فلاکت باری افتاده بود؟؟/؟؟ بخاطر حفظ آبرو مجبور بود سکوت کند.نزدیک خانه پیاده شد.شوهرش نیامده بود؟/؟.نه.نه.نه.او احساس لذت نکرده بود از جایی شنیده بود که اگر زن با رضایت خود یک کیر حرام بخورد به کیر حرام خوری عادت خواهد کرد و سیر نخواهد شد و همیشه تشنه کیرخواهد بود.- یعنی من خوشم اومده؟؟/؟؟ دست خودم که نبود.راضی که نبودم.اما هر چقدر فکرم را مشغول کردم و دست و پا زدم نشد منکه نمیتوانستم 5 کیر کلفت و مدل به مدل را در کوس خود حس نکنم.منکه دلم نمیخواست.منکه هوس نداشتم.با این همه کیر خوردن و کیر کلفت خوردن خیلی هم شاهکار کردم که فکرمو مشغول داشتم و یکی دوبار بیشتر ابم نیومد.چیکار کنم تماس گوشت با گوشته.هر چه بیشتر بخود فشار میاورد کمتر به نتیجه میرسید.- خب اره گوشت گرم که به گوشت گرم میرسه آدم داغ میکنه خدا میدونه چقدر تلاش کردم که حواسم بره جای دیگه خیلی هم موفق شدم.اره گناه نکردم عمدا نبود.این حرفهایی بود که پری با خود میزد.احساس گناه نا امیدی تنهایی حتی پارس و نگاه حق شناسی سگهای خانه هم که به استقبال او امده بودند او را به هوش نمی آورد.به حمام رفت و خود را مرتب کرد.تصمیم گرفت خود را بکشد.به یادش آمد در جایی خوانده که اگر کسی خود را بکشد گویی تمام انسانهای دنیا را کشته است چون این رد کردن هدیه خداست.اما گویی ایمان او تحت تاثیر تجاوز قرار گرفته بود نمیدانست که با برق خودش بکشد یا با قرص؟؟/؟؟ ولی جرات اینکار را نداشت.از فکر احمقانه خود کشی منصرف شد.افکارش بهم ریخته بود.اهل گوش دادن به ترانه نبود.یکی از دی وی دی ها را برداشت و در داخل دستگاه گذاشت.خیلی از صدا و ترانه های شکیلا خوشش میامد به او آرامش میداد.هر چه منتظر ماند صدای ترانه در نیامد.ظاهرا اشتباها فیلمی را داخل درایو دستگاه گذاشته بود.خواست نوار دی وی دی را در بیاورد که صحنه های فیلم میخکوبش کردند.زنی با کون و پای لخت اما با بلوز از چهار پایه بالا میرفت.اسبی را به زور بطرف بالای چهار پایه میبردند دستهای اسب بطرف بالا قرار داشت اسب به شدت مقاومت میکرد ناگهان زن شروع کرد به دست زدن به کیراسب.در عرض چند ثانیه کیر چند برابرشده بود.چهل یا پنجاه سانتش را تشخیص نمیداد.اسب را طوری نشانده بودند که کیرش بطرف هوا بود و زن کمی بالاتر از او قرار داشت زن تا جاییکه میتوانست کیراسب را هم لیس میزد.پری خواست دستگاه را خاموش کند اما حس کنجکاوی به او چنین اجازه ای را نداد.زن در گوش اسب نجوا می نمود و آخ خ خ و اوخ خ خ هم میکرد.کیر کلفت و بلند اسب را در دستانش گرفت و تا حدود یک سوم آن را به داخل کوسش فرو کرد.کوووووووس زن به شدت خیس شده بود و او تا انجا که میتوانست با حرکات بدن و کوس خود اسب را در کردن خود یاری میداد.پس از چند دقیقه مشخص بود که به ارگاسم رسیده و بعد هم آبش آمده است.حال معلوم نبود اسب ارضا شده است یا نه؟؟/؟؟ اما شیهه آرامی میکشید.حال پری دگرگون شده بود.با آنکه بطورغیر ارادی و اجباری و در اثر تجاوز 2 بار ابش آمده اما در حال حاضر تمایل عجیبی در او ایجاد شده بود.یک ماه میشد که با شوهرش طرف نشده بود.پس از آنکه جریان را فهمید اصلا بطرفش نرفت و شوهر از خدا خواسته اش هم نایی نداشت که او را ارضا کند.فیلم بعدی عجیب تر بود. زنی به یک آغل یا طویله میرود او هم کوس و کونش لخت بوده و بلوزی بر تن دارد.همانطور ایستاده کوووووسش را بطرف یک خوک قوی هیکل میگیرد و بر روی او میشاشد.شاید ادرار او چند لیتر میشد.خوک به زن حمله ور میشود و زن با شجاعت و شاید هم کمی ترس خود را به تشکی که بر روی سکوی بزرگ سیمانی که کمی بالاتر از زمین قرار داشت میرساند و بر روی تشک به روی شکم میخوابد بطوریکه پاهایش بطرف پایین خم شده و کونش پشت به خوک و در معرض دید حیوان قرار میگیرد.بلوزش را بالا میزند و کمی پاهایش را باز میکند تا خوک کوسش را بهتر ببیند.حالتش طوری بود که خوک میتوانست زن را بکند.انگار خوک تربیت شده بود و میدانست چه باید بکند خیلی با هوش عمل کرده خود را کمی خم کرد سر و پایش را بطرف بالا هوا داد و با کمر و پایش که در یک راستا بودند طوری خود را خم کرد که سنگینی و وزن او بر روی زن قرار نگیرد و چه هوس انگیزانه او را میکرد به شدت کیرش را فرو میکرد و در میاورد و زن تکان نمیخورد.کیر او خیلی کوچکتر از کیر اسب ولی کاری و فعال بود.در صحنه بعدی چند سگ در حال کردن چند زن بودند کیرشان کوچک بود ولی با دست زدن به ان کمی بلندتر شده و با لذت به درون کوس زن فرو میکردند و یکی دو تا از این زنها هم در حال ساک زدن بودند و در اثر دستمالی کیر سگ توسط زنها اب یکی دو تا از این حیوانات بر روی زمین و سینه های زنان خالی شد.یکی از این نمایشها مربوط به ساک زدن و دستمالی کیر خر بود و دلخراش ترین آنها این بود که مردی کیر کلفت خود را به کون مرغی فرو کرد و خون به شدت از ان جاری شد.پری هر چه میخواست خود را کنترل کند نمیتوانست.مقعدش به شدت زخمی بود و کوسش میسوخت اما خیس خیس شده بود.نمیدانست با هوسش چکارکند؟/؟ در یخچال را باز کرد موز بادمجان خیار هویج.بین موز و بادمجان شک داشت که کدام را انتخاب کند.هر 2 را برداشت آنها را شست روی تخت دراز کشید و به آرامی و گاه با شدت به کوسش فرو میکرد گاه لبه های کوسش را به دو طرف باز میکرد و موز و بادمجان را به آرامی از پایین به بالا میکشید.در خانه کسی نبود.کارگر و باغبان هر دو رفته بودند و او در خانه ایکه سیستم امنیتی اش قوی تر از پادگان بود تنها بود.ناله میکرد به شدت فریاد میزد.خدایا اینکه دیگر گناه نداره این موزه این بادمجونه کیر مردم که نیست؟؟؟/؟؟؟؟ گاه بحالت سگی می نشست و کوووووس خود را میکرد.بسوز.بسوز.تو امروز منو سوزوندی.منو غرق گناه کردی.کوس لعنتی.کوس هر جایی. منکه گفته بودم راضی نشو. منکه گفته بودم ابت رو نیار.من نباید توی اتیش جهنم بسوزم.تو ای کوس باید بسوزی اصلا کوس بی حیا میخوام چیکار؟؟/؟؟ اینقدر گفت و گفت تا ارضا شد و از حال رفت.جمشید حدود ساعت 2 نیمه شب به خانه برگشت و بهانه آورد که مریض داشته.هر چه خواست بطرف پری بیاید و او را ببوسد و با او ور برود پری خود را کنار کشید.کمی آرام گرفته بود ولی سرش درد میکرد.برای نماز صبح بلند نشد.کمی بی تفاوت شده بود.معلوم نبود تاثیر کیرها بود یا علت دیگری داشت؟؟/؟؟ چند روز بعد خواهر شوهر و پسر و دخترش سری به او زدند.خواهر شوهرش مینا که زنی خوشگذران بود به او دلداری میداد و میگفت بی خیال شو اصلا در این فکرها نباش.سرت رو گرم کن.برو ورزش برو کلاس رقص.تو هم بی تفاوت شو.چقدر امل بازی در میاری بگو بخند.مینا تقریبا همسن او بود.پیش زن و مرد غریبه و آشنا یکجور لباس می پوشید و به حجاب هم اهمیتی نمیداد درعروسی ها و مهمانی ها هم نیمه پوشیده میامد.پسرش منوچهر که هم سن جواد بود دانشجوی دندانپزشکی دانشگاه فردوسی مشهد بود.دخترش مونا هم تازه به اول دبیرستان رفته بود شوهرش مسعود هم سه تا بنگاه معاملات ملکی در نقاط مختلف مشهد داشت و خیلی هم وضعش توپ بود ولی خب ده سال از همسرش بزرگتر بود.مادر و دختر به باغ گلها رفتند و خود را با گل و چند مدل چیدن آنها برای کاشتن سرگرم کردند و منوچهر و پری تنها ماندند.زن دایی چرا ناراحتی؟/؟ الا همه جا مد شده.عادیه بیا و خارج پیشرفته را ببین.- چرا مگه ما اونجا زندگی میکنیم؟؟/؟؟- تو هم ولش کن اصلا میدونی چیه اونجا زن و مرد هر دو بهم خیانت میکنند.- نه اینقدر اینجوری هم نیست پس خدا و پیغمبر چی میشه؟/؟ ایمان چی میشه؟/؟- زندایی اینها همش کشکه مگه 20 سال به دایی ام اعتماد نداشتی؟/؟ ولی خب مگه میشه حقیقت و درستی رو عوض کرد؟؟/؟/.- این بر میگرده به فرهنگ جوامع یه زمانی برادرها و خواهرها با هم ازدواج میکردند.اونموقع که آدم و حوا بودند بچها باید از کجا زن و شوهر میگرفتند؟؟/؟؟همه اینها قراردادیه.مگه بزرگان دین ما چند تا زن نداشتن چطور برای اونها خوبه ولی برای زنها خوب نیست که چند تا شوهر داشته باشن؟؟/؟؟ جواب بده زن دایی اگه اینطوره پس برای چی ناراحتی؟/؟ چرا حرص میخوری؟/؟ چرا نمیذاری دایی زندگیشو بکنه ولی خب تو اینو قبول نداری اگه دین رو قبول داری پس باید همه چیزش رو قبول کنی.- ببین منوچهر به همون شیری که بچگیت بهت دادم و مادر رضاعی ات شدم به همون محرمیتمون قسم که همه اینها رو میدونم قبول دارم ولی اونزمان شرایط فرق میکرد بخاطر مسائل اجتماعی اقتصادی و جنگی و اینکه زنها به فحشا کشیده نشن چند زنی رایج شده بود.- زندایی جون از کجا میدونی که الان همچین شرایطی نیست زنهای زیادی هستند که از روی ناچاری به بیراهه کشیده میشوند.حرف من اینه این چرا باید برای مردها باشه ولی برای زنها نه تازه در کشور تبت از بس زن کمه هر زن میتونه حداکثر 4 تا شوهر کنه و هرهفته به خونه یکی میره و اگه بچه دار بشه به ترتیب از بزرگ به کوچک و بر طبق سن شوهرها پدر بچه را تعیین میکنند.هر چندعلم امروزه با ازمایش دی ان ا پدر بچه رو شناسایی میکنه.سخنان منوچهر به او آرامش می بخشید انگار راست میگفت.منوچهر همچنان ادامه میداد چه اشکالی داره که مثلا زن هم تلافی کنه؟/؟ مقابله به مثل کنه؟/؟ خیانت کنه؟/؟ چه اشکالی داره اصلا رابطه جنسی مگه چیه ؟/؟ زن و مرد میخوان از هم لذت ببرن آزادن اگه تجاوزی در کار نباشه جرم نیست.دو بدنی که راضی اند در کنار هم باشند چرا با قید و بندهای اجتماعی انها را از هم دور کنیم؟؟/؟؟.آنروز گذشت خلق و خوی پری کمی تغییر کرده بود مثل گذشته مقید به انجام اداب دینی نبود اما صدقه دادن و دستگیری نیازمندان را فراموش نکرد.چند روز دیگر هم گذشت او در این مدت با خود ارضایی و استشها سرش را گرم میکرد.دیگر به دیدن نوارهای سکسی عادت کرده بود.میدید که زنها در این فیلمها چه راحت میدهند یک زن با چند مرد دیدن کیرهای کلفت او را به هیجان میاورد.از طرفی منوچهر از نوجوانی دوست داشت زن دایی اش را بکند چون در بچگی از سینه اش شیر خورده و محرمش شده بود این مجوز را داشت که چهره زیبای پری را همراه با موی سرش ببیند هر چند این زن زیبا گاه پیش او هم روسری میگذاشت.بیشتر مواقع به یاد پری جلق میزد به یاد چشمان آبی و موی طلایی و سینه های کوچکش.اما اندازه کوسش را نمیتوانست تشخیص دهد باید خیلی کوچک و جمع و جور می بود.اندامی مانکنی داشت یک بار او را با شلوار لی چسبان در خانه دیده بود.دوست داشت از پشت همان شلوار لی کلفت کیر کلفتش را بفرستد توششششششش...ادامه دارد

سکس من و مامانم و مستاجرمون قسمت اول

خونه ما 4 طبقه است که طبقه اول و چهارمش خالیه و خودمون طبقه دوم میشینیم.طولی نکشید طبقه سوم رو مجبور شدیم به پسر یکی از دوستهای بابام که اینجا دانشجو بود کرایه بدیم.پسر خیلی خوبی بود ازدواج ناموفقی هم داشت که تو جوونیش اتفاق افتاده بود ولی بقول خودش اصلا بهش فکر نمیکرد و خودش زیاد دوست نداشت در موردش حرف بزنه ما هم زیاد سئوال نمیکردیم اما چون اینجا غریب بود و بابام هم با دوستش رو دربایستی داشت یکمی زیاد دور و برش میپلکیدیم که کم و کسری نداشته باشه.اسمش آرش بود.یه پسره ورزیده و سبزه رو و خیلی جذاب با موهای نسبتا بلند و چشمهایی مشکی.خلاصه میشه گفت تقریبا روی هر دختری دست میذاشت نه نمیگفت بهش.ماجرا یه یکسالی گذشت و همه چی بخوبی طی میشد و خبری هم نبود.یکمدت من مجبور بودم بخاطر امتحاناتم معلم بگیرم ولی آرش پیشناهاد داد اگه میخوای خودم میتونم کمکت کنم.منم قبول کردم و میرفتم پیشش.یکروز صبح رفتم بالا و طبق معمول در باز بود رفتم تو دیدم خوابیده روی زمین و یه ملحفه کشیده روی خودش هیچی هم تنش نیست یه کاغذم کنارش بود که انگار یکی روش بالا اورده بود.رفتم نزدیک دیدم نخیر کسی بالا نیاورده آرش خان خودش رو یه تریپ خالی کرده بود و ابش رو ریخته بود روی کاغذ که مثلا کثیف کاری نشه اما واسه من جالب بود چرا خودش رو جمع و جور نکرده بود؟؟/؟؟ به هرحال اومدم بیرون گفتم خب اینم ادمه دیگه خودش رو میخواسته ارضا کنه جلق زده.یه دو روزی گذشت و یکروز اومد صدام زد گفت مهدی یک موقع کسی خونتون نبود بگو یه سی دی دارم ببینیم گفتم باشه خیالی نیست.یکروز مامانم اینا که رفته بودن خرید رفتم بالا صداش کردم اومد و رفتیم توی اتاق من و نشستیم پای وی سی دی و فیلمو گذاشتیم.چشمهای کاملا بسته بود مال تام کروز.خلاصه فیلمش نیمه و منم که اومده بودم روی تخت دراز کشیده بودم که مثلا فیلمو ببینم ارش هم روی زمین دراز کشید و فیلمو میدید.اعصابم خورد شد گفتم اه این به درد نمیخوره گفت خاک تو سرت فیلم نمیدونی چیه گفتم اخه تا دمه صحنه میره اما چیزی نشون نمیده.گفت خوشت میاد بخوای کاملشم دارم ؟/؟ منم خواستم کم نیارم گفتم بابا پس بزار ببینیم.اونم یه سی دی دیگه از تو پیرهنش دراورد و رفت گذاشت داخل دستگاه.فیلم سوپر یه دختره بود که از دست دو تا موتور سوار فرار میکنه و بعد یه یارو نجاتش میده اونم یه تریپ می بره پسره رو خونه و اونجا در حین کردن یه یارو میاد که ما شرط بستیم یارو شوهرشه ولی ارش میگفت نه این دوست پسره دخترست خلاصه هی در این مورد حرف زدیم و در حینش هم دیدم ارش کیرش رو راست کرده و هی بهش ور میره.اونم دید من دارم به کیرش نگاه میکنم گفت هان چته مگه کیر ندیدی ؟؟/؟؟ گفتم نه اخه اینجوریش رو ندیدم یک کیر درازه 25 سانتی البته حدودا با ضخامت زیاد که تابلو بود هرکی رو میگایید جر میخورد.منکه روم باز شده بود بهش گفتم ارش بابا این کیر چیه تو داری خواهر ملت و میگاد که ؟/؟ گفت تازه کجاشو دیدی و کیرشو دراورد تازه چشممون بجمالش روشن شد که تازه این کیر چی هست. نمیدونم چرا اما نا خوداگاه دستم رفت سمت کیرش و گرفتمش توی دستم.شایدم از تاثیر فیلمه بود.یکم باهاش بازی بازی کردم.ارش گفت چیه خوشت اومد؟/؟ گفتم با حاله گفت پس بخواب تا با حالترهم بشه دستمو کشیدم گفتم نه دیوونه مگه خول شدی؟؟/؟؟ گفت اذیت نکن دیگه بخواب کارت دارم.بلند که شدم برم دستمو گرفت و گفت باشه بابا بگیر بشین ادامه فیلمو ببینیم. نشستم ولی همچنان به کیر ارش فکر میکردم.من تا اونموقع به هیچکس کون نداده بودم یعنی اصلا اهل گی نبودم و زیادم خوشم نمیومد از همجنس بازی و این حرفها اما نمیدونم حشر کار خودشو کرده بود و عقل کامل از سرم پریده بود.خودم اومدم روی زمین کنار ارش دراز کشیدم که مثلا فیلمو ببینم به بغل طرفش دراز کشیدم جوریکه پشتم بهش بود.اونم تا دید اینجوریه مثل من خوابید و اروم دست کشید روی کونم.حسابی چشمهام برق میزد اخه یک تجربه جدیدی بود که اصلا هیچ فکری تا اونموقع دربارش نکرده بودم.هرچی بود برام جالب بود.ارش یواش یواش شلوارمو از پاهام دراورد و همینطور شرتم رو در همون حال برگشتم نگاه کنم ببینم چیکار میکنه وااااااییییییییی کیرررررررش تو دستشه و داره میاره سمت کووووووون من.چشمهامو بستم اونم با اب دهنش چند بار کیرش رو خیس کرد و مالید روی سوراخ کونم.بدنم چون مو نداشت بهم گفت کونم رو قنبل کنم که سوراخش رو ببینه و بزاره توش.بهش گفتم ارش من تا حالا کون ندادماااااااا دردم میگیرهاااااا اون باورش نشد و گفت باشه هواتو دارم.همین رو گفت و سر کیرشو گذاشت جلوی سوراخ کونم خیلی درد داشت رفتم جلو و خواستم از زیر دستش فرار کنم اشک توی چشمهام جمع شده بود اما نمیدونم چرا خودمم دلم میخواست طعمش رو بچشم.گفتم ارش درد داره؟/؟ گفت خیلی تنگی بچه مگه تا حال کون ندادی؟؟/؟؟ گفتم نه باور کن اونم یکم بازی بازی کرد با کونم و دوباره کیرش رو روونه کونم کرد.این بار سر کیرش توی کونم جا گرفت.منم برای اینکه دردم نیاد و اونم زیاد فرو نکنه با یک دست کیرشو گرفتم که اونم خوشش اومد.وقتی دید سوراخ کونم انگار جوابگوی کلفتیه کیرش نیست همونجوری شروع کرد به تلمبه زدن تا حدی که فقط سر کیرش میرفت توی کونم و بعدم که حرصش گرفته بود گذاشت لای پاهام و چند بار تلمبه زد تا ابش اومد و ریخت لای پاهام و همونجوری تا یه مدت کنار هم دارز کشیده بودیم.برگشتم نگاش کنم اما خودم یه جورایی روم نمیشد نگاش کنم مثل اون.بهش گفتم این بار اولم بود.اونم گفت منم تجربه اولم بود که با یه پسر داشتم.گفتم جدی میگی؟؟/؟؟ گفت اره.خلاصه یکم همونجوری در مورد سکس حرف زدیم و بعد بلند شدیم اون رفت طبقه بالا حمام کنه و منم همون پایین حمام کردم.یه چند روزی گذشت و من سعی کردم روابطم رو با ارش زیاد کنم نمیدونم چرا اما دلم میخواست بیشتر باهاش باشم. حالا یا برای سکس یا هرچی.هیچ رابطه ای تا یکی دوهفته با هم نداشتیم تا اینکه ارش خودش یه لب تاب خرید و مثلا برای روز اول منو صدا کرد گفت بیا ببین چطوره؟/؟ منم رفتم بالا دیدم لب تاب رو گذاشته زمین داره بهش ور میره.گفتم مبارکه به.به پس شیرینیش کو؟/؟ گفت اینجاست بیا بشین ببین نشستم کنارش و دیدم داره یه فیلم نگاه میکنه اولش خبری نبود ولی یواش یواش تبدیل شد به سکس.منم خوابیدم کنارش.تقریبا اماده شدم برای سکس که بمن گفت مهدی ازم که ناراحت نشدی ؟/؟ گفتم برای چی؟؟/؟؟ گفت بخاطر کار اونروزم؟/؟ گفتم نه بابا این چه حرفیه؟/؟ گفت پس مطمئنی؟/؟ گفتم اره بابا.گفت اگه میدونستم زودتر لب تابو میخریدم تا این بالا راحت باشیم.خندیدم و آرشم بوسم کرد.جالب بود هر دومون میخواستیم رفتارهای سکس زن و مرد رو برای هم بازی کنیم اما من بیشتر نقش زن رو داشتم و خیلی هم واسم جالب بود.از هم لب گرفتیم و منم در حین لب گرفتن دستمو بردم سمت کیرش واااااای همون کیر کلفت و دراز باز راسته راست شده بود.خودم برگشتم و خوابیدم به پشت و کونمو دادم سمتش اونم شلوارش رو دراورد و منم در همین حال شلوار و شورت خودمو دراوردم با دستش اب دهنشو برداشت و مالید یکم به کونم و سوراخ کونم و کیررررررر خودش هم خیس کرد منم بخاطر تجربه قبلیم کیرش رو با دست گرفتم و بردم سمت سوراخ کووووووونم این مدت انقدر با کونم بازی کرده بودم که خیلی راحت تر کیرشو گذاشت دم کونم و با فشاررررر تونست تا حدود یک چهارمش رو توی کونم جا بده.خیلی درد داشت و منم هی خودمو میبردم جلو که اون نتونه بیشتر بکنه توی کووووونم.درد داشت.اونم گفت مهدی یه ده بار دیگه بکنمت قشنگ کیرمو میتونم تا دسته جا کنممممممم.گفتم حالا فعلا بیشتر نکن که دارم جرررررر میخورم.ارش خیلی حشرش بالا بود و اصلا بمن توجه نمیکرد که دارم درد میکشم و میخواست کیرشو بیشتر جا بزنه اما من نمیذاشتم.گفتم ارش خیلی درد داره یه جوره بی درد بیا تمومش کنیم گفت چییییییییی؟/؟ گفتم درش بیار و کیرش رو دراورد و من پا شدم نشستم ایندفعه اول بود کیرررررشو اینجوری میدیدم واقعا کلفت بود گفت میخوای چیکار کنی مثلا؟؟/؟؟ گفتم ببین خودم سرمو بردم سمته کیرش. کیرشو کردم توی دهنم اون هم شکه شده بود هم خیلی خوشش اومده بود چشمهاش رو بست و منم خجالتو گذاشتم کنار عین این ساک زنهای حرفه ای مثل حالت سگی جلوش بودم و داشتم واسش کیرررررررشو میخوردم که گاهی دندونهام میخورد به کیرررررش و دهنش سرویس میشد خلاصه خودم کیرم راست شده بود و حسابی داشتم حال میکردم یه نگام به فیلم سوپر توی لپ تاپ بود و یه چشمم هم به کیر توی دهنم.حسابی کیرش رو خوردم و دیدم خیلی خودم هم تحریک شدم دستمو بردم و دور کیر خودم حلقه کردم و همزمان هم واسه خودم کیرمو میمالیدم اصلا حالیم نبود و حسابی کیر ارش رو داشتم میخوردم یه لجظه ارش گفت بسه بابا تموم شد گفتم مگه نمیخوای ابت بیاد ؟/؟ گفت اومده.یه لحظه تعجب کردم گفتم چی؟؟/؟؟ گفت اومد مگه نفهمیدی؟/؟ یه لحظه حس کردم توی دهنم لزجه مزه مزه کردم دیدم ببببببله اب ارش اومده بود و دیده بود من خیلی توی حس رفتم تموش رو توی دهنم خالی کرده بود و منم مثل این جنده ها تموم آبشو خورده بودم.گفتم حیف شد میخواستم آبت رو ببینم.گفت حالا سری بعد دیر نشده گفتم اما من ابم نیومده حال نداد زیاد؟/؟ گفت خب تو که آب منو ندیدی بزار من آب تو رو ببینم من دو زانو نشستم و اونم حالت سگی قبلی منو گرفت و اومد کیرررررررمو شزوع کرد بخوردن.فکر نمیکنم به یک دقیقه کشید آبم اومد و تمومش رو خورد.همونجا ولو شدیم توی بغل هم داشتیم به صحنه آخر فیلم که دو تا یارو ابشون رو توی دهن زنه خالی میکردن نگاه میکردیم که یهو صدا اومد یه صدا مثل صدای در.بلند شدیم خودمونو جمع و جور کردیم و ارش گفت کیه؟؟/؟؟ مامانم بود دم در ایستاده بود گفت آقا ارش مهدی اینجاست؟/؟ خودم بلند گفتم اره مامانی اینجام کاری داری؟/؟ گفت نه نگران شدم دیدم غیبت زد گفتم ببینم اینجایی؟/؟ گفتم اره من اینجام گفت باشه من میرم پایین یه چند لحظه بعد ارش اومد دیدم روی پیرهنش کثیفه گفتم این چیه؟/؟ گفت چی؟؟/؟؟ بعد که نگاه کردیم دیدم اب بنده بود که یکمش پاشیده بود روی پیرهنه آرش. گفتم در باز بود نکنه مامانم چیزی فهمیده باشه؟؟/؟؟ تازه این لکه روی پیرهنتم که ندید؟؟/؟؟ آرش گفت نه بابا فکر نکنم اگه دیده بود که اینجوری نمیگفت گفتم پس چجوری میگفت؟/؟ آرش خندید و گفت مامانت اینجوری صدا میزد آقا آرش این مهدی کووووووونی ما اینجاست؟؟/؟؟ گفتم نخیر میگفت آقا ارش ساک زن مهدی جونم اینجاست؟؟/؟؟ خندیدیم و اونروز تموم شد.یه روز امتحان داشتم و بعدش قرار بود با دوستهام بریم ولگردی به مامان گفتم که شاید ناهارم نیایم اما دوستهام پایه نشدن و منم زودتر اومدم خونه.اومدم توی خونه دیدم مامان نیست اما مانتوش و لباسهاش همه هست تعجب کردم کجا باید باشه؟؟/؟؟ گفتم بیخیال برم یه سر پیش آرش رفتم سمت بالا و طبق معمول در باز بود.گفتم بی صدا میرم که اگه کاری میکنه مچشو بگیرم.رفتم داخل دیدم صدا میاد؟/؟ از اشپزخونه گذشتم و توی اتاق خواب و سرک کشیدم وااااییییی باورم نمیشد مامان روی تخت لخت لخت خوابیده بود ارش هم مثل همون حالتی که منو میکرد داره از پشت میکنه توی کوووووووس مامان یه حالی شدم مامانم اخه یک زن تقریبا مذهبی بود که حتی بعضی وقتها به آهنگهایی هم که من گوش میکردم گیر میداد به لباس پوشیدن و مسائل مذهبی حتی به اینها هم گیر میداد حالا داره به مستاجرمون کوس میده اونم کی؟؟/؟؟ آرشششششششششش؟/؟ خلاصه سریع اومدم پایین و از خونه اومدم بیرون که اونها چیزی نفهمن و دائم توی راه فکر میکردم همش صحنه ها میومد جلو چشمهام سکس من با آرش و آرش با مامانم؟/؟بعد از یک ساعتی برگشتم خونه اول زنگ در خونه ارش و رو زدم که اگه هنوز خبریه جمع و جور کنن و اگه هم نیست که اینجوری بفهمه من اومدم و حواسش رو جمع کنه.ارش جواب داد کیه؟/؟ گفتم منم بابا کلید ندارم درو باز کن گفت خوب زنگ خونه خودتون رو بزن که فهمیدم کارشون تموم شده و مامانم خونه است.رفتم داخل مامان ناهار آماده کرده بود گفت مگه قرار نبود ناهار نیای؟/؟ گفتم اره ولی کنسل شد گفت خوب یه خبر میدادی که ناهار بیشتر درست کنم.گفتم حالااااا رفتم لباسهامو عوض کنم.من دو تا خواهر دارم که یکیشون ازدواج کرده و خونه شوهرشه و یکی دیگه هم دانشجو و توی یک شهر دیگه درس میخونه.بابام هم که راننده ماشین سنگینه و ترانزیت میره بیشتر بخاطر همینم اکثرا ما خونمون کسی نیست البته عادتم داریم به این ماجرا و تنهایی.مامانم پنجاه و یکی دو سالشه و یک زن نسبتا نه چاق و نه لاغره.سینه هاشم به نسبت سنش زیاد بزرگ نیستن حدود 75 یا 80 میشن و کووووووس و کوووووون خوبی داره البته من بیشتر این اطلاعات رو بعد از این ماجراها بدست اوردم چون قبلش در نهایت از روی سوتین و شلوار دید زده بودم حسی هم نداشتم تا قبل این ماجرها یعنی اصلا با کسی سکس نداشتم چه پسر چه دختر اما این بار قتی اومدم خونه سعی کردم مامان رو بیشتر دید بزنم مامان نشسته بود داشت آب میوه دستی میگرفت یه لیوان ریخته بود و داشت لیوان دوم رو آماده میکرد.گفتم مامانی ممنون گفت واسه چی؟/؟ گفتم آب میوه دیگه یه لحظه تازه فهمید چیکار کرده و واسه پسرش که قرار نبوده به این زودی بیاد چرا باید اب میوه بگیره؟/؟ گفت اره خودمم هوس کردم گفتم برای تو هم میذارم خنک شه اومدی گلو تازه کنی.راستی امتحانت چی شد؟/؟گفتم ای بدک نبود گفت خوب بیا همین الان میخوری؟/؟ گفتم نه میذارم شب بخورمش؟؟/؟؟ مامان یه نگاه کرد دید بد جوری گفتم ضمنا ما زیاد توی خونه بهم چرت و پرت میگیم اما نه سکسی و چرت و پرت در حد معمول یکم بیشتر گفت نه الان باید بیای و بخوری.گفتم تو هم الان میخوریش؟/؟ مامان گفت زهر ماررررررر گمشو بیا آب میوه تو بخور گفتم باشه اومدم جلوش نشستم مامان جلوم بود و منم داشتم بدنشو دید میزدم.واقعا خیلی خوب مونده بود شاید کسی میدید میگفت 35 یا 40 بیشتر نداره البته بیشتر بخاطر ظاهر و هیکلش بود اونم که بخودش حسابی میرسید.چشمم به سینه های مامان بود که قشنگ میشد دید سوتین نپوشیده و وقتی هم آب میوه میگرفت سینه هاش از زیر لباس تکون تکون میخورد گفتم مامان یه چیزی دیدم یاد یه جوک افتادم گفت بگو.گفتم یکروز این یارو رضویان به زنش میگه خانم سوتین نبستی؟/؟ میگه نه از کجا فهمیدی؟/؟ میگه آخه لق وزنه.مامانم خندید گفت بی شعوررررررر.گفتم چرااااا جوک به این قشنگی؟/؟ گفت جوکت قشنگ بود اما بی تربیت چی دیدی که یاد این جوک افتادی؟/؟ یه تلنگر به نوک سینه های مامان زدم و گفتم اینها رومامان خواست بزنم که در رفتم و بلند بلند خندیدم.رفتم توی اتاقم و فکر میکردم چجوری میتونم منم به مامانم نزدیک شم و بکنمش توی ذهنم افکار مختلف و راههای مختلفی رو میگذروندم و بهترین راه رو آرش دیدم مامانم به اون داده بود و مسلما باز اینکار رو میکرد.به بهونه های مختلف از خونه میومدم بیرون و اونها رو تنها میذاشتم اما سراغ هم نمیومدن نیمدونم چرااااا؟/؟ تا اینکه یکروز گفتم مامان من میخوام امروز برم بیرون شاید شب اومدم شایدم عصر.گفت کجا میری؟/؟ گفتم میخوام برم با دوستهام اسکیت مامانم اصلا مخالفتی نکرد گفت باشه اما برای شام که میای؟؟/؟؟ دیدم انگار اون بیشتر میخواد من برم تا خودم گفتم نمیدونم زنگ میزنم.یه جورایی ته دلم گفتم مشکوکه کاراش و نکنه میخواد بره کووووووس بده؟/؟رفتم بیرون و دیدم مامان پشت پنجره ایساده منو نگاه میکنه منم جوریکه ببینه دارم از خونه دور میشم اومدم توی دیدش.بعد از نیم ساعتی اومدم یواش سمت خونه و درو باز کردم و از پله های پشت رفتم بالا تا پشت خونه خودمون دیدی زدم دیدم بببببله حدسم درست بود و مامان رفته بالا سریع رفتم بالا و از پشت شیشه اتاق خواب آرش داخل رو دید زدم.در بسته بود و خدا خدا کردم که بیان توی این اتاق تا بتونم ببینمشون.همینطورم شد و دیدم اول آرش اومد و یه چیزی از توی کمدش برداشت و گذاشت توی جیبش چند دقیقه بعد مامانم خودش اومد توی اتاق با یه دست لباس خواب که توی خونه خودمون میپوشید اومد نشست روی تخت.آرشم نشسته بود روی صندلی اتاقش و با هم شروع کردن حرف زدن بنظرم میومد تازه مامانم اومده بود شروع کردن حرف زدن که آرش گفت عاطی خانم.اسم مامانم عاطفه است اما عاطی صداش میکنیم مهدی کجاست؟/؟ گفت رفته با دوستهاش اسکیت فکرم نکنم تا شب بیاد.آرش گفت جووووون یعنی تا شب وقت داریم؟/؟ مامانم گفت آرهههههههه آرش جوووووون.ارش اومد روی تخت کنار مامانم نمیدونم چی گفت که مامانم خندش گرفت و آرشم خندید در همون حال مامانمو هلش داد روش روی تخت خوابید و شروع کرد لبهاشو بوس کردن.خیلی دلم میخواست بتونم این صحنه رو از نزدیک ببینم و اگر شد منم یکاری کنم اما الان وقتش نبود.آرش از مامان لب میگرفت و بدنش رو میمالید مامان هم دستهاشو حلقه کرده بود دور گردن ارش و میکشیدش سمت خودش.ارش هم دستش رفت زیر لباس خواب مامان و از روی شورت کووووووووس مامانی مامانو میمالید صورت مامانمو نمیتونستم ببینم ولی معلوم بود واقعا حشریه چون همش پاهاشو میمالید بهم دیگه و آرش رو بوس میکرد آرش یک لحظه از روی مامانم بلند شد مامان رو نشوند روی تخت و خودش اومد روی زمین جلوی مامان نشست سرشو برد لای پاهای مامان و از روی شورت کوووووووس مامان رو لیس میزد و بو میکرد.مامانم خودش لباس خوابشو درآورد و فقط الان یک شورت پاش بود با یه سوتین تنش.این اولین بار بود که مامان رو اینجوری لخت میدیدم اوووووووف واقعا کردنی بود.آرش خودش بلند شد و پیرهنش رو از تنش درآورد مامانم همونجا روی تخت دولا شد و شلوار آرش رو همزمان با شورتش درآورد یه لحظه جووووووووووونی گفت که من نزدیک بود آبم بیاد بعد کیر آویزون آرش رو گرفت توی دستش و شروع کرد بخوردنش.کیر آرش وقتی خواب بود با وقتیکه بیدار بود زیاد فرقی نمیکرد فقط اونجا سیخ میشد و اینجا سر به زیر بود.اول مامان چند بار با زبون سر کیررررررشو خیس کرد و بعد اروم کیرشو کرد توی دهنش شروع کرد ساک زدن اینکارو خیلی آروم میکرد و بعد چند بار اومد زیر کیر و خایه آرش نشست روی زمین و کیررررررررشو از زیر لیس میزد تا برسه به نوکش.کیر آرش یواش یواش تازه داشت شق شق میشد اصلا حرفی نمیزدن یا شاید میزدن من متوجه نمیشدم.بعد که حسابی کیر آرش راست شد مامانم روی زانوش بلند شد جوریکه سینه هاش برسه به کیر آرش.جلوش زانو زد بند سوتینش رو باز کرد و سینه های خوشگل و سر بالاش رو با دست گرفت و کیر آرش رو گذاشت لاش و محکم میمالیدش آرش دیگه حسابی تشنه کردن مامان شد بهش گفت دارم میمیرمممممممم بلندشووووووووو میخوااااااام بکنمتتتتتتت مامانم گفت جااااان جررررررم بده نکنمممممم آرش گفت میخوام خواهرت رو بگام مامانم گفت جوووووون آرشم میخواد خواهر منو بگااااااااد اووووووف گفت چه جوری میخوای عاطی جونت رو بکنی؟/؟ گفت کوووووووستو میخوام و مامانو بلند کرد انداختش روی تخت و خودش جلوی تخت ایستاد شورت مامانم رو از پاش دراورد و مامانم یکی از پاهاشو گذاشت روی شونه آرش و اون یکی رو از تخت آویزون کرد پایین.آرش هم برای اینکه بتونه مامانمو از کووووووس کنه مجبور بود کمی خم شه تا هم کیررررررش توی کووووووس مامانی بره هم پای مامان قشنگ روی شونش باشه سر کیرشو گرفت چند بار روی کوووووووس مامان کوبید مامانم چشمهاشو بسته بود میگفت زودبااااااااش بکنننننننننن من کیررررررر میخواااااام زود بااااااش بکنممممممم دارم میمیرممممممممم آرشم کیرشو میمالید به چوچول مامان و بیشتر تحریکش میکرد.با اینکارش هم خودش حشری تر میشد هم مامانم.مامان دیگه داشت میترکید یه لحظه دو تا دستشو دور کمر آرش حلقه کرد و اونو کشید سمت خودش تا کیررررررررر آرش تا دستهههههههه بره توی کووووووووسش.آرش گفت جوووووون چیه؟/؟ کیررررررر میخوای؟/؟ بهت میدم انقدر بهت میدم تا جرررررررررر بخوری مامان گفت زود بااااااااش بخدااااااااا دارم میمیرممممم آرشم دست مامانمو از دور کمرش باز کرد و کیررررررررشو با دستش گرفت یکدفعه و با فشاررررر کرد توی کوووووس مامانی.اینکارو خیلی سریع انجام داد که مامانم چشماش گشاد شد و روتختی رو چنگ زد.آرش تازه کیرشو تا نصف کرده بود توششششششش و یواش تلمبه میز دتا بتونه بقیه کیرشو بکنه توی کووووووس مامانم و مامانی همش آ ه ه ه ه میکشید میگفت آرهههههههه بکننننننننن بیشترررررر بده توشششششش همشوووووو میخوااااااااام.معلوم بود داره جررررر میخوره اما باز کیررررررررر میخواست.کوووووووسش حسابی پر شده بود و معلوم بود کیررررر ارش واقعا کلفته و مامانم تا حالا اینجور کیررررررررری نخورده بود.آرش شروع کرد تلمبه زدن سریعتر و محکمتر منم داشتم نگاهشون میکردم حال میکردم وای بحال اونها؟/؟ شروع کردم با کیرررررم بازی کردن.چند دقیقه ای طول کشید آرش همش کیرررررشو درمیاورد دوباره محکم میزد توشششش.مامانم از این حرکت خیلی خوشش میومد کمر میزد میگفت اووووف اووووووف بازممممم بکنننننننن بازمممممممم بکنننننن جاااااااان کیرررررر میخوااااام زود بااااش جرمممممم بده آرشم نامردی نمیکرد هر چی مامانم میخواست انجام میداد.یک لحظه حس کردم آبم داره میاد نتونستم جلوشو بگیرم آبم همونجا اومد یکم نشستم گفتم برم که تابلو میشه.یه لحظه برگشتم نگاه کردم دیدم آرش نیست و مامانم همونجا دراز کشیده سریع پریدم روی پله ها از همونجا که اومدم بودم سریع برگشتم از خونه زدم بیرون.تا حدود ساعت 10 شب بیرون بودم رفتم توی پارک نشستم و چیزهاییکه دیدمو مرور کردم ولی من بمنظوری که داشتم نرسیدم آرش و مامانو بمقصود رسونده بودم خودم هیچ.من باید با مامان رابطه داشته باشم منم نیاز داشتم به سکس و حس میکردم اینو میتونم با مامان حل کنم.شاید آرش میتونست کمک کنه؟/؟برگشتم خونه رفتم داخل دیدم مامانم حمومه از پشت در حموم صداش کردم نشنید...ادامه دارد

هوس یا عشق قسمت پایانی

چند دقیقه ای گذشت و از چیزهایی صحبت کرد که فهمیدم همسایه بغلیه.خیس عرق شده بودم.از اینکه فکر نکنه چقدر بهش بی توجهم خیلی خونگرم و صمیمی بود.بیشتز از دو برابر من سن داشت ولی همچین خودشو توی دلم جا کرد و دمخور من شد که دوست داشت بیشتر از اینها بهم سر بزنه.معلم دبستان بود و 3 سال دیگه باز نشسته میشد اسمش رقیه بود.سنش 52 شوهرش دو سال پیش سکته کرده و مرده بود.اونم با تک فرزند 30 ساله اش رضا که مجرد بود و میگفت که افسردگی خفیفی داره و این بخاطر شکست در ازدواج و خیانت زنشه زندگی میکرد.از خودم خجالت میکشیدم.چهار سال همسایه شون بودم و اصلا از حال هم خبر نداشتیم.میگفت چند بار برای ما آش آورده و به عناوین مختلف خواسته با ما طرح دوستی بریزه ولی نتونست.ای دل غافل همین یه همسایه رو داشتیم و معلوم نبود وقتی آقای خونه شون مرد من کجا بودم شاید زیر کیر امیر اصلا هوش نبودم.این رقیه خانم هم از بس هول کرده بود سیر تا پیاز زندگیشو برام تعریف کرد. راستش حالا که دیگه امیری نبود و من هم باید با این کیر کیوان میساختم یواش یواش داشتم به این فکر می افتادم که فارغ التحصیلی خود را اعلام کنم و بچه ها رو از مهد بیارم خونه پیش خودم نگه دارم.یکی دو روز بعد هم این رقیه خانم بمن سر زد خیلی از دست پسرش شاکی بود میگفت شوهر مرحومش یک کارگاه تولیدی لباس براشون به ارث گذاشته که دست غریبه ها و فامیلاس و این رضا هم با اینکه فوق لیسانس مدیریت بازرگانی داره ولی سه ساله که خودشو اسیر خونه کرده.پدرش از دست این یکی یه دونه اش دق کرد و مرد و حالا هم میخواد منو دق بده.- خب چی شده رقیه خانم اگه میتونی بیشتر توضیح بده؟؟/؟؟- حاج خانم هم منتظر وقت نطلبیده عین بلبل حرف میزد واااااای اگه چیزی هم ازش طلب میکردم اونوقت مثل قطار و مسلسل ادامه میداد.- رضا و زنش 6 سال همدیگه رو میخواستند.برای هم نامه مینوشتند.شب و روز بهم زنگ میزدند.با هم بیرون میرفتند.پسرم رضا از بس پاک و با خدا بود دست به این دختره نزد تا روز عروسی اش هم خواست صبر کنه 3 سال پیش یه عقد کردن و قرار شد یه مجلس مفصلی دو سه ماه بعدش بگیریم و برن سر خونه و زندگیشون.نمیدونم کی بود که یه روز یه دختری که بعدا فهمیدیم عاشق رضا و دوست زنش بوده به رضا زنگ میزنه و میگه برو خونه پدر زنت ببین زنت الان توی بغل یکی دیگه هست.حالا چی شد و از کجا میدونست به اونش کاری نداشت.خونش بجوش اومده بود.دوست داشت دروغ باشه.میدونست خانواده زنش به غیر از همسر و یه برادر زن دانشجوش همه رفتن مسافرت.از دیوار پرید توی خونه و لخت لخت توی بغل همدیگه گیرشون انداخت. زنه هر چقدر گریه کرد و گفت توبه میکنم و شیطون گولم زد به کت رضا نرفت که نرفت.ما هم که میدونستیم زنیکه روش باز شده دیگه باز شده و هیچی جلو دارش نیست از اینکه طلاقش داد خوشحال شدیم اما از اون به بعد خودش رفت توی کما.نه به کارگاه پدرش سر میزد و نه به دوستان قدیمش یکجا نشین شده و زیاد هم اشتها نداره.شب و روز نشسته و ماهواره نگاه میکنه و ترانه گوش میده و توی عالم خودشه.نه پا به عروسیها میذاره نه به عزاییها میاد نه مهمونی میره این سال به اونسال اگه عید دیدنی بتونم خونه پدر بزرگاش ببرم که خیلی شاهکار کردم.دیگر گریه امانش نداده بود.مثل ابر بهار اشک میریخت.من برایش به مثابه دختری بودم که نداشت ولی آن لحظه مثل یک مادر بغلش کرده دلداریش دادم و گفتم ناراحت نباش رقی جون همه چیز درست میشه او را بوسیده اشکهایش را پاک کردم از اینکه رقی جون صدایش کرده بودم خیلی کیف کرده بود.احساس جوانی میکرد.یکبار که برای پس دادن یکی از این دیدها جهت باز دید به خانه رقیه خانم رفته بودم چشمم بجمال آقا رضا روشن شد.بعد دیدن او یک لحظه تمام لرزیدم.خوش قیافه تر از کیوان و امیر و افشین بود.یعنی سه مردیکه تا بحال مرا کرده بودند که دوتا یشان پدران دو بچه ام بودند.خیلی افسرده و غمگین بنظر میرسید غم چهره زیبایش را معصومانه تر ساخته بود.بنظر میرسید نفوذ به قلب او سخت تر از عبور از دیوار چین باشد.افکاری شیطانی به سراغم آمد.میگویند شیطان رفیق زن است.آن لحظه رفاقتش را نشان داد و به سراغم آمد.در جا به آشپزخانه نزد رقیه خانم رفتم.- رقی جون این به زور یه سلام علیک خشک و خالی با من کرد من بجای خواهرشم نمیخواستم که بخورمش.- تو رو خدا بحساب بی ادبیش نذارین.دست خودش نیست.جیگر گوشه ام هزار امید و آرزو داشت.باز هم شروع کرد به گریه کردن.- ببینم پیش روان پزشک بردینش ؟؟/؟؟- صد تا دکتر بردیمش ساری تهران مشهد.- اینها فایده ای نداره باید اصولی درمان بشه من بجای خواهرش هستم و شما بجای مادرم هستید. من کتابهای روان شناسی زیاد خوندم و اطلاعات دقیقی در این مورد دارم میتونم باهاش صحبت کنم و سعی کنم که این نقطه کور زندگیشو از بین ببرم البته قول نمیدم یه خورده براش چاخان هم کردم.میدونستم آدم ساده ایه و حرفهای منو قبول میکنه چون خودش بی ریا بود همه رو مثل خودش میدید.- رقی جون میخوای آدرس بدم برو تحقیق یکی از دخترای فامیل ما توی عشق شکست خورده بود.دو بار خودکشی کرد و نجاتش دادند.باز پسر تو که خوبه اخرش اوردن پیش من با اینکه درس داشتم اما بخاطر ثوابش قبول کردم که چند جلسه بشینم و باهاش صحبت کنم.باور کن جلسه دوم یا سوم به زندگی برگشت.نمیدونی پدر و مادرش چقدر دعام میکنن.همچین حس گرفته بودم که خودم باورم شد که اینکارها را کرده ام. رقیه را در اغوش گرفته و هر دو بی اختیار گریه میکردیم.او از غم پسر مینالید و من از غم کیر.به هر حال قرار گذاشتیم که بیشتر به خانه انها بروم تا قلق آقا رضا را گرفته درمانش کنم.مادر چقدرعاشق پسرش بود که مجبور شد مرا کارشناس روان شناسی هم معرفی کرده دروغ مستحبی بگوید در حالی که من کوفتی چهار سال کامپیوتر خوانده بودم و لیسانسم را گرفته بودم و حتی با صفحه کلید هم آشنایی کامل نداشتم چه رسد به تخصص روان شناسی.مجبور شدم یکی دو کتاب سنگین روانشناسی تهیه کرده و یه سری اصطلاحات بلغوری را یاد بگیرم که کم نیاورم.مدتی گذشت تا با ترفندهای مختلف کمی نرمترش کردم.با او از زندگی سخن گفتم از اینکه دنیا فقط به یک نفر خلاصه نمیشود لباسهای هوس انگیز میپوشیدم.وقتیکه رقیه خانم از ما فاصله میگرفت سینه هایم را بیرون میانداختم.عاقبت یک روز که احساس صمیمیتش گل کرده بود از آنروز تلخ و شوم برایم صحبت کرد.- در خونه رو باز کردم یواش از پله ها بالا رفتم.رفتم طرف اتاق خواب پدر زنم. دیدم دو تایی زنم و معشوقه اش لخت لخت روی تخت دراز کشیده ان و توی همدیگه هستن.- توی همدیگه یعنی چی؟؟/؟؟ حرف دلتو بزن.- روم نمیشه آدم بعضی کلمات و حرفها رو نمیتونه بزنه حرمتها باید حفظ بشه.- در روان شناسی تحلیلی این موارد مفهومی نداره بقول فروید عشقبازی و سکس کاریه که بین همه اقوام دنیا رایجه چرا ما باید واژه های مربوط به این عملو در لفافه نگه داشته و بگیم که حرمتها باید حفظ بشه ؟/؟ اگه عشقبازی اصولی در هنگام سکس زشت نیست پس بیان نام الات جنسی مرد و زن هم تحت هیچ شرایطی نباید زشت باشه.حالا اگه پیش بچه ها و اونهاییکه میخوان به سن قانونی برسن رعایت بشه مسئله ای دیگه هست.فروید اصلا ازاین چرندیاتی را که من گفته بودم هرگز نگفته بود.اصلا اون به کیر و کوس چکار داشت با جمله بعدی آب پاکی را روی دستش ریخته که چه عرض کنم روغن نباتی رویش ریخته حسابی سرخش کردم.- مثلا من میرم دکتر زنانگی بمن میگه شلوارتو پایین بکش به هر حال اون دکتره و کوسمو معاینه میکنه.اون داره کوسمو میبینه فشار میده دو طرفشو باز میکنه داخلشو می بینه حالا من پیش خودم بگم اگه اسم کوس بر زبون بیاد بده ؟؟/؟؟ نترس خجالت نکش بگو کیر آن نامرد داخل کوس زنت بود.تنها راه درمان تواینه که تو هم بری سراغ یه زن شوهر دار عقده های روانی خودتو یجوری تسکین بدی.دلتو خنک کنی آرامش خاصی بهت دست میده که انگار هیچوقت زن یا دوست دختر نداشتی.در حالیکه محو سینه هایم شده بود و برق هوس در چشمانش میدرخشید بار دیگر جوش آورد گفت تو هم همش فکر خودتی دوست داری بیمار خودتو درمان کنی تا همه بتو آفرین بگن.اصلا احساسات من برای هیشکی اهمیتی نداره منو با حرکات خودت گول نزن.شما زنها همه مثل همین.ساکت شده بودم راستی راستی مرا با روانشناس اشتباه گرفته بود.یک بچه محصل میدانست و میفهمید که من سرا پا چاخانم اما این فوق لیسانس پاک قاطی کرده بود.دیگر خسته شده بودم چیزی نمانده بود قید شیطان را بزنم. اما یکی دو روز دیگر بخود وقت دادم.میدانستم رقیه خانم فردا خانه نیست و من هم در خانه تنها بودم و میدانستم که اگر بخواهم در خانه همسایه را بزنم از روی خشم و سر خوردگی جوابم را نخواهد داد و اعتنایم نخواهد کرد.نقشه ای با مادر رضا کشیدم.فردا صبح حسابی خود را صاف و صوف کرده دامنی کوتاه و سکسی و تاپی بسیار چسبان و نازک به تن کرده آرایش غلیظ کردم از ادکلن هم بی نصیب نمانده از روز عروسی هم خوشگلتر شده بودم.شهباز و شیلا هر دو در مهد کودک بودند و من هم جون خودم رفته بودم دانشگاه. صدای زنگ در را شنیدم از آیفون تصویری چهره رضا را دیدم.در را باز کردم.دیگر دم در نرفتم تا خودش جونش درآد و بیاد بالا.این رضا دیگر در مانده ام کرده بود فقط کافی بود کلنگ اول را بزنم بقیه ساختمان خود بخود ساخته میشد.فاصله زیادی را طی کرد تا به پای پله ها برسد ولی از جایم تکان نخوردم دامنم خیلی کوتاه بود پاهایم کاملا لخت به اشپزخانه رفته بودم.رویم بطرف ظرفشویی و پشتم بطرف هال و پذیرایی بود.دامن چین دار خیلی کوتاهی پوشیده بودم که نیمی از باسنم را یعنی نیمکره جنوبی ام تا خط استوا را نشان میداد.یک وجب بالاتر از مینی ژوپ.چند لحظه بعد رضا در چند متری من ایستاده بود.- ببخشید شراره خانم این گوشت و مرغ مال شماست مادر گفته چون یخچال فریزر شما خراب بوده این موقع برسونم به دستتون تا استفاده کنین.در حالیکه صدایش میلرزید ادامه داد این درمانها هم دیگه در من اثری نداره.کاسه صبرم لبریز شده بود از دست خنگ بازیهای او خسته شده بودم.دامن بیست سانتی خود را بالا زده تا تمام کووووووونم یعنی نیمکره شمالی جنوبی و بحالتی شرقی غربی را ببیند شورتی را هم که پوشیده بودم نازک تر از کشهای قدیم بود و اصلا به چشم نمیامد.میدانستم که هوش از سر رضا پریده.فکر میکند این جزیی از برنامه درمان اوست. تحمل نداشتم با عصبانیت فریاد زدم این هم جزو درمانه که یک زن شوهر دار بخواد اینجوری خودشو به تو حواله کنه و تو ردش کنی ؟؟؟/؟؟؟ معطل چی هستی ؟/؟ کدوم دکتر عاقلو دیدی که برای معالجه مریض بهش کووووووووس بده کوووووووووون بده معطل نکننننننننن تا پشیمون نشدم بیااااااا از این همه نعمت استفاده کن.شک نکن پشیمون میشی.مثل پلنگی که بر روی طعمه اش بپرد بمن حمله ور شد.کمی ترسیدم.مرا بر روی دستانش قرار داد طوریکه کون هوس انگیزم بطرفش باشد.سرانجام به مراد خود رسیده بودم.فکر میکردم باید خیلی لذت بخش تر از سکس با امیر باشد.ادم قدر چیزی را که برایش زحمت میکشد بیشتر میداند و من نسبت به رضا چنین احساسی داشتم ضربه آخر من کاری بود.شیطان بار دیگر پیروز شده بود و من باید سپاسگزارش می بودم.نیمساعت تمام کون برجسته ام را میلیسید.- شراره خانم.- هیسسسسسسسس خانوم مانوم دیگه نداریم من شراره ام.حالا اگه میخوای بگی شراره جون خودت میدونی عزیزم من دکتر یا روانکاو هم نیستم در حقیقت این منم که مریض توام.تو باید امروز به داد من برسی درمانم کنی.بمن دوا بدی شفا بدی من در تو می بینم ازت میخوام.شلوارش را پایین کشیدم.واااااااااااایییییییییییی جوووووووووون عجب کیررررررری بود.چهارمین مرد سکسی زندگیم بود و از همه کیرش کلفت تر و دراز تر بود.بین بیست و چهار تا بیست و پنج سانتی میشد.قسم میخورد که در طول سی سال زندگیش حتی یکبار هم سکس نداشته فقط جلق میزده و صدها فیلم سکسی دیده.- یعنی تو زنتم نکردی ؟؟/؟؟- به چی قسم بخورم هدفم چیه اگه دروغ بگم.چیزی بمن میرسه که از راست گفتن بمن نمیرسه ؟؟/؟؟ زیاد نخواستم به این جملاتش فکر کنم. راستش چه فرقی میکرد میخواست آک باشه یا کار کرده ولی راست میگفت حالت نگاه و لرزیدنش از صداقتش میگفت با خود گفتم یه جوری آب بندیت کنم که تا چند سال هوس زن گرفتن نکنی.هنوز کیرش را تا پنج سانت هم به دهان نبرده هر چه داشت خالی کرد.خیلی عذرخواهی کرد و گفت که دست خودم نبود نتونستم خودمو کنترل کنم. بیچاره حق داشت کوس ندیده بود.آدم چقدر فیلم ببینه ؟؟/؟؟ فیلم زمانی ارزش داره که یکی ور دل ادم باشه و آدم بتونه بکندش وگرنه بشین تا قیام قیامت فیلم ببین و جلق بزن. مگه دردی دوا میشه؟؟/؟؟ کمکش کردم.- تو که فیلم میبینی حتما واردی چطوری کوس بخوری ؟/؟ - سری تکان داد و مشغول شد.اوووووووف حسابی سر حالم کرد.یعنی اینبار اولشه که داره کوس میلیسه ؟؟/؟؟ حتما از بس فیلم دیده این تکنیک ها رفته توی خونش.- شراره چقدر دلم میخواست بکنمت دلم میخواست مال من باشی از اینکه به چشم یک روانکاو بهت نگاه کنم حرصم میگرفت.نمیدونی چند دفعه به یاد تو جلق زدم تو که اومدی دیگه فیلم برام زیاد ارزشی نداشت.- کاش میدونستی که منم هوی و هوس تو رو دارم.- آره شراره جون اینجوری هر دوتامون زودتر درمون میشدیم.فکر میکنی چند جلسه طول بکشه تا درمان بشم ؟/؟- تو رو نمیدونم ولی برای درمان من هزار جلسه هم کمه.صدای هر دوی ما ضعیف شده بود.برای اولین بار بود که میدیدم ناله های یک مرد بیشتر از ناله و اووووووووف یک زن شده.واقعا بهش حق میدادم.عمری محرومیت کشیده بود.خیانت دیده بود.چاره ای نداشت.با لیسیدن کوسم آبم را اورد و من در لحظه ار گاسم دستم فقط به سینه هایش بند شد و آنچنان با ناخنهای بلندم چنگش انداخته و زخمیش کردم که درد را در نگاهش میخواندم.ولی حتی یک اخ هم نگفت.به درخواست او بر روی شکم دراز کشیدم تا کون تپل و گنده ام را ببیند.بر رویم دراز کشید و کیرش را از طرف کونم وارد کوسم نمود.خودش میگفت این حالت را در فیلمهای سکسی زیاد دیده و یکی از رویاهایش بوده که اینگونه سکس داشته باشد و من رویایش را به واقعیت تبدیل کرده بودم.با یک دستش موهای سر و پشت گردنم را جمع کرده به هوا داده بود و در حالیکه کیرررررررش را پی در پی وارد کووووووووسم میکرد و در می آورد پشت گردنم را می بوسید و با دست راستش با سینه هایم بازی میکرد.از ناله هایش فهمیدم که نزدیک است انزال شود.همینطور هم شد.شانس آوردم یا آوردیم که در یک لحظه با هم تخلیه کردیم وگرنه دو دقیقه هم نمیتوانستم صبر کنم که رضا از نو شروع کند.رضا هم واقعا استاد بود دست کمی از بقیه نداشت.یک کار لذت بخش دیگر هم انجام داد.مقداری شیره مربا بر روی کوسم ریخت و شروع کرد به چشیدن و اینکار را چند بار تکرار نمود. من هم برای اینکه از قافله عقب نمانم همین کار را با کیر او انجام دادم.هر دوی ما در حال درمان بودیم ولی میدانستیم که با این نون و ماستها نمیتوان سیر شد و جلسات بسیار و طولانی با پیگیری مداوم مورد نیاز میباشد و این تازه تست آن بود.سراسر پوست بدن من و رضا در لذت خاصی سیر میکرد نرونها و سلولهای عصبی دچار فعل و انفعال شده و هر عصبی بجای خود میرفت تا آرامش را بمن و او بر گرداند.رضا مرا با عشقش اشتباه گرفته بود و مدام از دوست داشتن و عشق پاک و این چیزها میگفت اما من میدانستم که شیطان عشق پاک سرش نمیشود.وقتیکه رضا را کمی خسته دیدم اینبار بر روی او که طاقباز دراز کشیده بود نشسته و بالا پایین میکردم تا حسابی از خجالت کوس بی حیا در بیام.سعی کردم زودتر خود را ارضا کنم تا اگر رضا خواست آبش را بریزد ملاحظه مرا نکند.فکرم را به چیزهای خوب متمرکز کردم به خانه ام که 500 میلیون مشتری داشت و من حاضر نبودم به 5 میلیارد هم بفروشمش.به بچه هام که شبیه باباهاشون بودند.به عشقم کیوان و به کیررررررر جدیدی که داشت بمن حال میداد.ووواااااااااییییییی خداااااا اوووووووخ جوووووووون اووووووووف اوووووووف با این همه خوشی چکار کنم؟؟/؟؟ دوباره خالی کردم رضا متوجه ریزش آب گرمم شد.دقایقی بود که بی طاقت شده وقتی به او گفتم آبتو خالی کن توششششششش انگار دنیا رو بهش داده باشن.اییییییییی کوووووسم مثل آسمون بر سر فواره کیررررررش بود و مثل آتشفشان آب مذابش را به استخر جوشانم ریخت.فوری او و خودم را مجبور کردم که بدون آنکه کیر را از کوس بیرون بکشیم حالت خود را عوض کنیم تا قطره ای از این آب زندگی به هدر نرود.رضا به خانه رفت.از زمین تا اسمان تغییر کرده بود.رقیه خانم قربان صدقه ام میرفت.به او گفتم این درمان باید ادامه داشته باشد.فعلا پیش رضا از ازدواج صحبت نکن ممکن است بیماریش دوباره برگردد.به رضا هم سفارش کردم زیاد خودش را سر مست نشان ندهد که ممکن است خدای نکرده مامان رقیه به دوره درمان پسرش خاتمه دهد.هر چند دیگر به این کلک بازیها نیازی نداشته و هر وقت که میخواستیم میتوانستیم در آغوش یکدیگر باشیم. چند روز بعد رقیه خانم برای تشکر از من مرا به زرگری برد و به زور یک گردنبند طلای گران قیمت برایم خرید.من و رضا در غیاب شوهر و بچه هایم به سکس و پنهان کاریهای خود ادامه میدادیم.البته به کیوان هم میرسیدم و او را از جسم خود بی بهره نمیگذاشتم.من عاشق شوهرم بودم و محبت او را با هیچ چیز در این دنیای خاکی عوض نمیکردم.یکبار رضا بمن گفت آیا راضی هستی که کیرم را وارد سوراخ کونت نمایم ؟؟/؟؟ به او گفتم که راضیم به رضای تو هر دو از این حرف من خندیدیم و با رضایت کامل رضا کونم را چرب کرد و سوراخش را آماده پیکار نمود/ جنگ و پیکاری که هر دو طرفش پیروز بودند.هیچکس تا بحال به مانند او کونم را نکرده بود.نمیدانم چه پیچ و تابی به کیرش میداد که وقتی کیررررررررش را وارد مقعدم میکرد فکر میکردم که در حال گاییدن کوووووووسم میباشد.فقط لذت بود و لذت.دوست داشتم کیررررررررش را آنچنان تا تههههههههه فشارررررررر دهد که نافم را هم پاره کند. وقتی آبش را به مقعدم میریخت کیرش باز هم کلفت بود.از او میخواستم بکارش ادامه دهد و او بیشتر مواقع در این وضعیت سایر نقاط بدنم را فراموش نمیکرد.رضا به زندگی برگشته بود. به کارگاه پدرش سر میزد.البته او و مادرش پاس به پاس کار میکردند تا بتواند راحت تر به کوس و کون من سر کشی کند.من از کار خیری که کرده بودم واقعا خوشحال بودم.جوانی را به زندگانی برگردانده بودم.کاری را انجام داده بودم که دهها روان پزشک از انجام آن عاجز بودند.مگر ثواب به چه میگویند ؟؟؟/؟؟؟ حال که در این اندیشه های دور و دراز بوده با خاطراتم غوطه میخورم.دو سال است که از آشنایی من و رضا میگذرد. درخت سبز پیوند ما شکوفه داده است آری شکوفه نام سومین فرزند من است که آقا رضا پدرش بوده و رقیه خانم ننه آقایش میباشد.البته رقیه خانم چیزی از این موضوع نمیداند.منم هم چنان دیوانه وار عاشق شوهرم هستم و نمیدانم تا کی این وضع ادامه دارد.کیوان اکنون به کیش رفته تا جنس بیاورد.با خود قرار گذاشته ام که پدر فرزند بعدی من کیوان باشد تا بدین وسیله شوهرم را به امتیاز دو برسانم و به خود ثابت کنم که برایم مهمتر و با ارزش تر از بقیه مردان است.شیلای 6 ساله و شهباز 3ساله و شکوفه یکساله همه خوابیده اند و من منتظر رضا هستم تا کووووسم را غبار روبی کند.در رختخواب دراز کشیده چشمانم را به سقف دوخته ام.من بیدارم اما وجدانم مدتهاست که خفته.هرگز بیدار نخواهد شد..پایان...نویسنده...ایرانی

خاطرات يك دوست (سكس با سارا قسمت اول)

سلام اسم من احسان 19 سالمه و دانشجوي الكترونيك دانشكده بابلسر هستم.داستان من از اونجا شروع شد كه ما قبل از كنكور رفته بوديم مسافرت و قرار بود چند روز قبل از كنكور برگرديم ما به يك مسافرت ايران گردي رفته بوديم توي مسافرت همه خانواده با هم بوديم يعني اينكه من و بابام و مامانمو داداشم خواهرم و شوهر خواهرم دايي هام و زن هاشون وخالم و شوهرش اسم يكي از دايي هام محمد كه دو تا پسر داره يكي 5 ساله و اون يكي 9 ساله اسم اون يكي داييم احمد و يك پسر داره كه 7 سالشه.اسم دايي ديگم محمود و دو تا بچه داره يك پسر كه 8 سالشه و يك دختر كه 13 سالشه و اما دايي اصليم كه اسمش ساعد و 5 تا بچه داره يك پسر كه 12 سالشه و چهار تا دختر كه البته نبايد بگم دختر بايد بگم هلووووو يكي از دختراش 22 سالشه اسمش سارينا دختر دومش 20 سالشه ساناز دختر سومش 18 سالشه سارا كه الهي قربونش برم دختر اخرش هم 13 سالشه و اسمش ساجده است.جاتون خالي ما توي اون مسافرت كل ايران رو گشتيم و خيلي هم حال داد منم چون با سارا هم سن و سال همديگه بوديم و قرار بود با هم توی كنكور شركت كنيم خيلي با هم بوديم و با هم شوخي ميكرديم و ميخنديم شبها كنار هم ميخوابيديم و تا اخر شب با هم حرف ميزديم خانوادهامونم چون به من و سارا اطمينان داشتن چيزي نميگفتن رفت و گذشت تا اين كه رسيديم مشهد اگه يادتون باشه پارسال مكعب روبيك خيلي مد شده بود و همه تو كف درست كردنش بودن منم مثل بقيه يكدونه خريدم و شروع كردم به ور رفتن با اون ديگه تمام فكر و ذكرم اون بود حتي شبها قبل از خواب هم اون دستم بود و ديگه زياد با سارا نبودم يك شب كه موقع خواب داشتم با روبيكم ور ميرفتم سارا اومد و گفت احسان تو نميخواي بيخيال اين بشي؟؟/؟؟ منم بهش گفتم تا وقتي درستش نكردم نه.اونم گفت عمرا اگه بتوني درستش كني منم گفتم اگر درست كردم چي؟/؟ گفت اگر درست كردي هر چي بخواي بهت ميدم منم با خنده گفتم هر چي؟؟/؟؟ قول ميدي؟/؟ اونم كه منظورمو فهميده بود با يك شيطنت خاص گفت اره هر چي حتي اوني كه ميخواي قول ميدم.منم از اون روز تصميم گرفتم هر جور شده راه حل اون مكعب رو بدست بيارم...ادامه دارد...دوستان اگه نظر بدید ادامشو میفرستم برای امیر

خواهر زنم هما

اسم خواهر زنم هماست.خوشگل نيست اما هيكلي لاغر و تو پري داره.پنجاه و سه سالشه 25 ساله كه با شوهر و دو تا پسرهاش ساكن كانادا هستن.هر چند سال يكبار ميان تهران بمن خيلي احترام میذارن چون وضع ماليم خوب نيست هر موقع ميان خونمون قبلش تهيه غذا ایرانی سفارش ميدن و آخرش هم چند تا اسكناس صد تومني كف دست خواهرش كه زن من باشه ميذاره.رابطه من با هما و شوهرش خيلي رسميه.در طول مدت اقامتشون يکبار ميان پيش ما.جرياني رو كه ميخوام تعريف كنم در بعدازظهر روز سه شنبه ساعت 2 بعدا ظهر 88 اتفاق افتاده و هنوز كه هنوزه نه من متوجه شدم چیكار كردم ونه هما خواهر زنم.بعد از اين جريان هما بطور كامل رابطش رو با ما قطع كرده حتي تلفن ها و ايميل هاي زنمم جواب نميده.شب سه شنبه يا دو شنبه شب 88 هما با شوهرش اومدن خونه ما.ساعت چهار همگي خوابيديم.منم ساعت شش صبح بلند شدم رفتم اداره چون خسته بودم ساعت 11 مرخصي گرفتم اومدم خونه مطمئن بودم هما و شوهرش رفتن.كليد انداختم رفتم تو خونه خالي بود دوش گرفتم رفتم سرجام گرفتم خوابيدم.سرم داشت گرم خواب ميشد كه يدفعه در باز شد فكر كردم زنمه اعتنا نكردم ولي وقتي هما رو ديدم كه با دوتا نايلكس بزرگ ميرفت طرف اشپزخونه خيلي تعجب كردم؟؟/؟؟ يدفعه ازجام بلند شدم سلام كردم گفتم چرا زحمت کشیدين؟/؟ پس زنم كجاست؟/؟ گفت زنم رفته اموزشگاه بچه ها هم مدرسه رفتن منم حوصله ام سر رفته بود رفتم خريد تا يه چيزي براي شام درست كنم.گفتم دستتون درد نكنه بذارين منم كمك كنم.ماجراي ما هم از همين كمك كرن ساده شروع شد.كمك كردن ساده من اين شد كه.1- دستم به دستش خورد-2- سينه هاش به پهلوم خورد-3- باسنامون بهم خورد-4- نگاهمون بهم پيچيد-5- نفسهامون توی صورت همديگه خالي شد...من توی اون لحظات به تنها چيزيكه فكر نميكردم كمك كردن براي تهيه شام بود.از چيزيكه سخاوتمندانه و بدون هيچ تلاشي داشت طرفم ميومد كيف ميكردم.هيچوقت در زندگي 46 ساله ام چنين لذت خالص و نابي رو تجربه نكرده بودم.نه زمان نوجووني نه زمان جواني نه زمان ازدواج و نه هيچوقت ديگه.هميشه تلاشهاي من در زمان مجردي براي داشتن دوست دختر يا در زمان متاهلي براي داشتن معشوقه منجر به شكستهاي سخت ميشد.ولي اين بار بدون كوچكترين تلاش از سوي من همه چيزهایي كه يك عمر دنبالش بودم بدون دردسر بسمت من سرازير شده بود.درسته كه هما جوون نبود اما پير هم نبود يعني پير زن نبود.من به معشوقه پير زن زيبا هم راضي بودم اما بدست نمیومد.من با هما ابديت و بي زماني را تجربه كردم.كلمه ابديتو ساليان سال شنيده يا خونده بودم اما هيچوقت به اين صراحت دركش نكرده بودم.در اون لحظات بود كه فهميدم منظور و مراد از بي زماني چيه؟/؟ فهميدم چطور در بي زماني بدون هيچ علتي آدم احساس سرخوشي و شادماني ميكنه.كمك كردن ساده من برابر شد با خلق زيباترين تابلوي نقاشي زندگي من.حين كمك كردن بود كه دستهام رو دور كمر هما انداختم سينه هاشو گرفتم آلتم رو به دامنش مالیدم لبهام رو به پشت گردنش چسبوندم بوي عرق تنش رو با ولع تمام بوييدم.نميدونم چقدر طول كشيد كه دستهام زير دامنش روي رونهاش و رحم گرمش قرار گرفت؟/؟ چقدر دستهامو دور كمرش و باسنش و رونهاش چرخوندم؟/؟ چقدر با خيسي کوسش بازي كردم؟/؟
چقدر انگشتمو به درون کووووووس خيسش فرو كردم؟؟/؟؟ دستم به نرمي تمام پوست نرم هما رو وجب به وجب لمس ميكرد كشف ميكرد كيف ميكرد.واقعا نميدونم چقدر طول كشيد كه تي شرتش و سوتینش و دامنشو درآوردم؟/؟ نميدونم چقدر طول كشيد كه هما روي سراميك آشپزخونه لخت مادر زاد دراز كشيد ه بود و با چشمهاي خيس منو نگاه ميكرد و به نرمي سينه ها و شكمش رو بطرف من تكون ميداد؟/؟ و من مثل ساختماني كه در اثر زلزله فرو ميريزد بي اراده و منگ روي هما فرو ريختم.يك آن بخود آمدم كه ديدم در حال بلعيدن لبها ي هما سينه هاي آويزونش و نوشيدن محتواي کوس خيس و لزجش هستم.نميدونم چقدر طول كشيد كه کیررررر من داخل کووووس گرم و داغ و سوزان هما قرار گرفت؟/؟ نميدونم چقدر ناله هاي خفيف و نفسهاي سريع هما رو شنيدم؟/؟ چقدر بالا پايين رفتن سينه هاشو حس كردم؟/؟ چقدر طول كشيد ابم به درون حفره گود و مارپيچي كه با موهاي زبر و مجعد پوشیده شده بود سرازير بشه ؟؟/؟؟ نميدونم چقدر ريزش آبم به درون هما به پنهاني ترين بخشهاي وجود اون طول كشيد؟/؟فقط ميدانم ميريختم و ميريختم و ميريختم و با ولع تمام به درون هما ميرفتم و برميگشتم و دستها و پاهاي هما منو به درون خويش فرومي برد و فرو مي برد و فرومي برد فقط نميدونم با وجود اينكه سكس بين من و هما بر اساس توافق نانوشته و بر زبان نياورده شروع شد و با عشق و طلب بسيار ادامه پيدا كرد و در اوج به پايان رسيد چرا هما در انتها بي اعتنا و سريع لباسهاشو تنش كرد و بدون اينكه كلمه ايي به زبون بياره بدون خداحافظي در رو پشت سرش بست و رفت و رفت و رفت؟؟؟/؟؟؟ من موندم و خونه خالي و حس عالي كه بسرعت داشت از وجودم بيرون ميشد.پایان

هوس یا عشق قسمت پنجم

خدا رو شکر امیر من بیدار شده و آتیششم روشن.یک لحظه ترس برم داشت.فکرم کار نمیکرد.امیر سمت راستم دراز کشیده عین مرده های مومیایی افتاده بود.سرم را برگرداندم.واااااااااااییییییی خدای من نهههههههههه.افشین اینوقت شب اینجا چیکار میکرد ؟؟/؟؟ مگه اونم مثل شیوا و امیر لنگ و لاش نشده بود ؟/؟ بشدت عصبانی شدم دوست نداشتم کسی به زور و با نقشه و با پررویی هر چه تمامتر مرا بکند و به ریش من بخندد.قصد داشتم آبرویش را ببرم.او از نگاه من متوجه این مسئله شد و بشدت با دست چپش دهانم را گرفت.- جیغ نزن بحرفم گوش کن این دو نفر تا فردا ظهر بیدار نمیشن.من اصلا مشروب نخوردم تازه توی نوشیدنی اونها داروی خوابی ریختم که با صور اسرافیل هم به زور بیدار میشن پس هر چه داد بزنی فایده ای نداره.جز اینکه در و همسایه ها ر و بکشونی اینور و اول از همه آبروی خودت میره.ببین شراره من خیلی وقته که توی نختم.دوستت دارم.دوست دارم یه بار هم شده ببینم چی زیر شورت و پیرهنت قایم کردی.راستش همه پسرای دانشجو دوست دارن با تو سکس داشته باشن حتی دخترای لزبین هم عاشق توان.آرام آرام دستش را از روی دهانم برداشت و مرا تسلیم حرفهای منطقی خودش کرد.راستش بخاطر حفظ سلامت بچه و اینکه ضربه ای بر او وارد نشود زیاد مقاومت نکردم از طرفی کوووووووسم هم بد جوری میخارید و هوس کیررررررر داشت پس من می بایستی 3 خیانته میشدم 2 تا خیانت به کیوان و یک خیانت به امیر؟؟/؟؟.نمیدونم شاید اینجوری وجدانم راحت تر میخوابید.؟/؟ گذاشتم افشین بکارش ادامه دهد.از بد شانسی که نه از خوش شانسی ام بود که کلید را پس از قفل کردن در از تنش در آوردم وگرنه باز کردن در با هر تجهیزاتی برای افشین مشکل یا غیر ممکن بود و من هم از یک کیر جانانه بی نصیب میماندم.گذاشتم افشین بکارش ادامه دهد.دوست داشت حسابی بمن خوش بگذرد.دستش را دوباره داخل شورتم کرد و به ور رفتنهایش ادامه داد.هر کاری کردم نشد که ناله نکنم و میدانستم دقایقی بعد بی اختیار این ناله ها تبدیل به فریاد خواهد شد.شورتم را پایین کشید.دو کف دستش را در انتهای کمرم بهم قلاب کرد.باسنم را تسلیم خودش کرد البته کل بدنم تسلیم او بود.لبانش را بر روی قاچهای کونم بحرکت درآورده و با دندان خیلی آرام بر روی پوست کونم میکشید.سوتین مرا درآورد.سینه های مرا به دهان گرفت زیر بغل مرا غرق بوسه کرد.سست سست شده بودم.نمیتوانستم حرکت کنم.اندک رمقی پیدا کرده و از جایم بلند شدم با آنکه میدانستم حتی اگر ده سری هم با افشین برنامه داشته باشم این دو بیدار بشو نیستند اما دلم طاقت نیاورد و از افشین خواستم که به حمام برویم امنیتش بیشتر بود.همه چیز مهیای یک عشقبازی درست و حسابی بود. اول برایش ساک زدم آب کیرش را بر روی سینه هایم خالی کردم که موقع گاییدنم مقاومتش زیاد باشد و زود وا نرود.خیلی دوست داشت که آبش را نوش جان کنم ولی دوست نداشتم همان اول پر رویش کنم.شاید در مرحله آخر اینکار را برایش انجام میدادم.مرا کنار دیوار چسباند مثل پلیسی که هفت تیر میکشد و دستهای دزد را بالا می برد پلیس لخت او بود و کیر هم هفت تیرش و من آن دزد بیچاره بودم که لذت می بردم از اینکه دستگیر شده ام.مرا بوسید بوسه اش بمن لذت و آرامش میبخشید نه به این خاطر که عاشقش بوده یا روح خود را متعلق به او میدانستم بلکه به این دلیل که این مقدمه ای بود برای رسیدن به اوج لذت و خوشی.لحظاتی بعد حرکات زبانش را بر روی کوس خود احساس میکردم وقتی به یاد آن ثانیه ها می افتم بی اختیار اووووووووف بر زبانم جاری میشود.فقط زن باید بود تا این لذت زنانه را درک کرد.پاهایم را برایش باز کرده تا سوراخ کوس کوچکم بازتر شده و او با نوک زبانش راحت تر کار کند.چند سانتیمتر از زبانش را به داخل کوووووووسم فرستاد.آخ خ خخخخخ جااااااان فقط زنان میدانند که چه میگویم.زبان میرفت و می آمد و بعد حسابی که آماده ام کرده بود کوس لیسی مکیدن و جویدن را شروع کرد.شانس آوردم که خیلی زود آبم آمد وگرنه چوچوله ها و گوشت نخودی بالای کوسم آب میشد.با نگاهم به او گفتم که کیررررررررر میخواهم.او چه زود و مو شکافانه راز نگاهم را میخواند.واااااااااااااییییییییی کیرش را که سه چهار سانتی کوتاهتر و کمی نازکتر از کیر امیر بود از روبرو وارد کووووووووووسم کرد و شروع کرد به تلمبه زدن.دیگر از رسوایی نمیترسیدم هر چند میدانستم صدا بیرون نمیرود ولی اگر کسی گوشش را به در حمام میچسباند ناله ها و فریادهای مرا میشنید.چربی کوسم بر روی کیر او نشسته و با هر رفت و برگشت داغتر میشدم.دوست داشتم سکس طولانی تری داشته باشم و برای بار سوم کمی دیرتر ارضا شوم و بیشتر حال کنم.بر روی کف حمام نشستم.از افشین خواستم دو لنگم را به هوا داده بر روی شانه هایش بگذارد و کوسم را بکند و هر وقت هم که دلش خواست خود را سبک کند.همینکار را کرد و در اوج شهوت اینبار منی خود را به کوسم ریخته سیرابم نمود.هر چند باز هم تشنه کیرررررررر و سکس بودم.از حمام بیرون آمده به اتاقی بدون تخت رفته در را هم از داخل قفل کردیم.اینبار کیرش را برایش ساک زده و از او خواستم هر وقت که دوست داشت تا آنجاییکه جا دارد آبش را به کام این زن هوسباز بفرستد.طوری کیرش را نوش جان کردم که کار به سی ثانیه هم نکشید و من جهش ها و پرش های منی را در دهان خود احساس میکردم و بخاطر اینکه لذت بیشتری به افشین بدهم در هنگام ریزش آب به داخل دهانم دست از ساک زدن و سبک خاص مکیدن بر نمیداشتم خیلی بیشتر از دفعات قبل تخلیه کرده بود.شاید به این خاطر بود که جلوگیری در کار نبود و با آرامش اعصاب کیر و کمرش را سبک کرده بود.من حداقل یک بار دیگر جا داشتم اما افشین از من کون میخواست.ااااااااای داد و بیدااااااااد منکه از کون سخت تر ارضا میشم.- به یک شرط بهت کون میدم که تا آبمو نیاوردی آبتو خالی نکنی اگه اینکارو کنی آبروتو می برم و رسوات میکنم.معلوم نبود چه تهدید بیخودی میکردمش.تازه آبروی خودم میرفت.اونم به احترام من قبول کرد.اول با همه جای بدنم ور رفت حسابی من حشری را حشری تر کرد.آییییییییییییی کوسم را میک زد بعد با کرم کیر خودشو سوراخ کووووووووون منو چرب کرد و یواش یواش فرستاد توششششش با انگشتاش و کف دستش با کوس و داخل و بالاش بازی میکرد.جااااااااااان.چقدر این افشین خبره و وارد بود توی کارش.کیرش که داخل کونم بود و با یه دست دیگه اش جفت سینه های منو گرفته بود و مالش میداد.این سه ناحیه با هم ادغام شده و بطور مشاعی مرا به اوج هوس رسانده و خیلی زود با حرکت و جهشی از زیر سینه هایم کمرم را سبک کردند. آنقدر از افشین راضی بودم که خواستم به او تشویقی بدهم.- هر جوری دوست داری منو بکن فقط به شکمم فشار نیار تا دلت میخواد از کونم لذت ببر.- شراره باور کن چنین کونی رو توی فیلمهای سوپر هم ندیدم.- جووووووون آبش بده ه ه ه افشیننننننننن تقویتش کننننننننن سینه هام آب خورده دهن و گلو و شکمم اب خورده کووووووووسم آب خورده حالا کوووووووووونم وایییییییییی سوراخ کووووووونم آب میخواد.مخرجم اب میخوااااااااد.مقعدم اب میخواااااااد.اووووووف روده هام آب میخوااااااااااد.آ خ خ خخخخ همه جام آب میخواااااااااااااد.امان افشین را بریده بودم.حرکت مایع گرمی را در سوراخ کونم احساس کردم من در حالت سگی به او کون میدادم و بعد از تخلیه افشین من سر خود را بر روی زمین قرار داده جفت پاهایم را ستون کرده به صورت هشت قرار گرفتم طوریکه کونم و سوراخش بطرف هوا باشد و آب کیر افشین کمتر برگشت کند و بیشترش جذب بدنم شود.آنشب به خیر گذشت و امیر و شیوا هم چیزی از جریان نفهمیدند.خیلی هنر کردند تا بتوانند یکی دو ساعت خود را با جفتشان سرگرم کنند یعنی من با امیر و افشین با شیوا.دو هفته هم در یک چشم بهم زدن گذشت.کیوان از مسافرت برگشت با کلی جنس و سوغاتی برای من و بچه و یه مقداری هم برای دوستان و فک و فامیلاش .دوران حاملگی هم سپری شد.ماههای اخر خیلی سخت سکس میکردم برای اینکه کوسم از فرم و ریخت نیفتد قصد سزارین کردم تازه میخواستم بچه ام را با شیر خشک بزرگش کنم.هر چند میدانستم خیلی به او علاقمند خواهم شد ولی نمیخواستم دور نوک پستانهایم زیاد کبود شود.بالاخره میوه سکس من و امیر رسید و با یک عمل سزارین از درخت هوس چیده شد.دختری با چشمانی سبز روشن زیبا و کاملا شبیه پدرش امیر.به غیر از من و امیر کسی نمیدانست که پدر واقعی بچه کیست.کیوان و سایر فامیلها هر چه فکر کردند و خواستند شباهت بچه را به کسی بچسبانند عقلشان بجایی قد نداد و آخر آنرا به یکی از اجداد و نیاکان منتسب کردند شوهرم آپارتمان کوچکی را تقدیم نو رسیده اش کرد و از او عذر خواست که فعلا همین در توان او بوده است.شیلا کوچولوهم با لبخند جوابش را داد تا مدتها کیوان بخاطر شیلا یک ساعت زودتر به خانه می آمد و من هم پس از مدتی استراحت و آماده شدن کوسم بار دیگر پای امیر را به خانه ام باز کردم.به بچه شیر خشک رو دستی میدادم قرص ضد حاملگی میخوردم. امیر قبلا برای چند لحظه دخترش را دیده بود ولی در اولین روز سکسی بعد از زایمان سیر سیر او را دید عاشق شیلا شده بود.صورتش را با زبانش خیس کرده بود.برایش النگو و گردن بند طلا خریده بود و قبل از آنکه کوسم را بلیسد سر و صورت بچه اش را می لیسید بعد از چند وقت کیوان خوش قول نوزاد را به مهد کودک سپرد تا من راحت تر درس بخوانم و راحت تر به امیر کوس بدهم.سه سال گذشت مفت مفت بدون آنکه درس بخوانیم لیسانسمان را گرفتیم اما من به کیوان نگفتم که درسم تمام شده تا بابت شیلا هوایم را داشته باشد.روز به روز وضعمان بهتر میشد و کیوان همه اینها را از پا قدم شیلا میدانست.راستش دلم میسوخت.من هنوز عاشقش بودم هنوز با تمام وجودم میخواستمش.دری به تخته خورد و برادر امیر که در مالزی درس میخواند دعوتنامه ای برایشان فرستاد و امیر خان مجبور شد مادر پیرش را در این سفر همراهی کند.قصد داشتند یکی دو ماه بمانند.نمیدانستم جواب کوووووووسم را چه بدهم ؟؟/؟؟.مادر بود و احترامش واجب 45 روز دوری کیرش را باید تحمل میکردم. نمیدانستم کیوان این مردی که با تمام وجود عاشقش بوده هستی و زندگیم از او بود.چگونه میتواند خارش کوسم را بگیرد؟/؟.در غیبت امیر بیشتر به خود آمده دلم برای کیوان خیلی سوخت. از اینکه برای بچه ای که مال او نیست خود را به زحمت انداخته و از اول صبح تا پاسی از شب را به تلاش برای رفاه من و شیلا کوچولو اختصاص میدهد تصمیم را گرفته بودم هر چه میخواهد بشود.کیوان شوهرم بوده میخواهم از او بچه ای داشته باشم.امیر هم باید با این قضیه کنار بیاید.اصلا به او چه مربوط است.راست است که میگویند دزد پر رو یقه صاحبخانه را میگیرد.دیگر قر ص ضد حاملگی نمیخوردم.آری تصمیم گرفته بودم که اینبار بجای هوس میوه ای از عشق داشته باشم.سرانجام من از عشق خود بار دار شدم.این خبر خوشحال کننده ای برای کیوان بود.اگر سالی یک بچه برایش می آوردم عین خیالش نبود.اونکه زایمان نمیکرد تا از دردسر هایش با خبر باشد و امیر از سفر برگشت.نمیدانستم چگونه این خبر را به او بدهم ؟؟/؟؟ اگر صبر میکردم چند ماه بعد به او میگفتم بیشتر عصبانی میشد.در اولین سکس پس از بازگشت از مالزی جریان بار دار بودن خود از شوهرم را به او گفتم.عجیب حسادت میکرد.این را مستقیما بمن نگفت ولی در نگاهش میخواندم.رفتار و سکسش کمی سرد شده بود.اما هر طوری بود در اولین عشقبازی بعد از برگشتش خود را با کیر او وفق داده و کاری کردم که هر دو راضی شویم.از آن پس بیشتر به او میرسیدم از بچه پیش او صحبت نمیکردم. از طرز صحبتش فهمیدم که اصلا دوست ندارد پسر باشد.امیر شده بود شوهر و مادر شوهر و خواهر شوهر و صاحب اختیارم. راستش هم از دستش خسته شده بودم و هم به او وابستگی شدیدی داشتم.دو روز که سراغم نمی آمد بی اختیار دچار ترشح کوس شده و از خود لکه و چربیهای سفید رنگ هوس دفع میکردم.رفتم دکتر زنان گفت که چیزیم نیست و این مشکل با سکس بیشتر رفع میشه.اما امیر مثل سابق توجه چندانی بمن نداشت.کیوان هم که زود آبش می اومد و من هم مثل همیشه فیلم بازی میکردم.حتی وقتیکه یکی دو ماه مانده به زایمان سونوگرافی کرده و بچه پسر اعلام شد به دوستام و امیر چیزی نگفتم تا بیشتر باعث ناراحتی معشوقه ای که عاشقش نبودم نشم.مدتها بود که یک کیرررررررر سیر نخورده بودم.آخ خ خخخخخ کیری که تمام وجودم را بلرزاند و مرا به عرش ببرد.از روی عادت امیر را تحمل میکردم.شهباز من بدنیا آمد.در دوران استراحت پس از زایمان بودم که روزی امیر برایم زنگ زد و خیلی خونسرد و معمولی با من خداحافظی کرد.برایم آرزوی خوشبختی نمود.از اینکه دوران خوشی با من داشته به خاطرهای شیرین زندگیش مبدل شده بود تعریف کرد.قصد داشت برای ادامه تحصیل به مالزی برود.بعدها شنیدم که پس از یکی دو سال در یکی از دانشگاههای سوئد قبول شده یه بورسیه ای بهش خورده و برای ادامه تحصیل به اونجا رفته.میدونم اگه جریان بچه دار شدن یا پسر دار شدنم نبود هرگز تنهام نمیذاشت و نمیرفت.راستش بیشتر از اینکه ناراحت باشم خوشحال بودم.هر چند تا بحال مزه طلاق را نچشیده بودم و آرزو نمیکردم که همچین روزی را ببینم ولی حس زن طلاق گرفته ای را داشتم که از دست شوهر نسناسش خلاص شده باشد.شکر گزار بودم که در عرض 4 سال رابطه جنسی و کوس دادن به امیر آبرویم نرفته و صاف در رفته بودم.شاید همه اینها اثرات خیراتی بود که میکردم و صدقه هایی که از من رفع بلا مینمود ؟؟/؟؟.روزی از روزها زنی میانسال که کمی بیشتر از 50 سال بنظر میرسید با یک جعبه شیرینی و یک بسته کادو پیچ شده به مناسبت تولد شهباز جونم که پدرش داشت خودشو واسش میکشت به خانه ما امد.سلام علیک گرمی با هم کردیم و من هنوز به او نگفتم که شما را بجا نیاوردم؟؟/؟؟ خجالت میکشیدم...ادامه دارد

مامان دوستم قسمت دوم

منم گفتم بدبخت بیا ببین مامانت داره به همسایه کوس میده.یکدفعه رنگش پرید با ترس گفت اگه قول بدی به کسی نگی منم یه چیزی بهت میگم که حال کنی.گفتم بگو بعدا در موردش فکر میکنم؟؟/؟؟.گفت فردا قراره مامان مجید(یکی دیگه از دوستامون ) بیاد خونمون.گفتم خوب که چی؟؟/؟؟.گفت میخوای همجنس بازیشون رو ببینی؟؟/؟؟ من خشکم زد ولی زود گفتم باشه.گفت فقط به کسی نگو باشه؟/؟ گفتم به روی تخم چشمام.فردا بعد از مدرسه رفتیم خونشون من یکجوری که مامانش نبینه رفتم تو و صبر کردم.بعد از 30 دقیقه زنگ در بصدا دراومد.بلههههههه مامان (م) بود.با هم سلام کردن و اومد تو.من توی اتاق دوستم (ا) بودم بعد از 5 دقیقه اومدم بیرون و از لای در توی اتاق بغلی رو نگاه کردم.واااااااای افتاده بودن روی هم و همدیگه رو میمالیدن.مامان (م) سینه های مامان (ا) رو میمالید نزدیک به 5 دقیقه از هم لب گرفتن و کووووووس هاشون رو مالیدن بهم بعد مامان (م) شروع کرد به لیس زدن کوس مامان (ا) که آه ه ه کردنش بالاخره دراومد و هی میگفت بخورررر بخورررشششششش همش مال خودته بخوررششششششش بعد از چند دقیقه صداش بلندتر شد به ارگاسم رسیده.مامان (ا) رفت از توی کشو یه کیرررررر مصنوعی برداشت و افتاد به جون مامان (م) که لنگهاشو داده بود هوا و منتظر بود.اومد سر کیر مصنوعی رو آروم کرد تو کوسش.مامان (م) که چشمهاشو بسته بود و حال میکرد در همون حال دراز کشید روش و سینه هاشو لیس میزد که حس کردم صدای بسته شدن در حیاط اومد؟/؟.تعجب کردم چون دوستم قرار نبود بیاد؟؟/؟؟.سریع رفتم توی اتاق و گوشهامو تیز کردم.بلههههههه علی آقای دیروزی بود اومد تو و در یه چشم بهم زدن لباسهاشو دراورد.من دوباره به جایگاه امنم برگشتم.افتاد روی مامان (م) و کیرشو گذاشت جلوی سوراخش.مامان (ا) کیر یارو رو گرفت و ساک زد و چند تا بوسش کرد بعد جلوی کون مامان (م) رو توف کرد و انگشتشو کرد توی کوووووون مامان (م) تا جا باز کنه بعد اروم کیرشو جلو سوراخ گذاشت و با یه فشاررررررر کله کیرش رفت توشششششششش جیغ مامان (م) بلند شد همونموقع مامان (ا) رفت و شروع کرد به لب گرفتن از مامان (م) تا درد یادش بره که یدفعه علی کیرررررشو تا تههههه کرد توی کووووووون مامان (م).اونم التماس میکرد میکرد که تو رو خداااااااا کیرتو بکش بیرون اومد از زیره کیر در بره ولی دو تایی گرفتنش علی شروع کرد به تلمبه زدن.مامان (ا) از زیر سه انگشتی میکرد توی کوس مامان (م) علی هم شالاپ شالاپ کونش میذاشت هر سه تا داشتن کلی حال میکردن بعلاوه منکه داشتم میمردم.پس از کلی تلاش علی گفت آبم دار میاااااااااد که مامان (ا) کیرش رو دراورد و گرفت جلوی دهنش و براش جلق زد.آب علی با قدرت و فشار پاشید توی دهن مامان (ا).مامان (م) هنوز ارضا نشده بود دو نفری افتادن بجونش.علی ازش لب میگرفت و مامان (ا) کوووووس و کوووووونش رو لیس میزد تا آبش اومد ولی هنوز یکنفر مونده بود.حالا دیگه نوبت مامان (ا) بود.علی که کیرش دوباره بلند شده بود رفت سمت کوس مامان (ا) و کیرشو کرد توششششش.مامان (م) هم کیر مصنوعی رو برداشت و کرد توی کوووووون مامان (ا) از دو طرف داشت گاییده میشد و معلوم بود خیلی حال میکنه چون چشمهاش رو بسته بود و آه ه ه و ناله میکرد. علی همزمان که میکرد توش داشت گوش مامان (ا) رو میمکید.صدای آه ه ه و نالش خیلی بلند و شهوت انگیز بود بعد از چند دقیقه حرکاتشون سریعتر شد و بعد از یه ناله ی بلند فهمیدم دیگه کار تمومه.بعد دو تا مامانها خوابیدن دو طرف علی آقا و ازش لب میگرفتن و کیرشو میمالیدن تا آبش اومد و اونها هم همش رو خوردن. بعد از 5 دفیقه لب بازی لباس پوشیدن.من سریع از توی خونه اومدم بیرون و رفتم.پایان

هوس یا عشق قسمت چهارم

سرانجام خانه ای به اسم من خرید.خانه ای در وسطهای بلوار خزر در یک محله شیک و با کلاس و مهمتر از همه در خرید خانه به اولین و مهمترین مسئله ای که توجه داشتم این بود که حداقل دو تا در داشته باشد.یکی از جلو و یکی هم در پشت خانه یا مسیری که به کوچه ای دیگر باز شود و به این طریق ضریب اطمینان من برای بودن با امیر خیلی بالا رفته.جالب اینجا بود که بجای دو در سه در داشت.قسمت شرق و شمال و جنوب و تنها یک همسایه آنهم از سمت غرب داشتم.خانه از سمت شمال به خیابان اصلی و از سمت شرق و جنوب به کوچه ختم میشد.آخ خ خ خ که چه امنیتی داشتم.دیگر برای کوس دادن به امیر استرسی نداشتم.اتاق خوابم را نزدیک به در جنوبی گرفتم و اتفاقا دری داشت که به پشت حیاط باریک میرسید.فاصله آن در با در خروجی چند متر بیشتر نبود.خانه ای نوساز با چهارصد متر حیاط و دویست متر زیر بنا.خوشبختانه آن دور و بر آپارتمانی نبود که بر ما مسلط باشه.صاحب قبلی این منزل که از ساختش دو سال هم نمیگذشت به خارج رفته بود.معلوم نبود کیوان از کجا 350 میلیون جور کرده و پول خونه همه رو نقد داده ؟/؟.یه خورده از پدرش کمک گرفت و یه چند تا آس داشت که برای روز مبادا رو کرد.خیلی شرمنده شدم.کیوان میگفت که حداقل صد میلیون زیر قیمت خریده چون فروشنده عجله داشت و پول نقد میخواست.شوهر جونم دو تا گوسفند کشت.یکی برای خونه و یکی برای بچه.روز بعد از گوسفند کشی بود که من امیر کیر کلفتمو آوردم خونه جدید.چه حالی داشت.صاحب یه خونه چند صد میلیونی شده بودم.منتظر یک بچه خوشگل بودم.روی تخت چند میلیونی لنگم به هوا و چشام به باغچه و گل و گیاه حیاط در حال کوس دادن و پذیرایی از کیر هوس آور امیر بودم.آرامش از این بالاتر چی میخواستم ؟؟/؟؟ دانشگاه هم که اعصابمو خرد کرده بود ولی رفقا مسئله رو حلش کردند.مسئول دایره امتحانات که دو تا زن یا دختر بوده و از مجرد یا متاهل بودنشون هم اطلاعی نداشتم با دو تا از دانشجویان همکلاس ما که از دوستهای افشین و امیر بودن رابطه داشتن قول دادن که سوالای آخر ترمو در اختیار ما بذارن.دیگه درس هم نمیخوندم.حالیم نمیشد چون وقتیکه در آغوش امیر بودم به این فکر میکردم که دفعه بعد کی و چه جوری میتونم باهاش باشم.از افشین و امیر میخواستم کاری کنن که سیستم دستیابی به سوالات امتحانی حفظ بشه و این دوستاش رابطه با مسئولین دایره امتحاناتو حفظ کنن و سوالارو هم فقط بین خودمون چند نفر پخش کرده و به هیچ وجه به کس دیگه ای ندیم و آبرو ریزی نکنیم.وقتی در خانه جدیدمان به امیر گفتم از او حامله ام اولش یکه خورد رنگش زرد شد.- نگران نباش من هیچوقت نمیام بگم بچه مال توهه مگه از جونم سیر شدم.بنازم به اون کیرت که با همون گاییدن اول کارشو کرد تخمت رو تو تخمک من کاشتی و تا 8 ماه دیگه بابا میشی اما شناسنامه اش به اسم کیوانه.یواش یواش بخود میبالید.از اینکه با وجود کیوان این او بوده که مرا حامله کرده است.هر چه بیشتر مرا میکرد بیشتر هوس کیرش را میکردم.معتاد شده بودم.دوست داشتم 24 ساعته کیررررررش درون کووووووسم باشد.حمام تمیز و بزرگ و مجهز به سونا و جکوزی و وان و حمام شیشه ای را حسابی ردیف کرده تا با امیر ساعتها در آن حال کنم.البته مراقب می بودم که به بچه آسیبی نرسانم.هوس چنان چشمانم را کور کرده بود که وقتی کیوان بمن گفت که برای یکی دو هفته به ژاپن میرود تا جنس بیاورد و مرا هم برای ماه عسل قصد داشت که ببرد بهانه بچه و خستگی راه را کرده و او هم خیلی منطقی با مسئله برخورد کرد و حرفم را پذیرفت.قربونش برم چقدر ماه و دوست داشتنی بود این کیوان.ناراحت که نشد هیچ گفت باشه انشاالله سال دیگه سه نفری میریم.منکه همیشه یه پام خارجه.قرار گذاشت که یکی از برادرام یا خواهراش بیاد پیشم تا تنها نباشم که من گفتم نمیخوای به کسی چیزی بگی به شیوا میگم بیاد اینجا با هم درس بخونیم بهتره.اگه یه آشنا بیاد پیش من بد میشه.همش سرم باشه تو کتابم.راستش گاهی وقتها دلم برای شوهرم میسوخت و از خودم بدم میومد ولی وقتی به هیجان و هوس و لذت و شهوت فکر میکردم عذاب وجدانم به حداقل میرسید و آرام میگرفتم.هنوز کیوان سوار هواپیما نشده بود که من سوار کیر امیر احساس میکردم که از ژاپن هم آنورتر رفته ام.تلفنها و موبایل همه قطع شده من در هوای گرم تابستان پنجره را باز کرده با لذت به گلها و طبیعت مینگریستم.دستم را به میله های گوشه پنجره فشرده درحالیکه کیرررررررررر گرم امیر را در کووووووووس داغ خود احساس میکردم به دو هفته ای که شب و روز در زیر کیر امیر روزگار خواهم گذراند می اندیشیدم.در حمام هم خاطرات زیادی ثبت کردیم.چه لیفی میکشید از بالای گردن تا نوک پای مرا.همچین دستمالی میکرد که انگار تمام ذرات وجودم کوس شده و هر لحظه میخواهند بر سر کیرش بنشینند.وقتی لیف را بر روی کوسم میکشید شدت ضربان قلبم آنچنان زیاد میشد که میترسیدم برای بچه خوب نباشد.- امیررررر تو رو خدا.نه.نه نههههههه اما ول کن نبود.آخر لیف را انداخت و با دستش کوسم را ماساژ داد.چربی و ترشحات کوس با کف صابون مخلوط شده تمام توانم را گرفته بود.وقتیکه در آن شرایط امیر هم زبانش را بر روی کوسم قرار داد آنچنان فریادی از هوس در محوطه حمام کشیدم که دیوارهای آن به لرزه افتاد و لحظاتی بعد امیر با کیر بجان کوسم افتاد و از روبرو مرا میکرد.با ده بیست ضربه آبم آمده و هم آبش را درون کوسم خالی کرده بود.اما معلوم نبود بعد از آن صد تا.دویست تا.سیصد تا.هزار تا.چند بار دیگر با ضربات ورود و خروجش مرا به اوج لذت رساند.ناله میکردم و فریاد میزدم اما نمیگفتم دیگر بس است.دلم میخواست و او با قدرت بکارش ادامه میداد.هنوز روز اول تمام نشده بود.اصلا این دو هفته ای را دوست نداشتم به دانشگاه بروم ولی مجبور بودم.اگر غیبت میخوردم بدتر میشد.در نهایت به امیر گفتم که روی زمین طاقباز بخوابد کوسم را بر سر کیرش گذاشته لبم را بر لبانش نهاده تن خود را بر بدنش منطبق ساختم.هر دو دقایقی در آغوش هم آرمیدیم.کیر او همچو قایقی در دریای جوشان کوسم لنگر انداخته بودهمچو ماهی آرمیده در دل شب با حرکات آب و گرمای درونم گاه جنبشکهایی داشت در اختیارش بودم.جسمم با او پرواز میکرد اما روحم متعلق به کسی بود که در هواپیما بود و بسوی ژاپن میرفت.کسی که حاضر نشده بودم جسمم را با او پرواز داده به ژاپن ببرم.نمیدانم چرا از گاییدن من خسته نمیشد ؟/؟ نمیدانم چرا همش به یک زن شوهر دار یعنی من اظهار عشق میکرد؟؟/؟؟ راستش نفهمیده بودم جدی جدی عاشق منست یا نه ؟/؟.به کیوان حسادت میکرد.خیلی خنده دار بود.کوس مفت میزد و حرف مفت هم بالاش.اصلا دوست نداشتم کسی راجع به کیوان من همچین فکر و عقیده ای داشته باشه.نمیخواست که من مسائل رختخواب خودم با شوهرم را برایش بیان کنم و من هم حداقل موقع سکس و بخاطر اینکه زهر مارم نشود رعایت میکردم.دوست نداشتم که فکر کند قلبم هم متعلق به اوست.اگه چاره داشت میگفت که از کیوان طلاق بگیرم و فقط با او باشم اما حتی تصور چنین موضوعی تنم را میلرزاند.هر وجب از خانه اثری از خود و سکس خود بر جای گذاشتیم.دو زانو بر روی کاناپه نشستم در حالیکه دو کف دستم هم بر روی مبل قرار داشت.یعنی در حالتیکه میگویند سگی نشسته بودم.او کیرش را از پایین کوس تا بالای مخرجم میکشید و مرا به اوج هیجان میرساند.به سینه هایم چنگ انداخته و با لبانم میکشان میزدم.آتش هوسم فروکش نمیکرد.تشنه کیرررررر بودم اگر کیوان مهربانم هم برمیگشت مشکلی نداشتم من بودم و این خانه.اما شبها را نمیتوانستم با بکن خود باشم مگر آنکه این سفرهای تجاری به دادم برسد که حتم داشتم با این مخارج فعلی و خرید خانه و عشق به بچه کیوان را بر آن میداشت که بیشتر به این سفرها برود.البته در نبود او شاگردانش مغازه هایش را اداره میکردند.عزیز دل من آنقدر شوق و ذوق داشت که میگفت اگه بچه دختر باشه یا پسر فرقی نمیکنه باید آنقدر پول دربیارم که جلدی یه آپارتمان نقلی هم که شده به اسمش بکنم.اگه دختر باشه.نه زوده برم دنبال جهیزش ولی برای بچه ها باید بفکر ملک و املاک و سرمایه هم باشم. جهیز و وسایل زندگی ممکنه بعدا از مد بیفته این حرفها رو که میزد هم خوشحال میشدم از اینکه بفکر تامین آتیه بچه هاست هم اینکه بیشتر میره سفر ولی از خوش قلبی و سادگیش هم این وجدان لعنتی من بازهم تکان میخورد.شب اولی بود که کیوان بقصد ژاپن از خانه و کشور دور شده من و امیر خسته شده بودیم و پس از شام در کنار یکدیگر لخت لخت خوابیدیم.پس از چند ساعت چشم باز کرده و آرام بر سینه های امیر دست میکشیدم.هیچ احساسی را در من زنده نمیکرد.شاید به این دلیل بود که عشقی نسبت به او نداشتم ؟/؟.پس چرا بدنم را در اختیار او قرار داده بودم ؟؟/؟؟ کمرم سبک شده به اندازه کافی راضی شده آب خالی کرده بودم و حالا نوبت احساساتم بود که تهییج شود.یعنی باید باور کنم که این من تازه عروسم که در بغل مرد اجنبی لخت و لخت خوابیده و شوهرم در حال سگ دو زدن است ؟؟/؟؟ نور کم چراغ خواب بر روی قاب عکس عروسی من و کیوان افتاده بود.یکدیگر را عاشقانه و ملایم بغل زده بودیم حتی به یادم مانده که در آنموقع به چه می اندیشیدم.به این فکر کرده که شبش با تمام وجود جسمم را اسیر کسی خواهم کرد که روحم در دام اوست و اینکار را هم با لذت تمام انجام داده بودم اما آن همه عشق و ایمان چه شد ؟؟/؟؟ منکه همیشه از زنهای هرزه بد میگفتم / منکه همیشه تحت هر شرایطی خیانت را توجیه نمیکردم / چه شد که امروز به این روز افتادم ؟/؟ منکه هرزه ها را مسخره میکردم امروز خود هرزه ای بیش نبودم تازه این یک طرف قضیه بود.اگر همه چیز لو میرفت.نمیتوان اطمینان داشت که روزگار همیشه بر وفق مراد باشد.به عکس عروس و داماد روی دیوار نگاه میکردم و آرام اشک میریختم.معلوم نبود کی خوابم برد.روز بعد کیوان از ژاپن برایم تلفن زد و همش میگفت جای تو خالی.من هم پس از خوردن صبحانه ای مقوی حالم بهتر شد و وقتی هم که هوسم برگشت وجدانم به استراحت پرداخت و قبل از رفتن به دانشگاه یکی دو بار خود را ارضا کردیم تا با روحیه ای شاد به کلاس درس برویم و در کلاس هم برای برگشت به خانه ثانیه شماری میکردیم.سعی میکردیم سیاستمان را در دانشگاه حفظ کرده تا دیگران بخصوص شیوا و افشین متوجه نشوند که مقصدمان یکیست یک هفته گذشت.راستش از تنهایی کمی خسته شده بودیم و باهم قرار گذاشتیم که به شیوا و افشین بگوییم که فقط یک شب تنهاییم و صحبت چند روز تنها بودن را نکنیم که این شیوا کنگر خور لنگر انداز است و استقلال سکسشان را برهم خواهد زد.شب جمعه ای شد و ما چهار تا کنار هم بودیم یکی دیگر از اتاقهای ما هم یک تخت دو نفره معمولی داشت که آنرا به افشین و شیوا اختصاص دادم و من هم چون آرامش میخواستم قصدم بر این بود که هنگام خواب در را از داخل قفل کنم.دوست نداشتم آنان موقع سکس و حال کردن مرا ببینند.اما این شیوا آنقدر پوست کلفت بود که عین خیالش نبود.درست مثل یک جنده حرفه ای رفتار میکرد.شاید بیچاره ساده و بی غل و غش بود و من اینطور فکر میکردم ؟؟/؟؟.افشین با خودش مشروب آورده بود و بعد از شام او با امیر و شیوا نشستند و باهم پیکی زدند.ساقی و پذیرایی کن مجلس جناب افشین خان بود منکه تا بحال یک قطره هم از این مشروبات و مست کننده ها را نخورده و از طرفی بار دار هم بودم عذرخواهی کرده در محفل آنان ننشستم.آنقدر خوردند که هر 3 تایی بیحال و خمار شده و هر کدام به هزار جان کندن بر روی تخت افتاده و درجا چشمانشان را بستند و من در دل تا میتوانستم به افشین فحش دادم که عیش شب جمعه مرا کور کرده بود.حالا من با کیر خوابیده امیر چکار کنم ؟؟/؟؟ هر چه خودم را به او بچسبانم که راضی نمیشوم اگر هم بیدار بمانم که وجدانم هم با من بیدار خواهد بود.ولی خب هوس که بیدار باشد وجدان راحت تر میخوابد.- لعنت به تو افشین.لعنت به تو شیوا تو دختره احمق تو که مشروب نمیخوردی نکنه این کاره بودی و فرصتی پیش نیومد تا بمن بگی.در هر صورت خود را با تماشای چند موزیک ویدیو سرگرم کرده و بر روی شکم خوابم برد.البته بر روی شکم خوابیدن برایم خوب نبود ولی عادت داشتم غصه ام شده بود که چند ماه دیگه که شکمم بزرگتر شه چیکار کنم بگذریم.نیمه های شب بود که برای یک لحظه بیدار شده احساس کردم دستی داخل شورتمه و با کون قلمبه شده من و کوس وسطش بازی میکنه ؟/؟....ادامه دارد

خاطره یک دوست قسمت دوم

 سلام احسانم ميخوام داستان دومين سكس واقعي خودم رو براتون بنويسم.يكي دو سال پيش بود كه با يك دختر تقريبا خول و چل به نام الناز اشنا شدم از همون لحظه اول كه ديدمش چشمم به سينه هاي قلنبش افتاد بخاطر همين از همون لحظه اول بفكر مالوندش بودم من كلاس دوم دبيرستان بودم كه با الناز اشنا شدم.هر روز وقتي از مدرسه برميگشتم ميديدمش و يك بهش لبخند ميزدم.چند روز بعد موضوع رو با سامان دوست صميميم توی مدرسه درميون گذاشتم اونم استقبال كرد و گفت بدش نمياد كه اونم يه دستي به كس و كون الناز بكشه و يكم بمالونش.بلاخره تصميم گرفتيم كه هرطور شده جورش كنيم ، چند روز بعد من ديدمش و بهش گفتم ميشه امشب نيم ساعت وقتت رو به ما بدي؟/؟ اولش قبول نكرد ولي بعدش گفت باشه.قرار شد ساعت هفت ونيم بياد سر كوچه مدرسه ما ، منم به سامان زنگ زدم و موضوع رو براش گفتم اون گفت اگر ببريمش خونه امكانش هست كه بعدا بلايي سر خودش بياره بندازه گردن ما منم حرفشو تاييد كردم قرار شد ببريمش توي يك جاي خلوت و بمالونيمش.راس ساعت هفت و نيم اون سر قرار بود منو سامان هم دستشو گرفتيم و برديمش توي يك كوچه بن بست و شروع كرديم به مالوندنش وااااااااي چه سينه هايي داشت اينقدر نرم بود كه داشتم ديوونه ميشدم من با سينه هاش مشغول بودم و سامان هم داشت كس و كونشو دستمالي ميكرد يك لحظه نميدونم چي شد كه دكمه هاي مانتوشو باز كردم فقط يك بلوز تنش بود و سوتين نداشت بلوزشو دادم بالا و شروع كردم به خوردن اينقدر خوردم كه ابم داشت ميومد وقتي چشمام رو باز كردم ديدم كه سامان شلوار و شرت الناز رو دراورده و داره با كس الناز بازي ميكنه تا اينكه كسشو ديدم ديونه شدم شلوارمو تا زانو كشيدم پايين و كيرمو بردم دم دهنش به زور كردمش تو دهنش هيچ عكس و العملي نشون نمیداد يكم كيرمو تو دهنش پايين بالا كردم تا اينكه احساس كردم ابم داره مياد از دهنش كشيدمش بيرون و گذاشتمش لاي سينش دو بار كه عقب جلو كردم ابم با فشار زد بيرون و همش ريخت رو صورت و سينش وقتي ابم اومد شلوارمو كشيدم بالا كه بريم ولي ديدم سامان تازه كارشو شروع كرده ، سامان داشت كس الناز رو با ولع ميخورد خيلي مست شده بود يهو كيرشو دراورد و گذاشت لبه كس الناز و ميخواست فرو كنه كه يك صدايي از سر كوچه اومد كه گفت تخم سگها دارين چيكار ميكنين؟؟/؟؟ ما كه هيچ راه فراري نداشتيم و تقريبا خودمون رو خيس كرده بوديم سريع خودمونو جمع و جور كرديم ولي الناز همونجوري لخت رو زمين بود يارو اومد جلو و گفت بي ناموسها اينجا چه غلطي ميكردين؟/؟ ما هم كه لال شده بوديم و هيچي نميگفتيم يهو درد يك سيلي محكم رو روي صورتم حس كردم تا اومدم چيزي بگم يارو يك نفر ديگه رو صدا كرد يك زن و مرد وارد كوچه شدن زنه اومد كنار الناز و بلندش كرد و لباس تنش كرد اون يكي ديگه ام اومد دست منو سامان و گرفت و برد به طرف ماشينشون بله اونها خانواده الناز بودن و چون بهش شك كرده بودن تعقيبش كرده بودن.بلاخره ما رو بردن كلانتري و بعد از يك شب بازداشت به قيد ضمانت بابام ازاد شديم از اون روز به بعد بابام ديگه نزاشت با سامان بگردم چون فكر ميكردن اون منو تو اين راه كشونده. اميدوارم از اين داستان خوشتون اومده باشه.اگه بازم از داستانهاي من ميخواین نظر بدین. پایان. تشکر از آقا احسان برای ارسال داستان زیباش.مرسی

مامان دوستم قسمت اول

یکروز که مدرسه تعطیل شد با دوستم رفتیم در خونشون تا یه دی وی دی بده.یه چند دقیقه ای که ایسادم دم در دیدم گفت بیا تو منم رفتم بمن گفت یه دقیقه صبرکن تا پیداش کنم الان میارمش و رفت توی اتاق بعد مامانشو دیدم که چایی اورد.اندامه درشتی داشت با یه کون قلمبه و پستونهای درشت یه تاپ تنش بود با یه روسری یه شلوار تنگ هم پاش بود.بدجوری توی کفش بودم که یدفعه دوستم دی وی دی رو اورد و گفت بریم.گفتم کجا؟؟/؟؟ گفت تا سر خیابون باهات میام خودمم میخوام برم جایی کار دارم.خلاصه اومدیم بیرون سر کوچه که رسیدیم دیدم همسایه روبرو ایشون رفت در خونه اونها و با کلید در رو باز کرد و رفت تو؟؟/؟؟.دوستم نفهمید و رفت منم 5 دقیقه منتظر شدم بعد دیدم یارو نیومد بیرون فهمیدم خبری باید باشه.کوچه خلوت بود منم دل رو زدم به دریا و از لوله گاز کنار خونشون خودم رو به سر دیوار رسوندم و رفتم توی حیاط خونشون در ورودی نیمه باز بود آروم رفتم جلو یکمی که نزدیک شدم دیدم از توی اتاق صدای آخ خ خ و اووووووخ میاد؟//؟.رفتم از لای در اتاق نگاه کردم واااااایییییی یارو داشت پستوناشو لیس میزد جووووووون چه پستونایی داشت نسبت به سنش خیلی خوب مونده بود یه لحظه به یارو حسودیم شد.شروع کرد به خوردن بدنش یذره شکمشو لیس زد مامان دوستم خیلی حال میکرد چشماشو بسته بود و هی آه ه ه آه ه ه میکرد یارو شروع کرد به خوردن کوووووووسش که یذره پیر و چروکیده بود با یه دست کوسشو میمالید و لیس میزد و با دست دیگه پستوتاشو میمالید بعد بلند شد و کیرررررررش رو کرد توی دهن مامان دوستم واااااااااای که چه حرفه ای ساک میزد بعد از 5 دقیقه یارو گفت بسه بعد رفت خوابید کنارش و از پشت کیرررررررشو گذاشت جلوی کووووووووسش بعد آروم فرو کرد توشششششش و با دستش سینه های اونو میمالید شروع کرد به تلمبه زدن مامان دوستم همش میگفت جوووون بکننننننن بکنننننن همش مال خودتهههههههه آه ه ه آرومتررررر اوووووووف اون یارو هم با خونسردی تمام فرو میکرد بعد از 3 دقیقه یارو گفت قمبل کن که مامان دوستم گفت از کون نه دردم میگیره بعد نا مرد به زور برش گردوند مامان دوستم میگفت تو رو خداااااا توی کونم نکنننننن خواهش میکنم ولی کو گوش شنوا؟؟/؟؟ خلاصه شروع کرد به مالیدن و لیس زدن کونش بعد دستش رو مالید به کوس خیس مامان دوستم و با آب کوسش کیرشو لیز کرد و یذره هم مالید به کونش بعد شروع کرد با یک انگشت فرو کرد توی کونش بعد از یمدت دو انگشتی و سه انگشتی میکرد تا جا باز کنه بیچاره ناله میکرد و میگفت گوه خوردم نکن ولی یارو میگفت میخوام برای اولین بار از کون جرررررررت بدم بعد نا مرد یدفعه تا دسته کرد توی کونش مامان دوستم چنان جیغی کشید که شیشه ها لرزید بیچاره دلم سوخت براش فکر کنم جدی جررررررر خورد داشت گریه میکرد یارو شروع کرد به تلمبه زدن و محکم مامان دوستم رو گرفته بود و داشت گوشش رو لیس میزد مامان دوستم هر کاری کرد در بره نتونست وقتی دید نمیتونه کاری کنه دیگه رام شد و دوباره حشر شد و شروع کرد به آخ خ خ واووووووخ کردن از صدای شالاپ شالاپ تلمبه زدن یارو من ارضا شدم مامان دوستم انقدر بلند داد میزد که از توی کوچه صداش قابل شنیدن بود یدفعه یارو حرکتاش رو سریعتر کرد بعد کیرشو دراورد و گذاشت لای پستوناش و شروع کرد به مالیدن بعد از چند لحظه کیرشو گذاشت توی کوس زن و همه آبشو ریخت اون تو یدفعه مامان دوستم بخودش اومد و گفت دیوونه چرا ریختی تو کووووووسم اگه حامله بشم چیییییییی؟؟/؟؟ یارو گفت مثل اون دوتای دیگه میذاریم پرورشگاه و بعد شروع کردن به لب گرفتن و افتادن روی هم.من داشتم از خنده میمردم وقتی دیدم کارشون تموم شده سریع دویدم بیرون که دیدم دوستم داره میاد.دوستم تا منو دید سریع دوید سمت من و گفت اونجا چیکار میکردی آشغال؟/؟...ادامه دارد

هوس یا عشق قسمت سوم

سلام دوستان وقتی نظر این دوست عزیز رو دیدم که نوشته بود روزی 10000 نفر بازدید میکنن و نظر نمیدن خواستم منم در این رابطه توضیح کوتاهی بدم.بازدید کنندگان گرامی و همه دوستان گم من محتاج نظر دادن کسی نیستم و هرکس با اعمال و رفتار خودش شخصیتشون میرسونه.چه دادن نظر خوب و در کمال ادب و چه دادن نظر زشت و بی ادبانه.رسم زمونه فعلی ماست که نامردی و خیانت و خودپسندی و...امری عادی شده و در نظر اکثریت انسانها جامعه مهم نیست.من هم سعی میکنم زیاد فکرم و وقتم رو برای کاریکه از دید دیگران بی ارزشه و تنها کپی برداری و لذت خوندنش رو میخوان نذارم.دنیا انعکاس رفتار ماست بقول شاعر من نیستم چون دیگران... بازیچه بازیگران...شاد باشید دوستان
افتاده بودم دیوانه وار هر جای بدن امیر را که به لبهایم میرسید می بوسیدم.با زبانم نوک سینه هایش را میمکیدم.سرم را بر روی سینه اش گذاشته با موهایش بازی میکردم. کیرش را به زحمت در دهانم جای داده و برایش ماهرانه ساک میزدم.مثل همون صحنه هایی که توی فیلم دو ساعت قبل دیده بودم.راستش تا حالا اینجوری برای کیوانم ساک نزده بودم.حالا این امیر بود که چشمهاشو بسته و ناله هاش به آسمون رفته بود.کیرش را از دهان خارج کرده در حالیکه طاقباز بر روی زمین دراز کشیده بود مانند سواری که بر اسبش سوار میشود سوار کیررررررررش شده و تا آنجاییکه میشد کوووووووس پر رو و بی حیایم را مانند آدمیکه از سرسره پایین میاد بطرف انتهای کیرش فرستادم و اینک این من بودم که او را میکردم.آه ه ه ه ه.در هر ضربه قاچهای کونم به دو ران امیر برخورد میکرد که بی اندازه حشری ترم مینمود.لبانم را به لبان امیر رسانده و معلوم نبود که آن را می بوسم یا می جوم.امیر هم بیکار ننشسته مدام با دستاش کمر و باسنمو ماساژ میداد و موجب میشد که هر لحظه در آسمان هوس اوج بیشتری بگیرم. حسابی شیر شده بودم آن شراره سرکش یکساعت قبل نبودم یک شیر رام بودم اما فعال و آتشین.آری من شراره آتشین بودم دیگر به امیر پز داده و میگفتم ببین من هم میتونم فکر نکن ازم برنمیاد.ـ میدونم که میتونی واسه همینه که دیووووووونه وار عاشقتم و دوستت دارم.حرفش را قطع کرده و گفتم همین یک بار برای هفت پشتم بسه.نمیخوام بیشتر از این پیش وجدانم شرمنده بشم.من شوهر دارم.- یعنی تو مشتری کیر من نشدی؟؟/؟؟- نه خودتو نگیر محاله من دیگه به کیوان عزیزم خیانت بکنم.دیگر حرفی نزد و منم بکارم ادامه دادم.میدانستم بزور جلوی خودش را میگیرد تا آبش را خالی نکند.کاندوم هم که بر سر کیرش نبود.راستش اولین روز پاکی من بود و میدانستم که حامله نمیشوم.حرکت آب گرمی را داخل شکمم احساس کردم.با صدایی لرزان گفتم نترس آبتو همین تو خالی کن به من.دو ثانیه بعد مثل فواره و با جهش بسیار و سر بالایی آبش را در کوس تشنه ام خالی کرد.اوووووووف.اما صد افسوس که جام کسم نتوانست همه آن آب را سر بکشد.نیمی از آن برگشت کرده بر روی بدن و پاهای امیر ریخت و کمی هم نصیب زمین تشنه شد.چند دقیقه ای روی یکدیگر آرام گرفته دوباره قسمش دادم که از این بابت به کسی چیزی نگوید.خود را مرتب کرده و به دستور من بر روی صندلیهایی که در گوشه اتاق بود نشسته و یکی از جزوه های درسی خود را که بر روی میز کنار صندلیها قرار داشت باز کرده و مثلا مشغول درس خواندن شدیم.ده دقیقه ای به همین حال گذشت و من معترضانه شیوا را صدا زده و از او خواستم که بس کنه کار دارم میخوام برم.شیوا وارد اتاق شد.امیر هم به بهانه دستشویی از اتاق بیرون رفت و من همش دل دل میکردم که مبادا از این موضوع چیزی به افشین بگوید.- خب خانوم خانوما خوش گذشت؟؟/؟؟ دیدی آدم همش نمیتونه یه جور غذا بخوره ؟/؟ دیدی اینجوری کوس دادن چه حالی میده ؟؟/؟؟ دختر 19 ساله چنان صحبت میکرد که انگاری بیست ساله شوهر داری کرده.- خودت دیدی که ما داشتیم درس می خوندیم.- الان بیشتر از یکساعته که در اتاق قفله آدم عاقل توی اتاق قفل شده درس میخونه ؟/؟ مگه شما داشتین فیلم سوپر ایرونی میدیدین که زن قهرمان داستانش هی میگفت کیر بده کیر کلفتتو محکم بزن تو کوسم ؟؟/؟؟.تازه توی این اتاق نه ویدیو هست نه دی وی دی و نه فیلم پیش قاضی و معلق بازی ؟؟/؟؟ رنگم مثل گچ سفید شده بود.- افشینم این حرفها رو شنیده ؟/؟- نگران نباش از خودمونه اتفاقا حرفهای تو دوباره ما رو به هوس انداخت و باعث شد یک دست دیگه هم همدیگه رو بکنیم واااااااااییییی نمیدونی چه لذتی داره وقتی کیر تا آخر کوس میره.جووووووووون.- شیوا مگه تو دختر نیستی؟؟/؟؟- دختر کجا بود ؟/؟ الان دیگه این از عقب موندگیه که به بهانه حفظ بکارت نخوای حال کنی فوقش بعدا گیر یه خونواده که افتادی پرده تو یه روزه میدوزی خیلی راحت تر از پرده اتاقها دوخته میشه.در هر حال مرا با ماشین امیر به خانه ام رساندند.خسته و کوفته طاقباز بر روی تخت دراز کشیدم.ساعت 7 غروب بود مثل آدمیکه عزیزشو از دست داده باشه و همه از دم قبرستون تا خونه همراهیش کرده و بعد به امان خدا ولش کردن من چنین حالتی داشتم.کمرم سبک شده کیف سکس در تمام بدنم باقی بود و یواش یواش وجدانم از خواب گران بیدار میشد.چه طوری تو روی کیوان نگاه کنم و بگم که دوستش دارم ؟؟/؟؟ خیانت دروغ حقه بازی لعنت به تو شیوا.نه اون بیچاره که گناهی نداره من آدم آشغالی بودم که 6 ساعت تحمل نکردم.به عکس عروسی دو نفره روی دیوار نگاه میکردم.یک ماه هم نشده.آخه نونت نبود آبت نبود اینقدر مفت خودتو باختی ؟/؟ مثل آدمهای کیر ندیده تمام جسمتو در اختیار امیر گذاشتی طوریکه طرف همچین پر رو شده که آخر کار میگفت حیف شد که دیگه بمن وقت نمیدی انشاا..ایندفعه کونتم میکنم وااااااااییییی معلومه از اون سوراخهای تکه.احمق فکر کرده دوباره هم میتونه منو به چنگش بیاره.کمی گریه ام گرفته بود.زندگی بدون یکرنگی برایم ارزشی نداشت حقیقت را هم که نمیتوانستم بگویم بار دیگر به حمام رفتم پس از آماده کردن شام مجددا بروی تخت دراز کشیده و به بلایی که بر سرم آمده بود می اندیشیدم.آری من خوشبختی خود را زیر سوال برده بودم.پرواز اندیشه ها مرا بجایی نمیرساند.پلکهایم را بروی هم نهاده و تصمیم گرفتم برای دقایقی هم که شده به چیزی نیندیشم.کیوان ساعت هشت و نیم به خانه آمد.خیلی خوشحال و ذوق زده بود.دلش برای کوس تنگ شده بود.راستش من هوس زیادی نداشتم.هر چه بود بعدازظهر فروکش کرده خیلی هم عصبی بودم.تا چند دقیقه ای سعی میکردم نگام به نگاه کیوان نیفته.احساس شرم و گناه میکردم.- چت شده شراره حالت خوب نیست؟؟/؟؟ نه این یه هفته پریود و خونریزی حسابی حالمو گرفته ضعیفم کرده.- امشب حسابی حالتو جا میارم.برای اینکه مشکوک نشه یه خورده باهاش گرم گرفته شوخی کردم و خندیدم و خود را سر حال نشون دادم.چقدر بدم میومد از اینکه مجبور بودم تا این حد فیلم بازی کنم.بیچاره کیوان اینقدر تشنه سکس بود که شامشو سیر نخورد و میگفت که اینجوری راحت تر میشه فعالیت کرد.بعد از شام سریع لخت شدیم.- اووووووف شراره نمیدونی که من چقدر تازه از حموم اومده تو رو دوست دارم - جور دیگه شو دوست نداری؟؟/؟؟- چرا ولی این اندام بوی خاصی میده طراوت مخصوصی داره مرده رو بیدار میکنه وای بحال منکه الان چند روزه منتظرم.وقتی با لذت و هوس به بدنم دست میزد دوست داشتم زمین دهان باز کرده مرا ببلعد.عشق را در تمام وجودش احساس کردم و در همه وجود خودم اما دیگر نمیتوانستم ادعای عاشق بودن داشته باشم.حداقل بخودم نمیتوانستم دروغ بگویم ولی با همه اینها دوستش داشتم.شاید اگر به او علاقه ای نداشتم تا این حد عذاب نمیکشیدم.مثل خیلی از زنهای خیانتکار بیخیال دنیا اگه هر روز زیر یه کیر میخوابیدم بیشتر خوشحال میشدم.کمی با کوسم ور رفت و ترشحش را زیاد کرد.اما آن شور همیشگی در من نبود.با این همه لیسیدن و ور رفتن خیلی بیش از این انتظارش را داشتم با تمام وجود کوسم را می لیسید.دوست داشت ارضایم کند حتی اگر ساعتها هم طول میکشید.کمی خوشم میامد.هوسی شده بودم ولی نه آنگونه که به این سادگیها آبم بیاید.خسته و شرمنده و غمگین بودم.دوست داشتم زودتر این نمایش به پایان برسد.حداقل آنشب این آمادگی را نداشتم شاید فردا بهتر میشدم چشمانم را بستم الکی و راستکی آخ خ خ و اوخ خ خ میکردم.یک لا را چند لا حساب میکردم و به اصطلاح پیاز داغ ناله ها رو زیاد کرده بودم.کیوان کیف میکرد ناگهان فریاد کشیدم واااایییی اومدد.اومد.کیوااااااااااان اومد.خسته ات کردم؟؟/؟؟ گردنت درد گرفت؟/؟ اوخ جووووووون کمرم سبک شد اومد.در حالیکه همه اینها فریبی بیش نبود.بعد با شرمندگی کیر کیوان را در دست گرفته و شروع کردم به ساک زدن.مواظب بودم که دندانهایم اذیتش نکند.بیشتر با لب و زبان با پوست کیرش تماس داشتم به کلفتی کیر امیر نبود ولی من عاشقش بودم.صاحبش را دوست داشتم.روح و روان ما متعلق به یکدیگر بود.زبان و لبان را با حساسیت بیشتری در قسمت بالای کیر و یکی دو سانتیمتر مانده به سر آن به حرکت درمیاوردم میدانستم این نقطه اوج لذت مردان است.- شراره آبم توی دهنت خالی میشه.با دست اشاره ای زدم و متوجهش کردم مهم نیست بریز توش.بیچاره خیلی پیش خود حساب بود.با اینکه قبلا آبشو توی دهنم خالی کرده بود ولی همیشه برای دفعه بعد اجازه میگرفت.با اینکه آب و ترشحات منو میخورد با اشتها مخرج منو لیس میزد.اما توقع نداشت که من براش ساک بزنم یا آب کیرشو بخورم.کیوان دوست داشتنی من نمیدونی که شراره تو امروز چیکار کرده ؟/؟.اگه بدونی؟/؟ طاقت نیاورد و با فشار زیاد آبش را خالی کرد و من مثل عقده ای ها تا قطره آخر همه را فرو برده و گوشت تنم کردم.این حداقل کاری بود که میتوانستم انجام دهم دوباره شروع کردم به ساک زدن و ور رفتن با کیرش تا شق شود.چند دقیقه بعد بحالت سگی نشستم و او با کیرش گاییدنم را شروع کرد.آبش هم که خالی شده بود و تا حدودی مقاومت داشت.یک لحظه به یاد کیر کلفت و درازتر امیر افتادم که امروز هر کاری میخواست با من کرده بود.فوری فکر خود را بجایی دیگر معطوف داشته و بر خود لعنت فرستادم.کوسم چرب بود اما میدانستم هر کاری کنم آبم نمیاید.شاید اگر پیش وجدانم احساس شرم و گناه نمیکردم و مثل بعضی از زنهای شوهر دار و خیانتکار و جنده صفت بیخیال بودم میتوانستم باز هم لذت ببرم و راضی شوم.نمیدانم چرا نمیتوانستم بیخیال باشم ؟؟/؟؟.یعنی ممکنه به کیر کلفت عادت کرده باشم ؟/؟ فوری خود را بخاطر این فکر منفی نفرین کرده صدای ناله ها را شدیدتر کردم و بازهم فیلم بازی کرده گفتم واااااااییییییی ارضا شدم.کیوان هم با آنکه میدانست دو سه روز اول حامله نمیشوم ریسک نکرد و کیرش را بیرون آورده بر درز بالای باسنم کشید و آنرا با وسط دو قاچ کونم بازی داد و آبش را بر روی باسنم خالی کرد.پس از آن هر دو یکدیگر را در آغوش گرفته به خواب رفتیم.کیوان سریع خوابید و من کمی طولش دادم.فردا و روزهای بعدش کمی بهتر شده بودم ولی آن لذتی را که قبلا از سکس با کیوان داشتم در من ایجاد نمیشد.شاید احساس پستی میکردم و شاید هم طعم سکس قویتری را چشیده بودم ؟؟/؟؟.در هر حال نمیخواستم ان فاجعه تکرار شود.فاجعه ای که لحظات وقوعش برایم اوج لذت و هوس بود.فاجعه ای شیرین گناهی لذت بخش آرامشی قبل از طوفان که پس از پایان گناه درد و پشیمانی آن رهایم نمیکرد.خیلی خود نگه دار بودم تا کیوان متوجه تغییر وضعیتم نگردد.او روز به روز بمن نزدیکتر میشد و من برخلاف میلم احساس میکردم که از او دورتر میشوم.اینطور نمیخواستم اما من به عشقمان به رابطه پاکمان خیانت کرده بودم.مدام برایم هدیه میخرید.یکروز برایم گل می آورد یکروز دستبند آخرین مدل بمن کادو میداد.هفته ای حداقل دو شب شام بیرونم میبرد.اما از کلاس درس و رفتارم با امیر بگویم که نه تنها توجهی به او نداشتم بلکه در جواب سلامش فقط سر تکان میدادم.یکی از صبحهایی که کلاس نداشتم دیدم موبایلم زنگ میخورد شماره برایم آشنا نبود؟؟/؟؟ گوشی را برداشته پاسخ دادم.واااااااااای خدااااااااای من این دیوونه شماره منو از کجا پیدا کرده بود؟؟/؟؟ کار شیواست.امیر بود.با کمال پررویی گفت میدونم این روزها توجهی بمن نداری با اینحال میتونم بیام حالتو بپرسم ؟/؟ میدونم خونه تنهایی.- من الان بیرونم خونه نیستم.- دروغ نگو اول صبح تا الان نزدیک خونه ات کشیک وایستادم شوهرت نیمساعت پیش رفت بیرون من هم که از ساعت 7 تا الان اینجا نگهبانی میدم ندیدمت که بیرون بری مگه اینکه دیشب بیرون خوابیده باشی.- خفه شووووووو به تو چه ربطی داره که من خونه ام یا بیرون؟؟/؟؟ طلبکاری ؟/؟ ارث پدر میخوای ؟/؟ یکدفعه کمرتو سبک کردی بسه دیگه از جونم چی میخوای ؟/؟ چرا میخوای زندگی و خوشبختی منو از بین ببری ؟/؟ مگه تو رحم و مروت و انسانیت سرت نمیشه ؟/؟ مگه ایمان نداری ؟؟/؟؟ مگه از گناه نمیترسی ؟/؟- شراره قشنگم وقتی این صاحاب مرده عین تیر برق قد بلند میکنه هیچی حالیش نیست گناه مناه سرش نمیشه شوهر دار بی شوهر نمیشناسه یه سوراخی میخواد بره توش.- بذار توی سوراخ ننه ات.این را گفته گوشی را قطع کردم و هر قدر هم بعدا زنگ زد جوابشو ندادم.چرا دست از سرم بر نمیداره ؟/؟ چرا اینجوری شده بودم من اینقدر بد دهن نبودم ؟؟/؟؟ نمیخواستم فکر کنه که من خیلی بی ادبم.بدجوری حالم گرفته شده بود.چرا از من چی دیده بود که فراموشم نمیکرد؟/؟ برای مرد خوش قیافه و با کلاسی مثل امیر که زن کم نبود.اشاره میکرد صد تا زن و دختر دورشو میگرفتن ؟؟/؟؟.بشدت عصبی بودم.لبمو گاز میگرفتم.نمیدونستم چیکار کنم؟/؟ هنوز از خیانت قبلی قلبم و تمام بدنم میلرزید.به یاد این جمله امیر افتادم که چند لحظه قبل از کردن بمن گفته بود.اشاره ای به کوسم کرده و گفت اگه تو دلت نمیخواد ببین این زبون بسته چی میخواد کوس خیسش او را لو داده بود.شاید امیر تقصیری نداشت.او از احساس و هوس خودش میگفت و این من بودم که باید در مقابل تمایلات و هوس خود مقاومت میکردم.حس کردم کمرم سنگین شده.اطراف سینه هایم درحال انفجار است.دستم را داخل شورتم برده و بر روی کوسم کشیدم.واااااایییییییی درحال گریستن بود.اشک میریخت خیس خیس.با زبان بی زبانیش کیرررررررر طلب میکرد که لبخند به لبانش بیاورد.نمیتوانستم دلش را بشکنم.ولی دل من چی ؟؟/؟؟ کیوان چی؟/؟ شوهر عزیزم چی؟/؟ نمیدانم یعنی باز هم خیانت ؟؟/؟؟ کاش طعم کیر امیر را نچشیده بودم.کاش به اوج لذت نرسیده بودم.پس از شک و تردیدهای فراوان سرانجام با دستهایی لرزان برایش زنگ زدم.- ببخش از اینکه تند باهات برخورد کردم.حرف بدی زدم اصلا عادت ندارم اینطور توهین کنم.- نه متوجه هستم منم نمیخواستم به زور وارد خونه ات شم یا باهات باشم.- حالا که تا اینجا اومدی میتونی بیای بالا صبحونه ای با هم میخوریم و بعدش مثل یک پسر خوب میری دنبال درس و کارای دیگه ات فقط از پله ها داری میای بالا مواظب باش کسی متوجه نشه با کی کار داری طبقه سوم که رسیدی دست راست خونه ماست.در رو برات باز میذارم بیایی تو.فکر چیزای دیگه رو هم از سرت بیرون کن.نمیدانم چرا از امیر چنین چیزی خواسته بودم ؟/؟ یعنی اون به یک صبحانه خشک و خالی قناعت میکنه ؟؟/؟؟ یعنی کوس گریان من همینو میخواست ؟/؟ دلم مثل سیر و سرکه میجوشید نکنه کسی بین راه ببیندش ؟؟/؟؟ فوری در کمتر از دو دقیقه آرایش مختصری کرده و از شراره جذاب و زیبا و هو س انگیز شراره ای آتشین ساخته و منتظر امیر شدم.کوسم را هم با دستمال کاغذی پاک کرده و با عطر ملایم و مخصوص اطراف کوس و سوراخ کونم را خوشبو کرده و به تن و لباس خواب و صورت و...ادکلن ملایم و هوس انگیزی را که کیوان برایم خریده بود مالیده و با لباس خوابی نازک به رنگ صورتی ملایم که حسابی کیوانو هیجان زده میکرد منتظر امیر ماندم.صدای بسته شدن در آپارتمان را شنیدم.حسابی یکه خورده بود.تعجب میکرد مرا با آن وضعیت میدید؟/؟- ببینم این باغ بهشته یا خونه تو ؟/؟- هر چی میخوای فرض کن ببخش منو بخاطر حرفیکه زدم و به مادرت توهین کردم.اگه هم می بینی که الان با این وضع جلوت قرار گرفتم راستش فرصت نشد لباسمو عوض کنم دیگه بیشتر از این دلم نیومد که معطلت کنم تا میرم آشپزخونه صبحونه رو آماده کنم تو همینجا منتظر باش.در چشمانش التماس و هوس را میخواندم.اگر وضعیت من بدتر از او نبود بهتر هم نبود.پشت به او بطرف آشپزخانه رفتم.میدانستم از پشت بدنم چشمهایش را خیره کرده و قسمتی از کونم که از زیر لباس خواب بیرون زده بود و پاهای لختم.شاید شورت همرنگ لباس را هم میدید. ناگهان احساس کردم دستی دور کمرم قلاب شده مانند پر کاهی مرا از زمین بلند کرده است.من هم از روی سیاست دست و پا میزدم.- نه نهههههه این چه کاریه میکنی خجالت بکش یکبار به مرادت رسیدی بسه دیگه منکه نگفتم امروز بیای اینجا کار اوندفعه تو تکرار کنی.- چرا متوجه شدم از حال و روزت معلوم بود.- آدم توی خونه خودش نمیتونه راحت باشه ؟؟/؟؟ من تازه از خواب بیدار شدم وقت نکردم که لباسامو عوض کنم.به حرفهام توجهی نکرد.مرا بر روی تختی انداخت که بارها و بارها بر روی آن کیوان نازنینم مرا کرده و کوس و کونم را بر روی آن گاییده بود و حالا نوبت امیر بود که بر روی آن افتتاح کند.مرا از شکم بر روی تخت انداخت پشتم به او بود مقاومت زیادی نمیکردم و دست و پای الکی میزدم.میخواستم به او فرصت بدهم تا هر چه زودتر لخت شود.من هم دیگر تحمل نداشتم.تمام بدنم کووووووس شده بود.تمام تنم کیررررر میخواست.جووووووون.کیری که مرا به هیجان بیاورد.اینبار خیلی راحت تر با مسئله کنار آمدم خیلی راحت تر بجای غبار اینبار سیمان بر روی وجدانم نشسته بود پشت سرم را نمیدیدم ولی متوجه شدم که لخت لخت شده است.لباس خواب مرا بالا زد و از طرف سر و دستهایم درآورد.سوتین هم که نداشتم فقط یک شورت صورتی بر تنم مانده بود.وحشی شده بود.من هم شل شده بودم. بوی عطر ملایم او را به سر حد جنون رسانده بود.طرز بوییدن هایش بوسیدن هایش نوازش و ماساژش آنچنان بلایی به روزم آورد که با یک تلنگر دیگر آب کوسم از جایش حرکت میکرد.- چقدر شورتت هوس انگیزه ؟؟/؟؟ دوست دارم از پشت همین شورت بکنمت.شانه هایم را ماساژ داده و گردنم را میک میزد.- تو رو خدا کبودش نکنی آبروم میره جواب ندارم بدم.- باشه عزیزم حواسم نبود.شورتمو آروم پایین کشید.آرزو میکردم کاش فیلم پخش مستقیمی بود و اون لحظه من میدیدم که با چه حرص و ولعی داره شورتمو پایین میکشه و کونم چطوری اونو به آتیش کشیده.لذت میبردم از اینکه امیر جذاب و کیر کلفتو حشریش کرده بودم.آرام آرام شورتمو از پام درآورد سرشو لای کون برجسته ام فرو کرد.با زبونش مخرجمو میلیسید.اووووووف.انگار داره عسل میخوره.بعد رفت پایین تر و من هم پاهامو به طرفین باز کردم تا گردنش درد نگیره و راحت تر بتونه کوسمو بخوره.ترشحات کوس را با دستمال کاغذی پاک کرده تا از کوس لیسی لذت بیشتری ببرم هر چند تا زبونش بخواد دوباره شروع کنه ترشحات جدیدی جای قبلی رو گرفته.- چقدر با اشتها میخوری ؟/؟- این همون صبحونه ای بود که میخواستم.میتونم سیر سیر بخورم.- همش مال خودته هر چقدر دوست داری بخور.کمی قوز کردم تا سطح بیشتری از زبانش با کوسم درتماس باشد.یک لحظه سرم را به عقب برگرداندم.تمام تنم از هوس لرزید.آخ خ خ خخخخخ جااااااااان کیرش کلفت تر و بلندتر از دفعه قبل بنظر میرسید.- امیرررررر بذار توششششششش معطل نکننننن کیررررر تو میخوااااااام.کیرررررتو میخوااااام کیرررررررررر.کیرتو بده بقیه کارها بعدا.ول کنننننن الان تشنه کیررررررمممممممم.کیر مثل یک برده حرف شنو معطل نکرد.آخی گفته و حرکت کیر کلفت را درون کوس خود احساس کردم.سرعت کیر هر لحظه کم و زیاد میشد.هر حالت لذت مخصوص بخودش را داشت.- شراره جووووووون چقدر چرب کردی ؟؟/؟؟ چه سفیدکهایی روی کیر من چسبیده اینها چیه ؟؟/؟؟- از خودت بپرس از کیر خودت بپرس از من میپرسی؟/؟- میخوام از زبون خودت بشنوم.- میخوای بشنوی که کووووووسم هوس کیررررتو داره ؟/؟ میخوای بشنوی که تمام تنم تو رو میخواد ؟/؟ میخوای بشنوی با اینکه عاشق کیوانم ولی هوسم امیرو صدا میزنه؟؟/؟؟.سرعت گاییدن امیر هم مثل سرعت دانلود کردن در ایران شده بود.مرتب نوسان داشت.با کرشمه به او گفتم امیرررررر جووووووون محکمترررررر بزن پاره پاره ام کنننننننن وااااااایییییی.او منتظر بود و امانم نداد.حالا دیگر رو در روی هم قرار داشتیم و نگاه در نگاه هم. لبان بر لبان یکدیگر می نهادیم و زمانی سینه های من اسیر لبان و دستهایش بود.دیگر چنگ زدن به بالش و تشک و لبه های تخت و گاه سینه های ورزشکاری امیر هم هوسم را کنترل نمیکرد.از دست فریاد هم کاری ساخته نبود.فقط میخواستم زودتر خالی شده.دوباره پر شوم.آب کوسم را به زمین و زمان بدهم و بجای آن از امیر حریص آب کیر بگیرم.دلم میخواست که تا ساعتها و حتی تا بی نهایت هم غرق این لذت باشم که میدانم با هیچ آمپرسنجی در جهان قابل اندازه گیری نبود.تازه فکر نکنم تحمل دو سه دقیقه دیگر خوشی در آن حالت را میداشتم.شاید قلبم از شادی و هیجان و خوشی زیاد از حرکت می ایستاد.خوشبختانه دو سه دقیقه بعد به اوج هوس رسیده و آب کوسم پس از ناز و عشوه فراوان از چادر هوس بیرون آمد و بعد از آنکه کمی در حالت خلسه ماندم کمر امیر را چسبیده و او را محکم بخود فشردم.- بریز توششششش.بریز توشششششش.ایندفعه هم با هوس بریز.بریز توششششش.جووووونم.اصلا حالیم نبود چیکار میکنم.با دم شیر بازی کرده بودم موقع تخمک گذاریم بود.چشمان وجودم جز کیررررررر چیز دیگری نمیدید.دلم جز آب کیر چیز دیگری نمیخواست.معلوم نبود این همه آب را کجا جمع کرده بود.؟/؟ بنازم به کمرش.- دوستت دارم.جااااااااان.بده بده.آب بده تشنه ام.کلمه دوستت دارم موتور امیرو بیشتر بکار انداخت و همینجور در حال پاره کردنم بود.آخ خ خ خ کیر او آنقدر کلفتی داشت که پس از تخلیه از کوسم بیرون نیاید.هر دو دستان هم را حلقه زنان دور کمر یکدیگر قرار داده و درهم فرو رفته بودیم.کیرش درون کوس من لبانش بر روی لبانم و سینه هایش بر روی سینه هایم قرار داشت.شاید نیمساعت در همان حالت خوشی بعد از سکس بودیم و در این حالت سر مستی چند دقیقه ای را خوابیدیم.تازه یواش یواش به این فکر می افتادم که نکند حامله شوم و خودم را قانع میکردم که با یکبار که نمیشه اگه هم بشه باید یه جوری ردیفش کنم.نه خدای من شوهرم کیوانه و پدر بچه ام امیر باشه ؟؟/؟؟ نههههه نههههههه خودمو نمیبخشم اگه یموقع نخوام کورتاژ (سقط جنین) کنم چطوری بچه رو بندازم گردن شوهرم که شک نکنه ؟؟/؟؟ اونکه تا حالا حساب روزهای قاعدگی منو داشت یکجوری باید برای روبرو شدن با هر حادثه ای خودمو آماده کنم.در هر حال از این افکار خودمو خارج کردم چون امیر داشت با لذت تمام بدنمو میبوسید حتی عرقهامو پاک میکرد و می لیسید.خیلی حال خوبی داشتم.- عزیزم روز منو ساختی خوب میتونی راضیم کنی.- شراره من اگه بخوای میتونیم از این روزهای خوب باهم زیاد داشته باشیم.صد و هشتاد درجه بر روی تخت تغییر وضعیت داده بودم.امیر نشسته بود و من هم پشت به او دراز کشیده بودم.کون برجسته ام آتش زیر خاکستر را بیدار کرد و مدام با انگشت مقعدم را میمالید و با دو دستش دو قاچ کونم را مالش میداد.راستش منم از این حرکت او خیلی لذت می بردم.تازه چندبار هم به کیوان کون داده هراسی از کون دادن نداشتم ولی میان ماه من تا ماه گردون تفاوت از زمین تا آسمون بود.تحمل کیر امیر دشوار بود ولی نمیخواستم دلش را بشکنم.شقی کیر امیر را یک لحظه بر روی وسط دو قاچ باسنم احساس کردم.هنوز از من حساب می برد.میدانم بدجوری هوس کون کردن کرده بود.دلش را نشکستم.- اوندفعه آخر عشقبازی یه چیزایی ازم میخواستی؟؟/؟؟ کونمو ؟/؟ آره ؟/؟ چون پسر خوبی هستی و خوب بلدی کارتو انجام بدی هر کاری دوست داری بکن فقط مواظب باش یکدفعه نذاری که دردم میاد.کیر امیر هم مثل کیر کیوان با ملاحظه بود.پس از انکه سر مقعد منو کیر خودشو با وازلین و یکی دو کرم دیگه چرب کرد خیلی آروم آروم گذاشت توش.آه ه ه ه که چه حس خوبی بمن دست داد.صبحانه هم که نخورده بودم.غذای شام را هم که قبلا دفع کرده بودم دیگه احساس دستشویی رفتن و دفع کردن بمن دست نداد فقط یک چیز کلفتو تو کونم احساس میکردم که خیلی لذت بخشه و یه کمی هم درد داره اما دردی شیرین و هوس انگیز.- هر موقع دوست داشتی میتونی کون تشنه منو هم سیراب کنی.امیر چند دقیقه ای کونم را گاییده در حالیکه دیگر نمیتوانست جلوی خود را بگیرد با فشار هر چه تمامتر آبش را خالی کرد.چند ساعت بعد من تنهای تنها به ترانه هایی که در لب تابم ذخیره کرده بودم گوش میدادم.حال و حوصله درس خواندن را هم نداشتم.منتظر کیوان هم بوده بر خلاف دفعه قبل زیاد شرمنده نبودم ولی در آپارتمان اینکار را انجام دادن اونم آپارتمانی که واحد دیگه اش همه از فامیلای شوهرم بودند ریسک بزرگی بود.اگر حامله شده باشم از یک نظر میتوانستم وضعیت را به نفع خودم تغییر دهم پس جای نگرانی نبود.فقط تا بحال کیوان آب کیرش را به کوسم نریخته ؟؟/؟؟ باید کاری کنم که نه سیخ بسوزه نه کباب.هفت هشت روز بعد که به حساب من دو سه روز مانده به اولین روز قاعدگی ام که امکان حاملگی در این ایام تقریبا صفره موقع عشقبازی به کیوان گفتم عزیزم عشق من چند روزی مونده به عادت ماهیانه ام.طوری حرف میزدم تا مشکوک نشه که چطور شد که من تغییر موضع دادم و از طرفی هوای اونو هم مثلا داشتم.ببین شوهر خوب من عزیز دل من امشب دیگه آبتو باید بریزی توی کوسم هم من تشنه ام هم تو طالبی این روزهای آخر احتمال حاملگی کمه اما اگه هم شدم بازهم هدیه ای آسمونیه خودت قول دادی که نمیذاری مانع دانشگاه رفتنم بشه و از این شر وورها.کیوان با شنیدن حرفام داشت با دمش گردو میشکست.تمام تنم را غرق بوسه کرد به شدت هیجان زده بود.با تمام عشق و احساس و صداقتش دوبار کوسم را سرشار از آب منی کرد کوسم از بس به کیر امیر عادت کرده بود به زحمت یک بار به ارگاسم رسید آنهم در اثر لیسیدن و میک زدن کیوان به اوج آمادگی رسیده بود و بعد با چند ضربه و حرفهای عاشقانه راضی شدم.یک هفته ده روز بیست روز گذشت و خبری نشد.در این مدت سکس دیگری با امیر نداشتم. راستش از آوردن او به آپارتمان هراس داشتم.احساس کردم حامله ام.کیوان هم این را میدانست. ذوق زده بود.هر روز بمن میگفت که آزمایش بدهم.کیوان برای بچه حاضر بود هر کاری بکنه و من بهترین موقع بود که از این نقطعه ضعفش به نحو احسن استفاده نمایم.بالاخره آزمایش دادم نتیجه مثبت بود.من تقریبا اطمینان داشتم که از امیر حامله شده ام یعنی فرزندی که در شکم من بود و از من تغذیه میکرد محصول خیانت من به شوهرم بود.در حالیکه کیوان شوهر مهربانم آن را میوه عشق و زندگی مشترکمان میدانست. او به این مناسبت یک گردن بند گرانقیمت چند میلیونی و خیلی شیک برایم خرید.چندی بعد به دروغ به او گفتم که دکتر زنانگی ام گفته که بالا پایین کردن از پله ها باعث سقط جنین میشه و از این حرفها.به چند تا بنگاهی سپرده یه خونه یک طبقه اما نه اجاره ای در یکی از نقاط خوب شهر بخریم.تازه خونه رو هم میخواست به اسم من بکنه.مقداری پول نقد برای توسعه تجارتش کنار گذاشته بود که تصمیم گرفت فدای سر بچه اش کند.آری بچه من محصول کوس من و کیر امیر بود و اما این کیوان شوهرم بود که نا دانسته خود را به آب و آتش میزد...ادامه دارد
 

ابزار وبمستر