ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

ندای عشق 6

نمی دونستم واسش چیکار کنم . هر چی می خواست باباش واسش فراهم می کرد جز این که نمی تونست دنیا و زیباییهاشو ببینه . همه چی رو یه رنگ می دید . راستی اگه من جای اون بودم چه حالی می شدم . چه طور می تونستم با این وضع کنار بیام ؟/؟دوست داشتم مثل یه برادر سر یه خواهرو بذارم رو سینه هام نوازشش کنم دلداریش بدم ولی همون قدر که دستشو می گرفتم تا زمین نخوره از سرم زیادی بود . بالاخره اون شب ساکت شد و منم رفتم پایین کپه مرگمو گذاشتم . حالا مگه از ناراحتی خوابم می گرفت ؟/؟تازه رفتم بخوابم که زنگ ساعت و موبایل دو تایی به صدا در اومد که یعنی پاشو برو سر کار . یه هشت ده ساعتی از شر روضه خونیهای ندا خلاص بودم . دوست داشتم کار صبح بیشتر طول بکشه تا من یه خورده کمتر شاهد غم و غصه های ندا باشم .. ولی ظهر که می شد دلم واسش تنگ می شد واسه اون غر زدنهاش . اون همیشه یه مدل شکوه می کرد و منم یه مدل دلداریش می دادم . نمی دونم چه جوری روش می شد که مطالب عاشقونه و دنیای احساساتشو پیش یکی دیگه بیان کنه تا واسش بنویسه . من اگه بودم همچه رویی نداشتم باید از خجالت آب می شدم . من به اون یکی ندای خودم همون خیانتکاره می خواستم بگم دوستت دارم عاشقتم روم نمی شد ولی این ندا دومیه خیلی قشنگ می نوشت و بیشتر قشنگی جملاتش وقتی به دلم می نشست که اونو با یه آهنگ و حزن خاصی واسم می خوند . بعضی وقتا خیلی اذیتش می کردم . می گفتم دوباره بگو دوباره بخون متوجه نشدم . یه بار ازش می خواستم کامل مطلبو از اول تا به آخر واسم بخونه و دفعه دیگه شمرده شمرده . مثل این که هر وقت بیکار بود می نشست و احساسات بیانی خودشو حفظ می کرد .بعض وقتا می خواست دوباره بیان کنه چند تا کلمه رو جا می ذاشت و می گفت نوید دقت کن دیگه سخته آدم همونو دوباره از حفظ بگه .... بذار دلش به همین چیزا خوش باشه و خودشو تخلیه کنه . منم که دارم حقوقمو می گیرم . چیکار به این کارا دارم . فرض کن داری سر یه ساختمون عملگی می کنی . تازه موقع عملگی یه دختر خوشگل که وردستت نشسته نیست . فقط وقت و بی وقت هوس بیرون رفتن و الهام گرفتن از طبیعت به سرش می افتاد -ندا الان شبه کجا راه بیفتیم بریم -می خوام برم تا با ستاره های آسمون راز و نیاز کنم .-مگه ستاره ها تو روز روشن میرن سفر ؟/؟فرض کن تو آسمون چشای خوشگلت و تو این روز روشن هم می تونی ستاره ها رو ببینی -ولی واقعیت یه چیز دیگه ایه . من می خوام دنیا رو همون جوری که هست لمسش کنم احساسش کنم . من نمیخوام خودمو فریب بدم . می خواستم بگم این کاری که داری می کنی خودش یه نوع فریبه و گول زدن خودته ولی دلشو نمی شکوندم و همراش می رفتم . دستشو آروم داشتم و با هم تو ساحل قدم می زدیم . یکی از این روزا گیر سه تا نحسی افتادیم . همه چی دست به دست هم داده بود تا آرامش چند روزه ما بهم بریزه . نشسته بودیم لب رود خونه و به همهمه مسافرا و همشهریا گوش می دادیم به اونایی که داشتن از زیبایی های طبیعت و شهرمون استفاده می کردند . البته شهر من ,نه شهراین ندا غرغرو . یهو سر و کله ندای شماره یک پیداشد .-به !به !آقا نویدو پارسال دوست  امسال آشنا . مارو به این خانوم معرفی نمی کنی ؟/؟دوست دختر جدیدته یا باهاش ازدواج کردی ؟/؟ببینم باز جیب کی رو زدی این قدر وضعت توپ شده ؟/؟ریخت آدما رو پیدا کردی . خواستم بذارم زیر گوشش دیدم هیچی رو زن جماعت دست بلند کردن یعنی دیه دادن و چند ماه رفتن به زندان و شلاق خوردن . لال شدم گذاشتم تا چرندیات خودشو بگه .. بالاخره کاسه صبرم لبریز شده بود -برو گمشو خودم دیدمت که داری با دوست پسر جدیدت می پلکی . فقط دیگه نمی خوام ریختتو ببینم -معلومه دیگه وقتی پولتو میای واسه یکی دیگه خرج می کنی منم میرم دنبال یکی دیگه دیگه . ندای روشندل ما به حرف اومد و گفت خانوم ببخشید ایشون دوست پسر من نیستن پیش بابام دارن کار می کنن . یه خورده هم سعی کنین نزاکتو رعایت کنین -بی ادب خودتی دختره بی شعور . پدرت بهش گفته که با دخترش لاس بزنه ؟/؟ندا غرغروی باادب بدون این که من بفهمم از جاش بلند شد تا بره طرف صدا و بزنه تو صورتش ولی یه لحظه پاش سر خورد و سریع اونو به وضعیت قبل بر گردوندم ندای آشغال وقتی که فهمید این یکی ندا کوره و نمی بینه به جای عذر خواهی و احساس شرم بلند بلند داد می زد که لیاقت همین کور ها رو داری بد بخت . مگر این که خودتو به همینا بچسبونی تا تو رو نبینن و نشناسن . راهشو گرفت و رفت .-تو حالت خوبه ندا -آره اگه می خوای دنبال دوست دخترت راه بیفتی باهاش درددل و تجدید خاطره کنی من همین جا می شینم و منتظرت میشم .-من اون عفریته رو دوست ندارم . هنوز هیچی نشده داره آدمو قورت میده وای به این که اگه چیزی بین من و اون بود . ندا تو از من دلخوری ؟/؟من که گناهی ندارم . من که همه چیزو واست تعریف کردم -به من چه مربوطه تو چیکار می کنی . زندگی خودته . من و تو نسبت به هم غریبه ایم . تو داری وظیفه اتو انجام می دی حقوقتم می گیری . ندا غر زدنهاشو شروع کرده بود منم دیگه به این جور حرف زدنهاش عادت کرده بودم . حواسمو بردم جای دیگه تا اعصابم بهم نریزه . این اولین بلای آسمونی امروزیا اون روز بود که شکر خدا رفع شد . تازه غر زدنهای ندا تموم شده بود که دیدم یه جوون اتو کشیده کراواتی که دست یه دخترو گرفته تو دستاش داره میاد این طرف -نداخانوم سلام . ندا با شنیدن صداش لرزید .عینک دودیشو از چشاش برداشت . انگار این جوری می خواست اونو راحت تر ببینه . من خنگ خدا تازه چند تا جمله بین اونا رد و بدل شد تا بفهمم که این پسره همون هم نام خودمه که ندای بدبختو به امون خدا ول کرده -خوشحالم که می بینم حالت داره بهتر میشه .-آره آقا نوید همه جا رو یک رنگ می بینم . چشام هم مثل دلم شده . ظاهرا مثل باطنمه . همه یه دست تاریک . همه از تاریکی فرار می کنن .-عزیزم منو به این خانوم معرفی نمی کنی ؟/؟-ببخش فرشته جون این ندا خانوم یکی از همکلاسیهای دانشگاهی ما بوده و هست . یه مشکلی واسش پیش اومده موقتا بینایی اشو از دست داده به خواست خدا که حالش خوب شد بر می گرده . حلقه های طلایی بر انگشتان آن دو داد می زد که باید تازه از دواج کرده باشن . -نداجان این هم فرشته .. فوری پریدم وسط حرفش و یه خورده مغلطه بازی در آورده تا اونا رو از اونجا دور کنم و نذارم که به ندا بگه که این زن همسرشه . هر چند ندا می گفت که دیگه علاقه ای بهش نداره ولی مگه می تونست به این زودی خاطراتشو فراموش کنه .اون وقت به یاد نابینایی خودش میفتاد و روحیه اش کسل می شد . این بلای دومی بود که رفع شد . ندا اخم کرده بود -دختر بیا این عینکتو بذار چشت تا من دیگه اخماتوخوب نبینم -واسه چی نذاشتی این نوید حرفاشو ادامه بده -بس کن ندا چقدر میخوای خودتو عذاب بدی . باورکن اگه اون دختره که همراش بود لب باز نمی کرد هیچوقت بهت نمی گفتم که همراه نوید بوده -از بس دورویی دروغگویی -دورو ؟/؟دورو و دوروغگو همونیه که یه دختر خانوم خوب و مهربون و خوشگل و با وفایی مثل تو رو گذاشته و رفته . حالا منی که نمی خوام دلتو درد بیارم دورو شدم ؟/؟ای بشکنه این دستم که نمک نداره . دلش گرفته بود . سکوت و صورتش اینو به خوبی نشون می داد .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

شوخی یا جدی ؟ 10

مامان جز به اون باد مجونی که تو کوسش فرو کرده بودم به چیز دیگه ای فکر نمی کرد -گلوریا گلوریا دنیای من یعنی این که فقط بتونم کوسمو راضی کنم -مامان تو دنیا رو واسه خودت می خوای ؟/؟پس من چی ؟/؟فکر نمی کنی به خاطر هوس بازیهای خودت زندگی بقیه رو به آتیش می کشی ؟/؟-ساکت باش دخترم چشات داره بهم میگه که خودتی که حالا آتیش گرفتی . دامنمو زد بالا و شورتمو کشید پایین . دستشو گذاشت رو دستم و بادمجونو از کوسش کشید بیرون و بدون این که چیزی ازش بخوام و بگم حس منو درک کرد و بادمجونه رو فرو کرد تو کوسم -مامان من ادامه بده . نرمی پوست بادمجون و سفتی و کلفتی اون مثل یه کیر کلفت بهم لذت می داد . وقتی که همه بادمجون از کوسم بیرون کشیده می شد تا دوباره بره توش پوست براقشو می دیدم که با خیسی کوسم تازه تر و براق تر میشه  مامان می دونست که چطور با اون منو بکنه . تجربه اش خیلی زیاد بود . می دونست کدوم حالت بهش لذت بیشتری میده . همونو رو من پیاده می کرد . نرم نرم بادمجونو میذاشت تو کو سم . از همون اول لبه های دو طرف کوسم به گونه ای  منو به اوج هوس و لذت می رسوند که دوست داشتم از اوج هم بیشتر اوج بگیرم . یه تپش قلب خاصی بهم دست داده بود . مامان گاهی هم سرعتشو زیاد می کرد و بعد یه دفعه کم می آورد -اوخخخخخخ مامان مامان من حالا چیکار کنم چیکار کنم . نوک سینه امو گذاشت تو دهنش و با دست چپش که آزاد بود با کمرم ور می رفت . وقتی صدای زنگ درو شنیدم کلی عصبی شدم با این که می دونستم یکی از کیر ها اومده و یه قدم به حال کردن نزدیک تر شدیم ولی دوست داشتم تو همین حال خودم بمونم . همایون بود . قبل از این که خودشو برسونه به اتاق با همون بادمجون رفتم تو دستشویی و خودم اونو فرو کردم تو کوسم هر جوری که دوست داشتم خودمو می گاییدم . از بس سست شده بودم سرم تو دستشویی خم شده بود . بعدشم کمرم سست شد و نزدیک بود بیفتم تو لگن توالت . خودمو کنترل کردم و اومدم بیرون . با همایون مث یه غریبه سلام و علیک کردم . نمیدونم مامان چیزی به همایون گفت یا شوهر نامردم از قیافه ام فهمید که خیلی حشریم بهم گفت میای بریم اون اتاق که یه احوالی ازت بپرسم . ؟/؟تر جیح دادم تو آتیش هوس بسوزم و تو غم کیر بمیرم ولی تا بابا نیومده بدون مشورت اون کاری نکنم . قبول نکردم که خودمو در اختیارش بذارم با این که سر تاپام داشت داد می زد که من تشنه کیرم و هوس داشت از تمام وجودم می ریخت . ساعتی بعد بابا اومد . شامو با هیجان خوردیم . این وسط همایون استرس بیشتری داشت . ما سه تای دیگه هم هیجان زده بودیم . من خودمو به بابا چسبونده بودم و نمی خواستم ازش جدا شم . دوست نداشتم آغاز کارم با همایون باشه . دلم می خواست بابایی گرمم کنه و اصلا هم دوست نداشتم همایون به تنهایی منو بگاد . برامامان زیاد فرقی نمی کرد اون مث یه جنده روباز بود . همایون اومد طرف بابام و گفت پدر اجازه می فر مایید که اول کار همسرمو ..-شما شوهرشی و یه اختیاراتی داری ولی من نمی تونم کسی رو مجبور به کاری بکنم . همان طور که من مجبورش نکردم که باهات ازدواج کنه . حالا شروعشو اون دوست داره باباباش باشه تا صبح هم کلی راهه گر صبر کنی زغوره حلوا سازی . از این جواب بابا خوشم اومد . در هر حال کیر همایونو هر جوری بود تا صبح باید زیارتش می کردم ولی دوست نداشتم اول کار بهش بها بدم و بگم مثل اون وقتا شوهر جونمو دوست دارم . بابا ومن و مامان و همایون باهم مشغول شدیم . هنوز حال و هوای یه ساعت پیش تو سرم بود . می دیدم که حواس همایون به این طرفه و از این که زن جوونش داره توسط یه مرد دیگه اونم جلوی چشای اون گاییده میشه و نمی تونه ریاست خودشو بر من تحمیل کنه خشمگین بود . هر چند این مدل سکس پیشنهاد خودش بود رو زمین و پشت به دیوار در حالی که بالش پشت سرم گذاشته بودم دو تا پامو به دو طرف دراز کرده و به سهیل جونم گفتم که کوسمو بخوره -بابابیابیا منتظرتم . کوسسسسسم منتظر دهن گرمته . اون زبون داغ و پر حرارتت که بکشی روش و منو به اوج برسونی . بابای خوبم تو همیشه بابای باحالم بودی و هستی . تو که هستی من شوهر میخوام چیکار . پدر جونم که خیلی شهوتی شده بود افتاد رو کوسم . ریشو سبیلشو هم تازه صاف کرده بود . صورتش نرم نرم بود و یه لذت خاصی بهم می داد . وقتی که می خورد به کوسم زیر چشمی همایونو نگاه می کردم که داشت یه سکس سردو با مامان یعنی مادر زن خودش انجام می داد -حواست کجاست همایون این طرفو نگاه کن . از سکست لذت ببر . ناراحت نباش . هر وقت باشه زنته مال خودته . حالا یه خورده داره به باباش حال میده . آسمون که به زمین نیومده . ببین منو ببین من خیالم نیست که شوهرم داره یکی دیگه رو میگاد یا خود گلوریارو . نگاه کن !داشتم جیگر همایونو آتیش می زدم و کیف می کردم . فکر می کرد می تونه کیف کنه و منو ساده و هالو گیر آورده بود وتازه منم داشتم حالمو می کردم . فیلم هم نمیومدم فقط یه خورده خجالتو کنار گذاشته و گاهی هم پیاز داغشو زیاد می کردم -باباباباجونم من کیرتو میخوام . کیر کلفتو میخوام . تازه این چند وقتیه که فهمیدم کیر به چی میگن . بابا تو خیلی باحال منو ارضام می کنی کیر تو خیلی باحال تر و کلفت تر از کیر همایونه -گلوریا جان وقتی کیر پدرت روبروی کوسته از هیچ کیر دیگه ای نباید حرف بزنی -دست خودم نیست پدر وقتی کیرت منو به هیجان میاره نمی تونم ازش تعریف نکنم -هر طور عشقته دخترم . خودم ول کردم و کیر بابا رو گذاشتم تو دهنم -اووووووووفففففف بابا جون کیرت مث یه بستنی قیفی بلنده .. هر چند لحظه که از ته تا سر کیر بابا رو ساک می زدم یه التفاتی هم به سرش کرده و مثل یه بستنی قیفی سرشو زبون می زدم -چه خوشمزه هست بابا یادم باشه وقتی کارمون تموم شد و رفتیم تو رختخواب و تنها شدیم بستنی قیفی خودمو بیشتر میک بزنم . صورت همایونو می دیدم که رنگش پریده فکرشو نمی کرد که همچین حرفی بهش بزنم . دوست داشت یا فکر می کرد که بعد از سکس گروهی امشب یه فرجی بشه و دونفری بریم سر خونه زندگیمون . هر چند نظرمو بهش گفته بودم که فعلا میخوام بابام شوهرم باشه . یه خورده کفری شده بود . مامانو چسبونده بود گوشه دیوار . بهش گفت بشینه خودش وایساده بود . کیرشو یه ضرب و با خشونت طوری فرو کرد تو دهن مامان نازنین که چشاش داشت از حدقه در میومد .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

ندای عشق 5

من و ندا وقتی از جامون بلند شدیم و من دستشو گرفتم تا به طرف ماشین هدایتش کنم یه غم خاصی رو تو چهره اش دیدم . ظاهرا دوباره داشت دچار افسردگی میشد . هر وقت همچین حالتی بهش دست می داد یا خیلی پر خاشگر می شد یا خیلی وراج .-وایسا ماشین داره میاد این قدر دستتو شل نکن -به درک که ماشین اومد بزنه منو له کنه از شر این زندگی خلاص شم -دوست نداری دیگه آفتاب زندگی رو ببینی ؟/؟-آفتاب زندگی من خیلی وقته که غروب کرده -حالا زود باش بریم اون ور خط بعدا از این حرفا بزن . از قضا اون شب جناب ناصر خان تشریف برده بودن تهرون و من باید سرپرست خانوم بچه ها می شدم . از اون شبای بیست هزار تومنی بود . از اون بالا حتی به خوبی با دوربین می شد بیشتر جا ها رو دید . هر گوشه ای از خونه یه چشمی کار گذاشته شده بود . اون موقعها تازه داشت از این چیزا مد می شد . ندا خانم طبع شعر و شاعری و نویسندگیش گل کرده بود . از من خواست که برم بالا . تازگیها یه خورده رفتار کلیش نسبت به من بهتر شده بود . به من گفته بود که دیگه این قدر تشریفاتی و مثل برده هایی که اربابشونو صدا می زنن خطابش نکنم . یعنی باهاش خودمونی باشم و ضمن این که جایگاه خودمو بدونم و حفظش کنم صداش کنم ندا . یه حسی به من می گفت که سه چهار ساعتی رو باید خر حمالی کنم . این بیست هزار تومن هم قرار نبود مفت بره تو جیبم . فاطمه خانوم و نادر مشغول تماشای تلویزیون بودند و من و ندا تو اتاقش بودیم -نوید می خواستم یه چیزی ازت بپرسم -بپرس فقط طول نکشه . من صبح باید برم سر کار -دیگه پررو نشو نوید . وقتی بهت میگم راحت باش تو دیگه نباید این قدر سوءاستفاده کنی . مگه یه سرباز تو سربازی موقع نگهبانی می گیره بخوابه که تو می خوای سر پستت بخوابی -نگهبانی که دوساعت بیشتر نیست -حالا چها رصبح به بعدو خواستس بخوابی عیبی نداره -چیه بازم داری تنبیهم می کنی ؟/؟دیگه چه خلافی ازم سرزده ؟/؟-می خواستم بپرسم اگه آب رود ولگا هر سال بخواد بریزه تو دریای مازندران چند سال طول می کشه تا این جایی رو که ما توش هستیم آب بگیره . این جا یه جایی تو مسیر پارکینگ سه هستش . با دریا هم تقریبا یک کیلومتری فاصله داره -من نمیدونم میزان بارندگی سالیانه رو باید در نظر گرفت و میزان تبخیر رو واون آبی رو که ول میدن تو دریا -نمیشه از اون دخترایی که امروز لب آب داشتن در موردش صحبت می کردن بپرسی ؟/؟یواش یواش داشتم به یه چیزایی مشکوک می شدم -خب من اونا رو از کجا گیر بیارم -من می شناسمشون از دوستام بودند . حرفایی رو که در مورد دریا و شهر می گفتند شنیدم حالا دیگه به من دروغ میگی ؟/؟من همه حرفاشونو که در مورد من بود شنیدم فکر می کردم که باهام روراستی فکر می کردم که برام ارزش قائلی . فکر می کردم می تونی درکم کنی و منو از دیدگاه یه آدم عادی ببینی -ندا من دارم میرم پایین تو اتاقم بگیرم بخوابم . من همون موقع ازت پرسیدم که آیا حرفای اونا رو شنیدی یا نه . تو هم گفتی نه . با این حساب آیا درست بود من اون بلایی رو که سرت اومده به رخت بکشم ؟/؟به روت بیارم ؟/؟اون دردهاتو واست زنده کنم ؟/؟تو همینو می خواستی ؟/؟تازه تو به من میگی دروغگو ؟/؟دروغگو خودتی . خودت . مگه من ازت نپرسیدم که آیا حرفای دخترا رو شنیدی یا نه و تو خودتم گفتی نه . پس دروغ اول رو تو گفتی . اگه واست اهمیت داشت حقیقتو می گفتی . من صلاح دونستم که با دروغ تو با مصلحت تو پیش برم . گناه کردم که خواستم به تو توجه نشون بدم ؟/؟اینه درک تو از شخصیت آدما ؟/؟تو فقط بینایی اتو از دست ندادی . تو عقلتم از دست دادی . من رفتم پایین بخوابم . بابا جونت که برگشت می تونی کاری کنی که عذرمو بخواد . فقط یه خورده به کارهات فکر کن . تو دوست داری همه مثل خودت بشن تا درکت کنن . فکر نمی کنی این جوری هم درکت می کنیم ؟/؟شب بخیر لجباز -نه حق نداری بری . از این در که رفتی بیرون حق نداری برگردی -تو منو استخدام نکردی که اخراجم کنی . می تونی ازم بدگویی کنی ولی حق اخراجمو نداری . اگه می تونی وجدانتو زیر پا بذاری برو ازم بد بگو .-نرو باهات کاردارم -من باهات کاری ندارم . ازبس حرص داشتم پنج تا طبقه رو از پله ها رفتم پایین و تا چند ساعت خوابم نبرد . همش از این می ترسیدم که وقتی باباهه برگشت ندا واسم مایه بیاد . این دختره خیلی کله خر و لجوج بود . منطق حالیش نمی شد . دست و دلم به کار نمی رفت . دوست داشتم ناصر خان زودتر برگرده و از شر این اضطراب خلاص شم . صد رحمت به ندای خائن خودم . حداقل مثل این ندای از خود راضی این قدر دیوونه نبود . ظاهرا پدر ندا دوسه شب دیگه هم قصد داشت تهرون بمونه . این دختره یه خورده گیج می زد . شب بعدش دوباره احضارم کرد . بعد از شام رفتم بالا . بازم اون غرور همیشگی اشو داشت .-چیه تو که دیگه نمی خواستی پاتو بذاری اینجا . منم در جا بهش جواب دادم تو که نمی خواستی راهم بدی . یه خورده فکر کرد و گفت دلم واست سوخت . یه لحظه یه سنگینی و فشردگی خاصی رو روی قلبم احساس کردم دلم گرفت -یه سگ ولگرد و کثیف هم این روزا از گرسنگی نمی میره که من محتاج تو باشم . باید از همون اول میدونستم که تو هم مثل ندای بی وفای من بد جنسی . توی این دنیا به عشق اون دلم خوش بود . اون یکی دیگه رو به جای من تو قلبش کاشت . از همون اول باید می دونستم که صاحبان این اسم سنگدلن و ذاتشون بده . بی مرامن .. حس کرد که دارم میرم اومد منو بگیره که نرم نمی تونست منو ببینه و افتاد زمین . نادر و مادرش اومدن این طرف -چی شده آقا نوید -هیچی به خیر گذشت -دخترم چیزیش نشده که -نه مامان من خوبم ... مادره و پسره رفتن و همین جریان باعث شد که من اونجا میخ بشم . با یه حالت سر د با هم اخت شده بودیم . اون از عشق بیوفای خودش واسم گفت . از کسی که بهش اعتماد داشته دوستش داشته و قصد ازدواج با اونو داشته -می گفت تا دم مرگ کنارت می مونم هیچوقت تنهات نمیذارم در غمها و شادیها در تلخیها و شیرینیها شریکتم . ولی وقتی اون تصادف واسم پیش اومد ولم کرد و رفت . حرفشم این بود که نمیخواد موجب ناراحتی من شه . ولم می کنه تا من راحت باشم . آدما رو باید تو سختیها شناخت . اسمشم بود نوید . اسم تو رو داشت . توچی نمیخوای از دوست دخترت بگی ؟/؟-داستان من با داستان تو فرق می کنه . من و اون یه مدت کوتاهی با هم بودیم . یه روزی اونو با یکی دیگه دیدم چیزی هم بهش نگفتم و رفتم همین . واسه همین از هر چی عشق و دوست داشتنه بدم اومد . اسمشم بود ندا. ناراحت نشو که من از این اسم خیلی بدم میاد . فکر می کنم همه نداهای دنیا بد جنسن و بی وفان -حتی من ؟/؟-در بدجنسی تو که شکی نیست . تو دل منو به درد میاری . تو تحقیرم می کنی . تو نمی دونی معنی فقر و نداری چیه . نمی خوام غمتو زیاد یا تازه کنم فقط ازت می پرسم اون موقع که این وضعو نداشتی بازم تا این حد ذاتت بد بود ؟/؟-من اون موقع دنیا رو این جوری نمی دیدم . الان همه جا واسم تاریکه -اگه دنیای دیگرانو تاریک و تباه کنی دنیای تو روشن میشه ؟/؟-من همچین قصدی ندارم . فکرکردی واسه چی دوست دارم بمیرم . وقتی بمیرم چشام خوب میشه . اون دنیا با چشام می تونم همه جا و همه چی رو ببینم . دیگه حسرت گذشته های از دست رفته امو نمی خورم . نه من نمیخوام بد باشم . بازم اشک از چشاش جاری شد . دلم واسش سوخت . هر کینه ای که نسبت بهش داشتم در یه لحظه تبدیل شد به دلسوزی . نباید تا این حد ازش انتقاد می کردم .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

زبون دراز 24

من و مرجان رفته بودیم تو هم . هوس خشن ما به عشق و هوس ما تبدیل شده بود . نمی دونستم باهاش چیکار کنم می بوسیدمش . نوازش و ماساژو قاطی کرده بودم . هنوز واسم سخت بود که اون خانوم دبیری رو که یه روز از دستش در می رفتم و اونم سایه منو با تیر می زد پس از یک سکس خشن این جور زیر کیر من اسیر باشه و حالا هم که اسیر شده بود نمی دونستم باید چه رفتاری باهاش در پیش بگیرم . با خشونت کیر و قدرت خودمو بهش نشون داده بودم . حالا چه جوری بهش محبت کنم ؟/؟من که تا یه ساعت پیش جز کینه و انتقام چیزی نمی دیدم .-چیه مجتبی گیج شدی نمی دونی باهام چیکار کنی ؟/؟دوباره شل شدی ؟/؟تو که نیومدی خواستگاری . ببین باهام چیکار کردی . پیشونی و صورت و پس کله ام همه زخمی شده . بگم سگ اومده گازم گرفته ؟/؟منم سرم خورده به سنگ استخر ؟/؟من این چیزا حالیم نیست تو باید خودت شفام بدی -چیکار کنم آب کیرمو بپاشونم رو پیشونیت ؟/؟-نه لبای خوشگلتو بذار روش . حرف خانوم شیمی رو گوش کرده اول لبامو گذاشتم رو پیشونی زخمیشو بعد هم لبای گرم و منتظرشو به لبام دوختم . محکم و عاشقونه بغلش کرده و سفت و سخت اونو به خودم چسبوندم . پس از یک تنبیه حسابی این جورسکس کردن خیلی می چسبید . یاد فیلمهای وسترن و کابوی می افتادم که یک توسن و اسب سر کش چقدر به زور رام می شد . وقتی هم که رام می شد دیگه رام بود . اسب سرکش من هم رام شده بود . اون دیگه اسیر من بود . می رفت تا همون ابهت گذشته رو پیدا کنه . با این تفاوت که ابن بار این من بودم که روش تسلط داشتم کیر من روی شکمش در حال سوختن بود . دستمو از روی کون گنده اش به طرف کمرش می کشیدم . سینه ها شکم خودمو رو سینه ها ووسط تنش حرکت می دادم . دل نداشتم که لبامو از رو لبای ملتهب مرجان ور دارم . حتی پلکهاش که به وقت باز و بسته شدن به پشت چشای بسته ام می خورد هوسمو زیاد می کرد . دوست داشتم چشامو بندازم تو چشای خواهر زن خوشگل و نازم که می دونستم از این به بعد لطف و حمایتش شامل حال من میشه . ولی باید بوسه رو ولش می کردم تا چشامون از هم فاصله گرفته بهتر بتونم نگاش کنم . همین کارو هم کردم . نگاهی پر هوس به هم انداختیم . من دستمو گذاشتم لای کوس تمیز و تسلیم شده اش و اونم کیر چماق شده منو گرفت تو دستاش . چند ساعتی بود که داشتم باهاش حال می کردم ولی مثل این که تازه داشت اسم عشقبازی رو به خودش می گرفت . دوست داشتم همین طور کیرمو بماله . نگاه و ناله هاش هم همینو بهم می گفت و می خواست . بعد از یه ربع بیست دقیقه ای که کوسش شده بود دنیای هوس و خیسی کیرمو به کوسش چسبوند و سرشو محکم تو دستش گرفت و با روی کوس و قسمتی از داخل کوسش بازی داد -مجتبی کییییییررررررت داره کسسسسسسمو می بوسسسسه -لبای کوس نازت واسش بازه ؟/؟-آره عزیزم باز بازه -با دستای خودت بفرستش بذار بره . دیگه منتظرش نذار . بذار اونا با هم آشتی کنن .-مگه با هم قهر بودند .؟/؟مرجان با دستاش کیرمو به طرف کوسش هدایت کرد .من یه دفعه دیگه شروع کردم به بوسیدنش و همراه با گاییدن اون لبامو رو لباش می گردوندم و لحظه به لحظه از دنیای غم و غصه ها فاصله می گرفتیم . نمی دونستم رو اون بوسه بالا زوم کنم یا به اون پایینیه .؟/؟مرجان می خواست با حرف زدن هوسشو خالی کنه ولی لباش بسته بود . در عوض من کیرمو مث موشک زمین به هوا می فرستادم تو کوسش . البته این از اون موشکای رفت و بر گشتی بود . ناله های بسته مرجان دلمو برده بود . ضربات کوبنده خودمم زیاد کرده بودم . یه لحظه مرجان محکم منو گرفت دوتا پاهاشو دور رونهای پام قفل کرد و دستاشم دور کمر من حلقه زد و با آخرین زورش بهم فشار می آورد . هنوز تو دهنی ناله های وحشتناکی سر می داد و چند لحظه بعد ساکت شد و از حال رفت فهمیدم که ارضا شده . اونو یه وریش کردم . تماشای کون لختش خودش نصف العیش بود . با یه چیزی که نمی دونستم چیه سوراخ کون مرجان جونو چربش کرده و با لذت از دیدن کون قلنبه خواهر زن کون گنده ام این بار کیرمو با ملایمت روونه سوراخ معشوقه جدیدم کردم . کونشو از حالت خمیده و نیمرخ به صورت تمام رخ در آورده و انداختمش رو تخت یعنی دمرش کردم و افتادم روش . چاک وسطشو با دو تا انگشتای شستم باز ترش کرده و کیر بیرون اومده رو دوباره گذاشتم تو سوراخش -اوخخخخخ شیمی خوشگله من اوی تو هاش منو سوزونده . مرجان این کون دیگه مال منه . فقط مال من . من هیچی حالیم نمیشه . عادت دارم اگه از چیزی خوشم بیاد مالکش بشم . نگو واسم که شوهر داری -خوشم میاد از این جور حرف زدنت . مجتبی داری قدرت خودتو نشون میدی . بکن کونمو بکن داره با کیرت جون می گیره حال می کنه صفا می کنه دست بکش روش . باهاش ور برو خوشم میاد که تو ازش خوشت میاد -مرجان من ,من از همه جات خوشم میاد . تو خیلی خواستنی هستی .آهههههه نهههههه زوده نمی خوام زود بریزم می خوام همین طور داغ داغ باشم سوخته کون تو باشم .-مث من که سوخته کیرتوام -وای مرجان سوراخ تنگت امونمو بریده . نمیتونم دیگه آبمو نگه داشته باشم -کونم ازت آب میخواد مجتبی زودتر زودتر .. کیر کم طاقت من سوراخ عشق جدیدشو پس از یه بوسه کوتاه پر پر کرد .. همین طور که تو خیال خودم سوراخ کون مرجانو به شکل یه لوله و یه ماکتی از تونل فرض می کردم با چند ضربه پی در پی و رسیدن به اوج هوس ,کیرم آبشو ریخت تو کون مرجان -مجتبی دارم حال می کنم . سوختم ودارم حال می کنم روکونم دراز بکش .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

سدهای شکسته 17

از این لحظه به بعد بود که نسبت به زن و فرزندان فرمایشی خود احساس مسئولیتی شدید می کردم . اگه سرشون به کاری گرم بود شاید این قدر خلاف نمی شدند . همه پسر ها هم به خدمت سربازی رفته از این بابت جای نگرانی نبود . فکری به خاطرم رسید . پدرم سهامدار عمده بیمارستانی بود که در آن عمل جراحی می کرد . خرش هم خیلی می رفت . همه روی حرفش حساب می کردند . تا اونجا که می دونستم به چند تا کارمند و کار گر نیاز داشتند . براشون مهم نبود که طرف دیپلمه باشه یا لیسانس داشته باشه . اعتماد مهمترین رکن کار بود . جریانو با پدرم در میون گذاشته و به دروغ گفتم که شروین یکی از دوستان قدیمم بوده و اتفاقا مادرش دختر عموی بهرام خانه و از این حرفا که نیاز شدید به کار دارن و خانواده محترمی هستن و حداقل در مورد پسرام کلی چاخان کردم . با این که اشک بابا شریفم در اومده بود گفت باشه از آقا بهرام تحقیق کنم . اتفاقا هفت هشت جای خالی داریم . از اون طرف فوری با سیما ی خوشگلم تماس گرفته و بهش گفتم تا با پسر عمو بهرامش تماس بگیره که اگه دکتر شریف تحقیقاتی در مورد بچه هاش انجام داد گزارش بد نده . اونا تصمیم گرفتن آدمای سر براهی بشن و برن دنبال کار و زندگیشون . بهرام خان هم به این شرط قبول کرد که سیما مسئولیت همه این کار ها رو گردن بگیره . خودشم موقع پاسخگویی به پدرم طوری تعریف کرد که نه سیخ بسوزه نه کباب . در هر حال دست هر 5 نفرو بند کردم یعنی بند کردیم و همه سرشون به کاری گرم شد . شیفته شد منشی پذیرش . شاهپور و شاهرخ تو آشپز خونه مشغول شدن . شهروز حسابدار شد و شروین هم راننده . دیگه خانوادگی بیمارستانو اشغال کرده بودن . به سیما جون هم قول دادم وقتی که باز نشسته شد یه کاری هم برای اون تو بیمارستان دست و پا کنم . از بچه ها چی بگم که اگه بگم همه شده کنیز و غلام و نوکر و مرید و فدایی من بازم کم گفتم . و قربونش برم این ناز و عشوه شیفته بیشتر از همه منو کشته بود . همش می گفت بابایی دوستت دارم نمی دونم چه طوری از خجالتت در بیام . از نظر سن 6 سال بزرگتر از من بود . از نظر هیکل من ازش بزرگتر بودم . هر وقت که تنها بودیم یعنی تو خونه مامانش که البته سیما جونم حضور داشت نیمه سکسی پیشم می گشت . شوهرش اول با کار کردن زنش مخالف بود ولی سر جاش نشوندیمش . داداشاش خیلی دوسش داشتن و بر خلاف بعضی برادرا که به تک خواهرشون حسادت می کنن اون خیلی براشون عزیز بود و سیما هم که نسبت به تنها دخترش علاقه ویژه ای داشت . همه نگرانش بودن و می خواستن هر جوری که شده از دست شوهر آسمان جل نجاتش بدن . از روزی که پای من به خونواده اش باز شد شیفته بیشتر وقتشو خونه مادرش می گذروند . اگه منو سیما می خواستیم خلوت کنیم بیشتر مواقع مزاحممون بود و صحنه رو ترک نمی کرد . منم احساس کردم یه جوری خاطر خواهش شدم . حداقل این که شیفته کوس و کون شیفته شده بودم . بعضی وقتا که سیما حوصله بیرون رفتنو نداشت من شیفته رو به سینما می بردم . یکی از این دفعات که چراغای سالن کم سو شده بود دستشو گذاشت تو دستم و گفت بابایی واسه همه چیز ازت ممنونم . خیلی دوستت دارم ... اصلا حالیم نبود که چی دارن نمایش میدن . تمام فکر و ذهنم به شیفته جونم بود که چه جوری می تونم جورش کنم . شاید دلش می خواست شاید به خاطر مادرش ناراحت می شد . یعنی مثل یک پدر دوستم داره ؟/؟اگه با اون باشم ؟/؟اگه سیما بفهمه ؟/؟اگه برادراش متوچه بشن من چه خاکی باید تو سرم بریزم . آبروم میره . در همین افکار بودم که دیدم کمی به طرف من خم شده دست منو که همین جور توی دستش بود از زیر مانتوش به طرف وسط بدنش هدایت کرد . قلبم به شدت می تپید . زیپ شلوارشو پایین کشیده بود و کف دستمو گذاشت داخل شورتش -شیفته این چه کاریه اگه مامان بفهمه چی میشه -این قدر شیفته شیفته نکن . مگه نمی بینی که چقدر شیفته توام .-میگیم مامانت هیچی شوهرت چی ؟/؟گناه داره -تو اسم اون معتاد از خدا بی خبرو میذاری شوهر ؟/؟تازه من تریاک کشیدنشو می بینم ولی قیاقه اش نشون میده چیزای دیگه ای هم می کشه . میخوام مهرمو ببخشم و ازش جدا شم -تا حالا که می گفتی واسه حفظ آبرو قصد طلاق نداری -الان وضع فرق می کنه . اون موقع بابایی خوشگلم نبود که همه جوره ازم حمایت کنه . واسم کار بگیره و نیازای دیگه امو بر طرف کنه -اگه مامان بفهمه ؟/؟اگه داداشات بفهمن ؟/؟-داداشام از خدا شونه حالا مامانو نمی دونم شاید اونم اگه بفهمه اعصاب دخترش آروم میشه یه جوری باهاش کنار بیاد -تو حق نداری یک کلمه هم به مادرت چیزی بگی هنوز که اتفاقی بین من و تو نیفتاده -خب بعدا میفته .. صحبتای مفتو کنار گذاشته دستمو به هزار مصیبت داخل شورتش می گردوندم . شورتش طوری شده بود که انگاری گذاشته باشیش تو یه ظرف آب .باید مراقب عکس العمل دور و بری هام می بودم . خوشبختانه یه جای دنجی نشسته بودیم . اون آخرا که فقط از یه طرف دید داشتیم اونم از فاصله چند متری . تنها کاری که می تونستم بکنم این بود که فقط به کوسش چنگ بندازم یا انگشتامو بذارم داخلش و با چوچوله هاش هم حال کنم . بعضی وقتا هم شیفته جون سالن سینما رو با اتاق خواب اشتباه می گرفت و ناله می کرد -عزیزم تو رو خدا ننال آبرومون میره مارو میگیرن می برن ها . اگه سر و صدا کنی دستمو از کوست بیرون می کشم .-باشه باشه ... صداشو می آورد پایین . کوسسسسسسم میخخخخخاررررره بابایییییی من کییییییررررررررر میخوام هوس دارم شوهر خواجه ام به من نمی رسه . فیلم تموم شد و از سینما بیرون اومدیم. حال و روز درست و حسابی نداشت . مثل معتادایی که دنبال جنس می گردن التماس در نگاهش موج می زد . راستش دلم براش می سوخت . اصلا دوست نداشتم خدای نکرده دنبال یکی دیگه بره . ولی شرایط ما فرق می کرد . پیش برادراش چه جوری سر بلند می کردم . سیما منو می کشت . اونو تا خونه اش رسوندم . هر چی اصرار کرد بیا بالا شوهرم نیست و خارش منو بگیر با این که شاید بیشتر از او هم تمایل داشتم ولی دلم نمی کشید . نتیجه اش این شد که دختر خوشگلم باهام قهر کرد و گفت بابایی دیگه باهام حرف نزن .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

رازنگاه 40

صبح فردا اوضاع خیلی بهتر از اونچه که فکرشو می کردیم پیش رفت . شب قبلش محجوبه به این بهونه که شب جمعه رو میخواد راحت با حاجی حال کنه و مصلحت اینه که بچه ها نباشن و با بهانه های دیگه و توافق یوسف که از خدا خواسته بود بچه ها رو می فرسته خونه پدر بزرگ یعنی پدر آقا یوسف که صبح هم به اتفاق هم برن نماز جمعه . خونه حاجی یوسف هم یه خونه شیک و ویلایی تو کوچه پس کوچه های اطراف میدون انقلاب بود . ظاهرا به جای هندی کم های قدیم ترجیح دادیم که از یک دوربین دیجیتالی کوچولو با یک قدرت قوی و بزرگ استفاده کنیم . زری فیلمبردار ما می گفت که امیدوارم کیر ملا یوسف تو مانیتورش جا بشه و محجوبه هم تلفنی بهش گفت وقتی توی کوس فرشته جا میشه این تو هم جا میشه که من گوشی رو از زری گرفته وگفتم تا حال کردنم با شوهرت تموم نشد حق ندارین اعلام موجودیت و اظهار وجود کنین .-باشه عزیزم این قدر غصه کوس و کونتو نخور هر کی ندونه فکر می کنه کیر ندیده ای . راستی دیشب کاری به روز حاجی آوردم که مجبور شد موقتا تختو بذاریم وسط پذیرایی . به دروغ گفتم تو اتاق خواب دلم می گیره حالا که بچه ها نیستن بهتره ما هم بریم جای وسیع حال کنیم اون که موقع کوس کردن کوس خل میشه حرفمو قبول کرد . فقط اگه یه موقع خواست تختو ببره داخل اتاق یادت باشه که تو هم بگی وسط پذیرایی صفاش بیشتره و بعد از عملیات جاشو تغییر بده . چون ما قصد داریم از داخل یکی از اتاقا که مسلط به صحنه عملیاته فیلم بگیریم . جای تخت اگه عوض شه نقشه بهم می خوره . تازه من بهش گفتم دست نگه داشته باش که بعد از ظهر هم یه برنامه داریم بعد . قرار نیست بچه ها تا شب برگردن . اوضاع بر وفق مراد پیش می رفت . منتها ظاهرا نقشه کمی عوض شد که یوسف و محجوبه باهم که رفتن بیرون پس از رسیدن به مصلی از هم جدا میشن .. هماهنگیهای لازم انجام شد و محجوبه خودشو سریع به خونه می رسونه و مخفی میشه از اون طرف یوسف هم با ماکسیمای خودش میاد دنبال دو تا عروساش یعنی من و زری . هر دو ما چادر مشکی و مقنعه پوش و عین زنای شلاق زن اماکنی پشت ماشین حاج آقا نشستیم . به خونه که رسیدیم یوسف از زری عذر خواهی کرد ازش خواست که زیر انبار که شبیه به اتاق بزرگ بود منتظرش باشه تا بعد از این که تر تیب منو داد بیاد سراغ اون . بعدشم منو واون رفتیم بالا و یوسف جون ما از بس وسواسی بود تمام در های ورودی به هال رو قفل کرد . پنجره ها رو بست و پرده ها رو کشید تا احتمالی برای چشم چرونی زری وجود نداشته باشه . بیچاره خیلی خجالتی بود . آخ که فرشته بمیره واسه این شرم و حیاش . بیچاره خبر نداشت که چه آشی واسش پختیم حالا زری و محجوبه چطوری خودشونو به محوطه پذیرایی رسوندند که ما صدای باز شدن درو نشنیدیم خدا میدونه . فقط یه لحظه دیدم که زری و زن آخونده دوتایی روبروی من و پشت به حاجی و در انتهای دالانچه منتهی به وسط پذیرایی وایستادن . خدای من این ضایع بازی و عجله چی بود ؟/؟!من و یوسف تازه رفته بودیم روی تخت و من هنوز چادرو از سرم در نیاورده و آخونده هم از هیجان زیاد با عبا و عمامه اش اومده بود روی تخت . اون دو نفر هم می خواستند برن اتاق روبرویی ما که سنگر بگیرند و خیلی راحت تر فیلمبرداری کنند منتها باید از پشت سر ما می گذشتند . اگه فیلمبردار فقط خود محجوبه بود دیگه این دردسرها رو نداشتیم . زودتر میومد و داخل اتاق روبرویی ما قایم می شد . چشمای یوسف کوس کوس می گفت . ولی من از ترس هنوز کوسم خیس نکرده بود . فوری با همون چادر به سر, آخوند عبا به دوشو بغل زده و لباشو به لبام چسبوندم و از پشت سرش با دست به اون دو نفر اشاره زده که زود باشن خودشونو قایم کنن .-یوسف .. یوسف جون منو ببوس طاقت ندارم -خیلی آتیشت تنده من از تو بیشتر هیجان دارم اما عجله کار شیطونه . وای که این آخونده چقدر زرنگ بود . مثل سگی که همه جا رو بو بکشه منو بو کرد و دور و برشم بویید و یه نفس عمیقی کشید -بوی عطر زری میاد -چی میگی حاج آقا ؟/؟این قدر دیگه حساس نباش . منم به خودم یه نموره ای از عطرش زدم حالا یه خورده پخش شده . زری کجا بود !اون الان تو زیر زمین داره واسه این که جای منو بگیره دقیقه شماری می کنه . خونه شون اصلا شبیه به خونه یک آخوند نبود . رسیور و دیش و دی وی دی و تلویزیون ال سی دی و ...-یوسف جون ماهواره حرام نیست ؟/؟-چرا فرشته جون . برای ما که می تونیم خود نگهدار باشیم و تقوا داشته باشیم حرام نیست . من برای آشنا شدن با تو طئه های دشمنان مملکت و نظام اینو نصب کردم تا ببینم دشمن در چه وضعیتیه . اصلا به دنبال فیلمهای مبتذل و مستهجن نیستم -می دونم عزیزم اصلا کار مستهجن هم نمی کنی . فقط من یک سی دی دارم برای مواقع ضروری که کمی فشار خون آدمو می بره بالا و هیجانو زیاد می کنه ازاون موزیک های دبشه اگه بذارمش داخل ضبط صداشو بالا ببرم حرام که نیست . شما چه فتوایی صادر می کنین ؟/؟-فرشته جون من مجتهد نیستم -ایشالله یه روزی به اون درجه هم می رسی که هر چی علامه های ما زیاد تر شن ولایت گلستان تر میشه -به نظر من نه تنها اشکالی نداره بلکه مستحب هم هست .-ممنونم ممنونم یوسف جون که ثوابمو زیاد می کنی . گفتم زیاد لفتش ندم یه وقت دیدی این فیلمبردار ما و زنه بغلدستیش حوصله اشون سر رفت و خودشونو انداختن وسط و ما رو از کیر آخوند بی نصیب کردن . مقنعه و چادر و بلوز هر چه داشتم در آورده و یوسف هم عبا و عمامه و پیراهن و زیر پیراهنشو شلوار زیر عباشو در آورد و جهت رعایت ادب و احترام من با شورت و سوتین و برادر مومن ما با یک شورت در کنار هم نشسته بودیم . خیلی خوش تیپ تر شده بود . میخ شده بود . ترسیدم نکنه با دیدن هیکل من سنکوب کرده باشه . پلک نمی زد . به شورت پارچه ای گل گشادش که نگاه کردم متوجه شدم که زنده هست . چون کیرش در حال رسیدن به آخرین درجه رشدش بوده داخل شورت در حال حرکت و پیشروی بود ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

ندای عشق 4

ادامه دادم یعنی اون به گفتن ادامه داد و من به نوشتن . طوری همه رو از بر می خوند که آدم فکر می کرد داره می بینه و ازرویه نوشته می خونه . نمی دونم قبلا چی گفته بود ولی یه قسمتی از این به بعدش به این صورت بود .....با رفتن تو دنیا نمی میرد . ببین که با رفتن تو هنوز هم نفس می کشم . هنوز هم می خندم . با رفتن تو دنیا نمی میرد . عشق نمی میرد . با رفتن تو ستاره ها همچنان می درخشند . خورشید همچنان می خندد . ماه عاشقان را در آغوش می گیرد . با رفتن تو گلهای عشق همچنان شکوفه می دهند . غنچه های خندان عشق لب باز می کنند و از پیوند قلبها می گویند . با رفتن تو هنوز دنیا را با قلب و وجودم می بینم وبارفتن تو احساس می کنم که  هنوز زنده هستم . سپیده دمان آنگاه که دریچه قلب سنگی ات را به روی دنیای سنگدلیها بگشایی هنوز عشق را می بینی زمزمه عشق را می شنوی . اما آن زمزمه دیگر برای تو نخواهد بود. آن زمزمه را به امواج دریا می سپارم ,به طوفان عشق تا مرا از تو دور گرداند تا تو را به خواسته ات برساند . تو را که در میان دریا در دنیای فریب و نیرنگستان وفا غرق شده ای . ندای عشق دیگر برای تو نخواهد بود . آنچنان که ندای تو هر گز برای عشق نبوده نخواهد بود . ندا سرشو انداخته بود روی میزی که روبروش قرار داشت . مثل ماتم زده های پدر مرده هق هق می کرد . منم که دیدم ساکت شده و چیزی نمیگه طوری که متوجه صدا نشه پاورچین پاور چین خودمو رسوندم به فاطمه خانوم و متوجه اش کردم که حال ندا خوب نیست . برگشتم سر جام . ندا سرشو بالا گرفته بود شانس آوردم که چشاش روبروم نبود وگرنه فکر می کردم داره منو می بینه -کجا رفته بودی ؟/؟-همین جا بودم جایی نرفته بودم . یه خورده به نوشته هات فکر می کردم .-پس وقتی صدات زدم چرا جواب ندادی ؟/؟-دلم گرفته بود داشتی هق هق می کردی من زبونم قفل کرده بود .-پس بگو من چی گفتم جمله ای که با اون صدات زدم رو تکرار کن .-داری ازم باز جویی می کنی ؟/؟من چه گناهی کردم  این رفتارو باهام می کنی ؟/؟اصلا برو به بابات بگو بیرونم کنه . به درد نمی خورم . صبح با چند هزار تا مرغ مرده سر و کار دارم و این جور بد بختی نمی کشم یه آدم زنده واسه هفت پشتم بسه .. شانس آوردم که فاطمه خانوم سر رسید وگرنه اگه ادامه می دادم بعید نبود نون خودمو آجر کنم .-ندا دخترم آقا نوید حق داره . بنده خدا چه گناهی کرده هر چی بهش میگیم نه نمیگه . صبح تا شب هر کاری میگیم انجام میده مگه چقدر بهش حقوق میدیم . هنوزم که چیزی ندادیم . چرا شخصیت آدما رو خرد می کنی دخترم ؟/؟-فکر می کنی شخصیت من خرد نشده ؟/؟-یعنی چون حس می کنی تحقیر شدی باید همه رو تحقیر کنی ؟/؟-آقا نوید شما تشریف ببر پایین من خودم باهاش حرف می زنم .-فاطمه خانوم خدا شاهده من جسارتی بهش نکردم .-خب حالا برو حالش خوب نیست . هم دنیاش سیاه شده هم زندگیش . نصف حرفشو فهمیدم ولی نصف دیگه اشو نه . برگشتم به آلونک خودم . دلم می خواست شونه های ندا رو بگیرم تو دستام و یه پرس کتک آبدار بهش بزنم . منو کشوند بالا خوابمو پروند یه مشت اراجیف تحویلم داد که رو کاغذ و تو کامپیوتر بنویسم . تازه یه چیزی هم طلبکار بود . سرم درد می کرد . نمی تونستم بخوابم . از وقت خوابمم گذشته بود . اونقدر تنبل شده بودند که اگه چیزی می خواستند از بقالی سر کوچه بخرن من باید می رفتم . هر چند بیشتر خرید هاشون یه سره بود ولی گاهی خرید های ناگهانی هم پیش میومد . شکر خدا شانسکی یه ساعتی خوابیدم . حالم بهتر شد . فاطمه خانوم و ندا رو سوار پرشیا کرده تا بریم نادرو از کلاس بگیریم و یه سری بزنیم بازار و بر گردیم . نمی دونم آفتاب از کدوم طرف در اومد که اون روز فاطمه خانوم اصرار کرد که یه پیرهن و شلوار واسه خودم بگیرم . وقتی قیمت دو تایی اشو پرسیدم و فروشنده گفت سی هزار تومن در عکس العملم با صدای بلند گفتم چه خبره سی هزار تومن ؟/؟ندا و نادر در حالی که به صورتشون چنگ انداخته بودند گفتند خدا آبرومون رفت -آقا نوید آروم تر من میخوام پولشو بدم . خوشت اومده ؟/؟سرمو  مثل عروس خانومی که در شب بله برون بله رو با ناز میگه به علامت رضایت تکون دادم . ...دوشیزه ندا هوس کرد بره لب رود خونه بابل رو نیمکتهاش بشینه و دنیا رو حسش کنه . مادره و نادر حوصله پیاده شدن نداشتند . من دست ندا رو گرفته اونو بردم زیر یه درختی و روی یه نیمکتی نشستیم . نمیدونم اون کجا رو می خواست نگاه کنه . همه با ترحم بهمون یعنی به اون نگاه می کردن . ندا یه خورده من و من کرد گفت واسه رفتار امروزم ازت معذرت می خوام . سور پرایزم کرده بود . اصلا فکر نمی کردم همچین بر خورد و رفتاری باهام داشته باشه . حس کرده بودم که اون یه گربه صفته . بعد از اون که خودمو اونجوری واسش به خطر انداخته بودم یا حداقل اون این جوری فکر می کرد نمی بایستی این گونه باهام رفتار می کرد . وقتی این جوری باهام حرف می زد خیلی تیپ خانمانه ای پیدا می کرد .-بهت حق میدم . باید حقیقتو می گفتم . دلواپست شده بودم . دلواپس شدن گناهه ؟/؟رفتم فاطمه خانمو صدا ش بزنم -چرا اینو همون موقع نگفتی ؟/؟-راستش بعضی وقتا از بس عصبانی میشی آدم می ترسه -عذر خواهی منو قبول کردی ؟/؟-من خیلی کوچیک تر از اونی هستم که شما ازم معذرت بخوای -فعلا که تو این دنیای بزرگ این منم که کوچیکم و ارزشی ندارم -این حرفو نزنین .شخصیت آدما به پاکی و انسانیت و دیدشون به این دنیا بستگی داره . خدا بزرگه دنیا به آخر نرسیده . می دونم یه روز چشات خوب میشه و زشتیها و زیباییها رو می بینی -بعضی وقتا دوست دارم بمیرم -به فکر بقیه هم باش . اونایی که تو رو به دنیا آوردن و دوستت دارن . اونا تورو از جون خودشون بیشتر دوست دارن . رفته بودیم تو سکوت . پچ پچ چند تا دختر در فاصله دو سه متری من توجهمو جلب کرد -ببین شیرین اون ندا نیست ؟/؟-چرا بیچاره چند وقته کور شده دیگه دانشگاه نمیاد . اون پسره کیه پیششه -باید نامزدش باشه من فقط یه بار از دور دیدمش -آفرین به مردونگیش که ولش نکرده -ولی من شنیده بودم ولش کرده رفته بایکی دیگه دوست شده هنوز عقدش نکرده بود . فقط شیرینیشو خورده بودن .-بابا یک کلاغ چل کلاغ مردمو چیکار داری .. دیگه شنیدن بقیه حرفاشون بیخود بود . ترسیدم که ندا حرفاشونو بشنوه واسه همین سکوتو شکستم . نداخانوم اگه موافق باشین بریم حوصله مامان اینا سر اومده . راستی این چند تا دختر که همین الان داشتن کنار ما حرف می زدن شنیدی چی می گفتن ؟/؟-نه حواسم جای دیگه بود . خب چی می گفتن که واست این قدر جالبه ؟/؟-هیچی می گفتند روسیه آب ولگا رو ول کرده تو دریای مازندران سالی چند سانت آبش میاد بالا و از ساحل بابلسر کم میشه و خیلی از خونه ها و پلاژهای دم دریا میرن زیر آب ..-چه بد !.. ادامه دارد .. نویسنده ..ایرانی 

عجله کار شیطونه

من یه زن خیلی خیلی حشری هستم و اصلا نمی تونم هوسمو کنترل کنم . تو هر مهمونی و دعوتی که بریم و شب هم بخواهیم اونجا بخوابیم شبو باید کنار شوهره بخوابم . اگه نشه راضیم کرد یه فکرای بد به سرم میفته اون وقت هر مردی رو که می بینم تو ذهنم تجسم می کنم که داره منو میگاد و باهام حال می کنه و داره بهم میگه تو بهترین کوس و کون و سینه دنیارو داری . این قدر از این فکرا می کنم تا آریا شوهر 35 ساله ام که یه سال ازم بزرگتره بیاد و منو بکنه . ما فقط یه پسر 13 ساله داریم که خیلی هم سر به زیر و آرومه و خیلی هم منو که مامانش باشم دوست داره . پسر زرنگیه و درسش عالیه .اسمشم آرینه . تازگیها آریا یه خورده شل شده و زیاد نمی تونه ارضام کنه . همیشه نیمه کاره ولم می کنه و همین تاثیر منفی در من گذاشته و دوباره افکاری که نباید به سراغم بیاد میفته تو کله ام . قبلا این افکارو به این امید که پس از چند ساعت محو میشه تو کله ام راه می دادم حالا که بهش عادت کردم و مشکلم رفع نمیشه از سرمم خارج نمیشه . یواش یواش اون چیزی که ازش می ترسیدم داشت میومد سراغم . هوس یه کیر تازه رو داشتم یه کیر تازه و بی دردسر وتازگیها پسر همسایه خیلی رفته بود تو کفم . راستش یه سالی می شد که رفته بود تو نخم ولی من فقط این چند روزه رو یه توجه مخصوص بهش می کردم تا بتونم به عنوان زاپاس اونو داشته باشم . هر بار که آریا باهام سکس می کرد به جای این که حالمو بهتر کنه بدترش می کرد . چاره ای نداشتم تا این که با پوشیدن لباسای وسوسه انگیز اکثرا خودمو به پسر همسایه نشون می دادم و زیاد می رفتم دم در و سر کوچه . ظاهرا دیپلمشو گرفته بود . چون سال قبل کتاب دستش بود و لی حالا بیشتر وقتا یا صبحها همش دور و بر خونه مون می پلکید . نمی دونم جوونای امروز چقدر پررو شدن . قبلا از خانوما حساب می بردن . از خونواده اشون می ترسیدن . تو دلشون ممکن بود هزار تا خیال راجع به زن شوهر دار بکنن به این امید که دارن اونو میگان جلق بزنن ولی از این که بهشون متلکی چیزی بگن یه شرم و حیای خاصی داشتن . البته خودمونیم ما زنا هم دست کمی از اونا نداریم . شاید گاهی شیطون یه فکرایی شیطونی تو سرمون مینداخت ولی عمل کردنش کار حضرت فیل بود . مثل یک رویای شیرین و یا یه کابوس تلخ بود اما حالا از هر ده تا زنی که اراده کنن حال کنن و خیانت ,ده تاشون راحت این کارو انجام میدن و اونی که میخواد گیر ببیفته و دم به تله بده و لوبره باید گفت که دیگه خیلی خیلی کوس خله . ساعت 9 صبح بود . آرین رفته بود مدرسه و آریا هم رفته بود وسط شهر سر مغازه اش . هردوشون واسه ناهار میومدن . فقط 3 ساعت وقت داشتم . اگه امروز موفق نمی شدم باید می رفتم لخت وسط خیابون دراز می کشیدم . درو باز کردم اونجا بود . شش متر اون طرف تر وایستاده بود . قد و قامتی متوسط داشت . در عوض چهره اش داد می زد که خیلی شیطون و هوسبازه . از اونایی که می تونست منو کشته و مرده خودش بکنه . چشم و ابرو و مومشکی با صورتی جذاب . نه سبزه بود نه سفید یه چیزی وسط این دو تا . در عوض من با صورتی گرد و سفید و موهایی بلوند و باسنی برجسته و اندامی تقریبا مرد پسند و کوسی بی حیا طالبش بودم . اونم که از خیلی وقت پیش منو می خواست . راستش بعضی وقتا باید تعارفات و استخاره رو کنار گذاشت . اون باید خیلی با تجربه بوده باشه که نگاه من و خواسته منو خونده باشه . وقتی بهش گفتم اینجا چی میخوای بهم گفت تو رو . من با یه لحنی مثلا تند و نیمه تشری بهش گفتم بیا داخل ببینم چیکار می تونی بکنی . اونم با پررویی همون طوری که من دوست داشتم اومد . به همین راحتی . می دونست یه زنی که 34 سال سنشه این جور اندامشو ریخته بیرون حتما یه چیزیش میشه و یه چیزی میخواد دیگه . مرض که نداره بیاد به جوون مردم گیر بده . خب تو کوچه وایستاده بود . اذیت که نمی کرد ... بردمش به اتاق خواب خودم -بگو ببینم چیکارداری . روبروی هم قرار گرفته بودیم . دلم می خواست لباشو ببوسم . لباسمو در بیارم و بپرم تو رختخواب و خودمو تحویلش بدم تا هر کاری دوست داره بکنه . خیلی زود منو به آرزوم رسوند . او از چشای خمارم فهمید که من به دنبال یک کیر تازه نفس و خستگی ناپذیر هستم که عین گوشت کوب هاون کوس منو بکوبه . بکوبه و بکوبه و خسته نشه . هنوز لباشو به لبام نچسبونده بود که آه و ناله من شروع شد . قبل از این که دستای اونو دور کمر خودم احساس کنم این دستای من بود که دور کمر معشوقه جوانم حلقه شد .-آخخخخخخ داریوش عزیزم لختم کن .-یواش یواش . بذار من و تو اول مزه بگیریم . دوست نداری حال کنیم ؟/؟. با عشوه گفتم چرا من نرم نرم عشقبازی کردنو خیلی دوست دارم یه خورده می ترسم . لبها و گونه ها و زیر گلو و روی سینه های منو غرق بوسه کرده بود . خودم شروع کردم به در آوردن بلوز و سوتینم و اونم شورت و شلوار لی منو در آورد و این بار در یه حرکت وارو داریوش لخت شد . دستشو رسوند به جای حساسم . حساس ترین و بی شرم ترین نقطه بدنم که داشت پس از چهار ده سال زندگی مشترک با شوهرش به اون خیانت می کرد  . انگشت دستشو که از فرو کردن توی کوسم خیس شده بود می لیسید . اون خیسی کوسمو می خورد و من هوسم زیاد می شد . کیر داریوشو گذاشتم تو دهنم . خیلی کیف می کردم . لذت می بردم از این که خیلی راحت تورش کردم . حالا می تونستم این آرامشو داشته باشم که هر وقت دوست داشته باشم می تونم باهاش حال کنم . چون پسرا خیلی دوست دارن با زنایی که عبور از کوسشون آزاده حال کنن . براشون سن و سال و اختلاف سنی در درجه بعدی اهمیت قرار داره . کیر داریوش نشون می داد که چقدر تازه و سر حال و قبراق و آماده به کاره . دیوونه همچین کیر هایی بودم . دیگه حتی فیلمهای سکسی هم نمی تونست عطش منو بخوابونه . منو از پهلو بغل کرد . اسیر دستاش بودم . چقدر دوست داشتم که مرد من منو این طوری بغل کنه . آریا همش کمرش درد می گرفت ولی من بدون این که بگم و بخوام اون منو عاشقونه با دنیا و دریایی از هوس بغلم کرد و برد رو تختم گذاشت و خودشو پرت کرد رو من و کوسم وفضای کوسمو به اشغال دهنش در آورد . فقط داشت با اشتها می خوردش -داریوش چی داری می خوری . هر کی ندونه فکر می کنه خیلی گشنه اته و داری لذیذ ترین  غذای دنیارو می خوری-من یه ساله که گشنه امه . یه ساله که تو هوس تو غرقم .به کوست قسم که یه ساله از روزی که تو رو دیدم کوس نکردم -لات بازی در نیار وقتی با یه خانوم محترم داری سکس می کنی از کوسای دیگه نگو -داشتم می گفتم که چقدر واسم می ارزی .-اووووفففففف چقدر بامزه لیسم می زنی . خیلی حال می کنم . اصلا درد و سوزشم نمیاد .هیچ ,خیلی قلقلک با حالیه که داره منو حالی به حالی می کنه . هر لحظه فکر می کنم دارم می پاشونم . آب کوسسسسمو میگم .-هنوز کییییییرررررم که توی کوسسسست نرفته -مازنا اگه خیلی هوس داشته باشیم با میک زده شدن کوسسسسسمونم آبمون میاد ولی خب باید اعصابمون راحت باشه و فکرمونم مشغول نباشه -پانیذ !پانیذ خوشگل من .!زود از میک زدن جفت لباش روی کوسم رسید به لیسیدن با زبون . اینم واسه خودش یه حال و تنوعی بود . نوک سینه هامو خورد .-چه جوری دوست داری کیرتو فرو کنی توی کوسم از چه سمتی بیشتر حال می کنی -از طرف کون -قمبل کرده کونمو به طرفش گرفتم زانو هامو گذاشتم رو زمین و اونم کیرشو فرو کرد تو کوسم . خیلی با حال تر از کیر آریا بود . یه دستشو گذاشته بود روکمرم و یه دستشو رو کونم و باهام حال می کرد . خیسی شدید کوسمو احساس می کردم . بعدش من رفتم رو کیرش -از پشت سر پاهاشو نگه داشته و کونمو رو کیرش سوار کرده تند و تند کیرشو تو کوسم حرکت می دادم با پهلوهام و سینه هام بازی می کرد .-نههههههه نههههه نهههههه نزدیکه آب کوسسسسم بریزه . دوست دارم از روبرو ارگاسم شم و تو هم آبتو تو کوسسسسم خالی کنی . تازه دو روز بود که از شر پریود خلاص شده بودم . این بار طاقباز شدم و اون از روبرو گذاشت تو کوسم . پاهامو گرفت تو دستاش و کیرشو محکم به کوسم می کوبید . چه سرعت و چه فشار و چه شدتی داشت ضربات کیر کلفت و دراز این داریوش خان ما -نهههههه نهههههههه بزززززززن بززززززززززن نزدیکه -پانیذ خواهش می کنم ار ضا شو منی من داره می ریزه . کوست زود تر داره آب کیر منو میاره .-داریوش عزیزم داره می ریزه داره می ریزه داره می ریزه همین جور هوس داره قلقلکم میده . ادامه داره ولم نکن داریوش همین جور منو بکن . بزن . من تا حالا این جوری نشده بودم . می خوام طول بکشه . ادامه داشته باشه .اوخخخخخخخ فقط نیم دقیقه داره بیاد . دارم از حال میرم چه کیفی داره حالا بریز بریز بریز آب کیرتو بریز . نه تنها این طولانی ترین و کش دار ترین لذتی بود که از سکس داشتم بلکه بیشترین آب کیری که در یه وهله رفته بود تو کوسم مر بوط به همین سکس بود . داریوش رو من خوابید و در حال بوسیدن من و در آغوش گرفتنم آب کیرشو با چند جهش پی در پی ریخت تو کوسم -آخ آخ آخ جان جان پانیذ پانیذ فدای کوس تنگ و داغت برم من . آخیش خنک شدم ولی هنوز هوستو دارم یه لحظه حس کردم یکی داره از روبرو نگام می کنه . سرمو بلند کردم . نزدیک بود سکته کنم . اونم متوجه شد که دیدمش زد به چاک . پسرم آرین بود . پسر محجوب و خجالتی من . مامان قربون شرم و حیاش بره . حتی در خونه رو طوری بست و رفت که من فقط یه صدای خفیفی شنیدم . دوست داشتم بیشتر با داریوش سکس کنم ولی حالم گرفته شده بود . در این مورد چیزی به داریوش نگفتم . ار گاسم شده بودم . سبک شده بو.دم . احساس نشاط فوق العاده ای می کردم . ولی اگه ناراختی وجدان و احساس شرم از لو رفتن نزد آرین نبود این نشاط و آرامش روحی می تونست خیلی بیشتر از اینا باشه . نمی دونم آرین از کی شاهد صحنه گاییده شدن مادرش بوده . هوس من کارشو کرده بود و منو گیر داده بود . من اون روز اشتباه بزرگی کرده بودم . آرین معمولا خودش صبحونه اشو می خورد و می رفت . منم خب یه زن خانه دار بودم و اون روز که کوسمو تقدیم پسر همسایه کرده بودم یه روز تعطیل عمومی وسط هفته بود که مغازه ها باز بود و منم در جریان نبودم فکر می کردم آرین رفته مدرسه تو نگو تو اتاق خودش خواب بود و منم متوجه نشدم و هوس کیر هوش از سرم ربوده بود و اونم مارو دیده . هر چند به روی من نیاورد ولی بر خورد سردی با من داشت . باهام گرم نمی گرفت . تقریبا با من حرف نمی زد . بیشتر جوابا و عکس العملهاش به من و حرفام با یه بله یا خیر همراه بود . من نمی تونستم این وضعو تحمل کنم . دیگه دلم نمی کشید برم طرف داریوش . شرمم میومد . همش حس می کردم پسرم منو می بینه و من شرمنده اش میشم . از طرفی آریا هم نمی تونست ارضام کنه . خودمو با فیلمای سکسی ماهواره و اینترنت مشغول کرده بودم . جالب اینجا بود که زیر نویس بعضی از فیلمها و کلیپ های سکسی اینترنت عنوانش این بود که سکس مادر با پسرش و خوندن داستانهای سکسی سکس مادر با پسر و این گند کاری که بالا آوردم منو یه خورده گستاخ تر و آماده تر کرد نسبت به این مسئله که بتونم هر طوری که شده یه باجی هم به این پسر خودم بدم . یعنی یک تیر و دو نشون می زنم هم از دل آرین در میارم و هم یه کیر تضمینی دیگه واسه خودم دست و پا می کنم و اگه یه خورده قلق پسرمو بگیرم بازم می تونم به داریوش کوس بدم . بعد از ظهر ها که پسر سیزده ساله  تازه به سن بلوغ رسیده ام تو خونه بود خیلی سکسی و نیمه لخت می گشتم . لکه های روی شورت آرین نشون می داد که این اثر آب کیر و بلوغشه . واسه این که بیشتر دلشو ببرم بیش از اندازه خودمو تو دل برو و هوس انگیز می کردم که احساس مادری فرزندی تبدیل به نوعی حس معشوق و معشوقه ای بشه . خیلی کار می برد . می خواستم از داستانهای لیف و کیسه زده شدن مامان توسط پسره و بعد تحریک پسر استفاده کنم دیدم شاید اینا بیشتر همون داستان بوده باشه . مونده بودم که چیکار کنم تا این که یه روز من و آریا و آرین و پدر و مادرم و خواهر مجردم رفتیم اطراف لواسان که یه رود خونه ای داشت و جای دنجی و خوش آب و هوا . بند و بساطو پهن کرده و منقل و کبابی ردیف کردیم و ناهارو که خوردیم دسته جمعی چرت زدیم . پدر و مادر و شوهر و خواهرم طوری خواب رفته بودند که صدای خرناس بعضی هاشون اصلا نمیذاشت چشامو رو هم بذارم . منتظر بودم که آرین هم بخوابه تا بتونم یه دوری این اطراف بزنم و ببینم می تونم کسی رو پیدا کنم که دردمو در مون کنه یا نه . چشام نیمه باز بود و حواسم به پسرم . دیدم پا شد و از حاشیه رود خونه به طرف بالا رفت . منم پا شدم و دنبالش راه افتادم . واسه یه لحظه فکر کردم گمش کردم که صدای خش خشی از بوته های روبروم شنیدم . آرین کیرشو در آورده داشت جلق می زد . از اون فاصله دور چشامو تیز کرده متوجه شدم که کیرش بد نیست ولی اندازه کیر داریوش نمی شد . شاید اگه در نخستین روزهای بلوغش بهش می رسیدم می تونستم یه رشد خوبی بهش بدم . هنوز هم دیر نشده بود . جای خیلی خوبی بود که به پسرم کوس بدم  . بتونم با تقدیم خودم به اون باهاش آشتی کنم . به نوعی یک تیر و سه نشون و شایدم چهار نشون و پنج نشون بزنم . برایه لحظه تصمیم گرفتم خودمو به آرین نشون بدم و به روش بیارم که داره چه کار بدی می کنه و بعد بگم بیاد با من این کارو بکنه . دیدم نه این طوری نمیشه . شیطون فوری به دادم رسید . نمی دونم ابلیس شورت و دامنمو پایین کشید یا خودم . در هر حال رو زمین چمباتمه زده کون و کوسمو طوری به طرف آرین گرفتم که هر دو تاشو خیلی راحت ببینه . کف یه دستمو گذاشتم رو کوسمو چند تا انگشتمو فرو می کردم تو کوس و درش می آوردم . یه ناله های خفیفی هم می کردم که توجه آرینو جلب کنم . پیش خودم حساب کرده بودم که این جوون تازه بالغ شده شاید چیزی از استشهای زنها که همردیف جلق زدن مرداست ندونه و فکر کنه که من دارم کوسمو می شورم و خجالت بکشه و بره واسه همین حیا رو کنار گذاشته و همراه با مالیدن کوسم می گفتم آهههههه کیییییییررررررر می خوام . یه کیر بیاد منو بکنه . کوسسسسسسم کیییییییرررررررررر میخواد . پسرم هم کونمو می دید هم کوسمو وهم وررفتن من با خودمو و هم صدای ناله ها و طلب کیر منو می شنید . سرمو به طرف مکان آرین مایل کردم . دیدم داره منو نگاه می کنه و کیرشو میذاره داخل شلوار . صورتش سرخ شده بود .-مادر برات متاسفم . هنوز اون اخلاق فاسد خودتو ترک نکردی ؟خجالت می کشم از این که تو مادرم هستی -پسرم آدم با مادرش از این حرفا نمی زنه . من دیدم تو هم داشتی با کیرت ور می رفتی . این نیاز هر انسانیه که شهوت خودشو کنترل کنه و با هوسش کنار بیاد و مهارش کنه . عزیزم وقتی بابات نمی تونه خواسته هامو تامین کنه میگی من چیکار کنم ؟-مامان یه فکر دیگه ای بکن . این که نمیشه هر کی رو که دلت خواست بیاریش خونه و اون کار زشتو انجام بدی . رفتم جلوتر و گفتم عزیزم بیا حالا قهر نکن . رفتم اونو بوسیدم از چشاش داشت اشک میومد . خیلی احساساتی بود . نمی تونست کوس مادرشو زیر کیر یه غریبه ببینه . لباشو بوسیدم . اما این بار بر خلاف دفعات قبل فوری ولش نکردم بلکه بهش چسبیدم و با نفسهای آروم خودم صورتمو به صورتش چسبوندم . لحظه به لحظه داغ تر می شد . طوری که حس می کردم صورت منم از گرمای وجودش داره می سوزه . خیلی آروم و آهسته با صدایی پایین بهش گفتم میای یه کاری بکنیم که به دو کار بیارزه ؟-نمی دونم چی بگم خیلی از دستت دلخورم -هم تو راحت میشی عزیزم هم من . ببین این رود خونه قشنگ با آبهای جاری و زلالشو . ببین این درختا با آسمون آبی و خورشید طلایی رو! این پرنده هایی که لا به لای درختا دارن میخونن . تا دور دستا کسی نیست . کسی هم اگه بخواد بیاد از صد متری میشه صدای پا و حرفشو شنید . تازه میریم یه گوشه ای من و تو با هم سنگامونو وا می کنیم و به درد هم می رسیم . تو مشکل منو حل می کنی و من مشکل تو رو حل می کنم .-مامان یعنی ..-آره عزیزم درست فهمیدی -شرمم میاد خجالت بکش . دستمو گذاشتم لای شلوارشو کیرشو لمس کردم در جا شق شد -عزیزم پسر گلم بریم اون گوشه امنیتش بیشتره . خیلی راحت تسلیمش کردم . خوشم اومد به خودم رفته بود تعارفو کنار گذاشته بود . از آب فاصله گرفته بودیم ولی لای درختا و روی چمنا همدیگه رو بغل کرده بودیم -پسرم تو شورت و شلوارتو در بیار منم شورت و دامنمو در میارم . اگه بخواهیم کاملا لخت شیم تنمون درد می گیره . خونه که رفتیم می تونیم لخت لخت تو بغل هم هر کاری که دوست داشتیم و تا هر وقت که دلمون خواست سکس کنیم -مامان قول میدی دیگه با داریوش نباشی ؟به جون تو فقط همون یه باری بود که تو منو دیدی . اگه تو خوشحالم کنی اون جوری که من میخوام جور باباتو بکشی ,مرضم چیه که برم به داریوش کوس بدم !-باشه مامان به خاطر تو و این که خیانت نکنی و با غریبه ها سکس نکنی هر کاری می کنم . اینو دیگه کلک میومد چون به خوبی می دیدم که از هوس داره آب میشه و منو بهونه می کنه -آرین جلق که زدی آبتم ریختی ؟/؟لباشو گاز گرفت و گفت آره مامان -خوب شد حالا دیرتر داغ می کنی . کیرشو گذاشتم تو دهنم اولش سختش بود ولی بعدش دیگه داشت از حال می رفت . بیضه هاشو هم می ذاشتم تو دهنم و میکش می زدم . دوست داشتم کوسمو بخوره ولی هنوز زود بود . اول کار نباید کوسمو می دادم به دست دهنش . شاید بدش میومد وشایدم نمی دونست باهاش چه رفتاری داشته باشه . چون تجربه اشو نداشت . حتی ممکن نبود راه سوراخ کوسو بدونه . واسه همین در حرکت بعدی  پاهاشو به دو طرف و مثل یه عدد هشت باز کردم . پاهای خودمم به دوطرف باز کرده کیرشو به طرف کوسم هدایت کردم . کیرشو که شق و راست شده بود به کوسم می مالیدم -اووووووههههههههه آرین تو چطور می خوای حریف این کوس گردن افتاده سمج من بشی عزیزم . یه خورده از کیر آرین که رفت تو کوسم بیشتر خودمو به طرفش کشوندم . اون اگه می تونست جلوگیری کنه غصه ام نبود . چون خیلی قدرتمندانه و با سرعتی زیاد منو می گایید -عزیزم پسرم کیر به این خوبی داری و از من دریغ می کنی ؟!اون وقت من باید برم به داریوش پسر همسایه کوس بدم ؟اوخخخخخ کمکم کن . نذار مامان منحرف بشه . من کیرتو می خوام . بهم حال بده . آرین غیرتی شده بود . خونش به جوش اومده بود .-مامان من خودم میگامت . خودم بهت حال میدم . هیشکی جز من و بابا حق نداره بیاد طرف تو . راستی راستی موتورش عین جت کار می کرد . کیرش مثل کیرهای مصنوعی برقی که سرعتشو بذارن رو دور تند داشت کار می کرد و حس می کردم اگه فقط پنج دقیقه منو همین طور بگاد می تونه به ار گاسمم برسونه . خودمو آروم کردم . تر جیح دادم در سکوت به صدای پرندگان و شر شر آب گوش بدم و به صدای نفس نفس زدنهای پسر پر هوس و تازه بالغم که کیر هیجان زده اش منو هم به هیجان می آورد - مامان مامان قول بده فقط همین یه بار نباشه . من بازم می خوام کوستو میخوام من کونتم می خوام . خونه که رفتیم هر وقت بابا نیست باید به من کوس بدی کون بدی . فقط سکوت کرده بودم و به حرفای پر هوسش گوش می دادم . دوست نداشتم به آرین گلم آسیبی برسونم ولی موقع ار گاسم به شدت اونو کیرشو به خودم چسبوندم طوری که نتونست درره و به کیرش استراحت ثانیه ای بده و در یک داغی شدید خالی کرد تو کوسم . موقع ار گاسم من صدام در نمیومد فقط قلبم داشت در میومد ولی آرین مثل کسی که از مادرش چیزی بخواد بایه فریادی از ته دلش می گفت -اوووووفففففف مااامااااان مااااماااااان ماااااااماااااان جان کیییییییررررررم کیییییییرررررم همش دارررره تو کوسسسسست آب میشه . مامان مامان جان -جان مامان بریزش تو کوس مامان . مامان فدات شه . چند تا سوال کرده بودی تو حال خودم بودم نتونستم خوب جوابتو بدم .عزیزم من همیشه بهت کوس میدم . کونم میدم . هر چی دلت خواست میدم . فقط تو هم یادت باشه سکس با زن فقط گاییدن کوس و سوراخ کونش نیست که آبتو خالی کنی و بری پی کارت . باید کوسشو میک بزنی بلیسیش . با سینه ها و سایر نقاط بدن و اندامش ور بری -مامان من همه جاتو می خورم . سوراخ کونتم با اشتها می خورم . هر چی بگی می خورم -دیگه باهام قهر نیستی ؟/؟دوستم داری ؟/؟-آره مامان دوستت دارم دوستت دارم عاشقتم . پس بریم که دیرمون شده . از اون روز به بعد من و آرین خیلی صمیمی شدیم . با آموزشهای لازمی که به اون دادم ازش یه کوس و کون کن حرفه ای ساختم . سینه هامو خیلی با حال می خوره . نوازش کردنهاش و ماساژدادنهاش حرف نداره . بعد از ظهر ها همش تو رختخواب من و پیش من می خوابه . یه کوس خور به تمام معنا شده . تمام این کار هاش اشتهای منو باز کرده که بتونم یه سری هم به داریوش بزنم . فقط صبحها می تونستم با داریوش حال کنم . چون بعد از ظهر ها متعلق به آرین بودم . داریوش دو تا دوست دانشجو داشت که یه خونه مجردی داشتند . منتهی صبحها اکثرا خونه بودند و به من گفت اونا انتظار دارن که شریکش بشن و منو بگان . ته دلم خیلی خوشحال شدم . یه چیز متنوع در سکس می خواستم . بازم شیطان این حلال مشکلات به دادم رسید و در جا گفتم من زیاد وقت ندارم . بخوام نفری یه ساعت به همه حال بدم ناجور میشه . پس سه نفری هم زمان بیفتین روم که یه خورده صرفه جویی در وقت بشه ... بار اول که می خواستن سه تایی منو بکنن چون تجربه اولشون بود خجالت می کشیدند ولی کمکشون کردم . از خودشون خجالت می کشیدند نه از من . کار به جایی رسیده بود که یکی از دانشجوها می گفت که من تو یکی از فیلمها دیدم که دو تا کیر رفته تو یه کوس -عزیزان من . مگه من چی از اونا کمتر دارم . این چیزارو واسه من تعریف نکنین که بهم بر می خوره . کوس و کون من آماده پذیرایی همزمان از سه تا کیر شماست . ببینم شما چیکار می کنین . آمادگیشو دارین یا نه ؟/؟چند مرده حلاجین ؟/؟سه تایی ذوق زده شدند . افتادن روم . خیلی محشر شده بود . نمی دونستم چه جوری و با کی دارم حال می کنم . یه کیر می رفت تو دهنم و در می میومد و پشتش یه کیر دیگه . پاهامو باز می کردند و به نوبت کوسمو می خوردند و می گاییدند . از سه کیره بگم که اوج کار ما و لذت ما بود مخصوصا من -واییییییی بچه ها مبی بینین ؟/؟کوس بی حیای منو می بینین ؟/؟یه هواپیمای دو موتوره رفته توش و یه هواپیمای تک موتوره هم رفته تو سوراخ کون من و سه موتوره دارن منو می رسونن آسمون واییییی که چه حالی داره . چه عشق و صفایی داره -اووووففففف اونایی که کیرشون آزاد تره تند تر منو بگان . آخخخخخخ تحملش خیلی سخته . هیجان عشق و صفا . نمی تونم وصفش کنم . خیلی باحاله . مثل دیوونه های زنجیری جیغ می زدم . نعره می کشیدم . مجنون شده بودم .-شما نمی دونین نمی دونین چه حالی دارم . اصلا تصور کنین با یه کیر سه تا کوس دارین می کنین . هر کوس هم به یه اندازه لذت خاصی میده . نمی تونین فکرشو بکنین . کوس من کون من سوراخای منم همین احساسو داره . سه تا کیر تازه و با حال سه تا جوون تر گل وورگل . آخ که دارم ارضا میشم تند تر تند تر بیشتر بیشتر هووووووففففففف هوووووففففف سه تایی محکم بغلم کنین . نذارین تکون بخورم . هر سه نفرشون همین کارو انجام دادن . لذت زیاد و تمتع من از نهایت هوس طوری بود که جز فشار دادن پاهام و بدنم به تن سه تا جوون لخت کار دیگه ای از دستم بر نمیومد . ازشون خواستم کیرشون در هر سوراخی که قرار داره آبشو همونجا خالی کنن . هر سه تاشون بیحال شده بودن . داریوش :پانیذ عزیزم انگار که تازه دارم میگامت .پرویز :پانیذ خانوم واقعا معرکه ای کوس و کون و اندام و چهره ناب که داری هیچ اخلاق و رفتارتم بیسته . مهرزاد :مثل یه دوشیزه تازه ای و همیشه تازه خواهی ماند . سه تایی تقریبا با هم ریختند تو کوس و کونم . گفته بودم حداکثر یه ساعت وقت دارم ولی سه ساعت تمام زیر کیر اونا بودم . از اون به بعد دیگه همشون دوست داشتن به سبک سه نفره منو بگان . مگر آن که بنا به دلایلی غیبت می داشتند که گاهی یه نفره یا دونفره میومدن سراغم . اولویت با سکس دسته جمعی بود . آرین هم که فکر می کرد فقط اونه که به من شور و حال میده . شوهرم آریا هم که روز به روز بیحال تر می شد . حس می کردم خیلی سبک و آروم شدم . بهتر با زندگی کنار میومدم . اخلاق و رفتارم خیلی بهتر شده بود . دیگه کاری به کار شوهرم نداشتم . مراقب بودم که بار دار نشم . البته اگه می شدم مینداختم گردن آریا . برام مهم نبود که شوهرم پدر بچه ام نباشه و یه فرزند خیانتی داشته باشم . ولی دوست نداشتم که در مورد هویت پدرش بی اطلاع باشم . آزمایش هم که نمی شد داد به ریسکش نمی ارزید . این چند وقتی در شرایط سخت تصمیمهای سریع خیلی به دادم رسیده بود . نمی دونستم با چه زبونی از شیطون تشکر کنم . خیلی به دادم رسیده بود . راسته که میگن عجله کار شیطونه .. پایان. .. نویسنده .. ایرانی 

مامان آمپولی من 4

یه خورده خودمو کنار کشیدم و دوسه دقیقه بعد دید زدنو شروع کردم . مامان خیس عرق شده بود . عزیز جون هم دست کمی از اون نداشت -مامان عزیز کمه یه موز کممه یکی دیگه . دستاتم بفرست تو کوسم . من امشب نمیدونم چمه . عزیز زود باش من دیگه مردم . طاقت ندارم . افتادم عزیز . مامانو رو تخت خوابوند . موزو دوباره پاک کرد و فرو کرد تو کوس مامان -دختر امشب چته . این که از بیشتر کیرا کلفت تره -مامان مامان جونم یه جوری بزن بیشتر به جاهای حساس کوسسسسسم بخوره . اگه میزون نشم یهو میزنه به سرم ... میفتم بیابون خیابون اون وقت هر کیری دوست داره بیاد منو بکنه -رزا جون صحبت کیر رو نکن که این کیر های خائن هر روز دنبال یه کوسن -عزیز چی میگی مگه کوسای ما هر روز دنبال یه کوس نیستن ؟/؟-حالا واسه من کبری صغری نباف -چیه مامان کم آوردی ؟/؟-رزا جون ما داخل خودمونیم . همین ده پونزده نفر خودمون حالا گاهی وقتا یه مهمون افتخاری هم میاریم میخواهیم ثابت کنیم که نیاز به مرد نداریم . وابسته اونا نیستیم . بذار هر غلطی دوست دارن بکنن . حالا دیگه هر دوتا جیغ می کشیدن -رزا زودباش زود باش من هوسم دوباره بر گشت . اون وقت تو باید منو بکنی . عزیز موزو همین طور میذاشت تو کوس مامان و درش می آورد و سرشم گذاشته بود رو کوس و از بغل با زبونش اونو لیس می زد ... نه این کارا نباید ربطی به آمپول داشته باشه . یعنی اونا دارن ورزش می کنن ؟/؟گاهی بابا بزرگه به من می گفت که برم با دستای کوچولوم اونو ماساژبدم . باپاهام برم رو کمرش و کمرشو لگد کنم ولی این کار اونا هیچ شباهتی به کار من نداشت . یک دفعه دیدم مامان یه جیغی کشید که ساختمون به لرزه افتاد . من فرار کردم . دیگه نمی دونم متوجه من شدن یا نه خدا می دونه . فقط صداش تا اتاق من میومد که می گفت عزیز دستت درد نکنه ارضام کردی راحت شدم آروم گرفتم -خوشحالم دخترم . من تو رختخواب خوابم نمی گرفت . یه حال عجیبی داشتم . دوست داشتم که مامان بیاد به کونم دست بکشه و با سوراخش بازی کنه . از این که چیزی رو تو تنم فرو کنه خوشم نمیومد . می دونستم دردم می گیره ولی دوست داشتم یه دستی بیاد روکونم بالای پام ور بره هنوز کوسم اون لرزشا و هیجاناتی رو که دو سه سال بعدش اسیرش شدم حس نمی کرد و اثری ازش نداشت . فقط خیلی دوست داشتم کون بازی کنم . روتخت خودم لخت شدم و سرمو بر گردوندم و یه نگاهی به کون سفید و تپل و بچه گونه ام انداختم . چی میشد الان مامان میومد و یه آمپول بهم می زد . اون وقت منم می گفتم می ترسم و اونم با کونم ور می رفت . ماساژش می داد . شایدم بعضی وقتا می بوسیدش و می گفت دختر گلم نترس من بمیرم الان اینجا میخواد سوزن فرو بره . کونمو می بوسید و می گفت این جا رو که اون دفعه آمپول زدم اون وقت یه طرف دیگه اشو بوس می داد و می گفت امروز نوبت این وره . من قلقلکم میومد و خوشمم میومد و می خندیدم . گاهی وقتا بهش می گفتم مامان بازم ببوس ... گاهی هم جوجوهای کوچولومو می بوسید و منو که می برد به حموم لخت لخت تو حموم بغلم می کرد و به خودش می چسبوند و کلی با جوجوهام که اندازه یه نخود بودن و یه خورده تازه دورش می رفت یه ورم کوچولو بکنه رو میذاشت تو دهنش . خلاصه اون شب من همش تو فکر بدنای به هم چسبیده لخت مامان و مامان بزرگ بودم . نتونستم بخوابم . دوست داشتم یکی از کونم استفاده کنه . باهاش ور بره حالا که بهش فکر می کنم اسمشو نمیشد گذاشت هوس شاید یه نیاز بچگی بود یه احساس واسه ارزشمند شدن و به درد چیزی خوردن . در هر حال هر چی فکر می کنم که چرا اون روز از این که کون کوچولوم مورد استفاده قرار بگیره خوشم میومد توجیه منطقی خاصی براش پیدا نمی کنم . دوباره رفتم تماشا . دیدم مامان و مامان بزرگ سخت به هم چسبیده ان و همدیگه رو ماچ می کنن . مامان رزا دستشو گذاشته رو کون عزیز و عزیز جون هم دستشو کرده لای کون مامان رزا -رزا جان یه فکری واسه این رویا کردی ؟/؟داره بزرگ میشه ها . از همین حالا باید بدنشو آماده کنی عادتش بدی . تو به سن اون بودی خیلی جلو زده بودی .. غصه ام شده بود . معلوم نبود چه خوابی برام دیدن و منو میخوان کجا بفرستن . اصلا از کلاس بازی و این جور چیزا خوشم نمیومد . من مدرسه خودمو به زور می رفتم -مادر درسته که یه زمانی شاگرد بودم و همیشه شاگرد تو می مونم ولی واسه دختر خودم که می تونم استا باشم -درسته ولی بجنب یه خورده شلی . بیشتر باهاش ور برو . بیشتر کون و کپلشو انگولک کن . این قدر منتظر بهونه ای نباش که بچه مریض شه بخوای اونو آمپول بزنی و به جوری باهاش ور بری . وقت و بیوقت بهش حال بده کونشو دست می زنی بزن غریزه بچه هاست خوششون میاد ولی کوسشم باید بمالی . درسته همین حالا ورم نمی کنه و تحریک نمیشه ولی تا دوسه سال دیگه که عادت ماهانه اش شروع شده و شهوتی بشه اون وقت آروم آروم می تونیم بیاریمش تو گروه خونوادگی خودمون . چند تا غریبه معتمد هم اگه دوست داشته باشی واسه تنوع می تونی بیاری به شرطی که متعهد و متخصص هم باشن . ما نیاز به نیروی جوان و تازه نفس داریم . قربون نوه خودم برم رویا خوشگله ام استعدادش به من رفته . اصلا اگه دوست داشته باشی من خودم تعلیمش میدم .-مامان چی میگی مگه من خودم چلاقم . درستش می کنم . حالا هر وقت روبراه تر شد یه شب جمعه ای هم می فرستم بیاد پیش تو تو رختخوابت بخوابه . فقط باباش جریانو نفهمه که خیلی بد میشه . اونا نمی تونن درک کنن .-دخترم صحبت رویا و یه نیروی جدید شد دوباره آمپر هوس من رفت بالا -مامان تو دیگه کی هستی تمام کیر های دنیا واست کمن -دیوونه بازم صحبت کیررو کردی ؟/؟ما زنا خودمون به داد هم می رسیم . نیازی به مرد و منت کشی اونا نداریم که بخوان تحقیرمون کنن و هر روز برن با یکی باشن . راحت حرص هم نمی خوریم . مامان و عزیز جون دوباره لباشونو گذاشتن رو هم و به هم چسبیدن . دستاشون هم رو سینه ها و کمر همدیگه کار می کرد . رفته بودم توی فکر . یعنی اونا میخوان همین چیزا رو به من یاد بدن . اگه این طور باشه که خیلی عالیه . این کارا نباید خیلی سخت باشه ولی من بچه ام زور زیاد ندارم . دستمو گذاشتم رو کوسم . با اون چیزی که عزیز جون داشت و خیلی گنده بود زمین تا آسمون فرق می کرد . عزیز می تونست یه موز دیگه رو هم کنار موز اولی بفرسته تو کوسش ولی تو کوس من چی می خواستن فرو کنن . یکی یکی میوه ها رو تو مغز کوچولوی خودم می گردوندم . هیجان زده شده بودم از این که مامان و عزیز رو من حساب می کردن . احساس بزرگی می کردم . اوخ جون می تونستن فلفل سبزو فرو کنن تو کوسم . ولی من کون بازی رو بیشتر دوست داشتم . چند دقیقه دیگه مامان و عزیزو تماشا کردم مامان رفته بود رو لبه تخت و عزیز هم اومده بود بیرون و با دستش رو کوس مامانی رو می مالید -اویییییی عزیز عزیز دوباره دارم می لرزم . بسه بسه اگه یه خورده سنگین تر شم ولت نمی کنم . یه حالت دیگه اشون این بود که مامان دو تا دستاشو گذاشته بود رو سینه های عزیز و عزیز هم همین کارو با مامان انجام داده بود . یه جورایی منو یاد بازی نون بیار کباب ببر مینداخت . خیلی دوست داشتم ببینم آخر کارشون چی میشه ولی خسته شده بودم و رفتم اتاقم تا بخوابم .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

ندای عشق 3

از فردای اون روز کارمو شروع کردم . کار صبح اون جورایی ام که فکر می کردم ساده نبود . واقعا پول در آوردن زحمت داشت و داره . فکر می کردم از اون پولایی میاد سراغم که باید بگم هلو برو تو گلو . ولی این تو بمیریها از اون تو بمیریها نبود . بازم اگه به رانندگی بود خوب بود . مرغداری مال ناصر خان بود . باید با ماشین می رفتم اونجا سر شماری ها رو کنترل می کردم . و بسته بندیهای ساده و مرغهایی رو که تو یخ خوابونده شده بود به چند تا مغازه می رسوندم . هر چند بعضی از فروشندگان خودشون ماشین داشتند و میومدند . به زحمت وقت صبحونه خوردن گیرم میومد .. همش منتظر بودم کی بعد از ظهرها میاد که من برم خونه این ناصر خان کشیک بدم و تو اتاق نگهبانی خونه شون بخوابم و امورات زن و بچه اشونو یه سر و سامونی بدم . یه پژو پرشیا سفید هم تو حیاط خونه شون پارک بود که نادر خان پسر ناصر خان فرماش می کرد که صد دفعه به بابام گفتم حالا ماکسیما خوبه این ماشینو عوضش کن به کلاس ما نمیاد . وقتی اون داشت این حرفا رو می زد حرص منو در می آورد . دوست داشتم کله اشو مثل گنجشک بپیچونم بندازم تو دریا . من آرزوم بود که یه دوچرخه داشته باشم . از خیابون تا خونه مون ده دقیقه راه بود . بعضی وقتا که عجله داشتم با حسرت به دوچرخه این و اون نگاه می کردم . وای چه حالی می داد آدم با دوچرخه آخرین مدل راه بیفته از خونه اش از خیابون اصلی رد شه بیاد کنار پل رود بابل و بره دخترای مسافرو دید بزنه . خوشگل و تیتیش مامانی رنگ و وارنگ و همه شون هم تیکه پرون . بیشترشون از تهرون میومدن ولی مشهدی و ترک و اصفهونی و از جاهای دیگه ایران هم توشون زیاد بودند . شب که می شد و چراغای اطراف رود روشن می شد منظره قشنگی به وجود میومد . چراغا همه روشن مردم همه در حال خنده و خوشحالی و خوردن بودندو من بیشتر وقتا تو حسرت و تنهایی خودم به این جمعیت نگاه می کردم . رفقام هم مثل خودم لات و دزد بودند ولی اونا حرفه ای بودند . من لاتی و دزدی تو خونم نبود . شاید اونام این طورذاتا شرور نبودن . هیشکی که از تو شکم مامانش این جوری دنیا نمیاد . چه روزایی که می رفتم تو شلوغ ترین مغازه ها یه خوردنی برمی داشتم و پشت سرمو نگاه نمی کردم . وقتی هم از مغازه میومدم بیرون مثل فرفره مسیرو عوض می کردم و می دویدم . معمولا مغازه هایی رو انتخاب می کردم که سر نبش و یه دوراهی و سه راهی باشه که بتونم سریع تغییر جهت بدم . خاک بر سرت کنن نوید که نه تو درس خوندن عرضه داشتی نه تو دزدی . همیشه همون تخم مرغ دزد موندم وواسه همین تخم مرغ دزدیهام کلی پرونده و مدتی زندون واسه خودم جور کردم . شانس آوردم که ناصر خان این مادر و وضعیتمو دید دیگه نرفت تحقیقات قضایی و پلیسی و آگاهی انجام بده . اون سالها می گفتند که تخم مرغ دزد شتر دزد میشه ولی الان داریم به جایی می رسیم که شاید یه روزی شتر دزد تخم مرغ دزد شه اون وقت می تونم به خودم افتخار کنم و بگم که یه روزی ما هم تو این مایه ها بودیم . فاطمه خانوم زن مهربونی بود . زن ناصر خان خودمون . اکثرا که حدود دو سه بعد از ظهر می رسیدم خونه ناهارو می داد دست نادر برام بیاره پایین . پسر عجب ناهاری بود .بیشتر وقتا پر گوشت . دلم واسه ننه ام می سوخت . ما حتی تو آبگوشت خونه مون هم گوشت پیدا نمی شد . وقتی ناهار فاطمه خانومو می خوردی دوست داشتی بگیری بخوابی تا غروب . تا موقعی که ناصر خان بر گرده و منم برم پیش مامانم . گاهی وقتا می بردمشون بازار خرید .معلوم نبود این چه خریدی بود که اونا داشتند . آدم مگه هفته ای یکی دوبار لباس می خره ؟/؟من این عید به اون عید به زور لباس می خریدم . بابام که زنده بود باز یه خورده خوب بود . یه بار مهر ماه یه بار دم عید واسم لباس می گرفتن . ولی وقتی که مرد شدم کهنه پوش . این فاطمه خانوم و ندا گاهی وقتا نخ می دادن که بریم بابل که بیست کیلومتر اون ور تر بود لباس بخریم اونجا جنسای خیلی بهتر و شیک تری داره و شهرشم خیلی بزرگتر از این جاست . تازه مثل این جا تا این حد غریبه ها و مسافرینو نمی چاپن . البته این آخریش دیگه از اون حرفا بود . چون واسش فرقی نمی کرد که چقدر پول بده . چونه زدن تو کارش نبود . من و ننه ام که سالی یه بار می رفتیم لباس بخریم واسه من یه بعد از ظهر باید تموم بازارو می گشتیم تا دوباره میومدیم سر جای اولمون و بالاخره یه چیزی می گرفتیم . ولی گذشته از همه اینها خانواده ناصرخان خیلی مهربون بودند . کاشکی کار صبح منم مثل کار بعد از ظهر ها بود . این جوری بیشتر بهم حال می داد و کمتر خسته می شدم . تا این که یه روز که فاطمه خانوم یه پلو فسنجون خوشمزه با مرغ به خوردمون داده بود و منم در حال چرت زدن بودم دیدم تلفن اتاقک صدا می کنه . ندا بود -بیا بالا باهات کار دارم . زمین و زمانو فحش می دادم . دختره پررو از خود راضی !حداقل تا ساعت چهار رو دیگه دست از سرم ور دارین . با آسانسور از طبقه صفر رفتم به طبقه پنج . درزدم یعنی زنگ زدم . می دونستم یکی غیر از ندا داره منو می بینه . خونه سیسنم دار بود . در باز بود و یه بفر مایید تویی شنیدم و رفتم داخل . معلوم نبود این خونه هست یا دریا . دور خودم می گشتم تا ببینم این صدایی که میگه بفرمایید و صدای فاطمه خانومه از کجا میاد . چند تا اتاق کنار هم بودند و آخرش آخریش بود ;که تونستم مادره و دختره رو اونجا ببینم .-آقا نوید من میرم به کارام برسم ببین ندا باهات چیکار داره . یه کامپیوتر معمولی و یه لب تاب و یه چند تا ضبط و دی وی دی و باند و آلات موسیقی تو این اتاق گل و گشاد ریخته بود .-می خوام از امروز تو کارام کمک کنی . دوزاریم افتاد . کاش این زبونم بریده و قطع و لال می شد و نمی گفتم که از این کامپیوتر هم یه چیزایی سر در میارم آخه این چه کلاس گذاشتنی بود نوید احمق تخم مرغ دزد . الان یه بچه پنج ساله بهتر از تو وارده با این کامپیوتر و سیستم چه جوری کنار بیاد . جرات نداشتم با این نابینا بپیچم . دلش شکسته بود و عزیز دل بابا هم بود . ولی یه جوری می خواستم بهش بفهمونم که الان وقت استراحته . یا واقعا نفهمید منظورم چیه یا دستمو خوند و خواست رومو کم کنه -ببخشید ندا خانوم الان وقت استراحتتونه . شما خسته این . بهتر نیست ساعت 4 در خدمتتون باشم -نگران من نباشین تازه از خواب پاشدم . تازه مگه سر کار پدرم هستم . تودلم گفتم سیر از گرسنه چه خبر داره . دختر اگه تو سر کار پدرت نبودی من که بودم . راسته که میگن هر کی به فکر خویشه کوسه به فکر ریشه . هر کی نمی دونست فکر می کرد این دختره داره چیکار می کنه !هر چی می خواستم طفره برم و بهونه بیارم نشد و توپ رو هم نتونستم بندازم تو زمین نادر چون واسم دلیل تراشید که اون کلاس کوفت و زهر مار و زبان و کامپیوتر و ریاضی و از این چیزا داره و نمی رسه و غروب هم شاید بریم بیرون دور بزنیم نمی رسیم . انگاری این دختره  می خواست یه جوری سرشو گرم کنه که افسردگی نگیره . هر چند گاهی وقتا خیلی بد خلق می شد . خدا پدر و مادرشو بیامرزه که این امتیازو واسم قائل شده بود ند که در مواقع ضروری دستشو بگیرم و نذارم زمین بخوره . می گفتند ندا جای خواهرته در این حد اجازه شو داری . تازه خونه هم که بود دیگه پیش من روسری سر نمی کرد . وقتی اونو با موهای مشکی افشون و اتو کشیده و نیمه بلندش می دیدم بیشتر از حالت قبل مظلومیتو تو چهره اش احساس می کردم .چشاش که معلوم نبود کجا رو نگاه می کنه . بعضی وقتا یه جوری می گشت که می ترسیدم .-ندا خانوم می فرمایید من بشم کاتب شما .. لحن کلامم طوری تند بود که بهش بر خورد -داری از بابام حقوق می گیری که تا سر شبو کار کنی اگه اعتراض داری بگو .. خوردم و دم نکشیدم . حق با اون بود . نفسم توی سینه حبس شده بود . خوابم میومد -خب من باید چیکار کنم -هیچکار برو پایین تو اتاقت -من در خدمت شما هستم -نمی خوام در خدمت من باشی تو.  حتی نمی تونی در خدمت خودت باشی .-من که حرف بدی نزدم -بشین و بتمرگ فرقی نمی کنه ؟/؟من که دیدم وضع خیلی خرابه بایه حالت زار و التماس و خفت و خواری ازش خواستم که عذرمو نخواد . اگه اون باهام بد تا می کرد کلام پس معرکه بود . هنوز مزد ماه اولمو نگرفته بودم تا مزه پول بیفته زیر دندونا و زبونم . مجبور بودم در سکوت خودم هر چی رو که اون میگه گوش کنم . گاهی یه چیزایی می گفت با خود کار و قلم می نوشتم گاهی می رفتم تو وبلاگش و اونجا تایپ می کردم . حالیم نمی شد چی داره میگه و منم چی دارم می نویسم . به اون چه که می نوشتم فکر نمی کردم . فقط دوست داشتم صحیح بنویسم . همینو میدونستم که یه مشت مطالب احساسی و عاشقونه بود . معلوم نبود در این وضعیت اینا چه به دردش می خوره -می دونم حتما فکر می کنی این دختره دیوونه شده با خودم گفتم فکر نمی کنم یقین دارم . تازه تو از اولشم دیوونه بودی . ادامه داد -فکر نکن منم دوست دارم یکی دیگه بیاد کارای منو بکنه . من خودم دست دارم . دوست دارم خودم بنویسم . خودم اونچه رو که احساس می کنم بیارم رو قلم و کاغذ . خودم اونو تایپش کنم . فکر می کنی من خوشم میاد یه غریبه بیاد به احساس من پی ببره . بفهمه من چی می کشم . از خدا چی می خوام ؟/؟تو و بقیه هیچوقت نمی فهمین که من چی دارم میگم . حسشو ندارم وگرنه کاری می کردم که همین قدر هم محتاج خلق خدا نباشم و خودم برم دنبال نوشتن ولی نمی تونم باورکنم که دیگه نمی تونم ببینم . نمی خوام قبول کنم که کورم . از زندگی بیزارم .. وقتی همه جارو سیاه و تاریک می بینی دنیا واست چه لذتی می تونه داشته باشه . میشی مث یه مرده ای که تو قبرش دراز کشیده . خواب و بیداری اون مرده یکیه . دیدم از چشاش داره اشک میاد . خوشم میومد از این که منو تحویل گرفته داره دختر خاله میشه ولی دوست داشتم با تبسم باشه نه با اشک .-ندا خانوم بگو بنویسم .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

سدهای شکسته 16

به سینه های سیما چنگ انداخته و تند و تند کوسشو می گاییدم . خماری چشاش از هوس یادش می گفت . این را آن چهار نگون بخت یتیم شده به خوبی می دیدند . پس از چند دقیقه عقب جلو کردن کیر در داخل کوس سر سیما به طرفی خم شده ثابت موند .-بچه ها بازم آب مامانتون اومد اون به ار گاسم رسیده اعصابش آروم شده . حالا من باید خالی کنم . داداش میخواین یا آبجی ؟/؟البته نمی دونستم که آیا اونا خبر دارن مامانشون لوله رحمشو بسته یا نه . فرقی هم نمی کرد مثلا من مطلع نبودم و داشتم با این حرفای آزار دهنده ام حالشونو می گرفتم .-چیه عذاب می کشین ؟/؟یک سوزن به خود یک جوالدوز به دیگران . مادر من هم برام عزیزه یک مشت لات آسمان جل و بیکاره مملکت افتادین سر مادرم . شما می تونین کلاس بذارین و به دوستای لاتتون بگین که یک پزشک مادرتونو گاییده . می تونین با افتخار سر بلند کنین . من نمی تونم حرفی بزنم چون چند لات و لوت مادرمو اذیت کردن . اگه روتون نمیشه به دوستاتون بگین آدرسشونو به من بدین خودم زحمتشو می کشم . فکر کنم این چند نفر در همین مدت کوتاه چند کیلویی لاغر شده باشن . راستی بچه ها شما کون مادرمو پاره کردین . ولی من این قدر نامرد و وحشی نیستم که بخوام سوراخ کون مادرتونو پر از خون بکنم . آخه نمی خوام زحمتتون زیاد بشه وانگشتتونو فرو کنین تو مقعدش و واسش دوا بزنین . سیمای فداکار رو بر عکسش کرده و مثل اول به حالت سگی روبروی خودم قرار دادم . کونشو گرفتم طرف بچه هاش که سوراخ کوس و کونشو حسابی ببینن .. خوب دید بزنین اشکال نداره . خجالت نکشین محرمه . سالم سالمه هیچ اثری از خون و خونریزی نیست . همین جوری سالم تحویلتون میدم . بهتون نشون میدم که جنتلمنانه کون کردن یعنی چه . مثل اولین باری که کون سیما رو کرده بودم کرم مالیش کردم با یک تفاوت بزرگ و این که دستمو مالیدم به کوس عزیز و خوشگلش و خیسی جمع شده کوسشو که رو دستام نشسته بود به بچه ها نشون دادم -پسرای خوب مامان !خوب گوش کنین من روی سوراخ کون مامانتونو با کرم چربش کردم اما حیفه که روغن کوسشو حروم کنم . این مایع هوس مادرتونه همینو هم میشه به سوراخ کون مالید البته من حالا با کرم نرمش کردم اینم به عنوان کمکی می مالم . من فکر می کنم مامانی چون خیلی دوستتون داره خود نگه داری می کنه ولی با همه این ها من دارم به زور می کنمش . خیلی کوس و کون با حالی داره .پس از استارت زدن و قرار گرفتن سر کیر در سوراخ کون به این بخت بر گشته ها گفتم حالا یاد بگیرین چطور باید کون کرد که طرف دفعه دیگه با جان و دل کونشو تقدیم شما بکنه . مشاهده کنین همین جور که میلیمتر به میلیمتر کیر داره پیشروی می کنه روشو روغن بمالین یا از چیزی در همین مایه ها استفاده کنین . بعضی سوراخها مثل تونل گشادن بعضی ها تنگ ولی طولشونم کم و زیاد داره . سوراخ کونو نباید با سوراخ کوس اشتباه بگیرین . سوراخ کون هر چی گشاد باشه بازم معمولا از سوراخ کوس تنگ تره . کیرتونو که هشت ده سانتی فرستادین داخل کون از اینجا به بعدش احتیاط کنین و دست به عصا ببخشید کیر به عصا راه برین اگه دیدین جلوتر نمیره که هیچ ولش کنین ظرفیت کون طرف تا همین جاست اگه هم رفت که از خوش شانسیتونه . خط کش ندارم اندازه بگیرم ولی فکر کنم این سوراخ تا دوازده سانتیمتر رو جواب بده و دو سوم کیرمو که به کون سیما فرو کردم فریاد فاتحانه سرداده گفتم دیدید حدسم درست بود ؟/؟با این حرفا بیشتر می خواستم آتیششون بزنم . کیرمو نرم نرم فرو می کردم و نرم نرم در می آوردم -به این میگن یک کون و یک کوس دربست و اختصاصی خلاصه یک سیل درست و حسابی هم داخل کون مادرشون راه انداختم . دوباره طاقبازش کرده تا به بچه ها آموزش بدم که چطوری سینه ها کوس و جاهای دیگه رو بخورن و طرز ماساژدادن ونرمش دادن و نوازش کردنو هم بهشون یا د دادم . البته خودم به صورت تئوری و عملی کار می کردم ولی اونا مجبور بودن که فقط به صورت تئوری یاد بگیرن و شاهد عملکرد من باشن . من که نمی تونستم سیما جونمو بدم دست این گرگا تا روش آزمایش انجام بدن تازه با این روحیه و حالتی که نشون دادن فکر نکنم همچه کاری با مادرشون می کردن و اگه هم تمایلی داشتن جرات نمی کردن برن طرف سیما جون . اون فقط مال من بود . مال خود خودم . نوک سینه هاشو از جایی که قهوه ای قهوه ای بود گذاشتم تو دهنم . اولش با ملایمت بعد با فشار بیشتر به طرف بالا میکش زده چگونگی کارو برای حضرات تشریح می کردم . تدریس در قسمت کوس خوری و چگونگی مکیدن چوچوله ها نیمساعتی وقت منو گرفت به ویژه ابن که سیما با اشاره به من فهموند که این قسمتو بیشتر تدریس کنم . با پا یک نیمچه لگدی هم به من زد که زیاد منظورشو نفهمیدم ولی حس کردم چون مسائل مربوط به چگونگی گاییدن کوس و ریزه کاریهای اونو تشریح نکردم داره به من علامت میده . دوباره کوسشو گاییدم و همین جور وراجی هم می کردم . راستش من اگه می خواستم تا این حد فیلم سوپر ببینم خسته می شدم . دیگه کارو تموم کردم ... ببینید بچه ها من نامرد نیستم کارم که تموم شد اسیرمو همین جوری در اسارت نمیذارم . یکی دو بند سیما رو که دکوری بسته بودم باز کرده گفتم خانم حالا می تونین خودتونو بپوشونین . هنوز فیلم ادامه داشت . سیما رفت و یک ربع دیگه برگشت . خودشو مثل یک عروس و عروسک درست کرده بود . یک بلوز لیمویی خوشرنگ با دامن مشکی کوتاه . سینه هایی بیرون زده . آرایشی غلیظ . کونشم که داشت دامنشو می تر کوند . هر چی آب توی کوس و کونش خالی کرده بودم و یه مقداری هم بر گشت کرده و روی تنش و تشک ریخته بود انگاری داشت به کمر من بر گشت می کرد . خانم معلم شروع به سخنرانی کرد . بچه های گلم امید وارم که این برایتون درس خوبی بوده باشه که هیچوقت نامردی پیشه نکنین . من شیر حرام به شما ندادم با خون دل شما رو بزرگ کردم .. گفت و گفت و گفت تا به مسائلی در مورد من پرداخت . من و شهرام جون همدیگه رو دوست داریم . بعد از بیست سال تازه معنی زندگی رو فهمیدم اگه دوست دارین مادرتونو خوشحال ببینین شهرامو ناراحت نکنین . شهرام جون حالا می تونی بازشون کنی . این طوری هم گارد نگیر اونا الان از یه مورچه هم بی آزار تر شدن طنابو از دست و پاشون بر داشته بازشون کردم . تک تک بغلم کرده در حالی که اشک می ریختند از من طلب عفوو بخشش کرده عذر می خواستند . بعد هم به طرف مادرشون رفته زانو زده و به دست و پاش افتادن که اونارو ببخشه . سیما هم در حالی که اشک می ریخت اونا رو در آغوش کشیده ازشون قول گرفت که اصلاح شن . تازه مرتب شده بودیم که درزدند و شیفته خانم هم وارد شد . بابا این دیگه کی بود . فرستاده ای از بهشت . یک زن 26 ساله که قد و قامت و طراوت و زیبایی و پوست یک دختر 16 ساله رو داشت میگن زنا تو بهشت 16 سالشونه . حتما یکی از اون حوریا بود . صورت گرد و سفید .. بینی کوچولو موهای مشکی لخت و بلند . اندامی قلمی با کونی که مثل یک توپ باد کرده بود . قیلفه اش خیلی شبیه من بود ولی خیلی ظریف تر . حتما به پدرش رفته چون من و پدرش شباهت زیادی به هم داشتیم . سرمو بر گردوندم و خودمو بیخیال نشون دادم . چون باید مراسم معارفه انجام می شدو سیما جون منو به شیفته معرفی کرد و من هم موقع دست دادن به او چند ثانیه ای دستشو تو دست خودم نگه داشتم . با نگام خوردمش . فهمیدم که تونستم احساسمو بهش حالی کنم . طوری با من رفتار می کردند که فکر کردم نکنه بچه ها فکر می کنن که من میخوام ننه اشونو عقد کنم و یا همچه فکری به کله سیما افتاده . بازم این سیما کلک فکر منو خوند و گفت بچه ها یادتون باشه که باید آقا شهراموبه عنوان اولین و آخرین و تنها دوست پسر مادر قبول کنین . اون همون احترام یک مرد خونه و سر پرستو داره  .هر گونه بی احترامی به اون یعنی بی احترامی به من . این موضوع باید بین خودمون بمونه . حق ندارین از این جریان به کسی چیزی بگین . بین خودمون می مونه . انتظارم نداشته باشین که از دواج کنیم . شرایط و موانعی هست که نمیشه کاریش کرد . مهم اینه که همدیگه رو دوس داریم و عاشق همیم . اون برای شما حکم پدر رو داره . می تونین آقا شهرام صداش کنین یا بهش بگین بابا یا پدر . صاحب اختیارین . دسته جمعی به طرف من اومدن . یکی بهم می گفت پدر جون یکی می گفت بابا .. همه بغلم کرده و منو می بوسیدند  شیفته که به من گفت بابایی دوستت دارم و خودشو انداخت تو بغل من . انگار شوهر بی عرضه اش بهش نمی رسید چون خیلی تر و تازه مونده بود . پاک گیح شده بودم . چیزی که باعث می شد بیشتر شاخ در بیارم این بود که من از همه بچه هام کوچیک تر بودم .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

راز نگاه 39

با محجوبه تماس گرفته جریانو براش تعریف کردم . کلی خوشحال شد و گفت که اتفاقا یوسف هم باهاش تماس گرفته و در مورد فردا صبح و رفتن به نماز جمعه صحبت کرده . این کارو بی مقدمه انجام داده و نیازی نبود که از الان واسه فردا صحبت بشه . مهمونی و جشنی نبود که آدم بخواد از الان واسش تصمیم بگیره . خیلی دوست داشت بدونم حتما میرم یا نه . چون اگه کشیک بود م می ترسید سری به خونه بزنم .-ببینم پسرت چی ؟/؟نکنه بخواد باباباش باشه ؟/؟-نه بابا اون با دوستاش میره یا من . یه کاری میکنم که دسته جمعی از خونه بیاییم بیرون . تو باید کاری کنی که یوسف بیاد دنبالت تا منم فرصتی داشته باشم که سریع خودمو از دست بچه ها خلاص کنم . وقتی که حاجی ازم دور شد و خواست بیاد دنبالت منم یه تک زنگ به موبایلت می زنم . تو هم در جا برام تلفن بزن و بقیه اش هم با من کاریت نباشه . فقط تلفن یادت نره . حدس می زدم که میخواد چیکار کنه . حالا مونده بود من و زری و یوسف و ساعت سه بعد از ظهر . زری خودشو مکش مرگ ما کرده به همراه من اومد دفتر خونه . وایییی حاج یوسف که حدودا دهسالی بزرگتر از ما نشون می داد کف کرده بود . تو چشاش می خوندم که داشت می گفت عجب هلویی . خودش تاپ بود یه تاپ دیگه هم آورد . هر چند تا دیگه هم بیایین حریفتونم .-حاج آقا اینم یکی از دوستامه به جای خواهرمه . همون مشکل منو داره . صحبتای امروز صبحمونو واسش تعریف کردم . اونم منتظر یه دعای خیر و فرج و دستوری از طرف شماهه .-خواهرم در این گونه موارد باید خیلی با احتیاط عمل کرد که گناهش گردن من نیفته .-صحیح می فرمایید حاج آقا حالا ما باید چیکار کنیم ؟/؟در دفتر خانه از داخل قفل بود . چون حاجی خارج از ساعت کاری به ما وقت داده بود . دستمو گذاشتم رو دست آقا بوسف . ناخنای بلند مانیکور زده و کف دست کشیده و قشنگمو گذاشتم پشت دست حاجی . احساس کردم یه رعشه ای تو تنش ایجاد شد .-اگه من خودم بخوام مشکل شما رو حل کنم ایرادی که نداره -خدا اجرتون بده حقا که شما متولیان دین و ایمون ما هستین . اگه ما شما رو نداشتیم چیکار می کردیم . صورت یوسفو بوسیده و گفتم این بوسه خواهرونه رو داشته باش و توضیح بده که می خوای چیکار کنی . الهی که روز قیامت با حضرت یوسف محشور بشی . همچین دختر خاله ای شده بودم که دیگه کمتر سعی می کردم باهاش کتابی صحبت کنم .-واقعا ثواب می کنی . تکلیف این دوستمون چی میشه ؟/؟-اونم میتونه بیاد ولی مشکل شما دونفرونمی تونم با هم حل کنم . هر کدوم به نوبت .-قربونت برم حاج آقا فقط یادت باشه اول نوبت منه . چون من صبح اومده بودم باید عدالتو رعایت کنی . یه سوال داشتم حاج آقا اگه مشکل منو حل کنی حوصله داری که بعد من مشکل زری خانومم حل کنی ؟/؟-آره چرا که نه من درروز می تونم چند نفرو حل کنم . -حاج آقا چند نفرو حلش کنین ؟/؟-نه منظورم مشکلشون بود . فقط چون خونه خودمه و خونواده میان و تمرکز آدم بهم می خوره تا ساعت دو بعد از ظهر وقت دارم . اگه شما مکان مناسب و خلوتی داشتید از این کار گشاییها زیاد می تونستم انجام بدم .-فدات بشم حاج آقا -میشه به من بگی یوسف ؟/؟-هر چی شما بگین یوسف جون . دستی به ریشش کشیدم که نیشش تا بنا گوش باز شد . زری به زور جلو خنده اشو می گرفت . فقط موقع رفتن زری زبون در آورده و به آخوند یوسف گفت فقط منو فراموش نکنین که هر وقت کار فرشته جون تموم شد به داد منم برسین .-زری خانوم شما که جای خود داری .. در اینجا کمی پررو شد و به ریشش اشاره کرد و گفت همین خوبه یا کوتاهش کنم منم پرروتر از اون شده و گفتم ریش کوتاهتر و تراشیده در حد اسلامی و پیش (کیر )مثل پیش (کوس )ما صاف ,تراشیده و براق باشه و در آخرین لحظه یه بار دیگه به چشاش نگاه کردم که داشت با خودش این جملاتو مرور می کرد که شما دو تا کوس خل ترین زنایی هستین که تو عمرم دیدم کیر کلفتمو همچین فرو کنم توی کوستون که از دهنتون در بیاد . یه جوری شما رو بگام که فوری بیایین و از شوهراتون تقاضای طلاق کنین . بیچاره ملا یوسف نمی دونست که افکارشو می خونم . برای حسن ختام هم بهش گفتم یوسف جون امید وارم به خاطر این لطفی که به ما می کنی اون دنیا بیست تا حوری بهشتی پاداش بگیری . با چشای سبز خودم زل زدم تو چشای سیاهش مثل آدمای عاشق . در خیالش این افکار غوطه می خورد که حوری بهشتی رو کی دیده شما دو تا کوسو عشق است . منم در خیال خودم بهش گفتم اگه تو آخوندی منم آخوند کشم . یه کوسی بهت بدم که تا آخر عمرت آرزو کنی کاش به جاش تا آخر عمرت هر روز کون می دادی . موقع بر گشتن به خونه به زری گفتم چطور بود .-خوب بود خدا کنه نقشه مون بگیره . اگه هم موفق نشیم تو لااقل به یه مرادی می رسی .-آره راست میگی . کیر می خورم اونم چه کیری !ناراحت نباش زری جون . به جاش سعی می کنم یکی دو تا مرد دیگه رو برات جور کنم . تو هم یواش یواش داری میای تو خط . تازه مزه حال کردن و تنوع رو یاد گرفتی  .کیر رنگارنگ نوش جون کردن خیلی بهتره تا آدم همش بخواد یه مدل کیر بخوره . با خودم فکر می کردم اگه بتونم فرهاد و فرشاد رو با زری جور کنم خیلی خوب میشه . خداییش هیچکدوم از این مردایی که این چند روزه منو گاییده بودن کیرشون فقط مختص من نبود . سامان کمال فرهاد فرشاد بابا و.. چرا فقط یکی دایی صمد در حال حاضر کوس من براش اختصاصی بود که اونم دست بر قضا کیر به درد بخوری نداره . اولا که زری جون دوستمه و مثل خواهرم می مونه ثانیا لزومی نداره که اگه یه موقع داداشام اونو بگان حسودی کنم . شب جمعه رو زری در کنار من بود و با کیر مصنوعی و انواع و اقسام میوه های گرد و دراز و انگشتان دست یکدیگر رو گاییدیم و خیلی زود یعنی دو نیمه شب خوابیدیم .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

حرف ,حرف بابا 2

روی کون و لای پام و روی کوسم همه پر شده بود از خیسی کیر بابا -بابایی بازم که جیش زدی بچه بد . پدر فقط داشت می خندید . کف دستشو گذاشت روی کون کوچولوم و آبشو پخش کرد . همین کارو با لا پام انجام داد . یادم نیست چه حسی داشتم چطوری لذت می بردم . فقط همینو یادم میاد که خیلی کیف می کردم . همه دخترا با مامانشون می رفتن حموم و من بابابام . اصلا اون منو این طور عادت داده بود . به من اجازه می داد که هر کاری دوست دارم انجام بدم . خوراکی با خودش می آورد و تو حموم بهم می داد حتی مربا می آورد تا بریزه رو کیرش و بده من بخورم . اون وقت من چه طوری می تونستم با مامان برم حموم . به من اجازه می داد تا هر وقت که دوست دارم آب بازی کنم . بعد حسابی منو کف مالی می کرد واسم لیف می کشید و تمام تنمو ماساژمی داد . چقدر خوشم میومد از این که حرکت دستاشو رو تمام بدنم احساس کنم . دستشو می ذاشت روسر کونم . دو تا قاچ کوچولومو طوری تو دستاش می گرفت که هم کوسمو بتونه لمس کنه هم سوراخ کونمو . بعدا که بزرگتر می شدم و این کارو باهام انجام می داد می تونست کوس و کونمو با هم داشته باشه ولی چون کونم درشت تر و بزرگتر می شد به زور تو دستش جا می شد . بیشتر وقتا خوشم میومد و می خوابیدم . یه خیلی کف روی کوس و کونم درست می کرد . گاهی متوجه می شدم که یه چیزی داره با وسط پام بازی می کنه . دیگه می دونستم چیه . کیر بابایی بود . کیر بابا و کوس و کون به هم می چسبیدند و کف صابون باعث می شد کیر بابا رو کوس من سر بخوره . بیشتر وقتا وقتی کیر بابا شهر یار رو کوسم می پرید می دونستم که پشتش چند تا از اون قطره های خیس و چسبون هم می ریزه رو بدنم و بابایی ناله می کنه و از پهلو می چسبه به من که سنگینی خودشو رو من نیاره . من خیلی خوشم میومد . یه لذتی می بردم که دوست داشتم تا ساعتها بخوابم  .بابام بیشتر ساعتهای روز مغازه و بنگاه رو می داد دست شاگردا و کار منداش و بیشتر به من رسیدگی می کرد . منو می برد گردش . مامان چند بار باهامون اومد ولی حوصله اشو سر بردیم . حالشو گرفتیم . همش می گفت زود بریم خونه . اصلا مامان که با ما بود بهمون مزه نمی داد . یه بار به بابا گفت که اگه ناراحت نمیشی دیگه من با شما نیام . این که نمیشه هر روز بریم بیرون دور بزنیم . من خیلی خوشحال شدم که مامان نمیاد فقط از مخالفت بابام می ترسیدم که دیدم اونم از من خوشحال تره . دیگه دو نفری می رفتیم . فقط هر چند بار یه دفعه مامان میومد و مزاحم ما میشد . اون وقتایی که من و بابا دونفری بودیم بیشتر می رفتیم سینما . شهر بازی هم منو می برد . پارک هم می رفتیم ولی بیشتر می رفتیم سینما . یه دامن خیلی کوتاه پام می کرد . چراغای سالن که کم نور می شد دستشو از زیر دامنم می رسوند به لای پام و کونمو می گرفت تو دستاش و با انگشتاش با سوراخ کونم و روی کوسم بازی می کرد . از فیلم که هیچی نمی فهمیدم . کارتون های تلویزیونو به زور حالیم می شد . من چه می دونستم آدم بزرگا زندگیشون چه جوریه.  تو سکوت خودم از حرکات دست بابا لذت می بردم . دوست نداشتم دستشو از رو کون و کوسم ور داره . روی پوست کوسم یه قلقلک خاصی احساس می کردم که دوست داشتم پدر جونم همین طور بخاروندش . یه بار پس از یه ساعت ازم پرسید شیدا خوشت میاد ؟/؟اگه دردت می گیره دستمو بردارم .-نه بابا جون خوبه باشه خوشم میاد دوست دارم یه خیلی تا فردا باشه .-نه دیگه عزیزم باید زود بریم خونه مامان دلواپس می شه . یادم میاد شش ساله بودم یه روز کاری کردم که یه دوساعت دیگه هم باشیم سینما تا بابا دو ساعت دیگه با من ور بره -شیدا کونت خیلی تپل شده مثل خودت که خیلی ناز و تپل شدی . یواش یواش داری بزرگ میشی و خانوم . بعد از سه چهار ساعت که بابای صبور و زحمتکشم منو انگولک کرد آخرش به زور راضی شدم که سینمارو ترک کنیم . مامان خیلی نگران شده بود . مادر بنفشه یواش یواش داشت شاکی می شد که شیدا بزرگ شده و باید بره تو اتاق خودش بخوابه . کار به اونجایی رسیده بود که من گاهی وقتا می رفتم اتاق خودم می خوابیدم و گاهی پیش اونا . حس می کردم به بابا, نوازشها و مالیدنهاش نیاز عجیبی دارم . اون شب که از سینمای چهار ساعته بر گشته بودیم یه حال عجیبی داشتم دوست داشتم بابا بازم از کون تپل من تعریف کنه . ازش خوشش بیاد . من و کون منو دوست داشته باشه . کیر خودشو بچسبونه بهش و دوباره واسه کونم ناله و گریه کنه . بااین وضعیت سه تایی رو یه تخت خوابیدن واسه مون خیلی سخت بود . خودمو چسبوندم به بابام . اززیر شمد کنار رفتم و شورتمو کشیدم پایین و کونمو گرفتم طرف بابایی . بابا با دیدن این صحنه به هیجان اومد و نگاهی به مادر انداخت و متوجه شد که خوابش سنگینه اونم شورتشو کشید پایین . کیرشو دیدم که سرش پایینه یهو سرشو گرفت بالا . یواش یواش یواش اومد جلوتر و لحظه به لحظه تیزتر شد و صاف وایستاد . من هیجان زده شده بودم دل کوچیکم تند تند می زد . دوست داشتم بابا کیرشو بچسبونه به کون من . یه خیلی باهاش بازی کنه . پدر معطل نکرد منو بغل کرد . باهم رفتیم اتاق بغلی که اتاق من بود . درو از داخل قفل کرد . صدای ضربان قلب بابا رو می شنیدم . بهم می گفت باورم نمیشه شیدا تو شهوتی شده باشی . بچه هنوز کو تا سه چهار سال دیگه . ذوق زده شده بود . من نمی دونستم شهوتی به چی میگن و اون به من می گفت تو شهوتی شدی . من فقط دوست داشتم بابا از کون من خوشش بیاد باهاش ور بره اونو ببوسه شومبول یا کیرشو به اون بچسبونه . یه بچه 6 ساله چه می دونه شهوت چیه و البته اون موقع که از این تشخیصا نداشتم . بابا فقط شلوارشو کشید پایین درست مثل من که شلوارم پایین بود -عزیزم چی دوست داری هر کاری خودت دوست داری انجام بده . آدم خودش وارد یه عملی بشه بهتر می تونه یاد بگیره تا این که یه چیزی رو واسش تعریف کنن . نمیدونم چه نیرویی بود که کونمو کشوند طرف کیر بابایی . با همون حالت پشت و قمبل کرده عقب عقبی رفتم طرف کیر, کونمو گذاشتم روش وخوشم میومد بابا آه بکشه . همین طور هم شد -اوووووفففففف شیدا شیدا تو داری زن میشی مال من بودی و مال من میشی . ببین بابا واسه تو داغ کرده -بابایی منو بیشتر از مامان دوست داری -آره دخترم آره -کون منو بیشتر دوست داری ؟/؟-آره عزیزم -پس چرا یه بار اون دفعه سرت بود روکون مامانی بوسش می کردی .. یه بار کون لخت مامانو دیدم که بابا داشت اونو می بوسید ولی وقتی حس کردن من بیدارم خودشونو جمع کردن . راستش خوابم برد و بعد از چند روز تازه یادم اومده بود . واسه پدر جون خط و نشون کشیدم که دیگه دنبال کون مامانی نباشه .حالا هم که خیالم راحت شد پدر جون مال منه و کون منو قبول داره خودمو رو کیرش حرکت می دادم .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

ندای عشق 2

پدر نادر خان که اسمش بود ناصر خان ازم پرسید چیکار می کنم . خندیدم و پس از ثانیه هایی سکوت و سانسور ماجرای زندگی خودمو به غیر از قسمتهایی که مر بوط به دادگاه و سرقت و مال مردم خوری بود برای اون شرح دادم . دلش واسم سوخت . حالا این من بودم که ازش یه چیزی پرسیدم .-عذر می خوام این .. این چرا چشاش نمی بینه -ندای منو میگی .. عجب !هر چی به این اسم حساسیت دارم بازم میاد نزدیک من وآفتابی میشه . من به این اسم آلرژی دارم . نزدیک بود پاشم برم . از این اسم داشت حالم بهم می خورد . در هر حال بد بود اگه سرمو مینداختم پایین می رفتم . باید توضیحات ناصرخانو می شنیدم -دخترم مدتی بود که چشاش داشت ضعیف می شد معلوم نبود از قندش بوده از اعصابش بوده یا کار زیاد با کامپیوتر ونویسندگی و درس خوندن زیاد . شب و روزسرش تو کتاباش بوده . تا این که یه روز که از تهرون داشتیم میومدم بابلسر بین پلور و آمل یه جایی یه ماشین یهو لایی می کشه جلوی ماشین ما روبروی ما سبز میشه یا من باید می زدم به ماشین اون یارو یا سمت راست فرمون می گرفتم واسه ته دره یا سمت چپ می زدم  به کوه . فرصت برای تصمیم گیری کم بود نوید جان اگه شما جای من بودین کدوم راه رو انتخاب می کردین .-هیچی می رفتم سمت راست که تضمینی باشه . خلاص از شر این دنیا خلاص می شدم . دیدم ناصر خان داره چپ چپ بهم نگاه می کنه . با خودم گفتم الانه که ببنده منو به باد فحش و ناسزا و بد و بیراه حالا خر بیار و باقلی بار کن .-شوخی کردم ناصر خان . مطمئنا راه سمت چپی رو می رفتم که حداقل از پشت دیگه کسی منو نزنه -منم همین کارو کردم . ندا کنار من نشسته بود . ما به چپ منحرف شده بودیم تازه شانس آوردیم ماشنینای جهت مخالف باهامون فاصله داشتن ولی از روبرو رفتیم تو شکم تخته سنگ . ندا کمر بندشو نبسته خورد . سرش می خوره به شیشه جلو . تا دوروز بیهوش بود .وقتی که بیدار میشه دیگه جایی رو نمی بینه . از اون روز به بعد دیگه دانشگاه هم نمیره . فقط می نویسه خانم پیله کرده به نویسندگی . اونم یکی دیگه کمکش می کنه . باورش نمیشه کورشده . از این الفبا و راهنمای مخصوص هم استفاده نمی کنه . خیلی لجوج شده . حساس . گوشه گیر . جز خودمون با هیشکی بر نمی خوره . با همه این کج خلقیها همش میگه که میدونم یه روز خوب میشم ولی هر جا میریم ما رو ناامید می کنن . حاضرم زندگیمو واسش بدم . اون مقصر بود و ماشین جلویی . شاید سرعت منم زیاد بود ولی از اون وقت به بعد زندگیم سیاه شده . من که زیاد در مورد چشم و رگهای عصبی و این چیزا اطلاعی ندارم . نمیدونم آسیب دیدگیش تا چه حدیه . یه سری میگن ببرش اسپانیا . بعضی ها میگن ببرش اسرائیل . میگن تو شیراز هم چشم پزشکای خوبی هستن . ولی من موندم چیکار کنم . هرروز که میگذره دخترم با این که ظاهرا امید واره ولی باطنا ناامید تراز قبله . پدره پیش من به گریه افتاده بود .-یواش تر داره میاد دختر خانوم داره میاد . می خواستم اسم ندا رو بر زبون بیارم چون  چندشم می شد . منو به یاد ندای خائن خودم مینداخت . تو این زندگی ما دلمون به چی خوش باشه . خواهر و برادره رسیده بودن به ما . تو دست و بالشون چند تا کیک و کلوچه دیده بودم . دلم داشت ضعف می رفت . گرسنگی به دلم چنگ انداخته بود .-ندا این کلوچه سنگینه سیر شدم -بذار بعدا بخور -کی میخواد ببردش خونه . نصف کلوچه رو انداخت تو شنهای ساحل . محوطه رو خوب نگاه کردم تا وقتی خوب رد شدن بتونم برم اون نصفه رو از وسط شن بکشم بیرون و بخورم . یعنی یه مسلمون پیدا نمیشه ما رو به شام و ناهاری دعوت کنه . حالا بیا و نگاه کن که وقتی مراسم عزاداری و محرم که میشه بیشتراین بذل و بخششها خرج آدمای سیر و گردن کلفت میشه . محرم که میشد من خوشحال میشدم . مفت خوریهای من شروع می شد . هر مجلس عزایی که تو مسجد محل و جاهای دیگه می دیدم اگه بیکار بودم درش شرکت می کردم تا یه خرمایی و نون سوخاری و یه چیزی بخورم . حس کردم یه دستی به طرف من دراز شده و داره یه چیزی به من تعارف می کنه . نادر داشت کلوچه تعارف می کرد . منم حس کردم داره دنیا رو بهم تعارف می کنه . یه بسته دوتایی اشو بر داشتم و مثل گرسنگان آفریقا بلعیدمش .-اگه می خورین بازم هست . یکی دیگه هم بهم داد . رحم نکردم . دونه چهارمو که خوردم حس کردم دیگه اشتها ندارم . خواهر و برادر یکی دومتر ازم دور شده بودن . صدای نادرو می شنیدم که داشت به خواهرش می گفت ندا کلوچه های مونده رو قالبش کردم بارمون سبک شد -کاربدی کردی حالش بد شه چی ؟/؟..نمی دونم چی داشتن می گفتن من که چهار تاشو با هم قورت دادم هیچی حالیم نشد . ناصر خان بهم گفته بود که صبر کنم تا منو برسونه خونه . بهتر شد خسته می شدم اگه پیاده می خواستم تا خونه  برم نمی کشیدم . اون وقت باید چهار تا کلوچه دیگه می خوردم . تازگیها بیشتر وقتا وقتی که مادرم منو می دید غصه اش می شد . حس می کرد یه شر دیگه ای تو راهه . این ناصر خان هم خیلی طولش داده بود . تشنه ام شده بود . روزمین دنبال صد تومن دویست تومن می گشتم تا بتونم یه نوشابه بخورم . ساندیس هم بد نبود . پدر و بچه ها سر رسیدند و منم سوار ماشین ماکسیمای سفیدشون شدم و راه افتادیم طرف خونه .جلو ماشین بغل دست ناصر خان نشسته یه بادی به غبغب انداخته بودم پسر عجب ماشینی بود .خیلی دوست داشتم چند تا دوست و آشنا منو ببینن مخصوصا توی محل و موقع پیاده شدن -اگه یه کاری واست پیدا کنم قبول می کنی ؟/؟در ضمن اول باید مادرتو بشناسم و ببینم نظر اون چیه .-وای اگه مامان آبرومو ببره چی . یعنی میاد به یه غریبه بگه پسرش دزده ؟/؟نه امکان نداره .-ببخشید کارش چی هست ؟/؟-والله زن و بچه ام اینجان تا تکلیف این دختره و دانشگاه معلوم شه . یه سری از کارای منم تو بابلسره . خودمو گرفتار کردم . رانندگی بلدی ؟/؟گواهینامه داری ؟/؟-بله قربان -خوب شد تو می تونی دو تا کارو با هم انجام بدی . هرکدومش برات سیصد تومن در آمد داره .یعنی دوتایی اش که زحمتش بیشتره میشه ششصد تومن . یه وانت میذارم زیر پات که یه سری کار های بانکی رو انجام بدی و توزیع مرغ در حد معمول . اگه مرغ بیشتری بار بزنیم ماشین بزرگتر هم داریم ولی ماشین کوچیکه همیشه در اختیارته . ظاهرا ناصر خان یک مرغداری خیلی بزرگ در اطراف بابلسر داشت . در ضمن بعد از ظهر ها باید  مراقب خونه و زن و بچه ام باشی . یه سری کار هاشونو انجام بدی . مخصوصا این ندا که نمی دونم این روزا زیاد حوصله  نداره و بهونه می گیره هی به نادر میگه برو تو کامپیوتر و وبلاگ و برام مطلب بنویس من که سر در نمیارم . این پسره خودش درس و مشق داره چند وقت دیگه نمی دونم چیکار کنم مجبورم همین جا بفرستمش مدرسه . دانشگاه این دختره چی میشه . منم خودمو اینجا آلوده کردم . می خوام حواست باشه . گاهی وقتا هم که میرم تهرون نمی تونم پیش بچه ها باشم تو طبقه همکف یه اتاق مخصوص سرایدار با امکانات هست می تونی ازش استفاده کنی . بابت هر شب بهت اضافه کاری هم میدم . پنج طبقه ساختمونه که ما تو طبقه پنجمش زندگی می کنیم . داشتم پیش خودم حساب می کردم که اینا حتما باید بالا خونه اشونو اجاره دادن که دارن میرن طبقه بالا زندگی کنن که ناصر خان فکرمو خوند و گفت اون بالا منظره باحالی داره دورنمایی زیبا با یه پشت بوم دویست و پنجاه متری که خود اون هم به صورت طبقه بندی شده هست -مگه شما ویلا نداشتین خودتون گفتین -چرا ویلای کنار ساحل هم داریم ولی اینجا امکاناتش بیشتره . پس راضی هستی که شبهای ضروری هم بیایی پایین بخوابی واسه هر شب هم بیست تومن گیرت میاد چطوره . اینو که گفت دیگه سرفه ام گرفت و حس کردم یه خورده از کلوچه به طرف گلوم برگشت کرده . از بس هیجان زده شده بودم و شوک بهم دست داده بود . اگه آقا ناصر ماهی ده روز می رفت تهرون پس هشتصد تومن گیرم میومد جون یعنی با اون ششصد تومن می شد هشتصد تومن . این که اندازه حقوق دوتا کارمند معمولی تو اون موقع بود . دیگه نیازی نبود از دست مامان دررم و کارتن خواب شم . فکر کردم دارم خواب می بینم . بچه ها توی ماشین نشسته بودند ومن و ناصر خان و مامان خدیجه گرم صحبت شدیم راجع به دستمزد و جزئیات اون چیزی به مامان نگفت وخدیجه جون هم از سابقه بد من چیزی بهش نگفت . اون حتی راضی بود من با ماه دویست تومن هم جایی کار بگیرم . راستش اولش ترسیده بود که من گند کاری دیگه ای صورت داده باشم . ولی وقتی که ناصر خان از مردانگیها و دلاوریهای من گفت گل از گلش شکفت . وقتی که من و مامان تنها شدیم به من گفت از تو بعیده یه همچین کار هایی صورت دادن . ولی اگه خودتو به کشتن می دادی من چه خاکی به سرم می ریختم -مامان تو راحت می شدی دیگه غصه سرو سامون گرفتن منو نمی خوردی دیگه نه هول بز داشتی نه بزغاله -تو که  می دونی من الانشم خونه مردم کار می کنم ولی فقط غصه تو رو می خورم -مامان این نیازه که آدمو وادار می کنه دست به هر کاری بزنه من که تو شکم تو دزد به دنیا نیومدم . زندگی و گشنگی منو وادار کرده اگه بدونی چقدر بد بخت تر از ما تو جامعه وجود دارن خدا رو به خاطر این زندگی که ازش بهره مندی شکر می کنی -پسرم من همیشه شاکر خدا هستم وحسرت زندگی دیگرانو نمی خورم . دعا می کنم که تو عاقل بشی .. تازه من کی به تو گشنگی دادم که رفتی دزدی . تو خودت زیاده خواهی داشتی . صحبتامون که به انتها رسید دوباره یادم اومد که خیلی تشنه امه چقدر هوس نوشابه یا ساندیسو داشتم ولی سریع رفتم طرف شیر آب حیاط و سرمو گذاشتم زیرش و تا جایی که نزدیک بود بالا بیارم آب خوردم .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 
 

ابزار وبمستر