ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

دانلودرایگان داستانهای سکسی ایرانی با فرمت جاوا

باسپاس وتشکر ازدوست وخواننده نازنین وباذوق که لینک داستانهای نوشته شده به قلم ایرانی را به این شرح  تهیه نموده است :         http//www.8pic.ir/images/sszu7dewlrvokmvwlssp.zip                                                                                         
این  لینک دربخش  نظرات قسمت 86 داستان ندای عشق نیز منتشرگردیده است که به قسمتی از پیام خواننده خوب وگرامی  درخصوص دانلود فوق اشاره می گردد ... پس از دانلود ازحالت فشرده خارج کنید. درگوشی های لمسی فایل jadنیزکپی کنید. تست شده واز طریق خود نرم افزار نیز می توان با استفاده از بلوتوث به دیگری ارسال کرد . سعی می کنم هرجمعه آپدیتش کنم ....... با تشکر مجدد وآرزوی سالی خوش برای آشنای عزیز وهمه خوانندگان وبازدیدکنندگان دوست داشتنی این مجموعه ... ایرانی

کرسی داغ هوس 11(قسمت آخر)

داداش کیرتو بفرست تو من منتظرم . جووووون -آتنا اگه توش خالی کنم اشکال نداره -چه اشکالی داره . اگرم بچه ای درست شد و فری هم توبه کرد و طلاقش ندادم افتخار می کنه بچه من و تو رو داشته با شه و به اسم خودش واسش شناسنامه بگیره . مگه نه فری ؟/؟ فریدون بد بخت زن ذلیل ننه مرده سری تکون داد که یعنی آره . چه با حال در حال گاییدن خواهرم بودم . کوسش روی لبه کرسی تنظیم تنظیم شده بود ومن طوری کمرمو بالا و پایین می کردم که در برگشت همه کیرم تو دید مامان وفری قرار می گرفت . چه جوری هم نگاش می کردند دل شوهر خواهرم ریش ریش شده بود . با این حال نگاه می کرد . مامان که فکر کنم داشت حسرت می خورد و دوباره به هوس افتاده بود که خودشو به دست کیر کلفت بسپره . نمی دونم چرا اونا دیگه با هم حال نمی کردند . فکر کنم به خاطر بیحالی فری بود . خواهرمو حسابی سر حال آورده بودم . همش فریاد می زد آب بده آب بده ومنم که دیگه سنگین شده بودم وگرم افتاده بودم اونقدر تو کوس آبجی آب ریختم که اگه قرار بود بابت هر پرش آب یه بچه راه بیفته یه مینی بوس بچه درست می شد . یه بار دیگه اونو بغل زدم و بوسبدمش . کارمون که تموم شد مادرزن و داماد بر و بر بهمون نگاه می کردند -فری واسه چی هنوز اینجایی . برو خونه بابات تا تکلیفمو باهات معلوم کنم -عزیزم منو ببخش . باور کن تکرار نمیشه . نفهمیدم -گفتم حالا از جلو چشام دور شو تا فکر کنم ببینم چه تصمیمی می تونم در مورد تو بگیرم . روز روشن بهم خیا نت می کنی . اونم با مادر من طرف میشی انتظار بخشش هم داری ؟/؟ فری رفت و منم به آتنا گفتم نکنه برات بد شه -فردا دوباره پیداش میشه . تازه کی می خواست وجودشو تحمل کنه . بابا هم که نیست و امشب بر نمی گرده . فری هم که گورشو گم کرده . امشب زیر کرسی رو عشق است . مامان آزاده زار می زد ویه جور مخصوصی نگام می کرد . می دونستم کیر میخواد ولی مگه می شد جلوی آتنا اونو گایید ؟/؟ اونوقت منم مث فری باید تنبیه می شدم -خواهر گلم حالا میگی با مامان چیکار کنیم . من میگم همچین بکنم تو کوسش و طوری باهاش یه بر نامه هارد سکس اجرا کنم که دیگه هوس نکنه خانمون یکی دیگه رو خراب کنه -چی داداش ؟/؟  دیگه نبینم از این غلط ها بکنی . خودت دوست داری مامانو بگایی از این حرفا می زنی ؟/؟ یه اشاره ای به تن و بدن خوشگل و ناز و جوون آتنا کرده گفتم آبجی من تن به این نازی و خوشگلی و خوش پوستی مثل تو رو میدم یه زن از دور خارج شده رو بکنم . مگه مثل دامادم کوس خلم که اسبو .... حرفمو قطع کردم . نزدیک بود این مثالو بزنم بگم اسبو بدم خر بگیرم از خوشحالی پر بگیرم . یعنی مامان میشد خر و آتنا می شد اسب . یه چشمکی به مامان زده و اونم دوزاریش افتاد . چند لحظه ای که گذشت آبجی خرشد و گفت باشه فقط کیف نکن یه جوری با اون رفتار کن که دلم خنک شه .. یه نگاهی به مامان انداخته و مامان هم حالیم کرد که هر کاری و هر خشونتی رو که دوست دارم می تونم روش پیاده کنم . موهای سرشو نه با فشار کشیدم و اونو انداختم یه گوشه ای -من نمی تونم ببینم آبجی آتنای منو کسی ناراحت کنه . آتنا مثل خر کیف می کرد . چند دقیقه ای همین طور فیلم میومدم وآتنا دیگه نتونست خودشو نگه داشته باشه رفت دستشویی . منم آروم گرفته و به طور عادی با مامان مشغول سکس شدم -مامان خیلی نامردی . حالا منو دور می زنی ؟/؟ -باور کن یه لحظه هوس چشامو کور کرده بود و نتونستم -حقته که راستی راستی باهات خشونت کنم . دو طرف کونشو داشته و به شدت می گاییدمش . مادر جیغ می کشید و کیر کیر می کرد . تو اوج هوس بود که آتنا دوباره پیداش شد و منم مجبور شدم دوباره موهای سرشو تو دستم جمع کنم و بکشمش -اووووهووووو حقته مامان که گیر حریف بیفتی . در هر حال سه تایی با هم اون روز رو سر کردیم و زیر کرسی هر مدلی که دوست داشتم آتنا رو گاییدم . بهم قول داد که شب سوراخ کونشم در اختیارم قرار بده تا اونو بگام  .آتنا خیلی هم دلرحم بود . مامان تا موقع شب اونقدر به خواهرم محبت کرد که یه خورده دلش به رحم اومد . طوری که آبجی باهام یه جوری  در موردش صحبت می کرد که انگاری من دلم نمیخواد با مامان طرف شم و از اون بدم میاد -داداش هرچی باشه مامانمونه زیاد اذیتش کردیم .اونم دل داره . اگه خواستی هواشو داشته باشی من ناراحت نمیشم ... مثل این که حسابی بهش رسیده بودم و خوب سیرابش کرده بودم .-اول آبجی کون تو تا کونتو نگاییدم طرف مامان نمیرم . جووووون چه عشقی می کنم امشب من . زیر نور چراغ کرسی .. مامان یه طرف و خواهرم یه طرف دیگه . دوتایی طوری خودشو نو آراسته بودند که نمی دونستم چه جوری این نعمتها رو اسرافش نکنم . اول کون تنگ آتنا رو گاییدم . یه سری آبمو تو کونش ریختم . از اون طرف رفتم سراغ مامان . با دو تا دستام اونقدر روی کون مامان دست کشیدم که کیرم به تیزی زمانی شد که می خواست بره تو سوراخ کون آتنا . مامانو از کوس گاییدم . واسه این که خواهرم فکر نکنه نسبت به اون بی توجهم همین طور که داشتم مامانو می گاییدم کف یه دستمو گذاشته بودم رو کون آبجی . هرچی از حال کردن اون شب بگم کم گفتم . کم کمش هر سه تامون دوبار ارضا شده بودیم . سر انجام سه تایی مون رفتیم به طرف کرسی و من وسط مامان و آبجی قرار گرفتم . سه تایی به هم چسبیده بودیم وسخت با هم حال می کردیم . لب و سینه و دست زدن به کوس و کون .. من وسط اون دو نفر پرس شده بودم . به هر حال اون شب فراموش نشدنی هم به پایان رسید . صبح اول صبحی دیدم که در می زنن . فری بود . اومد صورتمو بوسید وگفت تو رو خدا یه کاری کن که آتنا باهام آشتی کنه اون حرف تو رو قبول می کنه هرچی بگه قبوله فقط ازم جدا نشه . صورتمو یه بار دیگه بوسید -حالا فری جون امروزه رو هم برو خونه پدرت باش ببینم چیکار می تونم بکنم . سعی می کنم فردا شمارو آشتی بدم . آخه بابا زنگ زده بود و گفته بود که تا فردا هم بر نمی گرده .. پایان .. نویسنده .. ایرانی 

ندای عشق 87

درو باز کردیم و مامان خدیجه وارد شد . تا اونجایی که می تونستیم خودمونو جمع و جور کرده بودیم . عین آدمای از جنگ بر گشته بودیم . مامان هر کاری کرد نتونست جلو لبخند خودشو بگیره . ندا یه خورده ازم فاصله گرفته بود . کمی خجالت کشیدم و ندا هم بیشتر . ولی مامانو خیلی خوشحال دیدم از این که حس می کرد و فهمیده بود که ما با هم آشتی کردیم -از قدیم گفتن زن و شوهر دعوا کنند ابلهان باور کنند . می دونستم که شما دو تا عاشق همین و دو تا عاشق به این سادگیها از هم جدا نمیشن -مامان ما که با هم قهر نبودیم از ندا گله داشتم -تو یکی اگه دیگه بخوای از عروس گلم گله داشته باشی خدا گیری . اگه اون نبود تو الان تیکه تیکه شده بودی .در اینجا ندا به حرف اومد و گفت مامان قرار نبود که حالا همه چی رو بگی -واسه چی نگم دخترم . تو اون موقع گفتی نگو چون نمیخوای نوید واسه این چیزا باهات آشتی کنه حالا که با هم خوب شدین دیگه دلیلی ندارم که نگم -مامان چی شده ندا واسم چیکار کرده . تا اونجایی که می دونم کاری کرده که رنوی تاریخی من چپه کنه .. ندا چون می دونست شوخی کردم ناراحت نشد  -پسرم خلاصه کنم که همه از این که تو بهوش بیای و چشاتو باز کنی نا امید شده بودند و پزشکا هم می گفتند که تا چند روز دیگه بیشتر محل نداری . از نظر ما تو دیگه مرده بودی و منتظر معجزه بودیم . یه شب که ندا خیلی ناراحت بود و داشت درددل می کرد سرشو گذاشت دم گوش تو تا می تونست از ناراحتی جیغ می کشید . یدفعه تویی که نفسات قطع شده بود یه تکونی خوردی و همه از خوشحالی دیگه نمی دونستیم چیکار کنیم . من که داشتم به سر و صورتم می زدم ... مامان که داشت این چیزا رو تعریف می کرد اون موقع بود که اون شب برزخی رو به یاد آوردم . همون شبی رو که فقط گوشام می شنید و نمی تونستم تکون بخورم . پس این ندا بود که با فریاد خودش منو از مرگ نجات داده بود . من زندگیمو مدیون اون بودم -یه چیز دیگه ای هم هست که ندا بهت نگفته -مامان خواهش می کنم .. تورو خدا اینو دیگه بذار من خودم واسش بگم -دخترم من که نمی خواستم چیزی بهش بگم این حق توهه که به شوهرت بگی -ندا تو باید به من دیه بدی . یکی از گوشام بد جوری سنگین شده . من فکر می کردم مال تصادفه . الان فهمیدم که کار توست -ولی نوید سرخی گونه هات نگات یه چیز دیگه ای میگه . می خواست یه چیز دیگه ای هم بگه که روش نشد چون خدیجه جون اونجا وایساده بود -عزیزای گلم من دیگه دارم میرم . شما رو تنها میذارم . صندلی رو دوباره بذارین پشت در . نگران نباشین بهتون قول میدم کسی مزاحمتون نشه . مامان رفت و من به محض رفتن اون و گذاشتن صندلی پشت در رفتم طرف زنم و اونو بغلش کردم -می دونی ندا چقدر بهم بدهکاری ؟/؟ -نوید تو هم بهم بدهکاری ؟/؟ خیلی -به نظر تو با هم بدهیمونو بدیم بهتره یا تک تک -من که میگم تک تک بدیم . این جوری صرفش بیشتره .-به نظرت وقت می کنیم بدهی قبل به علاوه طلبهای جدید -تا اون سر دنیا هم بری باهات میام -اگه گفتی حالا چی می چسبه ندا .. تا رفت جواب بده همون لبهای باز شده اشو به هم چسبوندم . تازه بعد از پنج دقیقه یادم اومد که یه چیزی هست که ندا خودش باید بهم بگه  -ندا تو چی می خواستی به من بگی ؟/؟  ندا سرمو گرفت میون دستاش و اونو به طرف پایین حرکتش داد -چیکار می کنی ندا -عزیزم تا چند وقت دیگه ما میشیم سه نفر . میوه عشق ما تا چند ماه دیگه میرسه -عزیزم جدی میگی ؟/؟ چند وقته ؟/؟ -هنوز یه ماه نمیشه -پس بچه من این یه ماهی عذاب کشیده ؟/؟ یعنی این چند وقته همش تو حرص و جوش بوده ؟/؟ -بچه نه . مادر بچه چرا -وای ندا من دارم بال در میارم . باورم نمیشه دارم بابا میشم بابا .. بابا .. اسم بابا رو که آوردم اشک تو چشام حلقه زد نمی دونم از خوشحالی بود یا حسرت . چقدر بابا دوست داشت زنده باشه و علاوه بر دومادی من .. نوه شو هم ببینه . ولی همش نومیدانه با این مسئله بر خورد می کرد -نوید تو داری گریه می کنی ؟/؟ -اشک شادیه ندا جلو شکم ندا زانو زده بودم و با این که بارها و بار ها بهش گفته بودم برام فرقی نمی کنه که بچه مون چی باشه فقط سالم باشه با این حال دستامو دور شکمش حلقه زده سرمو گذاشته بودم روش و هی بابا بابا می کردم . اسم بابامو میذارم روش اون بابامه . هم بابام میشه هم پسرم . ندا گذاشت که من عقده هامو خالی کنم و در این مدت جز سکوت و نوازش موها و سرم کار دیگه ای انجام نداد . وقتی که ساکت شدم و از جام بلند شدم تو چشام نگاه کرد و گفت نوید دوست نداری که من ناراحت شم -نه ندا مگه چی شده -تو خودت گفتی که برات فرقی نمی کنه بچه چی باشه اومدیم و دختر شد اون موقع من از خودم ناراحت میشم و به خاطر تو هم ناراحت میشم . تو از کجا میدونی این بچه ریکا هست . با یه لحنی کلمه ریکا که به زبون محلی مازندرانی معنای پسرو میده بر زبون آورد که خیلی ناز شده بود . دوباره لباشو بوسیدم و گفتم هرچی شد اگه کیجا (دختر )هم بود قدمش روی چشم دختره و شیرین زبونه مهم اینه که اول مادر بچه سالم باشه بعد خود بچه -آها حالا شد یه چیزی ... با این که خودمو خیلی دموکرات نشون داده بودم ولی این واسم یه رویا بود که زودتر صاحب یه پسر شم و اسمشو بذارم نیما . بابای خودمو زنده کنم . هر چند از دختر و شیرین زبونیهای اون خوشم میومد . این روزا گذشت و حالم که خوب شد من و ندای عزیزم که دانشگاهشو هم ول نمی کرد عید نوروز دو نفری رفتیم مشهد پابوس امام رضا . واسه خودمون واسه همه دعا کردیم . انتظار هوای سرد تری رو داشتم . ولی انگار ندای من بهار واقعی رو با خودش به مشهد آورده بود . دلم می خواست وقتی دو تایی مون به اون گنبد پر شکوه امام هشتم نگاه می کنیم سرشو رو سینه هام داشته باشم و باهاش درددل کنم . -نوید من این همه خوشبختی رو باور ندارم . من می ترسم می ترسم گناه باشه . این همه خوشی و خوشبختی و آرامش ؟/؟! -عزیزم ندای من مگه تو نمی خواستی و نمی خوای تا اونجایی که در توانته به اونایی که نیاز دارن کمک کنی دست عاشقایی رو که استطاعت مالی ندارن بگیری .. پس تو هم می خوای دیگران شاد باشن و از زندگی لذت ببرن . خدا همه اینا رو می بینه -نوید .. -می دونم چی می خوای بگی . می خوای بگی که دوست داری بغلم بزنی -پس حالا دستتو بده به دستم . چادرشو انداخت رو دستامون و مثل اول عشق و عاشقیمون دستای گرم همو گرفتیم تو دستای هم .. همون عشق همون گرما همون دلبستگی .. شب شده بود و چراغای روشن حرم زیبایی خاصی به محیط بخشیده بود زیبایی با یه آرامش خاص . خدای مهربون همه چی بهم داده بود . یه همسر خوب یه زندگی خوب یه کار خوب . اخلاق و رفتار نیک .یک دفعه من و ندا جمعیتو دیدیم که با یه سرعت عجیبی دارن خودشونو به یه نقطه خاص می رسونن . فریاد های یا امام رضا یا ضامن آهو .. همه جا رو پر کرده بود -ندا مث این که زلزله اومده وای بچه ام -مادرشو یادت رفته . بشین سر جات نوید . اولا خدا نگه دار اینجاست .. مثل این که یه مریض شفا گرفته .. از چند نفر جریانو پرسیدم و اونا بهم گفتن که یه فلج شفا گرفته و صندلی چرخدارشو انداخته و داره راه میره . همه به طرفش یورش بردن که یه تیکه از لباسشو به عنوان تبرک بگیرن ... خدا به دادش برسه خدا کنه گوشت تنشو تیکه تیکه نکنن . مامورین انتظامی خودشونو به محل معجزه رسوندند تا جون اون شفا یافته رو حفظ کنن . ندا زار زار گریه می کرد و تو همون حالت از نا بینایی خودش می گفت  وشفای خودشو هم به یه معجزه نسبت می داد . صحنه های با شکوهی بود . عشق و دوستی و اعتقاد رنگ دیگه ای پیدا کرده بود . خونواده شفا یافته به سر و روی خود می زدند . ندای نازمن تو چادر خیلی ناز تر شده بود . یه سال پیش کی فکرشو می کرد که یه سال دیگه این موقع من و ندا در ماه عسل و پابوس امام رضا باشیم . ندا بینا شد با هم از دواج کردیم و حالا هم که داره یه بچه واسم میاره . ماه عسل شیرینی بود . ندا رو خیلی آروم کرده بود وقتی که با هم بر گشتیم ولایت هنوز سیزده بدر نشده بود . همه زنای بار دار ویار خوردنی به سراغشون میومد و این ندای ما ویار دیدنی و گاه هم بوییدنی می کرد . یه روز بهم گفت که اونو ببرم به اون دشت و دمن و جوی آبی که پارسال برده بودمش .. هر چند می دونستم اون تصوری که داشته نیست ولی با این حال اونو بردم به اون طبیعت زیبا . اون چشاشو بست و گفت نوید من همه چی رو حس می کنم . انگار به یه سال قبل بر گشتم . همون احساس . همون گرما همون عشق ولی حالا همه چی رو خودم می بینم -ببینم منم همون نویدم ؟/؟ -اگه نبودی که همین جا خفه ات می کردم -دلت میاد بچه ات بی پدر بشه ؟/؟ -نوید من بدون تو می میرم تصور یه لحظه بدون تو واسم کشنده هست . وقتی که همه می گفتن تو دیگه رفتنی هستی و منم می دونستم بار دارم به این فکر می کردم که اگه بچه ام پسر باشه اسم تو رو بذارم روش فقط چند ثانیه به این مسئله فکر کردم . چون تصور زندگی بدون تو برام کشنده بود . نمی خواستم دیگه به این چیزا فکر کنم -ندا می بینی زیبایی طبیعتو . پرنده های عاشقی که دارن همو می بوسن . پرستوهایی که دارن واسه بچه هاشون غذا می برن . می بینی ندا زندگی فقط مال ما نیست . واسه همیشه هم مال ما نیست . آسمون آبی خورشید سوزان عشقو حس می کنی ؟/؟ اونا دارن واسه خودشون زندگی می کنند و ما این همه زیبایی رو می بینیم و دنیا رو مال خودمون می دونیم  . اونا هم دارن خدا رو شکر می کنن . شاید از این که دو تا عاشق مث ما رو می بینن لذت می برن . ندا من دارم یه جوری میشم . وقتی فکرشو می کنم که یه روزی من و تو کنار هم نباشیم و مرگ ما رو از هم جدا کنه .... ندا دستشو گذاشت رولبام و گفت عزیزم تو که همش به من روحیه می دادی حالا مث این که خوشی زیادی زیر دلتو هم زده . -ندا من دوست دارم جاودانه باشیم عشق ما جاودانه باشه . هیچوقت نمیریم -مثل این که دوست داری از اون متلکها بشنوی نوید .. یه نگاهی به دور و بر خودش انداخت و دیگه نذاشت حرف بزنم . لبهای داغشو به لبام چسبوند طوری خودشو بهم چسبونده بود و لباشو رو لبام حرکت می داد که یادم رفته بود چی داشتم می گفتم . فقط اون لحظه به ندای عشق به زیبایی طبیعت و به بچه ای که تو شکم ندا بود وخوشبختی خودمون فکر می کردم -ندا سال دیگه با نی نی خودمون میاییم اینجا -حالا شدی پسر خوب -سال بعدشم با دو تا نی نی میاییم اینجا -ببینم نکنه منو با ماشین جوجه کشی مرغداری اشتباه گرفتی .. باشه نوید این قدر اخم نکن یکی رو میدم مامان تو یکی هم به مامان خودم . سومی رو خودمون بزرگش می کنیم . چون تا اون موقع درسای دانشگاهم تموم میشه . ببینم سه تا بسه یا بیشتر میخوای -حالا داری منو مسخره می کنی ؟/؟ دلمون نمیومد از طبیعت زیبا دل بکنیم -نوید من از بارون هم خوشم میاد . یه روز دیگه که بارونیه بازم باید منو بیاری اینجا . بارون شمال خیلی قشنگه . انگار زیباییها و دشت و دمن و کوه و جنگل تو شمال یه چادر خوشگل میکشن رو سرشون .. طبیعت یه لطافت خاصی پیدا می کنه . وقتی قطره های بارون به آبهای جمع شده روی زمین می رسه و یه موجی پدید میاره وحبابای آبو روی آب می بینم یه دنیا آرامش تو وجودم احساس می کنم . داشتم به این فکر می کردم که حتما این خانوم خانوما چند روز دیگه هم هوس رفتن به خونه قدیمی و زیر درخت بهار نارنج نشستنو می کنه . دیدم همین طور هم شد . خانوم ویار بوی بهار نارنجو هم کرده بود و بالاخره آخرای فروردین بود که کلید خونه رو از پدرزن جان گرفته و رفتیم تو خونه قدیمی خودمون . قبلش یه دستی به سر و روش کشیدم سر و روی ندا رو نمیگم این که کار هرروزم بود سر و روی خونه رو میگم تا بیچاره از بوی رطوبت خفه نشه .. هر چی بهش گفتم ندا جان تو چرا به اینجا پیله کردی این همه درخت تو خیابون هست اصلا میریم یه باغ می خریم .. نخیر مرغ یه پا داشت اونو با بچه 3 ماهه تو شکمش بردم زیر همون درختا و از مادر بچه و بچه مون پذیرایی کردم ندا از تماشای این چند تا درخت پیر و خونه پیر تر داشت کیف می کرد و من داشتم حرص می خوردم -عزیزم تو چته امروز . لذت ببر . یادته سال گذشته همین روزا سرم رو سینه ات بود وواسم داشتی از زیباییهای طبیعت تعریف می کردی ؟/؟ فکر کنم که یه ماه و خوردی دیگه باید عمل می شدم . -ندا جون سختت نیست که من تو این خونه زندگی می کردم -تو اینجا زندگی می کردی . من چرا سختم باشه . ببینم مگه تو الان تو خونه دلم زندگی نمی کنی ؟/؟ خیلی بهت سخت می گذره . دوستم نداری ؟/؟ عاشقم نیستی ؟/؟ من تو بغل تو که هستم حس می کنم تو بهشتم -پس ندا جون تو که این قدر خوبی اگه دفعه دیگه یکی از این عکسای دسیسه ای آوردن پیشت این قدر زود قضاوت نکنی . برق از کله ندا پرید و گفت نفهمیدم چی گفتی ؟/؟ مگه بازم از این خبراست ؟/؟ این دفعه هر دو تا گوشمو کشید و گفت یکی از طرف خودمه و یکی هم از طرف این کوچولو که تو شکممه و میگه که باید بابایی رو ادب کنم . جواب گوشمالی ندا رو با یه بوسه دادم . با یه بوسه طولانی -ندا دلم میخواد زمان همین جا وایسه یا طوری بشه که بهم گفته شه که من و تو همین جا عمر جاودانه پیدا کرده واسه همیشه مال همیم و هیشکی و هیچی نمی تونه ما رو از هم جدا کنه . دلم نمیخواد هیچوقت بدون تو باشم . بدون تو نفس بکشم و بی تو زندگی کنم -فکر کردی من دلم میخواد ؟/؟ ببا حرفای قشنگ بزنیم . -به شرطی که تو گوشمو نکشی . روزها یکی پس از دیگری سپری می شدند اونو زیر بارون هم به دشت و دمن بردم ولی چون می ترسیدم کوچولوم مریض شه سعی کردم زیاد خیس نشه . باران ملایم بهاری , انگار که فضای بالا سرمونو مه بر داشته باشه . چقدر طبیعت مازندران زیر بارون ملایم بهاری زیبا بود و چقدر ندای من از این بوی هیمه های سوخته و دود های بر خاسته از کنده خوشش میومد . من داشت سرم درد می گرفت و اون این بو ها رو خوشبو ترین عطر های دنیا می دونست -حتما فکر می کنی من دیوونه شدم نوید .-نه اصلا از این فکرا نمی کنم تو دیوونه بودی .. از دستش در رفتم دیگه زیاد نمی تونست دنبالم بدوه . هر چند شکمش زیاد بالا نیومده بود ولی احتیاط می کرد . هرروز که می گذشت برامون یاد آور خاطره ای بود . روزی که اونو دیدم . روزی که عاشق هم شدیم . روزی که چشاشو جراحی کرد و روزی که دوباره می تونست ببینه و منم از دستش در رفتم . ازمحبت کردن به اون واز این که بگم چقدر دوستش دارم خسته نمی شدم دیوونه اش بودم . بوی تنش آهنگ کلامش خنده هاش حتی وقتی که گوشمو می کشید و صدای تلق تولوق غضروفای لاله گوشم هم واسم تازگی داشت . آخرای تابستون بود ندا 6 یا 7 ماه بود که بار دار بود . با این که برام فرق نمی کرد بچه ام چی باشه  ولی اگه می تونستم یاد بابا رو زنده نگه داشته باشم که البته یادش همیشه زنده بود خیلی خوشحال می شدم . یه هراس و استرس خاصی هم داشتم . از ندا خواسته بودم که هیچوقت واسه تعیین جنسیت بچه اقدام نکنه .. دیدم یه روز اومده و به من میگه نوید اگه یه موقع بچه دختر شد حالت گرفته میشه ؟/؟ -اصلا این حرفو نزن دختر برکت خونه هست . در واقع میشه گفت نعمت هم هست . شیرین زبونه تازه باباشم بیشتر دوست داره . هدیه خداست . واسه چی ناراحت بشم و نا شکری کنم . اگه دیدی من دوست دارم پسر هم داشته باشم واسه بابامه .. تازه من مادر بچه هامو خیلی بیشتر از بچه هام دوست دارم . اگه مامان ندا نباشه کی بچه هامو به دنیا میاره -نوید جون اجازه میدی که برم سونو گرافی -نه ندا با هم قرار گذاشتیم از این کارا نکنیم هرچی خدا بخواد همون میشه -اگه پسر باشه چی -ندا تو قاطی کردی ها شاید دختر بود اصلا چه فرقی می کنه -پس خودت داری حساسیت نشون میدی -عزیزم ندا من عاشقتم . دست خودت که نیست . سلامتی تو و بچه واسم از همه چی مهم تره -نوید جونم اگه چند بچه هم بیارم و همه دختر باشن چی بازم دوستم داری -دیوونه مگه تو دختر نیستی ؟/؟ ببین چقدر خانوم و گلی ؟/؟ دیدم سرشو انداخت پایین و گفت نوید گوشامو بکش من کار بدی کردم حرفتو گوش ندادم رفتم سونو .. بچه ریکاست . ریکاست ریکاست پسره پسره .. حالا بیا گوشمو بکش واسه خلافکاریم .. نمی دونم چرا نمی تونستم از جام حرکت کنم باورم نمی شد یا فکر می کردم که حق ندارم باور کنم . حس می کردم که بابام زنده شده وتو شکم عیالم جا گرفته . گیج شده بودم زبونم بند اومده بود . دست گذاشتم تو جیبم و یه سکه طلا رو که یه گوشه ای جا داده بودم تقدیم عیالم کردم -ندا شوخی که نمی کنی . اینو داشته باش . دنیا منهای یه سکه رو ازم طلبکار باش . دستام می لرزید . تنم می لرزید . از خوشحالی و هیجان می لرزیدم . خودشو خیلی آروم انداخت تو بغل من و گفت دنیای من تو هستی حالا من دنیا به اضافه یه سکه طلا دارم . نوید هیچوقت دنیای منو ازم نگیر . اینو قبلا هم بهت گفتم . الان هم دارم میگم و بازم میگم .. این بار صورتم از اشک شوق خیس شده بود و گفتم واست می میرم . ندا تو عشق من و پسر و پدرم هستی . من الان خوشحال ترین و خوشبخت ترین مرد روی زمینم . اولش قرار شد که فقط به مامان خدیجه بگیم . بعد دیدیم که بد میشه اگه موضوع رو قایم کنیم به بابا مامان و داداش ندا هم گفتیم . وای که این مامانم چقدر خوشحال شد یکی نوه اشو ناز می داد و یکی شوهر مرحومشو -هی ندا جون . هیچی ! پسرمون از همین الان رفته . این خد یج خانومی که من دیدم به ما نیما بده نیست -می خوای از همین حالا بین ما دعوا بندازی ؟/؟ هروقت که میرم دانشگاه بچه می تونه پیشش بمونه . تازه ما که همیشه با همیم -ندا چقدر این شکم بهت میاد ؟/؟ یادت باشه بهت چی گفتم دست از سرت ور نمی دارم تا یه دختر واسم نیاوردی . یه اسم خوشگل از همین الان واسش کنار گذاشتم -نوید تو خیلی دیوونه ای .بعضی وقتا خدا یه چیزایی رو از آدم می گیره که آدم حکمتشو نمی دونه اگه من نابینا نمی شدم به این همه خوشی و خوشبختی امروزم نمی رسیدم . بالاخره بابای من یعنی نیمای من به دنیا اومد . اونم چه روزی روز تولد ندا . ولی کلک زدیم . دکتر یکی دو روز بعد از  اون روز رو صلاح می دونست ولی ما خواهش کردیم که اگه خطری عزیز دلمو تهدید نمی کنه بچه رو همون روز تولدندا با سزارین به دنیا بیارن . یه بچه چاق و تپل و خوشگل به دنیا اومد . اون روز دو تا هدیه واسه ندا گرفتم . هر احساس خوبی رو تو این دنیا داشتم . احساس غرور هم می کردم . دلم می خواست ندا سر پا می بود و دو تایی می رفتیم کنار دریا . سال قبل  من و اون کنار دریا با هم آشتی کرده بودیم  دو سال قبل که تو جشن تولدش فامیلاش خیطم کرده بودند و.. هرروزی واسه خودش خاطره خاص خودشو داشت . مامان قبل از این که ندا رو از اتاق عمل بیارن بیرون ویا این که بتونه نیما کوچولوشو ببینه زودی رفت امامزاده ابراهیم اول نذرشو ادا کرد و بر گشت . وقتی ندا چشاشو باز کرد اولین کاری که کردم پیشونیشو بوسیدم وچقدرم خوشش اومده بود با این که می دونست پسر به دنیا میاره ولی اشک شوق از چشاش جاری بود و بهم می گفت از این که می بینم تونستم تو رو به آرزوت برسونم خوشحالم -خدا هم کمک کرد ولی من دخترم میخوام . اونم خیلی شیرین زبونه -نوید سرتو بیار جلو من جون ندارم . گوشمو به دستش رسوندم تا اونو بکشه -دیوونه نشو می خوام ببوسمت و هر کی هم میخواد وارد این کار وانسرا شه خیالم نیست . ندا کارشو کرد و تا لشگر خودمونی داشتن میومد ن داخل فوری خودمو ول کردم ... مادرم طوری به نیما وابسته شده بود که اگه چاره داشت می گفت شبا هم بیاد کنار من و اون و ندا بخوابه . هر چند نیما کوچولو هم بد جوری به مامان خدیجه و بوی اون عادت کرده بود . یک سال و نیم بعد تو فصل بهار نیلوفر من به دنیا اومد . با خودش یه دنیا شادی و نشاط به ار مغان آورد . نیلوفر زیبای من .. این اسم بسیار زیبا برازنده دختر بسیار زیبای من بود . نیما هرچی بزرگتر می شد بیشتر شبیه بابام می شد و نیلوفر هم کپی مامان نداش بود راستش یه خورده خوشگل تر نشون می داد شاید واسه این که کوچولو بود ولی من ندا جونمو از بچه هام بیشتر دوست داشتم . اگه ندای من نبود که بچه هام نبودند . اینو بار ها و بار ها به عشق و عزیز دلم گفتم . هنوز درس ندا تموم نشده بود . در غیاب من و ندا فاطمه خانوم مسئول نیلوفر بود و مامان منم مسئول نیما . ولی اونقدر با بچه هام ور می رفتم و با هاشون بازی می کردم که این نیلوفره رو تونستم کاملا باباییش  کنم . همش عادت داشت رو سینه ام بخوابه ومزاحم خلوت من و مادرش می شد -نوید یه کاری نکن به دخترم حسودیم بشه ها -تو هم برو به نیما جونم بچسب -مادرت طوری بهش چسبیده که فکر کنم پسرت واسه من و تو سهمیه ای نذاشته باشه . این درسام که تموم شه بیشتر به بچه هام می رسم -به شوهرت چی ؟/؟  تو رو خدا دیگه سعی نکن فوق لیسانستو بگیری  .دوست دارم بچه های دیگه مون از اول کاملا پیش خودت باشن  .این حرفو وقتی بهش زدم که چهار تایی مون تو ساحل خلوت همیشگی در کنار هم بودیم . پس از گفتن این حرف پا به فرار گذاشتم و ندا و دو تا بچه ها هم پشت سر من . واسه این که از بچه ها دور نشیم مجبور شدم تسلیم شم . سه تایی افتادن سرم . نیما رو نمی دونم ولی نیلوفر کوچولو که اون موقع هنوز دوسالش نشده بود داشت مامانشو می زد -ندا من که حرف بدی نزدم الان ترم آخرته بیا از همین الان دست به کار شیم . بچه ها با شن و ماسه های ساحل بازی می کردند و من از تماشاشون لذت می بردم . کار خدا رو ببین پنج شش سال پیش کی فکرشو می کرد که یه لات آسمان جلی مث من به یه همچین جایی برسه . همه کاره یه میلیاردر شم . ترقی کنم . صاحب خونه و زندگی شم . صاحب دو تا بچه خوشگل که اندازه یه دنیاد دوستشون دارم و مهمتر از همه مامانشونو بگو . ندای عشق خودمو که بیشتر از یه دنیا دوستش دارم . خوشبختی از این بالاتر چی می تونه باشه . خدا من که به همین بهشت روی زمین خودم قانعم . دور و بری هامون هم که مشغول کار و زندگی خودشون بودند . حسن دوستم که ازدواج کرده بود و اونم مث من یه پسر و دختر داشت . حدیثه هنوز مجرد بود و هنوزم از نگاههاش متوجه می شدم که دوستم داره ولی اون دیگه از دوستای صمیمی ندا شده بود و منم دیگه اون مغازه کوچولو رو به اون بخشیدم و داداششم که هنوز تو مرغداری کار می کنه ناصرخان مثل سابق زیاد خودشو خسته نمی کنه در عوض دامادش خودشو خسته می کنه . نادر هم که آخرای دبیرستانشه . من و ندا عشقمون همیشه تازه تازه هست . هیچوقت از هم سیر نمیشیم . هیچوقت دل همو نمی زنیم . عشق ما واسه همیشه داغ داغ و سوزان سوزانه . دلم میخواد زمان وایسه و تکون نخوره تا من و ندا در این ایستایی  به جاودانگی برسیم وای که هر چی می کشیم از دست تو بابا آدم و ننه حوا می کشیم .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

انتقام

از اون روز یه ماهی هست که میگذره و من الان توی زندان هستم و برام حکم اعدام دادن ووقتش هم امروزه و من اینا رو دارم روی دیوار سلولم می نویسم وفکر می کنم آخرین ساعات زندگیمه . قصد دارم که پای چوبه دار هم  اگه بهم اجازه بدن چند کلمه ای بنویسم .. ولش کن برم سر اصل مطلب من 21 سالمه و اسمم نگاره وبیرون از خونه مانتو می پوشم مثل دخترای امروزی . اون روز از دانشگاه اومدم بیرون و ایستادم واسه تاکسی . یه پژو 405 شخصی برام بوق زد و منم گفتم مستقیم و سوار شدم . در صندلی جلو هم یه مرد دیگه نشسته بود و اصلا به نظر نمیومد که با هم دوست باشن و همین جوری داشت می رفت که یهوپیچید سمت راست ومن کمی مضطرب شدم وگفتم آقا من گفتم مستقیم . اینو که گفتم اون مردی که کنارراننده نشسته بود یهو یه چاقو گرفت طرفم و گفت خفه شو و حرف نزن  . من خیلی ترسیده بودم و نمی دونستم سرم چه بلایی میاد . از ترس چاقو آروم نشسته بودم وفقط داشتم گریه می کردم اون دو تا منو بردن بیرون از شهر توی یه انبار و شروع کردن  به لخت کردن من . من هم داشتم گریه می کردم و دست و پا می زدم ولی زورم بهشون نمی رسید . چاقو رو هم گذاشته بودن کنار و یکیشون منو نگه داشته بود و اون یکی  داشت لختم می کرد . من هم می گفتم بیشرف , بی ناموس , ولم کنین نامردا ااااااا! خدایاااااااااوفقط گریه می کردم و اونا هم اصلا به حرفم گوش نمی کردن . بعد از این که منو کاملا لخت کردند منو خوابوندن زمین و یکی از پسرا گفت به به چه اندامی ! چه کس و کون خوشگلیییییییی . من که دیدم زورم نمی رسه خسته شدم و فقط داشتم گریه می کردم التماسشون می کردم ولی اون نامردا گوش نمی کردند و یکیشون منو ول کرد و رفت کنار و اون یکی افتاد روم و شروع به لیسیدن کوسم کرد و من هم پاهام رو می بستم و نمی ذاشتم که اینکارو بکنه ولی با زور پاهامو باز کرد و به کارش ادامه داد ولی از بس ناراحت بودم و می خواستم از دستشون در برم اصلا حالی نمی کردم و هوس نداشتم . اینو هم بگم من اصلا تا اون موقع با کسی نبودم و نمی دونم چه گناهی انجام داده بودم که این بلا سرم اومد . بعد از خوردن کوسم داشت با سینه هام ور می رفت و می خوردشون وبعدش به دوستش گفت یالله موبایلتو بردار و فیلم بگیر . دوستش موبایلشو بر داشت وشروع کرد به فیلم گرفتن و من هی صورتمو به طرفی دیگه بر می گردوندم تا چهره ام مشخص نشه ولی اون هم میومد اون طرف و دوباره فیلم می گرفت . در همین حین مردی که می خواست کیرشو بذاره تو کوسم و پرده امو برداره مشغول شد . من که اینو دیدم شروع به جیغ کشیدن کردم . آن چنان جیغ می کشیدم که گلوم درد گرفته بود و اون یکی دوستش که نامردیش به اندازه دوستش نبود گفت آرمین این کارو نکن . ما فقط می خواستیم حال کنیم و نمی خوایم که زندگیشو خراب کنیم . پسره بعد از کمی فکر کردن دیگه کوسم رو ول کرد و کیرشو گذاشت جلوی کونم و با یه فشار همش رو کرد تو داشت نفسم بند میومد . جر خورده بودم و یه درد شدیدی تموم بدنم رو فرا گرفته بود . همش رو کرد تو . داشت نفسم بتد میومد . جر خورده بودم و یه درد شدیدی تموم بدنم را فرا گرفته بود ولی بعد از حدود ده دقیقه برام عادی شد . همین طور کونمو می کرد که یهو گفت داره آبم میاد و همش رو ریخت توی کونم و رفت کنار و اون یکی دوستش موبایل رو داد بهش و اومد جلو و روم دراز کشید و کیرش رو کرد توی کونم و شروع به تلمبه زدن کرد و این پسر کمی ملایم تر باهام رفتار می کرد و این جور که فهمیده بودم اسمش ماهان بود ولی بالاخره نامردی نامردیه . بعد از چند دقیقه آبش اومد و همش رو ریخت رو سینه هام و رفت و من از درد داشتم به خودم می پیچیدم و نمی تونستم بلند شم . اون پسرا بلند شدن و منو سوار ماشین کردن و توی راه بهم گفتن از این به بعد هر وقت بهت گفتیم جلوی دانشگاه سوار ماشین میشی و به ما حال میدی وگرنه فیلمت رو همه جا پخش می کنیم . منو تو یه خیابون خلوت پیاده کردن و رفتن و من هم فقط داشتم گریه می کردم و بعد از چند ساعت رسیدم خونه و رفتم تو اتاقم . بعد از اون روز از ترس این که فیلم رو پخش کنن درمقابل خواسته هاشون مقاومتی نکردم . منو جلو دانشگاه سوار ماشین می کردن و می بردن و توی کونم می ذاشتن وکاری به کوسم نداشتن . درضمن بعد از روز اول به جای دو نفر چهار نفر شده بودن ومنو حسابی می کردن و من هم اصلا ازشون خوشم نمیومد و این به خاطر کینه ای بود که از روز اول داشتم و این روال هر روز ادامه داشت تا این که یه روز منو بردن به جای همیشگی و شروع کردند به لخت کردنم . بعد از لخت کردنم یکیشون کیرشو آورد جلو دهنم و بهم گفت ساک بزن و من هم مجبورا براش ساک می زدم واون هم آه و ناله می کرد و در عین حال یکیشون کیرشو کرده بود توکونم و داشت تلمبه می زد . راستش کونم دیگه گشاد شده بود و دیگه احساس درد نمی کردم . اون دو تا حال کردند تا این که اون دو تا دیگه اومدن جاشون رو عوض کردن و همین طوری داشتن منو می کردند که همون آرمین  نامرد وقتی نوبتش رسید گفت بچه ها من خسته شدم و دیگه از کون بهم حال نمیده میخوام از کوس بکنمش . اینو که گفت ماهان باز اعتراض کرد و گفت نه قبلا گفتم که نباید با کوسش کاری داشته باشیم ولی اون دو تا دیگه هم راضی بودن و اون دیگه نتونست کاری بکنه . رامین اومد جلو و خواست که بذاره تو کوسم که من پاهام رو بستم و بهش گفتم جون مادرت تو رو خدا این کارو نکن .نه..نه ..نه تو نمی تونی . خواهش می کنم و همین جوری داشتم بهش التماس می کردم وگریه می کردم ولی اون گوشش به این حرفا بدهکار نبود و زود به دوستاش گفت بگیرینش اونا هم اومدن و دست و پام رو گرفتن و اون کیرش رو کمی به کوسم مالوند و یهو همه کیرش رو کرد تو کوسم و پردم پاره شد . کیرش خونی شده خون از کوسم سرازیر شده بود و آن چنان درد داشتم که بدنم داشت می لرزید و صدام هم در نمیومد . بعد از کمی کردن اون آبش رو ریخت توی کوسم و رفت کنار و اون یکی از دوستاش هم همین کارو کرد و ماهان هم که دید دیگه کار از کار گذشته اومد و از کوس منو کرد ولی آبش رو اون تو نریخت و رو صورتم واز روم بلند شد . آرمین  نامرد گفت این قرصا رو بگیر و بخور تا حامله نشی و گرنه می کشمت . من هم همین کارو کردم و بعد از اون فقط داشتم ناله و نفرینشون می کردم . بعد از تموم شدن کارشون منو باز سوار ماشین کردن و کمی مونده به خونه مون پیادم کردن ورفتن . من اون روز دیگه هیچی حالیم نبود و انگار زندگی برام تموم شده بود و اصلا دوست نداشتم بقیه زندگیم رو با جندگی بگذرونم  صبح به این فکر می کردم که چه طوری می تونم ازشون انتقام بگیرم . انتقام زندگیم رو .  اصلا عقلم کار نمی کرد و فقط می خواستم ازشون انتقام بگیرم و به این نتیجه رسیدم که بکشمشون تا از دستشون راحت بشم . اون روز دانشگاه نرفتم و بعد از کلی گشتن از یه نفر تونستم اسلحه بگیرم و برای پولش تموم پس اندازم رو دادم . اون روز توی خونه  فقط داشتم به کارم و نقشه ام فکر می کردم که چه جوری می تونم بکشمشون . تا این که یه نقشه درست و حسابی کشیدم و صبح وقتی که داشتم می رفتم دانشگاه اسلحه رو گذاشتم توی کیفم و رفتم دانشگاه بعد از تموم شدن دانشگاه طبق معمول اومدن و سوارم کردن و منو بردن جای همیشگی . وقتی رسیدیم می خواستن منو لخت کنم که زود اسلحه رو کشیدم بیرون و گرفتم طرفشون و همشون خودشونو گم کردن و دستاشونو بردن بالا و گفتن عقلتو از دست دادی ؟/؟  چیکار داری می کنی ؟/؟  همتون رو می کشم نامردا .شما واسم زندگی نذاشتین .... داشتم حرف می زدم که آرمین نامرد اومد جلو و خواست اسلحه روبگیره ولی من بهش شلیک کردم و افتاد زمین . گلوله به شکمش خورد و در همین حین اون دو تا عوضی رو کشتم وفقط مونده بودن آرمین و ماهان . من که از آرمین بیشتر متنفر بودم چند تا گلوله به قلبش زدم و اون هم در حالی که خون همه جاشو گرفته بود مرد و فقط موند ماهان . اون پسر نسبت به اون یکی دوستاش دلرحم تر بود ولی بالاخره اون هم شریک بود و به جای زدن به قلبش یه تیر به شکمش زدم و افتاد زمین و داشت ازش خون می رفت . من که خودمو گم کرده بودم اسلحه رو انداختم زمین و سوار ماشین شدم وبا سرعت هر چه تمام تر رفتم خونه و در اتاقم رو قفل کردم . ترس برم داشته بود و نمی دونستم چیکار کنم و همش اون صحنه شلیک کردنم یادم میومد وعرق سردی رو پیشونیم نشسته بود . داشتم از ترس می مردم و تا صبح خوابم نبرد . صبح زود دیدم زنگ در خونه مون رو زدن . رفتم بیرون گفتم مامان کیه . دیدم دم در پلیسه و بیشتر ترسیدم و گریه ام گرفته بود . اون پلیسا منو گرفتن و بردن باز جویی و همه چیز رو بهشونگفتم و اونا گفتن چرا به پلیس اطلاع ندادی و این کارت قتل عمده اونم با اسلحه ... دیدم دارن راست میگن ولی کار از کار گذشته بود و دادگاه هم منومحکوم به اعدام کرد . نگار عباسی ؟/؟  -بله -حاضر شو باید بری . بدنم داره می لرزه . نمی دونم چی بگم و فقط از خدا طلب بخشش می کنم . دو تا مامور زن منو گرفتن و دارن می برن و من فریاد می زنم و میگم خدایا منو ببخش .نه , نه , نه ...خدایااااااااااا .رسیدیم . سر طناب دار ... .اونو انداختن دور گردنم و کیسه ای سرم کردن .آخرین خاطراتم رو هم با چشایی بسته می نویسم  .نوبت بستن دست و پامه  . ..همین جوری دارم اشک می ریزم وفقط صداهارو می شنوم . در این لحظه ماموره گفت حکم رو اجرا کنین ..پایان ..نویسنده ..جاوید

باردارم کن

خیلی حشری بودم . واسه این که از شر خود ارضایی خلاص شم زیاد به خواستگارام سخت نمی گرفتم واونایی رو که خوش تیپ بودن قبول می کردم تا این که بالاخره این خونواده بودن که منو به عقد و ازدواج یه بازاری پولدار در آوردن . اسمش بود ساسان و25 سالش بود . یه فروشگاه بزرگ لوازم خانگی داشت واز خودشم یه آپارتمان بزرگ . باهاش طی کردم که تا دوسه سالی بچه دار نشیم تاحسابی حال کنیم وسرخر نداشته باشیم با این که می دونستم بچه میخواد وخونواده شوهرم عاشق داشتن یه نوه مخصوصا پسرن بازم می گفتم که مرغ یه پا داره وقبول نمی کردم که این کارو انجام بدم . من اسمم نادیاست 22سالمه وخیلی خوشگل و تپلم . با 60 کیلو وزن وقد 1/67. ولی وقتی یه شلوار تنگ و چسبون می پوشیدم قسمت باسنم یه تناسب خاصی پیدا می کرد که همه مردا بی اختیار نگاهشونو به کونم می دوختند . من با خواهر شوهرم سوسن رابطه ای صمیمانه داشته وهر کاری رو که با شوهرامون انجام می دادیم واسه هم تعریف می کردیم تا این که یه روز که رفتم خونه شون دیدم که یه جوون خوش تیپ که صداش می زد فریبرز اونجا بود . اولش فکر کردم شاید برادر شوهرش باشه ولی اون که برادر شوهر نداشت . سوسن از نظر هیکل هم قد و قواره من بود ولی من خوشگل تر بودم . وقتی که اون رفت بهم گفت که اون دوست پسر منه -سوسن تو که مث من تازه ازدواج کردی -تنوع طلبی که این چیزا سرش نمیشه -سوسن تو که بار داری -خوبیش به همینه .. چند روز بعد که شوهرش واسه دوسه روز رفت سفر ازم خواست که شب جمعه ای رو بیام پیشش تا تنها نباشه واز اون طرف ساسان هم با دوستاش رفت کوه . وقتی درزدم سوسن درو بروم باز کرد ومنم وارد خونه شدم . وای فکر می کردم فقط من تنها مهمونشم . وقتی هم که رسیدم به هال وپذیرایی بزرگشون اوخ اوخ عجبا صحنه هایی که نبایستی می دیدم ودیدم . چند تا زن بار دار و چند تا جوون در حال سکس بودند وسوسن هم رو کیر یکی از اینا نشسته بود ویکی گذاشته بود تو کوسش . ترسیدم وخجالت کشیدم و خوشم اومد وایسادم تا یه خورده صحنه ها رو ببینم . سوسن یه اشاراتی درمورد روابط جنسی کرده بود ولی فکر نمی کردم تا این حد . پاهام سست شده بود و نمی تونستم حرکت کنم سرمو بر گردوندم . شاید واسه این که حسرت این کیر های تر و تازه رو نخورم . پسرا یا مردا چه جورم در حال لیسیدن و گاییدن پر و پاچه خانوما بودند . اونی که کیرش تو کون سوسن بود دستشو گذاشته بود رو شونه هاش . کیرشو با بیرحمی تو سوراخ کون خواهر شوهرم فرومی کرد . کلا هفت هشت نفر بودن . یکیشون انگار پا به ماه بود وبقیه هم شکماشون نشون می داد که بار دارن وفقط سوسن ماه اول حاملگیش بود .-نادیا نمی دونی چه حالی داره . این پسرای ناز و گل هیشکدومشون زن ندارن . ببین عین گرسنه ها چه حالی می کنن . وچه حالی میدن .فریبرزداشت یکی دیگه رو می گایید و دو نفر دیگه رو سوسن بودن . خواستم برم خونه ولی تحریک شده بودم . خودمو انداختم رو یکی از کاناپه ها پاهامو باز کردم . ودستمو گذاشتم روشورتم . من از همه اون زنا خوشگل تر بودم وتو دل بروتر ومی تونستم بیشتر بهشون حال بدم . کوسم خیس شده بود و شورت قرمزمو تر کرده بود . یکی از اون پسرا کیرشو از کوس زن بار داری که داشت اونو می گایید بیرون کشید وبا نگاه کردن به من در حال جلق زدن بود . هرچی با انگشت بهش اشاره می زدم بیاد طرف من قبول نمی کرد . رفتم سراغ سوسن -نادیا معلومه خیلی حشری شدی ومی خوای حال کنی .اگه بدونی این جوونا چقدر از گاییدن زنای بار دار کیف می کنن . حال می کنن . هرچی شکمشون بر آمده تر میشه بیشتر بهشون حال میده . ببیتم تو هم هوس کردی من بمیرم برات . نباس امشب تو رو میاوردم اینجا -ببین اون پسره داره جق می زنه ولی نمیخواد منو بکنه - نادیا جون اینجا واسه خودش یه مقررات خاص داره پسرمجردزن بار دار. پسرا باید شناسنامه شونو ارائه بدن زنا شکمشونو نشون میدن یا مث من که تشنه حال کردنن . همون ماه اول با گواهی آزمایشگاه می تونیم مجوز بگیریم خودتو بکشی اونا تو رو نمی گانت . خیلی مقرراتی وقانون مدار هستند . دیگه نتونست ادامه بده . اوووووففففف جاوید پاررررررم کن کوسسسسسسسمو پارش کن . افشین کونمو جرررششششششش بده . خون آلودم کن از هر طرف صدای ناله ای بود وپس از نیم ساعت آبهایی که تو کوس و کون این زنا ریخته می شد .-سوسن ! اینا حتی نمی تونن کون منو بگان ؟/؟ -بخشنامه بالصراحه قید کرده که زن باید بار دار باشه . امروز تازه ده نفری نیومدند . وگرنه نمیدونی چه گاییدن به گاییدنی می شد . منی که از خر شیطون پایین نمیومدم قبول کردم که بار دار شم . 24 ساعت بعد که ساسان از کوه بر گشت بهش امون ندادم -عزیزم باردارم کن باردارم کن . من بچه میخوام . توی این دوماهی شوهرمو سرویسش کردم . ماه اول که نشد وماه دوم بار دار شدم . وقتی برگه آزمایشگاه نشون می داد که تست بارداری من مثبته مثل بچه محصلایی که توکارنامه آخر سالشون معدل بیست می گیرن به هوا می پریدم وبا همین حالت به سوسن اعلام آمادگی کردم . این بار جلسه در خونه یکی از دوستان سوسن بر گزار شد . جلسه که چه عرض کنم محفل بکن بکن . این جوونا واقعا از چه چیزایی که خوششون نمیاد . من و سوسن آخرین نفراتی بود که رسیدیم . زن و مرد همه با یه شورت روبرومون قرار داشتند . دل تو دلم نبود . وسوسن هم خودشو لخت کرد . واونم با یه شورت کنار اونا قرار گرفت . نوبت به من که رسید استریپ تیز رو شروع کردم . دهن مردا وا مونده بود تازه وارد و جذاب تر از بقیه هم بودم . تا 8 ماه دیگه می تونستم تضمینی حال کنم . با یه آهنگ نیمه تند غربی لباسامو یکی یکی در آورده به طرف جمعیت پرت می کردم . سوتین منو دو سه تا مرد رو هوا یه گوشه شو گرفته و گاز ش می زدند . دست رو سینه هام میذاشتم و به تک تکشون اشاره می زدم . دیگه صبرم سر اومده بود . چقدر باید حسرت می کشیدم . وقتی چند دقیقه ای با چرخش کون ودست توی شورت اونا رو وادار به جلق زدن کردم شورتمو هم از پام در آورده وبه طرفشون پرت کردم یکی ازپسرا که قلدرتر از بقیه بود شورتو رو هوا قاپید ومچاله اش کرد و فرو برد تو دهنش . هیکل لخت من تو دید همه قرار گرفته بود وچهار تا از پسرا اومده بودن طرف من . زنا اعتراضی نکردند . اونا هیجان زده بودند و شایدم می خواستند یه صحنه های اکشنی ببینند . چهار تا جوون خوش تیپ و قلدر اومدن رومن . من ایستاده بودم وچهار جفت لب روبدنم قرار گرفته بود . یکی رولبام یکی رو سینه ام یکی رو کونم ویکی هم روکوسم که داشت کارمیک زدنو انجام می داد . واسه این که به همه حال داده باشم وکسی رو از خودم گله مند نکنم یه توجه خاصی به همشون می کردم .. دستمو میذاشتم پشت سر اونی که داشت کوسمو میک میزد واونو به بدنم می فشردم . بوسه های لب به لبمو چسبون تر می کردم . خیلی بیحس شده بودم . حس می کردم که دارم پرواز می کنم  ودر یک آن فرود اومدم . انداخته بودنم رو تخت . خیلی شلوغ پلوغ شده بود ولی این چهار تا مرد هیشکدومشون دل نداشتند ولم کنند . دهنمو باز کردم ویکی از کیر ها رو فرستادم تو دهنم . یه کیری رو که کلفت تر بود گرفتم تو دستم واونو به کوسم مالیدم وهمین یه اشاره کافی بود که طرف با سر بره تو کوسم . هنوز دو تا کیر دیگه دور و برم بودند ودل نداشتم که از اونا دل بکنم . واسه این که زنای دیگه اونو ازم نقاپن قمبل کردم واتفاقا روکیر فریبرز هم نشستم ویکی دیگه که اسمش شاهین بود کرد تو کونم -واییییی چیکار می کنی ؟/؟  میخوای سنگو سوراخ کنی . جرم دادی پسر . با کف دست می زد به کون وکپلم ومی گفت حرف نداره . دوتا کیر دیگه رو به نوبت میذاشتم تو دهنم . صدای دوستای سوسنو می شنیدم که بهش می گفتن زن ندیدیم که مث زن داداشت حشری باشه . یه جوری کیرشونو توی کوس و کونم می کوبیدند که انگاری داشت از دهنم در میومد . حتی مغز چشام از هوس داشت می سوخت . -شاهین اگه میخوای کونمو جرش بدی حرفی ندارم خودم کوسمو رو کیر فریبرز تنظیم کرده وبا یه ترفند خاصی تا می تونستم باهاش حال می کردم . وقتی حس کردم آب کیر یکیشون تو دهنم خالی شده طوری کیف می کردم و لذت می بردم که با سرعتی زیاد همه رو قورت دادم . حس کردم بازم تشنه امه وسیرنشدم واون یکی کیر رو با یه ساک جانانه آبشو آوردم وآب اونو هم خوردم -جوووووون حالا شد یه چیزی . یه خورده تشنگیم رفع شد هنوز کوس و کونم تشنه شونه . چیکارمی کنین بچه ها . اون دونفر که آبشونو ریخته بودند تو دهنم شل شده ورفتن پیش زنای دیگه واین دوتا داشتند به گاییدنشون ادامه می دادند . لذت هوسو زیر پوست تمام بدنم حس می کردم . فریبرز سینه هامو میک می زد وشاهین پشت گردنمو غرق بوسه کرده بود .-کوسسسسسم کوووننننم . همین دمه همین دمه می خواد بریزه یه تلنگر میخواد ولم نکنین -نادیا کیرم دیگه تو کوست دوام نمیاره . داره خالی می کنه -عزیزم صبر کن دندون رو جیگر بذار وبیچاره شاهین چیکار کنه که کیرش تو کون من قفل شده اونجا که بدتره -نادیا خوشگله سوراخ کونت بیست بیسته حرف نداره .. روکیر فریبرز یه فشار های خاصی وارد آورده ویه لحظه جیغ کشیدم -وایییییی اوخ جووووووون کوسسسسسم کوسسسسسم دارررره خالی می کنه ولم نکنین .. همین جوری ادامش بدین . سه تایی مون خیس عرق شده بودیم . اونا هم که فهمیدن من ارگاسم شدم دریک لحظه آبشونو خالی کردند تو کوس و کونم . با هر جهش منی واحساس داغی اون حس می کردم که دارم خنک و سبک میشم . چقدر کیف می کردم . خیلی حال می دادم . همونجا دمرو دراز کشیدم . فریبرز و شاهین از کنارم رفته بودند و به زنای دیگه پیوسته بودند ومن در حالت خماری خودم ریزش آب از کوس و کونمو احساس می کردم . حس می کردم خیلی آروم شدم . با این حال دوست داشتم همه مردای اونجا ازم لذت ببرن . این آرزوی من خیلی زود رنگ واقعیت گرفت . دو تا دیگه اومدن رو من .. در هر حال تا زایمان هر چند وقت در میون یکی از این بر نامه ها داشتیم وچه حالی می کردند این پسرا وقتی که شکمم اومده بود بالا . لذت می بردند از این که زنی رو که یه مرد دیگه بار دارش کرده دارن میگان . پیش خودم ناراحت بودم که نکنه وقتی شکمم بالا بیاد اون ارزش گذشته رو واسشون نداشته باشم ولی دیدم اونا این جوری بیشتر لذت می برند .. بچه اولم دختر بود . به شوهرم گفتم عزیزم من یه خیلی بچه میخوام ازت وفاصله سنی این بچه ها هم باید کم باشه تا اونا همدیگه رو درک کنند وراحت تر در کنار هم رشد کنند . ویه سری از این کوس شرات بلغور کردم واونم پذیرفت چون عاشق بچه بود . درهر حال در فاصله زایمان تا بار داری بعدی که چند ماه طول کشید کلی اعصابم خرد بود حس می کردم یه چیزی رو از دست داده دارم اون روزی که تست بارداری من مثبت در اومد واز قضا و خوش شانسی همون روز محفل سکس پسرای مجرد و زنای بار دار بر قرار بود . به محض این که برگه آزمایشگاه رو بالا برده این خبر خوشو به همه اعلام کردم پسرا از خوشحالی فریاد می کشیدند . دو سه تا پسر جدید در میونشون دیدم . خودم رفتم طرفشون . دوست داشتم پس از چند ماه که این سعادت دوباره نصیبم شده که در جمع اونا باشم واسه اولین بار توسط افراد جدیدی گاییده شم .. پایان .. نویسنده .. ایرانی 

پرواز هوس 6

مامان خاموشش کنم . ماساز داره از مسیر مالش خارج میشه -عزیزم پسرم سیستم در این کشور ها این جوریه دیگه . اونا حتما واردن می دونن کجاها رو بمالونن که حداکثر اثرو داشته باشه . نمی دونی چقدر تنم درد می کنه . نمی دونستم با این کیر تیز شده ام که تنها پوشش بدنم یعنی شلوارکمو داشت پاره می کرد و می زد بیرون چیکار کنم . اشک تو چشای کیرم حلقه زده بود و آغوش کون مامانو می خواست . واقعا گیج شده بودم ونمی دونستم کدوم قسمت بدنشو بمالم .. میخواد یا نمی خواد ؟/؟ با این حال به کپلش گیر داده بودم و دستمو از روش نمی گرفتم فیلم لحظه به لحظه سکسی تر می شد مرد با شدت بیشتری دستشو به کوس زن می کشید .زنه از پشت پاهاشو به دو طرف باز کرد تا مرده کارشو راحت تر انجام بده وبا کمال تعجب دیدم مامان هم همین کا ر رو انجام داد -کیان چرا معطلی چرا استاندارد کار نمی کنی ؟/؟ -مامان مگه قراره هر کاری که اون انجام میده منم پیاده اش کنم ؟/؟ -عزیزم این فیلمهای آموزشی حتما واسه یه چیزی درست شده . این بار من یه حرکتی به خودم دادم ودیگه منتظر نشدم که اون به من بگه چیکار کنم . می دونستم که میخواد منم مثل اون فیلمیه کارمو پیش ببرم . کف دستمو تا جایی که جا داشت و می شد پهن و بازش کرد اونو گذاشتم روی کوس مامان . یه کوس باحال و خوشگل و آبدار . مامان پر از هوس وشهوت بود . کوس خیسش نشون می داد که حشرش زده بالا . حالا در جوار من بودن این حسو درش به وجود آورده بود یا تماشای این فیلم سکسی ویا هردوش نمی دونم ولی همینو می دونم و می دونستم که این روزا من و اون خیلی در حال و هوای عشقبازی قرار گرفته بودیم . می دونم که احساسات و شور جوانی درش زنده شده بود . دستمو از بالا تا پایین کوسش با یه فشار متوسطی می کشیدم ودر این حرکات عضلات کونشم بی نصیب نمی ذاشتم . گاهی در این فاصله یه شیطنتهایی هم می کردم وانگشت وسطی دست راستمو که مشغول مالوندن کوسش بود فرو می کردم تو همون کوسش -وووویییی چیکار می کنی کیان -دردت گرفت مامان . اونجا یه خورده خیسه و عرق کرده واسه همینه که انگشتم سر می خوره ومیره داخلش . تقصیر من نیست ببخشید -نه عزیزم کارتو بکن می دونم که تو تقصیری نداری -کیانا جونم من مثل فیلم برم جلو ؟/؟ -آخخخخخخ خودت می دونی هرجوری دوست داری عمل کن من میخوام طوری بدنم ملایم شه و از درد استخون خلاص شم که راحت بتونم راه برم -این حرکات هم واسه همینه دیگه .. حس کردم که می تونم یه پیشرفتهای پیشرفته تری هم داشته باشم . دیگه منتظر صحنه های حساس تر فیلم بودم . قلبم به شدت می زد . بازم هیجان زده بودم . اما این بار هیجانم همگام با ترس نبود . هیجانی با شوق و ذوق بود که منو به دقایق آینده امید وار می کرد . تنها چیزی که نمی تونستم پیش بینیش کنم این بود که آیا می تونم ضربه نهایی رو وارد کنم و کلنگو بزنم و بکوبم یا نه ؟/؟ مرد ماساژور از پهلو رو سینه های زنه روغن ریخت و با دستاش از کناره ها شروع کرد به مالش سینه های زن . همین کارو منم انجام دادم ویه خورده خودمو زدم به ندونم کاری و مثلا بیخیالی -نمی دونم چرا سینه ها رو مالش میدن . اینجا چه ربطی به درد تن و عضله داره -عزیزم حتما اونا یه چیزی می دونن دیگه . سینه ها در تنظیم کلی فعالیت بدن نقش اساسی دارن .یه سری هورمونهای تحریک کننده عصبی وجود داره  که اگه خوب کارشو انجام بده آرامش و تنظیم عصبی به خوبی در تمام قسمتهای بدن انجام میشه ودیگه نه از ناراحتی اعصاب خبری هست و نه از افسردگی -درد عضلانی هم رفع میشه ؟/؟  -آره عزیزم اون که جای خود داره .. منم نکردم کم کاری دو تا سینه های مامان روکه خوب چربش کرده بودم تو دستام گرفته و از نوک تا پایینشو با یه شوق و هوس خاصی مالوندم و یه نگام به صورت و چشاش بود که عکس العمل اونو ببینم و ببینم که چه حالی داره . چشاشو بسته بود و لباشو گاز می گرفت و خیلی آروم آه می کشید . من کیف می کردم . بالاخره تونسته بودم هوسیش کنم . حالا در یه موقعیتی قرار داشتم که می شد یه خورده جلوتر هم رفت ولی هنوز گاییدن اون واسم به منزله یک رویا بود . تابویی که شکستن اون به این سادگیها امکان پذیر نبود . دوست داشتم اون جوجو جوجوشو بخورم . اون لباشو بمکم . ببوسمش .شونه هاشو میک بزنم . کبودش کنم دیگه بابایی نبود که بگه چرا تن مامان کبوده و به من خیانت می کنه . دوست داشتم هر سانتیمتر از تنشو بکنم . وای وای نوک سینه های زنه به نوبت می رفت تو دهن مرده . این مامان چرا چشاشو باز نمی کنه . یه لحظه مخصوصا شونه های کیانا رو گرفته و یه تکونی به اون دادم که چشاش باز شه -مامان خوابت برد . اگه فیلمو نمی بینی خاموشش کنم .. اینو الکی گفتم که دوباره یه نگاهی به اون بندازه کلکم گرفت و اون چشاشو باز کرد -کیان این که نوک سینه رو گذاشته تو دهنش -مامانی فکر می کنی اینم در تنظیم سیستم اثر کنه ؟/؟ -بر منکرش لعنت چرا که اثر نکنه ؟/؟ -فقط همینو می خواستم بدونم . حیف که یادم نمیومد وقتی که بچه بودم چه جوری سینه های مامانو میک می زدم ولی این میک زدن مث میک زدن سینه های دوست دختری بود . منم حس می کردم که دارم با معشوقه ام حال می کنم . تمام این حرکات در وضعیتی بود که مامان پشت به من دمروبوده ومن از پهلو سینه و نوکشو گذاشته بودم توی دهنم . یه لحظه کیر کلفتم از پشت شلوارک خورد به کون مامان -این چی بود کیان -هیچی کیانا جون نترس پام خورد به باسنت . حس کردم می دونه وداره خودشو می زنه به اون راه .. نه .. صحنه از نظر صوتی تصویری به جاهای وحشتناک رسیده بود . به اوج دهشتناکی خود وبه اصطلاح آدمای با ایمان به اوج مستهجن بودن خودش . ماساژور قاچای کون زنه رو به پهلو ها باز کرده کیرشو فرو کرده بود تو کوس زنه وزنه جیغ می کشید وفک فک می کرد .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

راز نگاه 81

گاه گاهی از تماشای بعضی صحنه ها دلم می گرفت وحسرت می خوردم ولی دوست نداشتم کسی رو چش کنم . کنار رود خونه یه گوشه ای که بالا سرم سایه ای باشه و آفتاب منو نسوزونه نشسته بوده به صدای بر خورد آب با تخته سنگها گوش می دادم که در پنجاه متری خود یک دختر پسر نو جوونو دیدم که دارن با هم راز و نیاز می کنن . پشت به من بودند و چهره شون مشخص نبود سر دختره رو سینه پسره بود وپسره موهاشو نوازش می کرد . نسیم ملایم و خنکی هم می وزید . چند لحظه بعد پسره پیشروی کرد واز زیر بلوز دستشو به کمر دختره رسوند . اون دور و برا کسی نبود و حالت منم نسبت به اونا طوری بود که من می دیدمشون و اگه اونا می خواستن منو ببینن باید از جاشون بلند می شدند . بی اختیار لبخند تلخی بر لبانم نشست . بازم فکرم رفت پیش کوروش . اون داشت عاشقم می شد و من تخم تنفر رو توی قلبش کاشتم . اون داشت ازم خوشش میومد فکر می کرد گمشده شو پیدا کرده . بیچاره چقدر ساده بود . بیخود نبود که زنش سرش کلاه گذاشته بود  .اون دور دورا حرکت ماشینا رو تو جاده می دیدم . اگه جلوتر می نشستم می تونستم دقیق ببینم که از هر ماشینی چند تا از این جاده رد شدن و امتیاز بدم که کدوم ماشین برنده میشه . این دختره و پسره عجب نترسی بودند . حالا دیگه لباشون رو لبای هم قرار گرفته بود و مثل کنه به هم چسبیده بودند و قصد ول کردن همو نداشتن . خب اگه من و کوروش جای اونا بودیم حاضر بودم که همین کنار رود خونه بیاد منو بکنه . اون وقت اگه ما رو می دیدن چی می شد ؟/؟ نه غیرتش قبول نمی کرد . تازه پدر ما رو در می آوردن . بوسه رو می شد یه کاریش کرد ولی همدیگه رو کنار رود کردن ؟/؟. نه نمی شد .  بیکاری زده بود به سرم .رفته بودم تو فاز همون خیالبافیهایی که زمان بچگی داشتم . واقعا چه دورانی بود . فکر نمی کردم فردایی که امروز باشه تا این حد غم انگیز باشه . در همین افکار بودم که حس کردم یه چیزی داره صورتمو قلقلک میده واییییی غلط کردم گفتم میخوام جنه رو ببینم ولی ترس برم داشته بود سرمو انداختم پایین گفتم جن جون الان آمادگیشو ندارم حتما اون دختره پسره رو دیدی هوست گل کرده  . برم خونه هر کاری دوست داری بکن . میگن جنها کنار رود خونه های جنگلی که یه دنیا سرسبزی اطرافش باشه زیاد می پلکن ولی این دور و بر که همش سنگ و تخته سنگ بود وچهل پنجاه متر اون طرف تر هم چند تا درخت بی میوه دیده می شد . نه این جنه از رو برو نبود . پاشو که سفید رنگ بود گذاشت روپام . میگن جنا سمشون کج و وارونه هس . این که سم صاف بود . چقدر شبیه سگ بود . اصلا خود سگ بود . خاک بر سرت فرشته که فقط تا همین حد جربزه داری . دستمو گذاشتم داخل پشمای تنشو نوازشش کردم . من هیچوقت سگ نداشتم ولی از حیوانات خوشم میومد .می خواستم از جام بلند شم و به خونه بر گردم . می دونستم که آقا سگه با حرکات خودش اون دو نفر جلویی رو متوجه حضورمون می کنه . دلم نمیومد خلوتشونو بهم بزنم یا کاری بکنم که احساس خجالت کنن . هر چند فکر نمی کردم خجالت سرشون بشه . خوشبختانه دست در دست هم از جاشون بلند شده و در جهت مخالف من ازم دور شدند و سرشونم بر نگردوندند تا منو ببینن . از جیب مانتوم بیسکویتی در آورده و تقدیم سگ سفیدم کردم تا دم در همراهیم کرد . اگه تعارفش می کردم خودش میومد تو خونه ولی مایه رسوایی بود و همه می فهمیدند یه آدم زنده توی این خونه زندگی می کنه . دم در باهاش خداحافظی کرده و دستی واسش تکون دادم و پشتشم یواش زدم که یعنی برو طرف جلو .. سومین شبی بود که دور از خونه بودم . نمی دونم چرا یهو این هوس به سرم افتاد که یکی از فیلمهای آرشیو کامپیوترمو ببینم . اولش رفتم سراغ فیلم خودم و حاج یوسف . همون صحنه اول فایلو عوض کردم . دیگه نمی تونستم خودمو توی بغل کسی ببینم که اون کوروش نباشه . یکی یکی فیلما رو عوض می کردم چنگی به دل نمی زد یه مشت فیلمای خارجی شبیه به هم و یکنواخت بودند .. جووووون یه فیلم واقعی رو پیدا کرده بودم که تا به حال وقت نشده بود ببینمش . فیلمی از ماجرای عشقباری یک مرد سی ساله با یک زن شوهر دار 40 ساله که در همسایگی زری اینا زندگی می کردند .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

هرکی به هرکی 25

بطری ها رو از کون مامان الیا بیرون کشیدند و یکی گذاشت تو کونش و یکی تو کوسش .. ترجیح دادم دیگه به مامان نگاه نکنم تا حواسم به سارا جفت باشه . خسته ام کرده بود با سرعتی عجیب و باور نکردنی اونو می گاییدم تا زود تر از شرش خلاص شم . یکی دو تا زیر 20 ساله های باحال یه گوشه ای بیکار نشسته بودند و بهم علامت می دادند وچشاشون به دیدن کیر من از حدقه داشت در میومد .. رو کمر سارا جون سوار شده و جفت سینه هاشو گرفتم تو دستم و صورتشو غرق بوسه کردم .. شوهرش هنوز نگرانش بود بالاخره تونستم اونو به اوج برسونم ومنی خودمو نثار وجود نازنینش کردم . تا رفتم به خودم بجنبم دیدم یکی از پشت بغلم زد وبرد طرف خودش وای این دیگه کی بود و چی بود .. منصوره نبود ولی دختر که چی بگم اینایی که اینجا بودن همه زن بی بکارت بودند. خیلی خوشگل بود . اندام درشتی نداشت ولی خیلی موزون و متناسب بود . منو مث یه پرکاه تو بغلش داشت ومثل گربه ای که بچه اشو به دندون می گیره برد یه گوشه ای . خودمو به خدا و این جوون سپردم -ببخشید می تونم بپرسم شما کی هستین ؟/؟ -خوشگله کیر کلفت از صبح تا حالا تو نختم . بالاخره تونستم به چنگت بیارم . تعجب نکن .من ورزشکارم . قهرمان تکواندو و کاراته ام وزورمم زیاده -منو بذارم پایین تا یه آزمایش بکنم -در هر حال هر چه هستم عاشق کیر توام . باید بهم حال بدی  .این مردا رو همشون چند باری آزمایش کردم . دیگه چنگی به دل نمی زنن ولی فکر کنم از تو یکی خسته نشم . خیلی درب و داغون شده بودم ولی دیدم اون یه خورده اومد با دستای لطیف و قدرتمندش طوری ماساژم داد که خستگی من دررفت . دستمو گذاشتم رو سینه هاش و کونش و بازوهاش . توپ توپ بود . با این که اعمال زور خلاف مقررات بود ولی بقیه زنا می ترسیدند که بیان دور و برش .اسمش بود زینا . زینا خیلی زیبا بود . قبل از این که من برم رو کوسش اون اومد رو کیرم و ساک زدنو شروع کرد . حتی ساک زدنش هم ورزشکاری بود . طوری حال می داد که با همه خستگی ام احساس می کردم که تازه دارم سکس روز رو شروع می کنم خوشبختانه ازبس کیرم آبشو خالی کرده بود هرچی ساک می زد فقط لذتشو می بردم ماهرانه با سینه هام ور می رفت و نوک سینه هامو میذاشت تو دهنش . بازم رفت سراغ کیرم وبیضه هامو دونه دونه گذاشت تو دهنش وطوری با هوس اونا رو می مکید که انگار داره غذای لذیذ و مورد علاقه اشو می خوره .. خستگیم در رفت و هوسم بر گشت . می دونست داره چیکار می کنه ومی دونست که من حالا می خوام چیکار کنم . چون شادی و نشاط وطراوت رو تو چهره ام می دید . طاقباز دراز کشید ومنم روبروش قرار گرفتم واون دو تا پاشو گذاشت رو شونه هام تا من سرمو راحت بذارم لاپاش . عجب کوس ناز و کوچولویی . دیگه از اون قدرت ورزشکاری خبری نبود . حالا این من بودم که به اون تسلط داشته و داشتم با تمام وجودم بهش حال می دادم . یه دستشو گذاشته بود رو سرم واونو محکم به کوسگاه خود فشار می داد تا بیشتر حال کنه می گفت که دختر دختر عمه مامانمه .. نمی دونم اون از کجا از این جریانات با خبر شده . با این طایفه بزرگی که خاندان ما دارند تعجب می کنم که چرا به جای یک صد نفر یک هزار نفر اینجا جمع نشدن -آریاااااا کوسسسسسمو بخورررشششششش چقدر منتظر این لحظه بودم . تو دیگه مال منی . تواین ساعت فقط مال منی . هیشکی دیگه جرات نمی کنه که بیاد طرف ما . اگرم بیاد حق نداره و جرات نمی کنه که مزاحممون شه .. این با اون اندامش که همه چیزش معتدل بود نمی تونست زیاد خسته ام کنه . از اون تیکه درستایی بود که دلم می خواست خارج از بر نامه هم اونو بکنم . در حال خوردن و میک زدن کوسش به این فکر می کردم که اگه بخوام این جوری پیش برم ووکالت پدر بزرگ رو هم داشته باشم و زیر آبی هم چند تا بر نامه دیگه هم برم پس کی به کار و زندگی و درسم برسم . فکر کنم موقع گاییدن هم باید کتاب بذارم جلوم و درس بخونم . چاره چیه . مثل دختر بچه ها خیس کرده بود . چشم و ابروی مشکی و صورت گردش دلمو برده بود . بدنش سفید و هوس انگیز بود . انگشت رو تنش میذاشتی اثر انگشتت می موند . کوس کوچولوش خیلی راحت تو دهنم جا می شد -زینا خیلی نازی خیلی -خوشم میاد ازت آریا خیلی باحال کوسمو میخوری . هیشکی نمی تونه مث تو با حال بخوره . خوشم میاد که چونه ات می خوره به زیر کوسم حالمو یه جوری می کنه . آتیشم می زنه دوستت دارم .. تازه می خواستم بگم زینا جون اگه راضی هستی زودتر بذارم تو کوست که دیدم خودش پیشنهاد داد . انگشتمو کردم تو کوسش و یه ارزیابی هم اون داخل انجام دادم . همه چی ست بود . تنگ تنگ .. به جنب و جوش افتاده بود . راستش دیگه منم نمی کشیدم بعد از اون کس دیگه ای رو بگام . واسه همین با خودم گفتم که بهتره با تمرکز ومزه مزه گرفتن تا می تونم با زینا خوشگله ام حال کنم که از خیلی های دیگه بهتره . از صبح تا به حال طوری در میان جمعیت وعملیات سکسی خودم غرق شده بودم که قیافه ده تا از این پنجاه تا زن رو هم تو خاطرم نمی تونستم تصور کنم .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی

ندای عشق 86

باید این شهر و دیارو با همه دلبستگیهاش ترک می کردم . این ترانه قدیمی ستار محبوب ترین خواننده خودمو گذاشتم و رفتم تو حس ... خسته و در به در شهر غمم شبم از هرچی شبه سیاه تره ... شب سیاهی داشتم که به این سادگیها روشن نمی شد . شایدم داشتم کمی عجله می کردم ولی امیدی نداشتم . روح حساس من طاقت اینو نداشت که همه محکومش کنند . صبح زود رفتم کنار دریا .. تازه سپیده داشت شب سیاهو روشنش می کرد ولی شب من هنوز سیاه بود . نم نم بارون داشت می بارید وخیلی دلم می خواست یه خورده شدید تر بشه و من بتونم وقتی که آب بارون داره به دریا می ریزه بازم اون فضای قشنگو ببینم . موهای سر و صورتم همه خیس شده بود . از داغ خشمی که در وجودم بود سر ما بهم نفوذ نمی کرد . نتونستم تو ساحل هم دوام بیارم . رفتم تو ماشین خودم نشستم و سرمو به فرمون ماشین تکیه دادم . این بار امید داشت می خوند .. اولین ترانه ای که اونو به شهرت رسوند . ترانه باران .. باران می بارد امشب دلم غم دارد امشب .. خیلی دلم گرفته بود نمی دونستم کجا می خوام برم و هدفم چیه . می خواستم فقط دور شم . از آدماش از اونایی که مدعی بودند دوستم دارن و باورم نداشتن . حتی از مادرم . یادم اومد که یه سری از وسایلمو تو خونه جا گذاشتم . چون با خونه خداحافظی کرده بودم و قصد داشتم از همین مسیر فرار کنم . خنده داربود نمی دونستم از کدوم جهت فرار کنم . یه طرف منو می رسوند به غرب مازندران و گیلان . از یه طرف می رسیدم به بابل و قسمتهای وسط استان از یه طرف می رفتم تو شکم دریا و رودخونه . یه راه دیگه هم منو می رسوند به بهنمیر و دوباره می رسیدم به مرکز استان .. پاک قاطی کرده بودم . رسیدم جلوی در می خواستم پیاده شم که دیدم یه پرشیا سفید چه جور داره از پشت سرم بوق می زنه .. نه خدای من این دیگه اول صبحی از کجا پیداش شد . دو نفر بودند . رانندهه رو شناختم . همون سنگدل ندا بود . ولی اون زنه بغل دستی رو نفهمیدم کیه . به نظرم اومد دوستش سیمین باشه . اون که رفته بود خونه شون . حتما میخوان با هم باشن و برن دانشگاه .. چیکار می تونه داشته باشه . نه نمی ذارم همین مقدار پولی رو که با دسترنج خودم به دست آوردم ازم بگیره . خیر اون چند تا وسیله ای رو که می خواستم بر دارم خوردم و فرار را بر قرار تر جیح دادم . فقط باید از دستشون در می رفتم . نمی خواستم گیرم بندازه . اگه جلومو می گرفت و می گفت دفترچه رو پس بدم منم آدم احساساتی فوری بهم بر می خورد شاید بهش پس می دادم .. سگ مصب این ماشین چرا صد تا رو به زور میره .. خدایا من چیکار کنم . مجبور شدم برم طرف مرکز شهر و بعدش بپیچم دست راست و برم طرف بابل . صبح به این زودی اونم تو زمستون ماشین چه خبر بود . یه لحظه رسیدم به جایی که یه ماشین جلوم بود . یا رو رو عاصی کردم تا بهم اجازه سبقت داد من رفتم و ندا گیر کرد . می دونستم که این دختره کنه کینه ای شده تا اونجایی که گاز می خورد پدالو فشار می دادم چند کیلومتری از شهر دور شده بودم آخیش از شرش خلاص شده بودم چند کیلومتری بابلسر رو رد کرده از منطقه میر بازار هم گذشتم . از آینه روبروم زن دیوونه ام رو دیدم که داشت میومد . دیگه سرعتم بیشتر از این نمی شد . به صد و ده بیست که می رسیدم ماشین به خودش می لرزید و هر لحظه امکان منحرف شدن داشت . داخل اتوبان بودیم ندا خودشو به سمت راست ماشینم رسونده بود -وایسا کارت دارم .. نذاشتم حرف بزنه -پول مال خودمه ندا مال خودمه حق خودمه برو پی کارت . دست از سرم ور دار -وایسا نگه داشته باش نوید تند نرو منحرف میشی -من پیش بابات کار کردم . حق نداری پول منو ازم بگیری . سرم به طرف ندا بود . یه ماشین دیگه که حوصله اش سر اومده بود از سمت چپ من و اون یه کوره راهی که داشت سبقت گرفته من متوجهش نشده بودم . رفتم فرار کنم دیدم اون ماشینه جلومه . ندا که دید هر لحظه امکان تصادف وجود داره ازم فاصله گرفت ولی من واسه این که به ماشین جلویی که فاصله اش با من کم شده بود نزنم فرمونو گرفتم سمت راست وتنها چیزی که یادم میومد فقط حاشیه جاده بودودیوارهایی که ته این حاشیه کشیده بودند .. راستی راستی زندگی با آدم چه بازیها که نداره . گاهی وقتا آدم نمی دونه که مرده هست یا زنده هست بعضی وقتا می بینی که زندگی از صد تا مرگ هم واسه آدم بدتره. تو یه عالمی بودم که حس می کردم دارم خواب می بینم صدای گریه ندا ومادرمو می شنیدم . ناصرخان می گفت توکل بر خدا حالش خوب میشه . صدای مادرزنم میومد که می گفت بیچاره تازه رفته بود رنگ خوشی رو ببینه . همش تقصیر توهه ندا . من دلم گواهی می داد که این پسره بیگناهه . از اون طرف خدیجه خانوم می گفت به دخترم کاری نداشته باشین ما همه گناهکاریم .-آقای دکتر تو رو خدا بهم بگین پسرم خوب میشه ؟/؟اون زنده می مونه -هنوز هیچی معلوم نیست هیچی معلوم نیست .... ترسیده بودم نمی دونستم چه خبره چیزی یادم نمیومد . من ندارو از دریا گرفته بودم ونجات داده بودم . حتما خودم مردم اینا فکرمی کنن من زنده ام . اگه من مرده ام چرا از درون نفسهای آروم خودمو احساس می کنم . ندا می خواست خودشو تو آب غرق کنه . اون که زنم نبود. ولی یه چیزایی از لباس عروسی اون واین که ما با هم زن وشوهریم به خاطرم میومد . ماشین بنز قرمز-من می دونم پسرم می میره .. اون می میره خواب بد دیدم -مامان همش تقصیر منه من نباس میذاشتم اون این جوری می رفت . آقای دکتر تو رو خدا امیدی به نجات شوهرم هست ؟/؟ -کسی نمی تونه منکر معجزه بشه توکل برخدااینو که گفت اتاق شد عین عزا خونه . هرچی فکرمی کردم در چه شرایطی هستم عقلم جایی عقد نمی داد -پسرم این قدر باایمان و با خدا شده بود که حتی وصیت کرد اگه یه وقتی امید به ادامه زندگیش نیست اعضای بدنشو بدن به اونایی که بهش احتیاج دارن ولی من دلم نمیاد -نه مامان نوید من زنده می مونه اون دوباره چشاشو باز می کنه اگه بیدار نشه منم باهاش می خوابم . هرچی می خواستم یه تکونی به خودم بدم نمی تونستم . نمی دونستم در چه وضعیتی قرار دارم . چشام باز نمی شد . داشت باورم می شد که زنده ام . بدنم نمی تونست حرکتی کنه . فقط گوشام می شنید . نمی دونستم جریان چیه . من اینجا چیکار می کنم . فقط می دونستم زنده ام . هنوز تو عالم برزخ نیستم . شاید سکته کردم و رفتم توی عالم کما ومنو آوردن اینجا اگه اینا بخوان کلیه وکبد وچند قسمت دیگه ازبدنمو در بیارن واهداکنن ... خدایا اون موقع راستی راستی منو می کشن . یاد داستانهای واقعی که در بعضی مجلات خونده بودم افتادم . افرادی بودند که سکته کرده بودند اونا رو حتی کفن هم کرده بودند فقط یکی از اعضای بدنشون حس داشت وکار  می کرد .  این گوش لعنتی از همه بد تربود من نمیخواستم بمیرم . گوشم که نمی تونست داد بزنه و بگه من زنده ام . هیچ احساسی نداشتم هیچی یادم نمیومد فقط می دونستم ندا اومده بالاسرم . اون می خواست باهام تنها باشه همه فکر می کردند من مرده ام ودیگه بیدار نمیشم . شایدم داشت نوازشم می کرد آخرشم نفهمیده بودم اون زنمه یا نه .. حافظه ام یاری نمی داد . حس کردم گوشم داره سوت می کشه وپرده اش داره می لرزه . ظاهرا اون صداشو بالابرده برد جیغ می زد .-نوید منو با خودت ببر نوید من مقصرم من باید جای تو بمیرم . نرو منو تنها نذار من می میرم . بیدارشو نوید بیدارشو نوید بیدارشو . باهرکی می خواهی باشی باش . حدیثه رو هم میخوای بگیر . فقط نمیر . من میدونم تو بیگناهی هرجوری دوست داری تنبیهم کن .. یاد دختر همسایه قدیمی مون افتادم . من که حدیثه رو دوست ندارم .. -نوید چرا عجله کردی چرا خودتو به این روز رسوندی چرا چرا چرا .. می خواستم داد بزنم ندا دست از سر گوشم وردار پرده اشو پاره کردی ولی زبونم لال شده بود . لال لال . یهو دیدم که یه جیغی کشید که آدم بیدارروهم بیهوش می کرد چه برسه به این که منی که دست کمی از غش کرده ها نداشتم . نمی دونم چند وقت گذشت که تونستم چشامو باز کنم . سرم به شدت درد می کرد . بهم اکسیژن وصل کرده بودند من تو بیمارستان بستری بودم وهنوز نفهمیده بودم چرا .. فقط جمعیت دور و بر مو می دیده که همگی دارن می پرن هوا و دکتر هم میخواد منو از دور و برشون دور کنه .. درست شبیه تماشاچیای فوتبالی که تیم محبوبشون گل زده باشه ... همه رفتند و دکتر اومد بالا سرم با دستم ازش پرسیدم که چی شده ؟/؟ -آقا معجزه شده اون تصادفی که توکردی و دیوار بتنی رو خوابوندی دیگه هیشکی امیدی به زنده بودنت نداشت . چند روز بودی تو کما . نزدیک بود اعضای بدنتو در بیاریم بدیم به اونایی که لازمش دارن . آخه خودت وصیت کرده بودی . ولی یه معجزه ای شد و نجات پیدا کردی . گیج و منگ بودم از احتمال ضربه مغزی می گفتند . از این که فعلا خطر رفع شده وچند روز در بیهوشی به سر برده ام . دوستم حسن به دیدنم اومد فقط یادم اومده بود که اون یکی از اون همکلاسیهامه . اون لحظه دیگه کپسول اکسیژنو ازم دور کرده بودند حسن داشت به دست و پام میفتاد . حدیثه حدیثه می کرد تا این که یکی یکی اونچه که بر سرم اومده بود به یادم اومد . دیگه اصلا حالیم نبود چی میگه . فقط همینو می شنیدم که اون پی در پی داره عنوان می کنه که بی تقصیر بوده گناهی نداشته . همه کار ها رو حدیثه و دوستش انجام دادن . برام فرقی نمی کرد خواهر حسن چه غلطی انجام داده . برای من غلط کاریهای ندا یعنی همون قضاوت عجولانه اش  مهم بود . خشم و عصبانیت من بر گشته بود . سرم بهم وصل بود . دوست نداشتم کسی رو ببینم . تا وقتی که یادم نیومده بود جریان چیه همه منو بوسیده بودند جز ندا . مامان داشت خودشو می کشت . شاید اگه ندا می دونست چیزی یادم نمیاد میومد جلو ازم دلجویی می کرد شاید چون فکر می کرد دارم می میرم کینه هاش از بین رفته بود ولی من دوست نداشتم دیگه ببینمش . بار ها و بار ها واسم پیش اومده بود که یکی یه حرفی رو به من می زنه ولی چند ثانیه پس از تموم شدن حرفاش انگار تو مغزم می شینه . ولی حالا که چند دقیقه از رفتن حسن می گذشت یکی یکی حرفاش یادم میومد . یکی یکی خاطرات آخرین روز و روز قبل از تصادف را به یاد می آوردم . فقط متوجه نشدم آیا حسن به خونواده منم گفته من بیگناهم ؟/؟ ...ندا گوشه در با ترس و لرز منو نگاه می کرد و انگار اشک شادی سر داده بود . ولی از چشمان من اشک غم جاری بود . زده بود به سرم ازجام بلند شده سرمو با خشونت از دستم کنده و خواستم از دست اتاق و آدمایی که منو متهم به خیانت کرده بودند دررم -برین کنار میخوام بمیرم و از شر شما خلاص شم . ندا جلومو گرفته بود ومادرم و مادرزنم یه مسیر دیگه روبسته بودند . پرستارا هم سراسیمه رسیدند . دوباره یه درد و فشاری در ناحیه سرم احساس کردم و بیهوش افتادم . این بار منو بردن به بخش مراقبتهای ویژه وتا چند روز تقریباممنوع الملاقات شدم . پس از یک هفته دوباره برگشتم به همون اتاق . همه رو جز ندا دیگه می تونستم تحمل کنم . به هیچ قیمتی حاضر به قبول کردن اون نبودم . باورم نمی شد که عاشقم باشه . یه بار اومد گوشه اتاقم خیلی بهم نزدیک شده بود . مرتب صدام می زد .. نوید نویدجان دیگه دوستم نداری ؟/؟ نمی دونی که این چند وقتی چند بار مردم و زنده شدم . می دونم منو نمی بخشی . اگه دیگه دوست نداری منو ببینی آزادی . اگه ازم دلخوری حق داری فقط بهم نگو دوستم نداری -چطور انتظار داری کسی رو که باورم نداره باور داشته باشم . دوستش داشته باشم -یعنی تو دوستم نداری ؟/؟ این خودتی نوید ؟/؟ باورم نمیشه باهام این رفتارو داشته باشی .  تو دیگه دوستم نداری ؟/؟.  سرمو بر گردوندم تا اشکمو نبینه . -نوید من میدونم بیگناهی فقط بهم بگو دیگه دوستم نداری -تازه بهت گفتم چند بار می پرسی . اومد جلوتر . می ترسید . خواست دستمو بگیره تو دستاش . دستمو کنار کشیدم -نوید دستات بهم میگه که دوستم داری یا نه -ندا میری بیرون یا بیرونت کنم . یادت رفت روز آخر بهت گفتم ندا دستامو بگیر تا بفهمی که هنوزم خون عشق تو تو رگهای من جریان داره و یه عاشق خالص هیچوقت خیانت نمی کنه ؟/؟ یادت رفت ؟/؟ میری بیرون یانه ؟/؟ -بیرونم نکن نوید من خودم میرم . منو از این جا از هر جا که می خوای بیرونم بنداز ولی از خونه دلت بیرونم ننداز .. حتی دلشو نداشتم که به دروغ هم که شده بهش بگم که دیگه دوستش ندارم . مامان خدیجه جلوی در خروجی راهشو سد کرد و یه  چیزی بهش گفت از اون صحبتهای چیستانی . ندا رفت و آشتی کردن با مامان همان شد و سر کوفت خوردن دوباره همان . چند روز دیگه باید در این بیمارستان لعنتی می موندم . چند جای بدنم دچار ورم و کوفتگی شدید شده بود . یکی از پاهام می لنگید که بعد از یه ماه خوب شدم . اون روزا از روزایی بود که کلی میومدن ملاقاتم وندا رو دیگه نمی دیدم . سایه شو دور و بر خودم حس می کردم بوشو احساس می کردم . بوی وجودشو و گاهی هم عطرشو . یه روز صبح که تازه حموم کرده بودم خدیجه خانوم کنارم نشسته بود بهم گفت ببینم تو حدیثه روبخشیدی ؟/؟ -مادر من چیکاره ام که ببخشه خدا باید ببخشه من از حق خودم گذشتم فقط این ندا رو نمی تونم به این آسونیها و زودیها ببخشم شایدم اصلا نبخشیدمش .-نوید تو که این قدر سنگدل نبودی . یادت رفت اون چقدر از بدیهای تو رو ندید گرفت . به امون خدا ولش کردی . اون نه تنها با پسر عموش ازدواج نکرد بلکه به خاطر تو با  همه درگیر شد . همه اینا رو فراموش کردی ؟/؟  ساکت شده بودم . پس از چند لحظه جواب دادم مامان اون خودش دل منو این جوری کرده .. ولی ته دلم یه جوری بودم . بیشتر از ندا عاشق و خواستار این بودم که آغوشمو واسه یه بغل وبوسه داغ آماده کنم . دلم واسش پر می کشید ولی باید بهش درس می دادم که رنجوندن یه بیگناه چه گناه بزرگیه -نوید جان برو اتاق بغلی .. یه بیماری هست که خیلی دوست داره ببیندت .. اون از دیدنت خیلی خوشحال میشه ولی تو با دیدنش معلوم نیست چه عکس العملی نشون بدی . رفتم اون طرف . یه زنی رو دیدم که درب و داغون شده و دست وپاشم گچ گرفته و با صورتی ورم کرده خوابیده . داشتم فکر می کردم چقدر شبیه حدیثه هست که دیدم خودشه . خونم به جوش اومده بود ولی اون اعتراف کرده بود واز طرفی از اون چه انتظاری می رفت من از حق خودم گذشته بودم . از اون توقعی نداشتم نمی دونستم واسه چی تصادف کرده -چطوری نوید . خیلی بهت بد کردم زندگی تو رو خراب کردم -همش واسه اینه که فکر می کردی عاشق منی -نمی تونم جواب تو رو بدم -واسه چی تصادف کردی ؟/؟ -اجازه دارم پس از این که نامه ات به دستم رسید رو واست تعریف کنم ؟/؟ که چی شده ؟/؟ -اگه جونشو داری بگو .-اون شب وقتی که نامه اتو خوندم عجیب تحت تاثیر قرار گرفتم حس کردم حق با توهه . تازه می خواستی از شهر و دیار خودتم بری . این اون چیزی نبود که من می خواستم . اون همه خوبی در حقم کرده بودی و من با این رفتارم جواب تو رو داده بودم هر چند فکر می کردم با این کارم خوبی تو و خودمو می خوام . فکر می کردم آدمایی مثل ندا که در ناز و نعمت بزرگ شدن دل ندارن عشقشون پوشالیه . یه هوی و هوس زود گذره . شبونه با تاکسی تلفنی و بدون این که به خونواده ام بگم خودمو رسوندم به ندا . اولش فکر می کرد حقایق دیگه ای رو میخوام از رابطه خودم و تو واسش بیان کنم  . برای من و تو آرزوی خوشبختی کرد . دلش پر از درد بود . از زندگی سیر شده بود . نومید نومید بود . وقتی ازش خواستم منو ببخشه وقتی ازش طلب عفوکردم بدنش می لرزید . وقتی حقیقتو واسش تعریف کردم واسه یه لحظه برق خوشحالی رو تو چشاش دیدم . زود گذر بود چون دو دستی می زد تو سرش و مثل زنای عزادار موهای سرشو می کشید . شیون می کرد ضجه می زد اون به جای این که محکومم کنه بهم سرکوفت بزنه بذاره زیر گوشم منو بوسید و ازم تشکر کرد ولی گفت نوید دیگه از دستم رفت گفت که خیلی به تو ستم کرده بازم امیدشو از دست نداد . باماشین اومدیم دم در خونه ات هرچی زنگ زدیم درو باز نکردی جایی بودی وبرگشتی هرچی صدات زدیم تو حرف خودتو می زدی . من که ساکت بودم و ازخجالت سرم پایین بود . ما می خواستیم تو رو بر گردونیم و تو از پولهایی حرف می زدی که حقته . ستایشت می کردم نوید که از هرچی داشتی گذشتی . از خودت گذشتی تا نشون بدی که از عشقت نمی گذری . تو از همسرت گذشتی تا بهش نشون بدی از ایمان به عشقی که داری نمی گذری . خیلی در حقت ستم کردم در حق تو و ندا . ولی در حق تو بیشتر . سرتو درد نمیارم . وقتی که تو منحرف شدی و با ماشین عهد بوقت رفتی توشکم دیوار ما نزدیکت بودیم . ندا هم ترمز زد . دستاش روفرمون ماشین گیر کرده بود . نمی تونست پیاده شه . اول صبحی یه سری اومدن کمک . ماشین مچاله شده بود . وقتی تورو کشیدن بیرون نفس نداشتی .  یه ماشینی که از اون طرفا رد میشد یه پتویی انداخت روت .. ندا که اینو دید دستای منو گرفت . - اون نوید منه مرده مرده من کشتمش من کشتمش .. حیف که خیلی چیزارو اون لحظه پیش ندا نتونستم بگم و حالا هم نمی تونم بگم ولی به ندا گفتم منو ببخش من قاتلم قاتلم . یه لحظه ندا دستامو ول کرد ورفت اون طرف بلوار . متوجه شدم که میخواد خودکشی کنه . یه پراید با سرعت بالای صد تا داشت میومد این طرف . فرصت برای تصمیم گیری کم بود . اون خودشو انداخت جلو ماشین من اونو هلش دادم به طرف حاشیه چمنها و افتاد میون علفهای بلند و ماشین خورد به من و منو هم چند متر اون طرف تر و داخل سبزه ها پرتم کرد . شانس آوردم که قبلش یه ترمزی زده بود .هوشیار بودم .اون طرف کارشناسان دو دسته شده بودند یه عده می گفتند نوید مرده یه عده می گفتند زنده هست . گروهی بالا سر ما جمع شده بودند.  ندا یه خورده دست و صورتش زخمی شده دچار کوفتگی شده بود ولی من نمی تونستم تکون بخورم . حس کردم دست و پام باید آسیب دیده باشه . ازم خون می رفت چشام سیاهی می رفت . هیچی یادم نمیاد.  فقط صدای آمبولانسو می شنیدم . ظاهرا گفتند که تو رو هم در هر صورت باید برسونن بیمارستان -پس ندا جونتو مدیون توهه -چی میگی من اونو کشتمش -حدیثه گریه نکن خوب میشی واگه سلیقه ات می گیره میری سر کار .. نمی دونم چرا این طور از نگاش متوجه شدم که خیلی چیزا میخواد بهم بگه ولی نمیگه یا نمی تونه بگه . شرمسار بود ولی من خوشحال بودم از این که این همه روسیاه شده بودند -نمیدونم چه جوری اشتباهمو جبران کنم . فکر می کردم عشق ندا یه عشق زود گذر بوده  -مگه غیر این بوده ؟/؟ -چطور مگه -اون اگه دوستم داشت حرفامو باور می کرد  -بی انصاف نباش نوید !  هرکسی اگه اون عکسا رو می دید همین فکرو می کرد . اون اگه دوستت نداشت واسه از دست دادنت خودشو نمی کشت -خندیدم و گفتم منم نمردم و اونم نمرده -یه سوال ازت می کنم راستشو بگو . هنوز دوستش داری ؟/؟ عاشقشی ؟/؟ -چرا اینو ازم می پرسی . سکوت کرده و به چشای حدیثه نگاه کردم  -تو از چشام نمی تونی بخونی که من به چی فکر می کنم ولی من می تونم فکر تو رو بخونم . به نظر تو من این سوالا رو واسه خودم می کنم . فکر می کنی من میخوام جای ندا رو تو قلبت بگیرم ؟/؟ درسته که جون ندا رو نجات دادم ولی عزیز تر از جونشو ازش گرفتم هیچوقت خودمو نمی بخشم اون از خواهری که هیچوقت نداشتم بهم نزدیک تره . حالا جوابمو بده . هنوز دوستش داری ؟/؟ هنوز تو دلت واسش یه جایی داری ؟/؟ -ناراحت نمیشی از جوابم ؟/؟ -نوید من می تونم از چشات بخونم که جوابت چیه ولی دوست دارم خودت بگی .-من اونواز جونم بیشتر دوست دارم بدون اون می میرم . اون نباشه منم نیستم با نفسهای اونه که من زندگی می کنم . من دیوونشم . ولی اون منو رونده اون دوستم نداره دلمو شکسته . وقتی فهمید در حق من ظلم کرده عذاب وجدان گرفت من بدون اون هیچی نیستم . ولی اون برای عشق وپاکی من ارزش قائل نشد . من نمی تونم خوشبختش کنم . شاید اون فکر می کنه که عاشقه . من نباید اونو وارد فرهنگ فقیرانه خودم می کردم . ما آدمای بی ارزشی هستیم . حرفامونم مثل خودمون بی ارزشه . در همین لحظه در دستشویی صدایی کرد و ندا با چشایی خیس و سری افکنده به زیر پیداش شد . لعنت به تو حدیثه بازم گولم زدی . واسه یه بارم شده تو زندگیم ,  رفتم  سیاست برم فقط یه زن کافیه که آدمو فریب بده وای به حال این که دو تا زن هم با هم دست به یکی کنن . اونم دو تا رقیب که حالا شدن دو تا رفیق -خیلی بیرحم و بی انصافی نوید تو می دونی که از هر چیزی تو این دنیا واسم با ارزش تری باشه دیگه سراغم نیا . فقط خوشحالم که زنده ای  .خوشحالم که از زبون خودت شنیدم که دوستم داری عاشقمی . بازم واسم می میری . نمی خوام بهت بگم دروغگو . نمی خوام بهت بگم نامرد . ولی آدم چطور می تونه زجر و ناراحتی کسی رو که دوست داره ببینه  -جدی میگی ندا ؟/؟  -واسه همین منو از خودت روندی تا زجر و ناراحتی منو نبینی ؟/؟ -مسخره ام می کنی ؟/؟ حق داری . اگه من و تو جامون عوض می شد تو چه فکری می کردی ؟/؟ -همین فکری رو که تو کردی ولی با دقت به حرفات گوش می دادم -من از کجا می دونستم جریان چیه . بین ما دقایقی سکوت بود و سکوت -یادت میاد که گفتی آدم نباید عشقو گدایی کنه ؟/؟ حالا منم ازت عشقو گدایی نمی کنم . خوشحالم که زنده ای و خوشحالم که ادعای دوست داشتن منو داری . حداقل دلم به این خوشه .که بازم اززبونت شنیدم که دوستم داری .  سرشو انداخت پایین با چشایی اشکبار رفت بیرون . منم لنگ لنگان دنبالش رفتم . با همه درد پام سریع رفتم تو اتاقم در آخرین لحظه که می خواست ندا دور شه دستشو کشیدم و اونو به طرف اتاق خودم کشوندم . درحال زمین خوردن لگد زدم و درو بستم وقبل از این که ببینم و بفهمم که عکس العمل ندا چیه یه صندلی گذاشتم پشت در و روش نشستم تا نذارم ندا بره بیرون .. حدیثه خدا بگم چیکارت کنه . کارو به جایی رسوندی که حالا باید ناز ندارو هم بکشم . ولی نه به این سادگیها نباید اونو ببخشم -چیکارم داری ولم کن برم . مگه نگفتی دیگه منو نمی خوای چرا دست از سرم ور نمی داری .بذار برم تا تو راحت باشی -نه تا من نگفتم حق نداری بری . به اندازه کافی اذیتم کردی . تا تاوانشو پس ندادی نباید بری .-منو بکشی  راحت میشی ؟/؟ -ندا اگه بدونی چقدر خوشگل میشی وقتی که ناز میکنی و حرص می خوری . یه اخمی کرد و گفت هیچم این طور نیست -من که دارم ناز و اداتو می بینم به کی داری دروغ میگی . حالا اگه تو دیگه نمی تونی حال و روز منو بفهمی اون یه چیز دیگه هس . گذشت اون وقتایی که دستمو تو دستات می گرفتی و حس می کردی چقدر دوستت دارم .  نترس بیا بازم دستامو بگیر . ببن می تونی هنوزم متوجه شی که چقدر دوستت دارم ؟/؟ تو باید اینو همیشه حس کنی . باید بدونی که من مردی نیستم که یه تار موی تو رو به یه دنیا بدم . بیا اگه راست میگی دستامو بگیر . بیا تو چشام نگاه کن . ببین نوید دلشو داره که ندا رو از خودش برونه ؟/؟  می تونه بهش بگه دیگه دوستش نداره ؟/؟ اصلا می تونه دوستش نداشته باشه ؟/؟ اون روزا که عکسا رو دیدی فکر کردی که دیگه دوستت ندارم حالا باورت نمیشه که دوستت داشته باشم ؟/؟ ندا خیلی آروم اومد طرف من . کف دو تا دستاشو گذاشت رو مچ دو تا دستام . وقتی که بهم رسیدیم ودستامون با هم تماس گرفتند قبل از این که حرفی بزنه وبگه چی احساس کرده دوستامو دور کمرش حلقه زده واونو به خودم فشردم . دستای اونم دور کمرم قرار گرفت . سرش روشونه ام خم شده بود هیشکدوم نمی دونستیم چی بگیم شایدم نمی تونستیم چیزی بگیم . با سکوت دنیایی از حرفو بین خودمون رد و بدل می کردیم . چه بچگانه ! چه شاعرانه ! چه عاشقانه ! این بود دعوای ما ؟/؟ چه احمقانه ! چه ابلهانه ! پس از دقایقی سکوت را شکست -نوید اگه از من بپرسن کدوم لحظه بانوید بودنو  بهتر میدونی و حس می کنی در اون لحظه خوشبخت تر از دیگر لحظه هایی من نمی دونم چی بگم . انگار هر دفعه یه لحظه میاد جای یه وقت و زمان دیگه رو می گیره . نمیتونم بگم الان چه حالی دارم اگه عذابایی رو که این چند وقته کشیدم می کشیدی اون وقت می فهمیدی که الان از بهترین روزای زندگی منه . تا وقتی که یکی رو نداری خب نداری وقتی به دستش میاری نمی دونی که از دست دادنش چقدر سخته . حالا دیگه زار زار گریه می کرد و منم گذاشتم تا خودشو خالی کنه . آخر و اول این قهر و آشتی ها همیشه برد با این زناست -ندا جون اگه از من بپرسن کدوم لحظه رو حس می کنی که خوشبخت ترینی من میگم تمام لحظه ها رو . هر لحظه ای که با تو هستم و می دونم که می دونی چقدر دوستم داری . -نوید منو ببخش -تو هم منو ببخش ندا . شاید زیادی ازت انتظار داشتم درکم کنی . شایدم زیاد عجله کردم وزود فرار کردم . ولی کاش بر خورد آروم تری باهام می داشتی .-نوییییید -جوووووون -نمی خوای منو ببوسی ؟/ ؟زنتو .. عشقتو .. می خواست یه چیز دیگه ای هم بگه که حرفشو پس کشید . .آخ که چقدر دلم واسه چشیدن طعم شیرین لبهای ندا تنگ شده بود.  با یک بوسه داغ پیوند داغمونو داغ ترش کردیم . چند ثانیه بیشتر تو حال و هوای بوسه نبودیم که دیدم صدای تق تق در اومد . مامان خدیجه بود -درو چرا بستین ؟/؟نوید تو اونجایی ؟/؟ ..ای بخشکی شانس .. حالا چه وقت برگشتن بود .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

مامان آمپولی من 22

مامان از بوسه های من لذت می برد وغرق در بوسه و خماری هوسش فقط داشت  نگاه می کرد که چه جوری افتادن رو سر عزیز و دارن سر حالش میارن -واییی نکنین نه نه دارم از حال میرم -اوخ عزیزنمیشه همه با دست پر دارن با هم خداحافظی می کنن مگه تو میشه حال نکرده بری . یه کیر مصنوعی معمولی گذاشتن تو کون عزیز ویه کیر ویبره هم فرو کردند تو کوسش و چند نفری افتادن روش . مادر بزرگ دست و پا می زد . خوششم میومد ومی دونم ته دلش لذت می برد ودوست داشت که این حرکات ادامه داشته باشه والکی واسه خودش ناز می کرد . من و مامان همدیگه رو بغل زده بودیم . رزا جون داشت کوسمو می خورد ومن خوشم میومد . خیلی لذت می بردم وانگار این همه سکس وحالی که کرده بودم همه یه مقدمه وبازی بوده چون مثل یه آدمی بودم که هر چی آب می خوره سیراب نمیشه . به هر حال عزیز جونو سیرابش کرده بودند وپس از این همه کارا یکی یکی از حال رفتند . دیگه فقط نشسته بودیم و به هم نگاه می کردیم . واسه آینده و بر نامه بعدی تصمیم می گرفتیم . هرچند ظاهرا وضعیت وحالت خونه خانوم دکتر طوری بود که مناسب تر از بقیه جاها واسه سکس به نظر می رسید واین گروه جز حال کردن چیز دیگه ای نمی خواستن . البته تازه این چند نفری بودند که با هم صمیمی تر بودند . افراد دیگه ای بودند که به فرا خور حال و در مجالس دیگه خودشونو نشون می دادند که مامان و عزیز بهم گفتند که تابستون بیشتر منو تو جمع خودشون راه میدن . حتی قرار شد که تابستون بریم ویلای شمال به جایی که میشه یه قسمتی از ساحل و دریاشو یه چادر اختصاصی زد وما خانوما دسته جمعی بریم تو یه منطقه خاص و با هم مشغول شیم . اوخ که چه کیفی میده وچه حالی داره . من عاشق دریام ونمی دونم چرا حالا که به این همه سکس با هم جنسام عادت کردم از تماشای پرو پاچه لخت اونا لذت می برم ودوست دارم حال بدم و حال کنم اوخ که تو آب دریا کنار ساحل چه حالی میده . فعلا باید با درس و مشقم بسازم تا ببینم چی میشه .. خیلی با این گروه بهمون خوش گذشت . خاطره ای شیرین و به یاد موندنی که همیشه به خوبی ازش یاد می کردم . لحظاتی که اعتماد به نفسمو بالا برد تا من بتونم در آینده بیشتر رو پای خودم وایسم وبه خیلی ها که باورم نداشتند درس عبرتی بدم .. یه روز زنگ تفریح بود ومن و یکی از بچه ها که فکر کنم اون یه قدم ازم جلوتر بود وپریود می شد تو کلاس بودیم وهر کاری می خواستیم بکنیم در باز نمی شد . ظاهرا در طوری قفل شده بود که باید از اون طرف باز می شد یا با آچار پیچ گوشتی . حس کردم که دستش داره میره داخل شلوارش . هیجان زده شده بودم . یعنی اونم آره ؟/؟ غافل از این که اون فقط داره با خودش ور میره ومثل من واسه خودش گروه و تشکیلاتی نداره اسمش بود نگار -نگارچیکارمیکنی -هیچی اونجام می خارید . رفتم طرفش ودستمو به طرف شلوارش البته از طرف شلوار دراز کردم -رویا بی تربیت نشو جیغ می کشم خانوم مدیر بیادا -اونوقت منم بهش میگم تو دستت بود لای اونجات . نگار خیلی ترسو بود ساکت شد و دیگه هم حرفی نزد . منم دستمو گذاشتم داخل شورتش . یه دستمو هم گذاشتم تو بلوزش . دیدم دختر بیچاره از حال رفت . وووویییییی نه چش شده بود.-نگار نگار پاشو چرا از حال رفتی .. با خودم گفتم حالا ما این قدر عاشق لزبینی و این حرفا هستیم این اگه می خواست دست یه پسر بهش برسه  یا به قول بعضی از خانوما کیر بهش برسه می خواست چیکار کنه . حتما زنده نمیموند ادامه ندادم دیدم به حرف اومد وگفت رویا بکن من میخوام میخوام . با هم قرار گذاشتیم که بعد از مدرسه چند دقیقه ای برم خونه شون چون مامان باباش نبودند واونم خواهر وبرادری نداشت . رفتم خونه شون . واسه اولین بار بود که با یه همسن خودم طرف می شدم به خودم می بالیدم که خیلی وارد تر از اونم بااین که از نظر رشد جسمی ازش عقب بودم ولی تخصص بیشتری داشتم اونو روتختش خوابوندم . فقط شلوارشو کشیدم پایین . می ترسیدیم لخت شیم یعنی لخت شه . چون موقعیت زمانی مناسبی نبود . نمی تونستیم خودمونو زود جمع و جور کنیم . چقدر کون سقید و نازی داشت . دوست داشتم همین جوری گازش بزنم و بخورم . هرچی کونشو گاز می زدم و می بوسیدم با زار و التماس ازم می خواست که کوسشو میک بزنم وبه سینه هاش هم دست بکشم . خیلی از اون قوی تر بودم . بیشتر به درد این می خورد که مفعول باشه . جون نداشت . اگه مث من یه مامان و مادر بزرگ دلسوز داشت شاید امروز روز واسه خودش خبره می شد . چقدر این تمایل در من به وجود اومده بود که با هم سن و سالهام هم یه همچین بر نامه هایی داشته باشم . واسه تنوع خیلی خوب بود خیلی . حالا یه شوق و ذوقی دارم . ولی اگه همیشه بخوام با بزرگتر از خودم وخیلی بزرگتر از خودم حال کنم یکنواخت میشه . خودم خنده ام گرفته بود از این حرفای گنده تر از دهنی که داشتم می زدم . ده یازده سال بیشتر نداشتم ودر ابتدای راه هنوز هیچی نشده داشتم واسه خودم کارشناسی می کردم .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

دزد و کاهدان 2

هردومون احساس سرما می کردیم کولرو خاموش کرده پنجره ها رو باز کردیم . هیکل لخت و60 کیلویی اشو انداختم روی تخت . فقط اونو می مالیدم . حشری حشری شده بود خیس خیس کرده بود -ابی منو بکن من کیییییررررررر میخوام . وایییییی کیییییرررررت خیلی کلفته . واسه این که اونو بیشتر به خودم وابسته اش کنم و عشقبازی ما منحصر به همین یه دفعه نشه کف دستمو با سرعت 50 کیلومتر روی کوسش می کشیدم -اووووووههههههه نه دیگه هیچی از کوسسسسسم باقی نذاشتی هنوز آبش نیومده آبش کردی -بیشتر آبش می کنم . آبششششم می خورم -پس زود باش عزیزم زود باش . دو تا لنگشو گرفته وسط بدنشو به طرف خودم بالا کشیده وسرمو گذاشتم لای پاش وخوردن و لیسیدن کوسشو شروع کردم -اوخخخخخ عزیزم همیشه دوست دارم تو کوسسسسس منو بخوری فقط تو بکنی . میخوام فقط مال تو باشم . دوستت دارم ابی -منم می خوامت ساناز من -جرررررم بده کیییییرررتو فرو کن توی کوسسسسسم زود باش پارررررم کن حال بده سر حالم بیار . بعدا واسسسسسسست ساک می زنم . دیگه نتونستم به کیر خودم و کوسسسس ساناز جون نه بگم . دیگه کوسشم خشک نکردم کیر 18 سانتی خودمو گذاشتم داخل طوری رفتار می کرد که انگار قله اورستو فتح کرده باشه وحال و روز منم طوری بود که گویی به شاهزاده خانوم سرزمین رویاهام رسیده باشم -جااااااااان چه کیفی میدی ابی کیرررت خیلی باحاله ودر حال گاییدن قسمتهایی از تن و بدن همو که به لب و دهنمون می رسید غرق بوسه کرده بودیم . گر گرفته بودم اونم سرخ سرخ شده بود . آهی کشید و به ار گاسم رسید . بعدشم یه جریان آب گرمی رو روی کیرم احساس کردم . ارضا شده بود ومنم با چند ضربه پی در پی توی کوس تشنه اش آب ریختم . راحت و سبکبال که شدم تازه یادم اومد که چه غلطی کردم ای بابا نکنه این حامله شه اون وقت من چه خاکی به سرم بریزم . قیافه ام شده بود عین میت .-چیه مردونگیت همین بود ؟/؟ نترس از شانس تو یه خورده تنظیم پریود من بهم خورده دکتر به من قرص ضد بارداری داده گفته که اگه دوسه ماه مصرفش کنم پریود من عادی میشه . نترس گردنت نمیفتم . شما مردا فقط دوست دارین کمر خودتونو سبک کنین وخاطر جمع بشین اصلا به احساسات ما زنا توجهی ندارین . من خیلی بد بختم . معلوم نبود کیسه اشکشو کجا قایم کرده بود که سرشو باز کرد وهای های شروع کرد به گریستن -عزیزم دلشو ندارم ابی فدات . منظوری نداشتم دوستت دارم -منو ببخش عزیزم تازگیها خیلی حساس شدم . گاهی وقتا مثل بچه ها میشم . مثل یه بچه صاف و ساده ام اهل کلک نیستم . دلم مث یه آینه صافه . ای بابا عجب بدبختیی . عجب گیری افتاده بودیم . این لقمه چرب و چیلی رو چیکار کنم تا بتونم درست و حسابی بخورمش . از خیر کون و کردن کون گذشته بودم . نمی خواستم احساساتشو بیشتر از این جریحه دارکنم -عزیزم واسه این که نشون بدم چقدر دوستت دارم وتو رو فقط واسه هوس زود گذر نمی خوام همین الان باهات خداحافظی می کنم ؟/؟ -چی ؟/؟ می خوای بری و تنهام بذاری ؟/؟دلت میاد ؟/؟ تازه منم دلشو ندارم که تو حال نکرده حالتم گرفته شده از طرفی منم نیاز دارم میخوام بیشتر آروم شم -تو که تازه اعصابت بهم ریخته بود -کیر تو رو که می بینم آروم می گیرم . بعد روی همون تخت قمبل کرد و گفت ببین خوشت میاد ؟/؟ این کون و اینم رون . اینم کمر و اینم جون . اووووخخخخخخ جووووون همش در اختیارته . حالشو ببر و به منم حال بده . نمی دونی چقدر دوست دارم پلمب کونم توسط کیر کلفت تو باز شه . دوست دارم همچین بکنیش که جر بخورم . پارگی مقعدمو حس کنم . وقتی کف دستمو بکشم رو سوراخ کونم ببینم پر از خون شده . زود باش با کیرت منو به عرش برسون . صبر کن یه کرمی چیزی بیارم آخه خشک خشک فریادیت می کنه -آخ ابی نمیدونی که این روزا چقدر هوس کیرتو داشتم . حسشو می کردم که یه همچین لحظه های خوشی با هم داشته باشیم واسه همین از روی هوس کارم شده بود انگشت فروکردن تو سوراخ کونم یه خورده واسه تو عزیز دلم جا باز کرده امتحانش کن ببین اگه سخت میره کرم بمال . کیرم خودش در حال ترکیدن بود . این حرفا رو هم که می زد پرشهای نبضو روی کیر احساس می کردم که ناشی از هیجان زیاد بود -عزیزم اولین کوس کردن زندگیمو که افتتاح کردم برم ببینم چه طوری باید اولین کون کردن زندگیمم افتتاح کنم . وای پسر کونش عجب برقی می زد . ژل نزده چرب و براق و ژله ای بود .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

ندای عشق 85

ظاهرا ندا هم می خواست یه خورده خودشو خالی کنه -امیدوارم که اون سیلی که تو بهم زدی و نعیم نویدشو به من داده بود حدیثه هم به تو بزنه -اون که همین حالا یه سیلی بهم زده که دست روز گار هم نمی تونست همچین سیلیی به من بزنه .... نمی دونم چرا هنوز دلشو نداشتم که باهاش خداحافظی کنم . شاید واسه این که بیگناه بودم . شاید به این دلیل که هنوز باور نداشتم این جریاناتو . دلم نمیومد که به این سادگیها قافیه رو ببازم .-ندا ببین عزیزم من هنوز دوستت دارم . عاشقتم . با این که نمی خوای حرفامو بشنوی با این که به من اجازه نمیدی از خودم دفاع کنم . مگه تو خودت نگفتی وقتی دستامو می گیری تو دستات ازش بوی عشقو احساس می کنی ؟/؟ مگه تو خون داغ عشقو تو رگهای من احساس نمی کنی ؟/؟.. دستامو به طرفش دراز کرده و آخرین شانسمو آزمایش کردم ولی اون با کف دستش طوری به سینه ام زد که دل به درد اومده من درد گرفت و دیگه موندنو بیش از این جایز ندونسته و دختره دیوونه رو با اشکهاش تنها گذاشتم . این بار دیگه جا نبود که به خاطر غصه هاش غصه بخورم .. رفتم خونه خودمون . خونه سوت و کور خودمون . یه مامان خدیجه ای داشتیم که اونم تو یکی از واحد های ناصر خان جا خوش کرده بود . دوست داشتم از این شهربرم . نمی تونستم حتی یکساعت دیگه تو این شهری که عزیز ترین آدمای زندگیم حرفمو قبول نمی کردند و به من بدبین شده بودند بمونم . دوست نداشتم درد بی اعتمادی نسبت به خودمو بیش از این احساس کنم ولی قبل از رفتن باید حرفای دلمو می زدم . تصمیم گرفتم یه نامه ای برای حدیثه و یه نامه هم واسه ندا بنویسم . این نا مه ها رو در دو نسخه تایپش کنم و به هر دو تاشون بدم یعنی هر کدوم علاوه بر نامه خودش اون یکی نامه رو هم تو دستاش داشته باشه . این جوری یه خورده سبک می شدم و یه خورده هم آروم می گرفتم و کمتر فکر و خیال می کردم . رحم خدا بسیاره شاید یه نوری تو دلشون مینداخت که واسه من یه فرجی شه . برام مال و ثروت دنیا هیچ ارزشی نداشت . واسم ندا مهم بود که از همه ثروتهای دنیا بالاتر بود . اول واسه ندا نوشتم ....... تقدیم به عشقی که وقتی دریچه قلبم را به رویش گشوده و او را در درونش جای دادم آن دریچه را برای همیشه بستم تا دیگری را در آن جای ندهم . امروز دوست داری که از خانه قلبم بگریزی .. عیبی ندارد به زور نمی توان عاشق شد .. به زور نمی توان عاشق بود ولی فاصله بین عاشق بودن وعاشق نبودن چیست ؟/؟ ماه و خورشید در پشت ابر نمی مانند . سرانجام روزی به  حقیقت پی خواهی برد که دیگر خیلی دیر شده باشد . آن روز به خوبی در می یابی آن که عاشق واقعی بوده من بوده ام یا تو ؟/؟  فقط ادعای دوست داشتن وعاشق بودن می کرده ای ولی من هعمیشه دوستت داشته ام . بد بختی و رنج و شکنجه از روز تولدم بر پیشانیم نوشته شده و این چند روز خوشی هم اشتباهی در فایل سرنوشتم بوده .. با همه اینها من از شهر خود از همه دلبستگیهایم فاصله می گیرم و می روم تا دیگر به دیدن من زجر نکشی . می دانم که اگر به تو سوگند بخورم با ور نخواهی نمود ولی به روح پدرم سوگند کوچکترین خیانتی به تو نکرده ام . عشق من نسبت به تو عشقی پاک بوده که با هیچ چیز دیگر در این دنیا تعویضش نخواهم نمود . تمام اینها توطئه ای بوده از طرف کسی که فکر می کرده دوستم می دارد و عاشقم می باشد . این دیگر گناه من نیست که دیگری هم دوستم بدارد و همانگونه که گناه من نیست که دیگری را دوست ندارم و تو نمی خواهی که این حقیقت را بپذیری . اگر بخواهم داستان دو شب قبل را برایت تعریف کنم باورت برایت دشوار است و به من خواهی خندید اما آن ندایی که من می شناختم باورم می داشت هر چند قسمتهایی از این جریان را با عجله برایت تعریف کرده ام ولی تمسخر تو برایم بسیار درد ناک بود .. من افتخار می کنم که همان نوید ساده و ندار گذشته باشم . همانی که داشتن یک دوچرخه برایش آرزو بود ولی آن نوید دیگر کلوچه ای را که به میان شنها انداخته باشی بر نمی دارد . دیگر محتاج تو و خانواده مغرورت نخواهم بود . دیگر محبت مادرم را هم که پسرش را درک نمی کند نخواهم خواست . دلم می خواهد زنده باشم و تو و لحظه پشیمانی ات را ببینم . آنگاه مرگ را با آغوش باز خواهم پذیرفت . لحظه پشیمانی ات را ببینم تا ببینی چه دردی دارد اگر کسی نخواهد به درد دل تو گوش بدهد وبخواهد که پیش داورانه سرت راببرد . آن روز خواهی فهمید منی که به حق می گفته ام چه دردی کشیده ام .. برای حدیثه یه خورده محاوره ای تر نوشتم ............... دستت درد نکنه خواهر عزیز  .این بود رسم جوانمردی ؟/؟ عشق و عاشقی زورکی نیست که بخوان تو دل یکی بچپونن . تو به خودت میگی عاشق ؟/؟ عاشقی که بخواد رنج و درد عشقشو ببینه اونو عذاب بده چطور می تونه اسم خودشو بذاره عاشق ؟/؟ تویی که به قیمت نابودی من حاضری منو به دست بیاری اسم خودتو میذاری انسان ؟/؟ تازه من نابود شده چه به دردت می خورم . عاشق اونه که برای اونی که دوست داره بمیره . خودشو فدای اون کنه . نه این که طرفو فدا کنه . حدیثه تو منو کشتی . گناه من چی بود . جز این که شب و روز واسه تو و خونواده ات حرص می خوردم .؟/؟ جز این که با خوشی شما خوش بودم ؟/ ؟جز این که وقتی داداشت از دام اعتیاد خلاص شد حس کردم که بار سنگینی از روی دوش من بر داشته شده ؟/؟ جز این که تو و حسنو مشغول کاری کردم ؟/؟ جز این که دوست داشتم در یه خونه ای زندگی کنین که حقتونه .؟/؟  منتی نمیذارم چون همه اینا رو خدا بهتون داده و منم یه وسیله ای بیش نبودم . خدا همه اینا رو به من هم داده بود و دوباره گرفت . من ازش پول نمیخوام ثروت نمیخوام . چون اون به من ثروتی داده بود که از همه دنیا بالاتر بود . روز گار بد شده . تو با این کار بچه گونه ای که کردی خواستی بین من و اون جدایی بندازی و موفق شدی ولی آگاه باش که من اگه بمیرم هیچوقت خودمو اسیر تویی که روح منو کشتی و عشقمو ازم گرفتی نمی کنم . من ندای خودمو محکوم کردم که چرا به حرفام توجه نداره . شاید این یه انتظار بیجا باشه . من حالا هیچ راه دیگه ای ندارم . من همه چیزمو از دست دادم . تو یا دوستم داری یا نداری . اگه نداری پس این بازیها واسه چیه واگر هم داری پس تو رو به همون عشقی که تو قلبته و برات مقدسه قسمت میدم که حقیقتو به ندا بگی تا اون بفهمه که من هر گز به عشقمون خیانت نکرده ام . هر چند که دارم از این شهر و دیار میرم . من تنهای تنهام . هیشکی دیگه دوستم نداره . حتی تو که فکر می کردی دوستم داری دوستم نداری . تو از هر دشمنی واسم دشمن تری ولی من با همه اینها ازت کینه ای به دل ندارم . چه بی وجدان باشی و چه با وجدان به خدای بزرگ می سپارمت . مواظب داداش حسن باش و مامان گل و زن داداشت ... اون مغازه هم از شیر مادر حلال ترت . اون مال منه . بیشتر پولشو به ناصر خان پرداخت کردم . قبل از این که بمیرم بقیه شو میدم . همونجا کاسبی خودتو بکن . فقط یه خورده در خلوت خودت فکر کن که با من و ندای من چیکار کردی . تو دل دو عاشقو شکستی . اگه یکی دل تو رو این جوری بشکنه چه حالی میشی ؟/؟ می خوام بهت التماس کنم که بهم رحم کنی ولی هرچی فکرشو می کنم می بینم مدتهاست که یاد گرفتم جز خدا به کسی التماس نکنم هر چند گاهی وقتا خودمو پیش زنم کوچیک می کردم وای خدایا منو ببخش قسمت این بوده که تنها باشم تنهای تنها ..... با رنوی مدل 59 خودم اون وقت شبی رفتم خونه سیمین دوست ندا .... تعجب کردند منو با اون سر و وضع دیدند . سیر تا پیاز ماجرا رو واسشون تعریف کردم . سهیل داداش سیمین از بس خندید چشاش پر اشک شد که مادرش بهش گفت جوون مردم داره دق می کنه تو داری می خندی ؟/؟همون شبونه نامه ها رو به دست صاحبانش رسوند . می دونستم که حدیثه نامه رو می خونه ولی از سیمین خواهش کردم که از ندا بخواد که یه وقتی نامه منو پاره نکنه .. برایم اهمیت زیادی داشت که احساس  منو درک کنه . وقتی سیمین از پیش ندا بر گشت تا اونو به خونه اش برسونم ازش پرسیدم ندا چیزی نگفت لبخند تلخی تحویلم داد و گفت نامه اتو خوند ولی اینم گفت که تو نباید اون چهار پنج میلیون پولو با خودت می بردی حقت نبود و ازت پسش می گیره -اگه دفعه دیگه دیدیش بهش میگی گدا خودتی این حاصل دسترنج خودمه . من که تا دو سه ساعت دیگه از این شهر و دیا رمیرم -آقا نوید باورکن ندا عاشقته از روی خشم و ناراحتی این حرفا رو می زنه . من حرفای شما رو قبول می کنم . یه صداقتی تو چهره شما هست ... -خب همین جا ترمزکن خواهر .. چطور این صداقتو ندای عاشق نمی تونه ببینه  -ببین یه زن حسوده . بعضی وقتا نمیشه بهش ایراد گرفت . اون عکسایی که من دیدم ... ولی اون باید با خونسردی به حرفات گوش می داد . با این حال عجله نکنین زود تصمیم نگیرین . خدا رو چه دیدی -دیگه از همه چی بدم اومده . فقط به ندا بگو که بر نامه طلاقشو بعدا ردیف می کنم و به مامان خدیجه منم بگو اگه یه وقتی خبر مرگ پسرشو آوردن تعجب نکنه و ناراحت نشه پسرش راحت میشه اگه بمیره . فقط جنازه امو تو صحن امامزاده ابراهیم دفن کنن . خیلی دلم میخواد کنار بابام باشم . فکر کنم اگه بجنبم یه جای خالی باشه .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

به منم درس بده

پیام , عموی فرشیده که دانشجوی رشته ریاضی بود گاهی میومد خونه مون و به فرشیده درس ریاضی می داد . دخترم فرشیده 15 سالشه و سال دوم ریاضی فیزیک درس می خونه . شوهرم پرویز هم یه پاش ایرانه و یه پاش کشورهای اطرافه و معمولا یه سری جنس لوکس و پارچه و این جور آت و آشغالا میاره وکلی هم کار و بارش گرفته . روزایی هم که نیست گاهی وقتا برادر شوهرم خوابیدن میاد پیش ما و به فرشیده درس میده وعمو برادر زاده میگن و می خندن و تو یه اتاق می خوابن . ماجرا از اونجا آغاز شد که یه شب نیمه شب از جام پاشدم رفتم آب بخورم دیدم یه صداهای عجیب و غریبی میاد دلم رفت . حال و هوای سکس و عشقبازی با پرویزو داشت . صدا از پشت در اتاق فرشیده میومد . صدای پیامو می شنیدم که انگاری کیرشو کرده تو سوراخ کوسی یا کونی و داره حال می کنه -آههههه کیرم سوخت .. بذار خالی کنم .. بذار بریزم .. پس این دختر ه ذلیل مرده فرشیده کجاست که این پیام جنده یا دوست دخترشو آورده .. جوابمو خیلی زود گرفتم -عمو جون عمو پیام . نه نه اجازه نداری تا ارضام نکردی حق نداری آبتو بریزی تو کونم . مثل اون دفعه نشه که خالی کردی شل شدی دیگه بهم حال ندادی -فرشیده نمی تونم تحملشو ندارم . قول میدم تا هر وقت بخوای کوستو بخورم -یواشتر مامان بیدار میشه . پس کاندوم بذار کثافتکاری نشه -نه کاندوم حال نمیده خودم تمیزت می کنم . شرمم میومد برم وسطشون -فرشیده بگیر اومد آخخخخخخ آخخخخخخ فکر کنم دیگه تو کون یکی یدونه دخترم , یکی یدونه بچه ام آبشو خالی کرده باشه . نامرد پست فطرت . خیلی آروم شدند وفکر کنم عمو پیام کون برادر زاده فرشیده اشو با دستمال کاغذی پاک کرده ومیک زدن کوسشو شروع کرد . رفتم و پس از چند دقیقه بر گشتم . ظاهرا کارشون تموم شده بود داشتند با هم درددل می کردند -فرشیده اگه یه خواستگار خوب بیارم ازدواج می کنی ؟/؟ راه کوست باز میشه می تونی بهم حال بدی -عمو جون تو ناراحت نمیشی که شوهرم منو بگاد و بعد تو بیای پیشم ؟/؟ -نه چه اشکالی داره . وقتی خودت بخوای منم راضیم تازه گاییدن کوس یه صفای دیگه ای داره . وقتی خودت کیر بخوری می فهمی چه حالی داره . نمی دونی چقدر هوس کوستو دارم . کوس یه حال و هوا و گرمای خاصی داره . درسته سوراخ کون کیپ و تنگه وکیر آدمو درسته می بلعه ولی وقتی حس کنی زن و کوس زن با کیرت حال می کنه کیف و صفای خودت هم بیشتر میشه . وقتی پیام این حرفا رو می زد فراموشم می شد که دخترم زیر کیر عموش قرار داره . یه حسی  در من بیدارشد .صبح روز بعد فرشیده رفت مدرسه ومن و پیام که اون روز کلاس نداشت تنها موندیم . قبل از این که از خواب بیدارشه زودی رفتم حموم و یه تیغ به کوسم انداختم و یه شامپو بدن به خودم زدم تا پوستم یه لطافت خاصی بگیره . موهامو به یه حالت چتری در آوردم تا چهره مو جوونتر نشون بده وکلی رو صورتم کار کردم . پرویز تا چند روز دیگه نمیومد وفرشیده هم تا چند ساعت دیگه بر نمی گشت . پیام خیلی خوش تیپ تر از شوهرم بود ومنم می تونستم همونجوری که خودش می خواست بهش کوس بدم و خودمم حال کنم . رفتم بالا سرش و دست گذاشتم روسرش -پاشو پسر یه خورده به درسات برس -بذار بخوابم فرشیده خسته ام -من فروغم زن داداشت . الان نزدیک ظهره . مثل این که دیشب خیلی به فرشیده درس دادی . یه خورده خودمو بیشتر بهش چسبوندم . سرش تو دامنم قرار گرفت . پاهام لخت بود یه دامن چین دار آزاد پوشیده بودم که بتونم یا اونو بیهوشش کنم یا به هوشش بیارم و شاید م هردو . سرپیام رو پاهام قرار داشت قصد داشتم سریع برم رو اصل مطلب می دونستم که اون اهلشه و اهل تعارف کردن هم نیست وواسه منم موقعیت بهتر از این گیر نمیومد واسه همین کاری کردم که سرش رو پاهام قرار بگیره . یه خورده خودمو جلوتر کشیدم . سرش جلوتر اومد ولبه دامنم رو سرش قرار گرفت هر چند فضای کوس و لاپام خوشبو بود ولی اکسیژن کافی به برادر شوهر نازنینم نمی رسید و خواست سرشو بیاره بالا که به دامنم گیر کرد ومنم همونجا سرشو به پاهام فشار دادم زن داداش چیکار می کنی زشته -پیام عزیزم میخوام به منم درس بدی از اون درسایی که شبا به فرشیده میدی . تازه می تونی فوق العاده هم بهم درس بدی بیا ناز نکن می دونم اهلشی . یه خورده سرشو این طرف و اون طرف می کرد و واسه ما فیلم میومد . دامنمو دادم بالا تا چشاش به پاهای لخت و تپلم بیفته به اون شورت خیلی نازکی که پام کرده بودم ولبه های کوسمو از دو طرف انداخته بود بیرون -بیا عزیز دلم مگه تو کوس نمی خواستی بیا بیا .. اونو بیدار و بیهوشش کرده بودم . حالی به حالی شده بود . شورت و کوس رو باهم گذاشته بود تو دهنش -پیام تو چقدر حریصی . این جوری که منو بیشتر آتیشم می زنی . شورت و کوسو طوری با هم می جوید که از حال رفته بودم . یه انگشتشم فرستاده بود تو کوسم . خودش فقط شورت پاش بود ولی می شد کیرشو حس کرد که در حال بیرون پریدنه دیگه حس و اراده اش تسلیم سکس شده بود . مثل وحشی ها لختم کرد -زن داداش زن داداش .. کفتم خیلی وقته کشته مرده اندامتم -پسره بی حیا هوسی .. زن داداش یعنی زن تو مال خودتم مال تو . شما داداشا شریک همین -نگو فروغ نگو اون وقت من پررو میشم ومیگم همیشه باید بهم برسی -خب اگه من همیشه بخوام چی .. افتاد رو شکمم و سینه هام و سر تاپامو می لیسید . هیجان گاییده شدن توسط برادر شوهر جوونی که سیزده چهارده سال ازم کم سن تر بود پوست تمام تنمو به لرزه در آورده بود . نوک سینه های پیامو میک می زدم ورفتم سراغ کیرش و گذاشتمش تو دهنم تا تشنه ترش کنم . حس کردم که شاید فرشیده واسش ساک نزده باشه . این جوری بهتر می تونم اونو جذب خودم کنم . هیکل لختش اونو جذاب تر و خواستنی تر کرده بود . حتی کیرشم از کیر داداشش با حال تر بود . اونو قرار داد رو کوسم . همون بیرون سفتی رو حس می کردم -بفرمایید در بازه . صاحب خونه آماده پذیرایی از صاحب قلبشه .. از همون اولی که سر کیرشو وارد کوسم کرد آتیش لذت وجودمو سوزوند -اووووفففففف عزیززززم بیشتر فرو کن . بفرستش بره آخخخخخ بده منو از این دله تر نکن . آروم آروم کیرشو کرد تو کوسم -حالا تند تر تند تر کوسسسسم میخواد درد بکشه میخواد کیییییرررررت اونو شلاقش بزنه . زودباش زودباش عزیزم . نترس محکم تر نترس . شونه هامو تو دستش داشت وبا ضرباتی سرسام آور منو می گایید . طوری که سرم از پهلوی تخت آویزون شد . پاهامو به دو طرف بیشتر باز کردم تا کناره های پا ودو طرف کیر پیام بیشتر به پام بخوره ومنو سر حالم کنه -راستشو بگو چند وقته دوست داشتی که منو بگایی -راستش از همون روزی که شعله های هوس در وجودم زبونه کشید . دلم می خواست زن داداشمو بکنم . گاهی که لباسای تنگ و چسبون می پوشیدی بهت خیره می شدم وهوستو می کردم . حالا تو از کی دوست داشتی که زیر کیر من آروم بگیری ؟/؟-از همین دیشب وقتی که متوجه شدم فرشیده رو گاییدی . کردی تو کونش و هوس کوسشو داشتی . راستش هوس و هیجان روزای اول جوونی در من زنده شد -تو که خیلی جوونی -ولی خیلی ازت بزرگترم . منو ببوس ببوس حس می کنم بر گشتم به روزای اول ازدواجم -می تونی تصور کنی که رابطه من و هم یه نوع ازدواجه دیگه . من و تو هم زن و شوهریم دیگه منتها قایمکی . یک دور منو رو تخت برگردوند تا کونمو ببینه -بخورر همه رو جووووون گازززززششششش بگیر -می دونم نباید کبودش کنم . چون داداشم کون دوست داره ومی فهمه یکی سر زنش بلا آورده -چقدر ماساژت کیف میده ! با دو تا انگشت شستش قاچای کون درشتمو به دو طرف بازش کرد -فروغ عجب سوراخای باحالی داری . هردوتاشو میخوام -اول کوسو بکن سر حالم کن بعد به اون یکی برس . اونو که فرشیده سیرت کرده . طوری منو می گایید که تخت با حرکات فنری خودش لذت منو شدید تر می کرد . با هر ضربه گاییدنی کیرش داخل کوسم قسمت بیرون کوس می چسبید به تشک تخت -پیام ادامه بده این جوری حال کردنو تا حالا نداشتم حس می کنم داره می ریزه داغ شدم . خواهش می کنم تند تر تند تر زیر کوس من روی تشک خیس خیس شده بود . حس می کردم یه چیز گرم دیگه هم داره می ریزه . پس این تشک باید خیس تر شه -واییییی پیام پیام کیرتو گرفتم دارم پرواز می کنم دارم بال بال می زنم . چه خوب داری بهم درس میدی حالا باید مهر تایید و قبولی منو بزنی -اوه زن داداش من باید خیلی بیشتر از اینها بهت درس بدم -اون که روی شاخشه .. دوزاریش افتاد پهلوهای منو گرفت . جهشهای کیر پیام مثل یه قلقلک آبهای کیرشو ریخت توی کوسم . چشامو بستم تا کیفم تکمیل شه  .متوجه بودم که یه خورده از آبای کیرش داره رو تشک می ریزه . در حال و هوای خودم بودم که دیدم کیر پیام رفت تو کونم -جوووووون زن داداش . کالیبر کونت گشاد تر از کون فرشیده جونه . حال میده پدر ما رو در آورد دخترت از بس درد درد کرد -یعنی سوراخ من این قدر گشاده -نه فروغ جون باحاله باحاله با کیر من سازگاری داره . درهمین حال صدای درو شنیدیم و تا بیاییم به خود بیاییم و فرار کنیم فرشیده سر رسید -مامان عمو .. شرم آوره .. به همون حالت که رو تخت دمر کرده بودم و کیر پیام توکون من بود و وقت بیرون کشیدنشو هم پیدا نکرده بودیم و منم این قدر پررو شده بودم که پیش دخترم از کوس وکون  دادن ابایی نداشتم گفتم دختر گلم عزیزم نمیشه که همش به تو درس بده حالا رو نبین که عمو جونت اومده یه کلاس پایین تر و کرده تو کونم . تاحالا داشتیم درس تکمیلی کیر به کوسو انجام می دادیم . عزیزم آروم باش شتر دیدی ندیدی . من و عمو جونت با هم نامحرمیم ایرادی نداره با هم حال کنیم ولی تو که محرم عموتی چی ؟/؟ چرا ؟/؟ پس با من نپیچ . چند لحظه بعد دیدم که فرشیده خودشو لخت کرد و رو تخت کنارم دمر کرد و پاهاشو از پشت به دو طرف باز کرد وتوی نوبت قرار گرفت که هر وقت عمو جونش از کون من سیر شد فرو کنه تو کون اون .. پایان .. نویسنده .. ایرانی 
 

ابزار وبمستر