ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

زن نامرئی 13

نویان دیگه نمی تونست جلوخودشو بگیره . منم منتظر لحظه ای بودم که اون به طرفم بدوه ومنو تو بغل خودش بگیره . اون این کارو انجام داد و بازم یه کیر داغ دیگه به کوس داغم چسبید . این بار حس کردم که آب کیر رو حتما باید با کوسم جذب کنم . دو روز به پریودم مونده بود و می دونستم این روزایی نیست که بار دارشم تازه مهم هم نبود . من دیگه نمی تونستم آب کیر نویانو حروم کنم . بغلم زد و دوتایی رو زمین ولو شدیم . کیر نویان رو کوسم غل می خورد .  خودمو کمی بلند کرده روش نشستم . کیرشو گرفته با کوسم میزونش کرده روش قرار گرفتم  . -جووووون داداش داداش .. لباشو می بوسیدم . خودمو روش خم کرده سینه هامو رو سینه هاش غل می دادم . -چیکار می کنی آتیشپاره . -آتیشپاره کارش آتیش زدنه داداش -پس بزن بزن نادیا . با نیرویی فوق العاده خودمو می کوبیدم به کیر داداش یه دستمو هم گذاشته بودم زیر بیضه هاش . اونم کف دستشو گذاشته بود رو سینه هام و باهاشون ور می رفت . اون فشاری که به بیضه هاش می آورد م طوری بیحالش کرده بود که فریاد می زد نادیاآبم داره میاد -داداش الان نه الان نه زوده . این طرفی نه . این طرف زوده . خواهش می کنم . خواهش می کنم . کوسمو از رو کیرش بر داشته و گفتم داداش حالا تو بیا روم . هر کاری می کنی از این طرف بکن . این طرفی بهم حال بده . حال بده . میخوام از این طرف بریزی تا هیچی هدر نره . . نویان هم همین کارو کرد-بزن داداش داداش خیلی مزه میده . بکن کوسمو . چقدر خوبه . امروز چه روز خوبیه . هم کیر تو هم میلیاردر شدن ما .. -نادیا تو و سکس با تو برام خیلی خیلی بیشتر از پول می ارزه . دیگه نتونست حرف بزنه . داره میاد نادیا .- بذار بیاد جلوشو نگیر خونه خودشه . در به روش بازه . با هر پرش آب کیرش یه داغی و کیف خاصی رو تو کوسم حس کرده و چشام  باز و بسته می شد . عزیز دلم آبشو ریخت تو کوسم -داداش نویان جونم من چی ؟/؟ من چی . نمی خوای آبجیتو سر حالش کنی . من الان دوساله حال نکردم . من نیاز دارم هوس دارم . خواهش می کنم . زود باش دیگه . -نادیا این کیر من تا صبح بیداره . اگه چشای من بسته شه چشای این بیداره . مطمئن باش تا تو رو ارضات نکردم ولت نمی کنم . تا اونجایی که به من بگی و دلت بخواد بهت حال میدم . دوستت دارم . دوستت دارم . تو رو از همه دنیا از خود خودم بیشتر دوست دارم . بیشتر از هرچی که فکرشو می کنی . با دستاش منو یه خورده از رو زمین بلند کرد حالا کمرم رو یه دستش قرار داشت و خیلی بی حال و بیحس نمی دونستم که در چه عالمی هستم . فقط حرکت کیرشو تو همون کوس خیسم احساس می کردم . اون پس از یه مکث یه دقیقه ای وبعد از خالی کردن تو کوسم گاییدنمو از سر گرفته بود و به این کارش ادامه می داد با قدرت هر چه تمام تر . -اوووووههههه داداش داداش نویان خواهش می کنم . سنگینم . کمرم درد گرفته . از هوسه . می خوای باهاش چیکار کنی . کیرش لحظه به لحظه توپ تر و سفت تر می شد . داغی و سوزندگی شدید از هوسو داخل کوسم حس می کردم . داغی به حدی رسیده بودکه به نظرم میومد موم داخل کوسم و تو تنم باید آب شده و آب داغم بریزه از کوسم خالی شه . -داداش تند تر تند تر . نزدیکه بیاد نزدیکه . خواهش می کنم . . لرزش هوس رو در تمام بدنم احساس می کردم -نویان داره میاد داره میاد دستشو از زیر کمرم بر داشت روم دراز کشید و ضربات کیرشو محکم تر کرد . پاهامو به شدت دور کمر و پهلوهاش فشردم . این بهترین حالتی بود که در اون لحظه به نظرم رسید که این جوری می تونم هوسمو کنترل کنم . ار گاسم شده بودم . تو بغل هم آروم گرفتیم . دوباره شروع کردیم به درددل کردن و گفتن از آرزوهای خودمون . بزرگترین آرزوی نویان این بود که همیشه با من سکس داشته باشه و منم گفتم داداش این بزرگترین آرزوی منم هست . در حالی که من تنوع طلب شده بودم . تازه داشتم طعم شیرین لذت و هوسو می چشیدم و اون تنوع طلبی رو . این که یه زن هم می تونه مثل یه مرد حال بکنه یعنی با افراد مختلفی باشه . درسته که حالت ار گاسم و لذت همشون مشابهن ولی اون هیجاناتی که از بودن با یه شخص خاصی در آدم ایجاد میشه نسبت به شخص دیگه فرق می کنه . اون نشاط اون تلاش کردنها برای به اون کسی که میخوای رسیدنها همه یه جذبه و تنوع خاصی داره . حالا وقتی توی کوست یه کیر دیگه رو احساس می کنی درسته که لذتها همه شبیه به همن ولی از این که خودتو تسلیم یکی دیگه کردی یا یکی دیگه رو تسلیم خودت کردی بازم یه لذت دیگه می بری  که داری بهش حال میدی و باهاش حال می کنی و به اصطلاح هر گلی یه بویی داره . .نویان از من خواست که دمربیفتم . من این کارو رو تختش انجام دادم . می خواست بکنه تو کونم . حرفی نداشتم . هر کاری می کرد من کنیزش بودم . ولی طوری رفتار می کرد که انگار غلاممه ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

تولد عشق و هوس 13(قسمت آخر)

همه شون از داخل ساک و وسایلشون یه چیزایی رو بهم دادن و دوستام هم واسم پول گذاشتن و چند تا وسیله دیگه واسم گرفتن که به درد کار دانشگاهیم می خورد و یه خودکار نفیس هم در میونشون بود . حالا دیگه نمی خوام زیاد به جزئیات این وسایل اشاره کنم . ولی زنا یه کار جالب دیگه هم کرده بودند . نینا گفت ما می دونستیم که احتمالش زیاده که امید و انوشا جون یه کارایی صورت بدن واسه همین دو تا حلقه نازک هم از طرف خانوما گرفتیم که یکی رو بدیم عروس خانوم انوشا جون بزنه دست شادوماد امید ویکی رو هم بر عکسش انجام بده -نینا ساکت زشته .. -اوووووهههههه خانوما باش کیر پسر رفته تو کوس مادر زشت نیست حالا میخواین حلقه کنین تو دست هم زشته ؟/؟ حالا پسرای گل گفتن که هزینه انگشتر یا همون حلقه مردونه رو ما پسرا متقبل شیم . اون که قربون پسرا برم من . گفتیم ولش شما همین که هر چند وقت در میون تا صبح کنارمون باشین از همه چی مهم تره . بهروز واسه این که حال منو بگیره گفت ببینم ما که لباس تنمونه این دو نفر فکر نمی کنن این جوری جلو ما لختن ما تحریک شیم ؟/؟ نینا : بهروز ولشون کن . حال بگیری دیگه بسه . می زنی آب کیر امید رو خشکش می کنی اون وقت حریف انوشا نمی شیم دیگه . عروس خانومه . عروس خانوم شادوماد . عروسیتون مبارک باد . زودباشین حلقه رو تو دست هم کنین . من واسه این که شر رو بخوابونم حلقه زنونه رو کردمش تو دست مامان و اونم دید که من این کارو انجام دادم جوابمو داد . یه لحظه همدیگه رو نگاه کردیم و با همون تن و بدن سکس و لخت همو بغل کرده و یه بوسه داغ و جانانه از لبای هم بر داشتیم رفتیم تو عالم حس و رویا و خواب گاییدن و گاییده شدنو می دیدیم . وقتی لبامون رضایت دادن که از هم سوا شن به دور و بر خودمون که نگاه کردیم جمعیتو ندیدیم . راستی اونا کی رفته بودند که اصلا متوجه نشده بودیم . من و انوشا رفتیم تو رختخواب . -مامان اگه موشک هم شلیک کنن من حتی پناهگاه هم نمیرم -منم همین طور امید آغوش تو واسم بهترین پناهگاهه عزیزم . سر مامانو گذاشتم رو سینه ام و نوازشش می کردم و اونم با بدنم ور می رفت و از رو سینه هام دستشو یواش یواش برد پایین تر و رسوند به کیرم . .-امید این روزوهیچوقت فراموش نمی کنم . دیگه فکر نمی کنم بعد از این روز بهتری در زندگیم داشته باشم -منم همین حسو دارم . این تازه شروع یه زندگی جدیده --که پایه هاش از امشب ریخته شده -از چند ساعت پیش . -امید منو ببوس بازم اونو بوسیدم و این بار با هیجان و تنش زیاد دستامونو رو نقاط حساس بدن دیگری میذاشتیم رفته بودیم تو هم . می دونستیم که مقصد و مقصود کجاست . -عشق من امید کف دستتو بذار روی کوسم . لبه هاشو به دو طرف باز کن . نیازم شدیده . خواهش می کنم . کف دستمو همونجوری که اون می خواست گذاشتم لاپاش و با فشار کوسشو از پایین به طرف بالا مالشش می دادم . ولی یک آن حس کردم که کوس مامان و کیر من نیاز شدیدی به هم دارند و اونا هم باید در این پیوند با شکوهی که با هم بستیم شریک باشن . -انوشا کیرم از دست این بچه ها سیر نشده . -کوس منو بگو دیگه . حالا سیر سیر منو بکن و کوسمو سیراب کن . -سیرابش می کنم انوشا سیرابش می کنم . دهنمو رو سینه هاش قرار داده و کیرمو تو کوسش . -نههههه اووووفففففف بزن بزن بزن تمومش کن . بزن تا دیگه این قدر هوسو تو خودش نریزه . بزن بزن تا هر وقت یه چیزی می خواد ازت خجالت نکشه و بیاد به تو بگه . -چی می خواد چی ؟/؟ -کیر کیییییییرررر... کیییییرررررر -بگیییییرررررر انوشا این حالا تو کوسسسسته .. -چاکشششش بده کوسسسمو با شمشیرکیرت پاره کن .  کوسسسسمو جررررشششش بده . سرو گردنمو خم کرده تا هنگام گاییدنش بتونم سینه هاشو به خوبی ببوسم  ومیک بزنم . -مامان اون اول شبی یه شور و هیجانی داشت حالا یه مدل دیگه شده . اون اول تازگی بود و این نهایت لذت و هوس . اوخ انوشا پوست کیر من داره آتیش می گیره . -کوس منم همین طور داره می سوزه داره می سوزه . بسوزونش . بذار دود بشه بره هوا . خاک شه و همیشه همرات باشه . -انوشا تمام کیر من داره یهویی آب میشه تو کوست . -تند تر تند منو بکن بزن . دو تا دستامو از کناره های رون مامان به کونش رسونده و کونشو با آخرین قدرت تو چنگم داشتم و با فشار زیاد کوسشو می گاییدم . انوشا دست از جیغ زدن ور نمی داشت . اگه صداش به هر کی می رسید می فهمید که یه زن حشری زیر یه کیر کلفت داره دست و پا می زنه و من حال می کردم که انوشا داره با کیر پسرش کیف می کنه .  یه دور اونو بر گردوندم . تو جشن تولد نتونستم اون جور که دوست دارم ازش کام بگیرم . ولی حالا باید از هر نقطه بدنش اون کامی رو که می خواستم بگیرم . یه جا آروم و قرار نداشتم و اونم بد تر از من بود . هردومون وقتی که خونه رو خالی از دوستان دیده بودیم هار شده بودیم . حریصانه همدیگه رو می لیسیدیم . حالا نوبت کون مامان بود که از دست دهن و زبون و دندون من امون نداشته باشه و تا اونجایی که ظرفیت داره بهم حال بده . کونشو به طرفم قمبل کرد و من واسه تنوع هم که شده گذاشتم تو کونش . -امید کونم کونم .. تو که می دونی من سالهاست دست نخورده ام -ولی از یه جایی بالاخره باید دست و کیر می خوردی که کی از من واجب تر . -نه نه عجله نکن اوخ اوخ اوخ یواش یواش یواش تر .. -مامان تو که دختر بچه نیستی شیرزنی . کمرشو داشته در حالی که کونشو به بدن خودم چسبونده بودم کیرمو چند بار به طرف داخل سوراخ کونش حرکت داده و کشیدم بیرون -وووووییییی انوشا آبم داره می ریزه تو کونت -نهههههه امید نههههه -حال نمی کنی ؟/؟ چرا لذت ببر ولی کوسسسم تشنه شه اونم آب می خواد . اول ارضام کن . -اوخ مامان مامان همه جاتو بخورم . نازتو بخورم . یادم رفت سوراخ کونتو بخورم که اونو هم می خورم . انوشا کیرمو با دستای خودش روونه کوسش کرد خودشو چند بار رو کیرم حرکت داد تا دوباره همون سفتی و شقی قبل رو پیدا کرد . اومد رو من و دستشو به میله های سر تخت فشرد و خودشو  تکون می داد و کوسشو با کیر من تنظیم می کرد و خودش واسه خودش حرف می زد --امید من خوشبختم . من با کیر تو به عرش رسیدم . من دیگه از این دنیا چیزی نمیخوام داره میاد داره می ریزه .. نههههه نهههه زوده ولی بذار بیاد بذار بریزه .. این تازه اولشه انگاری که درد و غمام می ریزه -مادر درد و غمات تو سینه من -انوشا فدات شه . آقا دکتر من . طبیب من . من اولین مریض توام که خیلی راحت شفاش دادی خیلی سریع . یادت باشه دیگه از این مریضا قبول نکنی -اوووووففففف انوشا اگه بدونی که این مریض دکتر خودشو هم درمون کرده . دوستت دارم انوشا عاشقتم -عاشق همه جام ؟/؟ -آره همه جا کوست کونت سینه هات تنت .. و عاشق خودت و خوبیهات وقتی عاشق خوبیها و محبتت هستم چه اشکالی داره که خواهان چیزای دیگه ات هم باشم . -عزیزم بازم واسم از این حرفای قشنگ بزن حس می کنم آبم داره می ریزه . صدای انوشا آروم شده بود و حس کردم داخل کوسش سنگین شده سکوت کرده بود و منم در همون حالت با کیر سر به هوای درون کوس چند تا ضربه به کوس و تن ار گاسم شده اش زدم و آبمو خالی کردم . انوشای من از حال رفته بود رو من دراز کشید و دقایقی رو در آرامش و سکوت کنار هم گذروندیم و دوباره شروع کردیم . تا صبح ول کنم نبود . حریص بود هوس داشت . تشنه کوس و کون دادن به پسرش بود . پس از سالها به وصال کیر رسیده بود و دلش نمیومد از اون دل بکنه . حالتش طوری بود که انگار یکی بهش گفته باشه که فقط همین یه شبه و یا این که این آخرین روز زندگیته و دیگه فرصت گاییده شدن نداری و باید از زندگیت نهایت لذتو ببری . . مامانو از پهلو درازش کرده یه پاشو صاف انداختم رو شونه هام و اونو از نو گاییدم . فریاد پشت سر فریاد. فریاد هوس . بیشتر از سه ساعت داشتم می گاییدمش و هنوز سیر نشده بود . -انوشا دوست داری فرداشب هم بگامت -اوههههه همیشه همیشه به شرطی که مزاحم درسات نشم -نه انوشا جون اتفاقا این از هر تقویتی و ویتامینی بهتره به آدم آرامش میده . چقدر از جوونا فکر و ذهنشون مشغول همین چیزاست که یه جوری خودشونو تخلیه کنن ؟/؟ نمی دونی مامان چقدر وقتشون گرفته میشه . -فقط یه بار دیگه یه بار دیگه منو بکن تا بریم بخوابیم . مامان دلشو نداشت کارو تموم کنه . در هر حال راضی نبودم دل مامانو بشکنم که آدم باید حرف مامانشو گوش کنه . در حالی که از پشت و با تماشای کون خوش فرمش کرده بودم تو کوسش گفتم مامان این بهترین تولدیه که می دونم واسم گرفته شده چون تولد عشق و هوسه ... پایان .. نویسنده .. ایرانی 

یک عروس وهزار داماد13

توتک تک چشاشون خیره شدم . هرکدومشون یه نگاه معنی داری بهم انداختن . می دونم فرشاد دقتی به این مسائل نداشت و اگرم داشت اهمیتی نمی داد چون براش عادی بود . همین برخوردو با دوستاش هم داشتم . توی مهمونی ها و جاهای دیگه مخصوصا خیلی بی شیله پیله و فانتزی برخوردمی کردم و در برگشت به خونه و تو رختخواب می رفتم تو فیلم و حسابی واسش سنگ تموم میذاشتم . لذت می بردم از این که دارم فریبش میدم . آدمایی که خودخواه باشن و فقط خودشونو ببینن حقشونه که باهاشون چنین برخودی بشه . گذشت در مورد این دسته از انسانها نمی تونه مفهومی داشته باشه . فرشاد و دانشجوهاش دور میز دراز نشسته بودند . فرشاد پشت به من و اون سه تا خوش تیپ هم روبروی من قرار داشتند . من از اون فاصله نگاهشون می کردم . اونا انگاری باهم کنار اومده بودند که به نوبت نگام کنند . به بهانه های مختلف می رفتم آشپز خونه و با یه قر کمر خاصی که باسنمو بگردونه  حرکت می کردم . . در یخچالو باز کرده و الکی با محتویاتش ور می رفتم . ولی از کنار در حواسم به اون سه تا بود . به نظرم اومد یکی ازاونا که گستاخ تر و شجاع تر از بقیه شون به نظر می رسید کف دستشو برای ثانیه هایی گذاشت روی لباش و بعد اونو از رو لباش ورداشت و واسم بوس فرستاد . مردد بودم که چیکار کنم . نه از نظر عرضی فرصت داشتم نه طولی . عرضی این که نوبتی سرشونو بالا می آوردند و طولی این که ممکن بود درس تموم شه و تا چند روز بعد اونا رو نبینم . درنگو جایز ندونسته و منم یه بوس واسش فرستادم . اونو به لرزه در آورده بودم . سرشو با یه حالت لرزونک تکون می داد . می دونستم دیگه حواسشو پرت کرده و  کنترلش دست خودش نیست .  وقت اون نبود که بخوام لیلی مجنون بازی در آورده و زیاده از حد افه بیام و کلاس بذارم . اون کلاس گذاری که باید به موقعش انجام می شد . یه ذره ای باید شجاع ترشون می کردم . دستمو گذاشتم لاپام و یه خورده روی کوسمو یعنی اون قسمت از دامنو که کوسم زیرش قرار داشت خاروندم . . اون سه تا جوون وقتی که داشتند خداحافظی می کردند یکی از یکی حالی به حالی تر و خمار تر شده بودند . منم مثل اونا شده بودم . نگاهشونو می شناختم . می دونستم که حاضرن هر کدومشون دهها ضربه شلاق بخورن ولی واسه یه بارم که شده کوسم زیر کیرشون قرار بگیره . لذت می بردم از این که سه تایی شونو به آتیش کشیدم . شاید به دام انداختنشون راحت بود ولی در دامشون قرار داشتن یه خورده سخت بود . جای مناسبی که بشه باهاشون حال کرد و خودمو در اختیارشون بذارم تا این فرشاد سر خر سر و کله اش پیدا نشه . من از هر سکس خلاف به سکس دیگه ای فکرم همین طور مشغول بود . مشغول پیاده کردن نقشه ای که بتونم خودمو تو بغل یکی دیگه بندازم و اون جوری که میخوام باهاش حال کنم و بهش حال بدم . حالا هم داشتم به این فکر می کردم که تا چند روز دیگه که با این سه تا آقا خوشگله روبرو میشم چه بر خوردی باهاشون داشته باشم که بتونم در جهت جذبشون یه اقدام مفیدی کرده باشم . سعی می کنم یه جوری هم بر نامه رو ردیف کنم که تو همین خونه خودم باهاشون سکس داشته باشم و یا اگه هم اونا جایی امن داشته باشن که خیلی بهتره .. فکرم همش مشغول بود . دوروز بعد وقتی که فرشاد اومد و گفت میخواد برا چند روز بره سمینار که قراره در مشهد بر گزار شه من به جای این که خوشحال شم ناراحت شدم . چون یه جلسه کلاسی که با اون دانشجوها داشت لغو می شد و من دیگه نمی تونستم اون آقا پسرارو زود تر ببینم . هیچی الکی آب در هاون کوبیدیم . هرچی هم به من اصرار کرد که باهاش برم مشهد بار داری و دوری راه و خستگی رو بهونه کرده و به این امید که یکی رو گیر بیارم و باهاش حال کنم و دلمو خنک , موندم .. دومین روزی بود که فرشاد رفته بود و رسیده بودم به ساعتی که دانشجوها باید میومدن . کاش فرشاد بهشون نمی گفت که غایبه . البته شایدم اونا از جای دیگه ای می فهمیدن . اگه شماره تلفن اونا رو داشتم یه جورایی واسشون زنگ می زدم . می دونم از اونایی بودند که خیلی راحت می شد تسلیموشون کرد . رو کاناپه دراز کشیده با پهلوهام ور می رفتم و اندام خودمو تغییراتشو بر رسی می کردم که صدای زنگ درو شنیدم . ..وایییییی جوووووووون کور از خدا چی می خواد دو چشم بینا . به تنها آرزویی که در اون لحظه داشتم رسیدم . به آرزوی لحظه ای خودم که آرزوی بزرگ من خودش چیز دیگه ای بود . اون سه تا دانشجو بودند . یعنی چه مگه اونا نمیدونن که استاد فرشاد خونه نیست ؟/؟ بهشون نگفته که سمینار رفته ؟/؟ یعنی امروز باهاش کلاس نداشتن که بفهمن ؟/؟ فرشاد خودش گفت که من به اونا گفتم . یه کاسه ای باید زیر نیم کاسه باشه . حتما میخوان سرم شیره بمالن . من باید از ته و توی قضیه سر در بیارم . ولی بهتره که صداشو در نیارم اگه خیطشون کنم ممکنه بذارن برن . ازشون دعوت کردم بشینن و واسشون شربت آوردم . سریع رفتم یه شلوار تنگ و یه بلوز چسبون هماهنگ با اونو پوشیدم .و یه دستی هم به سر و روم کشیدم و بر گشتم . رفتم روبروشون و رو صندلی نشستم . در واقع من جای فرشادو گرفته بودم . -ببینم قراره که امروز شما بهمون درس بدین ؟/؟ -چیه بهم نمیاد استاد باشم ؟/؟ به قیافه ام نمیاد یا سنم کمه .؟/؟ -به نظرم شما یک نابغه این . ولی ما هنوز اسم جانشین استاد خودمونو نمی دونیم . -من اسمم شکوهه شما پسرا ی گلو که فرشاد خیلی تعریفتون می کنه به چه اسمی صداتون بزنم .. خیلی راحت خودشونو معرفی کردند . اونی که واسم ماچ فرستاد اسمش بود مانی و اون دوتا هم اسمشون بود جابر و بهمن . واسه لحظاتی رفتم یه اتاق دیگه و زنگ زدم واسه فرشاد .. -عزیزم شماره تلفن دانشجوها رو اگه داری بهم بده که بهشون زنگ بزنم نیان -من خودم به تک تکشون زنگ زدم تو زحمت نکش . من خودم دیروز بهت گفتم ..... پس این سه تا یکی از یکی کلک تر بودند و به تیر کوس من اومدن اینجا . باید یه حال حسابی باهاشون بکنم و سر به سرشون هم بذارم . این طوراهم نباید باشه که فکر کنن خیلی مفت می تونن منو به دست بیارن . دلم می خواست مدل به مدل لباسامو عوض کنم . قصد داشتم اونا رو واسه شام نگه داشته باشم و اگرم تونستم که باید حتما بتونم خوابیدن هم اونا رو داشته باشم. ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

فریب درمانی

از وقتی که به عنوان یک پزشک روانشناس مطب باز کردم با اخلاق خوشی که داشتم کلی مشتری جمع کردم . با این که یک پزشک زن بودم ولی بیشتر اونایی که برای مشاوره میومدن پسر یا مردای جوون بودن که خیلی راحت حرف دلشونو می زدن و منم خیلی راحت جوابشونو می دادم . سعی می کردم خونسردی خودمو حفظ کنم . با این که دو تا دختر داشتم که هشت ساله و شش ساله بودند و برادر هم نداشتم ولی سعی می کردم احساسات پسرا رو خوب درک کنم . خب در این مورد درس هم خونده بودم ولی آدم تا خودش در مرحله عمل قرار نگیره و با احساسات طرفی که مشکلی داره دمخور نشه اون جوری که باید و شاید نمی تونه درکش کنه . من اسمم آتوسا افشاری و 36 سالمه و شوهرم هم متخصص زنان و زایمانه . ما یه زندگی خوب و بی دغدغه ای داشتیم . قبل از از دواج زیاد همدیگه رو ندیده بودیم . با چند بر خورد اون تصمیم گرفت که بیاد خواستگاری من .. بریم سر اصل مطلب و از بیمارام ومخصوصا از پسرابگم . جوونا اکثرا با مادر یا خواهر یا یکی از فامیلای دختر یا زن که جوون بودن و باهاش نوعی وابستگی رو احساس می کردن میومدند . بیشترشون از عشق می نالیدن . حتی یکیشون از دزدیها ش می گفت . از این که از دیوار مردم میره بالا . البته اونا اعترافاتشو نومعمولا در حضور همراهشون نمی کردند هر چند گاهی وقتا تنها میومدن . یکی از این روزا یه جوونی که 28 سالش بود تنها اومد مطب . قضیه اش خیلی عجیب تر و پیچیده تر از بقیه بود . اولش  سختم بود که اون درددل هاشو شروع کرده ولی سعی کردم بر خودم مسلط باشم و به حرفاش گوش بدم تا یه جواب منطقی براش داشته باشم . تعجب کرده بودم . جوون به این خوش تیپی و خوش هیکلی چه مشکلی می تونه داشته باشه . اون جوری که خودش می گفت مهندس عمران بود و صاحب خونه و زندگی .. ولی مجرد بود .  اسمشم بود هرمز هدایت . اون از ناتوانی جنسی خود می نالید -ببخشید آقای هدایت فکر کنم شما اشتباهی تشریف آورده باشین شما باید تشریف می بردین نزد یک پزشک  متخصص در امور جنسی و..- ببخشید خانوم دکتر من ناتوانی به اون صورت که معنی متداولشه رو ندارم . درروابط جنسی من روم نمیشه . شرمم میاد . خجالت می کشم . حس می کنم این دور از ادب و نزاکته که بخواهیم لخت شیم و یه جورایی خودمونو در اختیار هم بذاریم . همین مسئله باعث متارکه من در اولین و آخرین ازدواجم شد . -ببینید آقای هدایت شما باید این اندیشه رو در خودتون زنده کنین و یه الگویی واسه خودتون قرار بدین که این موهبت , نعمت یا هرچی که می خواین اسمشو بذارین در همه انسانها هست . بهترین کار اینه که با کلامی عاشقونه  و احساسی خودت  ذهن طرفو برای انجام عمل آماده کنی -مسئله اینجاست که از گفتن همونشم خجالت می کشم . تو دلم گفتم تو یکی واقعا شوتی .. هفته ای یه بار میومد مطب و من باهاش صحبت می کردم و اونم می رفت . اون روزایی که اون نوبت داشت یه حس دیگه ای داشتم . اصلا دلم نمی خواست مریض دیگه ای رو ببینم . اون قدر زیاد تو مطبم می موند و باهاش حرف می زدم که غر غر منشی و بقیه مریضا رو هم باید تحمل می کردم . شاید اشتباه می کردم ولی اونم انگار به من عادت کرده بود . حس می کرد که یک تکیه گاهی واسه اونم . دوست داشتم بیشتر ببینمش . انگار هردومون داشتیم فراموش می کردیم که هدفمون از این ملاقاتا چیه . طرز رفتار و حرکات منم در خونه تغییر کرده بود . اون حوصله سابقو نداشتم . اینو به خستگی نسبت می دادم . تصمیم گرفتم که پنجشنبه بعد از ظهر رو که کاملا تعطیل بودم اختصاص بدم به هر مز . به دروغ به شوهرم و بقیه گفتم که یه مشتری خیلی پولدار و اختصاصی دارم که در اون ساعت میاد و این خیلی به نفع ماست . شوهرم کاری به در آمد من نداشت و منم به اندازه کافی پس انداز داشتم که دروغ تحویلش بدم . نمی دونستم هدفم از این کار چیه . به این بازی تا کجا می خوام ادامه بدم . هشت سال ازهرمز بزرگتر بودم . می خواستم خودمو قانع کنم که همه این کارها رودارم واسه در مان اون می کنم . خودمو خیلی آراسته تر از روزای عادی کردم . تمام تلفن ها و موبایلو قطع کردم . اون حدودو طوری ردیف کردم که از بیرون مشخص نباشه که کسی داخله . خودمم نمی دونستم واقعا چیکار باید بکنم و چه کاری می تونم بکنم . مدتها بود که تا این حد به وضع ظاهریم نرسیده بودم . یعنی می تونم گول درمانی کنم ؟/؟ سرش کلاه بذارم ؟/؟ باید دید . ساعت حدود سه بعد از ظهر بود آقا جناب تشریف آوردند . یه جوری بهم نگاه می کرد که انگاری زن ندیده باشه . با نگاش داشت منو می خورد . همون نگاهی که به من لذت می داد . -آقای هدایت مدتیه که شما واسه درمان میاین پیش من و من تا حالا نتونستم کار مثبتی براتون انجام بدم ولی می خوام دیگه به شخصه وارد عمل شم . امیدوارم این کارم موفقیت آمیز باشه و اگه هم اثراتی از در مان مشاهده شد به من بگی که هفته ها به این کارم ادامه بدم تا درمان کامل بشه . -بفرمایید من باید چیکار کنم .من هر کاری انجام میدم تو هم انجام بده . حالا عینشو نتونستی مشابه اونو انجام بده . مثلا من اگه بهت گفتم دوستت دارم عاشقتم .. تو هم تو همین مایه ها یه چیزایی به من بگو .تا یواش یواش این خجالتت بریزه و برسیم به مرحله بعدی . اگه پیشرفتت خوب باشه سعی می کنم زودتر به مراحل نهایی درمان برسیم -خانوم دکتر شما خیلی مهربونین و تا حالا خیلی درمن اثر گذاشتین . می دونم موفق میشین . -بستگی به شما هم داره که چه جوری باهام راه بیاین . خجالت نباید بکشی . .. شروع کردم . -هرمز من دوستت دارم . عاشقتم . نمی دونم چرا این حسو به تو دارم . از روزی که تو رو دیدم انگار زندگیم یه رنگ و بوی دیگه ای پیدا کرده .. نمی تونم چه جوری اینو بهت بگم که بتونی حسش کنی .. هرمز یه نگاهی به دور و برش انداخت و گفت ببخشید من اسم کوچیک شما یادم رفته .. دلم می خواست بکوبم تو سرش .. ولی بازم جای شکرش باقی بود که درسشو می دونست چه جوری بخونه یا بلد بود .. - سقفو نگاه می کرد و می گفت آتوسا جون منم دوستت دارم عاشقتم ........ معلوم نبود این چه جوری مهندسی خودشو گرفته . ظاهرا در کودکی و نوجوونی مامانش اونو لاک و مهر کرده بود . -این جوری قبول نیست تو چشام نگاه کن .. تو چشام نگاه کرد و حرفای منو بهم پس داد . چند بار این بر نامه رو تکرار کردیم تا مثلا بهش نشون بدم کارا به طور طبیعی داره پیش میره . استرس عجیبی داشتم . نمی تونستم تا هفته بعد صبر کنم و خودمو در اختیارش بذارم . حس می کردم که بدنم بهش نیاز داره .. همونجوری که عاشق این کوس خل شده بودم . شاید از سادگی و پاکی اون خوشم میومد . در این مدت با ریزه کاریهای زندگی اون آشنا شده بودم . از طرز تربیتش .. از این که زیاد از خونه بیرون نمیومد و خونواده همه جا هواشو داشتند . از این که خیلی پاک بود ونجیب و محجوب و همین باعث شده بود که در بر خورد با بعضی مسائل نتونه  اون جوری که باید کنار بیاد مثل سکس . یه تخت نصفه و نیمه ای داشتم که مخصوص بیمارام بود . نمی دونستم این درسا رو کجا بهش بدم . یه خورده بر خودم مسلط شدم . خیلی خونسردانه ولی با تشویش درون بهش گفتم حالا دگمه های بلوزمو باز می کنی .. یه خورده دستاش می لرزید .. این کارو انجام داد .. حالا دستاتو میذاری رو سوتینم و پشت کمرم و سعی می کنی از پشت گیره شو باز کنی . نفساش به شماره افتاده بود .. -فرض می کنیم من یه دختری یا زنی هستم که روبروته تو این سد ی که بین خودت و اون کشیدی باید بشکنی . باید با هیولای درونت مبارزه کنی . حس کنی اون شخصی که روبروت نشسته خودتویی .. تکرار کن تو من هستی .. اونم باهام تکرار می کرد و دستور بعدی من این بود که بیفته رو سینه هام . البته مثل بچه آدم . لمسش کنه . بعد نوکشو بذاره تو دهنش .. -خودت که واردی من نباید اینا رو بگم . وقتی نوک سینه یه زن تیز میشه یعنی اون به یه در جه از هوس می رسه .. تو باید اونو بذاری تو دهنت بین دو تا لبت و میکش بزنی . هیجان خودتو نشون بدی . هرمز راه افتاده بود و منم سرشو به سینه ام فشار می دادم . نزدیک بود دوتایی مون از رو صندلی بیفتیم .  کاش یه تخت درست حسابی اینجا می ذاشتم ولی این منشی فضول و بقیه رو چیکارش می کردم . یه خورده راه افتاده بود . کمر و سینه هامو ول نمی کرد . کوسم از اون زیر مدام داشت آب پخش می کرد . -خانوم دکتر ..-الان من آتوسا هستم یادت باشه -آتوسا جون تو که الان نوک سینه هات تیز شده پس خوشت اومده ؟/؟ -خب معلومه هر احساسی که تو داری منم دارم دیگه . داشتم به این فکر می کردم که این وروجک نکنه دست منو خونده باشه .. فرقی هم نمی کنه .. کوس خلی منم گل کرده بود و دلبسته اش شده بودم . عشق هوس یا هر چیز دیگه ای که می شد اسمشو گذاشت . بلوزشو از تنش در آوردم . موهام به هم ریخته بود و چهره هرمز هم در هم شده بود . هر دو از نیم تنه لخت شده بودیم .. -ببین هرمز از اینجای قضیه من دیگه نباید بهت بگم چیکار کن . تو خودت می دونی . باید کله اتو به کار بندازی . اون چیزی رو که خودت یاد بگیری همیشه تو ذهنت می مونه . متوجه شدی ؟/؟  رفتم رو تخت معاینه .. هر چند بیشتر مریضام معاینه ای نبودند ولی بازم همون تخت دکوری جونمو خرید . رفتم روش دراز کشیدم و بهش گفتم خب مر حله بعدی مرحله حساس تریه . از قسمت پایین طرفت باید دست به کارشی . باید این شجاعتو داشته باشی . به خودت بگی هر چی که من میخوام اونم میخواد و مردونه لختش کنی . زن از یک مرد قدرت می خواد . میخواد مردش مردی باشه که بتونه بهش تکیه کنه وتو می تونی . حالا تربیت سخت تو در نوجوانی جنبه های مفیدی که داشته این جنبه منفی رو هم در کنارش داشته که من واست رفعش می کنم . نترس . خجالت نکش . جزو درمانه . -خانوم دکتر آتوسا جون از بعدش می ترسم .. خیلی جدی حرف می زد . عاشق این سادگیهاش بودم . راستی راستی یه روزی دلم می خواست که اون با عشق و هوس و اراده بغلم کنه ؟/؟ هوسو که فکر کنم الان داشت . عشقو هم که فکر کنم علاقه ای بهم پیدا کرده بود .. دامنو از پام در آورد و نگاهشو به شورتم دوخت . دستشو گذاشت رو وسط پاش .. -من واست در بیارم ؟/؟ اگه بخوای این کارو می کنم ولی قدرت خودتو نشون بده . زود باش .نمی خوام حس کنم که زحمات من پزشک به هدر رفته . من یه بعد از ظهر تعطیلو به خاطر تو مطبو باز کردم . شلوارشو که در آورد  منم چشممو در جا به کیر مخفی شده اش دوختم .-آتوسا جون کارمون درسته ؟/؟ -اگه همین جوری پیش بری که کار تو یکی خیلی درسته . بقیه شو چیزی نمیگم میخوام ببینم تو از تجربیات قدیمت چه استفاده ای می کنی . با فکر خودت تا کجا می تونی پیش بری . چشاش سرخ و خمار شده بود . می دونستم که خیلی دلش می خواد تستشو به خوبی بزنه یعنی انجام بده . از قلم کیرش این طور بر میومد که حتما می تونه خونه های کوسمو پر کنه . دستشو برد طرف شورتم . حس کردم که اون شرم و حیا دیگه داره از بین میره و این واسه من و کوسم و هم واسه خودش یک موفقیت بود . وقتی شورت خودشو هم در آورد دیگه کاملا امید وار شدم . در واقع این من بودم که با یه کلک خجالت و حیای خودمو پوشش داده بودم و کاری کرده بودم که اون بیاد طرف من . ولی یهو تر مز زد . خیره به تن لخت من نگاه می کرد . پوست کیرش در حال تر کیدن بود و مویرگهای خیلی ریزش همه مشخص شده بودند . هوس از سر و روی کیر می بارید -هرمز چت شده ..ادامه بده نترس اگه روپات وایسی اگه مستقل شی خودت می تونی خودتو درمان کنی . من که کاره ای نیستم . من یه وسیله ام . تازه هدف هم نیستم . هدف درمان و معالجه توست . نترس . اگه یک سال هم این در مان تو طول بکشه من بازم به این شیوه درمانی خودم ادامه میدم . عجله نکن . یکی که میخواد رانندگی یاد بگیره شاید با یه جلسه یاد  بگیره و یکی هم با دو و یکی هم با بیست جلسه .. -فکر می کنی من با چند جلسه یاد می گیرم ؟/؟ -صبر کن جلسه اول تموم شه تا بتونم یه جواب درستی بهت بدم . اصلا بهش نمیومد با اون فکر و علم و سواد و طرز برخورد و اخلاقش ,  در سکس این جوری باشه .. پاهامو باز کردم و متوجهش کردم که باید از کوس شروع کنه . دوست نداشتم همون اول کیرشو فرو کنه تو کوسم . هر چند هیجان اونو هم داشتم . دستمو بردم دور سرش و اونو به کوسم چسبوندم . داشتم عصبی می شدم از این همه کوس خلی و دست و پا چلفتی بودن اون . -بخورش بخورش میکش بزن ترستو بریز دور . تو می تونی تو می تونی تو شجاعی آههههههه یه خورده بالاتر . اینجا ست که اون زن یعنی طرفت خوشش میاد و میگه بکن بکن بکن .. بخور و به تو اعتماد به نفس میده . اون زن به تو میگه که از تو و وجود تو داره لذت می بره . به تو محتاجه و تو باید که تا مینش کنی . پاهام از رو تخت آویزوون شده بود . دهنشو گذاشته بود رو کوسم و چوچوله مو میک می زد . طرز میک زدنش نشون می داد که قبلا هم چند بار از این کارا کرده . چهار تا انگشتاشو فرو کرد تو کوسم و تند تند فرو می کرد توش و درش می آورد . یواش یواش باید بهش نمره بیشتری می دادم . پاهامو به هوا پرت می کردم . حس خوبی داشتم . -هرمز هرمز جون  خیلی عالیه .. خیلی .. پیشرفتت خوبه .. امیدوارم می کنی حس می کنم تلاشهای من بی نتیجه نبوده .. اوووففففف اوووووخخخخخخ نههههههه خواهش می کنم بخور بخور کوسمو بخور -آتوسا جون راضی هستی ؟/؟ چطورم ؟/؟ -عالی عالی هرمز از این بهتر نمیشه -قربون تو خانوم دکتر .. تو بهترین دکتری هستی که به داد من رسیدی . تا حالا این جور ی درمانو ندیده بودم .. -هرمز فکر نکن با یه جلسه در مان میشی وتموم شد و رفت . حداقل یکسال باید تحت در مان جدی باشی .. کوسم لبه تخت قرار داشت و پاهام آویزون بود . با این که یه خورده پاهام خسته شده بودند ولی همه اینا رو به عشق کیر اون تحمل می کردم . تو این فکر بودم که بهش بگم چه جوری فرو کنه تو کوسم که دیدم خودش استا کار شده بود . چقدر این کیر به هیکل چهار شونه و ورزشکاریش میومد و باهاش تناسب داشت . تا لبشو از روکوسم ورداشت طوری فرز عمل کرد که کیرشو توی کوس حس می کردم .. -وااااایییییی هرمز سوختم سوختم . بکن کوسسسسمو بززززن با اون کیییییررررررت .. ببین اینو یه زن ازت میخواد مثل تو که حالا خوب داری نقشتو بازی می کنی و حسابی می دونی باید چیکار کنی -آتوسا جون من فیلم بازی نمی کنم این همون چیزیه که دوست دارم و میخوامش . ببینم این جوری امتحان دادن قبوله ؟/؟ -بچسب بهم بیفت روم تا بهت بگم قبوله یا نه . افتاد روم و لبامو به لبای خودش چسبوند و امونم نداد .. -اووووههههه دوستت دارم هر مز عشق من .  همون حسی رو که تو داری منم دارم نترس . نترس خودتو حس و هوس و عشقتو خالی کن . حس کن یه مردی -مگه نیستم -خب بعضی ها به دلیل کمبوداتی در دوران نوجوونی و جوونی یه مشکلاتی دارن .. -آتوسا من حس می کنم روحیه ام قوی شده .. کیرشو محکم می کوبید به ته کوسم . همش از این هراس داشتم که نکنه بگه من درمان شدم و بخواد بره بر نگرده واسه همین مرتب  بهش می گفتم که نباید به همین یک جلسه دل خوش کنه . وقتی صورتشو رو صورتم قرار می داد و با هوس منو می بوسید دلم می خواست تا ساعتها همونجا تو بغلش بمونم . دلم می خواست کارو زندگیمو شوهر و بچه هامو ول کنم و برم فقط مال اون باشم . بدون اون نمی تونستم زندگی کنم . اون شده بود همه چیز من , فکر من , جان من ,  رویا و واقعیت من .. واقعیتی که با یه سکس به اوج خودش رسیده بود و من ازش دست بر دار نبودم . داشتم می گفتم یه سال ولی تا سالها هم ولش نمی کردم . اون باید مزد پزشک معالجشو تا آخر عمرش پرداخت می کرد . دیگه  علی الحساب باید بعد از ظهر پنجشنبه ها رو به اون می دادم . حالا سرعت گاییدنمو آروم تر کرده بود . رو من خم شده با چشای خوشگلش بهم نگاه می کرد . با دستام ابروهاشو مرتب کرده رو صورت مردونه و نازش دست کشیدم . -آتوسا جون من دوستت دارم خیلی دوستت دارم .عاشقتم .. -هرمز ! این جزو درمان و بر نامه ماست یا از ته دلت داری میگی ..-هر جوری می خوای فرض کن . -من دوست دارم حقیقتشو بشنوم و بدونم .. توی دلت چی می گذره .. -راستش من دوستت دارم عاشقتم این اون چیزیه که تو دلمه . تو خیلی به من محبت کردی . نشون دادی که چقدر دوستم داری . حتی مامانم هم این قدر دوستم نداشته .. -هرمز یعنی منو با مامانت مقایسه می کنی ؟/؟ من اونقدر پیر شدم که من و اونو کنار هم میذاری ؟/؟ عشق منو با علاقه ای که به اون داری می سنجی ؟/؟ راستش بهم بر خورده بود .. -نه آتوسا جون بر داشت بد نکن . من فقط یه مثال زدم . اون حسی رو که نسبت به تو دارم همون حسیه که اولین بار از یه دختر خوشم اومده .. تو خیلی بیشتر اون دختر که یه روزی زنم شده بود و آخرش باهام نساخت دوستم داری و باهام کنار میای . تو خیلی مهربونی . دیگه زیادی در مان شده بود چون یهو خودشو کشوند روی اون تخت کوچولو ولی بلند و منو به عقب هل داد و پاهای منو انداخت رو دوشش و دوباره کیرشو کرد تو کوسم ..-آهههههه نهههههه هرمز -منو ببخش آتوسا جون که یه خورده دارم خارج از درس کار می کنم . بذار بگم که چقدر دوستت دارم . از همون روزای اول دلم می خواست یه همچه روزی رو داشته باشم . این بزرگترین آرزوی زندگیم بود . حاضر بودم در مان نشم ولی با تو باشم .. تو یه حس خیلی خوب و قشنگ بهم دادی که اونو با هیچ چیز تو این دنیا عوض نمی کنم . دوستت دارم . دلم نمی خواد به این زودی در مان شم . دلم نمیخواد به این زودیها از پیشت برم . هیجان من بیش از حد زیاد شده بود . فکر نمی کردم اون به این زودی تا به این حد برسه . فکر نمی کردم عاشقم شده باشه . راستش از خودم خجالت می کشیدم که با عشقم مث بچه ها رفتار کرده بودم . یعنی اون می دونست که همه اینا نقشه هست . هر چه بود که اون طالبش بود و چیزی به روش نیاورد ولی حتما فکر می کنه که من چقدر هوسبازم . نه اون نباید همچین فکری داشته باشه . ولی بهتره در این مورد صحبت نکنم . با دندونام لبا مو گونه هامو از داخل گاز می گرفتم تا جیغ نکشم . اون دوستم داشت عاشقم بود عاشق من با این که می دونست من شوهر دارم بازم می خواست که باهام باشه .. آخ که چقدر این کاراش بهم حال می داد .. چرا من مثل بچه ها باهاش رفتار کرده بودم ولی فکرشو که می کردم می دیدم چاره دیگه ای هم نداشتم . باید از یه جایی کلنگ کارو به زمین می زدم . جفت پاهامو به عقب خم کرده بود . طوری که کف پاهام به نزدیکی صورتم رسیده بود ولی همه اینا رو به شیرینی عشق اون و کیری که تو کوسم بود تحمل می کردم . با بوسه های تند و تندش منو به وجد آورده بود -هر مز بکن بکن .. منم دوستت دارم .. اینم خارج از بر نامه ماست . عاشقتم . میخوامت . بدون تو نمی تونم زندگی کنم . حس کرد که پاهام خسته شده . پاهامو صافش کرد رو من دراز کشید و با سینه هام ور رفت . بوسه های شیرینش لرزش و لذت کوسمو خیلی زیاد تر می کرد .. دیگه از هوس سرخ سرخ شده بودم . با یه دست روی کوسمو می مالید و با یه دست دیگه اش سینه هامو و با کیرش کوسمو .. دیگه نمی دونستم کجام . چشامو بسته بودم و رفته بودم به دنیایی دیگه .  دنیایی که هیاهوی هیچی تو سرم نبود . نه شوهر و نه دخترام و نه کاسبی و نه روز گار,  فقط عشق و هوس و هرمز . همین و بس .. خیلی زود و سریع تر از حد تصورم حس کردم که آب هوس من داره ازم می ریزم . یه لحظه مثل ماهی از آب گرفته شده چند تا پرش زده و با یه جیغ آروم گرفتم . دوست داشتم هرمز رو من دراز بکشه و بازم حرفای قشنگ عاشقونه بزنه ولی اون همچنان داشت منو می گایید . با کیرش به کوس و تمام وجودم حال می داد . اون هر کاری می کرد همون که اونو در کنارم داشتم واسم کیف و حال بود . -با نگاهی پر از التماس و صدایی ملتمسانه تر به هر مز گفتم اگه دوست داره می تونه تو کوسم آبشو بریزه .. یعنی در واقع داشتم بهش می گفتم که زود تر بریزه . -آتوسا خوشگله من .. دوستت دارم تو خیلی ماهی .. باورم نمیشه که اینو به من گفته باشی .. نمی دونی چقدر به خودم فشار آوردم که آبم تو کوست خالی نشه .. جوووووون بگیرش که داره میاد و می ریزه .. آخخخخخ آخخخخخخ آتوسا .. -جون آتوسا . آتوسا فدات شه هرمز ..می خواستم بگم  اگه بدونی که منم مثل تو سر شار از عشق و هوس بوده و هستم اون وقت چی میگی . ولی باخودم گفتم بهتره تا همین حد بدونه .. کمرشو محکم نگه داشته تا با لذت کامل از حداکثر توانش استفاده کنه . با هر پرش و چند قطره ای که از آب کیرش وارد کوسم می شد انگار یه جون تازه ای در من دمیده می شد . یه زندگی تازه و حال و هوایی تازه . عشقی تازه . دوباره افتاد رو من و یه خورده حس کردکه سنگینی اون رو من افتاده پهلو کرد و معاشقه با منو شروع کرد . فقط همدیگه رو می بوسیدیم و با هم حرف می زدیم . از بس به هم حرفای عاشقونه زدیم که هوسمون دوباره گل کرد و یه بار دیگه هم با هم سکس کردیم . داشتم با خودم فکر می کردم که یه تخت دو نفره رو با چه بهونه ای می تونم بیارم مطبم . بهتره فکر یه مطب بزرگتر باشم . به وقت وداع هر مز بهم گفت که می خواد تا آخرین لحظه زندگیش تحت درمان باشه و ازم خواست که حداقل در هفته یک بار به این جلسه درمانی اضافه بشه .. -حتما عزیزم . حتما این  خواسته منم هست که حداقل هفته ای دوبار جلسه درمانی یا همون مشاوره درمانی داشته باشیم .. دیگه اینو بهش نگفتم که دوست دارم شب و روز تو بغلش باشم . دیگه اینو بهش نگفتم   که اونم پزشک منه و منم نیاز شدیدی به این دارم که همیشه تحت درمان اون باشم ... پایان .. نویسنده .. ایرانی 

اول اون , بعد من

از روزی که یادم میاد پیش مامانم بودم . بابامو ماهی یکی دوروز می دیدم . از اون پاسدارای گردن کلفت بود . بیشتروقتشو تو لبنان و فلسطین و این جور جاها بود . مامان می گفت همش دنبال کیف و تفریح و زن بازیهای خودش بوده و اون جوونی هاش هم خیلی از دخترایی رو که مخالف عقیده اش بودن لت و پار کرده و خونواده اش بر خلاف میلش مجبورش کردن که اونو به این حیدر خان شوهر بدن . دیپلومشو پول داد خرید و حالا واسه خودش شد سر دار . اصلا از بابام خوشم نمیومد و نمیاد و همین ماهی یکی دوروز هم که با ما بود دوست داشتم زودتر بره . مامان منم به مرور زمان دیگه بی خیال شد . اون جوری که خودش می خواست زندگی می کرد . اهل حال و تفریح و این مجلس و اون مجلس غیر اسلامی برو شد . پدرم دیگه بی خیال شده بود . راستش این ورا نبود که حرف این و اونو بشنوه و تحریک شه . تازه اون دوروزی رو که پیش ما بود یه جوری سر هم بندی می کردیم . من و مامان با هم خوش بودیم . واسه این ولنگاریهای بابا بود که مامان دیگه بچه نیاورد و بابا هم از خدا خواسته بود . در هر حال اینو نمی دونستم که مامان دوست مرد داره یا نه ولی می دونستم اگه داشته باشه از این حزب الهی ها و آخوندا و پاسدارا نیستند . چون به شدت از این گروه نفرت داشت . مامان من با اون اندام تپل و گوشتی خودش طوری به خودش می رسید که اصلا نشون نمی داد 47 سال سنش باشه . سی سال ازم بزرگتر بود . وقتی 25 سالش بود از دواج کرد و تا سی سالگی هم بچه دار نشد . بگذریم . این جور زندگی با مامان سبب شده بود که یکی از آرزوهام این باشه بتونم یه روزی اونو بکنم . چون بی اندازه تو دل برو و خوشگل بود و با این لباسایی که می پوشید حیفم میومد که اونو زیر کیر غریبه ها احساس کنم . یه روز صبح زود از خواب بیدار شدم و دیدم که در اتاق مامان بازه و یه موز تو کوسش فرو رفته و کونش به طرف من قمبل شده . از قرار معلوم اون در همین حالت خواب رفته و حواسش نبوده .. پس اون یه زن حشریه و شاید تا به حال جز بابا به مردی راه نداده . منم از اون به بعد با یه شورت تو خونه می گشتم . البته مامان هم پاهاش تا بالا لخت بود و با شورت و یه بلوز خیلی معلومی وفانتزی و راحت کنارم بود . تازگیها می دیدم که نگاهش به شورتمه و ورم کیر من که هوس کوس اونو داشت . با این حال روم نمی شد که پا پیش بذارم . یه بار تو استخر خونه مون  در حال شنا بودیم و اون فقط یه شورت پاش بود خیلی ناراحت بود نمی دونم چرا منم خودمو سریع به اون رسونده و بغلش کردم . دیگه دلم می خواست کارو یکسره کنم . از پشت اونو بغلش زده و شورتمو به شورتش چسبوندم . کونش کیر شق شده منو از پشت شورت احساس می کرد . هر یک از دستامو رو یکی از سینه های درشتش گذاشته بودم . سرمون از آب بیرون بود صورتشو از بغل بوسیدم . چشاشو بسته بود و به آرومی نفس می کشید .. --می دونم خیلی وقته چشمات به دنبال منه و می خوای که با من باشی پرویز ولی .. -ولی چی پروین جون . من که خودم می دونم چقدر تو نیاز داری مامان . دلم نمی خواد که مردای غریبه ازت سواستفاده کنن . می خوام که تو مال من باشی مامان . دوستت دارم . خوشم میاد از این که مث بابا نیستی ولی دلم نمی خواد با غریبه ها باشی . -کسی نخواست با غریبه ها باشه .. دستمو گذاشتم لای شورت مامان .. فوری یه حرکتی به خودش داد و ازم فاصله گرفت . از آب بیرون اومد و رفت طرف اتاق و منم به دنبالش رفتم . -ببین من نمیگم که بهت نمیدم ولی تو باید یه کاری برام بکنی . اول اون بعد من . اول باید اونو بکنی . اونو. من دیگه دارم دیوونه میشم . غرورمو له کردن .-چی شده مامان چرا حرف راستو نمی زنی . -الان واست تعریف می کنم . ببینم تو صفیه رو که می شناسی -آره چرا که نه . همونی که هم کلاست بوده و هم سن تو و اون وبابا دو تایی تو کمیته اون اوایل همکار بودند و خیلی از جوونا رو بستن به شلاق و کتک و شکنجه و به جنس مخالفشون تجاوز می کردند -آره خودشه و همونی که در جوونی بابابات رابطه داشت و حالا شده از اون جا نماز آب کش ها و مقنعه ای و پوزه بندی و بیا و ببین . شوهرش آقا مجتبی هم از اون آخوندای گردن کلفته . در هر حال اون دفعه یه جلسه ای از این زنای عوضی هرزه تو خونه شون بر گزار بود که از منم خواستن برم . منم شیک و پیک با ظاهر ی که انگار می خوام برم عروسی رفتم اونجا . از اول تا آخرش اخم و تخم و ببخش پرویز که این جوری میگم کوس شر گویی -نه مامان راحت باش عوضش منم راحت تر باهات حرف می زنم .. -داشتم می گفتم از اون دنیا می گفتند و مردایی که منتظر زنای بهشتی هستند .. اون جنده ها که رفتند من و صفیه تنها شدیم . صفیه رفت یه دوشی بگیره و قرار بود که شامو اونجا بمونم . همون شبی بود که تو و دوستات رفته بودین بیرون . شوهر آخوند شکم گنده مفتخورش میاد خونه .. منو با اون حالت می بینه و هوش از سرش می پره . -ببخشید خواهر این حالت تحریک کننده شما مناسب جامعه اسلامی ما نیست . اونم همسر یک سردار و جانباز و ایثار گر مملکت که به پشتی این افراد ما امروز از فراوانی و نعمت و امنیت و عدالت بر خورداریم .. یه سری از این کوس شرات گفت و بعدش گفت خواهر البته شما مقصر نیستین . زن یه نیاز هایی داره که اگه شوهرش بهش نرسه یه سری گرایشات انحرافی درش ایجاد میشه .. خلاصه گفت و گفت و گفت و بالاخره تمایل خودشو به من نشون داد -حاج آقا اون جوری که فرض کردی من نیستم .. می خواستم بگم این شوهر منه که زن تو رو گاییده نه این که تو آخوند مفت خور تن پرور بی خاصیت شیطان صفت کونی حوزه علمیه بخوای بیای با من طرف شی .. ولی اینو بهش گفتم حاجی من جنده نیستم ولی بهت ثابت می کنم زن تو اهلشه . اون خمیرمایه حال دادن به غریبه ها درش وجود داره . از ریشه همین بوده و خواهد بود . -ثابت کن خواهر و تهمت نزن -به یک شرط ثابت می کنم و اون این که وقتی که بهت ثابت شد کاری به کارش نداشته باشی . و به روش نیاری . می دونم که توی بی غیرت بی ناموس ککت هم نمی گزه چون خودتم اهل این کارایی . می خوای زنت به غریبه ها کوس و کون بده و لنگش پیش بقیه هوا باشه تا هر کاری که دلت می خواد انجام بدی .. بر خودم مسلط شده که بتونم رابطه گرم خودمو با صفیه حفظ کنم . -پرویز! دلم می خواد که تو باهاش یه بر نامه اجرا کنی .. -مامان اگه واقعا توبه کرده باشه و مومن شده باشه چی . -من این جنده ها رو می شناسم . اگه کیر کلفت یا تازه و مفت گیرشون بیفته ردشون نمی کنن . تو همون کمیته هزار جور جنده بازی داشتن . اینا .. اینا بیان به خاطر خدا کار کنن ؟/؟  به خاطر پوله .. اگه به خاطر خدا کار می کردند این همه خونه و ملک و ماشین نداشتند . حق کیه که دارن می خورن . آخوند قاطر سوار امروز سوار تویوتا کامری شده و تازه می گه براش افت داره . ببین صفیه دو تا پسر داره که پیشش نیستن و دخترش هم به خاطر جنده بازی که داشته طلاق گرفته رفته . من ازش دعوت می کنم یه بعد از ظهری بیاد خونه ما و یه جوری ردیفش می کنیم و منم ازش فیلم می گیرم . -مامان امروز یه خورده بهم بده  .خواهش می کنم . یه خورده .. -تا این قضیه برام حل نشد من به تو کوس بده نیستم .تازه تو کوس دادن که یه خورده و تموم نداریم .یه خورده که بره یعنی تمومش رفته .  سیستم ذهنی من باید آماده شه تا بتونم خودمو در اختیارت بذارم این جوری حس می کنم که به من توهین شده . یکی از این بعد از ظهر ها من و صفیه و مامان پروین دور هم بودیم . من با یه شلوار خیلی تنگ بالاتر از زانو ونیمتنه لخت جلوش ظاهر شدم .. -ببخشید صفیه جان پرویز هم جای پسر شما -البته ولی خب اگه کمی پوشیده تر بود بهتر می بود . بازهم جای شکرش باقیه که من پوشیده ام . من رفتم یه اتاق دیگه و مامان  تعلیمات لازمو بهم داد و گفت که چیکار کنم . -مامان مطمئنی که می تونی -آره یه مثالی هست که میگه سگی که گوه می خوره نمی تونه گوه خوردنشو ترک کنه و توبه گرگ مرگه البته این شد دو تا مثال .  یه دوربین دستم گرفته و از لابه لای در متوجه  حرفاشون بودم ولی خوب نمی شد فیلم گرفت . -خب صفیه جان از این حاج آقا راضی هستی -تو چطور شوهرت که ماهی دوروز میاد خونه .. داشتم شاخ در می آوردم مامان خودشو چسبونده بود به صفیه -پروین چیکار می کنی . شیطان نشو . آتش دوزخ رو نفرست طرف من . خودت اون داخلی دیگه بسه . -حالا بیا یه خورده در بهشت دنیا کیف کنیم . می دونم این مجتبی خان همش به دنبال زنای دیگه هست و بهت نمی رسه . -نه این طور ها هم نیست . مامان مقنعه وچادر صفیه رو از سرش در آورد و گفت پرویز که رفته بیرون دیگه از چی می ترسی . من با اونا خداحافظی کرده بودم . . -نه نه پروین من نمی خوام . من الان چند تا غرفه تو بهشت دارم . -یکی رو از دست بده . دوباره به دست میاریش . -بترس از آن زمان که شعله های آتش , جسمت راخاک کنند و از خاک دوباره زنده گردی تا دوباره بسوزی . -ببینم صفیه جان اینا رو از خودت در آوردی . با چند حرکت دیگه اونو لخت کرد . منم دوربینمو کار انداختم . مامان و صفیه هر دوتا لخت شده بودند . خیلی راحت تر از اونی که فکرشو می کردم زن این آخوند لخت شده بود . مامان افتاد روش . -صفیه تو چه جوری عبادت می کنی . کوست و زیر بغلت که موداره . مگه شرع مقدس نمی گه که اگه اندازه موهای زائد بدن  از دانه جو بزرگتر باشه عبادت باطله ؟/؟ -چرا حاج آقا این جوری می پسنده . میگه من کوس پشم و پیله دار دوست دارم . مامان دهنشو گذاشت رو کوس صفیه -نههههه پروین پروین .. من یه عمری ثواب جمع کردم . مامان دهنو از رو کوس بر داشت و گفت عیبی نداره هنوز کفه ثوابهات سنگین تره . تو و اون شوهر دیوثت اون قدر ثواب جمع کردین که اگه چند ماه یه سره گناه کنین بازم جاتون تو بهشته . -جدی میگی ؟/؟ -شوخیم کجا بود . هر طرف ترازو سنگین تر باشه همون سرنوشت آدمو تعیین می کنه . تو الان سی ساله داری کار خیر می کنی . اینم خودش کار خیره . داریم کیف می کنیم . حرام که نیست . مامان موهای کوس صفیه رو می کشید و جیغشو در می آورد . بعد همون پشم کوسو گذاشت تو دهنش که حالم داشت به هم می خورد . یه ده دقیقه ای رو رفتند حموم و دوباره بر گشتند . در این مدت منم اومدم تو پذیرایی و یه جای مناسب تری واسه خودم گرفتم . صفیه می گفت بریم اتاق خواب و مامان چون می دونست فیلمبر داری برای من مشکل میشه قبول نکرد . درهر حال اونا بر گشتند و مامان هم چند تا باد مجون و بند و بساط آورد و یکی یکی می کرد تو کوس صفیه و صفیه هم کوس پروین جونو لیس می زد و منم یه دستم رو دوربین بود و یه دستم رو کیرم . -جاااااااان پروین پروین . این بادمجونی که فرو کردی تو کوسم یاد کیر جوونی های مجتبی میفتم . -دوست داری ؟/؟ دوست داری بازم کیر بخوری ؟/؟ آره ؟/؟ -آخ آرررررره آرررررره -هر کیری باشه ؟/؟ -نه حرام نه . حرام نه .. -چی بهت گفتم کفه گناهانت سبکه . تازه داری حال می کنی وقتی کیف کنی با سبکبالی بیشتری میری دنبال ثواب . ببینم جای کیر خالیه . کاش پرویز نمی رفت بیرون -خدا مرگم بده حالا می خواستی آبروم پیش این پسره بره . -اگه یه کیر دیگه بود قبول می کردی ؟/؟ از نظر گناه و ثواب که فرقی نمی کنه . مامان با اشاره های دست حالیم کرد که بیام و منم دوربینو یه گوشه ای قایم کرده و رفتم وسطشون -وااااایییییی خدا مرگم بده . عمرم کوتاه بشه . دین و ایمونم رفت . -صفیه امیر از خودمونه . ببین کوست چقدر خیسه و داغه .. نترس . یه دستشو جلو کوسش گذاشته بود . و یه دستشو جلو صورتش -بچه بازی در نیار حزب الهی .. پرویز که کوستو دیده . لوس نکن خودتو از چی خجالت می کشی -پروین خجالتم میاد . من لخت لخت وسطشون پریده بودم . دستشو از جلو صورتش ور داشت و گفت کیر پرویز برق انداخته هست ولی کوس من مو داره . سختمه -خاک تو سرت من فکر کردم از خود پرویز و کوس دادن به اون شرمت اومده . خیلی زود وا دادی جنده ریشه ای . -زشته پیش پرویز آبرومو نبر ما یه عمره دینداری کردیم . واسه خودمون کسی هستیم . قراره در بون بهشت بشیم . -یه شلاق هم میدن دستت . رفتم یه کاسه آب و یه ژیلت آوردم اول موهای بلند کوس صفیه رو با قیچی گرفتم .. در همین حال مامان رفته بود پنهونی از ما عکس می گرفت و فیلم . ..-آخخخخخ پرویز خیلی خوشم میاد . -صفیه جون خیلی خیس کردی . دستشو از زیر مالید به کیرم و گفت بد چیزی نیست ها هنوز جا داره رشد کنه .-به لطف شما بله . وقتی کوسشو تیغ انداختم از زمین تا آسمون فرق کرد . اونو رو زمین خوابونده لاپاشو باز کردم و شروع کردم به میک زدن و لیسیدن و اونم شروع کرد به جیغ زدن و فریاد کشیدن . ول کن هم نبود . مامان دور بین رو یه نقطه ای تنظیم کرد و هر چند زیاد جالب نمی شد ولی اومد پیش ما . به دیدن پروین هیجان زده شده بودم . دلم می خواست بغلش کنم و بکنم تو کوسش . بچسبم به کونش . رفتم به مامان چسبیدم . هیکل اون هوش از سرم ربوده بود -پرویز فراموشت شد ؟/؟ -مامان ؟/؟ -چی شده پروین جون . -هیچی پرویز اول میخواد بکنه تو کوس من ولی من بهش می گم احترام مهمون واجبه اول باید هوای اونو داشت . -اگه شما گاییده شدن مادر توسط پسر رو درست می دونین مادرم هم به نوعی احترامش واجبه ولی صاحب خونه شمایین .. حس کردم صفیه دوست داره اول اونو بگام ولی من کون مامانو از وسط باز کرده و کردم تو کوسش اونو گاییدم تا ته فرو کردم تو کوسش و در جا کیرمو کشیدم بیرون -پرویز این چه کاری بود که کردی . فکر کردی مامانت رو حرفش نیست ؟/؟ -نه خواستم طلسمو بشکنم . این واسم یه عقده ای شده بود . حالا با خیالی راحت میرم رو کوس صفیه جون . -پروین جون این کاری که الان پرویز جان با تو انجام داد فکر نمی کنی حرام باشه ؟/؟ -نمی دونم چی بگم صفیه جان ولی الان بهش میگم کار حلال انجام بده . مامان رفت اون گوشه کنارا و من موندم و صفیه . بد چیزی نبود . با این که دماغش شبیه نقشه انگلستان بود ولی بقیه اندامش طوری بود که می شد اونو ندید گرفت . -پسرم پرویز جان من یه خورده خجالت می کشم . یه چند دقیقه ای تو رو نگاه نمی کنم طرف تو قمبل می کنم تو کارتو بکن تا وقتی عادت کردم به روی ماهت نگاه کنم -صفیه جون اگه دوست داری مثل اون زن شعر ایرج میرزا که از پایین داشت کوس و کون می داد روتو بپوشونم و حجابتو حفظ کنم که از این نظر گناه نکرده باشی . میگن موی زن نباید معلوم باشه . -پرویز جان اون زن شعر ایرج میرزا کوس خل بود . حساب من با اون جداست -صفیه جون پس تو حتما کون خلی .. کیرمو فشار دادم به سوراخ کونش دادش رفت آسمون .. -نههههه پرویز این طرف حرامه .. حرامه .. -می خوای بشمارم الان حاج آقا چند دفعه کونتو گاییده ؟/؟ -خب برای مردان بر گزیده مانعی نداره . -یعنی می گی من بر نگزیده هستم ؟/؟ پس بگیر . کیرمو محکم تر به سوراخ کون زن حزب الهی یعنی همون حزب الشیطانی فرو کردم . دور خودش می گشت و با حرکت اون منم کمرشو تو دستام گرفته نمی ذاشتم در بره . اون دور مامانو می دیدم که دوربین به دست داره فیلمبرداری می کنه و چه جور داره می خنده . یه بوس واسه کوس مامان فرستادم و اونم با یه لبخند جوابمو داد . دستشو می کشید رو کوسش و دلمو بیشتر می برد . کیرمو آروم میذاشتم تو کون صفیه و آروم می کشیدمش بیرون و اون حلقه دایره ای سوراخ کونشو می دیدم که چه ناز باز و بسته و تنگ و گشاد میشه کلی حال می کردم . معلوم نبود چند تا پاسدار و کمیته ای و آخوند و حتی بچه سوسول اونو تا حالا گاییدن . این کون نشون میداد خیلی کارکرد داره . کیلوتر شمارش خیلی بالا نشون می داد . -پرویز جون خیلی نامردی . ببینم وقتی کیرتو می کردی تو کونم غسل داشتی ؟/؟-نه . مگه واسه گاییدن باید غسل کرد .-آخه باید ریشه کارها درست باشه . مگه نمی دونی غسل بر کسی که جنبه واجبه . مسلمونی گفتند نامسلمونی گفتند . پروین تو به این بچه ات چیزی یاد ندادی ؟/؟ مامان از ترس این که صفیه روشو به طرفش بر گردونه دوربینو قایم کرد و گفت چرا جوونه دیگه . حالا این دفعه این جوری کیر بخور دفعه دیگه میگم اول غسل بکنه بعد فرو کنه تو کوس و کونت . کیف نمی کنی بچه من راستگوست ؟/؟ می تونست بگه من غسل کردم .. کوس صفیه داشت باهام حرف می زد و منم  واسه تنوع کیرمو از کونش کشیده و فرو کردم تو کوسش .. -آخخخخخخخ پرویز خیلی باحال کردی پسرم ولی کاش کیرتو می شستی . نظافت نشانه ای از ایمانه -صفیه پشم کوستو که من گرفتم .. خورد و دم نکشید ولی چند لحظه بعد گفت حاجی می خواست .. -ببخشیدا حاجی اگه بگه برو به بقیه کوس بدی میدی ؟/؟ تو خودت آزادی و اختیار داری . الان هم داری از این اصل آزادی استفاده می کنی .. حسابی مخش قاطی کرده بود . شایدم حالیش بود می خواست شریک کوس خل بازی یا فیلم بازی کردنای من بشه . صفیه خجالتی طوری شده بود که خودش اومد رو کیرم نشست و با حرکات کون کیرمو تو کوس خودش می پیچوند . مامان یه گوشه ای به طور خیلی حرفه ای پنهون شده و ازش یا همون ازمون فیلم می گرفت فکر نمی کردم صفیه این قدر سریع ارگاسم شه . سریع قبل از این که خودشو کنار بکشه تو کوسش آب ریختم و اونو دمرش کردم رو زمین و لنگشو دادم هوا . -پرویز چیکار کردی . من جای مامانتم . تو کوسم چرا آب ریختی . -بابا جون تو این سن کجا بود حامله شی -نه اتفاقا میشم . چند ماه پیش شدم و حاجی آشنا داشت سقط جنین کردم . -واااایییییی واااااای اسلاما .. مسلمانا .. تو و حاجی قتل نفس کردین ؟/؟ گناه کبیره ؟/؟ .. بد جوری سوتی داده بود . -ولی این دفعه رو اگه بار دار شدی این یاد گاری رو از طرف من داشته باش . نطفه اش پاکه مطمئن باش مثل بچه های تو حرامزاده نمیشه -پروین پسرت داره همش بهم متلک میگه . کیر  که به  ما زدی نوش جونت . حرفای کیری نزن دیگه .. -حرفای کیری تو و اون شوهر آخوندت که معلوم نیست بالا منبر چی زرت و پرت می کنه می زنین  .. مامان دید داره شر درست میشه فوری پرید جلو و صورتمو ماچ کرد و یه سرویس هم صفیه رو بوسید و خودش اومد که باهام مشغول شه -حیف که سیر نشدم وگرنه به خاطر این تو هین از این جا می رفتم . .... ای جنده خانوم هنوز هم تو این سن دست از جندگی بر نداشتی . از اول نوجوونی که بچه های مردمو لو می دادی و شلاق می زدی تا حالا همین جور باید جنده بازی هاتو داشته باشی ؟/؟  کوس مامانو عشق است . یه هیجان دیگه ای داشتم . واسه اولین بار بود . هر چند یه ساعت پیش افتتاح کرده بودم . صفیه وقتی دید من و مادرم چه جوری داریم لبای همو می بوسیم و به هم چسبیدیم دوباره به هیجان اومد و گفت زودباش پروین . مهمون نوازی یادت نره . -من تازه شروع کردم تو هم عدالت یادن نره .. -پرویز فکر کردی مامانت یه حرفی زده نمیخواد روش وایسه ؟/؟ حالا تنبیهت کنم و بهت کوس ندم ؟/؟ لبمو آوردم پایین تر و زیر گلو و سینه هاشو غرق بوسه کرده و از اونجا نوک زبونمو کشیدم رو نافش و یواش یواش رسیدم به کوسش و میک زدن اون .-هر جور راحتی من واسه تنبیه آماده ام . -خیلی شیطونی . انتظار داری با این شیطنتهات بازم تنبیهت کنم ؟/؟ دراز کشید و لاپاشو باز کرد .-تنبیهت اینه که تا هر وقت که گفتم کوسمو لیس بزنی .. قربون مامانم برم . کوسش خیلی بهتر از کوس صفیه بود و بیشتر می تونستم باهاش حال کنم . ملچ ملوچ حسابی هم با کوسش راه انداخته بودم . یه چیزی بهم می گفت که کیر من دومین کیر زندگی مامانه که میخواد وارد کوسش بشه . لبامو گرد کرده و اونو با زبونم می خواستم بفرستم به عمق کوس پروین جون ولی تا یه حدی می تونستم برم . صفیه اومده بود جلو با اون لبای گنده اش لب مامانو می بوسید و دست می کشید رو سینه هاشو یه دستشو هم رو کیر من قرار داده بود . این زن حزب الشیطانی از اون حرفه ایها بود . لز بین بود . جنده بود . خیلی هم مومن بود و خرش می رفت و همه ازش حساب می بردند . خاک بر سر خودمون که واسه خودمون لات و منات و عزی درست می کنیم و حالا که می دونیم اونا یه بت های سنگی آفریده دست ما بیشتر نیستند بازم میخوایم بشکنیمشون می ترسیم . حداقل بت ها حسی ندارند جونی ندارند که حرف بزنن ولی این کثا فتارو اگه یه کیش بکنی جا میرن . دلم می خواست پرتش  کنم یه گوشه ای و بیفتم رو مامان جونم . نمی ذاشت یه کوس خوش از گلومون بره پایین . یعنی رو کیرمون حرکت کنه .  کیرمو از دست صفیه خلاص کرده غلش دادم تو کوس مامان جونم . کیرم حس می کرد که تو یه دریای آب گرم در حال شنا کردنه . البته کوس مامانو نمیشد و نمیشه به گشادی دریا تشبیه کرد ولی خیلی آرام بخش بود . -پروین آتش دوزخ را به جان خریدی . -صفیه جان . تو شفیع من باش تا وارد بهشت گردم . ای بنده مقرب در گاه -ولی فکر نکنم شفاعت من برای تو ی گناهکار قبول شه . گناه بزرگیه یه پسر مادرشو بگاد و مادره هم کیف کنه . -ببینم صفیه اگه پرویز الان کیرشو از کوسم در بیاره فرو کنه تو حلقت اون وقت شفاعتت قبول میشه ؟/؟ -خب باید رضایت مومنین رو جلب کرد . -فعلا یه خورده ساکت باش . تر جیح میدم برم جهنم ولی زیر کیر بهشتی پسرم باشم . پرویز امونم نده . مادرتو سیر کن . خیلی وقته گرسنه امه .. تشنه امه .. کیرتو محکم تر بفرست و بزن به کوسم .. -صفیه از روی تاسف سر تکون می داد . مامانو بر گردوندم . کونشو از وسط باز کردم و زبونمو گذاشتم رو اون سوراخ تنگ و ریز مامان خوشگله ام و یه حال حسابی باهاش کردم و کیر مو از همون طرف یه بار دیگه کردم تو کوس پروین جون .. -کوفتش می گرفت سر من از این کارا بکنه . پرویز بکن تو کون مامانت دیگه . دیواری کوتاه تر از کون من گیر نیاوردی ؟/؟ -نه صفیه جون . کونی گشادوسوراخی بلند تر   ازسوراخ  کون تو گیر نیاوردم . .مامان طوری خنده اش گرفته بود که با خنده های اون کیرم تو کونش می پرید . صفیه طوری از خود بیخود شده بود که اومد رو پشت من و کوسشو به کونم می مالید و به این طریق می خواست به خودش حال بده .. کاریش نداشتم بذار هر جور حال می کنه بکنه . دستاشم گذاشته بود دور گردنمو صورتمو می بوسید . شانس آوردم که شی میل نبود وگرنه کیرشو می کرد تو کونم . -پرویز عزیزم کیرت معجزه می کنه . بزن تند تر .. ادامه بده . می خواستم بیام عقب تر صفیه رو من سوار بود نمی تونستم با این حال به خودم فشار می آوردم . با هر فشاری که به عقب می آوردم تا کیرمو از نو بکنمش تو کوس مامان صفیه نیم متر می پرید عقب . اون از پشت سر داشت حال می کرد و مامان هم که جلوم بود-پرویز عزیزم آبم داره میاد .. معطل نکن زود زود خالی کن آبتو تو کوسم . دیدم یه دستی رفته زیر کیرم . دستای صفیه بود . از این حرکتش خوشم اومد . لذتمو طوری زیاد کرد که خیلی بیشتر از اونچه که فکرشو می کردم تو کوس پروین جونم آب ریختم .. من یکی که دیگه از حال رفته بودم ولی این جنده مذهبی دیگه ولم نمی کرد . اونی که همش از نجسی و پاکی می گفت کیرمو فرو کرد تو دهنش و آب باقیمونده  ای رو که رو کیرم نشسته و اون داخل بود همچین میک زد که دختر بچه ها شم این جوری یخمک نمی خورن . من خودم به حال خودم بودم و اون داشت منو می گایید . .. تو همین گیر و دار بودیم که در زدند .. صغری , دخترصفیه  بود . من و مامان دستپاچه شده بودیم ولی صفیه گفت اشکالی نداره درو باز کنیم که صغری از خودمونه .. صغری بدون این که شوکه شه کلی به ما و مادرش اعتراض کرد که حالا تنهایی و بی خبر ..... من هم که دیگه جونی واسم نمونده بود صغری روهم  ضربتی  گاییدم ووعده این که دفعه بعد اول اونو میگام رو دادم . مامان یه چند دقیقه ای از این صحنه هم فیلم گرفت ولی دو دل بود که آیا فیلم جنده بازی دختر آخوند مجتبی رو به جناب آخوند نشون بده یا نه چون تو قرار داد نبود و این شیاطین خیلی هم پای بند قوانین و مقررات هستند . وقت رفتن صفیه به مامان گفت خیلی خوش گذشت یه همچین بر نامه ای رو لازم داشتم که یه روحیه ای بگیرم . راستی پروین جون این شب جمعه ای مراسم دعای کمیل تو خونه مونه . مردونه زنونه هست . البته مختلط نیست . میای ؟/؟ ثواب داره ها .. -ممنونم صفیه جون من و پرویز تو خونه خودمون دو نفری دعا میخونیم و دعا به جان شما ها می کنیم که اگه نبودین امروز نه امنیتی بود و نه ارزونی و نه فراوونی ونه جنده و جنده بازی که اگه از ترس شما نبود امریکا و اسرائیل پدر ما رو در آورده بودند ... پایان .. نویسنده .. ایرانی 

دام عشق

چند سال بود که می خواستمش . دوستش داشتم . به خاطراون بود که یک ریز درس خوندم تا در رشته پزشکی قبول شدم . چهار سال باهاش دوست بودم . بر خلاف خیلی ها که عشق اونا رو از درس خوندن میندازه من از یه شاگرد متوسط خودمو به نابغه بودن رسوندم . اون همسن من بود شاید چند ماه کوچیک تر . یه روز شنیدم که به یکی از خواستگاراش جواب مثبت داده . تعجب کردم داشتم شاخ در می آوردم . -شیوا آخه واسه چی -خب تا تو می خواستی درساتو تموم کنی و بیای سراغم من دیگه ترشیده می شدم -ولی عشقمون چی ؟/؟ اون همه حرفای عاشقونه ؟/؟ دوستت دارم گفتن ها ؟/؟ شبا بایاد هم خوابیدنها ؟/؟ -سهیل تو خیلی بزرگش کردی . خیلی . مگه هرکی با هرکی حرف می زنه و یه مدت با هم هستند باید با هم ازدواج کنند ؟/؟ -شیوا من دوستت داشتم . عشق من نسبت به تو یک عشق پاک بود . -ببین من نمی تونم با یه دانشجو باشم . اونی که بهش بله گفتم هفت هشت سال ازت جلوتره . اون یه پزشکه .. دیگه لال شده بودم . چند ماه گذشت ومن در تابستان غم و اندوه خودم کاری جز غصه خوردن و گاهی اشک ریختن نداشتم . کار هرشبم شده بود رفتن به حرم امام رضا و آه و ناله کردن . دیگه از هرچی دختر و دختر بازی بدم اومده بود . از بد روز گار تو کلاس ما بیشتر دانشجوها دختر بودند . حتی تحقیقات و تشریح هم که باید می رفتیم باید ریختشونو می دیدم و گاهی هم چند کلمه ای رد و بدل می کردیم . تو عالم خودم بودم . متنفر از همه دخترا و کم حوصله در رابطه با دیگران . فقط درسامو خوب می خوندم . بار ها و بار ها پیش اومده بود که با دخترا خیلی تند حرف می زدم اونا اکثرا وقتی منو می دیدند زیر لب به هم چیزی می گفتند و یه نیشی می زدند . چند سال به همین منوال گذشت .. یه سری از دخترا بهم لقب بخت النصر رو داده بودند .. ولی یکی از اونا که اسمش بود ستاره و چشاش مثل یه ستاره می درخشید و صورتش مثل یه ماه نورانی بود  خیلی از موارد درسی رو ازم می پرسید و من هم جوابشو با حوصله می دادم . دلم می خواست بیشتر ازم بپرسه و منم بیشتر جوابشو بدم . اگه یه روز نمی دیدمش حس می کردم چیزی رو از دست داده دارم . ولی خیلی مراقب بودم که دیگه به اون دامی که قبلا توش  افتاده بودم نیفتم . با پسرا که صمیمی تر بودم و یکی دوبار ازم در مورد دوست دختر پرسیدند گفتم که اصلا از این جور بازیها خوشم نمیاد و اهل این کارا نیستم . به همه پسرا اینو می گفتم . یه روز ستاره ازم دعوت کرد که آخر هفته ای یه سری از دانشجویان دختر و پسر تو خونه شون دعوتن و مناسبتش هم اینه که روز تولدشه . من سختم بود . چون اصلا تو این خط نبودم . حتی وقتی که با شیوا دوست بودم زیاد از نزدیک با هم نبودیم . ولی از بس این دختره اصرار کرد من قبول کردم که برم . -ستاره پس خونواده ات چی ؟/؟ -امساله رو تر جیح دادم که با همکلاسیهام مراسمو بر گزار کنم . البته شاید یه دعوتی دیگه هم تو یه روز دیگه داشته باشم . ظاهرا پدرش یکی از کار خونه دارای شهر بود . یه کار خونه تولید کننده مواد غذایی و یه چیزی تو مایه های ویفر . نمی دونستم چی واسش کادو ببرم . دور و بری هام یعنی با پسرا تا اونجایی که آشنایی داشتم وضعشون بد نبود . نمی شد که با یه جعبه شیرینی رفت خونه شون .. یه فکری به نظرم رسید .من خودم یه لپ تاب داشتم و تصمیم گرفتم  یه لپ تاب  دیگه ای رو که تو مسابقه علمی بر نده شده بودم و هنوز استارت کار باهاشو نزده بودم به عنوان هدیه بدمش به ستاره . هم این که پیش بقیه خجالت نمی کشم و هم این که دست خالی نمیرم . ستاره دختر زیبایی بود . خونه شون تو خیام بود .. خونه نبود یه قصر بود . نمی دونستم از کدوم طرف باید برم . هر گوشه خونه یه خدمتکارو می دیدم که اونا راهنمایی ام کردند که از یه طرفی برم . از پله ها بالا رفتم .  به یه تالار بزرگ رسیدم . گلهای کاغذی و یه سری دکور بندیهایی صورت گرفته بود . فکر کنم من اولین نفری بود که رسیده بودم . ستاره از یکی از درهای روبرویی وارد شد . از نوک پا تا نوک سرش ستاره شده بود . زیباتر از ونوس .. هدیه کادو پیچو دادم دستش . ازم تشکر کرد .  از نظر ظاهر با اون دختری که تو دانشگاه می دیدم از زمین تا آسمون فرق کرده بود . رو کاناپه نشست و ازم خواست که در کنارش بشینم . داشتم به اون ستاره دانشگاه فکر می  کردم و به اینی که امروز این طور خودشو ردیف کرده . راستش از این که پسرای دیگه اونو اینجوری ببینن یه جوری می شدم .  کنار ستاره نشستم . سعی می کردم به اندامش و اون لباس وسوسه انگیزش خیره نشم . هر چند پیرهن یکسره ای تنش کرده بود ولی همه جاش می درخشید . زیر چشمی نگاش می کردم . -ستاره خانوم اگه کاری هست من انجام بدم .-این قدر رسمی نباش سهیل اینجا که دانشگاه نیست . خیلی از اخلاقت خوشم میاد سهیل . خیلی منطقی  و با نزاکت حرفاتو می زنی . دنبال دختر ا و این جور شیطنتها نیستی .. خودشو بهم نزدیک ترکرد . سختم بود . من نمی خواستم به کسی علاقمند شم . -سرتو پایین ننداز سهیل . آدم که این قدر خجالتی نمیشه . مثلا میخوای دکتر مملکت شی . بیا و پسرا ی امروزو ببین که مثل لباس تنشون دوست دختر عوض می کنن . نگاهمو بهش دوختم و اونم تو چشام خیره شد . صورتشو به صورتم نزدیک کرد . من حتی واسه یه بارم شده شیوا رو نبوسیده بودم ولی حس می کردم که اون داره منو به زندگی بر می گردونه . نمی دونم فکر می کردم طلسم شده و خجالتم ریخته . لباش به لبام نزدیک شده بود . حالا دیگه به هم مماس شده بودند .. در همین لحظه ده دوازده تا دختر ریختن وسط میدون .. من گیج شده بودم .. -آفرین ستاره -درود بر قهرمان دختران -تودیگه نماینده واقعی مایی -گفته بودم که ما دخترا شاخ و شونه قوی تر از اینا رو می شکنیم ... ستاره ساکت بود و حرفی نمی زد اونا می گفتند و می خندیدند و منو مسخره می کردند . مستقیما مسخره نمی کردند ولی طوری برخورد می کردند که جز تحقیر معنای دیگه ای نمی تونست داشته باشه . چند سال بر خورد سرد منو این جوری تلافی کرده بودند . ستاره ساکت بود و حرفی نمی زد . شاید اونا طبعشون این طور بود که شاد باشند . دستمو گرفتند و یکی شون گفت دیدی که اخم و تخم و بد اخلاقی فایده ای نداره باید اهل حال باشی . یه پسر که دختر خوشگلو می بینه که نباید این قدر فیلم بازی کنه . - نمی دونستم چی بگم که نفرت خودمو نشون بدم .  خاطرات عشق نافرجامم با شیوا واسم زنده شده بود . -شماها اسم خودتونو میذارین انسان .؟/؟ خیلی بده که آدم از یه سوراخ دوبار گزیده شه . قبل از این که داغ شیوا رودلم تازه شه و اشک از چشام جاری از اونجا دور شدم .. تمام مسیرو تو حیاط می دویدم و اشک می ریختم . حتی جواب سلام پسرارو که یکی یکی وارد می شدند نمی دادم . سرمو برگردونده یا پایین مینداختم تا کسی اشکامو نبینه . چون بیشترا یا مردا بر این باورند که مرد نباید گریه کنه . گریه کار زناست .  از اونجا دور شدم . خودمو از اون جهنم دور کردم . از همه شون بدم میومد . دخترای آشغال .. بی شعور .. حقتونه که پسرا آدم حسابتون نکنن . حیوونا . توچرا ستاره . تو که با همه فرق می کردی . شایدم این طور تظاهر می کردی که منو دست بندازی . باید فکر درسام باشم و طبق معمول نشون بدم که از همه بر ترم . ولی یه تصمیم دیگه ای هم گرفتم . پس فردا ش که کلاس داشتیم با همه مخصوصا دخترا گرم گرفته بودم جز یه نفرشون و اون کسی نبود جز ستاره عشق . سعی می کردم بیشتر دور و بر دخترا باشم . اون دخترایی که اون شب تو مهمونی بودند و تک تکشونو می شناختم . ایمیل و شماره تلفن رد و بدل می کردیم . یکی ازدخترا بهم گفت سهیل تو با این که خیلی خوش مشربی چطور شد که پریروز بهت بر خورد ؟/؟ -همین جوری انتظارشو نداشتم . یه لحظه فکر کردم دارین مسخره ام می کنین . اشتباه کردم . مقصر اصلی و تنها مقصر ستاره بود . مجلس هم که مجلس اون بود و دیگه نمی تونستم و نمی خواستم ریختشو ببینم ولی در عوض با شما دخترای خونگرم آشنا شدم . -هنوز خونگرمی ما رو ندیدی... شهلا که می گفت من که خونم داغ داغه . از همه شون بدم میومد . نمی دونستم واسه چی دارم این کارو می کنم . شاید می خواستم بهشون بفهمونم که نتونستن منو تحقیر کنند و من خیالم نیست . با یکیشون می رفتم تریا . جواب سلام ستاره رو هم نمی دادم . چند روز بعد در یه گوشه خلوتی از دانشگاه لپ تاب اهدایی منو با همون کاغذ کادوی خودش بهم بر گردوند . بازش کرده بود و دوباره کادو پیچش کرده بود . -من عادت ندارم هدیه رو پس بگیرم . -بگیرش ولی من عادت دارم پس بدم . -اینو خوب می دونم که تو عادت داری پس بدی . تو اون غمی رو که تو وجودم بود و داشتی یه جورایی محوش می کردی دوباره پسش فرستادی . تفریح شما بچه پولدارا اینه به ریش بیچاره هایی مثل ما بخندین .. هرروز بایکی دوست میشین و هر چند وقت میرین بغل یکی .. هیشکی هم نیست که بهتون اعتراض کنه طوری بهم سیلی زد که حس کردم گوش چپم سنگین شده .. -شما ستاره خانوم علاوه بر اون کارایی که گفتم می تونین انجام بدین حتی می تونین بذارین زیر گوش هر کی که دوست دارین تا لالش کنین که حرف حسابشو نزنه ولی منو نمی تونی لال کنی -خفه شو سهیل .. -من  چند روزی میشه که خفه شدم از همون روزی که  تو واسه دومین بار تو زندگیم منو کشتی . ولی این بار راحت تر مردم . -سهیل باور کن من پشیمون شده بودم .  خیلی وقت پیشا می خواستیم یه جوری باهات شوخی کنیم . باور کن فکر نمی کردم این طور ناراحت شی .. سرتو بالا بگیر .. -چطور می تونم سرمو بالا بگیرم وقتی که تو سر افکنده ام کردی . -توچشام نگاه کن سهیل . منو ببخش باور کن نمی خواستم مسخره ات کنم . فکر نمی کردم این جوری بشه . -می خواستی بهت مدال بدن ؟/؟-سهیل تو چشام نگاه کن و بهم بگو منو بخشیدی . -نمی دونم این چشمای منه یا چشمای دیگران که گولم می زنه . تا به چشای کسی نگاه نکنم چشام منو گول نمی زنه . من از تو کینه ای به دل ندارم . دستتم درد نکنه به خاطر نوازشت . فقط این هدیه ای روکه با عشق و علاقه واست آوردم پسش نده . منم ازت هیچ گله ای ندارم . کاره ای نیستم که ببخشمت . فقط دیگه دوست ندارم جز سلام علیک حرف دیگه ای باهات داشته باشم . سعی می کنم از این به بعد رفتارمو طوری کنم که شماها بهم نخندین . فکر نکنین که بچه پشت کوهی هستم . ...... اون روزم گذشت و من رو حرفم موندم . با یکی یکی دخترا می پلکیدم . البته در حد همین حرف و صحبت گاهی رفتن به تریا و یه قهوه ای خوردن بود . چند بار ستاره و سایه شو دور بر خودم دیدم . اون بایه پسر نبود ولی با دوستای دخترش بود . چند بار که بی اراده نگام به نگاهش افتاد دیدم که بد جوری منو زیر نظر داره و سرشو با یه حالت تاسف تکون میده . یکی دوتا از این دخترا به من اظهار عشق کرده بودند و من دوست نداشتم کسی به من دل ببنده و برنجونمش . یه روز که تو حال وهوای خودم تو پارک ملت نشسته بودم و کتابی هم به عنوان دکور پیشم بود ستاره رو دیدم که داره میاد طرفم . با یکی از دخترایی بود که عاشقم شده بود . روی همون نیمکتی که من نشسته بودم نشستند . دوست دخترم کنار من نشسته بود . اسمش بود تارا .من اصلا باهاش صحبتای عاشقونه و احساسی نداشتم اون خودش این جور میخواست . -سهیل این چه بازیه که راه انداختی .. خودت یه بار تو عشق شکست خوردی و دوست داری از همه انتقام بگیری ؟/؟  دلم می خواست ستاره رو له کنم .. اون اومده بود از تارا دفاع کنه که چرا دارم بازیش میدم -من که میدونم تو این دخترو دوست نداری -ستاره من فقط باهاش سلام علیک و یه دوستی معمولی دارم . تارا: ولی من دوستت دارم سهیل -تارا من نمی تونم عاشق بشم . نمی خوام عاشق بشم . راستی ستاره تو از کجا میدونی من در عشق شکست خوردم ؟/؟ -سعی نکن انتقام شیوا رو از تارا و بقیه بگیری -من همچه قصدی ندارم . اینا فقط یه دوستی ساده هست . تارا در حالی که لباشو می جوید گفت ممنونم سهیل همه چی رو فهمیدم فقط دیگه دنبالم نیا . من از اونایی که فکر کردی نیستم . سرشو انداخت پایین و رفت و کارمو راحت کرد . -سهیل کی میخوای دست از این کارت برداری -تا وقتی که فضولا دست از کارشون بردارن . -به چشام نگاه کن . از چی می ترسی  . چشامو به چشای ستاره دوختم . لحظاتی سکوت کرد و گفت دست از این کارات بردار . -ستاره چرا مثل سایه دنبالمی و چند بار تا کافه هم تعقیبم کردی .. -ببینم اونجا مخصوص تو و دوست دخترته ؟/؟ ولی این چند دفعه ای که من تو رو دیدم به هیچکدوم از این دخترا علاقه ای نداری  . حرکاتت خیلی مصنوعیه . انگار میخوای یکی رو اذیت کنی یا رو یکی از عقده های درونت سر پوش بذاری . تمام این نگاهها تمام این حرکات جز در یکی دومورد بقیه همه مصنوعی و خیلی بچگونه بوده . -ولی بودن با دخترا بهم حال میده . -شخصیت خودتو زیر سوال نبر . -نکنه از تو باید درس شخصیت دار شدن یاد بگیرم . راستی کدوم یکی از این دخترایی رو که دیدی باهاش بودم نگام نسبت بهش یه نگاه دوستانه پر احساس بود . -سهیل داستان شیوارو واسم تعریف می کنی ؟/؟ -تو که یه جاسوس داشتی همه رو واست گفته -خب اثرشو بگو -همین بود که چند سال می دیدی و حالا به این صورت در اومده . دیگه به هیشکی اعتماد ندارم همه رو به چشم اون نگاه می کنم . عشق و دوست داشتن همه پوچه . -حتی اگه دل آدم بلرزه ؟/؟-مگه من چهار سال تمام دلم نلرزید ؟/؟ جواب مهر و وفای منو چه جوری داد ؟/؟ خب فیلسوف خانوم نگفتی اون دختری که من یه جور دیگه ای بهش نگاه می کنم کیه -تو الان با چند تا دختر قهوه می خوری ؟/؟ -با پنج تا -ماشاءالله به این اشتها . یه بار دیگه این پنج تا رو برای چند دقیقه هم که شده از نزدیک می بینی . در هر حال حس خاصی نسبت به یکی از دخترا داری اگه متوجه نشدی کدومه پس فردا همین ساعت همین جا منتظرتم و بهت میگم که اون دختر کیه . همون روز سری به هر پنج تا زدم . دوست دختر اونجوری که نبودند .  بیشترشون همکلاسم بودند . هیچ احساس خاصی نداشتم .صبح تو کلاس به ستاره گفتم اگه میشه همین جا منو راهنمایی کن . -اینجا نمیشه . تو که این قدر عجولانه کارتو کردی منم به جای فردا میگم امروز غروب بیا پارک ملت .. بعد از ظهری رفتم و اونو اونجا ندیدم . به ساعتم نگاه می کردم . منو قال گذاشته بود . دلم می خواست ببینمش و بشنوم حرفاشو . صداش واسم دلنشین بود .می دونستم یه چیزایی حالیشه . با این که خیلی حالمو گرفته بود ولی انگاری وقتی که نبود یه چیزی گم کرده داشتم . رو نیمکت نشستم . دستمو میون سرم فرو برده و موهامو می کشیدم . لعنتی این کله خر بازیهاش باعث شده بود که شماره موبایلشو نگیرم . حس کردم یکی خیلی آروم اومد و کنارم نشست . -ببینم خیلی عجله داری بفهمی که به کدوم دختر یه حس خاصی داری ؟/؟ من نمی فهمم چطور شاگرد اولی تو . سرمو بلند کرده یه نگاه بهش انداختم تا یه تشر بهش برم که دوباره همون حسی رو که موقع بوسه نافرجام بهم دست داده بود بازم بهم دست داد . همون عاملی که منو به سوی اون کشوند .. همون عاملی که شاید سبب شد با چند تا دختر دیگه سلام علیک کنم .. یه دقیقه ای تو چشای هم خیره شدیم -سهیل هنوزم میخوای بفهمی که اون دختر کیه ؟/؟ -اگه بعضی چیزا رو آدم خودش بفهمه و تقلب نکنه بهتره .-ببینم ستاره فکر می کنی اون دخترم دوستم داشته باشه ؟/؟ -اونو دیگه باید از نگاش بخونی -ببینم تو که نگاه منو خونده بودی وقتی که اون دختر بهم نگاه می کرد چه احساسی داشت -گفتم اونو خودت باید بخونی -تو چی فکر می کنی -هرچی تو فکر می کنی و دوست داری فکر کنی درسته درسته . چه زیبا داشت با کلمات بازی می کرد . کف دستمو رو پشت دستش گذاشتم ادامه داد : اون دختریه که توتریا با یه پسر دیگه نمی شینه قهوه نمی خوره . اون دختریه که هر هفته خودشو تو بغل یکی نمیندازه . هر روز با یکی دوست نمیشه . به ثروت باباش نمی نازه . اون دختریه که وقتی عشقشو با بقیه می بینه از کوره در نمیره چون از نگاش از چشاش از حرکاتش می فهمه که اون پسر لجباز ترین آدم روی زمینه .اون دختریه که غرورشو زیر پا میذاره و به اشتباهی که کرده اعتراف می کنه . اون دختریه که سالها در یه محیط با  تو بوده و تو رو شناخته .. با اخمهات با خنده هات و حتی با گریه هات آشناست . وقتی که اشک می ریختی و از خونه اش فرار می کردی اون دنبالت دوید و بهت نرسید . اون غرورشو زیر پا گذاشت و می خواست بهت بگه که هر گز نمی خواسته تو رو دست بندازه . اون دختریه که قلب پاکتو دوست داره تو رو دوست داره روح بلندتو دوست داره . با این که می دونه هنوز از ته دلت اونو نبخشیدی بازم دوستت داره . وقتی غم تو رو می بینه بازم دوستت داره . وقتی بهت سیلی می زنه اون از روی دردیه که در درونشه .. درد یه حرف زشتی که می شنوه .. دختری که تا حالا عاشق نشده با کسی دوست نشده که باهاش بگرده .. حرف بزنه .. چت بازی کنه . اون دختریه که به خاطر عشقش نسبت به تو رفته و از خواهرت در موردت پرسیده ..دختریه که خواهرت در برخورد اول اونو شناخته . بازم می خوای بفهمی که اون دختر کیه دختری که با چشاش وبا قلبش برات اشک ریخته .. تو رو با دیگران می دیده و از حسادت می سوخته ولی به یاد سادگی تو بر همه اینها غلبه کرده وتو همش می خواستی از خودت و اون فرار کنی . چرا چون که یک بار شکست خورده بودی . همه دنیا رو شیوا می دیدی و با رفتن تو دنیای تو هم رفته بود .. بازم دوست داری بشنوی که اون دختر کیه ؟/؟ اونی که دوستت داره ؟/؟ عاشقته ؟/؟ یا هنوزم خودتو اونو و عشقو باور نداری . چشات نشون میده که بازم داری میفتی به دام عشق . اما این بار اونی که اسیرت می کنه هیچوقت از دستت نمیده . اون تو رو تو قلب خودش جا میده . اون یه مار یا یه زنبور نیست که از یه سوراخی در بیاد و نیشت بزنه .. تو اونو این جوری دیدی ؟/؟ اونی که دوستت داره منتظره ازت بشنوه که دوستش داری . اون خودش راز قلب و نگاهتو خونده چون دلتومثل یه آینه دیده .. مثل دل یه بچه پاک . این دل پاک رو نمیشه با ثروت بابا عوض کرد .اون دختریه که بعد از چهار سال که سهله تا آخر عمرش دلتو نمی شکنه و تنهات نمی ذاره .  ستاره سکوت کرده بود . از جاش بلند شد و رفت .. بدون این که من چیزی بگم رفت . تمام حرفاش راست و حقیقت بود . اون بیشتر از من منو می شناخت . من دوستش داشتم .آره دوستش داشتم و داشتم از این حقیقت فرار می کردم . دوستش داشتم و انتظار اون مسخره بازی رو نداشتم . دوستش داشتم و می خواستم  حرصش بدم . دوستش داشتم و از این که دوباره به دام عشق بیفتم می ترسیدم . وقتی که چشام همیشه اونو جستجو می کرد و دلم طلبش پس دوستش داشتم . اونو در این چند سالی با کسی ندیده بودم که بپلکه من می خواستم انتقام بگیرم . نگاه عاشقانه شودیده بودم و ته دلم حس می کردم که منو می خواد می خواستم حسادتشو تحریک کنم . ولی از عشق فرار می کردم . برام ثابت شده بود که نمیشه از عشق گریخت .. از جام بلند شده بودم تو اون شلوغی اونو گم کرده بودم . از این سمت به اون سمت می دویدم . از این طرف به اون طرف . سالها عشقو در کنارم داشتم و زیاد حالیم نبود و همین چند ساعت به اندازه اون سالها  داشتم حرص می خوردم از این که ستاره رفته و فکر کرده که من بهش کم محلی کردم . یه گوشه خلوتی دیدمش که رو یه نیمکتی نشسته .. رفتم کنارش .. دوستت دارم ستاره عاشقتم . دوستت دارم .. تنهام نذار .. قول بده که این بار دیگه شکست نمی خورم .. ستاره کجا بودی . ترسیده بودم که تو رو هم از دست بدم . -من همین جا جلو چشات بودم . خوب همه جا رو نمی گشتی . ترس پدرتو در آورده . ولی من بهت طعم شیرین عشقو می چشونم . چون خودم عاشقتم دوستت دارم . با تمام وجودم می خوامت . باماشین  پرادوی خودش منو رسوند منزلش . -نگفتی ستاره باهام چیکار داری .. یه قسمت از درسامومتوجه نشدم می خوام بهم یاد بدی . چون خیلی وقته تحویلم نمی گیری . -باشه ستاره جون ولی حالا بیشتر دوست دارم حرفای عاشقونه بزنم . -باشه سهیل گلم آخه من از این که یه کاری نیمه کاره بمونه خوشم نمیاد . رفتیم تو اتاق ستاره . -خب  اشکالت توکدوم درسه -درس عشق -تو که استادی -هرچی باشم به پای تو نمی رسم . من نگاه عشقو حس کردم . درسشو از این به بعد باید از تو یاد بگیرم . به چشام نگاه کن اگه یادت باشه روز تولدم یه کادو واسم آوردی ما رو کاناپه نشسته بودیم و صورتمون به هم نزدیک شده بود و.. دیگه نه اون می تونست حرفی بزنه نه من . لبهای داغ و تشنه با بوسه عشق ما روی هم قرار گرفته بود . بوسه داغ عشق از دام عشق می گفت . دامی که حس می کردم این دفعه رو ازش خلاصی ندارم و دوستم نداشتم که آزاد شم . همه چیز زیبا ورویایی بود . بوسه عشق , دام عشق و آغوش داغ ستاره عشق .. پایان .. نویسنده .. ایرانی 

فقط یک مرد 64

کتی می خوام سیر سیر همه جاتو بخورم و میکش بزنم . نمی دونم چه چیزی تو کون این زنا وجود داره که بیشتر مردا نسبت به اون خیلی علاقه دارن و هوسشون در اون جا به اوج می رسه یا از اون جا شلیک میشه و کون کتی هم در من همچین حالتی رو به وجود آورده بود که دلم نمیومد به این آسونی ازش دل بکنم و بپرم سر یه قسمت دیگه . دهنمو تا جایی که جا داشت بازش کرده رو کون تپلش قرار دادم .. هر تیکه شو که میذاشتم تو دهنم حریصانه دنبال یه تیکه دیگه اش بودم . دلم میخواست کونشو می ذاشتم تو دهنم . اون وقت باید دهنم از کونش گنده تر می بود . از این افکار عجیب و غریب خنده ام گرفته بود . وقتی که کون و کپل کتی رو میکش زدم با این که سیر نشدم رفتم سراغ کوسش . هنوز حرکت کیری خودمو شروع نکرده بودم . فقط سر حال کردن اون مد نظرم بود. چوچوله کتی رو تو دهنم حرکت می دادم و با فشار میکش می زدم . نوک زبونمو رو سوراخ کونش گذاشته و دوست داشتم زبونم مثل کیرم شق بود و اونو فرو می کردم توش . تو کونش .. -کوروش برشته برشته ام کردی . من می خوام داداشم منو زن کنه .. زن زن .. -ناراحت نیستی که چرا دختری خودتو توسط من داری از دست میدی ؟/؟ -مرد دیگه ای تو این دنیا مردونگی نداره که بخواد زنم کنه . اگه حالا زن نشم باید صبر کنم دوازده سیزده سال دیگه یکی ازبرادر زاده هام بیاد با عمه اش همبستری کنه . راست می گفت این کتی . کیرم داشت می ترکید . پوستش نازک شده بود و آلت, قطور و آماده به کار . -کتی این کیر می ترکونه . می تونی تحملش کنی ؟/؟ -من آماده ام که منفجر شم . کیر کلفتو با لذت تحمل می کنم . ولی بی کیری رو هرگز . پس خواهش می کنم به کارت ادامه بده . .-کتی مامان بابا هم میدونن که ممکنه من و تو .... -مامان که خودش مستقیما باهام صحبت کرد و از بزرگترین آرزوهاش بود . اون می خواست زودتر نوه شو اون نوه ای رو که کنارش باشه ببینه . بابا هم در این مورد بامامان حرف زد . اون که بیشتر از مامان دلش می خواست من و تو باهم باشیم و گفت تا موقعی که کتایون از کوروش باردار نشه کوروش نباید ایرانو ترک کنه . اون باید بمونه و وظیفه برادریشو انجام بده . نشون بده که به درد خونواده اش هم می خوره .. وای اگه کتی با همین یه بار بار دار نشه من تا کی باید تو ایران بمونم . انگار تو ایران باید خیلی بیشتر فعالیت کنم . فردا پس فردا با پنج نفر ؟/؟ تازه بعدش باید یک ایران گردی هم بکنم . انواع و اقسام کله خرا و فک و فامیلاشون .. علما و پیشگامان دین که برای حفظ نظام دین و اصول و عقاید خودشون باید نسلشونو حفظ کنن بچه میخوان .. معلوم نیست دولت چطور به بیگانگان قول داده که تا یه ماه دیگه منو برگردونه خارج . خداکنه بشار اسد آدمکش زودتر سرنگون شه وگرنه من باید برم زن و فک و فامیل جنده شو بگام که توله سگهاشو واسه جنایت اضافه کنه . چطور می تونم اون کوس گنده های سوری رو بکنم . کیر منو تو کوسشون قفل می کنن . -کتی من می خوام حرکت انفجاریمو شروع کنم . آماده ای ؟/؟  -هیچوقت تو زندگیم تا این حد آماده نبودم . آماده ومصمم ویک دنده . زود باش داداش . این قدر مقدمه چینی نکن . از خون و خون ریزی هم نترس . نمی خواد مقدمه بچینی . پاره ام کن . بترکون . کوسمو با پرده اش بترکون . تا بی پرده در مقابلت قرار بگیرم . کوروش دوستت دارم داداش .. شوهرم دوست پسرم عشق من همه چیز من دوستت دارم . حمله رو شروع کن . مثل یه آمپول و تزریق چکشی کیرتو فرو کن تو کوسم . کتی یه چیزی می گفت ولی دلم نمیومد که اونو چکشی بگام . دور و بر کوس کتی حسابی خیس شده بود . طوری که حس می کردم کیرم داره توی استخرشنا می کنه . باید می رفت تو قسمتای عمیق تر استخر و سرشو می کرد زیر آب . کیرمن و کوس کتی داشتند روبوسی های معمولی رو انجام می دادند . صدای ملچ ملوچشون من و کتی هردو تا رو بیش از پیش حشری کرده بود . کیرمو از درازامیذاشتم رو کوس کتی رو اون چاک و برش وسط کوس و به پهلوها بازشون می کردم . فرق کوس خواهرم با بقیه کوسهایی که گاییده بودم در این بود که کوس کتی خیلی تازه تر و جوندار تر به نظر می رسید . شاید واسه هیجانی بود که خواهر خوشگله ما واسه این کار داشت و تجربه ای که نداشت . نفس نفس می زد . پوست تنش داشت می سوخت . حرارت بدنش به منم سرایت کرده بود . با این که فضارو کاملا خنک کرده بودیم ولی تن من و بیشتر فکر کنم تن کتی همچنان داغ بود . کیرمو گذاشتم رو ابتدای محل ورودی . -کوروش آماده ام . -کتی خیلی داغ وخیسه . کیرمو همین جوری رو کوست گذاشتم بمونه .خودش داره یواش یواش میره جلو .-داداش هلش بده تند تر بره . نازشو بخورم . بهش بگو اینقدر تنبل نباشه -کتی جونم . صبر کن ببین کار اصلیش که شروع شد اون وقت می بینی که  این شلاقک اصلا هم تنبل نیست و خیلی کاریه . خیلی . -ببینیم و تعریف کنیم . تصمیممو گرفتم که زودتر قال قضیه رو بکنم . کتی بیا ببوسمت . تو چشاش نگاه کرده و روش منطبق شده . با یه فشاری که به کیرم دادم سرعت حرکتشو بیشتر کردم . لحظه پرشکوه ورود کیر یک برادر به کوس یک خواهر فرا رسیده بود . سر کیرم رفت تو کوس . من مثل معتادایی بودم که چند روزی مواد بهم نرسیده بود و بد جوری به این سکس نیاز داشتم . چقدر داغ شده بودم . نباید خالی می کردم . نباید تو کوسش آب می ریختم . زود بود و غیر بهداشتی . اون وقت با خون قاطی می شد . باید فشارمو زیادترش می کردم . کوس تنگ کتی که یه چسبندگی خاصی رو در محل اتصال به کیر ایجاد کرده بود منو مجبور کرد که بازم یه نموره ای فشارمو زیاد ترش کنم . دلشو نداشتم درد کشیدن کتی رو ببینم . یه لحظه چشاشو و لباشو به هم فشرد  و در جا آروم گرفت نمی خواست دردشو ابراز کنه . حس کردم یه چیز گرم و روونی تو کوس خواهرم جریان پیدا کرده تا به خودم بیام یه چیزی بگم اون صداش دراومد و گفت داداش یه لحظه کیرتو بکش بیرون ببینم چه خبره . اگه بدونی چیکارم کردی . فکر نمی کردم این قدر بهم حال بده و کیف کنم . کیرمو که در آوردم یه خورده خون از کوس خواهرم برگشت کرد رو پاش و ملافه رو خونی کرد . -اوخ جوووون خون .. راحت شدم .. جوووون داداش بالاخره خانوم شدم -آبجی گل من تو همیشه واسم یه خانوم بودی . یه خانوم ناز و دوست داشتنی . فکر می کردم کتی به دیدن خون جا بره و یه خورده وحشت کنه ولی اون داشت از تماشاش لذت می برد .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

خانم مهندس قسمت بیست و ششم

کیا از اینم پا فراتر گذاشت ویه انگشتو کرد تو کوس و یکی رو تو کونو و به همون صورت قبلی آخر کمر منو می مالید و سپیده هم کوس منو می خورد . اون طرف هم شاهد بودم که بهرام و بهاره دو تا خواهر برادر چه صمیمانه دارن با هم حال می کنند . از خوش بودن اونا منم خوش به حالم می شد . بهاره با همون کلاه خودش در حال رقصیدن بود و داشت بابا کرم می خوند و می رقصید . وقتی به جمله دوستت دارم می رسید بهرام هم میومد جلو و می گفت منم دوستت دارم و یکی می کرد تو کون خواهرش . مسخره بازیشون گل کرد -داداش کی گفته منو لخت ببینی بی حیا . -آبجی کی از خواب بیدار شدی . حالا که نزدیک زایمانته ؟/؟ بهاره که نمی خواست از دستش در ره ولی ادای فراریها رو در آورد و بهرام پرید روش و با یه زور خاص و اشتهای فراوون دو طرف کون خواهرشو به پهلو ها باز کرد و کرد تو کوسش . کاوه و بیتا هم که در حال حال کردن با هم بودند به اون صحنه نگاه می کردن . یکی دوتا مرد دیگه اونجا بودند یک جفت حال حسابی به این خانوما داده می شد البته به نوبت . مردا طوری حریص نشون می دادند که با این که در حال گاییدن یکی بودند با یه هیزی خاص داشتن به یه زن دیگه که زیر یه کیر دیگه گاییده می شد نگاه می کردند . با صدای بلند گفتم چیه بچه ها مرغ همسایه غازه ؟/؟ -روشنک جون تو جنس خراب این مردا رو هنوز نشناختی ؟/؟ -چرا یه عمره توشون دارم زندگی می کنم -ولی بدتر از همه میخوای اونی که میخواد اوسا کارت بشه . اوخ اوخ امکان نداره بتونی از زیرش در ری . -من ترجیح می دم از زیرش دررم تا این که منو از زیرش در کنه . -چه حرفای قشنگی می زنی روشنک .عملش شرطه . اگه شاهزاده خانوم و ملکه سبا هم باشی نمی تونی فریبشو نخوری -اصلا چی داری میگی من میخوام واسه کارم برم و به این چیزایی که تو میگی هیچ کاری ندارم . تازه الان چه وقت این حرفاست . مثل این که خودت گلوت پیشش گیر کرده بود و حالا که نخواستت میخوای یه کاری کنی که بهم ثابت شه تو کم نیاوردی . اصلا من که حرفشو نزدم تو شروع کردی . -حالا روشنک جون تو ناراحت نشو . داداش ! کوسسسم! یه خورده دیگه بزن . می خواد . کیا زود باش . از اونجایی که حس می کردم کار سپیده نزدیکه تموم شه رفتم سراغش و زیرش قرار گرفتم تا کیا از همون پشت بکنه تو کوسش و منم یه جورای دیگه ای بهش حال بدم . دستامو دور گردنش حلقه زده اونو به خودم چسبوندم . بابوسه هام به لب و صورتش امون نمی دادم . -جون روشنک بکن همین جوری منو بخور . سینه هامو میک بزن باهاشون بازی کن . یه خورده دیگه حال بدی آبم میاد . کیا داداش محکم تر . سر سوراخ کونمو بخارون . باهاش بازی کن . نههههه نهههههه داداش . یه دستمو رو یکی از سینه های سپیده گذاشته و در حال بوسیدن لباش یه انگشتمو گذاشته بودم رو چوچوله اش و کیا که کیرشو حرکت می داد یه تماسی هم با انگشتم داشت . سپیده با فریاد هاش می خواست که بیشتر بهش حال بدیم . جوووووون داداشش داداششش .. روشنک همینه همینه .. همین جوری آخخخخخ نههههههه باورم نمیشه داره میاد .. داره میاد داداش بریز تو کوسم یواش بریز .. آبتو بریز می خوام ببینم مزه آب کیر داداش چه جوریه . هم با کوسم هم با دهنم . -اگه یه بار بخوری میگی همیشه بهم بده -خب چه اشکالی داره به همه غریبه ها که میدی . من خواهرتم . وصله تنتم . به کی آب برسونی از من واجب تر کاوه و بهرام که گوششونو تیز کرده بودند گفتند سپیده جون هر وقت تشنه ات بود ماهم هستیما . این داداش یزیدتو ول کن . ببین چه جورشده که امروز یه چراغ سبزی بهت نشون داد -سپیده به حرفشون توجه نکن . با این حالی که بهم دادی مگه میشه از خواهر خوشگله ام دست بکنم . تازه همیشه تو خونه کنار همیم چه صفایی می کنیم . -به شرطی که خودتو جای دیگه سیر نکرده باشی -من اشتهام زیاده سپیده -دوست داری آبجیتم اشتهاش زیاد باشه ؟/؟ -به شرطی که فقط گرسنه داداشش باشه -بد جنس خود خواه به جای این حرفا تو کوسم آب بریز . کیارش پهلوهای سپیده رو نگه داشته بود و با یه لرزش شدید و پشتش فریاد و اشتیاق خاصی که محیطو لرزوند : آهااااییییی ببینین چه جوری دارم با کوس خواهرم حال می کنم کیا و بهرام صداشون دراومد که مگه ما داریم چیکار می کنیم . -سپیده بیا داره می ریزه . حال کن .-خودت چی داداش حال نمی کنی ؟/؟ -بیشتر از بیشتر . افتاد رو خواهرش و چند لحظه بعد دو تایی شون پاشدند . از اون طرف بهرام و بهاره هم کارشون تموم شده بود . آب کیر بهرام از از کوس بهاره در حال سرازیر شدن بود و این کاوه و بیتا هنوز سیر نشده بودند . کیارش : کاوه جان این نوعروس ما رو نمی تونی سیر کنی ؟/؟ -خفه شو من مثل تو ناتوان نیستم که زود ول کنم . داره حال می کنه منم دارم می کنمش . -اگه توانا بودی که تا حالا حالشو جا می آوردی . این نوعروس اشتهاش خیلی زیاده . اول کاره دیگه . بهرام بدو بریم . بهرام اول سختش بود که حرف کیا رو گوش کنه . چون هم دوست پسر بیتا بود و هم این که می خواست به احترام کاوه پا پیش نذاره ولی صدا و فریاد کیا اونو مسخ کرده بود ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

ماجراهای مامان زبل 4

وقتی روسریمو از سرم در آوردم حاجی رحمت دیگه زحمتی نکشید که سرشو بندازه پایین . همین جور خیره بهم نگاه می کرد .. انگاری خیلی ازم خوشش اومده بود .. اونم دیگه نه عمامه ای به سر داشت و نه عبایی به تن . یکی از اون لباسای یقه آخوندی تنش کرده بود . موهای مشکی و پر سر و صورتش خیلی به تیپش میومد . -خیلی گرمه حاج آقا .. برم کولر روشن کنم .. -اگه ایرادی نداره این کارو نکنین من کلیه هام زود سر ما میخوره و حساسه -چشم حاج آقا . با دگمه های بلوزم ور می رفتم و می خواستم حاجی رو متوجهش کنم که خیلی گرممه .. -خواهرم این قدر سخت نگیرین . می تونین راحت باشین . اگه خواستین یکی دو تا از دگمه هاتو نو هم باز کنین . خواهر برادری این حرفا رو نداره . یه عشوه و قمیشی اومده و گفتم حاج آقا می دونم حرف شما همش حقیقته ولی بعضی وقتا هم باید در عمل نشون بدین . اگه خواهر برادری این حرفا رو نداره شما هم دگمه های پیرهنتونو باز کنین تا منم احساس صمیمیت و خواهری بیشتری بکنم و راحت تر بتونم همین کارو در مورد خودم انجام بدم . -هرچه خواهر گلمان بفرمایند . تا اونجایی که یه قسمتی از سینه هام تو دید بیفته این کارو انجام دادم . رحمت خان توکلی هم عین گرسنه های کوس نخورده و سینه ندیده زل زده بود به سینه هام -حاج آقا مشکلی پیش اومده . جن دیدین ؟/؟ -نه خواهر پری دیدم . راستی خواهر .. -حاج آقا خواهر و برادر که همش به هم نمیگن خواهر و برادر . اسم همو میارن . می تونی منو به اسمم اشرف صدا کنی . منم به شما میگم آقا رحمت . اشرف خیلی گام به گام پیش می رفت و می دونست این از اوناییه که راحت به دام میفته و می خواد به دام بیفته ولی طوری باید اونو به دام بندازه که به خیال خودش اصول رو رعایت کنه و فکر کنه که با توجیه شرعی سر یکی دیگه روکلاه گذاشته و به اصطلاح از کلاه شرعی استفاده کرده باشه. -آقا رحمت . تشریف آورده بودین تا در مورد جلوگیری از گناه و این که پیوند یک زن و مرد از ارکان مهم اجتماعیه صحبت بفر مایید و نیازهایی که به اشکال مختلف در هریک از زن و مرد وجود داره -اشرف خانوم شما که خیلی سخنران تر از منید و احاطه شما بر این امور بیشتره . -چوبکاری نفر مایید رحمت جان من ناخن انگشت کوچیکه شما نمیشه . انگشتای مانیکور زده خودمو نشون حاج آقا دادم وگفتم خب شما جای داداش من . فکر می کنین این همه جوان که دارن به بیراهه کشیده میشن و این انحراف و به گناه کشیده شدن اونا رو از هدف آفرینش دور می کنه باید چیکار کنن .-وزنایی که  اونا هم شوهرشونو از دست دادن یا ازدواج نکردن و یا به عناوین مختلف  همسر ندارن .. این حاجی رحمت توکلی با بیان این جمله اش زده بود به خال -کاملا صحیح می فر مایید حاج آقا . خوشبختانه دین ما از بس کامله راه مبارزه با این فسادو باز گذاشته و در این مورد آسون گرفته تا از فحشا جلوگیری بشه -اشرف خانوم شما که همه اینا رو واردین -خب یه خصلت ما زنا اینه تا موقعی که چیزی به نفع ما نباشه اونا رو خوب یاد نمی گیریم . واقعیتش این که تا وقتی که شوهرم زنده بود اصلا این چیرا رو قبول نداشتم . حالا که عمرشو داده به شما راحت تر با این مسئله کنار میام . این زن حسوده و با این که می دونه باید پابند قوانین دینی و شرعی باشه هر جا که به نفعش نباشه تسلیم اون قانون نمیشه . -فرمایش به جایی کردی . البته اشرف خانوم مواردی هم هست که یک مرد زن داره ولی زنش یه سری مشکلاتی داره که نمی تونه نیاز های مرد رو تامین کنه و مرد مجبور میشه که بره دنبال زن صیغه ای و نمیشه هم ایراد گرفت . -ولی من یکی به شوهرم خوب می رسیدم . جای داداشمی از اون زنای آتشین مزاج بودم -هنوزم هستین . ؟/؟ .. وای یک قدم ازم جلو زده بود . انتظار این حرفو نداشتم . -خب تا آب نباشه که آدم نمی تونه شنا کنه .. حاجی ساکت شد و فهمید که گیر حریف افتاده . بعد از چند لحظه سکان سخن رو در دست گرفت و گفت البته اشرف خانوم  همسر من مدتیه که  ناتوان شده و نمی تونه وظایف همسرداریشو انجام بده ولی خب من هنوز در مورد خودم اقدامی نکردم .. می دونستم دروغ میگه و میخواد واسه بازار گرمی و استارت کار یه حرفی زده باشه .. منم کمکش کردم و گفتم حاج آقا گناه می فر مایید . اگه می خواین عبادتتون درست باشه و ثواب کنین حتما باید نیاز های خودتونو بر آورده کنین .. -ولی خواهرم تو این دوره زمونه به هر زنی که نمیشه اعتماد کرد . یه کمی بهش نزدیک شده و با بوی تنم مستش کرده و گفتم یعنی به هر زنی ؟/؟ اگه فردا یکی بخواد بیاد با من یه پیمان شرعی ببنده نباید به من اعتماد کنه ؟/؟ -اشرف خانوم من منظورم شما نبودین . تازه منظورم همه نبودن . یه دور بر گردونی زده و مکثی کردم تا حاجی چشم چرون بر جستگی کون ناب و تپل منو ببینه و حالشو ببره وقتی با سینی و شربت بر گشتم چشما و صورت حاجی داشت  داد می زد که کوس می خواد . خودمو بهش نزدیک تر کرده و گفتم رحمت آقا خودت می دونی که منم پس از این همه سال زندگی و عبادت نمی خوام گناه کنم . -منم نمیخوام گناه کنم -پس حالا که تفاهم داریم خیلی خوب میشه که ثواب هم بکنیم . یه خورده خودمو بیشتر بهش چسبوندم . با این که مبل و کاناپه داشتیم رو زمین نشسته بود و به پشتی ترکمنی تکیه داده بود و منم دم به دم خودمو بهش نزدیک تر می کردم . -حاج آقا من حاضرم صیغه هر مسلمونی که شما بگین بشم . چشم و دهن و لب و لوچه حاج آقا توکلی یه جوری شده بود .-اشرف خانوم -جووووووون .. اینو که گفتم بیشتر از حال رفت .-یه چیزی رو می دونین ؟/؟ -چه چیزی ! -اگه زن و مرد خودشون خطبه رو وارد باشن و یه مختصری بخونن دیگه به هم حلال میشن و نیاز به نوشته ای هم نیست . -اتفاقا رحمت جون من از این جور صیغه شدن خیلی خوشم میاد . به این میگن صیغه های یک بار مصرف . هربار که آدم نیاز داشته باشه یه جمله میگه از گناه دوری می کنه ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

هرجایی 7


حالا دیگه ما سه تا لخت تو یه اتاق قرار داشتیم . خونه رویایی من خراب شده بود . تازه اون خونه رویایی رو هم تو خرابه ها ساخته بودم . آره خونه رویایی من از دواج با امیر بود وخرابه ها هم کابوس زندگی من  . زندگی تلخی همراه بافقر یتیمی . همراه باتنهایی . عشقبازی با امیرو تحمل کرده بودم حتی لذتشو برده بودم به این امید که یه هفته دیگه شوهرم میشه و خدا از گناهم می گذره .. اما بااین دونفر چیکار می کردم . از زندگی بدم اومده بود . از خودم متنفر بودم . حتی به من فرصت فکرکردن هم ندادند نفر اول که اسمش کریم بود وازصدا کردن هم متوجه اسمش شده بودم دوستشو صدازد و گفت جمال جون بفرما اگه دوست داری اول تو برو -نه چاکرتیم کریم خان . قربان مرامت . مانمک پرورده ایم -جمال جان این یه خورده ریزه میزه هست تا کیشمیش بشه خیلی کار می بره .. طفلکی گناه داره باید بهش رحم کرد . اون دنیا باید جواب پس بدیم .. من آب بندیش می کنم و یه سرویس میرم بعد من می تونی هرکاری دوست داری باهاش بکنی . اصلا شاید هوسش آوردیم خواست دونفری بیفتیم سرش جووووووون چه حالی میده . خودشو انداخته بود رومن . داشتم خفه می شدم . آدمایی بودن که رحم و مروت سرشون نمی شد . با اون لبای چندش آورش شروع کرد به بوسیدنم . ای کاش تنش بوی عرق می داد . از اون عطرای تند سردر د آور قبل از میلاد به خودش زده بود که حالمو داشت بهم می زد واگه زنشم جای من بود از این سکس لذت نمی برد . رومن سوار شده بود . کیرشو به دهن بسته ام می مالید و به زور می خواست بازش کنه و کیره روفروکنه تو دهنم تا واسش ساک بزنم اما من دوتا لبمو محکم به هم قفل کرده دندونامو به هم فشار می دادم .. با انگشتاش دوطرف دهنمو گرفت و به پهلوفشار داد وکشید طوری که نزدیک بود دهنم جر بخوره  .دهنمو باز کردم . حالا دندونامو به هم فشار می دادم ولی اون بازم مقاومت منو در هم شکست -ازتو سرسخت ترشم گاییدیم . کلی پول بالات دادیم . تا حال نکردیم و لول نشدیم ولت نمی کنیم . هرچی با ماراه بیای به نفعته زودتر دست از سرت ور می داریم .. داشت عقم می گرفت . بالاخره کیره روفروکرد تودهنم -زودباش ساک بزن . زودباش . اصلا به حرفش اعتنایی نمی کردم . همون که کیرشو تو دهنم تحمل می کردم واسم بزرگترین شکنجه بود -عیبی نداره دهنتو میگام . بادستای پهن وکلفتش دوطرف لپامو محکم داشت تا کیرشو تو دهن من خوب کیپ کنه منم نتونم درش بیارم .عین یه کوس دهنمو می گایید -ولم کن آقا کریم -تازه بهت چسبیدم هنوز استارت نزدم . جمال به این نو جنده بگو که به من چی میگن -میگن کریم زالو -خب یه لقب دیگه ام چیه همون که با اسمم جوردر میاد -آها کریم کنه رو میگی ؟/؟-آفرین جمال جون یادم باشه پنج دقیقه زودتر تحویلت بدم اینم از جایزه خوش جوابیت .. کیرشوتودهنم حرکت می داد و منم هرچقدر سعی می کردم با دندونام روکیرش گارد بگیرم انگاری کیرش از آهن ساخته شده بود . ایییییییی ماده چسبنده و لزج منی وارد دهنم شد . بابیرحمی هر چه تمامتر کیرشو زد به داخل دهنم تا تونست خیس کنه . خیلی هم اون داخلو پرکرد . هر کاری کردم نتونستم آبو از دهنم بریزم بدون این که بخوام همه روخوردم . اگه مقاومت می کردم می رفت سر نای من و با سرفه شدیدی روبرومی شدم .. لباشوگذاشت روسینه ام . با این که توفکر سکس نبودم ولی نوک سینه ام سیخ شده بود .. بیشتر سینه ام شده بود یه لقمه دهنش . -جمال سینه هارو داری ؟/؟ حیف که تا یه ماه دیگه این جوری نیست .. واقعا باید دور من و تو روطلا گرفت . من میگم آدم کوس نباس بکنه اگه می کنه باید یه چیز درست و حسابی بکنه که جوونش کنه سر حالش بیاره بیشتر از یه لول تریاک بهش حال بده .. با این که دستام آزاد بود یا آزاد شده بود دیگه حرکتی نمی کردم . یه خورده هم می ترسیدم . نکنه شهوت جلو چشاشونو گرفته باشه اگه یه موقعی بامقاومت من روبرو شدن بزنن منو بکشن . کیرکریم خیلی کلفت بود ولی دراز نبود . همونو خواست فروکنه تو کوسم . کوسم خشک بود .. بافشار می خواست بفرسته داخل -دردم گرفته . آخخخخخخخ خشکه من هوس ندارم ولم کنین کثافتا .. کریم دستشوتف مالی کرد و کشید سر کوس و اوایل قسمتهای درونیش . کیرش  این بار راحت تر عمل کرد ورفت توی کوسم . -دست از سرم وردارین . نه نه شما مگه خودتون بچه ندارین . دختر ندارین . من جای دختر شمام . خواهش می کنم ولم کنین . می خواستم حواسمو پرت کنم تا یه وقتی گاییده شدن به من مزه نده . اونا در واقع داشتن بهم تجاوز می کردن . وقتی لبای گندیده اش رولبای من قرار گرفت دیگه خودش کافی بود که گاییده شدن بهم مزه نده . سرعت گاییدنشو زیاد کرد -مثل اینکه تو اصلا حال نمی کنی . این کیر منه که داره کوسسسسستو میگاد پس باید بهش حال بدی .. هیجانیش کنی . ما یه امشبو می خواهیم صفا کنیم . دختر تو چه طوری می خوای یه جنده موفق بشی . کار می بره زحمت داره . یه هفته باید زیر کیرم بخوابی تا یه اوسا جنده حسابی دربیای . این امیر زیادی دل رحمه .. زیر گلو زیر بغل سینه ها و سر و گردنم همه جارو غرق بوسه کرده بود . -عیبی نداره بی احساس من خودم حالمو می کنم . جمال یه کاندوم باز کن ببینم چند لحظه بعد سرکیرش کاندوم کشید و دوباره گذاشت توکوسم . -دیدی جنده خانوم ما فکر شکمت هم هستیم . یه وقتی بالا بیاد و نفهمی که پدر بچه ات کیه . حالا توبیا واسه ماناز کن . با کیر کاندومی اش همین جور داشت منو می گایید .-آههههههههه کیییییییییییررررررررررم دیگه پاشید ول کرد آخ منو بگیر که اومدم . خودشو محکم به وسط بدنم می زد تا کیرش تا ته بره توکوسم .. زد و زد و زد . گایید وگایید وگاییید .. تا یه لحظه این مرتیکه نره خر کریمخان پست فطرت آب کیرشوریخت توکاندوم وخیال هردومونو راحت کرد.. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

زن نامرئی 12

دستاشو دور کمرم حلقه زد و وقتی که متوجه شد خوشم میاد به زیر بلوزم تجاوز کرد .. تماس دستاش با پشتم یه لذت خاصی رو تو تنم به وجود آورده بود که دوست داشتم همونجا درازم کنه . نگاه نویان و نگاه من در یه برخورد عاشقانه و هوس انگیز راز هایی داشت که دیگه نمی شد بهش گفت راز . -ببینم نادیا تو ازکجا فهمیدی که می خوامت . -خب ما اینیم دیگه . از همونجایی که فهمیدم ایران قطرو شکست میده و دوتایی مون یه میلیارد زدیم به جیب . -باور کن نادیا حتی حاضر بودم شکست بخورم ولی تو رو داشته باشم .-کدوم لذتش بیشتره با پیروزی منو در آغوشت داشته باشی یا با شکست ؟/؟ -خب معلومه که این جوری لذتش بیشتره ولی در هر دو صورت داشتن تو واسم بزرگترین پیروزیه که من باهاش حال می کنم . این واسم یه رویا بوده که همیشه تو رو داشته باشم -داشته باشم و چی ؟/؟ -اونو تا چند دقیقه دیگه متوجه میشی -همین حالاشم متوجه ام -نادیا اگه چیزی هست که بهم نگفتی بگو .. -می تونی کامپیوترتو روشن کنی -نمی دونم نادیا تو به این لپ تاب ما گیر دادی و ول کنم نیستی .. -ببینم خودم برم اونجایی که می خوام برم یا با گفته های من میری . -نمی دونم تو چیکار میخوای بکنی .. سریع رفتم رو تصویر و فیلم سکس خودم -داداش این چیه . این کیه .. .. صورتش سرخ شد و از خجالت سرشو انداخت پایین -اووووههههه قربون داداش محجوب خودم برم . اون وقتی که باید حیا می کردی نکردی حالا واسه ما ادای پسرای خجالتی رو در میاری ؟/؟ -نادیا تو از کجا متوجه شدی ؟/؟ من که ورود اولیه  رو کد گذاری کرده بودم . -تو به اونش کاری نداشته باش . به من میگن نادیا هفت خط . تو که خودت میدونی من مخ کامپیوترم . ببینم داداش این تصویر تو رو به رویا نبرد  ؟/؟ حالتو نگرفت ؟/؟ -چرا همش تو خماری بودم .-ولی تو که بهترین دخترا و حتی زنا رو می تونستی در اختیارت داشته باشی . - تو دنیا عطر زیاده .. گل های خوشبو هم زیادن و سلیقه ها مختلفه . و اما برای من زیبا ترین و خوشبو ترین گلها گل نادیاست . نادیای خوشگل و خوش عطر من . منو ببخش نادیا . این عشق و هوس جوونیه دیگه -داداش یه عشقیه که همیشه باید موندگار باشه -منو بخشیدی نادیا ؟/؟ -به یه شرط می بخشمت .. این که زودتر بغلم کنی و منو ببوسی و بعدش دیگه تعارفو بذاریم کنار و به خاطر این میلیاردر شدنمون جشن بگیریم . ولی خوب حالشونو گرفتیم داداش . این قدر به خودشون اطمینان داشتند که شرکت های شرط بندی حاضر بودند یک به هزار رو برد ایران پول بدن . داداش طوری حشری شده و عجله داشت که بلوزو از سرم در آورد . سرمو گذاشتم رو سینه های لختش و اونم دستشو به پشت سوتینم رسوند و اونو درش آورد . سینه های من و اون بهم چسبیده بود . دچار یه هیجان خاصی شده بودم . اون حس برادر خواهری جاشو به یه حس معشوقگی داده بود . شورت من و داداش هم انگاری به یه اندازه بود و قدمون هم انگار مساوی شده بود . کوس من به کیرش از داخل شورت چسبیده بود و اون با حرکت شورت و کیرش کوسمو لحظه به لحظه خیس تر و تشنه تر می کرد . .-نادیااااا نادیااااااا دارم دیوونه میشم . باورم نمیشه که تو این جا جلوم وایساده باشی و داری آتیشم می زنی . .فیلم سکسی حموم من داشت پخش می شد . -داداش کدومش بهتره .. -معلومه چیز زنده و طبیعی ولی اونم واسه خودش یه حالی داشت . همین حالا که می بینمش به هیجان میام .. فقط ازم نخواه که پاکش کنم . اون همیشه واسم یه نشاط خاصی رو به دنبال داره .. -داداش هرکاری دوست داری بکن فقط حواست باشه که این فیلم دست غریبه ها نیفته . -تو فقط مال منی نادیا . مال من . -اگه بخوای بازم میرم تو حموم و این بار روبروت وای می ایستم تا به هیجان بیای و به اون چیزی که می خوای برسی . -چطوره ؟/؟ -باشه ولی فیلمه رو پاک نمی کنم . -داداش داداش واقعا که خیلی کوس خلی .. حالا بیا بیا دیگه من صبر و قرار ندارم . منتظر هیجانم . هیجان بیشتر . عطش بیشتر . لرزش بیشتر . حس بیشتر و بهتر .نویان شورتمو کشید پایین و دهنشو گذاشت رو کوسم . مثل به خاک افتاده ها جلوم زانو زده بود و با گردنی کج در حال لیسیدن کوسم بود . -داداش هوووووففففف داره می سوزه .. شورتشو بدون این که از پاش در بیاره کشید پایین و یه دستشو گذاشته بود رو کیرش . برای دومین بار بود که نگام به کیرش می افتاد . یه کیر درست و درشت . دلم می خواست زودتر لمسش کنم . کمرم سست شده بود و داشتم خم می شدم . با این حال دوست داشتم نویانو بیشتر به هیجان بیارم و میدونداری کنم . تا واقعا حس کنه خواهرش این ارزشو داشته که تا حالا واسش صبر کرده و اشتیاق نشون داده .. ازش فاصله گرفتم و با یه حرکات وسوسه انگیز مدل استریپ تیز هیجانشو زیاد کردم . -داداش نگاه کن خوشت میاد ؟/؟ همونیه که توحموم بود . دستمو میذاشتم لای کوسم و زبونمو در میاوردم و با اشاره انگشت بهش می گفتم بیاااا بیااااا اونم دستشو گذاشته بود رو کیرش و در حالی که با حسرت به کوسم نگاه می کرد با کیرش بازی می کرد . کونمو طرفش قمبل کرده و با یه حرکاتی دورانی بازم دستمو میذاشتم لای کوسم -آخخخخخ نویاااااان می دونی چی کم داره ؟/؟ فقط کیر تو رو . .. نویان دیگه از مرحله گرما و داغی و برشته شدن گذشته بود . اونو سرخ سرخش کرده بودم .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

هرکی به هرکی 51

خیلی بهم بدهکاری . ببینم نکنه یادت رفته . ببین آریا  یادت رفته همین دیروز چه کار خطرناکی کردم و کلید خونه آرمیلا و در ورودی آپارتمانشو کش رفتم و سریع رفتم سر خیابون یکی از روش ساختم و دادم دستت ؟/؟ ببین واسه تو هر ریسکی رو انجام دادم و تو بازم هوامونداری . -ببینم چته آرین رفته تایلند بازم اونجات می خاره ؟/؟ -من که اونجام خیلی وقته می خاره و به دادش نمی رسی . -یادت رفته تو مجلس خونوادگی چند تا از این داروهای ضد خارش خوردی -ولی هیشکدومشون این داروی تو نمیشن -حتی مال داداش ؟/؟ -حتی مال اون که شوهرمه . -فقط شانس آوردی آریا که خونه خواهرت از اون کلیدای اختصاصی ضد سرقت نداره .. فقط حواست باشه . -ببینم پس با این حساب من دو سرویس بهت بدهکارم . -تو هریک از این کارامو میخوای با یه سکس فقط با یه سکس جواب بدی برادر شوهر عزیزم ؟/؟ نکنه دلتو زدم ؟/؟ -توکه می دونی من چقدر عاشقتم زن داداش . بریم مغازه . آرمیلا ظاهرا رفته تا دوساعت دیگه نمیاد . من و پریسا رفتیم مغازه . خیلی وقت بود که با هم سکس نداشتیم . -ببینم آریا این روزا که بهت بد نمی گذره . شنیدم و دیدم که خیلی رنگ و وارنگ از همه رنگو تور می کنی . حالا آقا واسه ما ممتحن هم شدن . کی میره این همه راه رو -چیه پریسا حسودیت میشه ؟/؟ توکه خودت تو محفل گل کاشتی و تو و آرمیلا کلی متلک بارونم کردین . -خب پیش اون گاهی مجبورم یه حرفایی بزنم .-اوخ نونو به نرخ روز خور -ببینم آریا پس تو الان اینارو به چه نرخی میخوای بخوری . حق دارم که بهت بگم کونو به نرخ روز خور . - زن داداش تو که می دونی خارج از این محفل خیانت محسوب میشه -یادت رفته که کی بود که موضوع مجلسو واست گفت ؟/؟  تو اگه این زن داداشتو نداشتی چیکار می کردی ؟/؟ رفتیم مغازه و قسمت بالکن اون . -پریسا -جوووون -چققدر ناز شدی -این ناز نیازه . حتما باید بهت بگم ؟/؟  یه زن وقتی نیاز داره دوست داره نازشو هم بکشن . معمولا یه غرور خاصی داره که اگه اون مردش دوست پسرش اونو حفظش کنه می تونه بهتر و بیشتر حال بده . -حالا میگی من غرورتو حفظ نکردم و تو خوب نمی تونی بهم حال بدی ؟/؟ -چرا عزیزم . عشق من . من همیشه واسه حال دادن به تو آماده ام . داشتم دق می کردم وقنی که تو اون مجلس می دیدم زنا چه جوری دارن از سر و کولت بالا میرن -خیلی خود خواهی پریسا . خودت هر کاری بکنی و اون وقت من نتونم ؟/؟ -تو داشتی لذت می بردی -خوبه حالا . انگار خانوم لذت نمی بردند -خب زودباش اگه میخوای کاری بکنی بکن تا آرمیلا سر نرسیده . حیف که نمی تونم خودمو واست لخت لخت کنم . می ترسم خواهرت سر برسه .. بوسیدمش و دستمو بردم داخل پیر هنش از همون طرف و از راه سوتینش به سینه هاش چنگ انداختم و واسه راحتی کار یه دامن کوتاه پاش کرده بود که دستمو گذاشتم لای شورتش و کف دستمو گذاشتم روی کوس خیسش و چهار انگشتی به جون کوسش افتادم و تند تند مثل یه کیر اونو می فرستادم تو کوسش و بیرون می کشیدم . انگشتام خیس شده بودند . یواش یواش داشتم به همون حالتی می رسیدم که از اولین سکس با پریسا درم ایجاد شده بود فکر منو خونده بود . -آریا راستشو بگو .. جوووووون من مث اون دفعه حال می کنی ؟/؟ -دستتو بذار رو کیرم ببین چی حس می کنی ؟/؟ یا دستاتو بذار رو صورتم توی تنم ببین واسه کیه که داغ کرده . برای توست عشق من . -تو منو دوست داری ؟/؟ -چه فایده تو که مال من نیستی . تازه وقتی می دیدمت که با چه عشق و حالی پی مردا بودی فهمیدم که ... -که چی که همه عشق ورزیها و دوستت دارم گفتن ها کلکه ؟/؟ .. کوس شر گویی من گل کرده بود من و پریسا عاشق سکس هم بودیم و من داشتم قصه لیلی و مجنون تعریف می کردم . این آرمیلا واسه ما حواس نذاشته بود . سریع کوس پریسا جونو میک زده و کیرمو فرو کردم تو کوسش . زیادنمی تونستیم مانور بدیم نه فرصتشو داشتیم و نه جایی درست و حسابی . -پریسا کوست همون کوسه . باحال . زیاد گشاد نشده -ولی حس می کنم کیر تو کلفت تر شده از بس که از این بیچاره کار می کشی . با یه دست حلقه زده دور کمر پریسا و یه دست رو کونش و بازی با سوراخ کونش و با کیری که توی کوس مرتب می رفت و بر می گشت و با بوسه ای که عطش دو تا هوسباز داغ و آتشین را تا حدودی تسکین می داد رفتیم به استقبال ار گاسم -آریااااااا وای کوسسسسسم . بد جنس از بس دیر میای سراغم این جوری میشم حالا زود باش که داره میاد . واییی آریا . به ته کوسم که می زنی ادامه بده . خواهش می کنم . زود ولم نکن .. این پریسا انگار یه حال و هوایی دیگه داشت . سرشو از بس این طرف و اون طرف می کرد و با این موهای افشونش دل منو می برد که بالاخره ترمز زد . -دستاشو این بار اون دور کمرم حلقه زد و من و لبامو طرف خودش کشوند و با یه لب به لب  کیرمو که از کوس و تن به ار گاسم رسیده اش بیرون کشیده شده بود دوباره فرستادم اون داخل . با تمام وجودم بهش چسبیدم و تمام فضا ها رو پرکرده و با چند تا حرکت آبمو خالی کردم تو کوس پریسا . وقتی که پریسا بعد از بیرون کشیدن کیر من از کوس پاهاشو به دو طرف باز ترش کرد وچاک کوسشو باز تر کرد اون لحظه ای که آب کیر من در حال بر گشت از کوس و ریخته شدن به کناره  های پاش بود یه حالی بهم داد که دوست داشتم کیرمو دوباره فروکنم تو یکی از سوراخای بدنش . دهنشو باز کرد و گفت بیارش .. بازم یه صدایی اومد . انگار یکی افتاده بود زمین -پریسا نگاه کن آرمیلاست . یه موبایل دستشه . نباید بذارم اونو با خودش ببره . لعنتی کجا قایم شده بود -اون گوشه دستشویی . کثافت کی اومده بود .. سریع خودمو جمع و جور کرده و رفتم دنبالش این بار از بالا خودمو پرت کردم پایین . ارتفاع زیاد نبود . پاهام درد گرفت . دم در رسیدم به آرمیلا . دیگه اون لحظه روان شناس بازی رو گذاشتم کنار . به جای سیلی یه مشت بهش زدم و موبایلو از دستش گرفتم و چپ و راست چند تا سیلی دیگه هم زیر گوشش نواختم و اون یه لگدی به کیر و خایه ام زد که از درد به خودم می پیچیدم . همین باعث شد که فرار کنه بره طرف در و در رفت .  یه چاقوی نوک تیز رو از کشوی مغازه بر داشته و با همون درد کیرم خودمو رسوندم به ماشین آرمیلا با عصبانیت دو تا از لاستیکهاشو پنچر کرده و نذاشتم که بیاد طرف ماشین . تا حالا برد با من بود . موبایلو از چنگش در آورده و هنوز چند قدم ازش جلو تر بودم . سریع رفتم بالا سوئیچ ماشین پریسا رو گرفتم و از اونجا دور شدم . تصمیممو گرفته بودم . فرنوش تا شب نمیومد خونه و خارج از شهر کار داشت و این بهترین موقعی بود که خواهرمو بگیرم زیر مشت و لگد و اون درسی رو که مدتها پیش باید بهش می دادم حالا بدم .. دست پریسا جونم درد نکنه که اگه اونو نداشتم معلوم نبود چه خاکی باید تو سرم می ریختم . فقط باید این ماشینو جایی پارک می کردم که آرمیلا نفهمه و منو هم موقع ورود به آپارتمان نبینه . من باید حداقل پنج دقیقه قبل از اون می رسیدم . ... ادامه دارد ... نویسنده .. ایرانی 
 

ابزار وبمستر