ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

بهترین هدیه خدا

وقتی فهمیدم زری نمی تونه بچه دار شه خیلی ناراحت شدم ولی بیشتر ناراحتی من به خاطر ناراحتی اون بود نه این که  از نعمت پدر بودن محروم باشم . نه این که حسرت دیگران رو بخورم . -زری جون من و تو یه عمره که باید با هم باشیم . با عشق ازدواج کردیم .. هیچ چیزی جز مرگ نمی تونه ما رو از هم جدا کنه و به کانون گرم عشق و خونوادگی ما ضربه بزنه .. -یا باید از هم جدا شیم یا از دواج کنی و یه زن دیگه بگیری -من نمی خوام . من بچه نمی خوام . من تو رو می خوام . اون داشت افسرده می شد ولی من کمکش کردم . پا به پاش بودم . نازک تر از گل بهش نگفتم . طوری رفتار کردم که احساس واقعی منو درک کنه اون ملکه من بود . همه چیز من بود . خودمونو کشته بودیم تا به هم رسیدیم . حالا چه طور می تونستم به این سادگی ازش دست بکشم . اونو خردش کنم . نه .. نه ... عشق اون و عشق به اون برام از هر چیزی در این دنیا بالا تر بود .. -رضا تو حالا این حرفو می زنی ولی یه روزی پشیمون میشی . یه روزی میای رو حرف من .. -ببین من بچه نمی خوام . حوصله بزرگ کردن بچه یه نفر دیگه رو هم ندارم اگه یه وقتی تو دلت خواست حرفی ندارم . دوستت دارم . عاشقتم . ولت نمی کنم . یه زن دیگه هم نمی گیرم -وای تو چقدر خوب و دوست داشتنی هستی .. روزی یه ساعت توی بغلم اشک می ریخت و آروم می گرفت .. خدایا چرا باید این قدرتو ازش بگیری . چرا باید عشق من عذاب بکشه . چرا چرا .. مدتها گذشت تا سر انجام من و اون یه بار دیگه آزمایش دادیم .. وقتی که دیدم اون واسه بار دار شدن مشکلی نداره و آزمایش نشون میده که می تونه بار دار شه از تعجب و خوشحالی داشتم شاخ در می آوردم ولی مشکل از من بود . من نمی تونستم بچه دار شم .. هم از نظر تعداد و هم حجم نطفه مشکل داشتم . خیلی سخت بود در مان شدن .. حالا این من بودم که افسرده نشون می دادم . غرورم در هم شکسته شده احساس ناتوانی و پوچی می کردم . حس می کردم که زری داره بهم تر حم می کنه .. اون خیلی بیشتر از وقتی که من  در روز های رنج و اندوهش هواشو داشتم هوای منو داشت . ولی من دیگه نسبت به همه چی بی اعتنا شده بودم -زری باید از هم جدا شیم ..-معلومه چی داری میگی ؟/؟ -من نمی خوام تو رو از نعمت داشتن فرزند محروم کنم . -رضا تو درمان میشی .. مگه من نشدم .. خواست خدا بوده .. چرا صبر نداری -اومدیم و نشد . اومدیم و به پیری رسیدیم اون وقت چی ؟/؟ -دیوونه من بدون تو می میرم . من بچه نمی خوام . من تو رو می خوام .. حرفاش آرومم می کرد ولی بعد دوباره همون جوری می شدم .. -زری من می خوام طلاقت بدم .. -خیلی بچه ای .. مگه اون روزایی که من وضع تو رو داشتم تو تنهام گذاشتی که من بخوام تنهات بذارم ؟/؟ این قدر عذابم نده . اگه دوستم داری این قدر شکنجه ام نکن . باهام راه بیا .. مثل اون وقتا .. دیگه بهم نمیگی دوستم داری ؟/؟ دوستت دارم رو از یاد بردی .. دیگه دوستم نداری ؟/؟ بگو نداری .. سرمو انداحتم پایین مثل بچه های لجوج شده بودم -دوستت ندارم . دوستت ندارم .. -سرتو بالا بگیر بگو . متاسفم برات . هیچوقت فکر نمی کردم حتی به شوخی و همین جوری بهم بگی دوستت ندارم .- تو به خاطر این که کار اون روز های منو جبران کرده باشی داری این حرفو می زنی ؟/؟ من می خوام تو خودت باشی . هر کاری رو که دلت می خواد انجام بدی ..-رضا این جور باهام حرف نزن . تو واقعا دلت می خواد من بایکی دیگه ازدواج کنم ؟/؟ وقتی این حرفو زد نتونستم توروش نگاه کنم . می دونستم دارم اذیتش می کنم ولی نمی خواستم زندگیشو خراب کنم . زندگی رو براش تلخ کرده بودم . طوری که حتی برادر زاده های نوزادشو بغل نمی گرفت یا نازشون نمی داد تا من ناراحت نشم . اینا رو به خوبی در حرکاتش می دیدم . حتی وظایف خاص زناشویی رو هم به زور و اکراه و به سردی انجام می دادم . -زری من با چه زبونی بگم که از این زندگی از تو از خودم از همه چی بدم میاد ولی اون تنهام نذاشت . دلم می خواست بمیرم . هروقت میومدم خونه فقط میومد یه سلام می کرد و می رفت به  یه اتاق دیگه تا بد و بیراه نشنوه . بیشترین عذابو وقتی می کشیدم که به این فکر می کردم اون با یکی دیگه ازدواج کنه . چرا اون باید تا این حد دوستم داشته باشه . تنهام نذاره . مثل پروانه دورم بگرده . پیش اون از زنای دیگه حرف می زدم . وقتی با هم  بودیم و از کنارمون زنا و دخترای خوشگل رد می شدن چش چرونی می کردم ولی اون خیلی صبور تر از این حرفا بود . اما یه روز دیگه حس کردم بریده . دیگه می خواد قید همه چی رو بزنه . با همه اینها برق خاصی رو در نگاش می دیدم . از این که می  خواد مهرشو ببخشه طلاقشو بگیره . ولی من می خواستم حقشو بدم .. -رضا خودت خواستی که ازم جدا شی . خودت خواستی که منو بدی دست یکی دیگه . فردا دیگه نگو من بی وفایی کردم و  دوستت نداشتم . . رضا  خیلی عذابم دادی . من خدا رو داشتم .. خدا رو صدا زدم .. عذابم دادی ولی از خدا خواستم که عذابت نده . ازش خواستم که کاری کنه که تو باورم کنی . باورم کنی که من تو رو به خاطر خودت دوست داشتم . ولی تو نخواستی باور کنی . می دونی خدا این کارو واسم انجام نداد . ولی می دونم اون بخشنده هست . من میرم . از پیشت میرم ولی قول دادی که منو دیگه به حال خودم بذاری . حالا من یکی رو پیدا کردم . یکی که دیگه تنهام نمی ذاره .. منم تنهاش نمی ذارم . ما به هم وابسته ایم .. -زری چی داری میگی . صبر می کردی ازم جدا می شدی بعد این کارو می کردی ولی آنچنان درگوشی درگوشم زد که تا چند دقیقه ای گوشم در حال زنگ زدن بود . -هنرپیشه خوبی نیستی رضا .. اصلا نتونستی تظاهر کنی که خیلی بدی . ولی حالا می فهمم که خیلی بدی . هیچوقت نمی بخشمت . این من نبودم که گذاشتم زیر گوشت . این دستای کوچولوی کوچولویی بود که توی شکم منه . همونی که باباش تویی . همونی که نخواستی خبر خوش وجود و هستی اونو از زبونم بشنوی . همین امروز فهمیدم . بگیر اینم جواب آزمایشگاه .. رفت اسباباشو جمع کنه بره . من تصور بدی در موردش کرده بودم . آخه اون یه جوری حرف زده بود که ... هم خوشحال بودم هم ناراحت . دلم می خواست زری منو ببخشه تا لذت این خوشحالی چند برابر شه . ولی من خوشی بدون اونو نمی خواستم . -زری همه این کارام به خاطر تو بود . واسه این که نمی خواستم همراه با من عذاب بکشی . ولی  حالا می خوام که شریک خوشیهای هم باشیم . من دوستت دارم . عاشقتم . حاضر بودم تو رو به حال خودت بذارم تا خوشبخت شی .. -اگه این طور بود رهام نمی کردی . عذابم نمی دادی . نمی دونی چقدر در تنهایی و خلوت خودم خدای خودمو صدا زدم تا تو رو عذاب نده ؟/؟ تا بهت آرامش بده ؟/؟ تو که این چیزا رو حس نکردی . چطور میگی دوستم داشتی . دنبالم نیا -زری تنهام نذار . اگه دوستم داری نرو .. -تو توانشو داشتی که حالا به دروغ هم که شده بگی دوستم نداری ولی من دروغشم نمی تونم بگم . زری داشت اشک می ریخت . قلبش شکسته بود . نمی دونستم چه جوری باید باهاش رفتار کنم تا تنهام نذاره . -زری من بدون تو می میرم .. -چطور حالا که ما شدیم دو نفر بدون من می میری ولی یه ساعت پیش که فکر می کردی من تنهام بدون من نمی مردی ؟/؟ -زری به خدا به خود تو که از همه دنیا واسه من عزیز تری اون موقع هم می مردم ولی به خاطر این که تو به زندگی برسی و به خواسته ات حاضر بودم که مرگو تحمل کنم . -تومگه نمی دونستی که خواسته من همه امید و زندگی من تویی ؟/؟ -حالا می خوای به خواسته ات پشت پا بزنی ؟/؟ می خوای شاهد مرگ من باشی ؟/؟ می خوای کوچولوی من بابا نداشته باشه ؟/؟ خودشو انداخت توی بغلم .. زار زار اشک می ریخت .. -کی گفته من دیگه دوستت ندارم . کی گفته می خوام تنهات بذارم . من مث تو سنگدل نیستم . من درکت می کنم . می دونم همه اون حرفا رو به خاطر من زدی . چون فکر می کردی نباید به خاطر ترحم در کنارت باشم ولی ته دلت می دونستی این طور نیست . نمی خواستی باور کنی . من تا آخرش باهات بودم و هستم . من دیوونتم . اینجا صدای گریه و ریزش اشکش بیشتر شد . به زور می فهمیدم که چی داره میگه .-من از خدای مهربون خواستم که خوشحالت کنه تو رو از این عذاب نجات بده . که باورم کنی که باورمون کنی ولی اون فقط این کارو نکرد . اون به جای این که به تو صبر بده به ما نعمت داد برکت داد . به ما رحم کرد .. میوه عشق و زندگی رو بهمون هدیه داد . تو چه جوری می خوای از هدیه خدا نگه داری کنی . -زری تو بازم یه قدم ازم جلوتری . از این که منو بخشیدی . از این که درکم کردی . دوستت دارم دوستت دارم .. زری تو برام بهترین هدیه خدایی . هدیه ای شیرین تر و بهتر از اونی که توی شکمت داری . . تو بهترین هدیه خدایی برای منی که بد ترین بنده اونم . بنده نمک نشناسی که قدرشو  ندونستم . وقدر تو رو . -بهم هدیه نمیدی ؟/؟ -هرچی در توانم باشه واست می گیرم زری .  هر چی دارم مال تو .. -به این کوچولو نمی دی ؟/؟ حسودی می کنه ها . -چرا واسه اونم هدیه می گیرم . خب حالا بگو چی می خوای -یه بوسه گرم و داغ .. بیشتر از هر هدیه دیگه ای که بخوای بری بخری واسم عزیز تره . مجانی هم هست خرجی نداره  ولی یه دنیا می ارزه . به ارزش نگاهی که هیچوقت نتونست بهم دروغ بگه . چشامو بستم تا خودمو غرق اقیانوس بوسه بر لبان داغ بهترین هدیه خدا کنم . چقدر به این بوسه و به این لبان گرم نیاز داشتم .. -رضا جونم  کوچولو رو نمی بوسی .؟/؟  اگه اذیتش کنی اون وقت از همین حالا با باباییش قهر می کنه .. پیراهن زری رو دادم بالا دستامو دور کمرش حلقه زده لبامو گذاشتم رو شکمش . دیگه نمی تونستم صورتشو ببینم . مثلا داشتم بچه مو می بوسیدم ولی دلم می خواست در اون لحظه چهره زیبا ترین و بهترین هدیه خدا رو ببینم . خدایی که دعای اونو شنیده بود . یه چیز ازش خواست ولی یه دنیا نعمت بهش داد . . به خاطر قلب پاکش به خاطر خوبی ها و مهربونیهاش . با لذت خوابگاه فرزندمو می بوسیدم . دست زری رو روی سرم احساس می کردم . اون ازم جلوتر بود . اون عاشق تر از من بود . بهتر از من .. ولی منو بهترین می دونست . -زری واست چه هدیه ای بگیرم که خوشحالت کنه ؟/؟ -من حالاشم خیلی خوشحالم چون تو رو دارم . خورشید زندگی بخش خودمو . تمام اون خورشید داره به تمام من نور میده . هستی و زندگی میده . اون خورشید فقط مال منه . دیگه چی می تونم ازت بخوام . خودتو برام بهترین هدیه ای رضا .. بهترین هدیه خدا .. بهترین هدیه عشق .. لبامو از رو استراحتگاه بچه ام بر داشته  چشامو به چشای زری دوختم .. می دونستم که داره فکرمو می خونه از این که نمی دونم چه جوری متوجهش کنم که دیوونه وار دوستش دارم . -نمی دونم چرا هر کاری می کنم بازم ازت عقب می مونم -این قدر فکر نکن . -چیکار کنم فکر نکنم . -اینجوری .. تا بخوام بفهمم چه جوری لباشو نشوند روفرودگاه لبای من . راست می گفت بازم ازم جلو زده بود . چون دیگه به چیزی جز بوسه و آرامش و بوسه آرامش فکر نمی کردم ... پایان ... نویسنده ... ایرانی 

همسفر تنها نرو

من و دوستم آذر و شوهرش کیوان سه تایی رفته بودیم کیش .. شوهرم مرد زن بازی بود و چند بار مچشو گرفته بودم . شش ماه پس از ازدواج از هم جدا شدیم . مهرمو بخشیدم ولی اون یه آپارتمان واسم گرفته بود . بیست و پنج سال بیشتر نداشتم . هیشکدوم از این زنایی رو که من دیده بودم باهاشون رابطه داشته از من خوشگل تر و خوش فرم تر نبودند . شانس آوردم ازش بار دار نشدم . رفتم یه هوایی عوض کنم . آذر و کیوان خودشون یه اتاق جدا گرفته بودند و منم در سوئیتی کوچیک تر با تنهایی خودم خوش بودم . هر چی به آذر گفتم من باهاتون نمیام قبول نکرد . آخه از بچگی با هم دوست بودیم . شوهرشم مرد چش پاک  و آقایی بود .. هرچند نگاهش با نگاه زمان متاهلی به من فرق کرده بود . قبلا رو من زیاد زوم نمی کرد ولی حالا چرا .. رفتم اتاق خودم و تنها دراز کشیدم . من و شوهرم و آذر و کیوان با هم خیلی صمیمی بودیم . حالا من تنهای تنها بودم .. مینی لپ تابمو در آوردم . به این فکر می کردم که آذر حالا شوهرشو داره هنوز کانون گرم خونواده اش هر چند دو نفر بیشتر نیستن از هم نپاشیده . حتما داره با شوهرش سکس می کنه . شوهرش اصلا به دنبال زن دیگه ای نبود . چقدر از این اخلاقش خوشم میومد . رفتم رو  آرشیو عکسهای سکسی که زنا با خودشون ور می رفتند . یه حال و کیف قویتری می خواستم . از اونجا رفتم به سکسهای دو نفره زن و مرد .. حالم دگرگون تر شده بود .. مجبور شدم برم حموم و اون داخل با خودم ور برم .. من چه گناهی داشتم که اول جوانی باید بی شوهر می شدم . یه زنی که از شوهرش جدا شده باشه همه به یه دید دیگه ای بهش نگاه می کنن .  راستی در مورد نگاههای عجیب کیوان چه قضاوتی می تونم داشته باشم .. اگه اون بخواد بهم دست درازی کنه .. من باید چیکار کنم . آذر دوست جون جونی منه . من از این خصلتها ندارم ولی اگه فکر و فر هنگ کیوان این باشه نمیشه که عوضش کرد . اون وقت من در مقابل آذر چه گناهی می تونم داشته باشم . وقتی از حموم بر گشتم حس کردم بازم حشری تر شدم .. نیاز شدیدی به یک مرد داشتم . هیچوقت تا به این حد این جوری نشده بودم . یه سر و صدایی رو در راهرو شنیدم   با همون حالت حوله پیچ سرمو از در آوردم بیرون تا ببینم مردی رد میشه یا نه تا حال و روزشو ببینم کسی نبود هرکی بود سوار آسانسور شده بود . هر چند به این سادگیها هم نبود تور کردن یک مرد .. من تاحالا این جوری نبودم . ولی حس کردم که خیلی نیاز دارم . خیلی . درو با نا امیدی بستم . اگه چیزی هم سفارش بدم و یه مرد بیاد بالا چی میشه ؟/؟ یا پاشم برم بیرون و یه دوری بزنم . هستند جوونایی که دنبال یه سکس مفت باشن .. وقتی زیر دوش بودم و به بدن سفید و قسمتهای بر جسته اون نگاه می کردم از این که یک مردی پیدا نمیشه که  ازش استفاده کنه حرصم می گرفت . با نا امیدی درو بستم .. خیلی بده یک زن شوهر دار از همسرش جدا شه و به این شرایط برسه . خدا تو رو نبخشه مهیار .. من نمی تونستم شاهد زن بازیهای تو باشم .. تازه درو بسته بودم که صدای زنگو شنیدم .. ببخشید بیدارید .. نفهمیدم کیه چون حواسم جای دیگه ای بود فقط فهمیدم یک مرده .. بدون این که فکر کنم کیه درو باز کردم . -شما ؟/؟ کیوان شوهر آذر بود .. ماتم برده بود . نمی دونستم چی بگم .. -ببخشید این وقت شب ؟/؟ -آره آذر همین حالا رفت بازار هرچی بهش گفتم شیوا جونو با خودت ببر گفت نه اون خسته هست و این موقع خوابه .. خواستم بگم اگه دوست داری می تونی بهش برسی زیاد دور نشده براش زنگ می زنم . -کیوان خان خیلی دوست دارم ولی همین حالا  بودم زیر دوش موهام خیسه و اگه خشکشون نکنم سرم درد می گیره .. شما بفر مایید داخل ..  دلم می خواست بیاد داخل که ببینم بعدش چی میشه ولی انتظارشو نداشتم که دعوتمو قبول کنه خیلی راحت وارد شد و درو پشت سر خودش بست .. با خودم گفتم مثلا اومدی که چی بشه و چیکار کنی . با اون نگاهی که از سر تا به پای حوله پیچم انداخت دیگه حس کردم که اونم دست کمی  از مردای دیگه نداره . حالا بعضی ها از زناشون بیشتر حساب می برن و در جاهایی که خطر کمتری تهدیدشون می کنه خودشونو نشون میدن . یکی مث من کس خله شوهرش هر غلطی که بخواد پیش روش  می کنه . مونده بودم که چیکار کنم . قدم بعدی رو باید من بر می داشتم . شما تشریف داشته باشین من الان بر می گردم . مثلا می خواستم موهامو خشک کنم وبرگردم ازش پذیرایی کنم . ما این حرفا رو با هم نداشتیم و خیلی با هم راحت بودیم ولی از وقتی که از همسرم جدا شده بودم یه نموره ای رفتارش تغییر کرده بود . بند و گره قسمت جلو حوله رو سریع شل کرده و خیلی ماهرانه سر شونه ها رو هم شلش کردم . ولی نه این جوری نمی شد .به خیال خودم می خواستم اونو یهویی از بدنم بندازم پایین آخه آستینامو چیکار می کردم ... یه فکر دیگه ای به سرم افتاد .. در جا خودمو لخت کرده با سشوار رفتم کنار آینه تا صداشو در آوردم یه فریادی کشیدم .. آخخخخخخخخ .. و خودمو رو زمین شل کردم .. کیوان سراسیمه اومد داخل و منو با اون بدن لخت دید .. -اوووووهههههه ببخشید شیوا خانوم .. سرشو مثلا بر گردوند ولی حالتش طوری بود که انگاری دوست داره منو دید بزنه . -چی شده . -برق منو گرفته .. بدنم می لرزه .. -شدید بود ؟/؟ -نه اگه شدید بود که می مردم . اومد طرف من .. دستمو گرفت و منو از جام بلند کرد .- ببینم الان چطورین .-تنم می لرزه . برین روی تخت استراحت کنین . ولی خودمو زدم به شلی تا بهم کمک کنه .. خودمو رو تخت دمر انداختم تا همونجوری که بعد از ظهری  کون به شلوار چسبیده منو دید می زد حالا لختشو دید بزنه . -شیوا جان چت شده -فشارم پایینه .. رفت و از یخچال واسم آب میوه آورد . تا بر گرده پاهامو باز تر کرده تا لاپامو بهتر بتونه دید بزنه .. -کیوان جان ببخشید من به این صورتم .. -شما هم باید منو ببخشید که نمی تونم بهت دست بزنم -ایرادی نداره... شما اگه کار داری می تونی بری .. من دارم بهتر میشم -نه نمیشه همین جوری تنهات گذاشت .. جووووووون جای امیدی هست . آذر هم چیزی نمی فهمه .. فکر کردم دارم خواب می بینم با دستاش مچ دست راستمو می مالید -ببینم همین قسمتو برق گرفته ؟/؟ -نمی دونم حالا حس می کنم همه جام دچار برق گرفتگی شده .. حس کردم که شدم یک چهره شیطانی . شیطانی که به خاطر نیازش حاضره هر کاری انجام بده . خودمو به طرفش بر گردوندم . می خواستم توی چشاش خیره شم . نگاه هوسباز شوهرمو می شناختم . اونم به طرز خاصی بهم نگاه می کرد . کیرشم که از وسط بدنش کوه درست کرده بود . -پس اجازه هست همه جای بدنتو بمالم ؟/؟ -اگه زحمتی نیست .. این همون چیزی بود که من می خواستم . مدتها بود که بهش نیاز داشتم . یک سکس آرام و بعد پر تنش که آرامشو بهم بر گردونه . باعث تسکینم بشه .. -شیوا جون منم حس می کنم که برق منو گرفته ... دستامو گذاشتم رو کمر بندش و گفتم کیوان جون این فلز داره درش بیار که برق گرفتگی زیاد نشه .. نمی دونم اون چرا هوسسش زیاد شده بود و چشاشو باز و بسته می کرد . اونی که هر شب پیش زنش می خوابید و باید سیر می بود .. آخ امان از دست شما مردای تنوع طلب و هیز .. نمی دونم شاید این به این دلیل باشه که نقاط حساس و فریبنده ما زنا خیلی زیاده و واسه همین دل مردا رو می بره ..  کمر بندشو باز کرده و بقیه کارا رو خودش انجام داد . نذاشت دیگه کاری بکنم . افتاد رو من . دستاشو گذاشت رو سینه هام و دهنشو گذاشت رو کسم .-شیوا شیوا خیلی وقته منتظر همچه لحظه ای هستم -نهههههه نههههههه کیوان به خاطر آذر نهههههه .. -اون قرار نیست که بفهمه .. -خواهش می کنم .. حالا در حال ناز کردن , سرشو هم محکم به طرف کسم فشار می دادم تا لذت بیشتری ببرم . لبه های کسم لبای کیوانو بازش می کرد . طوری کسمو رو لباش می جنبوندم که انگاری لباش کس شده و من دارم اونو می کنم . بیشتر از ده دقیقه داشت کسمو می خورد .. -چطوری شیوا .. -هنوزم برق گرفتگی دارم .. تنم می لرزه ..  دو تا کف دستشو دور رون تپلم حلقه کرد و آروم آروم به طرف مچ پام حرکت می داد انگشتای پامو می ذاشت تو دهنش و یکی یکی اونا رو می لیسید . -خیلی خوب شد که همراهمون اومدی -ببینم تو به فکر این لحظه بودی ؟/؟ -آره ولی فکر نمی کردم این قدر راحت بتونم کارمو بکنم .. -چی گفتی ؟/؟ می خواستم سیاست برم و قهر کنم که افتاد روم و هر کاری کردم که منو نبوسه نشد که نشد . کیرشو هم گذاشت وسط کسم و با یه فشار نرم رو به هوا بازم کارشو کرد .. -دیوونه بد جنس فکر کردی راحت منو به چنگت آوردی ؟/؟ -ناز نکن شیوا . می دونی که چقدر دوستت دارم . هوستو دارم .. -هوسو می دونم داری ولی الکی نگو دوستم داری . -اینم یه مدلشه دیگه -ولی شما مردا اول خودتونو و کیر و کمرتونو دوست دارین . اصلا واستون احساس ما زنا اهمیتی نداره . دوست داشتن شما هم  تا همون حدی قابل قبوله که بتونین کار سکستونو پیش ببرین .. -اگه نمی خوای ولت کنم -نهههههه نهههههه من می خوام شوخی کردم ولم نکن .. امونم نده .. اسیر بدنش شده بودم . نمی تونستم و نمی خواستم که از زیر دست و پاش و هیکلش در رم . هوسشو داشتم . تازه داشتم جون می گرفتم .. چقدر همه چی آروم و لذت بخش بود . همه چی همون جوری پیش می رفت که من می خواستم . من که فکر کنم اون باید آذرو کرده باشه اومده پیش من . چون هر چی منو می گایید بازم آبش نمیومد .. هر کاری در رابطه با سکس انجام می داد واسم یه لذت بی نهایتو به همراه داشت .. -کیوان من همیشه از این لحظه ها می خوام .. تنهام نذار . من خیلی تنهام .. تنهام .. -باشه عزیزم . هر چی تو بگی . فقط آذر نباید بفهمه .. پیش اون سوتی نده . -منم همینو ازت می خوام .. وقتی به دفعات دیگه با اون بودن فکر می کردم هوسم چند برابر می شد .. کف یه دستشو گذاشته بود زیر نافم و یکی دیگه رو روی کوس و کیرشو هم که تا آخر می کرد توی کسم و درش می آورد .. -کیوان این چه مدلیه که یاد گرفتی .. -از اون دو آتیشه هاست -نهههههه کسسسسسسم .. ووووووییییی این یه آتیشه شده سه آتیشه .. ولم نکن .. نگاهمو به چهره جذاب و مردونه اش دوخته بودم و از این که یه دوست مرد و یه معشوق واسه خودم گرفته بودم خیلی خوشحال بودم . دیگه هم وجدان و این چیزا که این شوهر آذره واسم مفهومی نداشت . آخه منم باید زندگی می کردم . حق لذت بردن داشتم . تازه من که کیوان رو مجبورش نکرده بودم باهام سکس کنه . -کیوان داره میاد داره می ریزه .. وووووووبییییییی نههههههه .. . آتیشم کرده بود . منو بسته بود به رگبار . رگبار گلوله های کیرش آب کسمو کشوند بیرون .. -نهههههه نههههههههه کیوان .. سینه هاش پهن تر ازسینه های  من بود و منم تا می تونستم پنجه هامو باز کرده اونو توی چنگ خودم گرفتم ولی دیگه سست شده بود دستام . .. -کیوان کونمو بکن ولی دفعه دیگه ماه دیگه قرص می خورم که بریزی توی کسسسسسم .. .. دردو تحمل کردم تا اون کیرشو فرو کنه توی کسم و لذت ببره .. با کف دستش می زد به کونم تا از لرزشش لذت ببره .. آب داغش سوراخ کونمو آتیش داده بود .. -جوووووون فدای تو .. قربون تو . -یکی دوساعت برای گاییدن تو کمه شیوا .. باید که برم الان آذر میاد -نرو یه خورده بمون .. -دلم می خواد تا صبح کنار این تازه عروسم بمونم . کیوان رفت و من احساس آرامش می کردم . احساس لذت .. من براش یه معشوقه بودم . یه زن غیر اصلی . درسته که فکر من و خواستن من برای اون یه هیجان و تازگی خاصی داشت و خود منم بیشتر هیجان زده بودم ولی اینو نباید فراموش می کردم که بازم شباباید تنها بخوابم . با این حال اون قدر احساس لذت و آرامش می کردم که اصلا نفهمیدم کی خوابم برد .. من و کیوان وقتی در کنار آذر هم دیگه رو دیدیم  خیلی معمولی و عادی با هم بر خورد می کردیم . شب بعدش وقتی که آذر اومد سراغم و گفت که می خواد بره بازار گفتم که خیلی خسته ام و دارم می خوابم .. .. اون رفت و بازم کیوان پیداش شد .. وقتی دیدمش اولین چیزی که به فکرم رسید این بود که بازم جای شکرش باقیه که یه خونه دربست از خودم دارم ... پایان .... نویسنده ..... ایرانی 

سه پسر و سه مامان

من و بهزاد و پرویز سه تا همکلاسی و رفیق صمیمی و همسایه بودیم و از اون شیطونا . از مدتها پیش به رفتار مامانامون مشکوک شده بودیم . با خوندن داستانهای سکس با مامان دوست داشتیم که یه جورایی با مامانمون سکس کنیم . به همین راحتی . کی میگه تو ایران خودمون نمیشه ؟/؟ وقتی یه مامان بد داشته باشی که بره به غریبه ها بده تو یا باید بذاری زیر گوشش  که نمی تونی یا باید بری به بابات بگی که طلاق و  طلاق کشی میشه و اون وقت معلوم نیست پول تو جیبی خودتو از کی باید بگیری .. آدم چندشش میشه از بکن مادرش پول تو جیبی بگیره . راحت ترین راه اینه که به جای این که با کف دستمون یه سیلی بذاریم زیر گوش ننه جنده مون با کیرمون یه سیلی بزنیم به کسش . هنوز اطمینان نداشتیم که اونا اهلش باشن .. ولی به پیشنهاد خانوما شب جمعه ای سه قسمت شدیم . مردا رفتند خونه بهزاد اینا .. ما پسرا گفتیم تو خونه بهروز اینا باشیم و زنا هم خونه ما رو که جای شیک تری بود قبول کردند . همیشه بهترین ها باید مال خانوما باشه .. البته هر کدوم از ما پسرا یه داداش بزرگتر از خودمون داشتیم که همه شون بودند سر بازی . مامانامون هم همشون بین چهل تا چهل و پنج بودند ولی اون جوری که تیپ می زدند ده سالی رو جوونتر نشون می دادند .  زنا پیشنهاد داده بودند که واسه تنوع هم  که شده یه شبی رو هر کسی با گروه خودش دور هم جمع باشه .. آخه ما رفت و آمد خانوادگی داشتیم . مردا که مست می کردند دیگه هیچی جلو دارشون نبود . و چرتی می شدند و می خوابیدند . خونه ویلایی ما هم دو تا در داشت و  راحت می شد خلافی ها رو رد کرد .. ما دور خونه رو کشیک وایساده بودیم . شب بود و کسی متوجه ما نبود . پشت تیر برقها و گوشه و کنار اونم با فاصله سنگر گرفته بودیم .. .. حدس ما درست بود . چهار تا پسر گردن کلفت از در اصلی وارد خونه مون شدند .. دو تا رو می شناختم . بچه های کافی نت محله مون بودند . -بهزاد میگی چیکار کنیم -نمی دونم امید -من میگم دو تا کار میشه کرد .. اگه قراره ما به نوایی برسیم سعی می کنیم اونا کارشونو شروع کنند میریم توی خونه و غافلگیرشون کرده تر تیب مامانامونو میدیم ولی اگه بحث غیرته می تونیم همین الان بریم مانع شیم . اما من میگم حالت اول بهتره .. چون این مامانای فانتزی و خوشگل و خوشگذرون ما اولین بارشون نیست و آخرین بارشون هم نخواهد بود .. میگم بهترین کار اینه ده دقیقه دیگه آروم میریم داخل خونه . وقتی کارشونو شروع کردند میذاریم مقدمه رو بچینن لقمه که آماده شد  ما هم میریم لقمه آماده رو نوش جون می کنیم . فقط یادتون باشه از اونجایی که واسه مون عقده شده اول هر کی میره سراغ مامان خودش بعد سکس ضربدری و گروهی رو پیاده می کنیم . ببینم بچه ها مخالفتی که ندارین هر کی از ما مامان اون یکی رو بگاد ؟/؟ من گفتم چه ایرادی داره . تازه ما با هم رفیقیم و ندار .. غریبه ها که مامانامونو میگان ما از اونا چی کم داریم .. بهروز : فدای مرامتون .. پس دست برادری بدین که با هم اتحاد داشته باشیم . روبوسی کرده و پیمان بستیم .. آروم رفتیم داخل خونه و فقط از یکی از پنجره ها می شد دید . اونم باید یه نردبونی چیزی می آوردی می رفتی بالا .. همه شون بودند توپذیرایی . چهار تا مرد و سه تا زن .. کاملا لخت بودند .. -امید چی داری می بینی .. -لعنتی دو تا مرد رفتن سراغ مامان من .. مامانم دو تا کیر رو با هم گذاشت توی دهنش و اونا هم دارن با سینه هاش و تنش ور می رن .. پرویز یکی داره کس مامانتو ساک می زنه .. بیتا خانوم هم قمبل کرده و جابر داره از پشت کون و کسشو می لیسه .. من میگم الان بریم . -اگه مردا باهامون در گیر شن چی .. -گوشه حیاط چند تا شاخه میله گرد یک متری افتاده .. نفری یکی بگیرین تو دستتون .. فقط بچه ها یه فرصتی هم باید بهشون بدیم که حداقل شورتشونو بپوشن که بتونن فرار کنن از خونه برن بیرون .. ..حمله رو شروع کردیم با رمز یا کس مامان . -به نام قانون درو باز کنید .. زنا جیغ کشیدند .. -این صدای پسرمه .. -زود باشین در برین .. مردا سریع شورت و شلوارشونو پاشون کردند ولی ما سریع رفتیم تو تا زنا رو لخت گیر بندازیم .. صحنه خنده داری شده بود بعضی ها پیر هنشونو دستشون می گرفتند و معلوم نبود کجا می خواستند در برن . ترسو تر از اونی بودند که فکرشو می کردم . پرویز : بچه ها مرحله دوم عملیات . مانور یا رزمایش .. سه تایی دستامونو بردیم هوا .. -یا کس مامان ... پرویز رفت جلو در خروجی وایساد تا زنا فرار نکنن . ما دو تا خودمونو لخت کردیم و رفتیم جلو در حالا پرویز لخت شد و هر کدوم رفتیم طرف مامانامون .. ساکت شده بودند . نمی دونستند چیکار کنن . الان در بهترین موقعیت قرار داشتیم . دیگه به این فکر نمی کردیم که اونا مادرمون هستند . اونا از نظر ما یک زن بد کاره حشری  تنوع طلب بودند که کیر هایی تازه می خواستند .. کمر مامان الهامو با یه دست گرفته اونو به طرف خودم کشوندم .. دست و پا می زد و می گفت که نکن آشغال زشته .. من مامانتم .. -کیرمو چند بار به کون خوشگلش کوبیدم و گفتم ببین این باباته باید دستور باباتو گوش کنی من که خودم دیدم چه جوری زیر کیر اونا دست و پا می زدی . ببینم بابا می دونه شما ایتجا سکس پارتی داشتین ؟/؟ اون بیچاره ها فقط بساط عرق خوری دارن . من که می بینم شهوت داره از سر و روت می باره .. سرو صدا نکن . اونو قمبل نشان وسط هال نشوندمش .. . خشم و هوس امونم نمی داد . می خواستم کسشو بلیسم باهاش ور برم و سر حال ترش کنم . ذهنشو آماده تر کنم که زیر کیر پسرش قرار بگیره . ولی حس کردم زنایی که این جور سر شوهرشون کلاه می ذارن  در چند لحظه  می تون خودشونو قانع کنن که  این گونه عشق ها واسشون مفهومی نداره . همون جوری که منو وادار کرد برم طرفش .. . بهروز و پرویز در حال گاییدن ماماناشون بودند . اونا دیدند که چاره ای جز تسلیم ندارن . وبهترین کار اینه که با پسراشون کنار بیان و از طرفی می ترسیدن که لو برن . ولی مامان هم هنوز یه خورده تردید داشت .. یه اشاره ای به بهروز کرده که کیرو از کس مادرش بیتا بیرون بکشه بیاد طرف ما و در واقع کمکم .. -بهروز جان ببخش منو که مزاحم می شم . جبران می کنم .. دوزاریش افتاد .. کیرشو نزدیک دهن مادرم کرد . -الهام خانوم شنیدم خوب ساک می زنی دهن باز کن بینم .. مامان انگار غریب نواز بود . با اشتها دهنشو باز کرد تا کیر بهروزو واسش ساک بزنه منم در جا از پشت گذاشتم توی کسش .. . از کنار ها و نیمرخ به قیافه اش خیره شده بودم . داشت حال می کرد . نباید فقط از ساک زدن بوده باشه .. کسش خیس خیس بود .. حالا می تونستم هر چی دلم بخواد حرف بزنم و جوابی نشنوم .. بهروز دستاشو آروم گذاشته بود دو طرف صورت مادرم .. از اون طرف بیتا رفته بود سراغ پرویز و پری .. تلمبه زدن من ادامه داشت . سینه های درشت و سفت مادرمو با جفت دستام فشارش می گرفتم . روز به روز سفت تر و درشت تر می شد . -مامان فدای اون پاهای کشیده و شکم لاغر و کون بر جسته ات بشه امید .. قول میدم اگه چند بار دیگه بکنمت کیرم از اینی که هست کلفت تر و تیز تر شه .. در حال گاییدن الهام جونم بودم که دیدم  اون دستشو گذاشت رو دست من که چسبیده به سینه هاش بود . و با فشار رو سینه هام می غلتوند .. حس کردم طوری لذت برده که آبش داره میاد . بازم خوب شد که ما سه نفرمون قبل از این که حمله رو شروع کنیم جق زده بودیم و از فشار آبمون کم کرده بودیم . اما با چند دقیقه گاییدن مامان جون آبم دوباره بر گشت .. با این حال با چند ضربه فشاری کیرمو کوبوندم به ته کس الهام و الهام دستاش شل شد و پس از چند لحظه دیدم فرمون میده .. یعنی بریزم توکسش .. -بهزاد جان تو هم می تونی خالی کنی تو دهنش -نه نگهش داشتم واسه کونش . هنوز خیلی کار داریم می ترسم کم بیارم .. -بهزاد جان فعلا بعد از من کسشو بکن .. برای کون بازم وقت داری .. -مامان بیا بگیر جوووووون فدای اون کسسسسسست .. زیر گوشش گفتم یه خورده گشاده ولی برای من تنگ ترین و ناز ترین و بهترین کس دنیاست  . در حالی که خودمو بهش چسبونده بودم و با دستام با موهای سرش بازی می کردم حس کردم که آبم داره میاد . . بدون هیچ حرکتی کیرمو تا ته کس رسونده ثابت نگهش داشتم . فقط به لذت و جایگاه کیر داخل کس الهام جون فکر می کردم . تا لحظاتی دیگه کیر بهزاد جانشین کیر من می شد .. بهزاد رفته بود زیر .. منتظر بود من کارم تموم شه بعد شروع به کار کنه .. -داره میاد .. جوووووون جوووووون خیلی رووووون داره میاد مامان جون .. این کیرو داشته باش عشق کن .. کیرم توی کس مامان کاملا شل شده بود باید شقش می کردم . آبمو با لذت توکس الهام جونم خالی کرده بودم . درجا کیرمو بیرون کشیدم .. بهزاد حالا می تونی فرو کنی تو کس مامانم . اون زیر دراز کشید تا من  در حالت قبلی خودم فرو کنم تو کون مامان .. کیرمو درجا گذاشتم توی دهن الهام جون .. -مامان مامان جون ساک بزن بقیه آبمو بخور .. با ساک زدن مادرم کیرم دوباره شق شد . با لذت چند تا قطره آبی رو که توی کیرم جمع شده بود خورد . دوباره شق کرده بودم . کون مامان چه حالی می داد واسه گاییدن . -مامان فدای اون چین های دور سوراخ کونت .. دلم می خواد به اندازه اون چینها تو رو بکنم.. مامان دهنش آزاد شده بود .. -امید هر کاری دوست داری بکن .. بکن .. دارم به کیرت عادت می کنم -مامان چی داری میگی تو که باهاش به عرش رسیدی . -فقط به بابات چیزی نگی .. -به شرطی که ... -باشه باشه هر چی تو بخوای و بگی .. قول میدم .. البته ما سه تا دوست هم پیمان دیگه حسابمون از سایرین جدا بود .. -امید جان اگه میشه یه دستی به سر و گوش مامان بکش . من تازه اشتهاشو باز کرده بودم که اومدم این ور . نگاه ! پرویز داره مامانش پری رو می کنه طفلک مامان بیتا چه جوری زل زده با زار و التماس بقیه رو نگاه می کنه -نوکرتم بهزاد جان -فدای مرامت امید خان .. -با اجازه مامان الهام . ..کیرمو از توکون مامان بیرون کشیده و تا رفتم طرف بیتا اون با یه سرعتی خودشو رسوند طرف من و بدون این که کیرمو تو دستش بگیره اونو گذاشت توی دهنش که تعجب کردم . کف دستمو گذاشته بودم رو کسش وانگشتامو فرو کرده بودمش داخل -جووووووون امید جون .. بهزاد که رفت .. کسسسمو ولش کرد و رفت حالا من ازت کیر می خوام -نترسین نترسین . ما همه با هم هستیم . وقت وسیعه .. رو زمین نشستم پاهاشو انداختم رو شونه هام اونو به طرف خودم کشیده کیرمو  فرو کردم تو کوسش و حالتمون طوری شد که رفتیم توی هم . کمرشو گرفته اونو به خودم چسبوندم و در حال کردنش اونو می بوسیدم .. مادر بهزادو راحت تر می کردمش .  از این نظر که واسه جلو گیری زیاد به خودم فشار نمی آوردم . یه دستم دور کمرش بود .. نیمساعت کردمش تا اونو هم به ار گاسم رسوندم . حالا من و پرویز جا به جا کردیم . اون اومد سراغ بیتا ..من رفتم سراغ مامان پری اون . هر سه تا زن انگار اندامی شبیه به هم داشتند . شاید به خاطر این بود که می رفتند ورزش .. -ببینم امید جون با این دو نفری که گاییدی وقتشو داری که به ما یکی حال بدی ؟/؟ -ببینم کیر پسرت سیرت نکرد ؟/؟ -چرا هر غذایی یه مزه ای داره ؟/؟ -اگه چند مدل غذا بخوری رو دل می کنی .. . سوراخ کون پری منو به هیجان آورده بود . اول انگشتمو کردم توش  تا یه قلق گیری حسابی بکنم . -آهههههههههه دردم گرفت ..آخخخخخخخخخ .  ولم کن .. -انگشتو در آورده این بار کیرمو یه ضرب و خشک کردمش تو کون پری .. پرویز فقط می خندید .. -امید جان هر جور راحتی می تونی رومادرم سوار شی . این یه تیکه رو حقش بود . راستش من  دلم می خواست خودم تنبیهش کنم .. دلم نیومد .. ولی امید جان یه خورده که کونشو گاییدی کسشم بی نصیب نذار . . یه سوراخ کون تنگ و چسبناکی داشت که بیشتر از کون مامانم بهم کیف داد -امید دردم میاد .. ولی بکن حالتو بکن .. فقط تو رو جون مامانت تو رو به اون کیرت قسم فقط آبتو نگه داشته باش واسه کسم . این جوری به من حال بده .. -فدات میشم پری جون فکر نکن من جلادم .. چند دقیقه ای که کون پری رو گاییدم رفتم سراغ کسش .اون طرف بهروز و پرویز جاشونو عوض کرده بودند .. و دو به یک هم کار می کردند .. منم پس از دقایقی کیرمو از کون پری فرستادم سراغ کسش .. این که کسشم مثل کونش از اون دو نفر دیگه تنگ تر بود -پرویز عجب مامان توپی داری ..  یه چند شب بهمون قرض می دادی بد نبود -اونو باید اجازه شو از بابام بگیری ما پسرا شروع کردیم به خندیدن .. لب و سینه های پری رو می بوسیدم و از روبرو اونو که طاقباز وسط حال افتاده بود تند تند می گاییدم .. -آخخخخخخ ...اووووووفففففف .. امید جون .. بازم دارم اون جوری میشم .. پرویز : امید جان ولش نکن که اگه آبش نیاد خلقش تنگ میشه .. واسه همین بود که خونه همش خلقش تنگ بود .. بابا زیاد اهمیت نمی داد که اون ار ضا شه . خودم چند بار پشت در حرفاشونو شنیدم .. پری حرفی واسه گفتن نداشت ولی من با فشار و سرعت بیشتری اونو می گاییدم تا مزه و طعم و لذت بخشی کیر من از یادش نداره .. -آههههه نهههههه امید داره میاد .. دستشو به کسش مالیده و همراه با ارضا شدنش منم دیگه خودمو خالی کردم و افتادم روش .. لحظاتی بعد 6 تایی در هم شدیم و تا صبح  از هم کام گرفتیم . از اون به بعد قرار گذاشتیم که هر چند وقت در میون یه بر نامه 6 نفره داشته باشیم .. هرچند اگه کار خاصی پیش نمیومد تمام شب جمعه ها بر قرار بود . من و مامانی علاوه بر اون هر وقت که بابا خونه نبود خودمونو کاملا لخت می کردیم و هر گوشه ای از این خونه یه سکسی از خودمون به یاد گار می ذاشتیم . سکس توی حموم خیلی  حال می داد . ماساژکمر و کون مامان .. بعد کیرو فرو کردن از طرف کون به داخل کس .. بهزاد و پرویز هم با مامانشون از این کارا انجام می دادند .. حالا دیگه حق نداشتیم به مامانامون بگیم جنده چون اونا دیگه خلاف نمی کردند و خانومای خوبی شده بودند .... پایان ... نویسنده .... ایرانی 

بیست سال بعد 17

من و شهناز دیگه ساکت شده بودیم و سعی می کردیم کمتر با هم حرف بزنیم . . با این حال من که زیرش قرار داشتم و به چشاش نگاه می کردم التماسو در چشاش می خوندم . ازم می خواست که کیرمو با آخرین توانم بزنم به ته کسش . می دونستم اخلاقشو . با این که همش از درد می نالید ولی وقتی که هوسش گل می کرد هیچی جلو دارش نبود . واسه این که پیش اون دو تا کم نیاریم و سیاست خودمونو هم حفظ کنیم با ایما و اشاره با هم حرف می زدیم . سرمو آروم تکون داده و با چشام بهش خندیدم . اونم با یه لبخند و چشمک حالیم کرد که به دل نگیرم و هر وقت که باشه من و اون باید هوای همدیگه رو داشته باشیم .. دستمو گذاشتم دور سرش و لبای زنمو رو لبام گذاشتم تا با بوسه هام آرومش کرده هوسشو زیاد کنم . کیر هوشنگ هم از پشت رفته بود توی کون زنم . یعنی شهناز هم کیر منو داشت و هم کیر یک غریبه رو. ولی از این که بیشتر با کیر من حال می کنه و این منم که بهش لذت میدم کیف می کردم . این هوشنگ هم که از پشت داشت کون زنمو می کرد مدام خودشو لوس می کرد . نمی ذاشت من و اون یه خورده در حال و هوای خودمون باشیم . بازم خوبی جریان در این بود که هایده خودشو به شوهرش چسبونده داشت باهاش ور می رفت . هوشنگ با حرف زدنای خودش  حواس مارو پرت می کرد . شهناز خودش داشت با کیر من کیف می کرد و اینو کس خیسش به خوبی نشون می داد ولی از اون طرف هوشنگ می گفت -شهناز جون می بینی کیر رو داری . کیف کن حال کن . چقدر کیر من با این کونت تنظیمه . -هوشنگ جون شهناز داره فعلا با کیر شوهرش حال می کنه . هر کیری که نمی تونه کسو سر حالش کنه .. -ولی شروین جون زن هرچی که سوراخ تنگ تری داشته باشه با همون بیشتر حال می کنه . فوری رو کردم به هایده و گفتم من چند بار به این هوشنگ باید بگم که هرچی خودش دوست داره رو به بقیه تحمیل نکنه . خب تو گاییدن  از کونو دوست داری دلیل نمیشه یک زن هم خیلی خوشش بیاد یا اونو بر کس دادن تر جیح بده . هایده هم به دفاع از من در اومد و گفت راست میگه هوشنگ جون . خودمن با کس دادن بیشتر حال می کنم تازه تقریبا همه زنا این جورند . مگه خودت نمی دونی تحریک هورمونی و عصبی در قسمت کس بیشتره .. حال و حوصله این بحث های الکی رو نداشتم . کمر شهنازو گرفته و اونو بیشتر به طرف خودم کشیدم و با ضرباتی تند از پایین به بالا کوسشو هر لحظه آبدار ترش می کردم .. صدای هوسش دیگه در اومده بود . -اووووووخخخخخخخخ .... جوووووووون شروین شروین جون از همون ضربه های آتیشی و باحالت بهم بزن .. ولم نکن .. هوشنگ هم واسه این که خودی نشون بده از پشت محکم کمر شهنازو داشت و چه گاییدن صدا داری به راه انداخته بود .. -وااااااییییییی هوشنگ جون فدات فدای کیرت من کونم درد گرفت .. آخ یواش تر شلش کن . -شهناز جون دیدی کیرم اگه کون با حال ببینه کلفت میشه ؟/؟ زنم از درد کون و کیر هوشنگ که به شدت داشت اونو می گایید دندوناشو به هم می فشرد .. دستمو از رو سینه هاش بر داشته و  با موهای سرش بازی کرده و سر و صورتشونوارش کرده و تا می تونستم به کسش حال می دادم تا درد کونو از یاد ببره . -اوووووووفففففف عزیزم عزیزم .. تحمل کن .. با کیرم حال کن .. هر وقت باشه باید این کیر رو داشته باشی . فردا شب که رفتی زیر کیر بقیه یادت باشه که کیر منو به یاد بیاری و حال کنی ... هایده : خواهش می کنم دستور دوپینگو بهش ندی . بذار اون یک زن خود ساخته شه . مثل تو که باید در این محفل ها خود ساخته شی . بذار حال کردن با دیگرانو یاد بگیرین و دیگه  سر هیچ و پوچ دعوا نیفتین و نسبت به هم حسادت نکنین .. -هایده خانوم چی داری میگی این حرفی که تو می زنی یعنی این که هر وقت که هوس کردی خودتو بندازی توی بغل یه نفر دیگه .. -نه شروین جان اصلا هم این طور نیست . من شاید گاهی از یه مردی خوشم بیاد . حتی شاید خوابشم ببینم . ببینم که لختم کرده داره تر تیب منو میده ولی اون قدر احترام واسه هوشنگ جونم قائلم که بدون اجازه اون نرم زیر کیر اونی که دوست دارم معشوقه ام باشه . چون اون درکم می کنه و می دونم کاری نمی کنه که من در زندگی حسرت بخورم . من خودمم هواشو دارم .. ولی از این موارد زیاد پیش نمیاد . چون خیلی  همدیگه رو دوست داریم و به خاطر همین درک متقابله که عاشقانه   ماهی چند بار با هم سکس می کنیم -خوش بگذره هایده جون کاش همه زن و شوهرا مثل شما بودند -داری دست میندازی ؟/؟ ..راستی راستی داشتم مسخره می کردم ولی گفتم نه خواهش می کنم هایده خانوم من اینو از ته دلم گفتم . شما رو تحسین می کنم ولی در دل می گفتم واقعا گیر عجب کس خلایی افتادیم .. ما هم کس خل بودیم ولی از درجه سبک ترش . ... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی 

خانوم مهندس قسمت شصت وچهارم

بهرام که سابقه آشنایی قبلی با منو داشت و منم خیلی هواشو داشتم نرفت طرف زنا منم سریع کیرشو قاپ زدم و گذاشتم تو دهنم . از اون طرف سپیده هم که خایه مالی بهروزو می کرد با بهاره شروع کرد به پچ و پچ کردن که بهاره داداشش بهرامو کوک کنه که بیاد طرف اون . -داداش حالابیا این طرف یه خورده حال بده . آبجی بهاره ازت می خواد . کیارش هم که بوی فرند اصلی بهاره بود گفت تو دیگه ساکت شو دختر بذار ما اینجا حالمونو بکنیم . ببین دو تا سه به یک رو با هم داریم . عدالت باید رعایت شه . این بهروز خان حتما می کشیده که سه تا رو به دمبش  بسته .. آخ که چقدر با این حرفش خندیدیم . سپیده ساکت شده بود و دیگه به ما گیر نمی داد .. -جووووون کاوه کاوه .. کیرتو عشق است .. خودمو گذاشته بودم توی حس که با تمام وجودم حال کنم و لذت ببرم . در اون لحظه فکر می کردم که می تونم بزرگترین هنر پیشه دنیا بشم چون واقعا از سکس خودم لذت می بردم و این آرامشو داشتم که با این لذت طبیعی هم می تونم کاری کنم که حرص بهروزو در بیارم .. -اوووووففففف کاوه کاوه لبه های کسمو بازش کن .. -روشنک کست از کس سپیده خیلی تنگ تر نشون میده .. -آرررررره آرررررره کم کار تره .. تو باید بوی فرند من می شدی .. کیا که دیگه از پشت واقعا منو گاییده بود . طوری منو می کرد که هر لحظه حس می کردم رگها و مویرگهای کون و مقعدم می خواد بترکه ولی این که بگم حال نمی کردم دروغ گفتم . بهرام هم که دو سه دقیقه ای می شد کیرشو از دهنم در آورده بود و با وسط سینه ها و نوکشون بازی می کرد .. -بهرام جون کیرتو دوباره بذار تو دهنم وگرنه میگن حتما بیکاری . -هیچ غلطی نمی تونن بکنن . مگه سینه هم کردنی و حال کردنی نیست ؟/؟ -نه بیچاره این سینه .. همیشه  عقب افتاده هست . جزو فرعیاته -ولی من باهاش حال می کنم خانوم مهندس .. .. مسخره بازیش گل کرده بود . دلش می خواست کاری کنه که هم کیرشو فرو کنه توی دهنم و هم سینه هامو میک بزنه -پسر  تو اگه بخوای این کارو کنی باید سر و ته یکی کنی . این که نمیشه . کیر بهرام دوباره رفت تو دهنم .. چه حس قشنگی بود .. اصلا سرمو طرف اون چهار نفر نمی گرفتم باید با تمرکز به حال کردن خودم فکر می کردم و لذتی که می خوام از این جریان ببرم . دستمو از پشت می زدم به کونم که یکی با کون و کپلم ور بره که این جوری بیشتر بهم حال بده . کاوه دستشو گذاشته بود پایین رون و کونمو از وسط باز کرده کیا هم دستاشو یه خورده بالاتر از دستای کاوه قرار داده بود و خیلی عالی همه چی رو تنظیم کرده بودند . یه لحظه تصادفی چشام خورد به اون ور . خواستم رومو بر گردونم که حس کردم دیگه  از اون جایی که خودم در حال حال کردن بودم و خیلی هم لذت می بردم خیلی بی خیال شده بودم . واسه همین چشم از صحنه بر نمی گرفتم . بدی این که یک مرد با سه تا زن داره حال می کنه اینه که اون آقاهه نمی تونه در آن واحد به سه تایی شون حال بده و خودشم نمی تونه خوب حال کنه واسه همین بهش مزه نمیده ..  یه دو دقیقه ای که داشتم صحنه رو نگاه می کردم اون داشت کون بهاره رو می کرد اومد رو کسش و بعد بیتا جای بهاره رو گرفت و دو تا زن دیگه هم یکی با سینه های بهروز ور می رفت و یکی هم باسینه های زنی که در حال گاییده شدن بود .. من که دوست نداشتم در گروه سه زنه ها باشم . خوشم میومد سر بهروز دارن بلا میارن . نفسشو گرفته بودند . طوری  اونو پیچونده بودند که دیگه میرفت تا حتی نفس کشیدن هم یادش بره . کیر بهرامو از دهنم کشیدم بیرون و گفتم کاوه جون  یه جا به جایی صورت بگیره واسه تنوع هم بد نیست . کیا رو زیر خوابوندم و رو کیرش نشستم تا کسمو بگاد . بهرامو سوار کونم کردم و از اون طرف ساک زدن واسه کاوه رو شروع کردم .. کیا هم از بس منو گاییده بود قلق کس منو داشت . بهرام هم کیر با یه انگشتشو دو تایی کرده بود توی کونم .. آخخخخخخ با این کارش چه حالی می کردم ! بهروز لعنتی هم این صحنه رو به خوبی دید . یه متلک یا حرف نیشداری هم بهم زد ولی می دونستم از حرص و حسادتشه که داره این حرفو می زنه . چون اگه واسش اهمیتی نداشت تا این حد به ریزه کاریها دقت نمی کرد . -روشنک اگه جا داری منم کیرمو بیارم بغل کیر و انگشت بهرام خان بکنم توی کونت .. -تو اگه دستت بر میاد و می تونی برسی کوس و کون اون سه تا زنو  بهم جفت کن و با یه کیر یک ضرب به هر سه تاشون حال بده .. اگه نتونی اونا باید بیان با کیر همین مردایا بکن های قدیمیشون ارگاسم شن . ببینم شیلا خانوم بهت یاد نداده چه جوری باید یک زنو بکنی تا سر حال شه ؟/؟ البته سپیده جون هست می تونی ازش یاد بگیری . صورت بهروز عین لبو که چه عرض کنم عین کون بوزینه سرخ شده بود . چه حالی می کردم . کم آورده بود . هم در کل کل کردن با من کم آورده بود هم در سیرکردن زنا ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

هوس اینترنتی 29

چقدر تصاویر زنده و طبیعی بود . از زاوایای مختلف می شد فیلم گرفت -طناز می دونی به خاطر تو چند تا دوربین اینجا کار گذاشته شده ؟/؟ حتی یه هارد هم داره جریانو ضبط می کنه .اون حرفای اضافه رو خیلی آروم زیر گوشم می گفت . شاید واسه این بود که نمی خواست زیاد خودشو علاف واذیت کنه . نه این که به خاطر من وقت نذاره بلکه واسه این که من عجله داشتم و می خواستم تمام فیلمهای اینچنینی رو سریعا با خودم ببرم . از فرو رفتن کیر  داخل کوس فوق العاده لذت می بردم . اوووووفففففف همون اولش با لذت و آتیش همراه بود . -اوووووووهههههه نهههههه فرزاد کسسسسسسم کسسسسسسم کسسسسسم .. من نمی دونستم این جادوگر چیکار کرده که  این مانیتور ها ی اطراف به وضوح صحنه سکسو نشون می دادند . تعجب می کردم که کیر و کس چه طور این قدر شفاف نشون داده میشن . یعنی این واقعا کس منه که تا این حد منو به هیجان آورده و این کیر فرزاده که انگاری یک متر نشون داده میشه .. هیجان داشت منو می کشت . -آخخخخ فرزاد فرزاد جون .. کسسسسم .. من فدای اون کیر درازت .. فشارش بده به ته  کسسسسسم تا اونجایی که میششششه . اوخخخخ نهههههه چقدر درد داره . شیرین و لذت بخشه . به حرفام توجه نکن .. فقط بکن . بکن جرررررم بده . کسسسسسموجرشششش بده .. اووووخخخ نهههههه می بینی فرزاد جون می بینی .. اون کیرررره که داره کسسسسمو آتیش می کنه .. آخخخخخ -جووووون طناز طناز ناز لذت ببر کیف کن . بگو داری حال می کنی . بگو -آررررره آررررره دارم حال می کنم . دارم کیف می کنم . الان زیر دنیا قرار دارم . زیر یه دنیا شادی .. با هر ضربه کیر فر زاد یه حسی در من زنده می شد که انگار در فضای دو دقیقه قبل از ار گاسم قرار دارم . -عزیزم عزیزم . خیلی هوسم زیاد می شد از این که خودمو به وقت گاییده شدن می دیدم . عجب بدنی ! عجب تن و هیکلی داشتم و دارم . خودم که از تماشای خودم خیلی کیف می کردم . همین طور از دیدن بدن و هیکل مردونه فرزاد که رو من خم شده بود و پاهامو وبعدشم کسمو به دو طرف باز کرده بود و کیرشو به طرف آخر کسم می فرستاد .. تنگ بودن کس این جور مواقع خیلی لذت بخشه .. -فرزاد فرزاد جوووون چقدر کلفتی رو حسش می کنم . دارم آتیش می گیرم . کسسسسم چقدر داغ شده . داره می سوزه . -لذت ببر طناز هر جور که بیشتر حال می کنی همون جوری حال کن . دوستت دارم دوستت دارم .. عاشقتم .. نمی دونم این حرفا رو از روی هوس سکسی می زد یا واقعا عاشقم بود . هر چی که بود می دونم شیفته من شده بود .. آخ که چه حالی داشت تماشای کیری کلفت داخل کوسی تنگ . بدون این که سرمو بالا بگیرم و صحنه رو طبیعی ببنم از چند زاویه گاییده شدن خودمو می دیدم . واقعا فرزاد یک هنر مند به تمام معنا بود . می دونست که باید چیکار کنه تا من اونو دوستش داشته باشم و به نوعی نسبت بهش احساس وابستگی کنم . البته اسم این وابستگی رو نمی شد عشق گذاشت . حس می کردم که کوسم باید خیس کرده باشه .. اون لکه ها و خیسی هوسو از تصاویر زنده اطراف می دیدم که با یه درشت نمایی خاصی هوسمو زیاد تر می کرد . با این که رو بدن من و روی کیری که میرفت توی کس و بر می گشت نشسته بود ولی همون منو داغ و سست کرده بود . دستمو دراز تر کرده و یه خورده هم سرمو خم کردم تا راحت تر پنجه هامو به کون فرزاد فشارش بدم . -اووووخخخخ طناز ناخناتو فرو کن تو گوشت کونم .. خوشم میاد با این که می سوزم ولی لذت می برم . آخ که اگه مهرداد شوهر گلت بدونه چقدر خوشحال میشه . تمام دارایی خودشو به اسم تو می کنه تا صحنه کس دادن و حال کردنتو با یه مرد غریبه ببینه -فرزاد بس کن من نمی خوام چیزی بدونه . تازه من که بهش خیانت نکردم و این فقط برای فیلم برداری و قرار دادن اون در اینترنته تا یه مشت کوس و کونهای از رده خارج شده در این سایتها خود نمایی نکنن . -آره طناز من خودم به خوبی آگاهم . من که نمیگم تو داری دروغ میگی . -پس ادامه بده .. زود باش تند تر .. نمی دونم چرا با هر ضربه از کیر فرزادکه  وارد کوسم می شد فکر می کردم که آبم می خواد بیاد . دیگه خودم بهش گفتم که سینه هامو بخوره . سینه رو در حد طبیعی که خودم می دیدم ولی در تصویر,  درشتی اون به اندازه ای بود که حتی مویرگهای اون هم کا ملا مشخص بوده و فوق العاده از این بدن زیبای خودم لذت می بردم . البته از تماشاش .  نوک تیز سینه هام به نوبت اسیر مکیدنهای فرزاد شده بودند . خیسی کوس من دیگه تمومی نداشت . هر چند قبلا هم منو بوسیده بود ولی بوسه اون در لحظاتی که کیرشو تو کسم فرو کرده بود و دستش رو سینه هام قرار داشت یه کیف و لذت دیگه ای می داد . از هوس نفس نفس می زدم . پوست سفید من یه حالت سرخ و سفید پیدا کرده بود . چه صحنه های باحالی شده بود . دوباره نگاه کردن به این صحنه ها می تونست  فوق العاده حشریم کنه ... ادامه دارد .. نویسنده .... ایرانی 

ماجراهای مامان زبل 37

کاش داود و پری و دانیال و زری هم اینجا بودند . نمی دونی چقدر به ما خوش می گذشت . ماه منیر کرم روز گار بود . خوب می دونست چه جوری رو مسائل احکامی انگشت بذاره و بزنه به جاهای حساس . یک لحظه به فکرم رسید که منم یه چیزی بگم . -قلی جون میگن صله ارحام بد چیزی نیست . عمر آدمو طولانی می کنه . وقتی که اونایی که همدیگه رو دوست دارن در کنار هم باشند لذت بیشتری از زندگی می برن و گذشت لحظه ها رو حس نمی کنن . -اوووووففففف ماه منیر جون راست گفتی . چه می دونیم شاید اون چهار تا هم کنار هم باشن . در هر حال این حموم تو جا داره ومیشه اونا رو هم آورد این جا -عزیز بذار حالمونوبکنیم . اگه دوست داشته باشن خودشون میان . قلی بی پروا تر از مهرشاد منو می گایید و مهرشاد هم که مدام از احکام و گناه حرف می زد طوری شده بود که ماه منیر زبونشو قفل کرده بود . . اون اولش که مهرشاد به قلی می گفت که حواست باشه که  نگات به تن لخت ماه منیر نیفته که حرامه -این قدر سخت نگیر داداش .  اگه قرار بر سختگیری بود که ما تا به امروز این قدر پیشرفت و ترقی نداشتیم . بفرست کیرتو هر جا که دلش خواست بره که دیگه از این فر صتها گیر نمیاد . وقتی که  جوانان مذهبی مثل ما آرامش داشته باشند و نیاز هاشون تامین باشه خیلی راحت می تونن برن دنبال معنویات . جامعه رو از لغزشها و گرایش  به انحرافات نجات بدن . نمی دونی این کار چقدر ثواب داره . ماه منیر :قلی جون یعنی میگی شما کستو نو بکنین اون وقت برین بقیه رو ارشاد کنین که صبر انقلابی داشته باشن تا جامعه رو نجات بدن ؟/؟ یعنی اونا باید ریاضت بکشن و شما حالشو ببرین . البته من خودم لذت می برم از این که دارم ثواب می کنم تا شما در جاده معنویت قدم بردارین ولی باید به فکر کل اعضای جامعه بود . -ماه منیر جون به شرطی که همه اعضای جامعه و زنایی که دست و بالشون بازه دست و دل باز باشن و ایثار کنند و بخشنده باشن . -حالا این حرفا رو ولش  ببین که من چطور رو کیرت نشستم و دارم می بخشم . ماه منیر دیده بود که بحثشون داره تبدیل به کس شر میشه و اونا رو از سکس میندازه . واسه همین مسیر صحبتو عوض کرده بود تا راحت تر بتونه رو  کیر مهر شاد مانور بده .  طوری با موهای سینه مهر شاد بازی می کرد که اون دیگه خیالش نبود که در کجا قرار داره . با این حال زیر لب دعا می خوند و هنوز آثاری از کس خلی درش وجود داشت . اما می دونستم این کس یه جادویی و معجونی در خودش داره که کیر پسرا و خودشونو مسخ می کنه و مهرشاد بسیجی هم جزو یکی از همونا بود که خیلی سریع ایمانشو باخته بود . من و ماه منیر دوباره لب به لب کردیم  اون یواشکی یه چیزی به من گفت که خنده ام گرفت و گفتم ولش کن بدمون نیار دیگه درست نیست .. گفته بود من جیش دارم و می خوام بریزم روی ریش مهرشاد تا ایمانش قوی تر شه -نکن این کارو زشته تازه زری و پری بعدا باید کوسشونو به این ریش بمالن .. ممکنه اگه بفهمن تو این ریشو شاشیدی شاید چندششون بشه -آخه من از کوس خلی این یکی دیوونه شدم . -عیبی نداره ماه منیر همون قدر که ما اونا رو کشوندیم به طرف خودمون در حقیقت به ایمان نداشته اونا شاشیدیم . ملت دارن بد بختی می کشن اونا دارن با کس شرات خودشون از دین و ایمان و شیطان بالا منبری حرف می زنن . ول کن بذار حالمونو بکنیم کیر کیر دیگه .. در همین لحظه در باز شد و داود و پری و دانیال و زری اومده بودند . اوخ که چه محشری شده بود . اونا هم مث ما انقلاب کرده و زن به زن کرده بودند . یعنی حالا داود زری رو در اختیار داشت و دانیال هم کیرشو کرده بود توی کس پری .. داود : وای برادرا و خواهرا شما  هم که گل کاشتین . وقتی مهرشاد با ایمانو آوردین توی خط دیگه کار تمومه من همش نگران اون بودم که چه جوری باهاش کنار بیاییم . آخه تا اون مجوز نده ما نمی تونیم وارد بهشت شیم . مهرشاد : حالا منو دست میندازین ؟/؟ صبر کن به خاطرش تو جهنم بسوزیم اون وقت می بینی . -ول کن بابا بیا بهشت حالو بچسب تازه ما داریم شرعی کار می کنیم گناه که نمی کنیم . صیغه لحظه ای و حال لحظه ای . دیگه اون دو تا بسیجی دلاور و غیور و جان بر کف این رزمندگان سلحشور اسلام نگاه نکردند که ما روی کیر  کی قرار داریم . داود اومد کمر منو گرفت و بلندم کرد و دانیال هم به زری چسبید . ماه منیر : صبر کنین هنوز این مهر شاد جونو سر حالش نکردم .. دانیال : تا صبح وقت زیاد داریم .  مهرشاد اسراف گره نمی دونه چه جوری از این هیکل ناب و آبدارت استفاده کنه  . البته ماه منیر داشت ناز می کرد . دانیال کیر درازشو همچین کرد تو کوس ماه منیر که نزدیک بود سرش بخوره به دیوار . داود هم همین کارو باهام انجام داد . مهرشاد : چیکار کردی دانیال . همین جوری کردی تو کوس زنم خطبه جدیدو نخوندیم . این حرکتت باطله . . دانیال یه لحظه کیرشو از کوس ماه منیر در آورد و رویه صورت مهرشاد گرفت و گفت برادر بسیجی هم سنگر عزیزم این به من میگه که  کار درسته . این دو تا خودشون در تماس باهم خطبه رو می خونن . ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

هرکی به هرکی 116

ببین آهو حالا دارم کس مامانتو می کنم حرف حسابت چیه واسه چی با هام می پیچی . رفتی شوهر کردی و حالا داری بهم اعتراض می کنی ؟/؟ چرا این جوری شدی ؟/؟ فکر کنم نمی تونست ببینه که من پی در پی و با قدرت هر چه تموم تر دارم این همه آدمو میگام و مخصوصا مامانشو شاید این انتظارو دیگه نداشت و به ننه اش حسادت می کرد . مادری که مخالف سر سخت از دواج ما بود . -ببین آهو این کیر چیزیه که همه رو جادو می کنه . حق مادرت این بود که اون وقتی که  از دواج نکرده بودی یه کیر بهش می زدم تا حساب کار بیفته دستش و بتونه رضایت خودشو اعلام کنه . در واقع با کیرم باید میومدم خواستگاری . حالا واسه چی ناراحتی . من ثریا جونو اون دفعه هم گاییدم . بار اولم که نیست . تو هم برو به هر کی که دوست داری کس بده . دیگه قاطی کرده بودم . خسته شده بودم از بس نگهبان داشتم و همه حسادت می کردند این زنا به هر کی که می خواستند می دادند و می رفتند با مردای دیگه حال می کردن و وقتی نگاهشون به کیر من می افتاد حسادتشون شروع می شد . بااین که دلم نمی خواست آهو رو ناراحت کنم مجبور شدم این حرفا رو بزنم -خیلی بی غیرت شدی آریا -قربون توی خوش غیرت بشم من که خیلی راحت ولم کردی .. حالا کیر من تو کس زن عمو بود و همین جوری با آهو حرف می زدم .. به حالت قهر داشت می رفت که یه لحظه بدون این که کیرمو از کس مامانش بکشم بیرون دستشو گرفته به طرف خودم کشیدم و درست لبش افتاد رو لبم می خواست خودشو کنار بکشه ولی دیگه نتونست جلو تسلیم شدن خودشو بگیره . -دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم آهوی ناز و خرامان من . وقتی قهر می کنی خیلی خوشگل میشی . با همین قهر کردنات بود که از آشیون عشق من پر کشیدی و رفتی . خیلی راحت رامش کردم و اونم  لبامو می مکید . یه خورده که عطشمون فرو نشست گفت اصلا بهم توجه نداری . بذار یه خورده حس کنم که عاشقمی .. -ولی شبا پیش یکی دیگه می خوابی -اما دلم پیش توست . فکرم و حواسم پیش توست . نمی تونم دوری تو رو تحمل کنم . دوستت دارم .. ثریا دیگه حوصله اش سر رفته بود .. بابا آزاد هم رسیده بود نزدیک من .. یه چشمکی بهش زدم و گفتم بابا جونم من کیرمو الان از کوس زن عمو یا زن داداش تو می کشم بیرون . تو ترتیبشو بده این جوری هم دوستی و صمیمیت شما بیشتر میشه و هر بار که بهم می چسبین دیگه اون ناراحتی های گذشته به حداقل می رسه .. در جا که کیرمو کشیدم بیرون و خواستم فرمون بگیرم و گردش به چپ کنم افسر راهنمایی , سر کار مامان الیا خانوم پیچید جلوم تا جریمه ام کنه . لعنتی .. همچین کونشو جلو کیرم قرار داد که آهو از ناراحتی بازم نزدیک بود قهر کنه -زن عمو! آریا جون می خواست منو بکنه . کسم آماده شده بود -دختر! بزرگی کوچیکی حالیت نیست ؟/؟ .. بابا و ثریا چه جور داشتند با هم حال می کردند و اون وقت این دو تا با هم پیچیده بودند . من از همین فرصتی که این دو نفر داشتند با هم بحث می کردند استفاده کرده و سریع رفتم یه گوشه ای عمو جونو پیدا کردم . عمو آراد داشت خاله آذر منو می گایید . ظاهرا آذر جون خسته شده بود  -عمو جون  تو بزرگ تری من برای تفاهم و وحدت خانوادگی بابا رو فرستادم سراغ زنت زن عمو جون تو هم سریع برو مامانو بغلش بزن .. می دونم شاید تا به حال چند بار با هم حال کرده باشین ولی هر بار تعداد این سکسها بیشتر شه رابطه ها نزدیک تر میشه .. از  طرفی فریاد می کشیدم آهو صبر کن نرو زیر یه کیر دیگه که الان اومدم .. حالا خاله آذر رضایت نمی داد . می دونم می خواست ازم امتیاز یعنی همون کیر و وعده کیر بگیره -زیر گوشش گفتم آذر جون کمکم کن قول میدم یه روز بیام خونه ات پیشت هر جا که هستی یه چند ساعتی رو در خد متت باشم .. تا اینو گفتم فوری کسشو از کیر عمو جدا کرد و گفت راست میگه آراد جون فوری برو به خواهرم الیا بچسب که ظاهرا اون خیلی خوش خوراکه .. مامان الیا و دختر عمو آهو همچنان داشتند بحث می کردند . از اون طرف هم عمو فوری دوید طرف مامان و از پشت کمرشو گرفت و تا مامان بفهمه که چی شده فقط کیر عمو رو داخل کسش احساس می کرد .. -نهههههه نهههههه الان آریا می خواد منو بگاد . پسرم ناراحت میشه .. -مامان جان آدم رو کیر بزرگتر کیر نمیاره .. منظورم کیر شخص بزرگتر بود . هرکی دقت نمی کرد فکر می کرد که من حتما منظورم اینه که کیر عمو بزرگتره . در واقع حرف مامانو به مامان پس داده بودم . اینجا آهو یه متلکی هم به مامان انداخت .. -زن  عمو آریا جون بزرگی کوچیکی حالیشه . بابا هم که از شما سن دار تره .. یه بار دیگه آهوی نازمو بغل کرده و با احساسی عاشقانه ایستاده و از روبرو کردم تو کسش ... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی 

مامان تقسیم بر سه 53

چه کیری شده بود .. اینجوری حس می کردم خیلی کلفت تر از وقتی نشون میده که میره توی کسم . -مامان چیکار داری می کنی خیلی شیطون شدی ها .. -مال خودمه و دارم باهاش بازی می منم .. یهودیدم یه چیزی رو من پرت شد . مبین بود که نتونست تحمل کنه و خودشو انداخت رومن-صبر کن چته چقدر آتیشت تنده باز خوبه که الان چند ساعته که یکسره داری منو می کنی .. از خود بی خود شده بود . کونمو از وسط به دو طرف بازش کرده و می خواست با فشار منو بگاد .. همچین فشاری به من وارد کرد که با یه جیغ بلند  یه  چند سانتی رو به جلو حرکت کردم . همین تغییر وضعیت سبب شد که کیرش یه تکونی بخوره و تیرش دو سانت پایین تر بشینه و فرو بره توی سوراخ کسم .. دردم کمی آروم گرفت . -جوووووون مبین می بینم که دوباره کسمو شکارش کردی . -چی شد من که سرشو چسبونده بودم به اونجات -عزیز دلم هر کاری یه راهی داره . نرم و نرم و با آرامش باید بر خورد کنی . خیلی ملایم .. ولی خودمونیم هر بار که می کنی تو کسم انگار تازه داری منو می کنی .. از لمس دستاش متوجه شده بودم که اون با حس کردن  کونم داره باهام حال می کنه و نخواستم دلشو بشکنم . -مبین بکش بیرون و بذارش تو کونم . خیلی آروم مثل یک جنتلمن واقعی .. بازم خدا پدرشو بیامرزه که ازم نپرسید مامان تا حالا کون دادی یا نه .. راهت تنگه یا خوبه و قابل عبور .. این کونو هر چه بکنی درسته که راهش نرم تر و گشاد تر میشه ولی اون چسبندگی و لذت بخشی خودش به مردا رو حفظ می کنه .. بر خلاف کس که وقتی گشاد شد دیگه  باید یه جورایی تنگش کرد . -مامان بیا ببرمت توی آب اونجا خیلی حال میده . -عزیزم خسته میشی تو آب منو بکنی . کونمو هم شاید نتونی خوب دید بزنی .. -من دوست دارم . خوشم میاد .. -بیا بریم پسر تو منو کشتی . دیگه چی می تونستم بگم . فعلا برای این مرحله ریش و قیچی رو دادم دست اون . کیری رو که به زحمت کرده بود تو کونم و تازه می رفتم که با دردش عادت کنم و حال کنم از کونم کشید بیرون و دو تایی مون رفتیم وسط آب ولی این بار خیلی راحت زد به هدف . طوری که انگار توپ گلف رو یه راست فرستاد که سوراخو پیدا کنه .. یه خورده خودمو خم کرده بودم و اونم از پشت بغلم زد آروم و با صدایی سر شار از هوس گفتم عزیزم خوبه .. حالا آروم شدی ؟/؟ لذت می بری ؟/؟ می دونستم که دلش می خواست در شرایط شفافیت آب می تونست کونمو ببینه و حرکت کیر رو تا با لذت بیشتری منو بگاد ولی دیگه حوصله عوض کردن آبو نداشتم . تازه داشتم با کیرش هم حال می کردم . . -پسر گلم عزیز دلم . کیرتو توی کونم تکون بده . بچر خونش .. بفرستش جلو بکشش عقب .. جووووون .. چقدر مزه میده .. بمال بمال زود باش روی کونمو بمال . حال بده بذار.. خودتم حال کن .. چقدر کیرش تیز شده بود . انگار تا روی ناف منم رسیده بود ولی می دونستم که این جور نیست و این جور لذت بردنا  منو تا به اون حد رویایی کرده . تازه اگه یه خورده بیشتر به کیرش فشار می آورد کونمو جر می داد . حالا دیگه خیلی نرم و عاشقونه منو می گایید . -مبین این جوری هم لذت بخشه ؟/؟ -اوووفففففففف مهسا جونم اگه بدونی که چه حالی میده .. نوک کیر تا ته  یا سر بیضه من همین جوری داره می لرزه و لذت می بره . این کیف داره تمام تنمو می لرزونه . مامان من دوست ندارم الان آب بریزم . الان نمی خوام تمومش کنم . می خوام در این حال خودم بمونم .. -بمون بمون عزیز دلم تا هر وقت که دلت خواست در این حال خودت بمون و لذت ببر -ولی نمی دونم چرا دست خودم نیست .  فکر می کنم آبم می خواد بریزه .. -بازم عیبی نداره هر جور دوست داری .. اگه خواستی خالیش کن و دوباره کیرتو بکن توی کونم . این بار تا دلت بخواد می تونی منو بکنی .. می ترسید کیرش اون تیزی سابقو نداشته باشه. یه لحظه دیدم دستاشو مثل یه چنگک دور کمرم چسبوند و ولم نکرد . حرکت و پرشهای کیرشو توی کونم حس می کردم . چشامو بستم و رفتم به عالم عشق و هوس تا بتونم از این لحظه ها نهایت استفاده رو بکنم . جووووووون چقدر سوراخ کونم داغ شده بود و به تن داخل آبم لذت می داد . مبین آبشو توی کونم خالی کرده بود .. -عزیزم کیرتو همون داخل داشته باش اگه می خوای بیشتر منو بکنی و با کونم بیشتر حال کنی همونجوری داشته باش .. یه خورده  به اندازه یکی دو سانت به طرف عقب و جلو حرکتش بده به سکس و لذت و اون فانتزی هایی که دوست داری فکر کن تا  دوباره کیرت سفت تر شه .. -مامان چقدر اطلاعات خوبی در این زمینه داری . همین کارو هم انجام داد . خیلی زود تر و سریع تر از اون چه که فکرشو می کردم تیز تر شدن و دراز تر شدن کیرشو توی کونم احساس می کردم . این بار تند تر منو می گایید و منم بیشتر کیف می کردم .. --بکن بکن مبین .. بکن که امشب واسه ما یه شب فراموش نشدنی بشه ... ادامه دارد .. نویسنده ...ایرانی 

با با تقسیم بر سه 55

دستام رو کون نورا کار می کرد . دلم نمیومد ولش کنم و برم رو بقیه . -اووووووفففففف نورا نورا بیا یه خورده پشتت قرار بگیرم . -پس بابا اول بیا یه خورده لب بگیریم بعد برو پشتم .. -نینا : نورا الان مراسم لخت کنی ما هم باید انجام شه این قدر پررو نباش . -پدر من به احترام تو چیزی بهش نمیگم -دخترا ساکت . من وقت نگه دارم حالا در مواردی که انفرادیه باید سعی کنم که به همه شما زمانهای مساوی برسه یعنی در یک وقت معینی باهاتون حال کنم .. حالا نورا جون لب لبتو بده به بابایی که من هلاکم .. چهار تایی مون بد جوری به این کار عادت کرده بودیم . نورا از سینه کاملا لخت بود . خودشو رو کیر من حرکت می داد . لبش رو لب من بود .. آروم آروم هم حرف می زد بابا بابا بکش پایین شورتمو بکش پایین بگو بگو وقتی بزرگتر شدم کس منو می کنی .. بگو بابا -دختر خوب حالا چه وقت این حرفاست من همه شما رو می کنم .. ترتیب همه تونو میدم . هر چی بخواین نه نمیگم . فقط باید با هم بسازین و زندگی رو به کام من و خودتون تلخ نکنین . فعلا جای این حرفا نیست .  یه امشبو که فکر نمی کنم بتونیم صاف و سالم در بریم  داری از سالها بعد حرف می زنی .؟/؟ -بابا بابایی .. شلوارشو دوباره پایین کشیدم اونم زیر شلوارش شورتی نداشت .. جووووووون فدات نورا .. افتادم پشتش و به بالا پایین کشیدن شلوار ادامه داده و هر بار دهنمو می ذاشتم رو کونش و آروم گازش می گرفتم . عطش اونو داشتم -نهههههه بابا بابا ولم نکن . اونا رو می تونی بعدا لختشون کنی .. -دخترم تو که می دونی به تر تیب سن و حق و بلوغ با هاتون حال می کنم و بعد به طور مشاعی میریم توی حال و عشق و صفات . ببینم دخترای گل و نجیب من امشب چه جوری می خوان سنگ تموم بذارن .. نورا یه گوشه چشمی نازک کرد و گفت بابا می دونی که من کاری نمی کنم که به تو بد بگذره . یادت باشه که کلنگ این کا رات رو من زدم . اگه من نبودم عمرا اگه این دو تا خواهر روشون می شد که بخوان بیان و این جور لخت بخوان خودشونو در اختیارت بذارن ولی ممنون دار کو .. نونا : نورا من تا حالا اذیتت کردم که این جوری حرف می زنی .. من خودم مشغول لیسیدن کون دختر بزرگه ام بودم و دیگه سکوت کرده بودم . دستمو گذاشتم لاپاش تا بیشتر آتیشش بزنم و این به آتیش کشیدنای من هم سبب می شد که اون بیشتر حرف شنوی داشته باشه و حس حسادت عجیبی هم می کرد . مخصوصا به نینا . فکر می کرد من اونو بیشتر دوست دارم . در هر حال نینا آخری بود و دیگه بعد از اون کوچولوی دیگه ای نداشتم . دیگه این بار تمام شلوار نورا رو از پاش در آوردم یه لیس عمومی هم به بدنش زدم و یه نگاهی به نونا و نینا انداختم که ببینم دارن چیکار می کنند . اونا در یه مدل 69 خوابیده رو هم قرار گرفته بودند و  هر کدوم داشتند کس اون یکی رو لیس می زد . صحنه خیلی جالبی شده بود . -بچه ها اگه خوش می گذره من همین طرف با نورا جون مشغول باشم نونا : بابا همون طبق بر نامه پیش بریم بهتره . یه موقع نگی که ما دخترای خلاف و حرف گوش نکنی هستیم . رفتم سراغ نونا .. در حالی که کارد و پنیر رو به حال خودشون رها کرده بودم . یه نگاهی به اون دو تا انداختم . دوست داشتم ببینم کدومشون کوتاه میاد و میره طرف اون یکی . حدسم درست بود . از اونجایی که نورا این آرامشو داشت که من اول میرم سراغ اون رفت طرف خواهرش .. -نینا جون تو که می دونی من خواهر کوچولومو چقدر دوست دارم . چقدر کون خوشگلی داری .. می دونم نورا می خواست با این کاراش خودشو پیش من محبوب تر کنه . دستاشو گذاشته بود رو کون نینا و زبونشو هم از پشت رو کوسش می کشید .. -اووووووهههههه بابایی   خوشم میاد .. تو هم بیا .. بیا -عزیزم تو که می بینی من الان با نو نا جون کار دارم . تو که می بینی اینو . سعی کردم که دیگه حواسم به کاری باشه که دارم انجام میدم نونا جوراب شلواریشو بالا کشیده بود و دمرو افتاده بود  . برشهای کونش مثل استرچ نورا دو تا قاچشو به خوبی مشخص کرده بود و من با لذت نگاش می کردم .  . اگه خیره به اون کونش نگاه می کردم به خوبی می تونستم پوست کونشو هم ببینم . فکر کنم کوس لیسی های نینا کوسشو خیس کرده باشه .. با این حال فرقی هم نمی کرد .. از پشت  همون جوراب دهنمو رو کون و پاهای نونا  می مالیدم -بابا بابا جونم باهام از اون کارا کن که با نورا کردی -چشم فدای کونتم میشم عجله نکن . چیزی که تا صبح داریم وقته .. فدای اون هیکل نازت بشم . - بابا منم دارم این روزا چاق و تپل میشم . هر جوری دوست داری بهم بگو همون جوری شم .. دیگه این کیر تیز شده طاقتش طاق شده بود . داشتم پشیمون می شدم از این مقدمه چینی ها .. خودمو بیشتر آتیش داده بودم . شلوار نونا رو هم به سبک شلوار دختر بزرگه ام پایین کشیده و همون جوری که کون نورا رو می خوردم با اونم حال می کردم . دستمو که گذاشتم رو کس نونا جونم اونم حال و روزی بهتر از کس نورا رو نداشت .. باید فکری به حال این دخترا می کردم .  دلم نمیومد که همیشه تا این حد در محرومیت باشن . باید از دانش و تکنیک خودم در جهت رفاه حال اونا استفاده می کردم . .... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی 

آبی عشق 55

ستایش هرچی فکر می کرد در مورد چی با نستوه حرف بزنه عقلش به جایی قد نمی داد . اون فقط دوست داشت یه جوری معطلش کنه . واسه همین خیلی آروم صبحونه می خورد در حالی که به تند خوری عادت داشت . چون کاراش خیلی متنوع و گسترده بود .  دور و بر اون قسمتی که نشسته بودند آب یه حالت راکد داشت و بوی خاصی می داد . نستوه از این بو خوشش میومد ولی ستایش اهمیتی نمی داد . گاهی به زمین گاهی به رود خونه و گاه به آسمون نگاه می کرد . دختر یه چیزی بگو . تو چرا این قدر لالمونی گرفتی . دیگه از این فرصتا دست نمیده . یادت رفت چقدر منتظرش می شدی  تا یه نظر ببینیش و یه چیزی بگی ؟/؟ حالا واسه چی زبونت این قدر بند اومده . خدایا من چی بگم . از دوست دخترش بگم .. نه بهتره از کل دوست دخترا بگم . شاید بگه این دختره چقدر پرروست و این تجربیاتو از کجا داره . اون وقت ممکنه به خود من مشکوک بشه که حتما دوست پسر داشتم . نه نه .. یه جور دیگه میگم .. -استاد اصلا بعضی از دخترا آبروی هر چی دخترو می برن . نمیگم حالا حجاب رو کاملا حفظ کنن ولی تو رو خدا اون وضع نشستن و میکاپ کردنه ؟/؟  وای جسارته یه وقتی از این می ترسم که چند تا از این شکارچی  ها بخوان برای شما دام پهن کنن . -چی میگی ستایش ما خودمون همه رو شکار می کنیم . نستوه شوخیش گل کرده می خواست چیزی واسه گفتن داشته باشه -جدی می فر مایید ؟/؟ -چیه نکنه ترسیدی نشنیده بگیر شوخی کردم .. -آها خیالم جمع شد . ستایش نفسی به راحتی کشید . هر چند حرف نستوه رو جدی نگرفته بود ولی استاد عادت نداشت که باهاش شوخی یا از این شوخی ها کنه . -ببینم استاد اگه الان یه دانشجو من و شما رو ببینه فکر نمی کنین واسه شما بد شه ؟/؟ -واسه چی .. فکر می کنه که اومدین ازم نمره بگیرین یا آخر ترم بهتون ارفاق کنم ؟/؟ اصلا از این حرفا نیست . تازه  من به کسی اجازه نمیدم در کار های شخصی من مداخله کنه -ولی بعضی دخالت ها جنبه دلسوزی داره -آدم باید ببینه دلسوز کیه -ممکنه یه آدم دلسوخته باشه .. ستایش اصلا رشته سخنشو گم کرده بود . نمی دونم چرا دوست ندارم کسی شما رو اذیت کنه . ازبس به من لطف داشتین و در حق من برادری کردین . دختر از این که در این شرایط این لفظو به کار ببره چندشش می شد . یه لحظه نستوه سرشو بالا گرفت چشای آبی و خوشگلش به چشای ستایش دوخته شد . نستوه یه مکثی در نگاه فریبنده و پر احساس ستایش کرد و به این فکر فرو رفت که این نگاه چقدر واسش آشناست . همون نگاه نسیمو داشت . همون نگاهی که آتیش به جونش انداخته و هنوز پس از گذشت ده سال داشت اونو می سوزوند . برای رسیدن به نسیم باید از مرز طوفانها می گذشت . اما نسیم طوفانی اون به این سادگیها گذشت نداشت . اصلا نیازی نبود که  نسیم گذشت کنه . چی رو گذشت می کرد ولی نستوه حاضر بود که عذر خواهی الکی هم بکنه .. اونم پس از ده سال . ستایش   یه لحظه فکر کرد که نستوه داره به اون فکر می کنه و نگاه اونه که لبخند به لبای استادش آورده ولی خیلی زود متوجه شد که اون در عالم خودش نیست . نستوه  عادت نداشت این جوری به یکی نگاه کنه جز به مهری .. حرصش گرفته بود .. نه به اونم این جوری نگاه نمی کنه . شاید اونو به عنوان یه دوست با خودش برده بیرون .. -استاد اگه مشکلی دارین .. یه ناراحتی که من بتونم بهتون کمک کنم خیلی خوشحال میشم که این کارو واستون انجام بدم . -نه چیز خاصی نیست ممنونم ستایش .. یه مشکلات و رنجهای درونیه که یه آدم نمی تونه با کسی در میون بذاره . دردهای درونی که تا آخرین لحظه زندگی با آدمه . -به من اعتماد کنین . مگه من مشکلات خودمو با شما در میون نذاشتم ؟/؟ شما بهم اعتماد نمی کنین ؟/؟ -من ازت می پرسم که در این مورد چی فکر می کنی . به نظرت من بهت اعتماد دارم ؟/؟ می خوام ببینم یه دختر با هوش و درسخون چی جواب منو میده . ستایش بازم از این جور حرف زدن نستوه لذت می برد . با این که از عشوه گری و ناز کردن خوشش نمیومد ولی موقعیتو مناسب تشخیص داد و گفت خب این که واسه من کار جور کردین و بهم پول قرض دادین و حالا اینجا  بهم افتخار دادین و کنارم نشستین و دارین باهام حرف می زنین نشون میده که بهم اعتماد دارین .. -خب ستایش خیلی از آدما نمی دونن کی و کجا چطوری حرف بزنن و نزنن ولی تو اینو به خوبی می دونی . گاهی وقتا می تونی باهام رسمی نباشی .. ستایش لرزشی رو تو وجودش حس کرد که بیشترشو تو قلبش احساس می کرد .. می تونی باهام رسمی نباشی می تونی باهام رسمی نباشی . یعنی چه .. اون ازم خوشش اومده ؟/؟ چه جوری خوشش اومده ؟/؟ نکنه خیال بد داره .. اگه اون جوری باشه چی .. نه .. نه  در مقابل این نگاه و حرفاش که بهم آرامش میده نمی تونم مقاومت کنم .. -هرچی شما بگین و راحت ترین همون طور عمل می کنم -دوباره بگو . دوتایی شون خندیدند -هر طور راحت تری همون کارو می کنم . -آفرین دختر خوب حالا این قدر به خودت سخت نگیر .هیشکدوم متوجه گذشت زمان نبودند . درهمین لحظه موبایل نستوه زنگ خورد مهری بود -کجایی ؟/؟ -بیست کیلومتر اون طرف تر -حالا دیگه تنها میری . می دونستم نباید اون حرفا رو بهت می زدم . به محض این که فهمیدی دوستت دارم عقب نشینی کردی -ببین مهری تو کلاس داشتی و من نداشتم -ببینم تنهایی خوش می گذره ؟/؟ ستایش لجش گرفته بود . -استاد سلام منو به استاد مهر آرا برسون -ببینم صدای زن میاد . -ستایش خانوم خودمونه . داشتم میومدم این طرف که اونم خیلی تصادفی سوار ماشینم شد .. نزدیک بود گوشی از دست مهری بیفته . داشت به  اختلاف سنی بین خودش و ستایش فکر می کرد ... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی 

خانوما ساکت 33

بااین یکی حال کردن دیگه خیلی می چسبید . از یه نظر نونمون توروغن بود و از طرف دیگه می تونست هر اتفاقی رو که بین خانوما میفته واسه من تعریف کنه ولی من باید حواسم جفت می بود که سوتی ندم که به هیچکدوم از این خانوما توجه دارم . چون اکی خیلی حسود بود البته این خصلت زنا و حتی مرداست که حسود باشند و میگن  مردا بیشتر غیرتی میشن تا حسود .. بگذریم بریم به کس و کون این اکی جونمون برسیم که واقعا می تونست خستگی رو حسابی از تنم در کنه . من نمی دونم این خانوما ی شوهر دار چقدر دوست دارن با ما مردای مجرد حال کنند . هم این که کیر تازه بهشون حال میده هم این که حس می کنن چون راه کسشون باز و ردیفه ما مردا خیلی راحت تر و بی خیال تر باهاشون حال می کنیم که در این مورد هم زیاد بیراهه نمیرن و تا حدود زیادی هم حق با اوناست . این شلوار جین اکی کون گنده چقدر هم تنگ بود . ولی من با فشار دستامو کرده بودم  توش و جفت دستام دیگه رو کونش و پشت بدنش قرار داشت . روی تخت  یه نفره ای که در اتاق بغلی قرار داشت و اصلا معلوم نبود واسه چی اونجاست عشقبازی خیلی حال می داد -ببینم اکی می دونستی و دلت گواهی می داد که یه روزی ممکنه شرایطی پیش بیاد که با یکی مث من باشی ؟/؟ -این تخت مال بر و بچه های سایته . اولش آبدار خونه اون طرف و جا دار تر بود و بود اونجا .. اصلا هوتن جون بیا رو تخت رو دریاب . -دیرت نمیشه ؟/؟ یه نگاه دلبرانه ای به من انداخت و گفت اضافه کاری می گیرم . -اضافه کاری می گیری یا اضافه کیری .. -اگه اونو زود تر بدی که ممنونت میشم . دستامو با فشار از داخل شلوارش در آورده شلوار خودمو کشیدم پایین . -ببینم تا حالا که حرف منو گوش دادی -بگو چی می خوای کنیزتم . -ملکه منی اکی جون .. کیرمو که از شورتم در آورده نشونش دادم گفت آخخخخخخ این دیگه چیه . جون من و جون این . نمی دونی چه حالی میشه باهاش کرد ولی یه خورده می ترسم . آخه کسم تنگه . کسم تنگه . نمی دونم دیگه چیکار کنم . چقدر این کیری که تو داری ترسناک و هوسناکه . -حالا ازت می خوام این قدر نترسی و شجاع باشی . -فکر کردی که من مثل اون خانومایی که خودشونو لوس می کردند کس گشادم ؟/؟ -تو از کجا کس اونا رو دیدی ؟/؟ -معلومه از صورتشون از حال و روزشون از لوس بازیهاشون .. خنده ام گرفته بود ولی نخواستم خیطش کنم . -خیلی با حالی اکی جون . کیرمو گرفتم طرف دهنش و گفتم حالا اگه نوبتی هم باشه نوبت .. -نوبت ساک زدن واسه آقا و سر ور خودمه .. واقعا که همه چیز این مدرسه رو کس گیر آورده بودم خود مدرسه رو هم کس کرده بودم و تبدیلش کرده بودم به جنده خونه . جنده خونه ای که تنها مرد و بکنش من بودم ولی می شد از داخلش کلی جنده اختصاصی در آورد . از  مادرا .. معلما و دختر خانومایی که اونا عشق و هوسو با هم تقدبم من می کردند ولی راستش به بیشتر اونایی که بعد از سکس اول وعده بعدو می دادم تبدیل به وعده های سر خرمنی می شد . راستش رشته امور یعنی همون گاییدنها از دستم در رفته بود .. اکی کیرمو با دهنش تنظیم کرد . یه بار از سر بیضه تا سر کیر منو ساک می زد و چند بار دهنشو دور کیرم می گردوند و با چند تا زبون زدن یواش یواش با میک و مکش شدید باعث بسته شدن چشام شده بود . -خیلی کیف داره . نه ؟/؟ کیف کن هوتن جون .. با یه دست شلوارشو تا نیمه کشید پایین . دلش  می خواست که دستمو بذارم روکوسش و چنگش بگیرم . با این وضعیتی که کیرم توی دهنش بود یه خورده سخت بود ولی رفتم روی تخت و یه مدل 69به خودمون دادیم تا منم بتونم کس اکی جونمو تا اونجایی که می تونم سر حالش کنم . دو تایی مون ناله رو سر داده بودیم . چقدر لباسای روی اکی جونم سفت بود .  دو تایی مون دیگه کاملا بر هنه شده بودیم . اصلا باورم نمی شد این همونیه که روز واسه مون چایی میاره و به کارای  مدرسه می رسه . بازو ها و پا ها و کون تپل و ردیفی داشت . کونشو فقط می تونستم لمس کنم . چون چسبیده به تشک بود ولی دلم می خواست دمرش کنم و اون گوشتای تپلی رو گازشون بگیرم . ..اکی من هم دیگه واقعا خیلی احساساتی شده بود . راستش یه جای کار ملاحظه منو نکرد ولی زیاد خیالم نبود و تازه از این که این قدر صاف و ساده و خالص احساسشو گفته ازش تشکر کردم . از کیر یک دوم شوهرش می گفت که هیچوقت سیرش نکرده . -فدات شم اکی جون من خودم سیرت می کنم . من خودم سیرت می کنم . -من که فکر نمی کنم با این کیری که تو داری سیر بشو باشم . یعنی سیر که میشم ولی فکرش و تصورش طوری هوسمو می بره بالا که همیشه اشتهام بازه .. -هر وقت گرسنه ات شد به خود من بگو . -من حالا گرسنه امه . -ببینم تشنه ات نیست اکی ؟/؟ -چرا اونم چرا . تشنه امه . دوتایی سخن کوتاه کرده  به میک زدن خودمون ادامه دادیم . تا می تونستیم همدیگه رو ساختیم . کس اون و کیر من هر دو بی حال بی حال شده بودند ... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی 

فقط یک مرد 147

هرجور دوست داری باهام حال کن . حال کن خوشگله . انگار سکس من و اون شده بود بازی دو تیم فوتبال که حالا نوبت اون بود که حمله کنه . کیر من به اون جون داده بود انرژی داد ه بود . خیلی تازه نفس نشون می داد و منم گفتم به کیرم بذار هر جور و هر چی دلش می خواد منو بکنه . واقعا هر چی فکر می کردم این چه جوری سیر می شه بازم عقلم به جایی قد نمی داد . اون کوه گوشت و کون گنده رو همچنان رو کیر من حرکت می داد و پر شور و با نشاط مثل دقایق اولیه سکس همچنان داشت حال می داد و حال می کرد و من هم وقتی که اونو این جور سر حال و فتنه گر می دیدم بیشتر به شوق و ذوق می افتادم . من سکوت کرده بودم و اون بود که با یه سری الفاظ عربی داشت نشون می داد که هنوزم داغ و سرحاله و بی خود نیست که بهش میگن افضل الجنده . اون قدر منو گایید و به دندوناش فشار آورد که دیگه کارشو کرد . چند تا جیغ و نعره وحشتناک کشید و ساکت شد .. به نظرم اومد که کیرم دیگه حس نداره . از بس اونو به این طرف و اون طرفش گردونده بود .  ارضا هم که شده بود ولم نمی کرد می خواست هر طوری که شده آبمو بیاره . این کیر بی حس شده من مگه خالی می کرد . کلی شیره شو این جنده خانوم کشیده بود و تازه همچین کرده بود که انگاری پنجاه پاف اسپری بی حسی روش خالی کرده باشه . ولی صبر و تحملش خیلی زیاد بود و تجربه اش . اون قدر نرم با این کیر ما کار می کرد که حس کردم داره در کار خودش موفق میشه و از نو داره بهم لذت میده . عین یک مار خوش خط و خال می خندید . طوری هم می خندید که  لبخند پیروزی رو در لباش می دیدم . -مادر قحبه فکر نکن بر ما پیروز شدی .  در واقع این منم که بهت کیر زدم . بهم اشاره کرد که روش دراز بکشم . به جای این کار ازش خواستم که دمر کنه تا از پشت و از طرف کون بذارم توی کسش . این جوری کون بر جسته اش که به قسمت بالای کیرم می خورد یه داغی و لذت عجیبی رو در من به وجود می آورد که می دونستم خیلی راحت تر می تونم چند تا قطره هم که شده توکسش خالی کنم .. همین طور هم شد .  بازم چشمه داغ و جوشان هیفا خوشگله کارشو کرد . در هر حال اون دیگه نمی تونست یک جنده باشه . اون مال خودم بود . مال من . بازم افتاد رو من . این بار تمام سنگینی خودشو انداخت رو من و فقط منو می بوسید . . سرو دست شکسته حالیش کردم که منو برگردونه ایران .. من دیگه این جا نمی مونم .. سرشو تکون داد و می خندید .. یعنی میشه این یه کارو برام انجام بده ؟/؟ وقتی از خواب بیدار شدم دیدم دوتایی مون  در یه اتاق خواب مجلل قرارداریم که واقعا شبیه به  اتاقای قصر بود . من دیگه جون نداشتم ولی بازم باهام حال کرد دیگه حالم داشت بهم می خورد . ولی افسونگر کونها بازم منو جادو کرد . درهر حال این قدر مردانگی داشت که من  صبح بعدش سوار بر هواپیمایی اختصاصی خودمو در راه بر گشت به وطن می دیدم . هرچند یه جا بین راه وایسادیم و دلم هری ریخت پایین که نکنه باید یه عرب دیگه رو بگام ولی دیگه به خیر گذشته بود . من در تهران پیاده شدم . بازم دو تا پامو کردم تویه کفش که می خوام برم خونه ام . همش از این تعجب می کردم که چرا بعد از گاییدن هیفا قبول کردند که من به ایران برگردم . همش فکر می کردم که باید چند تا از این حزب الشیطانی ها رو بگام . ولی خوشبختانه قسمت نشد . از سردرد داشتم می مردم . ازخستگی و کوفتگی داشتم می مردم . هرچند وقتی به خونه رسیدم یه شونزده هفده ساعتی می شد که سکس نداشتم ولی هنوز خستگی سکس با هیفا رو تنم نشسته بود .. وقتی رسیدم خونه کل خونواده اومدن استقبالم . یه زمانی این زنا و دخترا پیش خونواده شون حیا می کردند که با لباس مناسب تری جلو مردشون ظاهر شن . ولی افسانه و کتی خیلی سکسی و کاملا مینی پوش اومدن استقبالم . این افسانه قصد رفتن نداشت ولی از اونجایی که ا ولین کسی بود که می دونستم بار دار شده وواسه من خیلی شلاق خورده گیر نمی دادم . هنوز پنج دقیقه نشده بود که دیدم آبجی کتی که یه لحظه رهام نمی کرد اومد سراغ من و گفت داداش بیا بریم  یه کاری باهات دارم . می خوام در مورد یه مسئله ای باهات حرف بزنم -کتی من امشب حوصله شو ندارم -چقدر بد اخلاقی پس از چند مدت که خواهرتو ندیدی این جوری باهاش بر خورد می کنی ؟/؟ می دونم علتش چیه . دیشب با هیفا خانوم خوش گذشت ؟/؟ الان تمام خواننده های زن عرب دارن اعتصاب شو و بر نامه دادن می کنن میگن تا تهیه کننده ها کوروشو واسه ما نیاره ما دست از اعتصاب بر نمی داریم ..-به درک به من چه مربوطه .. -خوش گذشت با هیفا جونت ؟/؟ -ببینم نکنه فیلم سکسی من و هیفا همه جا پخش شده -نه ولی اونو کارتی کردن و باید پول بدیم ببینیم . ولی تو می تونی شکایت کنی . چون بدون اجازه تو بوده -کتی اصلا حوصله شو ندارم -می خوام یه خبر خوش بهت بدم . من بار دارم . .... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی 

نقاب انتقام 56

بهشته رفته بود . درد قلب و درد شکم و درد زیر کتف و درد تمام وجودم  آرزوی مرگو در من زنده کرده بود . چشامو بسته بودم و بدون این که بخوام اشک می ریختم .. حس کردم که دیگه در این دنیا نیستم . شاید از اونجایی که دوست داشتم نباشم این حسو داشتم . نمی دونم چند دقیقه گذشت . شایدم ساعتی و شایدم لحظه ای .. دیگه متوجه گذشت زمان نبودم . اون لحظات نمی دونستم که در رویا هستم یا در واقعیت .. فقط بوی بهشته مو حس می کردم .. . این بوی تازه ای از اون بود . رفتم چشامو باز کنم که دستشو رو صورتم خیس حس کردم . چشامو دیگه باز نکردم . این بار لبامو باز کردم با همون حال بی جانی کف دستشو می بوسیدم . دلم می خواست زبونمو باز می کردم و حرف دلمو بهش می زدم . به خدا من نمی خواستم بهت خیانت کنم . نمی خواستم عذابت بدم . ولی نتونستم چیزی بگم . دستشو از رو صورتم برداشت .. می خواستم بازم بهش التماس کنم .. ازش معذرت بخوام ولی یه چیزی راه گلومو بسته بود . چشام باز نمی شد . یه خورده که بازش کردم قطره های اشک نمی ذاشت که صورت قشنگشو ببینم . صورتشو گذاشت رو صورتم . اونم داشت اشک می ریخت . اومد که بمونه ؟/؟ حتما این طور بود . ولی نباید خیلی زود خودمو دلخوش می کردم . شاید بازم می خواست بره . شایددلش سوخته بود . شاید به خاطر اون روزای خوبمون دلش گرفته بود .. شاید نمی خواست دل یه مریضو بشکنه .. -بهشته اومدی که تنهام بذاری ؟/؟ -نه رفته بودم که واسه همیشه پیشت بمونم . چه جالب جمله منو با همون سبک من جواب داده بود صورت قشنگشو غرق بوسه کرده بودم . جای گلوله  اذیتم می کرد .. ولی خیالم نبود .. -بهشته فرشته من پس دیگه تنهام نمیذاری . منو بخشیدی ؟/؟ -توکه کاری نکردی من تو رو ببخشم . فقط یه کار بد کردی .. دایی احمد منو که خیلی دوستش دارم دوست پسرم حساب کردی .-بهش گفتی موضوع خودمونو ؟/؟ -به مامان بابام نگفتم ولی به اون چرا .. اون مث داداشمه دوستمه .. فقط دوازده سال ازم بزرگتره -همین ؟/؟ من بعضی از دایی ها رو دیدم که از خواهر زاده شون کوچیک ترن ..بهشته دیگه تنهام نمی ذاری ؟/؟ -من هیچوقت تنهات نذاشته بودم . دلم روحم وجودم همیشه با تو بود . تو اونو نمی دیدی . وقتی یکی یکی رو دوست داره دلش می خواد که تمام وجودشو وقف عشقش کنه .. انتظار داره که عشقش هم همین حسو راجع به اون داشته باشه . ولی گاهی می بینی که همه حسابات غلط از آب در میاد .. چه می دونم . بعضی وقتا آدم به یه جاهایی می رسه که از میون بد و بد تر باید یکی رو انتخاب کنه -میگی حالا من بدم -نه حرفم ادامه داشت -گاهی وقتا می بینی که حس می کنی یه نفر بهت بدی کرده ولی چاره ای نداشته وقتی که جونشو می خواد برات بده اونوقته که با این که واقعیتو لمس می کرده ولی اون زمان اون واقعیت رفته زیر پوستش توی تمام وجودش مثل همون گلوله اونو سوزونده -بهشته قشنگ من .. گاهی وقتا عشق نمی ذاره آدم  خیلی چیزا رو ببینه . تو به این کارم میگی فداکاری ؟/؟شاید اون لحظه یه تیری میومد و برای همیشه راحتم می کرد ولی اون حرکتی که از روی اجبار و واسه حفظ جون تو بود هر لحظه مث یه تیری به بدنم فرو می رفت منو می سوزوند . زجر کشم می کرد هر لحظه انتظار مرگو داشتم و تو اینو نمی دیدی -بس کن سهراب دیگه نمی خوام عذاب کشیدن تو رو ببینم .. لبامو بست تا به حرفام ادامه ندم .. فراموش کرده بود که اینجا بیمارستانه .. یه لحظه صدای در اونو به خودش آورد .. بدون این که روشو بر گردونه سرشو در جا بالا آورد و منم سریع اشک چشامو پاک کردم . پرستار بود .. بیچاره چیزی نگفت . شایدم فکر کردم خواهرم داره واسم اشک می ریزه .. پرستاره رفت و من و بهشته تنها شدیم . -ببینم دایی احمد اینجاست ؟/؟  بهش موضوع سوءتفاهمو گفتی ؟/؟-این یه تیکه رو یه خورده شل گرفتم ولی  اینو گفتم که نمی دونم چرا سهراب یه خورده شیطون شده ولی خجالتم میومد از جزئیات خلافکاری تو حرف بزنم .. این یه تیکه رو داشت شوخی می کرد . می دونم که حالا درکم می کرد .. -سهراب اگه به خاطر تو نبود شاید من اینجا حالا کنار تو نبودم . دیگه از دست من راحت شده بودی و نق و نوق های منو تحمل نمی کردی . -مطمئن باش که منم یه ساعت بعدش پیشت بودم -پس اون جوری زودتر به هم می رسیدیم .. بازم صدای در شنیدیم .. این بار دایی جونش بود ولی مودبانه همون پشت در وایساده بود .. وقتی وارد شد از خجالت نمی دونستم چیکار کنم . بهشته اصلا قصد تحریک  منو نداشت . من بد بر داشت کرده بودم . ازش عذر خواهی کردم .. بعد از خوش و بش های زیاد بهم گفت وقتی بهشته جریان تو رو واسم تعریف کرد گفتم باید حتما بیام ببینم اونی که دل خواهر زاده مو برده کیه . چون این دختر تو فامیل توی محله و خیابون ما اصلا توی تهرون ما تکه .. من بزرگش کردم . من می شناسمش . من می دونم چند مرده حلاجه . داشتم شاخ در می آوردم .. اون همیشه به عشق و دوست داشتن می خندید .. -احمد آقا حالا هم می خنده .. خواهرزاده اتو این جوری نگاه نکن . از اون شیطوناست . .... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی 

من و مامان و زندایی 12

اوخخخخخ پروین جون پروین نههههههه نههههههه .. اوخ دختر .. -ماهرخ جون .. ماهرخ جون .. اگه بگم کونت یه رخی چون ماه داره باورت میشه ؟/؟ یه کیر رو کرده بود تو کونم .. اون یه کیرمصنوعی رو که توی دهنم بود خودم تو دستم گرفتم و بهش زبون می زدم . هر چند تا حالا کیر اصلی رو نچشیده بودم و مزه شو نگرفته بودم ولی می دونستم هرچی باشه آخرشم یه مدل حال دادنایی شبیه به همینو در بر داره . پس زیاد نباید در حسرتش باشم و واسه دسترسی به اون آبروی خودمو به خطر بندازم . -پروین جون پروین قربونت برم .. اون  کیرچسبیده به کوسمو از بالا به پایین حرکتش بده . بچسبون به کسسسسم وبا اصطکاک روی همون قسمت بیرونی حرکتش بده . کونمو می لرزوندم تا این جوری هوسمو پخشش کنم . خیلی سخت بود خودمو کنترل کنم . مامان و ثریا جون داشتند با هم حال می کردند .. یهو پاشدند و یه گوشه ای شروع کردن به رقصیدن . با هر آهنگی می رقصیدند . اون وقت شب صدای آهنگ یه خورده بلند بود ولی با این حال ثریا خانوم اینا در یه محیط با فرهنگی منزل داشتند که کسی به کسی گیر نمی داد و واسه هم مایه نمیومدن . ولی ازبس فضای خونه بزرگ بود فکر نمی کردم که این صدا هم زیاد به جایی درزکنه .. در هر حال من نمی دونستم این زنا این همه رقصو از کجا یاد گرفتند و فکر می کردم که این پیشرفتها فقط مربوط به زمان ماست . -پروین جون این نمیشه که  تو حال بدی و حال نکنی .. -خوشت نمیاد ؟/؟ حال نمی کنی ؟/؟ اگه سختته بگو -نه .. نههههه خوشم میاد لذت می برم .. پس بیا یه مدل 69 خوابیده رو هم پیاده کنیم -دختر! ماهرخ تو دیگه چه جورشی . چقدر پیش خود حسابی . این قدر به خودت سخت نگیر تا صبح وقت داریم تا فردا غروب بوی خوش آزادی رو می تونی اینجا حس کنی . برقصی بخونی بخوابی لز کنی .. فیلم سکسی ببینی .. فقط ورود آقایون ممنوع . این یه کارو نمی تونی انجام بدی . من طاقباز دراز کشیدم و پروین هم اومد رو من . کونشو گذاشت رو سرم و با دهنش  افتاد به جون کوسم .. پاهام سست شد ولی منم کون خوشگل و سفیدشو که رو سرم قرار گرفته بود از وسط بازش کرده و به سرعت رو کوسشو زبون می زدم و یه خورده هم از نوک و بغلای زبونمو میذاشتم بره توی کوسش .. یه مزه ای می داد . انگشت کوچیکه رو می کردم توی سوراخ کونش و کف دستامو رو دو تا برش کونش می گردوندم . چه حال و صفایی داشت . دنیا رو توی دستای خودم داشتم . فقط باید به لذت بردن فکر می کردم . چه عشقی چه کیفی .. جووووون بی خود نیست که بیشتر این خانوما شاد و بشاش نشون میدن و و بیشتر اونایی که میان سال هستند خیلی کم تر از سن خودشون نشون میدن . .. نههههه این دیگه چی بود . یکی از زنا یه کپسول آتش نشانی رو دستش گرفته بود و به یکی دیگه می گفت اینو الان می خوام بکنم توی کست .. -اگه بتونی  بفرستی اون داخل شوهرم مال تو -مال بد بیخ ریش صاحبش ..  کپسول رو یه خورده به کوس اون زن می مالید -وااااایییییی نکن به هوس میفتم میگم درسته بذارش تو کسم -مگه تو آتیش گرفتی -بد تر از آتیش .. چه شوخیهایی با هم می کردند .. چند نفرشون افتاده بودند توی آب و با هم ور می رفتن . سر به سر هم میذاشتن . همو اذیت می کردن . یکی از خانوما که اسمش بود ملیسا رو اون وسط نگه داشته دست و پاشو گرفته بودند و  یکی از وسط انگشتاشو می کرد تو کسش و در می آورد .. جیغ می کشید و می گفت که ولم کنین بی انصافا من که خودم همین جوری به شما میدم . . یه لحظه حواس من و پروین هم رفت به اون سمت -ببینم پروین جون این داره خوشش میاد یا دردش میاد -من که فکر کنم هر دو تاشه ..ولی خیلی با مزه ان .. ملیسا خیلی قوی هیکل و خوش اندام بود . همچین اونو یه وری انداختنش که دست از فریاد زدن بر نمی داشت . -نکنین توی گوشم آب رفت . خدمت یکی یکی تون می رسم . با این که حواسم به این بود که با کس و کون پروین حال بکنم و حال بدم ولی حواسم به اطراف هم بود که ببینم زنا چه جوری با هم حال می کنن و قلق اونا رو بگیرم که اگه یکی از اونا به تور من خورد ازم راضی تر باشه . ملیسا رو از آب آوردنش بیرون و انداختنش رو یکی از تشکها . اون قمبل کرده بود . یکی انگشت کرد توی کسش . یکی هم با انگشت تو کونش فرو کرد .. یه نفر دیگه سینه هاشو میک می زد و یکی هم کسشو گذاشته بود رو دهنش خودشو به ملیسا می مالوند . دیگه نمی ذاشتند نفس بکشه . -پروین جون زنه بیچاره رو که کشتند . -ماهرخ جون غصه شو نخور اون خودش داره حال می کنه مرض داره . اگه دقت می کردی وقتی که اونا ولش می کردند یا شل می گرفتند خودش تحریکشون می کرد که بازم بیان دنبالش . پروین دوباره افتاده بود رومن . سینه رو سینه وکس روی کس . دلم می خواست منو به حداکثر لذت برسونه و بعدش برم با یکی دیگه باشم .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

شعله های شعله

چند سال ازم بزرگ تر بود . با دارو ندارش ساختم . در بد ترین شرایط سختیها رو تحمل کردم . تازه رفته بود یه کمی وضعمون بهتر شه . یه آپارتمان خریدیم . شوهرم کارش  لوله کشی ساختمون و راه اندازی تاسیسات و یه کارایی در همین مایه ها بود . از وقتی که ازدواج کرده بودم میانه  گرمی با خانواده شوهرم نداشتم . از اونجایی که اون تک پسر خونواده اش بود انتظار من از اونا زیاد بود ولی اون توجهی رو که من دلم می خواست بهش نشون نمی دادند . دلم می خواست خونه و زندگیشونو به اسم شوهرم کنند . آخه خیلی از خونواده ها به یه دونه پسرشون می رسیدند ولی  پدر شوهرم این کارو انجام نداد .. واسه همین رفت و آمدمو با اونا قطع کردم . من وابی با عشق ازدواج نکرده بودیم . اون چهار سالی رو بزرگ تر از من بود . هیجده سالم بود که عروسی کردم . سنی نداشتم ولی تاز دیپلممو گرفته بودم . حالا دختر م سال آخر دبیرستان بود و پسرم شهروز پنج سالش بود و پدر شوهر و مادر شوهرم خیلی دوستش داشتند .   سی و شش سالم بود .. تازه در آمد ابی بهتر شده بود . گاهی وقتا چندتا مجتمع و یا ساختمونو  در شهر های دیگه می دادند دستش تا تاسیساتشو راه اندازی کنه .. با این حال  من از این که اون در مقابل خانواده اش شله از دستش عصبی بودم . نسبت بهش سرد شده بودم . تمایلی به این که باهاش سکس داشته باشم رو نداشتم . اونم به خوبی متوجه این جریان شده بود . یه خاله داشتم و دارم که  در امریکا زندگی می کنه . از شوهرش جدا شده و مجرده . بچه هم نداره . وقتی که اومد ایران واسم از اون ور آب گفت از طلاق و جدایی گفت از این که اون طرف راحت میشه زندگی کرد و من خودمو بی خود علاف نکنم . اون بااین که به روزای پیری خودش نزدیک می شد و حدود پنجاه سال سن داشت ولی هم سن من به نظر می رسید .. وسوسه شده بودم . از این که دارم به میانسالی نزدیک میشم و از زندگی خودم چیزی نفهمیدم . بچه داری و مستاجری و قناعت و سختی معیشت و .. خاله میترا بهم گفته بود که حاضره منو با خودش ببره امریکا . ولی من قبول نکرده بودم .ولی اگه شوهر نداشتم دوست داشتم برم .  با این حال از اونجایی که بهم علاقه داشت برام دلار می فرستاد و یه سری وسایل آرایش و لباسای شیک .. نمی دونم چی شد و چطور که جرقه تنوع طلبی در وجود من شعله ,  شعله گرفت و حس کردم ابی اونی نیست که باید باهاش ازدواج می کردم . واسه خودم توجیه کرده بودم که اون خیلی بی دست و پا و خونواده ذلیله و لیاقتشو نداره که من بخوام بهش احترام بذارم . از دختر بزرگم کار با کامپیوترو یاد گرفته واسه خودم لپ تاب خریدم . واسه دخترم شهلا مثل یک دوست بودم . درمورد زندگی و پسرا نصیحتش می کردم . چون تازگیها متوجه شدم که دوست پسر داره .. شوهرم ابی دیوونه وار دوستم داشت مث پروانه دورم می چرخید . سعی داشت بهترین زندگی رو واسم تامین کنه . با من مهربون بود . طوری محبت می کرد که من حس نکنم که خونواده اش به من و اون بی توجهی کردن ولی حس می کردم که در حق من اجحاف شده . خودمو تو آینه که می دیدم این احساس در من زنده می شد که یه عمری وقتمو با شوهر داری تلف کردم .  قبل از این که با پولهای ابی شاد شم دلار های خاله میترا وسوسه ام کرده بود . کار ابی  گاهی به این صورت بود که یک هفته  خونه نبود . چون تا دویست کیلومتر  دور از محل زندگی کار قبول می کرد . خاله میترا هم توسط ایمیل واسم عکس می فرستاد از محل زندگی خودش از رفاه و راحتی زندگی اونجا . خلاصه حس کردم که منم می تونم از زندگیم بهتر و بیشتر لذت ببرم . می تونم پای بند یه سری اصول نباشم . حس کنم هنوز هم جوانم . این حس برای اولین بار وقتی در من به وجود اومد که برای اولین بار اونو دیدم . بیست و پنج سالش بود . دانشجوی فوق لیسانس رشته کامپیوتر بود . آپارتمان روبرویی ما رو در بست کرایه کرده بود . یه روز که در خروجی رو باز کرده  تا برم بیرون نگاهمون به هم افتاد . از این که هنوز مورد توجه یک پسر هستم لذت می بردم . خوشم میومد که چش چرونی کنه . راستش در اولین نگاه اصلا به این فکر نمی کردم که دوست زنش شم . ولی حس کردم که به اون نگاهها و توجه نیاز دارم . انگار منتظر بود تا صدای درو بشنوه تا اونم بیاد و نگام کنه .. با ترفند هایی فهمیدم که اون  شهرستانیه  تنها زندگی می کنه .. شهلا می رفت مدرسه و شهروز و من خونه تنها بودیم . اونودیگه باید از سال بعد می فرستادم آمادگی . به بهانه کامپیوتر و رفع اشکال راه اونو به خونه باز کردم . هر وقت شهلا خونه نبود اونو می آوردم خونه .. ولی  وقتمونو با حرفای الکی تلف می کردیم . تا این که چت کردنو شروع کردیم . در چت حرفای عاشقونه می زد ... منم جوابشو به نرمی می دادم .. خنده دار اینجا بود وقتی که همو از نزدیک می دیدیم انگار نه انگار که این ماییم که در چت اون جور با هم حرفای قشنگ رد و بدل می کنیم . بی پروایی در چت رو تا به اونجا پیش بردیم که سکس چت هم می کردیم . پیروز خیلی جذاب بود . یه تیپی داشت شبیه دوست پسر امریکایی خاله ام . نسبت به ابی سرد شده بودم . وقتی  باهاش سکس می کردم همش به این فکر می کردم که در آغوش پیروزم   . پس از هیجده سال زندگی مشترک باید خیلی سخت باشه که یک زن بخواد بره دنبال هوی و هوس . ولی برای من خیلی راحت بود . می خواستم از باقیمونده روز های  جوانیم استفاده کنم . واسه خودم توجیه می کردم که مظلوم واقع شدم .. بیشتر سکس چت ها رو با این جمله شروع می کردم که من شوهر دارم -اونم می گفت که من جلوی شوهرت تو رو می کنم .. منم بهش می گفتم که اگه این کارو بکنی واسه همیشه مال تو میشم . حرفای عاشقونه می زدیم .. اون بهم می گفت فقط مال من باش . منم بهش می گفتم فقط مال توام .. از ابی یا شوهرم می گفت و این که پس اون کیه ومنم می گفتم اگه تو بخوای من ولش می کنم .. به هم که می رسیدیم بر خوردی عادی داشتیم .. ابی واسه یه هفته ای رفته بود راه دور و کار داشت . یه شب جمعه ای رو بااین که شهلا می دونست بهش اجازه نمیدم ازم خواست که بره خونه دوستش که همکلاسشم بود  ولی این بار بهش اجازه دادم . راستش واسم مهم نبود حتی اگه با دوست پسرش می خوابید  و دختریشم از دست می داد من فقط فکر خودم بودم . وقتی از بابت شهلا خیالم راحت شد با شهروز رفتم خونه مادر شوهرم .. خیلی تحویلم گرفتند چون مدتها بود اونجا نمی رفتم و شهروز رو هم با خودم نمی بردم .. ولی طوری بهشون محبت کردم که پسره رو واسه دوروزی گذاشتم اونجا بمونه . حالا خونه تنهای تنها بودم .. زنگ زدم واسه پیروز که تا دوساعت دیگه بیاد کارش دارم .. هیجان و استرس داشت دیوونه ام می کرد . نیم ساعتشو جلو آینه فقط به کسم نگاه می کردم و تنگی و گشادی اونو بر رسی می کردم که ببینم جای ایراد داره یا نه . حسابی تیغش انداخته تمیزش کردم . یه کس تپل با چوچوله های کوچولویی داشتم . سفید و چاقالو ولی تیغ انداختن کامل سبب شد که کناره هاش کمی کدر به نظر برسه . در هر حال علف باید به دهن بزی شیرین بیاد . به تنها چیزی که فکر نمی کردم شوهرم ابی بود . باید خوش می گذروندم . کون لقش بذار کار کنه بیاره ما بخوریم و وظیفه شه نمی دونستم چی بپوشم . رو صورتم زیاد کار نکردم . چون می دونستم صورت گرد و قشنگم با اون بینی قلمی و ابروانی کشیده و چشایی تقریبا درشت با یه آرایش خفیف زیبا میشه . لباس پوشیدن وقتمو گرفت .. یه شلوار چرمی کیپ که کونمو بر جسته نشون بده پام کردم و یه بلور مشکی توری هم تنم کردم .. با اون لبای یاقوتی و چشای کشیده ام رفتم تو خط دلبری .. پیروز هم خودشو خیلی جذاب کرده بود .. وقتی وارد خونه شد اولین چیزی که ازم پرسید این بود که شهلا خونه نیست .. وقتی که متوجه شد من تنهام یه برقی از خوشحالی رو در چشاش دیدم . طوری بهم نگاه می کرد که انگار آدم ندیده باشه .. چرا از اون چیزایی که توی چت حرف می زدیم نمی زنه .. -امشب بچه ها نیستند تنهایی نه ؟/؟ -عوضش تو هستی . اگه درس نداشته باشی می تونی اینجا بمونی .. هیشکدوم روشو نداشتیم که در مورد چت حرف بزنیم . یکی از یکی کس خل تر .. البته شاید ملاخظه اون یکی رو می کردیم . -شعله جون اون جوری تیز و رک حرف می زنم وقتی که می بینمت یه جوری میشم -تیز هست ولی رک نیست -چرا -چون اگه رک بود یه تلاشی می کردی تا انجامش بدی -شاید بعضی ها ناراحت شن -تو آزمایش کردی که ببینی اون بعضی ها ناراحت میشن ؟/؟ -اگه شدن چیکار کنم -خب انگار نه انگار . دوباره همون کارایی رو می کنی که قبلا انجامش می دادی .. یه نگاهی تو چشام انداخت .. با این که ده سالی ازش بزرگ تر بودم ولی حس کردم می تونم دوستش داشته باشم می تونم عاشقش باشم می تونم خودمو تسلیمش کنم . طوری باهاش حرف می زدم و بر می خوردم که اختلاف سنی ما نشون داده نشه . حس یه دختر مجرد رو داشتم . .رفتم دستشویی و دستمو گذاشتم روکسم هر لحظه به این فکر می کردم که اون منو به خودش فشرده کیرشو به کسم چسبونده .. فقط یه این فکر می کردم که اون  منو مال خودش کرده برگشتم به پذیرایی . . نیمی از سینه هام در حال لبخند زدن به دستای پیروز بود . ولی اون اومد طرف من و دستاشو دور کمرم حلقه زد . خوب بهش وقت داده بودم که فکراشو بکنه . لباشو به لبام نزدیک کرد .-می خوام پیروز شم . می خوام بهت نشون بدم که من مرد عملم . -من منتظرم هر کاری که دوست داری انجام بده . خیلی راحت خودمو در اختیار ش گذاشته بودم . خلاف بعضی ها که از وجدان و شرمندگی و خجالت از شوهر یاد می کنن . خیلی راحت دستشو از زیر بلوزم رد کرد .. حس کردم همون دستاییه که منو به بهشت می رسونه . دستایی که باهاش جون می گیرم و حس می کنم از نو عشق و هوس دیگه ای منو به سالهای اول جوانی بر گردونده . منم دستامو دور کمرش حلقه زده و اونو محکم به خودم فشردم تا حالا حالا ها فکر رها کردن منو نداشته باشه ولی صورت گرم و نفسهای تندش از چیز دیگه ای می گفت . -مثل شعله آتیش داغی -ولی تو مثل یه پیروز می تونی این شعله رو خاموش کنی . مدتها بود که ذهن و قلب من جسممو آماده کرده بود تا خودمو در اختیارش بذارم . -اینجا نه .. اینجا نه بغلم بزنم .. بیا از این طرف .. امشب من و تو تنهای تنهاییم همه چی آماده شده .. انگاری بهم الهام شده بود و می دونستم که که اون امشب خودشو با شعله های هوس شعله داغ می کنه .. زیر نور ملایم به رنگ آبی اتاق خواب همه چیز شاعرانه و هوس انگیز شده بود . می دونستم که اون از رنگ آبی خوشش میاد . حریصانه افتاد روم . اول با زبونش لباسامو لیس می زد .. -نهههههه پیروز داری چیکار می کنی .. -من باید از هفت خان و هفت شهر عشق بگذرم تا لذت اون چیزی رو که دارم بهش می رسم با تمام وجودم حس کنم . -پس بگذر بگذر .. ولی من این وسط چیکاره ام . -تو مقصد و مقصود منی شعله .. تو داری منو می سوزونی .. نوک سینه هام تیز شده بود . کسم خیس و ورم کرده و تنم داغ داغ بود . نیمتنه امو لخت کرد و بعد رفت  سراغ شلوارم .. شعله این چیه پات کردی ؟/؟ -زشته ؟/؟ -نه ولی بیشتر آتیشم میده .. یه چیزی به رنگ و روح شعله.. -پس بغلم بزن .. ببین چقدر داغم .. زیپ شلوارمو کشید پایین و دستشو گذاشت  روی کسم و از اون طرف هم در حالی که شلوارمو می کشید پایین کونمو میک می زد . -پیروز عزیزم اینو بدون که همون جوری که تو مثل یه شعله آتیش شدی منم پیروز شدم . -دوستت دارم شعله دوستت دارم . منو غرق بوسه کرده بود . حس نداشتم . اسیر دستها و تن اون شده بودم . نمی دونستم که واقعا کجامو داره می خوره . هر جا رو میکش می زد حس می کردم که یه شعله ای ازش بلند میشه .. رسید به کسم .. نکنه فکر کنه که گشاد شده . ولی وقتی میک زدنشو شروع کرد نتونستم به هیچ چیز دیگه ای فکر کنم . مدتها بود که در فانتزی خودم می دیدم که کیرشو کرده توی کسم . رگ خواب من در دستهای پیروز قرار داشت . اون به خوبی می دونست باهام چیکار کنه . -زود باش .. زود باش .. شعله داره میره بالاتر .. همین جور داره زبونه می کشه .. می تونی این داغی رو تحمل کنی .. -هم می سوزم و هم می سوزونمش . پاهامو به دو طرف باز  کرده در عالم بی خبری و بی حسی بدون این که فکر کنم شوهر و پسر و دختر دارم لاپامو دور کیرش چسبوندم .. کیرش سوراخ کسمو شکافت و آروم آروم راهشو به طرف داخل پیدا کرد . کیرشو محکم فشارش می دادم تا با سرعت کمتری بره توی کسم . شاید این جوری می خواستم حس کنه که کسم تنگ تره . وقتی که بهم گفت چه کوس تنگی داری که کیر آدمو کیپ می کنه انگاری دنیا رو بهم داده باشن .. . اونو غرق بوسه اش کرده بودم . بازم بگو بازم بگو .. بگو و اون با حرفای عاشقونه و هوس انگیزش رام و شکارم کرده بود . من تسلیمش شده بودم . شکاری که از به دام افتادن در دام صیاد لذت می برد . وقتی کسمو می کرد بیکار ننشسته بود . با تمام وجود تمام وجودمو لمس می کرد . فرصت فکر کردن و تمرکزو ازم گرفته بود .. -پیروز من به کجا و به چی فکر کنم . تو که منو از سر تا به پا سوزوندی . حالا نمی دونستم کیرش کلفت بود یا کس من تنگ که به هر دو تامون حال می داد . لاپامو باز کرده بودم تا اون با سرعت بیشتری کسمو بکوبونه . دیگه هیچی برام مهم نبود . فقط اون واسم مهم بود . -ببینم شعله حاضری جلوی شوهرت بهم کس بدی ؟/؟ -ببینم داری چت می کنی ؟/؟ -نه دارم کس می کنم . -پس بکن بکن ببین که چقدر با تو شادم . بازم یاد قصه هایی افتاده بودم که در این مورد خونده بودم حالا احساس اون زنا رو به خوبی درک می کردم . بذار ابی مادر ذلیل جون بکنه و در بیاره و من حالشو ببرم . اتفاقا یه بار زنگ هم زد و واسه این که بدونه خونه ام چند کلمه ای باهاش حرف زدم . یه کمی حسادت رو در چهره پیروز می خوندم -قربونت برم به خاطر تو دیگه بهش راه نمیدم . اصلا ازش لذت نمی برم .. ادامه بده بخور سینه هامو بخور .. بهم بگو دوستم داری . هیجان داشت دیوونه ام می کرد . چه سریع با کیر پیروز به قله های پیروزی رسیدم . دستامو که به دو طرف باز شده بود محکم نگه داشت و کیرشو با سرعت می کرد توی کسم .. چشامو بسته بودم و دیگه چیزی نمی گفتم . چقدر از تازگی سینه ها و بدن پیروز خوشم میومد . پوست تازه و جوونترش هوسمو بیشتر می کرد . با چشای خمارم در حالی که حس می کردم دارم ارضا میشم و آبم داره میاد موهای سینه شو می کندم .-نهههه ولم نکن .. سرمو آوردم بالاتر ..-حالا دیگه وقتشه .. دستامو دور کمرش گذاشته اونو به خودم فشردم -آهههههه شعله بازم که داری منو می سوزونی .. چقدر خواب این لحظه ها رو می دیدم . -حالا دیگه باید همش در بیداری ببینی . کیرش با هر پرش و روبوسی آبشو توی کسم خالی می کرد .. دستاشو گذاشته بود رو شونه هام . نگاهش به کسم بود . -نمی دونی چقدر خوشم میاد وقتی که آب کیررو می بینم که از توی کس می ریزه بیرون .. یه لحظه رنگم پرید از این که ممکنه  زنای دیگه رو هم گاییده باشه . سکوت کردم و به حرفاش جواب ندادم -شعله عزیزم من اینا رو از توی فیلمها دیدم .. یه خورده اعصابم آروم شد هر چند به زنای داخل فیلم هم حسادت می کردم . -خیلی اندامت خوشگله شعله .. چه شکمی داری .. از یه دوشیزه هم دوشیزه تری -می خوای برات برقصم ؟/؟  واسش یه آهنگ شاد ایرانی گذاشته شروع کردم به رقصیدن . حرکات پا و کون و کس و سینه هام طوری هماهنگ بوده هارمونی خاص و هوس انگیزی داشتند که اجازه نداد که آهنگ تموم شه از همون پشت کمر منو گرفت و کیرشو به کونم مالید . کیرشو طوری با هوس و نرمی به سوراخ کونم چسبوند که حس کردم می تونم لذت ببرم و اولین باری بود که از کون دادن لذت می بردم .. -بیشتر بیشتر بازم بذارش توی کونم بذارش بره بیشتر بره .. آخخخخخخ دردم میاد ولی خیلی لذت میده چون می دونم زیر کیر توست عزیزم .. -حرکتش بده کیرتو حرکتش بده  سینه هام اسیر دستاش بود و کون من اسیر کیرش .. -چقدر زود داغ کردی پیروز . -از شعله آتشین باید پرسید از همه جات داره آتیش می ریزه . -آههههه نهههههه .. اگه من آتیشم تو که بازم داری آب جوشتو می ریزی توی تنم آهههههه بغلم کن . اون شب تا صبح توی بغل پیروز بودم . چقدر این پسرای محروم حریصن .. حریص بودن پیروز منو هم حریص و حشری کرده بود .. طوری که صبح قبل از این که شهلا بیاد خونه من و پیروز رفتیم خونه شون  که واحد روبرویی ما بود چند ساعتی رو هم اونجا با هم بودیم .. خلاصه این مسئله رو زندگی زناشویی من تاثیر گذاشت .. با بهانه های مختلف دیگه با شوهرم سکس نمی کردم . اون می خوابید و من با پیروز چت و چت سکس می کردم .. حتی یکی از این شبها سکس چت ما به حدی رسیده بود که کسم خیس خیس کرده بود وسوسه شده بودم که با شوهرم ابی سکس کنم و به این فکر کنم که دارم با پیروز حال می کنم ولی دلم نیومد که به دوست پسرم خیانت کنم .. ابی متوجه تغییر روحیه ام شده بود .. وقت و بی وقت براش پیام می دادم . اون یه چیزایی بو برده بود از این که من با یکی رابطه دارم . اشتباه من این  بود که از تلفن خونه هم با پیروز تماس داشتم و اونم لیست  تماسها رو چاپ گرفته بود . چیزی بهم نگفت . تصادفی این لیست رو دیدم . هیچوقت به روم نیاورد که جریان چیه . واسم اهمیتی نداشت . من عاشق شده بودم . دلم می خواست پیروز تا آخر عمرش در کنارم باشه . بهم وعده از دواج داده بود . می گفت اختلاف ده سال سن مهم نیست . مهم نیست که من دو تا بچه دارم . مهم اینه که من و اون همدیگه رو درک می کنیم .. یه بار شهلا منو دیده بود که از خونه پیروز اومده بودم بیرون . می خواستم به ابی بگم که توافقی از هم جدا شیم .. بالاخره بهش گفتم . اون فقط نگام می کرد و چیزی نمی گفت . به سیگار و مشروب پناه آورده بود .  در آمدش عالی شده بود . با همه اینها هر چی در می آورد می داد به من . دیگه مثل سابق مجبور نبودم حسرت خیلی چیزا رو بکشیم . ولی اینا هیچ اهمیتی واسم نداشت . به بچه هام اهمیتی نمی دادم . شهلا که بزرگ تر بود و تقریبا می دونست که جریان چیه بیشتر عذاب می کشید . ابی رفته بود خونه مامانش و جدا  از ما زندگی می کرد .. من دیگه بیشتر وقتا می رفتم خونه پیروز و اونجا باهاش سکس می کردم . یه بار دوستش فراز بهم شماره تلفن داد و گفت که اگه دوست داشته باشم می تونم برم خونه مجردی اونا .. -بار آخرت باشه این پیشنهادو بهم میدی . یه بار دیگه اگه بگی به پیروز میگم .. دیگه نمی تونستم با شوهرم زندگی کنم . هوایی شده بودم . رفتیم داد گاه .. من قبول کردم از مهریه ام بگذرم و چیزی نخوام .. اونم دو تا بچه هاشو بگیره .. یه ده روزی رو هم برای نهایی شدن حکم و خوندن خطبه طلاق وقت داشتیم . ابی خیلی تحملم می کرد . قبل از جدا زندگی کردن از ابی یه نیمه شب که هوس بهم فشار آورده بود رفتم یه نیمساعتی رو با پیروز سکس کرده بر گشتم .. ابی بیدار رو کاناپه نشسته بود . چیزی بهم نگفت . منم حرفی نزدم . اما یکی از روز ها پیروز رو با یه دختر دیدم که رفتن تو آپارتمانشون .. با انگشت بهم اشاره کرد که حرفی نزنم . حس کردم باید خواهرش باشه . یه ساعت بعد با این که شهروز خونه بود ولی اومد خونه مون و منو توی حموم کرد . -عزیزم هدیه چی واسم می گیری -مگه چی شده پیروز -ازدواج کردم . اونی رو که امروز دیدی زنم بوده .. درجا گذاشتم زیر گوشش . اعصابم بهم ریخته بود . نمی دونستم چیکار کنم . حرص داشتم . بزرگترین ظلمو در حقم کرده بود . زندگی منو از هم پاشونده بود . منم بی تقصیر نبودم . هوس وعشق به تنوع .. این که احساس جوانی کنم .. حالا همه چیز در حال از هم پاشیدن بود . چرا بی خود فکر کرده بودم که می تونم عاشق شم و اونم باهام ازدواج کنه .. فکر می کردم خودمو مفت در اختیارش گذاشتم .. در جا زنگ زدم به دوستش فرازکه خونه مجردی داشت . -به یه شرط میام که آخرای سکس از پیروز بخوای که بیاد اونجا .. اونم گفت به یه شرط که با یکی از دوستاش دونفری منو بکنن .. من باید حال پیروز عوضی رو می گرفتم و دلم خنک می شد . اون نباید فکر کنه چون یک زن متاهلم هر جور که دلش خواست باهام رفتار کنه . بذار حس کنه که منم نسبت به اون عشقی الکی داشتم .. سکس با دو نفر هم چه لذتی بهم می داد . یکی گذاشته بود تو کونم و یکی توی کسم . آخرای کار همونی شد که من می خواستم .. پیروز اومد . اون ماتش برده بود .-چیه پیروز جان خودت گفتی زندگی یعنی حال کردن . منم دارم حال می کنم . بفرما -فکر نمی کردم جنده باشی . فکر می کردم عاشقم شدی .. -من اول پیش شوهرم می خوابیدم بعد میومدم پیش تو -واسه همینه که داری ازش جدا میشی ؟/؟-اون ربطی به موضوع من و تو نداره . -شعله من و تو تازه با هم مساوی شدیم .. سرشو انداخت و رفت . انتظار داشت که پس از ازدواجش بازم با هم رابطه داشته باشیم . در حالی که من به خاطرش از همسرم می خواستم جدا شم .. جلسه بعدی در دادگاه شهلا هم اومده بود . راستش دیگه دلم نمی خواست از همسرم جدا شم . به خاطر آینده خودم و بچه ها . واسه این که اونو بیش از حد اذیتش کردم اما اون می خواست ازم جدا شه . اون قدر با شخصیت و خود نگه دار بود که به روم نیاورد که خیانت کردم . ولی ازم بدش اومده بود . خسته اش کرده بودم . دوسال می شد که باهاش هم بستر نشده بودم . دلم واسه اشکهای شهلا می سوخت . حقم بود که مثل یه تفاله دورم بندازه . چیزی نگفتم . اون نمی دونست که سرم به سنگ خورده . می دونستم چقدر عذابش دادم . از این که حس کنه که من در بغل یکی دیگه بودم . از این که پیش دیگران خجالت بکشه . شاید بیشتر به خاطر غرورش بود که خیانت منو  افشا نکرده بود . ولی همینشم برام یه دنیا ارزش داشت . خیلی پستم .. خیلی نمی دونستم چیکار کنم .. اون لحظه آخر بازم قاضی نصیحتمون کرد .. ابی مثل ابر بهار اشک می ریخت .. منم دوست داشتم ببارم ولی قلبم مثل سنگ شده بود . من و اون رفتیم به یه اتاق خلوت تا آخرین حرفامونو بزنیم . نمی دونستم چی بهش بگم .. -می دونم زن بدی هستم ولی اگه یه فرصت دوباره بهم بدی جبران می کنم . فقط یه بار ابی . یه بار . به خاطر شهلا شهروز .. به خاطر روزای خوبی که داشتیم .. -تو از درد درون مرد چی می دونی . وقتی که غرورشو مثل یک سوسک زیر پا لهش کنن . -ابی بس کن .. من هزاران بار بهت فرصت دادم -فقط یک بار دیگه .. حالا این منم که ازت می خوام .. دلم واسش سوخت . در حقش خیلی ستم کرده بودم .. ما با هم آشتی کردیم . نمی دونم ازش چی بگم . نمی دونم مردمو چه جوری توصیفش کنم . مردی رو که تا لحظه از دست دادنش به خوبی نشناخته بودمش . مردی که با بزرگواری خودش یه خونواده ای رو از از هم پاشیدن نجات داد . مردی که من غرورشو له کردم و اونم غرورشو زیر پا گذاشت تا یک زن آلوده رو در آغوش بکشه .. کاش زمین دهن باز می کرد و منو در مقابل بخشش اون فرو می برد . دلم می خواست چشامو به روی تمام مردای دنیا جز اون ببندم . اما نه .. باید با چشمانی باز به این جوانمرد ثابت می کردم که می تونم دوستش داشته باشم می تونم عاشقش باشم و می تونم با اراده ای قوی گذشته کثیفمو زیر پاهام له منم و به روشنی آینده امید وار باشم ... پایان .. نویسنده .. ایرانی 
 

ابزار وبمستر