ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

پریان در غربت 15

-آههههههههه نههههههه نههههههه .. اصلا انتظارشو نداشتم که به این سرعت و یک دفعه با این مسئله روبرو شم . هر چند خیلی انتظارشو می کشیدم . و از این که طول کشیده بود ناراحت بودم ولی طوری به ذهنم رسیده بود که انگار رسیدم به شب زفاف که  مهران تا  تونست تمام بدنموبا لب و دستاش آماده کرد و تا جا داشت کسمو خورد و داغ داغم کرد و بعد کارآخرشو انجام داد . هر چند حالا هم داغ داغ بودم ولی حس عجیبی داشتم . نمی دونستم چه احساسیه . نمی تونستم اون زن اون شی میلی رو که داره منو میگاد ببینم ولی اونی رو که داشت مهدیسو می گایید می دیدم . به سینه هاش به موهای سرش و هیکل زنونه اش خیره شده بودم . داشتم این باور رو در خودم به وجود می آوردم که عیبی نداره . این جور زیر کیر اونا رفتن خیانت نمیشه .. این کیر با اون کیر فرق می کنه .. من با چه احساسی اومدم این جا و حالا چی شده .. مهدیس داشت کیف می کرد و منم مثل اون . ولی من یه کوچولو احساس شرم هم داشتم ..  دوستم از این که پیش خودش هوس خودشو نشون بده و سر و صدا کنه  عین خیالش نبود .. -اوووووههههههه مای گاد فک می .. بکن منو بکن .. طرفش هم با هیجانی شدید کیرشو که داخل کاندوم مچاله شده بود فرو می کرد توی کس مهدیس و می کشید عقب .   دیدن همین صحنه واسه من کلی هیجان داشت . -چیه پریسا ... چیه لذت ببر . هرچی تو دلته بریز بیرون . از من خجالت می کشی یا از شوهرت .. بالاخره رفته . کیر رفته توی کست .. من دارم  شی میل روی تو رو می بینم اگه بدونی چه با عشق داره تو رو می کنه . اون دفعه منو گاییده بود . ولی این جوری که روی تو داره کار می کنه یه جور خاصیه . می دونم تو داری بیشتر از من بهش لذت میدی .. واسه چی ناراحتی .. -مهدیس .. من یه جوری شدم . نامردی کردم . مهران نمی دونه من الان زیر کیر یکی دیگه ام -دیوونه صد دفعه بهت گقتم اینا همون زنای کیر دارهستند . اصلا اونا رو مرد حساب نکن . تازه از کجا می دونی شوهرت الان تهرون داره چیکار می کنه . این مردا یه پدر سوخته ای هستن که منتظرن زنشون بره بیرون فوری بند آب میدن -نه مهران این جوری نیست .. -خب باشه این جوری نباشه ..  اون شی میله دو تا دستاشو محکم به کونم فشار داد طوری که حس کردم این فشار رسیده به کس من و لذتشو چند برابر کرد .. بی اختیار صدای منم در اومد ولی دیگه هر چی رو که دوست داشتم بلغور می کردم . راست می گفت مهدیس . مگه ما زنا موقع سکس با شوهرامون ابراز احساسات و هوس نمی کنیم ؟/؟ ما همه مث همیم . خلاف که نمی کنیم . همون هیجانی رو که من دارم خواهرام هم دارن . مهدیس هم داره .. یک زن چینی هم داره و این دو تایی که رو ما سوارن . حالا هر چی که می خوان بهشون بگن .. فقط فرق اونا با ما در اینه که اونا به  جای کس کیر دارن .. -عزیز .. محکم تر .. محکم تر .. بکن .. وووووویییییی سوختم سوختم .. طرف به هیجان اومده بود . طوری که حس کردم کیرش عین یک موتور داخل کسم به حرکت در اومده . مهران به این سرعت منو نمی گایید .. -اوووووهههههه نههههههه .نهههههههه مهدیس جون .. خیلی حال میده . چه لذتی ! شوهرم منو این جوری نمی کرد .. چقدر زود دارم سر حال میشم .. کیرش خیلی کوچیک تر و لاغر تر از کیر مهرانه ولی این چقدر زود داره منو حال میاره .. -آره عزیز همین کارشو خیلی خوب بلده . اون دفعه منو هم زود سر حال کرده بود . اونا قلق کار رو دارن . بیش از اونی که بکن باشن یک روان شناسن . می دونن با هر کی چه جوری بازی کنن . تمام شونه هامو می مالوند . ولی وقتی دستاش رو کون من قرار گرفته و با اون بازی می کرد بیشتر از هر وقت دیگه ای به هیجان میومدم .واسه خودم و واسه اونی که داشت منو می کرد حرف می زدم . دیگه روم پیش مهدیس هم باز شده بود .. تمام بدنم گرم افتاده بود ولی خیلی حال می داد . چشامو بستم . یه لذت طولانی و ادامه دار . طوری که دیگه زبونم قفل شد . حس کردم دیگه نمی تونم حرفی بزنم و چیزی بگم . دور و بر کسم خیس خیس بود . با این که میانه خوبی با کاندوم نداشتم و قرص می خوردم ولی طوری منو می کرد که اون تیکه کاندوم به اون صورت توی ذوق نمی زد .. وگرنه تا به این حد اوج نمی گرفتم .. لذت ادامه داری به سراغ من اومد . ضربات گایشی , شدید تر و سریعتر شده بود .. یه حرکت انفجاری رو بالای کسم حس کردم اگه کیرشو می کشید بیرون آب کسم با فشار می ریخت بیرون ولی در اون شرایط در یه حالت نرم تری از گوشه های کسم زد بیرون ..... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

زن نامرئی 201

کارم هیچ ایرادی نداشت جز یک ایراد عمده  که اونو باید یه جورایی حلش می کردم . و اونم روبرو شدن با پویا بود . اگه می خواستم خودمو در کنار مهناز قرار بدم و با اون دو نفر حال کنم برام مسئله ای نبود . ولی پویا در مورد من چی فکر می کنه . دیگه نمی تونم اون سیاست سابقمو حفظ کنم . اصلا نمی دونم باید چیکار کنم . داشتم پشیمون می شدم . ولی وقتی به اون دو تا مرد وخصوصا میلاد که برام تازگی داشت فکر می کردم داشتم دیوونه می شدم .. چه بهونه ای بیارم . دوباره از راه غیر اصلی وارد آپار تمان شدم . از اونجایی که حس می کردم ممکنه دور بین مخفی داشته باشن بازم خودمو  نا مرئی کردم . رفتم در همون آپار تمانی رو که پویا و مهناز و میلاد در اون بودند رو زدم .. پشت در پچ پچ  هایی میومد . خودمو کنار کشیدم تا چهره منو از طریق عدسی نبینن .. خلاصه  اونا که عطش سکسو داشتن درو به روم باز کردن .. سه تایی شون کنار در بودن . پویا تا منو دید یکه خورد .. میلاد اومد جلو .. -ببخشید شما با کی کار داشتین . سه تا یی شون یه شورت پا شون بود . سینه های مهناز هم زده بود بیرون .. -ببخشید خانوم شما رو به جا نمیاریم .. اینو مهناز بر زبون آورده بود . -ببینم اینجا فاحشه خونه هست ؟/؟ یه زن این جور سکسی خودشو بین دو تا مرد نشون بده ؟/؟ -خانوم این فضولی ها به شما نیومده . من به هر دو نفر محرم هستم . یکی داداشمه یکی شوهرم.. میلاد رو شوهرش معرفی کرد و پویا رو داداشش .. -خب خانومی این آقایی رو که شما داداشتون ذکر کردید و مثل موش مرده ها سرشو انداخته پایین و جیک نمی زنه داماد منه . شوهر خواهرم . خواهرم با بچه اش یعنی بچه همین آقا رفته سفر و پویا خان هم از این فرصت به دست اومده داره سوءاستفاده می کنه . -خانوم این فضولی ها به شما نیومده .. -جنده ! اگه این آقا داداش شما باشه شما باید باشید خواهر شوهر خواهرم . من تمام فک و فامیلای دامادم رو می شناسم . -چیه خانوم .. کست داره می خاره که این همه بلبل زبونی کرده ادعا می کنی آقا پویا دامادته ؟/؟ -کس خل هم که تشریف داری مهناز خانوم . -اسم منو از کجا می دونی . -من خیلی چیزای دیگه رو هم می دونم . داخل شدم . پویا سرشو انداخته بود زمین و از خجالت چیزی نمی گفت . -مگه صد بار بهت نگفتم من خوشم نمیاد  سر خواهرم شیره بمالی . زن و بچه کوچیکتو می فرسنی برن  سفر که چی بشه . مزاحم نداشته باشی و هر کاری که دلت می خواد انجام بدی ؟/؟ ..مهناز : خانوم جان .. هر کسی اختیار کیر و کوس و کون خودشو داره . ربطی به شما نداره . اگه دوست داری برو دنبال یک دوست پسر برای خودت باش . اون جوری هم که تو فکر می کنی من زن بد و هرزه ای نیستم .. با خودم گفتم کاملا مشخصه . با اون کیر هایی که نوش جون می کنی و زبونت بسته میشه . حسابی روی اونا زیاد شده بود . نمی دونستم دیگه با اونا چه بر خوردی داشته باشم . داشتن حال منو می گرفتن ولی این من بودم که باید حال اونا رو می گرفتم . دیگه خسته ام کرده بودند .  منم دوست داشتم با اونا حال کنم . ولی باید یواش یواش از راه اصلی وارد می شدم .نباید خودمو مشتاق نشون می دادم . من باید سیاست خودمو حفظ می کردم . باید خودمو قوی نشون می دادم .  مرتیکه پر رو . پویا رفته بود به اتاقی دیگه .. میلاد هم غیبش زده بود و مهناز جنده زبون درازی که اصلا ازش خوشم نیومد و اونم به خاطر زبون درازیش خودشو از تیر رس نگاهم دور کرد . ولی از حق نگذریم این مهناز خیلی خوشگل بود و اندام تپل و خوش دست و هماهنگی داشت . جون می داد برای یک لز درست و حسابی . ولی اول باید زبونشو کوتاه می کردم . مونده بودم که چیکار کنم . هیچ راهی نداشتم تا تمام بر نامه ها از طریق پویا جفت و جور می شد . من که نمی تونستم مثل اونا یک دفعه خودمو بر هنه کنم و بگم که منم پا هستم و می خوام که با شما باشم . اصلا قاطی کرده بودم و نمی شدم کاریش کرد . دستمو گداشته بودم لاپام .  تازگی ها با تصور کیر های جدید و تازه کسم در جا داغ و خیس می کرد . پس از این همه مدت و تجربه و تنوع طلبی و غرق در کیر های فراوان شدن بازم جای تعجب داشت که تا این حد شور و حال داشته باشم ..... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

شیدای شی میل 49

همه مون داشتیم حال می کردیم ولی حس می کنم فروغ کمتر حال می کرد . من فقط تا حدودی می تونستم کسشو دستمالی کنم . چه جالب می شد اگه از این صحنه های مهیج می تونستیم فیلم بگیریم و به عنوان یاد گار داشته باشیم . خیلی عالی می شد . فری خیلی هیجان زده بود . هم داشت کون دوستشو می کرد و هم به من کون می داد . لذت زیادی  از دو طرف می برد . منم که داشتم با کیر مصنوعی گابیده می شدم . دسته جمعی خوش بودیم . لاله خوشگلمو نمی دونستم چیکار می کنه . هوتن داشت اونو می کرد .  صدای فریاد اون همه جا رو گرفته بود . هوتن : چیه داری با کیر من حال می کنی ها .. -خیلی نامردی .. خیلی نامردی هوتن .. -تو هم خیلی بی وفایی لاله . چند روز منو ندیدی رفتی با دیگران خوش گذروندی . یه لحظه سرمو خم کردم تا ببینم حالت لاله رو . با این که داشت هوتن رو می کوبید ولی از حالت صورت و طرز حرف زدنش به خوبی متوجه بودم که هنوزم چقدر این پسره رو دوست داره .خیلی دلم می خواست کس لاله رو ببینم که در چه حال و وضعی قرار داره . ولی نمی شد چون باید خودمو زیادی خم می کردم . ولی سوراخ کون هوتنو با کمی یه پهلو شدن  می دیدم .  کیر  فری این سوراخو بازش می کرد و چین های کون رو به خوبی نشون می داد . می رفت داخل و بر می گشت . چقدر هیجان انگیز و جذاب بود . هوس کرده بودم کون هوتن رو هم بگام . . وقت زیاد بود . من می تونستم کیرمو توی چهار تا کون و دو تا کس فرو کنم . لعنتی .. این کیر ما نباید به این زودیها بخوابه .. بهتره گاهی اوقات از قرصهایی که کیر رو تا چند ساعتی صاف و شق نگه می داره استفاده کنم . فروغ  یه چند دقیقه ای رو با کیر مصنوعی با کونم ور رفت و از جاش پا شد . رفت سمت هوتن و کسشو گرفت سمت دهن اون . حالت او طوری بود که تا حدودی مانع عملیات ما می شد و هوتن اونو کس خالی بر نگردوند .طوری کس فروغ رو می خورد که زن آتیش گرفته بود .. فری : هوتن جون یادت باشه حالا که مامان دیگه نسبت به کون دادن ما به هم آب بندی شده سر فرصت من بکنم توی کون تو و تو هم بکنی توی کون مامان من . این جوری بی حساب میشیم .. -یعنی میگی فری جون من دیگه کون تو رو نکنم .؟ -اووووووووخخخخخخخ این چه حرفیه که می زنی . اون که جای خود داره . بدون کیر تو دنیا و زندگی که صفا نداره . دو نا پسر چه جور قربون صدقه هم می رفتند . دو تا کون و دو تا کیر بین اونا صمیمیت  و پیوند قشنگی به وجود آورده بود . خیلی دلم می خواست که حالا رو کیر یکی از پسرا سوار می بودم ولی اینی رو هم که فروغ دقایقی پیش فرو کرده بود توی کونم همچین بد هم نبود . مادر فری از نو جوون شده بود . با همه حال می کرد و به همه حال می داد . می خواست خوشحالی خودشو به همه نشون بده . به نویت یکی یکی ما رو می بوسید .اومد نزدیک من لباشو گذاشت رو لبای من . و خیلی آروم گفت با تو خیلی کارا دارم . باید بیشتر از اینا بهم سر بزنی . -فدای تو فروغ . خیلی با حالی هم تو هم پسرت . مطمئن باش بازم میام ولی لاله هم میاد . -بالای سر .. یواشکی تر بهم گفت فقط یه کاری کن که اون این قدر ناراحت نباشه و یه اشاره ای هم به هوتن زد که یعنی لاله از هوتن دلخوره ... در این جا صداشو آورد بالاتر که مثلا می خواست یه نتیجه گیری در مورد روابط انسانها و عشق و حال کردن بکنه . -بچه ها این دوره زمونه کیف کرد ن و این که  آدم با صفا کردن به خودش آرامش بده از همه چی مهم تره . همه غیر لاله یکی یکی حرفاشو تصدیق کردن . لاله رو هم می دیدم که در عالم خودشه ...ولی بی اندازه از کیری که میره توی کسش و میاد بیرون لذت می بره .. لاله : هوتن به پشت سرت فکر نکن . جلوی خودت رو ببین . من می خوام . آتیشم کن . تند تر .. تند تر .. امونم نده . من می خوام . زود باش .. فری ظاهرا دیگه نتونست طاقت بیاره .-هوتن جون داره میاد .. -فری کمرت رو سبک کن . کونم آب می خواد . فری در حالی که چشاشو بسته بود با چند تا ضربه خالی کرد توی کون هوتن ..  در جا کیرشو کشید بیرون . منم یه خورده پس رفتم . کیرم از کون فری اومد بیرون . فری که رو زمین ولو شده بود همون کیرمو فرو کردم توی کون خیس هوتن .. ظاهرا این جوری اعصاب لاله هم راحت تر بود . منی بر گشتی از کون هوتن رو روی کونش پخش کرده و با لذت کیرمو توی کون هوتن حرکت می دادم . خیس خوردگی کون هوتن کیر منو داغ کرده بود .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

هرجایی 99


پدر و دختر به حال خودشون بودند و من نمی دونستم که اونا دیگه به کجا رسیدن .آیا پدره بالاخره تونسته قاپ دخترشو بدزده وبزنه یا نه ؟ ولی می تونستم اینو حس کنم که اون خیلی راحت می تونه روی نیلوفر نفوذ داشته باشه . فکرم خیلی مشغول بود . اون روز تا شب انگاری زمان نمی گذشت . حوصله هیچ کاری رو نداشتم . نمی دونستم که اون کی بر می گرده خونه . بسته به کارش داشت . دیر وقت بود که اومد خونه . -ببینم مطب بودی ؟/؟ -آره مامان مگه قرار بود کجا باشم -گفتم شاید هنوز با بابات بوده باشی .. -مامان باید به فکر استراحت اونم باشم دیگه . نمی تونم به قلبش فشار بیارم . در ضمن باید ترشح اسید معده  اونو هم تحت کنترل داشته باشم .. فقط تغذیه نیست که رو هضم غذا اثر میذاره . فشار های عصبی هم خیلی موثره .. چیه مامان ناراحتی . مثل این که از این که من بابامو پیدا کردم خوشحال نیستی ؟/؟ -چرا خیلی خوشحالم دخترم ولی امیدوارم خودت رو گم نکنی . -مامان یه چیزی ناراحتت کرده . نمی دونم برای چی ولی می تونم حدس بزنم . مامان  رفتارت نسبت به من عوض شده . مثل این که من برات یه غریبه باشم -نیلوفر خوبم یه مادر بچه هاشو یه غریبه نمی دونه . حتی اگه به جاهای خیلی خیلی بالا برسن . این منم .. مادرت که برات غریبه شدم .. دخترم اومد سمت من و بغلم کرد . -مامان نکنه فکر می کنی حالا که بابا اومده فراموشت می کنم . اصلا هم این طور نیست . تازه خیلی خیلی هم بیشتر از قبل دوستت دارم . خیلی خسته ام مامان . می خوام مثل همیشه بغلت بزنم و بخوابم . وقتی بغلم زد تا در کنارم بخوابه تمام افکار منفی از سرم دور شد . بوی عشق و زندگی بوی گرم دخترمو یک بار دیگه حس می کردم که به من روحیه میده . داره بهم می گه وقتی که اونو داری گناهه که بخوای غمی داشته باشی .  نیلوفر خیلی زود خوابش برده بود ولی من همچنان بوی اونو با تمام وجودم حس می کردم و دوست داشتم تا ساعتها بشینم و نگاش کنم .. به این فکر کنم که آدما آزادن . وابسته به خودشون هستند . یعنی اگه باشن کسی نمی تونه به اونال ایرادی بگیره . خودشون باید برای زندگی خودشون تصمیم بگیرن و کسی نمی تونه از این کارشون ایرادی بگیره و نباید هم که بگیره . لعنت بر خودم . من که افکار بد از سرم خارج شده بود و..حالا  تا فردا خیلی راهه باید بود و می دید که چی پیش میاد . نه نیلوفر من سنگدل نیست . اون هیچوقت مامانشو تنها نمی ذاره . چند روز گذشت روز به روز حال رحیم بهتر می شد . یه روز که من و نیلوفر برای دیدن رحبم رفته بودیم دیدیم دو تا مرد میانسال اونجان . مردا از من بزرگتر نشون می دادن . اونا داداشای ناتنی نیلوفر بودند . پنجاه و خوردی سن داشتند . ولی کمتر نشون می دادند . -یه چشمکی به نیلوفر زدم  و خیلی آروم در شرایطی که از اونا فاصله داشتیم  خودمو به دختر چسبوندم و گفتم مثل این که داداشاتن . رنگ از صورت نیلوفر پرید . انتظاار نداشت که در این شرایط برادراشو ببینه .  تنها کاری که ازش بر میومد این بود که به اونا سلام کنه . -پسرا این خواهرتون نیلوفره . همون خانوم دکتر گلی که جونمو نجات داد و همونی که خواهر گل شما پسرای گلم میشه . وقتی رحیم این حرفو زد نیلوفر هم خودش هیجان زده بود و هم می خواست پدرشو خوشحال کنه یکی یکی برادراشو بغل کرد و بوسید ولی اونا توجهی به تنهاخواهرشون نداشتند و به سختی باهاش برخورد کردند . من بمیرم دلم براش سوخت . برای نیلوفر خوبم .رسول که پسر بزرگتر بود به حرف اومد و گفت : پدر باورمون نمیشه که یک خواهر داشته باشیم . ولی نمی دونم تا چه حد از این موضوع مطمئنی . ولی اینو هم بدون که این روزا خیلی ها می خوان به طمع مال کسی خودشونو به یکی دیگه بچسبونن و هویت خودشونو تغییر بدن . رفتم جلو تر و اون کاری رو که نیلوفر نتونست بکنه و نمی بایستی می کرد و رحیم هم رودر بایستی داشت انجام دادم .. آنچنان گذاشتم زیر گوش رسول که سر و صورتش عین عروسک کوکی ها از این طرف به اون طرف می گشت . -حاج آقا اگه شک دارن  میشه آزمایش داد . برای لحظاتی سکوت همه جا رو گرفته بود . دو تا پسرا سخت به وحشت افتاده بودند از این که یک شریک ارث پیدا کرده باشن . نیلوفر رفت سمت پدرش . دستشو گذاشت رو سر باباش و با موهای سرش بازی می کرد . -آقا رسول ...رستم خان ! خیلی بده آدم فراموش کنه کی بوده و از کجا اومده ..... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی 

لبخند سیاه 9

سرم داشت گیج می رفت . حالم داشت بد می شد . نمی تونستم باور کنم . نمی تونستم باور کنم که در غیاب من یکی اومده و زنمو کرده . باهاش عشقبازی کرده .. رابطه داشته ..من چه جوری باید اینو ثابت می کردم . نمی دونستم که آیا احساس من داره میگه که اون یک خیانتکاره یا عقلم؟ . برای اثبات خیانت زن شهود خیلی زیادی لازمه .. دلیل و مدرک .. اون که همه چیز من بود . من که از اون محبت فوق العاده ای نمی خواستم . خودش بود که بیش از اونی که بخوام پروانه وار دورم می گشت .  و من به خاطر عشقش مثل یک شمع براش می سوختم . همه چیزمو تقدیمش می کردم . خیلی از املاکمو به نامش کرده بودم . اینا برام مهم نبود . حالا من میشم مثل شمعی که باید به خاطر خیانت اون بسوزه .؟. نههههههه نهههههههه حتما اشتباهی شده . حتما یکی دیگه اومده و در رختخواب من خوابیده . یک زن دیگه و یک مرد دیگه ..نه .. نهههه اون فقط از من می خواد که با هاش سکس کنم . اون فقط از بدن منه که لذت می بره . هیچ مرد دیگه ای جز من نمی تونه بهش لذت بده . عشق بده .. اونو ار ضاش کنه و نباید که این کارو بکنه .. اون هنوم همسر زیبا و مهربون منه .. همون خوشگل ترین دختر منطقه .. همونی که  بدون این که به پسری توجه کنه با هام از دواج کرد . یه دونه دوست پسر هم نداشت . همه آرزوشو داشتن . وقتی با هام از دواج کرد خیلی ها حسرت می خوردند . به من حسادت می کردند . می گفتند که ای کاش به جای من بودند . ممکنه مهسا اومده باشه و با دوست پسرش سکس کرده باشه ؟/؟نمی دونم  قاطی کردم . به نظرم اومد اون بیوه باشه .. مطلقه .. یعنی شوهرشو گذاشته اومده اینجا .. نه .. اون متارکه کرده .. خدایا چرا من این جوری شدم .. -فرهاد داری چیکار می کنی .. سریع خودمو رسوندم بهش . هنوز رو تخت دراز کشیده بود . چشاشو به سقف دو خته بود . عین افسرده ها که به گوشه ای خیره میشن همچنان  با خودش فکر می کرد . می دونستم حال و روزشو . وقتی یه چیزی فکرشو مشغول می کرد می رفت به عالم خودش . پس واسه چی صدام زده بود . منم رفتم به فکر و به تن لختش نگاه می کردم . به سینه هاش .  به کون بر جسته و پوست سفیدش . به موهای بلند و بلوندش که رو کمرش ریخته بود و خیلی دو ست داشتم برسه یه وقتی که رو باسنش رو هم پوشش بده . و من با اون موهای انتهایی روی باسنش بازی کنم . اونا رو بدم کنار و دو تا برش های کونش مشخص شه . ولی دیگه این رویا و آرزو برام معنایی نداشت . یعنی واقعا یکی دیگه داره از این بدن زیبا و هوس انگیز استفاده می کنه ؟/؟ نه ..اون باید منو دوست داشته باشه . اون مال منه . عشق منه .. بازم فکرم رفت پیش این که حالا  یه مردی  غیر از من رفته بغلش کرده .. داره اونو می بوسه . فتانه داره براش ناله می کنه . اون این روزا برای من سکوت می کنه . نسبت به من و عشق و هوس من بی خیاله ولی برای اون مرد داره دست و پا می زنه . هوس اونو با هوس جواب می داده . براش بلبل زبونی می کنه . بوسه هاشو با بوسه های داغ خودش جواب میده . پاهاشو واسش باز می کنه . بهش میگه بیا کسمو بخور .. کیرشو براش ساک می زنه . همه این کا را رو براش انجام میده . اون وقت من میشم و هستم یک مترسک . مترسکی که داره از وجودش استفاده می کنه . تصور همه چی رو می کردم جز اینو .. خدایا اگه اشتباه کرده باشم چی ؟/؟ اگه تمام اینا یک تو هم بوده باشه چی ؟/؟ پس این چی بوده ؟/؟ باید خونسردی خودمو حفظ کنم . اون نباید بفهمه که من شک کردم .. رفتم کنارش دراز کشیدم . به زحمت جلو بغضمو گرفتم . شاید هیشکی درد منو نفهمه جز مردی که در شرایط من قرار گرفته باشه . همسرم مایه غرور من بود . غرور و سر بلندی و افتخار . بهش می نازیدم . همه جا اونو مثال می زدند . به عنوان مظهر وفا داری و زن زندگی . این که هم از نظر زیبایی تکه و هم از نظر اخلاق . حالا من مونده بودم و دنیایی از آرزو های نا فرجام . بیچاره فربد .. نههههه ..  اگه یکی دیگه غیر من اونو در آغوش گرفته باید یه اثری از خودش به جا گذاشته باشه . یه جا شو میک زده باشه . کبودش کرده باشه . زنم این روزا خیلی منگ نشون میده و شاید هم این دقتو نداشته که در این مورد به معشوق خودش سفارش کنه . وای نه شاید اون گیجی ها شو فقط واسه من گذاشته و به  قسمت خیانت و هوس بازیهاش که می رسه زرنگ میشه . شایدم اون مرد یه بویی از خودش به جا گذاشته باشه . یه عطری . در یه قسمتی از بدن زنم . من باید همه جا شو خوب بر رسی کنم . اونو بوش کنم . . یه وقتی بود که در هر لحظه ای که می خواستم برم سراغش اون با جان و دل پذیرای من می شد ولی تا زگیها بیشتر وقتا با بی حوصلگی با هام بر خورد می کرد . وقتی لمسش می کردم  زمان قبلی سکس رو به رخم می کشید . رو من منت می ذاشت . ولی من باید هر طوری شده متوجه عکس العمل اون می شدم . باید می دیدم که اون از ور رفتن های من تا چه حد لذت می بره . شاید واقعا داره به یه افسردگی می رسه .. -فتانه .. مهسا این جا بوده ؟.. -یه نگاهی به من انداخت و گفت نه .. مگه با هاش کار داری ؟/؟ اون اینجا نیومد .. یا دروغ می گفته یا راست .. اگه راست گفته پس این کاندوم چیه . اگه دروغ گفته چرا این کارو کرده . از من می ترسیده بگه که مهسا دوست پسرشو آورده این جا ..؟/؟ داشتم خودمو گول می زدم . می خواستم یه بهونه ای واسه خودم بیارم که فتانه من هنوزم پاکه . لبامو گذاشتم رو تنش . اول از همه  دهنمو رو کونش قرار دادم .. -خسته نیستی ؟/؟ -نه فتانه هوس دارم . چیکارم داری می خوام بیشتر با هات حال کنم . تو که این قدر بد جنس نبودی -سکس زیادی هم برای بدن ضرر داره -ما که سکس نکردیم . خیلی از زن و شوهر ها در هر وهله تا سه بار  سه سرویس هم با هم سکس می کنن . اصرار منو که دید چیزی نگفت . شاید انتظار این بر خورد یا لهجه تند منو نداشت . بینی خودمو گذاشتم رو سوراخ کونش . چقدر خوشبو بود . حتی به اونجای خودشم رسیده بود . چرا در غیاب من به فکر خوشبو کردن سوراخ کونش هم افتاده . همه اون قسمتها رو بو می کردم . می خواستم بوی یه عطر جدیدوحس کنم . از بوی مردی که احتمالا سرشو در همین جایی که من حالا سرمو قرار دادم , قرار داده بود . کونشو غرق بوسه کرده زبونمو رو. کسش می کشیدم . می خواستم یخ وجودشو آب کنم واگرم چیزی نبوده و فقط زمینه های اون وجود داره با این کارم یک بار دیگه حس کنه که فقط می تونه با من احساس لذت کنه و به اوج هوس برسه .. ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

انتقام میسترس 50

دستام به شدت می لرزید .. باورم نمی شد که اونو کشته باشم . فقط مدیون پرش و جا خالی  دادن خودم بودم . و این که تیمور به خاطر انتقامجویی به طرف بهزاد شلیک نکرده بود . خدا بهم رحم کرده بود .. مامورا اومده بودن ..  ظاهرا کار تبهکارا تموم شده بود . هر چند , چند نفری از گوشه و کنار مقاومتهایی می کردند ولی یکی یکی در حال تسلیم شدن بودند . بیشترشون به درک واصل شده بودند . با این که از آدمکشی نفرت داشتم ولی  دیدن جنازه تیمور منو خوشحالم می کرد . از این که با مرگ اون جون بهزاد رو نجات داده به پلیس مبارزه با مواد مخدر کمک کرده بودم . انتقام خودم و خواهرمو هم گرفته بودم . ولی حالا دیگه نمی دونستم با این بد بختی جدید چیکار کنم . .. -جناب سروان این آقا خیلی کمکم کرده .. اون جزو تبهکارا نیست .. یه نگاهی به سر و وضع آشفته و بی حجاب خودم انداخته و یکی از اونا اونیفورم خودشو داد بهم که خودمو تا اونجابی که میشه بپوشونم . ولی نمی شد این موهای سرو پوشوند . در این شرایط کی به این چیزا فکر می کرد . می خواستم بهزادو بغلش کنم و نذارم که بره . -اونو نبرینش .. اون تبهکار نیست -خواهر ! ما به صداقت شما ایمان داریم . به این که اگه شما نبودین به هیچ وجه نمی تونستیم در این عملیات موفق شیم باید از شما تقدیر شه پاداش سنگینی در انتظار شماست .. در حالی که دست بهزاد در دست یکی از مامورین بود اومد نزدیک من . سرمو انداختم پایین . اون حالا می دونست که من همکار پلیس بودم .. -شیما تو یک پلیس بودی ؟/؟ مامور مبارزه با مواد بودی ؟/؟ -نه بهزاد .. منو ببخش بهت حقیقتو نگفتم .. من فقط با مامورا همکاری می کردم . ولی هر کاری می کنم تا نجاتت بدم . یکی از مامورین که سر هنگ کله گنده ای بود گفت نیروی انتظامی به همچین زنان دلاوری نیاز داره .. -من هیچی از شما نمی خوام .. نمی خوام اونو نابودش کنین .  اگه بدونین اون چند تا از این گانگسترا رو کشت ؟. تو رو خدا واسش درد سر درست نکنین . اونا بهزادو با خودشون بردند و من در گوشه ای نشسته اشک می ریختم . از جام تکون نمی خوردم . -خواهر شیما .. پاشین زشته .. این مانتو رو هم تنتون کنین . قول میدیم که تیر باران نشه .. می خوام ببینمش .. می خوام ببینمش ..  منو هم با اون باز داشت کنین . اون اگه نبود من نمی تونستم کاری بکنم . -شما هم اگه نبودین اون کاری نمی تونست بکنه .. نمی دونستم اون افسر چی داره میگه .. منو به زور چپوندن تو ماشین انتظامی تا از محل دور شیم . سراسر راه گریه می کردم . نمی تونستم با خودم کنار بیام . همش تقصیر منه . کاش می ذاشتم اون بره . اون چه طور می تونه نجات پیدا کنه . مگه قاضی حرف حالیشه . حتما فکر می کنن چون عاشقشم دارم شهادت دروغ میدم . حتما فکر می کنن من یه عوضی شار لاتانم که واسه رسیدن به عشقم هر کاری می کنم .. کابوس می دیدم .. این که طناب دار به گردن بهزاد آویخته شده و طنابو می کشن و زیر پاشو خالی کرده اون میره به آسمون .. یا شایدم به طرفش تیر اندازی می کنن . اون می میره . دیگه همه چی تموم میشه . تمام امید و آرزو هام . من دیگه عشقی نمی خوام . دیگه زندگی نمی خوام . منم می خوام با اون بمیرم . نه .. نههههههههه .. یک ریز فریاد می زدم . جیغ می کشیدم .. -خواهر .. ما طبق مقررات مجبوریم اونو باز داشت کنیم . تا قانون تکلیفشو مشخص کنه . -کدوم قانون ؟/؟ همون قانونی که تر و خشکو با هم می سوزونه ؟// -به عملکرد ما شک داری ؟/؟ نگران نباش من به شما قول میدم .. تا یک ساعت دیگه قول میدم یه کارایی در این زمینه انجام بدیم . -می خواین اونو محاکمه صحرایی کرده تر تیبشو بدین ؟/؟ .. -اصلا بهت نمیاد  که یک تنه کاری کرده باشی کارستون . -ما دو نفر بودیم . دو تنه بودیم . من و اون . اگه اون نبود من می مردم . -ما که دیدیم تو جون اونو نجات دادی . -چند بار هر دو تا به داد هم رسیدیم .. -ببینم اون شوهرتونه ؟/؟ .. سکوت کردم . حس کردم در حرفای اون افسر یه نکته ای هست  گیج کننده . سر در نمی آوردم چرا باهام این جور حرف می زنن . یک ساعت دیگه چه خبره .. وارد یه قرار گاه بزرگ شدم . مثل یه پاد گان بود ..ولی انگاری مرکز مبارزه با مواد مخدر بود .. -الان شما رو می بریم پیش یک سرداری که خیلی مهربونه . خیلی هم منطقیه . فقط وقتی دیدیش گریه و زاری نکن . اون کاملا در جریانه . بهت کمک می کنه . آدم مثبتیه . هر گزارشی رو که اون بده قبول می کنن . -یعنی ممکنه آزادش کنن ؟/؟ -آره .. از اون هر کاری بر میاد . حتی خودش ممکنه متهمو آزاد کنه . هنوز صورت جلسه ای که اسم اون تبهکار درش باشه تشکیل نشده .. سر در نمی آوردم چی داره میگه . تنم مثل سیر و سر که می جوشید .. در زدم و رفتم داخل سرم پایین بود آروم آروم سرمو بالا کردم .. چقدر قیافه این سر دار آشنا بود .. خیلی شبیه بهزاد بود انگاری  سیبی که از وسط نصف کرده باشن .. کلاهشو بر داشت .. اون خودش بود .. خود خودش ..چون اصلا و از اول فکرشو نمی کردم در نگاه اول حس نکردم که خودش باشه .. با این که اطمینان پیدا کرده بودم دیگه چیزی به نام اعدام برای عشقم وجود نداره ولی حس می کردم هر گز تا به این حد تحقیر نشدم .... ادامه دارد ...... نویسنده .... ایرانی 

مامان بخش بر چهار 66

عین ابر بهار کیرش شروع به باریدن کرد .. ریخت و ریخت و ریخت  . خیلی حال می کردم  بی اندازه لذت می بردم ولی  خوشم میومد حال این پسره رو می گرفتم . -ببینم توی کسم داری شاش می کنی ؟/؟ -نمیشه اون داخل از این کارا کرد  -نه بابا .. بیا بکن -دارم می کنم .. عجب رویی داشت این پسره بعضی وقتا حسابی لالمونی می گرفت ولی گاهی می دیدی حسابی دهن به دهن جوابمو می داد . ولی با یه تشر من جا می رفت .. -بالاخره کارت رو کردی و به آرزوت رسیدی .. کیرشو که از  کسم بیرون کشید عین سیل از کسم آب راه افتاد . آب کس من که قبلا یهو خالی شده بود ولی آب کیر این پسره همین جور در حال ریزش بود . -بهت چی بگم تو الان وقت زن گرفتنته . این جوری که داری پیش میری و از حال و روزت معلومه یک زن هم کمته .. کیرشو گرفتم توی دستم و آروم آروم باهاش بازی می کردم ..  محکم با کیرش بازی می کردم . -مثل این که اون داخل هنوز آب داره .. دلشو خوش کرده بود که من می خوام آب باقیمونده  داخل لوله کیرشو بخورم -ارغوان جون اگه بذارمش توی دهنت و میکش بزنی هر چی اون داخل مونده رو می تونی راحت بکشونی توی دهنت . یه اخمی بهش کردم که دوزاریش افتاد . ولی برای این که زیاد توی ذوقش نزده باشم با دستم هر چی رو که اون داخل بود کشوندمش بیرون و اونو رو همون کیر پخشش کردم . خیلی خوشم میومد اذیتش کنم . -پسر خوب اگه پنجا ه تا کلاغ پر بری و دو دقیقه ای بری بالای درخت و بر گردی من یه جایزه خوب برات دارم . بیچاره هر کاری رو که می گفتم انجام می داد . نفسش دیگه نمیومد . رفتم طرف همون درخت تنومند و زیر سایه اون . دستامو تکیه دادم به دیوار و ایستا دم و بازم یه استیل سگی به خودم گرفتم . یا رو دیگه وا رفته بود و کیرش هم شل و ول شده بود . -حالا تا دلت می خواد می تونی کونمو بکنی و با هاش حال کنی . نشون بده چند مرده حلاجی و این ار غوان حسابی می تونه هر کیر خفته ای رو بیدار کنه .. نفس نفس می زد .. ولی چشاش طوری گرد شده بود و  طوری لبخند به لباش اومده بود که حس کردم به  یه جون دیگه ای هم گرفته .. سرمو که بر گردوندم دیدم کیرش عین چماق دراز و سفت شده .. -ببینم کمال این مال خودته ؟/؟ -مال خودمه . اصل اصله .. -میگما .. نکنه اون وقتی که داشتی کلاغ پرمی رفتی  یه قرص انداخته باشی بالا و دو پینگ کرده باشی .. اصلا با ورم نمی شد .. ولی باورم شد .. همچبن این یه تیکه رو اومد که نزدیک بود دو تیکه شم . شانس آوردم که با دو تا دستام محکم دیوار رو نگه داشته بودمیعنی بهش چسبیده بودم  . در ضربه اول یک سوم کیرشو فرستاد داخل کونم .. -یواشتر .. یواشتر کمال وگرنه یکی از شاخه های همین درختو می گیرم اونو فرو می کنم توی کونت . متوجه هستی ؟/؟ با این حال یه فشار دیگه به کیرش آورد و حالا نصف اونو کرده بود توی کونم . -ووووووویییییییی قلی قلی .. -چیه ار غوان خانوم اون بهتر می گایید ؟/؟ -نه فقط می خواستم بگم که اون اصلا این مدلی بهم سفارش نکرده بود که برم زیر  کیر یکی دیگه که خودمو زخمی کنم . شاید اگه  متوجه شه که تو داری همچین بلایی سر کونم میاری همون بلا رو سرتو بیاره . .. اون از رو نمی رفت و منم تا می تونستم بهش متلک می گفتم . ولی کیری که رفته باشه داخل کون تا به آخرعشق و حال نرسه ول بکن نیست . حس کردم که این کیر داره منو می سوزونه . کونم آتیش گرفته و این پسره دست بر دار نبود . تمام توانمو گرفته بود .. منو همین جور محکم به دیوار فشار می داد .. -کون این جوری ندیدم .. -ببینم تو که ما رو گاییدی . مگه چند تا کون تا حالا گاییدی . -من بیشتر فیلم می بینم -پس جق بزن تا خنک شی .. خیلی حرفه ای خودشو می کشوند عقب و محکم  می کوبوند به کونم .. -چه لرزشهای استثنایی داره این کون تو -واسه این که یه پسر استثنایی داره بهم حال میده .. زیر سایه درخت  کمی سردم شده بود ولی داغی کیر کمال و این که خودشو بهم می چسبوند حسابی به من حال می داد و دلم نمی خواست که پسرام به این زودی از تهران میومدن . واسه تنوع لازم بود که با یکی دیگه باشم .  از این آقای نامرد هم خبری نبود که نبود . نمی دونستم چرا هر بار که میرم زیر کیر یه نفری غیر از شوهر نا مرد فراریم .. حتما باید به یاد اون بیفتم . حیف که یک زن بودم وگرنه دلم می خواست که اونم بدونه من زیر کیر بقیه چه حالی می کنم و با استفاده از مال و اموالی که به نامم کرده چه لذتی می برم و میگم کون لق هر چی شوهر نامرد و بی وفاست . .... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی 

بابا بخش بر چهار 58

-چیه بابا از اونا حساب می بری ؟/؟ عیبی نداره .. از منم حساب می بردی که سر منو هم شیره مالیدی . -الناز این چه طرز حرف زدن با باباته . مثل این که دلت خیلی پره ها . من دیگه چه جوری دوست داشتن خودمو بهت نشون بدم . حلوا حلوات کنم و بخورمت و من که نمی دونم دیگه با تو از چه دری وارد شم هر کاری می کنم اعتراض داری . پس بیا شما واسه من تصمیم بگیر که من چیکار کنم .. داغ و برشته نشون می داد . حس کردم که این عقلش نیست که تصمیم می گیره . در حالتی بود که حس کردم داره تسلیم هوس و احساسش میشه .. -بابا امشب می مونی پیش من یا من از این جا برم . دیگه هیچی ازت نمی خوام . هر جا هم بخوای دنبالم بگردی پیدام نمی کنی . خونه هیشکدوم از فامیلام نمیرم . پیش مامانم هم نمیرم .. -الناز با من شوخی نکن می دونم دختر ولنگاری نیستی .. حتی دیگه از شنیدن  این اتهامات و متلک های من ناراحت نمی شد . در چشاش یه چیزی می خوندم .. اون حشری شده بود . ولی شرم و حیاش نمی ذاشت که بیش از این چیزی ازم بخواد . شاید منم هوس اونو داشتم ولی می تونستم بهتر از الناز خودمو کنترل کنم . چون سه تا دیگه بودن ولی دخترخوشگل و ته تغاری من که فهمیده بود من با اون خواهراش رابطه دارم به من نیاز داشت  .عین یک پلنگ زخمی انگاری هر لحظه می خواست بیفته رو من . -ببینم اگه من پیشت بمونم هر لحظه سرم داد نمی کشی و رو من منت نمی ذاری و سر کوفت خواهراتو بهم نمی زنی ؟  تصورات خودت رو که به رخ من نمی کشی ؟/؟ یه نگاهی حاکی از خشم بهم انداخت و می دونستم که می خواد یه چیزی بگه ولی خودشو کنترل کرد . کنترل اعصابش از دستش در رفته بود . از وقتی که فهمیده بود و دیده بود من و المیرا لخت توی بغل هم بودیم و آدم کور هم اگه می دید می فهمید که ما با هم سکس کردیم روحیه شو ازدست داده بود و شایدم دلش می خواست که منم در این زاویه توجه بیشتری به اون داشته باشم . شهوت و حشری بودن و تامین نیاز هاش یه یک طرف و رقابتی که با بقیه تصور می کرد یه یک طرف دیگه . اون خیلی پرخاشگر شده بود . -اخلاقت خیلی تند شده ... فکر کنم خیلی بهش توپیده بودم و ملامتش کرده بودم .. اگه افسردگی می گرفت من چیکار می کردم .. خودشو انداخت روی تخت . نه گریه می کرد و نه می خندید . حتی حرفی هم نمی زد . راستش مامانش قبل از این که سر به هوا شه چند بار همچه حالتی بهش دست داده بود ولی من به اندازه کافی به اون می رسیدم . این جوری نبود که اونو از یاد ببرم و نسبت به اون بی خیال شم . -الناز چته . پاشو .. برم یه چیزی بگیرم بیارم با هم بخوریم ؟/؟  اون یه شورت نازک و بلوز بدن نمای بدون سوتینی که بیشتر به لباس خواب نازک حریرمی خورد تنش کرده بود و خودشو انداخته بود رو تخت . -عزیزم موهات رو خشک کنم . -اشکامو خشک کنمبعد خودم این کارو می کنم  . دیدم داره آروم گریه می کنه . چرا حسش نکرده بودم . سرش به سمت دیگه ای بود . لبامو رو صورت خیسش گذاشتم . -دوستت دارم .. دوستت دارم . با دستام اشکاشو پاک کردم . بازم شروع کردم به نوازش کمر نرم و لطیفش . این بار دستمو  به لباس خواب حریر مانندش رسوندم . -الناز نوازشت کنم که بخوابی ؟/؟ -یه کاری کن که دلم بخوابه ؟/؟ -بخوابه یا بیدار شه ؟/؟ چرا این قدر واسه بابات ناز می کنی ؟/؟ دیگه باید دست به کار می شدم . اگه کمی عقب نشینی می کردم همون آش می شد و همون کاسه . دو تایی مون شرم داشتیم . شرم و حیایی که حوصله هر دو مونو سر برده بود . مطمئن بودم اگه من و دخترم یه روزی می خواستیم داستان در آغوش کشیدن هم و سکس احتمالی خودمونو  برای یکی از این سایتها به همون صورتی که  جریان داشت تعریف کنیم حوصله خواننده ها هم سر می رفت . آخه آدم یه کاری رو انجام نمیده یا اگه می خواد انجام بده که دیگه این قدر  لفتش نمیده . یا زنگی زنگ یا رومی روم . سرمو گذاشتم رو کمرش .. اونو حسابی بوش کردم . نوازشش کردم . به همه جای بدنش دست می کشیدم . -عزیزم تو هم ظاهرا مثل خواهرات یه روغن مخصوص بدن داری که بتونم خوب بمالونمت . اگه راضی باشی این کارو می کنم . بازم با یه لبخند تلخی گفت پدر تو از کجا می دونی که خواهرام از اینا دارن . -همون جوری که می دونم تو داری . دیگه آدم نسبت به هر چی که بد بین نمیشه .... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی 

گناه عشق 61

-الو نادر خان .. چرا صدات این جوریه .. چه خبره . صدای آمبولانس از کجا میاد .. نمی تونم حرف بزنم . فقط به عمه ام چیزی نگو .. گوشی رو داد به یکی از امداد گرا و اونم به نوشین گفت که دارن کجا میرن .. نادر دیگه نایی واسه حرف زدن نداشت . هرچی به این فکر می کرد که چی شد که یهو افتادن سرش , عقلش به جایی قد نمی داد . اونا کی بودن از جونش چی می خواستن . چیزی هم بهش نگفته بودند که اون برای خودش یه سر نخی داشته باشه . همین اونو بی اندازه ناراحت می کرد.  من که در حق کسی بدی نکرده بودم .. چشاشو نمی تونست خوب باز کنه . اثر بیهوشی هنوزاونو گیج و منگ کرده بود و نمی تونست درست فکر کنه .. وقتی چشاشو باز کرد دید که در یکی از اورژانس های اطراف محلی که مورد ضرب و شتم قرار گرفته بستری شده . تازه اون طرف نوشین با این که می دونست ناصر خیلی آدم مر موزیه و با این که خلافکاره ولی بازم اونو محکوم می کنه که چرا با نادر می پلکه واسه این که جای اما و اگری برای بعد باقی نذاره برای همسرش زنگ زد و موضوع رو تعریف کرد . -ناصر اگه میای با هم بریم . اون فقط عمه شو داره . اگه دوست داری با من بیا اگه نه که خودم برم .  ناصر خونش به جوش اومده بود .. حقش بود که اونو می کشتم .. -باشه باهات میام صبر کن میام با هم میریم .. ساعتی بعد دو تایی شون بالای سر نادر بودند . نوشین خیلی مضطرب و سراسیمه نشون می داد . قبل از این که به اونجا برسن  ناصر به شدت به نوشین توپیده بود . -ببینم اصلا به تو چه ربطی داره که بخوای بری اونجا .. اونو رسوندن اورژانس .. اون که نمرده . حالشم خوبه . رفتن تو چه دردی رو دوا می کنه ؟/؟ ضارب دستگیر میشه . به شکل اولش بر می گرده ؟/؟ آخه به تو چه مربوطه .. نوشین فقط شوهرشو نگاش می کرد . نگاهی که ترس رو یک بار دیگه توی دل ناصر انداخت . وحشت سراپاشو گرفته بود . طوری که با خودش گفت کاش اصلا همراه نوشین نمیومدم و می رفتم با نلی بر نامه ای رو تر تیب می دادم که همسرم فکر کنه ما برای امور اداری رفتیم اونجا .. با این حال از نوشین دور شد .. یه زنگ زد برای نلی .. جریان این که تر تیب نادرو داده رو براش تعریف نکرد ولی در مورد این مسئله که محل خلوت و عشقبازی اونا لو رفته رو برای نلی شرح داد . -خانومی اگه دوست داری  باهات باشم و قید همه چی رو نزنم میری این کارایی رو که گفتم انجام میدی . هزینه اش هم با من .. در اسرع وقت . تا فردا همین موقع کل دکور خونه رو تغییر میدی . کامپیوتر رو یه جوری دستکاری می کنی و یه بر نامه هایی بهش میدی . منم میام کمکت . راستش اصلا می ترسم اون طرفا آفتابی شم تا این که این بر نامه ها همه رو ردیفش کنی .  فقط زود تر بجنب که من نمی تونم این شرایط رو تحمل کنم . خیلی سختمه و عذاب می کشم . -ناصر تو جون بخواه من تقدیمت می کنم . فقط از این نگو که می خوای بری و تنهام بذاری . من نمی تونم دوری تو رو تحمل کنم . خواهش می کنم . دوستت دارم . دوستت دارم باور کن در کمتر از دو ساعت ردیفش می کنم . بیست تا آدم میارم اینجا که سه سوته ردیفش کنم . لعنت بر زن تو و اون پسره که دارن خونه عشق ما رو خراب می کنن . .. -حواست باشه نلی لفظ کلام خوبی داشته باشی .. نلی حرص می خورد از این که می دید ناصر هنوز هم به این صورت به نوشین توجه داره و با قاطعیت از عشقشون نمیگه . در حالی که اون حاضر بود هر گونه رسوایی رو به جون بخره . با وجود این که می دونست نیما چقدر جوانمرد بوده که اونو با این که دختر نبوده پذیرفته و رسواش نکرده . هر چند برای نلی فرقی  نمی کرد و به خاطر ناصر بود که مجبور شد فیلم بازی کنه و به این از دواج تن بده .. نیما نمی دونست که نلی بهش دروغ گفته و با وچودی که شب اول از دواج دختر بوده بهش گفته زنه و روز بعد بعد از این که دختریش توسط ناصر گرفته شده خودشو مثل یک مجسمه در اختیار اون گذاشته .. فقط به خاطر عشقش .. و حالا هم تمام این سختیها رو به خاطر اون تحمل می کرد . -نلی دکور بندی ها کاملا طبیعی باشه . حتی اگه شده ده پونزده میلیون هم هزینه کنی مهم نیست . فقط زود باش .. برگشت سمت نوشین .. زن طوری به نادر نگاه می کرد و به سر و صورت زخمی اون توجه داشت که ناصر رو بیش از اندازه خشمگین کرده بود .. حالا واسم جاسوس میذاری . این تاره اولشه . می دونم چیکارش کنم . می دونم . من بیدی نیستم که به این بادا بلرزم . صبر کن اول اعتماد تو رو جلب کنم بعدا .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

لبخند سیاه 8

قبلا ول کنم نبود . اگه ار گاسمش نمی کردم باید خودمو می کشتم با کس لیسی یا طولانی کردن سکس هر طوری که شده اونو ارضاش می کردم .. ولی حالا فقط به این توجه داشت که  من زود تر انزال شم و سکسو به آخرش برسونه . اولش فکر کردم که می خواد هوای منو داشته باشه و زود تر سبکم کنه . مهسا وقت و بی وقت میومد سراغش و اونو با خودش می برد . کمی نگران شده بودم . هرچند در جامعه کنونی  ما غربی تر از خود غرب رفتار میشه و خیلی ها اصالت و فرهنگ خودشونو از یاد بردن ولی با این حال من می ترسیدم از این که اثراتی از فرهنگ دنیای غرب که با جامعه و نگرش ما ساز گاری نداره وارد زندگی ما شه . تا زمانی که مهسا وارد زندگی ما نشده بود من زیاد به این که زنم با بقیه چگونه نشست و بر خاست داره خیالم نبود ولی نمی دونم چرا از این دختره خوشم نمیومد . حتی وقتی یه آخر هفته ای رو فتانه بهم گفت که می خواد با مهسا و دو سه تن از دوستان مجردی با هم برن  ویلای ساحلی خونواده مهسا در شمال , من یکه خوردم و با وجود مخالفت فلبی خودم موافقت کردم . در طول زندگی مشترکمون هر گز تا به این حد نگران شرایط فتانه نبودم . اصلا قبلا از این جریانات نگران نبودم . بار ها بهش می گفتم که برای خونه یه کار گر بگیریم و نظافت و کارای دیگه رو انجام بده اون مخالفت می کرد . می گفت من خودم بیشتر به امور و چم و خم کار آشنام . تازه به هر کار گری نمیشه اعتماد کرد .. ولی مدتی بود که انگاری حال و حوصله کار کردن رو هم نداشت . بیشتر وقتا آشپزی رو هم می داد به این کار گر براش انجام بده .. غذای یکی دو وعده مونده رو به خوردمون نمی داد ولی یه مدتی بود که در این زمینه هم تنبل شده بود . اونی که از فست فود و غذاهای بیرونی و کنسرو شده انتقاد می کرد رضایت داده بود که هفته ای سه چهار بار از این غذا ها بخوریم .. چه اتفاقی ممکنه افتاده باشه .. چرا اون وقت و بی وقت میره سراغ لپ تابش .. چرا همش مشغول تایپ کردنه .. چرا مثل سابق به تر بیت فربد توجهی نداره .. چرا بیش از هر وقت دیگه ای به ظاهرش می رسه . روزی چند ساعت میره جلو آینه و حالت های مختلف مو رو امتحان می کنه .. نمی دونستم باید چیکار کنم . وقتی ازش خواستم که با هم یه مدتی رو بریم سفر خارج از کشور هوایی بخوریم قبول نکرد . در حالی که دو سه باری اون ازم اینو خواسته بود و من به دلیل شرایط کاری نپذیرفته بودم . حالا اون قبول نمی کرد که بیاد . راستش منم علاقه چندانی به این سفر نداشتم . می خواستم یه چند روزی اونو از دوستش دور نگه داشته باشم و اونم فضای با من بودنو بیشتر احساس کنه . هر وقت هم ازش می پرسیدم چیزیت شده مدام می گفت نه من همون آدمم تو چرا این قدر سوال پیچم می کنی . قبلا وقتی که خونوادگی با گروهی از فامیلا می خواستیم بریم پیک نیک اون بیشتر از بقیه شوق و ذوق داشت . می گفت حوصله مون سر رفته از بس خونه نشین شدیم . ولی حالا خونه نشینی رو بر همه اینا ترجیح می داد . روزانه ساعتها با خودم فکر می کردم کجای کارم اشتباه بوده که اون این جوری با دیدن یه دوست قدیمی دگرگون شده . شاید بیش از اندازه به فکر کار و مسائل کاری خودم بودم . از پدرم خواهش کردم که یه چند روزی رو چند ساعتی کمتر برم نمایشگاه و از حال و روز فتانه در حدی که احتمالا اون مشکل عصبی داره براش گفتم . پدرم هم از اونجایی که دوستش داشت و نگران حال و روزش شد بهم این اجازه رو داد . حتی فربد رو می ذاشتم پیش مادرم و دو تایی مثل زوجی عاشق می رفتیم و می گشتیم تا این حسو درش زنده کنم که ما هم می تونیم ..ولی اون تمایل چندانی به این حرکات من نشون نمی داد . وقتی میومد خونه احساس خوشحالی می کرد . همین که پاشو از خونه می ذاشت بیرون حس می کرد که وارد زندان شده .. تصمیم گرفتم چند روزی رو بی خیال شم . اتفاقا آخر هفته ای یه کاری پیش اومد که برای این که یه سری کارای گمرکی ورود دو تا ماشین خارجی رو انجام بدم مجبور شدم شخصا برم جنوب .. از فتانه خواستم که با هام بیاد ولی موافقت نکرد .. اون شب باهاش سکس کردم.. هنوز به ماه بعدی که می خواست از قرص ضد بار داری استفاده کنه نرسیده بودیم .. بازم ازم خواست که زود خیس کنم و منم  سر کیرم کاندوم کشیدم و آبمو همون داخل خالی کردم . -از پریود بعدی قرص می خورم .. هر دو مون راحت میشیم .. نمی دونم چرا از این که خیره بهم نگاه کنه هراس داشت .. کاش باهام میومد ولی خسته می شد . برای دو سه روزی رو نبودم . وقتی که بر گشتم فتانه رو خیلی هوس انگیز و تو دل برو دیدم . انگاری چهره اش باز شده بود . خیلی بشاش و پر نشاط نشون می داد . ولی هنوز از خیره نگاه کردن به من هراسان بود . همش یه لبخند خاصی می زد . طوری فانتزی شده بود که منو به هوس آورده بود . همه جا عطر خوش اون پیچیده بود .. -عزیزم اگه می خوای کاری بکنی بیا .. بدون مقدمه و از پشت کردم توی کسش .. -اگه می خوای کاندوم بکشی و ار ضا شی حرفی ندارم .. یعنی داشت می گفت که زود تر این کارو بکنم .. -فتانه خیلی ناز شدی . می دونستی دارم میام ؟/؟ چیزی نگفت .. -من همیشه همین بودم .. -آخخخخخخخ .. اووووفففف تو نمی خوای ارضا شی؟ .. -چرا من همین جوریش خوشم میاد . وقتی آبمو توی کاندومی که در کس فتانه قرار داشت خالی کردم حس کردم خیلی راحت و سبکبال شدم . .. رفتم طرف آشپز خو نه .. در سطل آشغالو بازش کردم کاندومو از رو کیرم کشیدم و اونو به همون صورت انداختمش اون داخل .. یه کاندوم دیگه روی آشغالا جلب توجه می کرد .. چقدر این زن بی خیال شده . هنوز اون آشغالای  دو سه روز قبل رو خالی نکرده ..خواستم بر گردم یه لحظه به نظرم اومد منی های داخل کاندوم سفید و تازه به نظر می رسند در حالی که من سه روز پیش سکس قبلی مو با همسرم انجام داده بودم .. کاندومو بیرون کشیدم .. تقریبا تازه بود .. یعنی ممکنه هنوزحل  نشده باشه ؟/؟ نه اون کاندوم باید خشک شده باشه .. ظاهرا این آشغالا اون آشغالا نبودن .. یه لحظه  متوجه نکته دیگه ای شدم که نزدیک بود  قلبم از حرکت وایسه .. اصلا این کاندوم از جنس کاندومی که من استفاده می کردم نبود ...... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

عجب بله برونی ! 27 (قسمت آخر)

-بچه ها ببینین این افشید چه جوری داره حال می کنه .. مامان داشت به خودش می گفت .. افسر : چی میگی مادر شوهر ندید بدید .. -مادر زن کیر ندیده تویی که الان منتظری کی  کیر پسرم آزاد میشه که بتونی  بقاپی . فکر دخترت عروس گلم باش . ما برای خودمون که مجلس نگرفتیم . برای بچه هامونه . البته این یه تیکه رو داشتن با هم شوخی می کردند . بی حاشیه تر از همه اینا افسون بود که زیر کیر پدرش داشت دست و پا می زد  . که اونم یواش یواش داشت صداش در میومد . -اووووووههههههه بابایی .. بابایی .. چقدر با حال بودی من تا حالا نمی دونستم . -عزیزم این که نمی شد من هر وقت دلم می خواد بیام و با تو ور برم . حالا که به سن رشد و قانونی رسیدی من بر خودم لازم دونستم که به دخترم حال بدم . - متشکرم بابایی -خواهش میشه افسون جون .. زیر چشمی یه نگاهی به عشقم انداختم تا ببینم شرایطش چه جوریه . آیا از ته دل این حرفا رو می زنه یا این  که راستی راستی داره حال می کنه .. ولی ظاهرا داشت لذت می برد . چرا که لذت نبره . یه دختری که باید عمری رو با یه مرد سر کنه به ناگهان در یک شب سه تا کیر نصیبش میشه . اونم بی دردسر و با رضایت هر سه تا مرد .  این برای منم وجود داشت که در این شب بله برون صاحب سه تا همسر بشم ولی شگفتی اون برای افسون بیشتر بود و می تونست لذت و هیجان بیشتری داشته باشه .. افسون هم کارشووارد بود . زیر چشمی داشت نگام می کرد می خواست بدونه که من تا چه حد دارم از مادر شوهرش  که مامان افشید من بشه لذت می برم . در یکی از این دفعات کیرمو که به اوج شق بودنش رسیده بود از کس مامان بیرون کشیده اونو از همون فاصله روبروش قرار داده و چند بار بالا و پایینش کرده مانور دادم که یعنی بیا و ببین که از این معرکه تر نیست و از مال پدرت خیلی تازه تر و سر حال تره .. اونم رو آس من دلو خوشگله رد کرد . خودشو کمی کنار کشید تا کیر باباش از کسش بزنه بیرون . و با کف دستش چند بار محکم زد روی کسش و اونو از وسط بازش کرد و انگشتشو آروم فرو می کرد داخلش و در یک حالت استریپ تیزی قصد داشت کسشو نشونم بده . متوجه منظورش شدم . می خواست بگه که من دارم کس گنده مامانو می کنم که در مقابل کس تنگ اون حال نمیده .. من که داشتم با مامان حال می کردم ولی اینو که درست نشون می داد .. با این حال من و افشید جونم رسیده بودیم به اوج هوس .. -افشین عزیزم اگه بدونی امروز چند بار تونستی مامانتو سر حالش کنی ؟/؟ -همیشه از این کارا می کنم . مامان ! بابا داره خاله رو میگاد تو احساس حسادت نمی کنی ؟/؟ -برای چی ؟/؟ ما که اینجا هیشکدوممون با هم غریبه نیستیم . باید یاد بگیریم که این صمیمیت و تفاهم فامیلی رو حفظ کنیم . حالا با هم یه کری هایی می خونیم اون دیگه مسئله اش جداست . -فدای تو و اون کری خوندنات بشم مامان . اون طرف که بابا سرشو گذشته بود رو کون گنده خاله جون و اونو از وسط بازش کرده بود و زبون پهنشو همین جور داشت رو کس خاله جون می کشید .. هوس کرده بودم که کیرمو فرو کنم توی دهن خاله . مامان که لحظاتی پیش جیغ کشیده و یک بار دیگه آب کسشو خالی کرده بود روزمین غلتیده و به من نگاه می کرد .. خیلی خوب پسرشو می شناخت .. -افشین جون اگه دلت می خواد برو . هر وقت باشه مادر باید هواتو داشته باشه . هر چند دلم می خواد تو بیشتر با من حال کنی .. دور و بر کون مامان از آب کیر من سفید بود . همچین کونشو ار وسط باز کرده کرده  بودم  که تا پنج دقیقه تمام فقط داشت جیغ می کشید .. این بار کیرمو کردم توی دهن افسر تا بقیه آبمو میل کنه .. این همسر آینده ام افسون هم بد جوری داشت بلبل زبونی می کرد . بازم صد رحمت به عمو افروز .. یا همون پدر زنم که در حال گاییدن افسون بود .. اون به من گفت که برم کمکش تا دو نفری افسون رو بکنیم .. . -افشین جان هر وقت باشه تو داماد ما هستی و دیگه باید به این دخترمون دو سرویس کار کردن در آن واحد رو هم یاد بدیم -بابا یاد گرفتن نمی خواد من استعدادم خیلی خوبه .. از این طرز حرف زدن افسون خوشم نمیومد . .. با خودم گفتم صبر کن دو تایی بکنیمت همچین یادت بدم که چه جوری رعایت منو بکنی .. هر کاری کرد این عمو جان که برم کس دخترشو بکنم گفتم نه عمو فعلا حسش نیست . فعلا عشق کون کردن دارم . رفتم پشت افسون قرار گرفتم .. -بابا این خیلی بی رحمه . کونمو جرش میده -دخترم هر گلی بزنه بر سر خودش زده . اون که نمیاد واسه خودش درد سر درست کنه . باید یاد بگیری که چه جوری حرف شوهرت رو گوش کنی . صورت عمو رو بوسیدم و گفتم فدای تو عمو جان . عمو از زیر کس می کرد و منم از بالا کیرمو به سوراخ کون افسون فشار می دادم . با این که بار ها کونشو گاییده بودم و نباید زیاد سختی می کشید ولی طوری بهش فشار آوردم که جیغش رفت آسمون و پس از چند دقیقه که دید گریه و زاری فایده ای نداره  ساکت شده دندون رو جیگر گذاشته بود .. -افسون حیف که من دیگه آبی ندارم واسه خالی کردن . دیگه آب از کمرم حرکت نمی کنه . هر چی داشتم رو مامان جونم خالی کردم . -منم آب کسمو ریختم رو کیر بابا .. کم نمی آورد . ولی حرفای من کوبنده تر بود . با دوتا انگشت شستم کونشو به پهلو ها باز کرده تا چین های حلقوی کونشو در قسمت بیرونی بهتر ببینم . با این که خیلی خسته بودم ولی افسونو ولش نمی کردم -پسر تو هنوز سیر نشدی ؟/؟ بنازم به این اشتهات . .. واسه دقایقی بعد همه مون رو زمین ولو بودیم . قرار گذاشتیم که از اونجا بریم به خونه عروس بقیه مراسمو اونجا انجام بدیم .. اونجا یه خورده از خودمون پذیرایی کردیم . ولی بیشتر به تن و بدن هم دست می زدیم تا بخواهیم همدیگه روبکنیم . از همه چی حرف می زدبم جز همون مهریه و خرج عروسی و این چیزا . انگاری که  بزرگترا واسه خودشون این مجلس بله برون رو بر گزار کرده بودند . قرار عقد و عروسی گذاشته شد و بازم جای شکرش باقی بود که قبول کردند که شب اول عروسی من و زنمو با هم تنها بذارن . ولی نمی دونم در مورد ماه عسل چرا زیاده از حد داشتن مشورت می کردن . .. رو کردم به افسون و گفتم عزیزم .. مگه در خواستگاری های دیگه در مورد ماه عسل حرف می زنن . -نهههههههه من خسته شدم .. خوابم گرفت .. افسر : من موافقم ماه عسلو بریم مشهد .. اون سه تای دیگه هم موافقت خودشونو با رفتن ماه عسل به مشهد اعلام کردند . روکردم به اونا و گفتم من و افسون دوست داریم بریم طرف اصفهان و شیراز این برای شما چه فرقی می کنه .. افسر : ببین داماد گلم رای با اکثریته . جامعه دموکراسی به این میگن . درسته .. ما 4 تا می گیم مشهد شما دو تا میگین اصفهان و شیراز .. -مگه شما هم می خواهین بیاین ..؟ -مگه به شما دو تا تنهایی خوش می گذره ؟! حوصله تون سر میاد .. ولی عجب عسلی بشه داماد گلم .. عسل عسلتو بخورم .. ظاهرا دیگه چیزی نمونده بود که در موردش صحبتی بشه . یعنی اونا دیگه نمی خواستند در مورد چیزی حرف بزنن .. عجب بله برونی شده بود ! .. پایان ... نویسنده .... ایرانی 

هرکی به هرکی 223

خلاصه رسیدیم به یه جایی با لاتر از قزوین و حول و حوش زنجان . عجب منظره و دور نمایی داشت . چقدر هم با حال بود . یه رود و درخت و دور نمایی زیبا که خیلی دور دستها می شد آثاری از کوهستان رو هم دید . قرار شد برای چند ساعتی رو استراحت کنیم و یه پیشوازی هم بریم . راستش آنیتا از این شرایط خوشش نمیومد . چون همش از این هراس داشت که زنای دیگه بقاپن داداششو تور کنن . دیگه تصویب شده بود . بسیج همگانی انجام شده و عارف و عفت و چینگ هم که ناظم هر اتوبوس بودند پیاده شده یه نگاهی به اطراف انداخته و سه تایی شون منطقه رو امن تشخیص دادن . هر چند چینگ از این چیزا چیزی سرش نمی شد . با این حال تصمیم گرفتن که چند تا نگهبان هم این دور و اطراف بذارن . خونه ای هم این دور و برا نبود که بخوان مشکوک شن . -بچه ها فقط حواستون به این باشه که کسی بهمون نزدیک نشه . اگه کسی رو در فاصله صد متری خودتون دیدین بدون این که طرف مشکوک شه سریع بیایین و بهمون اطلاع بدین . دو ساعت این جا می مونیم و پس از یک ساعت نگهبان عوض میشه  . این اسامی یاد داشت میشه تا حقی از کسی ضایع نشه . حالا برای ساعت اول اگه کسی واسه نگهبانی داوطلب میشه بیاد جلو . اینا سخنان عفت بود که مثل یک شیرزن برای بقیه می غرید . مامان با خشم نگاش می کرد و هنوز هم ادعا داشت که خیلی خودشو می گیره . ..رو کردم به آنی و گفتم من می خوام برم نگهبان شم .. -هر وقت تو بخوای نگهبان شی منم  باهات میام . -آنی این چه بر نامه ایه که تو درست کردی . هر بار میرم یه کاری انجام بدم تو یه بازی در میاری . -خیلی بد جنسی -خواهرم تازه تو باید هم خوشحال باشی که از چشم من دور میشی و می تونی هر کاری بکنی . -فعلا تو رو می خوام . می خوام که زیر کیر داداشی خودم کنیزی کنم . -باشه اصلا خیرشو خوردم بار اول داوطلب نمیشم . ولی اینو یادت باشه اگه تعداد داوطلبان به ده نرسه قرعه کشی می کنن .-اوووووووو این جوری که شما تصمیم گرفتین فقط دو ساعت می کشه که نگهبان تعیین کنین . .. خلاصه یه ده نفری از پیر مردا و زنای  میانسال شدن نگهبان داوطلب بار اول .. که ظاهرا حال و حوصله سکس یا آمادگی اونو نداشتند و با هم جور شدن . پری رو کرد به اونا و گفت ببینم شما توان دویدن دارین ؟/؟ بی خود از شما تست هوازی نگرفتیم . یکی از اونا گفت اگه توان نداشتیم که دیگه واسه سکس داوطلب نمی شدیم . کسی که یک  روز و نصف بر نامه به این سنگینی رو می کشه براش چند دقیقه دویدن که کاری نداره .. بهترین ساعت بعد از ظهر برای عملیات بود . -داداش دلم می خواد بریم داخل چادر .. پنجره شو باز بذاریم از اونجا به طبیعت نگاه کنیم . -آنی بهمون می خندن . مگه الان می خواهیم بخوابیم که چادر بزنیم ؟/؟ تازه هوا هم خیلی دلپذیره .. گرمه .. نسیم ملایمی میاد . جون میده برای حال کردن . -به شرطی که کسی به من و تو کاری نداشته باشه . -من از دست خواهرم دق می کنم . باید خودمو بکشم تا هر دو تا مون راحت شیم . من یکی با چادر زدن موافق نیستم . ما رو مسخره می کنن . .. -باشه حالا بیا .. با این حال تا اونجایی که می تونست از دیگران فاصله گرفت به خیال خودش کسی مزاحم ما نمی شد .  یه زیر اندازی رو چمنهای نرم و خشک پهن کردیم و ملکه خواهر دستور داد که برم اون زیر . -غلومتیم آبجی . کشته مرده تن و بدنتیم . -من باید چیکار کنم تا کاری به کارمون نداشته باشن ؟/؟ -ببین عزیز دلم ما که نمی تونیم بد اخلاقی کنیم و مالک کسی باشیم . اونا همه شوق و ذوق دارن این جا کسی خودشو مالک کسی نمی دونه . باید مداراکرد . با همه بر خورد . اخلاق داشت . -ممنونم داداشی گلم که به من یاد آوری کردی . حالا بذار بیام روت که کسی نتونه تو رو ازم بگیره -بالاخره یکی پیدا میشه که منو با تو شریک شه آنی جون . این جوری که الان تو خودت رو انداختی رو من یکی از پشت میاد و می کنه توی کونت . -بهش اجازه نمیدم . من می خوام فقط با کیر داداشی خودم حال کنم . فعلا هیچ کیردیگه ای حسش نیست . مزه کیر داداش رو از زیر کس و کونم می کشه بیرون .. -فدات شم آبجی خوشگله ام . عاشقتم -من بیشتر . من بیشتر .. اومد رو کیرم قرار گرفت ..... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی 

اتوبوس هوس 51

رویا به من نگاه می کرد .. به چشام . -خب عزیزم . تو هر وقت که با من سکس می کنی و خوشت میاد و به هیجان میای ..و ارضا میشی حالت نگات و چشات  به همین صورته . - اتفاقا منم با این نظرت موافقم و این که واقعا دیدت خیلی عالیه . منم از سکس دو ساعت پیش خودم با تو طوری لذت بردم که هنوزم که هنوزه اون حالت در من حفظ شده و واقعا نمی دونم چیکار کنم . خیلی لذت بردم . -یعنی این قدر در تو دوام کرده ؟. من که این طور فکر نمی کنم . -ندانسته قضاوت نکن . تو که منو در این شرایط ندیدی . چون هر وقت که تا حالا  ارضام می کردی دو ساعت بعدش که پیشت نبودم . طوری مخشو کار گرفته بودم که از این که با من بحث کنه خسته شده بود . به طرف مقصد به راه افتادیم . دسته جمعی می زدیم و می خوندیم . کاری به این نداشتیم که بهمون گیر بدن . همه شاد بودن . فقط این رویا نمی دونم چرا هنوز حرفامو باور نکرده بود . به کیرم . باید هر جوری که شده اونو امشب می دادم به دست چند نفر تا حسابی اونو بکنن و جونمو خلاص کنن . البته منم دلم نمیومد اونو زیر کیر یکی دیگه ببینم ولی اون جوری که رویا در مورد من حساس بود من در مورد اون حساس نبودم . خلاصه  کنار شهر دو تا خونه ویلایی بزرگ  که کنار هم بودند رواشغالش کردیم .چه منظره مصفایی داشته و دور نمای زیبایی . هر چند از در یا فاصله داشت و فصل دریا هم نبود ولی می دونستم که بهمون خیلی خوش می گذره . باغ مرکبات و میوه های روی درختان به آدم چشمک می زد . صاحب دو تا خونه که دو نفر ار بر و بچه های خودمون دانشگاه بودند و با هامون نیومده بودند   ما رو آزاد گذاشته بود ه که به هر میزان که دوست داریم از میوه های این درختان  استفاده کنیم . راستش این گروه انگاری دوست نداشتن که دور از هم باشن . بیست , بیست و دو نفرمون همش کنار هم بودیم . جا برای خواب در یه خونه شاید کم نشون می داد ولی با این شور و حال و هوسی که بچه ها نشون می دادند ازشون هر کاری بر میومد . ممکن بود حتی دو طبقه و رو هم هم بخوابن که کنار هم باشن . ولی جا همچیناهم زیاد یا کافی نبود . برای خونواده هایی که مثلا می خوان حجاب رو رعایت کنند و درست درمون شبو بگذرونن شاید جا کم بود . یه هوای مطبوع پاییزی زیر نور ماه و ستاره و در میان درخت مرکبات و باغی وسیع خیلی به ما حال می داد . دلم می خواست تن و بدن یکی از همین خانوما رو لمس می کردم . می رفتم طرف یکی که تا حالا دستم بهش نخورده باشه . شیلا و رویا و مینا و ماریا و نلی رو دیگه حالشو نداشتم . فریده زن اکبر بد جوری موس موس می کرد . این رویا رو باید چیکارش می کردم معلوم نبود . از طرفی وقتی هم که تصورشو می کردم امروز معین فریده رو گاییده و من باید از پس مونده اون تغذیه کنم یه جوری می شدم . دست خودمم نبود .  شاید اگه صحنه رو نمی دیدم و یا به فردا می رسیدم این حسو نداشتم . با این حال و احوال فریده اومد سراغ من .. دور و برمو که نگاه کردم رویا رو ندیدم . نمی دونستم کجا غیبش زده . شب شده بود و خیلی می چسبید زیر نسیم پاییزی میون درختا قدم زدن و همون زیر,  پرتقال پوست کندن . در عالم خودم بودم که حس کردم یه دستی رو کیرم قرار گرفته .. وای این دیگه کی می تونه باشه . لحظاتی قبل فریده رو دیده بودم که دور و بر من می پلکید ولی به ناگهان غیبش زده بود .. ای شیطون خودش بود . رفته بود پشت درخت جلویی قایم شده دستشو گذاشته بود رو کیر من و تاریکی هوا و نور کم نمی ذاشت که من متوجه شم .  زن خجالتی اکبر خان خیلی دلیر شده بود و می دونست چه جوری با بقیه تا کنه . تا بخوام یه چیزی بهش بگم کمر بند شلوارمو باز کرد و کیرمو بیرون کشید .. چقدر می چسبه و حال میده وقتی که داری یه پرتقال تامسون گوشتی و تمیز و شیرین می خوری و یه زن تپل و حشری هم از اون زیر داره کیرت رو ساک می زنه . طوری کیرمو درازش کرده بود که اگه اونو می ذاشتم داخل شلوارم تا یه مدتی که همه ببینن رسوام می کرد . ولی دیگه این مسئله پیش همه هضم شده بود . -فریده ! رویا رو ندیدی ؟/؟ اون ول کنم نیست . -ایمان جون . هر زنی یه ظرفیتی داره . بعضی هاشون هم یه قیمتی دارن . خلاصه هیچ زنی هم نمی تونه به خودش بنازه و بگه که من فلانم و بهمانم و مثل من وفادار و متعهد وجود نداره. تازه رویا جون هم که شوهر نداره و کسی هم حق نداره بهش گیر بده .. تو هم مجردی و می تونی با هر کی دوست باشی . -فریده تو هم همون صدایی رو که من می شنوم می شنوی . ؟/؟ -آره صدای رویا میاد با یه نفر دیگه .. -ایمان جون من به نظرم صدای رویا میاد با دو نفر دیگه .. بر خوردشون طوری بود که انگاری دو تا مرد می خوان با رویا حال کنن و اون داره ناز می کنه ..... ادامه  دارد ... نویسنده .... ایرانی 

خانواده خوش خیال 11

از اون طرف هم سامان لاپای دخترش سارا رو باز کرد و گفت پس از این که سهیل پسر گلم سد خواهرشو شکافت شما  مردای عزیز می تونین هر وقت که دلتون خواست با دخترم سارا رابطه جنسی داشته باشین . البته یک نکته رو نباید فراموش کنید که سالها تجربه زندگی در امریکا مهد دموکراسی و آزادی دنیا این رو برای ما ثابت کرده که  پیاده کردن کار و عملی به زور نوعی دیکتاتوری و منفور بوده و موجب پیگرد قانونیه .. سیامک پدر بزرگ سهیل و پدر سامان رو به پسرش کرد و گفت پسرم این دو تا جوون رو بذار با هم خوش باشن و بر نامه رو شروع کنن .. حالا اگه یکی از ما خلاف کرد و به زور خواست اون یکی رو بکنه و در گیری شد پیگرد قانونی اون چه جوریه ؟/؟ به حوزه علمیه قم باید شکایت کنیم ؟/؟ .. ستاره مادر زن سامان در حالی که لاپاشو باز کرده بود و کس درشتشو نشون بقیه می داد گفت نخیر سیامک خان به دفتر رهبری شکایت کن که همیشه بازه .. -یعنی این قدر گشاده .. دسته جمعی خنده شون گرفته بود هر چند سارا و سهیل در انتظار بودند و دیگه نزدیک بود خودشون دست به کار شن . دیگه همه اعضا کاملا بر هنه بوده و سکس پارتی شروع شده بود . با این که می تونستن با هم سکس کنن ولی تر جیح دادن که بشینن واین صحنه به یاد ماندنی رو ببینن . -سهیل اینا می خوان ما رو همین جوری نگاه کنن ؟/؟ -نمی دونم . از قرار معلوم همینه که میگی . -سهیل من سختمه . نمی تونم خودمو قانع کنم پیش اینا باهات سکس کنم -سارا مگه متوجه نشدی بابا چی گفت . وقتی به کست دست می زد و اونو برای حاضرین نشون می داد گفت که در خد مت همه شماست .. -یه چیزایی متوجه شدم ولی از اصول دموکراسی جامعه غرب و امریکا می گفت . اگه من دلم نخواد که کسی نمی تونه به زور با من حال کنه . -این که آره ولی راستش من خودم الان که این همه رنگ و وارنگ می بینم ... -داداش . یعنی به همین زودی داری بقیه رو به من تر جیح میدی ؟/؟ -سارا جون ما که با هم غریبه نیستیم و این حرفا رو نداریم . حالا چرا قهر می کنی . عیبی نداره . شاید این یه حکمتی باشه که من و تو بتونیم خجالت خودمونو بریزم . -چه خجالتی ! ولی من ندیدم او ن ور آب که بودیم از این بر نامه ها باشه . تمام این چیزا مال قصه هاست .. سامان : بچه ها مشکلی پیش اومده ؟/؟ سهیل : بابا بقیه نمی خوان کاری بکنن ؟/؟ -چرا پسرم ولی همه اونا هیجان زده اند . می خوان از نزدیک مراسم پرده زنی رو ببینن و معلوم نیست دفعه بعد کی بتونن این بر نامه ها رو از نزدیک بشه دید . این سلنا رو هم از بس تو گوشش خوندن اونم هیجان زده شده می خواد ببینه اینجا چه خبره . .........اون طرف در همسایگی اونا یه پسری با مادرش زندگی می کرد .. پسره دانشجو بود و مادرش هم توی خونه شون آرایشگاه زنونه داشت و کارش هم خیلی گرفته بود . شوهرش مرده بود و عرفان هم تنها فرزندش بود . با این که زن 47 سال سنش بود ولی خیلی جوون تر از اینا نشون می داد چون با تر فند های آرایشی خوب تونسته بود چهره شو جذاب و جوون نشون بده . گاه گاهی هم دور از چشم پسرش یه دوست پسری می گرفت و زیر آبی هایی می رفت . فیروزه خیلی قشنگ بود و خواستگار هم زیاد داشت ولی دوست نداشت خودشو مقید به شوهر و شوهر داری کنه .  اون شب سر و صدای آهنگ و موسیقی وجشن و چراغونی عرفانو سر مستش کرده بود . .. عرفان فقط می تونست یک قسمت از خونه سامان خانو ببینه .. یه راه باریکی بود که از جلوی یکی از ساختمونا به پشتش می رسید .. خونه کاملا چراغونی شده روشن تر از روز نشون می داد . یه لحظه که زل زده بود به همون مسیر باریک یهو  یک زن و مرد لخت رو دید که کاملا بر هنه دارن دست تو کمر هم میرن به قسمت پشت ساختمون و بعدش دیگه دید نداشت .. شگفت زده شده بود . فکر کرد داره خواب می بینه .. در همین افکار بود که لحظاتی بعد دید که همون دو نفر همون مسیر رو بر گشتن .. چقدر دلش می خواست بره به اون مسیر و ببینه که جریان از چه قراره .. ولی می ترسید .. دو سه روز اول صدای سگ و پارس اونا فضای خونه سامان رو پر کرده بود ولی ظاهرا چند روزی بود صدای سگ نمیومد و تقریبا مطمئن شده بود که سگ ندارن .. دقت عرفان بد نبود . چون سامان سگهای غول پیکر تر و درنده تری می خواست ولی از این می ترسید که همسایه ها رو بیدار کنه .. عرفان دلش می خواست بپره داخل ساختمون و ببینه چی به چیه ولی از این می ترسید که دور بین کار گذاشته باشن .. ..... و اما در سالنی که سهیل و سارا قرار بود با هم سکس کنن . خواهر برادر همو در آغوش کشیدن . صدای سوت زدنها و کف های ممتد بقیه گوش فلکو کرکرده بود . سهیل زیاد خیالش نبود ولی سارا دوست داشت که با هم خلوت کنن . ... ادامه  دارد ... نویسنده .... ایرانی 

لبخند سیاه 7

فتانه تازگیها رفتارش کمی عجیب تر شده بود . همش می خواست کاری کنه که جلب توجه  بیشتری کنه . توجه به ظاهرش خیلی بیشتر از قبل شده بود . انواع و اقسام لباسا و شورت و سوتین ها رو رو بدنش  امتحان می کرد و نظر منو می خواست -عزیزم تو خوشگلی .. تو دل برو و هوس انگیزی .  معمولی ترین لباسا رو هم بپوشی بازم بهت میاد .. گاهی وقتا حس می کردم که بین من و اون راز و حرف نگفته ای وجود نداره ولی گاهی هم این حسو در من به وجود می آورد  که دنیایی از نگفتنی ها بین ما وجود داره . نمی دونم چرا بعضی وقتا به یه گوشه ای خیره می شد و با خودش یه چیزایی رو زمزمه می کرد .. -عزیزم  مشکلی داری . ؟ انگاری این روزا حالت خوش نیست .. یه لبخندی می زد و می گفت نه فرهاد خوش تر و سر حال تر از همیشه ام .. یه روز حس کردم می خواد یه چیزی رو به من بگه .. هی این دست و اون دست و این پا و اون پا می کرد . هیچوقت اونو تا این حد در تنگنا ندیده بودم . -عزیزم راحت باش . چیه . چیزی می خوای بهم بگی ..-می خواستم در مورد یه مسئله خاصی باهات مشورت کنم ..  اون دفعه عروسی یکی از بستگان دورمون که بودیم مهسا دوست قدیمی خودمو دیدم که پونزده سالی می شد ازش خبری نداشتم . اون وپدر و مادر و برادرش رفته بودن اون ور آب و حالا بر گشتن .بهم می گفت  دختر حالا شرایط اجتماع به این صورته که  تو خیابونا روسری سرت کنی وقتی وارد یه مجلسی میشی دیگه چرا این قدر به خودت سخت می گیری مگه غیر اینه که  میگی شوهرت بهت اطمینان داره  خودت هم به خودت اعتماد داری . نمی دونم چیکار کنم . تو ناراحت میشی اگه یه  وقتی بخوام با موهایی مشخص و بدون روسری برم در مهمونی ها شرکت کنم ؟/؟ .. یه نگاهی بهش انداخته و گفتم  آره ناراحت میشم .. -ولی قبلا که چیز دیگه ای می گفتی -حالا هم همون چیز دیگه رو میگم . من از موضع خودم عقب نشینی نکردم . می دونی ناراحتی من به خاطر چیه .. به خاطر این نیست که می خوای روسری از سرت بر داری .اتفاقا خودمم برای این کار تشویقت می کنم چون تو رو مث کف دستم می شناسم و از دو تا تخم چشام بیشتر بهت اعتماد دارم . ولی ناراحتی من از اینه که تو چه طور به حرف دوستی که 15 ساله ندیدیش اهمیت داده رو تو اثر گذاشته ولی به من و حرفام اهمیت ندادی -اگه برام مهم نبودی که با تو مشورت نمی کردم . اصلا بی خیالش .. -فتانه راحت باش . خودت می دونی . من حرفی ندارم . برای چی ناراحت شم . تو عشق منی . شریک زندگی منی .  اگه خدا بخواد من و تو سالهای سال باید در کنار هم زندگی کنیم . در نهایت صفا و صمیمیت و دوستی و عشق و محبت ... خودشو انداخت بغلم و لبامو بوسید و گفت می دونستم درکم می کنی و ناراحت نمیشی .. -فقط یه سوال ازت داشتم -صد تا سوال بکن -چرا این روزا خیلی بیشتر از گذشته ها به خودت توجه داری به ظاهرت .. می خوای زیبا ترین و خوشبو ترین و خوش پوش ترین نشون بدی .. -ایرادی داره که برات بهترین باشم ؟/؟ قبلا هم بهت گفته بودم . -ولی حس می کنم دلیل دیگه ای هم باید داشته باشه .. یه لحظه چهره اش رفت تو هم .. -منظورت چیه -چیه فتانه نگران به نظر می رسی .. -راستش فر هاد یک زن همش دوست داره جوون بمونه ..تر و تازه باشه .. برای شما مردا چهل سالگی هم یک سن مناسبی برای جوونی کردنه . حتی پنجاه سالگی .. اگه پوستی تازه داشته باشین موهاتونو رنگ کنین در شصت سالگی چهل ساله و حتی کمتر نشون میدین ولی ما زنا همین که به مرزسی ساالگی می رسیم حس می کنیم یواش یواش داریم پیر میشیم . اگه این حسو هم نداشته باشیم دیدن دخترای جوون و تر و تازه و خیلی بشاش تر از ما .. ما رو به یاد اون روزای خودمون میندازه -عزیز دلم این در صورتی باید ایجاد حساسیت کنه که یک شریک خوب و هم درد مناسب واسه زندگیت نداشته باشی . وقتی که ما نسبت به هم عشق و علاقه و محبت داریم دیگه این چیزا واسمون مهم نیست و نباید که باشه .. مگر این که تو نسبت به من احساس صمیت نکنی . برات یه غریبه باشم و بین ما فاصله ها باشه -عزیزم .. فدات شم تو که می دونی من تو رو از جونمم بیشتر دوست دارم و نمی خوام که این حسو در مورد من داشته باشی . ..فتانه تحت تاثیر حرفای مهسا که هم فامیلش می شد و هم دوستش دیگه میون مردای فامیل هم بدون روسری ظاهر می شد .. حس می کردم که در نوع سکسش هم یه تغییرانی به وجود اومده ..به من توجه بیشتری نشون می داد تا به خودش . این برام کمی غیر عادی بود .... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی 

لز در زندان زنان 1

علاوه بر زیبایی فوق العاده ای که داشتم دختر نجیبی هم بودم . از نظر در آمد اقتصادی  در یک خونواده متوسطی بزرگ شده بودم که بابام کار مند بود و مادرم هم خانه دار . یه برادر کوچیک تر از خودم داشتم . مدرک لیسانس حسابداری خودمو که گرفتم بی نتیجه به دنبال کار می گشتم . در همین روز ها بود که بهنام اومد خواستگاریم .. اون از نظر امکانات مالی خیلی وضعش خوب بود . سه سال ازم بزرگ تر بود . پدرش بساز و یفروش ساختمون بود و تقریبا یکی از بستگان دور ما هم بود . بهنام خیلی مهربون بود . جوون پاک و صادقی بود که حقه بازی در کارش نبود . یعنی اینو در چند ماهی که از دوران عقدمون می گذشت فهمیده بودم . با این که پدرم کار مند درستکاری بود و مال حرام به خونه نیاورده بود ولی پس از این که به عقد بهنام در اومدم حس کردم که انتظار من از زندگی خیلی زیاد شده . شوهرم می تونست خیلی چیزا بهم بده . ولی من دخترای دور و بر و دوستامو می دیدم که زیبایی منو نداشتند و هزار جور پدر سوخته بازی هم داشتند ولی جهیزشون کامل بود و خیلی هم سطح بالا و مد روز .. اونا دیگه سرشون پیش شوهرشون پایین نبود ولی من باید با همون وسایل از دور خارج شده و شایدم عهد بوقی می رفتم به خونه بخت .  بدون این که در این مورد بحث مفصلی داشته باشم چند بار به طور غیر مستقیم این موضوع رو در صحبت با بهنام پیش کشیده بودم می خواستم مزه دهن اونو بفهمم . ولی اون که حس کرده بود چقدر من سختمه حاضر شده بود  تا حدودی بهم کمک مالی کنه و به دیگران نگه .. ولی من قبول نکردم . نمی دونم چرا .. شاید به خاطر این که نمی خواستم همون اول زیر دین اون باشم .. ولی راستش شر منده اخلاقش شده بودم . دوستم بنفشه یک آموزشگاه آرایشگری داشت و خودشم در سطح گسترده ای فعالیت می کرد . منم که دوره شو دیده بودم و کارمم بد نبود رفتم پیشش و اعلام آمادگی کردم که کمکش باشم . شنیده بودم که این کار درآمدش خوبه .. ولی حساب اون از بقیه جدا بود . اون یک شبه به همه چی نرسیده بود . انتظار من از زندگی واقعا زیاد بود . نمی خواستم پیش بهنام سر افکنده باشم . انسان بعضی وقتا یه چیزایی رو ملاک زندگی و افکارش قرار میده که اگه چند وقت بعد و چند سال بعد به اونا فکر کنه به خوبی متوجه میشه که چه افکار مسخره ای داشته و چه غرور بیجایی ! چند وقت بعد متوجه شدم که بنفشه در امر خرید و فروش مواد مخدر دست داره . اولش خیلی ترسیدم ولی وقتی که دیدم اون خیلی خونسرد و خندان  داره کارشو پیش می بره حس کردم که هیچ حرفه ای  راحت تر و بی درد سر تر از فروش مواد وجود نداره .  با این که کار آرایشگری منم در کنار بنفشه گرفته بود ولی هنوز نمی شد روی اون در آمدی که برای خرید اجناس لوکس مورد نیازم بود حساب کرد. قرار بود در سالگرد عقدم , من و بهنام زندگی مشترکمونو شروع کنیم . اون یه خونه مستقل و شیک و خیلی بزرگ در یکی از بهترین نقاط تهران از خودش داشت . خیلی جا دار بود . دوست داشتم وجب به وجبشو پر از اسباب و اثاثیه لوکس می کردم . دلم نمی خواست بابامو عذاب بدم . از این و اون قرض کنه .. سختی بکشه .. اون جوری منم دیگه این عقده رو نداشتم که چرا بابام نباید بیشتر از اینا داشته باشه . من و بنفشه تا مدتها در این مورد حرف نمی زدیم ولی رفته رفته سر صحبت باز شد و اونم بهم پیشنهاد داد که در این مورد هم می تونم باهاش همراهی کنم . در آمدش دهها برابرآرایشگریه . -مهتاب جون اگه خیلی زبر و زرنگ باشی می تونی تا آخر سال به اون چه که می خوای برسی . حتی می تونی پس انداز هم داشته باشی . آرایشگاه من محل رفت و آمد انواع و اقسام آدماست .. با حرفاش داشتم وسوسه می شدم .. -بنفشه جون این میشه که من به یه جایی برسم و دیگه ادامه ندم ؟/؟ ..خندید و گفت منم این تصور رو داشتم . دلم می خواست وقتی که به خواسته هام رسیدم دیگه بکشم کنار .. ولی جاذبه و و سوسه این کار خیلی زیاده . تا زمانی که آرامش بر کارت حاکمه خیلی سخته بخوای خودت رو کنار بکشی . ..-بنفشه می تونم با هات همکاری کنم ؟ -خیلی زرنگی می خواد . این که سوتی ندی . به هر کسی اعتماد نکنی . مدرک به کسی ندی . شش دانگ حواست جمع باشه . حتی اگه مدرکی علیه تو باشه باید انکار کنی و زود خودت رو نبازی تا یه راه فراری برای خودت پیدا کنی . -بنفشه من هستم .. فقط اگه تونستم  به اون پولی که می خوام برسم فقط یه خواهش ازت داشتم .. -چه خواهشی ! -من می خوام به خونواده ام بگم که اونو از تو قرض گرفتم یا از یه صندوق اضطراری به من وام دادی .. یه جوری که اونا متوجه خلافم نشن .. خندید و گفت باشه . اگه منم مث تو شوهرمو دوست داشتم دیگه امروز یک بیوه مطلقه نبودم . .... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی 

زن نامرئئ 200

روز بعد دیگه شایان و بابا و داداشو بی خیال شدم و با خودم گفتم باید که یه سر و گوشی آب بدم که این پویا دامادم چیکار می کنه . چون به نسترن خیلی علاقه داشته و همچنین فرهاد کوچولو . هر چند تازگی ها زیاد نمی دیدمشون ولی هر روز تلفنی با اونا در تماس بودم . کی رفته بودند سفر . یه بهونه ای واسه خونه آوردم و گفتم که دارم میرم پیش فلان دوستم . اونا هم دیگه کاری به کارم نداشتن . این سفر چند روزه قبلی من دیگه حسابی منو پیش اونا یک  زن خود ساخته نشون داده بود . ..عجب موقعی رسیده بودم . از دیوار رفتم بالا و درست موقعی رسیدم که دامادم داشت وسیله هایی رو می ریخت داخل ماشینش . ظاهرا اونم می خواست بره سفر . به جایی که خودش باشه و خودش . حتما حس کرده بود که اگه یک لحظه غفلت کنه نادیا در انتظارشه و مچشو می گیره . کور خونده بود . بی چشم و رو . مگه اون دفعه بهت کم رسیدم تا دیگه خواهرمو اذیتش نکنی ؟/؟ کیر کلفتتو می خوای حروم کی بکنی . باید متوجه می شدم که اون می خواد چیکار کنه . تصمیم گرفتم برم و توی ماشین بشینم . ولی اگه بخواد یکی دیگه رو سوار کنه چی . پشت نشستم .. لحظاتی بعد پویا که بار و بندیلشو جمع کرده بود زنگ زد برای یکی .. ظاهرا دوست دخترش بود .. -الو مهناز جون الان میام سوارت می کنم .. ظاهرا اون بهارک اون دفعه ای نبود .. -بیا سر کوچه ..  این دختر هم دور از چشم دور و بری ها می خواست سوار ماشین پویا شه . وگرنه چه ضرورتی داشت که بیاد سر کوچه . نمی دونم شاید هم از دست ترافیک در رفته بود . خلاصه مهناز هم سوار ماشین شد و ما رفتیم به یه آپارتمانی در حوالی پونک . ظاهرا یک مرد دیگه هم اونجا بود . اسمش بود میلاد . این میلاد هم از اون بچه خوشگلایی بود که هر دختری رو راحت می تونست تور کنه .  انگاری اونجا خونه میلاد بود . زن میلاد و نسترن با هم دوست بودند و به اتفاق گروهی دیگه رفته بودند سفر و حالا میلاد و پویا هم از موقعیت به دست اومده داشتن سوءاستفاده می کردند . اگه می تونستم یه حالی از این پویا بگیرم امشب خیلی با حال می شد . ولی ظاهرا خودم اسیر و جو گیر این مجلس شده بودم و می خواستم یه حالی بکنم . میلاد : من نمی دونم این دختره شهره چرا نیومد . دلم داره شور می زنه . تو و مهناز برین اون یکی اتاق مشغول شین بالاخره یه کوفتی میشه دیگه . اگه می تونستم کاری کنم که شهره نیاد خیلی با حال می شد و خودم می رفتم جای اون قرار می گرفتم . اگه بتونی صداقتو با کمی چاشنی دروغ تحویل یکی بدی این از همه چی با حال تره . من خواستم یه ضد حال اساسی به اونا بزنم . اولش باید از این شهره شروع می کردم .  سریع از آپار تمان خارج شدم . دو سه تا زن می خواستن وارد شن .. چه با کلید و چه بی کلید صداشون می زدم شهره تا این که نفر سوم جوابمو داد. -شهره خانوم سلام . -شما می خواین تشریف ببرین طبقه سوم ؟/؟ همون جایی که جناب میلاد خان و آقا پویا تشریف دارن ؟/؟ -نه اصلا شما کی هستین . کی به شما همچه حرفی زده .. -می دونین مجازات زنی که با یک مرد زن دار همبستر شه چیه ؟/؟ میلاد و پویا هر دو زن دارن . شما تحت تعقیب هستید . من از کجا می دونستم که شما می خواین بیاین . میلاد و پویا که دیگه کس خل نیستن بیان بگن ما می خوایم کس قاچاقی بزنیم .. شهره رو پاک گیجش کرده بودم . نمی دونست چی شده . به این می گفتن مخ  به کار گیری .. -حالا من چیکار کنم . -مثل بچه آدم از همین راهی که اومدی بر می گردی .. موبایلتو هم خاموش می کنی به تلفنی جواب نمیدی . تمام تلفن هات تحت کنترله .. شماره هات رو عوض کن . -مگه من سیاسی هستم .  علیه دولت قیام کردم ؟/؟ -اون زنی که تو رو تعقیب می کنه خرش میره . فک و فامیلاش اطلاعاتی هستند و تو رو تحت تقیب داره .. دو تا لبه های کسش جفت کرده بود و نمی دونست دیگه چیکار کنه . موبایلشو در جا خامو ش کرد . عجب ماشین کلاس بالایی داشت . ظاهرا جنده نباید بوده باشه . این پویا و میلاد هم عجب تیکه هایی بلند کرده بودند . خود من به این زنه سفارش می کردم موبایلشو خاموش کنه اون وقت  گوشی خودم روشن بود ..  شایان واسم زنگ زده بود که گوشی رو نگرفتم . گفتم باشه سر فرصت یه چاخانی تحویلش میدم تا اونو از دستش ندم . شهره رو ردش کردم بره . حالا خودم می تونستم جای اون برم .. احتمالا اونا شهره رو دیده بودند . می تونستم بگم یه کاری واسه اون دختر پیش اومده منو جای خودش فرستاده . ...ولی نباید از همون اول پیش دامادم بند آب می دادم ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

لز با دوست دخترم 26 (قسمت آخر)

-عزیزم فدات شم .مامان نازتو بخوره . تو هرچی می خوای از مامان بخواه .. -مامان بخورششششش گازش بگیر .. تو چقدر خوبی ! اوووووووفففففف دوستت دارم . دوستت دارم دوستتتتتتت دارم . کسشو به شدت  به دهنم فشارش می داد . دیگه ول کنش نبودم . باید طوری اونو تنظیمش می کردم که از این به بعد فقط باید میومد سمت من تا این من باشم که اونو کوکش می کنم . -مامان عاشقتم . تو بهترین مامان دنیایی .. تو خوبی .. دوستت دارم .. طوری هیجان زده شده بود که از یممین و یسار همین جور برام حرف می زد . دیگه حسابی قاطی کرده بود ولی درکش می کردم . اون در اوج هوس بود  . شاید این کار من یکی دو عیب و ایراد می تونست داشته باشه ولی در عوض چند مزیت داشت که مهم ترینش آرامش بخشیدن به دخترم بود . لیدا به اندازه کافی منو همه فن حریف بار آورده بود . فرق شعله  و لیدا در این بود که من با عشق خالصانه ای لبامو گذاشته بودم روی کس دخترم و با احساس قشنگ تری میکش می زدم . کاری که یه روزی ازش نفرت داشتم ,فراری بودم ولی حالا دلم می خواست طوری بهش لذت می دادم که دیگه اون همش نیاز به من داشته باشه .  دیگه به دنبال لیدا نباشه . بهش فکر نکنه  ..  به اوج رابطه و صمیمیت خودمون که فکر می کردم بیش از پیش سرعتمو زیاد می کردم  در حال میک زدن کسش  دو تا دستامو به طرف سینه هاش دراز کردم و نوک هر کدومو میون دو تا انگشتام می گردوندم . -اووووووووفففففف مامان .. مامان .. در حال خوردن کسش بودم و دیگه حرفی نمی شد زد ولی در حرکت بعدی روی سینه ها دو تا کف دستمو رو  دونه دونه سینه هاش گذاشته و اونو به چند طرف می گردوندم .. اونم دستاشو رو دستام قرار داده بود . پاهاشو به دو طرف صورتم می فشرد . خیسی بیش از حد کس دخترم منو به یاد زمانی مینداخت که هم سن اون بودم .  یک مادر هر قدر هم به تر بیت فرزندش در این زمینه اهمیت بده و بخواد سختگیری کنه ولی در کنه عمل و سختگیری اون میشه گفت که نوعی خود خواهی و خود بینی وجود داره .من چه جلوشو می گرفتم و چه نمی گرفتم بازم به نحوی باید خودشو ار ضا می کرد .پس چه بهتر که مثل حالا , مثل یک دوست باهاش بر خورد می کردم و کردم . اومدم بالاتر .. دهنمو از رو کس گرفتم . حالا نوبت لبام بود که اونو بذارم رو لبای عزیز دلم . -مامان چقدر تو خوبی ! چقدر به کارت واردی -از تو یاد گرفتم -همین یکی دو ساعت .. -رابطه مادر فرزندی به همین میگن دیگه .اونا حس قشنگ خودشونو با هم قسمت می کنند . همون جوری که عشقشونو با هم یکی می کنند . چون وجودشون یکیه .. -مامان مامان ..منو ببوس بغلم کن . بگو دوستم داری .-حالا می تونم بهت بگم دوستت دارم .  تو یه ساعت پیش داغ داغم کردی و نشون دادی چقدر فرز و قوی هستی و حالا مامان فدات شه دارم جبران می کنم .. -قربونت مامانی خوبم . این منم که باید فدات شم . اگه بدونی چقدر دارم حال می کنم . شعله رو غرق بوسه اش کرده بودم . تمام بدنشو می لیسیدم . این بهترین کاری بود که می تونستم بکنم . جای پشیمونی هم نداشت اگه می خواستم در وجود اون باشم و درکش کنم این همون کاری بود که باید انجام می دادم و دیگه تردیدی هم درش نبود . با بوسه بر لبهای عزیز دلم اونم لاپاشو باز کرد و با کمی جا به جا کردن خودش فهمیدم که دلش می خواد یک حرکت کس روی کس انجام بدم .  اونو با کس غلتونی خودم به وجد آورده بودم . خیسی زیاد کس اون و درشت تر بودن کس من سبب می شد که سرعت حرکت کس من رو کس دخترم تند تر شه .. خود منم دوباره اوج گرفته بودم . ولی حالا جاش بود که دخترمو به آرامش و اوج لذت می رسوندم . -مامان بغلم کن . دستاتو بذار دور کمرم . دوستت دارم . اوووووهههههه مامان چقدر خوبی .. گازم بگیر سینه هامو بخور .. دوباره لباتو بذار رو لبام .. شهناز جون من .. دیگه نمی ترسم .. دیگه مثل فراری ها نیستم . عاشقتم . قول میدم دختر خوبی باشم . هر چی که می خوام از تو بخوام . دیگه هم .. دیگه هم .. به فکر این نباشم که چه جوری می تونم سرت کلاه بذارم ..  شونه هاشو گرفته تو چشاش نگاه کردم . عشق من .. هستی من ! تمام سر مایه و وجود من .. همین که صادقانه حرف می زنی واین داره از چشات از تمام وجودت می باره برای من بیشتر از یه دنیا می ارزه . -مامان چقدر این نگاهتو دوست دارم . من خوشبخت ترین دختر روی زمینم .. -نهههههه نههههههه .. چقدر من بد بودم که تا حالا نتونستم درکت کنم .. لاپاشو باز کردم .. یک بار دیگه لبه های کسشو گذاشتم میون لبام . حس کردم که اونم مث من به این طریق راحت تر می تونه ار گاسم شه . از بس سرشو به این طرف و اون طرف تکون داده بود من یکی که دیگه سرم گیج رفته بود وای به حال خودش .. می دونستم که تا دو سه دقیقه دیگه  اون داغی هوسشو می ریزه بیرون و احساس سبکی می کنه . وقتی اون یه حس سبکی می کرد منم می تونستم احساس آرامش کنم .. وقتی داشت ار گاسم می شد جفت پاهاشو به دو طرف صورتم فشرد .. فکم درد گرفته بود و با این که نمی تونستم به خوبی کسشو میک بزنم ولی می دونستم که ار گاسم شده .. از حال رفته دو تا دستاش به دو طرف دراز شده بود . فقط نگام می کرد و لبخند می زد . منم با لذت نگاش می کردم . شروع کردم با نوک انگشتام  روی پوست تنش کشیدن . طوری که اون چشاشو بست و به خواب رفت .  منم دست از این کارم نمی کشیدم تا اون در خوابی خوش و عمیق باشه  .. پس از نیم ساعتی چشاشو باز کرد . دو تایی مون با لبخند حرفامونو به هم می زدیم . دیگه نه دیواری بین ما بود و نه پلی . آغوششو واسم باز کرد و منم دستامو دور کمرش حلقه زدم . دو تایی مون سخت به من چسبیدیم .. داشتم به این فکر می کردم که با لیدا چیکار کنم . نمی خواستم شعله بفهمه که من و اون با هم رابطه داشتیم .نمی خواستم بفهمه که همه این ماجراها زیر سر منه . چند روز بعد اتفاقی افتاد که بهتر از این نمی شد . شرایط کاری و تجاری پدر لیدا طوری شد که اونا به شهر دیگه ای مهاجرت کردند . لیدا واسه خداحافظی اومد خونه مون .. اون روز یکی از بهترین روزای زندگی من بود .. وقتی که رفت . من و شعله تنها شدیم .. -دخترم می دونی چی  حالا می چسبه .. -نمی دونم مامان تو بگو .. -یک ماساژداغ در کنار یک حمام داغ با یک بدن داغ -مامان بگو دو بدن داغ .. -هر چی دختر گلم بگه .. دستاشو انداخت دور گردنم و گفت تو بهترین مامان دنیا هستی .. -می دونی چرا ! ؟/؟ -نه مامانی خوشگل و تو دل بروی من .. -واسه این که بهترین دختر دنیا رو دارم .... پایان ... نویسنده .... ایرانی 

پسران طلایی 61

-مادر چی شده مگه . چرا ناراحتی ؟/؟ مگه من کار بدی کردم ؟/؟ .. سارا کمی منگ به نظر می رسید .-نه چیزی نشده . من این روزا حالم خوب نیست -مگه میای ببرمت دکتر ؟/؟ -نه عزیزم . اعصابم کمی ناراحته .. سینا حس کرد که مادرش بیش از گذشته نیاز به مراقبت داره . منتظر بود تا ساناز بره دانشگاه تا اون با فرصت بیشتری بتونه بهش رسیدگی کنه . از ساناز کمی هراس داشت . به این دلیل که خواهرش تا حدود زیادی مراقب کار های اون بود و شاید شک می کرد . با این حال سینا دست بر دار نبود . بازم مادرشو  در آغوش کشیده و با این که نمی خواست کاری کته که مادرش متوجه شه که اون همونیه که چند ساعت پیش اونو گاییده ولی می خواست اونو در همون موقعیت قبل قرار بده و صحنه رو براش زنده کنه تا به این طریق یه جوری به اون نزدیک شه . هر چند این کار ممکن بود اثرات منفی هم داشته باشه و اون این که  بخواد  بازم بره به خونه ای که غروبی درش بوده . گیج شده بود . نمی دونست واقعا چیکار کنه .. فقط همینو حس کردکه این بار سارا در آغوشش آرام گرفته .. حدس و حسش کاملا درست بود .  سارا نمی تونست تو چشای سینا نگاه کنه و عذاب وجدان نداشته باشه . اگه اون بفهمه باید خودمو بکشم . ولی  این حسی که بهم دست داده رو چه جوری توجیهش کنم . چه جوری یک بار دیگه بتونم این حسو در خودم زنده کنم . لذت ببرم . من باید چیکار کنم . ادامه بدم یا ندم . سینا این تردید و عذاب و بلا تکلیفی رو در چهره مادرش می دید . می دونست که اون واقعا بر سر چند راهی گیر کرده . نقطه ضعفشو می دونست .. گردن و شونه هاشو می مالوند . لباشو رو صورت مادر قرار داده بود .  با این که این حرکات سینا برای سارا تازگی داشت ولی از اونجایی که فکرش رفته بود پیش سکس و ارگاسم و لذت  بیش از حدی که برده بود دیگه به این فکر نمی کرد که سینا داره چیکار می کنه . مگر این که از این حالت رخوت و سستی بیدار می شد . -مامان چقدر خوشبویی .  حیف که بابا قدرت رو نمی دونه .   سارا به خودش می گفت بیچاره سینا .. دیگه نمی دونه حالا به تنها چیزی که اهمیت نمیدم پدرشه . چون دیگه پا به دنیایی گذاشتم که نجات از اون تقریبا امکان نداره . غرق در لذت گناه شدن .. وقتی واسه آدم عادت بشه دیگه نمی تونه این عادت رو ترک کنه . به سیاوش فکر می کرد . همسری که کار اون سبب شده بود  بالاخره پس از سالها تحمل به فکر خودش باشه . و تلافی کنه . یعنی باید کار سیاوش رو تو جیه کنم ؟/؟ اون بدون این که از من خیانتی دیده باشه  اقدام به این کار کرده . من که شروع نکردم . ولی اگه می خواستم شروع کنم و زود تر اقدام به این کار می کردم بازم اون لذتو می بردم . .. نههههههه ... نهههههه ... چرا من این جوری شدم . اون اصالت و نجابت و تعهد من چی شد .. -مادر من برم ؟/؟ مادر من برم .... سینا چند بار این جمله رو تکرار کرد .. سارا آخرین بار متوجه شد .. لحظاتی سکوت کرد .. -نه بمون . نمی دونم چرا این جوری شدم .. یهو بغضش ترکید . سرشو گذاشت رو سینه سینا و اشک از چشاش سرازیر شد . حس کرد که داره به پسرش خیانت می کنه . با جوانی که هم سن اون بوده سکس کرده . -مامان آرام بخش می خوای .. -نمی دونم . من که خودم  دو سه ساعتی رو می خوابم و بعد بیدار میشم و تا صبح خوابم نمی بره . .. ولی باشه یکی برام بیار .. حتی نمی دونم اونو کجا گذاشتم .. سارا قرصه رو خورد و خیلی زود هم چشاش سنگین شد ولی می دونست فقط  تا سه ساعت رو می تونه راحت بخوابه . انگاری بدنش به این قرص ها عادت کرده بود . سینا هم رفت طرف اتاقش .. -ببینم تو با مادر چیکار داری ؟/؟ بذار به حال خودش باشه خوب میشه . این جور می خوای دلداریش بدی که بد تره . هیچی نمیشه جز این که من و تو بریم با پدر صحبت کنیم و بگیم که مادر داره تلف میشه .اون این قدر ها هم بد جنس نیست .  نمی دونه داره چیکار می کنه . براش این جور تفریحات تا زمانی ارزش داره که مامان سر پا باشه در غیر این صورت هیچ لطفی نداره .. -ساناز من می خوام بخوابم خسته ام -داداش انگاری دارم برای در و دیوار حرف می زنم -بگیر بخواب صبح باید بری دانشگاه .. آخرش چند تا دختر خوب بهمون معرفی نکردی ..-از دست تو من دیوونه شدم . تو هم لنگه باباتی .. -دختر! منو با بابا مقایسه نکن . به من میگن مجرد . با هر چند تا دختر که دلم بخواد و خوشم بیاد می تونم باشم . جون ساناز .. اگه دوستم داری چند تا از خوباشو معرفی کن . -یک دو جین خوبه .؟. -خوبه می شه دوازده تا ماهی یه دونه . عالیه . از این بهتر نمیشه .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

چهار بر یک

من در داستان مامان جون و خرید عید از خاطره تلخ کودکی خودم  گفتم بودم . از بابای آخوندم که از بس به دنبال ارشاد مردم و کار خیر بود به زن و بچه اش کمتر می رسید و از اون وقتی که صفدر سگ سبیل اومده بود و دم عیدی ننه مونو گاییده بود و واسش چند دست شورت وسوتین و پیر هن آورده بود . خیلی دلم می خواست انتقام خودمو می گرفتم . وقتی که بزرگ و بزرگ تر شدم و به سن بلوغ رسیدم و زنا رو دیدم که چقدر نسبت به گاییدنشون هیجان دارم تازه فهمیده بودم که صفدر چیکار کرده . همیشه  یه حس حقارت خاصی در وجودم بود . یواش یواش بزرگ شدم . این حس در من وجود داشت که یه روزی انتقام خودمو بگیرم . دق دلی خودمو سر این صفدر خالی کنم .. به خاطر این  که اگه یه وقتی با این صفدر قلدر سگ سبیل در افتاده بتونم از پسش بر بیام با فنون کشتی و کاراته آشنا شده و تمرین زیادی کردم که پیش این بزن بهادر کم نیارم . خیلی به خودش شاخ و بال داده بود . یه مدتی هم به بدن سازی می رفتم و اندام درست حسابی هم پیدا کرده بودم . دیگه یه تیپی زده بودم که خیلی راحت هر کی رو می خواستم تور می کردم . نمی دونستم مادرم چیکار می کنه و چه حس و حالی داره . من همه چی رو از دید این صفدر می دیدم . با دختر صفدر به نام صنوبر رو هم ریختم . دختر قشنگی نبود . خیلی راحت می تونستم قلقشو بگیرم و تر تیبشو بدم . اولش می گفت که من بهت کون نمیدم و از این حرفا . هر وقت زنت شدم منو بکن .. چه غلطا ! من نوزده سالم بود و اونم یه سالی رو ازم کوچیک تر بود . این بابای آخوندم تا می تونست می رفت ذنبال زن صیغه ای و جنده بازیهای خودش کجا بود به فکر ما باشه . خلاصه قبول کرد که روز دوم عید که همه میرن یه جایی  که برای اون ضرورت نداره خونه می مونه و من بیام سراغش .. ازم قول گرفت که با کسش کار نداشته باشم . .. دلش خوش بود .. -صنوبر جون مگه کس خلم که با کست کار داشته باشم ؟.. صنوبر خوشگل نبود ولی تن و بدن خوبی داشت . منم دوم عید یه بهونه ای آوردم و از خونه جیم زدم . حالا می تونستم خیلی راحت صنوبر رو بگام و عقده دلمو خالی کنم . چه حالی می داد .. این صفدر خان از بس خونه اش جا دار بود و دو طیقه بزرگ رو هم ساخته بود .. مادر و خواهرشو که هر دو تاش بی شوهر یا همون بیوه بودن آورده بود پیش خودش . -صنوبر اون دو نفر گیر ندن -نه عزیزم اونا هم با با با مامانم میرن عید دیدنی .. خلاصه کنم من و صنوبر تنها شدیم و تا اون هیکل رعنا و رختخوابی رو دیدم آب از لب و لوچه ام سرازیر شد .. -سهیل جونم .. اگه این کار و بکنم تو اون وقت با هام از دواج نمی کنی ؟/؟ -اگه این کارو نکنی که اصلا از دواج نمی کنم .. کس خل .. دختره دیوونه کون لق تو و عشق و عاشقی کرده .. منم دارم حال می کنم تو هم داری حالتو می  کنی .. دیگه از دواج مثقالی چند ؟/؟ .. نمی شد از کون ناب و توپش گذشت . کونش دیوونه ام کرده بود . وقتی کونشو بغل کردم و اونو از وسط بازش کرده و لبامو گذاشتم روش  .. حس کردم این اون لحظه ایه که چهارده پونزده ساله در انتظار اونم . اون کون تپل و گوشتی رو که گازش می گرفتم و لیسش می زدم یه حسی از کون و اندام صفدر پدر صنوبر رو واسم تداعی می کرد . .که پشت به من فرو کرده بود توی کس مامان سارای من . حالا داشتم انتقام می گرفتم . دلم خنک می شد .. خیلی بده جلو چش آدم مادر آدمو بگان . اون هر چه بود من دوستش داشتم . ولی من انتقاممو می گرفتم ..و تا این لحظه گرفته بودم .. -اوووووخخخخخ سهیل نهههههه نهههههه نکنه گولم بزنی .. نکنه کاری کنی که  من کس بدم بهت .. -مثل این که خیلی دلت می خواد کس بدی .. -نههههه نههههههه بابام منو می کشه . اون خیلی مومن و با تقواست .. -ببینم داری مسخره اش می کنیراجع به پدر زنت این جوری حرف  نزن .. سرفه ام گرفت . اون اولین دختری نبود که باهاش سکس می کردم . ولی حال وروز اون و بی حس شدنش نشون می داد که اون خیلی ریاضت کشیده بعد این که  دو تا سینه هاشو یک مالش حسابی دادم لبامو گذاشتم رو نوکشون  و بعد کس لیسی و بعد از اون هم کونشو کرمی مالیده و نرم نرم  کیرمو فرو کردم اون داخل .  با این که خیلی سخت کیرمو فرستادم توی کونش ولی اون طوری درد و هوسو با هم قاطی کرده بود که منو هم بر سر شوق آورده بود . -سهیل جون کسمو هم بمال .. فقط حواست باشه انگشت توش نکنی .. چه حالی می داد این دختر .. کیرمو تا نصفه فرو می کردم توی کون تپل و اون سوراخ تنگ صنوبر بن صفدر ...................همش تصور اون کیری رو داشتم که در بچگی بابای این دختر فرو کرده بود توی کون ننه ام . کوفتت بشه صفدر .. حال می فهمم چقدر حال می کردی .. آب کیرم  راه افتاده بود .. تا کیرمو بیرون کشیدم و منی های من مسیر بر گشتو انتخاب کردند ناگهان صدای جیغی شنیدم . حس کردم به خاطر هیجانی که داشتم صدا رو سر و ته می شنوم . صدای فریاد از پشت سر میومد . وااااااایییییی صبورا مادر صنوبر بود . اون خیلی خوشگل تر از دخترس بود . دستمو گرفتم جلوی کیرم .. طوری جیغ می کشید و غضب کرده بود که من تکون نمی تونستم بخورم . می خواستم فرار کنم دیدم که در مرام من نیست . منی که می خوام ادای پهلوونا رو در بیارم واقعا نا مردیه که یه دخترو بذارم برم . -ببینم پسره لات بی سر و پا تو می خوای دخترمو بگیری که داری این جوری رفتار می کنی .؟. وقتی که این حرفو زد دلم می خواست همونجا می گرفتمش و کونشو از دو طرف بازش می کردم و خشک خشک می گاییدمش . ولی به جاش دستمو از وسط پام بر داشتم و کیرمو نشونش دادم .. مظلومانه بهش نگاه می کردم . از کون صنوبر همچنان آب کیر من در حال بر گشت بود . صبورا سکوت کرده بود . -خانوم شما به من میگین لات بی سر و پا . پس این صفدر خاتن چیه وکیه  .. من دارم با  دختر بی شوهر حال می کنم ولی شوهر تو به یک  شوهر دار رحم نکرده . نیاز اون مگه چی بوده . مگه شما زن به این خوبی بهش نمی رسیدین -از چی داری حرف می زنی . شوهرم خیلی نجیبه . همه رو سرش قسم می خورن . میگن اگه عبا و عمه می ذاشت رو سر و تنش حالا یک مجتهد می شد .. -آره مجتهدی که می رفت و زن مردمو می گایید . هر چند زن اون مردم هم خودش مقصره چون شوهرش یک آخوند بود . آخوند کور .. -اینا دلیل نمیشه ..بد جوری محو کیرم شده بود . علائم خاصی رو در چهره اش می دیدم که بی میل نبود به این که بخواد  خودشو در اختیار من بذاره . راستش من که داشتم این جوری شعار می دادم دو تا زن شوهر دارو تا حالا گاییده بودم که یکی شوهرش بود زندان و یکی دیگه هم معتاد بود و شوهره یه اتاق دیگه داشت می کشید و من در یه اتاق دیگه داشتم زنشو می گاییدم .. -آره صبورا خانوم اون  .. شوهر شما با مادر من بوده . من از نزدیک همه چی رو دیدم .. -تو نمی تونی اینو دیده باشی .. دو سه تا نشونی ریز از اونچه که دیده بودم به زنش داده و اونو میخکوبش کردم .. زار زار گریه می کرد و شوهرشو فحش می داد و نفرین می کرد .. رفتم طرفش با همون کیر آویزون شده و تلو تلو خوران .. -صبورا خانوم برای شما خوب نیست . حالتون بد میشه .. شما باید مراقب تر بیت این نوبر جون باشین . -سهیل به مامان من چیکار داری .. سرمو تکون دادم و گفتم دختر اون در بد شرایطیه نمیشه تنهاش گذاشت . سنکوب می کنه بلای جون شما میشه . همین جور که داشتم حرف می زدم دستمو هم به سینه هاش می مالوندم .. -صبورا خانوم خیلی گرم شده اینجا .. فشارتون میره بالا برای شما خوب نیست . دگمه های بلوزشو باز کردم .. تازه پس از چند دقیقه فهمید چی شده .. یه چشمکی به صنوبر زده که مادرشو ببریم اتاق خواب و اونو بخوابونیم . دو تایی مون هنوز کاملا بر هنه بودیم . مادره رو که نیمه لختش کرده بودم . بردم انداختم رو تخت . البته در این لحظه شورت و سوتین و یه دامن هم پاش بود . -صنوبر جون این حالش خیلی خرابه . باید دامنشو در آریم تا خنک شه . وقتی دامنشو از پاش در آوردم و اونو با شکم رو تخت ولو کردیم کیر شل و ول شده من دوباره شق کرده بود . -صنوبر برو بیرون من با مادرت حرف دارم . باید عقده دلم واشه . هنوز غم و غصه اون بچگی رو دلم نشسته . خون جلو چشامو گرفته بهت میگم برو بیرون .. صنوبر ترسید و رفت بیرون .. من در جا افتادم پشت صبورا .. -کثافت چیکار می کنی .. -نمی خوای جواب شوهر نا مردت رو بدی ؟/؟ زن به این خوشگلی داره و تو هم تلافی کن انتقام بگیر . اگه اون کوس تازه می خواد تو کیر خیلی تازه بخور .. شورتشو کشیدم پایین . دست و پا های الکی می زد . سوتین اونو هم در آوردم . کیرمو از همون پشت کردم توی کس زن صفدر . اینا خونوادگی عجب کون گنده ای بودند . هوس سوراخ کون اونو هم کرده بودم . حالا احساس پیروزی می کردم . دو بر یک  جلو افتاده بودم . دیگه نه خواهری داشتم و نه مادر بزرگی و نه دختری که صفدر بخواد یک گل بزنه و مساوی کنه................ .. جااااااان این عجب چیزی بود . خستگی رو از تن آدم به در می کرد .. -حالا که این جوره پس تند تر بکن بکن . بکن ار ضام کن .. سهیل جون دوستت دارم .. کسش خیلی داغ شده بود .. گنده و گشاد بود ولی حال می داد کس زن صفدر رو گاییدن .. توی دلم گفتم مادر دیدی .. دیدی .. کاش می دیدی که دست روز گار کیر منو بر سر خاندان صفدر فرود آورده و قدرت خاندان ما رو نشون داده . میگن زن آخوند رو گاییدن نعمته .. ولی هر چی باشه تو ننه ام بودی . تو که مرامت مثل مرام بابا نبود . ولی شد دیگه . کف دستمو می زدم به کپل صبورا -جان جان .. جان همین جوری بزن و کسمو بکن ..وووووویییییی وااااااایییییی کسسسسسسسسم کسسسسسسسسسم داره می ریزه . جوووووون خالی شد .. در همین لحظه صنوبر سراسیمه وارد شد .. -مامان بیچاره شدیم .. عمه اومد .. عمه اومد .... عمه شهین 47 ساله اش اومد .. از اون دریده ها نشون می داد . می گفتند او.ن وقتا که شوهرش زنده بود از اون کیر پرست ها بود چه برسه به الان که شوهرش مرده . -واااااایییییی بیچاره شدم .. برادرم مار در آستینش پرورش داده .. زن جنده و دختر جنده تر از اون .. بچه مردم چه گناهی داره تقصیر شما دو نفره .. این دختر دم بخت باید مراقب کار خودش باشه .. اگه برادرم بفهمه خون به پا می کنه .. این یکی رو دیگه من لباسشو در نیاوردم آماده به خدمت بود و طوری خودشو بر هنه کرد که نفهمیدم  چه جوری .. من دیگه نه جون داشتم و. نه کیر و نه آب آماده . هر چند فرصت نشده بود توی کس صیورا آب بریزم ولی آبم رفته بود عقب .. -پسر کارت درست نیست . تو جوون خوبی هستی . فکر کنم مادرت رو بشناسم . اگه به گوش داداشم برسه تو رو می کشه ..   زن برادرم اصلا میکربیه .. اومد رو کیرم نشست و  باهاش بازی کرد و کونشو حرکت داد تا اونو فرستاد داخل .. با این که هیکلش به تپلی صبورا نبود ولی من لذت می بردم . نتیجه بازی شده بود سه بر یک . عجب مسابقه ای بود که پونزده سال طول کشیده بود . نیمه اول اونو من یک گل خورده بودم ولی در نبمه دوم تا حالا سه تا گل زده بودم .. این یکی که خودشو انداخته بود رو کیرم طوری لبامو به لباش بست و قفل کرد که داشتم خفه می شدم ولی لذت می بردم .. یه جوری بهم فشار می آورد  که حس می کردم داره روی کیرم سوهان می کشه ..موهای کسش انگاری دو سه روز تراشیده بود وخیلی سیخ می داد اونم پس از دقایقی چند تا جیغ کشید و از حال رفت .. تا رفتم آب کیرمو خالی کنم  توی کسش که می گفت یا ئسه شده دیدم و شنیدم که بازم سر و صدایی بر پا شده . این بار صدای ننه اش بود . معلوم نبود اینجا چه خبره . انگاری بوی کیر به مشام شهین و شهر بانو و صبورا خورده بود .. مادر صفدرکه فکر کنم هفتاد رو رد کرده بود داشت خونه رو می ذاشت رو سرش .. همه رو بسته بود به فحش .. سوژه خوبی به گیرم افتاده بود و. باید این یکی رو هم می گاییدم . هر چند کس و کون پیر , چنگی به دل نمی زد و من به اندازه کافی سیر شده بودم ولی حس کردم کمرم سنگین شده . من تا حالا فقط یک بار اونم توی کون صنوبر خالی کرده بودم . این خروس بی محل اگه سر نمی رسید می تونستم توی کس شهین هم خالی کنم .ولی مادر در عوض مادر .. یک ضربه پنالتی نصیبم شده بود . بایستی شوت می کردم و دقیق گل چهارم رو هم می زدم . دیگه هیشکی هیچ غلطی نمی تونست بکنه . .-شهر بانو خانوم شما خودت یک مادری .. بچه بزرگ کردی . صفدر خانو تر بیت کردی .. از تجربیات خودت در اختیارش گذاشتی .. -پسره پر رو اونو با من مقایسه نکن . اون یک مرده .. می تونه خیلی کارا بکنه که یک زن نمی تونه انجام بده . -منظور شما چیه . یعنی باید بیاد یک مادر رو بکنه ؟/؟ جلو چشای یه بچه چهار ساله .. که بعد ها براش یه کابوس شه یه عقده شه . اگه یه نفر جلوی صفدر شما رو می گایید شما چه حس و حالی پیدا می کردید یعنی دلتون واسه بچه تون نمی سوخت ؟/؟ هر چند من برای مادرم موضوع رو تعریف نکردم . ولی می دونم اون اگه متوجه شه من چقدر عقده ای شدم دلش واسم می سوزه .. توی دلم گفتم آره جون خودش معلوم نیست تا حالا زیر کیر چند نفر دیگه خوابیده از اونجایی که من ندیدم دیگه خیالم نیست و فقط همین یک مورد داغش به دلم نشسته . شهر بانو اومد جلو .. یه نگاهی بهم انداخت دستشو گذاشت زیر کیرم  و زیر بیضه هامو دست مالید و چند تا تکون به کیرم داد و از اونجایی که آب داشت و سنگین شده بود دراز شد و کیرم از دست شهربانو هم زد بیرون .................. -پسر خوشم میاد که تو منو دیدی و به هوس افتادی . کمکت می کنم . من دلم برات می سوزه . پسرم در حق تو نا مردی کرده . عیبی نداره تو هم ننه شو بکن چیزی که عوض داره گله نداره . من کمکت میکنم و بابت این کارم فقط سلامتی تو رو می خوام . چند بار هم این کارو می کنیم تا صفدر بفهمه یک من ماست چقدر روغن داره .. مادره جنده تر از دختر وعروسش  بود . خونوادگی همه به هم رفته بودند . این یکی رفت رو لبه تخت دراز کشید و من از رو برو می گاییدمش .. مگه حالا ار گاسم بشو بود .. دیوونه شده بودم .. چند بار فشارش رفته بود بالا دختراز ترس این که مادرش سکته کنه  موهای سرشو می کشید و مامان جون مامان جون می کرد عروسه خیالش نبود ... ولی شهر بانو می گفت پسر کارت رو بکن .. عیبی نداره .. بمیرم و یک سکس با حال کنم بهتره تا آرزو به دلم بمونه .. نیم ساعت گاییدمش تا ار ضاش کردم .. این بار دیگه امون ندادم . هر چند می دونستم نفر پنجمی در کار نیست ولی آب کیرمو خالی کردم توی کسش . سه تا زن دیگه که به وجد اومده بودند می گفتند که این دوای درد مامانه . الان کمر درد و ناراحتی اعصاب اون خوب میشه..حسابی حالم جا اومده بود .. بازی شده بود چهار بریک .. ظاهرا وقت اضافه هم داشت ولی دیگه نتیجه تغییری نمی کرد .. در همین لحظه صنوبر که رفته بود دستشویی سراسیمه بر گشت .. -عزیز عزیز تو هم وقت گیر آوردی که داری  کون چروکیده ات رو به کیر سهیل میدی .. بابا داره از پله ها میاد بالا .. کون شهر بانو رو گاییده بودم چه گاییدنی .. در همین آن صفدر وارد شد .. -آهاااااااااییییییییی نفسسسسسسس کشششششششش هیشکی نبوده که به ناموس پهلوون صفدر نگاه چپ کنه جون سالم به در ببره اومد طرف من تا یه هارت و پورتی بکنه پا مو گذاشتم جلوش با مخ افتاد زمین . -پاشو پهلوون پنبه . ما عادت نداریم به پهلوون زمین خورده لگد بزنیم . بیا و ببین که من امروز چیکار کردم .. شهربانو به حرف اومد گفت صفدر تو خودت خوب می دونی که در مقابل من حرف به زن نیستی و من همیشه حریفت بودم . این چه کاری بود که با مادرش کردی . الان این پسر اومد تر تیب ما چهار تا رو با هم داد . من خودم داوطلب شدم و بهش گفتم که بیاد و منو بکنه .. نگاه کن از کسم هنوز داره آب می چکه . کیرش توی کون من بود که توی مزاحم وارد شدی . دختر ..خواهر .. زن و مادرت رو گاییده . کیرمو گذاشت توی دهنش   .. ..... نهههههههه نههههههههه . صفدراومد طرف من یه لگد به سینه ام زد کیر من از دهن ننه اش اومد بیرون . قفسه سینه ام به شدت درد گرفت و عصبی شدم . با مشت و لگد افتادم به جو.نش .. هر چهار تا زن از دستش عصبی شه بودند . از کاراش .. لجبازیها و قلدری هاش . مخصوصا که فهمیده بودنمد چه بلایی بر سر مادرم آورده . خلاصه صفدر رو خوابوندیم و به نوبت یه موز توی کونش فرو کردیم و ازش عکس گرفتیم . .. شهربانو : شهین برو اون کیر مصنوعی رو که به کمرت می بندی بیار ببینم .. -من از این چیزا ندارم .. -تو و دختر خاله ات که با هم مشغول بودین من شما رو دیدم حالا به روت نمیارم دیگه تو هم ساکت بمون و بگو چشم . خلاصه با کیر مصنوعی که به کمر بسته بودیم نوبتی صفدر رو گاییدیم و فیلم گرفتیم .. بعد اونو طناب پیچش کرده و نوبت من بود که از نو شروع کنم .. این بار من سخنرانی کردم . -به خاطراین که دفعه قبل تشریف نداشته و از تماشای صحنه های مهیج دور مانده اید صحنه های قبل را به طور خلاصه باز سازی می کنیم .. اول صنوبر بعد صبورا و بعدش شهینو گاییدم .... -و حالا نوبت مادر توست . جلو چشات ننه ات رو می کنم . -مادر تو هم راضی بود .. شهر بانو به حرف اومد و گفت منم راضیم . با لذت و افتخار کس و کونمو تقدیم این پسر ناز و با ادب و خوشگل و با کلاس می کنم . تر تیب مادر صفدر رو در تمام جهات دادم . از کس و از کون و .. تو دهنی .. این بار توی کونش خیس کردم . و کیرمودر جا فرو کردم توی دهنش .. صفدر اشک می ریخت و سرشو می کوبوند به دیوار . عجب عید و بهاری شده بود . کارمون که تموم شده بود صفدر سگ سبیل نامرد رو که حالا سبیلاش سفید شده بود ولش کردیم . -سهیل جان بازم از این طرفا بیا . باید یه وقتی رو تعیین کنیم که پسرم باشه . شیر دیگه یال و کوپالش ریخته .. ما همه عاشق شیر جوان و عاشق کیر شیر جوانیم . -ممنونم خانوما . این بهترین عیدی بود که در تمام عمرم دریافت کردم .. چهار بر یک پیروز شده بودم ..چنین است رسم سرای درشت .. مصرع بعدیشو این جوری می خونم که گهی پشت به زین و گهی زین ها به پشت .... پایان ... نویسنده .... ایرانی 

شیطون بلا 30

عباس خیلی قشنگ و به نرمی و هوس آلوده در حال میک زدن کس من بود .. طوری دو تا لبه کسمو بازش می کرد که وقتی  به زبون و جفت لباش استراحت می داد دو تا لبه ها به روی هم  یه جوری تماس می گرفتن که دوست داشتم همین جور جیغ بکشم . گذاشتم هر جوری که دوست داره باهاش بازی کنه و میکش بزنه . دیگه به اون به چش یه بزرگ تر و این که اختلاف سنی زیادی با هاش دارم نگاه نمی کردم .  دیگه  آروم آروم خودمو روی تخت ولو کردم و دستا و پا هامو به یه شکل به دو طرف بازشون کردم . اون دیگه  به جو و فضای این جا عادت کرده بود . حالا دلیرانه تر با هام حال می کرد . دستشو رو کسم حرکت می داد .. سرشو بالا گرفت و بهم گفت خوشت میاد ؟/؟ نگاش کردم و با چشام خندیدم . اومد رو من .  -عباس جون زود باش زود تر من اونو می خوام . همون سرخ شده ای که سرخم کرده .. وقتی این حرفو زدم عین غلامان حلقه به گوش من عمل کرد . دیگه راستی راستی فراموش کرده بودم که یه مدتی شوهر داشتم و ازم جدا شده . یه حس تازگی و آزادگی عجیبی داشتم . این که می تونم برای خودم زندگی کنم . عبایس رو من خم شده بود و همراه با گاییدن من لبامو می بوسید . از بوسه های اون لذت می بردم .  یه دستمو دور گردنش گذاشته  و با دست دیگه ام آروم با موهاش بازی می کردم . کیرش داخل کسم قفل کرده بود ..  داشتم به این فکر می کرد م که من اونو از راه به در کردم یا اون بود که تونست  به چنگم بیاره .  حالا دوره زمونه ای شده که دیگه مسئله تفاوت سنی بین دختر پسرا حل شده . کسی دیگه  در این اندیشه نیست .. یواش یواش  حرکاتشو تند تر و تند تر کرد . طوری منو به هوس آورده بود که با لبام سبیلشو میذاشتم تو دهنم و اونو میکش می زدم . سرمو آوردم بالاتر و این بار دستامو گذاشتم  دو طرف کونش و می خواستم با یه دستم  کیرشو لمس لمس کنم . با این که خودمو کمی بالا کشیده بودم ولی نتونستم به کیرش دست بزنم . دوباره دراز کشیدم . خودمو در بست گذاشته بودم در اختیار اون . -عباس جون ازت می خوام همین جور محکم وایسی و محکم منو بکنی . همون جوری که   محکم حکم صادر می کنی ..  . با چشاش می خندید . با چشاش التماس می کرد . با چشاش هوسشو نشون می داد .با چشاش داشت داد می زد که منو شکست داده . ولی با همون چشاش فریاد می زد که تسلیم من شده .. چه دنیایی بود دنیای چشاش ! شراره شراره فقط به سکس فکر کن .. فراموش کن که می خوای به جریزه رویاهات به سر زمین تنهایی بری . تا کسی باهات کاری نداشته باشه . تا کسی رو تو منت نذاره که یک زن مطلقه ای .. که همه رو تو یه نظر دیگه ای دارن . دستشو گذاشت زیر بدنم و منو بر گردوند و دلش می خواست کونمو ببینه  و باهام سکس کنه . چون فقط با اون قسمت بازی می کرد .. منم خیلی خوشم میومد .. خیلی راحت تونست منو به ار گاسم نزدیک کنه .. انگشتشو گذاشته بود روی سوراخ کونم و با اون ور می رفت  . -عزیز.. یه خورده اونو بکنش تو کونم .. خوشم میومد .. ولم نکن .. زود باش .. زود باش . داری چیکار می کنی .. نصف انگشتشو کرد  توی کونم .. -عباس زود باش کسم می خاره .. کونم منتظره .. خسته اش کرده بودم ولی اون با لذت به کارش ادامه می داد .. بوی خونو  توی دهنم حس می کردم از بس لیامو گاز گرفته بودم .. این بار دیگه آخرین فشار ها و ضربات قبل از ار ضا شدنم بود که داشت رو من پیاده می کرد .. منو ارضام کرد .. بازم یه حالتی بهم دست داده بود که انگار هیچ فکر منفی به ذهنم راه پیدا نمی کرد و هیچ انرژی منفی هم تو وجودم رخنه نمی کرد . یه حس قشنگ فراموشی برای چیزای بد .. چیزایی که آدمو نسبت به زندگی بد بین می کنه . ریسک عجیبی کردم ازش خواستم که توی کسم خالی کنه . -مطمئنی ؟/؟ -آره من تشنه شم . طالبشم . من می خوام . هر کی خر بزه می خوره پای لرزش .. حس می کنم درونم نیاز داره .. نیازه به آب تو .. به این که بتونم نهایت لذتو ببرم . می خوامش .. می خوامش . بدش به من .. لذتو بده . عشقو بده .. دو طرف کونمو نگه داشته و اونو دور کیرش می گردوند . این جوری خیلی داغش کرده بود و آبشو توی کسم به راه انداخت .. دقایقی بعد کیرشو توی کونم حس کردم . اونم مثل هر مرد دیگه ای واسه کون هیجان زده بود . .... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی 
 

ابزار وبمستر