ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

هرکی به هرکی 230

عفت شروع کرد به رقص عربی واسه من و چه جورم می رقصید . البته اون یه آهنگ عربی رو از موبایل واسه من گذاشته بود . در اون دشت سر سبز خیلی به من حال می داد . چه کونی کرده بود این عفت بسیجی .. میومد جلو همراه با آهنگ به کیر من دست می زد و می رفت عقب -خوشگله این عشوه گریهات منو کشته . -باید همین جور حالشو ببری .-حالشو می برم و به اندازه کافی هم می برم . -جوووووووووون عفت عجب رقصی می کنی .. -باور کن آریا کیر عرب و اسرائیلی و امریکایی و انگلیسی فراوون خوردم اما جنس تو کیر ایرانی از همه اینا بهتره . یه جوری جلو کیر من می رقصید که با این که در اون روز تا می تونستم حال کرده بودم ولی بازم جا داشتم که اونو درسته قورتش بدم . با این سن و هیکلش چه جورم می رقصید .. ظاهرا بازم مردا رو به طرف خودش کشونده بود .  بازم منو به هراس انداخته بود از این که نکنه مردای دیگه بهش حمله ور شن و من سرم بی کلاه بمونه . بر طبق اساسنامه که حق اعتراض هم نداشتم . دیگه واقعا نمی دونستم چیکار کنم . -عفت تو با این جور رقصیدنهات خسته نمیشی . اینا رو از کجا یاد گرفتی .. - کیر زیادی خوردن هم همین مزیت ها رو داره . اگه یه خورده دیگه بودم واسه خودم یه پست و مقامی داشتم .. -خوبه حالا این قدر برای ما کلاش نیا .. دیگه از حال رفته بودم . اون داشت همچنان با من بازی می کرد ولی من ول کنش نبودم . دستامو گذاشتم رو کونش .. اون از همون وسط کمرشو خم می کرد و با آهنگ می رقصید . این موبایلش هم عجب صدای تیزی داشت .. حس کردم که واقعا کونش می خاره .. چون در بعضی حرکات کمرشو خم می کرد و سوراخ کونش حسابی میفتاد توی دید . همون دلمو می برد و از خود بی خودم می کرد .نههههههه نهههههههه دیگه تصمیم به حمله رو گرفته بودم . دستمو گذاشتم رو کیرم و درست سوراخ عفت رو هدف گرفتم . شبیخون زدم . اون فکر این حمله رو نمی کرد . محکم رفتم طرفش . استوار چون کوه . سر کیر چماقی من طوری به سوراخ کون اون خورده بود و راه مقعدشو باز کرد که حس کردم بهترین تیراندازان دنیا هم نمی تونن این جوری هدف گیری کنن . وااااااااااایییییییییی از این بهتر نمی شد به هدف زد ولی این ضربه ناگهانی مثل یک شمشیری بود که بر قلب عفت نشست . از درد آن چنان فریادی کشید که اون سبزه زارو لرزوند .. دسته جمعی  اومدن سمت ما .. آنیتا هم با اونا بود . عارف رو کرد به من و گفت مامانمو ناکارش نکنی .  اون خیلی کارا از دستش بر میاد مسئول  حفاظت این جاست . -عارف جان هر کی ندونه فکر می کنه که این مامان جان شما حتما تا حالا کون نداده . بیا جلو نگاه کن . تو که الان در همین چند مدت باید کار شناس شده باشی . شما بسیجی ها استعدادتون قویه . خیلی زود همه چی رو یاد می گیرین . یه نگاه به سوراخ کون ننه ات بنداز .  به اون چین های دور و بر مقعدش نگاه کن . به اندازه کافی سابیدگی داره . داره واسه ما ناز می کنه .. -اوووووووخخخخخخخ آریااااااا کونم کونم .. تو که این قدر بیرحم نبودی .. -من اون کونتو بخورم عفت جون .. خیلی دوستت دارم .. حالا آروم آروم می کنمت تا بیشتر حال بکنی و پسرت هم کمتر نگران حال و احوالت باشه .. بابا بزرگ آرمان هم اومد جلو . اون دیگه واسه ما شده بود رهبر ..  حسابی می دونست  چیکار کنه . خیلی دوستش داشتم . شخصیت خیلی با حالی بود  . همیشه هم گفتم  اون با این که خودش کاره ای نبود ولی از این که می دید دیگران از این مجالس به اندازه کافی لذت می برند و لحظات خوشی رو با هم می گذرونن خیلی سر حال می شد . واقعا این کارش ثواب داشت و با این بخشندگی هاش تونست پایه و اساس و پیوند خانوادگی فامیلی رو محکم و سر پا داشته باشه . دیگه بین این افرادی که در محفل سکس خانوادگی بودند اختلافی وجود نداشت .. . -آریا یواش یواش داره خوشم میاد . چه هواییه . دلم می خواد همین جا زیر کیر تو بخوابم .. بکن .. بکن .. حالا اگه دوست داری جرم بدی جر بده ..ووووووویییییی کونم کونم -ببینم دیگه درد نداری -چرا یه خورده .. -عفت من دیگه نمی تونم صبر کنم . می خوام توی کونت خالی کنم . .. منتظر نشدم تا اون چی میگه .. نگاهم به کونم گنده و بر جسته خواهر بسیجی و مومن و مبارز بود و با چند ضربه محکمی که به ته کونش زدم و اون از درد دندوناشو به هم فشار می داد آب کیرمو توی کونش خالی کردم . -جووووووووون جووووووووون کونننننننننم چه خوب داغشششششش کردی .. هم کسسسسسمو آتیش کردی هم کونمو . تو خیلی به کارت واردی . دوستت دارم . دوستت دارم ..دوست دارم دوباره عربی برقصم و مردا به دیدنم حال کنن .. الان این کاررو می کنم . .. دلم می خواد توی  ماشین پیشت بشینم . شانس آوردم در اون لحظه که اون این حرفو می زد آنی پیش ما نبود . وگرنه حالشو می گرفت . آنی دلشو نداشت صحنه رو ببینه .... ادامه دارد ... نویسنده .....ایرانی

مامان بخش بر چهار 73

یک بار تونسته بودن منو ارضام کنن . دلم می خواست بازم زیر کیر این دو نفر می موندم ولی از اونجایی که فضولی من گل کرده بود و به نوعی هم حسادت می کردم دوست داشتم قبل از این که اونا راه بیفتن  برم بهشون یه سری بزنم . از تلفن خونه باهاشون تماس گرفتم . حس کردم که یه سر و صداهایی میاد . البته به موبایل اسحاق زنگ زدم . -سلام پسرم . بازی چه طوره -خوبه مامان اگه بدونی چه گلهایی زدیم . -الان تیم شما چند تا گل جلوست . -فدات شم مادر جون چهار تا گل چهار تا . ظاهرا یه صدای دیگه ای هم نزدیک صدای اسحاق به گوش می رسید . فکر کنم این احسان بود که داشت حرف می زد . داشت فریاد می زد که به مامان بگو که ما برنده ایم برنده .. -اسحاق جون این قدر خودتونو هلاک نکنین واسه امشب باید جون داشته باشین . .. -مامان امشبه رو باید دیگه به ما استراحت بدین . دیگه فکر نکنم جون داشته باشیم بلند شیم بیاییم اطراف کرج ..تازه الان شبا ترافیکش بیشتره . ما باید از تهرون بیاییم . -چه غلطا ! من تنها همین جا بمونم ؟ شما غیرتتون قبول می کنه -مامان تو که خودت یک شیرزنی و به تنهایی ما رو بزرگمون کردی . -اون فرق می کرد . الان مردا منتظر وقتند تا یک زن تنها رو گیر بیارن و تا اونجایی که می تونن با هاش حال کنن . -مامان جون این قدر شهر شهر هرت هم نیست -شما که خودتون پسرید با دیدن بعضی زنا از این رو  به اون رو نمیشین ؟ با این که مادرتون تا بتونه به شما می رسه و از این نظر نمیذاره که کمبودی داشته باشین ؟ .. حس کردم یه صدای آروم زنونه داره به اسحاق یه چیزی میگه .. یه چیزی در مایه های این که ولش کن زود باش خداحافظی کن . چون برای لحظاتی سکوت حاکم شده بود و انگاری اسحاق داشت به همون می گفت که ساکت باشه -باشه بچه ها امشبو می تونین نیایین ولی صبج زود باید باشین پیش من که برای در آغوش شما بودن دارم لحظه شماری می کنم .. دیگه حساب کار دستم افتاده بود . اونا حسابی داشتن حال می کردن . حالا نمی دونستم رفیق بازی یا بساط مشروب و دود و دم به راه انداختن یا دارن زن بازی می کنن . هر کدومش خطرات خاص خودشو داشت . راستش  این که زن آورده باشن خونه و دارن باهاش حال می کنن بیشتر منو ناراحت می کرد . مشروب و دود و دم تفننی رو یه جورایی می شد با هاشون کنار اومد . ولی خودمم بیشتر حس می کردم که پای زن در میون باشه . پسرای بد . یعنی مادر با اون همه طراوت و تازگی و بی خطر بودن خودش اون جور داره به شما حال میده و شما نمک نشناسا این جوری دارین اونو دور می زنین . مگه من چه بدی ر حق شما کردم ؟اشک از چشام جاری شده بود . بیش از این که اشک مادرانه باشه اشک همسری بود که شوهرش بهش خیانت کرده و جالب این جا بود که در این جا باید می گفتم که شوهرام به من خیانت کردند .ولی اینو بعدا یادم اومد که منم رفتم زیر کیر دو نفر دیگه با این حال توقع نداشتم که اونا به من خیانت کنن .  با ترس و لرز و دلهره رفتم به سمت  خونه مون که داخل شهر کرج بود و راستش با همین ییلاق ما هم کم فاصله نداشت .  ولی در این میونه باید از مسیر های ترافیکی زیادی رد می شدی که دست کمی از ترافیک تهرون نداشت . حرص می خوردم . خیلی سخت بود رانندگی کردن با حرص و اعصاب خراب . ولی خودمو رسوندم به خونه ای که دو تا در داشت و اگه از در پشتی وارد می شدم می تونستم دو تا از اتاقا و به راحتی هال و پذیرایی رو زیر نظر داشته باشم . و اگه کسی از کنارم رد نمی شد راحت همه جا مشخص بود و در صورت خطر هم می تونستم خودمو پنهون کنم . به شرطی که باید حواسمو جفت می کردم که به ناگهان غافلگیر نشم . ماشینو با یه فاصله ای از خونه پارک کردم . خیلی آروم کلید زدم و وارد شدم . از همون دم در, سر و صدای آهنگ  و بزن و بکوب شنیده می شد . یعنی پسرا با دوستاشون دم گرفتن ؟ امید وارم این طور باشه و من بی جهت دچار سوءظن شده باشم . نمی دونستم چیکار کنم . ولی صدای یکی دو تا زنو می شنیدم . بی سر و صدا رفتم یه جایی قایم شدم که فضای پذیرایی رو زیر نظر داشته باشم .. آخخخخخخخخ کاش می مردم و این صحنه ها رو نمی دیدم .. چهار تا زن کاملا بر هنه در کنار پسرای لخت پاپتی من .. دلم می خواست زنا رو می بستم به رگبار . همه اون عفریته ها رو می شناختم . همسایه روبرویی ما بودند و هر چهار تا شون هم شوهر داشتند . باهاشون سلام و علیک هم داشتم . خیلی اهل بگو و بخند و اهل حال بودند ولی نه تا این حدی که فکر کنم حال منو می خوان بگیرن . حتی می دونستم چند ساله شونه و همه شونم با هم فامیل بودن . از بیست ساله بگیر تا شصت ساله میونشون بود . .... ادامه دارد ... نویسنده .. ایرانی 

بابا بخش بر چهار 65

بابا جونم بابای خوشگل من  معطل چی هستی . زود باش . زود باش . الناز نازت منتظره . ناز النازت منتظره .. از این تکیه کلام اون خوشم اومد . بیچاره به این قانع شده بود که کونشو بکنم و لی من همونشم داشتم استخاره می کردم . هر چند در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست ولی بازم دلم نمیومد . همش داشتم به این فکر می کردم که آیا واقعا گاییدن الناز کار درستیه .. کیرم بیش از اندازه تیز و شق شده بود ولی با همه اینا من داشتم به مسائل اخلاقی قضیه فکر می کردم . الناز خودشو از پشت به کیر من می مالوند . -بابا این چقدر کلفت شده . واسه منه ؟ -پ ن  پ واسه زن همسایه هست .. -بابا بچه بد . نبینم و نشنوم دیگه از این حرفا بزنی . وقتی یه دختر ناز این جا جلوت وایساده و هر چی رو که بخوای تقدیم تو می کنه دیگه نباید از این چیزا بگی  . دستای من روی رون پای عزیز دلم قرار داشت و از اون قسمت پا هاشو به پهلو باز می کردم . -اووووووووووهههههههه پدر پدر ... بااااااابااااااا جون من زود باش .. دیگه متوجه شدم که راه دیگه ای نیست جز این که اونو با تمام وجودم بکنم  هر چند سوراخ کون اون و کیر من آغشته به کرم و یه ماده روغنی دیگه شده بود ولی در فشار اول کیرم رد شد یعنی به جای این که وارد سوراخ کون الناز شه یه گردش به چپی کرد و اومد قسمت بالای کون . . این بار باید فشار بیشتری می آوردم . -الناز باید محکم تر فشار بیارم . اگه درد رو می تونی تحمل کنی بگو وگرنه .. -بابا کاریت نباشه . من خودم می دونم که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها .. فشارمو زیاد کردم .. تا به حدی که کیر من دردش گرفت و دچار سوزش در قسمت سر شد . درد کیر داشت منو می کشت حالا حساب کون الناز به جای خود . بد جوری به خودش می پیچید . دلم واسش می سوخت . اگه کسشو می گاییدم امروزه رو می تونست حال کنه و تا دفعه بعد یه جوری راه کونشو باز می کردم که از اون طریق هم حال کرده باشم . اما این جوری خیلی عذاب می کشید . من باید با اون راه میومدم . سینه هاشو در چنگ خودم گرفتم . -دخترم تحمل کن . تحمل کن .  با این حال  یه دستمو از رو سینه اش بر داشته و اونو روی دهنش قرار دادم . کل بدنشو با فشار به سمت خودم می کشیدم .. جااااااااان .. حرکت و نفوذ سرکیرمو به داخل کون الناز حسش می کردم . باید یه کمی دیگه فشارش می دادم تا بیشتر جا بیفته . -آخخخخخخخخخ الناز عزیزم .. رفت رفت رفت . من تکونش نمیدم . تو هم حرکت نکن تا آروم بگیری . دستمو از جلو دهن دخترم گرفتم . -عزیزم منو ببخش . بابات این قدر بیرحم و سنگدل نیست . آخه خودت خواستی و گفتی که مسئله ای نیست . من چاره ای نداشتم . -نههههههههه باااااباااااا بکن بکن . کونمو بکن . لذتشو ببر . من خوشم میاد که تو کیف می کنی . بابا بابا جونم . کونم تنگه .؟بهت مزه میده ؟ می چسبه .. مال من بهتره یا مال اون سه تا .. -دخترم اونا که هووهای تو نیستن . دیگه هم از این فکرا نکن. -بابا چه فکری ! مگه غیر اینه -حالا که با تو هستم و دیگه تو که نباید حرف اونا رو موقع سکس خودمون به میون بیاری . -ولی پدر جونی حواست باشه که سکس اصلی خودت رو داری با اونا انجام میدی . کف دستت رو بذار رو کس من ؟ ببین چقدر داغه . اشکشو در آوردی -عزیزم یه روزی منم می تونم اونجا رو داشته باشم - حتما می خوای اول شوهرم بدی بعدا . نه بابا . از این فکرا نکن . تا تو شوهرم نشی من به هیشکی دیگه شوهر نمی کنم . اصلا می خوام تا آخر عمرمو کنار تو باشم . فقط مال تو باشم . می بینی یه روزی به تو نشون میدم که از همه اون خواهرام بهترم . بیشتر هوای پدر جونمو دارم . صورت الناز از درد سرخ شده بود . با این حال یکریز داشت حرف می زد و از آرزو هاش می گفت . با یه حرکت نرم دیگه حدود هفت سانت از کیرمو توی کون الناز حس می کردم . -عزیزم واسه این دفعه تا همین جاش کافیه . بذار کیرموچند بار عقب و جلوش کنم تا یه خورده جا باز کنه .-اون وقت بابا من کون گشاد میشم ؟ دوست ندارم کونم گشاد شه -عزیز دلم کون و سوراخ اون یکی از اون چیزاییه که اگه یه خورده ای و یا حتی به میزان زیادی جا باز کنه بیشتر حال میده . درد کمتری سراغ زن میاد و این به خود مرد هم لذت بیشتری میده . بهتر می تونه کیرشو توی کون حرکت بده و حال کنه و لذت ببره و به طرفش لذت بده . -بابا هر کاری رو که می دونی درسته انجام بده ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

گناه عشق 69

-نادر تو که این جوری داری روضه  می خونی خودت تا حالا عاشق شدی ؟ اصلا می دونی معنی دوست داشتن چیه .. نمی دونم از کی شنیدم که کلی دوست دختر داشتی ... نوشین از روی عجله و حرص این حرفو زده بود . می خواست یه چیزی برای گفتن داشته باشه و مسئله رو عوضش کنه . از این که نادر این جور عشق و احساس اونو برده بود زیر سوال بهش بر خورده بود و احساس حقارت می کرد . نادر خیلی دلش می خواست پاسخ نوشینو به درستی بده . زن از این که این حرفو زده پشیمون شده بود . نکنه یه وقتی بگه که عاشق من شده .. تنها چیزی که حوصله شنیدن اونو نداشت این بود که یکی دیگه بهش اظهار عشق کنه . همین خیلی عذابش می داد . درد اونو زیاد می کرد . نادر دلو زد به دریا و با خودش گفت هرچه باداباد یه قسمت از اونی رو که توی دلمه بهش میگم . می خواد متوجه شه می خواد نشه .. -راستش منم مثل هر آدم دیگه ای با خیلی از دخترا دوست بودم .. سلام و علیک داشتم .. این طبیعیه که دو جنس مخالف نسبت به هم گرایش خاصی داشته باشند . ولی اون جاذبه یا کششی که به نام عشق بین دو نفر به وجود میاد به این سادگی ها نمی تونه باشه .. گاه آدما فلسفه و فرهنگ و نیاز هایی دارن که تحقق اون خواسته رو در یکی می بینن . همین عامل گرایش اون شخص به طرف میشه .. حس می کنه به نوعی به اون وابسته شده . شاید اسم اینو بشه عشق گذاشت و شاید هم به چیز دیگه ای تعبیرش کرد . اما این کشش وقتی دو طرفه باشه بیشتر اوج می گیره و جذبه و جاذبه اش بیشتره .. من دخترای زیادی رو شناختم . آدمایی که حس خوبی رو بهم نمی دادن . دخترایی که نمی شد بهشون ایرادی هم گرفت که چرا دارن خودشونو با پسرای ولنگار هماهنگ می کنن . اونا هم تنوع طلب بودن .. وقتی به خودم نگاه می کردم شاید منم یکی از اونایی بودم که نمی دونستم و نمی خواستم که بدونم عشق چیه . اصلا به این واژه اعتقادی نداشتم . البته در روابط بین دو جنس مخالف میگم . ولی بعد ها فهمیدم که اون یک احساسه .. احساسی که معلوم نیست از کجا میاد .. ولی می تونه یک رابطه منطقی هم بر قرار کنه .. و اساس اون بر منطق خاصی باشه .. -نادر تو الان به دو نکته اشاره کردی . یک این که عشق یک احساسه و سر زده میاد . منم  شاید به همین صورت عاشق ناصر شده باشم . وقتی عشقی پا می گیره و در قلبی ریشه می زنه در حال رشد یا در آغاز رشد که منطق سرش نمیشه که تو الان داری میگی اساس اون بر منطق خاصیه . ممکنه بعد ها یه توجیه خاصی براش بیاره ولی نمی تونی اونو منطقی بدونی . پس باید به من حق بدی اگه خودت هم این فکر رو داری . -تو از کجا می دونی من در مورد خودم ترکیبی از منطق و احساس رو ندارم -ولی این احساسه که در بار اول تصمیم می گیره .. مگر اونایی که بدون عشق از دواج می کنند که بازم باید گفت شاید در اینجا قدم اولو بازم هم احساس و نیاز بر داشته . نادر حس می کرد که صحبتاشون فقط  در حال دور زدنه و اون شوکی که باید وارد بیاد وارد نمیشه .. هیچوقت تا به حال این قدر از این که بخواد احساس خودشو بیان کنه استرس نداشت .  ار اونجایی که خودش تا به حال از دواج نکرده بود شاید نمی تونست احساس یک زن شوهر دار رو درک کنه . درسته که شوهرش بهش خیانت می کنه ولی شاید شرایط هم طوری باشه که  درست نباشه که بیش از این عشق خودشو بهش نشون بده . هر چند بار ها یه چشمه هایی اومده بود ولی هربار خیلی زود از حاشیه ها فاصله می گرفت . نوشین که می خواست بره خونه ..نادر فکری به نظرش رسید که دقایق بیشتری رو با اون بگذرونه با این که خودشم ماشین داشت ولی بهانه درد و کوفتگی رو کرد و این که فلان جا کار داره ..-اتفاقا نزدیک خونه مونه ولی بر گشتنی چی ؟ -اونو دیگه خودم بر می گردم .. دیگه وقتتو نمی گیرم . بین راه بازم صحبتای زیادی  می کردند . نوشین نمی خواست که صحبتاشون به عشق بکشه .. از این کلمه زده شده بود . شایدم نادر درست می گفت و اون خودشو خیلی زود اسیر کرده بود . گاهی وقتا دخترا برای این که چیزی رو از دست ندن به اون وابسته میشن  یا در عرصه یک رقابت ,  می بینی یه پسر خوب و ایده آلی پیدا میشه و خیلی ها بهش گرایش پیدا می کنن و اون وقت خیلی ها بدون این که خودشون متوجه باشن به خاطر این که قدرت خودشونو نشون بدن و از بقیه جلو یزن دوست دارن که فرد مورد نظر فقط به اونا توجه داشته باشه .. یعنی نادر راست میگه ؟ نمی دونم .. من عاشق چی ناصر شدم ؟ .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

لبخند سیاه 35

سیستم ایمنی ویلا  به گونه ای بود که برای ماهر ترین دزد ها یک روزی کار می برد تا بفهمن تازه چی به چیه .. وسیله ای نبود که مفقود الاثر شده باشه .. ولی زمستونا سرقتهای زیادی انجام می شد ..  تمنای تنم داشت منو می کشت و داغم کرده بود و اون بهم می گفت میای بریم قدم بزنیم ؟ فکر کنم می خواست اذیتم کنه .. .هدفش چی بود .. -مهران خسته نشدی ؟ اون وقت حال و حوصله ای واست می مونه که بخوای به کارای دیگه ات برسی -مگه امشب کار دیگه ای هم داریم ؟ -یعنی میگی الان بریم بخوابیم و صبح بیدار شیم -الان نه یک ساعت دیگه که بر گشتیم .. نزدیک بود همون جا خودمو پیشش لخت کنم . این پسره بازیش گرفته بود . دیوونه ! من و اون که زیاد با هم نبودیم این جور داشت واسه ما کلاس میذاشت که مثلا خیلی بی تفاوته .. دیگه در اون حالت نشستن و قدم زدن ما خیلی الکی بود . واسه من از خاطراتش تو امریکا گفت . از دلتنگی هاش از این  که هر وقت اونجا به یه ساحلی و تماشای دریایی می رفت به یاد ایران و  دریای شمال و جنوب ایران می افتاد .. - زیر نور ماه و ستاره یه حس قشنگی بهم دست میده .. -منم همین طور مهران .. همه جا تاریکه .. آره ولی نور از اتاقا یه محدوده ای از این جا رو روشن کرده .. دستام داغ شده بود . گونه هام بد تر از دستام . نمی خواستم خودمو اسیر و دست و پا بسته نشون بدم . هر چند این طور بودم . چون اگه این طور نبود که زمین و زمانو به هم نمی دوختم که پسر و شوهرمو بذارم و با معشوق و دوست پسرم بیام این جا .. -مهران من خوابم گرفته . چقدر به من لذت میده زیر نور ماه و ستاره های کم نور خوابیدن . فکر نکنم اون ور آب وقت نگاه کردن به ستاره هاشو پیدا می کردی . -ولی ستاره های اونجا به زیبایی ستاره های این جا نیستند .. -واسه چی مهران .. -واسه این که اون ور آب سوگلی ستارگانو در اختیارم نداشتم . هرچند نورش دلمو روشن می کرد ولی اون مال من نبود . هم خودش ازم دور بود و هم دلش .. -حالا چی حس می کنی .. رو شنها دراز کشیده به آسمون نگاه می کردم . به آسمون بزرگ که برای ما آدما بی نهایت به نظر می رسه ولی برای اونی که اونو به وجود آورده نهایتی داره .. یه دامن کوتاه مشکی و یه تی شرت سفید تنم بود . نه شورت داشتم و نه سوتین . فکرشو نمی کردم که بیاییم این جا ..  حس کردم که پیروزی نزدیکه . دستای اونو می دیدم که رو پاهای لختم قرار گرفته .. یواش یواش داشت همونی می شد که من می خواستم . -مهراااااااان -جوووووووون -مهرااااااان -جووووووووون -دوسسسسسسم داریییییی -فراووووووون -بگووووو بگوووو می خوام بشنوم .. بگو که منو فقط واسه تنم و هوست نمی خوای .. -عزیزم .. فکر می کنی برام دختر کم بود ؟ یا زن ؟ تو  احساسی از گذشته ها و زندگی منی که منو از گذشته به حال رسوندی و اگه از حال به آینده نرسونی جز نابودی و تباهی هیچی دیگه عایدم نمیشه .. -چه حرفای قشنگی می زنی .. در همین لحظه  در حالی که نسیم خنک ساحل و دریا گونه هامونو نوازش می داد اون خیلی آروم حرکت دستاشو به طرف بالای پام ادامه داد . لباشو از زیر گلوم به سمت بالا حرکت داد و آروم اروم منو می بوسید . -آخخخخخخخخ همین طور منو ببوس .. ببوس .. کف دست و انگشتاش هنوز به کس خیسم نرسیده بود . یه لحظه  به یاد فرزاد و اون اولین باری رو که با هم اومده بودیم این جا افتادم .. چقدر اون شب دوست داشتم  من و اون با هم کنار ساحل  سکس می کردیم . به صدای امواج دریا گوش می دادم و از لحظه های رویایی خودم لذت می بردم  .اون شب  حس می کردم دنیا همینیه که روی خوش خودشو به من نشون داده .. ولی اون , یعنی شوهرم  از این که خودشو کنار ساحل برهنه کنه می ترسید . می گفت کلیه هاش سر ما می خوره و از این نظر سابقه خوبی نداره ..حالا در عوضش مهران  داره لختم می کنه و با اون شور و نشاط جوونی خودش داره تر تیب منو میده . می دونم از این بهتر نمیشه . من به اون چه که می خواستم می رسم  .. سعی کردم فکرموببرم به جای دیگه ای .. دستشو روکس خیس خودم حس می کردم -فرزانه تو شورت پات نیست .؟. اووووووخخخخخخ چه هیجانی ! من دیوونه این حالتم .. - بهم بگو  تو کشته مرده کدوم حالتم که نیستی .. شورت که پام می کنم میگی دوست داری شورت و کسمو با هم بذاری تو دهنت. حالا هم که این طوری -همش به خاطر اینه که باور نمی کنم تو رو داشته باشم . که یه روزی اومده که به عشق من جواب مثیت داده باشی . لباش رفته بود رو لبام .. کف دستش کسمو در چنگش داشت و چند تا از انگشتاش می رفتند که به داخل کسم نفوذ کنند . وزش نسیم عشق و هوس و آرامش منو به عالم خوشبختی رسونده بود .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

لبخند سیاه 34

می خواستم فراموش کنم که در این چند ساله چی بر سرم گذشته . خیلی سخته لحظه ای که می خوای از مرزی رد شی . نمی دونی اون طرف مرزچه خبره . از دنیای اون جا چیزی نمی دونی . اما وقتی وارد دنیای  رویاهایی شدی که یه زمانی برات مث یه کابوس به نظر رسید اصلا دوست نداری به عقب و اونم گذشته ها بر گردی و من اصلا دوست نداشتم به اون لحظه های بدون مهران بر گردم . وقتی من و اون به شهر زیبای بابلسر رسیدیم غروب بود .  می رفت که یک شب زیبای تابستانی شکل بگیره . شب من .. شب او .. شب ماوماه و شب عشق و هوس . بدون روزهایی که دیگه نمی خواستم حتی با یادش خودمو پر از غم و اندوه کنم . خیلی رویایی شده بودم  . به محض رسیدن به ویلا در و پنجره ها رو باز کردم تا بوی نا و رطوبت فضا رو ترک کنه و خیلی زود  هم این بو  فضای خونه رو ترک کرد . جایی بود اختصاصی .. یک قسمت  که می تونستیم رو به در یا باشیم و هیچ مزاحمی هم ما رو نبینه . تا چند صد متر اون طرف تر خونه ای نبود و کسی هم از این دیوار بلند بالا نمیومد . دلم می خواست روشنهای ساحلی برای عشقم بغلتم و خودمو در آغوشش بندازم .. بدنمو بسپرم به شنهای داغ ساحل  . باهاش رقابت کنم . ازش بپرسم تو داغ تری یا من . و شب هنگامی که شنهای داغ روز سرد میشن من گرمای عشق و هوسمو بدم بهش تا از زندگی و از بودنش لذت ببره . همون جوری که من از هستی و بودن خودم لذت می برم . فضا رو مرتب و چراغونی کردم . دوست داشتم همه چی برای یک شب رویایی زیبا و پرتنش و خاطره انگیز آماده باشه . وقتی فرزاد واسم زنگ زد که به سلامت رسیدی یا نه دلم می خواست می رفتم کنار ساحل و گوشی رو می سپردم به دست امواج . به همون صورت که خودمو دادم به دستش .. تا دیگه یادم نیاد که این چند ساله چه بر سرم گذشته .. برای لحظاتی به یادم آورد و منو به این حس فرو برد که زندگی من وابسته به تعهدیه که راحت نمیشه از زیرش شونه خالی کرد و در این آینه ای که روبرومه فقط نباید خودمو ببینم که اگه این طور شه می رسه یه  روزی که مجبور شم این آینه رو بشکنم . با شکستن این آینه من و هرکی درش قرار داریم نابود میشیم من و مهران .. شایدم فرزاد و فرشاد .. نه ..من نمی خوام من و عشقم نابود شیم باید قدر این  لحظه ها رو بدونم . باید خیلی مراقب باشم . من و اون شامو رفتیم بیرون و کنار ساحل . چراغای روشن کنار دریا .. صدای امواج و شکست موجها وقتی که به ساحل زندگی می رسیدند .. این مرگ رویاهای اونا بود .  زندگی امواج به این بود که آروم نگیرن . می خواستم خودمو از افکار زندگی مشترکم با فرزاد رهایی بدم .. دلم می خواست از زندان خاطرات با اون بودن فرار کنم . ولی نمی دونم چرا در عین بی خیالی یه ترس خاصی به دلم راه افتاده بود . سعی می کردم با این اندیشه خودم مبارزه کنم . با اندیشه آرامش قبل از طوفان . دستامو به دستای اون سپردم . بدنم شده بود مثل دریایی که حس می کردم یه چیزی مثل امواج در زیر سینه ها و دور نافم و زیر اون به راه افتاده . دلم می خواست گردش و غرق در احساسات عاشقانه شدن رو بذارم به کناری و برم به بستری که خودمو برای عشقم بر هنه کنم . به اندازه کافی خودمو غرق در عشق اون کرده بودم . حالا نیاز به این داشتم که با مکملی به نام هوس  به اوج پرواز برسم . پرواز هوس . پروازی که دیگه عشق بر گشتن به فرود گاه رو نداشته باشم ولی اگه اون با من باشه می تونم همیشه عاشق باشم .. حتی در شکستن ها با اون بپرم .. چون شکست در کنار ش معنایی نداره . اون کنار آلاچیقی در ساحل نشسته بود و داشت قلیون می کشید . خیلی از زنا و دخترای دیگه هم سرگرم کشیدن قلیون بودن . راستش من خوشم نمیومد و این کارو بد می دونستم .. فقط دستمو دور کمر اون حلقه زده و دوست داشتم زود تر بر گردیم . اون ازم بخواد که خودمو در اختیارش بذارم . می خواستم توپو بندازم تو زمین اون . تا تازگی خودمو برای همیشه واسش حفظ کنم . خیلی دلم می خواست بشینم و ستاره های آسمونو در این لحظه های خوش عشق ورزی شریک خودم کنم . دلم می خواست فریاد عشقمو به دست نسیم دریا و ساحل بسپرم تا اونو برسونه به اون دور دستها .. تا دونه دونه شنهای ساحل   و قطره قطره آبهای دریا بدونن که من خوشبخت ترین زن دنیام .. برگشتیم خونه ...... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی 

زنی عاشق آنال سکس 42

چیکار داری می کنی پرهام .. من زن داداشتم . شوخیت گرفته ؟ با خشم نگام کرد و گفت با من نپیچ که بد می بینی . برق شهوت رو در چشاش می دیدم .  چشاش سرخ شده بود . ما زنا از این حالت چشای مردا خیلی می ترسیم . این از اون مواردیه که تسلیم شدن رو واجب می کنه . ولی من زندگی خودمو دوست داشتم نمی خواستم کاری کنم که اساس اون به هم بریزه . اول باید می فهمیدم که گرویی اون چیه و تا چه حدی در مورد من اطلاعات داره . -خب آتنا حالا غریبه ها برای تو بیشتر ارزش دارن تا برادر شوهرت .. -منظورتو نمی فهمم . چی می خوای بگی . اگه منظورت اینه که من قبل از ازدواج به سلام چند پسر جواب دادم و یا هر کار دیگه ای کردم اون مر بوط می شده به همون زمان و تموم شد و رفت و از زمانی که از دواج کردم برای شوهرم یک زن نجیب و وفا دار و متعهد بودم . تو چرا داری به برادرت خیانت می کنی . -من این چیزا رو نمی دونم آتنا . من نمی تونم جلوی خودمو بگیرم . اشاره به لاپاش کرد و گفت می دونم که تو با انواع و اقسام اینا آشنایی داری -خفه شو کثافت . حرف دهنتو بفهم . من نمی تونم به داداشت خیانت کنم . خواهش می کنم دست از سرم بر دار .. -آتنا من شنیدم خیلی کون دادی . الان هم میگی دست از سرت بر دارم یعنی این که دست رو سرت بذارم . خیلی دوستت دارم و معرکه ای . منم چیز زیادی ازت نمی خوام .. راستش وسوسه شده بودم . اما نامردی بود .نامردی درحق مهربون ترین شوهر دنیا پژمان که اگه کونمو می گایید دیگه هیچ ایرادی نداشت .. .. حس خاصی پیدا کرده بودم . انگاری از این که می خوام گاییده شم و یا این که کونمو بکنه کسم خیس کرده بود . -پرهام ولم کن . جیغ می کشما .. دستشو گذاشته بود جلوی دهنم . با این که ده کیلویی رو ازش چاق تر بودم ولی بغلم کرد و منو برد انداخت رو تخت .. دستشو گذاشت رو جین کشی من و خواست  اونو پایین بکشه -وااااااایییییییی عزیز دیوونه ام کردی . من دیگه دارم می میرم . تو منو کشتی .. این داداش من همش باید چیزای بهترو بخوره . دیگه ساکت شده بودم .. فقط داشتم حرفایی می زدم که ربطی به سکس نداشت و می خواستم بهش نشون بدم که دایه مهربون تر از مادر هستم . -نه پر هام اشتباه می کنی پژمان که تو رو خیلی دوستت داره -من بهش حسودیم میشه .. این کونو گاییدن آرزوی هر پسریه .. خیلی ها  با این کون حال کردن .. -داداش .. پر هام تو جای داداشمی همه اینا مربوط میشه به قبل از از دواج من .. -آتنا هیشکی نمی فهمه .. آروم باش .. -نهههههههه با من این کارو نکن .. نههههههه .. پرهام  باشه .. باشه .. قبوله فقط یه شرط داره تو هم باید به حرفم توجه کنی به خواسته ام اهمیت بدی .. من نمی خوام وقتی به روی داداشت نگاه می کنم شرمنده باشم خجالت بکشم .. کاری به کار کسم نداشته باش . با کونم هر کاری می کنی بکن . به جای دیگه بدنم کاری نداشته باش . همون کونی رو که ازش تعریف می کنی .. با همون سوراخش ور برو ..  اونو هر جوری عشقته بکن و خوب و سیر سیر هم می تونی با هاش حال کنی ولی خواهش می کنم به جاهای دیگه تنم دست نزن .. .. -آتنا  باشه قبوله قبوله این همون منتهای آرزوی منه . عاشق کون و سوراخ کونتم . کیرمو بکنم توش . برای من سوراخ سوراخه . اتفاقا کون بیشتر بهم می چسبه . کیر منو قفلش می کنه . بیشتر با کون حال می کنم . حالا که تو نمی خوای به سینه هات و کست دست بزنم باشه .. ولی چه فرقی می کنه تو که می خوای زیر کیر من باشی حالا می خوای کس بدی یا کون بدی .. -پرهام ! دیگه از اما و اگرش چیزی نگوونپرس  . کاری به کار من نداشته باش ... شلوارمو پایین کشید طوری پایین کشید که شورت و شلوار با هم اومدن پایین . تی شرت تنم بود . کاری به اون نداشت . می خواستم تی شرتمو در بیارم و خودموکاملا لخت کنم . گفتم شاید یه وقتی تحریک شه وهوس کس منو هم بکنه دیگه این کارونکردم . -آتنا دوستت دارم دوستت دارم .. -یادت باشه فقط کون و دور و برش .. به کسم زبون نمی زنی .. چنگش هم نمی گیری .. -اووووووفففففففف این جوری که دستور میدی و سرم داد می کشی هوس انگیز تر و خواستنی تر میشی . من برای کونت دنیا رو میدم . اگه بدونی کون کردن چه صفایی داره ! ولی کون تو بهترین کون دنیاست .. پیش خودم گفتم تو هم اگه بدونی کون دادن چه صفایی داره و اگه بدونی منی که دارم ناز می کنم چه حالی می کنم ! .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

لز در زندان زنان 9

وقتی از زیر دوش اومدم بیرون و به چند تا زنی که اون دور و بر رو زمین نشسته بودن نگاه می کردم از تعجب داشتم شاخ در می آوردم که من و افسانه چه طور داشتیم مخفی کاری می کردیم و اینا  این قدر آشکارا دارن به تن و بدن هم دست می زنن . هر چند که هنوز به مرجله فینال نرسیده بودن ولی این جوری که داشتن پیش می رفتن به اونجاش هم می رسیدن .. -هی مهین!  شهناز! اونجا رو ببین .. -کاری به کارشون نداشته باش . ولی راست گفتی ها . برای اولین باره که من اونا رو این جوری می بینم . فکر کنم اونا هم دیگه خسته شدن و دلشون می خواد یه جوری حال کنن . اما من می ترسم که همه اینا یه نقشه ای باشه که بخوان ما رو گیر بندازن . -مهین جون . ما رو گیر بندازن که چی بشه .. نمی تونستم جلو خنده مو بگیرم -واسه چی می خندی مهتاب ؟ -واسه این که اگه ما رو گیر بندازن میندازنمون زندون .. مهین و شهناز هم دو تایی شروع کردن به خندیدن. مهین : مهتاب برو ببین افسانه زنده هست .. این پشت سری ها هم با تعجب ما رو نگاه می کردن و آخرشم زیر لب غرولند کنان رفتن به سمت دوشهای بغلی .. افسانه اومد بیرون .. اونم مثل ما تعجب کرد از کار زنان دیگه .. رفتیم وسط اونا .. افسانه : ببینم جمع شما خوب جمعه .. -جای شما کمعه .. باز ما چهار تا هم اتاقی یه شورت پامون بود . اونا که شورتشونو هم از پاشون در آورده بودن . چه صحنه های عشقولانه ای شده بود . سریکی رو زانوی یکی دیگه قرار داشت و اون نفر بالایی داشت با سینه های پایینی  بازی می کرد . دست یکی لای کسش بود .. من که دیگه خیلی حشری شده و هنوز حالمو نکرده بودم با التماس به افسانه نگاه می کردم . راستش دیگه اون روشو داشتم که برم کنار این زنا و با اونا حال کنم ولی دلم نمی خواست افسانه رو ناراحتش کنم . اون متوجه شد که من چقدر دلم می خواد .. دو تایی مون رو زمین دراز کشیدیم و پیشرفت خودمونو به رخ بقیه کشیدیم . مدت زمان زیادی گذشته بود . اصلا خبری هم از این نبود که  بهمون بگن برین بیرون و یه سری دیگه می خوان حموم کنن . افسانه خیلی تعجب کرده بود .. -سابقه نداشت بیشتر از نیم ساعت بمونیم .. ولی بذار حالمونو بکنیم .. طاقباز دراز کشیدم و پاهامو به دو طرف باز کردم .. زنای اون طرف محو ما شده بودند . افسانه زبونشو در آورد . دو طرف کسمو بازش کرد و پهنای زبونشو رو کسم کشید .. -آخخخخخخخخ فدای زبون و اون لیسیدنت شم .. آخخخخخخخخخ .. مهین و شهناز هم که به هیجان اومده بودند شروع کردن به لز کردن با هم .. از اون طرف زنای دیگه هم یکی یکی به هیجان اومده بودند .. نمی دونم چرا خودشونو خیلی کشته مرده من نشون می دادن . اومدن بالا سر من .. افسانه : برید بچه ها مهتاب مال منه . شما مگه خودتون کار و زندگی ندارین .. مهتاب جون چی میگی . چیکارشون کنم . -اووووووخخخخخخخ عزیزم . هر چی تو بگی ملکه من . کسسسسسسم می خاره .. لیسش بزن . میکش بزن .. مهمون حبیب خداست . حالا اومدن بذار یه نفسی تازه کنن . دلم می خواست اون یکی دو نفری هم که اومدن بالا سر من یه حالی هم به من بدن و روزمو بسازن . -فدات شم مهتاب هرچی تو بگی .. حق با من بود . اونا خیلی طالب من بوده دوست داشتن بهم حال بدن . یکی که اسمش بود زهره اومد لباشو گذاشت رو لبام حس کردم که دو تا دیگه هم اومدن رو سینه هام و هر کدومشون یک طرفو گذاشت توی دهنش و سرگرم میک زدن به نوکش شد . افسانه هم که داشت چوچوله هامو میک می زد. من دیگه نمی تونستم ساکت و سر جای خودم باشم . بازم مهین وشهناز اومدن تا جریانو کنترل کنن . بد جوری دست و پای منو نگه داشته بودند تا تکون نخورم . به خودم فشار می آوردم تا لبای زهره رو گاز نگیرم . لبهای کسم در حال مکیده شدن توسط لبای افسانه و سینه هام در اختیار دو نفر دیگه بود .. دست و پامو هم که قفل کرده بودند و دیگه نمی تونستم تکون بخورم .. فقط اوج و گردش هوس بود که زیر سینه ها و زیر شکم و دور کسمو شکار خودش کرده بود .. انگاری می خواستم به یه نقظه ای پرت شم و فریاد بزنم  ..یکی دیگه هم اومده بود روی کسمو دست مالی می کرد و با نافم بازی می کرد . خیلی هوسم زیاد می شد .چشامو باز کرده به دور و بر خودم نگاه می کردم . انگار از خوشی زیاد دچار سر گیجه شده بودم .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

پسران طلایی 69

چی شده سارا جون به چی فکر می کنی ؟-به این که همه چیز من داره همه چیزو واسه من فراهم می کنه .. حالا لذت می برم که به تو نگاه  می کنم از این که تو داری اون چیزایی رو که می خوام و نیازمه به من میدی . خودت رو بهم بچسبون . داغتو فرو کن توی داغ من . که هیچوقت داغتو نبینم و تا زنده ام تو زنده باشی و به من زنگی بدی .. بذارش تو سینا .. بازم بذارش توی کسم اون کیر زندگی بخشتو . نمی خوام هیچ فاصله ای بین خودمون احساس کنم . نههههههه نهههههههه ..سینا .. بگو که من خواب نمی بینم . به من بگو که این لحظات ادامه داره . بگو فقط همین یک بار نیست و بازم تکرار میشه . بگو تن من با تن تو داغ میشه و به اون لذتی که سالهاست ازش محروم بوده می رسه . مثل حالا .. -سارا .. سارای قشنگ من . تو هم معشوقه منی هم زن من .. و من می تونم با این شرایط همیشه در کنار تو بمونم . حالا بیا سارا جون ما که تازه شروع کردیم . این شروع یکد عشق و هوس بی پایا نه در زندگی که فقط مرگ می تونه ما رو از هم جدا کنه .. -اوووووخخخخخخ سینا .. سینا .. فشارش بده توی کسسسسسسم جیغمو در آرش .. حالا نه ساناز اینجاست نه سیاوش فقط من و تو اینجاییم . با لحظه هایی که با هیچی در این دنیا عوضش نمی کنم . بکن .. ووووووویییییی کسسسسسموبکن .. ببین روی کسم ورم کرده .. بزن .. کیرتو تا ته بزن .. فشار بگیر .. به ورم روی کسم ضربه بزن .. بخوابونش منو هم بخوابون .. می خوام می خوام تند تر .. شهوت و لذت حشر سارا رو به دنیایی برده بود که فقط سینا و خودشو در اون می دید نمی خواست از اون هیجان بیرون بره . اون دیگه می دونست برای رسیدن به هیجان هم هیجان داره . -اوووووهههههههه .. ولم نکن .. منو ببوس .. لبام داغه .. تشنه لبای توست منو ببوس . سینه هامو فشارش بگیر . مال خودته .. فقط مال تو .. همه جام .. منو بمالون .. یه کاری کن که همین جوری جیغ بکشم و هوسمو خالی کنم .. -سارا ساااااارااااااا خوشگل من .. همه چیز من .. عزیز دل من .. دوستت دارم .. دوستت دارم . -سینا .. سینا .. ادامه بده .. با روی کسم بازی کن .. سینه هام .. سینه هام . دستای سارا روی سینه هاش می گشت .. به قله داغی و نقطه جوش رسیده بود .. حرکت داغ هوس رو در ناحیه شکمش احساس می کرد . به نقطه انفجار رسیده بود .. آتشفشانی که می خواد زمینو بشکافه و بیاد بیرون یک آن با فشار یه مایعی ازش ریخت بیرون .. دوبار پشت سر هم این کار انجام شد .. -سینا.. سیبنا عزیزم حسش کردی ؟/؟ اوووووووففففففف آرررررره بگو بگو آب کسسسسسمو حسش کردی . لمسش کردی ..کیر تو اونو بیرون آوردش .. اومد بیرون تا اونو ببینه .. دوستت دارم .. چقدر به من لذت میده .. من می خوام . هر چی بیشتر منو می کنی بازم بیشتر می خوام . سینا سعی می کرد حرارت و هوس خودشو همچنان در اوج داشته باشه و نشون مادرش بده . نشون بده که هنوزم هیجان لحظه های اول سکسو. داره . و تا حدودی همین طور هم بود . خسته شده بود ولی نمیخواست این خستگی رو نشون اون بده . -سینا .. عزیزم .. من نیاز دارم . حس می کنم یه چیزی رو کم دارم که خوشبختی منو که لحظه های خوشمو کاملش کنه -بگو چی می خوای سارا .. امید وارم از دست من بر بیاد . بتونم خوشحالت کنم . چیزی باشه که تقدیم تو کنم . بهترین زن دنیا -آخخخخخخخخ این جوری که میگی دلم می خواد اون چیزی رو که ازت می خوام حالا نخوام و یه چیز دیگه بخوام -بگو مامان تو منو کشتی چی می خواستی و چی می خوای . -می خواستم آب کیرت رو زودتر به من تشنه لب و تشنه کس برسونی .. ولی حس می کنم که خوشم میاد تشنه ترم کنی بازم منو بکنی .. بازم به من هیجان بدی .. -فدای تو سارا جون .. فدای اندام . اون کون تپل و پر هوس و هوس انگیزت که وقتی بهش دست می زنم می لرزه .. چه لرزشی ! -لذتشو ببر . حالشو ببر . فقط برای تو می لرزه .. حالا دو دقیقه بکن هر وقت حس کردی دیگه نمی تونی داغی کیر و هوست رو داخل کس سارا جونت تحمل کنی آبت رو توی کسم خالی کن . -باشه ..باشه سارا جون .. یک بار دیگه سینا دستاشو دور کمر سارا قفل کرد و در حالی که خودشو رو بدن مادرش می کشید و کیرش همزمان می رفت تا ته کس و بر می گشت لبای گرمشو هم رو لبای مادرش گذاشت و در حال مکیدن اون لبا حس کرد که دیگه نمیشه جلوی آب کیرو گرفت .. سارا هم طوری رفت توی حس که انگاری روحشو ازاین دنیا کنده .. لذت و هوس سینا به سمت کس سارا سرازیر شده بود ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

پریان در غربت 23

خیلی سختم بود که با لحنی بچه گانه با پسرم حرف بزنم . شاید کیوان می دونست که من بچه دارم  و شایدم نمی دونست ولی من در این لحظات نمی خواستم که خودمو زیاد سن دار تر از اون نشون بدم . یه حس پیری بهم دست بده . هر چند حول و حوش سی سال دبگه سنی نیست ولی می خواستم اون حس کنه که با یک زن تازه  و با طراوت طرفه .. -مانی استاب بازی بیار -باشه حتما میارم ....پسر کوچولوم خیلی صمیمانه و با احساس برام حرف می زد و منم خیلی جدی جوابشو می دادم . نمی خواستم کیوان بفهمه که من دارم با پسرم حرف می زنم . دیگه خسته شده بودم . دلم می خواست خداحافظی می کردم . مهران گوشی رو از مهرزاد گرفت و اونم شروع کرد به گریه کردن که دیگه خداحافظی کردبم ..گوشی رو خاموش کردم . حال و حوصله تلفن دیگه ای رو از ایران نداشتم .. -عزیزم ببخش اگه یه وقفه ای افتاد . ولی به تو هم بد نگذشته بودا . همین جور داشتی کارت  رو می کردی . -اگه بدونی چه کیفی میکردم و لذت می بردم که بین من و اون منو انتخاب کرده می گفتی که بکنمت .. چه حالی می داد .  کیرم داخل کس داغت که خودش داغ بود وقتی اون جوری افسونگری می کردی و عشوه میومدی یه هوسی مث موج رو کیرم حرکت می کرد و می پرید توی کست و دوست داشتم  خودمو خالی کنم . -حالا میشه ازت بخوام دوباره از اون موجا رو بفرستی توی کسم  ؟ -به شرطی که بازم افسونگری کنی .. عشوه هامو شروع کردم. طوری براش ناز می کردم که به زحمت می تونست خودشو کنترل کنه . -اووووووخخخخخخخ نههههههههه پریسا .. نازتو .. نازتو .. -بفرست اون امواجو بره توی کسسسسم .. موجای بلندو بفرست .. من می خوام امشبه رو مال تو باشم . فقط مال تو .. دیگه هم نمی خوام با هیشکی دیگه شیطونی کنم . به شرطی که تو هم قول بدی فقط منو بخوای .. -فقط تو .. فقط تو .. حس کردم کیرش عین صخره های سنگی شده . یه سفتی خاصی پیدا کرده بود . افسونگری و عشوه های  من کار خودشو کرده بود . -دوستت دارم پریسا .. مال منی .. فقط  مال من . راستش وقتی با شوهرت حرف می زدی بهش حسادت می کردم . دوست داشتم مال اون نباشی . اصلا باهاش سکس نکرده باشی . یا حداقل از این به بعد نکنی .. ما تهرون که رسیدیم می تونیم لحظه های خوشی با هم داشته باشیم .  از این حرف کیوان خوشم نیومد . من اونو فقط واسه دیار غربت می خواستم . نمی خواستم وقتی که پام به ایران باز شد این کار رو ادامه بدم . می خواستم همه چیزو فراموش کنم . نهههههه .. نمی دونستم چی جوابشو بدم . ولی بهتر بود فعلا سکوت می کردم . -اووووووهههههههه .. نهههههههه .. چیکار داری می کنی .. سوختم سوختم .. یه  لنگمو انداخته بود رویکی از شونه هاش و کیرشو هم که محکم توی کسم فرو می کرد و درش می آورد و کف دستشم روی کسم می کشید . و میومد به طرف بالای پام . لباشو رو وسط پام گذاشته  بوسه نرم و ممتد رو به طرف نوک پا ادامه می داد . لذت شدیدی رو در پوست پا هام و بعد کل بدن و دور کسم حس می کردم . -کیوان خوشم میاد خوشم میاد هر کاری که داری می کنی همینو ادامه بده .. همه چی با هم هماهنگه .. منو بکن .. عزیزم حرکاتت هار مونی داره .. خوبه .. خوبه .. ولم نکن .. دو تا کف دستشو  دور پای راستم که انداخته بود رو شونه چپش .. گذاشته و آروم آروم دستاشو به طرف بالا می کشید و یعد این حرکت رو از اول انجام می داد . -کیوان زود باش محکم تر من سوختم ..  سنگینم نکن .. زود باش .. جوووووون ..جووووووون .. چشامو بستم تا این جوری حس بگیرم و به هیچی فکر نکنم جز به تاریکی محیط کس و کیری که داره اون داخل حرکت می کنه وبه دنیایی که با دنیای من در هزاران کیلومتر آن سوی مرزهای این کشور تفاوت داشت . -خوشم میاد خوشم میاد .. لذت و اوج هوس من در یه خط مستفیم در حال حرکت بود .. می دونستم از این بیشتر اوج نمی گیرم ولی موندن حداقل یک دقیقه  در اوج هوس و ارضا شدن منتهای آرزوی یک زن در سکسه و من دو دقیقه شایدم بیشتر بود که در این اوج بودم اما سوپر اوج لحظه ای بود که حس کردم اون داغی و نقظه جوش کسم آبمو از پهلوهای کس داره به طرف بیرون سرازیر می کنه .. .. -کیوان داره میاد .. فقط همینو تونستم بهش بگم . دستامو به دو طرف بازش کردم . خودم پامو از رو شونه هاش انداختم پایین تا این جوری در انتهای ارضا شدن آرامش بیشتری داشته باشم . ..... ادامه دارد .... نویسنده ..... ایرانی 

به دوشرط .. زندایی !

این زندایی ما معلوم نبود شکل و شمایلش به کی رفته بود اصلا قیافه نداشت ولی یه اندام خیلی توپی داست که اکثرا با یه تاپ و شلوار استرچی که پاش می کرد حسابی اونو خواستنی و تو دل برو می کرد . اون تنها بچه بابای پولدارش بود و اتفاقا خدا به اون و دایی منم یه دختر داد ..و همین یه دونه بچه شد . من از بچگی عاشق این دختر دایی ام بودم و اونم منو دوست داشت . خیلی ها به من می گفتند از اونجایی که سمیرا خیلی نجیب و سر به زیره و پول و پله و ملک و املاک ننه اش که پدر تریلیاردری داره به اون و به تو می رسه همینو بگیرش .. هرچند دایی جان کم نچاپیده بود ولی تمومی نداشت . مادرم که می گفت این سمیه یعنی زن دایی جان مادر فولاد زره بوده و همش باید تو سری خور باشی و این طرز لباس پوشیدنش هم آبروی آدمو پیش همه می بره . انگار نه انگار زنی گفتن مردی گفتن .. اگه می خواست خیلی رعایت کنه این بود که مثلا یه جین بپوشه که فرقی هم نمی کرد اون جوری هم کون گنده اش اندازه یه سینی می شد . نمی دونم چرا حس کرده بودم که اون با دایی کوچیکه ام جمال خان یه سر و سری داره .. وقت و بی وقت جمال رو خونه شون می دیدم . آخه اونا همسایه دیوار به دیوار ما بودند . دست بر قضا این جمال خان راه دور کار پیدا می کنه و همون جا از دواج هم می کنه و میره .. از روزی که اون رفت کاملا متوجه بودم که سمیه هرکول چه جوری کشتی هاش غرق شده . شانس آوردم که سمیرا از نظر خوشگلی و هیکل به دایی کمالم رفته بود . من زیاد در بند مال و منال سمیرا نبودم . خودشو دوست داشتم .. یه بار زندایی با از دواج ما مخالفت کرده بود . دوست داشتم کونشو از وسط جرش می دادم و اونو دو تیکه اش می کردم . عوضی .. طوری حرف می زد که انگاری من برای مال و منالش اومدم اونجا .. کارد بهم می زدی خونم در نمیومد . دلم می خواست وقتی اونو تنها گیرش آوردم بهش بگم کیر جمال  بهت نرسیده که این جور  شدی ولی شیطونو لعنت کردم . اما از یکی از خطوط ایرانسل که معلوم نبود به اسم کیه براش پیام دادم که کیر آقا جمال بهت نرسیده که این جورجنی شدی ؟ ..چند بار هم پیام دادم .  سمیرا تکواندو کار هم بود . یه روزی که برای انجام مسابقات چند روزه  رفته بود به چند تا شهر اون ور تر و دایی هم باهاش رفته بود زندایی احضارم کرد .. دلم مثل سیر و سرکه می جوشید .. من تازه از خد مت بر گشته بودم و تو مغازه سوپری بابام کار می کردم حق داشت که این جوری از آینده من بترسه  دوست داشتم تمام نفرت های دنیا رو روش خالی کنم .. وقتی اونو دیدم و طرز حرف زدنشو .. یه آرامش خاصی بهم دست داد .. ولی داشتم دیوونه می شدم از طرز لباس پوشیدنش .. استرچ پارچه ای به رنگ پا و خیلی هم کیپ تنش کرده بود با یه تاپ آستین حلقه ای . با این که قیافه نداشت ولی خیلی خوشگلش کرده بود . ووووووویییییی به نظرم اومد که نه سوتین بسته نه شورت پاش کرده .. خط درز کسش کاملا از رو شلوارش پیدا بود .  حتی دور کسش . قالبو اندازه کسش کاملا مشخص بود .. اگه شورت پاش می کرد نباید این جوری می شد .. بیچاره مامان حق داشت که می گفت باید ازش ترسید . -ببین ساسان من همین یه دونه دختر رو دارم . این دوره زمونه اصلا عشق و دوست داشتن بی معنی شده .. همین دایی ات به خاطر پولم اومد با من از دواج کرد ولی من عاشقش شدم . فکر می کنه من نمی دونم که کلی دوست زن و دختر داره و با پول من داره با اونا حال می کنه .. واییییییی زندایی چرا این جوری شده  برای اولین بار داره از این حرفا پیش من می زنه .. ادامه داد -حالا ما اهلش نیستیم و مثل زنای دریده دیگه اهل تلافی نیستیم . هرکی تا حالا جای ما بود نجایتش می رفت زیر سوال .. می دونم پسر خوبی هستی ولی می خوام این طور نباشه که تو دخترمو به خاطر سر مایه اش بخوای .. -زندایی جون من حاضرم تعهد بدم هیچی از مالش نمی خوام -این که نمیشه ما دلمون واسه عزیز دردونه مون می سوزه . مثل این که دلش خیلی پر بود از این که دیگه نمی تونه زیر کیر جمال  بخوابه .. -آدم در این دوره زمونه باید به یکی دل ببنده که واسش موندگار باشه .. -ببخشید من برای سمیرا جان موندگار میشم .. .. انگاری نشنید که من چی دارم میگم -مگه من چند سال سنمه .. تازه شدم سی و هشت . .....معلوم نبود واسه خواسنگاری اون اومدم یا دخترش .. یه نگاهی به من انداخت و گفت انگیزه واسه از دواج خیلی چیزا می تونه باشه .. یه نیاز هایی که در هر دو جنس وجود داره .. ..خدایا این چرا امروز داره از مرز های کلام  و تابو ها رد میشه .. -ببخشید سمیه خانوم زندایی گل  با من امری داشتین ؟ نگام کرد و یهو زار زار شروع کرد به گریه کردن .. کنار هم رو کاناپه نشسته بودیم . سرشو انداخت رو سینه ام .. نزدیک بود خفه شم نفسم نمیومد . -چرا هیشکی درکم نمی کنه همه به فکز خودشونن .. من خیلی تنهام .. تنهای تنها ... طوری داشت رفتار می کرد که شک کردم یه جورایی می خواد باهام حال کنه .. آخه یه بار قبل از این که برم سربازی با یه زن بیوه ای رابطه داشتم که همین حالتا رو داشت ولی یه مدت که گذشت حس کردم نسبت به سمیرا دارم گناه می کنم و دیگه رفتم خدمت و ازش خبری ندارم .. -زندایی چیزی می خواستی بگی ؟ دیدم موبایلشو در آورد و بهم میگه اینو تو برام فرستادی ؟ که من و برادر شوهرم با همیم .. آره درست گفتی ولی حالا هیشکی نیست به دادم برسه .. آخه  این شماره توی موبایل سمیرا هم بود ساسان جون ! ... ..وای عجب سوتی داده بودم .. یکی دوبار با این شماره به موبایل سمیرا پیام داده بودم .. تازه فکرشو نمی کردم مادره بره سر وقت گوشی دخترش فضولی .. از خجالت آب شده بودم ولی دیدم که زندایی رو کاناپه غش کرد  . ولی نمی دونم چرا طوری افتاده بود که جفت سینه هاش زده بود بیرون و زیپ شوارش تا قسمت کس پایین کشیده شده بود .. .. واسه اون لحظات دیگه یادم رفته بود که اون ممکنه یه روزی بشه مادر زنم و زن دایی منه .. الان بهترین موقعیت بود که دق دلی خودمو خالی کنم . و یک کیر درشتی بهش بزنم که حظ کنه . نیازی هم نبود در رو قفل کنم چون نه از سمیرا خبری می شد نه از دایی کمال . تاپ  سمیه رو کشیدم پایین . چه هبکل پری داشت .. دهنمو گذاشتم رو سینه هاش .. می دونستم که همینو می خواد .. همین که بتونم سر حالش کنم و بهش جون بدم ولی با این حال بازم کمی تردید داشتم آخه به نظرم میومد که بیهوش شده باشه .. لبامو گذاشتم رو استرچش ولی دیگه وقت این کارا نبود . حرص داشتم . هرچه باداباد . اون فهمیده بود که من براش پیام دادم .. احتمالا دستپاچه شده بود حتما فکر می کرد دایی جمال واسم تعریف کرده که اونو گاییده . -اوووووووففففف رون تپل و کون گنده .. کس به این کوچولویی و غنچه ای جای  تعحب داشت . یه دست به سینه و شکمش زدم و اونو درازش کردم . قسمتی از پاهاش افتاده بود رو زمین .. کسش خیلی خیس کرده بود .. یعنی بیداره و داره فیلم میاد ؟ ولی امونش ندادم . بذار هر غلطی که می کنه بکنه . دیگه به سر مایه اش ننازه . کیرمو رو کسش گذاشتم . کاش که این کس غنچه ای از درون هم تنگ باشه .. با یه فشار کوچولو قسمتی از کیرمو کردم توی کوسش .. نه نه .. نمی شد اون داخل نگهش داشته باشم . من که شرایط اونو نمی دونستم .. شاید دایی جون ایراد پیدا کرده بود و بار دار نمی شد .. کیرمو کشیدم بیرون و گذاشتم بین جفت سینه های درشتش و .. دو تا سینه رو به کیر فشار داده کیرمو حرکت می دادم همون دقیقه اول آبمو خالی کردم روی سینه و بین اونا .. بعد کیرمو دوباره فرو کردم توی کسش .. انگار قصد به هوش اومدن نداشت .. یک بار دیگه دست گذاشتم زیر سینه اش نبض و ضربان قلبش خوب بود . تنش هم گرم بود و نفس می کشید . همه این علائم حکایت از این داشت که می تونم به گاییدن ادامه بدم . با چه سرعتی اونو می گاییدم ! یکی دوبار حس کردم که داره تکون می خوره ولی توجهی نکردم حس کردم که دستشو داره می ذاره وسط سینه و روی شکمش .. -سمیه جون تو ما رو فیلم کردی ؟ اون داشت آب کیر منو که روی سینه ها و وسطشون خالی شده بود جمع می کرد و می ذاشت تو دهنش . دیگه قلقشو گرفته بودم . دوای زن دایی همین یک کیر بود .. بدم میومد اون لبای آب کیر خورده رو ببوسم ولی مجبور شدم این کارو بکنم . با هم رفتیم رو تخت .. اونو دمرش کردم و از همون پشت همچین کردم توی کونش و آخش در اومد مجبور شدم دهنشو محکم بگیرم .. خوب که اونو از کون گاییدم و با مقعدش صفا کردم همون کیرو دوباره فرو کردم توی کسش .. کون درشت و دو طرفش حسابی با لرزشهای هوس انگیزی که داشت منو داغم کرده بود .. -آخخخخخخخ ساسان ساسان جون بذار من بیام روت .. -زندایی فقط منو له نکنی .. -نهههههههه نههههههه چی داری میگی کسسسسسسم .آخخخخخخخخخ .. ولی خیلی خوب رو من سوار شده بود و کیرمو طوری می پیچوند که  هوس کردم بازم آبمو خالی کنم ولی گذاشتم حالشو بکنه .. لبامو طوری به لباش قفل کرده بود و راه بینی منو هم بسته بود که به زور نفس می کشیدم ..ساسان ساسان جون کمرمو قفلش کن . قفلش کن . آبم داره میاد .. اوووووخخخخخخخ .. اومد اومد .. جوووووووون فدات .. منو غرق بوسه ام کرد .. دراز کشید و ازم خواست که توی کسش خالی کنم . ترسیدم ولی گفت نگران نباش ..یه نگاهی به چهره بشاش اون انداختم و با لذت گذاشتم کیرم به اوج داغی برسه و دیگه ولش کردم تا کسشو خیس خیس کنه .. با هر جهش آبم اون چشاشو می بست و باز می کرد . ..-زندایی من دیگه می خوام برم -نه امشبو پیشم بمون من تنهام . کسی شک نمی کنه .. -سمیه جون چون بیهوش شده بودی خواستم به هوشت بیارم اما یه بیهوشی دیگه داری که نمیشه بیدارت کرد . اون غرورته ..من دیگه نمی کنمت . این اولین و آخرین بار بود -نهههههه نامردی نکن .. کیرمو گرفتم طرف صورتش .. فوری گذاشت دهنش شروع کرد یه ساک زدن . -اگه اینو می خوای دو تا شرط داره -بگو بگو چی می خوای .. -می خوام با ازدواج من و سمیرا موافقت کنی ..دهنشو از رو کیرم بر داشت .. -باشه باشه .. باز چی می خوای -من مرد حسودی هستم .. نمی خوام لباس پوشیدنت طوری باشه که دیگرانو تحریک کنه . آخه تو هم معشوقه من میشی هم مادر و مادر زن من ..هم این که زندایی منم هستی .. -خوشم میاد عشق من حسودم باشه .. هرچی بگی قبوله .. -پس شبو می مونی ؟ -هرچند شب که بخوای .. من و سمیه چراغ خوابو روشن کرده  رفتیم توی بغل هم . انگار اون شب هیشکدوم اشتها به غذا نداشتیم . فقط اشتهای همدیگه رو داشتیم .. تا صبح داشتیم جشن می گرفتیم . من صاحب دو تا زن و اون صاحب دومین شوهر شده بود ... پایان ... نویسنده ... ایرانی 

زن نامرئی 205

هر چی بود داشتم کیف می کردم ولی راستی راستی پس از این همه کیری که خورده بودم کاملا متوجه بودم که اون کیر,  کیر پویا نمی تونه باشه .. یه لحظه سرمو بر گردوندم که دیدم میلاده .. اووووووووووهههههههه وووووووویییییی نه عجب کیری خورده بودم . عجب کیری به من زده بودند . پویا مگر دستم بهت نرسه .. لجم گرفته بود . با این که داشتم حال می کردم و هوس داشتم ولی نمی تونستم رضایت بدم که اون منو بکنه . تا رفتم جیغ و داد راه بندازم میلاد جلو دهنمو گرفت و. گفت عزیز خواهش می کنم . خواهش می کنم کوتاه بیا .. کوتاه بیا نذار حالمون گرفته شه . داریم حال می کنیم . اتفاقا خود پویا هم گفته بود که کار درستی نیست و خواهر زنش اهل این حرفا نیست . ولی من تقصیر دارم . گفتم هر کیری که به هر کسی وارد شه بالاخره بهش حال میده . -یعنی میگی من الان دارم با تو حال می کنم . -آره یه چیزی در این مایه ها  -ولی من از دستت خیلی عصبی و دلخور هستم .. -حالا کیرمونو شل نکن دیگه ببین از ترس چقدر عقب نشسته -آره جون خودت تو گفتی و ما هم باور کردیم . پویا پدرت رو در میارم .. هوس داشتم و منتظر بودم که میلاد به کارش ادامه بده -اووووووففففففف پسر پسر آتیشم کن . ولم نکن . بذار من بسوزم . بذار من تو حال خودم آتیش بگیرم . جووووووووون ... چه کیریه .. پویا دیوونه .. -اون طور ی تو رو با کیر خودش مست کرده بود که وقتی جامونو عوض کردیم اصلا حالیت نبود .. -حالا حتما داره مهناز رو میگاد .. -آره مهناز خیلی دوستت داره ولی ازت حساب هم می بره .. -از دست شما مردا دیگه آدم نمی دونه چیکار کنه . همش به دنبال تنوع هستین . حالا ما زنا این جوری نیستیم . اگه با یکی دوست شیم تا آخرش با همونیم و با همون حال می کنیم و چشم و دلمون سیره و به دنبال مردای دیگه هم نمیریم . کس شر گویی من گل کرده بود . تر جیح دادم سکوت کنم تا اون با تمرکز بیشتری به کارش ادامه بده و منم بیشتر حس بگیرم .. بازم داشت خوابم می گرفت ولی این بار دیگه می دونستم که مرد سومی در کار نیست که تر تیب منو بده .. واقعا آدم که بدنش نیاز داشته باشه  واسه زنا هیچی مث کیر خواب آور نیست . اگه اینا رو واسه مردا بگی دیگه فیس و افاده شونو می برن بالا و طاقچه بالا می ذارن . -آهههههههه کمکم کن .. کمکم کن .. بچسبون کیرت رو تا ته برسون . بیضه هاتم بفرست که بره . بذار بره . بذارش تو .. اون داخل حرکتش بده . نگو که نمی تونی . نگو که نمیشه .. وووووویییییییی چه خوب شد که پویا تو رو فرستاد ولی بهش نگی ها می خوام ادبش کنم . می خوام آدمش کنم .. چی به خوردم دادین همش داره خوابم می گیره -نادیا جون تو که چیزی نخوردی جز همین کیر .. اینا همش از لذت کیره که این جور داری احساس نشاط می کنی .. -آخخخخخخخ نههههههههه کسسسسسسم کسسسسسسسم اصلا بهش نمی رسسسسم -حالا برس .. هم من اینجام هم پویا .. پویا خیلی خواهر زنشو دوست داره . اون میگه که برای شادی و آرامش تو هر کاری می کنه -آره دیدیم -مگه بد بود ؟ .. -نههههههه نههههههه محکم تر میلاد محکم تر بزن .. کسسسسسم می خاره . می خاره .. خواهش می کنم .. با انگشتاش داشت کسمو می خاروند -اووووووههههههه با کیرت  هم بخارونش .. بخارون .. بگو دوستم داری . بگو منو می خوای . بگو فقط مال منی .. عزیز دل منی , هستی منی عشق منی .. دیگه حسابی قاطی کرده بودم . ضربات  گایشی هر حرفی رو که به ذهنم می آورد بر زبونم جاری می کرد . -داره میاد . میلاد آب کسم داره می ریزه . تند تر .. تند تر منو بکن .. منو بکن . خوشم میاد لذت می برم . حس ندارم دیگه .. دیگه هیچ حسی ندارم . منو بکن .. لذت هوس داشت ازم می ریخت .. بازم یه کیر تازه  منو  سر حالم کرده بود .. چشام بسته شده بود .. ولی کیر میلاد رو حس کردم که با دهنم تماس گرفته بازش کردم و اونم کیرشو فرو کرد توی  دهنم و به حال خودش حرکت می داد .. این بار  دو تا کیر رو توی سوراخم حس می کردم یکی رفته بود توی کسم و یکی دیگه تو دهنم . دیگه نای بلند شدن و اعتراض کردنو هم نداشتم . ظاهرا پس از این که میلاد کیرشو کشیده بود بیرون پویا جاش کیرشو فرستاد توی کس من .. دو تایی شون در حال گاییدن من بودن . یکی داشت کسمو می گایید یکی دهنمو .. چقدر با هم هار مونی داشتند .. همزمان با هم آبشونو خالی کردن .. اووووهههههه نههههههه مجبور شدم آب کیر میلاد همه رو بخورم تا سرفه ام نگیره ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

شیدایر شی میل 53

فری یه جور خاصی به هوتن نگاه می کرد .. نمی دونم چرا .. ولی حس کردم که فری کونی دوباره هوس کون هوتن رو کرده .. این دو تا پسر معلوم نبود چرا این قدر عاشق کون همند و از کردن هم سیر نمیشن . همینا بود که لاله عزیزمو خیلی عذابش می داد . ولی لاله باید با این شرایط می ساخت . حالا که من دختری اونو گرفته بودم باید تحمل می کرد . من دوستش داشتم  . اصلا همه این جمعی رو که اینجا بودن دوست داشتم شاید به خاطر این بود که از لذت بردن خوشم میومد و می خواستم خودمو مشغول کنم .  نمی دونم اون دو تا در گوشی به هم چی می گفتن . فقط شنیدم که هوتن می گفت من که حرفی ندارم . دو تایی شون یه نگاه خاصی به لاله انداختند .. یه لحظه دلم هری ریخت پایین . هر چند مسئله ای نبود ولی می دونستم که لاله از این بابت عذاب می کشه . فری یه جور خاصی به لاله و کس اون خیره شده بود . .. درسته که لاله تن لختشو در معرض فری قرار داده بود ولی هنوز به این فکر نکرده بود که بدن خودشو در اختیار اون قرار بده . هنوز تابویی بین اونا وجود داشت . اون هنوزم  اثری از هوتن گذشته رو برای خودش ترسیم می کرد . ولی هوتن نمی تونست  اینو حس کنه .. هوتن رضایت خودشو با این مسئله که فری می تونه با لاله سکس کنه اعلام کرده بود .. می دونستم یه شر عجیبی به پا میشه . آخه لاله دوست نداشت که بره زیر کیر فری . اون همچنان می خواست که نسبت به هوتن یه حس وفا رو داشته باشه  شاید هنوزم به این امید بسته بود که می تونه هوتن رو آماده اش کنه .. هر لحظه منتظر فاجعه ای بودم . می خواستم لاله رو بکشونم یه گوشه ای قبل از این که هوتن مسئله رو با هاش در میون بذاره من با هاش حرف بزنم ولی می دونستم اینم فایده ای نداره و ممکنه اون اینو از دید من ببینه .. سرانجام اون چه که نمی بایست شد . هوتن لاله رو کشید یه گوشه ای و حرفایی بهش زد که حدس می زدم چی باشه .. اون لحظه فروغ رفته بود به آشپز خونه وگرنه صدای سیلی محکمی  رو که لاله بر صورت هوتن نواخته بود می شنید . لاله به سمت یکی از اتاقا دوید . منم به دنبالش رفتم . از این که احساسات اوجریحه دار شده بود خیلی دلم می سوخت و ناراحت بودم . دلشو شکسته بود . لعنتی به اندازه کافی حال کرده بودیم دیگه فری لعنتی .. تا حدودی دلمم برای فری می سوخت . آخه در میون سه تا زنی که اونجا بودیم اون اگه هوس کس می کرد فقط می تونست کس لاله رو بکنه . تقصیری هم نداشت . چون من که کس نداشتم . کس مادرشو هم که نمی تونست بکنه .. لاله رو در یه گوشه ای گیر آوردم که خیلی ناراحت و افسرده بود و اشک می ریخت .. -عزیزم چیزی نشده . من به جای تو بودم می رفتم با این فری حال می کردم و خیلی هم حال می کردم و این هوتنو حالیش می کردم که می تونی لذت ببری و بدون اون هم می تونی اوج بگیری و تا مین شی .. خیلی هم به سکست آب و تاب می دادی و نشون می دادی که از اون بیشتر لذت می بری .. باید درس خوبی به اون بدی . -اون بچه کونی واسه فری ارزش بیشتری قائله تا من .. -خب دیگه .. در واقع میشه گفت اون دو تا پسر زن و شوهر همن . هر دو تا شون  هم زن هستند هم شوهر . کاریش نمیشه کرد . باید دور هوتن رو قلم بکشی . این واقعیت قضیه هست . الان در کشور های دانمارک و سوئد و خیلی از کشور های دیگه دو تا مرد با هم از دواج می کنن . -کثافتا .. اون چرا باید هوس منو بکنه .. اون که به اندازه کافی با کون دادن و کون کردن حال کرده -لاله خودت رو ناراحت نکن . اگه تو یه روزی عاشق هوتن شدی به خاطر این بود که فکر می کردی اون آدمه ولی دیدی که اون از نظر اخلاقی و این که بخواد مرد زندگی بشه دوزار هم نمی ارزه . به خاطر همچین آدمی که خودت رو نباید ناراحت کنی . لاله رو آرومش کردم . دستی به سر و صورتش کشید .. یه دوش گرفت و خودشو کاملا تمیز و خوشبو کرد .. . خیلی آروم خودشو نزدیک فری کرد .. فری رفته بود روی  یکی از مبلهای چرمی نشسته بود و لاله هم کنارش نشست .. لاله پاهاشو دراز کرد . طوری که فری بتونه اونو ببینه و خوب هم ببینه و از حال بره .. ظاهرا فری دلخور بود . انتطار نداشت که این جور باهاش بر خورد شه بهش بر خورده بود .. ولی وقتی که دست لاله یه سمت کیر فری رفت اونو از خود بی خودش کرد . در عرض چند ثانیه کیر فری با یه حرکت رو به جلو به حداکثر شق بودنش  رسید ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

هرجایی 103

-به شما حق میدم خانوم محمودی . یه دانش اموز ممکنه چهره اش خیلی عوض شه .. اگه من شاگرد دبیرستانی شما بودم شاید منو به یادتون می آوردین . من همون دختر بی بابایی هستم که دلتون واسه من می سوخت . همونی که به بقیه دخترا می گفتین که منو سر مشق خودشون قرار بدن . اون روزا زیاد متوجه نمی شدم که چی میگین .. من نیلوفر پاکم . -نیلوفر عزیزم باورم نمیشه ..شاید خیلی ها رو فراموش کرده باشم ولی تو رو نه .. حالا شناختمت .. همیشه در ذهنم بودی حالا که به چشات نگاه می کنم همون حالتو داره همون نگاه پاکو می بینم . همون نیلوفر پاکو .. قبل از این که من بغلش کنم اون بغلم زد .. -حالا یکی یکی همه حرفایی رو که بهت زدم یادم میاد . بهت گفته بودم که تو یه روزی واسه خودت کسی میشی .. خانومی میشی . یه زنی که خیلی ها حسرت تو رو بخورن . و خیلی ها بهت افتخار کنن . تو خیلی مهربون بودی . مگه میشه تو زمونه ای که هیشکی به هیشکی رحم نمی کنه و یه دختر بچه غذای  کمشو بده به این و اون فراموش کنم . تو همیشه یک قدم از بقیه جلو تر بودی .. بابا در این جا به حرف اومد و گفت حالا هر قدر هم می دویم بهش نمی رسیم .. -دخترم من حالا خیلی شکسته و داغون شدم نه ؟/؟ -برای من همون چهره رو داری . همون چهره مهربون و دوست داشتنی . یه دانش آموز هر قدر هم بزرگ شه  بازم برای معلمش یه بچه محصله . اونو همیشه بزرگ می بینه . اون براش مقدسه . اون چهره جوونی معلمو می بینه .. شاید از اونجایی که دوست داره این جور ببینه و اون لحظه ها براش همون تازگی رو داشته باشه به همین صورت می بینه . منم شما رو همون جور مهربون و لطیف و زیبا می بینم . چون قلبتون زیباست .. -بریم اتاق دفتر .. سرپا خسته میشین . .. صحبتامون گرم افتاده بود . خانوم محمودی قبلا در این مدرسه آموز گار بود . بعد از بیست سال چند مدرسه عوض کردن برگشت به همین جا این بار با سمت مدیریت .. -نیلوفر من بهت افتخار می کنم . لذت می برم می بینم که دانش آموز من به یه جایی رسیده . این برای معلمی که صورتشو با سیلی سرخ نگه می داره از هر پاداشی در این دنیا با ارزش تره . و با ارزش تر این که نیلو فران پاکی پیدا میشن که فراموشم نمی کنن . .. خیلی احساساتی شده بودم .وقتی بچه های کوچولو رو می دیدم و این که منم یه روز هم قد اونا بودم یه جوری می شدم . اصلا فکر نمی کردم که آدم بزرگا چیکار می کنن و یه روزی ما هم باید بزرگ شیم . می خوردیم و می خوابیدیم و خودمونو به فر دا می رسوندیم تا فر دا یه روزی باشه مثل امروز .. هر چند امروز هم همین کار رو انجام میدیم ولی خوب فرقش اینه که هوشیارانه این کا رو می کنیم . وقتی   چند تا از کلاس اولی ها رو بغلشون کرده و می بوسیدم  از بوی تنشون لذت می بردم . یعنی واقعا منم یه روزی مث اونا بودم ؟ چقدر ناز دارن .. یعنی منم ناز داشتم ؟ بابا رحیم داشت گریه می کرد .. مجبور شدم یه خورده هوای بابا رو داشته باشم .. -خانوم مدیر! بابام اون سالها به خاطر کارش نمی تونست از خارج بیاد و بهمون سر بزنه .. حالا ناراحته که چرا اون روزا رو از دست داده .. خانوم محمودی  یه دو دقیقه ای رو که داشت با تلفن حرف می زد من از فرصت استفاده کرده به بابا گفتم پدر بس کن واست خوب نیست . فرض کن تو نیلوفر کوچولو رو دیدی . حالا من برات نیلی کوچولو نمیشم ؟ -چرا عزیزم . تو همه چی من میشی .. ولی دیگه عمری برام نمونده -چه می دونی بابا . همه مون رفتنی هستیم . حالا کی گفته که تو می خوای زود تر بری و من می مونم .  دلم می خواست یه کمکی به مدرسه بکنم . که بازم قشنگ تر از این شه . حداقل سرویس بهداشتی مرتب تری داشته باشن .. ولی دسته چکمو با خودم نیاورده بودم .. خواستم از بابا کمک بگیرم و بعدا پولشو پسش بدم ولی اون قبل از من یه چکی کشید و اونودر اختیار خانوم محمودی قرار داد .. از این کارش تعجب  کردم .. با این که زیاد در ایران نبود ولی با شرایط اینجا آشنایی داشت . -خانوم محمودی من این پولو به خاطر این که فقط در اینجا هزینه بشه تقدیم می کنم . می دونم اداره مقررات خودشو داره و سرانه و این حرفا ولی خودم روش وای می ایستم . می خوام دخترم و کوچولوهای اینجا راحت باشن .. همونجا بی اختیار فریادی از خوشحالی کشیده و بابامو بوسیدم . از اونجا اومدیم بیرون .. -بابا خیلی تعجب کردم -یعنی بهم نمیاد ؟ زمان حسرت خوردن دیگه گذشته.. من که از تو خرج نکردم . تو رو که دارم اینا چیزی نیست . .... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی 

لبخند سیاه 33

پاهامو محکم به دو طرف صورتش فشردم . دستامو گذاشتم رو سینه هام و با هاشون بازی کرده و با چند تا پرش الکی یهویی خودمو ساکت کردم .. فقط به خاطر اون و این که لحظات سکسم بگذره . بتونم از این  لحظات طاقت فرسا و نفس گیر رهایی پیدا کنم . -کف دستمو دور کیر فرزاد لول کرده گفتم عزیزم حالا اینو می خوام . اینو می خوام آرومم کنه زود باش .. زود باش .. کیرشو کرد توی کسم .. ظاهرا باورش شده بود که من ارگاسم شدم . راهی نبود جز این که فکر کنم مهران داره منو می کنه .. توی ذهنم با اون حرف می زدم . زیر لب زمزمه می کردم با این فکر و تجسم این کلمات که عزیزم مهران منو ببخش که  در آغوش یکی دیگه هستم منو ببخش باور کن فقط تو رو دوست دارم . دوست دارم فقط مال تو باشم متعلق به تو و هستم .. حس کردم کسم کمی داغ نر شده ..  من که  معشوق دیگه ای جز مهران نداشتنم و فرزاد هم که شوهرم بود و مجبور بودم خودمو در اختیارش بذارم . اون شب فرزاد سر کیرش کاندوم کشید و وقتی هم که کیرش توی کسم بود آبشو توی همون کاندوم خالی کرد . وقتی بغلم زد حس کردم با اون دستها بیگانه ام . انگار این من نبودم که سالها با نوازش و محبت این دستها جون می گرفتم . .. به بوسه بعد از سکس عادت عجیبی داشتم . اون بازم مثل گذشته ها بعد از تموم شدن عشقبازی منو بوسید . لباشو گذاشت رو لبام .. چقدر عذاب آور بود .. هم این که دیگه دوست نداشتم اون منو ببوسه و هم این که به این فکر می کردم که بازم باید ریا کاری کنم سختم بود .. اون شبو هر جوری بود به صبح رسوندم . وقتی بیدار شدم اونو در کنار خودم ندیدم . صبحونه رو واسم ردیف کرده رفته بود . فرشاد هم خوابیده بود .. دلم می خواست یه زنگ برای مهران می زدم . ولی حس کردم خواب باشه ..با هم پیامای عاشقونه ای رد و بدل کردیم . حتی از طریق ایمیل با هم سکس چت کردیم . اون زود تر از من بیدار شده بود . خوشحال بودم که همون هیجان منو داره .. یه فکری به نظرم رسید . با مهران در میون گذاشتم .. اونم قبول کرد .. ازش خواستم که دو سه روزی رو با هم بریم ویلای شما لمون .. -عزیزم لحظه های خوشی رو می تونیم باهم داشته باشیم . ولی من بهونه مهرانه رو می کنم که با اون و یکی دو تا از دوستای دیگه می خواهیم بریم.. -در هر حال مهرانه هم خیلی دوست داره بیاد . -ولی تنهایی سختشه . اون حداقل می تونه تا اینجا یعنی خونه مون بیاد و بعد برگرده .که فرزاد اونو ببینه . آخه من دلم می خواد با هم تنها باشیم . باز یه وقت دیگه ای اونو با خودمون می بریم یا اصلا من و اون با هم میریم . بذار اول  با فرزاد حرف بزنم . وقتی موافقت شوهرمو جلب کردم و یک بار دیگه دونستم بهترین شوهر دنیا رو دارم این خبر رو با خوشحالی به مهران اعلام کردم .  . همون ساعت رفتم  و برای عشقم زنگ زدم -ببینم عشقم حداقل یه شبشو باید تا صبح توی بغل من  باشی .. -یه شب دیگه رو  توی بغل یکی دیگه باشم ؟-دیوونه می کشمت . نابودت می کنم . من به خاطر تو از همه چی گذشتم . اصلا این چه حرفی بود که من زدم . تمام وقت باید توی بغل هم باشیم . ویلای ساحلی و دریای امن و منطقه اختصاصی من و تو .. پول آقا فرزاد و حال کردن من و تو . .. ... وقتی فرزاد خونه نبود به خودم رسیدم . لای پا .. سوراخ کون .. دور و بر کس .. اطراف سینه .. زیر بغل .. ابرو .. همه جامو بیشتر از صد بار ور انداز می کردم . می خواستم براق براق وقبراق وقبراق  باشم .. خوشگل و تو دل برو .. طوری که مهران تصویر خودشو در آینه جسم من ببینه .. قشنگ ترین لباسا رو رو تن خودم امتحان می کردم .. اصلا چه طور بود یا شورت و سوتین خودمو مینداختم توی بغلش .. همه چی همون طوری پیش رفت که می خواستم . یه روز مونده بود تا من و اون بریم به ویلای بابلسر .. چه لحظات خوشی رو می تونستیم با هم داشته باشیم . آینه دیگه از دست من خسته شده بود . بیش از همه کون و صورت خودمو بر رسی می کردم . لامپای قوی تری گذاشته بودم توی اتاق .. زده بود به سرم می رفتم جلو آینه .. دو طرف کونمو بازش می کردم . می خواستم ببینم دور و بر سوراخ کونم و کسم چه حالتی داره . میزان لک حاشیه سوراخ کون و کس   تا چه اندازه ایه .. باید سفید کننده می زدم .. انگشتمو خیلی آروم روی سوراخ کونم حرکت می دادم . این بار دیگه راه این سوراخو هم برای کیر عشقم باز می کردم . درسته من کیر فرزاد رو ساک می زدم ولی باید با یک ساک زدن جانانه کیر مهران به خودم نشون می دادم که واسه کیر و وجود معشوق خودم خیلی بیشتر ارزش قائلم تا برای وجود شوهری که با عشق باهاش ازدواج نکردم . بالاخره من و اون رفتیم به ویلای ساحلی شمال .. به یکی از قشنگ ترین شهر هاش . هر چند که با فرزاد خاطره های شیرینی از این ویلا و این شهر ساحلی زیبا داشتم ولی می خواستم با هماغوشی با مهران تمام اون خاطره ها رو بریزم به دریا . ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

لبخند سیاه 32

اصلا دلم نمی خواست با مهران خداحافظی کنم . حس می کردم وارد دنیای جدیدی شدم که دل کندن از این دنیا یرام خیلی سخته . شاید نمی تونستم و نمی خواستم که اونو با یکی دیگه حس کنم و ببینم که اون دلش جای دیگه ای گیره . چون می گفت که سالهاست که منو می خواد . اگه اون روزها بهش توجه می کردم شاید مسیر سر نوشتم عوض می شد . ولی فرزاد .. اون چی ؟ با اون چه رفتاری می تونستم داشته باشم .. -پسر خوب من دارم میرم . پسر شیطونی نباشی ها .. -تو رو که دارم واسه چی شیطنت کنم فرزانه .. -می دونم خیلی آقایی . حالا معلوم نیست کی همدیگه رو ببینیم . -اگه دست خودم باشه میگم هر دقیقه و هر ثانیه فرزانه ... دل کندن از تو واسم خیلی سخته و من تحملشو ندارم .. خودمو انداختم توی بغلش .. با زبونش زبون منو می لیسید . غرق بوسه ام کرده بود .. -نهههههههه نهههههههه دوباره دارم اون جوری میشم . مهران به هیشکی نگو با من بودی .. -اگه مهرانه بدونه چی .. -نمی دونم اونو نمی دونم .-اون خیلی خوشحال میشه . همیشه دوست داشت که برادرش به عشقش برسه این براش یک رویا بود .. -و حالا به رویاش رسیده . این طور فکر می کنی ؟ -آره وقتی که ببینه و بفهمه که بهترین دوستش داره داداششو به خوشبختی می رسونه اونم احساس خوشحالی وآرامش می کنه . -خودت می دونی .. ولی نمی خوام همه جا هو بیفته . نمی خوام زندگیم از هم بپاشه حداقل فعلا خیلی کار دارم . اگه یه جای کار گندش در بیاد دیگه ممکنه همه چی به ضررمن تموم شه و هر چی رو که دارم بفروشم و خسارت بدم .. -عزیزم حق با توست ولی من چیکار کنم . دلم می خواد بیشتر ببینمت و باتو باشم .. راستش من بیشتر از اون این حسو داشتم که در کنار عشقم باشم ولی چیزی نگفتم . از هم جدا شدیم . بر گشتم خونه . فرشاد کوچولورو که دیدم نتونستم اون جور که قبلا حس و حالی داشتم باهاش ور برم و بازی کنم . اون مدام کاری می کرد که باهاش بازی کنم . انگولکش کنم .. دنبالش بدوم و اونو بگیرم و قلقلکش بدم . اما فکرم جای دیگه ای مشغول بود . پدرش زود اومده بود خونه .. اونو از خونه مادرش آورده بود .. -فرزانه چته خیلی تو همی -چیزیم نیست خیلی خسته ام . -مگه در مورد خاصی با مهرانه حرف زدی که این قدر گرفته ای ؟ ظاهرا از روزی که اون اومده روی رفتارت اثر داشته .. سکوت کردم و رفتم سر غذا . دوست داشتم ازش فاصله بگیرم . کمتر توی دید باشم . ولی انگاری اون شب ازم می خواست که باهاش سکس کنم . -تو یه چیزیت میشه عزیزم . باور کن این کار می تونه سر حالت کنه . یادت رفت قبلا هر بار یه خورده احساس خستگی و زدگی می کردی می گفتی سکس درمانی موثر ترین راه برای  رهایی از این حالته ؟ می خواستم بهش بگم من راهمو پیدا کردم . کاش می تونستم بگم که من  در مان شدم و از این به بعد هم با عشقم  هرگز احساس بیماری نمی کنم . می خواستم بگم درد من تویی . این که این قدر دور و بر من نباشی . ولی نمی شد به یک باره همه چی رو زیر پا گذاشت . دلم می خواست وقتی که اون خوابه بیدار باشم ووقتی که اون بیداره خواب . ولی اون همش می خواست بدونه چمه .. مجبور شدم کمی لبخند بزنم . بخندم . تظاهر کنم . با فرشاد بازی کنم . ولی دلم پیش اون بود که چیکار می کنه . راستش تا زمانی که شوهرم باهام حرف نمی زد و صمیمیت خودشو به اوج نمی رسوند می تونستم با این حال و حالت خودم بسازم وگاهی یه حس عجیبی به من دست می داد .. آیا من اشتباه کردم ؟ آیا سر انجام این رابطه جز تلخی و شومی چیز دیگه ای نیست . ؟ فرزاد خودشو به آب و آتیش می زد تا سر حالم کنه . تا قدرت عشقبازی خودشو به من نشون بده . دلم نمی خواست فرشاد کوچولو رو خوابش کنم . می خواستم که بیداری اون مانعی باشه برای سکس ما .. ولی فرزاد خودش فرشادو خوابش کرد و اونو رو تخت خودش خوابوند . مثل آدمای گنگ و بی اراده و مست لاپای لختمو در اختیارش گذاشتم تاکسمو میکش بزنه .. حرکت لبا و میک زدناشو حس می کردم ولی عین مجسمه  بودم . نگاهمو به سقف دوخته بودم . نمی تونستم متعلق به دو نفر باشم .. هنوز عادت نداشتم اون جوری که خیلی ها فیلم بازی می کنن هنرپیشگی کنم . ولی مجبور شدم یکی دو تیکه بیام .این که یه لذت خفیفی رو در ناحیه کسم حس می کردم در این حد خیلی طبیعی بود ..... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

پریان در غربت 22

به غیر از زمان عشقبازی عادت نداشتیم که با هم حرفای سکسی بزنیم ولی انگاری فاصله و هزاران کیلومتر دوری راه اونو هیجان زده کرده بود که از طرف من حرفای سکسی بشنوه . حس کردم که دلش می خواد . کیوان هم با سرعت و اشتیاق خاصی داشت منو می گایید و نمی دونستم چه جوری هیجان خودمو مخفی کنم . همش این حسو داشتم که  شوهرم مهران که  تلفنی باهام حرف می زنه  حتما داره یه چیزایی رو متوجه میشه . با انگشت به کیوان که با لذت داشت کیرشو فرو می کرد توی کسم و می کشید بیرون اشاره کردم که حرف نزنه .. وقتی ازم پرسید دلت واسه چیزای دیگه هم تنگ شده ثانیه هایی سکوت کرده گفتم آره عزیزم تنگ شده .. ..ولی کسم اون زیر در حال التهاب و سوختن توسط کیر کیوان بود . کاش مهران این موقع زنگ نمی زد و من بهتر و بیشترمی تونستم هیجان خودمو به کیوان نشون بدم .. یه چیزی هم می خواستم بگم از کیوان هم خجالت می کشیدم . سرمو آوردم بالا یه چشمکی به معشوق خودم زدم که یعنی اگه یه حرفایی دارم می زنم با اونم .. از اون طرف هم می خواستم کاری کنم که مهران فکر کنه که من با اون دارم .. آخخخخخخخخ وقتی که یک زن به هوس میاد و شیطون میشه حتی دنیا هم حریفش نمیشه .. -عزیزم .. منو بکن .. -چیکار کنم پریسا .. بگو .. بگو .. چیکار کنم همسر قشنگم .. با چی بکنمت .. -با کیرت منو بکن .. محکم تر .. منو بزن .. کبودم کن .. به سینه هام چنگ بنداز .. آخخخخخخخخ دلم .. آخخخخخخخخ کسسسسسم .. سینه هام .. چشامو خمار کرده به کیوان نگاه می کردم .  اونم کف دو تا دستاشو انداخته بود رو سینه هام . -نوک سینه هامو میکش بزن .. کیوان همین کارو با هام می کرد .. چه لذت بخش بود .. راستش با این که اولش می ترسیدم و تا حدودی عذاب وجدان هم داشتم ولی یواش یواش داشتم از این بازی لذت می بردم . بازی هوس .. بازی نیاز .. بازی آتیش .. قلبم واقعا داشت از سینه در میومد .. گاهی حس می کردم که حتی شاید صدای تپشهای قلبم به گوش مهران برسه .. -پریسا بگو دیگه چی می خوای زن خوب من  .. با انگشت به کیوان اشاره کرده و گفتم تو رو .. تو رو می خوام .. ادامه بده .. کیرت رو محکم تر بکن توی کسم .. دارم از هیجان می میرم . چقدر داغم . ولم نکن . ومهران که تلفنی حرفامو می شنید فکر می کرد دارم به اون میگم .  -پریسا عاشقتم .. دیوونتم . ....-منم همین طور .. انگشتتو بذار روسوراخ کونم .. یه خورده .. یه سانتشو بکن توی کونم .. اگه بدونی چقدر حال میده ... منو ببخش حرفای سکسی می زنم . دلم می خواد باهات حال کنم و بهت حال بدم . دوستت دارم . هوس تو رو دارم .. .. کیوان انگشتشو کرد توی کونم .. ولی از اون طرف شوهرم مهران با سکس تل داشت حرفاشو می زد . بیچاره فکر می کرد که داره این جوری بهم حال میده ولی نمی دونست که زنش داره زیر کیر یکی دیگه دست و پا می زنه .. زنی که وقتی چند روز پیش پاشو گذاشت به اینجا روسری هم از سرش نمی گرفت ولی حالا یه مرد غریبه شورتشو هم کشیده پایین و داره اونو به اوج لذت می رسونه . اتفاقا حرف بعدی مهران هم راجع به همین بود .. -پریسا روسری که سرته .. -نه سرم نیست -یعنی درش آوردی -آره عزیزم -آخه چرا .. -دیوونه  الان موقع خواب مگه روسری سرم می کنم .. نفسی به آرومی کشید و گفت منظورم این بود که روزا وقتی که میری گردش روسری رو که از سرت بر نمی داری -می دونم عزیزم منم گرفتم چی میگی می خواستم اذیتت کنم .. .. کیوان بد جوری داشت بهم حال می داد نمی تونستم جلو خودمو بگیرم .. مجبور شدم دوباره برم در دنیایی بین واقعیت و نمایش یا بهتره بگم هر دو تا .. خیلی جالب بود . هم واقعی بود هم یه فیلم .. -آخخخخخخخخ سوختم .. سوختم .. کیرت رو می خوام .. بکن منو .. عزیزم .. عشق من اووووووففففففف . ..مهران (تلفنی ) : پریسا پریسا .. بگو بگو اون   کس ناز و تپلی داغت مال کیه .. با انگشت به کیوان اشاره می زدم و می گفتم تو .. تو ... -بگو کی سینه هاتو بخوره .. کی کستو میکش بزنه .. بازم تو چشای کیوان نگاه کرده و می گفتم تو کس و سینه هامو بخورش و میکش بزن .. اوووووووووخخخخخخ .. اگه مهران خداحافظی می کرد می تونستم سریع ارگاسم شم ولی باید حواسم جفت می بود که سوتی ندم .. -عزیزم پریسا .. مهرزاد بیدار شده .. باهاش حرف می زنی؟  ... راستش طوری زیر کیر کیوان داشتم حال می کردم که اصلا حواسم نبود خبر پسر کوچولوی خودمو بگیرم .... ادامه دارد ... نویسنده ....ایرانی 

مامان بخش بر چهار 72

کمال عین تارزان وارد معرکه شده بود و مستعانو هل داد و گفت -حالا دیگه تنهایی می خوری رفیق . ارغوان خانوم همسایه دیوار به دیوار ما هستند  . -چیکار کنم تو عرضه نداری حق همسایگی به جا بیاری -ببینم پسرا شما با هم رفیقین که دارین این جور سر یه زن با هم دعوا میفتین اگه دوست نبودین چیکار می کردین .؟. ناراحتی و خشمو در چهره کمال می خوندم . رفتم طرفش و اونو کشیدم یه گوشه ای . دستمو به ته آلتش فشار داده اونو رو به جلو کشوندم و آروم طوری که مستعان نشنوه گفتم ببین پسر به این میگن کیر و گفتم دستشو بذاره لای پام -به این چی میگن کمال ؟ -کس -آفرین .. این دو تا همدیگه رو زیارت کردن قبل از ظهر .. دیگه با هم پیمان نبستن .. قول و قرار نذاشتن که برای همیشه مال هم باشن . شما که شوهرم قلی نیستین من برای همیشه متعلق به شما باشم .. اینوکه گفتم دو تایی مون خنده مون گرفت . کیرشو توی دستام مالوندم و گفتم تو که به اندازه کافی حال کردی من نمی دونم این چه حرص و هوسیه که شما پسرا دارین و همش دارین جوش می زنین . حالا میای و مثل بچه آدم یه گوشه ای جق می زنی تا کار مستعان تموم شه و بعد دو تایی تون باید به من حال بدین . در ضمن نمی خوای پیش اون پزی بیای که قبل از ظهر منو گاییدی چون اگه بخوای این جور حرف بزنی اون بی خیال میشه و میگه حالا که کمال ارغوانو قبل از من گاییده پس این حق منه که تا دلم می خواد با اون حال کنم . این جوری بود که تونستم رو آتیش آب بریزم و این دو تا رو با هم داشته باشم . خلاصه رفتم رو کیر مستعان نشستم . حس کردم که کسم طالبه که این جوری گاییده شه و لذت ببره . -نهههههههه پسر پسر چه با حال کس می کنی .. هر چند من خودم داشتم روی کیرش حرکت می کردم .. ولی از اون جایی که کمی خسته شده بودم اون کمرمو نگه داشت و خودشو از پایین به طرف بالا می کوبوند . -جووووووووون مستعان .. آهای کمال این جور وای نایسا جق نزن برای چشات خوب نیست . کم سو میشه . صبر و تحمل داشته باش . تا یه چیزی میشه فوری این پسرا میرن جق می زنن . ما زنا چه گناهی کردیم که به این نون و ماستا آبمون نمیاد . -پس چرا خودت بهم گفتی جق بزن -حالا من یه چیزی گفتم ساکتت کنم .  واسه این که کمال هم زود تر بیاد و قال قضیه کنده شه به مستعان گفتم که ار ضا شدم .. اونم با چند ضربه آبشو خالی کرد توی کسم و از کمال خواستم که بپره بیاد زیر بشینه که مستعان می خواد بره پشتم و کونمو بکنه . عاشق دو تا به یکی بودم و این که دو تا سوراخم در آن واحد دو تا کیر رو در خودش جا بده . -اوووووووففففففف جووووووون دو تایی شون اومدن .. کمال وقتی کیرشو فرو کرد توی کسم آب کیر مستعان که اون داخل  مونده بود و قسمتی از اون هم بر گشت کرده کیرشو حسابی خیس و لغزنده کره بود و این به من خیلی حال می داد . -بچه ها هواش چقدر قشنگه جون میده واسه این مدل حال کردنا . آدم هرچی ارضا میشه بازم از نو هوسش گل می کنه .. کمال طوری منو می گایید که حس کردم می خواد به مستعان خودی نشون بده و بگه که  خیلی بهتر از اون می تونه منو سر حالم کنه . مستعان هم کونمو عین یک کس می گایید و ول کنم نبود . -پسرا پسرا بزنین من می خوام .. سینه های من اسیر دستای کمال بود و مستعان هم کونمو از وسط باز کرده بود . داشتم در خیال خودم مجسم می کردم حالت دو تا کیری رو که وارد سوراخام شده و با لذت دارن میرن داخل و میان بیرون .. کونم دردش گرفته بود . به خودم می پیچیدم .. وکمال هم که از اون پایین با کیر کلفتش طوری منو داغم کرده به من حال می داد که ازش می خواستم با همین سرعت ادامه بده ولم نکنه -آخخخخخخخخ کسسسسسسم کسسسسسسسم هنوم کییییییرررررررررر می خواد کییییییررررر توررررررو ..  مستعان : کونت چی ؟ کونت کیر نمی خواد ؟/؟ -چرااااا چراااااااا عزیزم کونمم کیر می خواد . یک کیری که نرم نرم بره اون داخل و داغم کنم و بهم حال بده .. پسرا فدای هر دو تاتون . این طوری به من لذت میده می بینم دو تا جوون رشید  توی دل طبیعت کردن توی کس یه لیدی .. یک بانوی محترم .. پسرا یه وقتی فکر نکنین من جنده هستم .. من اسما شوهر دارم . رسما که شوهر ندارم .. آتیش کنین آتیش کنین .. در همین لحظه یکی از دوستای اسحاق با هام تماس گرفت .. -بفر مایید -ببخشید شرمنده ..من دوست اسحاقم .. عذر می خوام مزاحم شدم .. -شماره منو از کجا گرفتید -یه بار با همین خط برام زنگ زد .. من هرچی تلفن می زنم گوشی رو بر نمی داره مجبور شدم با شما تماس بگیرم -اون امروز مسابقه داشته رفته فوتسال دانشگاهها .. -امروز و مسابقه .. امروز مسابقه نداشتیم . اتفاقا یکی از اعضای تیم هم الان با منه .. وای .. نباید می گفتم تو رو خدا به روش  نیارین .. دیگه نفهمیدم چه جوری باهاش خداحافظی کردم .. حرکت دو تا کیر رو توی کوس و کونم حس می کردم ولی دلم می خواست زود تر کارو تموم می کردم و بر می گشتم تهرون . معلوم نبود دارن چه دسته گلی به آب میدن.... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

بابا بخش بر چهار 64

-نه نههههههه این کارو باهام نکن . الناز داره می ریزه توی دهنت .. اون فقط ناله می کرد و با سر و صدای تو دهنیش به من می گفت که بذار بریزه . دستشو رو به پایین حرکت می داد که یعنی مانعی نداره و کاملا موافقه .. منم دیگه کیرمو ازاد گذاشتم که بره .. بذار بره . توی دهن دخترم هرچی که می خواد بشه بشه .. الناز کیرمو با هوس و هیجان ساک می زد و هر چند لحظه درمیون هم یه نگاهی بهم مینداخت تا عکس العمل منو ببینه و لذت ببره از این که باباش حال می کنه . -اووووووووهههههه عزیزم .. می دونی چه جوری دل پدرت رو ببری . گولش بزنی .. با زبونش و با جفت لباش یه جوری کیرمو داغ و منو حشری کرده بود که شدت ضربان قلبم نشون می داد که فشارم داره میره بالا ..حرکت انفجاری آب کیرمو حس می کردم . در همین حال و هوا دستامو هم رو سینه های الناز گذاشته و بااونا ور می رفتم . سینه های دخترا در این سن اگه زیاد دست بخوره خیلی زود تحریک شده رشد می کنه . من فدای اندام مانکنی الناز خودم بشم . چقدر ناز داشت این دخترم . دیگه نتونستم و نخواستم جلوی حرکت منی رو بگیرم دستام از رو سینه الناز رها شده آبم راه افتاد سمت دهنش و اونم که اینو حس کرده بود فشار مکش رو زیاد ترش کرد و همه رو خورد .. قبل از این که بازم از گاییده شدن کسش بگه دوباره اونو خوابوندم و و چوچوله هاشو درسته گذاشتم توی دهنم و اون قدر با سینه هاش ور رفته و به قسمتهای دیگه بدنش دست زدم که دیگه به دست و پا زدن و التماس کردن افتاده بود . طوری که بعضی حرفاش حالیم نمی شد و می دونستم که خودشم چیزی سر در نمیاره . فقط می خواد یه چیزی برای گفتن داشته باشه . .. الناز دیگه دست و پا نمی زد اون ساکت شده بود . چشاشو بسته بود . تونستم ارضاش کنم . کنارش دراز کشیدم گذاشتم یه چند دقیقه ای چشاشو بذاره رو هم و یه استراحتی بکنه . این جوری بهتر می تونست حال کنه و از حال کردنش لذت ببره . بعد لبامو گذاشتم رو لباش . تا لبهای خوشگل و یاقوتی الناز حرارت لبهامو حسش کرد اونا رو بیشتر به لبام چسبوند و دستشو دور گردنم حلقه زد و من و اون مثل یه عاشق و معشوقی که سالهاست دیوونه وار همو دوست داریم به آغوش هم خزیدیم و بابوسه ای داغ به استقبال هیجانی دیگه رفتیم . چشای الناز من وقتی که باز شد داشت می خندید .. برق می زد .. حس کردم که دیگه باید بخوابه و استراحت کنه . وقتی اون با این حس و حالت من روبرو شد خیلی ناراحت و عصبی شد و بهم گفت پدر ما که تازه شروع کردیم . به همین زودی از من خسته شدی ؟ -عزیزم این چه حرفیه که می زنی .. من برای چی ازت خسته شم . الناز لاپاشو باز کرد و گفت بابا یا کیرت رو فرو می کنی توش یا این که من  یه میوه ای خیاری رو می فرستم اون داخل تا خودمو راحت کنم و از دست این مسخره بازی خلاص شم . مگه زن کالاست که حتما میگن باید پلمب داشته باشه ؟ پس مردا چرا پلمب شده نیستن ؟ -الناز حرفای زیادی نزن . تو فقط اگه این کار رو با خودت بکنی منم دیگه حس نمی کنم که دختری دارم و دیگه هم باهات سکس نمی کنم .-نیست که الان می کنی -پس این کارایی که کردیم چی بود ؟-می خوای خواهرام بهم بخندن ؟ -ببینم تو داری لذت می بری یا این که چشم و همچشمی می کنی -من دارم لذت می برم و می خوام به اوج اونم برسم .. --عزیزم اگه رضایت میدی کونت رو بکنم که که حداقل یه کیری رو در سوراخی احساس کنی حالا فکر کن که کست رو گاییدم -بابا کون دردش زیاده .آدم فکر می کنه شمشیر خورده .. -ببخشید الناز جون طوری حرف می زنی که انگاری در این مورد تجربه داشته باشی -پدر دلت میاد این جوری رو دخترت بر چسب بذاری و انگ ولگرد بودن رو به اون بچسبونی ؟-من کی این حرفو زدم -منظورت همین بود دیگه ؟بابا من نمی خوام دختر باشم -هنوز زوده .. الهام به طرف من قمبل کرد ..-باشه پدر هر چی تو بگی ولی منو دل چرکین کردی . ببین چقدر دوستت دارم که با وجود این که هنوز راه کونم تنگ تنگه و درد شدیدی هم بر من وارد میشه  از اونجایی هم  که می دونم خیلی بهت حال میده  میذارم کون منو بکنی .. پس از چرب کردن سوراخ کونش کیرمو چسبوندم بهش .. نفس ها در سینه ها حبس شده بود . هر دو مون سکوت کرده بودیم . الناز می خواست این جوری هوامو داشته باشه که من بعدا روشو زمین نندازم . اون دوست داشت بهم کس بده ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

گناه عشق 68

لعنت بر تو نادر .. چرا با من این طور حرف زدی که من بخوام باهات این برخوردو داشته باشم . تو به خاطر من آسیب دیدی و من دوست ندارم که بیشتر از اینا اذیت شی . می دونم این حقت نبود نادر . من آبروم درخطره .. اون با من بازی کرده . مگه من چند وقته عروسی کردم . خدای من دردامو به کی بگم . نوشین خودشو به محوطه وسیع خونه شون سپرده بود . به درختی تنومند تکیه داده بود . حس کرد که دیگه همه چیزشو از دست داده ..به این فکر می کرد که زنایی هستند که به خاطر این که خودشونو آروم کنن میرن مقابله به مثل می کنن اما اون اهل این بر نامه ها نبود . نمی تونست زندگیشو بر اساس نادرستی ها بچینه . نمی تونست پاسخ یک زشتی رو با زشتی بده . نمی دونم چیکار کنم . نیما قبل از این که با نلی از دواج کنه منو دوست داشته می دونم حالا هم دوستم داره .. نه .. حتی فکرش هم نفرت انگیزه .. این که بخوام و بتونم خودمو در اختیارش قرار بدم دردی رو دوا نمی کنه . تاثیری برام نداره . پس من باید چیکار کنم . چه کاری می تونم بکنم . مشتهای گره کرده شو به زمین می کوفت .. چطور می تونی این قدر راحت دورم بزنی . چطور می تونی طوری رفتار کنی که عاشقمی ؟ مگه عشقو میشه قسمت کرد ؟ یا به من دروغ میگی یا به اون دختر.. تو نمی تونی دو نفرو دوست داشته باشی . اگه از رو عادت نلی رو دوست داری پس به خاطر هوسه که با اونی . ولی اگه منو دوست داری چرا به من خیانت می کنی ؟ چرا واسه من ارزش قائل نیستی ؟ مگه من واست کم گذاشتم ؟ نه ..خدایا من نمی تونم . نمی تونم ادامه بدم . نمی تونم درسامو بخونم . نمی تونم آروم بگیرم . نمی تونم بی خیال باشم و ببینم که دارن بهم می خندن .روز بعد نادر نیومد دانشگاه و نوشین رفت و خونه شون یه سری به اون زد .. -راضی به زحمت شما نبودم . محبت فرمودید . -خب حالا نمی خوای این قدر رسمی باشی . قبول دارم دیروز یه خورده تند بر خورد کردم . باید به منم حق بدی . خودت رو بذار جای من . دیگه نمی دونی باید چیکار کنی . هیچ انگیزه ای برای زندگی نداری . نوشین همچنان حرف می زد و نادر ساکت بود . -ببینم حال نداری ؟ چته امروز ؟ -راستش می ترسم حرف بزنم و تو بذاری بری . این جوری بهتره . حداقل میشه نگات کرد . بازم نوشینو به فکر فرو برد . چرا نادر این طور حرف می زنه . شاید سمانه شوخی نمی کرده . این پسر از من چه انتظاری داره . دلش به چی خوشه .. -حرفتو بزن نادر . من قول میدم  نرم . .. -خیلی حرفاست که در هر مکان و هر زمانی نمیشه زد .. -خب اون حرفایی رو که می تونی بزنی بزن . من آماده شنیدنشم آقای آخوند روضه خون .. چقدر کبود شدی .. عین بادمجون .. -خوشحالم . اگه بدونم هر روز بهم سر می زنی دلم می خواد همبشه همین جوری بمونم .. -این که دیگه خیلی زشت میشه . زود تر خوب شو بیا دانشگاه . من این ترم اصلا حال و حوصله درس خوندن ندارم . باید یه کاری کنی که من قبول شم . -چیکار کنم . حتی اگه راهی داشته باشه که اسم تو رو رو ورقه خودم بنویسم و تو هم اسم منو رو ورقه خودت راضیم ولی تازگیها خیلی استاندارد کار می کنن . -حرف بزن -بازپرس شدی ؟ باشه میگم . حرف من همون حرفای دیروزه . به نظر من  حداکثر یک بار دیگه باید به همسرت مهلت بدی .. و یه جورایی ازش مدرک بگیری . برگ برنده به دست تو باشه .. اون وقت باهاش اتمام حجت کن ولی فکر می کنم باید ازش دوری کنی .. یک زندگی جدیدی تشکیل بدی . برای عاشق شدن دیر نیست . در واقع اون جوری که من فهمیدم مدت زیادی با هم آشنا نبودین . این برای این که دو نفر همو بشناسن کافی نیست . اونم در محیطی بسته به نام دانشگاه .. -اتفاقا محیطش خیلی بازه -ولی از نظر فکری و این که به چیزایی غیر از درس فکر کنی خیلی بسته هست . تو در نهایت خستگی و کوفتگی از در دانشگاه میای بیرون شاید به اولین پسر یا اولین دختری که می بینی یه گرایش خاصی پیدا کنی که اگه ازت دعوت کنه باهاش بری میری . میری و باهاش یه کافی شاپی ..یا پیتزا گیتی .. یا فوقش یه ساندویچی می خوری ..همون یواش یواش یه دلبستگی هایی بین شما به وجود میاره . درحالی که اصول این رابطه رو نمی تونی بر مبنای عشق بدونی . این یک نیازه . نیاز در محیطی که تو از درس زده شدی -خب عشق هم یک نیازه . تو که نمی دونی چه جوری به سراغ آدم میاد . به اشکال گوناگون میاد . گاه با یک نگاه .. گاهی هم با یک سلام . با یک محبت ... -آره حق با توست عزیزم ... تو عاشق ناصر نیستی . تو فقط تصوری از عشقو داری . تو عاشق عشق بودی نه عاشق عاشق .. ... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی 

اتوبوس هوس 55

-ووووووففففففففف می خواااااام می خوااااااام بازم می خوام . چه حالی دادی پسر . دوست دارم تا آخر مجلس زیر کیر تو باشم . هر کی این کیر رو بخوره دیگه دلشو نداره بره سراغ کیر دیگه ای . من فقط همینو می خوام . بی خود نبود که رویا جون دلشو نداشت از زیر این کیر پا شه . من می خوام . می خوام . دوست دارم . دوست دارم . می خوام عزیزم .. رویا : فریده جون .. به فکر ایمان و کمرش هم باش دیگه بقیه هم هستند . الان هیشکی به اندازه من نمی تونه به ایمان حال بده و اون بیشترین لذتها رو از من برده با این حال اومد سمت تو .. چون این مجلس عمومیه .. اکبر خان : خانوما نبینم دارین کل کل می کنین . ولی به زنم عجب خوشی گذشته تا حالا ندیدم که تا این حد بلبل زبونی کنه . داداش ایمان فدایی داری . خیلی با حالی . زندگی منو با این کیرت از این رو به اون رو کردی . یه چند تا کیر دیگه به این زنمون فریده خانوم بزنی دیگه تا آخر عمرمون این خانومو سر حال و با نشاط می کنی و کاری می کنی که هوای ما رو داشته باشه . -شما دستور بده اکبر آقا .. معین : بچه ها فقط یادمون باشه نباید کاری کنیم که بفیه اعتراض کنند چون اینجا همه باید از هم لذت ببرن . من و فریده کنار هم دراز کشیدیم و به صحنه گاییده شدن رویا توسط اکبر و معین نگاه می کردیم  خیلی لذت بخش بود و حال می داد . -اووووووووخخخخخخخ کونمو پاره کردی بکن بکن بکن .. .. معین و اکبر مثل کس و کون ندیده ها با آخرین زورشون داشتند رویا رو می کردن .. و بالاخره تر تیبشو دادن .. طوری که وقتی اون دو تا کبر از سوراخشون بیرون کشیده شد آب کیر برگشتی به حدی بود که در تاریکی هم مشخص بود تماشای برگشت یه حس خاصی رو درمون زنده می کرد .. معین : بریم بالا الان بدنمون گرمه نسیم پاییزی هم داره می خوره به تنمون پهلوهامون درد می گیره و دیگه کاره ای نیستیم . ولی عجب فضای قشنگی داره اینجا . دوست دارم در روز روشن و در میون این طبیعت زیبا بازم مشغول شم . -بذار امشبه رو پیش ببریم . من فقط همینو می دونم که اگه استراحت نکنیم دیگه نمی تونم کاری صورت بدیم . یهو دیدی سرمون افتاد رو کون خانوما اونو جای بالش اشتباه گرفته همونجا گرفتیم خوابیدیم . از این حرف من خانوما خیلی خنده شون گرفت . در دل شب تاریک و سیاه با ستارگان روشنش .. صداهایی رو که بی شباهت به زوزه گرگ نبود رو می شنیدیم کمی دقت نشون می داد که چند نفر دیگه هم مث ما یه گوشه ای رو انتخاب کرده و مشغولن . رفتیم بالا واااااااایییییی چه خبر بود اینجا ! انگار بیشتر بچه ها موندن در خونه رو تر جیح داده بودند . -رستم تو اون پایین نبودی ؟ -چرا مامان تازه بر گشتم .  رستم دیگه روش باز شده بود . یکی از دانشجویان همراه ما که اسمشو نمی دونستم  طاقباز رو زمین دراز کشیده بود و کنار بقیه, رستم لنگای اون دختره رو داده بود هوا و داشت اونو می گایید و در همین حال هم داشت با مادرش حرف می زد . نمی دونستم اینو به حساب صمیمیت بذارم یا گستاخی بیش از حد .. دوست داشتم دیگه این صمیمیت و به اوج رسیدن دوستی رو تکمیلش کنم .. کمر رویا رو گرفته و خیلی آروم بهش گفتم چطوره تو هم ده لو خوشگله ات رو رو آس من رو کنی تا آقا رستمت ببینه . جایی که بزرگ تر هست کوچیک تر به رخ نمی کشه -فدای تو ایمان . من دلم نمیاد رستم جونمو اذیتش کنم ولی چه کنم که عاشق کیر تو هستم . -رویا تو هنوزم هوس داری ؟ -چه جورم . واسه تو همیشه دارم . خوشحال بودم از این که دو تا کیر دیگه حسابی رویا رو نرمالش کرده بود و به اون صورت گیر نمی داد . خلاصه رویا  اول می خواست قمبل کنه که بهش گفتم رو زمین دراز بکشه این جوری بهتره . رستم می تونه کیر منو ببینه که چه جوری میره توی کس ننه اش و بر می گرده ..-عزیزم طوری رفتار می کنی که انگار رستم بچه کوچیکه یا این که تو اومدی هوا خوری اون که می دونه مادرش به انداره کافی داره زیر کیر این و اون دست و پا می زنه . رویا : رستم ! مادر به قربونت . حواست هست که یه وقتی کار دست خودت ندی .. رستم : مامان مگه تو یه نوه خوشگل دوست نداری .. -من از کجا بدونم که اون نوه منه . از این شوخی ها باهام نکن .. که من از این طرف یه داداش واسه تو میارم . دیگه داداش  مشخصه که داداش توست .. شایدم خواهر باشه آخه تو خواهر نداری .. جمعیت یهو زد زیر خنده ..  یکی دو جفت زن و شوهر داشتیم  که کمتر اونا رو دور و بر خودمون می دیدم . یک جفتشون که خیلی خجالتی نشون می دادند .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

خانواده خوش خیال 15

یک چشم عرفان به صحنه واقعی بود و یک چشمش هم به صفحه نمایش دوخته شده بود . هیجان یک دم امونش نمی داد . دستش رفته بود رو کیرش . حالا دیگه خیلی راحت جق می زد .. تا می رفت آبش بریزه می کشید عقب .. در همین لحظه یه صدایی  رو نزدیک خودش احساس کرد . فوری رفت   یه گوشه ای مخفی شد . لعنتی تازه رسیده بود به جا های حساس . صحنه ای که دو تا جوون تر و تازه در حال سکس بودند و یک صحنه طبیعی .. اون که نمی دونست اونا کین .. فقط صدای دو تا زن رو می شنید که داشتن به هم می گفتن بهتره یک آرایشگر خوب زن پیدا کنیم که حسابی ردیفمون کنه و بتونه سر و صورتمونو حسابی درست کنه و بدونه چه مدل مو و حالت چشم و ابرویی بهمون بیشتر میاد . میگن الان ایران آرایشگرای درجه یکی داره ... عرفان طوری به وجد اومده بود نردیک بود از جاش بپره و بره بگه  مامان من از اون آرایشگرای درجه یکه ولی خیلی زود بر خود مسلط شد . داشت به این فکر می کرد که چطور می تونه مادرشو معرفی کنه به اونا .. خودشو هم می تونست یه جوری به اونا تحمیل کنه . ولی اگه ازش بخوان فیلم بازی کنه و بفرستن خارج .. اگه لو بره . حتما  رژیم آخوندی اعدامش می کنه .. حالا  تا اون موقع باید ببینم . می تونم یکی از اون چشم بند ها بذارم یا گریم کنم . مثلا یه سبیل کلفت بذارم . ابرومو کلفت تر کنم . یه ریش پروفسوری مصنوعی بذارم . این جوری اصلا شناخته نمیشم .. اون زنا رفته بودند و عرفان  دوباره رفت پشت پنجره یه صدایی  در حال پخش شدن بود که می گفت سهیل جان سارا جان پیوندتان مبارک .. خواهر و برادر عزیز راهتان ادامه دارد .. و .سهیل همچنان در حال گاییدن خواهرش سارا بود . چه هیجانی .عرفان گیج و منگ شده بود . یعنی اون دو تا خواهر و برادرن ؟ مراسم پرده زنی بین یک خواهر و برادر بوده ؟. حالا سارا قمبل کرده بود و سهیل هم کرده بود توی کسش .. کیر عرفان دیگه در حال ترکیدن بود . دعا دعا می کرد که سهیل منی خودشو خالی کنه توی کس  سارا .. این جوری بیشتر می ارزید تا با جق زدن خودشو خالی کنه .. یه لحظه از فکر این مسئله نمی تونست در آد که اون دو تا خواهر و برادرباشن . ظاهرا دو قلو هم بودند . گوینده پی در پی داشت یه چیزایی می گفت . ولی عرفان دیگه از هوش رفته بود .. از اون طرف سارا یه جیغی کشید که تمام حاضرین در مجلسو به وجد آورده بود . سامان و سحر در حال شیرینی پخش کردن بودند .  از این که دو تن از فرزندانشون بر طبق قانون گوگل به سن رشد رسیده بودند خیلی خوشحال بوده و نمی دونستن چیکار کنن . بعضی ها که بی اختیار داشتن واسه خودشون می گشتند . سارا ظاهرا ار گاسم شده بود و سهیل هم که دیگه خیلی بی اختیار نشون می داد ..آ بشو توی کس خواهرش خالی کرد .. کیرشو که کشید بیرون ..منی های فرو رفته از توی کس سارا پس فوران کرد . کون قمبل کرده و درشت سارا که رو به دور بین قرار داشت و اون کس در اون وسط و آبهای سفید در حال ریزش هوس عرفان رو به نهایت رسونده بود .. آخخخخخخخخ چی میشه یه روزی هم کیر من فرو بره توی همچه کس و کونی جاااااان .. مگه منم جوون نیستم ؟ مگه منم دل ندارم ؟ آخخخخخخخخ ...نهههههههه .... نهههههههه با چند حرکت دیگه آبشو خالی کرد به دور و بر و اطراف .. اون یه خورده ناشیانه هم عمل کرده بود .. چون قطراتی از آب کیرش ریخته بود رو پنجره .. هرچند پنجره در جایی واقع بود که کمتر کسی بهش توجه می کرد ولی با این حال کمی ترسیده بود .. احساس سبکی می کرد . دراز کشید .. دیدن این همه صحنه های سکسی حالشو دگرگون کرده بود .. من چه جوری به اینا بگم مامانم آرایشگره .. اگه یه وقتی بخوان تر تیب مامانمو بدن چی .. نمی دونم شایدم بیارزه .. عرفان پسر بی غیرت نشو دیگه .. اون وقت از مامان منم می خوان که فیلم با زی کنه ؟ .. نهههههه ... ولی اگه مامانمو بیارم یکی میدم هشت تا ده تا زن می گیرم .. اوخ جووووووون .. پسرچند بار بگم  بی غیرت نشو ..ولی نمیشه گفت بی غیرتیه . واسه این که مامان منم حتما نیاز داره من که نمی تونم بیرحم باشم . حالا شوهر نکنه .. بعدا هر چی می خواد بشه بشه .. تماشای این همه زن لخت اونو به وجد آورده بود . من تا کی این همه ریاضت بکشم . کی می خواد دنیا دنیای منم بشه ؟ ... .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

لبخند سیاه 31

دوست داشتم حسود باشه .. لذت می بردم از این که عذاب بکشه که من زیر کیر یکی دیگه هستم . ولی از این به بعد پدرشو در می آوردم اگه بخواد با یکی دیگه باشه . کف دو تا دستاش رو باسنم قرار داشت و اونا رو به دو طرف بازشون می کرد . -مهران منو ببر نزدیک آینه .. سرمو بر گرردوندم . داشتم به باسن درشتم نگاه می کردم . به شکاف کونم که چه جوری باز شده بود . به کیری که تند و تند می رفت توی کس و بر می گشت . مهران خستگی ناپذیر همچنان در حال گاییدن من بود . خیلی با کیرش به من حال می داد . فرزاد بیشتر با میک زدن کسم سر حالم می کرد و زود آبش میومد ولی مهران اون جوری که آرزوی هر زنیه داشت اونو می گایید . از تماشای قالب کون وحرکت کیر توی کس  خودم درآینه  سیر نمی شدم .  از اون لحظه ای که کیر کاملا عقب میومد و حلقه کسم گشاد می شد تا اون لحظه ای که کیر تا انتها می رفت و کاملا قایم می شد .. -اووووووههههههه مهران مهران ولم نکن .. منو بکن .. کسسسسسسسم .... می کشمت اگه بهم خیانت کنی .. آخخخخخخخ اووووووهههههه -دوستت دارم دوستت دارم فرزانه .. آسون به دستت نیاوردم که آسون از دستت بدم . -بگو بگو بازم حرفای قشنگ بزن هوسمو زیاد کن .. خیسی کسم و اون لکه های سفید و چربی رو که شییه منی مردا شده بود نگاش می کردم و لذت می بردم .. -مهران ادامه اش بده .. ولم نکن . اگه کمرت درد گرفت منو بذارزمین .. بذار رو تخت . اونجا ادامه بده ..  یه حس خاصی دارم . حسی که ارگاسمم نزدیکه . از اون لحظه هایی که میره آبم با انفجار خالی شه .. .. ازش خواستم منو بذاره رو تخت . مهران خوش اندام من خیس غرق شده بود .  پوست سفیدش سرخی و التهاب خاصی پیدا کرده بود . -مهران جووووووووون ووووووووییییییی کسسسسسم کسسسسسسسم ... بکش بیرون بکش بیرون خوشم اومد .. می خوام ببینی زود باش .. دیر میشه .. فکر کنم منظورمو گرفته باشه .. یه لحظه کیرشو کشید بیرونم آب کسم با فشار ریخت بیرون .. -آههههههههه عزیزم چه حالیه .. دیدی . دیدی همش به خاطر تو بوده . همش کار تو بوده .. مهرام دهنشو گذاشت روی کسمو  و تمام کس و دور و برشو حسابی لیس زد تا اون آب و اثرشو بخوره . روی کسم از یه حالت غلیظ به یه حالت رقیق رسیده بود .. -منو بکن .. بازم حس می کنم می تونم ولم نکن .. نذار برم عقب .. اگه همون موقع به جای لیس زدن آبم کیرشو می کرد توی کسم یه بار دیگه هم ار گاسم می شدم .. با این حال ده دقیقه دیگه  منو گایید تا یک بار دیگه اما این بار به میزان و فشار کمتری تونست آبمو بیاره . احساس سبکی می کردم . یه حس تشنگی .. تشنه آب کیرش بودم .. از این ترفند که یکی دوروز بعد و قبل پریود فرزاد آبشو توی کسم خالی کنه خیلی استفاده می کردم و بار دار هم نمی شدم ولی  دیگه باید قرصمو می خوردم . یکی دوروز از پایان پریودم می گذشت .. -مهران بریز توی کسم . آبتو می خوام .. من آبتو می خوام .. -عزیزم دردسر درست میشه . نمی خوام تو رو از دست بدم . نمی خوام برات گرفتاری درست کنم . -نترس عزیزم . نترس . اگرم چیزی شد من خودم هستم . تو هنوز این زنو نشناختی ؟ شاید بهش بگن جنس ضعیف ولی به موقعش  می تونه کارایی انجام بده که عقل جن هم بهش نمی رسه .. فدات شم .. -بغلم بزن منو ببوس . هوستو با عشق توی کسم خالی کن نشون بده که چقدر دوستم داری . برای لحظاتی سینه هامو گذاشت توی دهنش .. و بعد با بوسه هایی آروم و کوتاه روی سینه ها و زیر گلو و صورتمو نوازش داد .. وقتی هم که لباشو رو لبام قرار داده بود کیرش تا آخر توی کسم قرار داشت . اون کاملا رو من دراز کشیده ولی خودشو رو من سبک کرده بود . جهش های کیرش خیلی نرم و ملایم بود و در یه حالت احساسی و اروتیک با پرش های خفیف کس تشنه منو سیراب کرد .-اوووووووففففففف .. فرزانه فرزانه .. چقدر حالم خوشه .. واااااااییییییی بهتر از این نمی شد .. بدنش برای لحظاتی می لرزید . به وجد اومده بود . . -آخخخخخخ .. چقدر خوب رگ خواب و هوس منو تو دستای خودت داری . -تو دستام ؟ - هم توی دستات و هم توی کیرت .. سوختم سوختم ......کیرشو گذاشتم توی دهنم و واسش ساک زدم . بهم لذت می داد .. کف دستشو گذاشته بود لای پام ویک زمان رو سوراخ کس و کونم می کشید . طوری با سوراخ کونم بازی می کرد که حس کردم دوست داره بکنه توی کونم .. راستش با این که از کون دادن پر هیز می کردم و از دردش می ترسیدم دلم می خواست کونمو تقدیم مهران کنم ولی انگاری اون لحظه هنوز آمادگی اونو نداشتم.... لباسامو تنم کردم و آماده رفتن شدم .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

لبخند سیاه 30

یه حس عجیبی بود که منو به زندگی  و آینده امید وار تر می کرد . دیگه از این که دارم به مرز سی سالگی می رسم ناراحت نبودم . حتی حس کرده بودم به گذشته ای بازگشتم که شاید کمتر کسی حس باز گشت به اونو داشته باشه . مگر این که مثل من خودشو با شرایطی این چنینی وفق بده . اون لحظه واسم یکی از بهترین لحظات زندگیم بود . اگه نگم  بیشتر از نخستین سکس به اندازه همون اولین باری که با شوهرم سکس داشتم برام هیجان داشت اما این شاید یه ویژگی دیگه ای داشت که منو ازروبروشدن  با دنیای حسرت نجاتم می داد . با اون می تونستم به حس خوب گذشته ها برسم . به دنیای عشق و رویاهای گذشته .  شاید اگه قرار بود یکی از این دو تا , حس حسادت منو تحریک کنه اون می تونست مهران باشه . وقتی بیشتر حال می کردم که چند تا آپارتمان و زمین و ماشین هم به نام من بود و من از هر نظر تامین بودم .. دستامو رو باسن مهران قرار داده بودم و  و اونو به طرف وسط بدن خودم فشارش می دادم تا با یه چسبندگی بیشتری بتونه منو بکنه .-عزیزم ولم نکن .. -کی ؟ من ولت کنم . ؟/؟ تازه بهت چسبیدم .. مجنون واسه لیلی و فرهاد واسه شیرین این قدر زحمت نکشیده بود .. ولی من از هر دو تاشون بالاترم . یا بهتره بگم که خوش شانس ترم . چون تونستم به آرزوم برسم و اونی رو که می خوام شکارش کنم . جووووووووون .. آخخخخخخخخخخ .. چه نعمتی ! سالها منو ازش محروم کرده بودی .. -و سالها تو داشتی در خارج از کشور حالتو می کردی . اینو واسه هرکی تعریف کنی فکر می کنه که تو این پونزده ساله رو دم در خونه مون  بست نشسته بودی . دیگه نمی دونه که چند ماه تو ایرون خودمون خودت رو کشته مرده من نشون دادی و رفتی که رفتی .. -اووووووخخخخخخخ حالا وقت این بحث ها نیست .. ولی من من چند بار باید بهت بگم  که اونجا هم به تو فکر می کردم . بگو چیکار کنم .. بگو فرزانه . -حالا هر کاری که دلت می خواد می تونی انجام بدی جز فراموشی من . دیگه کارمو ساختی . حس می کردم کیر اون یه سختی خاصی داره که در کیر فرزاد نیست . شاید این همون حسی بود که دوست داشتم داشته باشم . آدم وقتی به چیزی دل می بنده اونو بهترین می بینه . همون جوری که یه روزی فرزاد رو بهترین می دیدم و می دونستم . همه تنم هوس تازه رو  فریاد می زد . -مهران مهران یه کاری کن که فراموش کنم که کی هستم . بذار همیشه در فراموشی بمونم . نمی خوام دیگه هیچی به یادم بیاد . بذار غرق در لحظه های فراموشی خودم باشم . فقط تو رو ببینم . -این که آرزومه دختر . این تویی که باید اینو بخوای .. تو تو ... -تو باید یه کاری بکنی که من بخوام .. اون منظورمو گرفته بود . ازش می خواستم با تمام وجودش منو بکنه .یهش گفتم باید کاری کنی  که به هیجان بیام .فقط تو رو بخوام . فقط از تو بخوام . اون به خوبی گرفته بود که من چی می خوام و از چی دارم حرف می زنم .پاهامو انداخت رو شونه هاش و و زبونشو در آورد و از ته رون پا تا نوک انگشتاشو لیس می زد . کیرشو نمی تونست زیاد حرکت بده چون طوری بهم چسبیده بود که بتونه قسمت بیشتری از پامو لیس بزنه .. -فرزانه خوشت میاد ؟..دوست نداشتم چیزی بگم .. ولی فقط سرمو تکون دادم .. -ادامه بدم ؟ -بازم با یه حرکت دیگه ازش خواستم که این کارو انجام بده .. به هرجای تنم که دست می زد لذت می بردم . خیلی دلم می خواست حرفای قشنگ و هوس انگیزی واسش بزنم . کارایی بکنم که  واسه فرزاد نکرده باشه  . اونو به هیجانش بیارم . اگه واقعا راست گفته باشه که در تمام این سالها به من فکر می کرده بهش نشون بدم که اشتباه فکر نمی کرده.. نمی دونستم چیکار کنم . ولی همینو باور داشتم که تا زمانی که مردی تشنه زنیه بهتره که در حال خودش بمونه و زیاد خودش رو وامونده اون نشون نده.. اون اگه دو قدم رفت عقب تو یک قدم بری جلو که از دستش ندی . ولی دلم می خواست بدونه که منم مال اونم و سعی می کنم از دستش ندم . منو بغلم کرد و رفت وسط اتاق .. کاری کرد که پاهامو بذارم به دو طرف بدنش و رو هوا منو می گایید .. خیلی هم زور داشت .. -مهران ! نهههههههه .. نههههههههه کسسسسسسم .. رو هوا هم داری آتیشم می زنی .. -دلم می خواد که فقط من باشم که آتیشت می زنم . حق نداری دیگه بری زیر کیر شوهرت .. باشه ؟ -آخخخخخخخ من مال توام . مال تو .. فقط تو بهم لذت میدی .. بکن .. منو .. .. ازم چیزای عجیبی می خواست . چطور می تونستم پیش شوهرم نخوابم . ولی خوشم میومد که این حرفو می زد . .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

پریان در غربت 21

تماشای اون کیر و لحظه ای که وارد کسم می شد و بر می گشت بهم لذت می داد .چقدر فراموشی خوبه و به آدم لذت میده . آدمو به اوج می رسونه . فراموشی و لذت بردن از لحظه های حال . وقتی که گذشته برات معنایی نداشته باشه و از آینده هم هراسی نداشته باشی . من همین حسو داشتم . داغی و لذت رو روی کس و در تمام تنم حس می کردم . کیوان بالاخره به اون چیزی که می خواست رسیده بود . کیرشو از مرزدلتنگی ها ی من رد کرده بود . یک زن تا مقاومه و با چیزی مبارزه می کنه خیلی سخته  شکست دادنش . اون می تونه در هر شرایطی اگه بخواد پیروز شه . ولی اگه خودشو تسلیم کنه اون وقت فراموش می کنه که قبلا با چه نیرو و توانی در حال جنگیدن بوده . اون همان طور که با تمام وجودش می جنگیده با تمام وجودخودشو تسلیم می کنه . اون تسلیم رو به معنای شکست نمی دونه . دستان و پاهامو به دو طرف دراز کرده بودم تا اون پسر تشنه بتونه از وجود من سیراب شه . شاید   رفتن من به زیر کیر شی میل ها در یه چیزی حدود پونزده ساعت قبل سبب شده بود که کیر کیوان رو راحت تر قبول کنم . چقدر با حرارت و هیجان , هوس خودشو رو من پیاده کرده بهم نشون می داد . خودشو رو من خم کرده شونه هامو می بوسید . زبونشو گذاشته بود زیر بغل من .. با هوس اون قسمتو لیس می زد . وقتی زبونشو به زیر بغلم می کشید حس می کردم کسمو داره قلقلک میده . خیلی ماهرانه باهام سکس می کرد . با چشای پر هوسم یه نیم نگاهی بهش کرده و به این فکر می کردم حالا که اون منو در اختیار خودش گرفته چقدر دلم می خواد که به هیچ کس دیگه ای توجه نداشته باشه . چقدر دلم می خواست که فقط اونو متعلق به خودم بدونم . دلم می خواست که جز من به کس دیگه ای اعتنا نکنه  .. دهنشو باز و بسته می کرد و از رو صورتم به سمت سینه هام میومد .. از اونجا زبونشو رو نافم می کشید ..-آخخخخخخخخ کیوااااااان .. من که تسلیم شدم ..  چرا حالا این قدر داری آتیشم می زنی .. وووووویییییی کسسسسسسم ..آخخخخخخخخ .. نههههههههه .. چقدر این دنیای بیگانگی برای من بوی خوش آشنایی و هوسو می داد . کیرش همچنان سوراخ کسمو می شکافت و در فضای داغ و پر بارانش مانور می داد . -بزن بززززززن کسسسسسسمو بززززززززن تند تند .. زود باش .. می خاره .. می خاره .. احساس انرژی و نیروی فوق العاده ای می کردم .احساس آرامشی که نمی شد اونو با هیچ چیز دیگه ای مقایسه کنم . لذتی که در همه آدما وجود داره و حالا باید گاهی به اسم تعهد اونو سر کوبش کرد . اما من دیگه سرکوبش نکردم . شاید این بار به حرف دلم گوش داده باشم .. نه .. ولش کن .. همین چند روزت رو هم خوش باش .. حال کن .. به اندازه یه عمر از این چند روزت لذت ببر .به لحظه ها فکر کن ..  دلم می خواست به اون پسر لذت بدم . طوری بهش حال بدم که به فکر حال کردن با دخترا و زنای دیگه نباشه .. فکر نکنه که چون یه چند سالی رو ازش بزرگترم نمی تونم برای همیشه سیرابش کنم  و باید بره با دخترای جوون تر از من حال کنه .. باید کاری می کردم که این چند روزه رو براش تنوع داشته باشم . یه زن چیکار می تونه بکنه که همش برای مرد خودش متنوع باشه  و طرف احساس زدگی نکنه .. نمی دونم .. کیرشو با یه اصطکاک خاصی می کشید بیرون و دوباره فرو می کرد توی کسم و تماس کیرش با لبه های کس فریاد هوس منو به اوج رسونده بود . دیگه از فریاد زدن و این که صدای منو بشنون هراسی نداشتم . طوری ناله می کردم که صدام به همین چند تا اتاق دور و برم برسه  .بذار اونا هم از شنیدن فریاد هوس زنی زیر کیر لذت ببرن . چقدر آزادی خوبه . این که بدونی زیر کیر یکی دیگه هستی و صدای هوست رو دیگران می شنون بدون این که فضولی کنند که آیا اونی که کیرشو فرو کرده توی کست محرمته یا نامحرم ؟ و من حس می کردم که اینجا بهشت دنیای منه .. در همین لحظه موبایل من زنگ خورد .. نمی خواستم گوشی رو بر دارم . اوج لذت و خوشی من بود .. ولی دیگه اگه بر نمی داشتم بازم زنگ می زد . شوهرم مهران بود . گوشی رو بر داشتم خودمو طوری کردم که کسم رو لبه تخت قرار بگیره که موقع حرف زدن با شوهرم تن کیوان از قسمت بالا به بدنم نچسبه و راحت تر حرف بزنم . البته داغی هوس رو صدام تا حدود زیادی اثر داشت . این جوری کیوان می تونست کیرشو عمود تر وارد کسم بکنه . دستاشو گذاشته بود دو طرف من و آخخخخخخخ با فشار و سرعت و حرارت بیشتری منو می گایید .. -الو مهراااااااان .. -سلام پریسا .. چقدر صدات قشنگ و هوس انگیز شده .. - شاید واسه اینه که دلم واست خیلی تنگ شده مهران .. -واسه چیزای دیگه هم همین طور ؟ .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 
 

ابزار وبمستر