ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

زنی عاشق آنال سکس 165

یه آتیش عجیبی رو روی پوست کونم حس می کردم . آتیشی که از اون جا به تمام بدنم سرایت کرده بود و داشت خاکسترم می کرد .. طوری دستامو از پهلو های بدن سیاوش آویزون کرده بودم که اون راحت بتونه دستاشو به قسمتای پایین تر بدنم برسونه . نوک انگشتاشو روی پوست باسنم می کشید . نمی خواستم صدای تپش  قلبمو که خیلی تند شده بود بشنوه . نمی خواستم در برابرش احساس ضعف کنم . ولی دوست داشتم همچنان ادامه بده . ولم نکنه .  منتظر چند حرکت داغ از اون بودم   تا آتنای واقعی رو نشونش بدم . نشونش بدم که منم می تونم . منم به عنوان یک زن ایرانی می تونم از زندگیم لذت ببرم و اون جوری که اون دوست داره باشم . نشونش بدم که زن در این جا هم می تونه به آرامش و تنوع و راحتی خودش فکر کنه . همان طور که من می تونم دوستش داشته باشم و بخوام که لحظه های خوشی رو سر شا ر از عشق و هوس با اون رقم بزنم .
سیاوش : می تونی چند دقیقه ای پیشم بمونی ؟
-پس این چیه ؟
سیاوش : می خوام خاطرم جمع باشه که از رفتن نمیگی
-که چیکار کنی ؟
 وقتی اینو گفتم فشار پنجه هاشو رو دو طرف کونم زیاد تر کرد و انگشتاشو به طرف چاک کون کشوند . هنوز شورت نازک و فانتزی مو از پام خارج نکرده بود .. انگشتاش رو صفحه کونم پیانو می زد و یواش یواش رو چاک وسطش قرار گرفت .. می دونستم که حالا صدای تپش قلبمو می شنوه .. می شنوه که دلم چقدر تند می زنه و  لبام قفل شده و نمی تونم حرفی بزنم . خط وسط شورتموبه کناری داد تا نوک یکی از انگشتا ش روی کسم قرار بگیره .. یواش یواش با اون تیکه وسط و روی کس بازی می کرد ... می دیدم که چطور داره با چشاش , چشا و نگاه منو می پاد و می خواد ببینه که عکس العمل من در قبال این حرکاتش چیه . حالا اون به خوبی می دونست که من غرق هوسم و تمنای اونو دارم . هم دلم  می خواست تسلیم شم و هم دلم نمی خواست زود تسلیم شم . ولی از این می ترسیدم که اگه دیر بهش راه بدم بقیه اونو از راه به در کنن . ولی  نمی خواستم این فرصتو به بقیه داده میدونو براشون باز کنم .  حتی اگه دختر عمه ام سحر بخواد اونو از چنگ من در بیاره می کشمش .. ولی باید این پسره خوشگلو حالیش می کردم که اون قدراهم مفت نیستم . از حال رفته بود . کاملا سست نشون می داد .
 -حالا می تونم برم خونه ام ؟ البته هنوز کیفمو پیدا نکردم . میای با هم بگردیم ؟ سیاوش : دلم می خواد پیدا نشه تا بیشتر بینمت . تو جدی جدی می خوای بری ؟ 
-دوست داری شوهرمو صداش بزنم تا بیاد و شاهد صمیمت من و تو باشه ؟ بیاد ببینه چه جوری زحمت تو رو زیاد کردم و دارم توی بغل تو دست و پا می زنم ؟همینو می خوای ؟
 دلم می خواست به حرفام اعتنایی نکنه و بغلم بزنه . محکم  در آغوشم بگیره . در کنارم باشه .. و اون همین کارو انجام داد . این بار دیگه از من اجازه نگرفت . نپرسید که شوهرم دل نگرانم میشه یا نه .. دستمو  گرفت توی دست خودش و منو به سمتی کشوند . می دونستم داره منو به کجا می بره .. به سمت اتاقی که  منو رو تخت بزرگ و جا دارش بخوابونه ...  
-چند بار باید بگم که نمی تونم .
-آتنا حتی ناز کردنات هم قشنگه . وقتی که میگی نه انگاری که با تمام وجودت فریاد می زنی که آره ...
 -کور خوندی این نه و آره گفتنا مال زنای اون ور آبه .. منو تا همین جاش لختم کردی دیگه کافیه .  یادم اومد کیفمو کجا گذاشتم ... برم مانتومو بپوشم و بر گردم .... این جوری بهتره .
ولی وقتی به خودم نگاه کردم دیدم که روی تخت و کنار اون دراز کشیدم .. اون حالا کاملا بر هنه بود ..
-نههههههه سیا .. این کارو نکن .. من تا حالا اشتباه نکردم ...
-پس بیا و اولین و آخرین اشتباهت روبکن . قول میدم که بعد از این دیگه اشتباه نکنی ... نفس نفس می زدم . حرفام لای نفسهام گم شده بود و می دونستم که چیری از اونا نمی فهمه ... شورتمو کشید پایین . یک بار دیگه انگشتاش رفت لای کونم .. قلبم از هیجان می لرزید و ضربات قلبم تند تر و تند تر شد .. حالا دیگه دلم  کیرشو می خواست . یه نگاهی به لاپاش انداختم . اون دراز ترین و  کلفت ترین کیری نبود که نوش جون کرده بودم ولی بهترین و خواستنی ترینشون بود . حتی بهتر از کیر شوهرم پژمان و مردی به نام جبار که در قطر و طول نظیر نداشت . سر کیرشو گذاشته بود رو سوراخ کونم از اون جا می رفت به سمت پایین روی کس .. مدام از رو این می پرید رو اون .. من فقط می خواستم یه جایی فرو کنم.. حتی برام فرقی نمی کرد که اول کونمو بکنه یا کسمو . .... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی 

یک سر و هزار سودا 102

من  همچنان در حال ور رفتن با پیمانه عزیزم بودم .
-نکن شهروز . الان اونا میان .. خواهش می کنم ..
 ولی اون دختر دیگه از حال رفته بود  و منم بهش توجهی نمی کردم . دستامو خیلی آروم گذاشتم دورکمرش .. خوشش میومد از این که انگشتامو روی پوست تنش بکشم . لذت می برد از این که من با هاش ور برم و می دونستم که باید چیکار کنم . اون با همه ناز کردناش ناگهان از دستم در رفت . دوست داشت که با هاش بازی کنم . ولی ولش نمی کردم . .
 پیمانه : فکر کردی هر کاری دلت خواست می تونی انجام بدی ؟ حالا بازیش گل کرده بود و منم سعی داشتم در این بازی همراهیش کنم .
-خیلی شیطونی .
 افتادم روش . دستاشو به دو سمت بازش کردم . سنگینی تنم رو تن اون بود . نفس نفس می زد . نگاهشو به نگاهم دوخته  بود . حس کردم که با اون نگاهش می خواد  خیلی چیزا بهم بگه . انگاری می خواست بگه که منو واسه خودش می خواد . دوست داره که جز اون به چیز دیگه ای فکر نکنم . ولی شهروز پسری بود متعلق به همه دخترا و کوتاه نمیومد . اون باید عدالت در سکسو رعایت می کرد . پسری که باید به زنان حرمسرای خود می رسید .  البته حرمسرای این پسر سوگلی هم داشت . استادش مژده که چند روزی بود خبری ازش نداشتم . دلم واسش شور می زد . آخ که من چقدر پر توقع بودم دوست داشتم با کلی زن و دختر باشم ولی مژده فقط دلش برای من بتپه . اون فقط منو بخواد . اون فقط با من حال کنه ....
 پیمانه دیگه از دستم در نمی رفت .. حس کردم دیگه اون بچه بازی دقایقی پیش رو هم کنار گذاشته وحالا کاملا تسلیم منه و از این تسلیم بودن خودش لذت هم می بره . پاهاشو باز کرده بود و منم کیرمو گذاشته بودم لای پا هاش . می خواستم به کونش نفوذ کنم .. ولی اون کیرمو قفلش کرده بود .. تا کسشو بهش بچسبونه و با هاش حال کنه . حق هم داشت . یه دختر و یه زن تا وقتی که می تونه از تماس کیر با کسش لذت ببره دیگه کون دادن چه حس و حالی می تونه واسش داشته باشه ... آروم آروم صورتمو به صورتش چسبوندم .
-دوستت دارم عزیزم . پیمانه نازم . دیگه با من قهر نکن ....
 اونو اسیر حرفام و لحن آروم خودم کرده بودم . یه دختر رو خیلی راحت میشه با آهنگ ملایم گفتار خودت فریب بدی . دلشو به دست بیاری و بعدا هر کاری که دلت می خواد باهاش انجام بدی .  و این درست همون کاری بود که من داشتم با پیمانه انجام می دادم .. این بار وقتی سرمو گذاشتم لای پاش ,  با پاهاش سرمو به سمت کسش فشار می داد .. . صدای فریادشو حالا افسانه و ریحانه هم می تونستن به خوبی بشنون ... از جام بلند شده و بغلش کرده رفتم به سمت پذیرایی .... حدسم درست بود . اون دو تای دیگه اون جا بودند و منتظر ما ..  یعنی در واقع منتظر من . وقتی پیمانه رو گذاشتم زمین با کمال تعجب به اون نگاه می کردند که چطور شده اون نمی خوام گفتن ها با یه تسلیمی جانانه همراه بوده ... می خواستم پزشو بدم و بگم که هیشکی نمی تونه از چنگ شهروز در ره که منصرف شدم .
 -دخترا شما چه دست و پایی داشتین .. این تشکا رو کی روی زمین پهن کردین ؟  ازکجا می دونستین من و پیمانه میاییم این جا ؟
 کف پذیرایی شده بود عین سالن کشتی . حالا می شد به خوبی با هر سه تاشون حال کرد . پیمانه چون اون دو تا رقیبشو دید که چه جوری واسه من دندون تیز کردن خودشو به دمر رو تشک ولو کرد و کونشو برام می گردوند . دستاشو هم گذاشته بود رو کونش و اونا رو به سمت من بازشون کرده و دوست داشت که دل منو ببره ..
پیمانه : شهروز جون  .. اون طرف که بودی داشتی چیکار می کردی ؟ ..
 بسوزه پدر حسادت که وقتی دخترا اسیرش میشن دیگه هیچی نمی تونه جلو دارشون شه که واسه رسیدن به خواسته هاشون از هیچ اقدامی  رویگردان نباشن .
-آفرین دخترا من خوشم میاد وقتی که می بینم این جوری با هم صمیمی هستین .
 افسانه دستشو به کرم آغشته کرد و اونو با انگشتش آروم آروم فرو کرد توی کون پیمانه .  پیمانه هم لباشو گاز می گرفت . همه چی شیر تو شیر شده بود . وقتی که افسانه  کیرمو گرفت توی دستش و اونو به سمت  سوراخ کون پیمانه هدایت کرد  ریحانه هم خودشو طوری از پهلو به بدن پیمانه چسبونده بود که انتظار داشت من کسشو بلیسم ... با انگشت یه اشاره ای به کیرم کرده و یه نگاهی به ریحانه که اول اینو بکنم توی کون پیمانه بعدا اون کاری رو که تو دوست داری انجام میدم ... این افسانه هم از اون شیطونا بود . قبل از این که سر کیرمو به سوراخ کون پیمانه بچسبونه یه زبونی بهش زد ..... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی 

نامردی بسه رفیق 134

فرزانه وارد اتاق شد .. خیلی ناراحت بود . دوباره بغلم زد .. دو تایی مون با هم گریه می کردیم ..
-داداش چرا با اون دختر بد رفتاری کردی .. اون اگه نبود تو مرده بودی . این چه کاری بود که کردی .. نمی دونی که اون فاصله خونه تا دریا رو چه جوری دوید .. اگه رضا نبود و جاتو بهش نمی گفت تو حالا زنده نبودی .. نزدیک بود بره زیر ماشین .. هیشکی دور و برش نبود .. آدما با هاش فاصله داشتن .. تازه کی میومد کمک ؟ مردم همه جونشونو دوست دارن .. اون خودشو انداخت توی آب فاصله زیاد بود ..می گفت تمام راه خدا رو صدا می زده ..  بهم گفت که از خدا خواسته اگه غرق شدی اونو هم غرقش کنه . ولی هیچوقت مثل توی دیوونه خودشو نمی کشت . می گفت خیلی معجزه آسا دستش به بدنت خورد .. دیگه بریده بود .. آروم آروم تو رو رسوند نزدیک ساحل  .. رضا کمک آورد .. تو بیهوش بودی و اونم از پا افتاده بود .. خیلی بد جنسی فر هوش ..
-فقط واسه یه ماه زندگی ؟ !
فرزانه : اینه تشکر تو از ستاره ؟ اون داشت خودشو به خاطر تو می کشت .. تو میگی فقط یه ماه دیگه زنده ای ؟ گیریم که حرفت درست باشه ولی حالا که زنده ای باید که زندگی کنی . این رسم انسانیت نیست ..
 -فرزانه من ارزش زنده بودنو ندارم . من  می خوام بمیرم . من انگیزه ای واسه زندگی ندارم .
 فرزانه : پس اون بچه هایی که چشم امیدشون به توست اونا کی هستن ؟  این که فقط واسشون خرج کنی کافی نیست .. تو باید به اونا درس اخلاق و زندگی بدی . اگه یه وقتی هم در این دنیا نبودی اونا باید به وجود تو افتخار کنن . ببین حالا اونا با مربی و پرستارا شون میان ملاقاتت .
 - اونا می دونن که من خودکشی کردم ؟
-نه .. مگه خود کشی کردی ؟ ما هم  چیزی نمی دونیم .. یه مطلبی بوده که برای ما و ستاره نوشتی ... دیگه چیز دیگه ای نبوده .. رفته بودی تنی به آب بزنی ..به علت ضعف بدنی رفتی زیر آب .. همین .. شاد باش .. روحیه ات شاد باشه .. الان ریز و درشت می ریزن این جا .
بازم به یاد فروزان افتادم . به یاد اون زنی که منو ولم کرده بود و شاید فشار عصبی و استرس رو فعالیتهای عصبی و خونی من اثر گذاشته به این روز رسیده بودم . من ستاره رو رنجونده بودم . اون از من دلخور بود . ولی دلم می خواست بازم فروزانو می دیدم . ولی اون منو نمی دید . دلم برای دیدن اون چشای خوشگلش تنگ شده بود . اون چشای ناز به رنگ دریاش .. منم می خواستم  خودمو توی دریای آبی به رنگ چشاش غرق کنم .. در فکر فروزان بودم که ستاره رو بالا سرم دیدم ..
 -به خاطر همه چیز ازت ممنونم .. منو ببخش .. می بینی که نمی تونم درست حرف بزنم . الان زیر چهل کیلو وزنمه ..
 ستاره به شدت می گریست .. شاید نه به این خاطر که من قلبشو شکسته بودم .. قدرشو ندونسته بودم .. درسته عاشقش نبودم ولی می تونستم حالت اونو حس کنم . اون به خاطر چیز دیگه ای اشک می ریخت . حس کردم که بهش گفتن که این آخرین روزای زندگیمه .. اما با همه اینا اون برای زندگی من تلاش می کرد . می جنگید .
 -ستاره چرا گریه می کنی . منو ببخش .. من دلم شکسته . یه سوال دارم ازت .. تو حالا پشیمون نیستی از این که نجاتم دادی ؟
ستاره در میان هق هق گریه هاش گفت واسه چی این سوالو می کنی ؟
-مگه دفتر خاطراتمو نخوندی ؟
-نه من بهش دست نزدم .. راستش کلید واحد تو رو نداشتم .
-من که داده بودمش به رضا ..  
-رفت بهم بده نمی دونم چی شد انگاری رفت وسط شنها و دیگه پیداش نشد .
-یعنی تو اون مطالبی که توی دفتر  نوشته بودم نخوندی ؟
 -نهههه چند بار بهت بگم درخونه رو می شکستم ؟ البته می تونستم کلید رو از فرزانه بگیرم ولی چه ضرورتی داشت در اون شرایط نگرانی بخوام برم دنبال این چیزا .. حالا مگه چی شده؟
 -هیچی یه مطالبی نوشته شده که باید بعد از مرگم اونو بخونی . و یه نامه ای لاشه که باید برسونی به یک نفر ..اونم بعد از مرگمه ..
 ستاره : بس کن ..این قدر روقلبم ناخن نکش . چه خبرته ! بس کن .. من دیوونه شدم . چرا این قدر از مردن حرف می زنی . تا چشات به روی این دنیا بازه تا نفس می کشی باید به خدا ایمان داشته باشی .. اونی که من و تو رو زنده کرده همون می دونه چه جوری مرگمونو عقب بندازه .. می دونه راه درمان ما رو ..
 -ازمن بدت میاد ستاره ؟
 ستاره : نه از خودم بدم میاد .. از خودم که چرا نمی تونم خیلی چیزا رو فراموش کنم .. چرا خیلی چیزا رو توی قلبم حک کردم که محو شدنی نیستند .
-واسه این که دوستم داری خودت رو دوست نداری ؟
ستاره : چرا من هر حرفی می زنم تو یک نکته می گیری ؟
 -ستاره گریه نکن .. حالم اصلا خوش نیست . احساس ضعف می کنم . هیچی نمی تونم بخورم . همین سوپی رو هم که می خورم حالمو به هم می زنه . ..
 نیم ساعت بعدش  حدود صد تا ملاقاتی داشتم که بیست تا بیست تا میومدن داخل ... یه چند تا از بچه ها منو نمی شناختند .. بعضی ها حرفاشون دلسوزانه بود . با همون لهجه های شیرین کودکی و خرد سالی .. دست کوچولو ها رو می بوسیدم .. به ستاره و فرزانه نگاه می کردم . اشک توی چشام جمع شده بود .. از اونا کمک می خواستم ... .. ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

وقتی بهاره , سمیرا میشه ..

بهاره اعصابش به هم ریخته بود . چهل و پنج سالش بود و وقت بیکاریشو با بازیهای کامپیوتری سر می کرد . شوهرش متوجه شده بود که اون با یکی دو تا از پسرا چت می کنه ... همین باعث شد که بین اونا یه دعوای حسابی راه بیفته ..  بهاره هم قهر می کنه میره خونه مامانش . ده روز از این جریان می گذشت و شوهره نیومده بود سراغش ... مرتیکه خجالت نمی کشه . پنجاه سال سنشه حال و حوصله حال دادن هم نداره . مگه من چیکار کرده بودم .. اون خودشو یه جورایی با این فانتزی ها سر گرم می کرد و از این حد هم جلو تر نمی رفت .. خشم عجیبی نسبت به شوهرش محمود پیدا کرده بود ... حوصله شو نداشت بره خونه دخترش که شوهر کرده بود . تصمیم گرفت یه سری بزنه به پسرش که در دانشگاه اصفهان درس می خوند . خیلی نگرانش بود . شوهرش  محمود جوون تر که بود می رفت دنبال زن بازی و عشق و حال .. بهاره اگه می خواست اهل خیانت باشه همون موقع ها می تونست جبران کنه .. حقش بود که  همون وقت که جوون تر بود اونم می رفت دنبال دوست پسر ..
زن  درخونه ای رو که سه تا پسرا درش زندگی می کردند زد  . اون دو تا رو نمی شناخت . ولی می دونست که ایرج و بهزاد اسمشونه ..  قبل از این که در باز شه یه پیام واسش اومد ..
-مامان من دارم میام تهرون خونه مادر جون ... یه شام خوشمزه واسم درست کن .. ...
 در همین لحظه بهزاد درو باز کرد .. یه نگاهی بهاره انداخت ..
 -بفر ما .. خودت خیلی خوشگل تر از عکستی ... ایرج بیا ببین کی اومده .. پشیمون شده اومده ..
 بهاره سر در نمی آورد که  بهزاد چی میگه ...
 ایرج : واوووووووو سمیرا خانوم .. وصف شما رو شنیدیم .. منان از شما خیلی تعریف می کرد ..
 بهاره تعجب کرد . چطور امکان داره منان بهش گفته باشه سمیرا ..  ایرج می گفت که به گفته منان سمیرا به کسی جز خود منان  حال نمیده .
ایرج :  آخه اون پسر شما رو اختصاصی واسه خودش می خواست .. می گفت سمیرا جون امکان نداره بیاد این جا .. جووووووون ولی خودت که اومدی ...
ایرج رفت بهاره رو ببوسه .. بهزاد هم رفت تا مانتوشو در بیاره ...  بهاره دست و پا می زد  .. لعنتی .. حالا کار به جایی رسیده که منان میره یه دوست  زن می گیره هم سن و شبیه من . اونا هم فکر می کنن که من سمیرا هستم که قبول کردم بیام این جا .. ایرج و بهزاد دو تایی شون مثل آدمای حریص افتاده بودن به جون بهاره ... زن سختش بود . تا حالا با مردی به غیر از شوهرش حاال نکرده بود اونم با دو نفر در آن واحد ..
 بهاره : به یه شرطی حاضرم که در این مورد چیزی به منان نگین . اگه اون بفهمه که  من با شما حال کردم دیگه با من حال نمی کنه .
بهزاد : ما خودمون بهت حال میدیم . باشه ..
 زن کاملا سست شده بود .. مانتوشو در آوردند . ایرج ساپورتشو از پاش در آورد . لبشو گذاشت رو کون بهاره .. و سوراخ کونشو و از همون پشت کسشو لیس می زد . بهزاد هم از جلو  کسشو می لیسید ... دو تایی شون کاملا لخت شده و بهاره رو هم لختش کردند . بهاره سعی داشت با حال کردن فراموش کنه که شوهر و پسرش چه آد مای تخسی هستند . اون از منان انتظار نداشت که با زنای میانسال و احتمالا شوهر دار رابطه داشته باشه . 
-آخخخخخخخ پسراااااا .. خیلی مزه میده ... دو تا پسرا دو تایی شون سمیرا رو بغل کرده و اونو گذاشتن روی یه تشک بزرگ وسط پذیرایی ..
-پسرا همه چی رو که آماده کرده بودین ..
 بهزاد : آره ولی وقتی منان گفت که دیگه نمیای خیلی ناراحت شدیم .
 ایرج : چه سینه هایی !
بهزاد : جای منان خالی که سه تایی با هم حال کنیم .
 بهاره خودشم تعجب می کرد که چه طور شده به ناگهان صد و هشتاد درجه تغییر کرده و اونی که از همه  بر نامه ها رویگردان بود خودشو قانع کرد که در اختیار اون دو تا دانشجوی خوش تیپ و خوش بدن قرار بگیره ..
 ایرج از پشت کون گنده بهاره رو بغلش زد و به زور فرو کرد توی کونش . بهزاد هم از جلو کیرشو فرستاد توی کس بهاره ..
 بهاره : وااااااییییی کونم .. کونم . یواش تر ایرج جون .. من می خوام با هر دو تون حال کنم . آخخخخخخخخ جووووووووون کونم . کونم .. کسسسسم . حالا دارم عادت می کنم .
 بهزاد لباشو گذاشت رو لبای بهاره ... دو تا پسرا با نوک انگشتاشون پشت و روی بدن بهاره رو با یه قلقلک خاصی به اوج لذت رسونده بودند .. کس خیس بهاره کمی گشاد به نظر می رسید ولی مناسب کیر کلفت بهزاد بود . دو تا پسرا با توان و قدرت زیادی در حال سکس با بهاره بودند و زن به این فکر می کرد که مدتهای زیادیه که همچین سکسی نداشته و شوهرش نمی تونه اونو ارضاش کنه
بهاره : پسرا همین جا خوبه یا بریم توی اتاق؟
 ایرج : هیچ جا بهتر از این جا نمیشه ..
 بهاره سست سست شده بود .. چشاشو بسته بود و به لذت فکر می کرد . به تازگی کیر اون دو دانشجوی حریص .. بهاره : جووووون .. جووووون دوای من همینه . مسکن اعصاب و تقویتی و آرامش من همینه ... سالها این دارو و درمان نزدیک من بود و ازش فاصله می گرفتم ..
پسرا نمی دونستن که بهاره چی داره میگه . اونا دست از گاییدن بهاره نمی کشیدند ... بهاره قمبل کرده و حالا رفته بود رو کیر ایرج نشسته و بهزاد هم از پشت فرو کرده بود توی کونش ..
بهاره : آهخخخخخخخ داره میاد .. وااااااییییی .
زن خودشو کشید بالا,  کیر ایرج از توی کسش در اومد و یه لحظه آب کسش با فشار ریخت بیرون .. یه بار دیگه پسرا کیراشونو توی کس و کون بهاره فرو کردند . زن سرشو بر گردوند و با بهزاد لب به لب شد و ایرج هم دستاشو گذاشت رو سینه های بهاره .. دو تایی اونو رو زمین خوابوندند و بعد از این که یک بار دیگه اونو ار گاسمش کردند هر کدوم یه بار توی کس و یک بار توی کونش  خالی کردند . بعد از اون بهاره دو تا کیرو با هم فرو کرد توی دهنش و اسه پسرا ساک زدو ته مونده آبشونو خورد  . بهاره خیلی سریع با پسرا خداحافظی کرد . کمی استرس داشت . نگران بود .. می دونست که پسرا در مورد سمیرا چیزی نمیگن . تازه اگرم بگن سمیرا انکار می کنه و از طرفی اونا که تا حالا مادر منان یعنی اونو که ندیدن و باید حواسش باشه که به هیچ وجه  وقتی که منان اون جاست خودشو نشون نده یا عکسی در اختیار پسرش نذاره که اونو نشون بده .. در جا یه زنگ زد واسه مادرش ..
-الو مامان من نرفتم اصفهان .  جشن تولد یکی از دوستام دعوت بودم ..الان اون جام . تا بیام خونه  دیر وقت میشه . منان امشب میاد اون جا .. تو رو خدا یه چیز خوشمزه واسش درست کن . منم یه چند ساعت دیگه بر می گردم .در ضمن به منان نگو که من می خواستم  بیام اصفهان .. چون من نرفتم ..
بهاره احساس آرامش می کرد .. اون حالا می تونست به چت کردن ادامه بده و از این راه به اونایی که می خوان  با اون باشن راه بده .. ولی بهتر اینه که خودشو آلوده دنیای مجازی نکنه و دوست پسراشو از همین دور و بری های مطمئن خودش انتخاب کنه .. خیلی عالی شد . .. چند روز بعد منان که بر گشت به اصفهان , ایرج و بهزاد گفتن دویست تومنو رد کن بیاد ... آخه اونا با هم شرط بندی کرده بودن .
 منان : منظورت چیه ؟
 بهزاد : ما با سمیرا حال کردیم . البته اون به ما گفت که بهت نگیم . ولی چون ما با هم شرط بسته بودیم و تو گفتی که به روش نمیاری ما داریم بهت میگیم . عجب کونی داشت پسر ! چه سینه هایی ! چه کسی ! هیکلشو بگو .. خیلی خوشگل تر و تپل تر از عکسش بود . توی عکس چهره اش زیاد واضح نیست ..
  منان : شما کی اونو کردین ؟
ایرج : همون دوساعت بعد از این که  به سمت تهرون حرکت کردی ... هی .. نمی خوای دویست تومنو بدی نامرد ؟ ما فیلمشو هم داریم ..
منان پیش خودش فکر کرد آخه سمیرا با اون اومده تهرون و از اون جا رفته خونه یکی از دوستاش و همین دوروزی چند ساعتی رو با هم حال کردن  و با هم بر گشتن اصفهان .. فیلمو گذاشتن توی کامپیوتر ... تمام وجود  منان می لرزید . آتیش گرفته بود ... اون مادرشو می دید که چه جوری داره زیر کیر دوستاش دست و پا می زنه و حال می کنه ..می خواست چشاشو ببنده و صحنه رو نبینه ..  مادرش وقتی که فهمیده بود ایرج و بهزاد اونو با سمیرا اشتباه گرفته حسابی از این موقعیت استفاده کرده و خودشو به اونا چسبونده بود .. چه جورم رو کیرشون می نشست ! اونا دو تا کیرو با هم کرده بوند توی سوراخاش .. دو تایی اونو می کردند .. باورش نمی شد که دوستاش مادرشو گاییده باشن .. رنگ و روش زرد شده بود ...  می خواست چشاشو ببنده ولی نمی تونست . خونش به جوش اومده بود .. توی دلش فریاد زد مادر! نامرد باشم بچه بابام نباشم اگه کیرمو تا ته نکنم توی کست . جرت میدم . پاره پاره ات می کنم ..کونتو پاره پاره می کنم .  یه جوری می ذارم توی کس و کونت که پیش تو هم بده نشم .. تو و دوستای من ؟! .. غرق در همین افکار بود .. پس برای همین بود که مادرش اونو مدام سوال پیچ کرده در مورد زنای میانسال و متاهل می گفت ؟ منان لباشو گاز می گرفت . به سر و صورت خود می کوفت ...
 ایرج : رفیق نمی خوای پولو بدی .... الان دخترای این دوره زمونه نامردن . چه برسه به یه زن از خط خارج شده ... و در سمتی دیگه بهاره در اندیشه شکار یا شکار های بعدی خود بود .. اون حالا لبخند زندگی رو به خوبی می دید و حسش می کرد .... پایان ... نویسنده .... ایرانی 

شیدای شی میل 123

کون لطیفشو به خوبی حس می کردم .. با دستام چنگش می گرفتم . کون مردا یه سفتی و ایستادگی خاصی داره  . حسابی برقش انداخته بود خودمو خم تر کرده تا دستم راحت تر رو کپلش قرار بگیره .. قسمت نازک شورتش یه نخ لاکونی داشت اونو دادم به کناری ...
 حالا به زحمت انگشتمو رسوندم به سوراخ کونش .. مثل یه زن هوسباز چشاشو می بست و باز می کرد . دلم می خواست با کیرش هم ور می رفتم ...
 -چرا کیرت شق شده مهران جون ؟
دستمو گذاشته بودم رو شورتش ..
-ببینم هوس کون منو داره  اگه می خوای قبل از این که بکنم توی کونت تو بکن توی کونم ...  
 مهران : اگه میشه اول تو بکن توی کونم . خیلی هیجان دارم . دیگه طاقتم طاق شده . نمی تونم .. آروم و قرار ندارم . از وقتی که سمیه جریانو به من گفته فانتزی های زیادی رو واسه خو دم تصور می کنم . دیگه راحت میشم اگه همیشه باشی پیشم ..
چیزی نگفتم . اون منو بیکار گیر آورده بود .. تا حالا کلی مرد رو از کون کرده بودم  .. ولی کون مهران خیلی تمیز بود  و تپلی خاصی داشت که دلم می خواست همیشه توی دهنم داشته باشم . نشون می داد از اون مردای جنده و هر جایی نیست که زیر هر کیری خوابیده باشه و همه اینا رو مدیون همسر مهربون و فداکاری به نام سمیه هست . آخ که این سمیه  گابیدن داره ..
 -مهران جون راستشو بگو . دوست نداری بذاری توی کونم یا  این که از زنت سمیه حساب می بری و خجالت می کشی ؟
 مهران : نمی دونم . نمی دونم . من بهش قول دادم که خیانت نکنم .
-ای بابا . تو که داری کون میدی . کون دادن خیانت نیست ؟
 حرصم گرفته بود از این طرز فکرش . مردیکه کونی واسه من داشت از اخلاق حرف می زد .
مهران :  شاید تعجب کنی شیدا . ولی این خصلت کونی بودن از بچگی در من به وجود اومده ..  خب یکی دوبار که کیر دوستای نامردم رفت توی کونم  و ناخواسته عادتم دادن ,  حس کردم که دوست دارم همیشه یه چیزی با کونم ور بره و بعد بره اون داخل جا خوش کنه . یه حس خوب و قشنگیه که شاید تو هم حسش کرده باشی  .. یه چیز ی که ورم می کنه و ورم میاره . تو بهش فکر می کنی ..
همین جور که داشت حرف می زد منم خودمو کشوندم پایین تر . حالا هر دو تا دستام روی کونش قرار داشت ... مهران : بیا از این سمت بریم . بریم رو تخت بخوابیم .. نبض سوراخ کونم داره می زنه . انگاری هر لحظه داره جا باز می کنه که کیرت رو بکنی توش .
ولی در همون حالت و همون جا موندیم .  آروم آروم شورتشو از پاش در آوردم . کیرش خیلی با حال بود . کاملا شق شده بود .. دستمو گذاشتم رو کیرش . خیلی دوست داشتم کیرشو فرو کنم توی دهنم واسش ساک بزنم ولی  این مرد گی ,  حالا در شرایطی قرار داشت که دوست داشت کون بده و واسه کون دادن و این که کیر من بره توی سوراخ کونش بی تابی می کرد . برای این که کیرشو ساک بزنم کمی تردید داشتم ولی انگار اون متوجه شده بود که منم دارم یه فکرایی می کنم . درجا رو زمین زانو زد .. سرشو به سمت شورتم گرفت و اونو به آرومی پایین کشید .. کیرم با این که  دوپینگ کرده بود و یه حالت سفتی داشت ولی بازم مثل کیر مردا نبود . از این نظر کمی خجالت می کشیدم ولی اون انگار زیاد در بند این مسائل نبود . از چشاش .. از دستش از حرکاتش هیجان می بارید . خوشم میومد .. از این که یک مرد احساس نیاز می کنه به این که من شیدا سر حالش کنم و  بهش انرژی بدم . در واقع منم از اون انرژی می گرفتم . منم به اون نیاز داشتم . کیرمو گذاشت توی دهنش .. منم طوری خوشم میومد که کیرمو به سمت انتهای دهنش فشار می دادم ... دوباره همون حالت لذت اومده بود به سراغم . همون حالتی که ادامه داشت ولی آبم نمیومد .. مردا بهش می گفتن دیر انزالی و وقتی که  کون مردایی مثل هوتن و فری رو می کردم اونا دوست داشتن که جای من باشن و آبشون به این زودی نیاد .احساس می کردم که کیرم توی دهن مهران سفت تر و سفت تر میشه ... دیگه بی تاب کونش شده بودم ولی خوشم میومد که اون با هیجان و هوس داره کیرمو ساک می زنه . تمام بدنم به یه حالت سستی و لذت فرو رفته بود .  دلم می خواست یه دستی هم رو سینه های سفتم می کشید . انگاری نمی خواست از وجود زنانه من استفاده کنه و  قسمت مردونه منو می خواست .. دستامو به طرف کونش دراز کردم و اونم که علاقه مندی منو دید گفت -پس بریم رو تخت .. چه فضایی درست کرده بود .. یه اتاقی که نیمه تاریکش کرده بود با یه نور بنفش که تقریبا شبیه صورتی خاصی هم می شد ..
 مهران : چه جوری دوست داری ..
-قمبل کن .. بهم پشت کن .. خیلی از استیل کونت خوشم میاد .
دستامو گذاشتم رو کونش .. به دو سمت بازش کردم . نوک زبونمو رو سوراخ کونش گذاشتم  هر چند لحظه یه بار یه چند سانتی هم به سمت پایین نفوذ می کردم و  زبونمو رو بیضه هاش می کشیدم . کیرش بد جوری سفت و شق و تیز شده بود .. قوطی کرم رو داد به دست من و گفت
-اگه اینو به سوراخم بمالی خیلی نرم و روون میشه ...
-اون وقت می تونی درست حال کنی ؟
  مهران : اووووففففف عالی .. عالیه . اون جوری تمام کیرت  رو توی مغز کونم حس می کنم .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

خارتو , گل دیگران 140

 ماندانا یه حس خوبی داشت . حس این که یکی داره با کس زندونیش حال می کنه و به اون لذت میده . کسشو حبس شده احساس می کرد .. چشاشو بسته بود و به جرکت نرم کیر بهمن توی کس فکر می کرد .. خیلی آروم لباشو باز کرد و گفت ویدا عجب شورتیه ..  بیشتر از اونی که کسمونو توی دید بنداره و خوشگلش کنه قالب کیر آقامونه .. عجب تمرین خوبی شده تا ببینیم که وقنی رسیدیم خونه آقامون می تونه روش مانور بده یا نه . آخ که من چقدر دارم حال می کنم و به من چه لذتی میده ! .
ویدا : یه وقتی خونه رسیدیم سوتی ندی که ما رو این شورتا تمرین عملی داشتیم ...
 ماندانا : وای حالا می خوای به دست شوهرامون بهونه بدیم . ببین بابک هنوز بیکاره ؟ تو معطل چی هستی پسر . نا سلامتی این جوری می خوای کاسبی کنی ؟ اگه از این کارا بکنی که مشتری هاتو فراری میدی ..
بابک خنده اش گرفته بود . می خواست بگه  این مشتریا واسه هفته یه روز خوبه ولی اگه هر روز از اینا داشته باشیم ورشکست میشیم . ولی در اون لحظه  جز به سوراخ کس ویدا به چیز دیگه ای فکر نمی کرد . اونم نوک کیرشو گذاشت روی کون  ویدا .. معلوم نیست این بهمن چه جوری کیرشو کرده اون داخل . سوراخ شورت که همونه . احتمالا باید قسمت بیرونی کس ویدا تنگ تر باشه . خیسی شورت اون زن رو به خوبی حسش می کرد ... ویدا : بفرست بره دیگه . خیلی نرمه . جووووون . عالیه . می بینی . کسم خودش خیس کرده . الان کیرتو هم چرب و نرم و روون شده و به خوبی میره تو . به قول شما آقایون که البته اینو همیشه شوهرم میگه کافیه که فقط سر کیر بره داخل , بقیه راهشو پیدا می کنه و میره .
بابک : داخل..  البته همون داخل کس دیگه . وگرنه کیر که تا به انتها وارد کون نمیشه .
 ویدا : نه خب .. بفرست  بره جلو تر .. دست انداز نداره .. صاف و کفی .. کاملا نرم .. همه جا براق و آماده پذیرایی از کیر جون دار تو ...
بهمن : بابک جون از تو راهی و چطور فرو کردن واسش تعریف کن که اگه یه تجربیاتی در این زمینه کسب کردی اونو در اختیار شوهرشون بذارن و بعد ما هم ببینیم این شورتهایی که ما آوردیم استاندارد هستند ؟ اون کارایی لازمو دارن یا نه ؟
بابک کاملا خنده اش گرفته بود ..
بابک : آره بهمن جون در کارایی اون که شکی نیست . ولی خب علف باید به دهن بزی شیرین بیاد . حالا امید وارم آقایون بپسندن ..
 بهمن : واقعا شوهرای شما خیلی خوشبختن که خانومای فداکاری مثل شما نصیبشون شده ..
 ماندانا هم در جواب تیکه بهمن یه تیکه پروند .
 -من و ویدا جون هم دعا می کنیم یه جفت زن مثل ما نصیبتون شه که شما هم خوش به حالتون شه .
 بقیه به خوبی منظور ماندانا رو گرفته بودند ..
بهمن : آها ..آها .. بجنبون . اون کونو بجنبون مانی جون . می خوام ببینم در حالت های لرزشی این کیر به چه صورتی در میاد خود کون چه حالتی پیدا می کنه و این حفره ها شکاف زیادی پیدا می کنه یا نه ؟ آخ که چقدر لذت بخشه این حرکات . کیرهم داره می گرده و هم در یه حالت عمود وارد کس میشه و بر می گرده ..
ماندانا : چه تشبیه قشنگی ! فقط یادم باشه که از این تشبیهات برای آقام استفاده کنم .
  بهمن : نکنه یه وقتی اسم ما رو ببری که چیکار کردیم .. ممکنه از نون خوردن  بیفتیم .
ماندانا : ما از نون خوردن میفتیم و شما از کون خوردن .
 دو تا پسرا حالا تقریبا  با یه سرعت کیرشونو وارد کس طرف مقابلشون می کردند .. و بیشتر به جای این که حواسشون به  قالب کون روبرو باشه به کون  زن بغلدستی نگاه می کردند و  حریصانه در انتظار کردن نفر بعدی بودند ..
 بابک : میگم چطوره  بدون شورت هم یه تستی بگیریم .
 ویدا : هرچی زن داداش ماندانای من بگه من همونو قبول دارم .
ماندانا : اوه ویدا جون تو صاحب اختیاری .  به نظر من بد نیست یه تنوعی به کارامون بدیم . این بهمن هم از  بس آخ و واخ کرده ما رو کشته . بینم پسر اگه این کیرت شق میشه موردی نداره . می تونی یه چند تا تلنبه بزنی توی کسم و خودت رو سبک کنی . نگران نباش . فعلا تا اطلاع ثانوی بچه دار نمیشیم . مزاحم واسه چی بیاریم ؟! الان که بچه نداریم می تونیم همه جا رو بگردیم و با آدمای خوب آشنا شیم . سفر بریم و شورتای لوکس بخریم .
 بهمن دو دستی به کمر ماندانا چسبید . نگاهشو به سوراخ کون ماندانا دوخت  و آروم آروم کیرشو به سمت جلو و عقب می کشید ...  حس می کرد که نر مش در این حرکت  باعث راه اندازی سیل در کس ماندانا میشه ..
 بهمن : آخخخخخخخ .. آخخخخخخخخخ .. کیرم .. ووووووویییییی ..
 ماندانا : یادت باشه یه جای کار رو هنوز عقبی و ما هم باید ببینیم در این شرایط شوهرمون باید چیکار کنه . حواست باشه که تو هنوز ارگاسمم نکردی . با این کیرت بعد از انزال حداقل باید ده دقیقه منو بکنی تا ار گاسم شم . خودت می دونی ...
بهمن : همه این کارای ما برای تست بود .. میگم کیر آقات اگه در  این شرایط مثل کیر من پس بره می تونه  سریع شق شه بره توی کست که ارضات کنه یا نه ؟... ... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی 

مردان مجرد, زنان متاهل 67

فریده حس می کرد که پی در پی داره ار گاسم میشه . اون مرتب از افشین  می خواست که منی خودشو بریزه توی کسش . پسر می خواست لذت بیشتری از اون زن ببره و بیشتر سر حالش کنه . اون به خوبی متوجه موقعیت و قدرت اون زن شده بود و می دونست که اگه هوای اونو داشته باشه اونم به موقعش می تونه پشتیبانش باشه . هر چند اونا بعد از این مجلس نمی تونستن کاری به کار هم داشته باشن ولی این جوری که بوش میومد فریده خیلی مشتاق بود به این که اون پسر هواشو داشته باشه .
 افشین : بگیرش که حالا اومد .. اومد جوووووون فدای اون کست . خانوم خوشگله . خیلی دوستت دارم . خاطر خواهتم .
فریده : آخخخخخخخخ می خوام . بازم می خوام . فقط تو رو می خوام .. مال هیشکی دیگه رو نمی خوام ..
 افشین : معلومه . اگه الان از پیشت برم میری پیش یکی دیگه ..
-نهههههه نههههههه امشبه رو دیگه سیر شدم ...
 افشین : این فریده ای که من می بینم به این زودیها سیر بشو نیست ..
یه لحظه فکر پسر رفت پیش چند تا زن دیگه . پیش مهناز دوست دختر مجلسش و پیش زنش بنفشه که اون و فرزین حالا دارن چیکار می کنن . تا زمانی که زنش جلو چشش به گاییدن می رفت این آسودگی خاطرو داشت که اون می تونه لذت بیشتری به همسرش بده . با هم خیلی صمیمی شده بودند ولی  حالا اون چیکار می کنه . با این حال یه نگاهی به شکاف کس فریده انداخت و تصور دهها شکاف دیگه رو کرد و این که خود این شکافها به تنهایی تفاو ت خاصی رو ایجاد نمی کنن . تفاوت رو باید در چهره ها,  اندیشه ها و احساس و سایر اندام بدن یک انسان هم دید . یعنی یک مرد اون لذتی رو که از تنوع طلبی و از سکس با زنای مختلف می بره به این خاطر نیست که مثلا کس ها رنگ و شکل های مختلفی دارند یکی تنگه یکی گشاده .. یکی لبه هاش زده بیرون .. یکی مثل لبای بسته دو طرفش طوری به هم چسبیده که آدم فکر می کنه طرف کس نداره .. اون چیزی که مهمه اون نگاه و احساس فردیه که در کنار آدم قرار می گیره و اون حس هوس رو از کیر  به کس منتقل می کنه .. افشین بیشتر وقتا که می خواست انزال شه به کس یا کون طرف نگاه می کرد و کلا به جایی که می خواست آبشو خالی کنه اما در اون لحظات دوست داشت تو چشای فریده نگاه کنه .. یه حس دوست داشتن و عاشقانه و عاطفی نشونش بده .. نگاهش تاثیر گذار بود ..
 فریده : آهههههههه افشین ... عزیزم .. چقدر از این نگاهت خوشم میاد اگه بتونی همین جوری خودت رو خالی کنی و منو پر,  دیگه تکمیل تکمیلم ..
 افشین : دوستت دارم عزیزم تو چشام نگاه کن که داره میاد اووووووووووخخخخخخخ .. به سلامتی شوهر امریکایی ات ...
فریده لباشو باز کرده حریصانه  نگاهشو به نگاه افشین داده بود .. جهش منی افشین داخل کس فریده رو داغ کرده بود .. زن برای لحظاتی چشاشوبست و   دستاشو دور کمر افشین حلقه زد .. اونا برای دقایقی در آغوش هم به خواب رفته بودند ..
فریده وقتی چشاشو باز کرد احساس آرامش می کرد . یه سبکی خاصی  که تا حالا حسش نکرده بود .  یادش افتاد که کلی مهمون داره که با دلار های امریکایی شوهر امریکاییش داره ازشون پذیرایی می کنه .. پس باید با هم خوش باشن و  حال کنن .. پیامی باشه برای زنای متاهل ایرانی که ازدواج رو قید و بند و غل و زنجیری احساس نکنن که اونا رو از لذتهای زندگی و تنوع محروم می کنه . فریده از جاش بلند شد و رفت به سمت میکروفونی که چند متر دور از فضای سکسشون قرار داشت . ظاهرا  در هر یک از این اتاقها گیرنده و بلند گویی نصب بود که صدای اونو به همه جا می رسوند ...  
-عزیزان ..خانمها آقایون یک بار دیگه به شما خیر مقدم میگم .. لحظات خوشی رو واستون آرزومندم . نمی خوام سخنرانی کنم و وقت شما رو بگیرم .. فقط خواستم بگم گوشه همین فضا ودر ابتدای قسمت بیرونی  محوطه ای که همین الان درش هستین و دارین خوش می گذرونین یک حمام عمومی بزرگ با همه امکانات و تجهیزات روز وجود داره .. و یه فضایی هم به سبک کلاسیک داره که آدمو به یاد حمام عمومی های قدیم ایرانی میندازه ..  هر کی که دوست داره می تونه از همین الان ازش استفاده کنه .. و مهم ترین ویژگی این حمام در اینه که همه شما می تونین کنار هم باشین و سلیقه ها و ذائقه های مختلف هر لحظه چشنده طعم شیرین و لذت بخشی باشند که به اونا آرامش میده .. شب همگی خوش ...  ادامه دارد .... نویسنده ..... ایرانی 

نامردی بسه رفیق 133

با همه بی جانی خودم قلم و کاغذو از خودم دور نکرده بودم . حتی تا آخرین لحظات هم می خواستم بنویسم . این آخرین چیزی بود که باید باهاش وداع می کردم . یه ساک دستی با خودم آورده بودم .. می خواستم این چند خط نامه آخرو هم بذارم داخلش .. به دور و برم نگاه کردم . دریا خیلی آروم بود .. هیشکی رو تا دهها متر اون طرف تر نمی دیدم . یه دو سه نفر پشتشون به من بود ..  تازه این روزا وقتی که فریاد می زنی کسی به کمکت نمیره . چه برسه به این که خیلی آروم بخوای خودت رو فرو ببری توی آب .. یه نگاهی به دور و برم انداختم . دیگه باید قلم و کاغذمو می بوسیدم . فقط  لحظه ای رو تصور می کردم که دیگه به هیچی فکر نکنم . فقط  به مرگ و آرامش فکر می کردم . دیگه از شیمی درمانی و پیوند مغز استخوان خبری نبود .. دیگه کسی این نگرانی رو نداشت که  خوب میشم یا نه .. همه پس از یه مدت می رفتن سر خونه زندگیشون .. یه نگاهی به دنیا انداختم . برای آخرین بار می خواستم که همه جا رو خوب ببینم . زندگی رو .. انگار همه چی عادی بود . انگار نه انگار که یکی داره میره بمیره . انگار نه انگار که یکی داره خودشو از عذاب خلاص می کنه .. انگار نه انگار اون یه آدمی بوده که سالها توی همین دنیا زندگی کرده .. نفس دنیا رو کشیده و دنیا هم نفسشو کشیده .. حالا چی میشه .. میرم زیر آب .. به یه جای گود .. فکر نکنم مردن راحت تر از این داشته باشیم . یک مرگ آرام .. یه لحظه می بینی حس می کنی که نفس نمی تونی بکشی .. دیگه همه چی تموم شد .. حالا تومی مونی و دنیایی که کسی ازش خبری نیاورده وهمش نقل قول بوده .. .....
 چشامو باز کردم .. همه چی واسم غریب می نمود .. نمی تونستم چیزی رو به خاطر بیارم .. فقط تنها چیزی که توی ذهنم بود این بود که باید برم شرکت .. از کارای ساختمونی عقبم .. ولی چرا رو تخت بیمارستانم ؟ چرا همه جا ساکته ؟  اینا چیه به تنم نصبه ؟  سرم و کلی آمپول .. می تونستم همه جا رو ببینم ولی این ماسک چیه رو بینیمه ... فقط شرکتو به یادم میومد ...چرا هیشکی این جا نیست .. چرا من کسی رو نمی بینم . چه اتفاقی افتاده ! چرا هیچ تصوری از آدما ندارم .. می دونستم یه چیزی به نام آدم وجود داره ..می دونستم آدما کنار همن .. با هم زندگی می کنن .. هر چی به ذهنم فشار آوردم فقط فرزان برادر فروزان به یادم میومد .. اونم قیافه اش .. وگرنه نمی دونستم اون کیه .. لحظاتی بعد صدای گریه و زاری عده ای رو پشت در می شنیدم که بیشترشون زن بودن .. مات و مبهوت  به زنی نگاه می کردم که از پشت پنجره ای نگام می کرد و آروم اشک می ریخت .. اون مادرم بود شناختمش ... چشامو بستم .. خوابم میومد .. حالا کی به کارای شرکت می رسه ؟ من باید پاشم و برم .. چرا اینا منو آوردن این جا . چرا ولم نمی کنن . تا یکی دو روز به همون حالت موندم .. تا این که خیلی چیزا یادم اومد .. جریان سپهر و فروزان .. و سرطان خون ..اما مهم ترین یا تنها  عاملی  که منو به این جا کشونده بود رو هنوز یادم نمیومد .. بر این باور بودم که منو آوردن تا  به معالجه شون ادامه بدن . شاید یکی از دلایلی که یادم نمیومد چیکار کردم این بوده باشه که تا میومدم فکر کنم درجا خوابم می گرفت .. اون چیزایی رو که راحت تر بود به خاطر می آوردم .. نمی دونم چند روز در اون حالت بودم که یه روز متوجه شدم جامو عوض کردن ..  دیگه از پشت شیشه نمیومدن به دیدنم .. مادرم اولین کسی بود که بغلم کرد .. وقتی که اون اومد هیشکی دور و برش نبود .. وقتی گفت چرا ..چرا این کارو کردی ؟  چرا می خواستی بری و تنهام بذاری ؟  عین یک شوک  همه چی به خاطرم اومد . تمام کارایی رو که کرده بودم .. تمام اون مقدماتی رو که برای مردن چیده بودم .. آره من می خواستم خودمو بکشم .. رفتم بودم به قسمت پر عمق آب .. خودمو ول کرده بودم .. ولی دیگه هیچی یادم نمیومد . چی شد .. کی منو از آب گرفت .. هیچی یادم نمیومد .. فقط می دونم چشامو بسته بودم و به مرگ فکر می کردم . همه جا سیاهی بود و تاریکی .. این تاریکی هنوز هستی بود .. هنوز وارد عدم و نیستی نشده بودم . آره فقط به اون فکر می کردم .. چی شد که بر گشت کرده بودم . هیچی یادم نمیومد . شاید یکی منو دیده از آب در آورده باشه . ولی من اینو یادم میومد که خوب دور و برمو دیدم یه صد متری هم با ساحل فاصله داشتم .. کی منو کشید بیرون ...
 -مادر چرا این قدر عذابم میدن .. چرا یه آمپول بهم نمی زنن و خلاصم نمی کنن ؟ چرا راحتم نمی کنن ؟! من تا به کی باید این همه عذاب بکشم .. مادر من می خوام بمیرم .. من که تا یه ماه دیگه می میرم .. واسه چی  طوری رفتار می کنی که انگار یه عمر دوباره ای پیدا کردم ؟
 در همین لحظه در به آرومی باز شد ... مادرم یه نگاهی به ستاره انداخت .. فرزانه هم کنارش بود .. فرزانه منو بوسید و دست مادرو گرفت و دو تایی شون از اتاق خارج شدند .. ستاره اومد بالا سرم ..
-ستاره من می خواستم بمیرم . چرا دست از سرم ور نمی دارین . چرا منو به حال خودم نمی ذارین . بذارین بمیرم .من می خوام زود تر بمیرم .. بمیرم . 
 ستاره : واسه چی این قدر سر و صدا می کنی .. سرم داد می کشی بکش ولی حق نداری سر مادرت فریاد بکشی .. تو شاید هیچوقت دوستم نداشته باشی .. شاید هیچوقت عاشقم نشی و من اینو حس می کنم ..ولی یه آدم تا اون جایی که بتونه برای نفس های عشقشه که نفس می کشه .. آخه عشقش اگه نفس نداشته باشه به چه امیدی زندگی کنه و نفس بکشه ؟ اگه فریادی داری سر من بکش .. اگه از کسی طلبکاری از من باش .. من نجاتت دادم .. من خودمو به خاطر تو انداختم توی آب .. من بودم که به خاطر تو , توی آب و خشکی فریاد می زدم .. بذار خدا هر وقت که خودش دوست داره تو رو ازمون جدا کنه ..
 ستاره از اتاق خارج شد و من همچنان  در اندیشه فروزان و شرمنده از عشق پاک و ایثارگری و فداکاری دختری به نام ستاره  در آرزوی مرگ بودم ... ادامه دارد .... نویسنده ... ایرانی 

وقتی زن متاهل صیغه میشه

یک ماجرای واقعی : جنده قشنگی نبود . کمی سن بالا نشون می داد . یه دماغ استخونی عقابی داشت که اونو خیلی مسن تر نشون می داد . ولی بدن سفت و توپی داشت . بهش نمیومد که بالای چهل سال سن داشته باشه .. وقتی که باهاش سکس می کردم با تمام وجودش به من حال می داد . اصلا نشون نمی داد که یک جنده باشه .. ولی بود .. کارش این بود .. یه روزی به من گفت که اگه دوست داشته باشم می تونم با زن پسر عموش سکس کنم . پسرعموش به جرم فروش مواد توی زندانه و این زن هم نیاز داره .. بیست سالشه  .
 اشرف : اگه بدونی مینا چه کونی داره !  تمام تنش سفید ه عین هلو .. ببین ده تومن بیشتر بهش نمیدی  ..
 من رفتم به خونه اشرف ... وای هرچی در مورد مینا می گفت حق داشت .  ولی این که بخوام با یک زن شوهر دار قاطی شم وجدانم قبول نمی کرد .. دیدم اشرف که با یه شورت و سوتین کنارم ظاهر و حاضر بود با کف دستش محکم چند بار به روی کسش زد و گفت هر چی هست و نیست همینه . اینو در یاب ..
من و مینا توی اتاق تنها شدیم . رو زمین راحت تر بودم .. خیلی راحت لختش کردم . اونم اصلا به زنای هرزه نمی خورد . سرمو گذاشتم لای پاش .. شاید منتظر بودم که اشکی بریزه .. احساس ندامت کنه .. کسش کاملا تر شده بود -مینا خانوم آخه شوهرت توی زندونه ...
 -اون کس کش قرمساخ قبل از این که واسه یه زن دیگه بره دنبال قاچاق از این الواطی ها زیاد داشت .. کارت رو بکن .. اومدی حال بکنی کمرت رو سبک کنی چقدر حرف می زنی ..
 پا هاشو انداختم رو شونه هام . کف دستمو چند بار به کسش کوبوندم ..
-اووووووخخخخ جوووووون .. خیلی کلفته کیرت .. بکنش توی دهنم ...
خیلی جنده با حالی بود .. درست مثل دختر عموی شوهرش حال می داد حتی خیلی بیشتر از اون . از این که اول با میک زدن افتاده بودم به جون کسش تعجب می کرد . بدن اونم سفت و توپ و تر و تازه بود . سفید تراز اشرف  .. کونش هم گنده تر بود . وقتی کیرمو کردم توی کسش دیگه به این فکر نمی کردم که اون شوهر داره یا نه ... آخه کیر که شوهر دار یا بی شوهر حالیش نیست .. خودشو به من چسبونده بود . راستش ترسیدم که آبم بیاد . کاندوم هم نکشیده بودم .
-خالی کن توی تنم .. توی کسم خالی کن ...
-تو نمی خوای راضی شی ؟
 مینا : من این جوری حال می کنم . .. حالا کارت رو بکن . می خوام بیشتر حال کنی ..
انگشتاشو می لیسیدم ..
-زن نداری ؟
 -چرا دارم ..
-شما مردا همه تون مث همین ..
 -شما زنا چی ؟
 -منو که می بینی . زن اگه همه چیزش تامین باشه خیلی کم پیش میاد بره دنبال عیاشی . مگر این که کرم داشته باشه یه بیمار روانی باشه ..
 -وای این روزا بیشتر زنا خیلی با حال شدن .
-یعنی میگی اگه شوهر منم آدم سالمی بود منم این جوری می شدم ؟
 دیدم داریم حرفای الکی می زنیم . راستش می ترسیدم توی کسش خالی کنم . کیرمو کشیدم بیرون .. واسه این که پشیمونم نکنه همون کیر رو محکم به سوراخ کونش فشار دادم .
-وای مامان جان .. درد داره ..نمیره .. کون ..نه .. کون ..نهههههه .. من کون نمیدم .
 -بدون کون کردن حال نمیده .. بیشتر میدم بهت ..
یه فشاری بهش اومده بود که بعدا که دیدمش می گفت تا چند روز نمی تونست درست بشینه . همین که دو سه سانتی متر بعد از سر کیرمو تونستم بکنم توی کونش کافی بود .. نتونستم خودمو داشته باشم .. دوست داشتم چند بار این کیرو بفرستم جلو و بکشم عقب ولی اون با اون کونش خیلی زود داغم کرد و آبمو ریختم توی کون .. خیلی ازش خوشم اومده بود ..
-مینا می خوام فقط مال من باشی . فقط به من حال بدی . نمی دونم چرا حسودیم میشه اگه یکی دیگه باهات حال کنه .. یه نگاهی بهم کرد و گفت یه فکری دارم
-چیه ..
-منو صیغه کن .. در یه محله ای که دور از محله من باشه . اون طرف شهر که کسی ما رو نشناسه  یه خونه بگیر -آخه تو که شوهر داری ..
-کاریت نباشه ..
-یه مقدار اثاث می خواد .. یه خونه های قدیمی و کلنگی هست که اجاره اش زیاد نمیشه .خیلی کمه اجاره اش .  البته اگه پولشو میدی ..منو هم باید تامینم کنی .. اگرم شوهرم آزاد شد بهت سر می زنم ولی سخته اون وقت .. حالا رو می تونم بهونه بیارم که دارم میرم خونه مردم کار می کنم .. ..
-شناسنامه و صیغه  رو چه جوری ردیف می کنی ؟
 -کاریت نباشه .. الان دوره ای شده که ممکنه تا چند وقت دیگه مردا هم بار دار شن . تو داری غصه صیغه یک زن متاهل رو می خوری ؟ انگار که می خوای اتم بشکافی . این فقط واسه اینه که اگه مشکلی پیش اومد همون دم در دهن مامور رو ببندیم .
من اون زن شوهر دارو صیغه اش کردم .. یه دفترچه ای بود پیش خودمون ..خودمنم چون متاهل بودم هفته ای سه چهار بار وقت و بی وقت می رفتم سراغش . البته اون خونه رو راکد گذاشته بودیم و یه چیزایی هم واسه همسایه ها سر هم بندی کردیم . سه سال واسه شوهر مینا بریده بودن . یه بار بهش مرخصی دادن . اعصابم خرد شده بود . مینا قسم می خورد که اصلا با هم رابطه ای ندارن .. ولی  شب دومی که اومده بود مرخصی یکی از بهترین شبهای زندگی من بود .. شوهره  در مرخصی شروع کرده بود به مواد فروشی .. این بار اونو به پونزده سال حبس محکومش کردند .. از این بهتر نمی شد . کار و بار من گرفته بود ..  از یه طرف باید مراقب می بودم زنم چیزی نفهمه و از طرفی هم این طرف قضیه گندش در نیاد .. حالا مینا با تمام وجودش به من حال می داد . هم زنمو دوست داشتم و هم اونو . اون اول که می خواستم با هاش حال کنم از این که با یک زن متاهل طرف باشم یه حس نامرد بودن رو داشتم ولی وقتی که فهمیدم شوهرش چه گانگستریه با لذت اونو می کردم .. اون دوست داشت تقاضای طلاق کنه .. ولی می ترسید شوهرش  توسط دوستایی که در بیرون داره سرش بلا بیاره .. من و اونم خیلی مراقب بودیم .. و یواش یواش به روزایی رسیده بودیم که حتی  مینا  به زن من حسادت می کرد .. ...این ماجرا ده سال پیش اتفاق افتاده  و مرد ماجرا رو هشت نه ساله که نمی بینم و نمی دونم کارشون به کجا کشیده ..ولی خیلی عجیبه ...پایان ... نویسنده ... ایرانی 

خانواده خوش خیال 112

امیر که ناله ها و سر و صداهای فیروزه رو می شنید سرعت فرو کردن کیرش توی کس فیروزه رو بیشتر می کرد و در هر ضربه هم سعی می کرد اونو تا به انتها توی کس فیروزه فرو کنه . وقتی هم که در آخر کار انتهای تنش به کون اون زن  می خورد احساس می کرد که هوس تمام قسمتای شکم و بدنشو داغ کرده .. فیروزه هم از پشت کونشو به سمت کیر امیر پرت می کرد ...
فیروزه : جووووووووون ..جوووووووون .. کیر بده .. کیر بده ..
امیر : بگیرش همش مال خودت ..
عرفان مدام تقلا می کرد که ستاره لباشو از رو لباش بر داره تا یه نگاهی به سمت مادرش بندازه و ببینه که چی به چیه .. ولی امکان پذیر نبود .  یه زن میانسال و دو زن پیر محاصره اش کرده  امانشو بریده بودند و اون حتی به زور نفس می کشید . فقط بالا پایین رفتن سوسن  رو روی کیرش به خوبی احساس می کرد . پیرزن 65 ساله عجب قوتی داشت که همین جور خودشو با لذت روی کیر  عرفان حرکت می داد و تازه یه چیزی هم از این فیروزه طلبکار بود .
 سوسن : سحر جون حواست باشه که امیر کی از روی کون فیروزه پا میشه که برم سمتش . این عرفان هم واسه مادرش بی قراری می کنه همون بره رو هیکل مامانش دراز بکشه بد نیست . ولی عرفان جون مامانت عجب اشتهایی داره . از اون وقت تا حالا همین طور داره سیر سیر کیر می خوره و بازم جا داره و فکر کنم اگه تا صبح اونو بکنن ول کن نباشه . خیلی هم جون داره .. یه کمی هم به فکر ما باشه دیگه . اون کاری نمی کنه که بهش بد بگذره . خلاصه باید دست ما رو بگیره و هوای ما رو داشته باشه . عرفان جون وقتی رسیدی خونه به مامانت بگو .. چشش که به یه کیر جوون و جوندار افتاد دیگه نباید رفاقت و حق همسایگی رو از یاد ببره ..
 سحر : حالا مامان این قدر هم فیروزه جونمو نمیشه تقصیر کار گرفت . این امیر  خودش رفت سمت اون ..
سوسن : حق با شماست دخترم .. ولی فیروزه هم کونشو عین سریش چسبونده به کیر این پسره . رضایت بده هم نیست . وای این عرفان هم عجب کیر توپی داره . من کلا از کیر های زیر سی سال خیلی خوشم میاد . خوب می تونن به آدم حال بدن .
 سحر : مامان جون .. اگه کیر عرفان توپه پس چرا این قدر از کیر امیر میگی و روحیه این پسر گلو ضعیف می کنی ؟
 -این پسر روحیه اش ضعیف بشو نیست . از بس دوست داشتنی و نازه . مگه اون خودش عاشق کس و کون های متنوع نیست ؟ .
 سپیده و سروش هم حسابی غرق هم شده بودند .
 سپیده : میگم عزیزم از بس من و تو با بقیه بودیم انگار داریم همدیگه رو فراموش می کنیم که ما با هم زن و شوهریم  .
سروش : آره راست گفتی عزیزم . باید هر چند وقت در میون با همدیگه هم یه سکسی بکنیم و یاد مون نره که من و تو شریک زندگی همیم .
سپیده : ولی خودمونیم این جوری هم یه هیجان خاصی داره که آدم وقتی میره با بقیه سکس می کنه و بر می گرده پیش شریک خودش بخوابه حس می کنه داره با دوست پسر یا دوست دختر و معشوقه خودش حال می کنه ... اوخ اوخ .. اون جا رو نگاه کن . اون دو تازه وارد این جا رو گذاشتن رو کولشون . چه حالی دارن می کنن . فیروزه رو ببین چه جوری با کونش و از پشت داره امیر رو پرت می کنه . اوخ این پسره رو ! عجب کیری داره !
سروش : انگار نه انگار که یک ساعت پیش داشته تو زن خوشگل منو می گاییده . چه عشقی هم می کنه . هر چی هم می کنه سیر نمیشه .. من فکر می کردم زن من به اندازه کافی پسر مردم رو سیرش کرده ... چیه بازم هوس کردی بری زیر کیر یه غریبه ؟
سپیده : نه عزیزم . حالا می خوام بیام رو کیر سروش خوشگله خودم بشینم . هر وقت باشه باید تو  رو داشته باشم . سپیده و سروش با حرفای عاشقونه و هوس آلودانه خودشون به آغوش هم خزیدند . امیر هم دوست نداشت که  فیروزه رو سر و ته کنه . از نگاه کردن و کف دست به دو طرف کون فیروزه زدن خسته نمی شد . در طرف دیگه شهر,  خونواده ای نگران چشم به راه امیر بودند . ارسلان پدر امیر که حدود پنجاه سالش بود و فرخ لقا زنش هم که نمونه یک زن خانه دار ایرانی بود ..  وضع مالی ارسلان بد نبود . تا حالا یکی دوبار یه سرمایه ای در اختیار امیر  گذاشته بود که کار کنه و لی پسر همه رو سر کس و کون بازی و رفیق بازی به هدر داده بود .  علاوه بر خونه ویلایی که داشتند یه آپار تمان هم داشت که اونو اجاره داده بود ..ارسلان کار مند بازنشسته بود و خرید و فروش آزاد هم انجام می داد..ملک و جنس و.. ... چند وقت پیش از دست امیر یه سکته خفیفی هم کرده بود .. آخه  اون تنها پسرش بود . یه ته تغاری که پاک اعصابشو ریخته بود به هم .. واسه همین تمایلات جنسی اونم کم شده بود . فرخ لقا هم که بیشتر به خانومای مذهبی و پای بند مسائل دینی می خورد تا این که بخواد سانتی مانتال بازی در بیاره ... ارسلان : این پسره معلوم نیست داره چیکار می کنه .. فکر کنم بازم رفته دنبال عیاشی . زنگ زدم فروشگاه میگه چند ساعت بود و رفت ...
فرخ لقا : به من گفت که یک کار نون و آبدار به گیرش افتاده ...
 ارسلان : دروغ میگه پدرسگ .. آدم ده تا دختر بزرگ کنه و یه پسر مثل امیر بزرگ نکنه ..دو تا دختر شوهر دادیم گفتیم پشتمون سبک شه . حالا باید این یه دونه رو تحملش کنیم .  خیلی نگرانشم .. دیوونه ام می کنه ..
فرخ لقا : من که به وقت عبادت همیشه دعاش می کنم ..
ارسلان : از برکت دعاهای توست که به همچین روزی رسیدیم .
فرخ لقا : حالا داری منو مسخره می کنی ؟ باشه براش یه زنگی می زنم . اگه نگفت کجاست من خودم پا میشم میرم فروشگاه تحقیق ... میگن  یکی اونو دیده که  با چند تا مشتری زن سوار ماشین شده .. ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

نامردی بسه رفیق 132

دیگه به خودم گفتم هر کاری کردم و هر چی نوشتم و هر وصیتی که کردم تا همین جا بسه . دیگه رسیدم به خونه آخرش . خسته شدم . هر چه بادا باد . بالاخره این که نمیشه آدم می خواد سفر کنه قصه لیلی و مجنون بنویسه . حالا  باید به رفتن فکر می کردم به لحظه ای که چشامو واسه همیشه می بستم . به لحظه ای که برای عزرائیل دعوتنامه می فرستادم تا بیاد جونمو بگیره . می دونستم کار زشتیه ولی شاید خدا منو می بخشید . اگرم نمی بخشید اون قدر گناه نا بخشودنی داشتم که دیگه همون برای سوزوندن من کافی بود . رضا رو صداش کردم .. اونو تا نزدیکی های ساحل با خودم بردم .. دلم واسش می سوخت .
رضا : داریم میریم آب تنی ؟
 این پسره هنوزم ساده بود .ده سالش هم نشده بود ..
-پسر من با این حالم میرم آب تنی ؟
رضا : من باهات بیام ؟ من میرم توی آب تو مواظب باش ..
 -یکی می خواد مراقب من باشه ..
رضا : پس تو برو توی آب من مواظبم .
می خواستم بهش بگم که دارم میرم توی آب ولی نمی خواد که تو مراقب من باشی .
 -ببین آقا پسر من خیلی دوستت دارم . دلم برات تنگ  میشه . فقط مراقب ماهرخ جونت یعنی مادرت باش .. 
رضا : دلم می خواد تو شوهرش بشی . بشی بابای من ..
 -عزیزم زشته دیگه از این حرفا نزن ..
 رضا : هر کی شوهر می کنه زن می گیره کار زشتیه ؟
 ای خدا .. دلم می خواست سرش داد بکشم ولی دلشو نداشتم .آخه این چه بد بختیه که واسه مردن هم آسایش نداریم آزاد نیستیم . مردن ما هم به دست دیگرانه . خودمون هیچ اراده ای نداشته پخی نیستیم ..این پسره پاک قاطی کرده بود . خیلی ساده بود .. ولی در مورد من و مادرش زبون دار شده بود .
 -یه پسر خوب واسه مامانت میشی ..
-مگه تو کجا می خوای بری ..
 -خدا یه کاری باهام داره .. یه روزی منو بر می گردونه .. پسر این کلید رو می بری میدی به ستاره خانوم . من الان با هاش تماس می گیرم .. اون الان باید خونه باشه .. رضا با تعجب نگام می کرد . شانس آوردم که بیشتر چیزا رو حالیش نمی شد . .. .. 
-ستاره جان سلام .. ببین همین الان میری داخل ماشینت همون جایی که پشت فرمون می شینی و منم کنارت .. یه سوراخی داشت که یه نامه انداختم داخلش .. البته عاشقانه نیست .. برادرانه هست . رضا هم تا پنج دقیقه دیگه می رسه و یک کلید واست میاره . کلید خونه یا همون واحد منه . اول اون نامه کوتاه رو می خونی بعد هر وقت دوست داشتی میری سراغ اون دفتر ...
 ستاره : تو تنهایی کجا رفتی پسر؟ چرا بهم نگفتی که با هم بریم ؟
-دلم برات تنگ میشه ستاره .. من دارم میرم به یک سفر طولانی ..
 ستاره : کجا داری میری .. میری وتنهام می ذاری . داری میری تهرون ؟ خارج پیش پزشکایی که به نظرت خیلی قوی ترن ؟ من از اولم بهت گفتم که باید این کارو بکنی . حالا داری عاقل میشی .. ببینم چرا چند ساعت پیش چیزی بهم نگفتی ؟ کی همراهت میاد ؟ من با هات میام ..
-چی داری میگی دختر .. ببین برو اون نامه رو بخون کار خیلی مهمی با هات دارم . کلید خونه رو هم از رضا بگیر ..
-خیره ؟
-مگه من کار شر هم انجام میدم ؟
ستاره : راستشو بگو .. آخه بهم نگفتی واسه چی امروز که داشتی با هام خدا حافظی می کردی پیشونی منو بوسیدی ؟  
-می خواستم از زحمات خواهرانه تو قدر دانی کنم .. ..
ستاره : حالا رسیدم به ماشین و نامه .. آخه این چه وضعشه ؟!
-زود باش بخون .. من دارم میرم .. کاری با هام نداری ؟
 ستاره : کی باهات میاد .کجا داری میری ..
 -دارم تنها میرم . نامه رو بخون همه چی نوشته من دیگه وقت ندارم خدا  نگه دار . موبایلمو خاموش کردم .. دیگه باید همه چی رو فراموش می کردم . خورشید و آفتاب و اون چند تیکه ابری که تو دل آسمون خود نمایی می کردند دیگه واسه من ارزشی نداشتند .  انگار عمری بود که با اونا غریبه بودم . آدما رو مثل مسافرایی می دیدم که که از یه ماشینی پیاده شده دارن میرن پی کارشون  . دنیا رو زیر پای خودم می دیدم . این که حالا دیگه این منم که هر کاری که بخوام می تونم انجام بدم . حالا من می تونم فر مانروای خودم باشم . می تونم واسه خودم تصمیم بگیرم . اگه برای زندگی خودم تصمیم نگرفتم می تونم واسه مرگم تصمیم بگیرم . حالا همه چی رو زشت می دیدم . آماده فرار بودم . دیگه فرار از روی دیوار و از دست میله های زندان نبود . فرار از یک احساس بد تر از زندان و زندانی شدن بود . فرار از تار هایی بود که سالهای سال به دورم تنیده شده استخونامو خرد کرده نفسمو بند آورده بود و من داشتم از اون زندگی فرار می کردم که جز مرگ معنای دیگه ای نداشت . کمی هیجان زده بودم .  یکی دو ماه زود تر داشتم می رفتم . حالا بهتره . راحت می تونم به ریش دنیا بخندم . بهش بگم که پوزه تو رو به خاک مالیدم ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

زنی عاشق آمال سکس 164

دلم می خواست در اون لحظات به چشای سیاوش زل بزنم و احساسشو دقیق بفهمم . برای چند ثانیه ای این کارو انجام دادم ولی می ترسیدم که اون متوجه شه من بهش توجه زیادی نشون میدم .  عشق و شرم و هوسو توی چشاش می دیدم . شرم , همون چیزی بود که من نداشتم . عشقو نمی دونستم چه جوری تعبیرش کنم . شاید نوعی دوست داشتن بود که با دوست داشتنای دیگه فرق می کرد . من از روزی که افتادم توی  خط هوس و لذت جسمی فقط از این که حال بدم و حال کنم لذت می بردم .  از این که پسرا و مردا با کون تپل من حال کنن . رو من حساب کنن و نیاز مند من باشن . وقتی حس می کردم اونا به من نیاز  دارن این نیاز داشتن اونا به من حال می داد . اما حالا این من بودم که حس می کردم نیاز و هوس من تقدم داره . خیلی سخت بود که بتونم خودمو نگه داشته باشم ..
 -آتنا عزیزم . منو ببخش .. دست خودم نیست ..
-حالا یه ذره ایرادی نداره .. ایرادی نداره ..
سیاوش : دیرت نمیشه ؟
 دوست داشتم یه چند دقیقه ای هم اونو توی خماری و هیجان داشته باشم و بعدا بهش بگم که موضوع چیه و من تنها هستم ..
سیاوش : آدمو وسوسه می کنی ..
 -برای آدمی مثل تو که نباید زن کم باشه .
سیاوش : نه کم نیست . و کم هم نبوده .. ولی من دوست نداشتم ..
-راستشو بهم نمیگی ؟
 سیاوش : چه لزومی داره بهت دروغ بگم . گذشته های هر کسی مر بوط به خودشه ..  اگه آدم با کسی پیمان دوستی می بنده و می خواد بهش وفادار بمونه معلومه که مهم همون از وقتیه که با طرفش دوست میشه ..
-الان به نظرت من و تو با هم دوستیم ؟
سیاوش :  اگه تو بخوای آره ..
 منو محکم تر یه خودش فشرد . یه تکون دیگه ای به خودم دادم تا تمام مانتوم بیفته زمین .. بدن لخت منو کاملا در آغوشش کشیده بود ..
 سیاوش : منو ببخش دست خودم نیست ..
-مهم اینه که تو خودت باشی . خودت باشی عزیزم .. اگه خودت باشی حالا چیکار می کنی ؟
 دستاشو گذاشت پشتم و به آرومی بند سوتین منو باز کرد ... هر بار  که در همچین مواردی هیجان زده می شدم این تصور در من به وجود میومد که بیشتر از دفعات دیگه دارم لذت می برم . اون لبای داغشو گذاشت رو نوک سینه ام . آروم و تند و آروم نوک سینه مو میکش می زد . با هر حرکت لباش منتظر حرکت بعدی اون بودم . دوست نداشتم  این حرکاتش تموم شه .. انگشتاشو گذاشت رو صورتم و من به نوک انگشتاش زبون می زدم .. اون ول کن سینه هام نبود . کف یه دستشو گذاشت رو شکمم .. خیلی دوست داشتم بره پایین تر .. داغی لباشو حس می کردم ..  با همه طلسم و اسیر دستاش بودن دوست داشتم که حرف حرف من باشه و این من باشم که اونو اداره اش کنم . شاید به خاطر سستی و بی حسی ما زنا باشه که مرد هر قدر هم سرش پایین باشه و  واسه سکس با زن هلاک , بازم میگن که قدرت اون می چربه .
 -فکر نمی کنی که تا همین جا کافی باشه ..
 سیاوش : نه نهههههه یه خورده دیگه .. یه خورده ..
 -اون وقت می ترسم شیطون بشی . یا این که شیطون بره توی جلدت ..
سیاوش : اصلا از کجا می دونی همین حالا نرفته ..
-می دونم تو پسر خیلی خوب و آقایی هستی ..
 سیاوش : یعنی اگه دوستت نداشته باشم و تو رو نخوام آقا هستم ؟
 -نکن .. چیکار داری می کنی سیا ..چند بار باید بهت بگم من متاهل هستم پسر ..
سیاوش : منم چند بار باید بگم که زن ندارم .. فقط دو دقیقه دیگه ..
-تو نمی دونی با این دو دقیقه دو دقیقه هات داری چه آتیشی به جونم میندازی ..
 سیاوش : منم دوست دارم همین کارو بکنم ..
 -باشه یه وقت دیگه ..
سیاوش : چیه الان شوهرت منتظرته ؟ اگه بدونی چقدر حسودیم میشه اگه الان از پیشم بری و بری توی بغل شوهرت .. کاش من به جای اون بودم .. اگه بری فکر می کنم دوستم نداری ..ولی حتما مجبوری ..
 -تو از کجا می دونی و حس می کنی که من دوستت دارم ؟ اصلا کی بهت اجازه داده همچین حرفی بزنی ؟
 سیاوش : شاید الان زبونت این حرفو نزنه ولی دلت که داره میگه .
 -تو از دل من چه می دونی ..
 سیاوش : چه بخوای چه نخوای من حسودیم میشه ..
 -ولی شوهرم حق داره .من حق اون هستم ..
سیاوش : تو حق هیشکی نیستی .. منم دل دارم ..
دیوونه می ترسید لخت شه . خوشم میومد اذیتش می کردم . خوشم میومد از این که می گفت به شوهرم حسادت می کنه . بذار بکنه .. بذار آتیش بگیره و توکف من بمونه . دلم خنک .. ولی اون داشت منو می سوزوند . از غرورش خوشم میومد .. جبار هم همینو می گفت که به شوهرم حسادت می کنه ولی حرفای این پسر حالا واسم خیلی ارزشمند تر از حرفای جبار بود و اون حسی که می تونست به من بده .
-چیکار می کنی .. دستات داره میره پایین تر .. داری میری رو نقطه حساس ..  دستاشو داشت می ذاشت رو کونم ... چشامو بسته بودم . هنوز نمی خواستم بهش بگم که تنهام و تا چند ساعت می تونم توی بغلش بمونم .. ولی می دونستم که دیگه کارم تمومه .. واسم مهم نبود که کیرش چقدر طول داره و چقدر کلفتی .. فقط می خواستم عشق و هوسو با هم بفرسته توی بدن من ..... ادامه دارد ...نویسنده .... ایرانی 

لز استاد و دانشجو .. عروس و مادر شوهر 58

یاسمن : حالا می مونه اون دو تا دختر دیگه صفاش در اینه که ماریا جون و یگانه من هر کدوم بشن شوهر یکی از این خانوما . البته بعدا همه هم می تونن زن باشن و هم شوهر . من اول کارو میگم که دیگه بخواد کار از کار بگذره . راستش من اصلا دوست ندارم که این جوری بخواهیم حال کنیم . با شکنجه .. لز باید به آدم مزه بده .. کس باید همین جور آتیش بده و آتیش بگیره .. این که بخوای روشو دست بکشی و دو طرفشو بمالونی و اون گوشتای تاج خروسیشو از رنگ صورتی  به رنگ قرمزش در بیاری فایده ای نداره .. شما سه تا دختر وقتی که زن بشین تازه می فهمین که من دارم چی میگم . برابری حقوق زن و مرد . استفاده از لذتهای طبیعی .. تا کی می خواین فکر شوهر و به دنبال  افکار ارتجاعی باشین .البته شوهر کردن خوبه ولی نه این که اونو به عنوان یک اصل قرار بدین که از بقیه کارا و لذتهاتون بمونین . . حالا شما چهار تا با هم یه جوری کنار بیاین ..
یگانه : راستش واسم فرقی نمی کنه . سپیده و ساناز هر دو شون دوست داشتنی هستند .. هر گلی یه بویی داره .. ماریا هم  تقریبا یه حرفی در همین مایه ها زد .
 یاسمن : نظر شما دو تا چیه ..
سپیده و ساناز هم فرقی براشون نمی کرد ..
ساناز : خانوم دکتر جواب بابا مامانمونو چی بدیم ؟
یاسمن : هیچی . الان که میای این جا بهش چی میگی .؟ وقتی ازت پرسید کجا بودی و چیکار کردی آیا خوش گذشت یا نه چی جوابشو میدی ؟ خب همینو بهش میگی دیگه ..
 دیگه دسته جمعی شکمشونو داشتن و از خنده روده بر شدن .  
یاسمن : عزیز من .. یه خورده به فکر خودت باش . منو داشته باش و دیگه غم نداشته باش . اصلا یه نوشته میدم به هر سه تون که دیگه به حواله ما برین و خودتونو  بدوزین ... یگانه ! من فکر کنم سایز تو به ساناز بهتر می خوره .. ماریا جون تو هم برو سراغ سپیده .. ولی فعلا خیلی می چسبه که ما بشینیم و حال کردنای یک زوج خوشبخت رو ببینیم . سحر جون و کارینا .. این دو دانشجوی قوی و درس خون کلاس .. که با هم دوست قدیمی و صمیمی هم هستند ..
کارینا : خیلی آروم زیر لب و زیر گوش مادر شوهرش گفت مامان مامان من حالا چیکار کنم ..
یاسمن : ببینم اگه حرف و اعتراض و سوالی هست بفر مایید . من نمی دونم ما داشتیم حالمونو می کردیم .  چرا بعضی ها این قدر حساسیت نشون میدن .در گوشی حرف زدن نداریم .  
کارینا دل تو دلش نبود . سحر هم اسیر خشم عجیبی شده بود . ولی نمی تونست رو حرف خانوم دکتر حرف بیاره . یاسمن رفت پیش سحر .. کف دستشو کشید روی کس اون .. لبه هاشو وارسی کرد ..
 یاسمن : تو این کس رو کشتی .. نگاه کن .. زورت فقط به کناره هاش رسیده .  شما دو تا دخترای دیگه هم لاپاتون به همین صورته . من بهتون چی بگم . حالا از یه ساعت دیگه خیلی راحت می تونین با هم  حال کنین .
 کارینا و سحر هر دو شون یه چند متری از بقیه فاصله گرفتند . انگار سختشون بود که در معرض بقیه بخوان کاری انجام بدن .کیمیا یواش یواش از حرکات این خانوم دکتره خوشش میومد. از این که می دید که یاسمن داره یه جورایی اونا رو به هم جوش میده خوشحال بود .. دستشو گذاشت روی باسن کارینا و گفت عزیزم  تو که خوب واردی باید چیکار کنی ..
کارینا مادر شوهرشو کشید کنار و گفت مامان .. آدم وقتی یه کاری رو انجام میده که می خواد درست باشه باید با لذت و عشق اون کارو انجام بده .. یه کاری که از روی علاقه نباشه چنگی به دل نمی زنه ..
 کیمیا : عزیزم برو شاید یه حکمتی نهفته باشه ..
کارینا : فقط به خاطر تو مامان .. خیلی دوستت دارم ..
 سحر : یاسمن جون ..مثل این که کارینا خانوم خوشش نمیاد که بیاد سمت من ..
 یاسمن : یعنی چه .. یه عروس مفت و مجانی داره نصیبش میشه و می خواد ناز کنه ؟ من همین چند ساعته اونو خوب شناختم و اهل این حرفا نیست . مثل خودت دختر بی شیله و پیله ایه . ظاهر و باطنش یکیه .
 کارینا رفت به سمت سحر ... دو تایی شون رفتن کنار استخر .. چند متری از بقیه فاصله گرفتن ..
سحر: فکر نکن که خیلی دلم می خواد با تو باشم ..
کارینا : منم بد تر از تو .. دل به دل راه داره . خوب با هم تفاهم داریم . این خانوم دکتر چه کارا که نمی کنه ؟!
سحر می خواست چند تا متلک بارش کنه ولی حس کرد که جو خیلی سنگینه . کارینا هم لباشو می جوید و چیزی نمی گفت ولی حس می کرد که  هر لحظه ممکنه منفجر شه . کارینا : این جوری کمرم درد می گیره .. دراز بکش رو زمین .. سحر این بار بدون اعتراضی به حرف کارینا توجه کرد .
 کارینا : خیلی بده آدم  بدون احساس بخواد کاری رو انجام بده .
 سحر:  منم احساس تو رو دارم .... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی 

پسران طلایی 178

عاطفه دیگه دور بین رو ول کرده بود و با بیضه های سینا ور می رفت . واسه این که شوهرش مسعود حسادت نکنه و واکنش خاصی نشون نده هر چند لحظه در میون یه دستی هم به کیر اون می کشید .
 -آخخخخخخخخخ جوووووون . .
 مسعود : عزیزم . همون به سینا جون توجه داشته باشی کافیه ..
 عاطفه : ناقلا می خوای با دخترت حال کنی و منو بهونه می کنی ..
عطیه : مامان .. بذار  سینا جون کارشو بکنه ..
عاطفه در حالی که نگاهش به کیر سینا و کون دخترش بود گفت عزیزم  این کیر ممکنه کونت رو جر بده . نذاره تا مدتها بشینی . دلم برات می سوزه ..
عطیه : اگه توی کون تو بره مانعی نداره ؟
عاطفه : دخترم . عزیز دلم من جور تو رو می کشم و نمی ذارم که این قدر عذاب بکشی ..  
عطیه در حالی که سرش رو به عقب بر گردونده بود گفت ..
-بذار حالا من جور خودم رو بکشم . یه عمره که تو حال کردی و ما دم نزدیم . حالا من دارم حال می کنم .
 نزدیک بود از زبونش بپره که حالا تو نمی تونی ببینی که دخترت داره حال می کنه که منصرف شد .  عطیه چشاشو بسته بود و یک بار دیگه حرکت دو تا کیر رو توی کونش به خوبی حس کرده و خودشو به اون حرکت عادت داده بود . راست می گفت مادرش . کون دادن خیلی درد داشت اونم برای بار اول . ولی سینا کیرشو به حالتی که باعث درد شدید عطیه شه توی کونش حرکت نمی داد .
مسعود : من چقدر خوشحالم . چقدر همه چی رو قشنگ می بینم .
عطیه : ولی هیشکدوم از شما به خوشحالی من نیستین .. آخه من حالا برای اولین بارمه که دارم حال می کنم و مزه کیر رو حس می کنم .  
 سینا هم که در اون لحظات شنونده شده  با خودش می گفت هیشکدوم از شما ها به انداره من خوشحال نیستید . چون دارم کس  و کون های آکبند و غیر آکبند  تر و تمیزی رو می زنم و پول هم می گیرم . از این حال و کاسبی با حال چه چیزی می تونه با حال تر باشه . آخ که دنیا و زندگی رو همینا می گرده . واسه همین کمی هم فکرشو متوجه عاطفه کرده بود که وقتی نوبت اون شد کم نیاره . سینا لباشو گذاشت پس گردن عطیه .. و زبون زدن آروم به اونو شروع کرد . دهنشو تا جا داشت باز کرده و شونه و  بازوی عطیه رو یواش یواش میکش می زد .. با این کارش خیلی آروم آبشو توی کون عطیه ریخت ..
عاطفه که  بر گشت منی سینا رو که رو  کون دخترش دید درجا فیلم گرفت و دوربینشو گذاشت یه کناری .. دهنشو باز کرد تا سینا کیرشو فرو کنه توی دهنش .. عطیه که شوق و ذوق مادرشو دید  دیگه بی خیالش شد .. بذارم مامانم حال کنه . سینا رو زیادی واسه خودم نگه داشتم . هر وقت باشه  اون مامانمه . به گردنم حق داره . تازه بابا هم مثل این که بهش قول داده که اگه مامان رضایت بده من و اون راضی باشیم یه مرد واسه مامان میاره که جبران کرده باشه . من نمی دونم این چه شرطی بود که مامان گذاشته بود . ولی خیلی با حال هم شد . تازه بابا که خودش دلشو نداشت همون اول بزنه پرده منو پاره کنه . پس اگه مامان هم صحبت مرد رو نمی کرد بابا باید یکی رو می آورد .
عاطفه یه جوری کیر سینا رو ساک می زد که پسر فکر می کرد خستگی از تمام تنش چیده میشه . عاطفه رو زمین نشسته و سینا هم یه حالت ایستاده داشت .. پسر خودشو خم کرد و دستاشو از پشت به کون زن رسوند .. مسعود که همچنان با شور و حال خاصی در حال سکس با دخترش عطیه بود یه چشمکی به سینا زد و گفت چطوره ؟ حال می کنی ؟ کون عاطفه رو داری ؟  سوراخش خیلی با حاله .. وقتی بکنی توش متوجه میشی .. انگار سوراخ کونش کیرو ماچ میده و اونو می بره توش . یه ماچ چسبون . آروم آروم ..
عاطفه : چی داری میگی مرد . طوری پیش سینا جون حرف می زنی که فکر می کنه من شب و روز کارم کون دادنه و گشاد شدم  ..
 مسعود : عزیزم . عشق من کی همچین حرفی زده . من دارم از تو تعریف می کنم که آقا سینا بدونه چه تن و بدن کار درستی داری . اووووووفففففف یعنی دارم پز تو رو میدم . مردا بهم حسادت می کنن . سینا جون هر مهمونی که میریم همه به کون عاطفه خوشگله من خیره میشن  . من خودم متوجهم .  وقتی متوجه میشن که من متوجه این چشم چرونی های اونا هستم فوری روشونو بر می گردونن .
عاطفه : تقصیر من چیه .. هر چی هم رعایت می کنم بازم یه جوری بر جستگی های باسنم میفته توی دید . ولی سینا جون اول باید بکنه توی کس من .. دیگه زیادی  تماشاگر بودم . حالا وقتشه که عمل کنم ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

نامردی بسه رفیق 131

یک نامه هم واسه خونواده ام نوشتم . واسه مادرم پدرم و خواهرم .. و بیشتر به خاطر مادرم ناراحت بودم .. یه قسمتشو به این صورت نوشته بودم .. مادر ! هیشکی مث تو نمیشه ..  مادر هیچوقت نسبت به فرزندش کینه ای به دل نمی گیره . مادر از خودش می گذره تا بچه اش راحت باشه ..  دست دعای مادر واسه بچه هاش همیشه به سوی خدا درازه . میگن نفرین مادر اثر نداره .. آخه خدا عاشق مادراست . می دونه که مادرا هم به عشق خدا بچه هاشونو دوست دارن . می دونه که اگه یه وقتی مادری فرزندشو نفرین کنه بعدا پشیمون میشه .. آخه دل مادر که از سنگ نیست . می دونم که دوست داشتی عروستو ببینی . و بچه منو .. می دونم واسه من آرزو ها داشتی .. خیلی اذیتت کردم . خیلی شیطون بودم . نتونستم تو رو به آرزو هات برسونم . خودمم به آرزو هام نرسیدم . دنیا ی به این بزرگی منو نخواست دیگه . منو فرو برد تو دل خاک خودش تا دیگه هیشکی منو نبینه . حالا من  می مونم و این گور سرد . خاکی که همدم منه .. منم دوباره میشم مث خاک .. مثل همونی که اول بودم . ولی تو مادر با اون اشکای پاکت که از دل پاکت جاری میشه رو هیچوقت نمی تونم فراموش کنم .. هیچی عوض نشده .. یه خورده دارم زود تر میرم .. ولی منو ببخش .. من پسر خیلی بدی بودم .. خیلی بد , ولی امید وارم فرزانه بتونه هم دخترت باشه و هم پسرت . روی ماه تو و بابا و خواهرمو می بوسم ... و این نامه رو هم گذاشتم لای دفتر خاطراتم تا که ستاره اونو برسونه به دست فروزان .. می دونستم این کارو واسم می کنه ..
فروزان گلم سلام ! .. حالا که داری نوشته های منو می خونی من ساعتها و شاید هم روز هاست که آرزوهای خودمو به گور برده باشم . البته من ماههاست که آرزو هامو دفن کردم . از اون روزی که تو رفتی .. من و آرزو هام هر دو خاک شدیم . من  و رویا هام اسیر طوفان زندگی شدیم . شاید واسه همین بود که خودمو در دریا غرق کردم تا دیگه هیچ طوفانی به من آسیبی نرسونه .. تا دیگه قلبم نلرزه .. دلم نشکنه .. خودت می دونی چی شده .. خودت می دونی که با تمام وجودم دوستت داشتم . عاشقت بودم . عشقی که با خودش نامردی رو به دنبال داشت . تو خودت می دونی که هر گز بهت دروغ نگفتم .. به دروغ نگفتم که عاشقتم .. هیچوقت نخواستم فریبت بدم . می دونم عقیده ات رو راجع به سپهر عوض کرده بودم ولی خودم به اشتباه خودم اعتراف کردم . خیلی داغون شدم .. نمی خوام ازت گله ای کنم .. تو زندگیت رو انتخاب کردی .. راهت رو انتخاب کردی .. من که نمی تونم اعتراضی داشته باشم .. همیشه هم گفتم به زور نمیشه عاشق کسی شد .. به زور نمیشه موندگار شد .. یه روزی عشق در خونه آدمو می زنه توی دل آدم می شینه .. ولی تعجب می کنم اون عشق چه جوری می تونه خودشو از دل آدما بیرون کنه و فراموش کنه که بین اونایی که عاشق هم بودن یه پیوند خاص بر قرار کرده .  نمی خوام محکومت کنم . نمی خوام بگم اگه نمی رفتی من مردنی نبودم . نمی خوام بگم خیلی سنگدلی .. هر چند حس کردم که سنگدلی .. دلم می خواست یه لبخند تو رو ببینم .. من که جدایی از تو رو باور کرده بودم ..من که نفرت تو از منو باور کرده بودم .. ای کاش قبل از مرگم بهم می گفتی که اون روزایی که با هم بودیم با تمام وجودت دوستم می داشتی . عاشقم بودی . کاش بهم می گفتی که اون روزا دوستم می داشتی .. که من به یاد اون روزا چشامو واسه همیشه به روی این دنیای خاکی ببندم . نمی دونی چه عذابی واسه بیماری ام کشیدم .. زبونم کنده شده ..نمی تونم درست حرف بزنم .. غذا توی شکمم هضم نمیشه . همه اینا رو تحمل کردم . اما دلم خیلی به درد اومده .. کاش بهم می گفتی که اون روزا دوستم داشتی .. حس می کنم که داشتی ولی من نیاز داشتم که بشنوم ..نیاز داشتم که باور های اون روز هامو حس کنم . حالا هم واسه تو ..واسه اونایی که عاشقشونی آرزوی خوشبختی می کنم . منو ببخش  فروزان .. به خاطر گناهانم منو ببخش . درسته سپهر هم می مرد و تو تنها می شدی ولی این رسمش نبود که من در حقش جفا کنم .. حالا دارم به حقم می رسم . من چه جوری تو روش نگاه کنم . من یک گناهکارم . ولی تو یک بیگناهی .. تو پاکی .. تو نجیبی .. یادت هست گفتی که دروغ رو تحمل نمی کنی ؟ من از اون وقتی که بهت قول دادم دروغ نگم دروغ نگفتم .. و همون بد جلوه دادن سپهر تنها دروغم به تو بود که تو رو به دست بیارم . بیا  سر خاکم .. بیا و به من بگو که منو بخشیدی .. ولی تو رو قسمت میدم به اون پسر کوچولوت به هر عزیزی که دوستش داری بهم بگو که اون روزا دوستم داشتی .. با تمام وجودت دوستم داشتی .. چقدر دلم گرفت وقتی که من خوار شده پیشت خوار شدم .. وقتی بهم گفتی معتاد .. وقتی که نتونستم از خودم دفاع کنم .. کاش زیر اون مشت و لگدا می مردم .. کاش اون لبای قشنگت نیش حرفاتو نثارم می کرد که شاید زود تر بمیرم .. ولی من برای تو برای کسی که با تمام وجودم دوستش دارم و هنوز عاشقشم آرزوی خوشبختی می کنم .. و هر گز حق ندارم که ازت گله ای داشته باشم . کسی که از وقتی که بهت گفته علشقته و عاشقت شده هر گز بهت دروغ نگفته و با صداقتش مرگ رو به جون خریده : فر هوش ناکام ... کاش می تونستم به خودم اجازه بدم که بنویسم فر هوش ناکام تو ... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی 

مردان مجرد , زنان متاهل 66

افشین : این جوری که من دارم می زنمت خیلی باید دردت بگیره ..
فریده : من خوشم میاد تو کاری به این کارا نداشته باش .. ادامه بده .. .. منو بزن .. دوست دارم .این جوری خوشم میاد .
فریده طرفدار سکس خشن همراه با لذت بود ..
فریده : اگه منو نزنی من تو رو می زنم .
کف دستای فریده رفته بود رو سینه افشین و موهاشو می کشید .. افشین از این کارش لذت می برد و خودشو بیشتر به سمت بدن اون زن می کشید .
 -دوستت دارم .. دوستت دارم پسر .. دوست دارم واسه همیشه دوست پسر من باشی ...
 افشین با خودش گفت همینو فقط کم داشتم که واسه همیشه دوست پسر اون شم ..
-من که خودم یکی رو دارم .
فریده : خب دو تا داشته باش . ببینم داری رو ما منت می ذاری همه دوست دارن  و یه چیزی هم دستی میدن که خانوم رئیس دوست دخترشون باشه .. تاره اونم به این خوشگلی و خوش اندامی ..
 افشین : بر منکرش لعنت
فریده : پسر بهت میگم با سینه هام ور برو .. فشارش بگیر .. انگار چیزی حالیت نیست .
 فریده چشاشو بسته دهنشو باز کرده بود ..  
افشین : آدم دلش نمیاد تو رو گازت بگیره ..
  فریده : ولی اگه تو این کار رو نکنی من به جای تو این کار رو انجام میدم ..
فریده یه نشگون از گونه های افشین بر داشت ..
-اووووووخخخخخ دردم گرفت . داری چیکار می کنی .
 -حقته .. حقته پسر .
-میگم این جوری که معلومه تو نه تنها دوست پسری نداشتی که تو رو بکنه و واست یه تنوعی شه شوهرت هم بهت نمی رسید ..
 -وااااااایییییی تو چقدر با هوشی .. فکر کردی که من به هر کسی که از راه رسید راه میدم ؟ الان هم که می بینی تو این حال و هوا هستم فقط به خاطر خودم که نیست به خاطر نهضت پیشرو زنان ایرانه ..  زن ایرانی باید لذت ببره . باید پا به پای مردان ایرانی با  زندگی خودش حال کنه ..
 افشین : حالا که داری این حرفا رو می زنی باید تو رو گازت بگیرم .
 فریده رو بر گردوند و به دمرش کرد و شروع کرد به گاز گرفتن کونش ..
-اووووووفففففف کبودم کن .. این جوری قبول نیستا .. داری نوازشم می کنی ؟  تو به این میگی گاز گرفتن ؟ این که شبیه قلقلکه .
 -فریده جون اون وقت اگه مستر امریکایی ببینه تو کبود و زخمی شدی چی میگه ؟
 -هیچی اینم یه نوع کلاس گذاشتنه که بدونه ما دست و پا چلفتی نیستیم ..
 -ببینم نکنه می خوای تلافی کنی ؟
 -چیکار به این کارا داری تو حالتو بکن .
 و اون طرف که  اکبر سگ سبیل همچنان معلوم نبود چه جوری داره مهناز رو می کنه  در یه حالت زیاد نمی موند . مهناز تا میومد خودشو به یه وضعیت عادت بده  اکبر فوری تغییر حالت می داد .. از کس می کشید بیرون می ذاشت توی کون و از کون هم به دهن می رسید ...
سمیر و گلوریا و احسان و منیره با هم بودند ..  هیکل گلوریا هوش از سر احسان ربوده بود و پسر رو دیگه از این رو به اون رو کرده بود ..  گلوریا خودشو طوری روی کیر احسان حرکت می داد که قسمتای گوشتی کون و کپلش تکون می خورد . اون هر لحظه با یه چهره و هیکل جدید آشنا می شد و تا می تونست کاری می کرد که از همه اونا به حد نهایت لذت ببره و همه اینا واسش یه خاطره خوش شه .  منیره هم خودشو انداخته بود تا سمیر بیفته روش ... ..  
در هر گوشه ای از خونه یه گروهی سر گرم عشق و حال بودند .
 فریده : پسر تو کجا بودی که من خیلی دیر پیدات کردم . خوشم میاد از مردایی که به هنگام سکس خستگی ناپذیرن  -افشین : ا مردان زیادی بودی ؟
 فریده : آخخخخخخخخ پسر تو چقدر کج خیالی .معلوم نیست بعدا که ازدواج کردی زنت از دست تو می خواد چیکار کنه . اصلا بهش مجوز میدی که بیاد این جا یا نه ؟
 افشین : نه من بهش همچین اجازه ای نمیدم ..
فریده : آههههههه خود خواه .. زنای مردم دیگه رو می کنی و اون وقت دوست نداری زنتو وقف دیگران کنی ؟ 
افشین : خب دیگه کیر زدن به همین میگن دیگه ..
 فریده : پس بهم کیر بزن کیر بزن ..
افشین : فریده ! تو بهم میگی که خیلی مقاوم و جون دار هستم ؟ خودت به کی میگی که هر قدر می زنمت خسته  نمی شی ..
فریده : من تا حالا ندیدم کسی از مفت خوری و سواری خوردن خسته شه .
 افشین : چه جالب ! به خودت  میگی مفت خور ؟ بکشم بیرون حالتو بگیرم ؟ ..
 فریده : نه ضد حال نزن .. حالمو نگیر . بیرون نکش که دارم ار گاسنم میشم .. وااااایییییی یه چند ماهی میشه که این حالت بهم دست نداده .. خودت رو بهم بچسبون . محکم بزن و بچسبون . عالیه ..عالیه .. خوشم اومد .. خوشم اومد .. ولم نکنی ها .. اگه الان خودت رو ار ضا کنی منم حالم تکمیل میشه .. آخ که شبمو ساختی ..  ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

گناه عشق 171

خشم عجیبی بر ناصر چیره شده بود .. لباشو گاز می گرفت .. کاری ازش بر نمیومد . چاره ای نداشت جز سکوت و. مدارا . احساس درماندگی می کرد .. با این حال رو کرد به همسرش و گفت ..
-همه اینا رو گفتی .. منم قبول کردم . اما فکر نمی کنی که اینها یک جرقه بود ؟ یه هوس که به خاطر انتقام گیری از من رفتی سراغ یکی دیگه ؟
 نوشین : نه .. چه انتقامی ! از دواج من با تو یک اشتباه بود . اصلا عشقی بین من و تو وجود نداشت . یعنی من  به خاطر همین اشتباه باید بسوزم ؟ تو   و نلی باید با هم از دواج می کردین . شما زوج خوبی برای هم بودین . شما می تونستین همو دوست داشته باشین .  من نمی بایستی وارد زندگی تو می شدم .. و تو هم نباید میومدی سراغ من .. ناصر : حالا که با یکی دیگه رابطه داری این حرفو می زنی ؟
نوشین : اون یکی دیگه عشق منه .. هستی منه .. من اون دفعه هم بهت گفتم .. زن گناهکار نیست . زن خون نکرده .. زن نباید اسیر و بد بخت شده مرد و قوانین مسخره اجتماعی باشه که چون بله رو به مرد گفته مرد هر غلطی که دلش خواست انجام بده .. مرد بره خیانت کنه زن مشاهده کنه .. مرد بره زن بگیره .. زن نتونه جیک بزنه .. مرد بی وفایی کنه زن نجابت و وفای خودشو نشون بده . آخه بابت اینا چی عاید آدم میشه ؟ به من زن چی میدن ؟ تشویقی میدن ؟ ! چهار تا بارک الله و آفرین میگن ؟ اینا چه به دردم می خوره . من می خوام لذت ببرم . از زندگیم استفاده کنم .  می خوام عاشق باشم . عاشق اونی که دوستش دارم . عاشق اونی که منو دوست داره و برای من هر کاری می کنه . کی گفته من نباید زندگی کنم ؟ کی گفته که من زن باید شکنجه شم ؟ یه جایی باید شاخ و شونه مردای خائن رو شکست .. مردای خیانتکار و خود خواه رو که دنیا رو برای خودشون می خوان .
 ناصر : آخه مردم چی میگن . مردم نظر خوبی راجع به زنای طلاق گرفته ندارن ..
نوشین : به درک که ندارن . به اسفل السافلین که ندارن .. اون مردم چیکاره ان که  خوششون بیاد یا نیاد ؟ اونا یه حرفی می زنن و میرن . بذار هر چی دلشون می خواد بگن .. بذار اصلا شش میلیارد از هفت میلیارد جمعیت جهان طرفدار تو باشند و بگن نوشین در حق شوهرش نا مردی کرد . مگه حقیقت عوض میشه ؟ اون اوسا کریمی که باید همه چی رو ببینه دیده . از دست تو هم کاری ساخته نیست . من یاد گرفتم که دیگه برای حرف مردم زندگی نکنم . من از خیلی وقت پیشا می دونستم که تو و نلی رابطه دارین . هفته ها قبل از این که به روتون بیاارم . هر بار منتظر بودم که این آخرین دفعه ایه که تو و نلی با همین .. ولی یواش یواش فهمیدم بعضی ها جنبه بخشش و گذشت رو ندارن . و اون زمان بود که با عشق زندگیم نادر آشنا شدم و تازه به معنای واقعی عشق پی بردم . دوستی من و تو اصلا رنگ و بوی عشقو نداشت که به خاطر از بین رفتن اون بخواهیم خیلی ناراحت باشیم .
ناصر : فکر نمی کنی آدمی  که خیلی زود زندگی گذشته شو فراموش کنه خیلی زود هم بتونه حال و خواسته های جدیدش رو هم فراموش کنه ؟
 نوشین : من زندگی گذشته مو فراموش نکردم . این زندگی گذشته من بود که منو فراموش کرد .
ناصر  وقتی که متوجه شد که این شیوه حرف زدنش تاثیری نداره شروع کرد به التماس کردن ..
 -نوشین خواهش می کنم یک فرصت دیگه به من بده . به خاطر روزای خوبی که داشتیم . بیا سعی کنیم که فراموش کنیم چه بر سر عشق ما و رابطه ما اومده .. همه چی رو از نو بسازیم . می دونم که اگه بهم روحیه بدی من دوباره می تونم رو پاهای خودم بایستم و با پا های خودم راه برم .. حالا اگه تو به خاطر این که من فعلا معلول هستم از من رویگردانی اون یه چیز دیگه ..
نوشین : تو منو چه طور شناختی . من کاری به این ندارم که شرایط تو چه جوریه .. ولی تو تا حالا در حق من نامردی های زیادی کردی . بیا و حداقل این مردانگی رو در حق من و خودت و نلی انجام بده . هر چند پسر عمه من نیما خیلی عذاب  می کشه ولی به خاطر این که عاشق نلیست حاضر شده ازش دست بر داره . آزادش کنه .  تو هم اگه منو دوست داشته باشی . اگه مردانگی داشته خوشبختی منو بخوای راحتم می ذاری . از من جدا میشی .  موافقت می کنی که خیلی راحت از هم جدا شیم .
ناصر : من هر گز طلاقت نمیدم ..
 نوشین : نده . مهم نیست . منم همون کاری رو که تو یادم دادی انجامش میدم .  میرم به دنبال دلم .. عشقم .. هوسم .. چیکار می خوای بکنی .. تمام راهها به روی تو بسته هست . هیچ کاری ازت بر نمیاد . حتی نمی تونی شکایت کنی . شکایت کنی ازم .. خفه ات می کنم . به روز سیاه می نشونمت . پس بیا و حداقل یه خاطره خوب از خودت بر جا بذار . من از زندگی کردن در کنار تو عذاب می کشم . چرا نمی خوای اینو بفهمی ؟ چرا با خود خواهی خودت می خوای چند نفر رو عذاب بدی ؟ ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

نامردی بسه رفیق 130

ستاره گلم ! خیلی  حرفا دارم که بهت بزنم . حرفایی که تمومی نداره .  حتی اگه این یه ماهی هم  زندگی می کردم و می نوشتم بازم مطالبم تموم نمی شد . آخه درددلها وقصه دلها هیچوقت تموم نمیشه . داستان زندگی آدمایی که خاک میشن . دوباره به دنیا میان اما این بار زندگی اونا فرق می کنه .  هیشکی نمی دونه و هیشکی ندیده که سر آدما وقتی که می میرن چه بلایی اومده . فقط هر چی که تا حالا دونستیم  از نوشته های  این و اون بوده . وقتی مادر بزرگم واسم از گذر عمر می گفت و از بی ارزشی دنیا فقط به چهره اش نگاه می کردم . راستش نمی تونستم حس کنم که اون چی داره میگه . واسه من لذت دوران جوانی بود و سالهایی که باید زندگی کنم . سالهایی که تمام اونو در خوشی می دیدم و لذت می دونستم . فقط به طنین صداش توجه داشتم . می دونستم چی داره میگه ولی درکش نمی کردم . مادر بزرگ پیر بود . و این حرفا رو وقتی می زد که دیگه گذشته های شیرین زندگیش واسش یه خاطره شده بودن . اما من هنوز جوونم با دلی پیر .. با همون احساس . حالا می تونم بفهمم که اون چی می گفته . نوشته هامو بابت فرشته کوچولو ها گذاشتم لای دفتر خاطراتم که زیر تختمه و می تونی برداری . منو ببخش به خاطر این که نا خواسته زندگیت رو خراب کردم . نتونستم بهت بگم عاشقتم . آخه دلی که یه بار عاشق میشه خیلی سخته که اون عشقشو فراموش کنه . حتی اگه اون عشق رنگ و بوی نفرتو بگیره . من نمی خواستم یه زندگی سیاه و تیره و تار داشته  باشم .. حالا دیگه همه چی تموم شده ..  وقتی که باهات تماس گرفتم بهت میگم که نامه کجاست تا فرصتی برای پیدا کردن من نداشته باشی . ..  من از ساحل واست زنگ می زنم . از همون جایی که به دریا نگاه می کردم تا که شاید گمشده های منو بهم بر گردونه . از همون جایی که موج سرگردونو می دیدم که میاد به طرف ساحل تا در ماسه های کنار دریا خاک شه .  گاه به کرانه ها  نگاه می کردم . هنگام غروب خورشید به افق زیبا نگاه می کردم تا که شاید تصویر عزیزمو ببینم . سپهر رفته بود .. و عشقم منو تنها گذاشته بود .. نمی دونم حالا  که این نوشته ها مو می خونی به دفترم رسیدی و می دونی که عشقم کی بوده یا نه ؟ ولی همه چی رو اون جا توضیح دادم . دیگه نمی دونم چی بگم . حتی نمی دونم چه جوری با دنیا روبوسی کنم وازش خدا حافظی کنم . شاید اون به خاطر من گریه کنه . واسه خیلی ها هم گریه کرده .. ولی اون گاه شاده گاه غمگین .. بیشتر از اونی که بمیرن به دنیا میان .. اون بیشتر می خنده تا بخواد گریه کنه . هرگز منو به عنوان اولین عشق زندگیت ندون . یه آدم پستی که به دوستش خیانت کرده لیاقت  نداره که عاشقش شن . من خیلی بدم . می دونم  اگه بدونی یا می دونستی چیکار کردم خودت با دستای خودت سرمو می کردی زیر آب . دیگه اون وقت عشق برات مفهومی نمی داشت . خیلی دلم می خواست اون لحظه ای رو ببینم که تو از همه چی با خبر میشی .. فکر نمی کنم واسه فاتحه خونی هم بیای سر خاک من . ولی ازت می خوام این موضوع بین تو و من باشه . به اندازه کافی با شخصیت آدما بازی کردم . اگرم به تو گفتم به خاطر اینه که می خوام تو خوشبخت باشی . نمی خوام به خاطر من به  یاد من زندگی خودت رو تباه کنی . دوست دارم از من بدت بیاد .. خوشحال باشی که مردم و دیگه پیشت نیستم . دیگه اذیتت نمی کنم .. حالا که تا مرگ یک قدم  بیشتر فاصله ندارم این دم آخری می خوام بازم اذیتت کنم .می خوام آبجی ستاره خودمو اذیت کنم .. سرم داد نکش ستاره .. دیگه صدای تو رو نمی شنوم . شایدم بشنوم ولی جواب تو رو نمی تونم بدم . باشه هر چی دوست داری داد بزن ولی دیگه نمی تونم  اذیتت کنم . دیگه نمی تونی شکایت منو پیش فرزانه بکنی .. یادت هست ؟ مثلا می خواستی بهش بگی که چقدر برام عزیزه و بهش می گفتی که مگه فر هوش غیر از تو هم می تونه خواهر دیگه ای داشته باشه ؟ دیگه نمی دونم چی بگم ستاره .. دیگه نمی دونم .. فقط دلم می خواد  وقتی دفتر خاطراتمو بخونی که من زنده نباشم ..  کلید رو میدم به رضا که برات بیاره .. دفترو گذاشتم زیر تخت .. دیگه نمی دونم چی بگم .. حرف واسه گفتن زیاده .. دوباره باید چشامو ببندم . بازم می خوام بخوابم . اما این بار می خوابم به خوابی برم که دیگه همون روز بیداری نداره .. کسی نمی دونه که آخر دنیا کی از راه می رسه . ولی فکر نکنم که اون روز امروز و فر دا باشه . شایدم خدا منو ببخشه .. فقط یه ماه زود تر دارم می میرم .. برات آرزوی خوشبختی می کنم . من که جز خاطرات تلخ چیز دیگه ای واست به یاد گار نذاشتم اما کوچولوهای شیرین و آدمایی رو که نیاز به کمک دارن هر گز از یاد نبر .. ستاره تنهای تنهای روز و شب .. کسی که از آب به خاک می رسه : موج سرگردان در هم شکسته ...ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

شیدای شی میل 122

وای این مهران عجب هیجانی داشت و چه جور هم منتظر این بود که من زود تر بهش راه بدم . داشت یه کارایی می کرد که یه عروس .. شب زفافش این کارا رو نمی کنه یا تا این حد تلاش نمی کنه که رضایت شوهرشو جلب کنه .  
مهران : سمیه جون میگی سبیلامو از ته بتراشم این جوری خوشگل تر میشم  ؟ چطوره ؟
سمیه : عزیزم . همون که به کونت برق انداختی از همه چی  مهم تره .. اون که نمی خواد کیرشو توی دهنت فرو کنه .
 حس کردم سمیه این حرف رو با یه غیظ خاصی بر زبون آورده ..
 -ببینم یه مقدار زیر ابرو هامو خالی کنم چه طوره ..
 -مهران بس کن . تو الان یکی از سران مملکتی هستی . فردا پس فردا با آخوندا جلسه داری ..
-سمیه جون .. اگه بری توی نخشون داخل همینا ما کلی کونی داریم . کجای کاری .. یکی من نیستم .
-حالا تو به فکر خودت باش نمی خوای غیبت اونا رو بکنی . ندیده حرف نزن .. آفرین شوهر خوبم .
-من یه چیزی می دونم که دارم میگم ..
 -حالا بس کن مهران .
 لای در به اندازه سه چهار سانتی باز بود . یه نگاهی انداختم ببینم چه خبره . مهران یه شورتی پاش کرده بود که می شد گفت تقریبا یه حالت زنونه داشت و از پشت بیشتر قسمتای کونشو لخت نشون می داد ولی ازجلو پوششش طوری بود که کیر رو به خوبی از دید خارج می کرد .  می شد به نوعی گفت که این شورت رو برای همون کونی ها درست کردن .   شایدم زنا هم استفاده می کردند و من خبر نداشتم . باید ازش بپرسم از کجا گرفته یکی از اینا هم واسه خودم تهیه می کردم بد نبود ..
 مهران : برو .. برو اونو با خودت بیار ....
لاله هم ناراحت بود . از این که من میرم به یه فضایی که اون نیست دلش گرفته بود . البته قبلا بار ها پیش اومده بود که من با یکی باشم و اون نباشه .. ولی خب در یه فضا و ساختمون نبودیم که به این صورت در بیاد . خیلی دوست داشتم که سمبه و لاله هم شاهد سکس من و مهران باشن .. سمیه وقتی اومد پیش من این موضوع رو باهاش در میون گذاشتم . حتی صحبت لاله رو هم کردم ..
 -واخ من بمیرم دختر عموم بخواد این جوری ما رو ببینه ؟
-چیه  چون روبروی مهران قرار می گیره حسادت می کنی؟ اینو هم بهت بگم اگه مهران بخواد فرو کنه توی کونم بهش نه نمی تونم بگم .
سمیه : آخه اون فقط دوست داره کون منو بکنه و الان هم چون می خواد کون بده اومده سمت تو ..
 -ببین سمیه من دارم از حساب احتمالات میگم . از این آدم دو پا همه چی بر میاد . مخصوصا از این مردا . به ما میگن که ما زنا دست شیطونو از پشت بستیم در حالی که خودشون از همه بد تر هستن .
 -ببین سمیه جون .. زندگی یعنی عشق و حال کردن و لذت بردن . دیدی که شوهرت درسته که با زنای دیگه نبوده ولی یه جور دیگه ای داره لذت می بره . تو و لاله یه جوری با هم کنار بیاین ..من هم یه خورده در این جا رو باز می ذارم و شما دو تا  می تونین بیاین و از پشت در ببینین که من چه جوری می کنم توی کون شوهرت . در ضمن اگه اون خواست منو بکنه مانعش نمیشم .
 سمیه : تو می خوای کیر تو کون شوهر ما بکنی انگار داری کیر تو کون ما می کنی . تو که ما روکشتی ..
-نگران نباش اگه دوست داشته باشی کیر تو کون تو هم می کنم ..
خلاصه من و مهران رو در روی هم قرار گرفتیم .. در شرایطی که هر دو مون یه شورت پامون بود . کیرم خیلی تیز شده بود .. مهران مخصوصا یه پهلو می کرد که بتونم کونشو ببینم و لذت ببرم . . کونش کاملا سفید و برق انداخته بود ..  ولی صورتش کاملا سرخ شده بود .. سرشو انداخته بود پایین . می تونستم احساسشو درک کنم . از اون کونی های محجوب بود . از اونایی که دوست دارن در خفا کون بدن و از کون دادن خودشون خجالت می کشن . شاید اگه جامعه کونی بودن رو می پذیرفت اون دیگه احساس خجالت نمی کرد . به نظر من جامعه ایران برای زندگی اون به درد نمی خورد . اون باید می رفت در یکی از این کشور های اروپایی و با یک مرد هم از دواج می کرد . یعنی یه شوهر هم می داشت .  توپو انداختم توی زمین اون که سکوت رو بشکنه . می خواستم اعتماد به نفسشو زیاد کنم .
مهران : سمیه همه چی رو واست تعریف کرده ؟
-از سیر تا پیازو ..
-نظر ت راجع به من چیه ..
-راستش مهران جون من می خوام حالمو بکنم . لذتمو ببرم . کاری به این ندارم که تو چی هستی کی هستی و چه فکری داری . من نه مرد هستم نه زن ..  هم مرد هستم هم زن  البته یه جورایی . شاید بتونم احساسات هر دو گروه رو درک کنم و شایدم نتونم هیشکدومو درک کنم .
 با این که مهران زیر کیر مردای زیادی رفته بود ولی از اون جایی که حس می کرد من حساب دیگه ای روش باز کردم هنوز سختش بود .. رفتم به سمتش .. یه تیپی پیدا کرده بود که هم به زنا می خورد و هم به مردا . ابرو هاشو تمیز کرده بود ولی نه به اندازه ای که خانوما تا به اون حد پیشرفت می کنن . به صورتش پودر زده بود .. خیلی هم ناز شده  بود .. رفتم به سمتش ..  بغلش کردم ..  کیر دو نفرمون از رو شورت رو هم قرار گرفت .. ولی من در اون لحظات فقط به کونش فکر می کردم . سرمو گذاشتم رو پهلوش در حالی که دستامو دور کمرش حلقه زده بودم . کون سفیدش لحظه به لحظه هیجانمو زیاد تر می کرد .از بالا می دیدم اون کون سفت و خوشگل و سفید و برق انداخته رو .  دستم آروم آروم رفت پایین تر ... ادامه دارد .... نویسنده ... ایرانی 
 

ابزار وبمستر