tag:blogger.com,1999:blog-7422919100650572720.post6218083391997942537..comments2023-10-22T14:14:23.348+03:30Comments on داستانهاي خيالي جذاب: گناه داره زندایی 3 (قسمت آخر )Anonymoushttp://www.blogger.com/profile/09423747784500625964noreply@blogger.comBlogger5125tag:blogger.com,1999:blog-7422919100650572720.post-35205525922081806982015-07-08T18:29:51.235+04:302015-07-08T18:29:51.235+04:30با درود به آشنای نازنین .. دست گل شما درد نکنه ..م...با درود به آشنای نازنین .. دست گل شما درد نکنه ..ممنونم از همراهی شما ..در مورد خاله و مامان و ....داستان زیاد گذاشتم و باز هم می ذارم . البته این داستانهایی که من می ذارم نویسنده اش خودم هستم و به روزه .. باید فرصت کنم بنویسم و منتشرش کنم . در مورد داستان من و سارا خانوم راستش زیاد اطلاعی ندارم . من در آرشیو خودم داستانهایی رو دارم که خودم اونا رو نوشتم و بقیه داستانها حدود هفتصد هشتصد تا داستان هستند که در همین سایت امیر سکسی هست که پنج سال پیش منتشر شده که نویسنده اونا من نیستم و اینا رو هم میشه جزو آرشیو حساب کرد حالا من حضور ذهن ندارم که داستان من و سارا خانوم جزوش باشه یا نه .. با این حال اگه جایی دیدم می ذارم .. برای شما بهترین ها را ارزو مندم . شاد و تندرست باشید ... ایرانی ایرانیnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-7422919100650572720.post-63540638155956963732015-07-08T16:53:16.756+04:302015-07-08T16:53:16.756+04:30سلام ایرانی عزیز
ممنون بابت داستان قشنگت - امیدوار...سلام ایرانی عزیز<br />ممنون بابت داستان قشنگت - امیدوارم همیشه موفق باشی و دلت شاد باشه - این داستان خیلی خاطره زنده کرد برام<br />اگه ممکنه داستان در مورد خاله ، مامان ، زن عمو و عمه هم بذارید<br />ایرانی جان خیلی گلی<br />یک سوال : من خیلی وقت پیشا یک داستان با عنوان من و سارا خانوم خونده بودم که زنه مطلقه بود و پسره هم دوسش داشت البته پسره عاشق جوراب هم بود و...<br />متاسفانه دیگه هیچ جا ادامش رو ندیدم <br />شما ندارید این داستانو؟Anonymousnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-7422919100650572720.post-91002410488143893942015-06-12T10:35:09.744+04:302015-06-12T10:35:09.744+04:30ممنونم سیا جان از دعای خیرت .... دوساله که زندایی ...ممنونم سیا جان از دعای خیرت .... دوساله که زندایی ات رو ندیدی ؟ امید وارم که با تازه شدن دیدار ها با دایی جان.. زندایی ات رو هم ببینی و دیگه فامیلا به هم بیشتر سر بزنین .. مگر این که حالا بگیم آشتی باشین و اونا رفته باشن به خارج از کشور .. خلاصه دست گلت درد نکنه . شاد باشی ... ایرانی ایرانیnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-7422919100650572720.post-90244776709770216532015-06-11T23:28:38.295+04:302015-06-11T23:28:38.295+04:30سلام. خسته نباشی.. ایشالا که خیر باشه این نبودنت.....سلام. خسته نباشی.. ایشالا که خیر باشه این نبودنت..<br />داستان خیلی قشنگی بود. منو یاد زندایی خوشکل و چشم سبزم انداخت.. فکر کنم نزدیک به دو ساله که ندیدمش.. هــــی روزگار..<br />مرسی و فعلن..sianoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-7422919100650572720.post-87942294206582252012015-06-10T21:59:57.365+04:302015-06-10T21:59:57.365+04:30با درود به خوانند گان عزیز و نازنین .. از اون جایی...با درود به خوانند گان عزیز و نازنین .. از اون جایی که فردا پنجشنبه رو در شهرم نیستم داستانهای فرداشب یعنی شب جمعه رو هم منتشر کردم و انتشار بعدی داستانها میشه برای روز جمعه ... شاد و تندرست .. موفق و موید باشید . با احترام : ایرانی ایرانیnoreply@blogger.com