ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

سكس با دختر عمه مليكا2

اونم با دستاش سرمو نوازش میکرد. پیرنشو دراوردم یه سوتین مشکی که با تور تزیین شده بود اومد جلو چشمم عرض اندام کرد یه طرفشو دادم بالا سینه ناز و خوش تراش سفیدش افتاد بیرون دور نوکشو یه هاله صورتی خوشرنگ گرفته بود وای که بدنش چه بوئی داشت دیونم میکرد نوک سینشو زبون زدم و با زبونم باهاش بازی میکردم زیر سینشو میلیسیدم همشو کردم تو دهنم نفساش حالا دیگه تندتر شده بود اون یکی سینشم از سوتین دراوردم همون کارا رو تکرار کردم از لای سینش تا زیر لبشو میلیسیدم و لبارو میمکیدم همینتور شونه ها و بازوشو. بعد رو مبل خوابوندمشو زیر بغلشو میلیسیدم بغل سینه هاشم همینتور بعد یواش یواش رفتم پائینتر طرف نافشو خلاسه کل بدنشو میلیسیدم بعد گفت پیرنتو در بیار میخوام بغلت کنم گرمای بدنتو حس کنم خودش پیرنمو در اورد و سینه هاشو چسبوند به سینم گفت وای چقد داغی دارم ازت انرژی میگیرم. ازاونطرف هوشنگ خانم حسابی قد الم کرده بود و می خواست قفسشو که شورتم باشه پاره میکرد انگار حسودیش شده بود و میخواست اونم گرمای بدن ملی رو حس کنه.شلوارمو در اوردم و هوشنگ خانه بی جنبه سریع از قفس خودشو انداخت بیرون. بی شرف خوش هیکلو قد بلند هم هست. یادم میاد تو مدرسه با ارین همکلاسیم که حیوونکی بعدا تو سربازی با ماشین تصادف کرد و مرد شرط بستیم که مال هر کی بزرکتر باشه اونیکی براش پیتزا بگیره هوشنگ خانم که بی شرف پر ادعا یه 22 سانتی رو خط کش خودشو بالا کشید برنده شد و ارین کوچولو هر کاری کرد ار 20 نتونست بیشتر عرض اندام کنه وبالاخره هوشنگ خان گفت برو پیتزارو بزن مهمون من حالشو ببر. ملی که هوشنگو دید شیطنتش گل کرد و با دست گرفشو فشار میداد طوریکه هوشنگ خان داشت خفه میشد و میگفت باب یکم ملایم تر باهام برخورد کن وزیر لبی غرغر میکرد میگفت منم بعدا اشکتو در میارم. ملیم که متوجه این مسئله شده بود خواست ار دلش در بیاره و یه بوش مهمونش کرد ولی مثل اینکه هوشنگ خان راضی نشده بود و گفته بود حالاکه اینکارو باهام کردی میخوام ته حلقتو معاینه کنم ببینم لوزه هات در چه حالین ملی ساده ام باور کرده بود که هوشنگ دکتره خلاصه یکم نیگاش کرد و سر هوشنگو تو دهنش کرد و یکم مکش زد که تو یه فرصت مناسب هوشنگ موقعیت طلب خودشو رسوند به نزدیکی لوزه ها که یباره ملی اوق زدمنم هوشنگو تنبیه کردمو از ادامه معاینه محرومش کردم و درحالیکه هی غرغر میکرد بهش قول دادم جاهای دیگری هم برای معاینه ببرمش اونم مثل خر کیف کرد و گفت زودباش منم دعواش کردم گفتم اگه صبر نکنی دوباره میندازمت تو قفس!....دوباره ملیو گرفتم تو اغوش اسلام و لباشو بوسیدم.حالا نوبت من بود که جوجوی ملیو از قفس در بیارم ابو دون بدم..... شلوار ملی رو در اوردم زیرش یه شورت خوشکل زد بیرون از رو شورت یکم جوجوشو ناز کردم بعد خوابوندمش یطرف شورتو دادم کنار دیدم به به چه جوجوی نازو سفیدی! جوجوئه پراشم ریخته بود نوکشم صورتی بود. یه بوسش کردمو از زیر ناف شرو کردم به لیسیدن اومدم پائین شورت ملی رو در اوردم مشیه پاشو وا کردم یکم نوکه جوجورو زبون زدم بعد با انگشتام دهنشو را کردم زبونمو کردم تو.وای چه خوشمزه بود و نرم و لطیف و گرم! خدا قسمت همه بکنه..... داشتم میخوردمش که دیدم ملی داره به خودش میپیچه یکم دیگه در حالیکه سینه هاشو میمالیدم خوردم که دیدم ملی میگه آرش بی تو من تنهایم. آرش بی تو من سردمه بیا تو بغلم. آرش... میگم تورو دوست دارم!بغلش کردم. هوشنگ فرصت طلبم وقتو غنیمت شمرد و خودشو شمهمون لای پاهای ملی کرد هی خودشو میمالوند به جوجو بیشرف میخواست تو دل جوجورو معاینه کنه.یکم با ملی لبو لب بازی و این حرفا کردیم که ملی یاد هوشنگ خان افتاد با دستش هوشنگو گرفت برد جلو جوجو! جوجو مسکه داشت واسه هوشنگ ناز میگرد نمیذاشت هوشنگ بره تو. هوشنگم که این حرفا سرش نمیشه یه فشار به لبای جوجو اورد جوجو هم که دهنش اب افتاده بود تباشو شل کرد و هوشنگ بزور رفت تو جوجو یکم مقاومت کرد اخه هوشنگ گنده بک بزرگ بود داشت دهنشو جر میداد ولی بالاخره اب دهن جوجو کارو راحت تر کرد و هوشنگ خودشو اون تو جا کرد. وقتی هوشی رفت تو ملی یه جیغ کشید و بعدشم اخو اووخو و هوشنگ مثل مته گرانیت که میخواد راشو تو سنگ وا کنه هی خودشو با ضربه بیشتر تو میبرد.کم کم اخو اووخه ملی به واییییییییییییییییو اوووووووووفو بعدشم جون تبدیل شد دیگه ملی داشت حال میکرد و لذت بردنشو از حرکاتش میفهمیدم. منو هوشیم کم حال میکردیم اونم چه حالی!. هوشی که انگار قرص اکس خورده و بالای بالا بود هی خودشو اونتو تکون میداد ملیم تشویقش میکردو قربون صدقش میرفت یکم ملی زیر خوابید من رو بعد برعکس....ملی ر نشسته بود و داشت خودشو تکون میداد منم با باسنو سینه و همه جاش ور میرفتم اونم سرصداش حسابی دراومده بود {من از اینکه طرفم سر صدا کنه خیلی لذت میبرم ملیم خدائیش خیلی خوش سکس بود} ملی میگفت اب بده من اب میخوام و..... مگفت چرا نمیشی ؟ منم میگفتم دوست دارم تو اول بشی اینجوری بیشتر لذت میبرم {من تو سکس ارضا شدن خانم واسم اهمیت داره و به این مسئله احترام میذارم} در همین حال دیدم ملی داره بدجور خودشو تکون میده و یباره خودشو سفت کردو سرشو برد بالا و دیدم اقا هوشی داغ داغ شد فهمیدم ملی ارگاسم شده.بعد شل شد و در همون حالت خوابید رومن. منم نازش میکردمو با موهاش بازی میکردم و کمرشو ماساژ میدادم.حالا با اجازه برم یه چیزی بخورم بعد میام بقیشو منویسم واستون.ملی ارضا شده بود و اروم رومن خوابیده بود هوشنگ خانم یه جای خوب واسه خودش پیدا کرده بود و همون تو اروم گرفته بود و هر از چند گاهی یه تکونم میخورد. همون جوریکه ملیو ناز میکردم سرشو بلند کرد و ازم تشکر کرد و بعد از بوسیدن من گفت تو خیلی خوبی حالا منم میخوام ارضات کنم. بلند شد اقا هوشیرو ازاونجا در اورد و بوسش کرد و شروع کرد به خوردنش منم با سینه هاش بازی میکردم بعد ازش خواستم پوزیشن 69 بگیره تا منم براش بخورم اونم اینکارو کرد جوجوشو کردم تو دهنم یه مزه ترش ملسی میدادیکم که خوردیم همدیگرو ملی به حالت سگی 4 دستو پا شد منم هوشیو فرستادم تو یکم بازی بازی کردمو عمود بر اون {حالت سکس شیر} اخه منم متولد مرداد هستم یعنی اقا شیره ام دیگه! شروع به تلمبه زدن کردم دستمو گرفته بودم به شونه هاش محکم با اقا هرشی ضربه میردم سینه های ملی هم با ضربه های من تکون میخورد من سینه مثل مال ملی رو خیلی میپسندم سایزش بین 70 و 75 سفت و خوش تراش {اگه خوشکلترین دخترم باهام باشه سینه هاش شل باشه اصلا هوشی سرشم بالا نمیکنه چه برسه به اینکه معاینش کنه!خلاصه تلمبه میزدمو کلی سرصدا بلند شده بود از یکطرف شالاپ شولوپ از طرف دیگه اخو اووووخ ملی بعد چند پوزیشن دیگرم امتحان کردیمو دیدم دارم ارضا میشم سرعتمو بیشتر کردم که یهو هوشنگ خان زهرشونو ریختن. ابم ریخت همونتو دیدم ملی داره از لذت به خودش می پیچه هنور هوشنگ خان انگار عصا قورت داده باشه صاف صاف بود یکم دیگه هم تلمبه زدم دیدم ملی جیŸ4;ی زد و ارگاسم شد. حسابی عرق کرده بودیم اروم همدیگرو بغل کردیمو خوابیدیم. اینبار ملی داشت منو ناز میکردو میبوسید. بهش گفتم ملی ریختم اونتو گفت عیبی نداره بلدم چیکارش کنم اخه همونطور که میدونید اون مامائی خونده بود کلیم چیز ازش یاد گرفتم.بعدش یکم به خودمون رسیدیمو ملی واسم میوه پوست میگرفت. دیگه ملی داشت دیرش میشد. خونشون کرج بود ولی قرار بود اونشب خونه خواهرش بمونه که تو تهران بود. ملی رو بردم رسوندو برگشتم مغازه.دیگه منو ملی شده بودیم دوست پسر دوست دختر هر روز تماس داشتیم معمولا اخر هفته ها هم میومد تهران پیشم و خلاصه صفا دیگه. به من میگفت تو چرا نمیای کرج؟ میگفتم ملی اونجا شما سرشناسین یه وقت یکی می بینه خبر به گوش فامیل می رسه منم نمی خوام کسی بفهمه و همیشه هم بهش می گفتم مواظب باش سوتی ندی یه وقت ولی اون میگفت دوست دارم تو هم بیای کرج! ملی خیلی منو دوست داشت ولی من نمیخواستم بذارم کار به جائی برسه که منو شوهر خودش بدونه و به روشهای مختلف این مسئله رو بهش گوشزد میکردم.مامانم اینا یه جورایی مثل اینکه شک کرده بودن و مامان بهم میگفت مواظب باش دوباره کله خراب نشی ها یادت هست که چجوری جوابتو دادن منم اصلا منکر این قضیه میشدم و میگفتم چی شده مگه؟ {مثلا خبر ندارم} یبارم زنگ زدم خونشون ابجی بزرگش ورداشت صداشون عین همدیگس مخصوصا از پشت تلفن منمفکر کردم ملیه سوتی دادم درشت ! و وقتی به ملی گفتم گفت خواهرم میدونه و من شاکی تر شدم چون ملی مثل اکثر دخملا همه چیشو به ابجیش میگفته. البته ابجی بزرگش منو خیلی دوست داشت ولی خوب من نمی خواستم این مسئله پیش بیاد و از ملی شاکی شده بودم واسه همین خواستم رابطمو باهاش کمتر کنم تا ابا از اسیاب بیافته و رفتم شمال واسه گردش ملی بهم گفت یکی از خواننده ها اونجا کنسرت داره شوهر خواهر بزرگش هم که اهنگساز چندتا خواننده معروفه باهاشون اومده. منم به بهانه اینکه تبلیغ کنسرترو دیدم زنگ زدم به شوهر دخترعمم اونم وقتی فهمید من اونجام بهم گفت بیا کنسرت همههنگ میکنم بیارنت تو منم تیپ زدمو با دوستم رفتیم. اقا یهو از رو استیج سر در اوردیم نشستیم کنار گروه موزیک. خدائیش چه جمعیتی هم امده بودن ما هم خرکیف شده بودیمو همچین واسه این دخترا یه ژستیم گرفته بودیم که یعنی آره و اینا.رفیقم هم که بهش میگفتم آلکس {اخه اسمش علی اصغر بود داشت میرفت خارج گفت اونا نمیتونن علی اصغر و تلفظ کنن گوزپیچ میشن به اصطلاح منم گفتم خودتو آلکس معرفی کن} کلی اونجا شیطونی کرد و اینا. ! بذگریم ملی هر روز چند بار زنگ میزد که به قول معروف منو چک کنه البته به بهونه اینکه دلش برام تنگ شده. منو الکسم داشتیم عشق میکردیم اونجا برگشتنیم تو جاده با 2 تا دخمل اشنا شدیمو...وقتی برگشتم تهران یواش یواش رابطمو با ملی سرد کردم چون می دونستم اون نمی تونه جلو خودشو بگیره و بندو به اب میده ملی هم ناراحت بود از اینکارم و میخواست هر جوری شده با من بمونه یادمه واسه تولدم با کادوش کلی شرمندم کرد ولی من سعی میکردم منطقی برخورد کنم چون بوی خوبی از رابطمون نمی امد تا اینکه ملی هم یواش یواش قانع شد.چند وقت بعدشم مامانم بهم گفت واسش یه خواستگار خوب اومده اونم قبول کرده { باور کنید باید اسم منو بذارن بخت واز کن چون اکثر دوست دخترام بعد از دوستی با من ازدواج کردن خیلیاشون هنوزم بهم زنگ میزنن. کمتر اتفاق میافته با دعوا و کدورت با کسی بهم بزنم}.چند وقت بعدشم که به عقد و عروسی ملی دعوت شدیم خدائیشم چقد تو لباس عروس ناز شده بود و منم با دیدین اون صحنه گریه کردم.الانم ملی بارداره و گویا تا 2 ماه دیگه زایمان میکنه به امید خدا و تا جائی که من اطلاع دارم خوشبخت شده

سكس با دختر عمه مليكا1

ارش هستم حدود 29 سالمه و هر چی فکر کنید عاشق سکس هستمیکی از کسایی که تو کفش بودم و دست روزگار کارو به چه جاها که نمیکشونه!ماجرا از اونجا شروع شد که من تازه خدمت سربازیم تموم شده بود و به عروسی دختر عمم که کلی به یادش جغیده بودم دعوت شدیم! نمیدونین اونروز چه قد شاکی بودم و همش صحنه سکس اون دومادو با دختر عمعم تو ذهنم بود و دلم میخواست جای دوماده من هوشنگ خانو (آخه از بچگی داییم اسم شومبوله منو هوشنگ خان گذاشته بود) به فیض اون کس داغو نانازه دختر عمه هه برسونم. یه جورایی ازاینکه نمیشد اینکارو کرد حرص میخوردم. عمم 4 تا دختر داشت که 3 تاشونو میمردم واسشون. اولیه که چند سال قبل ازدواج کرده بود. شوهر عمم ادم سرشناسی بود و وضع مالیشم توپسکه توپسک بود و حالا خودتون اون عروسی رو تصور کنید که چه ادمایی توش بودن انگار بین خانوما مسابقه سر این بود که هرکی لختی تر بپوشه برندس!ولی منبرعکس همیشه اصلا تو این نخا نبودم چون هوشنگ خان همش بهم غور میزد که دیدی خاک بر سرمون شد و... منم شرمندش شده بودم کث نتونسته بودم براش کاری بکنم.تو این حالو احوالا بودم که دیدم عمه هه اومده پیشم نشسته و میگه شل بازی در بیاری 2 تایه دیگه هم از دستت رفته ها اخه تو فامیل همه یی جورایی منو دوست دارن و از بچگی زن داییامو خاله هام سر نگر داشتن من دعواشون میشده. عممم دلش میخواست من یکی از داماداش باشم و همش با من پیش دیگران پز میداد.همونجا بودکه منم مثل این ادمای بی جنبه(پسرایی که خدمتشون تموم میشه امادگی نامل برای بدبخت شدن دارن چون تازه داره پشت گوشاشون مخملی میشه {دخترای موقعیت طلب این زمانو جدی بگیرن چون با یکم عشوه گری میتونن موضوعو عشقولانه کنن}) سری رفتم تو نخ دختر عمه کوچیکم که اونوقت حدود 18 سال داشت. خلاصه اونشب رفتم یکم مشروب خوردم تا ریلکس شم.عروسی تموم شد و در راه برگشتن به خونه به مامانم گیر دادم که من فلانی که اسمشو ملیکا میزارم میخوام خداییش ملیکا خیلی خوشرو و خوش هیکل بود قد بلند چهره ناز و دوست داشتنی پوست گندمی و موهای بلوند طبیعی (یادمه خواهرام که بچه بودن گوشت نمی خوردن مامانمم برای هینکه گولشون بزنه میگفت ملیکا گوشت میخره که موهاش طلایی شده اگه شما هم بخورین اونجوری میشین اوناهم باور میکردن و میخوردن{اخه میدونین چیه ؟ خانوما دوست دارن یه جورایی گول بخورن! در هر سنی یه جورشو دوست دارن} ) بگذریم ملیکا خانم برای مامایی قبول شده بود خداییشم کم خواستگار نداشت خواهرم که از جریان من باخبر شد بهم گفت اینکارو نکن اخه ملیکا رابطش با اون خوب بود و مسایلش رو به خواهره میگفت حالا نگو اون از پسر دوست باباش خوشش میاد (باباش توکار ساختوساز ساختمون بود و خیلیم کلک و زرنگ جوریکه سه سوت مختو میزد و پولتو از چنگت در میاورد و حتی صابونش به تن بابای ساده و مظلوم منم خورده بود و کسی زیاد ازش به خوبی یاد نمیکردو نمیکنه! خیلیم زنباز و حوسچرون بود طوریکه زن دومش همسن و همکلاسی دختر عمه دومیم که اونروز عروسیش بود" بود) بابای پسره هم راضی نبود که با خوانواده اونا وصلت کنه دختر عمه ساده منم تو خیالش واسه پسره کلی تریپ میرفت. با وجود نصیحتهای خواهرم گوش من بدهکار این حرفا نبود و قبول نمیکردم که اون بخواد با یکی دیگه ازدواج کنه اخه هوشنگ خان که این چیزا حالیش نبود.مامانم به زور من این مسئله رو با اونا در میون گذاشت و دختر عمه اولیم هم که منو دوست داشت خیلی خودشو راضی نشون میداد هممم که راضی راضی ولی دختر عمه دومیم مخالف بود و میگفت ملیکا پزشکی قبول شده و تو دیپلم داری فقط و بدردش نمیخوری که از همون موقع ازش کینه گرفتو و بدم هومد. ولی در اخر قرار شد تصمیم با ملیکا باشه اونم که فکرش پیش پسره بود با وجود همه صحبتهایی که دختر عمه بزرگم باهاش کرد قانع نشد و اخر جواب رد داد بهم.من که کلی بهم برخورده بود دیگه بیخیال شدم و سرمو با کارهای خودم گرم کردم.ملیکا برای تحصیل و دانشگاه به یکی از شهرستانها رفت و بعدا با خبر شدم که بی خیال پسره شده و اونجا با یکی از همکلاساش دوست شده اخرشم فهمیدم که پسره تابلو کرده که اونو واسه پول باباش میخواد بی خبر از اینکه از باباش یه پاپاسیم به داماد نمیرسه تازه باباهه پول دوماد بزرگرم پیچونده! حتی سالگرد تولد دخترش یه زمین به اونا هدیه داده که بعدا معموم شده زمینه دودرهای بوده و 10 تا صاحاب داره {قابل توجه داماد سرخونه های وبال و محترمیکه واسه پول پدر زن ازدواج میکنن} یه بار از یکی شنیدم پولیکه پدر زن به ادم میده مثل کیری میمونه گه به در ورودی خونت نصب میشه و در هنگام ورود و خروج به صورتت میخوره احتمالا تو دهنتم بره! {پس در اینصورت هیچگاه هنگام ورود و خروج دهنتونو وا نکنید}ملیکا که از ماجرای پسره با خبر میشه اونو ایگنور میکنه و با یکی دو نفر دیگه دوست میشه ولی تفلکی از همشون بدی میبینه. بعد از مدتی درسش تموم میشه و به خونه بر میگرده و تو یه زایشگاه شروع به کار میکنه.من معمولا زمستونا به اسکی میرم چند بارم اونارو تو پیست اسکی دیدم ولی دیگه کاملا بی خیال شده بودم و رابطمو باهاش بصورت فامیلی ادامه میدادم. تو پیست بهش اسکی یاد میدادم یه بار که باهم رفته بودیم از قله بیایم پائین مامورا که تو پیست میان و به جوونا گیر میدنکه یوقت کارای غیر اسلامی هنجام ندن به ما گیر دادن منم که کلم بو قورمه سبزی میده جوابشونو دادم و گفتم فامیلمونه ولی ماموره گفت تو حق نداری باهاش اسکی منی منم گفتم اون تازه کاره نمیتونه تنها بیاد پائین باید من باهاش باشم که ماموره گفت تو برو من خودم میارمش منم گفتم مگه تو بهش محرمی؟ و وقتی رسیدیم پائین رفتم دفترشون و به مسئولش شکایت کردم و گفتم ماممور شما به ناموس ما نظر بد داشته و من شکایت دارم توضیح بدین که اونکه محرم نیست چجوری میخواسته دختر عمه منو پائین بیاره؟ اوناهم که حرفی واسه گفتن نداشتن عذر خواهی کردن و گفتن اگه ما کنترل نکنیم اینجا سر ناموسای شما هر بلائیی امکان داره بیارن و اسلام در خطر میافته {ارواح کس ننشون اخه یکی نیست بگه شما خودتون از همه ناموس دزد ترید} اینم بگم که من تو پیست خیلی احساس مسئولیتم گل میکنه و خودمو در رابطه با خانوما مسئول میدونم و از جوووونشون حفاظت میکنم(کونه لق اقایون. اگه بیفتن بمیرن به تخم چپم میخواستن نیفتن به من چه اصلا) راستی اینم بگم گه من روزای اول که اسکی بلد نبودم و نمیدونستم چجوری باید ترمز کرد تا یه خانوم جلوم بود همونجوری میرفتم تو بغلش بعد باهم میخوردیم زمین و من میافتادم روش {اینقذه خوبهههههههه} خلاصه ماموره ازم عذرخواهی کرد منم گفتم ازاین به بعد مواظب باش به کی گیر میدی.یه بار از پیست با دختر عمه بزرگم و دوستاش و ملیکا باهم برگشتیم خونه دختر عمممم تارف کرد برم خونشون منم خوب دست رد به سینهیه خانوما نمیزنم رفتم ملیکا هم هومد شبو اونجا موندیم.بعد از اون دیگه زیاد نمی دیدمش سالی یکی دو بار میومدن خونه ما از وقتیم که عمم از شوهرش جدا شده بود من زیاد خونشون نمیرفتم!یه بار رفتم کونه عمم که تنها زندگی میکرد بهش سر بزنم که گفت شبو بمون اینجا ملیکا هم اتفاقا اومد اونجا و دیدم حالش خیلی گرفتس و بعد فهمیدم دوست پسرشو که میخواست باهاش ازدواج کنه با یکی دیده (اخه دیگه زیر 3 4 تا دوست داشتن این روزا کسر شاءنه ) و ملیکای ساده هم که دنباله پایبندیو این حرفا. نشستم یکم باهاش صحبت کردم و از حالو روزه زمانه براش گفتم و ارومش کردم. دیگه بعد ازون ندیدمش وسر به کار خودم گرم بود که یه روز تو مغازم بودم که دیدم موبایلم زنگ خورد ملیکا بود ازم خواست تو یه مسئلهای کمکش کنم منم قبول کردم قرار شد فرداش بریم سفارت انگلیس راجع به گرفتن ویزای دانشجوئی و شرایطش سوال کنیم اخه میگفت دیگه از زندگی اینجا خسته شده و میخواد بره خارج ادامه تحصیل بده باباشم قبول کرده اخه حیوونکی حقم ذاشت پسرای خوب و در خور شاءنش که به خاطر باباش نمیومدن خواستگاری بقیه هم که به طمع پول باباش میخواستن بیان!گوگولی مگولیای نازم حالا یکم نظر اندازی کنید و یه حالی به حوله ما بدین تا باز براتون ادامشو نوشتن کنم! راستی من از اونجائی که تازه کارم بلد نیستم چه جوری از این شکلکای یاهو تو نوشته هام گذاشته کنم تا بهتر بتونم حسمو به شما انتقال بدم وقتی روشون کلیک میکنم صفحه عوض میشه و یه صفحه سیاه میاد!؟ملیکا فردای اونروز اومد پیشم و با هم رفتیم سفارت. تو راه باهاش صحبت میکردم و بهش گفتم تصمیم خوب و درستی گرفتی اونم کمی باهام درد دل کرد و گفت از کارای باباش کلافس اخه باباهه حالا رفته بود تو کار سومین ازدواج( قانونی ) حالا غیر قانونیاش بماند. زن دومشم که خونرو ترک کرده بودو ملیکارو با 2 تا پسرش {داداشای ناتنی ملیکا}تنها گذاشته بود این بیچاره هم قبل از ازدواج داشت حسابی بچه داریو تجربه میکرد. راستی اینم باید بگم که یکی دو بار زن دومی با دوست پسراش در رفته بود و یه چند روزی غیبش زده بود به قول معروف یه حالی به حول ابروی حاج اقا {بابای ملی= ملیکا} داده بود به قول بابام از هر دستی بدی از اونیکیم میدی!این ملی بیچاره ازکارکه برمیگشت خونه تازه کار اصلیش یعنی خونه داری شروع می شد. بگذریمبا ملی رفتیم سفارت و یه سری اطلاعات گرفتیم و ادرس چند تا سایت دادن گفتن اونجا کاملا توضیح داده. بعد در راه برگشت از روی ادب ازش دعوت کردم ناهار با هم باشیم اونم قبول کرد رفتیم خونه دوستم که چند وقتی نبود و کلید خونش دست من بود جاتون خالی یه ناهار حسابی زدیم به بدن بعدشم یه دسر با نون اضافه {بستنی و موز و با کاکائو و این چیزا تزئین کرده بودم} به بدن اضافه کردیمو رفتیم تو کار اینترنت یکم سایتارو چک کردیم بعد بهش گفتم دوست داری یه لبی به خمره بزنیم ؟ اونم که میدونست من شرابای کار درستی عمل میارم گفت اره دلم میخواد. منم رفتم سور و سات شرابو ردیف کردم. جاتون خیلی خالی یه دو سه بادیه زدیم و داشتیم pmc تماشا میکردیم که دیدم گونه های ملی سرخ شده عین لبو شنگ بازا میدونن شراب رو خانوما چه تاسیری داره {من کلا به مشروب میگم شنگ که از ریشه اب شنگولی خودم گرفتمش اونم 2 تبخیره} حیف که بلد نیستم چجوری ازین جنگولک منگولکای یاهو بذارم تو نوشته هام وقتی روشون کلیک میکنم صفحه میره و یه صفه سیاه میاد خلاصه ازونجا که ادم باید بلاسه دیدم ملی نگو شرر بگو شده بود خود شعله اتیش. گفتم ملی چته؟ اون در حالیکه زبونش سنگین شده بود گفت ها؟ هیچی گرممه {تصور کنید رو مبل نشسته کنار من} سرشو گذاشت رو شونه من. منم یکم نازش کردمو با موهاش بازی کردم دیدم داره حالی به حالی میشه یهو بهم گفت یه چیزی ازت بپرسم راستشو میگی؟ گفتم چی؟ گفت هنوزم دوسم داری؟ من مونده بودم چی بگم! اخه دیگه از حال و هوای ازدواج بیرون اومده بودم و میخواستم اینو بهش بفهمونم. بهش گفتم منظورت چیه ؟ چرا باید از دختر عمم بدم بیاد؟ گفت فکر کردم ازم کینه بدل گرفتی!؟؟ اخه میدونم اونوقتا خیلی دوسم داشتی و وقتی تو پیست اونجوری مواظبم بودی و به ماموره اونجوری جواب دادی از کارت احساس غرور بهم دست داد. میخوام ببینم هنوزم دوسم داری؟؟؟؟ گفتم اره دوست دارم و اگه قصد ازدواج داشتم حتما تو اولین انتخابم بودی.دستمو گرفت تو دستش گفت دوست دارم باهات باشم دوستت باشم !! توچشماش نگاه کردم دیدم با تمام وجود اینو گفته اخه از چشم میشه خیلی چیزارو فهمید.منم تو چشمای ملی کلی چیزای خوب دیدم. دستمو گره کردم دور گردنش و محکم تو بغلم فشردمش. زل زدم تو چشماش و..... یه لحظه دیدم لبامون تو لب همدیگه گره خورده باید اعتراف کنم که این لب با لبای دیگه فرق داشت و لذت زیادی میداد ملی چشماش خیس شده بود و داشت اروم گریه میکرد بهم گفت این احساسو هیچوقت نداشته کم کم حس رومانتیک داشت به یه حس همراه با شهوت تبدیل میشد هوشنگ خانم صداش در اومده بود که منم بازی بدین همونجوری که لبای ملی رو میخوردم زبونمو کردم تو دهنش که اونم شروع کرد اروم به مکیدنش با دستام صورتشو گرفتم و پیشونیشو بوسیدم هوشنگ خان نیم خیز شده بود دوباره لبو زبونو بعد رفتم سراغ زیر گلو و گردن و لاله گوش و یکم گاز مختصر و چاشنیش کردمبعد یقه پیرنشو باز کردم بالای سینشو لیسیدم دستمو فشار دادم به سینش که مثل سنگ شده بود

آموزش سكس به خواهر زن

من کیان 29ساله از شاهین شهر هستم فکر کنم بیشترتون بدونین کجاست؟ (بخاطر کوسای ناپی که داره میگم دیگه). بزارین از خانواده خانمم بگم خانمم 6 تا خواهر داره (یکی از یکی خوشکلتر خوش تیپ تر) 5تا از خواهر خانومام متاهل هستن ویکی شون مجرد. دو تاشون توی شاهین شهرند. یکیشون کرمان. سه تای دیگه شون توی شیراز (زادگاه اصلیشون) من سال 85 ازدواج کردم. زنم بسیار زن خوبی هست. فقط خیلی مذهبی هست. هیچی کم نداره فقط تنها مشکلش اینه که اگه یه شب بده شب بعد اصلا هیچ میلی نداره اگه بخواد یه کوسی بده... ولش کن دوستش دارم. من در پتروشیمی جم مشغول کارم. خلاصه پارسال توی یکی از روزا یکی از خواهر زنای شاهین شهرم زنگ زد(شوهرش بندر امام کار میکنه، یه پسر خوشکل 1ساله داره،27سالش هم هست) گفت:سلام کیان من کارت شارژ همراه اولمو نمیدونم چه جوری شارژ کنم. من گفتم: آناهیتا خانم روی کارتاش قشنگ توضیح داده چرا نمیتونید. گفت همه اینا رو که گفته میزنم آخرش چکارکنم. گفتم بابا جون اوکی بزن دیگه. گفت باشه. گفتم اگه شد یه خبر بده که ببینم چکار کردی؟ دو دقیقه بعد برام مسیج زد دستت درد نکنه. آقاازاون روز دیگه همیشه با هم مسیج بازی میکردیم. البته ما هیچ حسابی با هم نداشتیم. خیلی هم با هم سر وسنگین بودیم. تا یه روز که فرداش من میخواستم بیام شاهین شهر مسیج زد گفت فردا راه میوفتی. جواب دادم آره. گفت : آخی خوشحالی.؟گفتم آره خیلی دارم میام پیش زنم میدونی چند وقته نیومدم. اونم چند تا علامت سوال وتعجب فرستاد. نمیدونم چرا یه مرتبه نوشتم براش میدونم بهم خیلی خوش میگذره. درجا جواب داد چرا؟ گفتم خوب پیش زنمو وبا هم...(قلبم داشت وایمیساد این مسیجو براش فرستادم باهاش هیچ حسابی نداشتم) درجا جواب داد پیش زنت وچی؟ بگو. فهمیدم حشرش زده بالا منم زدم به رگ بی خیالی نوشتم بیام بکنمش دیگه. درجا جواب داد خیلی رکی مواظب خواهرم باش اذیتش نکن خداحافظ. من دیگه حشرم زده بودبالا همش تو فکر آناهیتا بودم. یه ساعت بعد یه فکری زد به سرمو بهش مسیج زدم آناهیتا من چند سوال دارم. درجا جواب داد چی(معلوم بود منتظربود مسیج بزنم) گفتم بی ادبی ناراحت نمیشی. گفت بگو بابا ما خواهر برادریم راحت باش. بهش گفتم:من توی سکس با آتنا (زن گلم) مشکل دارم نمیتونم ارضاش کنم (هرچیزی یه راهی داره بچه ها) گفت آخی بعد چندین راه پیشنهاد کرد من هم چون میخواستم حشریش کنم اینقدر پیچوندمش از کیرو کوس و کردن گفتم که آخرش نوشت: کیان بسه من حالم بد شد دیگه... من جواب دادم پس اومدم شاهین شهر یه موقعیت جور کن که قشنگ برام توضیح بدی. من نمیخوام آتنا از دستم دلخور باشه. گفت حتما اومدی قشنگ برات توضیح میدم تا از سکس با زنت لذت ببری. اومدم شاهین شهر اینقدر حشری بودم که شب اول دودست (با التماس) آتنا رو کردم. فردا بعد ظهرش دیدم آتنا گفت کیان آناهیتا زنگ زده آیفونش خراب شده برو واسش درستش کن وشام بیارش اینجا (آتنا به من خیلی اعتماد داره) منم گفتم چشم قربان.تا از خونه بیرون زدم بی اختیار مسیج زدم به آناهیتا نوشتم : یه تاپ بپوش ودامن کوتاه دارم میام. درجا جواب داد واسه چی بپوشم نمیخواد بیای بی شعور. گفتم بابا شوخی کردم برادر خواهر نمیتونن با هم شوخی کنن. تا رسیدم دیدم یه گرم کن وپیراهن گشاد پوشید. کپ کردم. سلام گفتم بهش گفتم آیفون که درسته.(آقا دیگه گفت و گفتم نمی نویسم خسته شدم آ:آناهیتا م:من) آ: خواب آره مگه نمیخوای برات توضیح بدم. خودت گفتی. م:دستت درد نکنه آ: خوب بشین زود توضیح بدم بریم م: چشم. آ: باید اول نازش کنی قربونش بری سراغ چیز اصلی نری. م: نه آقا اینجوری نه قشنگ توضیح بده. فکرکن الان علی میخواد تو رو بکنه قشنگ از اولش توضیح بده بدون سانسور. آ: چه بی شعوری باشه. اول برو تو حموم یه جق بزن. بعد بیا روی مبل قشنگ بمالونش باسینه هاش ور برو لبشو بخور با رونش بازی کن وقتی دیدی نفساش بلند شد با خوشرویی دعوتش کن بیاد روی تخت بعد لباساشو در بیار پشت گردنشو بخور انگشت بکن تو کوسش. آناهیتا همین جور میگفت نفساش بلند تر میشد. منم کیرم سیخ سیخ شده بود. م:ببخشید وسط حرفات ، چقدر خونتون گرمه میتونم برم تو اتاق لباسامو عوض کنم آ: برو عزیزم منم یه شربت بیارم م: تو گرمت نیست آ:برو دیگه. رفتم تو اتاق داشتم میترکیدم پیش خودم گفتم بدبخت خیال کرده ما ببو گلابی هستیم مطمئن باش جرت میدم. داد زدم :خیلی گرمه میشه با شرت بیام آ: چکارت کنم دیگه راحت باش. فقط با یه شرت لخت لخت اومدم توی حال. تا منو دید گفت :دیگه خیلی راحت شدیا یه نگاهی به کیر شق شدم کرد گفت بیا شربت بخور رفتم دقیقا کنارش نشستم رونمو پاهامو چسبوندم به رونش. آ:برو یکم اونورتر. م:تعریف کن بابا بی خیال آ:بزار قاشق بیارم شربتو هم بزنیم وقتی برگشت دیدم به به دو تا از دکمه های پیرهنشو باز کرده سوتین ساتن ابری سبز خوشکلش با خط سینه هاش معلومه. پیش خودمو گفتم دیگه وقتشه باید کرد. اومد روبروم به خط سینه هاش خیره شدم جوری که خودش متوجه بشه آ: چی رو نگاه میکنی م:خط سینه هات با سوتین خوشکلت آ:بی شعور نشو گرمم شده م:بیا بشین کنارم آ:بسه دیگه. بلند شدم رفتم کنارش دست انداختم دور گردنش آ: دستتو بردار. م:بقیه اش بگو باکلاس باش وراحت. یه اخمی کرد و گفت خوب برو سراغ کوسش چوچول بالای خط کوسشو شروع کن به خوردن. داشت میگفت که من یواش یواش دستم رفت توی پیراهنش هیچی نمیگفت. از روی سوتین ساتنش سینه هاشو میمالیدم چه سینه هایی باید میدید تا بفهمین سینه اناری چی هست. دیدم دیگه اصلا تعریف نمیکنه. فقط کارای منو تعقیب میکنه من سوتینشو زیر پیراهن زدم بالا نوک سینه های خوشکلشو گرفتم دیدم چشماشو کامل بست. دستمو در آوردم بادودست پیراهنشو جر دادم تمام دکمه هاش کنده شد. خیلی خیلی حشری شده بودم اون یه کلام حرف نمیزد. دو تا گردی سوتینشو گرفتم با قدرت فشار دادم طرف پایین اونم پاره شد. باز هیچی نگفت معلوم بود با سکس خشن کاملا موافق هست(بر عکس آتنا) سینه هاشو گرفتم تو دهنم شروع کردم به خوردن نوک و زیر سینه هاش از روی حشر هی بهش میگفتم: کس کش همه اینا رو خودم بلد بودم فقط میخواستم جرت بدم یواش از روی خجالت وشهوت گفت : خودم میدونستم تو استادی. شلوارشو کندم یه شورت سکسی زرد رنگ پوشیده بود. معلوم بود خودشو برای سکس آماده کرده بود چون تمام بدنشو تراشیده بود صاف صاف بود مثل اتوبان تهران قم. شرتش از این خطیا بود که زنا تو فیلم سوپر میپوشن. بالا و پایین شرتشو گرفتم شروع کردم به مالیدنش روی خط کوسش. دیدم دیگه آخ واوخش در اومد با قدرت تمام شرتو پاره کردم با کله افتادم روی کوسش دیگه دیوونه شده بود هی میگفت: کیان من کیر میخوام من کیر میخوام ترا خدا بابا من کیر میخوام. جونم براتون بگه بهش گفتم بلند شو بریم جلو ی میز توالت توی راه اتاق خواب شرتمو در آوردم. بهش گفتم دستاتو بزار روی میز مثل سگ خم شو از پشت کیرمو گذاشتم توی کوسش اوف کوره آجر پزی بود شروع کردم به تلمبه زدن اون هیچی نمیگفت فقط آه اوه میکرد. بعد از5دقیقه گفتم بسه بیا برام ساک بزن بازم هیچی نگفت فقط 587;ریع برگشت نشست جلوی کیرم تا آخر کرد توی دهنش این کاررو خوب بلد بودو اینقدر که من داشتم دیوونه میشده آخر طاقت نیاوردم موهاشو سفت گرفتم تند تند کیرمو تو دهنش عقب جلو میکردم چشماش داشت از حلقه میزد بیرون ولی بازم اصلا مخالفت نمیکرد. دیگه داشت آبم میومد که کیرمو در آوردم ریختم روی صورتش صورتشو هی میمالوند به کلاهک کیرم. بدون اینکه نظری ازش بخوام دوباره موهاشو گرفتم کیرم کردم تو دهنش گفتم بخورش برام شقش کن. بعد دو سه دقیقه دوباره شق شد.گفتم: برو دوباره برگرد جلوی آیینه میز توالت وایسا.روغن مو رو برداشتم زدم سر کیرم اومدم بزنم لای سوراخ کونش گفت:آقا چکار میکنی ازکون نه من تا الان از کون ندادم تراخدا. من گفتم:به بالاخره آناهیتا خانم حرف زد.ساکت باش بابا اون حالی که کون میده هیچ جای بدن نمیده بهت ثابت میکنم. آقا اون لای پاشو سفت کرده بود که من عصبانی دو تا کف دستی محکم روی باسنش زدم (بعدش گفت تا یه هفته جاش مونده بود) ترسید دید عصبانی شدم کونشو شل کرد. یه دو دقیقه ای با کلاهک کیرم سوراخ کونشو گشاد کردم یه مرتبه تمام کیرمو کردم داخل کونش چنان جیغی با گریه زد که امیر پسرکوچولوش از خواب بیدار شد(گناه داشت چون بالای سوراخ کونش از فشار زیاد زخم شد خون اومد) تا یه دقیقه اول که تلمبه میزدم فقط گریه میکرد ولی دیدم یواش یواش تبدیل به آه و اوه شد تا جایی که خودشم در تلمبه زدن کمک میکرد وسرعتشو زیاد میکرد از طرف دیگر هم با دستم کوسشو سینه هاشو میمالیدم تا دیدم دستم که روی کوسش هست کامل کامل خیس شد فهمیدم دیگه ارضاء شده من هم دیگه شلش کردم آبمو ریختم توی کونش که اون هی کونشو تاب میداد با آب کیرم توی کونش بازی میکرد. رفتیم دوش گرفتیمو اومدیم بیرون اون گفت دستت درد نکنه ولی هم تمام لباسامو پاره کردی هم کونمو پاره کردی وخون آوردی. گفتم بی خیال عادت میکنی. خندیدو یه لب ازم گرفت. توی راه خونه من بهش گفتم پس چرا توی سکس هیچی نمیگی گفت من عادتم همینه.

عمه دكتر من2

البته عمه متوجه نشده بود ولی من هیچ وقت این قدر بی اختیار نشده بودم.یه روز بهش گفتم که خیلی دوست دارم که زمانی که مطبه اگه وقت داره با هم بچتیم. پیش نهاد نسبتا خارج از عرفی بود ، چون من و اون هر روز هم رو میدیدیم و اصلا لازم به چت کردن نبود ولی عمه سریع پذیرفت و گفت که خیلی هم خوبه.بعد از اون روز من و اون هر روز علاوه بر گفتمان شفاهی ، چتی هم بحث می کردیم. با این تفاوت که هنگام چت کردن می شد چیزایی رو گفت که رو در رو حتی نمی شد غیر مستقیم هم بهش اشاره کرد. مثلا چتی از دوست دخترام می پرسید و این که آیا باهاشون سکس میکنم و من هم براش گفتم که تا به حال سکس نداشتم و تمام هم و غم ام معطوف درس خوندن بوده تا حالا ، حتی ازم پرسید که نظرم در مورد هیکل و قیافه اش چیه ؟ و من هم بهش گفتم که به نظرم خیلی سکسی هستی و خوش به حال آقای دکتر که هر شب می تونه بغلت بخوابه و اون هم شروع کرد به گله کردن که آقای دکتر اصلا قدر من رو نمی دونه و فقط کنار من میخوابه ولی کار خاصی رو نمی کنه. می ترسیدم شیطونی کنم ، ولی یه بار دیگه اونقدر حشرم بالا زده بود که دیگه نتونستم جلوی خودم رو بگیرم. بهش گفتم عمه جون من تو رو خیلی دوست دارم و می دونم که می تونم باهات راحت باشم ، می خوام یه تقاضای عجیب ازت بکنم اگر چه نامتعارفه ولی میخوام ازت تقاضا کنم و اون هم گفت که با کمال میل برام انجام میده . حتی ازم نپرسید که چی می خوام ازش بخوام. بهش گفتم که یکی از آرزوهام این بود که با یک زن سکس چت داشته باشم. یه چند لحظه جوابم رو نمی داد. ولی آخرش جوابم رو داد و بهم گفت منظورم از سکس چت چیه و من هم بهش گفتم یعنی توی عالم خیال هم رو شریک های جنسی هم بدونیم و با هم چت کنیم و هر چیز که ذهنمون می رسه رو بدون هیچ سانسوری به هم بگیم. ازم پرسید که میتونیم اسم آلت های جنسی رو هم ببریم و من هم گفتم اگه بدش می یاد می تونیم این کار رو نکنیم.یه ذره فکر کرد و گفت نه ، نمیخواد از لذت این کار برای من کم کنه و دوست داره که من کمال لذت رو از سکس چت ببرم. براش یه شرایط سکسی رو تعریف کردم و بهش گفتم که خودت رو جای زن داستان بذار و خلاصه شروع کردیم. نیم ساعت داشتیم به شکل وقیحانه ای با هم می چتیدیم. اون قدر حشرم بالا زده بود که بهش گفتم که الان میخوام بکنمت. میخوام عمه ام رو بکنم. میخوام کیرم رو اونقدر توی کس اش بچرخونم که تمام آبم با شدت تمام بپاشه توی کس اش. میخوام کس ات رو جر بدم عمه جونم. بیا الان بریم خونتون و هم رو بکنیم. اون قدر حشری شده بودم که اصلا نمی دونستم چی دارم میگم. اون هم فقط یه جمله گفت. یک ساعت دیگه خانه ما. با چنان عجله ای به سمت پارکینگ راه افتادم که نگو و نپرس. اصلا نفهمیدم چطوری خیابون های تهران رو گذروندم. فقط زمانی فهمیدم که دیگه دم در خونشون بودم و قلبم داشت روی 180 می زد ، تمام بدنم داغ شده بودم. دیدم 206 اش کنار خونه پارکه ، فهمیدم اومده در زدم و در رو برام باز کرد. نمی دونستم وقتی ببینمش باید چه طور رفتار کنم. نمی دونستم الان چی قراره ببینم. وقتی در رو باز کردم دیدم جلوی دره. هیچ کدوممون جیک مون در نمی یومد. قلب جفتمون داشت بد جوری می زد. مخ ام هنگ کرده بود. با لکنت ازش پرسیدم دکتر نیست ؟ خیلی سئوال احمقانه ای بود ولی هیچ چیز دیگه ای به ذهنم نمی رسید. گفت نه و خودش راه افتاد سمت اتاق خواب و من هم پشت اش راه افتادم. رسیدیم به تخت که مثل دیوونه ها خودم رو چسبوندم از عقب بهش و شروع کردم به مالوندنش. صداش در نمی یومد. فقط شروع کرد به آه و اوه کردن. داشتم سینه هاش رو به شکل وحشیانه ای می مالوندم و کیرم از روی شلوار میخورد به کونش و بدجوری داشت به شلوارم فشار می اورد. اصلا دلم نمی خواست برگردونمش. داشتم گردنش رو میخوردم و با یه دستم شروع به کندن دکمه های شلوارم ، با پاهام شلوارم رو در می اوردم. اون هم دامن اش رو داشت می کشید پایین. برگردوندمش و لبام رو گذاشتم روی لبام. اون قدر شهوت سراپای وجودم رو گرفته بود که هیچ چیز رو نمی فهمیدم. اصلا فراموش کرده بودم که من یه آدم تحصیل کرده هستم و زنی که روبرومه هم یه دکتر متخصصه و یه آدم فرهیخته است. شده بودم مثل حیوونا. افتاده بودیم به جون هم. اصلا یادم نمی یاد که چطوری لباسامون رو در آوردیم. تنها چیزی که یادم می یاد اینه که دیدم وسط پاهاشم و دارم ازش لب می گیرم. کیرم مثل سنگ شده بود. با یک فشار کوچولو رفت همون جایی که باید می رفت و من هم داشتم لذت می بردم. لذتی که مثل و مانندش رو تا اون لحظه هیچ وقت تجربه نکرده بودیم. صدای عمه داشت دیوونه ام میکرد. باورم نمی شد که این زنی یه که من تموم زندگی ام رو باهاش بحث های فلسفی و عمیق کردم درباره زندگی و حیات و انسانها و حتی جامعه. الان داشت اون زن زیبا در مقابلم ناله میکرد. ناله که از سر لذت بود ، نشئه لذت اون رو وادار به ناله کرده بود. شروع کردم به تلمبه زدن. دیواره های کس اش بدجوری داشت به کیرم فشار می اورد و این باعث می شد که کنترل ام بر خودم کمتر بشه و خلاصه داشتم به مرز انزال می رسیدم ، بهش گفتم ، گفت سریع در بیار و بریز روی شکم ام. مواظب باش حتی یه قطره اش اون تو نریزه. من هم سریع در اوردم و همش رو ریختم روی بدنش. اصلا باورم نمی شد که من این همه آب داشته باشم. سریع رفتم دستمال کاغذی آوردم و تمیزش کردم و بعدش رفتم و بغل اش خوابیدم. توی آسمان ها بودم. اصلا باورم نمی شد که یه روزی بتونم چنین کاری بکنم. عمه هم کنارم خوابیده بود و هی بلند می شد و از لبام بوسم می کرد. ازم تشکر می کرد. فکر میکردم این منم که باید ازش تشکر کنم. یه جورایی ازش خجالت هم می کشیدم. بهم گفت که بالاخره کار خودم رو کردم. بهم گفت که حتی می دونسته که این منم که توی وبلاگش کامنت می ذارم. و بهم گفت که خودش هم چقدر آرزوی این لحظه رو داشته. نیم ساعت بعدش توی حموم بودم و خودم رو شستم و دراومدم و رفتم خانه. توی خانه همش داشتم به این اتفاق فکر می کردم. میشه که من و عمه هر روز با همدیگه سکس داشته باشیم.سه روز از اون روز گذشت و من به علت فشارهای کاری نتونستم حتی یه تماس کوشولو باهاش بگیرم. تا اینکه خودش بهم زنگ زد و بهم گفت که کارم داره برم خونشون. من هم مثل گلوله رفتم خونشون. تنها بود. کنارم روی کاناپه نشست و سرش رو گذاشت روی سینه ام و شروع کرد به گریه کردن. تا اون لحظه گریه یک زن رو از نزدیک ندیده بودم. نمی دونستم باید چه کار کنم. بهش گفتم عمه جان چی شده ؟ بهم گفت هیچی و فقط دلش برام تنگ شده و من هم که احساس کرده بودم کار بدی کردم سه روز بهش سر نزدم شروع کردم به دلیل اوردن که چرا این چند مدته نتونستم پیش اش بیام. گفت که مشکلی نداره ، برام شروع کرد به گلایه کردن از آقای دکتر و این که الان سه ماهه که باهاش سکس نداشته و اگر من هم نبودم دیگه دیوونه می شده و تحمل این شرایط خارج از توان تحمل اونه ، من هم که نمی دونستم باید چکار کنم بغلش کردم و بهش دلداری دادم و بهش گفتم که من پیش اش تا همیشه هستم و حتی اگه بشه ازدواج هم نمی کنم تا بین مون فاصله نیفته. با خودم می گفتم که اگه من هم الان یه چند تا دونه اشک بریزم بیشتر عاشقم می شه و بیشتر به عشق من به خودش ایمان می یاره ولی هر کار می کردم نمی شد. صورت اش رو توی دستام گرفتم و لبام رو گذاشتم روی لبای داغش و تا مدتی مشغول بوسه گرفتن ازش بودم. دستم هم آروم آروم داشت می لغزید روی دامن اش. اون هم دست اش آروم آروم داشت می رفت سمت معامله من. می دونستم که یه سکس دیگه در راهه ، خیلی خوشحال بودم. دامن اش رو کشیدم پایین و وقتی دامن اش داشت روی ران های سفت و نازش لیز میخورد داشتم دیوونه می شدم. شرت اش سیاه بود و اون سیاهی وسط یه عالمه سفیدی چنان هارمونی شهوانی ای رو تولید کرده بودن که اصلا نمی تونستم کار دیگه ای بکنم . شورت اش رو هم در اوردم ، به سرم زد که شروع کنم به کس لیسی ولی هر چه کار کردم نتونستم خودم رو قانع کنم به این کار. چون مطمئن بودم که اصلا جای تمیزی نیست. نمی تونستم خودم رو کنترل کنم. شلوار و شورتم رو با هم کشیدم بیرون و رفتم لای پاهاش. اصلا برام مهم نبود که بقیه جاهاش رو لخت کنم یا نه ، فقط می خواستم بندازم توش و این کار رو هم با ظرافت کردم و بعد شروع کردم به تلمبه زدن. به ازای هر تلمبه ای که می زدم احساس می کردم ریشه های عشق عمه رو توی وجودم محکم تر میکنم. خیلی روی خودم کار کردم. این دفعه خیلی بیشتر از دفعه قبلی طول کشید. صدای عمه دیگه در اومده بود. چنان مست از شهوت شده بود که نمی دونست چی می گه ، فقط نفس نفس زنان بهم میگفت : تو رو خدا بس نکن ، ادامه بده ، تو رو خدا ادامه بده. بکن. سریع تر. لباش رو گاز میگرفت و این جمله ها رو تکرار می کرد ، دیگه نمی تونستم بیشتر از این خودم رو کنترل کنم. یه مکث کوچولو کردم و کیرم رو درآوردم و ریختم روی لباسش. خیلی ناراحت شدم ولی بهم گفت ایرادی نداره. سریع پرید بغلم و شروع کرد به بوسیدنم. یه چند قطره از آبم هم ریخت روی کاناپه. ولی انگار اصلا مهم نبود. شروع کردیم به بوسیدن هم ، و اون برام از عشق می گفت و این که حتی می شه عشق رو توی گناه آلوده ترین روابط هم تجربه کرد و این عشق گناه آلوده چقدر براش لذت بخشه.

عمه دكتر من1

تو خانواده ما هیچ کس رو نمی تونی پیدا کنی که مدرک تحصیلی اش کمتر از لیسانس باشه. همه درس خونده ان. البته یک دلیل عمده اش پدربزرگ مونه. پدر پدربزرگ جزو اولین کسایی است که رفته فرنگ درس خوندن و اونجا اقتصاد خونده بود ، پدربزرگ من هم جزو کله گنده های صنعت نفته و به دلیل ثروت فراوانی که از این راه بدست اورده شرایطی رو توی خانواده فراهم کرده که بچه ها بدون هیچ دغدغه معیشتی ای درس شون رو بخونن. خانواده مادرم هم همین طوره. اونا هم همه تحصیل کرده اند. اگر چه من از این فضای علمی وآکادمیک و باکلاس خوشم می یاد ولی بعضی وقتا کلاس گذاشتن های اعضای فامیل اونقدر حرصم رو در میاره که حد نداره. واسه همین هم هست که من معمولا فاصله ام رو با فامیل حفظ می کنم. من یک عمه دارم که 38 سالشه و دکتره و شوهرش هم دکتره و من خیلی دوسش دارم و تنها کسی یه که باهاش راحتم توی فامیل و می تونم حرفام رو بهش بزنم. عمه هم من رو خیلی دوست داره و یه جوری من رو به حساب فرزند نداشته اش می ذاره. البته این که اونا بچه ندارن دلیلش عمه من نیست. دلیلش آقای دکتره که از ضعف جنسی مفرطی رنج می بره. آقای دکتر توی جوانی در یک آزمایشگاه هسته ای در آلمان کار میکرده و دکترا می گن به همین دلیله که اون توانایی بچه دار شدن رو از دست داده. اگر چه خیلی ها زیر پای عمه ام نشستن و خواستن اون رو مجبور کنن که از اقای دکتر جدا شه و بره یه شوهر دیگه بگیره ( چون هم خوشگله و هم این که یک دکتره میتونه رو هر کسی انگشت بذاره و اون رو شوهر خودش کنه ، این رو من مطمئنم ) ، ولی عمه من این کار رو نکرد و گفت زیاد بچه واسش مهم نیست و این جوری آقای دکتر هم لطمه روحی می بینن و بهتره حالا که موقع خوشی ها با هم بودن موقع سختی ها هم کنار هم باشن. البته این عمه من صفات مثبت فراوانی داره که این وفاداری اش اصلا در مقابل اونا هیچه.باید یک چیز دیگه رو هم اضافه کنم که عمه من خیلی هم حشریه و خیلی سکس دوست داره ، شاید فکر کنید که این با اون چیزی که بالا در مورد آقای دکتر گفتم تناقض داره ولی خوب دیگه ، یه چیزایی هست که نمی شه توضیح شون داد ولی با هم جور در می یان. البته این چیزا رو من بعدا فهمیدم. چون عمه من اونقدر ظاهرا کار درسته که حتی کسی باورش هم نمی شه که عمه من چقدر می تونه ماجراجو باشه.عمه جان خیلی اهل کتاب خوندنه و یه کرم کتاب واقعی محسوب می شه و شاید یکی از دلایلی که من و اون این قدر به هم نزدیک شدیم هم همین نکته باشه که ما ازکتابهای مشترکی خوشمون می اومد و با یه سری کتابها و موضوعات خاص حال می کردیم. به قول عمه این تو ژنتیکمونه. عمه گاهی اوقات به شوخی به من میگه که من نیمه گمشده اونم که راهم رو گم کردم و به یک شکل عجیب غریب سر راهش سبز شدم و خدائیش هم من و اون خیلی شبیه هم هستیم.توی خیلی از مهمانی های خانوادگی که زنا و مردای فامیل می یان و پیش همدیگه پز زندگی شون رو می دن من و عمه می ریم یه گوشه ای و با هم گپ می زنیم. آقای دکتر هم گویا با این مسئله مشکل نداره. آقای دکتر یک دانشمند واقعیه و سرش با کلاس های دانشگاه و مریض هاش گرمه و اصلا زیاد به عمه گیر نمی ده و همین مسئله خیال من رو خیلی راحت کرده. چون می دونم که هیچ کی حواسش به من و عمه نیست.راستی اون قدر از عمه گفتم که یادم رفت خودم رو معرفی کنم. من اسمم سعیده و 24 سالمه و دانشجوی کارشناسی ارشد برق دانشگاه تهرانم. برق قدرت. زیاد از رشته ام خوشم نمی یاد ولی من هم مثل خیلی از شاگردای زرنگ دبیرستان خر شدم و زدم برق و حالا هم هر جور شده دارم جلو می برمش. از لحاظ تیپ و قیافه باید بگم که قدم بلنده و لاغرم و چهره معمولی ای دارم. اونقدر خوب نیست که دیگران رو تحریک کنه و اونقدر هم زشت نیست که باعث دلزدگی کسی بشه. بعضی ها معتقدن که خیلی چهره بامزه ای دارم ولی من خودم چنین نظری ندارم.راستش رو بخواین من عاشق عمه ام بودم. البته عشق از جنس افلاطونی اش. اصلا نگاهم به عمه یک نگاه جنسی نبود ، حتی فکر هم نمی کردم که عمه از این چیزا خوشش بیاد. یه روز عمه بهم گفت که میخواد بره کامپیوتر بخره و بهم گفت که میخواد با من بیاد و یه کام بخره و من هم بهش پیشنهاد دادم که بهتره یه لپ تاپ بخره . چون هم از لحاظ قیمت فرقی نداره. هم خودش خیلی با لپ تاپ راحت تره و هم اینکه دردسر کمتری هم داره. اون هم قبول کرد و با هم رفتیم و بهترین لپ تاپ سونی موجود رو خریدیم. اومدیم خانه و من براش همه نرم افزارهای لازم رو نصب کردم و یه آشنایی مقدماتی بهش دادم و رفتم خونه مون.چند روز از خرید لپ تاپ می گذشت و من توی این روزا هر وقت که فرصت می شد می رفتم و بهش یاد می دادم و سئوالات و ابهام هاش رو برطرف می کردم. خلاصه یه پا خبره شده بود خودش و هر جا هم که دچار مشکلی می شد خودش می رفت برای خودش توی گوگل سرچ می کرد و رفع ابهام می شد. یه سه هفته ای از خرید لپ تاپ اش گذشته بود که یه روز اومد و بهم گفت که مودم اش کار نمی کنه. برام جالب بود که این قدر حرفه ای شده که می دونه ایراد کامش از کجاست. من هم رفتم که یه نگاهی بهش بندازم. چون کار داشتم بهش گفتم لپ ش رو بده من می رم توی دانشگاه بهش یه نگاهی می اندازم و اون هم قبول کرد و لپ اش رو بردم دانشگاه و شروع کردم به وارسی. وایرلس اش که مشکلی نداشت. دیال آپ اش رو هم بردم خونه و تست کردم دیدم اشکال از مودم نیست و تنظیمات رو دست کاری کرده. رفتم توی هیستوری فایرفاکس اش. دیدم که بیشتر وقت اش رو توی وبلاگ های این و اون می گرده و یه بخش زیادش هم مربوط به یک وبلاگ خاص بود. یک خرده که کنجکاو شدم و خوندم فهمیدم وبلاگ خودشه. ناقلا وبلاگ واسه خودش درست کرده و ما خبر نداشتیم. یه وبلاگ ساخته و ماجراهای مطب اش رو توی اونجا می نویسه. داشتم از کنجکاوی می مردم. میخواستم بخونم ببینم چی نوشته. تقریبا اون چیزایی که نوشته بود معمولی بود ، ولی یکی از پست هاش جالب بود. گویا یک آقایی می یاد پیش اش و می گه که روی الت جنسی اش یه سری قارچ در اومده و اون رو نگران کرده. عمه من متخصص داخلی یه و اساسا این مسئله هیچ ربطی به اون نداره ولی عمه بهش می گه که بخواب روی تخت و می ره معاینه می کنه و بهش دارو می ده و بعدش توی وبلاگ شروع کرده بود تعریف کردن از این که چقدر این مرد خوش تیپ و جذاب بوده. اگر چه این داستان چندان نکته خاصی توش نبود ولی تصور من رو از عمه دیگرگونه کرد. یعنی من تا قبل اون فکر نمیکردم که عمه حتی حاضر بشه به این چیزا فکر کنه ، چه برسه به اینکه صرفا بخواد برای دیدن آلت جنسی یه مرد ، چنین بازی ای رو در بیاره و چنین ریسکی بکنه. چون این مسئله هیچ ربطی به حوزه تخصص اش نداشت و تازه اگه نظام پزشکی بفهمه چنین داستانی رو ، خیلی براش بد می شه. هم بین همکاراش و هم برای خودش و شوهرش. لپ رو برگردوندم به عمه و هیچی نگفتم. فقط گفتم درستش کردم و رفتم.بعد از اون نوشته های عمه رو بیشتر دنبال کردم و متوجه شدم که عمه کارای دیگه ای هم انجام می ده که من اصلا حتی تصورش هم برام سخت بود. اگر چه کامل هیچ کدوم از این ماجراها رو تعریف نمی کرد ولی می شد فهمید که چه چیزی توی ذهنش می گذره و اساسا چقدر روحیه ماجراجویی داره.از این ماجراها کلی گذشت و یه روز که پیش اش بودم کرم ام گرفت و ازش پرسیدم که با ضعف جنسی اقای دکتر چطور کنار می یاد ؟ معلوم بود که عمه جا خورده. انتظار شنیدن چنین حرفی رو از من نداشت. همون طوری که من انتظار چنان پست هایی رو از اون نداشتم. رو کرد بهم و گفت چرا می پرسی ؟ گفتم دلیل خاصی ندارم. جدیدا یه کتابی خوندم که توش زنه نمی تونه سردی شوهرش رو تحمل کنه و فرار میکنه. خواستم بیشتر برام توضیح بدی. یه چند لحظه ای مکث کرد ، انگار داشت افکارش رو منظم می کرد یا شایدم اینکه فکر می کرد که چی بهم بگه که من بی خیال شم. بهم گفت که این مسئله اون رو تا حدودی زجر میده ولی گاهی اوقات چیزای مهم تری ازسکس هم هستن. ازش پرسیدم مثلا چی ؟ یه نگاهی کرد بهم. می شد فهمید که یه ذره گیج شده. علت اصرار من رو نمیدونست و از نگاهم هم نمی تونست متوجه چیزی بشه. بهم گفت مثلا عشق ، عشق خیلی چیز مهمی یه و می تونه جای سکس رو هم بگیره. بعدش هم برام توضیح داد که آقای دکتر به اون سردی هم که می گن نیست و یه کارایی می کنه. نمی دونستم چرا احساس می کردم که داره دروغ می گه ولی نمی تونستم این رو بهش بگم. یه مدتی ساکت شدم و بعدش بحث رو عوض کردم.ایده سکس با عمه افتاده بود توی ذهنم و خیلی اذیت ام می کرد. یه جورایی هم فانتزی جذابی بود برای دنبال کردن و هم یه جورایی همراه بود با عذاب وجدان.یه روز که داشتیم در مورد استحکام شخصیت بحث می کردیم ، بهش گفتم مثلا اگه محمدرضا گلزار بیاد توی مطب ات و ازت بخواد که اسپاسم رون اش رو درمان کنی ، چه کار میکنی ؟ آیا ازش میخواد که لخت بشه و.... ، جا خورده بود. احساس کردم که داره شست اش خبردار می شه که من با وبلاگ اش اشنایی دارم. بهم گفت که باید در موردش فکر کنه ولی به نظرش اگه دیدن لخت چنین مرد جذابی معادل با درمان اش باشه بدش نمی یاد که معاینه اش کنه و.... ، من جواب ام رو گرفته بودم. عمه بدش نمی اومد.اما اتفاقای بعدی که روی داد خیلی جالب تر از این بود. حدسم درست بود. عمه فهمیده بود که من وبلاگ اش رو دنبال میکنم. چون از اون به بعد لحن وبلاگ نویسی اش کاملا فرق می کرد. کلی مطلب درباره توجیه خیانت یه سری زنا که شوهرشان افسردگی جنسی داشتن نوشته بود ، تا اون موقع من هیچ وقت براش کامنت نمی گذاشتم ولی من هم شروع کردم به کامنت گذاشتن و جهت دادنش به سمتی که میخوام. مثلا یه بار تحت عنوان یه زن ازش پرسیدم خانم دکتر من عاشق برادرزاده ام شدم ، برادرزاده ام خیلی سکسیه و همیشه آرزوش رو داشتم که باهاش سکس کنم. به نظرت این افکار من یه جورگناهه ؟ یه مطلب مفصل در جواب من نوشته بود که به نظرش اگه همه راه ها برای ارضات بسته شده می تونی این کار رو بکنی و اصلا هم عذاب وجدان نداشته باش ، چون اون هم یه مردی یه مثل مردای دیگه.شکل رابطه من و عمه هم کاملا عوض شده بود. بحث های خیلی قبل ترمون خیلی جنبه جامعه شناسانه داشت ولی بحث های جدید بیشتر حول و حوش مباحث روان شناسی بود. همش درباره انسان و ضعف هاش بحث می کرد ، یه احساسی بهم میگفت که خیلی حشری شده و فقط نمی دونه چطور بریم سر اصل مطلب و در ضمن از طرف من هم مطمئن نیست.لباس پوشیدنش هم مثل سابق نبود. احساس می کردم که خیلی راحت تره و در ضمن خیلی بیشتر بهم می رسید. من هم بیشتر از سابق رفته بودم توی نخ اش. مثلا یه دفعه اون قدر هیکل سکسی و موهای لخت اش و انحنای باسن اش حشری ام کرده بود که معامله بنده خدام به شکل تابلویی از روی شلوار جین ام معلوم بود.

سكس منو مامان مينا

اسم مامان من مينا هستش و 42 سال داره. من تنها بچه خانواده هستم. مامان من هم نسبت به سنش خيلی جوون مونده. مدتی بود كه با اين وبلاگ آشنا شده بودم و با داستانهایی كه توی اين وبلاگ مي خوندم نظر ديگه ای نسبت به مامانم داشتم و با ديد شهوت نگاهش ميكردم. آخه مامانم خيلی خوشگل و خوش اندامه و كون نازی داره. چند باری هم لخت ديدش زده بودم و به يادش هم جق. مامانم تو خونه با دامن و بلوز می گشت. يه دامن كه تا زير زانوهاش بود و بلوزهای معمولي. ولی بعضی مواقع كه شلوار استرچ تنگ می پوشيد بد جور حشريم ميكرد. خلاصه بگذريم عيد امسال بود كه يه مسافرت كاری برای بابام پيش اومد و بابام مجبور شد به يه مسافرت 10 روزه بره. حدود 2 روز از رفتن بابام مي گذشت كه رفتار مامانم تغيير كرد. مثلا ديگه هميشه استرچ تنگ می پوشيد و يا به بهانه اينكه هوا گرم شده رفت چند مدل تاپ واسه خودش خريد يا حتی يك بار جلوی من پيرهنش رو عوض كرد و جالب اينجا بود كه كرست هم نبسته بود. شب سوم - چهارم بود كه مامانم به من گفت كه برم توی اتاق و پيش اون بخوابم. منم از خدا خواسته قبول كردم و رفتم توی اتاق دوتا تشك انداخت كه اونها رو قشنگ به هم چسبونده بود. بدون يك ذره فاصله و حتی متكاها رو هم به هم چسبونده بود طوری كه وقتی ما خوابيديم شونه هامون به هم چسبيده بود. مامانم رفت يه دامن پوشيد با يه تاپ و اومد و دراز كشيد. راستی اينم بگم كه ما زير يه پتو هم خوابيديم. من حس كردم كه باید خبری باشه و راستش رو هم بگم تو كونم عروسی بود. حدود نيم ساعت می گذشت كه ما خوابيده بوديم كه يهو ديدم بله! مامان مينا جون آروم دستش رو آورد و كرد تو شلوار من و كير منو دستش گرفت و شروع كرد به بازی كردن. كير من هم يواش يواش شق شد. من به مامان گفتم: مامانی داری چيكار ميكني؟ گفت هيچی عزيزم ميخوام امشب با يه دونه پسر گلم مهمونی داشته باشيم. من اولش خجالت كشيدم ولی بعدا واسم عادی شد. چون به آرزوم رسيده بودم. خلاصه بعد از 5 دقيقه كه كير ما رو ماليد بلند شد و لباسهای منو درآورد و من با يه شورت جلوی مامانم بودم. بعد نوبت من شد مامانم رو خوابوندم رو تشك تاپش رو از تنش درآوردم. يه كرست قرمز تنش بود. اون رو هم باز كردم و شروع به خوردن سينه هاش كردم. اونم حال مي كرد. سينه های قشنگش رو كه نوك قرمزی داشت خوردم. بعد از خوردن سينه هاش دامنش رو از پاش درآوردم. يه شورت سفيد توری پاش بود. از روی شورت كسش رو ماليدم. آروم شورتشو كشيدم پايين و كس خوشگلش افتاد بيرون. پشمای كسش رو هم زده بود. واقعا عالی بود يه زن 42 ساله همچين كسی داشته باشه. شروع كردم به ليسيدن كسش و زبونم رو تو كسش ميچرخوندم. آه و نالش دراومده بود و داشت حسابی حال ميكرد. اين كارو طولش دادم تا حسابی حشری شد. بعد پاهاش رو دادم بالا و كيرمو گذاشتم دم سوراخ كسش. (اينم بگم كير كلفتی دارم اما زياد دراز نيست) و هل دادم تو. كس نسبتا تنگی داشت. در يك آن تمام كيرمو كردم توی كسش و اونم يه جيغ از روی درد كشيد. شروع كردم به تلمبه زدن. تند تند تلمبه ميزدم و مامان مينا جون هم ناله ميكرد و دستش روی سينه هاش بود و سينه هاشو ميماليد. حس كردم داره آبم مياد. تلبمه زدن رو تند تر كردم. وقتی ديدم آبم داره مياد اونو گرفتم رو صورتش و تمام آب رو پاشيدم رو صورتش. اونم با زبون آب منی منو می ليسيد. بی حال افتادم روش. بعد از چند دقيقه بلند شديم و دو تایی رفتيم حموم. تو حموم وقتی مينا جون داشت خودشو می شست يه لحظه چشمم به اون كون سفيد و تپل و گوشتيش افتاد كه لرزش شهوت انگيزی داشت. كيرم دوباره داشت راست ميشد. رفتم از پشت بغلش كردم و كيرمو گذاشتم لای كونش. گفتم مامان جون من عاشق كونت هستم. بيا يه حال ديگه بكنيم. گفت نه كون درد داره. يه بار بابات گذاشت بسه. گفتم من حرفه ايم طوری ميكنم دردت نياد. بالاخره قبول كرد. با حوله خشكش كردم و بردمش تو اتاق و خوابوندمش. حسابی ازش لب گرفتم و سينه هاشو خوردم. اونم حسابی حال كرده بود. رفتم قوطی كرم رو آوردم گفتم: مامانی قمبل كن. وقتی قمبل كرد تازه فهميدم چه كون گنده ای داره. سوراخ قرمز كونش كه تا حالا كير درست و حسابی نخورده بود افتاد بيرون. حسابی كرم ماليدم. بعد انگشتم رو كردم تو سوراخش. خيلی تنگ بود. باورم نميشد عقب جلو كردم تا باز بشه. بعد دو تا انگشت. مامانم انگار كه دردش اومده باشه آخ و اوخ ميكرد و ميگفت چيكار ميكني؟ بعد از چند دقيقه كيرمو حسابی كرم مالی كردم و تف هم زدم. كير كلفتمو گذاشتم دم سوراخ كون مامان و سرش رو كردم تو. جيغ زد و گفت: نه. گفتم: صبر كن. بعد با يه فشار ديگه كيرم رو قشنگ تو كردم. حالا كيرم قشنگ تو كون تنگ مامان مينا بود. شروع كردم تلمبه زدن. خيلی دردش اومده بود. معلوم بود داره جر ميخوره. منم سينه هاش رو گرفته بودم و گاهی هم كسشو ميماليدم كه باعث ميشد حشری تر بشه. چون آبم يه بار اومده بود باعث شد اين دفعه آبم ديرتر بياد و حسابی فقط از كون كردمش. بيحال بيحال شده بود و حسابی ناله ميكرد. تلمبه زدن رو تندتر كردم كه ديدم داره آبم مياد. آبم رو همونجا تو كونش خالی كردم و افتادم رو مامانم. ديگه نا نداشتم. اونم بيحال شده بود. اونشب واقعا حال داد. از اون موقع به بعد هر وقت بابام نيست با هم سكس داريم و حسابی ميكنمش. اونم ميگه با من خيلی حال ميكنه تا با بابام. ميگه من قشنگ تر بهش حال ميدم

سكس من با عمه جونم

میخواستم امروز داستان سکسی من با عمه ام رو براتون تعریف کنم.اولش از عمه ام شروع میکنم عمه ام که اسمش.ص. است واقعا اندام سکسی داره که هر مردی رو حشری مینه.میرسیم سر اصل مطب اولین روز عید بود که به خانه ی مادربزرگم رفیتم راستش مادر بزرگم سال پیش فوت کرده بود(خدا رفتگان شما رو هم بیا مرزه).بگزریم ما ناهار رو در خانه مادر بزرگم به همراه عمه ام و عمویم و خانواده ی خودمان بودیم و شام هم همین طور این را بگویم که شوهر عمه و پسر عمه ام در خانه خودشون بودند.بعد از شام خانواده ی ما (دوتا برادرم و پدر و مادرم)به خانه ی خودمان آمدندبرادرم مریض بود و فقط من مونم و عمه ی عزیزم با عمویم.هیچی موقع خواب شد جا انداخیم عمه ی من کنار دیوار و من هم کنارعمه ام و عمویم هم کنار من خوابیدیم.این طور بگویم که من وسط عمه و عمویم خوابیدم.از خودم اسمم.س.است ومعروفم به.س. سکس باز و عاشق سکس با زنها هستم واز عمه ام بگم که زنی است 45 ساله باسینه های 75 که آب هر آدمی رو در میاره.در کل من خیلی خوشحال شدم که کنار اومیخوابم.هیچی نصفه های شب شد که من از خواب بلند شدم که برم WC. هیچی بیخیال رفیتیم کارمونو انجام دادیمو برگشتیم وقتی می خواستم سر جام بخوام متوجه عمه ام شدم که با یه تاپ مشکی که سینه هاش داش تاپشو جر میداد رو به بالا خوابیده.من دیگه خوابم نمیبرد و فقط داشتم بادیدن اندام سکسی عمه ام با خودم ور میرفتم که دل رو زدم به دریا و دستم رو آروم رو سینه های عمه ام گذاشتم خیلی نرم بود یه دستم رو سینه های عمه ام بود و یه دستم رو کیرم.هیچی چند دقیقه با سینه های عمه ام حال کردم دیدم عمه ام واقعا خسته است و حسابی خوابیده و هیچی حالیش نمیشه جرات خودمو بیشتر کردمو دستمو رو کوشس برم (عمه ام شلوار پارچه ای تنش بود)خیلی حال میداد داشتم با کوسش حال میکردم که دیدم عمه ام بلند شده و داره منو نگاه میکنه و میخنده من از ترس داشتم میمردم که نکنه عمه ام آبروم رو جلو همه ببره که یه بارهعمه ام دستش رو برد سر کیرم و کیرم رو محکم گرفتش که من داد زدم :عمه چیکار میکنی.گفت:حالا تو دزدی دزدی با من حال میکنی حالا نوبت منهسرش رو پایین برد و آروم آروم کیرمو خورد من اصلا بارم نمیشد که عمه ام داره برام ساک میزنه اونم نصفه شب بعد از چند دقیقه ساک زدن دست منو گرفت و به کوسش میمالوند من گفتم:عمه نمیخواد من خودم میکنم گفت:ای شیطون خلاصه کلی با کوسش حال کردم اونم خیلی داشت بهش حال میداد بعد خودش شلوارشو بالا زد و به طرف دیگه برگشت من هم قشنگ عمومو نگاه کردم که نکنه بیدار باشه بعد خودمو بهش چسبونم چه کون نرمی داشت صدای اوف اوف از عمه ام بلند شد دستم رو بردم رو سینش واقعا چه سینه ی نرمی داشت همین طوری چند دقیقه بهش چسبیدم حال اجیبی داشتم هر دو تا مون حشری حشری شده بودیم امه چاره نداشتیم و با همون حال خوابیدیم.صبح که از خواب بلند شدم کارهای دیشب برام باور کردنی نبود و انگار برام مثل یه خواب بود.بلند شدم که برم دست و صورتم رو بشورم دیدمعمه ام روی پله نشسته سلام کردمو و پرسیدم که عمو کجا رفته گفت رفته بیرون من دیگه از خوشحالی تو پوست خود نمی گنجیدم آخه عموم عادت داره هر وقت میره بیرون 5-4 ساعت دیگه بر میگشت.خلاصه من رفتمو یه صبحونه ی اساسی خوردم تا کمرم قوت بگیره آخه میدونستم امروز روز حال منه.صبحونه که خوردم رفتم کنار عمه ام بر روی پله نشستم دستمو اندختم رو گردنش گفتم:چیه عمه حالت خوش نیستگفت:نه چیزیم نیست.گفتم:از قضیه دیشب که ناراحت نشدی.گفت:اتفاقا کلی بهم حال داد منم فهمیدم که عمه ام دوست داره با من سکی کنه.هیچی من دستمرو بردم رو موهاش با موهاش بازی کردم بعد به عمه ام گفتم :عمه یه چیبهت بگم.گفت:بگو.گفتم:عمه میخوای کاره دیشبو ادامه بدیم.گفت:چرا که نهمنم تا اینو شنیدم لبمو بردم نزدیک لباش و نزدیک15 دقیقه با هم لب گرفتیم بعد بلندش کردم بردمش تو اتاق در حالی که سرپا بود کم کم لباساشو در آوردم اول از پیرهنش شروع کردم بعد زیرش که یه سوتین گل گلی پوشیده بود رو در آوردم بعد شلوارش و آخرین مرحله که یه شورت گل گلی که با سوتینش ست کرده بود بود رو در آوردم حالا عمه ام شده بو لخت مادر زادگفتم عمه حالا نوبت تو.عمه ام کم کم لباس منو در آورد تا رسید به شرتموقتی شرتم رو در آورد از ترس زهر تلک شد(آخه کیرم خیلی بزرگه)گفتم عمه تو شروع کن کیرمو با دستش گرفت و مثل حرفه ای ها برام ساک میزد من دیگه داشت آبم میومد گفتم عمه ولش کن.بعد من عمه ام رو خوابوندم رو زمین و یه لب کوچیک ازش گرفتم و شروع کردم به خوردن سینه هاش که چه سینه هایی بود که من تو عمرم چنین سینه هاییی رو حتی تو فیلمهای sexy هم ندیده بودم.اون قدر سینه هاشو خوردم که اوف اوف عمه ام بلند شد بعد رسیدم به کوسش یه دست رو کوسش کشیدم که عمه ام یه اوف عجیبی گفت که فهمیدم حسابی حشری شده منم مثل کوس ندیدها این قدر کوس عمه ام رو خوردم که عمه ام ارضا شد.بعد به همین حالتی که دراز کشیده بود پاهاشو یه کم وا کردم و کیرمو آروم کردم توش اون قدر داغ بود کیرم از شدت گرما داشت آتیش میگرفت.یه 10 دقیقه همون طوری تلمبه زدم.تلمبه زدن من یه طرف آخ و اوخ گفتن عمه ام یه طرف که این منو بیشتر حشری میکرددیدم آبم داره میاد به عمه ام گفتم که بریزم تو گفت آره بریز منم با شدت عجییبی آبمو تو کوس عمه ام ریختم بعد رو عمه ام خوابیدم وحالی نداشتماما نمیخواستم چنین فرصت طلایی رو از دست بدم گفتم عمه میخوام از کون بکنمت گفت باشه فقط یواشا گفتم باشه عزیزم.بعد طوری خوابید مثل سجدهمن رفتم کرم رو که روی تاقچه بود برداشتم و قشنگ سوراخه ی کون عمه مو چرب کردم بعد کیر خودمم چرب کردم کرم رو گذاشتم کنار رو رسیدم به کار وقتی سر کیرمو کردم تو کون عمه ام چنان دادی زد که من کر شدمبعد آروم آروم بقیه کیرمو فرستادم تو عمه ام از شدت درد داشت میمرد که برام اهمیتی نداشت من هی عقب جلو میکردم خیلی حال میداد کم کم صدای آخ و اوخ عمه ام کم تر شد بعد من کیرمو در آوردم عمه مو رو با بالا خوابوندم و آبمو روی سینه هاش ریختم خلاصه کلی حال داد و بعد بلند شدیم و رفتیم خودمونو تمیز کردیم وسریعتر لباس پوشیدیم که دیگه نزدیک بود عمویم بیاد.این بود داستان سکسی من با عمه ی عزیزم.

سكس با دوست دختر خاله

می خوام اولین سکسم و براتون تعریف کنم. البته سکس که نه ولی واسه اولین بار خوبه. خوب از خودم بگم. 15 سالمه. قیافم خوبه. هیکلمم خوبه. کیرمم همیشه در خدمت گزاری حاضره. اینم بگم که خیلی کسخلم. البته هر چی باشه به پای شما نمی رسه.خوب بریم سر اصل مطلب. یه خاله دارم که یه 4 سالی هست شوهرش فوت کرده. خالم 2 تا بچه داره یه پسر که 13 سالشه که در کسخلی رقیب نداره (حتی شما دوست عزیز). و اما یه دختر داره اوووووف ف ف ف ف. یه پا کسه. یه هیکلی داره وایییییییییییی. سینه ها بزرگگگگگگ. کون گندههههه.( من و ملیکا دختر خالم با هم خیلی راحتیم حتی بعضی اوغات انگوشت شم میکردم ولی به علت باشی گری از دست رفت ) که یه بار خواب بود. منم اومده بودم تو فایر داستان خونده بودم. حالم وخیم بود. کسخل شدم رفتم دکمه شلوارشو واکردم. دستم و کردم تو شرتش. واییی یه حالی میداد نرم. بدونه یه تاره مو. ولی بعد که بیدار شد تا یه ماه به هم قهر کرد. اقا از اصل داستان دور نشیم. یه روز با خالمینا رفته بودیم ساندویچی. من و ملیکا رو یه میز و خاله و دانیال پسرش رو یه میز نشستن. یه دفه دیدم یه دختری اومد تو ساندویچی. گفتم ملیکا اینو نگاه چه تیکه ایه. یه دفه ملیکا گفت گه بخور دوستمه. ( راستی ملیکا 2 سال از من بزرگ تره ) تو کونم عروسی شد. دختره اومد یه سلامی کرد و یه علیکی گفتیم. نشست رو صندلی. خاله بهش گفت چیزی نمی خوری. من نذاشتم جواب بده گفتم نه مرسی خاله میگه خوردم. ملیکا و دوستش که اسمش منیر هست خندیدن. اقا من هم غذا رو کامل خوردم. قرار بود با ملیکا بریم بیرون ولی چون منیر اومده بود من باهاشون نرفتم. ماجرا گذشت تا یه روز رفتم خونه خاله سلام کردم. مثل همیشه یه راست رفتم تو اتاق ملیکا دیدم ملیکا و منیر تو اتاق ن. سلام کردم. نشستم رو تخت پیشه ملیکا یکم اذیتش کردم. بعد بهش گفتم یه چند تا sms با هال بده. یه چند تا داد.به منیر که پا کامپیوتر بود گفتم. تو یه چند تا بده. مال این که به درد نمی خوره. گفت شمارت چنده گفتم 0916... اقا s داد منم سریع شمارشو save کردم. من که یه قدم جولو رفته بودم داشتم حال می کردم. شب شد تا 6 صبح sms بازی می کردیم. یه 4. 5 روزی حرف زدیم ولی چون من 3 تا gf داشتم فرصت نمی کردم. بیخیالش شدم. یه روز که با او یکی پسر خالم که خونشون اصفهانه خونه خاله بودیم(اسمش علی ). من به خاله گفتم ملیکا کجاست. گفت با دوستش بیرونه. سریع زنگیدم بهش.ملیکا گفت به علی بگو پایه مشروب هستی. گفتم میگه اره. ساعت 10 دیدم ملیکا با منیر و مرجان دوستشون اومدن. ملیکا بهم زنگید گفت بیا پایین. منم سریع اومدم پایین مشروبا رو نشونم دادن کلی حال کردم. با هم رفتیم بالا. قرار شد با علی و دانیال و ملیکا و من و منیر و مرجان بریم بالا پشت بوم مشروب بخوریم. منم پریدم کلی مزه خریدم. رفتیم بالا پشت بوم. مرجان و ملیکا و دانیال. 2پیک خوردن افتادن. حالا من و منیر و علی موندیم با کلی مشروب. همشو خوردیم. دیگه کلمون داغ شده بود.رفتیم تو حیاط هوا خوردیم و بعدش رفتیم خونه (راستی مشروبا رو منیر گرفته بود). تا ساعت 2 پاسور بازی کردیم. منم همش سرم رو پای منیر بود. ساعت 2 رفتیم خوابیدیم.داستان گذشت تا تولد ملیکا. از پسرا فقط من و دانیال بودیم. من بدبخت بین 30 تا کس. کیرم داشت منفجر می شد. تو تولد شماره جدیدم و به منیر دادم. فرداش زنگ زد. کلی حرف زدیم.کلی مخ زدم و بهش گفتم من از تو خوشم اومده.خلاصه پیشنهاد دادم اونم قبول کرد. 10 روز از صبح تا شب با هم حرف میزدیم.یه روز بهش گفتم دلم برات تنگیده.می خوام ببینمت. اونم گفت باشه. قرار گذاشتیم و هم دیگرو دیدیم. گذشت تا 5 روز پیش که من رفتم خونه خالم و به منیر زنگ زدم گفتم بیا اینجا. به خاطره من ساعت 11 به اسم خونه خواهرش اومد خونه خاله من. من که تو کونم شمشیر بازی بود. داشتم فکر میکردم که چطور بکنمش. از منیر براتون بگم. نسبتا بدن گوشتی. کونی بزرگ. سینه هاییی گرد با نوک صورتی و لب های قلوه ای. اون شب ملیکا با bf اش دعوا کرده بود و به خاطره همین 3 تا قرص خواب خورد و خوابید. البته قبلش با هزار زور ملیکا رو راضی کردم که من از تو پذیرایی بیام تو اتاقش. ملیکا خوابید و ما به اسم فیلم ترسناک the eye چراغ و خاموش کردیم.فیلم و گذاشتم و رفتم نشستم جفتش. کس کش به اسم فیلم ترسناک هی خودشو می چسبوند بهم. دستم و گرفته بود و فشار میداد. کم کم سرشو گذاشت رو شونم. منم گوشه لبشو بوس کردم.همینجور لبامون نزدیک میشد. تا بالا خره. لباش و گذاشت رو لبام. منم میخوردم شون. اومدم پایین تر و زیر گردنشو بوسیدم. اومدم پایین تا رسیدم به بالای سینش. سفید سفید بود. مثل برف. بوس میکردم و مک میزدم. دست کردم تو کرستش و سینشو در و وردم. هی میخوردم اونم لاله ی گوشم و می خورد. دستم و او وردم پایین و دکمه شلوارشو باز کردم. شرت و شلوارشو با هم کشیدم پایین. دستم تو کسش بود و هی میمالوندم. سرم و اوردم پایین تا کسشو بخورم. نذاشت. گفت میترسم خاله بیدار بشه.منم هرچی فحش بلد بودم تو دلم بهش میدادم. تا ساعت 5 صبح باهاش ور رفتم آبم نمیومد. منم بیخیالش شدم و رفتم تو w.c یه جلق زدم و گرفتم خوابیدم

درخواست نويسنده

سلام به همه دوستان گلم.لطفا در قسمت نظر سنجي داستانها حتما نظرتون رو بديد.با اينكارتون بمن كمك ميكنيد تا براتون داستانهاي مورد علاقتون رو بيشتر بذارم.ممنون از همه دوستان
اينم آدرس يه وبلاگه كه چند روز قبل از اون بازديد كردم و به نظرم وبلاگ جالبي بود هرجند سكسي نيست اما داستان واقعي عشقيش كه ازقول خود نويسندش نوشته شده به اسم بي وفا عشق من اكر اشتباه نكنم اسمشو خيلي غمناك و آموزندست بنظرم.بهتون توصيه ميكنم شماهم بريد و ببينيد.
http://lovemetitu@blogspot.com

سكس با دختر عمه هام 4

خواست دستش رو از دستم دربیاره که نتونست و گفت : کیا ولم کن بزار برم. ولی من دوباره داغ شده بودم و الناز رو کشیدم سمت خودم و افتاد رو پام. وقتی افتاد رو پام یه ناله کرد و بعدش تو صورتم نگاه کرد، چشم تو چشم، دیگه مطمئن شده بودم که اونم حشری شده ولی نمیخواد نشون بده.برای همین با دست زد روصورتم و خواست بلند شه که اون یکی دستش رو هم گرفتم و انداختمش تو بغل خودم. صورتامون بهم نزدیک شده بود و هر دو تامون داشتیم تند نفس میکشیدیم.نفهمیدم چی شد که یکدفعه احساس کردم لبام روی لبهای النازه و داریم از هم لب میگیریم.الناز هم معلوم بود که خیلی حشری شده چون به محض اینکه دستش رو ول کردم یه دستش رو گذاشت پشت سرم و اون یکی دستش رو اززیر لباس رسوند به پشتم و شروع کرد به مالیدن پشتم. الناز چند سانتی از پریناز کوچیکتر بود و از پری هم سبکتر بود. یکی از دستام رو از زیر لباساش رسوندم به سینه هاش و اون یکی دستم رو بردم زیر دامنش. سینه هاش با اینکه کوچیک بودن ولی سفت سفت شده بود و شورتش هم کاملا خیس شده بود و چون میدونستم که الناز سکس من و پری رو هم دیده فهمیدم که با خودش ور رفته بوده. صدای الناز خیلی زود در اومد و آه و اوهش بلند شده بود. بلند شدم و الناز رو گرفتم تو بغلم و دوباره رفتم سمت تخت پری که حوله و ملافه روش بود.به اتاق که رسیدیم از فاصله نزدیک تخت الناز رو انداختم روی تخت و خودم دوباره لخت شدم. الناز داشت به خودش میپیچید و دستش روی کسش بود که دامن و شورتش رو با هم کشیدم پایین. بعدش هم نشوندمش و لباسش رو با کمک خودش در آوردم. از بس حول بود و عصبی، سوتینش رو نتونست در بیاره و من خودم سوتینش رو در آوردم.رو تخت خوابوندمش و با دامنش که کنار تخت افتاده بود کسش رو که خیس خیس شده بود رو خشک کردم و مثل وحشیها بهش حمله کردم. کسش از کس پری کوچیکتر بود و کلا جثه الناز از جثه پری کوچیکتر بود.صدای الناز بلند شده بود و همونطور که سرم لای پاهاش بود و داشتم کسش رو میخوردم دستام رو هم به سینه هاش رسوندم و شروع کردم به مالوندن سینه هاش که دیگه سفت شده بودن. الناز روی تخت بود و من زانوهام روی زمین بود و تو همین حین که صدای هر دو تا مون بلند شده بود یک دفعه احساس کردم کیرم گرم شد.برگشتم و این دفعه دیگه کم آوردم. پری با صدای من و النازهمونجور لخت دوباره از توی حموم بیرون اومده بود و با دیدن ما تو اون وضع دوباره حشرش زده بود بالا و اومده بود زیر پای من خوابیده بود و کیر من رو تو دهنش کرده بود. دیگه از این شهوت انگیز تر نمیشد که من داشتم کس الناز رو میخوردم و پریناز هم داشت کیر من رو میخورد. یه کم که گذشت الناز رو کشیدم به سمت پایین تخت و رو زمین خوابوندمش و الناز هم شروع کرد به خوردن کس پریناز. دیگه هر سه تامون تو اوج شهوت بودیم و که پریناز دوباره ارضا شد و با تکونهای شدید که به بدنش داد از دور خارج شد. من هم چون یک بار آبم اومده بود به این زودی های آبم نمیومد و الناز هم که هنوز ارضا نشده بود. دیگه وقتش بود که کون الناز رو هم فتح کنم.ولی تصمیم داشتم یه جور دیگه کار کنم. سرم رو از روی کس الناز برداشتم و بلند شدم وایستادم و نگاه شهوت انگیز الناز رو که دیدم دستش رو گرفتم و بلندش کردم.متعجب وایستاده بود و نگاهم میکرد که بغلش کردم و از روی زمین بلندش کرد.دستش رو انداختم دور گردنم و اونم پاهاش رو دور کمرم حلقه کرد. برای اینکه تعادلم رو از دست ندم به دیوار تکیه دادم و پریناز رو که تازه یه کم به خودش اومده بود رو صدا زدم تا بیاد با کرم سوراخ کون الناز و کیر من رو چرب کنه. پریناز بلند شدو اول با کرم کون پریناز رو چرب کرد و بعدش دوباره زیر پای من نشست و شروع کرد به بازی کردن با کیر من و چرب کردنش. تو همون حال دو تا از انگشتام رو به زور کردم توی کون الناز و شروع کردم به چرخوندن.الناز دیگه تو آسمونا بود و صداش همه جا رو برداشته بود. یه دفعه احساس کردم که پری داره سر کیرم رو به کون الناز میماله.انگشتام رو از کون الناز در آوردم و سرکیر من رو با سوراخ کون الناز یکی کرد و من هم یه کم الناز رو شل کردم تا بیاد پایین تر.شل شدن الناز همان و کیر من تا نیمه رفتن تو کون الناز همانا. الناز همچین جیغی کشید که یه آن احساس کردم پرده گوشم داره پاره میشه.ولی یه کم که گذشت النازساکت شد و بعد از یکی دو دقیقه الناز رو کاملا شل کردم و کیرم تا ته رفت تو کون الناز.الناز دیگه نای حرف زدن نداشت و همونجا سر پایی یه کم بالا پایین کردمش ولی خیلی زود خسته شدم. دیگه جونی نداشتم و میخواستم که کارم با الناز رو هم تموم کنم. یکی از قشنگترین صحنه هایی که من تو فیلمهای دیده بود وقتی بود که زن روی میز میخوابید و مرد از جلو میرکد توی کسش و با هر عقب جلو سینه زن بالا و پایین میرفت. همیشه با دیدن این صحنه ها تو فیلم ارضا میشدم. میخواستم با الناز هم همین کار رو کنم و با اشاره به پری فهموندم که روی میز بغل تختش رو خالی کنه. پری با دستش همه چیز رو ریخت روی تخت و حوله اش رو که از سکس با خودش اونجا مونده بود رو انداخت روی میز. منم الناز رو خوابوندم روی میز و خودم همونجور که کیرم توی کونش بود جلوش وایستادم.الناز دیگه حرفی نمیزد و فقط و آه و ناله میکرد.پاهای الناز رو آوردم بالا و شروع کردم به عقب و جلو کردن و با هر ضربه ای که به کون الناز میخورد اون سینه های کوچیکش که حالا سفت سفت شده بودن بالا پایین میپرید و همین منو بیشتر حشری تر میکرد ضربه هام رو محکمتر بزنم تا سینه های الناز بیشتر بالا و پایین بپره.آه و ناله الناز دیگه تبدیل به جیغ شده بود و بعد از یه مدت بدنش شروع کرد به لرزیدن و لرزش بدن الناز و دیدن بالا و پایین رفتم سینه هاش منو رو هم به مرز انفجار رسوند و چند لحظه بعد از اینکه الناز به اورگاسم رسید و من هم ارضا شدم و این بار دیگه ابم رو تو کون الناز خالی نکردم وهمونجور که پاهای الناز بالا بود کیرم رو در آوردم و گذاشتم روی کس الناز و پاهاش رو به هم چسبوندم به یه عقب جلو من هم ابم اومد که تا صورت الناز پرت شد.دیگه نمیتونستم وایستم و پاهام شل شده بودن. به زور الناز رو روی زمین خوابوندم و خودم هم کنارش افتادم. فقط حس کردم که پری داره من و الناز رو تمیز میکنه و چشمام رو بستم و حدود ده دقیقه بعد چشمام رو باز کردم که دیدم پری کنارم نشسته و داره بدنم رو میماله.واقعا از حال رفته بودم و یه کم که گذشت از جام بلند شدم. دیدم الناز رفته حموم و پری هم همونجور لخت کنارم نشسته. بعد از چند دقیقه الناز از حموم در اومد و پری دوباره رفت حموم. من اصلا حال نداشتم و دوباره دراز کشیدم. ده دقیقه بعد پری هم از حموم در اومد و منم که حالم یه ذره سر جاش اومده بود بلند شدم و رفتم حموم یه دوش گرفتم اومدم بیرون که دیدم الناز و پریناز فقط با یه شورت روی مبل نشستن. من هم بدنم رو خشک کردم و شورتم رو پوشیدم و رفتم بین شون نشستم. ساعت رو نگاه کردم دیدم نزدیک 7. تلفن رو برداشتم و زنگ زدم خونه به مامان گفتم من بعد از شام میام و تلفن رو که قطع کردم سرم رو به مبل تکیه دادم و پاهام رو گذاشتم روی میز که دیدم الهام و پریناز هم سراشون رو کج کردن و گذاشتن روی شونه هام. مثل اینکه هر سه تامون از کاری که کرده بودیم راضی بودیم و بعدش الناز بلند شد و زنگ زد برای شام سفارش غذا داد. بعد از شام قبل از اینکه عمه ام اینا بیان لباسامون روپوشیدیم و من با یه بوسه از جفتشون خداحافظی کردم و رفتم سمت خونه. ولی هنوز برام باور نکردنی بود.نویسنده : مدیران; ساعت ٤:٢٠ ب.ظ ; چهارشنبه ٢٠ شهریور ۱۳۸٧تگ ها: سکسی و داستانپيام هاي ديگران(0) لینک+ نوزاد نابغهیعنی چی؟ چه اتفاقی در مورد من افتاده بود. مگه نه اینکه یک نوزاد نمیتونه فکر کنه؟ پس چطور من تمام اتفاقاتی که در کنارم می افتاد را میفهمیدم؟وقتی به اطاق بچه ها رفتم. دختری که کنارم خوابیده بود خیلی به من نگاه میکرد و میخندید. با خودم گفتم نکنه کونه؟ اما نه،آخه بچه 1 روزه هم مگه کون میشه؟ تصمیم گرفتم کمی در مورد خودم فکرکنم. چی شده که من اینطوریم و این خصوصیت رو دارم. خدایا داشتم دیوونه میشدم. آخرین چیزی که به یادم می اومد این بود که من یک زن را داشتم میکردم. آخه پس چطور سر از اینجا درآورده بودم. نکنه مثل بعضی از بچه ها که از پدر و مادرشون بعضی مریضیها را به ارث میبرند من از پدرم عقلشو به ارث بردم. یعنی همچین چیزی ممکنه؟دکتر به داخل اطاق اومد. به خودم گفتم:اگر باهاش صحبت کنم ممکنه بترسه. اما واقعا چاره دیگری هم داشتم؟ داشتم از شدت ترس به خودم میشاشیدم. نه نباید اینکارو بکنم. نه،آخه زشته ،ولی...........آخیش.وقتی کارم تموم شد، متوجه دکتر شدم که در گوشه اطاق با یکی از پرستارها مشغول بودند. دکتره سینه های پرستاره را توی دستهاش گرفته بود و داشت میمالوند و پرستاره هم کیر دکتره را در دست گرفته بود. نگاهی به کیر خودم انداختم.ای خواهر و مادر. ای کاش اینم به ارث میبردیم. از شانس من احساس شهوت رو به ارث برده بودم. امااز نظر جسمی هنوز یک بچه بودم. اصلا چرا باید دکتره بتونه بکنه و من نباید بتونم. شروع کردم به گریه تا پرستاره مجبور بشه بیاد طرفم و دکتره نتونه کاری بکنه. اما این احمقها اصلا محل نمیدادند. باید یک فکر دیگه میکردیم. آها! نمیدونستم میتونم صدای یک مرد گنده راتقلید کنم یانه. آروم با خودم حرف زدم. نه نمیشد صدام مثل موش بود. چاره ای نبود باید با همین صدا ترتب این دو تا را میدادم تا دیگه اینجوری کونمو نسوزونند.بلند داد زدم:آهای. این دکتره داره پرستاره رو میکنه. هر دوشون یک لحظه ماتشون برد و به طرف ما بچه ها نگاه کردند ما که نبودیم پس کی بود؟ پرستاره سریع شورتشو و بعد روپوش خودشو پوشید. دکتره هم لباساشو پوشیده بود. هر دو سریع جیم کردند وآی من کیف کردم. با خودم فکر کردم چه حالی داره. میشد از مزایای این ارث، خوب استفاده کرد. کمی که فکر کردم فهمیدم این مسئله اصلا بدنیست که خیلیم خوبه.دو روز توی اون اطاق بودم و دو تا دکتر، پرستار دیگه را هم ترسوندم. همه جا پیچیده بود که این اطاق جن داره و من حسابی کیف میکردم. وقتی پدر و مادرم رو برای اولین باردیدم حس خاصی در تمام وجودم منو فرا گرفت. چه مادر مهربونی داشتم. پدرم به خودم رفته بود و خیلی هم مرد قوی به نظر میاومد. نخواستم چیزی از ماجرا به اونها بگم. حتما جا میخوردند و شاید حسابی ناراحت میشدند. بهرحال فرصت زیادی هنوز باقی مونده بود. مشتاق بودم تا بقیه فامیلم رو هم ببینم. از وضع ظاهری پدر و مادرم مشخص بود که خیلی پولداریم. البته دیگه لازم نبود زیاد در مورد بقیه چیزها تحقیق کنم. چون حافظه پدرم کم کم به طورکامل داشت یادم می اومد. با اینکه هنوز خیلی کار داشت تا همه چیزها یادم بیاد.شاید چند ماه.وقتی از بیمارستان داشتیم مرخص میشدیم یکی از همون پرستارهایی که با یکی از دکترها توی اطاق ما حال میکردند، مسوول کارهای ترخیص من ومادرم بود. من روی میز خوابیده بودم و بقیه سرگرم کارها بودند. کسی حواسش به من نبود. برای همین با صدای بلند گفتم:این پرستاره جنده است. همه به هم نگاه کردند. بعد به اطاق کناری من. یکی از پرستارها به طرف اطاق رفت و وقتی دید کسی اونجا نیست شروع کرد به گریه که نگفتم اینجا جن زده شده. شما نمیدونید من اون لحظه چقدر ناز میخندیدم. بااینکه پدر و مادرم خیلی از خنده من خوششون اومده بود.تا به خونه رسیدیم تمام فامیل دور ما حلقه زدند. همه میخواستند منو بغل کنند یا ببوسند. یکهو چشمم به یک دختر ناز7-8 ساله افتاد که از همه بیشتر دوست داشت منو بهش بدند. دائم میگفت پسرخاله، پسرخاله و بالا پایین میپرید. اما هیچکس انگار نمیخواست منو بغل اون بده. چون فکر میکردند نمیتونه منو بغل کنه. چه بدن قشنگی داشت یعنی کی میشد من اینو بکنم!!دوست داشتم به بدنش دست بزنم. باید کاری میکردم که بتونم برم توی بغلش. دستهامو باز کردم و به طرفش به علامت منو بغل کن دراز کردم. همه گفتند چه بچه باهوشی بعد از چند روز یاد داره با دست و پاش بگه منو بغل کن! دختر خاله ام منو گرفت کیر کوچیکمو به بدنش فشار دادم. آخ که چه حالی داشت. چقدر بدن نازقشنگی داشت. چه حالی...در همین حین بود که زن پیر همسایه مون منواز بغل دختر خاله ام گرفت... آخ لعنت به تو. میدونستم چطور ازش انتقام بگیرم. میدونید چیکار کردم. یک کم فکرکنید.پايان

سكس با دختر عمه هام 3

پری جون نداشت بلند شه وبعد از چند دقیقه منم کیرم رو که دیگه کوچیک شده بود از تو کونش کشیدم بیرون و برش گردوندم و شروع کردیم به لب گرفتن.. سوراخ کون پری گشاد مونده بودو آب من هم از کونش زده بود بیرون. از روی میز کنار تخت چند تا دستمال کاغذی برداشتم و خودم و پری رو تمیز کردم و همونطور لخت رفتم سمت حموم که دیدم الناز با چشمایی که هم عصبانی به نظر میرسه و هم حشری داره منو نگاه میکنه و من هم بی اعتنا رفتم تو حموم و در رو بستم.با اینکه از سکس با پری لذت کافی برده بودم و ولی نمیدونم چرا وقتی زیر دوش رفتم و شروع کردم به شستن کیرم ناخودآگاه به یاد الناز و اون بدنش افتادم و همین باعث شد که بعد از یه مدت دوباره کیرم بلند شه. داشتم خودم رو میشستم که که یدفعه صدای الناز و پریناز رو شنیدم.که الناز داشت سر پری داد میزد که: چرا اینکار رو کردید و شما که قرار نیست با هم ازدواج کنید پس چرا با هم خوابیدید. منم که دیدم اینطوریه برای اینکه زیاد بحثشون بالا نره سریع خودم رو شستم و با یه حوله که اونجا بود الکی خودم رو خشک کردم و لخت از توی حموم اومدم بیرون و رفتم سمت اتاق اونا. الناز با دیدن بدن لخت من و کیر راست شده من شوکه شد و سریع از اتاق رفت بیرون و پری هم که مث دفعه قبل یه ملافه دور خودش پیچیده بود و رو تختش نشسته بود، بهم خندید و گفت : بی حیا حداقل یه دادی بزن که آدم بفهمه داری میای تو.این چه وضعشه آخه. بعدشم خندید و بلند شد و ملافه رو از رو خودش انداخت زمین و گفت : خدا بگم چکارت نکنه که نزاشتی بدنم خشک بشه و دوباره باید برم حموم. خندیدم و گفتم : تو هم که بدت نیومد؟ و بعدش با سرم با الناز اشاره کردم و اونم با اشاره بهم گفت هیچی و همینه که اومد بره سمت حموم یه دفعه کیر من رو گرفت و چرخوند که آهم بلند شد و خوابیدم و تا بیام بگیرمش بدو بدو رفت تو حموم و در حموم رو از پشت بست. لباسم رو پوشیدم و رفتم تو پذیرایی که دیدم الناز رو یکی از مبل های تکی نشسته و مثل آدما عصبی هی داره ناخن هاش رو میجوه. یه نگاهی بهم کردو گفت : کیا از تو انتظار نداشتم، شما که نمیخواستید با هم ازدواج کنید پس چرا اینکار رو کردید؟ گفتم : خوب یه اتفاقی بود که افتاد و الان که چیزی نشده، پری هم هنوز دختره. عصبانی بودو تیکه تیکه حرف میزد ولی مثل این بود که تیکه تیکه حرف زدنش بیشتر از روی شهوت بود تا عصبانی.اومد بلند شه که دامنش تا بالای زانوش رفت کنار و من تا نزدیکیای رونش رو دیدم. کیرم دوباره بلند شده بود و از زیر شلوار معلوم بود الناز هم انگار این رو فهمیده بود.اومد از کنار رد شه بره که ناخودآگاه دستش رو محکم گرفتم.

سكس با دختر عمه هام 2

اومد و شل شد و منم یه انگشتم رو تا بند اول کردم توی سوراخ کونش. داشت حال میکرد و من هم یواش یواش دومین انگشتم رو کردم تو سوراخ کونش که آهش بلند شد. بازم حشرش زده بود بالا و منم داشتم انگشتام رو توی کونش میچرخوندم. دوباره کاملا حشری شده بود و منم انگشتام رو در آوردم و دوباره سوراخ کونش رو چرب کردم و یه کم هم به کیرم مالیدم و رفتم پشتش. نوک کیرم رو گذاشتم دم سوراخش و بعد از یه کم بازی کردن یه دفعه سر کیرم رو تا ختنه گاه کردم تو کونش. مث برق گرفته ها پرید جلو که شونه هاش رو گرفتم و دو باره یه کم کیرم رو فشار دادم که دیگه صداش در اومد. شهوت از سرش پریده بود و داشت درد میکشید و هی میگفت: کیا تو رو خدا بکش بیرون، جون من بکش بیرون، سوختم کیا، آی مامان سوختم. ولی من دیگه گوشم به این حرفا بدهکار نبود تموم اون چند سال گذشته داشت از جلوی چشام رد میشد و یه حس بدی رو تو وجود من بیدار میکرد و این دیگه برای من فقط یه سکس نبود، بلکه بیشتر شبیه انتقام بود. میخواست از زیرم در بیاد که سنگینی تنم رو انداختم رو تنش و این دفعه کیرم رو تا آخر کردم توی کونش. دیگه ناله نمیکرد و صداش بیشتر شبیه گریه شده بود. یه کم به خودم اومدم و دلم براش سوخت ولی میخواستم که ارضا بشم. دو سه دقیقه کیرم رو توی کونش نگه داشتم و بعدش شروع کردم به عقب و جلو کردن. پری هم از دردش کم شده بود و کم کم داشت حال میکرد ولی همچنان ناله هم میکرد.دوباره حشرم زده بود بالا و شروع کردم به محکم کردن و دوباره صدای پری بلند شده بودکه: کیا یه کم یواش تر دارم پاره میشم ولی من توجهی بهش نمیکردم و همونجور عقب جلو میکردم و با دستام هم سینه هاش رو فشار میدادم که احساس کردم تمام ستون فقراتم داره تیر میکشه و ابم میخواد بیاد. کیرم رو کشیدم بیرون و همه آبم رو روی کمرش خالی کردم و افتادم کنار پری روی تخت. پری هم مث اونایی که زخم خورده باشن روی تخت دراز کشید و شروع کرد به ناله کردن. سوراخ کونش گشاد شده بود و یه مقدار از آبم هم تو سوراخش بود.صورتم رو بردم نزدیک صورتش که دیدم از بس اشک ریخته متکای زیر سرش خیس خیس شده و بعدش روش رو برگردوند یه طرف دیگه. با لباسم بدنش رو تمیز کردم و ملافه رو کشیدم روش تا یه کم دراز بکشه و خودم رفتم حموم و وقتی برگشتم دیدم همونجور لخت نشسته و ملافه رو دور خودش پیچونده. یه نگاه بهم کردو بهم گفت خیلی نامردی، تو که داشتی حال میکردی پس چرا اینجوری؟ بی توجه به من ملافه رو انداخت زمین وهمونجور لخت آروم آروم رفت سمت حموم. میدیدم که داره به سختی راه میره ولی منظره اون بدن و اون کونش از پشت که داشت تکون میخورد دوباره کیرم رو بلند کرد ولی من انتقامم رو گرفته بودم.تقریبا از ماجرای اون روز من و پریناز دو هفته میگذشت، و هنوز برای خودم غیر قابل باور بود که تونسته بودم با پریناز سکس داشته باشم. بعد از اون روز چند بار با اس ام اس بهش تیکه انداخته بودم ولی از قرار معلوم اون هم بدش نیومده بود هر چند بابت اون جور وحشیانه کردنش همش بهم بدو بیراه میگفت. عصری که از سر کار برگشتم خونه دیدم موبایلم زنگ خورد. شماره شهرام پسر عمه ام بود.بعد از احوالپرسی بهم گفت که اون کتاب و سی دی رو که ازش خواسته بودم برام گرفته و قرار شد فردا بعد از ظهر برم خونشون و ازش بگیرم.. روز بعد تقریبا بعد از ظهر رو بیکار بودم و واسه همین دو ساعتی زودتر از محل کارم اومدم بیرون و رفتم سمت خونه عمه ام تا کتاب و سی دی رو از شهرام بگیرم. حدود ساعت سه بود که رسیدم دم در خونشون و زنگ زدم و الناز در رو برام باز کرد. رفتم بالا و بعد از سلام و احوالپرسی گفتم: شهرام کجاست؟ گفت مگه خبر نداری؟ گفتم چی رو؟ گفت یکی از اقوام بابا دیروز فوت کردن و شهرام با مامان و بابا رفتن ختم و بعد از شام و میان. گفتم آخه قرار بود ازش کتاب و سی دی بگیرم. الناز گفت اتفاقا شهرام به ما گفت که اگه تو اومدی کتاب و سی دی رو بهت بدیم. گفتم به ما؟ مگه شما چند نفرید؟ الناز گفت : من و پریناز دیگه. گفتم مگه پری خونه اس؟ گفت: آره رفته حموم، بشین تا من کتاب و سی دی رو برات بیارم. با گفتن این حرف انگار که بهم شوک وارد شده باشه یه لحظه موندم و یک دفعه یاد چند رو قبل و سکسی که با پری داشتم افتادم و همین باعث شد که کیرم بلند شه. زیاد ضایع نکردم و سریع نشستم رو مبل. ولی فکر پری و اون بدن سفیدش از ذهنم بیرون نمیرفت. تو فکر پری بودم که الناز با یه کتاب و یه سی دی اومد و بهم داد و گفت بیا اینا رو بگیر تا من یه چیز بیارم بخوری. کتاب و سی دی رو گرفتم و رو صندلی جابجا شدم و شروع کردم با صفحات کتاب بازی کردن ولی فکر و ذهنم پیش پری بود که یه دفعه الناز با یه لیوان شربت اومد جلوم. ازش تشکر کردم و لیوان رو ازش گرفتم و الناز رفت سمت اتاق خودشون. یه لحظه سرم رو بالا کردم و توی اتاق رو نگاه کردم و یه دفعه موندم. الناز داشت لباس عوض میکرد و دامنش رو در آورده بود و میخواست شلوار بپوشه و بدون اطلاع از اینکه من دارم از تو شیشه کتاب خونه اونو دید میزنم، شلوارش رو پوشید و بعدش هم پیرهنش رو در آورد یه دونه تاپ تنش کرد و مانتوش رو از روش پوشید. حسابی داغ کرده بودم، از یه طرف پری که تو حموم بود و از اینطرف هم الناز که موقع عوض کردن لباساش اون تن و بدنش رو دید زده بود.دهنم خشک شده بود و لیوان رو برداشتم و یه کم از شربت خوردم. یه دفعه الناز اومد تو بهم گفت: کیا تو هستی اینجا؟ گفتم چطور مگه؟ گفت من دارم میرم بیرون یه کم خرید کنم و برگردم. اگه هستی من برم و نیم ساعته برگردم. مثل اینکه دنیا رو بهم داده باشن گفتم: آره آره ، هوا بیرون خیلی گرمه و منم عجله ای واسه رفتن ندارم، یه کم میمونم تا هوا کمی خنک بشه و بعد میرم. با گفتن این حرف الناز هم حرف من رو تائید کرد و گفت پس من برم و زود بیام و رفت سمت در کفشاش رو پوشیدو رفت بیرون. باورم نمیشد که من دوباره با پری تو خونه تنها هستم، اونم پرینازی که میخواست از حموم در بیاد و همین فکر کاملا دیونه ام کرده بود. از رفتن الناز چند دقیقه میگذشت و من همش داشتم به پری فکر میکردم و با کیرم بازی میکردم و همین باعث شده بود دیگه کاملا راست بشه و از زیر شلوار بزنه بیرون. تو همین فکرا بودم که یه دفعه با صدای پری به خودم اومدم که داشت میومد سمت پذیرایی و میگفت: الناز اون حوله بزرگه کجاست؟ تا از جام بلند شدم اون هم رسید به دم در پذیرایی و یه دفعه چشمامون تو هم گره خورد و چند لحظه وایستادیم ، نمیتونستم باور کنم. پری یه حوله کوچیک دور سرش بود و یه حوله هم دور سینه هاش که تا یه کم زیر کسش رو پوشونده بود و وقتی قدم بر میداشت کس سفیدش از زیر حوله معلوم میشد. تا منو دید گفت: تو، تو اینجا چکار میکنی؟ یه نگاه به شلوار من که کیرم از زیرش باد کرده بود انداخت ویه دفعه حواسش رفت به لباس خودش و سریع رفت سمت اتاق خودشون. منم مث دیونه ها معطل نکردم و دنبالش دویدم و تو لحظه آخر که میخواست در رو ببنده، بهش رسیدم، کاملا غیر قابل باور بود. پری یه دستش روی حوله بود و یه دستش روی در تا در رو ببنده ولی خوب من زورم بیشتر بود و با یه فشار در رو باز کردم. پری مث اینکه ترسیده باشه گفت : کیا چکار میکنی؟ برو بیرون میخوام لباس عوض کنم و بعدش داد زد: الناز الناز کجایی؟. گفتم الناز نیست رفته بیرون و نیم ساعت دیگه بر میگرده و من و تو الان تنها هستیم. مث اینکه آب روی آتیش ریخته باشی یه دفعه گفت: کیا جون من برو بیرون بزار لباسم رو بپوشم ، حالم خوب نیست. بعد میام پیشت. گفتم به همین راحتی، برو بیرون من حالم خوب نیست؟ هولش دادم تو رفتم سمتش که گفت: کیا اینکار رو نکن و رفت روی تختش. رفتم سمتش و چسبوندمش به دیوار. کنترلم رو از دست داده بودم، پری لخت لخت و فقط با یه حوله جلوی من وایستاده بود و هی تقلا میکرد که از دستم در بره. دستاش رو گرفتم به دیوار چسبوندم و لبم رو گذاشتم روی لبش. باز داشت مث دفعه قبل سر سختی میکرد که جفت دستاش رو از بالای سرش با یه دستم گرفتم و با اون یکی دستم حوله رو شل کردم که یکدفعه حوله افتاد. خواست جیغ بکشه که لبم رو روی لبش فشار دادم و با دستم شروع کردم به مالوندن کسش. از دستش کاری بر نمیومد و کم کم داشت ناله میکرد. کیا تو رو خدا بسه. کیا الان نه بزار یه فرصت دیگه ، کیا الان الناز میاد. ولی من گوشم با این حرفا بدهکار نبود.پری با اون بدن مث بلورش لخت و خیس جلوی من وایستاده بود هیچ کاری هم از دستش بر نمیومد. کسش رو ول کردم و حوله رو یه دستی رو تخت پهن کردم وخواست در بره که دوباره دستش رو گرفتم و پری رو خوابوندم روی تخت. خودم هم رو پاش نشستم تا نتونه تکون بخوره. سریع لباسم رو در آوردم و کمربند شلوار و رو هم شل کردم و همون جور که دستای پری رو با یه دستم نگه داشته بودو شلوار و شورتم رو از پام در آوردم. پری انگار که میدونست دیگه راهی نیست خودش کم کم آروم شد و وقتی روش خوابیدم و بدنامون با هم تماس پیدا کرد، یه آه بلند کشید واین بار خودش لباش رو گذاشت روی لبم و شروع کردیم به لب گرفتن. یه کم که گذشت پری هم کم کم داغ شد و شروع کرد به آه و ناله کردن. تمام بدن پری بوی صابون و شامپو میداد و همین منو دیونه تر میکرد و با شدت هر چه تمام تر شروع کردم به خوردن سینه هاش و لیسیدن بدنش. چند دقیقه ای تو همین حال بودیم و پری هم دیگه صداش بلند شده بود که یه دفعه دست پری رو روی کیرم احساس کردم که داشت باهاش بازی میکرد و فشارش میداد. خودم رو جابجا کردم تا تو حالت 69 بتونیم قرار بگیریم واون با کیرم بازی کنه و دوباره شروع کردم به لیسیدن کسش که یکدفعه داغی یه چیز رو روی کیرم احساس کردم. برگشتم نگاه کردم دیدم پری کیرم رو کرده توی دهنش میخواد برام ساک بزنه. لذتی بهم دست داده بود که تا به حال تجربه نکرده بودم و همین باعث میشد من هم با شدت بیشتری کسش رو بلیسم. یه چند دقیقه ای که گذشت احساس کردم که آبم میخواد بیاد و کیرم رو از دهن پری در آوردم و خواستم پری رو برگردونم که گفت چیکار میخوای بکنی کیا؟ گفتم:هیچی میخوام برم سر اصل ماجرا. پری گفت : نه کیا این دفعه رو نه، دفعه قبل که کردی تا یه هفته نمیتونستم بشینم، نه دیگه نمیزارم از کون منو بکنی. گفتم: بچه نشو پری اون بار، بار اول بود و منم کمی کنترلم رو از دست دادم ولی الان با اون دفعه خیلی فرق میکنه و خلاصه با حرفام راضیش کردم که برگرده. با حالتی که نمیدونم از سر نارضایتی بود یا ترس پری روی تختش به حالت سجده خوابید و منم رفتم سمت پشتش. دست انداختم و از روی میز توالت اتاقشون یه دونه کرم برداشتم و شروع کردم به مالیدن دور سوراخ کون پری. کرم کمی سرد بود و پری هم خوشش اومده بود و بعد از یه کم کرم مالیدن یکی ازانگشتام رو تا بند دومش کردم تو کونش. پری خودش رو تکون میداد و حال میکرد و صدای آه و ناله اش بلند شده بود و منم کم کم دومین انگشتم رو هم توی کون پری کردم. پری به اوج لذت رسیده بود و هی میگفت : کیا بکن توش، کیا جرم بده، کیا من کیرت رو میخوام و با همین حرفاش منو بیشتر حشری میکرد. بلند شدم وایستادم و سر کیرم رو چرب کردم و اروم گذاشتم دم سوراخ کون پری. ولی ایندفعه بر خلاف دفعه قبل فشار ندادم و این خود پری بود که کونش رو به عقب فشار میداد و کیر من هم کم کم میرفت توی کونش. یکی دو دقیقه طول کشید تا کیرم کاملا رفت تو کون پری و بعد از چند لحظه دیگه صدای هر دومون کل اتاق رو پر کرده بود و این بار هردومون داشتیم لذت میبردیم.شروع کردم به عقب و جلو کردن و با دستام هم اون سینه هاش رو که از شدت شهوت سفت سفت شده بودن تو دستم گرفته بودم و فشارشون میدادم. پنج دقیقه ای به همین منوال کارمون رو ادامه دادیم با حرفهای سکسی همدیگرو بیشتر تحریک میکردیم که دوباره احساس کردم ستون فقراتم داره تیر میکشه و این یعنی آبم میخواست بیاد برای همین یه کم بیشتر فشار دادم و همین کارم باعث شد پری هم تکونهای بدنش شروع بشه. دو تایی داشتیم با هم ارضا میشدیم و لحظه ای که احساس کردم آبم میخواد بیاد کیرم رو تا نصفه کشیدم بیرون و بعد بافشار همه ابم رو تو کون پری خالی کردم و ناله پری هم دیگه تبدیل به فریاد شده بود و همزمان پری بطور کامل به اورگاسم رسید و ارضا شد. کیرم رو از توی کونش در نیاوردم و مث دو تا جنازه افتادیم روی تخت و که یک دفعه از لای در چشمم به الناز افتاد و اونم تا منو دید سریع رفت تو یه اتاق دیگه.

سكس با دختر عمه هام 1

همه چیز از یه اس ام اس شروع شد. الناز و پریناز دختر عمه های من بودند. الناز دو سال و پریناز یک ماه از من بزرگتر بودن و همه می دونستن که من چقدر پریناز رو دوستش دارم. دیگه تو کل فامیل همه ما دو تا رو واسه هم میدونستند. خانواده عمه ام هر چی خواستگار که برای پریناز رفته بودن رو با این حرف که پریناز قراره با پسر دائیش ازدواج کنه رد کرده بودن و خانواده من هم کاملا با این ازدواج راضی بودن اما همه چیز یهو بهم خورد. پریناز خواستگاری من رو قبول نکرد و گفت کیانوش مث برادر من میمونه و من هم فعلا قصد ازدواج ندارم. این ماجرا تا یک سال ادامه داشت و من هر روز داغون تر میشدم.تا اینکه یه روز پریناز حرفی رو که نباید میزد و زد و با گفتن این حرف که من نمیخوام با یه بچه ازدواج کنم و بعد از ازدواج بچه داری کنم بزرگترین توهین رو به من کرد و من هم همه چی رو تموم کردم ولی این پایان شروع ماجراهای دیگه توی زندگی من شد. بعد از اون ماجرا دیگه پریناز با بقیه دخترا برای من فرقی نداشت و بعد از یه مدت دوباره روابط عادی شد، البته این در ظاهر بود و من از پریناز کینه ای به دل گرفته بودم که نمیتونستم فراموشش کنم و میخواستم ازش انتقام بگیرم ولی نه میدونستم چه جوری و نه اینکه دلم میومد.28 سالم شده بود و خانواده روم فشار می آوردن که زودتر ازدواج کنم من هم برای فراموش کردن قضیه پریناز بی میل به ازدواج نبودم .مث بقیه دوستام با پریناز هم اس ام اس بازی میکردم ولی مودبانه. تا اینکه یک روز یه اس ام اس نیمه سکسی برام فرستاد بعد از اینکه بهش جواب دادم که این چیه فرستادی سریع ازم عذر خواهی کرد که اشتباهی فرستاده هر چند بعدا فهمیدم که عمدا برام فرستاده بود. ولی این شد دلیل یه رابطه جدیدتر که با فرستادن اس ام اس های سکسی برای همدیگه شروع شد.تا اینکه یه روز یه اس ام اس برام فرستاد که کون عضو پرکاریه و چند تا دلیل هم آورده بود و آخرین دلیل هم گفته بود که وقتی از عقب میدی کون گنده میشه. من هم تو جواب براش نوشتم: پس واسه همینه که مال تو هم گنده شده. سریع بهم جواب داد که: نه عزیزم هنوز این افتخار نصیب کسی نشده که بخواد بهش دست بزنه. من هم تو جوابش نوشتم: پس من میتونم این افتخار رو نصیب خودم کنم. که جواب داد : تو این غلطا ، بچه دهنت هنوز بوی شیر میده، برو هر وقت بزرگ شدی بیا. باز هم برجکم رو زد و من دیگه نتونستم ادامه بدم این قضیه گذشت تا چند شب بعد توی خونه عموم اینا دیدمش. از دور یه نیشخندی به من زد و رفت. منم دلم رو به دریا زدم و رفتم یواشی بهش گفتم: من هنوز سر حرفم هستم و آروم طوری که کسی نفهمه یه دستی روی کونش کشیدم دوباره گفتم: که خودت باید امتحان کنی که دهنم بوی شیر میده یا نه. یهو مث برق گرفته ها صاف شد و گفت: گمشو خجالت بکش. اما این بار من بودم که بهش خندیدم و رفتم تا آخر شب چند بار دیگه هم این حرفا رو بهش گفتم و حسابی اعصابش رو بهم ریختم. بعد از اون شب تا یه هفته هر روز بهش اس ام اس میزدم که کی و کجا قرار بزاریم تا من کونت رو گنده کنم و از این حرفا. تا اینکه یه روز بهم زنگ زد که: تو از جون من چی میخوای؟ و من هم بدون رودربایستی گفتم : اون باسن خوشگلت رو. بعدش گفت: بعدش میخوای چکارش کنی ؟ منم دیدم فرصت خوبی بدست اومده و اگه بخوام این فرصت رو هم از دست بدم شاید دیگه هیچوقت نتونم کاری کنم گفتم: کار خاصی انجام نمیدم و شاید یه کم نوازشش کنم و دستی به روش بکشم و یه کم باهاش بازی کنم. برگشت گفت: خیلی پررو شدی قدیما اینطور بی حیا نبودی. گفتم قدیما رو ول کن، کی میتونی بیای پیشم و خندیدم و اونم گوشی رو قطع کرد.کم کم داشتم به منظورم نزدیک میشدم. اواسط تابستون بود چند روز بعد از اون ماجرا خانواده ام رفتن مسافرت و من هم به بهانه اینکه نتونستم مرخصی بگیرم موندم تهران. میدونستم پنج شنبه ها سر کار نمیره واسه همین پنج شنبه روبیرون نرفتم و موندم خونه. حدود ساعت ده زنگ زدم خونه عمه ام. عمه ام گوشی رو برداشت و بعد از احوالپرسی گفت کجایی؟ گفتم اضافه کار سرکار هستم و با پریناز کار دارم خونه هست؟ عمه گفت:پریناز تازه از حموم در اومده داره لباساش رو میپوشه و میخواد با دوستاش برن بیرون چند لحظه صبر کن و گوشی رو گذاشت و به پریناز گفت: پری بیا کیانوش پشت خطه؟ چند دقیقه بعد گوشی رو برداشت و بعد از احوالپرسی گفتم : الوعده وفا من امرزو رو بیرون نرفتم و خونه موندم که تو بیای پیش من و تو هم که مثل اینکه از قبل میدونستی و رفتی حموم خلاصه صفایی دادی به خودت و زدم زیر خنده. کفرش در اومده بود و آروم گفت: زهر مار و من با دوستم قرار داریم و داریم میریم بیرون، اصلا تو از جون من چی میخوای؟ گفتم: هیچی ولی منتظرم بیای و بهم بگی چرا اون حرفا رو بهم زدی؟ خواست خداحافظی کنه که عمه گوشی رو گرفت و گفت کیا نوش جان عمه شام بیا خونه ما؟ منم گفتم: باشه عمه من تا عصری سر کار هستم بعدشم زنگ میزنم اگه پری بیرون بود با هم میایم. عمه هم گفت : باشه رو به پری کرد و گفت: پری عصری کیانوش از محل کارش بهت زنگ میزنه اگه بیرون بودید با هم بیاین و اگه هم که زودتر اومدی که هیچ و بعدش با من خداحافظی کرد. همه چیز روبراه بود ولی مطمئن نبودم که پری بیاد ولی همین که حرصش رو در آورده بودم برام کافی بود و اصلا قصدم از زنگ زدن این بود که روزش رو خراب کنم. بلند شدم رفتم حموم و یه کم خودم رو تر و تمیز کردم و بعدش لباس پوشیم رفتم بیرون و یه کم برای ناهار خرید کردم و برگشتم. نشسته بودم داشتم آهنگ گوش میدادم و ساعت نزدیک 1 بود و کم کم میخواستم یه چیز درست کنم تا برای ناهار بخورم که صدای زنگ اومد.بی خیال رفتم سراغ آیفون و با شنیدن صدای پریناز که از پشت آیفون گفت: منم پری در رو باز کن، سر جام خشکم زد. در رو باز کردم و چند لحظه بعد پری اومد توخونه. یه شلوار لی و یه مانتو که تا زانوش بود و یه شال که دور سرش پیچیده بود. مثل همیشه یه آرایش کم که خوشگلش کرده بود. پری حدود 165 سانت قدش بود و حدود 57 کیلو هم وزنش، نه زیاد چاق و نه زیاد لاغر. ولی خیلی سفید بود و گرمای تابستون باعث شده بود حسابی صورتش قرمز بشه.یه سلام داد و رفت سمت دستشویی که دست و صورتش رو بشوره. بعد از چند دقیه دیدم برگشت تو اتاق، در حالیکه مانتوو شالش رو در آورده بود و فقظ شلوار لی و یه دونه تاپ بندی که تا بالای نافش بود تنش بود. اومد نشست روی مبل و در حالیکه هی سعی میکرد با پایین تاپش روی نافش رو بپوشونه بی مقدمه گفت: تو از جون من چی میخوای هان؟ چرا دست از سر من بر نمیداری؟ اگه بگم غلط کردم راحت میشی؟ تو این چند ساله اخلاقش دستم اومده بودو میدونستم زود جوش میاره وبعدش آروم میشه و گفتم: صبر کن بابا بذار به چیز بیارم بخوری بعد دعوا کن و بعدش در حالیکه سینی شربت دستم بود اومدم تو اتاق. ولی یه حسی میگفت که پری بیخودی نیومده اینجا. براش شربت ریختم و رفتم کولر رو زدم رو دور تند و اومدم لیوانم رو برداشتم و رفتم کنارش نشستم. تا من برم و برگردم لیوانش رو خورده بوده تکیه داده بود به مبل و سرش رو داده بود عقب تا باد بهش بخوره.خط سینه اش از زیر تاپش زده بود بیرون و همین باعث شد کیرم توی شورتم جابجا بشه. دستم رو از پشت انداختم و شروع کردم با موهاش بازی کردن و یه کم خودم رو بهش نزدیک کردم. زیر چشی یه نگاهی کرد و گفت کیا خودت رو بهم نچسبون گرممه و بعد همونطوری آروم ادامه داد آخه پسر تو چی میخوای از من؟ گفتم: تو داغونم کردی یادت رفته؟گفت: کیا شروع نکن اون یه قضیه بود و تموم شد و رفت پی کارش. کله ام داغ شده بود، پری پیشم بود و من کاری نمیتونستم بکنم. یه کم از شربت رو خوردم که پری گقت برای من هم بریز من تشنمه هنوز. لیوان خودم رو بردم سمت لبش و تا اومد بخوره یه کم بیشتر کج کردم و یه کم از شربت ریخت روی لپش و گردنش و تا وسط سینه هاش رفت. یه دفعه تو جاش نشست و گفت: چیکار میکنی دیونه و خواست بلند شه که نذاشتم و صورتم رو بردم سمتش و گفتم: دیوونتم دیونه. انگار که شهوت رو توی چشمام دیده باشه گفت: نکن کیا هوا گرمه تازه از بیرون اومدم گرممه ، اذیتم نکن و خواست دوباره بلند شه که لیوان رو گذاشتم رو میز و دو دستی گرفتمش خوابوندمش رو مبل. اصلا توقع این کار رو حداقل به این زودی نداشت ( این رو بعدا خودش بهم گفت) و صورتم رو نزدیک صورتش کردم. یه کم اخم کرد و گفت کیا تو رو خدا اذیتم نکن و روش رو برگردوند. با دستام سرش رو برگردوندم و گفتم پری کاری باهات ندارم و لبم رو روی لبش گذاشتم، فشارشون دادم.اولش یه کم سر سختی میکرد ولی بعد از یکی دو دقیقه اون هم یواش یواش شروع کرد به لب گرفتن. لبامون رو هم گره خورده بود و داشتیم لب میگرفتیم ولی جامون مناسب نبود. لبم رو جدا کردم و دستش رو گرفتم تا بلندش کنم. گفت: چیه؟ گفتم: هیچ بریم تو اتاق رو تخت من. گفت : نه همینجا خوبه. ولی چشاش چیز دیگه ای میگفتن و وقتی دستش رو کشیدم با بی میلی بلند شد و باهام اومد. رو تخت نشوندمش و گفتم : تاپت رو در نمیاری؟ گفت قرارمون این نبودا. گفتم :نترس کاریت ندارم و گفت: من حوصله ندارم و رو تخت دراز کشید. روش دراز کشیدم و لبام رو دوباره گذاشتم روی لباش و انگار که منتظر باشه سریع زبونش رو کرد توی دهنم.آروم لبم رو از لباش جدا کردم و اومدم سمت گردنش و زیر گلوش که از شربتی که ریخته بودم شیرین شده بود و شروع کردم به لیس زدنش و با دستام هم شروع کردم به بازی کردن با سینه هاش. کم کم صدای آه و ناله اش بلند شده بود و بعد از چند دقیقه حس کردم که سینه هاش دارن سفت میشن. برش گردوندم رو خودم و تاپش رو از تنش در آوردم و از پشت گره سوتین آبیش رو در آوردم و سینه هاش رو آزاد کردم. خیلی شهوت انگیز شده بودن وشروع کردم به خوردن و لیسیدن سینه هاش. یک دفعه بهم گفت تو نمیخوای لباست رو در بیاری. نگاه کردم دیدم هنوز لباسام تنمه. از زیرش خودم رو کشیدم بیرون و سریع پیرهن و شلوارم رو در آوردم و با یه شورت دوباره روش دراز کشیدم.تنم که یه تنش خورد انگار که به یه تنور چسبیده باشم بدنم داغ شد. مچ دستاش رو گرفتم و بردم به سمت بالا و شروع کردم به لیسدن سینه هاش و زیر بغلش و زیر گلوش.سینه هاش کاملا سفت شده بودن و نوک سینه هاش که بیرون زده بود رو با لبام گاز گرفتم که صداش رفت به آسمون. دیگه کاملا حشری شده بود، دستم رو بردم روی کسش و آروم شروع کردم به فشار دادن از روی شلوار. دیگه کاملا در اختیار من بود. یه کم دیگه با سینه هاش بازی کردم وکم کم رفتم سمت شلوارش و با کمک خودش شلوارش رو از تنش در آوردم که یک دفعه چشمم برای اولین بار افتاد به بدنش. یه بدن سفید و بدون مو که فقط یه شورت سفید تنش بود که اونم جلوش خیس شده بود. واقعا کنترلم رو از دست داده بودم. سرم رو بردم لای پاهاش و شروع کردم به لیسیدن رون هاش و آروم رفتم سمت کسش. از بس که حشری بودم همونطوری کسش رو با شورتش کردم توی دهنم. صدای پری اتاق رو برداشته بود و اگه صدای موزیک نبود همه میفهمیدن چه خبره. شورتش رو هم از پاش کشیدم بیرون و اون کس بی موش که از شدت حشر هم قرمز شده بود و هم کمی هم باد کرده بود از لای پاش زد بیرون. سرم رو بردم سمت کسش که گفت کیا فقط مواظب باش و دیگه چیزی نتونست بگه. وقتی که داشتم کسش رو لیس میزدم دستاش رو روی سرم احساس کردم که داشت سرم رو روی کسش فشارش میداد و داد میزد و میگفت: کیا بخور، بخورش، همش مال خودته بخورش، که یه دفعه دیدم ماهیچه های شکمش دارن تکون میخورن و با چند تا تکون شدید آروم شد. تازه یادم افتاد که بابا یه کیری هم توی شورت ما هست که بادکرده که تا حالا اونقدر بزرگ ندیده بودمش. برش گردوندم که با ناله گفت کیا چکار میکنی؟ گفتم: مگه قرار نبود کونت رو گنده کنم که یه دفعه خواست بلند شه که نذاشتم هر چند هودش هم جونی نداشت. گفت کیا جون من نکن من تا حالا سکس نداشتم. گفتم میدونم و به زور برش گردوندم. گفتم پری اگه درد داشت نمی کنم و کامل برش گردوندم. از توی کمد کنار تختم یه کرم در آوردم و مالیدم روی سوراخ کونش. راست میگفت: سوراخش تنگ تنگ بود و همین منو حریص تر میکرد. خودش رو سفت کرده بود که یه دستم رو بردم سمت کسش و آروم شروع کردم به مالوندن که دوباره صداش در اومد و شل شد و منم یه انگشتم رو تا بند اول کردم توی سوراخ کونش.

سكس با خاله جونم

من مهردادم 20سالم و تنها فرزند خانواده و از بچه های شیرازم. داستانی که می خوام براتون تعریف کنم بر می گرده به امسال عید ، ما هر سال عید و تابستون می ریم ویلای پدربزرگم. مادر من دو تا خواهر دیگه غیر خودش داره که خاله بزرگم که سر زندگی خودشه ولی خاله کوچیکم که تقریبا یک سال پیش ازدواج کرده بود شوهرش بر اثر یه صانحه تصادف کردند ومرحوم شدند و هنوز یعنی تا الان به قول خودش کیس مناسب برای ازدواج پیدا نکرده و هنوز بیوه مونده. سال ها پیش وقتی من 7-8 سالم بود و قتی خاله کوچیکم خونه ما می اومد و خودشو می پوشوند مادرم به خالم می گفت : این خواهرزادته ، غیر از اون هنوز بچه است به خاطر همین هم مادرم و هم خالم خیلی راحت جولوی من می گشتند تا جایی که وقتی منو می بردند حموم هم مادرم و هم خالم فقط با یه شرتو کرست جلوی من می گشتند. بعضی اوقات که مادرم خیلی کار داشت منو با خالم می فرستاد تو حموم که مواظب باشه من خودمو خوب بشورم. من تو اون سن و سالها خیلی چیزها رو به راحتی دید می زدم. یه بار که تو حموم بودم خالم که یه شرت سفید پوشیده بود با من آب بازی می کرد و هی آب با دستاش می ریخت روی معاملم ، منم روم نمی شد و فقط سرم می انداختم پایین و می خندیدم.یه بار منم با شیطنت آب رو با یه کاسه کوچیک که تو حموم بود آبو ریختم رو شرتش که شرتش خیس شد و چسبید به تنش و چاک کسش قشنگ معلوم شد اونم از روی شرت طوری که مثلا حواسش نبوده دستشو میزد به معاملم و می خندیدو می گفت مهرداد گازم گرفت. این قضایا زیاد طول نکشید و تا سن 10-11 سالگی ادامه داشت. بعد از اون پدربزگم خونه خودشونو فروخت و به مازندان رفت و من سالی فقط یکی دو بار خالمو می دیدم. کمی که بزرگتر شدم خالم زیاد جلوی من باز نبود و دیگه اصلا حرفی درباره سالهای گذشته نمی زد ، نمی دونم شاید روش نمی شد یا... ولی همیشه تو ذهنم و حواسم به سینه های گردش و اون چاک کسش بود و ازروی سوتین ها همش تصورشو می کردم که الان چه قدر بزرگ شده. از خودم بگم که دوست دختری نداشتم و اطلاعات من درباره سکس فقط از اینترنت و فیلم هایی که از دوستام می گرفتم بود. مادرم که فهمیده بود من زنای همسایه و دخترای محله و هر وقت شمال می رفتیم خالمو یه جور دیگه نگاه می کنم چند بار با من صحبت می کرد راجب اینکه درست نیست آدم ناموس خودشو و از این حرف ها ولی هیچ وقت دعوام نمی کرد و می گفت می دونم تو چی می خوای ولی باید با تزکیه نفس و از این حرف ها نصیحتم می کرد. بگذریم امسال عید وقتی رفتیم خونه بابابزرگم دیدم خالم بعد از فوت شوهرش خیلی عوض شده از مادرم شنیده بودم که قراره عیدی براش خواستگاری بیان ، القضا خواستگارا هم اومدند و تو زرد از آب در اومدن حیونی خیلی پکر شد مادرم که دید خیلی خالم پکر شد با مادربزرگم صحبت می کرد برای روحیه خالم همگی برای چند روزی دسته جمعی برن مشهد و قبل از سیزده برگردند. شبی که فرداش قرار بود همگی با سه تا ماشین راه بیافتیم دل درد شدیدی گرفتم ( گلاب به روتون ) و با استفراغ شدیدی. منو سریع به یه درمانگاه که اون اطراف بود بردند و معلوم شد مصموم شدم. وقتی به خونه رسیدیم پدرم قضیه رو برای همه تعریف کرد من با همون حالت بی حسی ،که داشتم رو کاناپه پیش بقیه دراز کشیده بودم و همه قربون صدقم می رفتند. می شنیدم که قرار شد سفرو به عقب بیاندازند که خالم با اصرار می گفت من نمی تونم بیام و اینکه من مراقب مهرداد می مونم و بعد با هم راه می افتیم که اکثرا مخالف بودند منم تو همون حالت که ته دلم داشتم یه فکرایی می کردم گفتم نه خاله راضی نیستم شما برو من بعدا میام که خالم گفت به خاطر خواستگاری زیاد روحیم خوب نیست و با مریضی تو بهتره من دیرتر بیام ( و با یه ناز خاص ) گفت : مگه من چند تا مهرداد جون دارم که همگی خندیدند و قرار شد من با خالم چند روز دیرتر حرکت کنیم. صبح ساعت 11 که از خواب بیدار شدم دیدم خونه کاملا ساکته و یه سینی صبحانه هم بالای تختم بود ، می خواستم مطمئن بشم کسی خونه نیست و چند نفریو صدا کردم دیدم خبری نیست. به استکان چای دست زدم دیدم تقریبا داغه. بلند شدم و رفتم دستشویی ک یه آبی به سرو صورتم بزنم دیدم یه نفر داخل حمومه. حمومه ویلا پدربزرگم دارا ی رختکن بزرگه که درش نصفه باز بود به لباس ها رو نگاه کردم دیدم روی همه لباس ها یه کرست صورتی قشنگه و یه شورتم زیرش ، شورتو یه بویی کردم و اصلا حواسم به اطرافم نبود که یهو در حموم باز شد و خالم با یه حوله دورش اومد بیرون ، یه نگاهی به من کرد و با حالت به هر ترس و یه جیغ کوچیک گفت:مهرداد؟!همین. من سریع رفتم تو اتاقم و رو تخت نشستم. دیدم خالم با یه سوتین تنگ که تا حالا اینجوری ندیده بودمش طوری که سینه هاش داشت منفجر میشد و یه دامن کوتاة تنگ اومد تو اتاق. من سرمو انداختم پایین. آروم اومد پیشم نشست و گفت فکر می کنی چرا من با بقیه نرفتم ؟ گفتم نمی دونم. گفت : به خاطر اون نگاهایی که از رو لباسم داشنی منو می خوردی. بعد گفت : منم به خاطر اون جوجویی که یه زمانی اندازه یه هویج کوچیک بود ولی چند روز پیش از زیر اون شلوار لیت اندازه یه بادمجون بزرگ بود.تازه فهمیدم چی شده. بعد گفت تو فقط دو ساعت مثل اون زمانوا که حموم می رفتیم خودتو در اختیار من بذار. ( منم از خدا خواسته ) گفتم : خاله کسی نیست. گفت هیچ کس نیست. بعد معطل نکرد شلوار راحتیم در آورد و تی شرت و پیراهنمم در آورد و من فقط با یه اسلیپ جلوی خالم بودم. اونقدر شق کرده بودم نوک کیرم از بالای شرتم زده بود بیرون و یه آب بی رنگیم اومده بود. خالم این صحنه رو دید گفت:مهرداد آبت زود می یاد؟گفتم:آره. گفت یه لحظه صبر کن رفت و یه اسپری آورد. معلوم بود تازه خریده چون درش پلمب بود. پلمبش باز کرد گفت : اجازه میدی گفتم بفرمایید شرتمو زد پایین و یه مقدار رو کیرم زد یه نگاه با غمزه به من کرد گفت : نوبته توه . منم تو فیلم ها دیده بودم سوتینشو در آوردم و بعد شروع کردم به لب گرفتن ، در حین حال داشتم کرستشم در می آوردم وقتی کرستش افتاد وسینه هاش خورد به سینه هام انگار دنیا رو بهم دادن اونم مثل من بود از چهره صورتش می فهمیدم بعد سریع لباشو ول کردم شروع کردم به خوردن سینه هاش و با یه دستم از روی شرت کسشو دست می کشیدم که خیلی داغ شده بود. خالمو خابوندم رو تخت بعد گفتم خاله کاندوم نمی خواد گفت قرص خوردم راحت باش. منم معطل نکردم پاهاشو آوردم بالا و شورتشو در آوردم و شروع کردم به خوردن کسش. انگار میدونست چون یه ذره هم مو نداشت. نمی دونم تا حالا آب کس کسی روخوردید واسه خالم یه کم شیرین بود و من خیلی حال می کردم بعد خالم با عصبانیت گفت:بکن تو ، جرم بده ، دارم دیونه می شم. متوجه شدم زیاده روی کردم. کیرمو تو دستم گرفتم و با انگشتم آب کس خالمو می زدم روش. من که تجربه زیادی نداشتم بعدها فهمیدم که گذاشته بودم رو چوچولش و فشار می دادم. بعد خالم گفت تو ول کن. حیفه اون کیر. یه کم بهم برخورد. خالم خودش کیرمو گرفت کرد تو کسش منم چون ناراحت شدم با شدت و با زور تمام تا ته کیرم یه دفعه کردم تو کسش. جیغی زد که تا حالا نشنیدم. گفت چه کار کردی ؟ آروم تر. و من شروع کردم به تلمبه زدن. بعد از چند دقیقه ای گفت بسه گفتم آبم نیومد گفت در بیار. در آوردم و خالم به پشت خوابید و زیر شکمش یه بالش گذاشت گفت همون جای قبلی بکن. ایندفعه خیلی راحتر می رفت. بعد از چند حالت دیگه خالم یه لرزشی به تنش افتاد و تقریبا ارضاء شد بعد گفت خوب حال می کنی ؟ گفتم توپه خاله جون و یه ماچش کردم. بعد گفت اگه قول بدی آروم بکنی می زارم تو کونم هم بکنی. همین که خاله اینو گفت من کیرمو کشیدم بیرون ، چون تو فیلمها دیده بودم و از دوستام شنیده بودم کون خیلی تنگه و خیلی حال می ده. خالم هم بلند شد کمی کرم زد به سرکیرم و کونش. اول سر کیرمو گذاشتم دم کون خالم ، خالم گفت تو صاف نگهدار من عقب می یام. من هم اطاعت می کردم اول سرشو کرد تو آروم درآورد بعد یواش یواش تا ته کیرم تو کون خالم بود داشتم منفجر می شدم انگار کیرم داخل یه لوله خودکاربود. بعد من شروع کردم به تلمبه زدن. یه شلاپ شلوپی راه افتاده بود که نپرس. دیدم داره آبم می یاد به خالم گفتم. خالم گفت بریز رو کسم منم ریختم و رو هم خوابیدیم و من دوباره که کیرم داشت جمع می شد به زورکردم تو کس خالم و خالم هم پاهاشو سفت می کرد تا بیشتر حال کنم بعد می خندید با چند بار عقب جلو رفتن یه بار دیگه آبمو تو کسش خالی کردم و همونجوری روش خوابیدم. بعد خالم گفت یه چیزی بهت بگم به کسی نمی گی ؟ گفتم : حتما که نه. گفت مادرت از من خواسته بود با تو بخوابم. تازه فهمیدم نگاههای مادرم و.... به خاطر چی بود. ما تو دو روز بیشتر از 10 بار با هم سکس داشتیم بعد رفتیم مشهد وقتی تو هتل مادرمو دیدم جلوی همه بغلش کردم بوسیدم و همه چپ چپ نگاه می کردند. مادرمم خندید و زیر گوشم گفت با خاله جون خوش گذشت

سكس با دختر فاميل

من از داستانهای واقعی خوشم میاد اینه که این داستانم کاملن واقعیه فقط اسامیو عوض کردم من 24 سالمه ودر شهرستان با پدر ومادرم زندگی میکنم داستان از اونجا شروع شد که دختر خالم که البته دختر عموم هم هستش _چون پدرم وعموم رفتن دوتا خاهر رو گرفتن_زد و تو شهر ما دانشگاه قبول شد واین خیلی واسه همه مهم بود چرا؟ چون این دختر عموی ما از اون املهاس چادریه وخیلی هم روگیره 6 سال از من بزرگتره واز شوهرش 3 ساله که جدا شده ودچار افسردگی شده واسه همینم قبولیش تو دانشگا خیلی مهم بود البته دانشگاه هیچ خابگاهی در اختیار دانشجوهاش نمیذاره واونا مجبورن یه جایی کرایه کنن خب طبیعیه یه همچین کسی باید بیاد خونه ما ساکن بشه دیگه هم خونه عموشه هم خونه خالش چی ازاین بهتر ما هم که جا داشتیم اخه خونه ما بزرگه ومشکلی نداریم فقط من مخالف بودم چون میگفتم این از اون دخترهایه بسته وچادریه ومیاد زندگی رو برامون سخت میکنه اما خودمونیم ته دلم دوس داشتم بیادش اخه خیلی دختر خوشگلی بود ناز هم بود اینه که بدم نمیومد وخلاصه اومد وتو یه اتاق از اتاقهای ما ساکن شد از همون روزم من اونو زیر نظر داشتم تا مثلا یه دیدی بزنم اما اصلا نمیشد خیلی با حجاب بود و جوراب ضخیم وشلوار میپوشید به محض اینکه من میومدم هم روشو میگرفت اما من چون خیلی دوسش داشتم دلم میخاس بهش نیگا کنم و البته به عنوان یه ارزوی دست نیافتنی هم فک میکردم که یه روزی بکنمش چون اپن هم بود وخلاصه تو فکرم بود واسه اینکه تو دلش جا واکنم منهم خیلی شرو کردم به مذهبی بازی البته من ادم بی دینی نیستم اما جانماز هم اب نمیکشم ووقتی باهاش حرف میزدم مث این بچه مثبتها سرم رو زیر مینداختم !! کم کم احساس میکردم داره به من اطمینان پیدا میکنه با اینکه از من خیلی بزرگتر بود ولی کردنش یا حتا دیدنه موهاش یا مثلا ساق پاش واسم ارزو شده بود یه بار که همه از خونه رفته بودن وهیشکی تو خونه نبود رفتم تو اتاقش ورفتم سر لباساش یه سری شرت وکرست داشت که واقعن قشنگ بود یه دونه شرت از این شرتهایی که پشتش فقط یه نخه باریکه که میره زیر شیار باسن داشت که همون شب باهاش یه حال حسابی کردم و هی بدن دختر عمومو توش تجسم میکردم و خلاصه خوراکه جق زدنه اون شبمونو فراهم کرد یه سری شرت معمولی هم داشت البته همونها هم برای حشری کردن من کافی بود هی شرتشو به لبهام میمالیدم و پیش خودم فکر میکردم که اینجا همون جایی که به کس عاطفه مالیده چن بار که به خونه بر میگشتم راهمون به هم خورد وبا هم بر گشتیم اما اون هیچی با من نمیگفت خلاصه خیلی تو خماری بودم یه بار رفته بودم که یه کتاب از تو خرت وپرتهای انباری بیارم داشتم اونجا میگشتم که صدای بابام که تو حموم بود رو شنیدم اخه انباری خونه ما دیوار به دیوار حمومه خوب اونجاها گشتم ویه دفه لوله اب حموم رو پیدا کردم دور لوله یه کم خالی بود فردا سر صبر رفتم یه کم دیگه دورشو خالی کردم به طوری که خوب پیدا بود حالا باید انتظار میکشیدم که عاطفه بره حموم وقتی هم باشه که من تو خونه باشم یه دوباری اینجور نشد یعنی وقتی من دانشگاه بودم اون رفته بود حموم اما یه روز اون اتفاقی که دنبالش بودم افتاد واز تو اتاقم شنیدم که مامانم با عاطفه حرف میزد که برو حموم و بیا تا بریم بیرون من خودم شخصا هیکل زنها رو تو لباس زیر خیلی دوس دارم وحالی که با لباس زیر میکنم خیلی دوس دارم بعدشم از استیریپ تیز خیلی خوشم میاد اینه که قبل از اینکه بره تو حموم خودمو گذشتم تو انباری واماده پشت لوله بودم بدنم میلرزید ونفس نفس میزدم اخه تاحالا یه زن لخت ندیده بودم وای چه روز خوبی بود از پشت سوراخ دیدم که عاطفه اومد تو حموم چادر سرش بود!اول چادرش رو برداشت ومن برای اولین بار موهاشو دیدم شروع کرد به شونه کردن موهاش خیلی قشنگ شد بعد ریز ریز شروع کرد به در اوردن لباسهاش اول دامنشو در اورد که زیرش یه شلوار پوشیده بود وای چقدر باسنش تو شلوار قشنگ بود بعد پیرهنشو در اورد ومن بازوهای خوشگلشو دیدم چقدر سفید وقشنگ بود پستوناش از بس خوش تراش بود از زیر زیر پیرنیه دوبندش بهم چشمک میزد یه هو دس برد وزیر پیرنیشم در اوورد وای یه سوتین پوشیده بود سرخ والنتاینی من خیلی از این لباس خوشم میاد مخصوصا که اگه رنگشم تحریک کننده باشه پستوناش زیاد بزرگ نبود ولی از زیر سوتین برجسته وخوشگل پیدا بود شکمش هم خیلی قشنگ بود البته یه کم شکم داش ولی همین قشنگ ترش کرده بود نافش از این نافهای خوش منضر بود که حسابی ادمو تحریک میکنه من داشتم دیگه قالب تهی میکردم از دیدن اینهمه زیبایی که دیدم شرو کرد به در اووردن شلوارش وای وقتی شلوارش در اوورد دیدم چه بدنی دوئتا ساق کشیده خوشگل ودوتا رون لیمویی ناز که یه شرت ست با سوتین هم اون وسط چشمک میزد وقتی یه لحظه پشت به من شد از دیدن باسن بسیار خوشگلش که تو این شرت حبس شده بود کیرم به اخرین حد خودش رسیده بود اخه من از کون زن جماعت خیلی خوشم میاد پیش خودم میگفتم یه زنه خوشگل چادری که تاحالا کسی موهاشم ندیده واز ماهی توی حوض خونه هم رو میگیره دیدن بدنش حتا از دیدن بدن لخت جنیفر لوپز هم بیشتر حال میده نمیدونم چطوری توصیف کنم اون وقتی رو که زیر دوش رفته بود واین سوتین وشرت چسبیده بود به بدنش وای پره های لب کسش رو میشد از روی شرت دید چقدر دوس داشتنی بود لحظه ای که با دستش بندهای سوتینو اروم باز کرد وممه هایه خوشگلش مثل دوتا لیموی تازه افتاد بیرون و من پشت سوراخ نمیدونستم با این کیر لا مصب که 25 سانتیمتر بلند شده بود چی کار کنم چقدر ممه هایه نازی داشت رنگ سرش قهوه ای سیر نبود که من دوس ندارم یه رنگ قهوه ای متمایل به صورتی مساحت دایره اش هم بزرگ وپهن بود شلو ول هم نبود دلم میخاست از همون سوراخ برم داخل حموم وحسابی اونارو مک بزنم یه کم که زیر دوش بود دیدم با ارومی شروع کرد به در اووردن شرتش شاید باورتون نشه که چقدر عرق کرده بودم وبدنم میلرزید یه دفه کسش افتاد بیرون به به یه کس تپل وناز هیچ زایده ای هم ازش بیرون نزده بود فقط تنها اشکالش این بود که مو دار بود اخه خودمونیم واسه چی وواسه کی موهاشو بزنه ؟ البته همینطور مودار هم خوشگل بود شروع کرد به شستنش ومن هم داشتم پشت سوراخ به خودم ور میرفتم عمق فاجعه وقتی بود که تیغ رو برداشت وبدنش وساق پاش وکسش رو خوبه خوب تمیز کرد دیگه کیر بیچاره نتونس تحمل کنه وابشو پاشید بیرون
 

ابزار وبمستر