ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

نادر و نازنین 12

دریایی از مطلب ونوشته های عاشقانه من همچنان درجی میل خاطراتم خاک می خوره وشکنجه کشنده ایه خوندن اینا ..واسه همینه که این روزا میگم زندگی عبور از خاطراته نه ساختن اونا .. چند تا از این متن ها رو میارم .. ما حرفای الکی نداشتیم .. کارای الکی نکردیم چرا باید فاصله های الکی راستی راستی ازهم جدامون می کرد . چند تا از ایمیل ها رو هم میارم
سلام نازنین جان . بعد از ظهرت به خیر .. گفتن و شنیدن حرفای خاص یا عاشقانه جرم نیست . ممکنه یک حرفی با احساس زده شه ولی بی احساس شنیده شه .. و اندیشه و تز هر کسی برای آن شخص و حتی برای دیگران قابل احترامه . شاید حتی یک زمانی هم  اظهار عشق و زدن حرفهای خاص هم درست نباشه اما آن چه که از همه اینا زیبا تره اون حس قشنگ دوست داشتنه . من حتی به فر زاد هم گفته بودم . و حتی شاید به تو هم گفته باشم . اون زمان که با دنیایی از نا امیدی می خواستم از تو دور شم و اون پسر با من مسائل زیادی رو مطرح کرده بود از دوست داشتن و احساس قلبی خودم گفته بودم که گناه نیست . اگه دیدی مثال مسابقه خودم و تو رو آوردم یک شوخی بود و من نخواسته بودم خدای ناکرده جسارتی کرده باشم . من فقط خواستم اینو بگم که این احساس قلبی منه دیگه .نازنین جان نمی دونم چی شد که این جوری شد .. تو برام فرق داری با بقیه . چند تا دختر فقط حسشون این بود که حرفای عاشقانه بگن و بشنون .. البته این حرفا به موقعش دلنشینه ..اما اگه فقط به خاطر عشق .. آدم عاشق شه شکست می خوره . زمانی می تونی بگی حس خاصت درسته که طرفت رو درک کنی .. اونو  علاوه بر این که به خاطر خودت دوست داری به خاطر خودش هم دوست داشته باشی . در واقع اون جا  که در پیام قبلی ام گفتم نادر مرد..  نازنین برد در واقع من هم شکست نخوردم . تا آخرین لحظه زندگیم دوستت داشتم . پس من هم برنده شدم . اما پنجه های مرگ منو با خودش زود تر برد . من یک غرغروی عاشقم .. یه آدم دیوونه .. دیوونه تو . یک آدم بد شانس که چی بگم .. باید بگم خیلی خوش شانس .. که به همین صورت هم کنارمی .. من قبلا هم گفتم الان هم میگم و اگه عمری باقی بمونه و پیشم بمونی یعنی همین جوری بعدها هم میگم من ازت تو قع و انتظاری ندارم که خلاف خواسته ات کاری انجام بدی .. یک درخت وقتی میوه های زیادی روش نشسته باشی سنگینی می کنه .. اون میوه باید چیده شه .. اگه میوه احساس منو اونی که دوستش دارم بچینه برای خودش که عالیه ..اما اگه این طور نشه حتی اگه شده اون میوه ها رو پای درخت عشق و احساس خودم بریزم (مثل حالا با بیان حرفای عاشقانه ) می ریزم تا احساس سبکی بکنم . اگه اون میوه عشق و احساس من به وجودت نرسه این دلخوشی برای من هست که می دونی میوه ای هم وجود داره . ولی این انتظارو ندارم که یک  روزی یکی از این میوه ها رو بر داری و اونو با وجود خودت عجین کنی . نازنین تو رو خواستن رو نمی دونم چی بگم .. ولی به نظرت تو رو خواستن گناهه ؟ که چند نفر می خوان به هر فیمتی که شده از شر من خلاص شن ؟ حتی اگه شده یکی رو بهت تحمیل کنن ؟ بعضی وقتا حس می کنم در دوست داشتن تو تنهام ... قدیما واسه عشق و عاشقی ها قایم باشک یا قایم موشک بازی در می آوردند که خیلی هم شیرین و جذاب بود .. حالا منم  یک قایم موشک بازی دارم که اونم جذابه .. و در نوع خودش بی نظیره .. منم دلم به همین دنیای خودم خوشه .. واسه این که حرفای عاشقونه من درت اثر نکنه تو عقیده خودت رو داری و این جوری که نمیشه مثلا به زور به کسی گفت تو رو خدا بیا منو دوست داشته باش و یقه شو بگیریم . تازه من یقه تو رو از کجا بگیراما من همون درخت سنگینم که یه روزی پای میوه های جان داده ام (حرفای قبلا گفته شده و بیرون ریخته شده از سینه ) جان میدم . همون روزی که نازنین بیاد بگه نادر مرد نازنین برد ...تو همیشه برنده ای نازنین . آخر این قصه کوتاه و لی صد ساله یک نکته دیگه ای هم بود .. یه نکته ای که شاید خیلی ها بهش دقت نمی کنیم .. و همون حس وجود داشتن و بودن در کنار همدیگه هست . بعد از صد سال  نازنین گفت کاش بازی ادامه می داشت .. ..بگذریم .....آره عزیز ..من اون میوه های  عشق و احساسمو می چینم و میندازم پای درخت .. دیگه واست عادی میشه . تو نمی تونی احساسی نسبت به اونا داشته باشی ..پس منم انتظاری ندارم . اما این درخت دروجودم ریشه داره .. خون احساس منه که به شاخه ها جون میده  و این حسو در من به وجود میاره که بهانه تو رو داشته باشم .. و تو این میوه ها رو پای درخت می بینی ..و من حالا بهانه تو رو دارممی دونم هستی (وجود داری ) و همین هستی تو برام مهمه . وقتی بیدار میشم و هستی ها رو می بینم وقتی پیامتو می بینم .. می بینم که هستی .. تو برای من نیستی اما هستی .. نه دیدمت .. نه صداتو شنیدم نه نمی دونم زیر کدوم سقفی .. زیر کدوم ستاره هایی .. فقط می دونم یکی هستی که هستی ...و من درونت رو احساس می کنم .. وجودت رو .. همون که داره فریاد می زنه هستی .. وقتی پرنده دلم با یه احساس لطیف عاشقانه خودشو می رسونه به جایی که نمی دونه کجاست حس می کنه که هستی .. وقتی که صدای نفسهاشو می شنوه و بوی تو رو در گوشه ای از این عالم خاکی حس می کنه  تمام  زندگی و هستی اون به اینه که هستی .. ای هستی من ! هستی مرا  از من نگیر (مگیر).. بذار دلمو خوش کنم به نسیمی که  بوی تو رو بیاره .. بذار دلمو خوش کنم به ماهی که تصویر تو رو درش ببینم . بذار با ستاره ای  انس بگیرم که احساس کنم ستاره بخت و اقبال منه . دلم هوای تو رو داره .. بهونه تو رو می گیره .. نمی گم که چی هستی و کی هستی .. ازت هیچی نمی خوام .. یه عاشق  اون نیست که از عشقش چیزی بخواد .. یه عاشق اونه که آرامش و خوشبختی عشقشو بخواد ..نازنین من ! تو هر که باشی و هر چه باشی تو را زیبا تر از مینای پاییزی می بینم زیبا تر از مریم .. برای نوشتن احساس خودم این بار بسم ا.... نگفتم .. نمی دانم چرا شاید نام خدا را در احساس پاکم وقتی فریاد زده باشم که احساس کرده ام هستی . تو برای من نیستی (پیوند خاص نداری )همین که هستی ..به هستی من هستی می بخشی .. . مگه من چه گناهی کردم ..جز این که دوستت دارم .. و غرغرای عاشقونه می زنم . هر چند خودم قبول ندارم غر غرو هستم ولی چون تو حالا میگی واسه این که دلتو نشکونم میگم باشه هرچی تو گفتی ..  شبت خوش .. : نادر غرغروی خجالتی کم توقع عاشق سنگر گرفته ای که اگه اسرافیل توی صورش بدمه که بلند شین بریم حالا رستاخیز شده از ترس این چند نفر حسود از سوراخش بیرون نمیاد و چسبیده به سنگرش و میگه تا این چند نفر نرفتن به جهنم من در نمیام ... دوستت دارم ..دوستت دارم .. دوستت دارم حتی اگه از این گوش بشنوی و از اون گوش در کنی ... نادر خلاصه گوی و خلاصه نویس ... کم گوی و گزیده گوی چون در ..تا زاندک تو جهان شود پر ... این بیت آخر دیگه مال من نیست .... ..خدا نگه دار..: نادر کنه تر از گدای شب جمعه دم در قبرستون
نازنین : سلام.عصرتون بخیر.خسته نباشید
شما منو یاد بچه زرنگهاهستند سر کلاس همش صحبت میکنن و منه دبیر نمیدونم باید چه عکس العملی نشون بدم میندازید.
میخوام در مورد درس بپرسم بی شک جواب میدن, میخوام دعوا کنم اما دوسشون دارم,از کلاس هم که نمیشه بیرون کردشون , پس فقط مجبورم بایستم و مستاصل نگاشون کنم.
حالا حکایت خوندن پیامهای شما هم همینه... میخونم اما نمیدونم چه جوابی بدم به آخر که میرسم یکم نگاه میکنم به پیامتون و دست آخر در مورد همون پیام جوابی میدم .
اولا که انشاا... صدو بیست سال عمر با عزت داشته باشید همچین مثالهایی قشنگ نیستن و منو هم زیادی سنگدل نشون میدن... درصورتیکه من اشکم دم مشکمه انقدر احساسی ام .
هیچوقت تا حالا نشده احساسم,باورهام ,عقایدم و هر چیزی رو به کسی تحمیل کنم  اینکه من میگم ایده ام یا تزم اینه, دلیل بر تحمیل به شما نیست, میخوام باور کنید که باورم اینه که دوست داشتن مکافاته و سعی میکنم کاری هم نکنم که دوست داشته بشم که کس دیگه ای به مکافات بیفته اما گویا موفق نبودم البته بازم تاکید میکنم که خدا شاهده سهوی بوده اگه حرفی زده شده وگرنه من هیچوفت هدفم درگیر کردن کسی در موضوعی که خودم باورش ندارم نبوده و نیست و نخواهد بود.
من نه تنها به شما بلکه به تموم کسایی که مثل شما بودن در کمال احترام و ادب گفتم که من در حوصله ی کسی نیستم و متقاعدشون کردم هرچند سهل و سخت اما تا اینجا پیش رفتم و حالا هم به شما برای بار چندم میگم.
بخدا ناراحت میشم وقتی اینطوری از احساستون میگید و احساس منو هم بررسی میکنید, شنیدن حرفهایی که 180 درجه با اونچه که هستم اذیتم میکنه, نه اینکه خرده ای به شما بگیرن و قصدم اصلا  بد نشون دادن حرفهای شما نیست ها, بحث اینه که من سخت نیستم اما در مقابل شما و احساستون و اون علاقه ی خاصتون مجبورم خودمو سخت کنم که جلو خیلی اتفافت رو بگیرم... اتفاقاتی همون هزار فیلتر نتیجه اش رو نشونم داده و با علم به اتفاقاتی که خواهد افتاد اینکارو میکنم.
دست کم اینو میگم که هبچکس از شنیدن جمله های نغز در وصف عشق نمیتونه بی تفاوت باشه اما من حواسمو جمع میکنم که  بتونم بی تفاوت باشم.بگذریم ...
و اما در مورد پست دادن, شما هم نیومدید... مگه قرار بود چه پستی داده بشه؟ دوتا کلمه گفتن که دیگه مساله ای نیست اما میدونم به همین دو کلمه ختم نمیشد ...
در هر صورت بازم نمیدونم چی بگم, در مقابل احساس شما احساس شرمندگی میکنم چون به واقع آدم قدرنشناسی نیستم اما با این اتفاق دارم وجه جدیدی از شخصیتم رو تجربه میکنم که ی دختر مستبدو یک دنده و بعضا لجباز رو نشون میده که کاملا با شخصیت واقعی ام متفاوته! از این بگذریم بهتره
و دیگه اینکه زیر ی تیکه از سقف خدا تو تهرانم اینو که میدونستید اما تاکیدتون رو نمیدونم کجایی برام عجیب بود !
گاهی وقتی فکر میکنم وقتی که این صحبتها ازتون میگیره متعلق به خونوادتونه و من دادم به خودم اختصاصش میدم با پررویی ناراحتم میکنه:((
این هم جواب نازنین بود ..
هنوزم به دنبال اون نوشته اولین لحظه ای هستم که نازنینم تسلیم قلبش ..تسلیم دل من و تسلیم عشق شد منتها اگرم پیدا نکردم از یه جایی ادامه میدم از یه جایی که سوختنها وسوزوندن ها شروع شده .. سوزوندن هایی که یه روزی سبزم می کرد وحالا داره می سوزونه ..نمی خوام  این داستان واقعی رو غیر طبیعی اش کنم و مثلا یه چیزی از خودم بسازم و بگم درفلان حس و حالت بوده که نازنین حرف دلشو زده و با یه احساس عاشقونه اومده سمت من..من برای قلم برای خودم برای نویسندگی ارزش قائلم شاید بعضی چیزا رونگم ولی دروغ نمیگم .. .... ادامه دارد ..نویسنده ..ایرانی


نادر و نازنین 11


دلم نازنینی را می خواهد که دستش را به دستم و قلبش را به قلبم بسپارد .. چه خیال خوشی خواهد بود وقتی که نوازش نسیم بوهای مو های تو را به مشام من بر ساند !. بو ی موهایت را در زیر باران دوست می دارم . و نگاهت را در زیر آفتابی که خورشیدش به چشمان زیبای تو حسادت می کند . لبان زیبایت غنچه سرخیست که گویی هر لحظه می خواهد سبز شود .. کاش  گوهری از گوهرستان کلام و گلی از گلستان وجود خود را هدیه ام می دادی  تا احساس کنم ناز و نیاز خود را . از دیروز به امروز رسیده ام خدای را سپاس می گویم که در کنار توام . فردا هم روزی مثل امروز است .. مرغ جانت را در کنار پرنده عشق من به پرواز در آور ... من اگر پرواز ندانم تو بال و پرم خواهی بود تو همراه و راهبرم خواهی بود ..
 اگرشکوفه های پاییزی  بر زمین بریزند  من همچنان شکوفه بهاری خود را می خواهم و تو را می خوانم .. بیا تا با هم به بهار سلام بگوییم . به قصه پاک دلها .. آن جا که زندگی نو می شود ... آن جا که غمها را با جامه سپید کفنش می کنند ... بیا تا با هم بگوییم که زندگی نمرده است . با من بمان نازنین ... بهار در دلهای من و توست . عشق تازه خواهد شد اگر ما بخواهیم .... منتظر یک نگاه و یک صدای گرم تو : نادر عاشق

صبحت به خیر نازنین ! سلام بر تو بانوی دلها و گلها ! خاتون ناز ها و نیازها !با نگاهی پر از راز ها و ساز ها ! سلام بر تو با نوی کوه نور ! سلام بر تو دختر پر غرور .. مرا چه غم اگر روزی خورشید را نبینم و تو چشمانت را به روی من بگشایی .........
سلام خانومی ! خوبی ؟ اینم یک صبح به خیر معتدل ... می شد با اضافه کردن یک کلمه یا یک صفت مثل زیبا اونو از حالت اعتدال به شکل لطیف تری در آورد . .. ایام به کامت باد ...
سلام بر نازنین ماه ..ساعت پنج و نیم صبحه و بعد از چهار و نیم ساعت خواب بیدار شدم .. هرچند جات توی قلبمه ولی خب فعلا جات خالیه خیلی خیلی خیلی دوستت دارم .
نازنین : سلام, صبح بخیر.
امیدوارم خوب خوب خوب باشید.
جمعه ی شادو آرومی رو براتون آرزو می کنم.
در مورد سایت و پیام , حرفتون رو قبول دارم اما ی سوال میپرسم که راهنماییم کنید . شما با فرض محال ارتباط داشتن من با فرزاد بگید بهم پیامهای من به شما مدل خاصی بود ؟که اگه با اون ارتباط داشتم نباید اونطوری پیام میدادم.
البته اینم بگم که من با همه, ی مدل حرف نمیزنم. یادتون باشه قبلا هم گفتم با هر کسی مطابق رفتار خودش , برخورد میکنم.
اما در هر صورت ادب و احترام رو رعایت میکنم.
با تنها کسی که خیلی صحبت میکنیم و تا حدودی راحت تر از بقیه ام همین ماهان  طفلی که هیچ ادعایی نداره اما همه هدف میگیرنش, چرا چون ی بار بهش گفتم نه و دیگه ادامه نداد, تغییر نکرد... همون ماهانی  که بود موند تا الان . بگذریم
حالامنتظرم بهم بگید چی نوشتم, چی گفتم و کجای پیامهای من ایراد داشت ؟
نادر: چند ساعت دوری از تو رو نمیشه تحمل کرد وای به چند روز .. اصلا خوشم نمیاد برم ماموریت . حالا که تا نیم ساعت دیگه میرم بیرون و تا حدود 11 شب بر نمی گردم پس بذار بگم که دوستت دارم . بیشتر از بی نهایت . بیشتر از هر وقت دیگه ای .. دوستت دارم بیشتر از لحظه تولد عشق ..دوستت دارم
نازنین : اینا همه محبتتون رو میرسونه وگرنه من کاری نمیکنم که باعث دلتنگیتون بشه.
برید بسلامت, انشاا... همیشه سایه ی خونوادتون مستدام باشه و خیلی دوست دادم وقتی میشنوم میرید به دیدارشون.
....خوش بگذره بهتون ..... ادامه دارد ... نویسنده ..: ایرانی


نادر و نازنین 10

نازنین  : حالا فرض کنید احساس من هم شد ی احساس خاص به شما
با وابستگیش چیکار کنیم ؟
با تعهد و تاهل شما چیکار کنیم ؟
من اگه الان دارم باهاتون میحرفم برا اینه که میدونم دست از پا خطا نمیکنم
و انگار که شما با ی ارباب رجوع دارید میحرفید
نادر: جبوریم با جنبه معنوی قضیه کنار بیاییم و تو هم مثل من تعدیلش کن .. به یک حالت نرمال درش بیار:
نازنین : من یه زنم
خودتونم خوب میدونی که نمیشه
نادر : می دونم .. یک زنی .. احساس داری .. شخصیت داری
نازنین : پس انقدر راحت از نرمال بودن و تعدیل کردن صحبت نکتید
نادر:خیلی از حرفات درسته و منطقی
ولی من نمی تونم دوری از تو رو تحمل کنم
همیشه نمیشه زندگی رو مثل یک شطرنج بازی کرد
نازنین : الان چند وقته که من دارم حرف خودمو میزنم و شما نمیپذیریدش ؟
حالا این اولِ تز من بود
واوبلا به مراحل بعدی تزم
نادر : تز برای این که ..که چرا نمی تونی یه احساسی مثل احساس منو داشته باشی
نازنین : ناااادر خان من بدبختی ها کشیدم تا به این جا از اجساس رسیدم
نادر: یک  مثالی هست که میگه خواستن توانستن است
نازنین : خوب فرض کنید خواستم
نادر: اما در این جا میشه یک مثال دیگه آورد که نخواستن .. نتوانستن نیست
نازنین : با فردا و فرداهای خواستن چه کنم ؟
ناااادر خان این بحث ی دور تسلسله
نادر: فردا که نیامدست فریاد مکن
ینازنین : یعنی تا هر جا پیش برید دوباره همون پله اوله
آنادر: آره اینو درست گفتی ..مثل اثبات خدا میشه
که چقدر با کمونیست ها بحث می کردم
نازنین : با من بخواید بجث کنید ، به سر اونا قسم خواهید خورد در آخر
نادر: ولی احساس من اینو نمیگه ... یعنی بعضی وقتا حس و درون آدم خیلی قویتر می تونه مسائلو درک کنه .
نازنین : الان حس و درون شما چی میگه ؟
نادر: در مورد شما ؟ یا در مورد خدا ؟ راستش در مورد خدا رو که خب قبولش دارم .. شما رو هم که قبول دارم .. متوجه سوال شما هم شدم . احساست رو هم درک می کنم ..می دونم عقیده ات چیه .. تزت چیه .. نظرت چیه .. ولی گاه حس آدم دوست داره اون چیزی رو حس کنه که می خواد حسش کنه .. شاید همین براش یک قضاوت بشه .. شاید با این بحث های شما من بتونم دو نوع بر داشت داشته باشم . یا سه نوع ...
نازنین : خب دوست دارم برداشت هاتونو بدونم
به بگیدشون لطفا
به من
نادر: ممکنه از ذهنم خارج شه ... یکی این که به طور منطقی می خواهید منو قانع کنید که روابط ما فایده ای نداره .. دوم این که سما هم یک گرایشی دارید اما به هر شکل ممکن می خواهید هنوز هیچی نشده خود را از این پیش وابستگی نجات دهید ... 3- یک بار دیگر یاد آوری کنید که همان که دوست من بمانید بی هیچ احساس خاص بهتر است . نمی تونم ثابت کنم کدومش قویتره . یا کدومش ملاکه . ممکنه با توجه به احساسات و رفتار های تو یکی رو قوی تر حس کنم .. همون باعث شه تو رفتارت نسبت به من عوض شه ... و در این موارد من حرف تو رو ملاک قرار میدم .. با این که حس درونم ممکنه یه چیزی باشه که تجت الشغاع خواسته من قرار گرفته باشه . و البته بر داشتهای جانبی دیگه ای هم هست .... که باید سر فرصت دقیقا فکر کنم .. اما گاه طرز بیان و حرکاتت طوری میشه که من ممکنه نظرم بالا و پایین شه .. گاه میگم نازنین از عشق فرار می کنه .. گاه میگم اون هیچ احساسی نداره دلش برای وابستگی و وابسته بودن من می سوزه ..ولی موندم توش ... اما اینو می دونم همیشه برام یه جای تعجبی بوده که وقتی میگی و می گفتی اعتقادی نداری اما خمیر مایه تو .. احساس تو .. عاطفه تو ... اون حس پذیرش احساسات و رقت قلب تو .. طوری بوده که من شگفت زده می شدم .....می دونم اگه الان اینا رو بگم بتزم خودت رو وادار می کنی که به من سخت بگیری .. بازم منو در انتظار می ذاری .
شاید هم اون وقت بری و دیگه نیای ..ولی من دیوونه همیشه دلم می خواد احساسمو بهت بگم .
شاید بری و منو به حال خودم بذاری
نازنین : ادر خان ، نارنین هیچوفت عشوه کردن بلد نبوده
نادر: اون وقت صد بار بیام و به این باکسم نگاه کنم که ببینم حتی یک کلمه هم ازت رسیده یا نه
خب من همه مسائلو گفتم
نمیشه رو همه قضاوت داشت
نازنین : من اگه دلم چیزی بخواد هیچوقت کتمانش نمی کنم
نادر: ولی تو کار هاتو بر مبنای قضاوتهای من تنظیم می کنی
درسته من چیزی نگفتم . این انواع نظرات بود و بازم شاید چند زمینه دیگه هم باشه
ولی اینا رو دلیل بر این نگیر چون من این جوری احساساتمو تقسیم کردم
نازنین : در مورد فرض اول : میخوام فانعتون کنم که رابطه ی احساسی فایده ای نداره اگه هم حرفی هست و رابطه ای ساده بودنش بهتر از اینه که شما از گفتن های بی جواب گرفتن خسته بشید
نادر: تو برای این که ثابت کنی این جوری نیست و اون جوری هست یه کاری بکنی که من باور کنم به قیمت همین دلخوشی که دارم
نازنین : در مورد گرایش من : همین بس که اینجام .اینکه بخوام ناز کنمو عضوه بیام نیست .
و در مورد قضاوت سوم که حرفیه که خودم تموم این مدت بهتون زدم و هر باز ی تعبیر متفاوتی شده
ناااادر خان ، نازنین خوابش میاد
از 5 صبح تا الان بیداره
این بحث دور تسلسله
نادر:این ها همه تئوری بود . تئوری یکیش درسته . شاید هم توری های دیگه ای هم باشه ولی من هر گز نگفتم که شما عشوه می آیید .. هر چند اگر رابطه خاصی می بود همه این ها توجیه پذیر بود ..
باشه نازنین جان بخواب
خسته شدی ..
نازنین : من کلا آدم راحتی ام در عین حال که فوق العاده دیسیپلبن دارم
نادر:حالا با همه اینا فردا رو هم کنارمی ؟
نازنین : مسلما نه
نادر: البته فردا حالا شده امروز
نازنین : اینهمه فاصله رو چجوری تو این فرصت کن تا صبح طی کنم ؟
تا بیام کنار شما
 نااااادر خااااااااااااااان
نادر: می تونی همراه با این پیامها بیای
در کمتر از یک ثانیه
بله نااااااااازنین جاااااااااااان
نازنین : وا خاک عالم ، لابلای این همه حرف و کلمه بلا ملایی سرم میاد
میشم مثه منایی ها
نادر: پس هنوزم می تونم حرفای خاص بهت بزنم ؟
منایی ها .....
نازنین : الان من واقعا دارم با ی آقای 41و42 ساله میحرفم یعتی ؟ یا ی پسر بچه ی وروجک ؟
نادر:خدا نکنه ... با این کلمات نرم و احساسی که از طرف من بود گوگل دلش آب میشه .. فضا باز میشه .همه راحت رد میشن
نازنین : همین بنده خدا ها که تو منی از فاشر و هجوم له شدن و فوت شدن دیگه
فشار
نادر: خب من دوست دارم همیشه یه احساس کودکی داشته باشم
نازنین: والا اکه شانس منه گوگل همه رو میفرسته گزینش فردا احضارم میکنن
نادر: متوجه شدم .. و بعد گفتم .. چشمم اول ریز دیده بود .. مهم اینه که آدم چی حس کنه در درونش .. شاید من احساس بچگی کنم .. در هر سنی می تونم حس خودمو حس کنم ...
الان نازنین به من میگه نادر خود خواهه
نازنین : به هر حال امشبم خاطره شد
نادر: نازنین گفته می خواد بخوابه
نادر ولش نمی کنه
اینم شد یه خاطره ای
نازنین : نارنین فردا خواب بمونه نارخان رو کشته
شوخی هم نداره
نادر: اون وقت دیگه کی حوصله اتو سر ببره
نازنین : من همونقدر که دل رحمم همونقدر هم جلادم
نادر: میگم موقع رفتن می تونم یه چیزی رو هم بگم ؟
نازنین : نه ، تو یدوستی ساده هر دو طرف باید تابع ی قانون باشن
نادر: اتفاقا در یکی از این دلتنگی ها که نمی دونم کدوم قسمتشه از کلمه جلاد استفاده کردم
نمی دونم حالا منظورم تو بودی یا چیز دیگه ای بود
نازنین : چی بگم والا ، شما مینویسید من باید محهولش رو پیدا کنم
نادر: تو که خودت گفتی من می تونم بگم
بعد این که ترازوی سمت من با ترازوی سمت تو بالا پایین داره
می خواستم بگم دوستت دارم که حالا نمیگم
نازنین : گفتن بی جواب گرفتن ی روز فراری میده آدمها رو
پس نگید تا راه فرار رو باز نکنید
نادر: اگر این جنگ 100 سال هم طول بکشد ما ایستاده ایم
به شرطی که شما فرار نکنید
چه جالب
نازنین : چی جالبه ؟
نادر: در پیام قبلی من جمله دوم رو بدون این که جمله دوم شما رو بخونم نوشتم
نازنین : من فکر کردم خوندید
نادر: منظورم استفاده همزمان من و شما از کلمه فرار بود
من اون جمله رو نخونده بودم جمله خودم رو نوشتم . خودت به من مجوز دادی
نزن زیرش که اون وقت بقیه حرفاتو هم باور نمی کنم
نازنین : دور تسلسل
نادر: خوندم اولی رو .. دومی نرسیده بود
نازنین : اینهمه توضیح و حرف و قضاوت و تدوری و نظریه
نادر: اگه بزنی زیر قولت جریمه باید بدی
نازنین : آخرم همونی بود که گفتم از اول
چه جریمه ای دقیقااااا؟
نادر: رسیدیم به خونه اول
جریمه اش اینه که هر چی من گفتم تا چند تا جمله رو باید تکرار کنی
ولی خانوم معلم منو از کلاست بیرون ننداز
نازنین : عمراااااااااااااااااا
جریمه ی اینهمه سنگین برا چه خطایی ؟؟؟؟
نادر: اگه قاضی دستور بده حکم صادر کنه
نازنین : با گیوتین سرمو بزنن بهتر از زیر حکم چنین قاضی جلادی برم
نادر: و به من گفتی می تونم حرفای خاص بزنم ..یعنی احساسی ... اگه مخالفت کنی باید جریمه بدی
هر چند جریمه ای که از ته دل آدم نباشه جریمه نیست
نازنین : باشه باشه بزنید
من تسلیم
حالا برم بخوابم ؟
نادر: من که نمی خوام بزنم ... من خودم ازت می ترسم ... دستت درد نکنه نازنین جان ..و به خاطر همه چیز ازت ممنونم .. و برو بخواب ..فکرشو نمی کردم بیای . خیلی عجیبه و خیلی عجیبی .. یعنی من یه آدم عجیبو دوست دارم .. چه عجب ! چه عجیب ! چه نجیب ! شبت خوش مزاحمت نمیشم وای می ایستم بخوابی
من حرفای خاصمو می زنم .. اون بالااز بزنید تو اول فکر کردم میگی من نازنین رو کتک بزن . گفتم نمی خوام بزنم
نازنین : خدایااااا تا فردا صبح این نادرخان رو متوجه اشتباهش بکن
شبتون بخیر نادرخان با خواب قهر
نادر: یعنی گفتن یه حرف اون جوری به من این قئر هزینه اش سنگینه ... ای گیوتین کجایی .. بیا ... خلاصم کن و به نازنین زندگی ببخش
نازنین : اونجوری دیکه چجوریه ؟
نادر: می خواستم ساکت باشم .... تکون نمی خورم تو بری بخوابی چون دوستت دارم
نازنین : نااااادر خاااان
نادر: ناااااا زنین جاااااااان ....گفتم تکون نمی خورم ولی دوست دارم بعد از پیامت پیام بدم .. نادر دیوونه
نازنین : همه رو از محبتتون میدونم و ببخشبد که بی جواب خواهند موند، ممنون و شب بخیر
رفتم دیگه
نادر: به خاطر همه چی ازت ممنونم .. ولی دوستت دارم بیش از اونی که فکرشو بکنی ... بیشتر ازاندازه غرورت بیشتر از مهربونی هات .. بیشتر از قدرت احساست دوستت دارم حتی قوی تر از اون لحظه هایی که دوست داری جلاد شی ولی یهو می بینی که دلت نمیاد و مثل یک دوست میای به سوی من تا اشک اندوه منو به گریه های خوشحالی تبدیل کنی .. دوست دارم .. از نادر بچه .. به نازنین بزرگ
منظورم از اون جوری این بود که وقتی جریمه ات کنم که حرفامو تکرار کنی مثلا من بهت گفتم دوستت دارم تو هم باید بهم بگی .... حالا یعنی این خیلی سنگین بود ؟
...ادامه دارد ....نویسنده : ایرانی


نادر و نازنین 9

خیلی سخته میون بیست تا سی هزار تکه پیام وچت و ایمیل ..پیداکردن اون لحظه ای که برای اولین بار از زبان عشقت کلام عاشقانه ای رو شنیده باشی .. لحظه ای که حس رسیدن به مقصد را داشتی . هرچند که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها .. با این حال اون لحظه , لحظه باشکوهیه که حس کنی تمام تلاشها و حرص و جوش خوردن هات به نتیجه رسیده..مخصوصا این که هدف و نیتت عشقی پاک بوده ..من واون در ظرف چند روز اول به اندازه هفته ها مکاتبه داشتیم و اون خیلی سرسخت نشون می داد کنارم بود با حرفای قشنگش آرومم می کرد ولی می گفت به عشق اعتقادی نداره .. می گفت ازسن ما گذشته بخواهیم عاشق شیم . ومن بهش می گفتم عاشقی که سن و سال نمی شناسه .. روحی که وارد بدنته تا یه سن و سالی رشد داره اما اون احساس تسلطت به من بودن پیر نمیشه .. یعنی توهمون درونی رو که در هیجده سالگی داشتی در صد سالگی هم داری ..این جسمته که چین و چروک می خوره ولی احساست تو رو به زندگی امید وار می کنه .. براش می نوشتم و اون شبها تا صبح کنارم بیدارمی موند و بعدش می رفت سرکار.. در یه شهر دیگه .. که با ماشین سه چهار ساعتی با هم فاصله داشتیم .ولی این جا رو دقیقا یادم نمیاد که در همین روزها بود که متوجه نکته مهمی شدم یا بعد از اوج گیری رابطه عاشقونه مون در چند روز بعد .. فکر کنم همین روز ها بود که فهمیدم چقدر سادگی به خرج دادم که متوجه نکته ای نشدم .. ولی خوشحال بودم که طی این مدت متوجه نشدم که منم بتونم مثل اون نقش بازی کنم . خوشحال شدم که همون اول متوجه نشدم که تونستم خالصانه عشق و شخصیت خودمو بهش نشون بدم .. فرزادی که بهم پیام می داد درواقع کسی نبود جز خودش . خودش بود که به اصطلاح داشت مخمو کار می گرفت ..اون چه انگیزه ای می تونست از این کار داشته باشه . من اینو با مقایسه جمله بندیهاش و استفاده از عبارت خاص فهمیدم .. چند بار می دیدم که فرزاد مطلعه از حرفهایی که بین من و نازنین در همان روز مطرح شده ونازنین هم میگه که باهاش ارتباط نداره و میگه که آرشیو من هک شده .. خیلی خنده داره کی بیکار بود بیاد آرشیومن کاربر رو در یک سایت بزرگ هک کنه اونم به چه انگیزه ای ..ولی مهم تر از اون سوتی های خاص و عبارتهای تقریبا مشابه دیگه متوجه ام کرد که این نازنین بود که با استفاده از آیدی فرزاد برام پیام می داد . چرا ؟ چرا این کار رو کرده ؟ آیا به خاطر یک دوستی ساده می خواسته منو آزمایش کنه ؟ می خواست ببینه هدف من چیه ؟ برای اون چه سودی می تونست داشته باشه ؟!اون که همش از این میگه که عشق و عاشقی و عاشق شدن فایده ای نداره .. و به نظرم این عامل هم کمی دلگرم ترم می کرد اگرم بعدا متوجه شده باشم خب اونم یه قوت قلب بود ولی بیشتر حس می کنم در همون روزهای اولیه بوده .. به نازنین چیزی نگفتم . چون نمی خواستم بهش بگم دستش روشده , توی ذوقش بزنم . می دونستم انکار می کنه .بازم یه توجیهی میاره .. ولی یه حس آرومی داشتم از فهمیدن این قضیه .البته حالا که فکرشو می کنم حالا که به اون روزا فکر می کنم با توجه به شناخت بیشتری که ازش پیداکردم عامل مهم تر از امتحان کردن من می تونسته وجود داشته باشه و اون این که وقتی دریک فضای توجه قرار می گرفت احتمال داشت یه حس زدگی خاصی پیداکنه شاید با دفع من می خواست زمینه جذب رو از طرف خودش فراهم کنه . یعنی خواستن چیزی که احتمال نداشتنش بیشتره . اون میگه به عشق اعتقادی نداره ولی نباید این طور باشه .. دلش مهربونه و خودشم احساساتی .. اون فقط از سخت بودن حرفشومی زنه . می خواست نشون بده که خشک و بی احساسه ولی می تونستم تا اعماق وجودش برم . نمی دونم چرا این قدر بهش وابسته شده بودم .. اون می تونست خیلی احساساتی تر از دخترای چهارده ساله باشه خلاف اون چیزی که مدعیش بود بعد از سی سالگی عشق معنا و مفهومشو از دست میده .. اتفاقا به نظر من زیبا تر و خواستنی ترمیشه . برای ما فاصله های مکانی هم می تونست یک مشکل باشه . تازه من هنوز زن داشتم ..فکر کنماون روزا 8 ماه قبل ازمرگش بود . با این حال این دوستی به منحس خوبی می داد.. اون شده بود حس روزها و شبهای من . همه جا اونومی دیدم . وقتی که از خواب پامی شدم وقتی که می خواستم بخوابم .. وقتی می خواستم غذا بخورم ..وقتی همسرمو از این مطب به اون مطب می بردم .. اون شده بود تصویر تمام لحظات زندگیم .. اما به زندگی عادی خودم بی اعتناء نبودم ..ادامه دارد ...نویسنده : ایرانی 

نادر و نازنین 8

دوست دارم قسمتی ازچت هامونو هم بیارم اون جاهایی که یه حالت عمومی تری داره و شخصیت افراد شناسایی نشه . دوست دارم قسمتی از چت هامونو هم بیارم . اون جاهایی که حالت عمومی تری داره و شخصیت افراد شناسایی نشه این جوری که پیش میرم این داستان از صد قسمت هم بیشتر میشه ..یه قسمت از چت هامو در ذیل میارم ..ولی انسان موجودی پیچیده بوده هر قدر هم حس کنی اونو می شناسی گاه تصمیمهایی می گیره که جز خودش و خدای خودش هیشکی از راز و کلی و علتش خبر نداره

نازنین : سلام شب به خیر
نادر : سلام شبت به خیر سرعتم کنده
نازنین : مزاحمتون نمیشم پس
نادر : حالت خوبه می خواستم جواب ایمیلتو بدم
نازنین : چرا داره پیام میاد
نادر : راستش دلم گرفته بود اگه امشب بهم پیام نمی دادی دلم می گرفت
نازنین : ممنون خوبم میرم و منتظر پیامتون میشم
نادر: ولی چیزی بهت نمی گفتم نه باش
نازنین : عحبببببببببببببب!!!چرااخه ؟
نادر: اون جا هم مثل این جا چیزی ننوشته بودم
نازنین : داره پیام میاد چون گوشیمو مودم کردم
نادر: فقط دو سه خط نوشته بودم که پیام تو اومد
نازنین : نادرخان شما همیشه برای حرف زددن آزادید
نادر: ممنونم نازنین جان لطف داری بهم که تحملم می کنی
نازنین : و مطمئن باشید که موردی باشه توضیح میدم و توضیح می خوام
نادر: می دونم رو اعصابت راه میرم
نازنین : نه اصلا این طور نیست
نادر: گفته بودی من با این احساساتم چند تا دختر می تونستم با خودم همراه کنم
نازنین : کسی گیوتین نذاشته بود که یا میای این جا یا سرتو میزنیم
من به اختیار و انتخاب خودم اینجام
نادر : نمی دونم چی بگم
نازنین : بدون هیچ منتی
ای کاش میکردید !!!(منظورهمراهی چند دختر با خودمه )
نادر : می دونم اینو بار ها گفتی و منم بار ها حسش کردم
نازنین : هرچی دلتون می خواد بگید
نادر : نه واسه چی ؟ عاشق عشق بودن مال نوجوانیه . الان بایدآدما رو دوست داشت
نازنین : که من آنقدرباعث اذیتتون نمی شدم
نادر: اگه منو ازاربدی که نمیدی خیلی بهتر از محبت بعضی هاست راستش با خودم فکر کردم داری عادتم میدی که فراموشت کنم
نازنین : ای خداااااااا
نادر: این خیلی ناراحتم می کنه . اگه من بدونم به من یه نموره توجه دوستانه هم داری خدا رو شاهد می گیرم که این قدر بی قراری نمی کنم و بهونه تو رو نمی گیرم اینم یه نوع دیوونه بازیه که من دارم
نازنین : یعنی الان یه نموره توجه هم ندارم ؟؟؟؟
نادر: چرا داری . خیلی هم داری . خیلی بیشتر از یه نموره . البته دوستانه هست و من درکت می کنم هیچوقت نخواستم خلاف میل توکاری انجام بدم من می دونم توچی میگی نگرانی تو رو حس می کنم برای همه اینا ارزش قائبم ..چون اولا آدم دیکتاتوری نیستم
نازنین : نادرخان من امروز سرکلاس بودم که اون توضیح رو در مورد تزم دادم و اگه جائیش اشتباه هست بهم بگید لطفا
نادر : بعد این که اگه تو ازم راضی باشی حتما باهام مدارا می کنی ..یک نکته خیلی مهم وجود داشت از نظر مثلا قاضی پسندانه اون جا بازم بحث حقیقت و واقعیته یک مثالی می زنم ..مثلا در رانندگی یکی ممکنه بگه من رانندگی نمی کنم ممکنه بزنم آدم بکشم پس رانندگی بده ؟چاقو رو میندازم دور ..چاقو آدما رو زخمی می کنه از عشق فرار می کنم
نازنین : من آن قدرجسورهستم متاسفانه که اگه واژه راضی درمقابل شما درست نیست من از لفظ اعتماد نداشتن استفاده می کنم که اگه بهتون اعتماد نداشتم خیلی راحت رفته بودم و همه چی تموم شده بود چون ممکنه شرایطم طوری بشه که با واقعیات نخونه
نادر : اینو میشه پذیرفت از این دیدگاه اما نمیشه از احساس به خاطر خود احساس فرار کرد اما من هرچی رو که گفتی با جان و دل می پذیرم چون می دونم تو نمی خوای غرق واقعیتی بشی که شاید زندگی تو رو زندگی تو و شاید طرف احتمالی تو رو خرابش کنه
نازنین : شما وقتی می دونی آتیش داغه و میسوزونه دستتون رو توش می برید ؟
نادر : این تزتوست . آیا حتما خراب می کنه ؟ آتیش داغه ..اما میشه اتیشو گرم نگه داشت اتیش داغ اگه بخواد بیاد
نازنین : بله خراب می کنه . به قاطعیت میگم خراب می کنه
نادر : فقط خداست که می تونه جلوشو بگیره
نازنین : خراب ..نه نه .. خدای این جا در این مقوله اختیاری که به من انسان داده
و همین طور عقل و منطق
نادر : من این روزا یار ها گفتم .. عشق خودش میاد .. حالا میشه با سر سختی جلو شو گرفت
درست میگی اختیارشو داری ..
منم در این اختیار با توام
می دونم می تونستی مثلا امشب به من سر نزنی
اما می دونم که حس منو حس می کردی
می دونم دوست نداشتی ناراحت باشم ..
فقط به خاطر محبت دوستانه خودت
i
نازنین : سرسختی جلوش رو میکیرم چون نمیخوام حرمت پاکی عشقی که بارها گفتید تو نوجوونی داشتید رو خدشته دار کنه
نادر: و می دونم علت دیگه ای نداشت
من نمی خوام در آتیش بسوزی
به منم فکر می کنی و حرمت من
منم می خوام در همین حد تعدیلش کنم
نازنین : لگه آتیشی به پا بشه من تنها نمیسوزم
نادر : بغضی وقتاست نبودن یک چیز بیشتر آدمو عذاب میده
نازنسن : این آتیش ممکنه افراد دیگه ای رو بسوزونه
نادر : بیشتر آدمو می رنجونه
گفتم من ازت چیزی نمی خوام
نازنین : میدونم، و باورش دارم
نادر: پس من اون تیکه ای رو که منصرف شدم برات بفرستم حالا می فرستم
در همین جا
نازنین : منم دارم تا همین جایی که حتی بساط آتیشی هم مهیا نشده پیش میرم
باشه، بفرستید
نادر : تابدونی قبل از پیامت چه احساسی داشتم
بازم کلمات از من فرار می کنند .. آخه هر چیزی که بگم یه دلیلی پیدا میشه واسش . دلم بهونه تو رو داره . دلم تو رو صدا می زنه . کاش صدامو می شنیدی .. چرا سردمه ؟ چرا خورشیدو احساسش نمی کنم ؟ چرا از خودم داره بدم میاد . چرا از زندگی دارم بیزار میشم .
ولی وقتی که پیام تو اومد
دیگه روم نشد بفرستمش
گاهی آدم حس می کنه حقیر شده
نازنین : همیشه از چیزی که میترسی سرت میادi
خودشم سختشه یه چیزی رو بفرسته
اما من الان که اینو فرستادم
حس کردم باهات خیلی صمیمی ام
نازنین : مگه من چیکار میکنم که وقتی نیستم شما بهتون سخت میاد؟
نادر: دیگه اون حس تحقیرو نداشتم
نازنین : نادر خان
صبر کیندi
نادر: چرا از چیزی که می ترسی فکر می کنی سرت میاد
نازنین : می ترسم ... از همین !
چرا از خودم داره بدم میاد . چرا از زندگی دارم بیزار میشم .
مگه من کی ام ؟ مگه من چیکار میکنم ؟
نادر: به جنبه مثبتش فکر کن
من اگه گفتم از خودم داره بدم میاد
نازنین :: مگه من چه چیز خاصی دارم ؟
نادر: واسه این بود که نتونستم محبت تو رو حفظ کنم
حس کردم نازنینی که مثلا یک شب در همین وقتا بهم پیام می داد حالا بی خیال شده
نازنین : مغز من به واژه ی محبت اِرور میده
نادر: منظورم محبت دوستانه هست
چیز خاصی داری یا نه ؟
اونو دیگه نمیشه بیان کرد دقیقا
شاید یه تفاوتی رو که با دیگران در تو دیدم
شاید آهنگ نوشته هات
نازنین : چون ندارم ، چون اگه داشتم الان میتونستید بگید
اگه بگم برا همین خوب بودن باورتون ندارم چی میگید ؟
نادر: بعضی آدما برای هم کری می خونن .. خط و نشون می کشن
باورم ندارید اون مسئله دیگه ایه .. منم بهت حق میدم که باورم نکنی
خودمم از خودم انتقاد دارم i
نازنین : باورتون ندارم ، چون برام منطقی نیست ب خوندن چندتا پست انقدر به نظرتون متفاوت بیام که هر چیزی که میگم رو بپذیرید
و تلاش کنید برا آرامش من
نادر: دنیای مجازیه .. اگه بخواد سراسر حس کنی که همه چی دروغه
دیگه اصلا نباید بیای به این سایتها
که فقط چند تا کلمه بنویسی و شوخی کنی و بری
فکر می کنی من غلو می کنم
نازنین : با اعتماد اومدم به مجازی چون خودم همیشه خودم بودم بی دروغ
نادر : حالا چه ایرادی داره در این حس خودم
نازنین : اما بی نهایت دروغ دیدم
بی نهاااایت
نادر : بخوام بهت اهمیت بدم ..
نازنین : نمیدونم !
نادر : اگه دلت می خواد می تونی منم به اونا اضافه کنی
ولی یکی که دروغ بگه یا نفع مالی می خواد
یا کمبود روحی داره
یا می خواد یه چیزی رو به دست بیاره
یا می خواد جاه طلبی کنه به خودش و اونی که دوستش داره بگه
که من خیلی دوستت دارم آدم خوبی ام و از این حرفا
این چه امتیازی می تونه داشته باشه
اون آدم یا من می تونستم برم از کانالهای دیگه
منی که به همین دنیای مجازی بسنده کردم
اگه جنسم خرده شیشه می داشت
از اول می گفتم مجردم .
سی سالمه یا سی و پنج که قابل قبول باشه
بشه دخترای زیادی رو تحت پوشش قرار داد
ولی من دیوونه همه جا راستشو گفتم
خیلی ها رو این جوری رد کردم
نازنین : چرا دیوونه ؟؟؟
نادر : دیوونه منظورم از نقطه نظر دیگران بود
خودم پشیمون نیستم از راستگویی
نازنین : متوجه ام
نادر : مگه حالا قرار بود همه همدیگه رو ببینیم ؟
یک دختری بود که اصلا قبل از این که من جواب پیامشو بدم کارت شارژ می خواست
تو حالا می خوای اینا رو مقایسه کنی با خودت ؟
با اون همه افکار و احساس و حسن نظر در نوشته ها و افکارت ؟
نمیگم کار من یا کار تو درسته یا حتی غلط
ولی میشه از احساس .. از عقل .. از اندیشه و از هر رابطه ای به قسمت پر لیوانش توجه کرد
اینو هم می پذیرم ممکنه وابستگی هم پیدا شه
اصلا بهت مهلت نمیدم که بنویسی i
نازنین : وابستگیی که آزار دهنده خواهد بود
نادر: مهلت فکر کردن هم بهت نمیدم
نازنین : نه نه ، میخونم و منطقیه حرفاتون
جایی که لازمه حرفمو میزنم
و گرنه تایید میکنم همه رو
نادر: شاید وابستگی آزار دهنده باشه .. اصلا نفس کشیدن آزار دهنده هست . پایان تمام روابط جداییه
میشه خیلی چیزا از هم یاد گرفت .. میشه به هم نزدیک بود و حتی خیلی از تابو ها رو هم رعایت کرد
نازنین : درسته اما جدایی ها هم دلایلی دارم
دارن
که گاها خیلی آزار دهنده است و محکوم به اجبار و گاها لذت بخشه چون رهایی به دنبال داره
نادر : بعضی وقتا در یه شرایطی دوری و جدایی خیلی کشنده تر از این میشه که به خاطر ترس از وابستگی و جدایی درد ناک تر همون اول بخوان از هم جدا بشن
نازنین : فرض محااال
نادر : جدایی به علت عدم تفاهم ... به علت مرگ ... و خیلی عوامل دیگه می تونه باشه . گاه به خاطر ایثار و گذشت .... گاه به خاطر خیانت
نازنین : منو شما ی رابطه عاطفی برقرار کردیم ، ومن شرایط زندگیم تغییر کرد، با این وابستگی چیکار باید بکنم ؟
نادر : دوست داشتن یک مد نیست که ما ازش پیروی کنیم ..
نازنین : ین ی مدل جدایی
شما بگید به من
نادر : این روزا بین نود درصد دخترا پسرا مد شده .. یا نود درصد روابط این جوریه
همین جوری حرف می زنیم و در عالم رویا سیر می کنیم .. البته می دونم چی می خوای بگی و بهت حق میدم .
شاید برای همینم باشه که این تزو داری
پس میشه گفت در این شرایطه که این عقیده رو داری
اما نمیشه به خاطر ترس از مرگ یک خطر دیگه رو پذیرفت
هر طرف رو که بچسبی یک ایرادی داره
نازنین : نادر خان من اون موقع که میتونستم با کسی ارتباط داشته باشم ، نداشتم چون نیازی حس نمی کردم و اون موقع که باید ازدواج کنم نکردم چون از آزادیم لذت میبردم و چسزس که هم ارزش و یا جتی بالاتر از ارزش آزادی باشه برام وجود نداشت و نداره
نادر : میشه وابستگی رو زیادش نکرد
و من هم برای تو و آزادی تو ارزش قائلم
انازنین : ما حالا فرض محال و میذارم رو اینکه بعد اینهمه سال کسی رو پذیرفتم و هم زمان هم دلم خواسته ازدواج کنم
نادر : اگه گاه می بینی یه کوچولو حسودیم میشه
نازنین : نادر خان اینا که میگم همش در خصوص دلیل جدایی که کفتم
نادر : شاید واسه این باشه که گاهی حس می کنم می خوای منو دورم کنی
تو اگه خواستی از دواج کنی آزادی .. به همون دلیل که آزاد بودی و با من حرف زدی
شاید دلم بشکنه ..مثل همون روزایی که جریان فر زاد پیش اومد
اونم با یک ازدواج فرقی نداشت
نازنین : من دیگه تو 33 سالگیه غلط میکنم ازدواج کنم
نادر : در اون جا هم تو رو از دست رفته حس می کردم
نازنین : من حدودا 5و6 سالی هست حلقه دستم میندازم
نادر : حالا تو دوست داری من و تو از هم جدا شیم ؟ البته شاید تعبیرت این نباشه
نازنین : و هرکی هم میپرسه میگم بله ازدواج کردم ، و در جواب اینکه بچه نداری میگم خدا نخواسته
نادر : حلقه به این دلیل که دیگران فکر کنن تو متاهلی ؟
نازنین : ینو به این لیل گفتم که بدونید اگه حرفی از ازدواج میزنم فرض محاله
اما میخوام بگم وابستگی بده
چیزی نیست که یگی خوب میشه بیحیالش شد
نادر : میشه وابستگی رو کنترلش کرد


ادامه دارد ..نویسنده : ایرانی

نادرونازنین 7

نلزنین خیلی سرسخت نشون می داد . ما با هم حرف می زدیم و حرفامون بیشتر در مورد فرزاد بود و کاراش ... یک چیزی رو تعجب می کردم و اون این که درچند مورد حس کردم فرزاد از چیزایی خبر داره که من مثلا چند دقیقه قبلش به نازنین گفته بودم در حالی که نازنین عنوان می کنه با فرزاد صحبتی نداره .. موضوع رو که به نازنین گفتم به من گفت تو هک شدی و خصوصی تو در سایت هک شده .. اون به پیامهای ما دسترسی داره و من حرفشو پذیرفتم . چون بهش اعتماد داشتم . طرز نوشتن و بیانش ..جملاتش .. حرفاش .. همه یه حس خوبی بهم می داد . می دونستم می تونم یه روزی شکارش کنم و در واقع خودم شکارش بشم . البته این طور نبود که به خونه و زندگیم نرسم .. کارم فقط شده بود از این دکتر به اون دکتر رفتن بابت همسرم ... اون بازم اصرار داشت برام زن بگیره .. گاه باورش نمی شد که من دنبال زنی نباشم که نیاز های جنسی منو رفع کنه ..ولی نمی دونست که یکی هست که باهاش حرف می زنم . نازنین رو به خاطر خودش دوست داشتم وگرنه نویسندگی وقتمو پرکرده بود و می تونستم بیشتر بنویسم . نازنین بهم ایمیل می داد و مدام بهم می گفت که مراقب باشم ..مراقب باشم که دیگران می خوان توطئه کنن علیه ما .. نمی دونم ازچی حرف می زد ما که کاره ای نبودیم ...یکی از روزها این نازنین بود که به دنبالم می گشت .
نازنین :وای خوشحال شدم که این جائید . نادرخان باورکنید هیچ ارتباطی بین منو فرزاد نیست من با کسی رابطه ندارم والا ندارم بلا ندارم چشام پراشک میشه وقتی پیامهایی رو که به فرزاد رو دادید می خونم . من اگه شروع کننده تبریکی بودم ( به مناسبت نوروز و تولدم تبریک می گفت در خصوصی )از روی احترام بوده به والله قسم اگه درمورد خانومتون پرس و جویی می کردم از رو انسان دوستی بوده .....بخدا من دختر عادی و معمولیم با هزار تا گرفتاری وقت برا این جینگولک بازیا که هیچ حوصله هم ندارم ..یکی نیست به این فرزاد بگه مردک تو اگه سه سال با من ارتباط داری اونم تو واقعی شرم نمی کنی بعد سه سال منو تقدیم کس دیگه می کنی ؟ یه سری نوشته های پراکنده هم داشتم قبل از این دیوونه بازیها ...وقتی حس می کردم نازنین به صداقت و سادگی من پی برده یه آرامش خاصی بهم دست می داد. یه سری از نوشته های من در اون روزها که عین خاطره نویسی با خودم حرف می زدم ..
اون همش میگه من از یه روزایی می ترسم .. من از اون روز می ترسم
آخه ترس به خاطر چی ؟ آهای نادر یادت باشه به نازنین چی قول دادی .. خانم ش . م چه داستانی نوشته .. عشق ممنوع
نادر : من چیکار کنم خودش میاد
وجدان چرتی : یک کاری کن نیاد . شوتش کن . بزن زیر گوش عشق ..
نادر : تو رو خدا وجدان جان از این حرفا نزن . الان نازنین اگه اینا رو بخونه از من دلخور میشه
هرچند اینایی رو که دارم می نویسم خوندنش حاجی حاجی مکه هست
ولی بالاخره شاید یه روزی خوندش ..
وجدان چرتی : این قدر بنویس نادر جان که نفست در بیاد .
نمی دونم حالا نازنین چیکار می کنه . چند ساعته دارم وقت تلف می کنم
حوصله نویسندگی رو ندارم
شاید کار داره .. خواب داره .. نمی تونه بیاد .. نمی خواد به من عادت بده .. از دست من دلخوره ..
چرا این قدر زود دلم واسش تنگ میشه ..
میگه من چون با موبایل انلاین میشم نمی تونم وارد چت شم ..
دارم می خوابم .راستش کمی ناراحتم کاش می تونستم کمی شجاع تر باشم
بیشتر اعتمادشو جلب کنم
آخه من که کارم کلک نیست
ولی اون نمی خواد باور کنه .و منم بهش احترام می ذارم .. اینم یه قسمت از حرفای دلم با خودم بود .. در بحث و چت با نازنین هروقت می دیدم حال و روزش خوش تره یه تیکه عاشقونه مینداختم می کشیدم عقب .. نویسنده :ایرانی  

نادر ونازنین 6

از نازنین خواسته بودم که ایمیلشو بهم بده یعنی آدرسشو .. یه بهونه ای آورد و نداد و البته چند ماه بعد یه ایمیل و یه جی میلشو بهم داد منتها اون روزها خودم به اسم اون و آیدی نازنین ایرانی یک جی میل براش ساختم ولی تقریبا تا اون روزها یک کار الکی به نظر می رسید ..چند روزگذشت من به اون بی توجه بودم فراموش کردم که چی می خواستم ..دیگه یواش یواش داشتم ذهنمو عادت می دادم به این که از اول هم کارم اشتباه بوده نباید خودمو این قدرپای بند می کردم .اما بعد ازچند روز از نازنین پیامی دریافت کردم طوری که انگاری ازم گله داشت که چرا به انزوا رفتم و یه چیزی در همین مایه ها ... طوری که انگار دوست پسری نداشته تمام اینها شایعه بوده .. خیلی عصبی شدم . حس کردم داره بهم دروغ میگه .. یا نمی دونه فرزاد همه چی رو بهم گفته ... یک لحظه جوش آوردم ولی محترمانه بهش گفتم چرا بهم نگفتی دوست پسر داری ..فکر کردی من کی هستم ؟ منطق حالیم نمیشه .. و کلی حرف دیگه ..و اونم اینا رو نوشت
نازنین :سلام, طاقت نیاوردم .صندوق پیامتون که پر شد دیگه قاطی کردم اومدم
اینجا(جی میل ) چیه جریان این پیام آخرتون؟من با کی ام؟چیو دروغ گفتم؟چیو
نگفتم؟اصلا سر در نیاوردم والا از پیامتون.خواهشا واضح حرفتونو
بزنید.والا نادرخان من کسی رو نمیپیچونم, شما در لفافه حرف میزنید.من چه
میدونم جریان چیه؟حالا که اومدم اینجا خواهشا دیگه اونجا اصلا نه پیام
بدید بهم نه عمومی خطاب قرارم بدید.انقدر که دری وری و فحش و بدوبیراه
شنیدم این چند وقت خسته شدم والا.:-(منتظرم
وقتی این پیام نازنینو که بهم ایمیل کرده بود دیدم شگفت زده شدم .. دریه حالتی بین بهت و استرس بودم ..نمی دونستم منظورش چیه .. چرا داره خودشو می زنه به کوچه علی چپ ؟ مگه اون فرزادو دوست نداره ؟ مگه سه سال باهاش نبوده ؟مکاتبات ایمیلی ما شروع شدده بود .. دیگه درسایت واسه هم پیام نمی دادیم .. اون شب بهم گفت که همه اینها یک توطئه بوده قسم خورد که با فرزاد دوست نبوده و می خوان خرابش کنن اسم کسی رو هم برد که باهاش دشمنی داره تمام نقشه ها زیر سر اونه .. وقتی نوشته هاشو می خوندم بیش از اونی که به قسمهاش توجه کنم توجهم به حس خوبی بود که از شنیدن این خبر پیداکرده بودم . اون روز یکی از بهترین روزای عمرم بود وقتی که نازنین بهم گفت با کسی دوست نبوده ..همه اینا دروغ بوده . یک نقشه یک دسیسه ..طوری خوشحال شده بودم که فکر می کردم نازنین به من جواب مثبت داده . آرامش خاصی داشتم انگار داشتم رو ابرا پرواز می کردم ..هنوز بین من و نازنین اون انفجاری که باید روی نداده بود ولی خود من منفجر شده بودم .. تازه فهمیدم که اون چند روز چقدرعذاب کشیدم . با همه اینا وقتی که دونستم قبل از من کس دیگه ای بوده و هست رضایت دادم که کاری به کارش نداشته باشم ..ولی حالا دیگه آتش زیر خاکسترداشت شعله می زد .. حس کردم بازم می تونم به نازنین بگم عاشقتم دوستت دارم .. مگه اون حس هیجان و سادگی منو نمی بینه ؟ شاید اونم دلش باهام راه بیاد .. سعی می کردم مراقب حرفام و حرکاتم باشم . یه حسی بهم می گفت یه روزی می تونم حرفای عاشقونه رو از زبونش بشنوم .. از زبونش و از دلش. اون می تونه حس قشنگشو به خوبی نشون بده بیان کنه .. نازنین همش احساس ترس می کرد .. گویی از عاشق شدن می ترسید ..می گفت من در عشق زیادی خواهم .. اگه عاشق بشم خیلی حسودم .. دلم می خواد تمام توجه عشقم معطوف به من باشه . طوری حرف می زد که انگار تجربه داره ..ولی هروقت در این زمینه ازش می پرسیدم که چطوره این قدر اطلاعاتت قویه می گفت فلان همکارم , فلان فامیلم , فلان دوستم همچین سرنوشتی رو داشته برام تعریف کرده یا شاهدش بودم .ومن ادامه نمی دادم ..دوست نداشتم کاری کنم که ناراحت شه .. خودمو پیشش یه مظلوم قهرمان حس می کردم که شاید همین رفتار من در برابر فرزاد یه روزی به نفعم تموم شه ..اون یه اخلاق عجیبی داشت ..خودش هم بار ها و بار ها می گفت نازنین دو حالت داره یا بد بده یا خوب خوب ..حد وسط نداره .. حتی خودش از این وضعیت انتقاد می کرد ولی حس می کردم شاید این توجیهی باشه برای سرپوش نهادن بر یه سری کارهای غیر منتظره و تندش درآینده .. شایدم راست می گفت ولی اون که می دونست این کارش اشتباهه چرا با این اشتباهش نمی جنگیدد ؟! ... ادامه دارد ... نویسنده : ایرانی 

نادر و نازنین 5

فرزاد :داداش شرمنده به خدا حالتو درك ميكنم ميشه خودت سر حرف روباهاش باز كنى
نادر: دشمنت شرمنده باشه ..این منم که باید شر منده باشم و شر منده هستم ... همین حالا جدید ترین ساخته ام رو به عنوان دلم گرفته منتشر کردم .. البته اون به خاطر تو نمی خواد با هام حرف بزنه شاید هم بعدا زد .. حالا یه مقدار از حرفام در متنمه .اونو خلاصه نوشتم .. .من فقط در سایت می نوشتم . هیچوقت جز همون یک بار .. بار اول و یک جمله ..هیچی چیزی بهش نگفتم .. هیچی نگفتم ..اونو هم با یه حالت احترام گفتم ..فرزاد : نازنين منو محكوم ميكنه به تهمت زدن وانگ زدن اما همه چي واضحه ومن هيج وقت بهش تهمت نزدم اون زود ازكوره در ميره هميشه و ميگه زود به قاضي ميري
نادر: شاید راست میگه ...چون آدمی که خصلتش مشخص باشه رو میشه از نوشته هاش شناخت ..میشه از سادگی درونش فهمید ... تو هم حق داری ... آدم دوست داره نسبت به کسی که دوستش داره یه حس مالکیت یا نفوذ داشته باشه فرزاد: به خدا تاحالا هزار بار بهش گفتم باهام صادق باش اگه اشتباهى هم داشته باشي ناراحت نميشم
اما اون ميگه من باهات صادقم
به نظرت چيكاركنم داداش؟
نادر: اون صادق بوده باهات .. بهت که خیانت نکرده .. مثلا آدم در محیط کاری ..در جامعه با مردان زیادی رو برو میشه ..منظورم یک زنه .. محیط اینترنتی رو هم میشه یک محیط کاری ..اجتماعی فرض کرد ..حالا گاه صمیمیتها بیشتر میشه ..تو بهش محبت کن .. عیبی نداره .. این قدر وسواس نباش .. براش در حد معمول حرفای قشنگ بزن .. دوستش داشته باش ... زن عاشق وقتی محبت ببینه وقتی خیانت نبینه .. وقتی ببینه مردش خوبه .. و یک با فر هنگی مثل نازنین باشه هیچوقت به طرفش خیانت نمی کنه . اما حواست جفت باشه و اعتدال رو رعایت کن .
فرزاد: اونروز بهش گفتم برم با ايرانى حرف بزنم بپرسم درموردت؟گفت برو بپرس ولي نگو ما باهم رابطه داريم تا خيالت راحت شه
نادر:حالا ازادی .. که تمام پیامهای خودمونو بهش بدی که بخونه .. موردی نداره ..چون من با این پیامی که در سایت گذاشتم و اون صد در صد دیده حالا می دونه که من می دونم تو و اون با همین .. دیگه پنهان کردن تاثیری نداره ... شاید خودشم متاثر باشه .. آدما رو نمیشه به خاطر سهل انگاری ها شون سر زنش کرد یا زیاد سر زنش کرد .. شاید باید بیشتر درکش کنی .. من حرفاشو باور کردم ..من یه بچه کوچیک اگه بهم حرفی بزنه باور می کنم ..من دروغ نمیگم ..من دروغگو نیستم . شاید بعضی وقتا حقیقتو نگم ولی دروغگو نیستم .. حقیقتو بهش بگو که با من سی چهل تا پیام رد و بدل کردی .. بذار بدونه .. بذار صداقتت رو احساس کنه .. بذار یاد بگیره تا خودش هم با تو رو راست تر باشه شل نگیره .. که نترسه .. چون دوست داشتن و تفاهمه که رابطه ها رو قشنگ می کنه .. بذار نازنین احساس امنیت کنه .. بذار تو رو اون جوری که هستی دوستت داشته باشه .. مثل یک آینه روشن و صاف ..مثل یک چشمه زلال .. دلم گرفته .. من دارم میرم سر کارم ... سه چهار تا پیام جا دارم .. سر فرصت باید پیامهای نازنینو ذخیره کنم جایی و صندوقو خالی کنم . اون یک دختر پاک و وفا داره . هیچوقت نگفته عاشقمه .. اون خیلی خوبه .. اذیتش نکن .وسواس نباش ..اگه کسی اذیتت کرد یا اذیتش کرد رو کمک من حساب کن .. به خاطر این که نا خواسته ناراحتت کردم و اعصاب همه رو ریختم به هم منو ببخش ... شر منده ام ...
فرزاد : اداش دشمنت شرمنده...من پيش توشرمنده ام كه اين فجايع به بار اومده
داداش به خدا من نميخوام ناراحت باشه نازنين
ماديونه وارعاشق هميم اما بخاطر گيردادناي اخيرم به نازنين ازم دلخوره
بهم حق بده كه آدم عاشق به عشقش حساسه
آدم عاشق سعي ميكنه مواظب عشقش باشه
اگه كسي خواست با نيت علاقه به عشقش نزديك بشه طبيعيه كه غيرتي ميشم
اما نازنين اينو قبول نداره.ميگه زيادي حساسي
ميگه توفقط باورم داشته باش
عشقمو باور داشته باش
من خودم مواظب رفتارم هستم بددل نباش
الان مثل تمام قضاياي ديروز وامروز رو اگه بخوام بهش بگم
ميگه تو آبروى منو پيش ايرانى بردي
سكه پولم كردي
دل ايرانى شكست واين حرفا
اصلا موندم چيكاركنم
نادر: نازنین راست میگه .. کاملا درست میگه .. اون اینو بهم ثابت کرده ...در واقع به تو ثابت کرده ...من هیچوقت راضی به خجالت نازنین نیستم .. همون جوری که اون راضی به عذاب دادن من نبوده ..من الان ازش دلخورم .. ولی می دونم چرا اون رفتار رو با هام داشته ..با این که بین ما هیچ رابطه ای نبوده ولی می تونم درکش کنم .. اون نمی خواسته در شرایطی که من شوق و ذوق دارم .. هیجان دارم ..امید وارم قلب منو بشکنه ..پیش خودش حساب می کرد که اگه بگه من و تو می تونیم یک دوست ساده باشیم و من عشقو قبول ندارم من نادر می پذیرم و همه چی تموم میشه ..فکرشو نمی کرد که نادر سماجت می کنه .. نازنین هم اذیت شده .. اونم خیلی آزار دیده ..باید اون روی سکه رو هم دید .. آدما رو نمیشه به این سادگی ها محکوم کرد .. هر کی ظاهر قضیه رو نگاه کنه شاید دلش به حال من بسوزه که چرا از اول جریانو نمی دونستم .. شاید اون از یک دید گاه انسانی اینو دیده ... تو مراقب عشقت باش ..آدمایی مثل اون اگه نگیم نایابن کمیاب هستند ...انسانها رو می تونی به مرور زمان بشناسی .. بعضی ها رو هم میشه خیلی زود شناخت ... من می دونم خجالت کشیدن چقدر درد ناکه زجر آوره .. دوست ندارم نازنین زجر بکشه ..شا ید به ظاهر دلم شکسته باشه ..ولی من که اونو نداشتم که از دستش بدم ..این نوشته هامو هم بخونه موردی نداره .. وقتی باهاش مکاتبه کنم همینا رو بهش می گم .. هیچوقت نمی ذارم خجالت بکشه ..عشق و دوست داشتن قشنگه ...شاید اون برات بهترین آدم دنیا نباشه و تو واسش بهترین آدم دنیا نباشی .. اما هر دوی شما برای هم خواستنی ترین آدم دنیا هستید .اینه که عشقو قشنگ می کنه .. وادارتون می کنه با دار و ندار هم بسازین .. با سختی ها کنار بیاین .. خیلی دلم گرفته ..اگه پرت و پلا گفتم منو ببخش
بین من و فرزاد پیامهای بیشتری رد و بدل شد اما دیگه در این جا واقعا برای هر دو نفرشون آرزوی خوشبختی کردم .. دیگه حس کردم من جایی در زندگی نازنین ندارم و خودمو گذاشتم جای اون پسره ... این که پاتو بخوای وارد زندگی یک نفر دیگه کنی درست نیست . .. خیلی دلم شکسته بود . احساس حقارت می کردم .. یواش یواش داشتم خودمو عادت می دادم به این که اون حق من نبوده و هرصمیمیتی رو نباید دلیل بر این بدونم که می تونم از اون راه یه روزنه ای برای رسیدن به خواسته هام به وجود بیارم .تقریبا فراموش کردم که چه خواسته ای داشتم هرچند احساسم به نازنین فراموش کردنی نبود ... ادامه دارد ..نویسنده : ایرانی 

نادرو نازنین 4

به نازنین گفتم اگه کس دیگه ای توی زندگیت هست به من بگو خودمو کنار بکشم ..من نمی خوام مانع و مزاحمت شم نمی خوام کاری کنم که بعدا باعث شه روابطت با اونی که دوستش داری خراب شه .. اون بهم گفت اصلا همچین چیزی نیست و باا کسی رابطه نداره .. اما من همیشه این حسو داشتم که اون باید یه گذشته ای داشته باشه که عذابش میده که این جور از عشق و دوست داشتن فراریه . حتما شکست عشقی خورده که به نوعی سر خوردگی رسیده .. با این حال انتظار داشتم که گذشت زمان باعث انعطاف پذیری اون شه ... چند روزی از هم بی خبر بودیم .. ناگهان سیل پیامها از چند کار برمرد یا پسر به طرفم سرازیر شد که نمیشه همه اون پیامها رو آورد فقط دو سه تا از پیامهای یکی از اونا رو میارم که اون روزا حسابی پکرم کرده بود و دیگه ناامیددم کرد . چاره ای نداشتم باید واقعیت رو قول می کردم . حسرت و حسادت رهام نمی کرد اما منطق باعث شد که هرطوری شده عذاب رو تحمل کنم . شخصی به نام فرزاد که البته من اسم اصلی شو نگفتم بهم کلی پیام داد من چند تا از پیامهامونو میارم ... من عشقو به زوذر نمی خواستم ..من نمی خواستم عشق یکی دیگه رو داشته باشم . من خودم احساس داشتم عاشق بودم .. درک می کردم آدما چی می کشن

فرزاد : سلام نادرخان ،خسته نباشيديه چنددقيقه وقتتون روميگيرم و ديگه مزاحمتون نميشم داداش بنده همون طرف عشق دوطرفه نازنينى هستم كه شما دنبالش بوديد.
منونازنين بيشترازسه ساله كه باهميم ديوانه وار عاشق هم بوديم،اين سه سال روانگار به اندازه ى يك عمر باهم زندگي كرديم.تا اينكه نسبت به نازنين بددل شدم نميخواستم بدبين بشم اما روابط بيش ازاندازه وگرم نازنين با اشخاصي مثل شما باعث شد بدبين بشم هر چند اون هميشه ميگه من رابطه م با نادر هميشه عادي ودوستانه بوده.من به عنوان ي عاشق اين حق رو داشتم كه روابط عشقمو كنترل كنم.اما اين اواخراز پيامهاي ردوبدل شده بين شماونازنين و همچنين دو دل بودن درقبول كردن نازنين به پيشنهاد رابطه شما به عنوان يك مرد حس ميكنم بهم خيانت شده البته شمارو مقصرنميدونم نادرخان،نازنين بايد درقبال تعهدي كه به عشقش داشت شما روبايد ازاين وضعيت مطلع ميساخت كه برعكس عشقش رو از ديد همه پنهان كرد...
بنده به نفع شما ميرم كنار
ظاهرا نازنين آرامشش رو ازشما ميگيره
لحظات خوب وخوشي رو دركنار هم براتون آرزومندم داداش.
يا حق...

نادر: با درود به فر زاد خان نازنین .. من نمی دونم واقعا چی بگم . اصلا از نازنین انتظار نداشتم که همچین رفتاری با هام داشته باشه . باور کن من همون اول هم بهش گفتم اگه کسی در زندگیت هست بگو .. به من گفت من دوستت دارم . بهت احترام می ذارم . حتی با هم خیلی صمیمانه در مورد مسائل مختلف حرف می زدیم . احترام همو رعایت می کردیم . حالا هم این کارو می کنیم .. الان ۶ روزه ازش خبری ندارم یعنی از سوم ماه میلادی تا حالا .. نازنین بهم گفت به عشق اعتقادی نداشته .. ولی من همش حس می کردم که باید یه چیزی باشه . باور کن فر زاد خان من اصلا اهل نا مردی نیستم . الان نازنین که به من نگفته عاشقتم ..ولی گرایش های خاصی رو در اون حس می کنم . از این که دلش نمیاد ناراحتم کنه .. از این که به این موضوع اهمیت میده که من در موردش چه عقیده ای دارم . در حالی که اگه دوستم نمی داشت واسش مهم نبود عقیده من .. واسه این موضوع خیلی ناراحت بود ..در حالی که من بهش گفتم عزیزم هر چی دیگران در مورد تو بگن رو من همین جوری چشم و گوش بسته قبول نمی کنم ... انتظار داشتم وقتی بهش اظهار علاقه می کنم اون تا حدودی انعطاف پذیر باشه .. داداش اگه تو و اون با همین من واسه چی بخوام پیگیر اون باشم . به خدا من اهل نا مردی نیستم . تازه اگرم بمونم و مثلا من و نازنین با هم باشیم که رابطه مون با هم خوبه و هر لحظه امکان داره با هم جور شیم از کجا معلوم که همون خیانتی که به شما کرده با من رو هم ریخته .. به من هم خیانت نکنه . تازه من فکر می کردم با یکی دیگه دوسته . پس اون دیگه چیه . چه خبره ! اصلا از نازنین انتظار نداشتم . البته اون به من گفته گاه که عصبی میشم میرم تا چند روز بر نمی گردم . من باید اونو ببینم و یه صحبتی با هاش بکنم . البته چون می دونم شما شاید دوست نداشته باشی ازت اسم ببرم چیزی نمیگم .. یه جور دیگه متوجهش می کنم .. در ضمن من اسم نمی برم چون راز نگه دارم یکی دیگه هم دیروز در موردش یه چیزایی می گفت اون از دوستان قدیمی مورد اعتمادم بود .. خدایا من به خاطر نازنین آبروی خودمو خرج کردم . من هنوزم دوستش دارم . من کاری به گذشته اش نداشتم .. ولی دوست داشتم با من صادق باشه . دوست داشتم به من دروغ نگه .. من دیشب یه متنی رو در روز نوشت گذاشتم از این که این روزا آدمای ساده خیلی احمقن چرا اون با من این رفتار رو کرده . من هنوزم دوستش دارم .. ولی این جوری فایده نداره . چند تا از دخترای سایت رابطه دوستانه شون با من بد شده . به بهانه های مختلف به من متلک میگن .. واسه هیچی ؟ نازنین هم که معلوم نیست کجاست .. فقط میگه من دلشو ندارم ناراحت ببینمت .. به من میگه دوستت دارم احترام می ذارم در حد یک رابطه منطقی .. با هم خیلی خوبیم .. آخه یک زن ..من سر در نمیارم .نازنین به من گفته من هر احساس تو رو قبول می کنم . می پذیرم ... حتی اگه مطالب عاشقانه و احساسی بنویسی می خونم خوشحال میشم .... اصلا حرفاش عجیبه ولی از اون طرف میگه نمی تونم احساس عاشقانه ای نسبت بهت داشته باشم . من و اون تا حالا دهها و بالای صد پیام رد و بدل کردیم که خیلی ها رو بردم به ایمیلم .. اصلا دلم نمیاد پیامهای گرم و محبت آمیز شو پاک کنم . من خیلی دوستش دارم .. اونو با همه این شرایط قبول می کنم . ولی اهل نامردی نیستم . اگه اون دوستت داره .. اگه با هم بودین .. من یه جوری شدم . نه .. نازنین نباید این کارو می کرد . من حرفاشو باور کردم .. شایدم بکنم . آخه به خاطر همین آرامشی که در حرفاش بود عاشقش شدم .. راستی یک سوال .. تو از کجا می دونستی من و نازنین با هم خیلی صمیمی هستیم و دهها پیام رد و بدل کردیم و تا لب مرز عشق پیش رفتیم و طوری که در حرفامون حتی نمی خواهیم سر سوزنی همدیگه رو ناراحت کنیم . یعنی همه اینا رو نازنین بهت گفته ؟ بدون مقدمه ؟ من مقصر نیستم .. نازنین دختر خوبیه ... مشکل عصبی داره . خیلی ها اذیتش کردن . خیلی ها بهش تو هین کردند .. حتی یک نفر بهش تهمت زد که اون یک پسره و می خواد حال پسرا رو بگیره ..کلا خیلی اذیت شده . من فکر می کردم به خاطر همیناست که داره فکر می کنه تا بعدا به به درخواست رابطه عاشقانه با من جواب بده .. دیگه نمی دونستم پای شما وسطه .. در هر حال فر زاد خان عشق باید دو طرفه باشه . و من و نازنین یک رابطه داریم یعنی بر نامه مون از بر نامه تو جداست ..یعنی منظورم اینه اگه حس می کنی نازنین واقعا به درد عاشق شدن نمی خوره اذیتت می کنه همون ازش دل بکنی خیلی بهتره . چون در عشق باید رابطه دو طرفه باشه . خودت رو اذیت نکن .. یعنی راحت تر بگم . ممکنه کار به جایی برسه که هم تو و نازنین به هم بزنین . هم من و نازنین . یعنی اون فکر نکنم با این شرایط اصلا سزاوار این باشه که ..من چی بگم . آخه دوستش دارم . هنوزم با همه بدیهاش عاشقشم . با این که منو بی خبر گذاشته . من باید بدونم اون چشه . من می خواستم همراهش باشم . دوستش باشم . کمکش کنم . از اون حمایت کنم . نذارم کسی اذیتش کنه . اون نخواست احساس منو درک کنه . اون تنهام گذاشت . الان نازی به پیام من جواب نداد . گفتم به اون پیغوم بده من کارش دارم . نمی دونم گاهی فکر می کنم قلبشو از سنگ ساختن . ولی با همه اینا نمی دونم چرا نمی تونم ازش دل بکنم . من باید بفهمم چرا اون این کارا رو می کنه . ولی قضاوت عجولانه نمی کنم . من نمی خوام فکر کنم که اون این جوریه . اصلا داغون شدم . فر زاد جان منو ببخش . خیلی احساساتی شدم . امید وارم از من گله مند نباشی . اگه کاری ازم بر میاد به من بگو ... می دونم نازنین شوکه میشه از این که بدونه من خیلی چیزا رو می دونم . با همه اینا من آدما رو به خاطر خودشون دوست دارم .. بازم به حرمت عشقی که بهش داشتم در کنارش می مونم . دست کمک بهش میدم . تنهاش نمی ذارم . شاید بهتر شد . شاید به زندگی بر گشت .. شاید واسه احساس آدما ارزش قائل شد . شاید اون جوری بفهمه که من چقدر دوستش دارم و با تمام وجودم هر کاری که ازم بر بیاد واسش انجام میدم . ما که نباید عاشق عشق باشیم . ما باید عاشق عاشق باشیم . من باید نازنین رو به خاطر خودش بخوام . و من در کنارشم بهش کمک می کنم .. حتی اگه بعدش تنهام بذاره و اون زندگی که خودش دوست داره انتخاب کنه .. من داغونم خیلی .. دلم می خواد خیلی چیزا بنویسم ولی انگار قدرت نوشتن از من سلب شده . اگه غلط املایی زیاد دارم منو می بخشی . حسشو ندارم بر گردم عقب اصلاح کنم .. با احترام .. دوست و برادرت : نادر
خدایا ! یعنی آدما باید دروغ بگن تا حرفاشونو باور کنن . من که به کسی دروغ نگفتم .... چرا باید این همه دروغ بشنوم
این اولین پیامهای رد و بدل شده بین ما بود .. راستش در این جا با همه شوکه شدن و تحمل دردیه نموره ای هم دوست داشتم اگه میشه فرهاد از زندگی نازنین بره بیرون ..همین غم و اندوه رو داشته باشه .. دیگه نازنین رو نخواد .. البته اگه قاطعانه از موندن می گفت همچین حسی برای همین چندد ساعت هم بهم دست نمی داد ولی نباید مستقیما می گفتم ..مثلا درقسمت اول پیام گفتم نازنین به من گفته که دوستت دارم .. گفته بودولی نه در مقام عشق یا آخر مکاتبه گفتم که نازنینو تنهاش نمی ذذارم ولی با همه اینها عذاب وجدان داشتم دلم نمیومد قلبشو بشکنم ولی دوست داشتم با رضایت از هم جداشن ..نمی دونم چرا این جوری شده بودم .. نازنین می دونست چه جوری باهام حرف بزنه اون سی و سه سالش بود اون جوری که خودش می گفت ..در قسمت بعدی بازم ازخودم و فرهاد پیامهایی رو می ذارم وسعی می کنم از قسمت ششم برم رو مطالب و موضوعات اصلی تر ..منتها این ماجراها بایدد گفته شه برای برداشت ها و قضاوتهای آینده ...ادامه دارد ..نویسنده : ایرانی

نادر و نازنین 3

اواخرمرداد 94 که فکر کنم 23 مرداد بود در پی مسئله ای که درسایت پیش اومده بود و تعدادی به هم پیچیده بودند من هم فرصت را غنیمت شمرده احساسمو به نازنین گفتم ..منتها اون موقع با آیدی قبلی ام درسایت که حالا بسته شده حسمو بهش گفتم و بعد ها این نوشته ها را در ایمیلم کپی کردم کپی عکس العمل اون لحظه شو هرچی می گردم پیدا نمی کنم تا عینشو بیارم ولی کلیت اون به یادم مونده ...خود من هم غیر این پیامی که ازخودمه و الان می ذارم یکی دو پیام اولیه قویتر هم داشتم .. در هر حال آدم که فکرشو می کنه عشق و دوستی ها به ظاهر یک شکله ولی برای شکل گیری صدها راه وجود داره یا بهتره بگیم با یکی از صد ها راهی که آدم خودشم وا می مونه شکل می گیره .. یکی از پیامهام درمرداد 94 به این شکل بود البته به خاطر رعایت بعضی نکات شاخ و برگهاشو زدم ..
نادر: خب من بهت علاقه داشتم این اولین باره که دارم این حس درون خودمو میگم منو محکوم نکن .برو پیام دلتنگی هامو بخون اون وقت ازدردهای این روزای من باخبر میشی .درنوشته های من اونایی رو که از کلمه نازنین استفاده کردم یعنی تو .. اونایی که گفتم همه چیز من یعنی تو .. هیشکی حق نداره به تو توهین کنه .هرکی به تو جسارت کنه من داغونش می کنم . می بخشی احساسمو مستقیم گفتم ..شایدحسش نکرده باشی . به من تخند اگه به من بگی حس من اشتباهه باورت می کنم چون دوستت دارم پس تو هم باورکن (نمی دونم این یه تیکه رو واسه چی نوشتم دیگه )باورم کن ..باورم کن ..من در کنار تو خواهم بود و بر دهان اونایی که ناراحتت می کنند مشت خواهم زد ..و هیچکس حق نداره اذیتت کنه و من حاضرم اینو محترمانه در عمومی هم بیان کنم و بگم . اما تو باید باورم کنی نازنین . تو باید باورم کنی که چقدر این مدت عذاب کشیدم ..دوستت دارم نازنین ...به نظرم یه پیام اولیه دیگه هم بوده .. شاید تعجب کنید که این چه طرز بیان احساس عاشقیه ..ولی باید جای من باشید تا اینو بدونید ..من و اون دو سال با هم خیلی محترمانه و کتابی اما صمیمانه مکاتبه داشتیم .. بنابراین شکستن این طلسم شرم و حیای زیادی می خواست .. سختم بود این که اون راجع به من چی فکر می کنه...وقتی که پیام منو دریافت کرد گفت من شوکه شدم اصلا نمی دونم چی بگم ..باورم نمیشه .. که تو اینا رو بگی ..هنگ کردم .. در حال خودم نیستم .. بعد پیام داد که من اهل عشق و عاشقی نیستم .. به عشق اون جوری که خیلی ها اعتقاد دارن اعتقادی ندارم و مطالب دیگه .. پیامهای روز بعدش به این شکل بوده .. فکر کنم یه جا من بهش گفتم می بخشید که مزاحمت شدم ....
نازنین : نادرخان شما هیچ وقت مزاحم نیستید اما اجازه بدید همونطور مثل قبل باشیم این طوری برای هردومون راحته ممنونم که اجازه دادید راحت حرفم رو بزنم و بهم این آرامش رو دادید که بتونم باهاتون صحبت کنم . ببخشید اگه ناراحتتون کردم و بی اندازه عذرمی خوام . شما همچنان همون نادرخان صبور و با محبت و قابل احترام برای من هستید و خواهید بود . از بزرگواری و تحمل این چند وقتتون سپاسگزارم .آرزومند آرزوهاتون هستم . بر قرار باشی ..
نادر: درود به نازنین عزیز و تشکر از همراهیت بامن .ما الان هم مثل قبل هستیم .من از دیروز تا حالا چیزی بهت نگفتم . اگه یه چیزی توی قلبمه یا نیست همون جا زندونیه .من واسه چی ازت ناراحت باشم . اگه حرکتی ازم دیدی منو ببخش . حتی یک بار , یک کلمه یک جمله هم دیدی که چیزی ازت بخوام ؟شاید همه اینا برای خیلی ها بازی باشه ولی برای من دنیای مجازی دنیای دروغ نیست . دنیای واقعیه . دنیای فریب نیست .دنیای قریبه .چرا فکر می کنی من ازت توقعی دارم ؟ حتی اگه حرفها و اون احساسات و اندیشه ها و عقاید خودت را در روز گذشته بر زبون هم نمی آوردی من چیزی ازت نمی خواستم . این مثالی که دارم می زنم نه به خودم کار دارم نه به تو . من شاید نه به اون اندازه عاشق باشم و نه تو اندازه بی تفاوت که خودت میگی . دیروز گفته بودم که عشق باید در خونه آدمو بزنه .وقتی درخونه ات رو زد تو هیچوقت نمی تونی و صلاح نیست که دریچه دلت رو به روی یک زندگی کلیشه ای بازکنی .منم به خاطر همراهی و همدلیت ممنونم .نمی دونم چی شده که برای چندمین بار اینو از من می خوای که مثل قبل باشیم . شاید دوستانت گیر میدن شوخی می کنن . آدم هیچوقت به خاطر خودش از کسی که دوستش داره ناراحت نمیشه .من هیچوقت ازت ناراحت نمیشم و دوست ندارم ناراحتت ببینم راحت باش . حتی اگه به پیامهای من جواب ندی..اگه فکر می کنی من آبروتو بردم معذرت می خوام . برات آرزوی لحظات خوشی را دارم درکنار دوستانی که خسته و دلزده ات نکنن و یه حس قشنگی از زندگی بهت بدن . درکت کنن تا زندگی رو پرشورتر پیش ببری ..نادری که هیچوقت از نازنین ناراحت نمیشه ... ادامه دارد ..نویسنده :  ایرانی 

نادر و نازنین 2

 من و نازنین از سال 92 با هم پیامهایی رو رد و بدل می کردیم پیامهایی که فقط از طریق منو و خصوصی های سایت بود ..پیامها معمولی و بحث عادی و دوستانه و مشورتی بود . هر کاربری آرشیوی مثل یک ایمیل در اختیار داشت. خیلی دلم می خواست یه بهانه ای پیدا کنم تا یه جوری حس خودمو به نازنین نشون بدم . درست ده ماه قبل از فوت همسرم و روز تولد اون درسال 94 و تقریبا دوماه قبل از آغاز رابطه عاشقانه مون , من این متنو حرفه ای گرانه و به مناسبت روز تولدش درسایت منتشرکردم .اون روزا همسرم می خواست برام زن بگیره شاید باورکردنش سخت باشه که زنی این کارو بکنه ولی نمی خواستم این ایثارشو قبول کنم به خاطر خودش .. دنبال خلاف هم نبودم که با زن دیگه ای رابطه جنسی داشته باشم فقط داستانهای بد هم توی سایت می نوشتم که حالا نمی نویسم ....در هر حال شاید اخلاق و نوشته های خوب نازنین و یه جوری مشغول کردن خودم بود که منو به سمت اون کشوند بدون این که نسبت به خونه زندگیم بی توجه شم ..تبریک تولد سال 94را طوری نوشتم که خیلی ها تعجب کردند . هرکس پیش خودش یه تفسیری داشت . همه اینها رو نازنین بعدا برام تعریف کرد ..اون متن که درخرداد 94 منتشرشده و اسمش هم هست افسونگر افسون شده را تا چند سطر دیگه در این جا هم میارم .. منظور از افسونگر افسون شده خود من هستم .. بعضی ها بهم می گفتند قلمت جادو می کنه ..بهمون یه حس دیگه ای میده ..من هیچوقت ادعایی نداشتم فقط گاه حس می کردم که بعضی وقتا که میرم به حس و حال خاصی و اراده می کنم خدا به من اون توانایی رو میده که واژه ها را افسون کنم که موسیقی کلام و شناور بودن عبارت رعایت شه ..مثل یک موسیقی ...اما امروز این افسونگر توسط یکی افسون شده ..توسط نازنین ..در این متن مستقیما اظهار عشق نکردم و سعی کردم رعایت خیلی از مسائلو بکنم ..هم خیلی خجالت می کشیدم و هم این که قوانین سایت اجازه نمی داد که دختر و پسری از کاربرای خودش با هم رابطه ای در دنیای واقعی داشته باشن که حرفش درسایت پیش کشیده شه ..فعلا این قسمتو با کپی و انتشارمتن افسونگر افسون شده می بندم تا یواش یواش برسیم به چیزی حدود پنجاه روز بعدش ...این نوشته مربوط به دوسال و 8 روزقبله ..اون جایی که نقطه چین گذاشتم واسه این بود که نخواستم اسم کاربریشو ببرم ..و اگه جایی از اسم نازنین یاد شده بازم رندانه طوری بوده که اونو بشه در مقام صفت در نظر گرفت ولی خیلی ها می دونستند این از اون ایهام هائیه که به هردو تاش می خوره هم اسم هم صفت ...حتی ازمروارید نادر دردل صدف گفتم ..مرواریدی کمیاب .. نخواستم بگم کمیابم خواستم نازنین اسم منو بشنوه و بدونه که دلم پیش اونه .. در واقع مروارید نادر به دو معناست ..در اصل و اون جوری که خواننده ها باید متوجه می شدند مروارید نادر کنایه از نازنین بود یعنی مرواریدی که کمیابه اما می تونه نوعی اضافه تخصیصی با معنای عشق و محبت هم باشه مروارید ارزشمندی که مال نادر و برای اونه ...


افسونگرافسون شده

چه بهانه ای قشنگ تر از این , که بخوام از تو بنویسم . دلم می خواد اون جوری بنویسم که دلم می خواد طوری بنویسم که گلها غنچه هاشون واشه وقتی صدای محبت از ته دلمو می شنون .. دلم می خواد طوری بنویسم که خورشید بازم بخنده بیشتر از وقتی که چشاتو به روی این دنیا وا کردی و با گریه هات خواستی بگی که دنیا رو نمی خوای ولی وقتی که حس کردی خیلی ها دوستت دارن وقتی که بوی عشقو احساس کردی دوست داشتی که شکفته شی .. دلم می خواد طوری بنویسم که همه ستاره های هفت آسمون بخوان که ستاره بخت خوش تو باشن .. دلم می خواد طوری بنویسم که تمام گلها بهت حسادت کنن .. دختر شاه پریان و تمام ملکه های دنیا ندیمه ات شن .. دلم می خواد طوری بنویسم که تا حالا ننوشته باشم .. طوری که واژگان تسخیر شده ام بهم حسادت کنن تا من یک بار دیگه اونا روبرای تو افسونگر دلها افسونش کنم . امروز فرشته های زمین و آسمون هم اینجان . اونا هم مثل من خیلی دوستت دارن . دلم می خواد اون جوری بنویسم که دلم می خواد , یه صدایی که دل سنگ کوهو بشکنه .. دریا رو طوفانی کنه ... زمینو بلرزونه ..اون جوری که همه بدونن این فریاد شادی یک دوسته از تولد نفسهایی که بهش نفس میده .. از تولد نفسهایی که نفسها رو از قفس تن آزاد می کنه .. دلم می خواد طوری بنویسم که انگار امروز تولد پروازه .. پرواز عشق , پرواز دوستی ها , پرواز زمزمه های محبت ..مثل صدای بوسه چشمه بر صورت سنگ و شکست سکوت شب .. مثل آرامش کویر زیر ستاره های بیدار ..مثل صدای گریه کودکی که تازه به دنیا میاد و بوی تو رو حس می کنه آخه تو همون نازنین دیروزی .. همونی که بدیها رو نمی شناسه .. همونی که همبازی فرشته هاست ..دلم می خواد جوری بنویسم که دنیا احساس کنه با تولد تو به دنیا اومده و واژگان افسون شده ببینن که هست افسونگری که بتونه افسونگر اونا رو افسونش کنه .. دلم می خواد جوری بنویسم که ابر اندوه جرات نگاه کردن به تو نازنینو نداشته باشه و خورشید زندگی به خودش بنازه که با ناز نگاه توست که زندگی می کنه تا به آدمای دیگه جون بده .. آره امروز روزیه که خورشید آسمون , خورشید خدا , خورشید عشق از به دنیا اومدن خودش به اوج خوشحالی و خوشبختی رسیده .. و امروز روزیه که من یک بار دیگه بر اوج بلند ترین قله های خیال نشسته ام تا برای رویایی ترین دختر واقعی دنیا بنویسم . امروز روز تولد توست .. تولد انسانی دیگر در گوشه ای از این کره خاکی .. خاکی که یک بار دیگه با روح محبت من و تو به دنیا اومده .. و صدای عشق و تولد یعنی صدای انسانهایی که زمان را به زنجیر می کشند تا از دوست داشتن ها بگویند .. ...... عزیز ! وقتی که زندگی هست وقتی عشق و انسانیت هست .. دوستی هست , تولد هست دیگر از مرگ سرودن چه سود ؟! تا زمانی که با نگاه یکرنگی به هم می نگریم تولد ها متولد می گردند و هر لحظه به دنیا می آییم .. دلم می خواهد آن طوری بنویسم که طوفان آرام , صدای قلب مرا , پیام شادی مرا به قلب مهربان و گوش جانت برساند .. تابدانی که با تولد تو متولد گشته ام . تا بدانی که قلب قلمم به دیدن نام تو می لرزد و احساس تولدی دوباره را دارد . بهترین ها را , نیک ترین ها را برای تو می خواهم .. دلم می خواهد تا سپیده و سحر همچنان بنویسم و از تولد تو نازنین بگویم ..از وقتی که شب می خوابد تا بگویم که بیدارم ..از وقتی که نسیم دریا گونه هایم را می نوازد و برایم از مروارید نادر در دل صدف می گوید آن مروارید کمیابی که همه دوستش می دارند , یگانه ای که با بیگانگی بیگانه است . دلم می خواهد بر خاک زمین , بر ابر آسمان , بر آفتابی که دوست می دارد جای تو باشد بنویسم که امروز تولد آفتابی روشن تر از آفتاب است . تولد بارانی که غبار های غم را می شوید تا گلهای شادی سر از خاک بر آورند .. تولدت مبارک .. همیشه شاد باشی , همیشه تندرست باشی , همیشه زنده باشی و در کنار آنان که دوستشان می داری به آرامش و خوشبختی برسی .... افسونگر افسون شده : نادرایرانی
این متن پیام تبریک من به مناسبت تولد دوست عزیز و مهربان و دوست داشتنی و همراه خوب و نازنینم ........ عزیز بود . مطلبی که از دل برخاست و جایگاهش در دل نوشته ها بود .. دوستی های پاک و ارزشمند دنیای مجازی را به فال نیک می گیریم و براین باوریم که می توان در دنیای رویایی و خیالی هم یار و یاور یکدیگر بود . می توان یکدیگر را دوست داشت به هم محبت کرد .. شاید چهره ها یکدیگر را نبینند مهم نیست .. این دلها هستند که یکدیگر را می بینند یکدیگر را احساس می کنند و به هم عشق می ورزند .. بازی زندگی و بازی عشق زیباست . بازی زندگی نه یک واقعیت که یک حقیقت است . شاید برای بازی با واژگان گاه گفته باشم که زندگی یک قمار است .. شاید هم باشد .. اما زندگی قماریست که همه می توانند برنده آن و در آن برنده باشند . زندگی بازی زیبای عشق است .. بازی مهربانی ها .. دوست داشتن ها و دوست داشتنی هایی که جز عشق و محبت و دوستی های بی ریا در دل خود جای نمی دهند . زندگی یعنی یک لبخند .. لبخندی که دلهای من و تو را.. من و اورا ..ما و شما را به هم نزدیک می گرداند تا هر آن چه را که برای خود می خواهیم برای دیگری هم بخواهیم . هر روز تولد نازنینیست و اما عشق ..آن نازنینیسنت که از ازل بوده تا به ابد خواهد بود..نویسنده : ایرانی 

نادر و نازنین 1

من مردی بودم که یواش یواش داشتم به میانسالی می رسیدم اما چهره معمولی ام ده سالی کمتر از اونی که بود نشون می داد جذاب نبود ولی زشت هم نبود . من در زندگیم فقط یک دوست دختر گرفته بودم که ده سال باهاش دوست بودم و باهاش ازدواج کردم .. حاصل این ازدواج دوپسر بود ... از همان نخستین سالهای ازدواج همسر مهربون و زیبام بیمار بود . هرکاری از دستم بر میومد واسه اون انجام می دادم. اما دیگه بیماری ها یکی یکی میومدن سراغ اون زن فداکار .. افسردگی , روماتیسم , لوپوس , دیابت , مشکل قلبی . نکروز انگشتان , رینود , رسوبات کلسیم در بدن ,پوکی استخوان , ریختن دندان ها , پیری زود رس .. اون همه زیبایی رو از اون زن گرفت . به دنبال هیچ زنی نبودم که جای همسرمو پرکنه . همسرمو تنها نمی ذاشتم . حتی تقریبا از مسائل جنسی محروم بودم .. استخون های بدن اون زن از فرم طبیعی خارج شده بودند . بهم می گفت خودم برات زن می گیرم من شرمنده ام .. این حرفو از ته دلش می زد هرچند برای یک زن خیلی سخته یکی دیگه رو جای خودش ببینه که کنار شوهرشه..ولی من حاضر نبودم آخرین ضربه رو من بزنم یا دلشو بشکنم ..ولی احساس خستگی می کردم اما به همسرم چیزی نمی گفتم .. مدتها بود که واسه خودم لپ تاب گرفته بودم .. بیشتر به یکی دو تا سایت داستانی فرهنگی سکسی سرمی زدم . برای من که در زندگیم تا حالا با همسرم دوستی داشته به دنبال دوست یابی خاص نبودم یه هیجان خاصی داشت صحبت با یه دختر .. یه حس احترام .. سایت تاپیک های مختلفی داشت هرکسی یه متنی رو انتخاب می کرد و می ذاشت یا تاپیک هایی بود که می نشستند و با هم گفتگو می کردند . انگار این فضا واسه من تازگی داشت . عادت داشتم به نویسندگی .. با این که کارمندی می کردم ولی از بچگی عاشق نویسندگی بودم همون وقتا صد ها رمان و کتاب داستان خونده بود م اون وقتایی که شاید چیزی به نام کامپیوتر به شکل دیگه ای بود و در هر اداره ای هم وجود نداشت .. اون وقتایی که تلویزیون بیشتر خونه ها سیاه و سفید بود . میون دخترای سایت یکی بود که متون انتخابیش یه حس و سوزو منطق خاصی داشت .. یکی بود که کلامش دلنشین بود . انگار می دونست برخورد و رفتارش چه جوری باید باشه .من از طرز بیان و صمیمیتی که در کلام و متون و نوشته هاش بود خوشم میومد . جالبه که یادم نمیاد اولین پیام خصوصی رو من براش فرستادم یا اون بهم داد . خیلی مراقب بودم که چیزی ننویسم که حس کنه یه هدفی دارم غیر از دوستی و یک سلام و علیک معمولی .. اونم انگار می دونست باید چه جوری بنویسه که رو من اثر داشته باشه . خیلی مودبانه باهام حرف می زد . دلم می خواست هر وقت که اون آنلاینه منم باشم باهاش هم کلام شم . به پیامهام در فایل خصوسی جواب می داد . یه صمیمیت خاصی بین ما بر قرار شده بود صمیمیتی در لا به لای نوشتاری به سبک نوشتاری ..یواش یواش یه حس خاصی بهش پیداکردم که نمی دونستم اسمشو چی بذارم هنوز زود بود اسمشو بذارم عشق یا نوع خاصی از دوست داشتن .. اون همش صدام می زد نادرخان و من سعی داشتم آخر پیامهام و لا به لاش خودمو به عنوان یک برادر معرفی کنم .. وقتی می دیدم با بقیه هم پست میشه یه جوری می شدم دلم می خواست نازنین که اسم کاربریش چیز دیگه ای بود فقط سمت من بیاد .... ادامه دارد ..نویسنده : ایرانی 

مقدمه ای بر داستان نادر ونازنین


یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیشکی نبود . حالا شد دو تا بود یکییییییی نبود ..می خوام قصه نادر و نازنین رو تعریف کنم .. ما تا حالا قصه های عاشقونه زیاد داشتیم .. قصه فرهاد و شیرین , خسرو و شیرین , لیلی ومجنون , ویس و رامین , رومئو و ژولیت و خیلی های دیگه .. بیشتر این قصه ها تراژدی بود .. فرازو نشیب هایی هم داشت .. گاهی ناز بود گاهی گاز بود .. این قصه ها بیشتر شبیه به هم بودند تا با هم تفاوت داشته باشند اما قصه نادر و نازنین یه مقداری تفاوت هاش با بقیه قصه ها بیشتره .. اونا هم با بقیه عشاق تفاوت خاصی ندارند ولی آدمای این دوره و زمونه یه تفاوتهایی با آدمای دوران گذشته پیداکردند .. عشق همون عشقه ولی انگار قبل از این که وارد خونه ای بشه یه جورای دیگه ای در می زنه ولی بالاخره در رو می زنه .. خیلی دلم می خواست قصه رو به زبان غایب و روایت نویسنده بگم ولی شناخت من از مرد قصه هم از نظر شخصی و هم با توجه به کار هاش خیلی زیاده ولی درمورد نازنین خانوم فقط می تونم از رو کاراش به یک جمع بندی برسم رو این حساب , واسه این که قضاوت بد و عجولانه ای نکرده باشم یا تفسیربه دلخواه , ترجیح دادم داستان را از زبان نادرخان تعریف کنم . میشه تا یه جاهایی نشست خارج میدون و ماجراها رو تعریف کرد که اززبون هیشکدوم نباشه یا حتی از زبون هر دوشون باشه ولی به جاهایی می رسم که چراها رو نمی دونم .و اون وقت از حالت واقعی خودش خارج میشه . البته خیلی جاها ممکنه چراها هم دیگه مهم نباشند . مهم اون جریانیه که پیش میره .. این که ما آدما باید با هر جریانی در زندگی چه جوری پیش بریم .. چه رفتاری رو پیش بگیریم .. صداقت در زندگی چه نقشی داره .. دروغ چطور می تونه شیرازه کارها رو از هم بپاشونه؟ .. من در این داستان واقعی اون ماجراهایی رو که از نظر امنیتی ممکنه برای طرفین دردسر ساز باشه بیان نمی کنم .. داستان شاید بعضی جاهاش شیرین نباشه ..بعضی جاها شایدد بشه پیاز داغشو زیاد کرد ولی یه داستان واقعیه .. داستانی که من اونو با تمام وجودم حس کردم . شاهدش بودم ..دروغ درش نیست . و من برای اثبات درستی این داستان مدرک دارم .. خالی بندی نمی کنم . داستان را با هر دو آیدی خودم منتشر می کنم که اگه عده ای با این فالو بودند یا با اون راحت بخونن .شاید این طور به نظر برسه که داستان برای مرد قصه نوشته شده ..شاید یک زمانی توضیح بیشتری در این مورد بدم اما فعلا به همین بسنده می کنم .. اگرم یه جاهایی احساس شد که از کنار مطالبی گذشتم اونو به حساب مسائل امنیتی و زیادی خصوصی نکردن داستان بذارین و شخصیت پردازی واقعی با قضاوت روشن تر داستان جهتش بیشتر متوجه نادره .. زیاد حرف زدم میریم سر اصل مطلب .من تا این لحظه فقط یک قسمتشو نوشتم سعی می کنم اگه فرصت کردم حداقل روزی یک قسمت بنویسم ...شادکام باشید

من همانم 61

من ترانه رو رنجونده بودم و اون رفته بود .. دلم می خواست سرمو بکوبونم به دیوار های پارک .. به نیمکت آهنی .. به سنگ به درخت .. نمی خواستم جلوی این دختره کم بیارم ..
 -وایسا کجا داری میری .. بیا این پولتو بگیر .. 
-نخواستم ..
 ولی اسکناسو از دستم قاپید ..
 -دیگه باهام کار نداری ؟ از فردا می تونم به کار و کاسبی ام برسم ؟ 
-نمی دونم هر کاری دوست داری بکن .. 
طناز : ولی من نامرد نیستم . تنهات نمی ذارم .. 
-دیگه پولی ندارم بهت بدم .
-کی ازت پول خواست . می خوام کنارت باشم . می دونم ناراحتت کردم ولی نمی خواستم این کارو بکنم 
-چه عجب ! قبول کردی که حالمو گرفتی ..
 -آخه نمی دونستم وقتی که می خوای از دست یکی خلاص شی غم و غصه های اونم برات با ارزشه .. اونی که می گفت عاشقمه وقتی شیره منو کشید منو مث یه تفاله انداخت دور . واسش همه کاری می کردم . خشک و خالی حاضر بودم کنارش باشم . -توهم یه جور دیوونه ای دختر 
-خودم اینو می دونم .. این دوره زمونه عشق دیگه گم و گور شده اگه دیدیش سلام منو بهش برسون .. 
-عشق که خودش پا نداره که گم و گورشه ..من و تو هستیم که اونو می فرستیم بره طناز : اینم یه حرفی ...ولی تو خیلی خوبی آقا کامی .. شاید مثل بقیه پسرا خرده شیشه هایی هم داشته باشی .. ولی شیشه ریزه هات زود می ریزه زمین و اون وقت صاف صاف میشی .. 
-لفظ شما درد نکنه طناز خانوم . ممنونم از این تعریف قشنگت 
-قابلی نداشت ما اینیم دیگه .. هر با مرامی رو که ببینیم دوست داریم ازش تعریف کنیم -دختر چرا رنگ و روت پریده .. 
-چیزیم نیست ..
 -طناز تو باید ترک کنی ..
 -نه نمیشه ..نمیشه نمی تونم . کاری به کار من نداشته باش ..مگه من بهت گفتم که با اون دختره چیکار کن؟ .. دست از سرم بر دار . 
طناز هم رفت و تنهام گذاشت . ترانه رو رنجونده بودمش .. می دونستم که دیگه امیدی  به این نیست که ما به هم برسیم . دنیا این جوره دیگه . همه آدما به همه خواسته هاشون نمی رسن . خیلی ها خیلی ها رو دوست دارن و عاشق همن . هر دو طرف باید اراده ای قوی داشته باشن .ولی انگاری فقط اراده داشتن شرط نیست .. باید شرایطشون هم به هم بخونه و بخوره .. ولی مگه عشق شرایط حالیشه ؟ یعنی من و ترانه می تونستیم با هم باشیم ؟ اون با افشین نرفته ؟ اون چه جوری می تونست خونواده شو قانع کنه .. گیریم می تونست این کارو انجام بده . اگه خونواده  من توسط خونواده اونا و فک و فامیلاش تحقیر می شدن چی ؟ من چه جوری می تونستم اشک های مادرو گرفتگی پدر رو تحمل کنم . می دونستم ترانه این کارو نمی کنه ترانه خیلی خوبه . احترام همه رو نگه می داره . از طرفی چه جوری دلم میومد خود ترانه هم بره زیر سوال .. کار خوبی کردم که ادامه ندادم .. خیلی کار خوبی کردم . اصلا چرا باهاش دوست شدم ... پسر تو قاطی کردی ها ..تو که نمی دونستی اون مایه داره ... ولی تو که مایه دار می خواستی کامی .. مثل این که زیادی قاطی کردی .. تو عاشق دختری شدی از تیپ و کلاس خودت , از کجا می دونستی که اون خیلی کلاس بالاست ... ولی مگه عشق کلاس ملاس حالیشه ؟ .... خدای من داشتم با خودم کلنجار می رفتم آسمون ریسمون می بافتم و سوال و جواب های الکی می کردم از خودم ...جواب مشتریا رو باید می دادم . تازه داشت کارم می گرفت . یه تقی به توقی خورده بود . پاشدم و رفتم به دنبال بد بختی هام . به پدر و مادر و خواهرم باید فکر می کردم . بعضی وقتا آدما می رسن به جایی که حتی وقت عذاب کشیدن هم ندارن . زندگی بیشتر از اشتباهات ما شکل می گیره تا کارای درستمون .. 
تا پاسی از شبو کار کردم . سعی کردم کمتر به ترانه فکر کنم ولی مگه می شد . صبح روز بعد تا مغازه رو باز کردم سر و کله طناز پیداش شد .. من که بهش گفته بودم دیگه باهات کاری ندارم . خیلی ناز کرده بود .. قیافه اش اززمین تا آسمون فرق کرده بود ..
 -اگه غلط نکنم دیگه می خوای کار و کاسبی ات رو شروع کنی ... 
اینو که گفتم انگار بد ترین فحش ها رو بهش داده باشم .. 
-چی شده مگه چی بهت گفتم ؟
 -گفتن داریم و گفتن .. آره من یک هرجایی ام یک هرزه ام . کار و کاسبی من اینه هر روز با چند نفر باشم ولی هر روز با روز قبل فرق می کنه .. رو عادتی که داشتم خواستم اول به تو سر بزنم .. دستت درد نکنه آقا کامی خیلی هوامو داشتی .. بالاخره واسه به درد آوردن دل یه دختر کلی کاسب شدیم .. خیلی مدیون شمام .. 
-چرا این مدلی حرف می زنی .. 
-هیچی خواستم بگم می تونم چند بار باهات باشم و هیچ پولی هم ازت نگیرم ..منم می تونم یه کاری بکنم که تحقیر نشم شرمنده نشم .. 
-حوصله تو رو ندارم طناز ..من نمی خوام اونی که توی بغل من می خوابه توی بغل یکی دیگه هم بخوابه .. 
نگاهی حاکی از درد و دنیایی رنج بهم انداخت که حس کردم نباید حس خودمو بهش می گفتم تازه من دلم پیش ترانه بود چطور می تونستم پیشش بخوابم ؟ در عالم خودم بودم که دیدم غیبش زده ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

من همانم 60

طاقت دیدن اشکهای پاکشو نداشتم .. ولی به چشای خیسی خیره شده بودم که می دونستم داره سرزنشگرانه نگام می کنه . 
-چیه عشقت فرار کرد ؟ اصلا نپرسید من کی هستم ؟ اونم مث من حتما تاریخ مصرف داره .. اگه یه لباس کهنه تنم کنم لباس وجودم نو میشه ؟ 
-دروغ گفتن ربطی به لباس نو و کهنه نداره 
-من که همه چی رو واست توضیح دادم .. خیلی صادقانه .. قبول دارم باید از اولش همه چی رو بهت می گفتم ..
 -ترانه من نمی تونم خودمو مقید به ازدواج کنم . می خوام راحت باشم . راحت زندگی کنم .. یعنی درد سر نمی خوام ..
 -یعنی می خوای بری دنبال تفریح ؟ پس چرا وقتی با من بودی اینا رو از من نخواستی .
-تو این جوری نشون ندادی ,  راستش چراغ سبز نشون ندادی .. 
-ولی من تو رو خیلی بهتر از اینا دیده بودم و شناختمت .. این خودتی که داری این حرفا رو تحویلم میدی ؟ تو چت شده .
 -نمی تونم .. خونواده ات .. بین من و تو خیلی فرقه . منم نمی تونم و نمی خوام زن بگیرم . تو به من دروغ گفتی .. بسه دیگه بس کن .. دست از سرم بر دار .
 -چند جور حرف می زنی کامیار خان . اصلا خودت هم با خودت قهری . خودت هم با خودت دشمنی داری . حرف حسابت معلوم نیست چیه . ولی همینو می دونم من یکی اهل خیانت نیستم .. توچطور تونستی این قدر راحت بری و با یکی دیگه رو هم بریزی .. طور دیگه ای می تونستی انتقام بگیری .
 -مگه تو عاشقم بودی که من بخوام ازت انتقام بگیرم .؟ خانوم ! من دارم زندگی خودمو می کنم . چند وقتی هم با هم خوش  گذروندیم و دیگه همه چی تموم شد و رفت . دیگه این دوره و زمونه عشق کیلویی چند ؟  الان پسرا و دخترا طرفشونو ساعتی عوض می کنن . تو اولین مورد  من نبودی و آخریش هم نیستی ... 
یه نگاهم به ماشین نوک مدادیش بود و یه نگام به چهره خوشگلش .. اون نمی تونست برای من باشه .. من چه جوری  یه زمانی می خواستم یه دختر پولدارو تورش کنم و به خاطر پولش باهاش عروسی کنم ؟! من نمی تونستم زندگیشو خراب کنم . من عاشقش بودم . باید می ذاشتم اون بره .. اون بره و به خواسته هاش برسه ..من شاید براش یه جرقه ای بودم که فکر می کرد تبدیل به یک شعله شده یا یک انفجار اما این آتیش زود خاموش می شد .. حس کردم که با تمام وجودم دوستش دارم .. عاشقش بودم که ازش گذشتم . گذشتم تا خوشبخت باشه . حالا دیگه نمی شد به این کارم گفت لجبازی . من اون دختر ژولیده رو می خواستم .. اصلا حالیم نبود چی دارم میگم فقط یه لحظه فشار و ضربه کف دستشو رو صورتم حس کردم .. داشتم به موفقیت نزدیک می شدم .. باورش شده بود .. در همین لحظه طناز هم خودشو از گوشه کنارا رسوند .. نمی تونستم سوتی بدم و چیزی بهش بگم . دوست نداشتم که بیاد وسط ما . نمی خواستم بیش از این ترانه مهربونمو اذیت کنم . بذار فکر کنه دیگه دوستش ندارم . بذار بره و خوشبخت شه . بذار بره و با یکی از طبقه خودش ازدواج کنه . شایدم با شوهرش بره اون ور آب ,  ولی خدا کنه نره .. همین که توی شهرمون باشه  .. باد بوی اونو به مشامم می رسونه .. همون که حس کنم حالش خوبه واسم کافیه . 
طناز : چی شده خانوم ..این روزا اینقدا هستن که هنوز یه ماه از ازدواجشون نگذشته از هم طلاق می گیرن ... شما که با هم فقط یه سلام علیک داشتین ..چی شده بزرگش کردین ... 
دلم می خواست با دو تا دستام گلوی طنازو فشار می گرفتم تا خفه شه ..ولی نمی تونستم جلوی ترانه این کارو انجام بدم .. 
ترانه  : خیلی بی شخصیتی . از اونایی که هر روز بغل یکی می خوابی .
 -خانوم ژیگولو . شما اگه هر روز بغل یکی بخوابی نشون نمیده چون بچه پولداری .. اگه شکمتم بالا بیاد یه جورایی می فرستیش پایین .
 -بس کن طناز . حوصله کل کل شما دو تا رو ندارم . 
ترانه سرشو انداخت پایین و رفت . .. وقتی که مطمئن شدم اون از اون جا دور شده  دست طنازو گرفتم و کشوندمش پشت درختایی که دید کمتری داشته باشه .. شونه هاشو فشردم و تا می تونستم هرچی از دهنم در میومد بهش گفتم ...
 -بس کن .. چرا دق دلی هاتو سر من خالی می کنی ؟ مگه خودت نگفتی می خوای از دستش خلاص شی ؟ اگه دوستش داری چرا اذیتش می کنی ؟ اگه دوستش نداری چرا منو اذیت می کنی ؟
 -خفه شو عوضی .. تو همون لیاقتشو داری که بغل این و اون بخوابی . کی بهت گفت  دخالت کنی ؟
 -آقا کامیار این جور باهام رفتار نکن . من مثل اون دختر نیستم  که اونو شکستیش . من واسه خودم شخصیت دارم ..  به من میگن تن فروش .. اما من تن فروش نیستم ..من تنمو کرایه میدم .. من نه تنمو می فروشم نه روحمو .. یکی مثل تو اومد و مدعی عشق و عاشق بودن شد .. من که نمی خواستم معتاد شم ..من که نمی خواستم محتاج یه لقمه نون شم .. تنم مال خودمه .. ربطی به کسی نداره که من چیکار می کنم . ترانه تو بهم توهین کرد . من ازاین که هرروزبغل یکی بخوابم باید شرمم بیاد ولی اون مردایی که هر روز یکی رو واسه بغل خودشون انتخاب می کنند نباید خجالت بکشن ؟ .. من مجبورم واسه من خوابیدن بغل این و اون ننگ نیست ولی توهین کردن اونم به این سبک خیلی زشته .. ترانه و امثال ترانه واسه من چیکارکردن ؟ .. ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی 
 

ابزار وبمستر