ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

زن نامرئی 187

ایستاده بودم و دستامو گذاشته بودم رو دیوار و اون همین طور داشت منو می کرد . -خیلی حشری هستی دختر هر چی می کنمت سیر نمشی . -تقصیر من نیست .. تقصیر شوهرمه که خوب به من نمی رسه . دیگه نمی دونم چیکار کنم . حالا این قدر منو به حرف نیار کارت رو بکن . خواهش می کنم پسر .. فکر می کرد من شوهر دارم . نمی دونست که  من به یک دنیا شوهر کردم و هر کی رو بخوام می تونم خیلی راحت واسه خودم جور کنم . جنده غلط کرده باشه هنر منو داشته . -ببینم پسر توی کسم آب ریختی .. -نه من هنوز چیزی داخلش خالی نکردم .. -می دونم می دونم درست میگی بکن بکن.. حق با توست این آب خودمه چقدر خوشم میاد . نههههههه نهههههههه ولم نکن زوده زوده .. این دیگه آب خودته . منو بچسبون . بچسبون به ته دیوار .. کیرشو کشید بیرون . کف دستشو گذاشت روی کسم و خیسی و چربی اونو داد به طرف بالا و قسمتی از اونو روی سوراخ کونم گذاشت .. و تا بیام بگم دردم می گیره دردم گرفته بود . سر کیرش طوری به کونم فشار آورد که حس می کردم از همون بالا دچار پارگی شدم -نههههههه آقا پسر مگه تو کون نکرده ای .  چرا این قدر ندید بدید بازی در میاری -نادیا خانوم یادت رفته که داشتی کونتو پاره می کردی تا بهم کون بدی ؟/؟ -پررو نشو . کاری نکن که کونمو حرکت بدم و کیرت رو از وجودش محروم کنم . خلاصه سر به سر هم میذاشتیم  خیلی هم بهمون مزه می داد . یه چند دقیقه ای درد رو تحمل کردم ولی طوری دو تا قاچ کونمو ناز می داد و با هاش بازی می کرد که حس می کردم کون دادن هم خودش یه نعمتیه که نصیب هر کسی نمیشه . حالا مردای کونی رو نمی دونم که اونا چه حس و حالی دارن ولی کون دادن نوعی ظریف کاریه که این ظرافت بیشتر به خانوما میاد شاید واسه همین باشه که  بیشتر مردا کون دادن واسه مردا رو نوعی افت می دونن . هر چند ممکنه یه عده هم از وجود کیر توی کونشون لذت ببرن که به نظر من که یک زن هستم اونا هم باید نوعی مشکل روحی داشته باشن .  -ببینم نادیا دوست داری برای خواهرم زنگ بزنم که دیر تر بیاد ؟/؟ -نه دیگه کافیه ..  رفتیم توی بغل هم .. چقدر  به این آغوشهای گرم نیاز داشتم . حالا یک زنی که شوهر داره بدنی که در اختیارشه از یک نوعه ولی من به کارم تنوع میدم .. خسته تر از خسته به خونه بر گشتم ولی احساس شادی و نشاط می کردم . نویان و بابا ناصر هم با یه نگاههای خاصی  می خواستن به من بگن که نوبتی هم باشه نوبت اوناست ولی دیگه هلاک شده بودم فکر نمی کردم که این پسری که الان پیشش بودم تا این حد قدرت  هوس داشته باشه . ولی خوشم اومد خیلی خسته اش کرده بودم . طوری که به هن و هن افتاده بود . می گفت اگه چند بار دیگه به همین صورت وارد عملیات شه دیسک کمر می گیره .. ..نباید این قدر به پدر و برادرم عادت می دادم .  به این مردا هر قدر برسی انگاری کمشونه . فکر می کنن وظیفه ته . شب هنگام دیدم که خونواده دارن در مورد شایان و زنش حرف می زنن . شایان  بچه پسر عموی بابام  بود که با زنش در شهرستان زندگی می کرد . خودش بچه تهرون بود از اونجایی که در شمال داشت درس می خوند اونجا عاشق یه دختری میشه و با هاش ازدواج می کنه . پدر دختره هم وضع مالی خوبی داشته . از خودش یک کار خانه چوب بری داشت . با توجه به این که اون دختر تنها فرزند باباش بود شایان خیلی راحت تونست همه کاره پدر زنه شه . ولی یه دو سالی می شد که از دواج کرده بودند اما هنوز صاحب فرزندی نشده بودند . ظاهرا مشکل از ریحانه زن شایان بود . خلاصه اونا برای یه سری معالجات و درمانهای مربوط به نازایی می خواستن بیان تهران .. از اونجایی که با پدرم خیلی راحت بودند در این مدت می خواستند بیان خونه ما . راستش اصلا حال و حوصله مهمونو نداشتم . چون در این شرایط اونا جز این که مزاحم کارام شن هیچ فایده ای نداشتند . ولی باید تحملشون می کردم . داشتم فکر می کردم با کدوم یک از دوستان دبیرستانی یا فک و فامیلام که سر نوشتی مشابه داشته می تونم یه چند مدتی رو زندگی کنم . چون این جوری که بوش میومد این شایان خان و ریحانه خانوم حداقل یک ماهی رو اینجا کنگر خورده لنگر می انداختند . دو روز بعد یادم اومد که دوستم طلیعه  که همکلاسم بوده  تنها زندگی می کنه منتها هنوز بیوه نشده . شوهرش زندانه و یک بچه هم داره ....ولی نمی دونم چرا یه حسی به من می گفت که خونه بمونم ... ادامه دارد .. نویسنده .... ایرانی 

لز با دوست دخترم 10

لیدا در حال دست و پا زدن بود ولی زور من بیشتر بود و از اونجایی که قوی هیکل تر بودم راحت تر می تونستم با بدنش ور برم و نذارم که از جاش تکون بخوره . دست و پاشو از این سمت به اون سمت حرکت می داد و حالتاش طوری بود که از لذت زیادش می گفت . -خودت رو خسته نکن دختر . من حالا داغ داغم خیلی روون شدم . با این ماساژِی که تو دادی فکر می کنم که کاملا سر حالم . حالا نوبت توست .. وقتی باهاش ور می رفتم یاد خودم افتاده بودم . کف دستمو که گذاشتم روی کسش همون حالتی رو داشت که منم در هیجده سال پیش که هم سن لیدا بودم داشتم . هر قدر که روی کسم دست کشیده می شد  و آبش خشک می شد در جا بازم خیسی دیگه ای جاشو می گرفت . هر چند من در اون موقع تازه شعله رو به دنیا آورده بودم ولی سال قبلش که هنوز ازدواج نکرده بودم اوج دورانی بود که دلم می خواست زود تر از دواج کنم و بتونم خودمو در اختیار مردی بذارم که تا مینم کنه . این نمی تونه یک گناه باشه . این یک نیازه . یک حس و یک هوس که دست خودم نیست . خدا خودش اونو به من داده و خودش هم می دونه چه جوری ردیفش کنه . لیدا رو که زیر خوابونده خودم روش به یه حالت نیم دراز کش در اومدم به این صورت که تا قسمت کسمو روی بدنش خوابونده و حرکت کس روی کس رو شروع کرده بودم . نیمتنه امو رو نیمتنه اش طوری بالا آوردم که  در یک حالت تقریبا چهل و پنج درجه قرار گرفته بود هر کدوم از دستاشو به نوبت گرفته انگشتاشو می لیسیدم . دو نه به دونه .. اون فقط جیغ می کشید .. -یواش تر دختر ..  می دونم تو هم خوشت میاد و داغ می کنی . اگه بخوای می تونم همیشه بیارمت اینجا و داغ داغت کنم و با هم خوش باشیم . فقط دست از سر شعله بر دار .. یه نگاه به چشاش نشونم داد که داره با تمام وجودش التماس می کنه .. -لیدا یه چیزی ازت می پرسم حرف راستو بزن .. -بگو .. هر چی بپرسی من راستشو بهت جواب میدم . لیدا بی اصل و نسبه .. ولی دروغ گو نیست .. ای که هی .. اینجا هم داشت مظلوم نمایی می کرد و یه جورایی می خواست که دلمو به رحم بیاره -تو دختر هستی //؟-اووووووووهههههه شهناز جون این چه حرفیه که می زنی .. فکر کردی من از اون دخترای بی خیال هستم که امروز خودمو فدای آینده ام می کنم . ؟/؟ مگه نمی تونی فر هنگ جامعه ما چه جوریه .. طوری حرف می زد که مجبور شدم باور کنم و همین احساسو هم داشتم که این قدر نباید ناشی باشه . راستش ترس برم داشته بود و نمی خواستم که این طور فکر کنم که این دختر بی خبال بوده و شعله منو هم از راه به در و بی خیال کرده . انگشتای لیدا رو که دو نه دونه  میکشون می زدم . زبونمو می کشیدم رو کف دستش .. خیلی حالی به حالی شده بود . بعد ازاون خیلی آروم روش خوابیدم . نمی خواستم سنگینی خودمو بیارم روش . من بالای هفتاد کیلو وزنم بود و اون فکر کنم پنجاه وخوردی می شد . شعله من که درست پنجاه کیلو وزنش بود . لاغر بود ولی می دونستم که اگه از دواج کنه زیر پوستش آب میفته و چاق تر میشه . منم مث اون بودم . خیلی به خوشبو بودن دهن اهمیت می دادم برای همین وقتی که لبامو گذاشتم رولبای دختر حشری یه اعتماد به نفس خاصی داشتم که اونم لذت ببره و در آتیش هوسی که شعله ورش کردم بیشتر بسوزه . می خواستم بیشتر بهش لذت بدم . که دیگه فکر شعله ناشی منو از سرش به در کنه . این بار خودمو ار رو تنش ول کردم و با لبام افتادم روی کسش ..می دونستم گرمای دهنم کسشو آتیش میده و اونو بیشتر به هوس میاره . همون حسی رو که من در هیجده سالگی وقتی داشتم که بهرام دهنشو میذاشت روی کسم و با زبونش لبه های کسمو به این طرف و اون طرف باز می کرد و با لباش دو تا لبه ها رو با هم و گاهی به نوبت قفلشون می کرد و یه حالی بهم می داد که دوست داشتم فریاد بزنم و تمام دنیا صداموبشنون . حالا لیدا هم همین حسو داشت . فراموش کن شهناز که اون چه تاثیری روی دخترت داشته . حالا باید به خودت و خودش فکر کنی . زندگی که فقط دخترت نیست . به خودت فکر کن . ببین چقدر تا حالا حال کردی ؟/؟ یه جوری  بهش حال بده که همیشه بتونی باهاش باشی . بتونی عشق کنی با هاش و اونم ازت فراری نباشه و این خودبه خود فکر شعله رو هم از سرش به در می کنه . یه احساسی بهم می گفت که اونا هنوز تا آخر کار نرفتن . شاید در حد معمول و ابتدایی به دست هایی به هم زده باشن ولی این مدل کنترل کردنای من باعث شد که  در دل اونا ترسی بیفته که سایه منو همیشه به دنبال خودشون حس کنن . راستش منم خودم به هوس افتاده بودم .  حالا می تونستم حس زنایی رو که با هم حال می کنند درک کرده و دیگه مثل سابق بهشون متلک نگم و یا نظر بد در مورد اونا نداشته باشم . جالب تر این بود که من فکر می کردم در این عمل  هر کسی فقط این براش مهمه که لذت ببره و حال کنه و به ار گاسم برسه . اما متوجه شده بودم وقتی که دو تا زن با هم لز می کنن یه دلبستگی خاصی بین اونا به وجود میاد که لذت دادن هم به معنای نوی لذت بردنه و. اعصاب آدمو آروم می کنه از این که اونم تونسته مفید واقع شه و کار مهمی رو انجام بده .معمولا کس و چوچوله ها هر قدر درشت تر باشه خب این سطح لذت رو بیشتر می کنه ولی اگه کوچیک و نقلی باشه مث کس لیدا برای اونی که بهش حال میده کار رو راحت تر می کنه تا بتونه راحت تر باهاش ور بره بهش عشق بده . سرمو میون لاپاش با سرعت زیادی حرکت می دادم .. طوری واسش مایه می ذاشتم که واسه حال کردن بهرام همچه کاری نکرده بودم . لیدا راه فراری نداشت . پی در پی حالتشو عوض می کرد . دستاشو گرفته و اونا رو گذاشتم رو کمرم . -عزیزم بغلم بزن . فشارم بگیر . بهم چنگ بنداز .. ناخناتو فرو کن توی تنم . با هام حال کن . نترس .. -نههههههه .. شهناز جون خیلی خوشم میاد ..  تا حالا این جوری نشده بودم .. نهههههه نههههههه ..  دیگه جوابشو ندادم و. فقط به میک زدن کسش ادامه دادم . چه ناز بود اون کس کوچولوش .. دستای لطیف و ظریف و دخترونه شو دور کمرم حلقه زده هر چند این جوری با سرعت و فشار کمتری می تونستم کسشو میک بزنم ولی گذاشتم راحت باشه و راحت تر حال کنه . به شونه هام طوری چنگ مینداخت که منم خوشم میومد و حس می کردم که داره ماساژم میده .. ولی گردنم کمی درد گرفته بود .... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی 

پسران طلایی 45

اقدس .. اقدس جون من تو رو می خوام . اگه به من نرسی هم در حق خودت ظلم کردی و هم در حق من گناه می کنی . .. سینا خیلی آروم شورتشو داد به کناری  و اونو تا به اندازه ای پایین کشید که در تماس با بدن اقدس قرار بگیره .. -نهههههه نهههههه سینا . منو مجبور به گناه نکن -پس واسه چی منو آوردی این جا . نیاوردی که با هم بازی کنیم -نهههههه نهههههه ولی فکر نمی کردم کار به این جا برسه .. آدم وقتی حس می کنه قدرت به دست آوردن چیزی رو داره انگاری به اون رسیده . -تو حالا فکر می کنی به من رسیدی .. سینا کیرشو به وسط بدن زن و روی کسش می مالید . هنوز شورتش که تا نزدیک زانوش پایین کشیده شده سدی بود که اذیتش می کرد .  سریع شورتشو تا انتها پایین کشید و تا اقدس بیاد حرف دیگه ای بزنه لباشو به لباش مماس کرد و اونو بوسید . این بار خیلی راحت تر و سریع تر کیرشو روی کس به حرکت در آورده بود . اقدس احساس  چهل و هفت هشت سال پیش بهش دست داده بود .همون زمانی که دوران سکسشو شروع کرده بود . یک کیر تازه و کلفت که بهش نشاط می داد . پسر خیلی خوب می دونست که این زنو چه جوری آتیشش بزنه . دستاشو به سرعت دور سینه هاش می گردوند . اول با سرعت این کارو انجام داد و بعد از این سرعتو کم کرد طوری که اقدس همش طالب این بود که سینا کارشو سریع تر انجام بده . سینا زانوی پای چپشو خم کرد و اونو گذاشت وسط بدن اقدس . جایی که کس و شکاف کس قرار داشت . می خواست شرایط و حالت کس رو بسنجه . زانوش در تماس با کس زن قرار داشت .  -خیلی چرب و خیسه اقدس جون .. نوچ نوچ نوچ نوچ . عجب ظلمی بر خودت روا داشتی . به این میگن ستم . تو از نظر شرعی گناه نمی کنی که میری زیر کیر یک نفر دیگه . ما کلا شرایط رو هم باید در نظر بگیریم که اگه مرد مدتی به زن خودش نرسه اون زن تحت شرایطی می تونه با مرد دیگه ای هم بستری کنه . اقدس سر در نمی آورد که سینا چی داره میگه  . فقط تمام بدنش به لرزه افتاده بود . رعشه های خاصی رو در ناحیه شکم و سینه و کسش  احساس می کرد . به شدت داغ کرده بود . سینا واسه این که این طلسم رو شکسته و یک دست گرمی هم به این زن نشون داده باشه اونو به یاد خاطرات گذشته اش بندازه دست به کار شد . پاها شو همون ایستاده به دو طرف باز کرد . -آخخخخخخخخ نکننننننن نهههههه .. دیگه قلبش یه جوری شده بود . این همه هیجان و بالا رفتن فشار خون واسش مناسب نبود . با این حال سینا گذاشت که حسابی اون غرق در آتیش هوسش باشه بعد اونو بکنه .. پسر دستشو گذاشت ته بیضه هاش تا آلتشو دراز ترش کنه و با یه گارد و هدف گیری بهتری بتونه کس زن رو بشکافه ... -اقدس نترس . کیر کلفت خوراک خودته . خیلی قشنگ می تونی هضمش کنی . حتما در خودت چیزی دیده بودی که قبولش کردی و در کیر من که شیرین جون عکس اونو بهت نشون داده .. زن با التماس نگاش می کرد . کف دست سینا رفته بود روی کس اقدس .. نگاه اقدس پر التماس شده بود  . انگاری با زار و خواهش از پسر می خواست  که کار رو تموم کنه ولی اون گوشش به این حرفا بدهکار نبود و می خواست به تدریج کارشو پیش ببره . سینا خودشو به اقدس چسبونده بود . دستاشو رو کونش قرار داد و اونو به رو طرف بازش کرد و کیرشو از زیر فرستاد داخل کس . دستاشو هم روی کون زن به این طرف و اون طرف می کرد .. -نههههههه نهههههههه خجالت می کشم .. نهههههههه -اقدس جون تو این جور لخت و بر هنه کنار من قرار گرفتی همه بر نامه ها رو طوری تنظیم کردی که با هم باشیم دیگه صحبت  بی وفایی رو نکن . یعنی تو دلت نمی خواد -چرا ؟/؟ من می خوام . دلم می خواد ولی نمی خوام پشیمون شم . نمی خوام بعدا پیش خودم بگم که چرا از این کارا کردم . نه . من این طور دوست ندارم . ضربان قلب اقدس شدت پیدا کرده بود .. سینا کمرشو گرفت و اونو هوایی و ایستاده می گایید .. در همون حالت اونو برد به طرف اتاق خواب رو همون تختی که شوهر زندانیش اونو می گایید قرار داده معطل نکرد . قبل از این که بازم صحبت بی وفایی رو بکنه افتاد به جونش . این بار اونو که انداخته بود روی تخت  لنگاشو گرفت به طرف هوا . زن یکی دو دست و پای دیگه هم زد و می خواست به این طریق به سینا بگه که مثلا من دلم نمی خواد .. -این قدر دیگه مقاومت نکن اقدس خانوم  سینا کف دستشو رو کس اقدس فرار داده و خیسی اونو نشونش داد و گفت اینا هاش اینا همه دارن داد می زنن که هر چه زود تر بر نامه تو رو ردیف کنم ....ادامه دارد ... نویسنده ..... ایرانی 

نمی خوام بازیچه باشم

فکرشو نمی کردم شیرین به من خیانت کنه . رفتن اون ضربه روحی بزرگی واسه من بود . دیگه به هیچ دختری اعتماد نمی کردم . ولی خیلی دوست داشتم یه همصحبت داشته باشم .  از این که پیش بقیه کم نیارم و بتونم شکست قبلی رو فراموش کنم . شیرین دانشجوی همکلاسم نبود . ولی من و فروزان با هم در یه رشته درس می خوندیم و بیشتر واحد ها مون با هم بود . اون از موضوع شیرین چیزی نمی دونست .. راستش اون دختر جذابی بود ولی زیبا یی فوق العاده ای نداشت . حرفاش دلنشین بود . مدتها بود که حس می کردم دلش می خواد با هاش هم کلام شم . اون حتی وقتی با بقیه هم کلام می شد سعی می کرد متانت خودشو داشته باشه . ندیده بودم که با هیچ پسری بپلکه و شوخیهای زننده بکنه . سعی می کردم زیاد حرف نزنم و فقط شنونده باشم .. چند بار با هم رفتیم پارک .  هنوز دستمون به هم نخورده بود . همین کاراش منو بیشتر شیفته  خودش می کرد . ولی دلم هنوز پر بود .  توی کلاسمون فقط چند نفری از پسرا می دونستن که من و شیرین چقدر با هم خوب بودیم . ولی فروزان با اونا و دوستای دخترشون بر نمی خورد که بدونه . اگه می دونست دیگه پیشم نمی موند . چون حرفاش این طور نشون می داد . اون می گفت دوستی هایی که از یه دوستی معمولی فراتر بره یه پسر یا دختر به غیر از یک دوست نباید دوستای دیگه ای از جنس مخالف واسه خودشون بگیرن . حرفای عجیب و غریبی می زد ولی خوشم میومد .. -چرا این قدر ساکتی فرشید .. -نمی دونم دلم می خواد به قشنگی ها ی اینجا نگاه کنم . به آدمایی که میان و میرن و میگن و می خندن . -تو چرا زیاد نمی خندی ؟/؟ -خنده جایی داره -با من بودی جز چند بار زورکی اصلا نخندیدی . -دلت می خواد بخندم . ؟ خنده ای مصنوعی و صدا دار واسش کردم و گفت فرشید من دوست دارم که از ته دل بخندی .. دوباره مات موندم . اونم بهم همین جور محبت می کرد . شیرین با حرفای شیرینش .. رفت با یکی دیگه . با یکی پولدارتر .. شایدم می خواست با اون از دواج کنه . -میریم یه چیزی بخوریم فروزان ؟/؟ با پیتزا موافقی ؟/؟ -حالشو ندارم بریم جایی ..  . دوست دارم همین جا بخورم . فرشید از چیزی ناراحتی ؟/؟ -آره -بهم میگی -آره -پس بگو .. -از دست تو ناراحتم . از تو .. از تو که این قدر بهم گیر میدی . من و تو اومدیم بیرون . داریم با هام حرف می زنیم . تو ی عالم خودمون هستیم .. یهو ضد حال می زنی .. همون جور نشسته یه نگاهی بهم انداخت در حالی که بغض گلوشو گرفته به صورت و لباش چین افتاده بود از جاش پا شد  رفتم دنبالش .. ولی طوری باهام یکی به دو می کرد که من حس کردم درست نیست که یه دختر و پسر این جوری تابلو شن . اونو به حال خودش ول کردم . بهش حق دادم  ... فرداش توی دانشگاه صداش کردم .. -باهات کاری ندارم . ولی تونستم آرومش کنم . -دیروز یه چیزی می خواستی بگی ؟/؟ -ولش .. پشیمون شدم .. ارزش گفتن نداشت و نداره .. -اون چیه . یعنی من ارزش اونو ندارم که باهام یک رنگ باشی ؟/؟ -وقتی آدمای دورو دور آدمو می گیرن نمی ارزه که یکرنگ باشی .. -منظورت منم ؟/؟ دیروز چی می خواستی بهم بگی ؟ -دختری که ضد حال می زنه حقی نداره که از احساساتش بگه . -احساس تو چیه .. -ولش کن .. به اندازه کافی خیطم کردی .. -بگو شاید کمکت کردم -تو خودت رو نمی تونی کمک کنی .منو کمکم کنی ؟/؟ داشت از جاش پا می شد برای اولین بار دستشو گرفتم . نگاهش به نگاهم افتاد .. -فرشید این جوری نگام نکن . من نمی خوام بازیچه باشم . من نمی خوام دختری باشم که فقط واسه پر کردن وقتت می خوای . اصلا خوشم نمیاد که یک پسر و دختری باهم روابط مسخره ای داشته باشن که آخرش یکی شون ضربه بخوره .. -بشین ببینم چی میگی . نگاه کن ماالان جایی نشستیم که فقط روبرو مون آدم میاد الان هم که وقت ظهره همه رفتن نا هار و اینجا هم خیلی خلوته ..-فرشید مسخره ام نکن . به من نخند .. نمی تونی به من بخندی . تو حق نداری به من بخندی که چرا من عاشقت شدم و دوستت دارم . من همینم .. موضوع دوست دختر سابق تو رو هم می دونم . قبل از این که باهاش دوست شی  یه حس خاصی نسبت بهت داشتم .  دوست داشتم زود تر از همه بیام کلاس و دیر تر از همه برم . تا ببینمت .  ولی تو انگار نه انگار ... -میگی منم باید همین حسو نسبت بهت می داشتم ؟/؟ -نیومدم و نخواستم که عشقو ازت گدایی کنم . من نمی تونستم تو رو اون جور ناراحت ببینم . پسر می دونم تو این چیزا رو خوب می فهمی چون خودت یک زمانی عاشق بودی و حالا هستی . شیرین حالا بهت می خنده .. من نمی خوام که تو به من بخندی . دوستت داشتم خواستم که همراهیت کنم . ولی تو نخواستی . واسه یه کسی بمیر که برات تب کنه . شاید فکر کنی حرف بعدی رو که می زنم به خاطر اینه که تو رو بکشونم طرف خودم . نه اصلا این طورام نیست . فقط برو تحقیق می فهمی من راست میگم یا دروغ  . تو اولین عشق یا دوست پسر صمیمی شیرین نبودی . اون حتی با نفر قبل از تو رابطه جنسی داشته .. فقط به خاطر این دارم اینو میگم که حسرت گذشته ها رو نخوری . چون دیگه ازت بدم میاد .. -دروغگو .. دیگه نمی خوام ریخت تاریکتو ببینم فروزان . تو همه اینا رو به خاطر خودت میگی .. -اول برو تحقیق چشاتو باز کن . اون روز که عاشقش شدی کور بودی ولی حالا که دیگه کور نیستی .. بعدش اینم بهت ثابت می کنم که به خاطر خودم این حرفا رو بهت نزدم . -برو از جلو چشام دور شو تا چند تا دیگه بارت نکردم . -چقدر با ادب شدی .. واسه خودم متاسفم .. خیلی تو رو چاپیده .. تازه سه تا شو من می دونم .. نمی تونستم حرفای فروزانو تحمل کنم . من ازش فاصله گرفتم .. دروغ بود .. دروغ بود .. کمی با خودم فکر کردم ..  راست و دروغش چه فرقی می کرد و می کنه . اون که بالاخره خیانتکار از آب در اومد . همون روز پرس و جو کردم . زمین و زمانو یکسره کردم از چند نفر پرسیدم . فروزان هرچی می گفت درست بود .. من اونو رنجونده بودم . دیگه هیچ اثری از شیرین به دلم ننشسته بود و وجودی نداشت . حالمو بهم می زد . فکرشو از سرم دور کرده بودم . انگاری در مان شده بودم . حالا می تونستم راحت برم سمت فروزان . اونی که واقعا دوستم داشت . به خاطر من صبر کرد. نیومد و شیرین رو اون وقتی که باهام بود لوش نداد . به این امید بود که دنیای من خراب نشه .. اون شب انگار به صبح نمی رسید . موبایل فروزان خاموش بود . ولی فرداش تحویلم نگرفت .. -فروزان می خوام باهات حرف بزنم .. -من با تو حرفی ندارم .. چیه رفتی تحقیق ؟/؟ -منو ببخش .. به من حق بده .. -منم چون به تو حق می دادم اون قدر باهات مدارا کرده بودم . اصلا نیازی نبود من از دوست پسر اولش بگم . تازه اونی که من می دونم . شاید تو یه شوک قوی می خواستی که از این بحران خارج شی . همین برام مهم بود . -فروزان تو خیلی خوبی . -دیگه نمی خوام خوب باشم . جوابشو گرفتم .. -میای بریم پارک ؟/؟-نه -میریم یه چیزی بخوریم ؟ -نه .. -میای چند دقیقه حرف بزنیم ؟/؟ -فقط پنج دقیقه .. من باید برم دنبال تدارکات امشب .. قراره واسم خواستگار بیاد . راستش تا دیروز که اون رفتارو ازت ندیده بودم دست نگه داشته بودم . بابا مامان منتظر جواب من بودند .. انگاری یه چیزی مثل کارد تا دسته فرو رفت توی قلبم . -چت شده فرشید چی می خواستی بگی ؟.؟  چرا رنگت پریده ؟ /؟-هیچی .. یادم رفت . برات آرزوی خوشبختی می کنم .. -همین ؟/؟ -واست کادو هم میارم -همین ؟/؟ -مرد باش بهم بگو چی می خواستی بگی .. -هیچی دیگه تموم شد . می خواستم بهت بگم فکر می کنم دوستت دارم . فکر می کنم عاشقت شدم . فکر می کنم دلم میخواد واسه همیشه کنارم باشی .. فکر می کنم می خوام که یه روزی زنم شی ؟/؟ -فقط فکر می کنی ؟/؟ نمی خوای دیگه ؟/؟ -بس کن  دیگه .. من به شکست عادت کردم .. -منم به پیروزی عادت کردم .. -ببینم فرشید منو نمی بری پارک ؟/؟ منو دعوت به یه ساندویچ نمی کنی ؟/؟ -که فردا حسرت امروزو بخورم ؟/؟ -فردا هم میریم .. -یعنی چه .. بیا این ور تر . چرا یهویی مهربون شدی فروزان -به چشام نگاه کن ؟/؟ چی می بینی ؟/؟ -همون نگاه دیروزه .. -تو که دیروز نگاهمو تشخیص ندادی فرشید .. -بعدش که فهمیدم .. -دیگه چی می بینی .. -محبت .. مهربونی .. می خوام یه چیز دیگه ای هم بگم می ترسم . می ترسم مسخره ام کنی فروزان ! -عزیزم کسی رو واسه عاشق بودن و عاشق شدن مسخره نمی کنن . فرشید من حالا از نگات می خونم .. می خونم که دوستم داری . نگاه امروز تو با نگاه دیروزت فرق می کنه . -پس خواستگار چی ؟/؟ -یه نگاه تو چشام بنداز ؟/؟  هر چی رو که می خونی از زبون من بگو بگو فروزان به فرشید چی میگه -فروزان میگه من فرشیدو دوست دارم . عاشقشم . -ادامه بده .....- فروزان به فرشید میگه می خواسته حالشو بگیره  تا پسر  متوجه شه  که دختر چقدر دوستش داره . آره به دروغ گفته امشب خواستگار داره  ..بار آخرت باشه فروزان .. -تو هم بار آخرت باشه دلمو میشکنی . من و فروزان در خلوتگاه خودمون نشسته بودیم و تا می تونستیم درددل کردیم . دستشو به دست من داده بود . بوی تنشو خوش تر از همیشه و حرارت اونو داغ تر از هر وقتی حس می کردم . دقایقی در سکوت نشستیم . خورشید داشت قایم می شد ولی انگاری ما دل نداشتیم از جامون پا شیم . منتظر ستاره ها بودیم تا پیوندمونو به ما تبریک بگن . .... پایان ... نویسنده ... ایرانی 

زن همسایه جای مادرته

مثل یک تصویر از جلو چشام رد می شد . اون سالهایی رو که می رفتم خونه شون و با سلیم درس می خوندم . همه چیز بین خونواده های ما مشابه بود . جز یک مورد .. من و سلیم هر دو مون یه خواهر داشتیم که چهار سالی رو ازمون بزرگ تر بودند . از دواج کردن و رفتن به خونه بخت . هر دومون پدرمونو از دست دادیم و تنها با مادرمون زندگی می کردیم . با هم یه دانشگاه هم قبول شدیم و هر دو مون هم مهندسی برق می خوندیم . فقط تفاوت دو تا خونواده در این بود که مادر سلیم سمیه خانوم خیلی شیک و پیک تر و امروزی تر از مامانم بود و با این که خوشگل تر هم نبود اندامشو مینداخت توی دید . مامانامون چهل و سه چهار سالشون بود . من از همون بچگی خیلی شوخ و شیطون و خوشگل بودم . طوری که خیلی از زنای فامیل و حتی همین سمیه جون با هام شوخی می کرد . حالا که فکر شو می کنم با این که شوهر داشت و منم در حدی نبودم که بهش حال بدم بار ها شده بود که با کیرم بازی می کرد . ابن کارو به طور جدی تا قبل از رفتنم به مدرسه انجام می داد . اتفاقا همین کارو با سلیم  هم انجام می داد که مثلا گفته باشه داره با هامون بازی و شوخی می کنه . از همون دوران نوجوانی یه حس خاصی نسبت به اون داشتم . وقتی که تکلیف شدم و به سن هیجانات سکسی رسیدم  در رویا هام می دیدم که یه روزی با اون باشم و اکثرا به یاد اون بود که جلق می زدم . در خیالم می دیدم که اونم لذت می بره . حالا سالها از اون زمان گذشته بود . دخترای خونه از دواج کرده بودند . پدرا مرده بودند . پسرا دانشجو شده بودند .  نمی دونم چرا با این که نمی تونستم در حق سلیم نامردی کنم ولی این اجازه رو به خودم می دادم که واسه خودم فانتزی هایی درست کنم . از وقتی هم که دانشجو شده بودیم و دیگه خونه هامون خیلی خلوت شده بود یه وابستگی بیشتری رو هم نسبت به هم  حس می کردیم . مادرم یک زن تقریبا سنتی بود . کنار نا محرم روسری از سرش نمی گرفت ولی سمیه خانوم خیلی بی خیال بود. همه چی به همین صورت پیش می رفت . تا این که تابستون شد و از اونجایی که پدر بزرگ سلیم مرده بود اون جای بابا بزرگش همراه مادر بزرگ رفت به سفر مکه و من موندم و دو تا زن .. سلیم مادرشو سپرد دست من . نه این که تحویل من بده بلکه ازم خواست که مراقبش باشم .. -رفیق نگران نباش . مثل مادر خودم ازش مراقبت می کنم . شایدم بیشتر . من خیلی در امانت داری مراقبم .  هنوز هواپیمای سلیم اوج نگرفته بود که سمیه خانوم انگاری از این رو به اون رو شد . درست مثل زنایی  که پاشون به یه کشور خارجی باز میشه همون اول خودشونو برهنه می کنن . این کارش جز این که منو بیشتر وادار به جلق زدن کنه تاثیر دیگه ای نداشت . نمی تونستم خودمو قانع کنم که من و اون یه روزی با هم باشیم .  اون از دو برابر منم بیشتر سن داشت و تازه در این سالها یه چشمه خلافی که با مردای دیگه باشه ازش ندیده بودم که بتونم خودمو قانع کنم که ممکنه زن همسایه که جای مامانم بود این حس و نیازو داشته باشه .  سعی داشتیم اونو بیاریم خونه خودمون که تنها نباشه ولی اون تر جیح می داد که در خونه خودشون بمونه . شامو پیش ما می خورد .  در همین چند ساعتی که سلیم رفته بود خیلی به خودش رسیده بود . رفته بود تاتو کنه به سبک جدید بدون خونریزی ..وقتی که بر گشته بود با یه چهره دگرگون شده روبرو شدم . -سمیه مگه می خواد واست خواستگار بیاد ؟-اصلا دلم نمی خواد فکر کنم که سنم داره میره بالا . اون شب مامان و سمیه رفته بودند اتاق خواب مامان .. در اتاقشون نیم باز بود . سمیه لپ تاب سلیمو گرفته بود و اومده بود پیش مامان .. -بیا می خوام امشب یه چیزی بهت نشون بدم . فقط این شهروز سر نرسه -نه تو که اخلاق پسرمو می دونی . حالا من از گوشه همه چی رو نگاه می کردم و با اون فاصله کم همه چی رو به خوبی می شنیدم . سمیه در جا رفت رو فیلمای سکسی . از اون فاصله تصویر به خوبی مشخص نبود .. مامان که این چیزا رو تا حالا ندیده بود عصبی شد و گفت زن از خدا بترس اینا چیه .. -نه شهلا من نمی تونم .نمی تونم بدون مرد باشم . همش به این فکر می کنم که اگه یه مرد پیدا شه یه چند وقتی هم منو صیغه کنه بد نیست .من نمی خواتم گناه کنم . -بس کن سمیه . تو الان باید به فکر پسرت باشی . به اندازه کافی شوهر داری کردی . -عزیز دلم بیست سال خوابیدن زیر کیر شوهر مدت زیادیه ؟/؟ ....................-من بمیرم چرا هوایی شدی . -دست خودم نیست . همش دارم از خودم هوس دفع می کنم .  میرم توی خیابون به هر مغازه ای میرم فکر می کنم مردا .. پسرا همه شون دارن با هام یه کاری می کنن . -ببین اگه می خوای من قرص اعصابمو بدم بهت یکی دو تا شو بخوری خوب بخوابی آرومت می کنه -نه من خوابم خیلی خوبه .. ببین اگه بخوای تو هم می تونی صیغه شی -خیلی ممنون اگه نمی گفتی نمی دونستم -حالا مسخره ام می کنی ؟/؟ هزار کن حلال کن .. لعنت بر سمیه داشت مادر منو هم از راه به در می کرد . مامان طوری چندشش شده بود که وقتی سمیه می خواست بره خونه اش بخوابه بهش نگفت که شبو پیشش باشه .. مامان اون شب قرص اعصابشو زود تر خورد و خوابید . همسایه قدیمی بد جوری حالشو گرفته بود . دو ساعت بعد صدای زنگ موبایلمو شنیدم . ای بابا این وقت شبی کیه ؟/؟ با این که می دونستم خواب مامان طوری سنگین شده که با این زنگها  بیدار نمی شه ولی رفتم حیاط و... سمیه خانوم بود . -مامان خوابه ؟/؟ -آره -بیا با هات کار دارم -چی شده ؟/؟ دزد اومده ؟/؟ -نمی دونم . شاید بیاد . حالا تو بیا من باهات حرف دارم . دزد کجا بود بیاد ما از این شانسا نداریم . -سمیه خانوم سلیم گفته مراقب شما باشم درسته که شما بزرگتر از منین و سن مامان منو دارین . -پسر لب و زبو نتو گاز بگیر و دیگه از این حرفات نزن . آدم تا زنده هست و سر پا می تونه جوونی کنه . عشق کنه . بی خود  حرف در نیار . رفتم اونجا .. اوخ این شیطان یواش یواش داشت خودشو نشون می داد . دامن کوتاهش یه وجب بالای زانوش بود . تاپی هم که تنش کرده بود سینه هاشو داشت می ترکوند . -شهروز جان من در مورد یه مسئله ای می خواستم با هات حرف بزنم و اون این که چه جوری بگم هر آدمی چه زن چه مرد یه احتیاجاتی داره .. من که می دونستم چی می خواد بگه و دو زاریم افتاده بود حرفشو قطع کرده گفتم همه اینا رو می دونم می دونم چی می خوای بگی .. -نکنه مامانت برات تعریف کرده .. -نه مامانم چیزی نگفته . خود شما گفتین ؟/؟ -من کی همچین حرفی رو زدم . -شما نگفتین من شنیدم .  یه اخمی کرد که می دونستم از این فالگوش وایسادن من خوشش اومده ولی گذاشتم که حرفاشو بزنه -نمی دونستم که دوست داری تفتیش عقاید کنی و سر از کار مردم در بیاری . -مردم یا اون زنی که جای مامانمه و پسرش اونو به امانت سپرده به من .. -مگه من بچه کوچیکم که اون منو بسپره به تو ؟/؟ تازه چه کسی ؟/؟ فکر کردی من نمی دونم تو اون فیلما رو دادی بهش بریزه توی لپ تابش . -سمیه خانوم الانم نیازی به این نیست که از جایی فیلم بگیری بریزی داخل کامپیوتر . از بس سایت های مختلف هست که می تونی راحت از هر جایی که بخوای دانلود کنی . یعنی ضبطش کنی -بلبل زبون هم شدی .. -چیه می خوای نذاری با سلیم باشم ؟/؟ من که حرفی ندارم . -این قدر واسم فیلم نیا شهروز . من خودم می دونم پسرا در این سن چه مار مولکی هستند . همه کاری انجام میدن تا سر خونواده کلاه بذارن برن دنبال عشق و حالشون -پس چرا به من تهمت می زنی . خودشو به من نزدیک تر کرد و گفت  می خوام در مورد یک مسئله ای باهات مشورت کنم  به شرطی که با سلیم در میون نذاری. اگه یک مردی یک پسر جوونی از همکلاسات حاضر بود صیغه ام کنه من حاضرم . پولی هم ازش نمی خوام . فقط با من باشه .. بدنم داغ شده بود . انگاری منو تب کرده بود . فکر نمی کردم شهوت یه روزی این زنو اون جوری کنه که تابو هایی رو که بین من و خودش وجود داره بشکنه .. از طرفی هوس داشت منو می کشت . ولی من نمی تونستم  خیانت در امانت کنم . هر چند اگه سلیم هم اینجا بود نمی تونستم خودمو قانع کنم که مامانشو بکنم . واسه این که یه جوابی داده باشم بهش گفتم باشه سمیه خانوم .. یه کاری می کنم که  سلیم نفهمه . فقط دیگه نباید با مادرم از این حرفا بزنی . من نمی خوام اون از راه به در شه -یعنی میگی من که می خوام یک زن پاک باشم و به گناه نیفتم و فساد نکنم  از راه به در شده ام ؟/؟ -من این جور دوست ندارم . تحریکش نکن . -اون عاقله و بالغ -منم دارم همینو میگم نمی خوام براش تصمیم بگیری .. - اگه بدونی چقدر از مردای خشن و با سیاست خوشم میاد . باشه هر چی تو بگی ولی منم ازت انتظار دارم که زود برام ردیفش کنی . نگاهشو به نگاه من دوخت . یه لحظه وسوسه شده بودم ولی نه این نامردی در حق رفیقم بود . .................... ازش فاصله گرفته داشتم به طرف در خروجی پذیرایی می رفتم که اومد دستمو کشید . خودشو بهم چسبوند . -نه سمیه خانوم .. -صدام کن سمیه . من نمی خوام جای مادرت باشم . خودت با من باش . امشبو تو با من باش . سلیم چند روز دیگه بر می گرده . اون وقت تو حسرت این روزا رو می خوری . -اون بهترین دوستمه . جای داداشمه .من در حقش نا مردی نمی کنم . دیگه نتونست خودشو کنترل کنه . منم زانو هام سست شده بود . دامنشو سه سوته در آورد .. شورتشم همین طور -نه من به سلیم خیانت نمی کنم -چه ربطی به اون داره . مگه اون منو خریده . من خودم اختیار دارم تو هم بزرگ شدی .. هیشکی نمی فهمه . هیشکی ..مگه سلیمو می خواستم به دنیا بیارم ازش اجازه گرفتم ؟  اگه این کارو نکنی من هر کی رو دوست داشته باشم میارم این جا .. ببین پسر من سر لوله ام بسته .. می تونی هرقدر که دوست داری آبتو خالی کنی توش  -اگه می تونستی تا حالا این کارو می کردی و مرد می آوردی . -می تونستم و نخواستم . ولی از حالا می خوام . -نه اجازه نداری مادرمو تحریکش کنی . -من کار خودمو می کنم . به کسی هم مربوط نیست . وقتی قمبل کرد . کونشو به پهلو ها بازشون کرد گفت ملت واسه این پول خرج می کنن تو مفتشو هم نمی خوای ؟/؟  اشکشو در آورده بودم . گیج شده بودم . رفتم سمت خونه ... اونو به حال خودش گذاشتم خوابم نمی برد . اگه بخواد با هام لج کنه .. من اگه در حق سلیم نا مردی کنم ... نه .. زن همسایه گفته که ما عاقلیم و بالغ .. سمیه جای مامانمه ولی ده سال از اون جوون تر نشون می داد با این که هم سن بودند . اون گریه می کرد . فکر نمی کرد کسشو رد کنم . خوابم نمی برد . اعصابم خرد شده بود .. خیانت به سلیم .. افتضاح کاری سمیه .. خودمو قانع کردم که اگه پاشم برم با این زن باشم که  از زمان بلوغ تا حالا بزرگترین آرزوی زندگی منه علاوه بر حال کردن می تونم جلوی فتنه و جنده بازیهاشو بگیرم .. شیک و پیک کرده یه تیغی به کیر و صورتم انداخته و یه نگاهی به مامانم کردم که در خوابی سنگین فرو رفته بود و گفتم پاشم برم ... سمیه این بار کاملا لخت بود .. وقتی منو دید از خوشحالی جیغی کشید که مجبور شدم دهنشو داشته باشم . -می دونستم میای . می دونستم نا امیدم نمی کنی . خودش دست به کار شد و لختم کرد -واااااااااههههههههه این چقدر کلفت و بزرگ شده -آره از آخرین باری که بهش دست زدی  بیشتر از ده ساله که می گذره . شاید جادوی دستای تو بوده که این جوریش کرده . کس خلی زن گل کرده بود . رفت متر آورد و طولشو اندازه گرفت . هفده سانت بود . دیگه پسوند خانومو ازاسمش گرفته بودم . دستمو گذاشته زیر بیضه هام ,  کیر شق شده ام رو یه سمت دهن سمیه گرفته و زن حریص همسایه در حالی که دهنشو باز کرده بود بهش گفتم حواست باشه چی بهت گفتم دیگه تو خونه من پیش مادرم از این حرفا نمی زنی . کیرمو چپوندم توی دهنش . کسش قالب درشتی داشت . وقتی از روبرو نگاش می کردی انگاری یه کدو چلیک بزرگ و درشت و کلفت از وسط نصف شده باشه . با این حال کون نابی داشت . سلیم .. رفیق ! ما رو ببخش . به خاطر حفظ ننه ات و ننه خودم مجبورم شمشیر اسلام رو در سرزمین کفر فرو کنم . فعلا که تو دهنشه . سلیم جان ما رو دعا کن . ما هم ننه تو رو دعا می کنیم که به راه راست هدایت شه . من که الان با کیرم دارم راستش می کنم . واسه این که قدرت و مردانگی خودمو نشونش بدم بغلش کرده بردمش انداختمش روی تخت . چه حالی می کرد . دست از سر دهنش ور نمی داشتم و اونم عاشق این بود که تا می تونه کیرمو ساکش بزنه .. از اونجایی که حداقل بیست سالی رو ازم بزرگتر بود  می دونستم که نازمو می کشه و حرفم خریدار داره  دهنشو صافکاری کردم و مثل کس گاییدمش . هر چی تونستم توی دهنش خالی کردم و بعد کیرمو  سر حلقش فشار گرفتم چاره ای نداشت جز این که تمام آب کیرمو بخوره . حالا دیگه وقتش بود که حسابی حالشو جا بیارم . -بدت که نیومد .. -نه لذت بردم . باورت میشه اولین باری بود که می خوردم ؟/؟ -پس شیرینی بده شدی . دوباره ساک بزن تا شق ترش کنی .. کلفتی کیر منم بد نبود اون داشت کیرمو ساک می زد و من انگشتای پامو به کس خیسش می مالوندم . بالاخره اونو خوابوندم و کردم توی کسش . همچینا هم که فکر می کردم کس گشاد نبود . با این حال کیرم راحت داخلش حرکت می کرد . توی دهنش هم خالی کرده بودم حالا این طرفو راحت می گاییدم .....................  هر چی زور داشتم و فشار برش وارد می کردم و اونم جوابگوی خوبی بود . از وقتی که خدا بیامرزی رفته بود این دو سالی رنگ کیر رو ندیده بود . هیجان و دستپاچگی و داغی تنش اینو به خوبی نشون می داد . نشون می داد که تا هر وقت که دلم بخواد می تونم بگامش و اونم حرفی نداره . جاااااااااان چه تنی و بدنی حرف نداشت . هیجان گاییدن کونش هم منو دیوونه کرده بود . بیشتر از این لذت می بردم که اونم داره کیف می کنه و محتاج کیر منه . زنی که یک روز حساب ویژه ای رو اون باز کرده بودم حالا به من و کیر من نیاز داشت . اونو طاقباز انداخته بودم روی تخت و لنگاشو داده بودم هوا و قصد داشتم کیرمو فرو کنم توی کسش که دیدم بلبل زبونی رو شروع کرده ولی گفتم فعلا بهتره که بهش رو ندم -تازگیها خیلی مد شده که مردا خیلی کس زنا رو لیس می زنن و خیلی بهشون حال میده . زمان ما مردا این چیزا رو بد می دونستن . انتظار داشتن کیرشونو فرو کنیم تو دهنمون ولی کس مارو که می خواستن بخورن ناز داشتن ولی جوونای امروزه این چیزا رو بد نمی دونن . گذاشتم هر چی دلش می خواد از این حرفا بزنه . با خودم گفتم کس تو رو می خورم نه حالا . هر وقت که دلم خواست . وگرنه این جوری روت زیاد میشه . همین کیری هم که میره توی کست از سرت زیاده .. بدون توجه به حرفاش اونو می گاییدم . خیسی کسش همین جور در حال بیرون زدن بود و اون داشت واسه خودش حرف می زد . دستاشو دور کمرم حلقه زد و روشم خم شدم اون لبای کلفت و هوس انگیزشو بوسیدم . طوری به لباش چسبیدم که انگاری یه گیلاس خوشمزه رو گذاشته باشم توی دهنم . -آخخخخخخخخ نههههههههه نهههههههههه .. خیلی با حاله .. خیلی با حالی .. اوووووووففففففف ... خودمو بیشتر روش فشار می دادم تا تماس سینه هامون با هم لذت بخش باشه .. -نمی ذارم در بری همسایه خوشگله .. فدای اون نازت سمیه جون .. لبامو از رو لباش بر داشته زیر گلو صورت و پیشونی اونو می بوسیدم بعدش هم زیر گوش سفیدشو غرق بوسه کرده بودم . کسش همچنان خیس بود . مثل لحظه های اول و شایدم بیشتر .. چشاشو بسته بود دستاشو گذاشته بود رو سینه هاش فریاد می زد .. طوری فشارم داد که استخونام به شدت دردش گرفت ولی اونو از خودم نروندمش . گذاشتم تا با عکس العملی طبیعی هوسشو خالی کنه . حالا اون با تمام حسش خودشو در اختیار من گذاشته بود .. -شهروز خوشم اومد خوشم اومد آبم داره می ریزه .. خوشم اومد .. کسسسسسم آیتو می خواد .. -گذاشتم خالی کنم توی کونت -مگه این آخرین باریه که داری منو می کنی کلی وقته .. دلشو نشکستم و پس از چند بار دیگه فرو کردن و بیرون کشیدن کیرم یک آن کیرو تا ته فرستاده به همون صورت ثابت نگهش داشتم تا در نهایت آرامش و لذت و اوج داغی هرچی که در اون لحظه می تونه بفرسته خالی شه توی کس زن زیبای همسایه ... زیر کیر من توی بغل من برای لحظاتی خوابیده بود . آب کیرم از بغلا در حال بیرون زدن بود تا چشاشو باز کرد اونو بر گردوندم . وووووویییییی چه کونی داشت  نتونستم تحمل کنم .. کیرم چند سانتی کوچیک و شل شده بود ولی در همون حالت افتش تونستم یه فشاربدم به سوراخ کون سمیه جون و جاشو توی کونش ثابت کنم . یه دستمو گذاشتم زیر شکمش و اونو با لا آوردم . چه کیفی داشت کردن کونش . چند بار گفت که دردش می گیره ولی فکر کنم خیلی بیشتر از اونی که دردش می گرفت ناله می کرد و ناز می کرد و می خواست نشون بده که کونش تنگه ولی از اون کون گشاد ها بود هر چند که گاییدنش به من حال می داد . قالب کون سمیه و تماشاش دیوونه ام کرده بود . خلاصه اون روز من و سمیه به اندازه کافی با هم حال کردیم . مادرم دیگه خیلی بهم سفارش می کرد و غیر مستقیم ازم می خواست که با سمیه خانوم تنها نباشم و می گفت تو بزرگ شدی و از این حرفا . یه روز کاری پیش اومد که مامان می خواست بره خونه یکی از فامیلا در یه شهر دیگه  . تا اینو فهمیدم در جا به سمیه گفتم که پیش مامانم بگه که می خواد سه  چهار روز بره شهرستان خونه یکی از فامیلا .. نمی خواستم که مادر نگران این مسئله باشه که در غیاب من چی میشه . من هر شب سمیه رو می کردم . عادت کرده بوم . یک هفته گذشته بود و از این زن سیر نمی شدم . هنوز همون هیجان اولیه رو داشتم ................................ خلاصه به سمیه گفتم که خونه بمونه و در رو باز نکنه و قبلش بیاد با مادرم خدا حافظی کنه .. در هر حال مادر رفت و زن همسایه رو آوردم خونه خودمون . چون این طرف تجهیزات خیلی کا مل تر بود . خیلی خیلی بهتر بود . آخ که چه کیفی  می داد حال کردن در حموم مجهز خونه مون . خیلی جا دار تر بود .بعد از شروع گاییدنش و دو سه روزی که از هم بستری من با زن همسایه می گذشت چون اونو خیلی مطیع و حرف گوش کن دیدم دیگه کسشو هم می خوردم . ازش خواسته بودم که حسابی اونو تیغ بندازه و خوشبو و خوش طعمش کنه . چون یه زن چهل و سه  ساله که دیگه نمی تونه کسش مثل کس یه جوون تر تر و تازه باشه . و یا اگه مشکلی وجود داشته باشه به پاس تازگی خودش و صاحبش آدم کوتاه بیاد .اونم تا می تونست برای من سنگ تموم می ذاشت . کف حموم خوابوندمش . چه لذتی می بردم مثل فیلمای خارجی که یک مردی میاد و ماساژمیده اونو ماساژش بدم و بعد بکنمش . از این فیلما واسش نشون می دادم . تحریکش می کردم . دیگه عادت کرده بود از این مدل سکس خیلی خوشش میومد و همیشه می گفت که اونو این جوری بکنم . منم دیگه هر طور می خواست عمل می کردم . طوری مطیع من بود و بنده کیر من شده بود که حتی گاهی وقتا سرش داد می کشیدم مثل عصر قدیم که دوران مرد سالاری بود و اونم مثلا شده بود زن من . -چقدر تو ماهی شهروز . دوستت دارم . دوستت دارم .  -حال بده بده .. بکن منو .. خوب که روغن مالیش کرده از بالا مالوندنو شروع کردم . چه هیکلی چه تن و بدن و گوشتی داشت . غرق بوسه اش کرده بودم . چون به دمر افتاده بود نمی شد کسشو خورد ولی کیرمو فرستادم توی دهنش . با ولع داشت ساک می زد . در حمومو کمی باز گذاشتم تا خنک  تر شیم . رفتم پشتش . بدن چرب و چیلی شده شو بازم مالوندم . دستامو گذاشتم دو طرف کون گنده اش و اونا رو به دو طرف بازشون کردم . کیرم طوری تیز و دراز شده بود که بیشتر از 17 سانت نشون می داد . هر چی بود اونو کردمش توی کس سمیه جون ... تازگی ها روزی دوبار بیشتر انزال نمی شدم . چون گاهی حس می کردم از هول هلیم سردرد گرفتم . فرو کردن کیر توی کس همان و بازم به اوج لذت رسیدن همان .. به زور جلوی آبمو می گرفتم .. -بریز توش بریز توش .. تو که می تونی با همون کیر منو بکنی .. -آخخخخخخخخخ ...داره میاد .. جووووووووون .. بدن روغنی و روغن بدنش هم کارشو کرد .. با این که خالی کرده و می خواستم رو تن سمیه دراز بکشم ولی تر جیح دادم به گاییدنش ادامه بدم .. یه لحظه یه چیزی مث یه سایه از کنار در رد شد حس کردم مامانمه .. نهههههههه من بمیرم .. نکنه اون دروغ گفته .. به ما شک کرده ... نه ..امکان نداره ...دیگه بقیه سکس زهر مارم شد . باید می فهمیدم اون اینجاست یا نه .. فکر کنم اینجا بود . بوی عطر اون همه جا پیچیده بود . یه لحظه از رو تن سمیه بلند شدم .. -چی شد -موبایل زنگ خورد .. -من که چیزی نشنیدم -به خاطر کیره .. خندید و گفت بیا که من منتظرم .. بر گشتم و ازش خواستم بریم که مامان داره میاد ..می دونستم مامان یه گوشه ای پنهون شده .  منصرف شده .. اونو رسوندم خونه اش و بر گشتم خونه ام .. حق با من بود .نمی دونستم واسه چی بر گشته ..مادرم  اون قدر متانت داشت که خودشو به من و سمیه نشون نده ..-پسر تو خجالت نمی کشی اون جای مادرته ... متاسفم برات . مار تو آستینم پرورش دادم . پدرت که این جوری نبود -مامان بابا زن داشت -منم برات زن می گرفتم . -مامان من اونو صیغه اش کردم .. پیش یه آخوندی .. دفتر خونه ای نکردیم . مامان بهش چیزی نگو .. اون از شما خجالت می کشه .. -مگه نمی گفت هزار کن حلال کن .. خجالت نداره .. از چی خجالت می کشه .. بی حیا .. پسره کثیف .. زن هرزه ..پسر جوون ؟/؟ بنازم به این اشتها ! .. -مامان اگه بهش بگی و به روش بیاری من از این خونه میرم برای همیشه .. مادر لب باز کرد تا یه چیزی بگه .. می دونستم می خواست بگه به گور سیاه که رفتی ولی این حرفو نزد و فقط زار زار گریه می کرد . نمی دونستم چه جوری مشکلو حلش کنم .. -مامان قول میدم موعد صیغه که تموم شد تمدیدش نکنم .. -چقدره .. -یک سال -خاک تو سرت ... یعنی تا سال دیگه من باید همین جور حرص بخورم .. ؟/؟ .. درجا رفتم واسه سمیه زنگ زدم که اگه یه وقتی کسی از فامیلا فهمید ما با هم رابطه داریم تو بگو صیغه یک ساله هستیم . اصلا معلوم نبود چی دارم میگم . -مگه کسی فهمیده .. مامانت فهمیده با همیم ؟/؟ -نه اون چیزی نفهمیده . قاطی کرده بودم . نمی دونستم چی دارم میگم . مادرم خیلی با من راه اومد . اون دین و ایمون سرش میشه .. سلیم از مکه بر گشت با اومدن اون کارم سخت تر شد . ولی مادر فهمیده ام گاهی وقتا خونه رو بعد از ظهرا ول می کرد و بدون این که به روی سمیه بیاره خونه رو واسه من و اون خلوت می کرد . اون هنوز دلش به این خوشه  که یک سال که از صیغه من و سمیه گذشت قال قضیه رو بکنیم . بیچاره حتی ازم نخواست که همین حالا لغوش کنم . هنوز 11  ماه مونده به اون زمانی که به مامان گفتم سر رسید صیغه هست ... فعلا که این یازده ما رو حال می کنیم و کس و کون مفت می زنیم . از این ستون به اون ستون فرجه .... پایان ... نویسنده .... ایرانی 

شیطون بلا 22

بوی عطر ملایمشو به خوبی حس می کردم . صورتشو آورده بود جلو تر . طوری گه صدای نفسهاشو شنیده حسش می کردم . حالا بوی خمیر ریش جناب عباس خان هوسباز  هم به مشام می رسید .  سرم داشت گیج می رفت  . من نباید این قدر خودمو راحت می باختم . اون نباید این طور با احساسات من بازی می کرد و منو سهل الوصول حس می کرد . به نظرم اومد اشکم می خواد سرازیر شه هر چند فکرمی کردم که منم مثل هر زن دیگه ای نیاز هایی دارم . شاید حتی یک زمانی خودم به سوی یک مرد کشیده شم . حتی اینو هم حس می کردم که یک زنی که از شوهرش جدا شده خیلی راحت تر می تونه فانتزی های جنسی واسه خودش تصور کنه . چون اون ناآرامی خیالی رو که بابت از دست دادن  بکارت می تونه داشته باشه دیگه نداره . نفس در سینه ام حبس شده بود . شاید اگه این قدر سریع عمل نمی کرد و در یک شرایط دیگه ای بودیم من خیلی راحت می تونستم تسلیمش شم . -آقای اشرفی من دیگه باید برم .. سرشو در یه حالت مایل ازم دور کرد و بدون این که چراغ سبزی از من ببینه یه دستشو دور کمر من حلقه زد . هر کاری کرد منو به طرف خودش بکشونه مقاومت کردم . حس می کردم خیلی تحقیر شدم  که نیاز,  منو به این سمت کشونده باشه . نیاز به پست و مقام این مرد که کاری برام انجام بده . شاید من خیلی راحت خودمو در اختیار یک مرد بذارم و حتما هم در آینده این کارو خواهم کرد . من یک زن هستم . نیاز دارم . هیچ فرقی بین من و یک مرد نباید باشه . اگه از دواج نکنم یک مرد می خوام . نمی تونم مثل یک راهبه باشم . بدنم نیاز داره .. -آقای اشرفی خواهش می کنم این درست نیست . بذارین من برم .. شهوت از سر و روش می بارید . چشاشو درشت کرده بود و با عصبانیت نگام می کرد . انگار ازم انتظار نداشت که این عکس العمل رو در مقابل خواسته اش نشون بدم . -هر کسی جای شما بود .... به حرفش ادامه نداد و منم جوابشو ندادم . فقط لبامو می جویدم . همون نگاه خشم آلودشو داشت . ترسیده بودم . هر لحظه منتظر یه حمله ای از طرف اون بودم . اون وقتایی که دختر بودم و با دوستامون دور هم می نشستیم از شهوت و هوس مردا می گفتیم از این که شهوت چشای مردا رو کور می کنه نمی ذاره که خیلی چیزا رو ببینن . حتی ممکنه به زنا حمله کنن . و اگه بازم مقاومتی ببینن زنا رو بکشن .. با التماس نگاش می کردم .. خیلی جدی به من گفت اگه بخواهید به همین صورت بمونید و با کسی تعامل نداشته باشد باید بهتون بگم که نمی تونید موفق شید . این جوری به جایی نمی رسید . کمی هم به فکر خودتون باشید . من با شما کاری ندارم . بفر مایید . اینو هم به ذهنتون بسپرین که نمی خواستم مشکلی برای شما ایجاد شه . امید وارم متوجه این مسئله شده باشین . از بابت امشب هم با کسی حرف نزنین . سرمو انداختم پایین . ازش عذر خواهی کرده دور شدم . از ناراحتی تا صبح خوابم نبرد . همش از این می ترسیدم که حکم اخراجمو بده به دستم . این کار باید تدریجا صورت می گرفت . مثلا به جرم بی لیاقتی . دست و دلم به کار نمی رفت . دیگه خیلی آروم شده بودم . با همون چند تا زنی هم که سر کار می گفتیم و می خندیدیم دیگه زیاد شوخی هم نمی کردم . یواش یواش داشتن سیستم رو فول کامپیوتری می کردند . واسه همین یکی دو تا مهندس نرم افزار و دوره دیده آورده بودند تا دستگاهها رو راه اندازی کنه . برای کارمندایی که شاید تا اون زمان خیلی هاشون  کامپیوتر ندیده بودند این می تونست تازگی داشته باشه و کمی هم این دگرگونی سخت نشون می داد . ولی در هر حال باید یاد می گرفتند . بر نامه های اولیه باید داده می شد . به جرات می شد گفت در وهله اول تنها کسی  از این کار مندا که به طور عمقی می تونست از این بر نامه ها سر در بیاره من بودم . حتی می تونستم خیلی راحت بر نامه نویسی کنم . ولی راستش کار بانکی به صورتی بود که اگه مثلا می گفتی من فلان چیزو بلدم گرفتار می شدی . وقت و بی وقت باید می موندی و کار می کردی تازه اضافه کاری اون هم محدودیت داشت و به کار و زندگیت نمی رسیدی ولی من اون روز ها به طرز عجیبی می ترسیدم . از این که به سر پرست روی خوش نشون نداده بودم و امکان داشت که اون واسم مایه بیاد واسه همین گاهی یه نموره ای خودی نشون می دادم . واسه همین   وجهه خوبی هم پیدا کرده بودم . مدیر کل یا همون سر پرست چند بار دیگه واسه سر کشی اومد ولی خیلی  سرد باهام بر خوردمی  کرد .. شاید من یه انتظار دیگه ای داشتم .. تقریبا یک ماهی می گذشت از اون شبی که من روی خوش بهش نشون نداده بودم . یه روز شنیدم که  وارد اتاق رئیس بانک شده و بعد خدمتگزار رئیس برام پیغوم آورد که سرپرست باهات کار داره .. دلم مث سیر و سرکه می جوشید . پس لعنتی کارشو کرده .. رئیس بانک دست به سینه کنار مدیر کل ایستاده بود .. -خانوم شهزادی  آقا ی سرپرست به شما محبت خاصی دارند . واسه هیچ کارمندی این کارو نکرده .. -آقای رئیس خانوم شهزادی  از کار کنان شایسته این بانک هستند و من دورا دور مراقب کار های ایشونم . مطمئنم در سیستم جدید مغز اول اینجا خواهد بود .. هر چند در همین شرایط هم یکی از بهترین هاست . بفرمایید حکم استخدام رسمی مبارکتون باشه .. شاید اگه باهاش تنها بودم از خوشحالی صورتشو می بوسیدم .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

هوس اینترنتی 75

دو تایی شون بد جوری حساب کارشونو کرده بودند . ول کنشون نبودم . صدامو بردم بالاتر . هم داشتم فیلم میومدم و هم راستی راستی کمی عصبی شده بودم . بازم خوب بود که صدای ساز و آواز رفته بود بالاتر . -آقایوون اینجا رو با جنده خونه اشتباه گرفتن ؟/؟ شما دو تا خانوما واقعا دارین پرروشون می کنین . مهین و سهیلا با همون تن و بدن لختشون اومدن جلو و صورتمو بوسیدن و گفتن فدات شیم طناز جون ما خودمون می دونیم چه خانوم نجیبی هستی و اهل هیچی هم نیستی . بذار اینجا حالمونو بکنیم . تو حالا اگه دوست داری برو بیرون -برم کجا میون اون همه شلوغی استراحت کنم . همین جا خوبه . فقط به این دو تا دراز بی خاصیت بگین مزاحم من نشن . وگرنه کاری می کنم که هر چهار تا تون برین بالای دار . نمی دونستم اصلا واسه چی اونجا هستم . من که نمی خواستم کاری کنم .  دوباره اسیر غرور خاصی شده بودم . حداقل نمی خواستم با این دو تا پسر حتی حرف هم بزنم . از دستشون خسته شده بودم . خیلی آروم از اون فضا دور شدم . نگاه کردن به صحنه های سکس وقتی که خودت درش حضور نداشته باشی جز این که کمرت رو سنگین کنه هیچ تاثیری نداره . خودمو مرتب کرده از اون فضا اومدم بیرون . خسته بودم . مردا همه با حرص و ولع خاصی نگام می کردند . با هر کی که دوست داشت می رقصیدم . با این که در رقصیدن و صحبت کردن با پسرایی که به نوبت با من می رقصیدند خیلی به ملایمت بر خورد می کردم ولی در مواردی که اونا می خواستند پاشونو از گلیمشون دراز تر کنند خیلی جدی بر خورد می کردم . اگه چیزی بهشون نمی گفتم ولی عکس العملی هم نشون نمی دادم که اونا فکر کنن که من خوشم اومده یا دوست دارم که ادامه کار بدم . یکی بود که اسمشو هم نمی دونستم ولی خیلی مودب نشون می داد . ولی وقتی دستاشو گذاشت رو کمرم و خیلی به آرومی اومد پایین تر حس کردم  که اونم  مثل بقیه هست . تازه شایدم بد تر . چون حس کردم دستاشو طوری می خواد پایین تر ببره که  پیرهنمو چاکش بده . مردا حق داشتند که این جور روی من به خصوص قسمت باسنم زوم کنند . شاید به خاطر عجله ای که داشتم اینو به خوبی در خونه متوجه نشده بودم . ولی وقتی که خودمو در آینه نگاه می کردم حس می کردم که دارم کون خودم و قالب اونو می بینم . خط درز همه جا به خوبی مشخص بود . بذار باشه بذار همین جوری همه رو آتیش بزنه . خیلی ها علنا داشتند به این قسمت بدنم نگاه می کردند . حتی وقتی هم که رو صندلی نشسته بودم انگاری منتظر بودن که از جام پا شم . ولی من دوست داشتم حالشونو بگیرم . بهشون رو ندم . خیلی خوشم میومد این جوری همه رو بذارم سرکار . طرف که یه خورده باهام ور می رفت و حس می کرد که می تونه ادامه بده خودمو از دستش خلاص می کردم .. اونو میذاشتم تو خماری نمی خواستم فکر کنه که منم از اوناشم . این جوری حس می کردم که از همه اون زنایی که اونجا هستم بر تر و بالاترم . احساس غرور می کردم . خیلی بهتر بود . یکی دوبار هم حرکت لذت و هوسو زیر شکمم حس می کردم ولی باید با این آتش درونم می جنگیدم . چقدر اینجا خفه بود . بی پر وایی و بی بند و باری همه جا موج می زد . به هر گوشه ای که می رفتم دختر و پسری به هم چسبیده در این فکر بودن که می تونن جایی رو پیدا کنن که با هم راحت تر حال کنن یا نه .. و من خیلی آروم در عالم خودم بودم . ولی از اونجایی که نگاهها به دنبال من بود نمی تونستم مدت زیادی با خودم خلوت کنم . همیشه مرد یا پسری پیشدستی می کرد و میومد سراغم . گاهی وقتا هم چند نفری میومدن . می موندم که جواب کدومشونو بدم و با هاشون چه بر خوردی داشته باشم . اگه به یکی توجه می کردی و به یکی بی توجهی خیلی بد می شد . دلم نمی خواست در این مرحله کسی از من دلخور شه .. در همین اوضاع و احوال وشرایط بودم که دیدم یه جوون خوش تیپ دیگه اومد سراغم . اینو دیدم دیگه هوش از سرم پرید .. نهههه نههههه طناز تو باید به اون اصولی که بهش معتقدی پایبند باشی . امشبه رو دیگه نباید هیجان زده شی . یادت بیاد به خودت چی قول دادی . تو باید اراده داشته باشی .. ولی چقدر خوشگل بود این پسره .. یعنی می تونم اونو هم بپیچونم ولی اگه اون منو بپیچونه چی .. لعنتی چرا داره میاد سمت من .. چشاش رنگی و سبز بود . صورتش سرخ و سفید .. موهاش روشن بود . یه چیزی حدود سی می شد . -طناز خانوم خیلی خوشگل شدین امشب  -شما ؟/؟ منو قبلا کجا دیدین ؟/؟ -در مراسم از دواجتون . ولی یه خورده چاق تر شدین .. -زشت تر شدم .. ؟/؟ -زیبا تر از ونوس .. بزرگترین ایراد شما اینه که هیچ  ایرادی نمیشه از شما گرفت .... ادامه دارد ... نویسنده ..... ایرانی 

ماجراهای مامان زبل 83

کفر و دین با هم قاطی شده بودند . اصلا فکرشو نمی ردم اونا طوری  با هم رفیق شن که خیلی راحت بدون حضور و وساطت من بیان ماه منیر رو با هم قسمت کنند . خیلی دلم می خواست برم سمت اونا ولی نمی خواستم دست خودمو به این صورت و در این شرایط بین اونا رو کنم . تازه این شریف خان شده بود شوهر صیغه ای اون . هر چند هر کس خلی هم میومد بین اونا داوری می کرد متوجه می شد که از این کس شر نامه هایی که اونا رو زن و شوهر اعلام کنه  بین اونا خونده هم نشده بود که مثلا بگیم در اون شرایط درست و حسابی خونده شده . یعنی در واقع ا حترام حکم یک جنده رو داشت واسه شریف . نه یک زن صیغه ای که تازه خود صیغه هم به این صورت هرچی فکر می کنم شباهت زیادی به جنده بازی داره . رفتم طرف احترام .. فکرم مشغول بود .. بازم دلم طاقت نگرفت و رفتم طرف اتاقی که اون سه تا سر گرم بودند .. در زدم . -نترسین منم اشرف .. درو باز کنین .. شریف در رو واسم باز کرد و به سمت ماه منیر  بر گشت و کیرشو فرو کردتوی کون اون .. -آخ اشرف کجایی به دادم برس . من پاره پاره شدم . این دو تا مرد انگاری سیر مونی ندارند . من نمی دونم چشون شده . الان چند ساعته زیر کیر دارم دست و پا می زنم . -ببینم ماه منیر تو که همین جور داری حال می کنی و کست که همین جور داره خیس می کنه . به این میگن حال کردن و لذت بردن .. -آره خب چیکار کنم . خودت بهتر از همه می دونی وقتی یک کیری وارد کسی میشه اون صاحب کوس نمی تونه لذت نبره . هر قدر هم دست و پا بزنه و بدش بیاد بازم حال می کنه . -حالا تو بدت میاد ؟/؟ -کمی خسته ام . زودباش لخت شو . تو که داری از حال میری اشرف . نمی دونم واسه چی داری ناز می کنی . تازه این بچه دینی به شریف میگه  که زو دتر با کون من حال کنه .. می خواد فرو کنه توی کون من . تا همین چند وقت پیش کون کردن حرام بود . من بچه که بودم  اون وقتا زمان شاه همین ملاها می گفتن که ماهی اوزون برون حرامه . همین که انقلاب شد دیدن عجب گوشت لذیذی داره و و با عرق سگی می چسبه تازه هم خیلی صرف داره اونو بفروشن و بفرستن این طرف و اون طرف  تحت شرایطی حلالش کردن .  شریف : آخ که خوار مادر این آخوندا ی بی شرف رو تو گاییدی ایمان .. ایمان حرف بزن نبود و این شریف هر چی از دهنش در میومد به این ملاها می گفت ..  رو کردم به ماه منیر و گفتم ببینم حالا میگی کون ماه منیر هم مثل ماهی اوزون برون شده ؟/؟ -آره الان برادر ایمان حلالش کرده . از شیر مادر هم حلال ترش کرده .. -ببخشید من برم یه سری به احترام بزنم بیام با یه چشمک و اشاره انگشت متوجهشون کردم که پیش این ایمان سوتی ندن که متوجه شه که زیر کیر شریف بوده . وگرنه این ایمانی که از همه چیزش می گذشت ممکن بود به خاطر این مسئله الم شنگه به پا کنه و تمام کیف و حال ما رو از بین ببره . خلاصه یه فکری به ذهنم رسید  که با احترام در میون گذاشتم . -احترام جون تو دیشب قرص اعصاب و آرام بخشت رو نخوردی .  ول کردن به ناگهانی این قرصها عوارض زیادی رو داره .. حداقل باید یه نصفه قرص هم که شده می خوردی . -من حالا حالم خوبه . حس می کنم خیلی شادابم . -ببین عزیز تو خودت نمی دونی . ممکنه فکر کنی حالت خوبه . ولی الان این قرص و دارو ها رو سیستم مغزی و خون تو اثر گذاشته . حداقل یه نصفه بنداز بالا .. من خودم می دونم چیکار کنم . تازه می گیری می خوابی و اگه ایمان اومد اینجا پیش تو .. سوتی هم نمیدی . چون من می دونم از اونجایی که تو صادق هستی اگه یه وقتی موضوعی برای صحبت کردن پیش بیاد می ترسم که خودت رو لو بدی . زشته آبروی ما هم در خطره . از بس کس شعر تحویلش دادم که یه نصفه قرص که چی بگم دو سوم از همون قرص قوی رو دادم به خوردش که به جای دوازده ساعت راحت اونو هشت ساعتی مینداخت .. یه ده دقیقه ای کشید تا همون طور که رو تخت دراز کش بود رفت واسه خودش . طوری که اگه از چپ و راست بهش سیلی می زدی بیدار بشو نبود . حالا دیگه وقتش بود که من برم پیش اون سه نفر .. دیگه نتونستم صبر کنم .   با این که اطمینان داشتم احترام تا غروب تکون بخور نیست ولی در رو از داخل قفل کردم . یکی یکی لباسامو از تنم در آورده پرتش کردم یه گوشه ای . -آقایون من در خدمتم .. اوخ تا این حرفو بر زبون آوردم  ایمان طوری که انگاری از زیر سیم خار دار داره رد می شه خودشو از زیر ماه منیر بیرون کشید و فوری افتاد رو من . کیرش به دنبال سوراخ کون من می گشت .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

هرکی به هرکی 207

از این که آنی داره حال می کنه منم خیلی حال می کردم . -اوووووووففففففف داداش داداش .. همین جوری خوبه . چه امتحان با حالی ! منو رفوزه کن .. تجدیدم کن .. بذار بازم همین زیر بمونم .همیشه منو بیار این جا و با هام حال کن . -وووووویییییی چقدر تو حریصی خواهر -نیست که تو نیستی ؟/؟ کیف نمی کنی ؟/؟ خواهر ناز و تازه ات رو داری می خوری و شیره جونشو می کشی . اون وقت بازم به فکر خانومای پیر پاتال هستی . -تو اینجا زیر کیر منم دست از حسادت برنمی داری ؟/؟ .  ادامه دادم . می دونستم مادر بزرگ همین دور و براست و احتمالا پشت دره و یا شاید هم از یکی از این روزنه ها که من ازش اطلاعی ندارم نشسته و داره من و خواهرمو می بینه که چه جوری داریم با هم حال می کنیم . این پری جون از اون هفت خط هاست . خیلی به خودش می رسه . خوشم میاد اصلا نمی خواد باور کنه که پیر شده . اون مثل هر کس دیگه ای زندگی رو دوست داره و دوست داره که همیشه احساس جوونی کنه و کیر من این احساس رو درش به وجود میاره . خودمو کاملا رو خواهرم قرار داده هر چند با حرکت فنری تخت این جوری نمی شدضربات شدیدی برش وارد کرد ولی خیلی حال می داد مخصوصا این که لبامو رو لباش قرار داده بودم  و اونو مثل یک معشوقه واقعی خودم که برام از اون بالا تر هم بود می بوسیدم . آنیتا رو قفل کرده بودم . با حرکات رو به پایین اون دیگه احساس خستگی هم نمی کرد و بیشتر فشار رو دوش من بود . سعی می کردم سنگینی خودموهم روش نندازم . آخ کاش خواهرم نبودی و تو رو همسر خودم می کردم . اون وقت می بردمت به یک دیاری که دست کسی به تو نرسه . فقط مال من بودی . اخلاق این خواهر گلمو هیشکی نداره و محجوب و متین و دوست داشتنی .. مهربان و خونگرم و مظلوم .. مثل آرمیلا اهل این نبود که برای رسیدن به خواسته هاش توطئه کنه . هر چندمیشه اینو گفت که آنی هنوز در میدان عمل قرار نگرفته تا بشه در موردش قضاوت داشت . ولی با این حال اون خمیره وجودش مشخص می کرد که اهل این حرفا نیست .. دستاشو دور کمرم چنگ انداخته و ناخناشو  داشت فرو می کرد به پهلو هام .. لبامو گاز می گرفت راه دیگه ای نداشت تا خودشو این جوری تخلیه کنه . من راه فرارشو بسته بودم . اون غرق هوس بود . حتی صدای فریادشو بسته بودم .. با هر فشاری که به خودش می آورد فقط به طرف پایین حرکت می کرد . خیسی کسش حرکت کیرمو روون تر کرده بود .سرشو به این طرف و اون طرف حرکت می داد . می خواست به هر صورتی که شده لباشو از رو لبام بر داره .. یه لحظه دست از حرکت کشید .. ساکت شد . من لبامو از رو لباش گرفتم تا هرچی دلش می خواد بگه .. -داداش با من چیکار کردی . خیلی بد جنسی  دلم داشت در میومد .. ولی خوشم اومد .. این جور مواقع حتی اگه من بهت میگم ولم کن تو نباید ولم کنی . چون اگه این کارو بکنی دلم می خواد دوباره کاری کنی برسم به همونجایی که درش قرار داشتم . در واقع باید کاری انجام شه که من به آخر خط برسم . -حالا فکر می کنی به آخرش رسیدی ؟/؟ -چه جورم ؟/؟ ولی بازم می خوام . آنی رو گفتم که دمر کنه تا کون خوشگلشو ببینم . -خواهر هوس دارم بذارم توی کونت . -من که حرفی ندارم . حاضرم به هر سوالی جواب بدم . فعلا که تو داری امتحان می گیری . با این که می دونستم پری منتظرمه ولی دستامو گذاشتم رو کونش . اونو به دو طرف باز کرده و با این که سوراخش خیلی ریز به نظر می رسید ولی سر کیرمو به کونش فشار داده  تا بتونه راهشو پیدا کنه . با این که فقط همون اولشو کرده بودم توی کون آنی ولی خیلی حال می داد . نخواستم بیش از این خواهر کوچولوم اذیت شه . چون همچنان جیغ می کشید . خیلی بد فشار آورده بودم نمی خواستم این طور شه تازه خیلی هم خشک بود . در همون حالت خودمو روی کون آنی حرکت داده تا آبم همونجا خالی شد . خواهرم از درد و یا از لذت حرکت قبلی بود رو نمی دونم ولی به خوابی عمیق رفت .. راستی راستی خوابش برده بود . شایدم حوصله بلند شدن از جاشو نداشت . ولی صدای نفسهاش نشون می داد که چشاش سنگین شده . .. درو که باز کردم دیدم مادر بزرگ اون پشت وایساده . -تو که دختره رو گاییدی . پسر چی میشه این جوری بهمون حال بدی . -ببینم کم به تو حال دادم ؟/؟ ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

مامان بخش بر چهار 51

تنها قسمت برهنه پیراهنم از قسمت روی سینه یا اولش تا به انتها بود یعنی زیر گردنم  که پوست سفید تنم  در تر کیب با پیراهن یه زیبایی خاصی به من می بخشید . سعی می کردم خودمو خیلی بی خیال نشون بدم . راستش بیش از اون که متوجه پسرام باشم که دخترا میرن دنبالش یا نه بیشتر به این توجه می کردم که آیا نگاه مردی به دنبال منه یا نه ؟/؟  نوش جون کردن چهار تا کیر اونم کیرایی که این دوره زمونه هیشکی تصورشو نمی کنه که از نوع درجه یک و محارم درجه یک من باشه خیلی منو گستاخ و بی خیال بار آورده بود . شاید اگه ترس از تشر رفتن پسرا به خصوص اسحاق نبود خیلی راحت تر می تونستم برای جور شدن با یکی از این پسرای خوش تیپ اقدام کنم . حالا که نمی خواستم با هاشون سکس کنم ولی همین که اونا به من اهمیت می دادند این می تونست وزنه روحی مناسبی در اعتماد به نفس بخشیدن به من باشه . احساس نا آرامی می کردم . مجلس خیلی شلوغ بود . پسرای خوشگل دست یه دختر خوشگلو داشته و در حال رقص و یا خزیدن به گوشه ای بودند . وقتی زیبایی اونا رو می دیدم کمی احساس حقارت می کردم . شایدم مرغ همسایه رو غاز حس می کردم .. لحظاتی بعد این برام ثابت شد . چون به ناگهان دو تا از دانشجویان اومدن سراغم .. دستشونو به طرف من دراز کردند . با هر دو تا شون دست دادم و خوش و بش کردم . جالب اینجا بود که هر دو تا شون منو دعوت به رقص کردند ولی حوصله رقصیدن رو نداشتم . با یکی از اونا رفتم که مثلا قدم بزنم . هر چند تالار جای قدم زدن نبود  و در اون شلوغی نمی شد جایی راه رفت .مجبور شدم واسه این که نگهش داشته باشم کمی برقصم و بعد با هم بریم یه گوشه ای بشینیم . اتفاقا تالار یه دو قسمت مردونه و زنونه تقسیم شده بود ولی این موضوع که زنا دور از مردا باشند رعایت نمی شد و همه با هم قاطی شده بودند . پسر اسمش بود جمشید . بیست و پنج سالش بود . بیشتر از ده سال ازش بزرگ تر بودم . ولی حس می کردم که باید خیلی کم سن تر نشون بدم . اون محو من شده بود و طوری نگام می کرد که انگاری من اولین دوست دخترش باشم .. -ببینم جمشید خان مشکلی برای شما پیش اومده که این طور بهم خیره شدین ؟/؟ -نه  فقط می خواستم بپرسم شما از دواج کردین ؟/؟ .. اولش از این سوال یکه خوردم ولی بعدش خیلی خوشم اومد .. -به نظر شما من هنوز مجردم ؟/؟ -نمی دونم فکر نمی کردم افشین خواهر به این زیبایی داشته باشه . آخه اون می گفت  من فقط برادر دارم .. -بگذریم من یک بار از دواج کردم .. دیگه ادامه ندادم . راستش حداقل در اون شرایط نمی خواستم که اون بدونه من کی هستم ولی می دونم که متوجه می شد . -شما خیلی زیبا هستید . -خواهش می کنم . چشای قشنگتون زیبا می بینه . راستی راستی در چشای عسلی جمشید برق خاصی رو می دیدم . نگاهی آمیخته از هوس و تحسین و اشتیاق برای این که با من باشه . حالت چشاش به گونه ای بود که انگاری لنز گذاشته  باشه . فکر کرده بودم که اون باید خیلی خجالتی باشه . ولی وقتی کف دو تا دستاشو گذاشت رو یه دستم که روی میز قرار داشت متوجه شدم که اون خیلی شجاع تر از اونیه که فکرشو می کردم . می خواستم یه چیزی بهش بگم که دستشو بکشه ولی حس کردم محیط جای این اعتراضات نیست و از طرفی ازته دلم لذت می بردم . می خواستم ادامه اش بده . در همین لحظه افشین معلوم نبود از کجا سر و کله اش پیدا شده و اومد سمت ما .. -ببینم جمشید از دست دوست دخترات فرار کردی حالا اومدی به مادر ما پناه آوردی که تو رو از شر اونا نجات بده ؟/؟ راستش از خجالت داشتم آب می شدم .  اصلا دلم نمی خواست جمشید بدونه که من پسرایی دارم که بعضی هاشون از من درشت هیکل تر نشون میدن . خود جمشید هم از این که افشین اونو دختر باز معرفی کرده ناراحت بود . شاید اصلا در مورد این که من یک مادر با فرزندانی سن بالا باشم ناراحت نبود و به این قضیه فکر نمی کرد اما من خیلی ناراحت شده بودم همون جوری که اون از این ناراحت شده بود که چرا من باید بدونم که اون دختر بازه .. -افشین جان این دوره زمونه کدوم پسر رو دیدی که دور و برش چند تا دختر نداشته باشه . الان دختراش هم هر کدومشون چند تا دوست پسر واسه خودشون می گیرن . کسی که نمی تونه در این کار ایرادی بگیره . در همین لحظه یه دختری که بیش از این که زیبا باشه آرایش غلیظی داشت اومد دست افشینو گرفت و رفت .. -حالا وقتشه که بیشتر تحسینتون کنم .. با این همه فرزند هنوز زیبایی خودتونو حفظ کردین -جمشید خان من زیاد سن ندارما . من خیلی زود ازدواج کردم .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

بابا بخش بر چهار 43

-ممنون دخترم .. همه چی داریم .. خدا نگه دارت .. الهه ! زود باش همه چی رو مرتب کن . الان خواهرت سر می رسه . خوب اینجا رو مرتب کن . ببین آب کیری .. آب کسی چیزی نریخته باشه . من نمی خوام اون متوجه چیزی بشه -یعنی این قدر ازش می ترسی بابا ؟/؟  -دوست داری اون متوجه بشه و خودشم بیاد توی جمع ما ؟.. -سه نفر که هستیم . بشه چهار نفر چه اشکالی داره ! -خیلی دیوونه ای الهه -دیوونه توام بابا . شوخی کردم . همه چی رو ردیف کردیم . همه چی مرتب بود . فقط وقتی که الناز اومد خونه به طرز عجیبی  خواهرشو ورانداز می کرد -چیه الناز مگه جن دیدی ؟/؟ -شاید اگه جن می دیدم این قدر تعجب نمی کردم . این چه ریخت و قیافه ایه که واسه خودت درست کردی . راست می گفت . چقدر ناشیانه . الهه  یک بلوز تنش بود و یک شورت پاهاش تا بالا لخت بود . سابقه نداشت این جوری توی خونه باشه . -ببینم خواهر الناز مشکلی هست من می خواستم برم حموم دیدم که شما وارد شدی خواستم یه حال و احوال کنم بعدا برم . تازه پیش بابام این جوری بودم پیش غریبه که نبود . الناز یه نگاهی از خشم به خواهرش انداخت که من یکی جا رفتم . اصلا دلم نمی خواست که اون به چیزی شک کنه . نمی دونم چرا این طور شده بود . -الناز جان تو خودت رو ناراحت نکن . بین پدر و دختر که این حرفا نیست .. الهه واسه این که حرفش دروغ در نیاد رفت طرف حموم . الناز هم اومد پیش من و گفت بابا ببین اون باید حالا الگوی ما باشه . درسته که یک پدر و دختر این حرفا رو با هم ندارن ولی یه مسائل و چیزایی هست که باید رعایت شه .. -حالا عزیزم برو به درسات برس .  این جوری که معلوم بود  این یکی از اونایی بود که به هیچ وجه نمی شد شکارش کرد . با توپی پر اومده بود سراغ خواهرش .. الهه یه دوشی گرفت و با من خداحافظی کرد و رفت . دیگه النازو تحویل نگرفت . .. -عزیزم چت شده . چرا این قدر گرفته ای -بابا تو هم مثل این که بدت نمیاد دخترات ابن جور فانتزی پیشت باشن . -یعنی چه . واسه چی این حرفو می زنی . مگه نشنیدی الهام چی گفته . اصلا تو چرا امروز سعی داری همش گیر بدی .. -بابا چرا حالا سرم داد می زنی . خب معلومه دیگه اون که این جور خودشو نشون میده و خیلی سکسی و خوشگل می کنه تو توجهت به اون بیشتر میشه . دیگه واست اهمیتی نداره که به من اهمیت بدی یا نه ..-من کی به تو کم محلی کردم . من فکر می کردم تو از اونا بیشتر متوجه میشی -نه بابا من خیلی نفهم هستم -این قدر مغلطه بازی در نیار . رفتم طرف آشپز خونه تا یه چیزی درست کنم و بخوریم .. -من چیزی نمی خورم -بیرون غذا خوردی ؟/؟ -نه اشتهام کور شد . -نمیای بابا لپاتو بخوره ؟/؟ -برو لپای اون سه تا دختراتو بخور .. -الناز راستشو بگو ..در دانشگاه برات اتفاقی افتاده ؟/؟ با کسی حرفت شده ؟/؟ هوای مامان به سرت زده ؟/؟ اگه حس کنم که شما دخترا این جور اذیتم می کنین و سر به سرم میذارین مجبورم زن بگیرم . -اسمشو نمیاری بابا . من میذارم از این جا میرم . الناز برای دقایقی ازم دور شد . وقتی بر گشت اونو با یه چهره متفاوت دیدم . یه روژملایم قرمز و روژگونه و یه تغییر حالت در موهاش اونو خیلی جذاب تر از قبل کرده بود .  دامنشو هم عوض کرده یه کوتاه و فانتزی اونو پوشیده بود که یک وجب بالای زانوش بود  و پاهای لختشو در تر کیب با اون خیلی زیبا نشون می داد -الناز ! همه اینارو در عرض همین چند دقیقه انجام دادی ؟/؟ -ما اینیم دیگه . -فکر نمی کنی با این کارت داری به من میگی من پدری هستم که فقط به ظاهر دخترام توجه دارم و شخصیت و ادب و اخلاق اونا برام مهم نیست ؟/؟ -نه اصلا همچه چیزی هم نیست .. هر دو باید در کنار هم باشن . -ببینم حالا می تونم دختر گلمو ببوسم ؟/؟ -چند دقیقه پیش دوست نداشی منو ببوسی -چرا من همیشه دوست دارم که ببوسمت . رفتم جلو و  لبامو گذاشتم رو صورتش و یه بوس یه ثانیه ای هم از لباش بر داشته و دیگه مکث نکردم که یه وقتی خیال بد به سرش نزنه . دستاشو دور گردنم حلق آویز کرد و این بار الناز گلم بود که منو بوسید  . بوسه ای  داغ و چسبون . البته می دونستم که این بوسه بوسه ای از روی هوس نیست ولی اون می خواست به نوعی  طوری نشون بده که انگاری باباش از دنیای شیک و پیک ها و خانومای ناز فاصله نداشته باشه . -ببینم یه سوال الناز جان -بفر ما دو تا سوال ..-تو به الهه ایراد می گرفتی .. حالا ؟.... -بابا صمیمیت و صفای منو با حرکت جلف آمیز اون می سنجی ؟/؟ ...ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

گناه عشق 47

ناصر تا نلی رو دید و حس کرد که بازم به دنبال اونا بوده خیلی عصبی شد . اخمی به دختر عمه اش کرد که طرف حساب کارشو بکنه . اخمی که از دید نوشین پنهون نموند و اونو بازم به تردید دیگه ای فرو برد . تردید از این که انگیزه ناصر از این کار چی می تونه باشه . حس کرد که باید محبت بیشتری به شوهرش بکنه . محبتی که اونو بتونه نگه داشته باشه . محبتی که به تمام تردید ها خاتمه بده . دست شوهرشو گرفت .. یه حجب و حیای خاصی داشت از این که جلو نیما بخواد  محبت خودشو به ناصر به طور فوق العاده ای نشون بده یا مثل تازه به دوران رسیده ها دستشو دور دست شوهرش حلقه کنه .. ولی حالا با خودفکر می کرد که از این کارا هم بکنه بد نیست . نلی باید حساب کار دستش بیاد . باید بدونم که اون تا چه اندازه از این که من و ناصر با همیم ناراحت و عصبی میشه . خیلی رو داره . می خوام با شوهرم باشم اون بهش بر می خوره .. بعد از خوردن چای و شیرینی نوشین رو کرد به ناصر و گفت عزیزم بیا بریم پشت همون درختا یه قدمی بزنیم .. وقت که زیاد داریم و هوا که مناسب هم هست . نلی : ظاهر آروم اینجا رو نگاه نکن . اینجا یهو دیدی چند تا حیوون به آدم حمله کردند . خوک داره .. روباه و شغال هم داره . -ببینم موش و خرگوش نداره .. نوشین که این حرفو زد اون و ناصر و نیما خندیدند ولی نلی از خجالت سرخ شده بود . ناصر همون کاری رو کرد که نوشین می خواست . دست زنشو گرفت و با هم رفتند به یه گوشه ای . این بار محکم تر و طولانی تر از دفعه هم همدیگه رو در آغوش کشیدند ولی این بار دیگه نلی نیومد سرک بکشه . نوشین سعی می کرد با صدای بلند حرف بزنه با صدای بلند بخنده .. به ناصر می گفت من می دوم تو بیا منو بگیر . فقط می خواست هیاهو راه بندازه .. نلی : نیما جون اینا چرا دارن اینجا رو شلوغش می کنن . من می ترسم اگه یه حیوون وحشی رو بکشونن این طرف من نمی خوام زود بمیرم .. من که رفتم داخل ماشین .. خلاصه چهار تایی شون راه افتادند سمت شمال .. از شهر های بهشهر و نکا و ساری و قائمشهر و بابل ردشده و خودشونو رسوندن  به شهر زیبای ساحلی بابلسر .. نوشین : ببینم بچه ها واسه یه شبو که می مونیم .. نلی که اون ذوق و شوق اولیه رو نداشت به سردی گفت یه شب موردی نداره .. -ببینم زن پسر عمه ! تو که می گفتی تا ده روز هم حاضری که ما رو همراهی کنی . به همین زودی جا زدی ؟/؟ ببین چقدر دریا قشنگه و تقریبا آروم .. آسمون کاملا صاف و آفتابیه .. یه لکه ابر هم توآسمون نیست . چقدر از گرما و نسیم اینجا لذت می برم . راستی نیما ..ناصر شما کیف نمی کنین ؟/؟ دو تا اتاق جدا و کنار هم گرفتند .. شامو خوردند .. نیما  خیلی راحت خوابید . نلی اخلاقشو می دونست . اون اگه سر شب زود می خوابید سه چهار ساعت بعدش بیدار می شد . ولی این چند ساعتو سنگین می خوابید . اون طرف نوشین هم خوابش بر ده بود . نلی در اتاق ناصرو زد و پسر دایی به تیر درو باز کرد .. -یواشتر زنم خوابیده .. -شوهر منم خوابیده -خب که چی .. -هیچی بد جنس .. ببین چقدر همه جا قشنگ و آرومه . ؟/؟ اول شب که میشه دلم می گیره .اینا که خوابن . دلت میاد ناراحتم ببینی ؟/؟نوشین هم که خوابه بیا بریم بگردیم .. -هیس اگه بیدار شد چی . اون تازگیها خیلی حساس شده -اون از کجا می خواد بفهمه که من و تو با هم بودیم . ساحل اینجا خیلی وسیعه . این جا جا زیاد داره . اصلا میریم پشت تپه ها قایم میشیم . -کاش منم مثل تو بی خیال بودم نلی -کاش تو هم مثل من عاشق بودی ناصر ..زن گفت و گفت و گفت تا بالاخره عشقشو   با خودش همراه کرد .. ساحل و دریا نشون نمی دادند که دارن به روزای سرد زمستون نزدیک میشن . نلی می خواست یه چیزی بگه می ترسید از این که پسر دایی اونو دعواش کنه .. دوست داشت خود ناصر سکوتو بشکنه .. -نلی ساکتی -راستش تو اخلاقت خیلی عوض شده . دیگه اون آدم سابق نیستی -یه روزه  به این نتیجه رسیدی ؟/؟ می دونی اگه نوشین متوجه رابطه من و تو شه چه بلایی سر همه مون میاد ؟/؟ نلی می خواست بگه به درک ولی فوری جلو زبونشو گرفت . -هیچ اینو می دونی احتیاط زیادی هم شک برانگیزه ؟/؟ طرف میگه اگه جنس طرف خرده شیشه نداشته باشه یک دفعه رفتارش صد و هشتاد درجه تغییر نمی کنه . تا این حد هم که نباید خودت رو غرق فیلم کنی . الان هم اگه بر گشتیم و دو تایی شون بیدار بودند نمیگیم که با هم بودیم . اصلا با هم نمیریم . با فاصله ده دقیقه بر می گردیم . -کله ات خوب کار می کنه -اگه خوب کار نمی کرد که عاشقت نمی شدم ناصر .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی  

خانوما ساکت 79

نمی دونستم جواب سیما رو چی بدم . نمی دونستم باهاش چه رفتاری رو پیش بگیرم . اون از من چه انتظاری می تونست داشته باشه واقعا ازم چی می خواست . با این که خودموفقط تا حدودی  اسیر عشق کرده بودم می تونستم نگاههای عاشقونه رو خوب بخونم . باورم نمی شد زنی که حس می کردم سایه منو با تیر می زنه و دلم نمی خواست که سر به تنش باشه این جور  دلبسته من شده باشه . خدای من ! نمی خواستم اون وارد بازی خطرناک شه . اما خودشو انداخت توی بغلم .   من نمی خواستم خودمو گرفتار کنم . اونم گرفتار زنی که یک بار ازدواج کرده بود و دیگه نمی شد بهش گفت یک دختر  و دوشیزه . -هوتن چت شده .. به چی فکر می کنی . نکنه به همونی فکر می کنی که به خاطرش از مدرسه جیم می زنی -من که بهت گفتم شوخی بود . -منم حرفتو باور کردم ولی نشون میدی خیلی شیطونی . نمی دونم چرا حس می کنم که تو دوست دختر زیاد داری . -اگه این طوره پس چرا تو هم اومدی که یکی از اونا شی -اومدم بهت بگم که من از همه اونا بهترم . وقتی که از میدون به درشون کردم دیگه فقط باید منو داشته باشی . این سیما هم واسه من کلی نقشه داشت ولی اگه می تونستم اونو بکنم دیگه کلکسیون مدرسه و اتاق دفتر و مسئولین تکمیل می شد . واقعا شاق ترین قسمت کار همین قسمت کردن سیما بود . اصلا طرف شدن و صحبت کردن با سیما خودش کلی هنر می خواست وای به این که بخوای باهاش سکس کنی . ولی من باید هر جوری شده این کارو انجام می دادم . باید قاپشو می دزدیدم . ولی در حرکاتش و حالت نگاهش یه حسی نهفته بود که منو خیلی به فکر فرو برده بود . آتش زیر خاکستر نمی شد گفت بهش .. یه آتیشی بود که گر ماش به منم می رسید . نمی دونستم چیکار کنم . دوست داشتم بغلش بزنم و به سینه هاش دست بزنم و عکس العمل اونو ببینم . زنی که شوهر داشته حتما می دونه این لحظه های سکسو و حرارت اونو . ولی اگه بذاره زیر گوشم چی . این دفعه منم می زنمش .. نههههه نههههههه . نمیشه این کارو کرد . ولی می زنمش از این که چرا خیطم کرده زده توی ذوق من . قبل از این که تصمیم بگیرم چیکار کنم  این سیما بود که با هیجانی زیاد منو در آغوش کشیده و طوری منو بوسید که انگاری لیلی و مجنون هزار ساله باشیم .. -هوتن -جون -دوستت دارم .. -نمی دونستم چی جوابشو بدم .. با یه لبخند بهش گفتم منم دوستت دارم -نمیشه حالا یه خورده طبیعی تر بگی ؟/؟ -مثلا با صدای بلند تر باشه خوبه ؟/؟ -بلندی یا کوتاهی اون مهم نیست . مهم اینه که از ته دلت در آد . -تو احساسش نمی کنی ؟/؟ سیما بهت نمیاد که این قدر رمانتیک باشی .. نمی دونم چرا واسه یه لحطه فیلم یاد هندوستون افتاد . هوس کردم به یکی از جا های ممنوعه اش که  معتدل تر نشون می داد دست بزنم . بغلش کردم و پس از قفل کردن لباش دستمو گذاشتم رو سینه اش ..سعی کرد خودشو عقب بکشه . سختش بود . دستشو گذاشت رو دست من .-هوتن خواهش می کنم . نذار احساس بدی داشته باشم . نذار این لحظه های خوش و رویایی من تحت الشعاع مسائل دیگه قرار بگیره . نذار احساس بدی راجع به تو پیدا کنم . -سیما مگه من چیکار کردم . چه کار بدی کردم . وقتی دو نفر با هم تفاهم دارن و جسم و روحشون یکی میشه .. -هوتن خودتم نمی دونی چی داری میگی . اصلا چه ربطی داره . کمی ناراحت نشون دادم ویه حالت قهر به خودم گرفتم ولی اون سرشو گذاشت رو سینه ام و گفت عزیزم حالا این قدر به فکر مسائل جانبی نباش . بیا از این لحظاتمون لذت ببریم دوست ندارم ازم دلخور باشی . منم شروع کردم به نوازش موهاش ولی حتی موقع خداحافظی هم چند تا چشمه اومدم که نشون بدم از دستش دلخورم .روز بعد  وقتی که رفتم مدرسه بقیه  دبیرا زود تر از من رسیده بودند . اکی هم با اونا بود و چند تن از دیگر دانش آموزان هم اونجا بودند .بیشتر دخترای دانش آموز هم از همونایی بودن که من تر تیبشونو داده بودم و اون دو تا مادری هم که اونا رو کرده بودم هم با هاشون بودن .. عجب طرفدارایی داشتم . جالب اینجا بود که هر کدومشون که منو می دیدند یه لبخندی می زدند و فکر می کردند که خودشون تنها کسی بودن که من با اونا طرف شدم -به خاطر لطفی که به من کرده از حمایت شما ممنونم . نمی دونم با چه زبونی از شما تشکر کنم . سه چهار نفری از اونا چشمکی زده و گفتن با همون زبونی که خودت واردی .. وای خدا کنه که منظور همو نفهمیده باشن . چون هر کسی فکر می کرد که حرف اون حجته و من فقط منظور خاص اونو درک می کنم ... ادامه دارد .. نویسنده .... ایرانی 

زنی عاشق آنال سکس 29

حرکات کیری روی کون من ادامه داشت . دوست داشتم هر وقت کون میدم معده و روده ام بیشتر خالی باشه اون جوری بیشتر می تونستم بر خودم مسلط باشم . حالا هم یه احساس لذت خاصی می کردم  -امید می تونی بازم فشارش بدی . کمی بیشتر بذاری که بره . خیلی دوست دارم به همین صورت حسش کنم . -دختر تو دیگه کی هستی . خیلی اعجوبه ای . ندیدم دختری رو که بگه کیر رو توی کون بیشتر فشار بده . نشون میده خیلی شجاعی و دنیا دیده-ای شیطون منظورت کیر دیده هست ؟  -من کی همچین حرفی زدم . البته بیشتر وقتا  نمی شد که کیر رو تا انتهای کون فرستاد مگر این که اون کیر از نوع ژاپنی یا چینی اون بوده باشه .  کف دستاشو گذاشته بود رو پشتم و مالشم می داد . نوازشم می کرد . قسمتی از جلوی بدنشو در تماس با پشتم قرار داده بود . هر وقت کیرشو به عقب می کشید تا با یه حرکت رو به جلوی دیگه به کارش ادامه بده انگاری طاقتم طاق می شد .. تحمل همون چند ثانیه وقفه رو هم نداشتم کونمو با یه حرکت رو به عقب بیشتر به کیرش می چسبوندم تا زود تر برگرده سر جای قبلش .. -آتنا چقدر تو هاتی -فعلا که کیر تو منوسوزونده . داره آتیشم میده . -نهههههه نهههههههه فدای کونت .. نگو نگو داره آتیش می گیره .. آبش می خواد بریزه . -هر کاری دوست داری بکن . هر چی می خوای بریزی بریز . چون منم تشنمه منم آبتو می خوام .  تا این حرف از دهنم خارج شد اون کارشو کرد  . یک ریز داشت توی کونم خالی می کرد . -چقدر داغه و گرمه .. -ببینم تو نمی ترسی منی من از بغلای کونت زده بیرون  یه مقداریش ریخته روی کست داره حرکت می کنه ؟/؟ -واسه چی بترسم .. اگه بدت نمیاد دلم می خواد همون دستتو بکشی روی کسم تا از کون دادن لذت بیشتری ببرم ..-اووووووفففففف آتنا .. دختر تو که منو به هیجان میاری . با این حرفات اصلا دلم نمیاد کیرمواز توی کونت بیرون بکشم  . -پس بذار بمونه . اصلا می خوای اونو از ته قطعش کنی بدی من با خودم ببرمش . مال خودمه . باهاش عشق می کنم . -فدای عشق و حالت بشم من .. انگاری که توی کون من کرم ریخته باشه . خیلی روون شده بود و با هاش حال می کردم . سرمو خم کرده تا از زیر به صحنه گاییده شدن نگاه کنم . گاهی هم با دستم کیرشو لمس می کردم . چه حالی می داد ! دلم می خواست همراه با گاییدن به کس منم دست مالی کنه . حس کردم که به این مالشش نیاز دارم . -بمال پسر بمال کسمو بمال کونمو بکن . می خوام . می خوام . خواهش می کنم .. اونم مثل یک غلام حلقه به گوش هر کاری رو که می خواستم انجام می داد . دستاش عین فر فره روی کسم کار می کرد . -بزن بزن .. بزن کونمو آتیش کن . می خوام تا چند روز همبن جور حس کنم که کیرت توی کون من داره وول می خوره . داره بهش هیجان میده ولم نکن نکن رهام نکن . خواهش می کنم . -آتنا چقدر تو عاشق کون دادنی -پسسسسسر تو به کی میگی .. نزدیک بود از دهنم بپره و بگم که تو هم عاشق کون کردنی و خیلی هم با حال می کنی .. یعنی من از بس کون دادم می دونم کدوم کیر به آدم حال بیشتری میده . هر چند می دونستم اون می دونه با  این قطر کالیبری که دارم قبلا به اندازه کافی کار کرد داشتم . این پسرا چشاشون تیزبینی خوبی داره  جاااااااااااان  انگاری سوراخ کونمو طوری  با کیرش سنگین کرد که حسابی حال می کردم .  با کف دستم بیضه های درشتشو می مالوندم . -کسمو ولش نکن . تند تند تند تند .. با نوک انگشتاش سر کس و چوچوله مو می مالید .. دستامو رسوندم به سینه هام و با هاش بازی می کردم . -بذار دردم بگیره تو فقط کونمو بکن .. بکنش .. بکنش .. یه کمی محکم تر . بازم تحمل دارم . -آتنا خوشگله .. من اون مغز کونتو بخورم . چقدر دلم می خواد که تو فقط به من کون بدی ولی با این آتیش تندی که داری یکی باید همیشه کنارت باشه تا در اون لحظات  جز اون به هیشکی دیگه ندی .  اون در همین یک ساعت منو شناخته بود . روانشناس خوبی بود . می تونست درکم کنه . راست می گفت ولی کدوم آدم بیکاری بود که شب و روز کنارم باشه و تازه من باید خودمو از دست خونواده خلاص می کردم و از دست محدودیتهایی که واسم درست کرده بودند خلاص می شدم . در حال رسیدن به آخر داغی و کیفم بودم .. اینجا دیگه یک زن و یک مرد باید خیلی هنر مند باشند که زن بتونه به ار گاسم برسه و حس کنه کسش در حال انفجار و از هم پاشیدنه . .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

لز با دوست دخترم 9

اون داشت خودشو به آب و آتیش می زد تا منو به سر حد هوس و جنون برسونه . -لیدا دردم داره بهتر میشه . ماساژو تند ترش کن .. به جاهای دیگه هم دست بزن این جوری من زود تر حالم خوب میشه .. نمی دونستم دیگه باید چیکار کنم .  به کدوم طرف حرکت کنم . فقط می خواستم که لیدا ضربه نهایی رو هم وارد کنه تا من به اونجایی برسم که دیگه جلو تر نتونم برم . این دختر یک ریز داشت به من لذت می داد . -نهههههههه خیلی داغ شدم .. نههههههه ولم نکنی ها .. این جوری اگه بدنم سرد شده ممکنه دوباره دردش بگیره .. آخخخخخخخخ .. وقتی کسشو رو کسم حرکت می داد یه انگشتشو هم به زحمت رسوند به سوراخ کونم و با اون داخل بازی می کرد . -اوووووووهههههه اوووووووهههههه لیدا جون پخشش کن .. پخشش کن .. حس کردم دختره رو خیلی خسته اش کردم ولی دیگه  اونی که باید از جاش حرکت می کرد و میومد در حال اومدن بود . تمام بدنمو برق گرفته بود . دوست داشتم این برق گرفتگی همچنان ادامه داشته باشه .. از رو کسم در حال پخش شدن بود ..-لیدا ولش نکن . ولم نکن .. خوبه .. خوبه .. چه احساس داغی .. چه سوزش شیرینی .. یه مایعی داشت ازم می ریخت . با فشار و شلیک نریخت .. ولی با یه فشاری ریخت که دو طرف و لبه های کسمو خیس کرد و لحظه به لحظه آروم ترم می کرد . لیدا تا زمانی که چشام رو هم قرار گرفته و از حالت پس از انزال خودم لذت می بردم گذاشت که همون جور باشم و کاری به کار من نداشت . اما همین که احساس کرد کمی خواب از سرم پریده این بار دهنشو گذاشت روی کسم . حس کردم بازم یه آتیش زیر خاکستری هم وجود داره که داره منو می سوزونه و اون ول کنم نبود .. -اووووووففففففف اوووووووفففففف چقدر خوشم میاد .. هرچی بدنمو داغ می کنی و منو ماساژم میدی حس می کنم که این حرکاتت تازه شروع شده . ولم نکن منو داشته باش .. منم دارمت .. منم دارمت .. ..  دوباره با خودم  خلوت کرده و هی از درون خودمو می کوبیدم . ولش کن این قدر با هاش گرم نگیر انتظار اون ازت زیاد میشه . اون وقت باید خودت اسباب سوز و سازش با شعله رو جور کنی . اگه گردنم می رفت امکان نداشت دخترمو در همچین خماری نگه داشته باشم . همه که جنبه شو ندارن . اصلا این کار برای خیلی ها معنا نداره . بیشتر دخترایی که لز می کنن نیازشون به همین صورت تا مین میشه ولی هستند تعدادی که دوست دارن از این جا برن با پسرا حال کنن و لذتشونو اون جوری تکمیل کنن . من نمی خوام شعله من این جوری باشه . اگه کار دستش بده چی . نه من نمی تونم . ولی دهن لیدا روی کس من دوباره منو به یه خواب و خلسه شیرینی فرو برد . دلم نمی خواست ازین خواب بیدار شم . انگشتاشو می کرد توی کس من و با اون داخل بازی می کرد . هر کاری می کرد طوری بود که من خوشم بیاد و تا اونجایی که می تونم لذت ببرم . نمی خواستم زیر بار منت کسی باشم و از طرفی هم اونم باید یه جورایی احساس سبکی و آرامش می کرد . حالا که منو تا به این جا رسونده و تا می تونسته حال داده . چرا من نخوام که بهش لذت بدم . -لیدا جون من حس می کنم تنم به یه سبکی خاصی رسیده . نگام می کرد . انگاری با چشاش ازم می خواست که منم این کارو براش انجام بدم بیفتم روش و همین حرکاتو روش پیاده کنم . می دونستم در این سنین تمام قسمتهای بدن یک دختر می تونه تحریک آمیز باشه اونم در حد بسیار شدید . به هر قسمت تن لختش که دست می زدم همین حالت بهش دست می داد . من دیگه تونسته بودم لیدا رو حسابی مست مستش کنم . -شهناز جون چقدر خوب می تونی حال بدی .. چقدر گرمی . یه شجاعت خاصی داری .. شعله جون اصلا به تو نرفته .. نمی دونستم اون با این که می دونه من به این مسئله حساسیت دارم چرا بازم اسم دخترم رو بر زبون آورده . این جا بود که حس کردم نباید زیاد بهش رو بدم و هر فکر و احتیاطی که تا حالا کردم کاملا درسته و اینم باید کم ظرفیت باشه -لیدا جون . شعله رو وارد قضیه نکن . یادت باشه چی بهت گفتم . دخترم نباید بفهمه سردی تو یا این که به خونه ما نمیای و شبو این جا با هم نیستین از کجا آب می خوره . تو هم اجازه نداری که اونو به این صورت ماساژش بدی . خودم از این طرز حرف زدنم خوشم نمیومد ولی چاره ای واسم باقی نذاشته بود و از یه چیز دیگه ای که خنده ام می گرفت این بود که هنوز هم به جای کلمه لز از واژه ماساژاستفاده می کردم. از اونجایی که حس می کردم شاید نا راحتش کرده باشم دلش یه جوری شده باشه سعی می کردم با حرارت بیشتری بهش حال بدم تا از این لحاظ خوشحالش کرده باشم . آخه در مواردی که پای دختر ساده ام در میون بود اولویت رو به وضعیت و شرایط اون می دادم . لیدا رو روی تخت خوابوندم . چه بدن نرم و پوست تازه ای داشت . به دخترم شعله که نگاه می کردم حسرت دوران نوجوانی و اول جوونی امو نمی خوردم  که یه وقتی دخترم چش نخوره ولی به اون که نگاه می کردم آتش این حسرت در من شعله ور می شد . حسود نبودم ولی دلم می خواستم بر می گشتم به دوران پر شور تر زندگیم .. یه پای لیدا روانداختم رو شونه هام و از نوک انگشتاش به طرف بالای پا همه جاشو آروم آروم لیس  زده بعضی قسمتها رو هم به نرمی میکشون می زدم . -اوووووخخخخخخ .. شهناز جون فدات شم من .. ولم کن .. سوختم .. اوههههه اوخخخخخخ مامان جوووووووووون مامان جوووووووون خواهش می کنم . .. کف دستم وقتی رفته بود روی کسش تا این حد اونو حالی به حالی کرده بود و این جور جیغ می کشید . -دختر حالا کجا شو دیدی این بار روش خم شده و دونه دونه سینه هاشو میذاشتم توی دهنم و با همون کف دستم کس مالی رو ادامه می دادم . می دونستم کانون حساس هوس در بیشتر دخترا در این سنین کجاست . همه جای تنشون . مغز کسشون .. سینه ها در این سنین شاید برای همه بیشترین  حساسیت رو نداشته باشه ولی تمام اونا از این که یکی با سینه ها شون ور بره بی اندازه لذت می برند . تر شح هورمونی اونا هم در ناحیه کس زیاده و هم در سینه .. و من با همه جای بدن لیدا ور می رفتم . زبونمو می کشیدم  به زیر بغلش .. -چیه دختر خوشت میاد ... حالا دیگه می خواستم قسمتی از دیوار فاصله رو بر دارم و با اون از این کارا بگم وبکنم . اونم تا حدودی .. -دیدی خانوم خانوما . ما هم می تونیم ؟/؟ ولی یادت باشه .. متوجه شدی ؟/؟ هر وقت خواستی من و تو خودمون می تونیم خیلی کارا انجام بدیم . اونم وقتی که شعله این جا نباشه . ..... ادامه دارد .... نویسنده ..... ایرانی 

پسران طلایی 44

قالب بدن زن کاملا در دید سینا قرار داشت . کاملا لخت شده بود . نمی تونست دست خودش نبود . انگاری سرشو به طرف تلویزیون گرفته داشت یه فیلمی رو می دید . گیرنده مشخص نبود .. ولی بدن سفید و کون بر جسته اقدس کیر سینا رو شق کرده بود . می خواست بره داخل ترسید که زن رو عصبی کنه . شاید  فرهنگ و فلسفه و سیستم اون زن به صورتی بود که با همین وضعیت خوگرفته و نمی تونست خودشو با شرایط دیگه ای هماهنگ کنه . وضعیتش به این صورت بود که کونشو  به صورت دورانی و در چند جهت به گردش در آورده کسشو می مالوند به تشک . خیلی هم آروم ناله می کرد تا سینا صداشو نشنوه . سینا به همون  اندازه که ملیسا اونو به هیجان آورده بود هیجان زده شده بود . شاید  به خاطر سرکش و مغرور بودن این زن بود . نمی خواست اونو به این آسونی از دست بده .   از یک نظر هم اراده و ایمان این زن رو تحسین می کرد . زنی که حاضر بود به خودش سختی بده و خودشو با این فانتزی ها سر گرم کنه ولی زیر کیر نا محرم نخوابه . .. رفته رفته صداش می رفت بالا تر ..  سرشو بالا گرفت .. از جاش بلند شد . طاقباز کرد . لاپا شو باز کرد . هر چند کسش به خوبی مشخص نبود ولی سینا قالبشو می دید که خیلی درشته . ظاهرا دیگه باید به اندازه کافی گشاد بوده باشه . .. پدرت رو در میارم تا می تونم می کنمت .. اقدس از جاش بلند شد و یه ربدوشامبر زنونه ای انداخت رو دوشش و خودشو خوب پوشوند .. سینا فرار رو بر قرار تر جیح داد . البته با گامهایی آروم . حدس زد که می خواد بیاد سراغ اون . شورتشو در آورد . در اتاقشو هم باز گذاشت  یه پهلو پشت به در دراز کشیده بود . طوری هم خودشو مایل کرده بود که سرش پشت به دیوار باشه ولی حالت کیرش از کناره ها طوری باشه که اگه اقدس اومد اونو ببینه . حس می کرد که زن اونجا ایستاده خیره به اون نگاه می کنه . سینا مخصوصا دستشو گذاشت زیر بیضه هاش کیر رو به سمت جلو یه حرکتی بهش داد و طوری کرد که کیر شق و کلفت و دراز تر نشون داده بشه . هر چند کاملا شق شده و برای ورود به سوراخهای اقدس و سنت شکنی بی تابی می کرد . اقدس به صحنه نگاه می کرد . کیر سینا رو می دید . خودشو کمی کنار کشید . حالت لباسش طوری بود که یا باید گره رو از وسط باز می کرد که اگه سینا متوجهش می شد جمع و جور کردنش سخت بود یا این که از زیر دستشو می رسوند به کس . که همین راه دومو انتخاب کرد . کسش سر شار از هوس و خیسی و لغزندگی بود . انگشتاشو فرو کرد توی کس .. با این تصور که کیر سینا رفته توی کسش . اومده بود که از سینا بپرسه که واسه ناهار چی دوست داره بخوره . خودشو جمع و جور کرد و با پشت دست به در زد .. چند تا سر فه هم کرد . سینا هم مثلا از همه جا بی خبر شورتشو پاش کرد و به سمت او رفت . نگاش کرد . اقدس هوس اینو داشت که به کیر ورم کرده  از طرف شورت نگاه کنه ولی روش نمی شد . اون خودشو غرق دنیای فانتزی کرده بود و از اصل وا مونده بود . -سینا جان غذا چی میل داری .. پسر خودشو به اون نزدیک کزد . دستاشو رو شونه های زن قرارداد . اقدس دوباره زانوهاش سست شد .کاملا شل شده بود . نمی تونست حرکت کنه . انگاری داشت میفتاد . ولی سینا نذاشت کار به اونجا بکشه .. بغلش کرد . لباشو گذاشت رو لبای پیر زن . پیرزنی که واقعا جوون شده بود و بیشتر از بیست سال کمتر از سنش نشون می داد . خیلی به خودش رسیده بوداقدس از بوسه پسر جوان لذت می برد . لحظه به لحظه بدنش داغ تر می شد .. واسه یه لحظه لباشو از سینا دور کرد . اومده بودم بهت بگم غذا چی میل داری .. -اقدس جون اینو که پرسیده بودی .. -تو جواب منو ندادی .. -تو رو .. من می خوام تو رو بخورم . اشتهای تو رو دارم . -اگه نخوام بهت بدم چی . -مهمون حبیب خداست . نمیشه که اونوگشنگی نگه داشت . سینا حس کرد که اقدس کمی ملایم تر شده و حاضر شده که به دروازه جهنم سلام کنه . گره و بند لباسشو از وسط باز کرد . طوری این کارو انجام داد که لباس یکسره اومد پایین . با این که بدن زن مثل یک زن جوون نبود ولی سینا طوری ازش تعریف کرد که اقدس بی اختیار چشاشو باز و بسته می کرد . -نههههههههه من نمی خوام . این کارو نکن . خواهش می کنم . نکن .. .. ادامه دارد .... نویسنده ... ایرانی   .

آخه چرا با مامان من ؟

از وقتی که یاد م میومد این مامان بابای من با هم دعوا داشتند و مامان همش حرص می خورد و بابام هم بی خیال به دنبال رفیق بازی و قمار و زن بازیهای خودش بود . یه مدت بود که  می دیدم مامان ستاره من بی خیال شده و حتی وقتی که بابا شبای جمعه رو می رفت با دوستاش اونم می گفت که می خواد بره خونه دوستاش و دوره داره .  منم عادت داشتم شبای جمعه رو می رفتم خونه مادر بزرگ . یکی از این شبا رو رفتم خونه یکی ازدخترای همکلاس دانشگاهم که اپن بود و تا صبح با هاش سکس داشتم ولی روز بعدش انگاری گندش در اومد که من خونه مادر بزرگم نبودم چون ازشون پرسید . وقتی گفتم که با امیر داشتم درس می خوندم باور نکرد . امیر هم همکلاسم بود و هم سن من . هر دو مون 23 سالمون بود و در رشته مهندسی عمران درس می خوندیم . بیشتر وقتا با هم بودیم . پسر خوب و سر به زیری بود . خیلی دلم می خواست در مورد مادرم ازش مشورت بگیرم ولی سختم بود . چی می گفتم . من و اون از تمام راز های هم با خبر بودیم . خلاصه بازم یه شب جمعه دیگه اومد و دیدم مامان بد جوری داره وسایل پذیرایی رو فراهم می کنه . -سهیل جان امشب دوره نوبت منه .. ولی همچین خودشو ردیف کرده بود که انگاری می خواد بره عروسی یا این که دوست پسری گرفته که داره خودشو واسش به بهترین نحوی ردبف می کنه . یه جینی پاش کرده بود و یه بلوز سکسی به رنگ جیگری که  قسمت پایینش به حالت پر پر شده سرخپوستی بود .. مامان 47 ساله منو ده سال جوون کرده بود . دلم واسش می سوخت از این که بابا قدرشو نمی دونه . اون که دلمو برده بود . بهش حق می دادم که این جوری خودشو سر گرم کنه .. غروب کمی کار داشتم .. دیدم چند بار به طرز عجیبی صدام می کنه . انگاری که دوست نداره که خونه باشم . درو از داخل قفل کردم جوابشو ندادم . ظاهرا فکر کرد من نیستم .. خیلی دلم می خواست درو باز می کردم و می دیدم داره چیکار داره می کنه .. فقط صدای ترانه ای سکسی رو می شنیدم .. این صدا از اتاق مامان میومد .. خدا کنه کفش منو ندیده باشه .. ولی خوبیش این بود که من چند تا کفش داشتم و همه هم به صورت ریخت و پاش کنار هم بود . صدای زنگ در اومد .. تا رفت جواب بده من یواش کلید در رو گردوندم.. حتما مهمونای مامان اومدن .. ولی سر و صدا و همهمه ای نبود . خیلی خوش و بش گرم و جانانه ای میومد . صدای یک مرد بود .. ولی خیلی واضح نبود . نتونستم بفهمم کیه .. یعنی چه دعوتی که خانوادگی نبود ! . حتما بقیه میان مشخص میشه .. ولی انگاری خبری از بقیه نبود . فقط صدای جیغ و داد های مامانو می شنیدم . اولش ترسیدم که نکنه سوخته باشه ..  البته سوخته بود ولی از چیز دیگه ای سوخته بود . اون داشت در آتیش هوس می سوخت . ظاهرا یک دوست مرد گرفته بود و داشت اونو می کرد . اعصابم خرد شده بود . اون از  بابای نامردم و اینم از این .. چقدر دلم می خواست بدونم این مرد نامرد کیه که داره مامانمو میگاد . نه .. نه ... داشتم آب می شدم .. چه زجری !در اتاق مامان به سمتی نیم باز بود که من راحت می تونستم در اتاقمو باز کنم بیام بیرون همین کارو انجام دادم .  خودمو کشیدم به حاشیه در اتاق خواب .. زانوهام سست شد . حس کردم همه جا رو تیره و تار می بیننم .  مامان روی تخت قمبل کرده بود و  هیکل قشنگ و تپلش پشت به من قرار داشت همچنین اون مردی که داشت اونو می گایید و کیرشو تا ته توی کسش فرو کرده در حال تلنبه زدن بود . هیشکدومشون منو نمی دیدند . شاید اگه هر مرد دیگه ای جای  معشوق مامان بود من این قدر زجر نمی کشیدم . معنی مردانگی رو هم فهمیدیم . امیر بهترین دوست من که دم از مردی و مردانگی می زد  داشت مادرمو می کرد .حالا فهمیدم که چرا مامان اون روز قبول نکرده که من با امیر بودم . آخه خودش با اون بود . . -اووووووهههههه امیر .. امیر .. اگه تو نباشی من نمی تونم این زندگی و این عذابو تحمل کنم . اگه تو نباشی دنیا برام مث زندون می مونه -ستاره جون فقط کاری نکن که سهیل بفهمه .  پسر خوبیه . من و اون با هم خیلی دوستیم .  اون اگه بفهمه خیلی خیلی زشته . دیگه نمی تونم تو روش نگاه کنم . -فکر کردی من می تونم ؟/؟ حالا کارت رو بکن . این قدر نفوس بد نزن . چه جای این حرفاست .  با کف دستاش کون مامانو به دو طرف طوری باز کرد که قسمتی از کیرشو می دیدم که در حال حرکت و عقب جلو کردن چه حالی به مامان ستاره میده . -آخخخخخخخخ امیر امیر فدای اون کیرت .. چقدر امشب حریص و تشنه نشون میدی .. بعد این باید بریم حموم . اونجا حسابی منو بمالونی بعد بازم می خوام . بازم می خوام اون قدر که تا یک هفته سیر سیرم کنی -یعنی اگه وسط هفته  خونه ام خالی شه ازت بخوام چند ساعت بیای پیشم نمیای ؟/؟ -اگه تمام هفته خالی شه هر روز میام پیشت . نیکی و پرسش ؟!   حس می کردم مامان پس از ده دقیقه کس دادن از پشت به ار گاسم رسیده باشه . مجبور شدم بیشتر مراقبت کنم . دیگه نمی تونستم زیاد به صحنه نگاه کنم .. چون مامانو طاقباز انداخته بود رو تخت خودشو انداخته بود کاملا رو ستاره جون کیرشو تا ته کرده بود توی کسش . سینه هاشو می لیسید و بعد هم رفت رو لباش . اون و مامان کاملا به هم چسبیده بودند . با حرارت خاصی مامانو می بوسید و با هاش سکس می کرد .. وقتی دو تایی شون ساکت شدن دیگه متوجه شدم کار تموم شده .. نمی دونم چرا من اونجا وایساده بودم . از در ماندگی .. شاید انتظار داشتم که مامان بزنه زیر گریه بگه اشتباه کرده ولی اون تازه داشت به امیر می گفت که برن به حموم .. خیلی آروم از اونجا دور شدم و از خونه رفتم بیرون تا برم به خونه بابا بزرگم . امیرجلو چشام مادرمو گاییده بود و من به خاطر حفظ آبروم چیزی نگفته بودم . خواهرم سمانه که رفیق من بود از دواج کرد و رفته بود . پدرم که دنبال عیاشی های خودش بود و مامانم که جنده از آب در اومده .. رفیقم .. محرم اسرارم که از پشت به من خنجر زده بود . لعنت بر دنیای نامردی و نامردمی .. آخه دختر واسه امیر که کم نبود . رفیق چرا با مادر من ؟! روم نمی شد بهش بگم و می دونستم که هیچوقت هم نمیگم . نه به اون و نه به مامان .... پایان ... نویسنده ... ایرانی 

زن نامرئی 186

-من که خیلی وقته از حال رفتم . -تو دیگه چرا آق پسر تو که رنگ و وارنگ کنارته .. می تونی خیلی ها رو بیاری همین جا و تورشون کنی . -ولی هر ماهی که ماهی نمیشه هر گلی هم  که به قشنگی تو نیست . -نگو زبونت قشنگه -پس لاپاتو بازش کن تا من بهت  نشون بدم قشنگی زبونتو . -ببینم این قشنگی به دردم می خوره ؟/؟ -به شرطی که زبونم با چی طرف باشه -اوخ نگو پسر . همش مال تو . ببینم خواهرت نیاد .. -می خوای بهش زنگ بزنم دیر تر بیاد . تازه ما با هم که این حرفا رو نداریم . -آخخخخخخخخ تو دیگه کی هستی . اون تا بیاد دو ساعت می کشه . ببینم کمته ؟/؟ -اگه کم آوردم میگم براش زنگ بزنی که نیاد . به شرطی که تو سیرم کنی . -اگه بشی . دستمو از پشت به طرفش دراز کرده تا کیرشو لمس کنم . دور از دستام قرار داشت . اونو آورد جلو تر تا من لمسش کنم . -حالا خوب شد . عالی شد . سرمو بر گردوندم . وااااایییییی از اون درجه یکاش بود . اصلا این دوره زمونه این جوونا نمی دونم چه دو پینگی می کنن که بیشتر کیرایی که با هاشون روبرو میشم همه شون جوندارن .. نمی دونستم داشتم به خودم چی می گفتم . آخه من که از دوره زمونه قبل و قدیم خبر نداشتم که داشتم این جوری واسه خودم تفسیر می کردم . سرشو گذاشته بود لاپام و به حالتی که می دونم گردنش درد می گرفت داشت کسمو لیس می زد . -آخخخخخخخ پسر شیطون تو یکی دیگه  دست هرچی پسر شهوتی رو از پشت بستی . -میگی من دختر حشری ببینم چیکار کنم ؟/؟ -انگشتاشو کرد توی کسم . -اوووووهههههههه نههههههههه این جوری که منو کله پا می کنی . الان اگه از هوس جیغ بکشم و مامورا بیان چی ؟/؟ -هر کی میاد بیاد فقط این شوهرت نیاد . -ببینم وجدانت ناراحت نیست که داری زن یک نفر دیگه رو می کنی .؟/؟ اگه یه روز یکی بیاد زن تو رو بکنه چه احساسی پیدا می کنی ؟/؟ -من واسه چی ناراحت باشم که دارم زن یکی دیگه رو می کنم . اتفاقا حال هم  میده . از این که اون زن ار ضا نمیشه و من ثواب می کنم . و اون با کیر من لذت می بره . -ای بد جنس .... حتما حالا خیلی هم به شوهرم حسادت می کنی که چرا منو می کنه .. -آخخخخخخ فدات این که مسلمه . چون من اون کسی رو که می کنم دلم می خواد مال خودم باشه . فقط مال  خودم . -چقدر خوشم میاد که مرد خود خواهی نیستی .. -منم لذت می برم که یک خانوم خوشگله منو به خوبی درک می کنه . دو تایی مون داشتیم با کلمات بازی می کردیم . و هر کی حرفی رو می زد یک پاسخ دندان شکنی بود به حرف قبلی نفر دیگه . -ببینم زبونتو می تونی مث یک تیغه شمشیر بیشتر فرو کنی توی کسسسم .. اون تلاششو کرد . چقدر خوشم میومد . همین جور ترشح هوس ازم خارج می شد و با لیس زدن اون خیسی کس من زیاد تر شده منم خودمو به بیشتر به طرف اون می مالوندم . زبونشو در آورد و هر یک از لبه های کس منو بین دو لبش قرار داد .. یه جوری با لبه ها بازی می کرد و میکشون می زد که حس کردم در این زمینه از تخصص باید بهش نمره بیست داد . وقتی دید من دو تا دستام رو سینه هامه و دارم با هاشون بازی می کنم  دستامو داد به کناری اول از جاش بلند شد رو پشتم قرار گرفت . کمرمو گرفته وقتی کیرو با یه حرکت نرم فرو کرد توی کسم دستاشو رو سینه هام قرار داد . -جااااااااان چه حالی میده . حالا وسط تنشو با کونم جفت و چفت کرده بود .. -اووووووییییییی بکن بکن بکن .. ولم نکن .. این چیه .. آخ سوختم .. کیر فقط کیر تو هر چی هست و نیست همینه . بدش به من . مال خودمه .. انگاری این جوری سیر نمی شدم از پشت بهش ضربه می زدم خودمو حرکت می دادم تا کیرش با دو طرف کسم تماس بیشتری داشته باشه . -نههههههه نهههههه پسر این چیه ... همین جوری داری آتیش میدی با آتیش انگاری  کسمو می کشی بیرون می بری داخل . اندازه کسم کوچیک میشه این جوری . آخه داره آب میره . چقدر با حاله ..نهههههههههه نهههههههههه کسسسسسسسم دارم می میرم خودمو آروم آروم حرکت می دادم تا رسیدم به یک متری دیوار . پا هامو ستون کردم . دو تا کف دستامو رو دیوار قرار دادم . -بزن .. بکن منو .. حالا هر جور دوست داری و هر اندازه .. بزن . بزن به زیر طاق کسم . کسم می خاره .. اون که شوق منو می دید کارشو تند تر کرده و منم جز نالیدن و فریاد زدن که کار دیگه ای از دستم بر نمیومد .... ادامه دارد .... نویسنده ..... ایرانی 

شیدای شی میل 40

کیرم به ته کس لاله رسیده بود . اون خیلی حشری نشون می داد . شاید حشری تر از من . داغ تر از اونی که تصورشو می کردم . اسیر  یه هوس آتشینی شده بودم که دوست داشتم به همون صورت می موندم . -لاله ! کیرم داره آب میشه .. -نه بهش بگو آب نشه . این تازه کارش شروع شده . هنوز خیلی کارا با هاش دارم . این تازه اول  زندگی جدید منه . دیگه گذشت اون زمانی که من به هوتن و امثال اون رو می دادم . دیگه حالا می خوام برا خودم باشم . -جاااااااااان .. لاله عزیزم تو برای خودت باش . -واسه تو هم هستم . تو فقط مال منی . عشق منی . عزیز منی . من تو رو واسه خودم می خوام شیدا ... می خواستم بگم منو بخشیدی .. گفتم ولش دیگه جای این حرفا نیست . بهتره دیگه به یادش نیارم . خوبیت نداره .  با این که حس می کردم وجود لاله خسته هست ولی نشاط خاصی رو در چهره اون می دیدم . کیرمو کشیدم بیرون . کمی نگرانش بودم . دلم نمی خواست که اون اذیت شه . کیرم از ته تا به سر خون آلود بود -لاله چه خبره .. -من که خیالم نیست شیدا . تو واسه چی حرص می خوری . اومد و منو بوسید بغلم زد .  چقدر بوسه های دلچسب لاله به من آرامش می بخشید . بوسه های عزیز دلی که بدون اون نفس کشیدن واسم امکان نداشت . دستامو به سینه هام می مالیدم . لاله خیلی شاد نشون می داد . شاید من از اون شاد تر بودم . چون علاوه بر گاییدن اون از کس این آرامشو داشتم که اون دیگه راجع به خلافی که کردم از من دلخور نیست و این واسه من از همه چی با ارزش تر بود . بعد از این که لاله رو تمیز کرده یک بار دیگه کیرمو فرو کردم توی کسش .  این بار نگاه من به اون انگاری یه نگاه دیگه ای بود . با یه دید خاصی نگاش می کردم . به این فکر می کردم که  اگه اون یه روز شوهر کنه من چطور می تونم از اون دل بکنم . چطور می تونم اونو با یکی دیگه ببینم . حس می کردم که اون متعلق به منه . عشقی که شی میل نسبت به یک  زن پیدا کرده بود . همون عشق رو می تونستم نسبت به یک مرد داشته باشم . یک خنثی ,کسی که نمی تونه بچه دار شه و نطفه اش قابلیت بار وری نداره ولی هم می تونه عاشق یک مرد شه و هم عاشق یک زن . می تونه با هر دو تاش حال کنه .. من چه جوری می تونستم اونو از دست بدم . چه جوری می تونستم این تصور رو داشته باشم که ممکنه روزی برسه که دیگه به من توجهی نداشته باشه . هر چند از نظر اون ما همیشه می تونستیم به رابطه خودمون ادامه بدیم ولی من می دونستم وقتی که از دواج کنه دیگه نمی تونه اون توجهی رو که باید نسبت به من داشته باشه . شیدا ! شیدا این قدر به خودت سخت نگیر هنوز که چیزی نشده تا می تونی حال کن . این قدر به لاله حال بده که دیگه به فکر این نباشه که ازدواج کنه .  حس کردم که کیر فری و هوتن یه سفتی خاصی داشته . وقتی اونا کیرشونو توی کون من کرده بودن این سفتی رو حس می کردم . این می تونست به یک زن لذت بیشتری بده . حالا که گاییدن لاله رو از کس شروع کرده بودم و راهش باز شده بود اون می تونست و می تونه با هوتن و یا هر کس دیگه ای که دوست داره از این قسمت رابطه جنسی بر قرار کنه و من  می مونم و دنیایی از حسادت .. لعنتی ..  از این افکار پریشان احوالی مدام میومد سراغم -شیدا چته .. عزیز دلم از کس من خوشت نیومد ؟/؟ حال نمیده ؟/؟ فدات بگو من چیکار کنم که بیشتر لذت ببری . -اگه بگم خیلی بیشتر از اونی که فکر می کردم برام لذت بخشه شاید باور نکنی . نمی دونم چی بگم لاله -بگو بگو که دوستم داری . بگو که هنوز مثل اون اولین باری که با هم حال کردیم هیجان زده میشی وقتی که کیرت رو به من می چسبونی .. .. لاله به من عشق می داد . با حرفاش آرومم می کرد . به من نشون می داد که زندگی فقط این نیست که ما بتونیم شعله های هوس خودمونو آروم کنیم . اگه هوس همراه با عشق و پاکی و صفای دل نباشه هیچ ارزشی نداره . ممکنه یکی دو بار لذت بده ولی کیف و لذت های بعدی یواش یواش تبدیل میشه به نوعی انزجار و گریز و حسرت .. به این که احساس یک موجود ماشینی رو داشته باشیم . موجودی بدون روح که نمی دونه از زندگیش چی می خواد . دوست داشتم اون کیرمو بیشتر حس کنه .  واسه همین وقتی کیرمو  تا ته کسش می فرستادم در برگشت اونو با یه فشار خاص و لذت بخشی به بالای کسش چسبونده و آروم آروم اونو بیرون می کشیدم .. -اووووووخخخخخخخخ شیدا .. قربونت برم من این چیه که داره منو آتیش می زنه ..... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

هرجایی 90

اون , بابای نامرد منو می شناخت . سرشو تکون می داد . با همون حال خرابش قطره اشکی از گونه هاش در حال غلتیدن بود . قلبم داشت از جاش در میومد .. . یکی باید منو بستری می کرد . یعنی می تونم اون نامردو پیدا کنم . نه من نمی تونم تو صورتش تف بندازم . نمی تونم بذارم زیر گوشش .. ولی می تونم سرش داد بکشم .. ترسیده بودم . انگاری چشای اون مرد دیگه حرکتی نداشتند . فقط یه جا رو نگاه می کرد . مثل آدمای عاشق .  مثل یه مجنونی که به عشقش رسیده باشه . کف دستمو گذاشتم جلوی چشاش . چند بار دستامو حرکت دادم . خوشبختانه پلک می زد . تنفسش هم درحد عادی بود و فعلا نیازی به اکسیژن نداشت .. یواش یواش حالش بهتر شد .. -پدر جان چرا یهو این جوری شدی .. ببینم مگه تو این عکسو جای دیگه ای دیدی ؟/؟ می شناسی اونو ؟ سرشو تکون داد . انگاری که قدرت حرف زدن نداشت . فقط سرشو تکون داد .. پرستا را رو از اون محوطه دور کردم . می خواستم باهاش تنها باشم  . حالا این من بودم که التماس می کردم . -بگو اون نامرد رو می شناسی ؟/؟ اون کیه .. با تو چه نسبتی داره .. دوستشی ؟/؟ توی امریکا دیدیش .. اون تمام حدس هایی رو که می زدم تایید می کرد .. -حالا می دونی کجاست ؟/؟ به علامت نمی دونم لب ور چید .. همونجا نشستم .. زنگ زدم واسه منشی که امروز حال و حوصله ویزیت کردن رو ندارم فقط اونایی رو که خیلی بد حالن نگه داشته باشه . یکی باید منو ویزیت می کرد . . منتظر بودم تا شرایط اون بهتر شه .. -می تونی حرف بزنی .. با صدایی خفه و در هم سرشو تکون داد .. -اون خیلی دنبالت بود .. دنبال تو و مادرت .. -پس  باید خیلی با هم صمیمی بوده باشین .. -ببینم همون امریکا دنبالش می گشت ؟/؟ مطمئنی که حالش خوب بود و توهمی نشده بود .. بی اختیار از روی درد قهقهه سر داده بودم .. صدای خنده هایی که پرستا را رو متعجب کرده بود طوری که با اشاره دست اونا رو از خودم دور کردم . -بابات  همش می خواست بدونه که تو زنده ای یا نه ... -آهااااااااا .. ببینم داداش ناتنی های منم باهاش بودن ؟/؟ نترسیدن شریک ارث پیدا کنن ؟/؟ اون اگه بفهمه من مرده ام خیلی خوشحال میشه .. -توچی ؟/؟ دلت می خواد اون بمیره ؟/؟ -اون واسه من مرده .. وجود نداره .. فقط می خوام پیداش کنم .. حرفایی رو که توی دلمه و یه عمره که مثل یه غده سر طانی تو وجودم ریشه دوونده نثارش کنم .. چشامو می بندم و نگاش نمی کنم . نمی خوام ریختشو ببینم .تو صورتش تف نمیندازم . زیر گوشش نمی زنم . شایدم سرش داد نزنم ولی چرا داد می زنم . اون چطور منو تنهام گذاشته .. من که بچه حرامزاده اش نبودم . مامانم زنش بود .. تازه حرامزاده ها هم گناهی ندارند .. به خدا اونا گناهی ندارند .. نتونستم جلو اشکامو بگیرم . باید کمکم کنی .. من می خوام پیداش کنم . نمی خوام بفهمه که دنبالشم . تلفنشو نداری -نه .. -آدرسشو ؟ -چرا اونو دارم ولی ممکنه حالا اونجا نباشه -من اونو از زیر سنگ هم که شده پیداش می کنم . -اون خیلی پولداره اونجا واسه خودش دم و دستگاهی داره .. -پس آدرس دم و دستگاهشو به من میدی . دیگه اینی که میگی میشه خیلی راحت پیداش کرد .. -تو هم دخترشی حقی داری .. -من پدری ندارم که حقی داشته باشم . من الان همه چی دارم .. حالت خوبه ؟/؟ -نههههه .. دستمو با دو تا دستاش گرفت .-تو نرو بذار اون بیاد اینجا .. -شاید منو همونجا پیدا کرده باشه . ببینم بابای هوسباز من اونجا زن جدید نگرفته ؟/؟ -نه .. همسر اولشو هم از دست داده بود . من یه مدتی در یکی از کاراش شریکش بودم .. -و با همه اینها یه شماره تلفن ازش نداری .. -اون شرکتو واگذار کردیم و اونم پی در پی شماره تماسهاشو عوض می کرد -می دونم نمی خوای اونو بهم معرفی کنی و کاری کنی که سریع تر پیداش کنم . تو رو خدا خواهش می کنم . من اینجا بهترین دکترا رو میذارم بالا سرت . تا حالا هر چی هم که واست هزینه شده از سهم خودم می گذرم . من فقط می خوام اونو پیدا کنم .. -که چیکارش کنی -که بکشمش .. همون جوری که اون منو کشت .. پیرمرد واسه دوستش اشک می ریخت .. دلم واسش سوخت -حالا پدر جان ناراحت نباش به خاطر تو نمی کشمش ....خدایا این چرا این جوری می کنه .. چرا نمیذاره برم . زار زار گریه می کرد . مثل ابر بهار .. -پدر جان واست خوب نیست این قدر احساساتی شی .. اون پدر نامردم خیالش نیست .. اون از خداشه من بمیرم .. -اون نمی دونه تو حالا واسه خودت خانومی شدی -حتما انتظار داشت من آقا شم .. بعد از این متلک به حرفام ادامه دادم . نکنه انتظار داشت مثل زنای بد یه گوشه خیابون بیفتم و دست گدایی به سوی این و اون دراز کنم .. از این حرفم پشیمون شدم . چون اونا هم خیلی ها شون بی گناهن . ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 
 

ابزار وبمستر